جمع بندی توسط انجمن مشاوره و تربیت

رفتار بانوان مسلمان در اجتماع و جامعه چگونه باید باشد؟

سلام
رفتار بانوان در جمع و اجتماع واقعا باید چگونه باشد؟
معیار های اسلام چیست؟

ممنون

با کسی که می خواد ناراحتم کنه و کوچیکم کنه چطور برخورد کنم؟

انجمن: 

سلام عید همه مبارک باشه امام جواد (ع) هم مثل بقیه ائمه منبع جود و بخشش و خیر هستند برا ما مسلمونا.
من یه مشکلی برام پیش اومده. راهنمایی میخوام.
قبل از ازدواجم آدمی بودم که به فکر همه بودم و مدام نگران این بودم که کسی رو ناراحت نکنم ولی بعد از ازدواجم همه چیز عوض شده رفتارم به کلی تغییر کرده. تک تک جملاتم پر از غرور شده البته به تدریج اینجوری شدم و تازه متوجه این تغییرات شدم. خونواده شوهرم خیلی در این تغییر نقش دارند و با تحقیرها و تیکه هاشون باعث این موضوع شدن البته می دونم که این حرفا همش توجیه ا. ولی دلم می خواد بشم همون آدم قبلی خیلی سعی می کنم ولی دیگه اون دل پاک و بزرگ و ندارم. کمکم کنید راهی نشونم بدید که این کینه رو از خودم دور کنم . ممنون:Ghamgin:

راه جلوگیری از اوهام زیاد

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحيم
متاسفانه درگیر یک مشکل فکری وروانی خاص شدم . قوه وهم وتصور من بشدت فعال هست. بطوری که شبها حتما باید با یک تصویرسازی یا امورات وهمی به خواب برم وچنان لذتی برایم داره که گویا درعالم واقع دارم زندگی میکنم.داستان بسیار میسازم شخصیتهای مجازی گاهی خودم بازیگر اون شخصیتها میشم.علاقه زیادی به نویسندگی داشتم و مدتها میشد که بخاطر یک موضوع خاص مثلا فلان همایش یا جلسه یکساعت واندی دور اتاق یا حیاطمون راه میرفتم وباخودم حرف میزدم و خودم را در اون موقعیت می دیدم .
مشکل من اموراتی ست که در ذهنم و قوه وهمم پیرامون اون تصویرسازی میکنه هست. یکی اینکه بنظر توجه به شناخته شدن یا مشهور شدن ومهم بودن در ذهن من وجود داره بطوری که تصور اینکه یک شهردار ؛نماینده مجلس٬وزیر کشور٬بازیگر ٬بازیکن٬استاد دانشگاه ومعلم و... بشدت وجود داره وخودم رو درجایگاه اونها قرار میدم و گویا یک زندگی وفعالیت مجازی رو آغاز میکنم.
نکته مهمتر وهمی است که درمورد زندگی مشترکم دارم؛ هست من همسرم را بشدت دوست دارم بهتره بگم عاشقش هستم اما متاسفانه این توهم وخیال مکررا در ذهنم تداعی میشه که :(همسرم ازدنیا رفته ومن الان تنها هستم جایگاه خاصی دارم خواستگارها وافرادی که درگذشته درزندگیم بودند یا رابطه عاطفی باهاشون داشتم درگذشته الان نگاه خاصی به من دارند. و من هم به اونها میل دارم . ممکنه موقعیتی داشته باشند و به سراغ من بیاییند.در تصوراتم میل به جذب شدن٬معشوق بودن٬ توجه داشتن به شخصیت وظاهرم و... بسیار وجود داره.بسیاری از اوقات تصور میکنم که مجرد هستم وخواستگارهای زیادی دارم . با اینکه همسرم تمام معیارهای منو دارند وحتی بالاتر از معیارهای من و من واقعا از ازدواجم راضیم به معنای واقعی .هیچ کمبودی هم ندارم . اما این خیال بشدت منو عذاب میده که همسرم ازدنیا رفته و افراد دیگر بخوان جایگزین اون بشن چرا که من بسیار همسرم رو دوست دارم وعاشقش هستم اونهم همینطور اما این توهم ول کن من نیست .خیلی خسته ام کرده ٬احساس عبث وپوچی بهم میده .طوری شده که شبها بدون این اوهام خوابم نمیبره . این برای من که زندگی هدفمندی دارم و دوست دارم راه معنویت بپیمایم خیلی آزاردهنده است. یا موقع ای که مسافت طولانی درحال سفرهستم در ماشین یا درجایی که فعالیتی نداشته باشم یا حتی موقع غذاپختن و ظرف شستن. از تماشای تلویزیون اذیت میشم مداوم تصاویردیدنی هادر ذهنم تداعی میشن. ما سابقه آلزایمر وکسی که مرتبا با خودش حرف میزد رو داریم درخانواده مون. این اوهام و... رو باتوجه به اطلاعاتی که از بعضی اعضای خانواده ام هم گرفتم گویا اونها هم دچارش هستن ولی متاسفانه احساس میکنم مال من وخیم باشه. آرزوم هست که ذهنم سراغ این چیزها نره. با آرامش وفکر مثبت بخوابم و زندگی کنم. گاهی احساس میکنم به همسرم دارم خیانت میکنم با این تصورات واوهام.خیلی اذیت شدم .ازخداوند میخوام کمکم کنه واز شما ممنون میشم که راه حلی برای من معرفی کنید‌ البته مدتی هست که خیلی بهتر شدم بعد از سفر کربلا تقریبا حالم خوب شد ولی احساس میکنم دوباره داره برمیگرده . از طرفی فکر میکنم شاید یکی از دلایل این اوهام گذشته من باشه . چون من در گذشته درگیر مسایل عاطفی بسیار شدم .خواستگارهای زیادی داشتم و چندبار دلبستگی برام پیش اومد اما بهم خوردازطرفی اطلاع دارم یکی از این افراد هنوز که هنوز است دلبسته من است.البته تفکراصلا در مورد ایشون نیست یا بهتر بگم خیلی خیلی کم استو اصلا گاهی شخصیت شناخته شده ای نیست. . در ضمن من شخصیت برون گرا واجتماعی داشتم وبسیار پرهیجان وعاطفی اهل شعر وموسیقی و... بودم بعد ازدواجم آروم شدم .یعنی دیگه ذوق خاصی ندارم .حتی این مسائل اجازه نمیده درست به امورات معنوی بپردازم. میخوام بدونم مشکل از کجاست ؟ من که هیچ کمبودی در زندگیم ندارم . ازلحاظ عاطفی بسیار تامین هستم و عاشق همسرم هستم . من از این قضیه بسیار رنج میبرم لطفا راهنماییم بفرمایید

اگر متاهلی عاشق شود، چه راهکاری برای او سراغ دارید؟

با سلام

عشق دست خود انسان نیست و از اختیار انسان خارج است

حال اگر فرد متاهلی ( زن یا مرد ) عاشق شود به نحوی که خوف به گناه افتادنش باشد راهکار برای او چیست؟
و نیز در صورتی که فرد متاهل هم به خانواده اش علاقمند باشد هم به معشوقه اش باید چکار کند؟
با توجه به تاپیک های موجود در این زمینه بنده متوجه تضاد بین راه حلی که به زن و مرد متاهل میدهند شدم طوری که حس میکنم عاشق شدن مرد متاهل نه تنها هیچ پیامدی به دنبال ندارد بلکه حتی برای به گناه نیفتادن وی پیشنهاد ازدواج مجدد و صیغه را می دهند و حتی در برخی تاپیک ها چنین افرادی را تشویق به این کاز نیز میکنند در حالی که عاشق شدن یک زن متاهل رو به پای هوا و هوس می گذارند و به شدت با آن برخورد میکنند آیا این تضاد باعث نمیشه زنان متاهل سردرگم شوند.
حال چه فرقی بین این دو وجود دارد؟
از نظر اخلاقی راهکار برای او چیست ؟؟

قبل از ازدواجمون گناه کردیم

انجمن: 

سلام و عرض ادب
استادان گرامی این قضیه برای یکی از دوستانه و نخواستیم دیگه نام کاربری ایجاد کنیم
نقل قول
----------------------------------------
من با همسر فعلیم که قبل ازدواج با هم اشنا بودیم و کسی هم نمیدونست بالاخره عشق جوانی بود و نادانی جوانی که الان باهم ازدواج کردیم و زندگی خوبی هم داریم
اما همیشه ناراحتی من اینه که قبل ازدواج مثلا دستمون به دست هم بود و کارهایی کردیم به جز زنا الان نمیدونم چیکار کنم چون قبل ازدواج به هم نامحرم بودیم اما عقلمونم توهمون عشقمون بود
من و همسرم دین و اسلام داریم و نماز روزه هم داریم حتی موقع دوستی هم داشتیم اما همونطور که بالا گفتم نادانی جوانی
الان من چیکار کنم و گناه های قبل از ازدواج ما پاک بشه ایا اصلا شدنی هست ؟؟؟/

تکلیف من چیست؟ (برخورد با افراد غیر مذهبی)

سلام .
من یه پسر 16 ساله ام .
توی بستگان ما افرادی داریم که خیلی مذهبی نیستن .
خیلی که چه عرض کنم ... شاید اگه بگم نیستن تهمت زده باشم .
مشکل من اینجاست که منو یه فرد بالغ به حساب نمیارن .
یعنی وقتی میریم خونه یکی از فامیل ها مهمونی ، طرف جلوی من بی حجابه و انگار نه انگار .
منم همش مجبور میشم زمین رو نگاه کنم تا خدای نکرده چشمم به نامحرم نیوفته .
ولی دو سه بار ناخواسته افتاد که از چند صدم ثانیه هم بیشتر نشد .
نمیدونم چی کار کنم .
خدا رو شکر که اون مهمونی تموم شد !
حالا گناهش پام نوشته میشه ؟
نمیشه ؟

چگونه با مردمی که توهین می کنند باید رفتار نمود؟

انجمن: 

بعضی اوقات یه کاری را انجام میدی و بعد بعضی مردم مستقیما کارهای توهین کننده انجام میدن و در اخر میدونی قصد این کس که بی احترامی بود باید با آنها چگونه رفتار کرد

با برادرم چه کنیم؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
مشکل اصلی من و خانواده ام برادرم هستش.من سعی میکنم تمام جزئیات رو بگم تا بتونم از شما دوستان عزیز کمک بگیرم چون واقعا هممون دیگه خسته شدیم.
خانواده ما هشت فرزند داره،2پسر و 6دختر.که 5تا از خواهرام و یکی از برادرهام ازدواج کردن و الان من و برادرم که 29 سالش است فعلا مجردیم.
برادرم تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوند و با وجود تمام اصرارهای مادر، برادر بزرگترم و خواهرها به هیچ وجه حاضر نشد حتی تا دیپلم درس بخونه و همون اول دبیرستان ترک تحصیل کرد.
یه مدت علاقه شدیدی داشت که موهاش رو کمی بلند کنه(مثلا تا روی شونه) اما متاسفانه برادر بزرگترم با برخوردهای شدید موهاش رو از ته زد.توی دوران نوجوانیش شاهد دعواهای مداوم برادر و همسرش بود(تو یک ساختمان زندگی میکردن).
از همون موقع که ترک تحصیل کرد تا همین الان تو خونه ما مدام سر بیکار بودنش دعوا بوده.همیشه یه مدت سرکار بوده بعدش یه اتفاقی میافتاده که دوباره بیکار میشده.اما همه ما میدونیم که واسه سرکار رفتن هیچ انگیزه ای نداره حتی واسه ادامه زندگی هم به نظر ما هیچ انگیزه ای نداره هر جوونی تو سن وسال اون دوست داره ازدواج کنه و یه زندگی مستقل تشکیل بده ولی وقتی درباره ازدواج باهاش حرف میزنیم میگه مگه مغز...خوردم که خودمو درگیر زندگی کنم.
یه مشکل خیلی خیلی بزرگتر که ناراحتی اصلی ما هستش اینه که برخلاف این که ما خانواده مذهبی هستیم و مادر پدرم به نماز و روزه اهمیت میدن. ایشون هیچ وقت اهل نماز نبودن و الان 2-3سالی هستش که آشکارا روزه خواری میکنه حالا اینا به کنار از حدود 7-8سال پیش ما از این موضوع باخبر شدیم که ایشون هر شب جمعه با دوستانش به مهمونی میرن و در کنارش از مشروب هم استفاده میکنن.ما با این که از این موضوع خبر داشتیم اما همیشه خواهرای بزگترم کاملا غیر مستقیم اون رو نصیحت میکردن و هیچ وقت مستقیم به روش نیاوردن.اما الان حدود 7-8 ماه هستش که خودش خیلی مستقیم میگه که ازین ماده استفاده میکنه و هیچ ابایی هم ازین موضوع نداره.
درکنار اینها بسیار بد دهن هستش طوری که الان حدود یک ساله که با برادر بزرگترم که حدود 20سال ازش بزرگتره قهر کرده.با پدر و مادرم(65و75ساله)بسیار بد حرف میزنه و جدیدا بی احترامی های خیلی بدی هم میکنه.
حتی تابستون پارسال با پدرم دعواش شد و بعداز بی احترامی به ایشون چنان دستش رو به شیشه زد که کارش به عمل کشید و تا چند وقت 2تا از انگشتاش قدرت تحرک نداشت،اما این هم باز براش درس عبرت نشد و باز به این کاراش ادامه میده.
راضی به اینکه بره پیش روانپزشک نمیشه. حتی خودش یبار به اصرار یکی از خواهرام رفت دکتر اعصاب اما هیچ کدوم از داروهاش رو استفاده نکرد،میگفت این داروها آدم رو وابسته میکنه(یکی نیست بهش بگه تو که 8ساله به مشروب کوفتی وابسته ای و خودت خبر نداری)
در آخراز شما مشاورین محترم عاجزانه کمک میخواهم چون مادرم قلبش باتری داره و سر این برادرم هر روز داره حالش بدتر میشه و دکتر هم میگه فقط از اعصابه. پدرم هم که هر روز داره بیشتر از دیروز آب میشه و غصه میخوره.

من و دوستان صمیمی ام

سلام
خسته نباشید
ببخشید مزاحم شدم
یه بحثی رو میخوام مطرح کنم که شاید یه کم طول بکشه
یه برنامه ای که از سال سوم راهنمایی توی مدرسه ی ما ایجاد شد فراهم شدن یه فضای بد توی روابط بین بچه ها بود
البته اون موقع این قضیه خیلی کم بود
اونم اینکه دوستی ها به دو دسته تقسیم شد
1.دوستیای معمولی
2.دوستیای خیلی صمیمی یا به قولی عاشق و معشوقی که معمولا توی 90 درصد موارد محبوب هم چهره ی زیبایی داشت
البته دوستی های نوع دوم گاهی برقرار می شد و گاهی هم معشوق محل عاشق نمی ذاشت و این عشق بعد از مدتی از سر عاشق می افتید
من محبت شدید به دوستام از سال سوم راهنمایی برام اتفاق افتاد
البته من کلا حالت اجتماعی داشتم با همه رفیق بودم و با خیلیا هم صمیمی و خیلی از بچه ها هم بهم اعتماد داشتن و ازم مشورت می گرفتن و اینا
از سال دوم توی کلاس زبان با یکی به نام سجاد توی یه کلاس بودیم
خوب تا حدی هم با هم رفاقت داشتیم
او دو سال از من کوچیک تر بود
سال بعدش من رفتم سال سوم راهنمایی
توی مدرسه ی تیزهوشان هم بودم
او هم اون سال تیزهوشان قبول شد و شدیم هم مدرسه ای
بره همین ارتباطمون بیشتر شد
همون سه چهار ماه اول بود که ارتباطمون زیاد شده بود و من
کم کم بهش احساس محبت کردم
او توی مدرسه خیلی دور من میومد دلیلشم اجتماعی بودن من و گرم گرفتنام و شوخیام و اینا بود
توی مدرسه دوتا رفیق 6دونگ داشت که از سوم دبستان باهم بودن
اون دوتا هم وقتی میدیدن سجاد میاد دور من اونا هم میومدن
اسماشونم امیر و نیما بود
کم کم اونا هم شروع به سلام علیک کردن و کم کم رفاقت رو شروع کردن
(من نمیدونم به خاطر غروره یا چیز دیگه نمیدونم رفاقت رو من با کسی شروع نمی کنم مگه خودش بیاد جلو و ...)
بعد هم شماره ی من رو گرفتن و شبش دوتاشون شروع به پیامک دادن کردن
کم کم شدیم یه گروه رفاقت 4 نفره
اون وقتا خیلی بحث بیرون رفتن و اینا نبود همون توی مدرسه و بعدش تماس و پیامک
(من چون خودم یه سری دغدغه ها دارم هیچ وقت با کسی که مشکل اخلاقی داشته باشه دوست نمیشم اگه ببینم یه مشکلی داره یا سعی می کنم راهنماییش کنم و یا جدا میشم)
توی نگاه اول اون دوتا بچه های بعدی به نظر نمی رسیدن
با سجادم که حدود سه چهار ماه به طور جدی تر بودم و بدی ندیده بودم
بالاخره من با سه نفر رفیق شدم که ازم دوسال کوچیک تر بودن
واقعا بهشون احساس محبت می کردم
بره همین سعی می کردم بیشتر باهاشون باشم و این باعث شده بود که بچه های پایه ی خودم به خاطر این قضیه اذیتم کنند
اما من اهمیتی ندادم و رفاقتم رو ادامه دادم و حتی با خودم بردمشون توی مجموعه ی فرهنگی که خودم متربی بودم تا هم اونا به سوی خدا تربیت شن هم باهم باشم
حالا سوالایی که دارم و خواهش می کنم کارشناسان و دوستان کمکم کنن چون هنوز برام حل نشده
1.اصن این محبت یه دفعه ای ازکجا اومده؟اصن درسته یا نه؟خدای نکرده هوس نباشه؟پس چرا عده ای میگن افراطیه؟نکنه اینم محبت گروه دوم مدرسه ی ما باشه که بالا توضیح دادم؟؟و...(توضیح بدم از این سه تا فقط یکیشون یه کم چهره ی زیبایی داشت)
2.از اون قضیه الان چهار سال میگذره و من الان با دوتاشون رفیقم و رفاقتم با نیما رو یه نفر خراب کرد.من هنوزم واقعا این سه تا رو دوست دارم.خدا میدونه هنوزم زیارت عاشورا که میخونم میگم خدایا به نیت من و سه تا رفیقم.ثوابشو به اونا هم بده.آرزو دارم سه تایی با هم بریم مشهد امام رضا.بریم کربلا.با اینکه مث اون وقت همش باهم نیستیم و شاید اونا هم مث قبل منو دوست نداشته باشن.حالا من در قبال اونا چه وظیفه ای دارم؟باید تلاش کنم تا رابطمون مث قبل شه؟اگه نشه چی؟اصن نیازی به این سه تا هست؟چرا بعد سه سال (این وسطا اتفاقاتی هم افتا.دوسال این وسطا با سجاد هیچ ارتباطی نداشتم.7 یا 8 ماهم با امیر ارتباط نداشتم) و با وجود اینایی که گفتم محبتشون از دلم نرفته؟
3.توی این چهارسال به دلیل اجتماعی بودنم خیلیا ادعا کردن که دوسم دارن و میخوان خیلی باهام رفیق باشن منم پسشون نزدم و باهاشون رفاقت کردم.دو نفر هم بودن که خودم ازشون خوشم اومده بود و رفیق صمیمی شده بودیم.ولی هرچی فکر می کنم حس میکنم این سه تا یه چیز دیگه ان.این امکان داره؟چیکار باید بکنم؟افراط نیست؟این دوستی توش اخلاق هست؟ یا ....
راهنماییم کنید.اگه سوالی هم هست در خدمتم