*** سرالاسرار؛ مباحثی پیرامون وحدت وجود و ملحقات و ضمائم آن ***
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحیم هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن...(الحدید، 3.)
این روزا ظاهرا بازار این مباحث تو سایت داغه، گفتم بخشی از پایان نامه ام رو بیارم شاید بکار دوستان بیاد، البته مطلب خیلی طولانی و فنیه و من برا رعایت اختصار و پرهیز از اطاله ی کلام فقط چند قطعه ی پراکنده از اون رو نقل قول می کنم، انشاءالله مفید واقع بشه...
خیلی خوشحال میشم از نظرات دوستان استفاده کنم، فقط دوستان جسارتا اجازه بدن نقل قول ابتدایی من تموم بشه، از لطفتون خیلی ممنونم:Gol:...
یه توصیه ی برادرانه هم به دوستانی دارم که به اصل بحث وحدت وجود نقد دارند، من تا حد زیادی مطالب این دوستان رو پیگیری کردم، اگه بخوام تعارف رو کنار بذارم باید بگم که این دوستان چیزی رو نقد کردن که بهش راهی نداشتن، این مطلب در مورد کسانی که این دوستان از اونها نقل قول می کردن هم صادقه، برا همین اگه می خوان مورد مواخذه ی این آیه قرار نگیرن: «وَ لاَتَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا »؛ «و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد»، مقداری با آرامش و عقلانیت گوش بدن و وارد نقد اونچه که بهش راهی ندارن نشن، شاید فردا نسیمی از این حقائق اونها رو نوازش کرد، اونوقت یقینا از آنچه که پیش از این جاهلانه گفتن سخت پشیمون می شن...
«... بنا بر وحدت وجود، در تحلیل نهایی، هیچ سخنی از مخلوقات نباید به میان آید، و حتی اطلاق عدم بر مخلوقات نیز با مسامحه خواهد بود. چرا که در سخن گفتن از مخلوقات، آنها را نه فی غیره، که فی نفسه لحاظ کرده ایم. صرف نظر از اینکه در معدوم دانستن چنین موجود فی نفسه ای نیز گرفتار تناقض شده ایم. در اینجا، جز یک وجود، یک موجود، یک ذات، یک جوهر، یک خود، و یک من در کار نیست؛ یک وجود واحد که هم اول است و هم آخر، و هم ظاهر است و هم باطن(«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ...»(حدید، 3.))؛ اوست و تعینات و تجلیات او. اما یک نکته ی مهم در اینجا، فهم شایسته ی همین مفهوم تجلی است. بسیاری از ما تعبیر تجلی را بکار می بریم و از خداوند و تجلیات او سخن می گوییم، اما عملاً بگونه ای سخن می گوییم که گویی از لحاظ اگر چه بالغیر ولی فی نفسه ی ماسوا فراتر نرفته ایم. به نظر می رسد که تا کسی به نوعی فهم شهودی ولو ضعیف از وحدت نرسیده باشد، عملاً آنطور که باید و شاید درک عمیقی از مفهوم تجلی و ظهور و ایده ی وجود مستقل و رابط نداشته باشد...»
«... به هر ترتیب، در توحید افعالی بر مبنای وحدت وجود، یک فاعل بیشتر در کار نیست. در توحید صفات، یک صاحب صفت، مثلاً یک حی، یک عالم، و یک قادر بیشتر نیست. و در توحید ذاتی نیز، یک ذات، یک جوهر، یک خود، و یک من بیشتر نیست.(حسینی طهرانی، 1381، صص151-154.)...»
...............................................
«... اگر بنا بر سخن دقیق باشد، باید لوازم زبانی این نگاه را در زبان نیز رعایت کرد. مثلاً در یک فعل خاص نظیر یک گفتگو، در تحلیل نهایی، نباید گفت که «شخص الف با شخص ب در باب فلان مسأله گفتگو می کند.» بلکه یا باید در قالبی معلوم گفته شود: «اوست که با خود در باب فلان مسأله سخن می گوید»، و یا در قالبی مجهول گفته شود که: «فلان مطلب گفته و شنیده شد.» اما رعایت دقیق این لوازم زبانی بطور متداول و اکثری نامأنوس و ابهام آفرین است و مقدور نیست. از این رو عرفا نیز در بسیاری از تعابیر خود به ناچار به گونه ای سخن می گویند که با لوازم زبانی وحدت وجود در تعارض است، اگر چه شنونده ی ملتفت به لوازم وحدت وجود می تواند در نهایت آنها را در چارچوبی وحدت وجودی تلطیف کند. همچنانکه در حکمت متعالیه نیز ابتدا سخن از مراتب وجود و تشکیک در مراتب وجود و وحدت تشکیکی است و در این بستر بسیاری از مباحث فلسفی مورد بحث قرار می گیرد و در نهایت با طرح ایده ی وجود مستقل و رابط، همه ی آن مباحث در بستر وحدت شخصی وجود تلطیف می شود...»
«... می توان گفت که مناسب ترین تمثیل برای نزدیک شدن به ایده ی وحدت وجود، تمثیل نفس و افعال «حقیقی» آنست. تأمل در نسبت نفس و افعال «حقیقی» آن می تواند ما را به فهم مفهوم تجلی و ظهور، و در نتیجه ایده ی وحدت وجود نزدیک تر کند...»
«... در ادامه ی بحث از وحدت وجود در نزد اکهارت، یکی از مهم ترین وجوه ایده ی وحدت وجود، که به نوبه ی خود دارای وجوهی است، تعالی(transcendence) و حلول(immanence) توأمان خداوند است...» «... بواسطه ی اطلاق خداوند، این دو حیثیت حلول و تعالی همواره ملازم هم خواهند بود...» «... همچنانکه پیش از این اشاره شد، به عقیده ی اکهارت، خداوند، به عنوان هستی، در اطلاق و بساطت خود، به تمامه در مخلوقات است، و در عین حال، به تمامه فراتر از آنهاست. افزون بر این، همچنانکه خداوند به تمامه در مخلوقات است، مخلوقات نیز به تمامه در خداوندند. این بودن احد در مخلوقات و بودن مخلوقات در احد، که در تلازم با یکدیگرند، همچنین مصحح نوعی وحدت میان مخلوقات، در حد قابلیت وجودی آنهاست...»
تذکر این نکته نیز خالی از فایده نیست که، این مطلب را بواسطه ی تأمل در حلول و تعالی توأمان خداوند گفتیم. از این رو، این تعبیر، با این تعبیر که «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها» متفاوت است. چرا که در اینجا بسیط الحقیقه، که به متعالی ترین نحو واجد همه ی اشیاست، به حمل «حقیقت و رقیقت» کل الاشیاست نه به حمل «شایع». به حمل «شایع»، و از یک وجهه نظر، او هیچ یک از ماسوا نیست.(ابراهیمی دینانی، 1380، ج1، صص100-102.)...»
...............................................
-ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه ی اسلامی، 2جلد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم، 1380.
-کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 2005.
«... قرآن کریم در موارد فراوانی به این تسبیح عمومی اشاره می کند. به عنوان نمونه در آیه ی 44 سوره ی مبارکه ی اسراء می فرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا»؛ «آسمان هاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح می گويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او می گويد ولى شما تسبيح آنها را در نمی يابيد به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است.»(ترجمه ی فولادوند) و یا در آیه ی نخست سوره ی مبارکه ی حدید می فرماید: «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ «آنچه در آسمان ها و زمين است خدا را به پاكى می ستايند و اوست ارجمند حكيم.»(ترجمه ی فولادوند)(برای اطلاع بیشتر و به عنوان نمونه ر.ک. به: (رعد، 13.)؛ (انبیاء، 79.)؛ (نور، 41.)؛ (ص، 18.)؛ (حشر، 1.)؛ (حشر، 24.)؛ (صف، 1.)؛ (جمعه، 1.)؛ (تغابن، 1.)) در برابر آن نحوه تفسیر مجازی، در نزد اهل تحقیق از عرفای مسلمان، این دست آیات حکایت از تسبیحی «حقیقی» می کنند که برخی از عارفان به درک آن نائل می شوند.(خوارزمی، 1368، ص364.)...» ...............................................
-خوارزمی، تاج الدین حسین بن حسن، شرح فصوص الحکم، تصحیح نجیب مایل هروی، تهران، انتشارات مولی، چاپ دوم، 1368.
[="]
«... همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، در نظر ابن عربی، خداوند در مقام احدیت وجود مطلقی است که در والاترین مرتبه ی وجود از هر قید و تعین حقیقی، چه الوهی و چه خلقی، مطلق است. باید توجه داشت که لازمه ی این اطلاق اینست که امر مطلق با مقید نیز قابل جمع باشد،
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سپاسگذارم از سید بزرگوار بابت این نقل قول ارزشمند .
من مطالبی هست درباره عقاید ابن عربی عرض میکنم شما و دوستان هم نظرتان را بفرمائید.
ابن عربی در کتاب حجاب هستی ( این کتاب به عقیده حقیر از فتوحات مکیه و فصوص الحکم بسیار جالب تر و ارزشمند تر است از باب مفاهیم کلامی و عرفانی) میفرماید خداوند در ابتدا خلق کرد موجودات را از صفات وحدانیت خود و نه از صفات احدیتش.
صفات وحدانی صفاتی است که هم در خالق و هم در مخلوق میتوان یافت و انگار خداوند از صفات مطلق و کامل وحدانی خود تصاویری ایجاد کرده که آن تصاویر مخلوقات هستند.
ولی صفات احدی الهی شامل صفاتی میشوند که به غیر از خدا نسبت داده نمیشود و مختص ذات احدیت هستند .
ابن عربی ادامه میدهد :
سپس خداوند برای اینکه انسان به صفات احدیت الهی طمع نورزد صفات احدی خود را در عالم موجود جاری کرد
( اشاره به خوردن گندم توسط آدم دارد و معتقد است که آدم به طمع صفات احدی دست به چنین کاری زد )
پس چون صفات احدی در عالم موجود نشر داده شد وحدت وجود شکل گرفت و از دیگر ادله ای که برای این سخنش (که خدا صفات احدی را منتشر کرده )می آورد اینهاست :
"قل هو الله احد"
میگوید که اگر احدیت خداوند رد عالم خلقت نبود باید آیه میگفت که برای ما از خدا سخن بگو که او برای ما نا آشناست ولی چون آشناست میگوید بگو خدا یکی است.
دوم میگوید این صفات احدیت باعث کفر و انحطاط میشود و تنها کسانی خدا را در عالم خلقت می یابند و فریب مدعیان الوهیت نمیشوند که به یگانگی او و رسالت نبی ایمان آورده اند و...
"فلیعمل عمل صالحا و لایشرک بعباد ربه احدا"
و چون این صفات احدی در بین مخلوقات نشر پیدا کرد دیگر انسان بدان طمع نورزید.
با این توصیفات میتوان وحدت وجود را توصیف کرد ولی دو نکته است که اینجا از نظر دور شده :
ما سوی الله - غیر خدا و غیر عالم خلقت نیز در قرآن تعریف گردیده و آن عالم عدم و نیستی است که در آنجا به شیطان مهلت داده شد و به آن رانده شده.
بنا بر تعریف وحدت وجود عالم خلقت که با صفات الهی ( احدی و واحدی ) با خداوند اجین شده در عالم عدم نیز کفر و شرک را می یابد. یعنی به شیطان پرستش میکند ولی بنا بر تعریف ابن عربی صفات احدی ( حداقل ) در عالمی غیر از عالم وحدت وجود ندارد.
لذا اینکه خداوند صفات احدی خود را بخاطر مرگ نفس طماع انسان بین عالم وحدت نشر داده تحلیلی نادرست است در عین حال انسان در نهایت سیر الی الله از نفس خود و منیتش باید بگذرد که خود این نفس خداوند است برای هر انسانی در طول عمرش لذا توحید در انسان کامل زمانی محقق میشود که از آخرین معبود خود یعنی من بگذرد. پس می بینیم طمع الوهیت انسان از بین نرفت.لذا این تحلیل معیوب به نظر می آید.
____________________________________________________
( رساله اول - احدیت - حجاب هستی باب دوم )
مطلب دوم در باب نبردن نام غیر او است :..
«... به هر ترتیب، در توحید افعالی بر مبنای وحدت وجود، یک فاعل بیشتر در کار نیست. در توحید صفات، یک صاحب صفت، مثلاً یک حی، یک عالم، و یک قادر بیشتر نیست. و در توحید ذاتی نیز، یک ذات، یک جوهر، یک خود، و یک من بیشتر نیست.(حسینی طهرانی، 1381، صص151-154.)...»
از این رو عرفا نیز در بسیاری از تعابیر خود به ناچار به گونه ای سخن می گویند که با لوازم زبانی وحدت وجود در تعارض است، اگر چه شنونده ی ملتفت به لوازم وحدت وجود می تواند در نهایت آنها را در چارچوبی وحدت وجودی تلطیف کند. همچنانکه در حکمت متعالیه نیز ابتدا سخن از مراتب وجود و تشکیک در مراتب وجود و وحدت تشکیکی است و در این بستر بسیاری از مباحث فلسفی مورد بحث قرار می گیرد و در نهایت با طرح ایده ی وجود مستقل و رابط، همه ی آن مباحث در بستر وحدت شخصی وجود تلطیف می شود...»
در عرفان سخن به جان وابسته است. سخن تابعیت جان را میکند ( در عارف گفتار تابع پندار و یقین اوست ) و تا زمانیکه مرتبت بندگی کامل ( معروف به انسان کامل ) حاصل نیاید و جان دراختیار خالق قرار نگیرد لاجرم اینگونه سخن گفتن که جناب حسینی تهرانی توصیف کرده اند عین ریا است.
میدانیم لازمه طریقت و عرفان بالله باطن و ظاهر یکی داشتن است و این ظاهر و باطن یکی نمیشود مگر با اخلاص
و تا زمانیکه باطن تعالی یابد و ظاهر هم متاثر از آن و تا زمانیکه باطن خود را رها سازد و اختیار عارف از دست خودش رفته بصورت 6 دانگ در اختیار خدا قرار گیرد و عارف موصوف به صفت بندگی کامل
(خواست او بر اساس خواست خدا باشد و رضایت او بسته به رضایت او.. ) و تا زمانیکه این مرتبت حاصل نیاید و آخرین بت (من و منیت) از بین نرود گفتن من مانعی ندارد که این حق است
یاحق
به نظر بنده سعی در اثبات و تحکیم اصالت وجود برای اثبات وحدت وجود سعی شایسته ای است چه اینکه وقتی ما ثابت کردیم در خارج اصالت با وجود است نه ماهیت آنوقت دیدن اشیاء خارجی بعنوان تجلیات یک حقیقت واحده اصیل بسیار آسانتر می شود . این را از آنجا می گویم که هروقت ما بحثی در تجلی و ظهور و وحدت وجودپیش آوردیم دیدیم طرف مقابل از فهم وجود عاجز است یعنی نمی تواند وجود راجز در ماهیات تصور کند لذا از همان ابتدا یک نگاه توحید عددی به خدا و خلق دارد .
موفق باشید
«اوست که با خود در باب فلان مسأله سخن می گوید»، و یا در قالبی مجهول گفته شود که: «فلان مطلب گفته و شنیده شد.» اما رعایت دقیق این لوازم زبانی بطور متداول و اکثری نامأنوس و ابهام آفرین است و مقدور نیست. از این رو عرفا نیز در بسیاری از تعابیر خود به ناچار به گونه ای سخن می گویند که با لوازم زبانی وحدت وجود در تعارض است، اگر چه شنونده ی ملتفت به لوازم وحدت وجود می تواند در نهایت آنها را در چارچوبی وحدت وجودی تلطیف کند.
سلام
با حاکمیت تام حکم وحدت کاربرد الفاظ موهم غیریت برای عارف دیگر مشکل زا نخواهد بود . به عبارتی همانقدر که برای کثرتی ها کثرت اصالت دارد که حتی حکم وحدت را بر نمی تابند برای وحدتی ها هم چنان حکم وحدت شدت می یابد که کثرات را با همه ویژگیهایشان جز حقیقت واحد نمی یابند .
همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، در نظر ابن عربی، خداوند در مقام احدیت وجود مطلقی است که در والاترین مرتبه ی وجود از هر قید و تعین حقیقی، چه الوهی و چه خلقی، مطلق است. باید توجه داشت که لازمه ی این اطلاق اینست که امر مطلق با مقید نیز قابل جمع باشد، هم در امر متعین باشد و هم فراتر از آن. به تعبیر ابن عربی در فص نوحی، در اینجا، و به یک معنا، در تنزیه حقیقی او باید سخن از جمع بین تشبیه و تنزیه گفت. تنزیه و تشبیه در اینجا، به یک معنا، با اصطلاح کلامی و فلسفی رایج آن(یعنی نفی و اثبات اوصافی خاص از مخلوقات برای خداوند، مانند نفی و اثبات برخی اوصاف جسمانی برای خداوند) متفاوت است، و به تعبیری، نوعی تعالی و حلول است. حق تعالی هم به تمامه حال در مراتب مادون است و هم به تمامه فراتر از آنهاست. به تعبیر دیگر، حق تعالی همه ی تعینات است و هیچ یک از آنها نیست.
اگر به لحاظ مقام واحدیت باشد جمع بین تشبیه و تنزیه می شود اما به لحاظ مقام احدیت نفی تنزیه و تشبیه است چه اینکه ذات حقیقتی است مافوق ماده و معنا او عین و حقیقت و اصل وجود است که ماده و معنا جلوه های اویند . آنوقت به اعتبار وحدت ظاهر و مظهر همان حق متعال در مقام واحدیت به اوصافی موصوف می شود که بیان آنها از ادب به دور است مگر در مقام سکر و مستی .
موفق باشید
با این توصیفات میتوان وحدت وجود را توصیف کرد ولی دو نکته است که اینجا از نظر دور شده : ما سوی الله - غیر خدا و غیر عالم خلقت نیز در قرآن تعریف گردیده و آن عالم عدم و نیستی است که در آنجا به شیطان مهلت داده شد و به آن رانده شده. بنا بر تعریف وحدت وجود عالم خلقت که با صفات الهی ( احدی و واحدی ) با خداوند اجین شده در عالم عدم نیز کفر و شرک را می یابد. یعنی به شیطان پرستش میکند ولی بنا بر تعریف ابن عربی صفات احدی ( حداقل ) در عالمی غیر از عالم وحدت وجود ندارد. لذا اینکه خداوند صفات احدی خود را بخاطر مرگ نفس طماع انسان بین عالم وحدت نشر داده تحلیلی نادرست است در عین حال انسان در نهایت سیر الی الله از نفس خود و منیتش باید بگذرد که خود این نفس خداوند است برای هر انسانی در طول عمرش لذا توحید در انسان کامل زمانی محقق میشود که از آخرین معبود خود یعنی من بگذرد. پس می بینیم طمع الوهیت انسان از بین نرفت.لذا این تحلیل معیوب به نظر می آید.
سلام
به نظر بنده این بیان که خداوند احدیتش را در مقام واحدیت سریان داده تعبیر عرفانی از وجوب بالغیر اشیاء است و اینکه موجودات در سیر صعودی باقی به بقاء او و جاودانه می شوند .
اینکه فرمود سریان احدیت موجب کفر می شود همان مشاهده استقلال ظاهری اشیاء است که باعث می شود افراد بی اطلاع ظاهر بین بر همین استقلال ظاهری تکیه کرده و آنها را خدا بگیرند اما کسی که متن این حقایق را می بیند می داند این استقلال بالذات نیست و اینها همان انبیاء و اولیاء هستند که ملکوت اشیاء را می بینند "و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین "
بر این مبنا تحلیل جناب ابن عربی صحیح است . مقام احدیت مقام وجوب است و سریانش در عالم همان وجوب بالغیر اشیاء است که برای بی خبران موجب گمراهی است و برای مطلعان عامل هدایت می باشد .
از بیان جناب شما اینطور دانسته می شود که برای انسان و منیتش یک استقلالی قائلید که صرفا این منیت در سیر معنوی به نوعی فراموش می شود در حالیکه قضیه عکس است یعنی اساسا انسان منیت مستقلی ندارد و در سیر معنوی این حقیقت برایش مکشوف می شود و این معنا در معرفت به حقیقت واحده مستقل هستی حاصل می شود یعنی وقتی نیاز ذاتی خویش را به حقیقت واجبی هستی یافت می یابد که هر چه هست اوست .
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو
والحمد لله
این استقلال بالذات نیست و اینها همان انبیاء و اولیاء هستند که ملکوت اشیاء را می بینند "و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین "
ابن عربی از آنجائیکه به روایات وابسته بود تحلیل هائی را که ارائه میدهد نیز منطبق با روایات اهل تسنن است.
از این نظر مورد توجه مجلسی واقع شد و به طبع مجلسی دیگران نیز از او تجلیل کردند.
چراکه ابن عربی با این شکل استدلال احدیت الهی و واحدیتش را با عالم خلقت عجین کرد و تشیع میتواند بگوید در ائمه این صفات موجود است (که مدنظر خود ابن عربی نیست)
و سنت میگوید هر جای هستی ذکر اوست ولی او یکی است .
با سلام و احترام
محور عرفان نظري كه توسط ابن عربي و پيروانش تبيين شد, نظريه ((وحدت وجود)) است اين موضوع در طول تاريخ فرهنگ بشري به گونه هاي متفاوت و متعددي مطرح گشته است . اما در اينجا تنها وحدت وجود عرفاي اسلامي مورد نظر است . در ميان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است :
1- وحدت وجود يعني وحدت شهود. اين گونه تفسير به تعبير شهيد مطهري از سوي متوسطان عرفا بيان شده و كسي نيز ايرادي بر آن نگرفته است , (تماشاگه راز, صص 142 - 145). در اين نظريه هر چند گفته مي شود كه وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور اين است كه ذات حق وجود لا يتناهي مي باشد و عارف با روئيت عظمت حق , موجودات متناهي را در برابر او هيچ و غير قابل اعتنا مي بيند, اين نوع وحدت در حقيقت وحدت مشهود و موجود است نه وحدت وجود.
2- كل عالم مساوي با خداست و ذات احديت به صورت مجرد از مظاهر و مجالي بالفعل متحقق نيست و خداوند مجموع عالم ظاهري باشد. اين نظريه به ((جهله صوفيه )) نسبت داده شده و از سوي عرفاي بزرگ تكذيب و تكفير شده است . ملا صدرا اين قول را كفر فضيع و زندقه صرف مي داند,
(صدر الدين شيرازي , محمد, الاسفار الاربعه , قم , منشورات مصطفوي , ج 2, ص 345).
در باب اين دو ديدگاه مراجعه كنيد به :
جوادي آملي , عبدالله , رحيق مختوم , قم , نشر اسرائ, چاپ اول , 1375 ش , بخش يكم از جلد اول , صص 472 - 492 و رنجكار, رضا, آشنايي با علوم اسلامي تهران و قم , سمت و طه , چاپ اول , 1378 ش , ص 153).
- وحدت تشكيكي وجود. اين وحدت عبارت است از اينكه حقيقت وجود واحد صاحب مراتب است . يك مرتبه از آن حقيقت واجب است و مرتبه ديگر ممكن . اين وحدت وجود در آرائ اوليه صدر المتائلهين شيرازي وجود دارد كه مبتني بر فهم اصالت وجود است . ما در مواجهه با اشياي خارجي دو مفهوم بدست مي آوريم يكي وجود و هستي كه در ميان همه موجودات مشترك است (اشتراك معنوي وجود) و ديگري چيستي و ماهيت كه تنها به بخش خاصي از اشيائ اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت . به عبارت ديگر, از يك سو همه اشيائ موجودند و از طرفي اين اشيائ اموري گوناگونند يعني ذهن ما دو حيثيت اشتراك وجود و هستي و تفاوت و اختلاف را تشخيص مي دهد. در اينجا اين مساله مطرح مي شود كه كداميك از اين دو مفهوم ذهني اصالت دارد و كدام يك اعتباري است . چون بر اساس نظر فلسفي اشياي خارجي تنها يك واقعيت دارند. بنابراين , فقط يكي از دو مفهوم وجود و ماهيت در ازاي آن واقعيت خارجي قرار مي گيرند. مدعاي حكمت متعاليه و صدر المتائلهين آن است كه وجود اصل است يعني واقعيت خارجي ما به ازاي مفهوم وجود است و ماهيت تنها نمايانگر حدود و قالبهاي وجود عيني است كه در ذهن منعكس مي شود,
(علامه طباطبايي , سيد محمدحسين , بدايه الحكمه , دفتر انتشارات اسلامي , قم , بي تا, ص 12 - 13 و مصباح يزدي , محمدتقي , آموزش فلسفه , تهران , سازمان تبليغات اسلامي , چاپ اول , 136, ج اول , صص 306 - 308).
[="]آيا حقيقت وجود كه طارد عدم و تشكيل دهنده خارج است واحد است يا كثير؟ اگر واحد است چگونه امر واحد من جميع الجهات منشائ انتزاع ماهيات كثيره و گوناگون شده يعني چرا ذهن ما انواع كثيره و افراد مختلفه دريافت مي كند؟ و اگر كثير است , وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش , سه نظريه مطرح شده است كه مجال براي طرح همه آنها نيست ,
[/]
[="]( علامه طباطبايي , سيد محمدحسين , اصول فلسفه و روش رئاليزم , قم , دفتر انتشارات اسلامي , بي تا, ج 1 - 5, صص 387 - 390) [/][="][/]
يك پاسخ به اين پرسش مهم همين گونه سوم از وحدت وجود يعني وحدت تشكيكي وجود است . ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به اين بحث مي پردازد كه آيا وجود خارجي همانند مفهوم وجود امري واحد است يا وجودات متبايني در خارج داريم . وي پس از اثبات اين نكات كه وجود خارجي نيز امر واحدي است به چگونگي تحليل اين وحدت مي پردازد. به اعتقاد وي از آنجا كه در خارج چيزي جز وجود محض نيست و ماهيت اعتباري است , وحدت موجودات را بايد براساس وجود تفسير كرد نه براساس ماهيت .
از سوي ديگر, كثرت و تمايزات موجودات امري بديهي و مشهود است بنابراين كثرت نيز نيازمند توجيه و تفسير است . به نظر ايشان چون ماهيت امري اعتباري است نمي توان كثرت خارجي را به كثرت ماهوي باز گرداند بلكه كثرت را نيز بايد بر اساس وجود تفسير كرد. به اين ترتيب , وحدت و كثرت هر دو به وجود باز مي گردند يعني وجود هم بيانگر وحدت موجود است و هم توجيه كننده كثرت آنها.
اين نوع وحدت در حقيقت وحدت مشهود است نه وحدت وجود.
بله این وحدت مشهود است و ابن عربی معتقد و متمایل به وحدت وجود.
عالم خلقت را با خالق واحد میداند و عالم مخلوق را در بطن خالق
اين وحدت وجود در آرائ اوليه صدر المتائلهين شيرازي وجود دارد كه مبتني بر فهم اصالت وجود است . ما در مواجهه با اشياي خارجي دو مفهوم بدست مي آوريم يكي وجود و هستي كه در ميان همه موجودات مشترك است (اشتراك معنوي وجود) و ديگري چيستي و ماهيت كه تنها به بخش خاصي از اشيائ اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت .
وحدت مشهود میسر نمیشود مگر اینکه برای مخلوق اصالت وجودی به رویت برسد چنانکه مولی امیر المومنین علی علیه السلام میفرماید من خدائی را نبینم نمیپرستم اشاره به رویت اصل هر موجود است و حضرت اصل را میبیند و به اصالت وجود دارد استناد میکند.
وحدت وجود اگر بر این اساس آنچه که صدرا فرمودند بر اصالت وجود استوار است وحدت شهود نیز چنین است.
از طرفی
میدانیم عالم خلقت عالم صورت است ولی در توصیف وحدت وجود این صفات تصویر نیستند . اصل اصل از نوع صفات الهی احدی و واحدی.
استاد هادی گرامی این چه توضیحی دارد ؟
یاحق
ابن عربی از آنجائیکه به روایات وابسته بود تحلیل هائی را که ارائه میدهد نیز منطبق با روایات اهل تسنن است. از این نظر مورد توجه مجلسی واقع شد و به طبع مجلسی دیگران نیز از او تجلیل کردند. چراکه ابن عربی با این شکل استدلال احدیت الهی و واحدیتش را با عالم خلقت عجین کرد و تشیع میتواند بگوید در ائمه این صفات موجود است (که مدنظر خود ابن عربی نیست) و سنت میگوید هر جای هستی ذکر اوست ولی او یکی است .
سلام
منظور بنده از جمله :
و اینها همان انبیاء و اولیاء هستند که ملکوت اشیاء را می بینند "و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین "
این است :
کسی که متن این حقایق را می بیند می داند این استقلال بالذات نیست
به عبارت دیگر آن "کسی که" همان "انبیاء و واولیاء" هستند
پس منظور ما این نیست که عدم استقلال و وجوب بالغیر فقط در انبیاء و اولیاء و ائمه ع است بلکه این وجوب بالغیر در همه موجودات عالم است اما چه کسی از این حقیقت باخبر است ؟ انبیاء و اولیاء
موفق باشید
سلام
به نظر بنده سعی در اثبات و تحکیم اصالت وجود برای اثبات وحدت وجود سعی شایسته ای است چه اینکه وقتی ما ثابت کردیم در خارج اصالت با وجود است نه ماهیت آنوقت دیدن اشیاء خارجی بعنوان تجلیات یک حقیقت واحده اصیل بسیار آسانتر می شود . این را از آنجا می گویم که هروقت ما بحثی در تجلی و ظهور و وحدت وجودپیش آوردیم دیدیم طرف مقابل از فهم وجود عاجز است یعنی نمی تواند وجود راجز در ماهیات تصور کند لذا از همان ابتدا یک نگاه توحید عددی به خدا و خلق دارد .
موفق باشید
بله، تا جایی که من می تونم شبحی از اصالت ماهیت رو در ذهنم تصور کنم با کثراتی روبرو هستم که زمینه ای برا وحدت عینی ندارند...
سلام.
به نظر حقیر تعداد انگشت شماری از بزرگان هستند که بدون حلول واتحاد به درک درست وحدت وجود رسیده اند چون این امر جز با درک نفسانی میسر نیست نتیجتا تا نرسی نمی توانی درک درستی از مسئله داشته باشی ،به نظر بنده صرف عرفان نظری نمی تواند ما را به حقیقت مربوطه برساند،چون نظر در عوالم غیر مادی تنها اشکالی که دارند در اصل تصور است،وقتی تصور درست انجام گیرد تصدیق حاصل است،به عبارتی مشکل فهم در تصدیق نیست در تصور است بر خلاف امور مادی...........
اما در مورد وجود و ماهیت باید گفت حتی کسانی نیز که به اصالت ماهیت قائلند ،نمی گویند ماهیت در بیرون وجود دارد ،چون اصل را انها در ادراک می گیرند مثلا ان درکی که از خارج دارند انرا را می گویند اصالت دارد نه ماهیتی که صرفا یک امر اعتباری باشد ودر حاق ذاتش چیزی جز اعتبار نهفته نباشد...
البته انچه در خارج است وجود شئ است نه خود شئ ،حتی در مورد ماهیات نیز همینطور است به عبارتی وجود اشیا در خارج تحقق دارد نه اشیا منتها ذهن از هر مرتبه از این مراتب وجود یک جور انتزاع می کند،مثلا از مرتبه وجودی انسان خارجی انسان را انتزاع می کند واز مرتبه وجودی درخت درخت را به عبارتی وجود درخت همان مرتبه اوست چون تشخصی وجودی و نفسی دارد بر خلاف تعین که در نسبیات تحقق می پذیرد،پس ذهن این استعدا درا دارد که در برخورد با مراتب مختلف انتزاعات مختلف بکند،نتیجتا انچه در خارج است چیزی جز مراتب مختلف وجود نیست ،وهر مرتبه حکمی دارد مغایر با مرتبه دیگر وگرنه اصل مفاهیم ذهنی و ماهیات جایی برای تکون نداشتند...
...
نقل قول:اگر به لحاظ مقام واحدیت باشد جمع بین تشبیه و تنزیه می شود اما به لحاظ مقام احدیت نفی تنزیه و تشبیه است چه اینکه ذات حقیقتی است مافوق ماده و معنا او عین و حقیقت و اصل وجود است که ماده و معنا جلوه های اویند . آنوقت به اعتبار وحدت ظاهر و مظهر همان حق متعال در مقام واحدیت به اوصافی موصوف می شود که بیان آنها از ادب به دور است مگر در مقام سکر و مستی .
همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، در نظر ابن عربی، خداوند در مقام احدیت وجود مطلقی است که در والاترین مرتبه ی وجود از هر قید و تعین حقیقی، چه الوهی و چه خلقی، مطلق است. باید توجه داشت که لازمه ی این اطلاق اینست که امر مطلق با مقید نیز قابل جمع باشد، هم در امر متعین باشد و هم فراتر از آن. به تعبیر ابن عربی در فص نوحی، در اینجا، و به یک معنا، در تنزیه حقیقی او باید سخن از جمع بین تشبیه و تنزیه گفت. تنزیه و تشبیه در اینجا، به یک معنا، با اصطلاح کلامی و فلسفی رایج آن(یعنی نفی و اثبات اوصافی خاص از مخلوقات برای خداوند، مانند نفی و اثبات برخی اوصاف جسمانی برای خداوند) متفاوت است، و به تعبیری، نوعی تعالی و حلول است. حق تعالی هم به تمامه حال در مراتب مادون است و هم به تمامه فراتر از آنهاست. به تعبیر دیگر، حق تعالی همه ی تعینات است و هیچ یک از آنها نیست.
موفق باشید
تشبیه و تنزبه در اینجا به معنای حلول و تعالیه و لازمه ی اطلاق مراتب بالاتره، به همین جهت هم شامل نسبت مرتبه ی احدیت با مراتب مادون خودش میشه و هم شامل نسبت مرتبه ی واحدیت با مراتب مادون خودش، البته یه سری بحث ها مثلا راجع به قول به الوهی بودن تعین حقیقی واحدیت هست که اینجا خیلی مجال باز کردنشون نیست، شاید یه مقدار هم از بحث اصلی تاپیک دورمون کنه...
تشبیه و تنزبه در اینجا به معنای حلول و تعالیه و لازمه ی اطلاق مراتب بالاتره
سلام
ولی به نظر حقیر تشبیه به معنای عینیت حق تعالی و تنزیه به معنای غیریت او با مظهرش است که دنوش مقتضی تشبیه و علوش مقتضی تنزیه است و اعلی مراتب تنزیه منزه ساختن او از تمام مراتب تجلی و ظهور و منحصر کردن او در ذات است
موفق باشید
با سلام و احترام
محور عرفان نظري كه توسط ابن عربي و پيروانش تبيين شد, نظريه ((وحدت وجود)) است اين موضوع در طول تاريخ فرهنگ بشري به گونه هاي متفاوت و متعددي مطرح گشته است . اما در اينجا تنها وحدت وجود عرفاي اسلامي مورد نظر است . در ميان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است :
1- وحدت وجود يعني وحدت شهود. اين گونه تفسير به تعبير شهيد مطهري از سوي متوسطان عرفا بيان شده و كسي نيز ايرادي بر آن نگرفته است , (تماشاگه راز, صص 142 - 145). در اين نظريه هر چند گفته مي شود كه وجود منحصر به وجود حضرت حق است اما منظور اين است كه ذات حق وجود لا يتناهي مي باشد و عارف با روئيت عظمت حق , موجودات متناهي را در برابر او هيچ و غير قابل اعتنا مي بيند, اين نوع وحدت در حقيقت وحدت مشهود و موجود است نه وحدت وجود.
2- كل عالم مساوي با خداست و ذات احديت به صورت مجرد از مظاهر و مجالي بالفعل متحقق نيست و خداوند مجموع عالم ظاهري باشد. اين نظريه به ((جهله صوفيه )) نسبت داده شده و از سوي عرفاي بزرگ تكذيب و تكفير شده است . ملا صدرا اين قول را كفر فضيع و زندقه صرف مي داند,
(صدر الدين شيرازي , محمد, الاسفار الاربعه , قم , منشورات مصطفوي , ج 2, ص 345).
در باب اين دو ديدگاه مراجعه كنيد به :
جوادي آملي , عبدالله , رحيق مختوم , قم , نشر اسرائ, چاپ اول , 1375 ش , بخش يكم از جلد اول , صص 472 - 492 و رنجكار, رضا, آشنايي با علوم اسلامي تهران و قم , سمت و طه , چاپ اول , 1378 ش , ص 153).
- وحدت تشكيكي وجود. اين وحدت عبارت است از اينكه حقيقت وجود واحد صاحب مراتب است . يك مرتبه از آن حقيقت واجب است و مرتبه ديگر ممكن . اين وحدت وجود در آرائ اوليه صدر المتائلهين شيرازي وجود دارد كه مبتني بر فهم اصالت وجود است . ما در مواجهه با اشياي خارجي دو مفهوم بدست مي آوريم يكي وجود و هستي كه در ميان همه موجودات مشترك است (اشتراك معنوي وجود) و ديگري چيستي و ماهيت كه تنها به بخش خاصي از اشيائ اختصاص دارد مانند انسان , آب و اسب و درخت . به عبارت ديگر, از يك سو همه اشيائ موجودند و از طرفي اين اشيائ اموري گوناگونند يعني ذهن ما دو حيثيت اشتراك وجود و هستي و تفاوت و اختلاف را تشخيص مي دهد. در اينجا اين مساله مطرح مي شود كه كداميك از اين دو مفهوم ذهني اصالت دارد و كدام يك اعتباري است . چون بر اساس نظر فلسفي اشياي خارجي تنها يك واقعيت دارند. بنابراين , فقط يكي از دو مفهوم وجود و ماهيت در ازاي آن واقعيت خارجي قرار مي گيرند. مدعاي حكمت متعاليه و صدر المتائلهين آن است كه وجود اصل است يعني واقعيت خارجي ما به ازاي مفهوم وجود است و ماهيت تنها نمايانگر حدود و قالبهاي وجود عيني است كه در ذهن منعكس مي شود,
(علامه طباطبايي , سيد محمدحسين , بدايه الحكمه , دفتر انتشارات اسلامي , قم , بي تا, ص 12 - 13 و مصباح يزدي , محمدتقي , آموزش فلسفه , تهران , سازمان تبليغات اسلامي , چاپ اول , 136, ج اول , صص 306 - 308).
[="]آيا حقيقت وجود كه طارد عدم و تشكيل دهنده خارج است واحد است يا كثير؟ اگر واحد است چگونه امر واحد من جميع الجهات منشائ انتزاع ماهيات كثيره و گوناگون شده يعني چرا ذهن ما انواع كثيره و افراد مختلفه دريافت مي كند؟ و اگر كثير است , وجود به چه نحو است و چرا تنها مفهوم واحد در ذهن ما دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش , سه نظريه مطرح شده است كه مجال براي طرح همه آنها نيست ,
[/]
[="]( علامه طباطبايي , سيد محمدحسين , اصول فلسفه و روش رئاليزم , قم , دفتر انتشارات اسلامي , بي تا, ج 1 - 5, صص 387 - 390) [/]
يك پاسخ به اين پرسش مهم همين گونه سوم از وحدت وجود يعني وحدت تشكيكي وجود است . ملا صدرا پس از طرح اصالت وجود به اين بحث مي پردازد كه آيا وجود خارجي همانند مفهوم وجود امري واحد است يا وجودات متبايني در خارج داريم . وي پس از اثبات اين نكات كه وجود خارجي نيز امر واحدي است به چگونگي تحليل اين وحدت مي پردازد. به اعتقاد وي از آنجا كه در خارج چيزي جز وجود محض نيست و ماهيت اعتباري است , وحدت موجودات را بايد براساس وجود تفسير كرد نه براساس ماهيت .
از سوي ديگر, كثرت و تمايزات موجودات امري بديهي و مشهود است بنابراين كثرت نيز نيازمند توجيه و تفسير است . به نظر ايشان چون ماهيت امري اعتباري است نمي توان كثرت خارجي را به كثرت ماهوي باز گرداند بلكه كثرت را نيز بايد بر اساس وجود تفسير كرد. به اين ترتيب , وحدت و كثرت هر دو به وجود باز مي گردند يعني وجود هم بيانگر وحدت موجود است و هم توجيه كننده كثرت آنها.
اشاره به بخشی از مطلب حقیر در پست پنجم خالی از فایده نیست، بعضی دیگه از مطالب صفحه ی اول هم به فهم بهتر مطلب کمک می کنه:
«... همچنانکه در حکمت متعالیه نیز ابتدا سخن از مراتب وجود و تشکیک در مراتب وجود و وحدت تشکیکی است و در این بستر بسیاری از مباحث فلسفی مورد بحث قرار می گیرد و در نهایت با طرح ایده ی وجود مستقل و رابط، همه ی آن مباحث در بستر وحدت شخصی وجود تلطیف می شود...»
با سلام و احترام
وجود خلق و كثرت در نمود است نه هر چه آن نمايد عين بود است
نظريه ((تجلي )) كه در صدر تبيين كثرتهاي ظاهري و رابطه آنها با حق تعالي است , و همچنين تحليل مراحل و مراتب تجلي ذات الهي , بر اساس همين نگرش است ,
(شرح رساله المشاعر به تصحيح سيد جلال الدين آشتياني , تهران , امير كبير, 1376 ش , صص 35 - 41, شرح مقدمه قيصري , سيد جلال الدين آشتياني , قم , مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي , 1365 ش , صص 139 - 141, مهر تابان , سيد محمدحسين حسيني طهراني , تهران , انتشارات باقر العلوم , بي تا, صص 121 - 148)
به هر روي , بر اساس اين ديدگاه نسبت كثرات به وجود خداوند نسبت سايه به صاحب سايه و يا مرآت و آيينه به صاحب تصوير است . همه عالم هستي سايه آن وجود واحد است و همه موجودات تجلي آن ذات يگانه .
هر دو عالم يك فروغ روي اوست گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
ولي اين بدان معنا نيست كه وجود كثرات و وجود ممكنات همان وجود خداست و يا خداوند متعال در اين موجودات حلول كرده است . اينها ادعاهايي بي پايه بوده و به هيچ وجه در ذهن عرفاي بزرگ اسلامي و حكيمان متائله نبوده و نيست و نخواهد بود.
دائما" او پادشاه مطلق است در مقام عز خود مستغرق است.
او بخود نايد ز خود آنجا كه اوست كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
ولي اين بدان معنا نيست كه وجود كثرات و وجود ممكنات همان وجود خداست و يا خداوند متعال در اين موجودات حلول كرده است .
سلام
این بیان مجمل است و موهم ین معناست که موجودات وجود مستقلی دارند که خدا در آن حلول کرده است در حالیکه در نگاه صحیح به مخلوقات آنها چیزی جز عین تجلی و ظهور حق نیستند به عبارت روشنتر آنچه ما خلقش می دانیم عین تجلی حق در این شان است ، نه اینکه خلق چیزی باشد که خدا در آن ظهور یا حلول کرده باشد .
موفق باشید
سلام
ولی به نظر حقیر تشبیه به معنای عینیت حق تعالی و تنزیه به معنای غیریت او با مظهرش است که دنوش مقتضی تشبیه و علوش مقتضی تنزیه است و اعلی مراتب تنزیه منزه ساختن او از تمام مراتب تجلی و ظهور و منحصر کردن او در ذات است
موفق باشید
جناب حامد برا تفصیل این مطلب:
«... همچنانکه پیش از این نیز اشاره کردیم، در نظر ابن عربی، خداوند در مقام احدیت وجود مطلقی است که در والاترین مرتبه ی وجود از هر قید و تعین حقیقی، چه الوهی و چه خلقی، مطلق است. باید توجه داشت که لازمه ی این اطلاق اینست که امر مطلق با مقید نیز قابل جمع باشد، هم در امر متعین باشد و هم فراتر از آن. به تعبیر ابن عربی در فص نوحی، در اینجا، و به یک معنا، در تنزیه حقیقی او باید سخن از جمع بین تشبیه و تنزیه گفت. تنزیه و تشبیه در اینجا، به یک معنا، با اصطلاح کلامی و فلسفی رایج آن(یعنی نفی و اثبات اوصافی خاص از مخلوقات برای خداوند، مانند نفی و اثبات برخی اوصاف جسمانی برای خداوند) متفاوت است، و به تعبیری، نوعی تعالی و حلول است. حق تعالی هم به تمامه حال در مراتب مادون است و هم به تمامه فراتر از آنهاست. به تعبیر دیگر، حق تعالی همه ی تعینات است و هیچ یک از آنها نیست.(کاشانی، 1370، ص55.)...»
...............................................
-کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 2005.
می تونین به عنوان نمونه به فص نوحی فصوص الحکم مراجعه بفرمایید...
سلام
آنچه ما خلقش می دانیم عین تجلی حق در این شان است ، نه اینکه خلق چیزی باشد که خدا در آن ظهور یا حلول کرده باشد .
موفق باشید [/]
سلام.
وجود اشیا عین تجلی حق است یا ماهیت اشیا ؛حال نوع مادی ان...
انوقت ماده و کثرات این اشکال ماهوی لیاقت حضور را ندارند ،انوقت تجلی این ماهیات از چیست!
به عبارتی نوع حضور و انکشاف این معلومات مادی برای عالم مجرد به چه صورت است!
به نظر حقیر تعین شئ در مرتبه واحدیت امکان پذیر نیست چون این مرتبه از لحاظ عدم حد و نقص عین مرتبه ذات است نتیجتا تفصیل وتمایز در این مرتبه ممکن نیست...
مرتبه تعین فقط در مرتبه فعل است که از صادر اول اغاز می گردد....
یاحق
سلام. وجود اشیا عین تجلی حق است یا ماهیت اشیا ؛حال نوع مادی ان... انوقت ماده و کثرات این اشکال ماهوی لیاقت حضور را ندارند ،انوقت تجلی این ماهیات از چیست! به عبارتی نوع حضور و انکشاف این معلومات مادی برای عالم مجرد به چه صورت است!
سلام
مادیت نوعی اعتبار از حقیقت مجردی است که دائما در حال ظهور است به عبارت ساده تر ماده در اصل نوعی انتزاع ذهن از ظهور دمبدم امر مجرد است پس ماده هم در متن خود امر مجرد است به این اعتبار ماده هم قابلیت حضور دارد
موفق باشید
ولي اين بدان معنا نيست كه وجود كثرات و وجود ممكنات همان وجود خداست و يا خداوند متعال در اين موجودات حلول كرده است . اينها ادعاهايي بي پايه بوده و به هيچ وجه در ذهن عرفاي بزرگ اسلامي و حكيمان متائله نبوده و نيست و نخواهد بود. دائما" او پادشاه مطلق است در مقام عز خود مستغرق است. او بخود نايد ز خود آنجا كه اوست كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
ولی علی الظاهر ابن عربی از آن دسته عرفاء نیست.
شاید میتوانست ظهور و حضور را با صفاتی همچون محیط - محیی و ممیت و... توصیف نماید.
ولی ایشان اصل صفات را بنا بر توصیفی خرج عالم خلقت میکند و حتی میتوان از این راه جسم بودن خدا را ( العیاذ بالله ) اثبات کرد.
و در کل بر اساس تعلقات خاطر ابن عربی به طریقت محمدیه
میتوان اگزیستانسیالیسم دینی را و حتی انسان خدائی را استخراج نمود و...
البته بیان این احوال دال بر این نیست که چنین مقصودی در میان بوده و اینکه باقی گنجنامه عقاید ابن عربی هم مبهم و احتمالا مخدوش است و ...
یاحق
ولی ایشان اصل صفات را بنا بر توصیفی خرج عالم خلقت میکند و حتی میتوان از این راه جسم بودن خدا را ( العیاذ بالله ) اثبات کرد.
سلام
هرکس می گوید : هردو عالم یک فروغ روی اوست و هرکس که این را باور دارد باید لوازم این سخن را هم بپذیرد .
آیا می دانیم با قائل شدن به این امر چه شانی برای خدا در خصوص عالم ماده اثبات می کنیم ؟
بنده از تصریح ابا دارم ولی عرض می کنم :
حقیقت انسان جسم نیست اما شان جسمانی دارد و کذلک ... لان من عرف نفسه عرف ربه
والحمد لله
دوست داشتم دوستان مخالف هم در بحث شرکت می کردن، البته دوستان مخالفی که حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث داشته باشن...
دوستان مخالفی که بدون اینکه حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو داشته باشن شدن مخالف بحث سنگینی مثل وحدت وجود، به لحاظ اخلاق باور کارشون محل اشکال هست...
اما اون دوستان مخالفی که فک می کنن حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث دارند و می خوان در این بحث مشارکت کنن، برا اینکه وضعی که در بعضی دیگه از تاپیک ها به وجود اومده در اینجا پیش نیاد لطفا چند نکته رو مد نظر داشته باشن، اول اینکه رو موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون تمرکز کنن و بحث رو به حاشیه نکشونن، مثلا اینکه فلان عارف فلان جا فلان حرف نادرست رو زده و...، دوم اینکه اگه هم می خوان نقل قولی کنن حتی الامکان اختصار رو مد نظر داشته باشن و از طرف دیگه خودشون هم پشت اون نقل قول باشن نه اینکه صرفا اون مطلب رو واگویه کنن...
اگه به این نتیجه برسم که کسی از دوستان مخالف که در بحث شرکت کرده حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث نداره و یا به مطالب بند قبلی عنایت کافی نداره با عرض معذرت ترجیح می دم بحث با اون رو ادامه ندم، چون این کار چندان معقول نیست، همینطور از دوستان همکار سایت هم تقاضا دارم اگه پستی خارج از چارچوب بند قبلی بود، مثلا از موضوع اصلی تاپیک و مباحث فنی مرتبط با اون منحرف شده بود و یا نقل قول های آنچنانی و...، لطفا اون رو مدیریت کنن...
من برا تقریبا همه ی دوستانی که می شناختم و احساس می کردم در زمره ی مخالفین هستند و همینطور بعضی دیگه از دوستان این پست رو لینک دادم...
من برا تقریبا همه ی دوستانی که می شناختم و احساس می کردم در زمره ی مخالفین هست و بعضی دیگه از دوستان این پست رو لینک دادم...
سلام
"و اذ یجمع الله الرسل فیقول ما ذا اجبتم قالوا لا علم لنا انک انت علام الغیوب "
اخوی آنانکه رسول بودند ظاهرا از نحوه اجابت بی خبر بودند چه رسد به من و شما
موفق باشید
حقیقت انسان جسم نیست اما شان جسمانی دارد و کذلک ... لان من عرف نفسه عرف ربه
بله حقیقت انسان جسم نیست و اصالت وجود صراحتا مورد پذیرش تمام اولیاء و انبیاء الهی تا علماء و اندیشمندان وافع شده.
همچنین عالم خلقت را از این باب که عالم صورت است و این صورت مصوری دارد و آن مصور در این عالم حاضر است محیط است و مقدر.
شما میفرمائید
انسان جسم نیست اما شان جسمانی دارد
آیا این شان دون شان حقیقی انسان است یا آمال یا آرزوی شئون انسان
چگونه این دون شان را بر خدا روا میداریم و صفات احدیت و واحدیت را در آن جاری بدانیم و بر وحدت وجود تکیه کنیم ؟
اگر ابن حنبل و تیمیه تجسیم را مطرح نمیکردند حقیقتا بنده نمیدانستم چگونه ابن عربی چنین نتیجه ای را یافته.
یاحق
دوست داشتم دوستان مخالف هم در بحث شرکت می کردن، البته دوستان مخالفی که حداقل اطلاعات فلسفی و عرفانی لازم رو برا ورود به این بحث داشته باشن...
فکر کنم به همه دوستان ثابت شد که عده ای متعصب و معاند توان بحث های این چنینی را ندارند و تنها چیزی که بلد هستند تکرار یکسری اشکال است که البته هیچ توجیهی را درباره آنها هم قبول نمی کنند.
غرض ایشان کاملا واضح است که برای بحث علمی نیست و کسی که روش بحثشان را در تاپیکهای متعدد ملاحظه کند متوجه می شود که ادعای منصف بودنشان حقیقتا دروغ است،ایشان فضای بحث علمی و نقد علمی را با توهینهای مکرر آلوده می کنند و ظاهرا آنقدر خودشان را قبول دارند که همه بزرگان را در اشتباه و دیگران را شخصیت زده می پندارند.
خداوند متعال همه ما را عاقبت به خیر کند إن شاء الله.
آمین
یا من هو اسمه علیم
در پیش نویس کتاب حجاب هستی دکتر گل بابا سعیدی ( انتشارات زوار تابستان 1386 - صفحه 21 ) بعد از تشریح و تحلیل بعضی نظرات و عقاید به وحدت وجود میرسد و ذکر میکند :
"او از سوئی در بعضی موارد در شک و تردید بوده است مثلا در قضیه وحدت وجود با شک و تردید میگوید : صوفی میخواهد از شدت تنزیه - خدا را از عالم جدا کند و توانش نیست و میخواهد از شدت قرب عالمش داند ( عالمش داند با فتحه ل ) میسر نگردد. بعد ادامه میدهد :
شاید درباره خدا دو نظریه داشته است
نخست خدائی که در قرآن آمده است
ودیگر خدائی را که نه او را صفات است و نه علاقه و آن هرچیزی است که لباس خود پوشیده و عین مخلوقات است." یعنی در قالب مخلوقات لباسی بر تن کرده است .
من از سید بزرگوار عذر میخواهم از بابت کمی سواد و درک پائینم چون بنا بر توصیف قرآن هم خداوند را در قالب وحدت مشهود توصیف کرده و مطابق با آن است.
دوستان اگر نقدی و یا توضیحی بر آن دارند حقیر را راهنمائی بفرمایند
اجرکم عندالله
و من الله التوفیق
یاحق
چگونه این دون شان را بر خدا روا میداریم و صفات احدیت و واحدیت را در آن جاری بدانیم و بر وحدت وجود تکیه کنیم ؟ اگر ابن حنبل و تیمیه تجسیم را مطرح نمیکردند حقیقتا بنده نمیدانستم چگونه ابن عربی چنین نتیجه ای را یافته.
سلام
تجسیم یعنی خدا را جسم دانستن و این خیلی با آنچه ما عرض کردیم تفاوت دارد
و اما عرض شد که هرکس عوالم مادی و مجرد را تجلی و ظهور حق می داند و حق را داخل فی الاشیاء هم می داند قائدتا باید به این نتیجه منطقی برسد الا اینکه تصریح به مطلب ، خلاف داب بزرگان و اصل حفظ اسرار است این کلمات معمولا در سکر و مستی بر زبان بعضی جاری می شود .
موفق باشید
چون بنا بر توصیف قرآن هم خداوند را در قالب وحدت مشهود توصیف کرده و مطابق با آن است. دوستان اگر نقدی و یا توضیحی بر آن دارند حقیر را راهنمائی بفرمایند
سلام
خیر آیات متعددی دلالت بر عینیت و تشبیه است . قرآن کریم بسیاری از پدیده های طبیعی را مستقیم به خدای متعال نسبت می دهد ( و انزل من السماء ماءا) در بعضی موارد چیزی را که به دیگری نسبت داده به خود نسبت می دهد مانند انزال قرآن . پس در قرآن هم تشبیه است هم تنزیه هم تنزیه از تشبیه و تنزیه .
البته در کلمات عادی اهل عصمت تنزیه مطلق بیشتر است حتی تنزیه از اسماء و صفات مثلا از امام صادق ع نقل است که فرمود اسماء حسنی ماییم به این ترتیب الله به حقیقتی فراتر از اسماء اختصاص می یابد .
اگر بخواهیم به دلیل این مطلب اشاره بکنیم آنستکه :
دین و اولیاء الله در صدد توجه دادن مردم به حق منزه ذاتی هستند وگرنه که انسانها خود عمری در تشبیه غوطه ور بوده و هستند .
موفق باشید
یا من هو اسمه علیمدر پیش نویس کتاب حجاب هستی دکتر گل بابا سعیدی ( انتشارات زوار تابستان 1386 - صفحه 21 ) بعد از تشریح و تحلیل بعضی نظرات و عقاید به وحدت وجود میرسد و ذکر میکند :
"او از سوئی در بعضی موارد در شک و تردید بوده است مثلا در قضیه وحدت وجود با شک و تردید میگوید : صوفی میخواهد از شدت تنزیه - خدا را از عالم جدا کند و توانش نیست و میخواهد از شدت قرب عالمش داند ( عالمش داند با فتحه ل ) میسر نگردد. بعد ادامه میدهد :
شاید درباره خدا دو نظریه داشته است
نخست خدائی که در قرآن آمده است
ودیگر خدائی را که نه او را صفات است و نه علاقه و آن هرچیزی است که لباس خود پوشیده و عین مخلوقات است." یعنی در قالب مخلوقات لباسی بر تن کرده است .من از سید بزرگوار عذر میخواهم از بابت کمی سواد و درک پائینم چون بنا بر توصیف قرآن هم خداوند را در قالب وحدت مشهود توصیف کرده و مطابق با آن است.
دوستان اگر نقدی و یا توضیحی بر آن دارند حقیر را راهنمائی بفرمایند
اجرکم عندالله
و من الله التوفیقیاحق
جناب بینا، اون بخش از آیه ی سوم سوره ی مبارکه ی حدید که در ابتدای تاپیک آوردم(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن...(الحدید، 3.)) به عقیده ی من خلاصه و چکیده ی عرفان به بهترین اشکال ممکنه، این آیه در عین اختصار یه دنیا حرف داره، در اینجا خداوند متعال هم ظاهره و هم باطن...
و اما عرض شد که هرکس عوالم مادی و مجرد را تجلی و ظهور حق می داند و حق را داخل فی الاشیاء هم می داند قائدتا باید به این نتیجه منطقی برسد الا اینکه تصریح به مطلب ، خلاف داب بزرگان و اصل حفظ اسرار است این کلمات معمولا در سکر و مستی بر زبان بعضی جاری می شود .
سلام علیکم
حامد گرامی
اول مطلبی را در مورد دیدگاه عرفاء درباره خداوند عرض کنم ( بیشتر شرح احوال است که البته در نقل دکتر از ابن عربی هم هست )
عرفاء بدین واسطه که طلب خداوند میکنند و باخود و نتیجتا با نسخه قرار دادن خود و توجه به کتاب الله و کلام نبی و ائمه و یا در تامل و تفکر در عالم اطراف و نشانه های بین عارف و معشوق با او آشنا میشوند به تحیر میرسند.
دلیل این تحیر چیست؟
تحیر بخش چهارم بندگی است که در آن شخصی که خدا را شناخته مداوم حضور و تاثیر خداوند را در عالم خلقت میبیند و کار به جائی میرسد که حتی با همه عالم خلقت با احترام رفتار کرده و از طرفی هر کسی که نام معشوقش را ببرد مانند یار گمشده او میماند هرچند که در مسیر و جهت و مقصد با هم همراستا نباشند.
چرا ؟ چون او غیر از خدا را نمیتواند متصور گردد و هر کسی از هر طریقی که میخواهد برود برود ولی چون آخر و اول همه چیز اوست نهایتا او را خواهد خواند.
این ادراک نمیگویم اشتباه است ولی برای یک انسان که ندید پدید است این مسئله خیلی بزرگ است.
حتی شرک و کفر و شیطان پرستی نمرود و فرعون را گوشه ای از هدایت الهی توصیف میکند و استدلال میکند آنها دارند وظیفه خودشان را انجام میدهند همانطوریکه شیطان وظیفه خودش را در قبال خدا انجام میدهد.
این مفهوم با کتاب خدا و فرقانی که حق و باطل را از هم جدا کرده هارمونی و هماهنگی ندارد.
خب این انسان بدیهی است که بر اینهمه نشانه ها استناد کند و عالم را روی دوست بداند.
و حتی بگوید اصالت وجود در حقیقت همان حضور وجود است و من این حضور را دیده ام.
و بر عکس فرمایش شما این با منطقی که در دین و کتاب خدا آمده هم راستا نیست.
راز این داستان در کجاست ؟
خداوند محیط و مسلط است بر عالم خلقت و هرکس در حیطه رحمت او قرار بگیرد بجز رحمت نخواهد دید و چون او را دید عالم را او متصور میشود.
ولی در قرآن غیر خدا نیز توصیف شده و کسانی که کفر ورزیدیند و شیاطین و بزرگان دینی را به خدائی گرفتند. آنها با خدا عناد کرده میجنگند و از حدود و حریم الهی طرد شده اند.
مطلب بعد
بعضی از آنها پاسخ میدهند که این موضوع که ذکر شد همگی ترفندی است برای اینکه خداوند معشوقش را جلد خودش کند.
نمیدانم. به قول ابن عربی به عشق تو بسوزم و با به کفر نمرود.
یاحق
ابتداعا عرض میکنم خدمت تمام کسانیکه این مطالب را میخوانند که بنده دارم تلمذ میکنم سوال ها و اتسدلالاتم نیز جهت آموختن است .
خیر آیات متعددی دلالت بر عینیت و تشبیه است . قرآن کریم بسیاری از پدیده های طبیعی را مستقیم به خدای متعال نسبت می دهد ( و انزل من السماء ماءا) در بعضی موارد چیزی را که به دیگری نسبت داده به خود نسبت می دهد مانند انزال قرآن . پس در قرآن هم تشبیه است هم تنزیه هم تنزیه از تشبیه و تنزیه . البته در کلمات عادی اهل عصمت تنزیه مطلق بیشتر است حتی تنزیه از اسماء و صفات مثلا از امام صادق ع نقل است که فرمود اسماء حسنی ماییم به این ترتیب الله به حقیقتی فراتر از اسماء اختصاص می یابد . اگر بخواهیم به دلیل این مطلب اشاره بکنیم آنستکه : دین و اولیاء الله در صدد توجه دادن مردم به حق منزه ذاتی هستند وگرنه که انسانها خود عمری در تشبیه غوطه ور بوده و هستند . موفق باشید
بله ما واجب الوجودمان هم صفات دارد و هم فعل.
و صفتش باعث فعلش میشود.
و فعلش نمایانگر صفتش است.
با سلام جناب بینا، اون بخش از آیه ی سوم سوره ی مبارکه حدید که در ابتدای تاپیک آوردم(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن...(الحدید، 3.)) به عقیده ی من خلاصه و چکیده ی عرفان به بهترین اشکال ممکنه، این آیه در عین اختصار یه دنیا حرف داره، در اینجا خداوند متعال هم ظاهره و هم باطن...
وقتی خداوند انسان را خلق کرد فرمود انی نفخب من روحی
ولی وقتی عالم خلقت را خلق کرد فرمود کن فیکون و یا خلق السماوات والارض فی سته ایام.
از روح خود تا آنجائیکه حقیر میدانم صحبت نکرد
در عوض از حکومت خود بر عالم هستی ( احاطه و تسلط مطلقش ) توصیف کرد:
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِي وَلَا نَصِيرٍ(البقرة/107)
آيا نميدانستي که حکومت آسمانها و زمين، از آن خداست؟! (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلي در احکام خود طبق مصالح بدهد؟!) و جز خدا، ولي و ياوري براي شما نيست. (و اوست که مصلحت شما را ميداند و تعيين ميکند).
لذا ظاهر میتواند صفت باشد ( که هست ) و فعلش صورتگری که هست .
حال آیا فعل و صفت یکی است ؟
یاحق
دلیل این تحیر چیست؟ تحیر بخش چهارم بندگی است که در آن شخصی که خدا را شناخته مداوم حضور و تاثیر خداوند را در عالم خلقت میبیند و کار به جائی میرسد که حتی با همه عالم خلقت با احترام رفتار کرده و از طرفی هر کسی که نام معشوقش را ببرد مانند یار گمشده او میماند هرچند که در مسیر و جهت و مقصد با هم همراستا نباشند. چرا ؟ چون او غیر از خدا را نمیتواند متصور گردد و هر کسی از هر طریقی که میخواهد برود برود ولی چون آخر و اول همه چیز اوست نهایتا او را خواهد خواند. این ادراک نمیگویم اشتباه است ولی برای یک انسان که ندید پدید است این مسئله خیلی بزرگ است. حتی شرک و کفر و شیطان پرستی نمرود و فرعون را گوشه ای از هدایت الهی توصیف میکند و استدلال میکند آنها دارند وظیفه خودشان را انجام میدهند همانطوریکه شیطان وظیفه خودش را در قبال خدا انجام میدهد. این مفهوم با کتاب خدا و فرقانی که حق و باطل را از هم جدا کرده هارمونی و هماهنگی ندارد. خب این انسان بدیهی است که بر اینهمه نشانه ها استناد کند و عالم را روی دوست بداند.
سلام
به نظر می رسد شما یک تحلیل سطحی از مقام تحیر فرموده اید به عبارتی با توجه به معنای ظاهری تحیر این نتیجه را گرفته اید که کلمات اهل معرفت ناشی از تحیر است و صرفا نوعی خیالپردازی عاشقانه است وگرنه پشت آن هیچ حقیقت و واقعیتی نیست ولی باید عرض شود :
1- مقام تحیر مافوق مقام هدایت است لذا کلام ایشان در آن مقام عمیقتر و به حقیقت منسوبتر است .
2- کلمات اهل معرفت منحصر در مقام تحیر نیست بلکه این سخنان در مقام هدایت که مادون تحیر است نیز وجود دارد .
3- فلسفه متعالیه بنیانهای فلسفی این معارف را تامین کرده است لذا نمی توان کلمات اهل معرفت را صرف غزل سرایی های عاشقانه دانست .
4- اگر اوج گیری اهل معرفت از عقل و هدایت به سمت خیالپردازی عاشقانه باشد باید در حقیقت آنرا نه اوج گیری بلکه سقوط و انحطاط بلکه گمراهی دانست
5- در آیات و روایات هم اشاراتی به این حقایق شده است از قبیل : اینما تولوا فثم وجه الله یا الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه که از کلمات سرخیل عارفان امیر مومنان علی ع است
بله ما واجب الوجودمان هم صفات دارد و هم فعل. و صفتش باعث فعلش میشود. و فعلش نمایانگر صفتش است.
واجب الوجود شما واحد است یا متعدد ؟ اگر واحد است پس باید صفت و فعلش نیز عین تجلی و ظهور او باشد نیز چیزی دیگر .
موفق باشید
مقام تحیر مافوق مقام هدایت است
مافوق مقام هدایت است به چه معنی است ؟
معذرت میخواهم بنده سواد آنچنانی ای ندارم و تا آنجائیکه میدانم هدایت مختص خداوند است و مافوق صفت خداوند را نمی شناسم شما تعلیم بدهید این چه مقامی است که از صفت احدیت الهی همچون هدایت برتر است؟
کلمات اهل معرفت منحصر در مقام تحیر نیست بلکه این سخنان در مقام هدایت که مادون تحیر است نیز وجود دارد .
منظورتان ماوراء تحیر است دیگر ؟ مادون با جمله قبلیتان همخوانی ندارد.
3- فلسفه متعالیه بنیانهای فلسفی این معارف را تامین کرده است لذا نمی توان کلمات اهل معرفت را صرف غزل سرایی های عاشقانه دانست .
داخل شدن در حریم رحمت الهی غزل سرائی نیست. شان هرکسی نیست.
یاحق
مافوق مقام هدایت است به چه معنی است ؟
سلام
هدایت مستلزم ثبات و آرامش است و تحیر ملازم بی قراری و این معنا یعنی بی قراری با رسیدن به حقیقتی که اله است یعنی حیران کننده است تناسب بیشتری دارد لذا در وصول به حق حیرت افزون می شود یعنی بر بی قراری و شگفتی لحظه به لحظه افزون می شود لذا در کلمات اهل معرفت از بی قراری در عشق بسیار سخن به میان آمده است
منظورتان ماوراء تحیر است دیگر ؟ مادون با جمله قبلیتان همخوانی ندارد.
خیر عرض کردم که تحیر مافوق هدایت است پس هدایت مادون تحیر است
داخل شدن در حریم رحمت الهی غزل سرائی نیست. شان هرکسی نیست.
بحث احساسی می فرمایید یا دلیل می آورید . بنده هم عرض کردم سخنان عاشقانه اهل معرفت عین حقیقت است نه صرف غزلسرایی عاشقانه خیالپردازانه .
موفق باشید
...
seyedziya;142632 نوشت:با سلام
جناب بینا، اون بخش از آیه ی سوم سوره ی مبارکه ی حدید که در ابتدای تاپیک آوردم(هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن...(الحدید، 3.)) به عقیده ی من خلاصه و چکیده ی عرفان به بهترین اشکال ممکنه، این آیه در عین اختصار یه دنیا حرف داره، در اینجا خداوند متعال هم ظاهره و هم باطن...
وقتی خداوند انسان را خلق کرد فرمود انی نفخب من روحی
ولی وقتی عالم خلقت را خلق کرد فرمود کن فیکون و یا خلق السماوات والارض فی سته ایام.
از روح خود تا آنجائیکه حقیر میدانم صحبت نکرددر عوض از حکومت خود بر عالم هستی ( احاطه و تسلط مطلقش ) توصیف کرد:
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِي وَلَا نَصِيرٍ(البقرة/107)
آيا نميدانستي که حکومت آسمانها و زمين، از آن خداست؟! (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلي در احکام خود طبق مصالح بدهد؟!) و جز خدا، ولي و ياوري براي شما نيست. (و اوست که مصلحت شما را ميداند و تعيين ميکند).لذا ظاهر میتواند صفت باشد ( که هست ) و فعلش صورتگری که هست .
حال آیا فعل و صفت یکی است ؟
یاحق
صفات حق تعالی مثل حیات و علم و قدرت عین ذات او هستند، اما افعال او که همون مخلوقات باشن، به عنوان تجلیات و ظهورات او، هم در یه نوع وحدت با او هستند و هم یه نوع غیریت...