خالد بن سعيد چگونه به خلافت ابوبكر اعتراض و انتقاد كرد؟
ارسال شده توسط رضا در سهشنبه, ۱۳۹۰/۰۷/۲۶ - ۰۰:۳۱با سلام
پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) گردانندگان ثقيفه، با نقشة سريع و حساب شدهاي، زمام امور را در دست گرفته ابوبكر را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر، بر مسند حكومت نشاندند!
در اين هنگام خالد و دو برادرش هيچ كدام در مدينه نبودند، «خالد فرماندار «يمن»، « ابان» فرماندار «بحرين» و «عمرو» فرماندار «تيماء» و «خيبر» بود، و بر اساس شايستگي كه داشتند از طرف پيامبر اسلام به اين سمت منصوب شده بودند.
پس از شنيدن خبر رحلت پيامبر اسلام، هر سه نفر بدون آنكه از مركز احضار شده باشند، از سمت خود استعفا كرده به مدينه بازگشتند، ابوبكر گفت: «چرا برگشتيد؟ كسي شايسته تر از فرمانداران پيامبر نيست، بايد به حوزة مأموريت خود برگرديد»
آنان گفتند: ما، پس از در گذشت پيامبر، هرگز از طرف كسي مقام فرمانداري را نميپذيرم!
(الدرجات الرفيعه /393)
و بدين ترتيب اعلام كردند كه خلافت ابوبكر را به رسميت نميشناسند.
آنان وارسته تر از آن بودند كه مقامي را بخاطر منافع مادي بپذيرند، و اگر از جانب پيامبر (ص) اين مسئوليت را پذيرفته بودند، براي خدمت به جامعه، واداي دين اخلاقي و ديني بود و وقتي ديدند كه كسي بر مسند پيامبر تكيه زده كه فاقد شايستگي چنين مقام بزرگي است، نمايندگي از طرف او را با صراحت رد كردند.
خالد عقيده داشت كه پس از پيامبر، تنها يك نفر است كه شايستگي زمامداري جامعة اسلامي را به بهترين وجهي داراست و تنها او ميتواند برنامه هاي پيامبر را پياده كند، و او كسي جز اميرمؤمنان علي (ع) نيست.
از اين رو دست بيعت به سوي ابوبكر دراز نكرد و چشم اميد به بني هاشم دوخت تا آنان به هر طرف متمايل شوند، از آنان پيروي كند.
او و برادرش « ابان» به در خانة بني هاشم آمده ميگفتند: « شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ، ميوههاي پاك و پاكيزه آويزان است، ما از شما پيروي ميكنيم و شما هر كس را مقدم بداريد، ما مطيع او ميباشيم»
(اسد الغابه /2/83)