نمی دانم چرا به جای پاسخ به این مسئله به این روشنی مفهوم نیاز را پیش می کشید .
اصلا قبول نیاز مندی همون وابستگیه وابستگی همون مشروطیت اما سوال من یک چیز دیگر است
من می گویم مشروطیت به چه و در چه؟نیازمندی به ...؟وابستگی....؟
دیگر نمی دانم چگونه منظورم را بیان کنم !!!!!!
کمی دقت کنید، شاید درک کنید، یک جا نوشته شده: «نیاز در وجود داشتن» و جای دیگر گفته شده: «هیچ نوع وابستگی»
موجودی که برای وجود داشتن هیچ نیازی به غیر ندارد آنگاه هیچ نوع وابستگی هم ندارد
این جمله به صورت بدیهی درسته
هم ارز این جمله میشه:
موجودی که نوعی از وابستگی دارد، برای وجود داشتن نیازی به غیر دارد
معنی جمله خودت رو مشخص کن بعداً اینم روشن میشه
معنی جمله ات را مشخص بفرما:
یک حالت دیگر هم هست که خود به خود و بدون علت محقق شده است.
یعنی چی؟ آیا محقق شدن غیر از بوجود آمدن است؟
این تناقض در موضوع تاپیک رو هم مشخص کنید:
با توجه به اینکه: عالم مساوی با همه موجودات
چطور میشه همه موجودات شامل علت باشه!!!
آیا علت همه موجودات خودش یک موجود نیست؟
اگر هست اختلافش با بقیه چیه؟
تعریف شما از موجودات عالم چیه که نیاز به علت دارند؟
اختلاف این موجودات با علت چطور خواهد بود، اگر علتی باشد؟
عالم مساوی همه موجودات نیست منظور همین جهان مادی است که توش کهکشان راه شیری و زمین و... هست.
پس منظور شما این است که اگر علتی داشته باشه، چون منظور از عالم: موجودات مادی است، لذا علت نمیتواند مادی باشه؟
که چی؟ مگر من منکر شدم؟
خب وقتی منکر نیستی، یه جوابی بده:
عبارت زیر درست است یا نه، چرا؟
موجودی که برای وجود داشتن هیچ نیازی به غیر ندارد آنگاه هیچ نوع وابستگی هم ندارد
یک حالت دیگر هم هست که خود به خود و بدون علت محقق شده است.
خب محقق شده یعنی چی؟
یعنی نبوده و بود شده؟
غیر از این است؟
خب یعنی نبوده و بود شده
که چی؟
پس خودبه خود موجود است و خودبه خود موجود نیست
خب این تناقض دارد، عزیز برادر، ندارد؟
در ثانی درتناقض 8 وحدت شرط دان
یکی اش هم وحدت در زمان است و این دو وحدت در زمان ندارند پس تناقضی رخ نداده است
نیاز به شرط وحدت زمانی ندارد
چون موجود شما خودبه خود به وجود می آید
پس در هر زمانی میتونه این واقعه رخ بده
و در هر زمانی هم میتونه رخ نده
لذا در هر زمانی: خودبه خود معدوم است و خودبه خود موجود است
نیاز به شرط وحدت زمانی ندارد
چون موجود شما خودبه خود به وجود می آید
پس در هر زمانی میتونه این واقعه رخ بده
و در هر زمانی هم میتونه رخ نده
لذا در هر زمانی: خودبه خود معدوم است و خودبه خود موجود است
سلام
این مسئله از لحاظ منطقی بسیار روشنه
من می گویم موجود من در یک زمان خود به خود معدومه و در یک زمان خود به خود موجود از این لحاظ که چون وحدت زمان ندارند مشکلی نیست و تناقضی نیست
اما این که در هر زمانی امکان دارد خود به خود معدوم بشود و خو به خود موجود بشود هم تناقض نیست چون اگر محمول ما امکان دارد باشد تناقضی نیست مثل اینکه امکان دارد شما پنج دقیقه دیگر موجود باشی و امکان دارد معدوم باشی!
این چه تناقضی دارد؟
اگر بگویید در یک آن هم موجود باشی هم معدوم یا هم خود به خود موجود باشد هم خود به خود معدوم باشد تناقض است اما من این را نمی گویم دریک زمان چنین هست و دیک زمان چنین نیست(بالفعل والبته بالقوه هم می تواند باشد هم نباشد)و این هم تناقضی ندارد
من می گویم موجود من در یک زمان خود به خود معدومه و در یک زمان خود به خود موجود از این لحاظ که چون وحدت زمان ندارند مشکلی نیست و تناقضی نیست
خب اشتباه عزیز برادر
دو مشکل داره:
1- شما بدون هیچ مشخصه ای، از یک زمان نام بردید! و اون رو وجه تمایز دونستید![INDENT]این هم منطقی نیست
[/INDENT]
[INDENT]میپرسیم، چه زمانی خودبه خود معدوم است
و چه زمانی خودبه خود موجود
مثلاً میگیم: «انسان شب در خواب است و روز در خواب نیست»
شب و روز هر دو مشخص هستند
اما «یک زمان» شما علاوه بر اینکه غیر از «یک زمان» نیست، زمان نامشخصی است، لذا میتونه بر هم منطبق باشن
[/INDENT]
[INDENT]وقتی بدون مشخص کردن «یک زمان» از اون استفاده میکنی، مثل سور وجودی میمونه، میشه هر زمانی رو به اون نسبت داد
لذا شخص میتونه این دو «یک زمان» را یکی کنه
مثلاً در قضیه: «یک موجودی هست»
هر موجودی که هست میتونه به جای اون یک موجود قرار بگیره!
به همین ترتیب هر زمانی میتونه جای «یک زمانی» قرار بگیره
[/INDENT]
2- موجود شما، در یک آن از اینکه خودبه خود معدوم بوده، تبدیل میشه به خودبه خود موجود شده
خب این هم همان عوض شدن ذات است
اما این که در هر زمانی امکان دارد خود به خود معدوم بشود و خو به خود موجود بشود هم تناقض نیست
منظورم رو بالا نوشتم
متاسفانه شما سورهای وجودی رو که روی گزاره ها به کار میروند، در جای خودشون بکار نمیبری
حقیر از امکان صحبت نکردم، چون نخواستم وارد قضایای شرطی بشم.
اما حالا از امکان صحبت میکنم: موجود شما چون معدوم بوده و موجود شده، لذا ممکن الوجود است
شما میگی: اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد خودبه خود موجود شود!
هم ارز: اگر امکان ندارد خودبه خود موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!
درنتیجه، منظور شما این خواهد بود که:
موجودی که به واسطه دیگری به وجود می آید، ممکن الوجود نیست!!!! و این هم باطل است.
لذا اصل گزاره شما باطل بوده در نتیجه: «به هیچ وجه ممکن نیست که موجودی، خودبه خود به وجود بیاید»
موجودی که برای وجود داشتن هیچ نیازی به غیر ندارد آنگاه هیچ نوع وابستگی هم ندارد
در مورد ارزش درستی این گزاره هم که هیچ نظری ندادین!
پس منظور شما این است که اگر عالم علتی داشته باشه، چون منظور از عالم: موجودات مادی است، لذا علت نمیتواند مادی باشه؟
باسلام
اگر قایل به این مسئله اید پس چرا وجود واجب را قبول کرده اید؟
سلام علیکم مؤمن،نین
اگر مثال بیضی و سهمی که زدم را مطالعه کنید منظورم را بهتر درک میکنید، نمیتوانیم درک کنیم که یعنی چی موجودی باشد که علتی نداشته باشد اما نه اینکه وجود داشتنش را هم نمیتوانیم بپذیریم.
اولا من قبول ندارم همه موجودات عالم معلولند
اگر موجودی باشد که معلول نیست پس آن را هم میتوانید واجب الوجود بدانید و اگر بتواند اثرگذاری داشته باشد بعداً میتوان اثبات کرد که چنین واجبالوجودی یکتا هم خواهد بود، چون اگر بیش از یکی باشند میتوانند روی یکدیگر اثر بگذارند و در عین حال نباید از هم اثر بپذیرند و در نتیجه فرض غلط است و چنین موجودی باید یکتا باشد، پس فقط یک موجود است که معلول نیست و میتواند علت باشد. حالا اگر موجودی باشد که معلول نیست ولی تنها در جهات محدودی اثرگذاری دارد این محدودیت باید معلول قیدی باشد که بر خلاف فرض معلول نبودن آن موجود است. اگر هم آن موجود معلول نباشد ولی اثرگذاری هم اصلاً نداشته باشد (موجود غیرمعلولی که غیر علت هم باشد) اگرچه به طریق اولی نمیتواند وجود داشته باشد ولی به یک صورت دیگر هم میتوان نشان داد که نمیتواند وجود داشته باشد. اگر آن یک موجود معلولی که علت هم هست بخواهد روی این موجود اثر گذارد این موجود نمیتواند مانع شود ولی در عین حال هم معلول نمیتواند باشد و باز تناقض. یعنی روی هم رفته یک موجود بیشتر ممکن نیست که وجود داشته باشد که معلول نباشد و این موجود غیرمعلول میتواند معلول باشد یا نباشد. اگر نباشد مشکلساز است چون مجموعهی تمام ممکنالوجودها باید حداقل یک علت غیرمعلول داشته باشند و در نتیجه این یک موجود غیرمعلول باید علت العلل هم باشد و این همان خداست که خارج از مجموعهی موجودات عالم است. شما دلیلی دارید که خلاف این فکر میکنید؟
و ثانیا قبول دارم قاعده علیت عقلانی است اما عقل درباره اش چنین نمی گوید که شما می گویید!
بقیه بحثهایتان هم ربطی به بحث ما نداشت و داشتید بر فرض علیت برهان امکان و وجوب را تقریر می کردید!
که بحث ما در اینجا تنها و تنها درباره قاعده علیت است
امکانش هست چون حقیر تحصیلات فلسفه ندارم، جواب دادم گفتم شاید کمکی کند ولی اگر نمیکند و بیربط است ببخشید ...
یا علی
اما «یک زمان» شما علاوه بر اینکه غیر از «یک زمان» نیست، زمان نامشخصی است، لذا میتونه بر هم منطبق باشن
وقتی بدون مشخص کردن «یک زمان» از اون استفاده میکنی، مثل سور وجودی میمونه، میشه هر زمانی رو به اون نسبت داد
لذا شخص میتونه این دو «یک زمان» را یکی کنه
مثلاً در قضیه: «یک موجودی هست»
سلام
اینکه زمان نامشخصه دلیل نمیشه که جواز داشته باشند بر هم منطبق بشوند
مثلا من بگویم آینده می آیم خانه آقای سلمان
خب نامشخصه معلوم نیست فردا می آیم یا یه سال دیگه یا 50 سال دیگه !
اما دلیل نمیشه هم مثلا فردا بیایم هم نیایم
یا همان سور وجود که می گویید طبق حرف شما باید پارادوکسیکال باشد که بالبداهه چنین نیست
اگر باز سخت است برایتان سخنم را قبول کنید به خاطر شما ادعایم را تغییر می دهم به این نحو که:
یک شی می تواند در یک زمان معدوم باشد خود به خود و در زمان دیگر موجود خودبه خود به نحوی که که این دو در یک زمان خاص و در یک مکان خاص اجتماع نکنند(یعنی به استثنای این حالت)
البته باز می گویم نیازی به این سخن نیست فقط برای اطمینان خاطر شما گفتم
موجود شما، در یک آن از اینکه خودبه خود معدوم بوده، تبدیل میشه به خودبه خود موجود شده
خب این هم همان عوض شدن ذات است
وقتی معدوم بوده که موجود نبوده که عوض شدن ذات نام بگیره
الان از شما می پرسم این واجب الوجودی که شما بهش اعتقاد داره چگونه ماها را به وجود آورده؟
از عدم تبدیل به وجود کرده این که انقلاب ذاته؟ومحال؟
پس چی کار کرده؟
شما میگی:
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد خودبه خود موجود شود!
هم ارز:
اگر امکان ندارد خودبه خود موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!
البته ممکن الوجود در شرط با امکان دارد در جزا متفاوتند چون متعلقاتشان فرق دارد
اما من بارها گفته ام که صدق این گونه هم ارز گیزیها را قبول ندارم برای مثال نقض میگم
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد موجود شود
اگر امکان ندارد موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!!!!!!!!!!
(چون تعریف ممکن این است که در آن یحتمل الوجود و العدم)
در مورد ارزش درستی این گزاره هم که هیچ نظری ندادین!
من در اولین نظرم در پاسخ به بیانات شما رد باره نظرم را گفتم
چنین نیست چون ممکن است شی به خود نیازمند باشد مانند نیاز شی به اجزائش
پس منظور شما این است که اگر عالم علتی داشته باشه، چون منظور از عالم: موجودات مادی است، لذا علت نمیتواند مادی باشه؟
نه منظورم موجودات مانده نیست منظورم همین جهان و کهشان راه شیری و خلاصه زمین و آسمان حسوس است
حالا ممکن است خارج از این زمین و اسمان یک موجود مادی باشد
یامجرد غیر واجب
باتشکر
یک شی می تواند در یک زمان معدوم باشد خود به خود و در زمان دیگر موجود خودبه خود به نحوی که که این دو در یک زمان خاص و در یک مکان خاص اجتماع نکنند(یعنی به استثنای این حالت)
اون اشکال ریاضی که مطرح کردم، وارد است
حالا شما میگی وارد نیست، خود دانی
در مورد اینکه: «من یک روز میام خونه شما یا شما میایی یا ....»
من و شما دارای اختیار هستیم، پس زمانش رو هم میتونیم تغییر بدیم
اما موجودی که وجود نداره، نمیتونه
لذا این جواب شما ربطی نداره
در هر صورت: این شی یا وابسته به زمان است یا نیست
اگر وابسته به زمان نیست، پس شرط زمان در تناقضش راهی نداره
اگر وابسته به زمان است، پس دیگه خودبه خودی نیست
وقتی معدوم بوده که موجود نبوده که عوض شدن ذات نام بگیره
منظور همان تعریف شماست
تعریف شما در یک آن از زمان عوض میشه،
خب این یعنی موجود در یک آن عوض شده
من میگم: اگر تعریف از موجودی در یک آن از زمان، و بدون دلیل عوض بشه آنگاه این تعریف متناقض است
شما میگی: اگر تعریف از موجودی در یک آن از زمان، و بدون دلیل عوض بشه آنگاه این تعریف متناقض نیست
هم ارز: اگر یک تعریف متناقض باشه آنگاه در یک آن از زمان عوض نمیشه یا با دلیل عوض میشه
باطل بودن این گزاره هم مشخص است
الان از شما می پرسم این واجب الوجودی که شما بهش اعتقاد داره چگونه ماها را به وجود آورده؟
از عدم تبدیل به وجود کرده این که انقلاب ذاته؟ومحال؟
پس چی کار کرده؟
این هم قبلاً در بحثهای قبلی پاسخش بیان شده
البته ممکن الوجود در شرط با امکان دارد در جزا متفاوتند چون متعلقاتشان فرق دارد
آخه این جمله یعنی چی؟
من که چیزی ازش متوجه نشدم
این ادبیات شما خیلی جاها مشکل داره
شایدم حقیر چیزی نمیدونم!
اما من بارها گفته ام که صدق این گونه هم ارز گیزیها را قبول ندارم
خب پس بحثی با شما ندارم
برای کسانی گفتم که بعداً بیایند و عکس نقیض را قبول دارند و برای کسانی که عکس نقیض را قبول دارند، باطل بودن گزاره شما قطعی است.
موجودی که برای وجود داشتن هیچ نیازی به غیر ندارد آنگاه هیچ نوع وابستگی هم ندارد این جمله به صورت بدیهی درسته
هم ارز این جمله میشه:
موجودی که نوعی از وابستگی دارد، برای وجود داشتن نیازی به غیر دارد
پس این رو فقط به این دلیل رد کردید که عکس نقیض رو قبول ندارید!!!
برای مثال نقض میگم
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد موجود شود
اگر امکان ندارد موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!!!!!!!!!!
(چون تعریف ممکن این است که در آن یحتمل الوجود و العدم)
هر ممکن الوجودی، امکان دارد به وجود بیاید
هر چیزی که امکان ندارد به وجود بیاید ، ممکن الوجود نیست
ایرادی نداره
واجب الوجود به وجود نمی آید و ممکن الوجود نیست
ممتنع الوجود هم به وجودی نمی آید و ممکن الوجود نیست
من در اولین نظرم در پاسخ به بیانات شما رد باره نظرم را گفتم
چنین نیست چون ممکن است شی به خود نیازمند باشد مانند نیاز شی به اجزائش
وقتی کل و جزء رو با هم مورد حکم وجودی قرار میدید
یک مجموعه تشکیل دادید از موجودات
چون جزء را با کل یکی دونستید
پس حکمی که دادید درست نیست
چون در یک مجموعه، اشیای اون باید از هم متمایز باشند
پس منظور شما این است که اگر علتی داشته باشه، چون منظور از عالم: موجودات مادی است، لذا علت نمیتواند مادی باشه؟
نه منظورم موجودات مانده نیست منظورم همین جهان و کهشان راه شیری و خلاصه زمین و آسمان حسوس است
حالا ممکن است خارج از این زمین و اسمان یک موجود مادی باشد
مانده دیگه چیه؟
هنوز ایرادم وارد است.
منظور شما هر نوعی که باشد، من هم متناسب با همان نوع صحبت میکنم
اگر همه موجودات علت داشته باشند، اون علت یا جزو این همه هست یا نیست
اگر جزو همه باشه، چون جزو همه است، پس خودش هم علت خودش شده و باطله
اگر جزو همه نباشه، پس اینکه هر موجودی علتی دارد باطل است!
پس در هر صورتی اینطور نیست که هر موجودی که وجود دارد، علتی دارد.
از راه گزاره ها: میگی: هر موجودی وجود داشته باشد آنگاه علت دارد هم ارز: هر موجودی که علت نداشته باشد ، وجود نداره اگر شما این رو قبول داشته باشی، پس ممکن الوجود خودت که میگی خودبه خودی است و علتی ندارد، هم وجود نداره اگر این رو قبول نداری، پس در دنیا موجودی هست که علتی ندارد
از راه دیگه:
از طرفی: جهان{هر آنچه که هست} در کلیت خودش، نیازمند به هیچ چیزی نیست، لذا حداقل یک موجود هست که علت ندارد
پس اینکه هر موجودی علتی دارد باطل است.
بیشتر از چند ساعت دیگه اتصال اینترنت ندارم، و تاپیک هم طوری جناب عظیم گفتن بسته میشه
البته حقیر بارها با استفاده از عکس نقیض گیری باطل بودن گزاره های شما رو اثبات کردم
اما گویا خود .... هم روی عکس نقیض ها مشکل دارند!
به نظر حقیر بهترین استراتژی برای برخورد با مسایلی که بدیهی میزنن، همین عکس نقیض گیریهاست
با سلام خدمت شما دوستان گرامی کاربرانی که با شور و شعور علمی بالایی در این تاپیک فعالیت دارند. از آنجایی که ادامه تاپیک را بنده در خدمت دوستان خواهم بود با تشکر از کارشناس محترم و صدیق ارجمند استاد" عبد الرحمان " و آرزوی سلامت برای ایشان و با تشکر از همه کاربران عزیزی که در این بحث همکاری و همیاری داشته اند قرار است که ابتدا جمع بندی مختصری از سوالات تاپیک را داشته و در حد وسع پاسخگو باشیم و در ادامه در خدمت کاربران خواهیم بود از صبر و همیاری شما کمال تشکر را دارم
سوال اصلی تاپیک از کاربر گرامی جناب velayat می باشد :
سوال :ملاک علت دار بودن پدیده ها چیست؟
به نظر ایشان ملاک استقراء تجربی و حسی است
معروف است می گویند هر ممکن الوجودی(پدیده ای یا حادثی)علت دارد
وقتی می پرسیم چرا ؟
می گویند نمی بینید در عالم جنایت جانی دارد؟
بنا بنّا دارد؟و...
من می گویم باید بگوییم اره در این زمان چنین است که شما می گویید اما این امر دلیل نمی شود در گذشته هم چنین بوده
یعنی مثلا 5 مییلیارد سال پیش
چون کار شما یک استقرا ناقص است که مفید یقین نیست
ایشان علیت را مولد یک استقراء جزئی تجربی می دانند که نمی تواند کلیت داشته باشد و تعمیم
خب من می خواهم بگویم عقلی و در نتیجه حقیقیه نیست
بلکه یک قضی استقرائی است
و دلیلم هم این است که شما از کجا این قضیه را فهمیدی؟
از همین پدیده های عالم و تعمیم ان به همه موجوداتت
من می خواهم بگویم این تعمیم اشکال دارد
یعنی می خواهم بگویم موطن فهم این قضیه استقرا ناقص است
که تعمیم ان اشتباه است
و این قضیه قضیه عقلی نیست
چون قضیه عقلی هیچگاه جزئیه نمی شود
جواب: به نظر می رسد تا حدودی حرف این کاربر گرامیvelayat قابل دفاع باشد ایشان موجودات بیرونی را که در خارج می بینند را بنا بر قانون علیت نمی توانند واحد علت ببینند و این کاملا صحیح است .
به عبارت دیگر علت دار بودن معلول ها و پدیده ها یک امر کاملا عقلی است که تطبیق آن بر مصادیق خارج از ذهن کار این برهان نیست و برای این که بگوییم موجودات پیرامونی ما یا 100 سال قبل یا 5000 هزار سال قبل معلول بوده و دارای علت اند نیاز به دلیل دیگری جز علیت داریم.
و اگر آنچه که از فرمایش دوست عزیزvelayat برداشت می شود همین باشد کاملا صحیح است و قابل دفاع.
اما آنچه که به نظر می رسد نزاعی لفظی در این موضوع بوده و متفرع بر مطلب قبل است همان لفظ "پدیده" و "معلول" است این دو لفظ معنا با هم مترادف اند و وقتی می گویند پدیده یعنی همان معلول.
و اگر می خواهیم معنای معلول ندهد بهتر است بگوییم موجود که هم می تواند پدیده باشد یا نباشد به عبارت دیگر می تواند به وجود آمده باشد یا وجود داشته باشد.
اگر این اختلافات لفظی در بحث روشن و حل شود بحث راحت تر خواهد بود.
در ذیل پاسخ به برخی از سوالات مطرحه درباره علیت داده می شود
مستدعی است پست آینده را به عنوان شروع بحث علمی به دقت مطالعه فرمایید
سوال : آیا استقراء و تجربه می تواند مثبت علیت باشد؟
جواب: خیر
محور همه تلاشهاى علمى را كشف روابط على و معلولى بین پدیده ها تشكیل مىدهد و اصل علیت بعنوان یك اصل كلى و عام مورد استناد همه علومى است كه در باره احكام موضوعات حقیقى بحث مىكنند و از سوى دیگر كلیت و قطعیت هر قانون علمى مرهون قوانین عقلى و فلسفى علیت است و بدون آنها نمىتوان هیچ قانون كلى و قطعى را در هیچ علمى به اثبات رسانید و این یكى از مهمترین نیازهاى علوم به فلسفه مىباشد . بعضى از كسانى كه منكر اصالت عقل و احكام عقلى مستقل از تجربه هستند و یا اساسا براى مسائل فلسفى و متافیزیكى ارزش علمى و یقینى قائل نیستند تلاش مىكنند كه اعتبار اصل علیت را از راه تجربه ثابت نمایند اما اینگونه تلاشها بیهوده و نازا است زیرا از سویى اثبات وجود حقیقى براى اشیاء عینى و خارج از نفس مرهون اصل علیت است و بدون آن راهى براى اثبات حقایق عینى باقى نمىماند و همیشه جاى این شبهه وجود خواهد داشت كه از كجا فراسوى ادراكات و صور ذهنى حقایقى وجود داشته باشد تا مورد تجربه قرار گیرد و از سوى دیگر اثبات مطابقت ادراكات با اشیاء خارجى بعد از پذیرفتن آنها نیازمند به قوانین فرعى علیت است و مادامى كه این قوانین به ثبوت نرسیده باشد جاى این شبهه باقى است كه از كجا ادراكات و پدیدههاى ذهنى ما مطابق با اشیاى خارجى باشند تا بتوان از راه آنها حقایق خارجى را شناخت و سرانجام با شك در قوانین علیت نمىتوان كلیت و قطعیت نتایج تجربه را اثبات كرد و اثبات قوانین علیت از راه تجربه مستلزم دور است یعنى كلیت نتایج تجربه متوقف بر قوانین علیت است و فرض این است كه مىخواهیم آن قوانین را از راه تعمیم نتایج تجربه و كلیت آنها ثابت كنیم . به دیگر سخن استفاده از تجربه در صورتى ممكن است كه وجود اشیاء مورد تجربه ثابت باشد و نتایج تجربه هم بطور قطعى شناخته شود و این هر دو متوقف بر پذیرفتن اصل علیت قبل از اقدام به تجربه است زیرا در صورتى كه آزمایشگر به اصل علیت معتقد نباشد و بخواهد آن را از راه آزمایش اثبات كند نمىتواند وجود حقیقى اشیاء مورد تجربه را احراز نماید چون در پرتو این اصل است كه ما از راه وجود معلول پدیدههاى ادراكى به وجود علت آنها اشیاء خارجى پى مىبریم و نیز تا به كمك قوانین علیت ثابت نشود كه علت پدیدههاى ادراكى مختلف و متغیر و حاكى از ابعاد و اشكال گوناگون اشیاء مادى متناسب با آنها است نمىتوانیم صفات و ویژگیهاى اشیاء مورد تجربه را بطور قطعى و یقینى بشناسیم تا در باره نتایج تجربههاى مربوط به آنها قضاوت كنیم گذشته از اینها نهایت چیزى كه از تجارب حسى بدست مىآید تقارن یا تعاقب منظم دو پدیده در حوزه تجربه هاى انجام یافته است ولى چنانكه دانستیم تقارن یا تعاقب پدیده ها اعم از علیت است و از راه آنها نمىتوان رابطه علیت را اثبات كرد و سرانجام این اشكال باقى مىماند كه تجربه حسى هر قدر هم تكرار شود نمىتواند امكان تخلف معلول را از علت نفى كند یعنى همواره این احتمال وجود خواهد داشت كه در موارد تجربه نشده معلولى بدون علت تحقق یابد یا اینكه با وجود علت معلول آن تحقق نیابد یعنى تجربه حسى از اثبات رابطه كلى و ضرورى بین دو پدیده هم عاجز است چه رسد به اینكه قانون كلى علیت را در مورد همه علل و معلولات اثبات نماید .
سوال: اصل علیت به چه معنی است؟
آیا بدیهی است یا نظری؟
جواب:اصل علیت عبارت است از قضیه اى كه دلالت بر نیازمندى معلول به علت دارد و لازمه اش این است كه معلول بدون علت تحقق نیابد این مطلب را مىتوان در قالب قضیه حقیقیه به این شكل بیان كرد هر معلولى محتاج به علت است و مفاد آن این است كه هرگاه معلولى در خارج تحقق یابد نیازمند به علت خواهد بود و هیچ موجودى نیست كه وصف معلولیت را داشته باشد و بدون علت بوجود آمده باشد پس وجود معلول كاشف از این است كه علتى آن را بوجود آورده است . این قضیه از قضایاى تحلیلى است و مفهوم محمول آن از مفهوم موضوعش بدست مىآید زیرا مفهوم معلول چنانكه توضیح داده شد عبارت است از موجودى كه وجود آن متوقف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد پس مفهوم موضوع معلول مشتمل بر معناى احتیاج و توقف و نیاز به علت است كه محمول قضیه مزبور را تشكیل مىدهد و از این روى از بدیهیات اولیه و بىنیاز از هر گونه دلیل و برهانى است و صرف تصور موضوع و محمول براى تصدیق به آن كفایت مىكند .
سوال: آیا اصل علیت می تواند ثابت کند که موجودات در خارج معلول یا پدیده ای وجود دارد که نیاز به علت داشته باشد؟
جواب: این قضیه دلالتى بر وجود معلول در خارج ندارد و به استناد آن نمى توان اثبات كرد كه در جهان هستى موجود نیازمند به علت وجود دارد زیرا قضیه حقیقیه در حكم قضیه شرطیه است و بخودى خود نمى تواند وجود موضوعش را در خارج اثبات كند و بیش از این دلالتى ندارد كه اگر موجودى به وصف معلولیت تحقق یافت ناچار علتى خواهد داشت .
این اصل را مى توان بصورت دیگرى بیان كرد كه دلالت بر وجود مصادیق موضوع در خارج داشته باشد مانند این شكل معلولهایى كه در خارج وجود دارند نیازمند به علت مى باشند این قضیه را نیز مى توان از قضایاى بدیهى دانست زیرا منحل به دو قضیه مىشود كه یكى همان قضیه سابق و از بدیهیات اولیه است و دیگرى قضیه اى كه دلالت بر وجود معلولاتى در خارج دارد و آن هم با علم حضورى به معلولات درونى بدست مى آید یعنى از قضایاى وجدانى و بدیهى مى باشد .
ولى این قضیه هم نمىتواند مصادیق معلول را تعیین كند و همین اندازه دلالت دارد كه موجوداتى در خارج هستند كه داراى عنوان معلول بوده نیازمند به علت مىباشند اما كدامیك از موجودات خارجى داراى چنین عنوان و حكمى هستند از خود این قضیه بدست نمىآید .
به هر حال شناختن مصادیق علت و معلول جز آنچه با علم حضورى درك مىشود بدیهى نیست و احتیاج به برهان دارد و نخست باید اوصاف علت و معلول را تعیین كرد و با تطبیق آنها بر موجودات خارجى مصادیق علت و معلول را در میان آنها تشخیص داد .
وبه نظر، این همان فرمایش کاربر گرامی ولایت است و قابل دفاع است
در پایان یک سخن باقی می ماند و آن این که از کجا باید کشف کنیم که یک موجود معلول است یا معلول نیست
و این همان ادامه بحث دوستان در باب واجب و ممکن است بنظر می رسد اگر ما قبول کردیم که یک وجود پدیده و یا به تعبیری ممکن الوجود است ناچاریم که بپذیریم که معلول است
ممکن الوجود اگر درست تعریف شود ناچار به تصدیق علت داری او برای به وجود آمدن می شویم علمای منطق می گویند اگر محمولی را به موضوعی نسبت دهیم مثلاً بگوییم «الف، ب است»، رابطۀ «ب» با «الف» یکی از کیفیت های سه گانه «وجوب، امکان و امتناع» را خواهد داشت. یا این رابطه، رابطۀ ضروری است؛ یعنی، حتمی و اجتناب ناپذیر و غیر قابل تخلّف است، و به عبارت دیگر، عقل ابا دارد که خلاف آن را قبول کند، یا بر عکس است؛ یعنی رابطه، رابطۀ امتناعی است؛ یعنی محال است که محمول، عارض موضوع گردد، و به دیگر سخن، عقل از قبول آن ابا دارد، و یا این رابطه به گونه ای است که می شود مثبت باشد و می شود منفی باشد؛ یعنی هم قابل اثبات است و هم قابل نفی، و به بیان دیگر، عقل نه از قبول آن ابا دارد و نه از قبول خلافش. مثلاً اگر رابطۀ عدد چهار را با جفت بودن در نظر بگیریم، این رابطه ضروری و حتمی است، عقل از قبول خلاف آن ابا دارد. عقل می گوید عدد چهار جفت است بالضرورة و بالوجوب. پس آنچه بر این رابطه حاکم است وجوب و ضرورت است. ولی اگر بگوییم عدد پنج جفت است، رابطه، رابطۀ امتناعی است؛ یعنی عدد پنج از جفت بودن امتناع دارد و عقل ما هم که این معنا را درک می کند از قبول آن ابا دارد. پس رابطۀ حاکم میان عدد پنج و جفت بودن امتناع و استحاله است. اما اگر بگوییم امروز هوا آفتابی است، رابطه، یک رابطۀ امکانی است؛ یعنی طبیعت روز نه اقتضا دارد که حتماً آفتابی باشد و نه اقتضا دارد که حتماً ابری باشد. بر حسب طبیعتِ روز هر دو طرف ممکن است. در اینجا رابطۀ میان روز و آفتابی بودن رابطۀ امکانی است. پس رابطه میان هر موضوعی با هر محمولی که در نظر بگیریم، در حاق واقع از یکی از این سه کیفیت که احیاناً آنها را به ملاحظه خاصی «ماده» نیز می نامند، خالی نیست. آنچه ما اینجا گفتیم از دیدگاه علم منطق بود. فلاسفه که بحثشان دربارۀ وجود است، می گویند هر «معنا» و «مفهوم» را که در نظر بگیریم و موضوع قرار دهیم و «وجود» را به عنوان محمول به آن نسبت دهیم از یکی از سه قسم خارج نیست: یا رابطۀ وجود با آن مفهوم و معنا، وجوبی است؛ یعنی ضرورتاً و وجوباً آن چیز وجود دارد، که آن را «واجب الوجود» می نامند. و اگر رابطۀ وجود با او منفی و امتناعی است؛ یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً باید نباشد، آن چیز را «ممتنع الوجود» می نامند؛ مانند جسمی که در آنِ واحد هم کروی باشد و هم مکعب. و اما اگر رابطۀ وجود با آن معنا رابطۀ امکانی باشد؛ یعنی آن معنا، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم، که آن چیز را «ممکن الوجود» می گویند. همۀ اشیاء عالم مانند: انسان، حیوان، درخت، آب و... که به حکم یک سلسله علل پدید می آیند و سپس معدوم می گردند، ممکن الوجودند»(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، ص 180 و 181، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1380ش.)
ممکن الوجود بالذات: یعنی ذاتی که به خودی خود و قطع نظر از هر غیری، نه وجود برایش ضروری است و نه عدم.
البته باید به این نکته هم توجه کرد که ممکن الوجود بالذات می تواند واجب الوجود بالغیر گردد و این همان به وجود آمدن توسط علتی است
به سه مقدمه زیر توجه بفرمایید:
1 هیچ ممكن الوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد یعنى هنگامى كه عقل ماهیتش را در نظر مىگیرد آن را نسبت به وجود و عدم یكسان مىبیند و صرف نظر از وجود علت ضرورتى براى وجود آن نمىبیند .
این مقدمه بدیهى و بىنیاز از اثبات است زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع بدست مىآید و فرض ممكن الوجود بودن عینا فرض نداشتن ضرورت وجود است .
2 هیچ موجودى بدون وصف ضرورت تحقق نمىیابد یعنى تا هنگامى كه همه راههاى عدم به روى آن مسدود نشود بوجود نمىآید و بقول فلاسفه الشىء ما لم یجب لم یوجد به دیگر سخن موجود یا ذاتا واجب الوجود است و خود بخود ضرورت وجود دارد و یا ممكن الوجود است و چنین موجودى تنها در صورتى تحقق مىیابد كه علتى آن را ایجاب كند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند یعنى بگونهاى شود كه امكان عدم نداشته باشد این مقدمه هم یقینى و غیر قابل تشكیك است .
3 هنگامى كه وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحیه موجود دیگرى به آن مىرسد یعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغیر مىسازد .
این مقدمه نیز بدیهى و غیر قابل تردید است زیرا هر وصفى از دو حال خارج نیستیا بالذات است و یا بالغیر و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغیر خواهد بود پس وصف ضرورت هم كه لازمه هر وجودى است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود دیگرى حاصل مىشود كه آن را علت مىنامند .
بنا بر این سه مقدمه هر موجودی به وصف امکان که در پیرامون خویش می یابیم حال که واجب شده و به وجود آمده لا جرم علتی برای این وجود داشته است.
حال کدام موجود ممکن است یا واجب بحث دیگری است.
با سلام و عرض ادب یک نکته مهم در بحث این است که یا ما قبول داریم که یک موجودی پدیده( یا معلول یا ممکن الوجود ) است یا میگوییم نه فلان موجود واجب الوجود است اگر پدیده(معلول یا ممکن الوجود) بود لاجرم علت دارد دلیل: شیء الف بر فرض که قبول کردیم ممکن الوجود است بدین معنا است که این شیء وجود عین ذاتش نیست وجود عارضی اوست(این تعریف ممکن است) حال که به وجود آمده (نبوده و بود شده) این وجود که عین ذاتش که نیست پس وجود را از چیزی گرفته حال یا باید بگوییم که از خود گرفته و به وجود آمده(خود بخودی) یا از دیگری گرفته است
فرض اول باطل است چرا که تناقض است چون فرض ما این بود که وجود نداشته پس چگونه می تواند وجودی را که نداشته به خود بدهد به قول فلاسفه : فاقد شی که معطی شیء نمی تواند باشد.
می ماند فرض دوم که این وجود را از کسی گرفته باشد. که این همان علت موجده اوست.
حال نقل قول در این شیء ب می شود که علت الف بوده آیا خود ممکن الوجود است یا واجب
اگر بگوییم واجب که ثبت المطلوب و الا اگر بگوییم ممکن که خود نیاز به موجد دارد و الی آخر .
که بنا بر استحاله دور و تسلسل این سلسله ممکنات باید به یک واجبی منتهی گردد.
این همان تقریر ابو علی سینا از برهان امکان و وجوب است که فاقد اشکالات تقریرهای تومیستی و برهان های جهان شناختی غربی است.
چرا که نظر به واقعیت های خارجی دارد(نه مفهومی) و ثانیا دچار مشکل امکان ماهوی نیست بلکه ناظر به امکان فقری است(نیازمندی معلول به علت)
اما آنچه که به نظر می رسد نزاعی لفظی در این موضوع بوده و متفرع بر مطلب قبل است همان لفظ "پدیده" و "معلول" است این دو لفظ معنا با هم مترادف اند و وقتی می گویند پدیده یعنی همان معلول.
و اگر می خواهیم معنای معلول ندهد بهتر است بگوییم موجود که هم می تواند پدیده باشد یا نباشد به عبارت دیگر می تواند به وجود آمده باشد یا وجود داشته باشد.
با سلام
این بیان شما دارای اشکال است چون کسی که با مقدمات لغت هم آشنا باشد می داند که معلول یعنی شی علت دار و پدیده یعنی شی حادث (موجود بعد العدم)
البته شما می توانید جعل لفظ بکنید و بگویید معلول یعنی پدیده خب من سوالم اینگونه طرح خواهد شد که چرا هر معلول یا پدیده ای علت دارد؟
زیرا از سویى اثبات وجود حقیقى براى اشیاء عینى و خارج از نفس مرهون اصل علیت است و بدون آن راهى براى اثبات حقایق عینى باقى نمىماند و همیشه جاى این شبهه وجود خواهد داشت كه از كجا فراسوى ادراكات و صور ذهنى حقایقى وجود داشته باشد تا مورد تجربه قرار گیرد
خب بله آقای مصباح اینگونه عالم خارج را اثبات می کنند اما چرا تنها راه است؟
به نظر من این چنین نیست و می توان مانند بقیه بدیهیات وجود عالم خارج را بدیهی گرفت همان کاری که پلانتینجا می کند یا پاسخ های مور یا وینکشتاین را مطرح کرد البته همه جای بررسی دارند ولی به هر حال این پاسخ مصباح تنها پاسخ نیست !
و در ثانی ما علیت را به نحو جزئیه قبول کرده ایم و می توانیم برای رهایی از اشکال شما علیت را بین درون و بیرون قبول کنیم اما باز کلیت علیت اثبات نخواهد شد.
از سوى دیگر اثبات مطابقت ادراكات با اشیاء خارجى بعد از پذیرفتن آنها نیازمند به قوانین فرعى علیت است و مادامى كه این قوانین به ثبوت نرسیده باشد جاى این شبهه باقى است كه از كجا ادراكات و پدیدههاى ذهنى ما مطابق با اشیاى خارجى باشند تا بتوان از راه آنها حقایق خارجى را شناخت
این سخن دیگر خیلی عجیب است حتی در نظام معرفت شناسی آقای مصباح هم چنین التزامی نیست مثلا علم حضوری و واقعیت داشتن آن چه ربطی به علیت دارد؟ و در ثانی همان پاسخ دومم را می تونم به این پاسخ هم بدهم ...
سرانجام با شك در قوانین علیت نمىتوان كلیت و قطعیت نتایج تجربه را اثبات كرد و اثبات قوانین علیت از راه تجربه مستلزم دور است یعنى كلیت نتایج تجربه متوقف بر قوانین علیت است و فرض این است كه مىخواهیم آن قوانین را از راه تعمیم نتایج تجربه و كلیت آنها ثابت كنیم .
کسی قائل به قطعیت علوم تجربی نیست و حتی همین فلاسفه اسلامی که کلیت علیت را قبول دارند باز می گویند استقرا و تجربه ظنی است.
بله عالمان علوم تجربی با این پیش فرض حرکت می کنند اما در فلسفه علم هم گفته می شود که این مسئله یقینی نیست
و در ثانی من قائل به جزئیه بودن علیت هستم و می گوییم در عالم ماده مثلا علیت هست بحث سر علیت در تمام عالم امکان در گذشته و... می باشد
گذشته از اینها نهایت چیزى كه از تجارب حسى بدست مىآید تقارن یا تعاقب منظم دو پدیده در حوزه تجربه هاى انجام یافته است ولى چنانكه دانستیم تقارن یا تعاقب پدیده ها اعم از علیت است و از راه آنها نمىتوان رابطه علیت را اثبات كرد
الان فعل من تقارن دارد با هزار فعل دیگر ولی علیت بین اینها نیست .چرا؟ معلوم میشود حتی عقل هم از صرف تقارن علیت را نمی فهمد و از ارتباط بعض اشیا علیت را انتزاع می کند و لو علیت معقول ثانیست اما منشا انتزاع حقیقی دارد .
و سرانجام این اشكال باقى مىماند كه تجربه حسى هر قدر هم تكرار شود نمىتواند امكان تخلف معلول را از علت نفى كند یعنى همواره این احتمال وجود خواهد داشت كه در موارد تجربه نشده معلولى بدون علت تحقق یابد یا اینكه با وجود علت معلول آن تحقق نیابد یعنى تجربه حسى از اثبات رابطه كلى و ضرورى بین دو پدیده هم عاجز است چه رسد به اینكه قانون كلى علیت را در مورد همه علل و معلولات اثبات نماید .
سوال: اصل علیت به چه معنی است؟
آیا بدیهی است یا نظری؟
جواب:اصل علیت عبارت است از قضیه اى كه دلالت بر نیازمندى معلول به علت دارد و لازمه اش این است كه معلول بدون علت تحقق نیابد این مطلب را مىتوان در قالب قضیه حقیقیه به این شكل بیان كرد هر معلولى محتاج به علت است و مفاد آن این است كه هرگاه معلولى در خارج تحقق یابد نیازمند به علت خواهد بود و هیچ موجودى نیست كه وصف معلولیت را داشته باشد و بدون علت بوجود آمده باشد پس وجود معلول كاشف از این است كه علتى آن را بوجود آورده است .
این قضیه از قضایاى تحلیلى است و مفهوم محمول آن از مفهوم موضوعش بدست مىآید زیرا مفهوم معلول چنانكه توضیح داده شد عبارت است از موجودى كه وجود آن متوقف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد پس مفهوم موضوع معلول مشتمل بر معناى احتیاج و توقف و نیاز به علت است كه محمول قضیه مزبور را تشكیل مىدهد و از این روى از بدیهیات اولیه و بىنیاز از هر گونه دلیل و برهانى است و صرف تصور موضوع و محمول براى تصدیق به آن كفایت مىكند .
بله من کاملا این سخن را قبول دارم .این تقریر از علیت بدیهی است و تحلیلی
هر نیازمند به علتی علت دارد
و البته این هم بدیهیست که هر غیر معلولی علت ندارد!
بحث سر این نیست بحث بر سر این است که ا کجا معلوم پدیده ها یا ممکن الوجودها یا مواد یا اجسام یا ... علت دارند یعنی باید اثبات شود که این موارد از مصادیق معلولند تا حکم علتداری روی آنها بار شود.
همانطور که خودتان در ادامه به این مهم اشاره می کنید!
دیگرى قضیه اى كه دلالت بر وجود معلولاتى در خارج دارد و آن هم با علم حضورى به معلولات درونى بدست مى آید یعنى از قضایاى وجدانى و بدیهى مى باشد .
به نظر من اولا آن دروننگری ای که آقای مصباح می گوید اشکالات متعدد دارد چون تنها وجود علیت در عالم درون را اثبات می کند نه در خارج و پل زدن از درون به بیرون نیازمند اثبات است .
و در ثانی به قول استاد ملکیان معقولات ثانیه فلسفی اصلا قائل به درک به علم حضوری نیستند و از جمله علیت. به نظر من با دقت حتی در آن درون هم ما صرف تقارن را می یابیم نه علیت را .
و مانند بقیه محسوسات همانطور که گفتم حصولا علیت را انتزاع می کنیم .
به هر حال شناختن مصادیق علت و معلول جز آنچه با علم حضورى درك مىشود بدیهى نیست و احتیاج به برهان دارد و نخست باید اوصاف علت و معلول را تعیین كرد و با تطبیق آنها بر موجودات خارجى مصادیق علت و معلول را در میان آنها تشخیص داد .
اگر می خواهیم با روش آقای مصباح جلو رویم به نظرم به هیچ وجه نه اشایا خارجی اثبات می شود نه علیت بین آنها .چون اثبات اشیا خارجی فرع بر علیت است و ایشان نتوانست کلیت علیت را اثبات کند و بر فرض قبول حرفشان علیت به طور جزئیه و آن هم در نفس اثبات خواهد شد.
ا ممكن الوجود است و چنین موجودى تنها در صورتى تحقق مىیابد كه علتى آن را ایجاب كند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند یعنى بگونهاى شود كه امكان عدم نداشته باشد این مقدمه هم یقینى و غیر قابل تشكیك است .
3 هنگامى كه وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحیه موجود دیگرى به آن مىرسد یعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغیر مىسازد .
من نمی خواهم در بقیه مقدمات شما تشکیک کنم چنانچه تشکیک پذیر هم هست .
این سخن شما را که من آوردم را نیاز به اثبات می دانم چرا باید یک شی دیگری به ممکن ضرورت دهد و نمی تواند خود به خود ضرورت دارد.
و اصلا اساس بحث ما همین است من می گویم من می توانم به رحتی تصور کنم که شی خارجی که ممکن هم هست بدون علت وجود یابد .
پس چه مشکلی دارد که حتما باید این شی علتدار باشد
شیء الف بر فرض که قبول کردیم ممکن الوجود است بدین معنا است که این شیء وجود عین ذاتش نیست وجود عارضی اوست(این تعریف ممکن است) حال که به وجود آمده (نبوده و بود شده) این وجود که عین ذاتش که نیست پس وجود را از چیزی گرفته حال یا باید بگوییم که از خود گرفته و به وجود آمده(خود بخودی) یا از دیگری گرفته است
فرض اول باطل است چرا که تناقض است چون فرض ما این بود که وجود نداشته پس چگونه می تواند وجودی را که نداشته به خود بدهد به قول فلاسفه : فاقد شی که معطی شیء نمی تواند باشد.
می ماند فرض دوم که این وجود را از کسی گرفته باشد. که این همان علت موجده اوست.
حال نقل قول در این شیء ب می شود که علت الف بوده آیا خود ممکن الوجود است یا واجب
اگر بگوییم واجب که ثبت المطلوب و الا اگر بگوییم ممکن که خود نیاز به موجد دارد و الی آخر .
که بنا بر استحاله دور و تسلسل این سلسله ممکنات باید به یک واجبی منتهی گردد.
به نظر من هم در اینجا هم در پست قبلی شما مغالطه طرد شقوق شده است. یعنی خیال کرده اید که ام دایر بر دو مسئله است: خود شی علت خودش باشد یا غیر در حالی که درسشتش این است یک شی یا علت دارد یا ندارد اگر دارد یا خودش علتش است یا غیرش .خودش که نیست .پس دو احتمال دارد یا غیرش است یا اساسا علت ندارد.
شما باید فرض اول را اثبات استحاله کنید .وگرنه در مورد هر ممکنی این احتمال هست.
باتشکر از عطف توجه شما!
من می توانم به رحتی تصور کنم که شی خارجی که ممکن هم هست بدون علت وجود یابد .
پس چه مشکلی دارد که حتما باید این شی علتدار باشد
اگر بدون علت به وجود می آید آنگاه در هر شرایطی بوجود می آید.
چون به وجود می آید، پس نبوده و سپس بود شده
پس دوره ای برایش متصور است که به وجود نیامده پس در آن دوره به وجود نمی آید
و این هم در تناقض با این است که در هر شرایطی به وجود بیاید لذا این قضیه متناقض است و قابل تصور نیست!!!!!
اگر بدون علت به وجود می آید آنگاه در هر شرایطی بوجود می آید.
چون به وجود می آید، پس نبوده و سپس بود شده
پس دوره ای برایش متصور است که به وجود نیامده پس در آن دوره به وجود نمی آید
و این هم در تناقض با این است که در هر شرایطی به وجود بیاید
لذا این قضیه متناقض است و قابل تصور نیست!!!!!
نگاه کنید عزیز من
اگر بدون علت به وجود آید امکان دارد که در هر شرایطی به وجود آید
اگر مدتی عدم بوده پس امکان دارد که مدتی عدم باشد
این امکان دارد خیلی مهم است . و همین سبب عدم تناقض بین دو قضیه می گردد .
و در ثانی حتی اینکه هر ماده ای حادث است و بتبع هر ماده ای مدتی نبوده و سپس بود شده نیازمند اثبات است چون فلاسفه می گویند ممکن الوجود ممکن است قدیم باشد یعنی مسبوق به عدم نباشد تا محذور شما پیش آید .
و ثالثا اینکه در هر شرایطی ممکن است پیش آید هم محل خدشه است چون ممکن است بدون علت برای وجود و عدمش شرایطی ایجاد شده باشد یعنی همانطور که وجودش علت ندارد شرایط عدمش یا شرایط استمرار وجودش هم بی علت است و خودبه خودی باشد پس قضیه اول شما هم بر فرض اینکه امکان قبلش بگذاریم هم محل خدشه است
باتشکر
حقیر p رو موجود گرفتم؟
گفتم p = گزاره ی شما = مدتی عدم باشد = مدتی معدوم باشد
شما گفتی: مدتی عدم باشدپس امکان دارد مدتی عدم باشد
حالا p رو واردش کنید، میشه:
P پس امکان دارد p
موجود شما چون معدوم بوده و موجود شده، لذا ممکن الوجود است
شما میگی: اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد خودبه خود موجود شود!
هم ارز: اگر امکان ندارد خودبه خود موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!
درنتیجه، منظور شما این خواهد بود که:
موجودی که به واسطه دیگری به وجود می آید، ممکن الوجود نیست!!!! و این هم باطل است.
لذا اصل گزاره شما باطل بوده در نتیجه: «به هیچ وجه ممکن نیست که موجودی، خودبه خود به وجود بیاید»
شما گفتید:
البته ممکن الوجود در شرط با امکان دارد در جزا متفاوتند چون متعلقاتشان فرق دارد
وقتی میگید امکان دارد یعنی تمام ممکن الوجودها را پوشش میده
هر چند ادبیات جمله تون رو بیشتر توضیح ندادین
اما من بارها گفته ام که صدق این گونه هم ارز گیزیها را قبول ندارم
برای مثال نقض میگم
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد موجود شود
اگر امکان ندارد موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!!!!!!!!!!
(چون تعریف ممکن این است که در آن یحتمل الوجود و العدم)
هم ارز گیری خدمت تان ارائه شد:
هر ممکن الوجودی، امکان دارد به وجود بیاید
هر چیزی که امکان ندارد به وجود بیاید ، ممکن الوجود نیست
ایرادی نداره
واجب الوجود به وجود نمی آید و ممکن الوجود نیست
ممتنع الوجود هم به وجودی نمی آید و ممکن الوجود نیست
لذا مثال نقض تان درست نیست(در جهت نقض نیست، در جهت اثبات مطلب حقیر بود)
هر چند خودش واضح است که درست است
پس تمام مثالهای نقض شما باطل خواهند بود(در جهت نقض نخواهند بود، در جهت اثبات مطلب حقیر خواهند بود)
حالا چه مشکلی هست؟
خب قضیه بدیهیه منم بهش خدشه ای نکردم .
دلیلش هم این است که هر چه هست پس ممکن بوده که باشد و یعنی شی ممتنع نمی تواند باشد و از بودن یک شی می توانیم به عدم امتناع وجود پل بزنیم.
این قضیه درست است مشکلی هم ندارد ولو بدیهی است
البته تحلیلی نیست چون p آنگاه p تحلیلیست نه, p آنگاه ممکن است p
حالا چه مشکلی هست؟
خب قضیه بدیهیه منم بهش خدشه ای نکردم .
دلیلش هم این است که هر چه هست پس ممکن بوده که باشد و یعنی شی ممتنع نمی تواند باشد و از بودن یک شی می توانیم به عدم امتناع وجود پل بزنیم.
این قضیه درست است مشکلی هم ندارد ولو بدیهی است
البته تحلیلی نیست چون p آنگاه p تحلیلیست نه, p آنگاه ممکن است p
پس از نظر شما P آنگاه ممکن است P درست است
:khaneh: باشه، چی بگم
مثل این میمونه یارو بیاید بگه: اگر 1+1=2 آنگاه امکان دارد 1+1=2
جالب است شما گفته اید به وجود می آید و ماهیت جمله مرا از بین برده اید من گفنم:
نوشتی بوجود میآید
در نقل قول حقیر زدی: بوجود نمی آید
چی به چیه؟
سوای این حرفها یعنی منظورت اینه که پیتیگولوی شما عدم رو تجربه نکرده؟
سوای این حرفها یعنی منظورت اینه که پیتیگولوی شما عدم رو تجربه نکرده؟
بحث من در اینباره نیست که به وجود آمده یا نیامده شاید اصلا قدیم باشد
حیث جمله من روی وجود داشتن اوست نه به وجود آمدن و نیامدنش واعم از به وجود آمدن یا اصلا صرف وجود داشتن است.
فلذا اشکالم وارد است.
بحث من در اینباره نیست که به وجود آمده یا نیامده شاید اصلا قدیم باشد
حیث جمله من روی وجود داشتن اوست نه به وجود آمدن و نیامدنش واعم از به وجود آمدن یا اصلا صرف وجود داشتن است.
فلذا اشکالم وارد است.
یعنی منظور شما اینه که تمام کلمات بالا یک معنی میدهند؟
فلسفه یعنی این؟
به هر حال به طرق مختلف نشون داده شد که عبارت:
«ممکن الوجود خودبه خود به وجود می آید» اشتباه است
لذا «هیچ ممکن الوجودی نیست که خودبه خود به وجود بیاید».
لذا «هر ممکن الوجودی علت دارد»
ه هر حال به طرق مختلف نشون داده شد که عبارت:
«ممکن الوجود خودبه خود به وجود می آید» اشتباه است
لذا «هیچ ممکن الوجودی نیست که خودبه خود به وجود بیاید».
لذا «هر ممکن الوجودی علت دارد»
اولا من به اون اشکال شما در بالا 3 جواب دادم که شما از بقیه طفره رفتید و فقط به یکی پرداختید .آن هم که اینگونه مبهم پاسخ گفتید .
به هر حال مثل روز روشن است که تصور ممکن یا حادث بلاعله ممکن است و همین امکان تصور یدل علی امکان الوقوع .
به هر حال قضاوت با خوانندگان
اولا من به اون اشکال شما در بالا 3 جواب دادم که شما از بقیه طفره رفتید
جواب دو تاشون رو نوشتم
سومی هم کاملاً بی ربط بود
شما خودت هنوز مباحث مقدماتی فلسفه(علیت) رو نپذیرفته داری از حدوث و اینا استدلال میکنی؟
و مهم تر از همه اینکه بنده نه فیلسوفم نه متکلم و نه ....
چندین استدلال منطقی نوشتم
جوابت باطل بود
استدلالها یم ثابت شد
به هر حال مثل روز روشن است که تصور ممکن یا حادث بلاعله ممکن است و همین امکان تصور یدل علی امکان الوقوع .
همانطو.ر که در پستهای قبلی نشان داده شد این تصور شما مثل شبی که روز باشد میماند!
به هر حال قضاوت با خوانندگان
بنده ی خدا
اگه یک ذره احساس کنم که واقعاً داری برای خوانندگان مینویسی که قضاوت کنند و دنبال این باشی که من پیروز شدم یا تو
اصلاً نه نگاهی به خودت میندازم و نه به تاپیکت و دینت و فلسفه ات و منطقت
:ok:
و مهم تر از همه اینکه بنده نه فیلسوفم نه متکلم و نه ....
چندین استدلال منطقی نوشتم
جوابت باطل بود
استدلالها یم ثابت شد
خب خیال کن همه را جواب دادی ،برو کیفشو ببر !
من هم همه سخنانت را رد کردم و به نظرم جناب شعیت عالمانه جواب دادند ولی استدلالات شما برای کسی که اندکی با فلسفه و منطق آشنایی داشته باشد ابطالش واضح است.
البته و صد البته کسانی که مدعای شما را قبول دارند در این سایت زیادند ولی فکر نکنم آنها هم دلیل شما را موجه بدانند
ولی به هر حال
به نظرم باز باید قضاوت را به خوانندگان داد و من هی می گویم حرف من درسته؛ تو هم می گویی حرف من .ولی خوانندگانند که به عنوان یک قاضی بیطرف می توانند داوری کنند.
من هم همه سخنانت را رد کردم و به نظرم جناب شعیت عالمانه جواب دادند ولی استدلالات شما برای کسی که اندکی با فلسفه و منطق آشنایی داشته باشد ابطالش واضح است.
بله
آخرین پاسخ منطقی شما یادمه:
اگر p آنگاه امکان دارد p
شب خوش
به نظرم باز باید قضاوت را به خوانندگان داد و من می گویم حرف من درسته تو هم می گویی حرف من ولی خوانندگانند که به عنوان یک قاضی بیطرف می توانند داوری کنند.
این جمله کاملا درست می باشد زیرا اثبات شیء نفی یا اثبات ماعدا نمی کند
مثل:بعضی از ناطق ها انسان هستند.دلیلی بر اینکه بعضی نیستند نیست.
1- مثال را برای نقض میآورند نه برای اثبات
2- بعضی از ناطق ها انسان هستند چه ربط به گزاره p آنگاه امکان دارد p دارد؟
گفته شده اگر انسان باشد آنگاه امکان دارد انسان باشد،
ببین شما خودت چه گفتی
2- وقتی میگی امکان دارد p، شق بعدیش رو هم باید بررسی کنی(یعنی امکان دارد نقیض p)
خب: P آنگاه امکان دارد نقیض p
هم ارز: امکان ندارد نقیض p آنگاه نقیض p
خب این هم باطل است
لذا امکان در قضیه p آنگاه p وارد نیست
در اثبات،بسیاری از مواقع به وسیله اصل استقرا(که کاملا صحیح است)استفاده می شود که لازم به آوردن مثال در ابتدا می باشد.(در خیلی از استدلال های دیگر هم برای درک بهتر مثال زده می شود)
بعضی از ناطق ها انسان هستند چه ربط به گزاره p آنگاه امکان دارد p دارد؟
وقتی میگی امکان دارد p، شق بعدیش رو هم باید بررسی کنی(یعنی امکان دارد نقیض p)
انسان با ناطق نسبت تساوی دارند.یعنی
هر انسانی ناطق است.(جمله درست)
هر ناطقی انسان است.(جمله درست)
بعضی ناطق ها انسان هستند(جمله درست)
بعضی ناطق ها انسان نیستند(جمله غلط)
پس:
اگر P آنگاه P (درست)
اگر p آنگاه امکان دارد P (درست)
اگر P آنگاه امکان دارد غیر از(نقیض) P (غلط)
اگر خواستید از ریاضی هم مثال می زنم(نامساوی ها)
در اثبات،بسیاری از مواقع به وسیله اصل استقرا(که کاملا صحیح است)استفاده می شود که لازم به آوردن مثال در ابتدا می باشد.(در خیلی از استدلال های دیگر هم برای درک بهتر مثال زده می شود)
شما استقرا نکردید
انسان با ناطق نسبت تساوی دارند.یعنی
هر انسانی ناطق است.(جمله درست)
هر ناطقی انسان است.(جمله درست)
بعضی ناطق ها انسان هستند(جمله درست) بعضی ناطق ها انسان نیستند(جمله غلط)
پس:
اگر p آنگاه p (درست)
اگر p آنگاه امکان دارد p (درست)
اگر p آنگاه امکان دارد غیر از(نقیض) p (غلط)
اگر خواستید از ریاضی هم مثال می زنم(نامساوی ها)
ببینید آقای موحد
تمام جروبحث این تاپیک اینکه که آقای ولایت میگه امکان دارد باشد امکان دارد نباشد
به همین خاطر وقتی میگیم امکان دارد p، امکان دارد نه p هم مد نظر است
اگر ایشون در مورد مسئله خودشون میپذیرند ک شق امکان دارد نقیض p منتفی است
پس بحثی نداریم
که چی؟ خب که چی؟ چه چیزی از ازش را مشخص کنم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
کمی دقت کنید، شاید درک کنید، یک جا نوشته شده: «نیاز در وجود داشتن» و جای دیگر گفته شده: «هیچ نوع وابستگی»
معنی جمله ات را مشخص بفرما:
یعنی چی؟
آیا محقق شدن غیر از بوجود آمدن است؟
این تناقض در موضوع تاپیک رو هم مشخص کنید:
با توجه به اینکه: عالم مساوی با همه موجودات
چطور میشه همه موجودات شامل علت باشه!!!
آیا علت همه موجودات خودش یک موجود نیست؟
اگر هست اختلافش با بقیه چیه؟
تعریف شما از موجودات عالم چیه که نیاز به علت دارند؟
اختلاف این موجودات با علت چطور خواهد بود، اگر علتی باشد؟
عالم مساوی همه موجودات نیست منظور همین جهان مادی است که توش کهکشان راه شیری و زمین و... هست.
که چی؟ مگر من منکر شدم؟ مگر من غیر این گفتم
بازم جواب سوالمو ندادین !
با سلام دوباره
پس منظور شما این است که اگر علتی داشته باشه، چون منظور از عالم: موجودات مادی است، لذا علت نمیتواند مادی باشه؟
خب وقتی منکر نیستی، یه جوابی بده:
عبارت زیر درست است یا نه، چرا؟
پس خودبه خود موجود است و خودبه خود موجود نیست
خب این تناقض دارد، عزیز برادر، ندارد؟
نیاز به شرط وحدت زمانی ندارد
چون موجود شما خودبه خود به وجود می آید
پس در هر زمانی میتونه این واقعه رخ بده
و در هر زمانی هم میتونه رخ نده
لذا در هر زمانی: خودبه خود معدوم است و خودبه خود موجود است
این مسئله از لحاظ منطقی بسیار روشنه
من می گویم موجود من در یک زمان خود به خود معدومه و در یک زمان خود به خود موجود از این لحاظ که چون وحدت زمان ندارند مشکلی نیست و تناقضی نیست
اما این که در هر زمانی امکان دارد خود به خود معدوم بشود و خو به خود موجود بشود هم تناقض نیست چون اگر محمول ما امکان دارد باشد تناقضی نیست مثل اینکه امکان دارد شما پنج دقیقه دیگر موجود باشی و امکان دارد معدوم باشی!
این چه تناقضی دارد؟
اگر بگویید در یک آن هم موجود باشی هم معدوم یا هم خود به خود موجود باشد هم خود به خود معدوم باشد تناقض است اما من این را نمی گویم دریک زمان چنین هست و دیک زمان چنین نیست(بالفعل والبته بالقوه هم می تواند باشد هم نباشد)و این هم تناقضی ندارد
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
خب اشتباه عزیز برادر
دو مشکل داره:
1- شما بدون هیچ مشخصه ای، از یک زمان نام بردید! و اون رو وجه تمایز دونستید![INDENT]این هم منطقی نیست
[/INDENT]
[INDENT]میپرسیم، چه زمانی خودبه خود معدوم است
و چه زمانی خودبه خود موجود
مثلاً میگیم: «انسان شب در خواب است و روز در خواب نیست»
شب و روز هر دو مشخص هستند
اما «یک زمان» شما علاوه بر اینکه غیر از «یک زمان» نیست، زمان نامشخصی است، لذا میتونه بر هم منطبق باشن
[/INDENT]
[INDENT]وقتی بدون مشخص کردن «یک زمان» از اون استفاده میکنی، مثل سور وجودی میمونه، میشه هر زمانی رو به اون نسبت داد
لذا شخص میتونه این دو «یک زمان» را یکی کنه
مثلاً در قضیه: «یک موجودی هست»
هر موجودی که هست میتونه به جای اون یک موجود قرار بگیره!
به همین ترتیب هر زمانی میتونه جای «یک زمانی» قرار بگیره
[/INDENT]
2- موجود شما، در یک آن از اینکه خودبه خود معدوم بوده، تبدیل میشه به خودبه خود موجود شده
خب این هم همان عوض شدن ذات است
منظورم رو بالا نوشتم
متاسفانه شما سورهای وجودی رو که روی گزاره ها به کار میروند، در جای خودشون بکار نمیبری
حقیر از امکان صحبت نکردم، چون نخواستم وارد قضایای شرطی بشم.
اما حالا از امکان صحبت میکنم:
موجود شما چون معدوم بوده و موجود شده، لذا ممکن الوجود است
شما میگی:
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد خودبه خود موجود شود!
هم ارز:
اگر امکان ندارد خودبه خود موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!
درنتیجه، منظور شما این خواهد بود که:
موجودی که به واسطه دیگری به وجود می آید، ممکن الوجود نیست!!!!
و این هم باطل است.
لذا اصل گزاره شما باطل بوده
در نتیجه: «به هیچ وجه ممکن نیست که موجودی، خودبه خود به وجود بیاید»
در مورد ارزش درستی این گزاره هم که هیچ نظری ندادین!
و در این مورد هم نظری ندادین!
سلام علیکم مؤمن،نین
اگر مثال بیضی و سهمی که زدم را مطالعه کنید منظورم را بهتر درک میکنید، نمیتوانیم درک کنیم که یعنی چی موجودی باشد که علتی نداشته باشد اما نه اینکه وجود داشتنش را هم نمیتوانیم بپذیریم.
اگر موجودی باشد که معلول نیست پس آن را هم میتوانید واجب الوجود بدانید و اگر بتواند اثرگذاری داشته باشد بعداً میتوان اثبات کرد که چنین واجبالوجودی یکتا هم خواهد بود، چون اگر بیش از یکی باشند میتوانند روی یکدیگر اثر بگذارند و در عین حال نباید از هم اثر بپذیرند و در نتیجه فرض غلط است و چنین موجودی باید یکتا باشد، پس فقط یک موجود است که معلول نیست و میتواند علت باشد. حالا اگر موجودی باشد که معلول نیست ولی تنها در جهات محدودی اثرگذاری دارد این محدودیت باید معلول قیدی باشد که بر خلاف فرض معلول نبودن آن موجود است. اگر هم آن موجود معلول نباشد ولی اثرگذاری هم اصلاً نداشته باشد (موجود غیرمعلولی که غیر علت هم باشد) اگرچه به طریق اولی نمیتواند وجود داشته باشد ولی به یک صورت دیگر هم میتوان نشان داد که نمیتواند وجود داشته باشد. اگر آن یک موجود معلولی که علت هم هست بخواهد روی این موجود اثر گذارد این موجود نمیتواند مانع شود ولی در عین حال هم معلول نمیتواند باشد و باز تناقض. یعنی روی هم رفته یک موجود بیشتر ممکن نیست که وجود داشته باشد که معلول نباشد و این موجود غیرمعلول میتواند معلول باشد یا نباشد. اگر نباشد مشکلساز است چون مجموعهی تمام ممکنالوجودها باید حداقل یک علت غیرمعلول داشته باشند و در نتیجه این یک موجود غیرمعلول باید علت العلل هم باشد و این همان خداست که خارج از مجموعهی موجودات عالم است. شما دلیلی دارید که خلاف این فکر میکنید؟
امکانش هست چون حقیر تحصیلات فلسفه ندارم، جواب دادم گفتم شاید کمکی کند ولی اگر نمیکند و بیربط است ببخشید ...
یا علی
سلام
اینکه زمان نامشخصه دلیل نمیشه که جواز داشته باشند بر هم منطبق بشوند
مثلا من بگویم آینده می آیم خانه آقای سلمان
خب نامشخصه معلوم نیست فردا می آیم یا یه سال دیگه یا 50 سال دیگه !
اما دلیل نمیشه هم مثلا فردا بیایم هم نیایم
یا همان سور وجود که می گویید طبق حرف شما باید پارادوکسیکال باشد که بالبداهه چنین نیست
اگر باز سخت است برایتان سخنم را قبول کنید به خاطر شما ادعایم را تغییر می دهم به این نحو که:
یک شی می تواند در یک زمان معدوم باشد خود به خود و در زمان دیگر موجود خودبه خود به نحوی که که این دو در یک زمان خاص و در یک مکان خاص اجتماع نکنند(یعنی به استثنای این حالت)
البته باز می گویم نیازی به این سخن نیست فقط برای اطمینان خاطر شما گفتم
وقتی معدوم بوده که موجود نبوده که عوض شدن ذات نام بگیرهالان از شما می پرسم این واجب الوجودی که شما بهش اعتقاد داره چگونه ماها را به وجود آورده؟
از عدم تبدیل به وجود کرده این که انقلاب ذاته؟ومحال؟
پس چی کار کرده؟
البته ممکن الوجود در شرط با امکان دارد در جزا متفاوتند چون متعلقاتشان فرق دارد
اما من بارها گفته ام که صدق این گونه هم ارز گیزیها را قبول ندارم برای مثال نقض میگم
اگر ممکن الوجود است آنگاه امکان دارد موجود شود
اگر امکان ندارد موجود شود آنگاه ممکن الوجود نیست!!!!!!!!!!
(چون تعریف ممکن این است که در آن یحتمل الوجود و العدم) من در اولین نظرم در پاسخ به بیانات شما رد باره نظرم را گفتم
چنین نیست چون ممکن است شی به خود نیازمند باشد مانند نیاز شی به اجزائش
نه منظورم موجودات مانده نیست منظورم همین جهان و کهشان راه شیری و خلاصه زمین و آسمان حسوس است
حالا ممکن است خارج از این زمین و اسمان یک موجود مادی باشد
یامجرد غیر واجب
باتشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
اون اشکال ریاضی که مطرح کردم، وارد است
حالا شما میگی وارد نیست، خود دانی
در مورد اینکه: «من یک روز میام خونه شما یا شما میایی یا ....»
من و شما دارای اختیار هستیم، پس زمانش رو هم میتونیم تغییر بدیم
اما موجودی که وجود نداره، نمیتونه
لذا این جواب شما ربطی نداره
در هر صورت: این شی یا وابسته به زمان است یا نیست
اگر وابسته به زمان نیست، پس شرط زمان در تناقضش راهی نداره
اگر وابسته به زمان است، پس دیگه خودبه خودی نیست
منظور همان تعریف شماست
تعریف شما در یک آن از زمان عوض میشه،
خب این یعنی موجود در یک آن عوض شده
من میگم:
اگر تعریف از موجودی در یک آن از زمان، و بدون دلیل عوض بشه آنگاه این تعریف متناقض است
شما میگی:
اگر تعریف از موجودی در یک آن از زمان، و بدون دلیل عوض بشه آنگاه این تعریف متناقض نیست
هم ارز:
اگر یک تعریف متناقض باشه آنگاه در یک آن از زمان عوض نمیشه یا با دلیل عوض میشه
باطل بودن این گزاره هم مشخص است
این هم قبلاً در بحثهای قبلی پاسخش بیان شده
آخه این جمله یعنی چی؟
من که چیزی ازش متوجه نشدم
این ادبیات شما خیلی جاها مشکل داره
شایدم حقیر چیزی نمیدونم!
خب پس بحثی با شما ندارم
برای کسانی گفتم که بعداً بیایند و عکس نقیض را قبول دارند
و برای کسانی که عکس نقیض را قبول دارند، باطل بودن گزاره شما قطعی است.
پس این رو فقط به این دلیل رد کردید که عکس نقیض رو قبول ندارید!!!
هر ممکن الوجودی، امکان دارد به وجود بیاید
هر چیزی که امکان ندارد به وجود بیاید ، ممکن الوجود نیست
ایرادی نداره
واجب الوجود به وجود نمی آید و ممکن الوجود نیست
ممتنع الوجود هم به وجودی نمی آید و ممکن الوجود نیست
وقتی کل و جزء رو با هم مورد حکم وجودی قرار میدید
یک مجموعه تشکیل دادید از موجودات
چون جزء را با کل یکی دونستید
پس حکمی که دادید درست نیست
چون در یک مجموعه، اشیای اون باید از هم متمایز باشند
مانده دیگه چیه؟
هنوز ایرادم وارد است.
منظور شما هر نوعی که باشد، من هم متناسب با همان نوع صحبت میکنم
اگر همه موجودات علت داشته باشند، اون علت یا جزو این همه هست یا نیست
اگر جزو همه باشه، چون جزو همه است، پس خودش هم علت خودش شده و باطله
اگر جزو همه نباشه، پس اینکه هر موجودی علتی دارد باطل است!
پس در هر صورتی اینطور نیست که هر موجودی که وجود دارد، علتی دارد.
از راه گزاره ها:
میگی: هر موجودی وجود داشته باشد آنگاه علت دارد
هم ارز: هر موجودی که علت نداشته باشد ، وجود نداره
اگر شما این رو قبول داشته باشی، پس ممکن الوجود خودت که میگی خودبه خودی است و علتی ندارد، هم وجود نداره
اگر این رو قبول نداری، پس در دنیا موجودی هست که علتی ندارد
از راه دیگه:
از طرفی: جهان{هر آنچه که هست} در کلیت خودش، نیازمند به هیچ چیزی نیست، لذا حداقل یک موجود هست که علت ندارد
پس اینکه هر موجودی علتی دارد باطل است.
بیشتر از چند ساعت دیگه اتصال اینترنت ندارم، و تاپیک هم طوری جناب عظیم گفتن بسته میشه
البته حقیر بارها با استفاده از عکس نقیض گیری باطل بودن گزاره های شما رو اثبات کردم
اما گویا خود .... هم روی عکس نقیض ها مشکل دارند!
به نظر حقیر بهترین استراتژی برای برخورد با مسایلی که بدیهی میزنن، همین عکس نقیض گیریهاست
خدانگهدار
با سلام خدمت شما دوستان گرامی
کاربرانی که با شور و شعور علمی بالایی در این تاپیک فعالیت دارند.
از آنجایی که ادامه تاپیک را بنده در خدمت دوستان خواهم بود با تشکر از کارشناس محترم و صدیق ارجمند استاد" عبد الرحمان " و آرزوی سلامت برای ایشان و با تشکر از همه کاربران عزیزی که در این بحث همکاری و همیاری داشته اند قرار است که ابتدا جمع بندی مختصری از سوالات تاپیک را داشته و در حد وسع پاسخگو باشیم و در ادامه در خدمت کاربران خواهیم بود
از صبر و همیاری شما کمال تشکر را دارم
سوال اصلی تاپیک از کاربر گرامی جناب velayat می باشد :
سوال :ملاک علت دار بودن پدیده ها چیست؟
به نظر ایشان ملاک استقراء تجربی و حسی است
ایشان علیت را مولد یک استقراء جزئی تجربی می دانند که نمی تواند کلیت داشته باشد و تعمیم
جواب:
به نظر می رسد تا حدودی حرف این کاربر گرامیvelayat قابل دفاع باشد
ایشان موجودات بیرونی را که در خارج می بینند را بنا بر قانون علیت نمی توانند واحد علت ببینند و این کاملا صحیح است .
به عبارت دیگر علت دار بودن معلول ها و پدیده ها یک امر کاملا عقلی است که تطبیق آن بر مصادیق خارج از ذهن کار این برهان نیست و برای این که بگوییم موجودات پیرامونی ما یا 100 سال قبل یا 5000 هزار سال قبل معلول بوده و دارای علت اند نیاز به دلیل دیگری جز علیت داریم.
و اگر آنچه که از فرمایش دوست عزیزvelayat برداشت می شود همین باشد کاملا صحیح است و قابل دفاع.
اما آنچه که به نظر می رسد نزاعی لفظی در این موضوع بوده و متفرع بر مطلب قبل است همان لفظ "پدیده" و "معلول" است این دو لفظ معنا با هم مترادف اند و وقتی می گویند پدیده یعنی همان معلول.
و اگر می خواهیم معنای معلول ندهد بهتر است بگوییم موجود که هم می تواند پدیده باشد یا نباشد به عبارت دیگر می تواند به وجود آمده باشد یا وجود داشته باشد.
اگر این اختلافات لفظی در بحث روشن و حل شود بحث راحت تر خواهد بود.
در ذیل پاسخ به برخی از سوالات مطرحه درباره علیت داده می شود
مستدعی است پست آینده را به عنوان شروع بحث علمی به دقت مطالعه فرمایید
سوال : آیا استقراء و تجربه می تواند مثبت علیت باشد؟
جواب: خیر
محور همه تلاشهاى علمى را كشف روابط على و معلولى بین پدیده ها تشكیل مىدهد و اصل علیت بعنوان یك اصل كلى و عام مورد استناد همه علومى است كه در باره احكام موضوعات حقیقى بحث مىكنند و از سوى دیگر كلیت و قطعیت هر قانون علمى مرهون قوانین عقلى و فلسفى علیت است و بدون آنها نمىتوان هیچ قانون كلى و قطعى را در هیچ علمى به اثبات رسانید و این یكى از مهمترین نیازهاى علوم به فلسفه مىباشد .
بعضى از كسانى كه منكر اصالت عقل و احكام عقلى مستقل از تجربه هستند و یا اساسا براى مسائل فلسفى و متافیزیكى ارزش علمى و یقینى قائل نیستند تلاش مىكنند كه اعتبار اصل علیت را از راه تجربه ثابت نمایند اما اینگونه تلاشها بیهوده و نازا است زیرا از سویى اثبات وجود حقیقى براى اشیاء عینى و خارج از نفس مرهون اصل علیت است و بدون آن راهى براى اثبات حقایق عینى باقى نمىماند و همیشه جاى این شبهه وجود خواهد داشت كه از كجا فراسوى ادراكات و صور ذهنى حقایقى وجود داشته باشد تا مورد تجربه قرار گیرد و از سوى دیگر اثبات مطابقت ادراكات با اشیاء خارجى بعد از پذیرفتن آنها نیازمند به قوانین فرعى علیت است و مادامى كه این قوانین به ثبوت نرسیده باشد جاى این شبهه باقى است كه از كجا ادراكات و پدیدههاى ذهنى ما مطابق با اشیاى خارجى باشند تا بتوان از راه آنها حقایق خارجى را شناخت و سرانجام با شك در قوانین علیت نمىتوان كلیت و قطعیت نتایج تجربه را اثبات كرد و اثبات قوانین علیت از راه تجربه مستلزم دور است یعنى كلیت نتایج تجربه متوقف بر قوانین علیت است و فرض این است كه مىخواهیم آن قوانین را از راه تعمیم نتایج تجربه و كلیت آنها ثابت كنیم .
به دیگر سخن استفاده از تجربه در صورتى ممكن است كه وجود اشیاء مورد تجربه ثابت باشد و نتایج تجربه هم بطور قطعى شناخته شود و این هر دو متوقف بر پذیرفتن اصل علیت قبل از اقدام به تجربه است زیرا در صورتى كه آزمایشگر به اصل علیت معتقد نباشد و بخواهد آن را از راه آزمایش اثبات كند نمىتواند وجود حقیقى اشیاء مورد تجربه را احراز نماید چون در پرتو این اصل است كه ما از راه وجود معلول پدیدههاى ادراكى به وجود علت آنها اشیاء خارجى پى مىبریم و نیز تا به كمك قوانین علیت ثابت نشود كه علت پدیدههاى ادراكى مختلف و متغیر و حاكى از ابعاد و اشكال گوناگون اشیاء مادى متناسب با آنها است نمىتوانیم صفات و ویژگیهاى اشیاء مورد تجربه را بطور قطعى و یقینى بشناسیم تا در باره نتایج تجربههاى مربوط به آنها قضاوت كنیم گذشته از اینها نهایت چیزى كه از تجارب حسى بدست مىآید تقارن یا تعاقب منظم دو پدیده در حوزه تجربه هاى انجام یافته است ولى چنانكه دانستیم تقارن یا تعاقب پدیده ها اعم از علیت است و از راه آنها نمىتوان رابطه علیت را اثبات كرد و سرانجام این اشكال باقى مىماند كه تجربه حسى هر قدر هم تكرار شود نمىتواند امكان تخلف معلول را از علت نفى كند یعنى همواره این احتمال وجود خواهد داشت كه در موارد تجربه نشده معلولى بدون علت تحقق یابد یا اینكه با وجود علت معلول آن تحقق نیابد یعنى تجربه حسى از اثبات رابطه كلى و ضرورى بین دو پدیده هم عاجز است چه رسد به اینكه قانون كلى علیت را در مورد همه علل و معلولات اثبات نماید .
سوال: اصل علیت به چه معنی است؟
آیا بدیهی است یا نظری؟
جواب:اصل علیت عبارت است از قضیه اى كه دلالت بر نیازمندى معلول به علت دارد و لازمه اش این است كه معلول بدون علت تحقق نیابد این مطلب را مىتوان در قالب قضیه حقیقیه به این شكل بیان كرد هر معلولى محتاج به علت است و مفاد آن این است كه هرگاه معلولى در خارج تحقق یابد نیازمند به علت خواهد بود و هیچ موجودى نیست كه وصف معلولیت را داشته باشد و بدون علت بوجود آمده باشد پس وجود معلول كاشف از این است كه علتى آن را بوجود آورده است .
این قضیه از قضایاى تحلیلى است و مفهوم محمول آن از مفهوم موضوعش بدست مىآید زیرا مفهوم معلول چنانكه توضیح داده شد عبارت است از موجودى كه وجود آن متوقف بر موجود دیگر و نیازمند به آن باشد پس مفهوم موضوع معلول مشتمل بر معناى احتیاج و توقف و نیاز به علت است كه محمول قضیه مزبور را تشكیل مىدهد و از این روى از بدیهیات اولیه و بىنیاز از هر گونه دلیل و برهانى است و صرف تصور موضوع و محمول براى تصدیق به آن كفایت مىكند .
سوال: آیا اصل علیت می تواند ثابت کند که موجودات در خارج معلول یا پدیده ای وجود دارد که نیاز به علت داشته باشد؟
جواب: این قضیه دلالتى بر وجود معلول در خارج ندارد و به استناد آن نمى توان اثبات كرد كه در جهان هستى موجود نیازمند به علت وجود دارد زیرا قضیه حقیقیه در حكم قضیه شرطیه است و بخودى خود نمى تواند وجود موضوعش را در خارج اثبات كند و بیش از این دلالتى ندارد كه اگر موجودى به وصف معلولیت تحقق یافت ناچار علتى خواهد داشت .
این اصل را مى توان بصورت دیگرى بیان كرد كه دلالت بر وجود مصادیق موضوع در خارج داشته باشد مانند این شكل معلولهایى كه در خارج وجود دارند نیازمند به علت مى باشند این قضیه را نیز مى توان از قضایاى بدیهى دانست زیرا منحل به دو قضیه مىشود كه یكى همان قضیه سابق و از بدیهیات اولیه است و دیگرى قضیه اى كه دلالت بر وجود معلولاتى در خارج دارد و آن هم با علم حضورى به معلولات درونى بدست مى آید یعنى از قضایاى وجدانى و بدیهى مى باشد .
ولى این قضیه هم نمىتواند مصادیق معلول را تعیین كند و همین اندازه دلالت دارد كه موجوداتى در خارج هستند كه داراى عنوان معلول بوده نیازمند به علت مىباشند اما كدامیك از موجودات خارجى داراى چنین عنوان و حكمى هستند از خود این قضیه بدست نمىآید .
به هر حال شناختن مصادیق علت و معلول جز آنچه با علم حضورى درك مىشود بدیهى نیست و احتیاج به برهان دارد و نخست باید اوصاف علت و معلول را تعیین كرد و با تطبیق آنها بر موجودات خارجى مصادیق علت و معلول را در میان آنها تشخیص داد .
وبه نظر، این همان فرمایش کاربر گرامی ولایت است و قابل دفاع است
در پایان یک سخن باقی می ماند و آن این که از کجا باید کشف کنیم که یک موجود معلول است یا معلول نیست
و این همان ادامه بحث دوستان در باب واجب و ممکن است
بنظر می رسد اگر ما قبول کردیم که یک وجود پدیده و یا به تعبیری ممکن الوجود است ناچاریم که بپذیریم که معلول است
ممکن الوجود اگر درست تعریف شود ناچار به تصدیق علت داری او برای به وجود آمدن می شویم
علمای منطق می گویند اگر محمولی را به موضوعی نسبت دهیم مثلاً بگوییم «الف، ب است»، رابطۀ «ب» با «الف» یکی از کیفیت های سه گانه «وجوب، امکان و امتناع» را خواهد داشت.
یا این رابطه، رابطۀ ضروری است؛ یعنی، حتمی و اجتناب ناپذیر و غیر قابل تخلّف است، و به عبارت دیگر، عقل ابا دارد که خلاف آن را قبول کند، یا بر عکس است؛ یعنی رابطه، رابطۀ امتناعی است؛ یعنی محال است که محمول، عارض موضوع گردد، و به دیگر سخن، عقل از قبول آن ابا دارد، و یا این رابطه به گونه ای است که می شود مثبت باشد و می شود منفی باشد؛ یعنی هم قابل اثبات است و هم قابل نفی، و به بیان دیگر، عقل نه از قبول آن ابا دارد و نه از قبول خلافش.
مثلاً اگر رابطۀ عدد چهار را با جفت بودن در نظر بگیریم، این رابطه ضروری و حتمی است، عقل از قبول خلاف آن ابا دارد. عقل می گوید عدد چهار جفت است بالضرورة و بالوجوب.
پس آنچه بر این رابطه حاکم است وجوب و ضرورت است. ولی اگر بگوییم عدد پنج جفت است، رابطه، رابطۀ امتناعی است؛ یعنی عدد پنج از جفت بودن امتناع دارد و عقل ما هم که این معنا را درک می کند از قبول آن ابا دارد. پس رابطۀ حاکم میان عدد پنج و جفت بودن امتناع و استحاله است.
اما اگر بگوییم امروز هوا آفتابی است، رابطه، یک رابطۀ امکانی است؛ یعنی طبیعت روز نه اقتضا دارد که حتماً آفتابی باشد و نه اقتضا دارد که حتماً ابری باشد. بر حسب طبیعتِ روز هر دو طرف ممکن است. در اینجا رابطۀ میان روز و آفتابی بودن رابطۀ امکانی است.
پس رابطه میان هر موضوعی با هر محمولی که در نظر بگیریم، در حاق واقع از یکی از این سه کیفیت که احیاناً آنها را به ملاحظه خاصی «ماده» نیز می نامند، خالی نیست. آنچه ما اینجا گفتیم از دیدگاه علم منطق بود.
فلاسفه که بحثشان دربارۀ وجود است، می گویند هر «معنا» و «مفهوم» را که در نظر بگیریم و موضوع قرار دهیم و «وجود» را به عنوان محمول به آن نسبت دهیم از یکی از سه قسم خارج نیست: یا رابطۀ وجود با آن مفهوم و معنا، وجوبی است؛ یعنی ضرورتاً و وجوباً آن چیز وجود دارد، که آن را «واجب الوجود» می نامند.
و اگر رابطۀ وجود با او منفی و امتناعی است؛ یعنی محال است که موجود باشد، بلکه ضرورتاً و وجوباً باید نباشد، آن چیز را «ممتنع الوجود» می نامند؛ مانند جسمی که در آنِ واحد هم کروی باشد و هم مکعب. و اما اگر رابطۀ وجود با آن معنا رابطۀ امکانی باشد؛ یعنی آن معنا، ذاتی است که نه از وجود ابا دارد و نه از عدم، که آن چیز را «ممکن الوجود» می گویند. همۀ اشیاء عالم مانند: انسان، حیوان، درخت، آب و... که به حکم یک سلسله علل پدید می آیند و سپس معدوم می گردند، ممکن الوجودند»(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، ص 180 و 181، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1380ش.)
ممکن الوجود بالذات: یعنی ذاتی که به خودی خود و قطع نظر از هر غیری، نه وجود برایش ضروری است و نه عدم.
البته باید به این نکته هم توجه کرد که ممکن الوجود بالذات می تواند واجب الوجود بالغیر گردد و این همان به وجود آمدن توسط علتی است
به سه مقدمه زیر توجه بفرمایید:
1 هیچ ممكن الوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد یعنى هنگامى كه عقل ماهیتش را در نظر مىگیرد آن را نسبت به وجود و عدم یكسان مىبیند و صرف نظر از وجود علت ضرورتى براى وجود آن نمىبیند .
این مقدمه بدیهى و بىنیاز از اثبات است زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع بدست مىآید و فرض ممكن الوجود بودن عینا فرض نداشتن ضرورت وجود است .
2 هیچ موجودى بدون وصف ضرورت تحقق نمىیابد یعنى تا هنگامى كه همه راههاى عدم به روى آن مسدود نشود بوجود نمىآید و بقول فلاسفه الشىء ما لم یجب لم یوجد به دیگر سخن موجود یا ذاتا واجب الوجود است و خود بخود ضرورت وجود دارد و یا ممكن الوجود است و چنین موجودى تنها در صورتى تحقق مىیابد كه علتى آن را ایجاب كند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند یعنى بگونهاى شود كه امكان عدم نداشته باشد این مقدمه هم یقینى و غیر قابل تشكیك است .
3 هنگامى كه وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحیه موجود دیگرى به آن مىرسد یعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغیر مىسازد .
این مقدمه نیز بدیهى و غیر قابل تردید است زیرا هر وصفى از دو حال خارج نیستیا بالذات است و یا بالغیر و هنگامى كه بالذات نبود ناچار بالغیر خواهد بود پس وصف ضرورت هم كه لازمه هر وجودى است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود دیگرى حاصل مىشود كه آن را علت مىنامند .
بنا بر این سه مقدمه هر موجودی به وصف امکان که در پیرامون خویش می یابیم حال که واجب شده و به وجود آمده لا جرم علتی برای این وجود داشته است.
حال کدام موجود ممکن است یا واجب بحث دیگری است.
با سلام و عرض ادب
یک نکته مهم در بحث این است که یا ما قبول داریم که یک موجودی پدیده( یا معلول یا ممکن الوجود ) است یا میگوییم نه فلان موجود واجب الوجود است اگر پدیده(معلول یا ممکن الوجود) بود لاجرم علت دارد
دلیل: شیء الف بر فرض که قبول کردیم ممکن الوجود است بدین معنا است که این شیء وجود عین ذاتش نیست وجود عارضی اوست(این تعریف ممکن است) حال که به وجود آمده (نبوده و بود شده) این وجود که عین ذاتش که نیست پس وجود را از چیزی گرفته حال یا باید بگوییم که از خود گرفته و به وجود آمده(خود بخودی) یا از دیگری گرفته است
فرض اول باطل است چرا که تناقض است چون فرض ما این بود که وجود نداشته پس چگونه می تواند وجودی را که نداشته به خود بدهد به قول فلاسفه : فاقد شی که معطی شیء نمی تواند باشد.
می ماند فرض دوم که این وجود را از کسی گرفته باشد. که این همان علت موجده اوست.
حال نقل قول در این شیء ب می شود که علت الف بوده آیا خود ممکن الوجود است یا واجب
اگر بگوییم واجب که ثبت المطلوب و الا اگر بگوییم ممکن که خود نیاز به موجد دارد و الی آخر .
که بنا بر استحاله دور و تسلسل این سلسله ممکنات باید به یک واجبی منتهی گردد.
این همان تقریر ابو علی سینا از برهان امکان و وجوب است که فاقد اشکالات تقریرهای تومیستی و برهان های جهان شناختی غربی است.
چرا که نظر به واقعیت های خارجی دارد(نه مفهومی) و ثانیا دچار مشکل امکان ماهوی نیست بلکه ناظر به امکان فقری است(نیازمندی معلول به علت)
با سلام
این بیان شما دارای اشکال است چون کسی که با مقدمات لغت هم آشنا باشد می داند که معلول یعنی شی علت دار و پدیده یعنی شی حادث (موجود بعد العدم)
البته شما می توانید جعل لفظ بکنید و بگویید معلول یعنی پدیده خب من سوالم اینگونه طرح خواهد شد که چرا هر معلول یا پدیده ای علت دارد؟
خب بله آقای مصباح اینگونه عالم خارج را اثبات می کنند اما چرا تنها راه است؟
به نظر من این چنین نیست و می توان مانند بقیه بدیهیات وجود عالم خارج را بدیهی گرفت همان کاری که پلانتینجا می کند یا پاسخ های مور یا وینکشتاین را مطرح کرد البته همه جای بررسی دارند ولی به هر حال این پاسخ مصباح تنها پاسخ نیست !
و در ثانی ما علیت را به نحو جزئیه قبول کرده ایم و می توانیم برای رهایی از اشکال شما علیت را بین درون و بیرون قبول کنیم اما باز کلیت علیت اثبات نخواهد شد. این سخن دیگر خیلی عجیب است حتی در نظام معرفت شناسی آقای مصباح هم چنین التزامی نیست مثلا علم حضوری و واقعیت داشتن آن چه ربطی به علیت دارد؟ و در ثانی همان پاسخ دومم را می تونم به این پاسخ هم بدهم ... کسی قائل به قطعیت علوم تجربی نیست و حتی همین فلاسفه اسلامی که کلیت علیت را قبول دارند باز می گویند استقرا و تجربه ظنی است.
بله عالمان علوم تجربی با این پیش فرض حرکت می کنند اما در فلسفه علم هم گفته می شود که این مسئله یقینی نیست
و در ثانی من قائل به جزئیه بودن علیت هستم و می گوییم در عالم ماده مثلا علیت هست بحث سر علیت در تمام عالم امکان در گذشته و... می باشد
الان فعل من تقارن دارد با هزار فعل دیگر ولی علیت بین اینها نیست .چرا؟ معلوم میشود حتی عقل هم از صرف تقارن علیت را نمی فهمد و از ارتباط بعض اشیا علیت را انتزاع می کند و لو علیت معقول ثانیست اما منشا انتزاع حقیقی دارد .
خب و هوالمطلوب
هر نیازمند به علتی علت دارد
و البته این هم بدیهیست که هر غیر معلولی علت ندارد!
بحث سر این نیست بحث بر سر این است که ا کجا معلوم پدیده ها یا ممکن الوجودها یا مواد یا اجسام یا ... علت دارند یعنی باید اثبات شود که این موارد از مصادیق معلولند تا حکم علتداری روی آنها بار شود.
همانطور که خودتان در ادامه به این مهم اشاره می کنید!
به نظر من اولا آن دروننگری ای که آقای مصباح می گوید اشکالات متعدد دارد چون تنها وجود علیت در عالم درون را اثبات می کند نه در خارج و پل زدن از درون به بیرون نیازمند اثبات است .
و در ثانی به قول استاد ملکیان معقولات ثانیه فلسفی اصلا قائل به درک به علم حضوری نیستند و از جمله علیت. به نظر من با دقت حتی در آن درون هم ما صرف تقارن را می یابیم نه علیت را .
و مانند بقیه محسوسات همانطور که گفتم حصولا علیت را انتزاع می کنیم .
اگر می خواهیم با روش آقای مصباح جلو رویم به نظرم به هیچ وجه نه اشایا خارجی اثبات می شود نه علیت بین آنها .چون اثبات اشیا خارجی فرع بر علیت است و ایشان نتوانست کلیت علیت را اثبات کند و بر فرض قبول حرفشان علیت به طور جزئیه و آن هم در نفس اثبات خواهد شد.
من نمی خواهم در بقیه مقدمات شما تشکیک کنم چنانچه تشکیک پذیر هم هست .
این سخن شما را که من آوردم را نیاز به اثبات می دانم چرا باید یک شی دیگری به ممکن ضرورت دهد و نمی تواند خود به خود ضرورت دارد.
و اصلا اساس بحث ما همین است من می گویم من می توانم به رحتی تصور کنم که شی خارجی که ممکن هم هست بدون علت وجود یابد .
پس چه مشکلی دارد که حتما باید این شی علتدار باشد
شما باید فرض اول را اثبات استحاله کنید .وگرنه در مورد هر ممکنی این احتمال هست.
باتشکر از عطف توجه شما!
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
اگر بدون علت به وجود می آید آنگاه در هر شرایطی بوجود می آید.
چون به وجود می آید، پس نبوده و سپس بود شده
پس دوره ای برایش متصور است که به وجود نیامده پس در آن دوره به وجود نمی آید
و این هم در تناقض با این است که در هر شرایطی به وجود بیاید
لذا این قضیه متناقض است و قابل تصور نیست!!!!!
نگاه کنید عزیز من
اگر بدون علت به وجود آید امکان دارد که در هر شرایطی به وجود آید
اگر مدتی عدم بوده پس امکان دارد که مدتی عدم باشد
این امکان دارد خیلی مهم است . و همین سبب عدم تناقض بین دو قضیه می گردد .
و در ثانی حتی اینکه هر ماده ای حادث است و بتبع هر ماده ای مدتی نبوده و سپس بود شده نیازمند اثبات است چون فلاسفه می گویند ممکن الوجود ممکن است قدیم باشد یعنی مسبوق به عدم نباشد تا محذور شما پیش آید .
و ثالثا اینکه در هر شرایطی ممکن است پیش آید هم محل خدشه است چون ممکن است بدون علت برای وجود و عدمش شرایطی ایجاد شده باشد یعنی همانطور که وجودش علت ندارد شرایط عدمش یا شرایط استمرار وجودش هم بی علت است و خودبه خودی باشد پس قضیه اول شما هم بر فرض اینکه امکان قبلش بگذاریم هم محل خدشه است
باتشکر
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
مدتی عدم باشد = p
شما میگی:
اگر p آنگاه امکان دارد p !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و نه اینکه ضرورت دارد p
در صورتیکه واضح است: P آنگاه p
امکان دارد p
وجود دارد p
به یک معنایند؟
با سلام
حقیر p رو موجود گرفتم؟
گفتم p = گزاره ی شما = مدتی عدم باشد = مدتی معدوم باشد
شما گفتی:
مدتی عدم باشد پس امکان دارد مدتی عدم باشد
حالا p رو واردش کنید، میشه:
P پس امکان دارد p
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
جناب ولایت قبلاً هم گفتم:
شما گفتید:
وقتی میگید امکان دارد یعنی تمام ممکن الوجودها را پوشش میده
هر چند ادبیات جمله تون رو بیشتر توضیح ندادین
هم ارز گیری خدمت تان ارائه شد:
لذا مثال نقض تان درست نیست(در جهت نقض نیست، در جهت اثبات مطلب حقیر بود)
هر چند خودش واضح است که درست است
پس تمام مثالهای نقض شما باطل خواهند بود(در جهت نقض نخواهند بود، در جهت اثبات مطلب حقیر خواهند بود)
حالا چه مشکلی هست؟
خب قضیه بدیهیه منم بهش خدشه ای نکردم .
دلیلش هم این است که هر چه هست پس ممکن بوده که باشد و یعنی شی ممتنع نمی تواند باشد و از بودن یک شی می توانیم به عدم امتناع وجود پل بزنیم.
این قضیه درست است مشکلی هم ندارد ولو بدیهی است
البته تحلیلی نیست چون p آنگاه p تحلیلیست نه, p آنگاه ممکن است p
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
پس از نظر شما P آنگاه ممکن است P درست است
:khaneh: باشه، چی بگم
مثل این میمونه یارو بیاید بگه: اگر 1+1=2 آنگاه امکان دارد 1+1=2
نوشتی بوجود میآید
در نقل قول حقیر زدی: بوجود نمی آید
چی به چیه؟
سوای این حرفها یعنی منظورت اینه که پیتیگولوی شما عدم رو تجربه نکرده؟
حیث جمله من روی وجود داشتن اوست نه به وجود آمدن و نیامدنش واعم از به وجود آمدن یا اصلا صرف وجود داشتن است.
فلذا اشکالم وارد است.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
یعنی منظور شما اینه که تمام کلمات بالا یک معنی میدهند؟
فلسفه یعنی این؟
به هر حال به طرق مختلف نشون داده شد که عبارت:
«ممکن الوجود خودبه خود به وجود می آید» اشتباه است
لذا «هیچ ممکن الوجودی نیست که خودبه خود به وجود بیاید».
لذا «هر ممکن الوجودی علت دارد»
به هر حال مثل روز روشن است که تصور ممکن یا حادث بلاعله ممکن است و همین امکان تصور یدل علی امکان الوقوع .
به هر حال قضاوت با خوانندگان
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
جواب دو تاشون رو نوشتم
سومی هم کاملاً بی ربط بود
شما خودت هنوز مباحث مقدماتی فلسفه(علیت) رو نپذیرفته داری از حدوث و اینا استدلال میکنی؟
و مهم تر از همه اینکه بنده نه فیلسوفم نه متکلم و نه ....
چندین استدلال منطقی نوشتم
جوابت باطل بود
استدلالها یم ثابت شد
همانطو.ر که در پستهای قبلی نشان داده شد
این تصور شما مثل شبی که روز باشد میماند!
بنده ی خدا
اگه یک ذره احساس کنم که واقعاً داری برای خوانندگان مینویسی که قضاوت کنند و دنبال این باشی که من پیروز شدم یا تو
اصلاً نه نگاهی به خودت میندازم و نه به تاپیکت و دینت و فلسفه ات و منطقت
:ok:
خب خیال کن همه را جواب دادی ،برو کیفشو ببر !
من هم همه سخنانت را رد کردم و به نظرم جناب شعیت عالمانه جواب دادند ولی استدلالات شما برای کسی که اندکی با فلسفه و منطق آشنایی داشته باشد ابطالش واضح است.
البته و صد البته کسانی که مدعای شما را قبول دارند در این سایت زیادند ولی فکر نکنم آنها هم دلیل شما را موجه بدانند
ولی به هر حال
به نظرم باز باید قضاوت را به خوانندگان داد و من هی می گویم حرف من درسته؛ تو هم می گویی حرف من .ولی خوانندگانند که به عنوان یک قاضی بیطرف می توانند داوری کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
بله
آخرین پاسخ منطقی شما یادمه:
اگر p آنگاه امکان دارد p
شب خوش
این جمله رو بلد نبودی چه میکردی؟
:Gig:
بازهم شک و تردید؟
چرا؟
چون خیلی منطقی بود؟
من نمی فهمم!خدا نکنه آدم نتونه جواب یک کسی را بده!
از مقدمات بدیهی هم که آورده می شود هم ایراد می گیرد.
من نمی فهمم این مقدمه چه اشکالی دارد؟
میشه بگی چرا p آنگاه امکان دارد p بدیهی است؟
باشه بابا شب خوش مباحث هست هر کی خواست بخونه
کلی بحث منطقی کردیم جوابی نداشتی
p آنگاه امکان دارد p
یعنی اگر وجود دارد آنگاه امکان وجود دارد
بعد این امکان هم همان امکان فلسفی است یا منطقی ؟
بالاخره این پیتیگولوی شما عدم را تجربه کرده یا میکند یا نه؟
منظورت از امکان فلسفی و منطقی چیه؟
همان وصف خارج و وصف قضیه منظورته؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
این جمله کاملا درست می باشد زیرا اثبات شیء نفی یا اثبات ماعدا نمی کند
مثل:بعضی از ناطق ها انسان هستند.دلیلی بر اینکه بعضی نیستند نیست.
و این جمله هم بدیهی است و کاملا صحیح.
بسم الله الرحمن الرحیم
1- مثال را برای نقض میآورند نه برای اثبات
2- بعضی از ناطق ها انسان هستند چه ربط به گزاره p آنگاه امکان دارد p دارد؟
گفته شده اگر انسان باشد آنگاه امکان دارد انسان باشد،
ببین شما خودت چه گفتی
2- وقتی میگی امکان دارد p، شق بعدیش رو هم باید بررسی کنی(یعنی امکان دارد نقیض p)
خب: P آنگاه امکان دارد نقیض p
هم ارز: امکان ندارد نقیض p آنگاه نقیض p
خب این هم باطل است
لذا امکان در قضیه p آنگاه p وارد نیست
سلمــان15 در حال توضیح این جمله بود که بن شد
خودتون تشریف ببرید مطلب رو کنکاش بفرمایید
بسم اله الرحمن الرحیم
در اثبات،بسیاری از مواقع به وسیله اصل استقرا(که کاملا صحیح است)استفاده می شود که لازم به آوردن مثال در ابتدا می باشد.(در خیلی از استدلال های دیگر هم برای درک بهتر مثال زده می شود)
انسان با ناطق نسبت تساوی دارند.یعنی
هر انسانی ناطق است.(جمله درست)
هر ناطقی انسان است.(جمله درست)
بعضی ناطق ها انسان هستند(جمله درست)
بعضی ناطق ها انسان نیستند(جمله غلط)
پس:
اگر P آنگاه P (درست)
اگر p آنگاه امکان دارد P (درست)
اگر P آنگاه امکان دارد غیر از(نقیض) P (غلط)
اگر خواستید از ریاضی هم مثال می زنم(نامساوی ها)
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و تبریک سال نو
شما استقرا نکردید
ببینید آقای موحد
تمام جروبحث این تاپیک اینکه که آقای ولایت میگه امکان دارد باشد امکان دارد نباشد
به همین خاطر وقتی میگیم امکان دارد p، امکان دارد نه p هم مد نظر است
اگر ایشون در مورد مسئله خودشون میپذیرند ک شق امکان دارد نقیض p منتفی است
پس بحثی نداریم