نصایح واندرزهای تاریخی

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نصایح واندرزهای تاریخی

نصایح واندرزهای تاریخی
یکی از مشایخ و سالمندان کوفه‌، پیش عبدالملک مروان، کلمه «لااله الا الله» را سر داد و تعجب و شگفتی خود را اعلام نمود و گفت :«چیز شگفتی می بینم.» عبدالملک پرسید:ای شیخ! چه چیز شگفتی را می بینی؟
پیرمرد گفت: در همین قصر، سر مقدس حضرت امام حسین (ع) را در برابر عبیدالله بن زیاد با همین وضع دیدم. پس از چندی در همین قصر سر عبیدالله بن زیاد را در برابر مختار ابوعبیده ثقفی دیدم. زمانی گذشت سر بریده مختار را در برابر مصعب بن زبیر مشاهده کردم. مدتی گذشته و اکنون سر بریده مصعب را در برابر شما - عبدالملک -می بینم. آیا این امر تعجب آور نیست؟
عبدالملک گفت خداوند پنجمی را پیش نیاورد؛ این دارالاماره شوم است. هر چه زودتر باید از آن خارج شویم. حکومت بنی امیه تا سال ۱۳۲ هجری قمری استوار بود، تا اینکه دولت بنی عباس ظاهر گردید و تشکیلات امویان را برانداختند.
شاعری در این باره چنین گفته:
یکسره مردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند
روی همین مسند و این تکیه گاه
زیر همین قبه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد
آه چه دیدم که دو چشمم مباد
تازه سری چون سپر آسمان
طلعت خورشید ز رویش نهان
بعد ز چندی سر آن خیره سر
بد بر مختار به روی سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد
دست کش او سر مختار شد
این سر مصعب به تقاضای کار
تا چه کند با تو دگر روزگار
منبع: وقایع الایام، محدث قمی، ص ۲۴۷

عاقبت چهار پادشاه آخر ايران که هر چهار نفر در خارج از کشور مردند
محمد علي شاه
مرگ او در "بندر ساووناً در ایتالیا در تبعید در سال ۱۳۴۴ه. ق اتفاق افتاد و در کربلا دفن گردید
احمد شاه
در سن 32 سالگي در پاريس به بيماري كليه درگذشت. هيچ يك از مقامات دولتي در مراسمتشييع وي شركت نكردند.احمد شاه قاجار هفتمين و آخرين پادشاه سلسله قاجار1 در 1275ش
رضا شاه
رضا شه به جزيره موريس تبعيد شد جزیره موریس جای مناسبی برای رضا شاه نبود، به همین دلیل، پس ازمدتی در نتیجه اقدامات فراوان پسرش به ژوهانسبورگ که موقعیت و آب و هوای مناسب‌تری داشت، انتقال داده شد و سرانجام در روز 4 مرداد ماه 1323 خسته و شکسته، خود را به دست مرگ سپرد
محمد رضا شاه

در تاریخ ۵ مرداد۱۳۵۹ خورشیدی محمدرضا پهلوی در سن ۶۱ سالگی، بر اثر بیماری ماکرو گلوبولینمی والدنشتروم در مصر درگذشت.
در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی پیکر وی در مسجد الرفاعیقاهره، پس از تشییع و مراسم رسمی، به امانت گذاشته شد
به در ويشي قناعت کن که سلطاني خطر دارد




مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.

مرد به حضور خان زند می رسد. خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.

خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟

مرد می گوید من خوابیده بودم.

خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود .

مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم!

فواره چون بلند شود سرنگون شود
روزي «هارون الرشيد» با «جعفر برمکي» وزير مورد علاقه اش در باغي قدم مي زدند. آنها به درختي رسيدند که سيب هاي خوش رنگي داشت اما شاخه سيب در دسترس نبود. هارون چاق بود و جعفر لاغر. هارون دست هايش را قلاب کرد تا جعفر بالا برود و سيب بچيند. جعفر يک پايش را توي دست هاي هارون گذاشت و پاي ديگرش را روي شانه او و بالا رفت و چند سيب چيد و پايين آمد. باغبان باغ از دور شاهد اين ماجرا بود او يکي از بستگان جعفربرمکي بود و وضع خوبي داشت. باغبان از ديدن اين صحنه به خود لرزيد. کاغذي برداشت و روي آن نوشت: «من که هارون الرشيدم گواهي مي دهم که صاحب اين کاغذ هيچ نسبتي با جعفربرمکي ندارد.» باغبان کاغذ را به هارون داد و تقاضا کرد که آن را امضا» کند. هارون گفت: همه مي خواهند خود را دوست جعفربرمکي نشان دهند تو چرا اين خواسته را نداري؟ باغبان گفت: مهم نيست لطفا امضا» کنيد، هارون خنديد و نامه را امضا کرد. روزگار گذشت تا اينکه رابطه بين جعفر و هارون به هم خورد، بطوري که هارون به اين نتيجه رسيد که جعفربرمکي به فکر رسيدن به پادشاهي است. پس او را بر کنار کرد و به زندان انداخت و دستور داد تمام نزديکان و بستگان جعفربرمکي را دستگير يا بکشند. نوبت به باغبان رسيد. او دست خط هارون را به ماموران نشان داد اما آنها نپذيرفتند. پس به نزد هارون رفت. هارون دستور داد که دست از سر او بردارند و او را رها کنند و به باغبان گفت: «تو از کجا مي دانستي که روزي برمکي ها از نظر من مي افتند؟» او گفت: «از آنجا که جعفر روي شانه هاي شما پا گذاشت و دستش را به شاخه درخت رساند.» مقام هاي دنيايي مثل فواره آب است هر چه بالا برود، روزي سرنگون خواهد شد.

اصبحت امیرآ و امسیت اسیرآ

در کتاب ادبیات سال دوم متوسطه داستان عمروبن لیث و اسماعیل سامانی آمده است که با یکدیگر می جنگند و عمرو لیث شکست می خورد و اسماعیل سامانی وی را به یوزبانان می سپرد . شب هنگام سگی ظرف غذای اورا با خود می برد و وی می گوید:"عبرت گیرید که من آن مردم که بامداد مطبخ مرا هزار وچهارصد شتر می کشید و شبانگاه سگی برداشته است و می برد!" و می گوید:"اصبحت امیرآ و امسیت اسیرآ"

و این پایان داستان هر قدرت و نعمت دنیوی است که به آن دلخوش کنی.

برای من داستان جعفر برمکی در جای خود جالب و آموختنی است که گویند : مردی به دیوان محاسبات هارون راه یافت و دفتری را گشود .در یکی از صفحات نوشته بود :چهارصد هزار دینار بابت بهای خلعت جعفر برمکی . دفتر را ورق زد . در صفحه دیگر نوشته بود :ده قیراط جهت خریدن بوریا برای سوزاندن جسد جعفر .تاریخ دو نوشته را مقایسه کرد .فقط چهار روز فاصله داشت.

مرحوم فرهاد ميرزاي قاجار هم در كاظمين سرمايه گذاري كرده است (89)مرحوم فرهاد ميرزا كه از شاهزادگان خوشنام قاجار است 1 قسمت عمده ثروتش را در حرمين كاظمين عليهما‌السلام صرف كرده و آثار گرانقدري از خود باقي گذاشته است،
اين مرحوم در خاطراتش آورده است كه مورد ملامت و سرزنش بني اعمام و ساير شاهزادگان قرار مي‌گرفتم، آنها مي‌گفتند ما ثروت و نقدينه‌هايمان را در بانكها مي‌گذاريم و عنداللزوم در اختيارمان قرار مي‌گيرد ولي تو در كاظمين صرف مي‌كني ! من هم استدلالاتي داشتم و معتقد بودم كه راه و كار من درست‌تر است و معقول‌تر و نزد خدا پسنديده تر.
مرحوم فرهاد ميرزا وصيت كرده بود، وقتي كه مُردم ، جنازه‌ام را به كاظمين حمل كنيد، در داخل مملكت و در مسير حركت مانع ابراز احساسات و اظهار علاقه مردم نشويد، مردم براي خاندان سلطنتي احترام قائل مي‌شوند ولي به محض اينكه به مرز عراق رسيديد، با تأسي به حضرت موسي ابن جعفر عليهماالسلام، جنازه‌م را روي تخته در بگذاريد و وسيله چهار نفر حمّال حركت دهيد، و از تشريفات و تجملاّت خود داري كنيد.
آن مرحوم وقتي كه فوت كرد، چون از افراد متديّن دربار قاجار بود، چند روز در شهرهاي ايران اعلام عزاداري كردند، جنازه را حسب الوصيه‌اش از طريق شهرهاي غربي به سمت عراق و كاظمين حركت دادند، مردم شهرهاي غربي ايران، جنازه را استقبال و بدرقه مي‌كردند، و مراسم احترام به جا مي‌آوردند، تا اينكه به مرز عراق رسيدند ، حسب الوصيه‌اش جنازه را روي تخته در گذاشته و وسيله چهار نفر حمّال حركت دادند.
ناگاه ديدند از سمت عراق جمعيت زيادي با علم و كتل و پارچه‌هاي مشكي سر زنان و سينه كوبان رسيدند، و در حاليكه توليت‌ استان قدس كاظمين پيشاپيش آنها در حركت بود، با شاهزاده‌هاي قاجار كه صاحب عزا بودند، ملاقات، و توليت اظهار داشت حضرت موسي‌ابن جعفر به خواب من آمد و فرمود از جنازه فرهاد ميرزا استقبال و اداء احترام كنيد، زيرا به من علاقه زيادي داشت و آثاري هم از خود در حرم من باقي گذاشته است، اين شاهزاده جليل القدر را در قرب جوار من دفن كنيد، كه اينكار هم شد، و در مقبره خانوادگي قاجاريه به خاك سپرده شد .
1- مرحوم حاج فرهاد ميرزا پسر عباس ميرزا وليعهد فتحعلي شاه و عموي ناصرالدين شاه و از دانشمندان نامي اسلام است صفحه 388 جلد 2 مردان علم در ميدان عمل .

آيه الله العظمي اراکی فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت
خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت
نه
با تعجب پرسیدم
پس راز این مقام چیست؟
جواب داد
هدیه مولایم حسین است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت
به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم
منبع : کتاب آخرین گفتارها

موضوع قفل شده است