چرا بعد از چند سال زندگی مشترک عشق و علاقه ها کم میشه؟
تبهای اولیه
بسم الله الرحمن الرحيم
باعرض سلام و خسته نباشید.من از خیلی ها شنیدم که مبگن یه مدت بعد ازدواج دیگه عشقی وجود نداره و فقط نوعی وابستگی ایجاد میشه.واقعا اینطوره؟ چرا بعد از ازدواج به جای پررنگ شدن عشق ، عشق کمرنگ میشه و حتی از بین میره؟ در حالی که خداوند ازدواج رو مایه ی آرامش قرار داده و فرموده که بعد از ازدواج بین زن و مرد، مودت و رحمت وجود خواهد داشت.مثلا من به عنوان یک دختر مجرد فکر میکنم که بعد ازدواج زندگی سرشار از عشق خواهم داشت ان شاءالله. یعنی وقتی در کنار همسرم باشم از زندگی لذت خواهم برد.از حرف زدن با همسر، از گردش رفتن با همسر، حتی از چای خوردن با همسر.آیا واقعا در زندگی های مشترک اینطور نیست؟ اگر هست لطفا متاهل های محترم جواب بدن و اگر نیست بازهم جواب بدن.راه عشق همیشگی به همسر حتی بعد از گذشت 30 سال از ازدواج چیه؟ البته همان عشق آتشین اول ازدواج.همچنین علت کمرنگ شدن عشق چیه و باید چه کرد؟ لطفا موضوع رو باز کنید تا از تجارب متاهلی استفاده شه.کارشناس بحث هم لطفا پاسخ بدن.باتشکر
سلام
نه این حرف به هیچ وجه درست نیست؛ چون همانطور که خود شما هم گفتید اساسا عشق واقعی و پایدار را باید بعد از ازدواج جستجو کرد و خیلی از افراد هم این عشق را تجربه کرده اند و الان با گذشت سالیان زیاد از زندگی مشترکشان همچنان از بودن در کنار هم بیشتر از اول ازدواجشان لذت می برند.
بله در مقابل این افراد هم کسانی هستند که بعد از گذشت مدتی، دیگر رنگ و بوی عشق در زندگیشان دیده نمی شود؛ اما علت این مسئله به خاطر خاصیت عشق نیست؛ یعنی به این خاطر نیست که بگوییم خاصیت ذاتی عشق این است که بعد از مدتی کمرنگ می شود؛ بلکه باید گفت کمرنگ شدن و حتی از بین رفتن عشق اولیه، علت خارجی دارد.
برای پاسخ به این سوال که علت از یبن رفتن عشق در بعضی از زندگی ها چیست، باید یک دوره کامل مهارت های زندگی موفق را بیان کنیم و بعد بررسی کنیم که فردی که با چنین مشکلی مواجه می شود، در کدام مرحله مسیر را اشتباه رفته. آیا در خودسازی درست عمل نکرده؟ آیا در انتخاب همسر ضعیف عمل کرده؟ آیا ملاک های درستی برای ازدواج نداشته؟ آیا در مورد زندگی مشترک چیزی نمی دانسته و نتوانسته زندگی را درست مدیریت کند و هزار شاید دیگر.
لذا برای اینکه از بروز چنین مشکلی پیش گیری کنیم باید از قبل از ازدواج شروع کنیم. نقایص و عیوب خود را تا حد امکان رفع کنیم؛ خود را درست بشناسیم و بعد مطابق همان به دنبال همسر هم کفو خود باشیم؛ ملاک ها و معیارهای ازدواجمان را واقعیت سنجی کنیم و از ملاک های واهی و بی اساس پرهیز و از ملاک های اساسی و مهم غفلت نکنیم؛ به دنبال فراگیری مهارت های زندگی باشیم و در این مسئله کوتاهی نکنیم؛ چون هر چه شناخت ما از همسرمان و زندگی مشترک بیشتر باشد، بهتر و راحت تر می توانیم در مقابل مشکلات بایستیم و زندگی را مدیریت کنیم؛ در حالی که جهل ما نسبت به این مسئله، کبریتی است برای آتش کشیدن زندگی ما و ...
در این زمینه کتاب تا ساحل آرامش نوشته حجت الاسلام و المسلمین استاد عباسی را حتما مطالعه کنید:
این مجموعۀ پنج جلدی، حاوی مباحثی است که در رادیو معارف، در برنامۀ پرسمان تربیتی خانواده مطرح شده است.
سه جلد اول این مجموعه «گامهای موفقیت در زندگی مشترک» نام دارد که به بیست و هشت گام اساسی در مسیر موفقیت در زندگی مشترک میپردازد. جلد چهارم و پنجم تا ساحل آرامش هم به پرسش شنوندگان و پاسخ کارشناس اختصاص یافته است. این دو جلد اجرایی کردن گامهای بیست و هشتگانه را به مخاطب میآموزد.
تا ساحل آرامش، چاپ هجدهم خود را پشت سر گذاشته است.
سه جلد اول این مجموعه به زبان بوسنیایی چاپ و منتشر شده است.
سایت نویسنده و روش تهیه کتاب
تاپیک مرتبط:
[h=1]چرا زندگی مشترک فقط اوایلش شیرینه؟[/h]
پیروز و سربلند
سلام
دلیل کاهش علاقه ها نداشتن مهارت های ازدواجه که فرد باید درمدارس یاد بگیره منتها مدارس ما اصلا همچین چیزایی نداره
شما میخوای با جنس مخالفت زندگی کنی باید گذشت صبر مدارا و هم دلی و ... رو عملا یاد گرفته باشی
باید بدونی جنس مخالفت چطوری فکر میکنه باید درک کنی شرایط طرف رو باید مهارت های معاشقه رو بدونی
همین طور بدونی با خانواده طرف چطور برخورد کنی ولی اینا در مدارس ما تدریس نمیشه بجاش عربی درسس میدن کلی ریاضی بدون کار برد درس میدن
البته تو بحث انتخاب همسر هم اصولی هست که اونا رو هم باید یاد گرفت
فکر میکنم اگر ابتدای کار انتخاب صحیحی صورت گرفته باشه، عشق و علاقه روز به روز بیشتر میشه، لیکن با گذشت زمان شاید هیجانات زندگی مدیریت شده و یا شاید کم بشه، اما عشق همیشه بیشتر میشه ..
سلام.
من یه تاپیک با سوالی مشابه رو قبلا زده بودم
بخونید شاید کمک تون کنه
http://www.askdin.com/showthread.php?t=47103
فکر میکنم دلیل اصلیه این اتفاق غرور طرفینه. و این غرور باعث میشه که گذشتها کمتر بشه و بی احترامیها زیاد بشه و ...
اگه بشه آدم متواضع باشه و دیگری رو به خودش ترجیح بده خیلی از مسائل حل میشه.
متاهل نیستم ولی احساس میکنم اگه کسی بعد از ازدواج همسرش رو جزئی از خودش بدونه یعنی خودش بدونه این مشکلات پیش نمیاد در این صورت هر چیزی رو برای خودش بخواد ناچارا همسرش رو هم در ضمن همین خواستن، میخواد و مشکلی که برای همسرش پیش بیاد رو مشکل خودش میدونه. همسر یعنی نیمه ی دیگر آدم، همسر یعنی مکمل من و...
با سلام
روانشناسی و زندگی بهتر
بر خلاف تصور خیلی ها كه فكر می كنند عشق یكباره پیدا می شود و همیشه می ماند و یا حتی بیشتر می شود؛ واقعیت اینست كه عشق ممكن است یك لحظه ایجاد شود، اما همانند بذری است و در صورتی باقی می ماند و رشد می كند كه در زمین مناسبی جای گیرد، آب و نور كافی به آن برسانیم؛ مرتب آفت كشی كنیم و به آن كود بدهیم و مستمراً به آن رسیدگی نمائیم.
چگونه عشق به مرور كمرنگ می شود یا از بین میرود؟
ما عاشق ایده آلها و كمالها می شویم و از نقصان ها می گریزیم. شاید تعجب كنید اگر بدانید معمولا انسانها عاشق یك موجود كامل و بدون نقص در ذهن خود می شوند و هنگامی كه این تصویر ذهنی را منطبق با یك دختر یا یك پسر در اطراف خود میكنند، به آن نام عشق می نهند. پس عشق به آن دختر آن وقتی رشد می یابد و قلب ما را به تپش وا می دارد كه او خود را منطبق با تصویر ذهنی ما ارائه دهد. و هنگامی كه به مرور او را متفاوت از ذهنیات خود بیینم ، عشق ما رو به افول می رود. اما اینكه تصویر ذهنی ما چگونه باید در بیرون شكل بگیرد و حفظ شود نیاز به تخصص و منطق دارد ، لذا عشق ما فوق عقل است ، یعنی اینكه باید از مسیر عقلانی و منطقی گذر كند و بالاتر از تفكر خام ما باشد ، نه به عكس . یعنی عشق نباید مادون فكر باشد. عشقی كه مادون باشد، و از سطح پائین تری برخوردارست ، ارزش ندارد تا برایش بمیریم.
پس اگر در زندگی به مرور دریافتیم همسرمان از زیر بار وظایف و مسئولیتهای خود شانه خالی می كند، لذتهای خود را محور قرار می دهد و هنوز « من» بودن محور فكری اوست. اینگونه می شود كه كسالت مزمن عشق، را به چشم خواهیم دید. از دیگر آفتهایی كه ما به عشق می رسانیم ، می توان به موارد زیر اشاره كرد.
عدم انعطاف پذیری:
عدم انعطاف پذیری نسبت به مسائلی كه در زندگی با آن روبرو هستیم. مثلا اگر تعصب روی روش و سلیقه های خود داشته باشیم. و به علاقه ها، سلیقه ها و شیوه های زندگی همسرمان، مكرراً انتقاد كنیم یا از آن بدتر ، اهانت كرده یا مسخره بگیریم.
كمال گرایی افراطی:
از آنجا كه ما در ناخودآگاه عاشق « خوبی مطلق» ، « مثبت مطلق » و « كمال مطلق» شده ایم و معشوق خود را آخر معرفت و خوبی ارزیابی كرده ایم ، به مرور این ارزیابی خطا، خود را به ما نشان می دهد و دچار مشكل می سازد. او هرگز نمیتواند انتظارات و توقعات ایده آلی ما را بر آورده كند. او هم یك انسان مثل بقیه انسانهاست و بدیهی است كه نقاط ضعف زیادی نیز در كنار نقاط مثبت و نقاط قوت خود دارد.
عدم مهارت های زندگی:
مهارت های كافی جهت رسیدگی به بذر عشق را نداریم. مهارتهای ارتباطی زندگی را كسب نكرده ایم ، مقابله با تنش ها و مشكلات را تجربه نكرده ایم ،نحوه سازگاری با مسائل زندگی را نیاموخته ایم ، همه و همه موجب ناكارآمدی ما در ایجاد عشق و آرامش در زندگی می شود
عدم رعایت حریم خانواده و مرزهای زندگی:
به وظایف خود در زندگی آگاهی نداریم یا مرزهای مسائل زندگی و مشكلات خانواده را رعایت نمی كنیم. مثلا موارد مربوط به خانواده را به بیرون منتقل می كنیم . مشكلات را به دلسوزان خود مثل پدر، مادر، دوستان ،فامیل ، حتی همسایگان و … در میان می گذاریم یا در حیطه و مرزهای همسرمان دخالت می كنیم و به نام عشق و دوست داشتن وی را كنترل كرده و در قفس نامرئی انتظارات خودمان، او را محبوس و زندانی می كنیم. مثلا به علائق او ، دوستان وی،نحوه لباس پوشیدن او، شیوه راه رفتن و حتی طرز تفكر و احساسش گیر می دهیم و او را در تنگنا قرار می دهیم. و در نهایت آزادی را از او می گیریم.
مشكلات شخصیتی و انتظارت غیر واقع:
توقعات بیجایی به لحاظ مسائل شخصیتی خود، از همسرمان داریم. كه بر آورده شدنی نیست و برآورده نمی شود. مثلا یك نفر با اختلال شخصیت وسواسی، زیاد نكته سنجی می كند و معیارهای زیادی در ذهنش دارد و با ریزبینی بیش از حدی كه به همسرش نشان می دهد و او را در چهارچوب خشك و در قالب معیارهایی كه تعیین می كند؛ حبس می كند و عرصه را بر او تنگ می كند. یا كسی كه اختلال شخصیت پارانوئیدی دارد و بدبین است ، با سوءظن ها و بدبینی ها خود و حسادت و توهم توطئه هایی كه در ذهن خود، آنها را می بافد، همسرش را همیشه در نقش یك دشمن و جاسوس می بیند.
لذت طلبی و خودكامگی:
ما می بایست در چهارچوب خانواده، خود را مقید به بعضی امور كنیم. وقتی كه لذتهای خود را كه در خارج از خانواده است به صورت افراطی دنبال می كنیم و توجهی به خواست و میل خانواده نداریم . به مرور زندگی یك طرفه و بی روح می شود. زن و شوهر هر كدام دنبال تمایلات خاصی در خارج از خانواده هستند. و لذت بردن از یكدیگر را فهم نمی كنند.
عدم مهارتهای ارتباطی:
نمی توانیم ارتباط موثری با همسرمان بر قرار كنیم، حرف هم را نمی فهمیم. هر كدام به ظاهر منطقی صحبت می كنیم ، ولی نمی توانیم یكدیگر را قانع كنیم. توجه كافی به احساسات ، خواسته ها و صحبتهای یكدیگر نداریم . گوش شنوا و تحمل ارتباط موثر را از هم دریغ می كنیم. در رساندن حرفهای خود به یدیگر آنها را تحریف می كنیم یا آنقدر مبهم رفتار می كنیم یا صحبت می كنیم كه دیگری را به خطا می اندازیم. در واقع مهارتهای ارتباطی را نمی دانیم.
اگر گویند «لحظه ایست روئیدن عشق …. »؛ پس این هم شاید درست باشد كه «لحظه ایست مردن عشق.»
ولی عشق عمیق تر از آنست كه لحظه ای خلق شود یا در لحظه ای بمیرد. هم به وجود آمدن عشق مستلزم صبر، سختی و زمان است و هم از بین رفتن آن به علت مسائل مختلفی است كه در طی زمان و به وسیله زوجین ایجاد می گردد.
آنچه كه اكثراً افراد با هم اشتباه می گیرند؛ «هوس » و « عشق » است.
هوس : میلی شدید برای پاسخ آنی به یك نیاز جسمانی و روانی است كه به خود رنگ رمانتیك می گیرد و یك استدلال به ظاهر عقلانی نیز در پی دارد و پس از ارضا تا زمان نیاز بعدی محو می شود
طبیعیه که اون هیجان ادامه نخواهد داشت.
سلام
هیجان ها کم میشه ولی عشق در صورت وجود شرایط لازم بیشتر و پایدارتر میشه