مشاعره موضوعی!
تبهای اولیه
با اجازه دوستان در این تایپیک سعی خواهیم کرد
در هر هفته موضوعی رو عنوان کنم
و دوستان علاقمند زحمتش رو می کشند
و با موضوع یاد شده بیت و یا ابیاتی رو برامون میزارن
البته حرف آخر و حرف اول بیت مهم نیست
فقط موضوع و کلمات بکار رفته در شعر
هماهنگی معنایی و مفهومی داشته باشه
برا شروع موضوع این هفته رو عنوان میکنم :عشق به حضرت یوسف نبی (ع)
هر شعری که شما رو بیاد داستان حضرت یوسف(ع)
میندازه در خدمتیم و منتظر ابیات زیبای شما
سلام و عرض ادب
[="Arial"]یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی[="#008000"][/]
حافظ
بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود
از همه کسانیکه تا کنون همراهی کردند ممنونم
اما این بیت خیلی خیلی منو درگیر خودش کرد
و من این شعر رو مدتها جزء امضاء خودم در چند انجمن قرار داده بودم
خیلی زیباست ممنونم گرامی :Mohabbat::Mohabbat::Mohabbat:
که
عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را(( بفرمائید دوستان مشاعره موضوعی))
:Sham::Sham::Sham:
یوسف که هلال است نمادی ز جمال است
او گرچه جمال است ولی پر ز کمال است
گر نیست کمالت جمالت به هیچ است
هر جا که کمال است بدان هر دو خصال است
[="Arial"][="#008000"]ا[="#00FF00"][="#008000"][/][/]مروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد
مست و خرامان میروم پوشیده چون جان میروم
پرسان و جویان میروم آن سو که سلطان [/]میرسد[="#008000"][/]
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشتاول آن کس که خریدار شدش من بودم
سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))
و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد:Sham:
داستان غم پنهاني من گوش کنيد:Sham:
قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد:Sham:
گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد:Sham:
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي
روزگاري من و دل ساکن کويي بوديم
ساکن کوي بت عربده جويي بوديم
عقل و دين باخته، ديوانه رويي بوديم
بسته سلسله سلسله مويي بوديم
کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشت
اينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت
اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او
بسکه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کي سر برگ من بي سر و سامان دارد
چاره اينست و ندارم به از اين راي دگر
که دهم جاي دگر دل به دل آراي دگر
چشم خود فرش کنم زير کف پاي دگر
بر کف پاي دگر بوسه زنم جاي دگر
بعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبود
پيش او يار نو و يار کهن هر دو يکي ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يکي ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکي ست
نغمه بلبل و غوغاي زغن هر دو يکي ست
اين ندانسته که قدر همه يکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنين است پي کار دگر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشم به
عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلي کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي توان يافت که بر دل ز منش ياري هست
از من و بندگي من اگر اشعاري هست
بفروشد که به هر گوشه خريداري هست
به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بنده اي همچو مرا هست خريدار بسي
مدتي در ره عشق تو دويديم بس است
راه سد باديه درد بريديم بس است
قدم از راه طلب باز کشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است
بعد از اين ما و سرکوي دل آراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود
وين محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است اين ، برود چون نرود
چند کس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود
اي پسر چند به کام دگرانت بينم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بينم
مايه عيش مدام دگرانت بينم
ساقي مجلس عام دگرانت بينم
تو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند
چه هوسها که ندارند هوسناکي چند
يار اين طايفه خانه برانداز مباش
از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباش
مي شوي شهره به اين فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حريفان دغا باز مباش
به که مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه کاري ست مبادا که ببازي خود را
در کمين تو بسي عيب شماران هستند
سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستند
داغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند
غرض اينست که در قصد تو ياران هستند
باش مردانه که ناگاه قفايي نخوري
واقف کشتي خود باش که پايي نخوري
گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفت
حاش لله که وفاي تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
سلام و عرض ادب ممنونم حبیبه گرامی خوش اومدید بیت بسیار زیبایی رو از شاعر توانا وحشی بافقی گذاشتید (( بافق - یزد))
و البته اون شعر معروف ایشون که میگه ..
شرح پريشاني
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيد:Sham:
داستان غم پنهاني من گوش کنيد:Sham:
قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد:Sham:
گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد:Sham:
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کيروزگاري من و دل ساکن کويي بوديم
ساکن کوي بت عربده جويي بوديمعقل و دين باخته، ديوانه رويي بوديم
بسته سلسله سلسله مويي بوديمکس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبودنرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشتاينهمه مشتري و گرمي بازار نداشت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشتاول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمي بازار شدش من بودمعشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي اوبسکه دادم همه جا شرح دلارايي او
شهر پرگشت ز غوغاي تماشايي اواين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کي سر برگ من بي سر و سامان داردچاره اينست و ندارم به از اين راي دگر
که دهم جاي دگر دل به دل آراي دگرچشم خود فرش کنم زير کف پاي دگر
بر کف پاي دگر بوسه زنم جاي دگربعد از اين راي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهدبودپيش او يار نو و يار کهن هر دو يکي ست
حرمت مدعي و حرمت من هردو يکي ستقول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکي ست
نغمه بلبل و غوغاي زغن هر دو يکي ستاين ندانسته که قدر همه يکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبودچون چنين است پي کار دگر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشم بهعندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم بهنوگلي کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازشآن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي توان يافت که بر دل ز منش ياري هستاز من و بندگي من اگر اشعاري هست
بفروشد که به هر گوشه خريداري هستبه وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بنده اي همچو مرا هست خريدار بسيمدتي در ره عشق تو دويديم بس است
راه سد باديه درد بريديم بس استقدم از راه طلب باز کشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس استبعد از اين ما و سرکوي دل آراي دگر
با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگرتو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود
وين محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است اين ، برود چون نرودچند کس از تو و ياران تو آزرده شود
دوزخ از سردي اين طايفه افسرده شوداي پسر چند به کام دگرانت بينم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بينممايه عيش مدام دگرانت بينم
ساقي مجلس عام دگرانت بينمتو چه داني که شدي يار چه بي باکي چند
چه هوسها که ندارند هوسناکي چنديار اين طايفه خانه برانداز مباش
از تو حيف است به اين طايفه دمساز مباشمي شوي شهره به اين فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حريفان دغا باز مباشبه که مشغول به اين شغل نسازي خود را
اين نه کاري ست مبادا که ببازي خود رادر کمين تو بسي عيب شماران هستند
سينه پر درد ز تو کينه گذاران هستندداغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستند
غرض اينست که در قصد تو ياران هستندباش مردانه که ناگاه قفايي نخوري
واقف کشتي خود باش که پايي نخوريگر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفت
وز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفتشد دل آزرده و آزرده دل از کوي تو رفت
با دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفتحاش لله که وفاي تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
به نام خدا
با سلام:
از اینکه تا این حد محترمانه اشتباه من را تذکر فرمودید متشکرم.
در پناه حق مؤید باشید.
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبنداین بار میبرند که زندانیت کنند
احیانا تقلب !!؟ نگاه به امضاء من در انجمن و یا خدای نکرده کاغذی چیزی که همراتون نبوده نه ؟
خوش اومدید در خدمتیم
:Hedye::Kaf::Kaf::Hedye:خوش اومدید در خدمتیمسلام ممنونم از همراهیتون مدیریت گرامی
احیانا تقلب !!؟ نگاه به امضاء من در انجمن و یا خدای نکرده کاغذی چیزی که همراتون نبوده نه ؟
سلام
الان امضاتون رو نگاه کردم:ok:
من این شعر رو تقریبا پارسال از برنامه مشاعره شبکه اموزش شندیم و توی دفترچم یاداشت کردم
متشکرم:Gol:
[="Tahoma"][="Navy"]دیگر مسیر شهر تماشا عوض شده است
ما گم شدیم و نقشه ی دنیا عوض شده است
دیگر برای عشق به زندان نمی برند!
یوسف دلش گرفت ، زلیخا عوض شده است...[/]
من خواستم تا با این طنز دوستان رو برا فعالیت ترغیب کنم:Gol:
و از شما هم خیلی خیلی ممنونم که بیت زیبا و متناسبی رو در انجمن خودتون قرار دادید
ضمنا از سرکار خانم
ریحانه النبی هم کمال تشکر رو دارم ابیاتشون زیبا و ناب و دست اول بودندالهی برید کربلا
:Sham::Sham::Sham:
:Gol::Gol::Sham::Sham::Gol::Gol:
مدیر گرامی سرکار خانم elina822
من مدیر نیستم . فقط یه همکار اجرایی مبتدی:ok::Nishkhand:
از شما بابت ایجاد چنین تاپیکی متشکرم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمه الله
با تشکر از تاپیک خوب شما
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پــــدر را باز گوی آخر کجا شد مهر فـــــرزندی
خيز و به يك سو فكن پردهی پندار را ////تانگری بیحجاب، جلوهی ديدار را
كوكب اقبال را، جلــــوهگه راز را ////مهر فروزنده را، ماه شب تار را
صفدر ميدان علی، شير دژ پردلی////مسند دين را ولی، رحمت دادار را
آنكه به ميلاد اوست رقصكنان كهكشان////داده شكوه دگر ثابت و سيار را
يوسف مهر وجود، كعبهی كنعان عشق ////پرتو غيب و شهود مظهر اسرار را
موج كرامات دوست، بحر خروشان عشق//// در صدف روزگار، گوهر شهوار را
همنفس مصطفی، راهبر اؤليا //// صاحب تيغ دو سر، حيدر كرار را در
در حرم كبريا ديده به دنيا گشود ////تا نگرد چشم دل، مطلع انوار را
شادی بزم زمين، مهر جهانتاب داد////مژدهای از روشنی، گنبد دوار را
جن و ملك سربهسر گوش به فرمان او//// تا به سخن واكند، لعل شكربار را
«مشفق كاشانی»
:Hedye::Hedye::Hedye:
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
یادش بخیر داستان فروختن یوسف رو میخوندم بیاد این بیت افتادم
:Sham::Sham::Sham:
گفتم اینم جالبه البته از عشق زلیخا خبری نیست دران
اما برادرانش عجب معامله ای کردند نه ؟
ای یوسف خوش نام ماخوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
دیوان شمس (غزلیات)
[="Arial"][="#008000"]یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود[="#008000"][/][/]
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
تو را خوبی دو چندان آفریدند
بهشت جاودان زان آفریدند
وزان خاک آب حیوان آفریدند
وزان خون لعل و مرجان آفریدند
که سر تا پایت را جان آفریدند
که صد دیوت نگهبان آفریدند
مرا خود مست و حیران آفریدند
کزان دم روی انسان آفریدند
ساقه ام سوخته از صاعقه، طوفان نفرست
یوسفم باش ولی، عطر به کنعان نفرست
مثل تندیس گچی آب برایم مرگ است
سایه ابر نمیخواهم و باران نفرست
دل به تجریش نگاه تو که در بند افتاد
گیسوان پر از پیچ شمیران نفرست
غم همان زیره و این سینه همان کرمان است
پیش من باش، نرو... زیره به کرمان نفرست
دم رفتن، سر این راه تهش در مه گم
به خودت محتاجم، آینه قرآن نفرست
ای دریده پوستین یوسفان *** گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهای تو *** می درانند از غضب اعضای تو
ز آنچه می بافی همه روزه بپوش *** ز آنچه می کاری همه ساله بنوش
گر ز خاری خسته ای، خود کشته ای *** ور حریر و قز دری، خود رشته ای
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست *** آن درختی گشت و ز آن زقوم رست
این سخنهای چو مار و کژدمت *** مار و کژدم می شود گیرد دمت
حشر پر حرص خس مردار خوار *** صورت خوکی بود روز شمار
زانیان را گنده اندام نهان *** خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفی کان به دلها می رسید *** گشت اندر حشر محسوس و پدید
بیشه ای آمد وجود آدمی *** بر حذر شو زین وجود از آدمی
ظاهر و باطن اگر باشد یکی *** نیست کس را در نجات او شکی
در وجود ما هزاران گرگ و خوک *** صالح و ناصالح و خوب و خشوک
حکم، آن خو راست کان غالبتر است*** چونکه زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کاندر وجودت غالب است *** هم بر آن تصویر، حشرت واجب است
[="Tahoma"][="Navy"]بسم الله
[SPOILER]یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور • کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور[/SPOILER]
نمکین تر هم ازاو ، چهره ی پیغمبر بود
حسن و زیبائی یوسف ، نمک روی نبی(ص)
جمع در صورت و سیمای علی اکبر(ع) بود
ما داد دل از زمزمه خواهیم گرفت
دامان حسین را همه خواهیم گرفت
در شام ولادت علی اکبر(ع)
عیدی زکف فاطمه(س)خواهیم گرفت
[="Arial"][="#008000"]هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بی طالع ما گرگ باران دیده است[/]
گفتند خلائق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از انی
شیرین تر از انی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
:Sham::Hedye::Hedye::Sham:
باور نمی کردم که این ابیات زیبا و تازه رو در این تایپیک تازه تاسیس بتونم رویت کنم:Mohabbat:
الهی همه با هم بریم کربلا .................................آمین:hamdel:
خب نظرتون چیه موضوع رو عوض کنیم؟
برا اینکه تازه واردها هم متوجه موضوع بشن من یه متن ثابت میزارم
هر کی بیت یا غزلی گذاشت اون رو هم کپی کنه برا نفر بعدی
تا همه بدونن موضوع بیت بعدی چیه؟
:Gol::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Gol:
------------------------------------------------------------------------------
از اینجا کپی کنید
:Sham:
منتظر آموخته رسم مروت از کریمان
:Sham:
منتظر دریای طوفان زاست از اشک یتیمان
:Sham:
آری ای چشم انتظاران
:Sham:
منتظر باید چو باران
:Sham:
یا چو شبنم در بهاران
:Sham:
روح و جان بخشد به یاران
:Sham:
ورنه آن جان جهان را دست بر دامان ندارد
:Sham:
موضوع مشاعره موضوعی برا سری دوم انتظار هست انتظار منجی شنیدید؟
منتظر ابیات زیباتون هستیم خب شروع میکنیم...
بهار ِ زخمی ِ پشت حصار منتظر است
چه سروها که به دست ِ تبر شهید شدند
شقایق ِ دل ِ ما ، داغدار منتظر است
طلــوعي در پــس است
مـــــا به اميـــــد طلـوعــت مـــانده ايم.....
اَللّهُــــــمَّ عَجِّـــــل لِوَلیِّـکَ الفَـــــرَج
تا کی در انتظار گذاری به زاریم
باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم
.
.
.
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساریم
استاد شهریار
هنوزم دل به سینه بی قرار است
هنوزم خواب میبینم به شبها
همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که روز جمعه آید
و این پایان خوب انتظار استبه نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر در انتظار شما ای طلوع پایانی
[=BTraffic][=BTraffic]
سراپــــا شعله ای ار بیقـــــــراری می کند ما را
[=BTraffic][=BTraffic]
یقین دارم که هُـــــرم دستهــای مهـــــــربان تو
[=BTraffic][=BTraffic]
به شبهـای زمستان ،سخت یاری می کند ما را
[=BTraffic][=BTraffic]
عجب فصلی ست فصـل انتـــــظار دیـــدن رویت
[=BTraffic][=BTraffic]
که حتی در زمستان هم بهـــــاری می کند ما را
چشم انتظار نیست ادا در می آوریم
اصلا دلی که مست ریا و هوس شود
گوشش به کار نیست ادا در می آوریم
برلب دعا و دل غرق شهوت است
این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم
[="Arial"][="Navy"]
ای یوسف زهرا به گدایت نظری کن
دارد طمع از چشمه ایثار تو چشمم
تا کی به تمنای تو ای مهدی موعود
گریان شود از طعنه اغیار تو چشمم
چشمم شده بیمار ، نما گوشه چشمی
درمان کند آن نرگس بیمار تو چشمم