جمع بندی شبهه ای در مورد قاعده «معطی شیء فاقد شیء نیست»

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شبهه ای در مورد قاعده «معطی شیء فاقد شیء نیست»

با سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صادق

سعدی شیرازی;809617 نوشت:
با سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر

باسلام و تشکر .
در باره مثال نمک باید توجه داشت که شوری خاصیت نمک ونه خاصیت آن دو جز نمک ( سدیم وکلر )
ونمک صفت شوری دارد به غذا ی تان شور می دهد اگر شوری نداد اشکال تان وارد است .
پس مثال اول نقض قاعده مزبور نیست .
اما در باره مثال دوم باید گفت :
خداوند معطی وجود شوری است و نه معطی شوری .
شوری از خواص و لازمه نمک است که وجودش را خدا اعطا نموده است .
بوعلى سینا مى گوید: خدا زردآلو را زردآلو نکرده بلکه زردآلو را ایجاد کرده است.
زردآلو از باب مثال است، منظور همه موجودات است، خدا اشیا را آفریده و آن‏ها ذاتاً اختلاف دارند وهر کدام خواص وصفات خاص دارند . قرآن مجید این مطلب را با یک تمثیل بیان کرده و فرموده است:
«خدا از آسمان آبى فرود آورد و هر رودخانه‏ اى به قدر ظرفیت خودش سیلان یافت».(1) یعنى رحمت فیض پروردگار هیچ موجود مستعدى را محروم نمى‏سازد و براى همه یکسان است، ولى استعداد و ظرفیت وخواص وصفات موجودات یکسان نیست.

پی‌نوشت‌ها:
1. رعد(13) آیه 17.

بسمه المعطی

صادق;810205 نوشت:
خداوند معطی وجود شوری است و نه معطی شوری .
شوری از خواص و لازمه نمک است که وجودش را خدا اعطا نموده است .

با سلام و احترام

شهید مطهری برای جلوگیری از ایجاد شبهه در این قاعده،تبیین خوبی از آن دارند

ایشان می فرمایند:معطی شیء،معطی کمال شیء است و این به آن معناست

که علت، کمالی را که به معلول عطا کرده،خودش حدّ اعلای آن را دارد.

علامه طباطبایی رحمة الله علیه هم می فرمایند:اثری که علت در معلول می گذارد

فقط در وجود است نه ماهیت،بنابراین علت، کمالی را که به معلول می دهد کمال

وجودی است نه ماهیت،و ماهیت معلول را نه علت واجد آن است و نه اثر علت ربطی به آن دارد.

امّا جناب ملکیان این قاعده را نقد کرده و آن را بدیهی عقلی و حتی عقلی نمی دانند،ایشان می فرمایند

این قاعده از زندگی عادی گرفته شده است مثل اینکه اگر کسی پول نداشته باشد نمی تواند به دیگری بدهد

اما در طبیعت موارد نقض آن بسیار است مثل اینکه رنگها زائیده ی حرکت الکترونها هستند در حالیکه خود الکترونها

رنگ ندارند.

استاد گرامی فکر می کنم پاسخ شهید مطهری و علامه ی طباطبایی رحمة الله علیهما نقد جناب ملکی را نیز

پاسخ خوبی می دهد چرا که داشتن رنگ و یا شوری و کل عوارض، جزئی از ماهیتند نه وجود و کمالات آن

درست است؟

سعدی شیرازی;809617 نوشت:
با سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر


سلام دوست عزیز. قاعده برای این که درست یا غلط باشه باید یه قاعده معنی دار باشه، قاعده اگه معنی نداشته باشه دیگه به مرحله درست و غلط بودن هم نمی رسه. گزاره هایی که اجزایش تببین روشنی ندارن خودشون هم معنی روشنی ندارن. اعطا مفهومش مشخص نشده. ضمن این که حد شمول این قاعده رو هم کسی نمی دونه چیه؛ یعنی این که در مورد چه اشیائی صادقه و در مورد چه اشیائی کاذبه (تمایز صفات کمالی و صفات غیرکمالی هم تمایز روشنی نیست)

مابه الاشتراک موجودات وجود است (همه موجود اند ) و ما به الامتیاز آن ها نیز وجود است ( ضعف در وجود) پس ما به الامتیاز و ما به الاشتراک آنها یکی است و این موجب یک وحدت درونی می شود. اما این نفی تکثر عرضی موجودات را نمی کند چرا که هر مرتبه ای از وجود یک آثاری دارد و بروز آثار مختلف از موجودات متفاوت دلیل بر تفرق آنها در وجودشان می باشد اما این تفرق در آنها از جنس خودشان(وجود) است. و قبول یک وجود مشکک در عالم وجود می تواند مشکل را مرتفع سازد.
هم نقص و هم کمال موجودات، وجود هستند و خداوند معطی ماهیات نیز میباشد. در واقع ماهیات نیز وجود هستند.
خداوند معطی ماهیات نیز می باشد چون ماهیات معدوم نیستند.
معطی شی نمیتواند فاقد شیء باشد؟!!

سعدی شیرازی;809617 نوشت:
با سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر

با سلام

سدیم و کلر و شوری و نمک
گفته اند یک وجود دارند و یک ماهیت
یک مابه الاشتراک دارند و یک مابه الامتیاز
میگویند این ذرات در وجود اشتراک دارند
و مابه الامتیاز آنها نیز در وجود اشتراک دارند و معدوم نیستند.

لذا هر چه این ذرات دارند وجود است.
نتیجتا
قاعده معطی شی نمیتواند فاقد شی باشد، اشتباه است.
خداوند میتواند ماهیتی اعطا کند بدون اینکه دارای ماهیت باشد.
خداوند میتواند ماهیتی اعطا کند بدون اینکه دارای آن مابه الامتیاز باشد
خداوند میتواند ماهیتی اعطا کند بدون اینکه وجود مقیدی داشته باشد.
خداوند وجود مطلقی است که وجود مقید ندارد اما میتواند آن وجود مقید را بیافریند.

سلام علیکم

رابطه نمک با سدیم و کلر , رابطه کل و جزء است و نه کلی با جزئی . مثل ساعت و اجزاء آن که رابطه کل و جزء دارند و ماهیت و مفهوم ساعت در ماهیت عقربه و چرخ دنده و پیچ صادق نیست .
همچنین در مورد رنگ و ملکولهای رنگ هم رابطه جزء و کل برقرار است که مفهوم کل بر جزء صادق نیست .

کلر معطی خاصیت اسیدی است و سیدم معطی خاصیت بازی است و فاقد آن نیستند . وقتی ترکیب شوند و ماهیت جدیدی بنام نمک بوجود آید نمک معطی شوری است .

مثلا شوری در غذا دلالت بر وجود نمک می کند چون نمک شور است و معطی این طعم . ولی فرضا آب که فاقد شوری است معطی آن نمیتواند باشد .

فاتح;810341 نوشت:
رابطه نمک با سدیم و کلر , رابطه کل و جزء است و نه کلی با جزئی.... .

ممنون، خوب بود، در واقع توضیح و تکمیل مطلبی بود که آقای «صادق» بیان کردند.

و طاها;810244 نوشت:
خداوند میتواند ماهیتی اعطا کند بدون اینکه دارای ماهیت باشد.

به نظرم اینجا میان حائز بودن و متّصف بودن خلط شده

مثلا خداوند حائز و مالک مادّه است، ولی این بدان معنا نیست که متّصف به مادّه باشد.

در مورد ماهیّات هم، خداوند مالک ماهیّات است و فاقدش نیست، ولی این به معنای متصف بودن به ماهیّات نیست.

با سلام وتشکر .
از همه بزرگواران که در این مسله شمه فلسفی شان را به کار بستند ونکته های ارزشمندی را اشاره نمودند تقدیر می شود .
اگر در گفته حکیم بوعلی دقت لازم مبذول شود تمام گفته ها در آن نهفته است .
ودر واقع همه انچه گفته شد شرحی بر آن متن است .
خداوند خود (( لم یلد ولم یولد است)) است در حالی که به همه والد ولد عطا نموده و عطا می کند = وجود ولد ووالد را عطا می کند ولی رنگ ، شمایل ومانند آن
خواستگاه وعلل دیگر دارد که صد البته در راس سلسله همه آن علل حضرت حق تعالی است ولی علل هم به اذن الله موثر اند .
در این آموزه وحیانی دقت مضاعف فرمایید : ((در سوره مبارکه آل عمران فرمود: و رسولا الی بنی اسرائیل انی قد جئتکم بایه من ربکم انی اخلق لکم من الطین کهیئه فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابری الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله الایه )) = همه این ها کار من ( عیسی روح الله ) است ولی با ذن الله .
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

صادق;810348 نوشت:
ب

سلام.این قاعده چطور اثبات شده است؟

سلام
از راهنمایی های دوستانو به خصوص کارشناسان بحث ممنونم.

نقل قول:

خداوند معطی وجود شوری است و نه معطی شوری .
شوری از خواص و لازمه نمک است که وجودش را خدا اعطا نموده است .

ما این قاعده را برای اثبات صفات خدا به کار می بریم.

در بحث صفات خدا، می گوییم که اگر انسان مهربان است، پس علت به وجود آورنده اش هم باید مهربان باشد تا بتواند صفت مهربانی را به انسان بدهد. اما در اینجا دیدیم که چنین استدلالی لزوماً درست نیست.

پارسا مهر;810362 نوشت:
سلام.این قاعده چطور اثبات شده است؟

[=yekan] باسلام وتشکر .
این قاعده عقلی است که در کلمات فلاسفه طرح شده است مثلا
[=yekan]صدر المتألهین در باب صفات واجب الوجود و اثبات علم حق تعالی به ذات خویش نیز از این قاعده استفاده کرده و می گوید: مفیض و مبدع همه اشیا در سراسر جهان هستی ذات مقدس باری تعالی است. و از آنجا که برخی موجودات جهان هستی نسبت به ذات خویش علم دارند و از طرفی چون این موجودات از ذات خداوند صادر شدند پس ذات مقدس الهی نیز به ذات خویش عالم است چون معطی الشئ هرگز فاقد آن نیست.(1)
[=yekan]یکی از مباحث علت و معلول، سنخیت میان علت و معلول است یعنی این که هر علتی هر معلولی را ایجاد نمی کند لذا میان علت و معلول باید سنخیت خاصی باشد. که این مطلب امری بدیهی است، اما سنخیت و مناسبت در علت های هستی بخش با معلولشان با سنخیت و مناسبت در علت و معلول‌های مادی و اعدادی متفاوت است. یعنی چون علت هستی بخش وجود معلول را افاضه می کند و به تعبیری به معلول خودش، وجود می دهد باید خودش آن وجود مزبور و کمالات آن را در خود داشته باشد. از طرفی ویژگی علت هستی بخش این بود که با اعطا وجود به معلول چیزی از علت هستی بخش کاسته نمی شود پس روشن می شود که وجود مزبور در علت هستی بخش بصورت کامل تری است و به گونه ای است که وجود معلول شعاع و پرتویی از آن علت هستی بخش است نه عین آن که از آن کاسته شود. بنابر این خداوند متعال هر چیزی را که به مخلوقش داده است به نحو کاملش در خود دارد. مثلاً خداوند به انسان وجود داده پس باید خداوند وجود را در خود به نحو کامل تری داشته باشد .از طرفی این وجود انسانی که خلق شد دارای صفاتی است مثلاً قدرت دارد، علم دارد، عقل دارد و …. در این مورد هم می گوئیم این صفات از خداوند به او رسیده پس در خداوند این صفات به نحو کاملتری وجود دارد. اما اگر کسی بگوید پس خداوند صفات و ویژگی های دیگر مخلوقات خود مثل جسمانی، زمانی و مکانی بودن را هم باید داشته باشد یا حرکت و تغییر پذیر باشد. در پاسخ می گوییم مدعا آن نیست که هر خصوصیت و ویژگی ای که در مخلوق هست عیناً باید در خداوند باشد. بلکه فقط خصوصیات و صفات کمالی و وجودی را به نحو کامل تری در خود دارد. ولیصفاتی مثل جسمانی و زمانی و مکانی ناشی از نقص و محدودیت های وجودی مخلوقاتند. کمال نیستند که در خداوند کاملترش باشد. به بیان دیگر این ویژگی ها در واقع صفت حد و مرتبه وجودی انسان است. یعنی خداوند انسان را وجود بخشید و وجود انسان در درجه و مرتبه ای از وجود قرار دارد که بالاترین و شدیدترین درجه آن، وجود خداست. یعنی لازمه مرتبه و حد وجودی مخلوقات این است که نقص و محدودیت داشته باشند. به عبارتی خداوند به مخلوقش وجود مطلق اعطا نکرده است چون وجود مطلق خداست که در شدیدترین درجه وجودی هست و هیچ نقص و محدودیتی ندارد.بلکه وجود مخلوقات و از جمله انسان مرتبه ای خاص از وجود است و لازمه آن مرتبه وجودی اعطا شده به مخلوقات این است که محدودیت و نقص داشته باشند تا به سوی کمال مطلق و وجود مطلق که خالق آن هاست حرکت استکمالی داشته باشند و خود را به آن کمال و وجود مطلق نزدیک کنند. بنابر این جسم بودن و در مکان و زمان بودن و …. همه این ها لازمه وجودی مخلوقات است. در قالب تشبیه اگر بخواهیم شبهه را حل کنیم این گونه است که خداوند و صفات وجودی او همانند خورشید است که عین نور و نورانیت محض است و در نهایت و شدت وجودی قرار گرفته و وجود و صفات وجودی مخلوقات مانند شعاع نوری است که از آن خورشید و منبع نور تجلّی یافته است این شعاع نوری گر چه از آن سرچشمه نشأت یافته اما هرگز درجه نورانیت او به پای شدت نورانیت منبع نور نمی رسد شعاع نوری ممکن است آن قدر ضعیف شود که نور آن از نور یک فتیله هم کمتر باشد اما ما هرگز نمی توانیم بگوئیم چون این شعاع نوری ضعیف و کم نور است پس این ضعف ناشی از خود منبع هست، بلکه این ضعف و کم نور بودن متعلق به خود شعاع نور است یعنی حد و مرتبه شعاع نوری چنان است که این ضعف و نقص در آن وجود دارد و این نقص و ضعف را هرگز نمی توانیم به منبع نور منتسب کنیم.(2)

[=yekan]________________________________________
[=yekan]پاورقی:
[=yekan]1- ر.ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفه اسلامی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۶، ص ۴۹۶ ـ ۴۹٫
[=yekan]۳٫2- ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی. آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات، چاپ ششم، ۷۳، ص ۷۱ ـ

سلام علیکم. این قاعده در مورد علت تامه است، نه تک تک علل اربعه. این شبهه به دلیل عدم توجه به همین مسئله طرح شده. فلز و نافلز(در تمثیل مورد سؤال سدیم و کلر) علت تامه برای ایجاد نمک نیستند.

tazkie;812789 نوشت:
سلام علیکم. این قاعده در مورد علت تامه است، نه تک تک علل اربعه. این شبهه به دلیل عدم توجه به همین مسئله طرح شده. فلز و نافلز(در تمثیل مورد سؤال سدیم و کلر) علت تامه برای ایجاد نمک نیستند.

باسلام وتشکر .
عنایت دارید که بر خلاف سایر قواعد ، قاعده فلسفی استثنا بر دار نیست .
از این روی اختصاص دادن قاعده فوق به علت تامه جای تامل است .

صادق;812830 نوشت:
باسلام وتشکر .
عنایت دارید که بر خلاف سایر قواعد ، قاعده فلسفی استثنا بر دار نیست .
از این روی اختصاص دادن قاعده فوق به علت تامه جای تامل است .

سلام علیکم و رحمة الله. منظور بنده از این مسئله این است که به فرض وقتی انسان مختار است، پس علت تامه ای که او را پدید آورده(یعنی خدا) نیز مختار است، ولی نیازی نیست که علت مادی انسان هم مختار باشد، مثلا نیاز نیست که مولکولهای بدن انسان نیز دارای مختار باشند یا علت غایی مختار باشد، که اصلاً مختار بودن علت غایی امری نامفهوم است. اگر سخنم دقت فلسفی نداشت، متأسفم.

tazkie;812833 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله. منظور بنده از این مسئله این است که به فرض وقتی انسان مختار است، پس علت تامه ای که او را پدید آورده(یعنی خدا) نیز مختار است، ولی نیازی نیست که علت مادی انسان هم مختار باشد، مثلا نیاز نیست که مولکولهای بدن انسان نیز دارای مختار باشند یا علت غایی مختار باشد، که اصلاً مختار بودن علت غایی امری نامفهوم است. اگر سخنم دقت فلسفی نداشت، متأسفم.

باسلام وتشکر .
از اظهار نظر تان در این مسله تقدیر می شود .
نکته های که اشاره نمودید نشان از آگاهی تان نسبت به مباحث فلسفی دارد .
حسن بحث علمی همین است که کشف حقایق بشود .
از قدیم گفته اند :
پرسیدن عیب نیست .

صادق;812853 نوشت:
با

سلام.نظریه تکامل به فرض صحیح باشد این قائده را نقض نمی کند؟نظریه تکامل می گوید ما که اختیار داریم از تکامل جانورانی هستیم که آنها اختیار ندارند.
یا اینطور بگویم این قائده به ما نمی گوید که نظریه تکامل باطل است؟

[="Navy"]

صادق;810379 نوشت:
هر علتی هر معلولی را ایجاد نمی کند لذا میان علت و معلول باید سنخیت خاصی باشد.

ظاهرا قاعده «الواحد» هم از اینجا نشأت گرفته[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

سعدی شیرازی;809617 نوشت:
ا سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر


سلام
شوری نمک برآیند آثار کلر و سدیم است بعبارت دیگر اگر کلر و سدیم آن اثر وجودی خاص خود را نداشتند شوری در نمک ایجاد نمی شد پس شوری نمک ناشی از اثر کلر و سدیم است نتیجه اینکه قاعده نقض نشده است مثل اینکه بگوییم حسن دو تومان دارد و حسین سه تومان آنها پولشان را روی هم گذاشتند و یک جنس پنج تومنی خریدند . آیا می توان گفت توان خرید ناشی از جمع پول آنها ربطی به دارایی جداگانه آنها ندارد. بلکه در حقیقت معطی اینجا جمع ترکیبی هردو است هرچند در تحلیل ذهنی برای هریک اثری باشد که کما یا کیفا برابر اثر ترکیب نباشد چه اینکه آنها به تنها اصلا معطی نیستند تا نقض پیدا شود.
والسلام[/]

سعدی شیرازی;809617 نوشت:
با سلام
نمک شور است اما سدیم و کلر هیچکدام شور نیستند. همچنین صفت شور بودن را نمی توان به خدا نسبت داد. آیا این مثال نقضی برای قاعده "معطی شیء فاقد شیء نیست" نمی باشد؟

با تشکر

سلام علیکم
مسئله به این سادگی را چقدر پیچش میدین!
[=Calibri]1- خداوند تعالی خالق کلّ اشیاء است (هر آنچه در عالم هستی وجود دارد اعمّ از مادّه ومجرد ویا ترکیبی از مادّه ومجرد (مثل انسان وجنّ)یا بعبارتی عالم امکانی وکثرت اشیاء)
2-او(تعالی)اعطا کننده صفات شئ وهرآنچه که یک شئ لازم دارد وبه آن وابسته است ( اعم ازعوارض)
3-او(تعالی)توان رسیدن یک شئ به کمال (با همان ویژگیها )را عطا کرده(هر شئ به کمال مطلوب خود میرسد )
پس با بیان این سه مقدمه، نتیجه میشود => صفت (کمال)شئ از ذات تعالی نفی میشودبلکه او معطِی است. ترکیب دویا چند عنصر،کمال نهایی ،یک عنصر دیگر می شود مثلاً با ترکیب کلر و سدیم ،نمک درست میشود که دارای وصف شوری است(یک نکته مهم در این مسئله این است مادّه از صورتی به صورت دیگر در می آید وصورتهای جدید خلق می شود)
مثال دوم :ومثل دانه یک گُل که کمال آن دانه همان گل شدن است.والسلام

http://www.askdin.com/showthread.php?t=55273

سوال :
شبهه ای در مورد قاعده «معطی شیء فاقد شیء نیست» ؟

پاسخ :
در باره مثال نمک باید توجه داشت که شوری خاصیت نمک ونه خاصیت آن دو جز نمک ( سدیم وکلر )
ونمک صفت شوری دارد به غذا ی تان شور می دهد اگر شوری نداد اشکال تان وارد است .
پس مثال اول نقض قاعده مزبور نیست .
اما در باره مثال دوم باید گفت :
خداوند معطی وجود شوری است و نه معطی شوری .
شوری از خواص و لازمه نمک است که وجودش را خدا اعطا نموده است .
بوعلى سینا مى گوید: خدا زردآلو را زردآلو نکرده بلکه زردآلو را ایجاد کرده است.
زردآلو از باب مثال است، منظور همه موجودات است، خدا اشیا را آفریده و آن‏ها ذاتاً اختلاف دارند وهر کدام خواص وصفات خاص دارند . قرآن مجید این مطلب را با یک تمثیل بیان کرده و فرموده است:
«خدا از آسمان آبى فرود آورد و هر رودخانه‏ اى به قدر ظرفیت خودش سیلان یافت».(1) یعنى رحمت فیض پروردگار هیچ موجود مستعدى را محروم نمى‏سازد و براى همه یکسان است، ولى استعداد و ظرفیت وخواص وصفات موجودات یکسان نیست.

پی‌نوشت‌ها:
1. رعد(13) آیه 17.

http://www.askdin.com/showthread.php?t=55273&page=2
سوال :

شبهه ای در مورد قاعده «معطی شیء فاقد شیء نیست»

سلام.این قاعده چطور اثبات شده است؟


پاسخ :
این قاعده عقلی است که در کلمات فلاسفه طرح شده است مثلا
[=yekan]صدر المتألهین در باب صفات واجب الوجود و اثبات علم حق تعالی به ذات خویش نیز از این قاعده استفاده کرده و می گوید: مفیض و مبدع همه اشیا در سراسر جهان هستی ذات مقدس باری تعالی است. و از آنجا که برخی موجودات جهان هستی نسبت به ذات خویش علم دارند و از طرفی چون این موجودات از ذات خداوند صادر شدند پس ذات مقدس الهی نیز به ذات خویش عالم است چون معطی الشئ هرگز فاقد آن نیست.(1)
[=yekan]یکی از مباحث علت و معلول، سنخیت میان علت و معلول است یعنی این که هر علتی هر معلولی را ایجاد نمی کند لذا میان علت و معلول باید سنخیت خاصی باشد. که این مطلب امری بدیهی است، اما سنخیت و مناسبت در علت های هستی بخش با معلولشان با سنخیت و مناسبت در علت و معلول‌های مادی و اعدادی متفاوت است. یعنی چون علت هستی بخش وجود معلول را افاضه می کند و به تعبیری به معلول خودش، وجود می دهد باید خودش آن وجود مزبور و کمالات آن را در خود داشته باشد. از طرفی ویژگی علت هستی بخش این بود که با اعطا وجود به معلول چیزی از علت هستی بخش کاسته نمی شود پس روشن می شود که وجود مزبور در علت هستی بخش بصورت کامل تری است و به گونه ای است که وجود معلول شعاع و پرتویی از آن علت هستی بخش است نه عین آن که از آن کاسته شود. بنابر این خداوند متعال هر چیزی را که به مخلوقش داده است به نحو کاملش در خود دارد. مثلاً خداوند به انسان وجود داده پس باید خداوند وجود را در خود به نحو کامل تری داشته باشد .از طرفی این وجود انسانی که خلق شد دارای صفاتی است مثلاً قدرت دارد، علم دارد، عقل دارد و …. در این مورد هم می گوئیم این صفات از خداوند به او رسیده پس در خداوند این صفات به نحو کاملتری وجود دارد. اما اگر کسی بگوید پس خداوند صفات و ویژگی های دیگر مخلوقات خود مثل جسمانی، زمانی و مکانی بودن را هم باید داشته باشد یا حرکت و تغییر پذیر باشد. در پاسخ می گوییم مدعا آن نیست که هر خصوصیت و ویژگی ای که در مخلوق هست عیناً باید در خداوند باشد. بلکه فقط خصوصیات و صفات کمالی و وجودی را به نحو کامل تری در خود دارد. ولیصفاتی مثل جسمانی و زمانی و مکانی ناشی از نقص و محدودیت های وجودی مخلوقاتند. کمال نیستند که در خداوند کاملترش باشد. به بیان دیگر این ویژگی ها در واقع صفت حد و مرتبه وجودی انسان است. یعنی خداوند انسان را وجود بخشید و وجود انسان در درجه و مرتبه ای از وجود قرار دارد که بالاترین و شدیدترین درجه آن، وجود خداست. یعنی لازمه مرتبه و حد وجودی مخلوقات این است که نقص و محدودیت داشته باشند. به عبارتی خداوند به مخلوقش وجود مطلق اعطا نکرده است چون وجود مطلق خداست که در شدیدترین درجه وجودی هست و هیچ نقص و محدودیتی ندارد.بلکه وجود مخلوقات و از جمله انسان مرتبه ای خاص از وجود است و لازمه آن مرتبه وجودی اعطا شده به مخلوقات این است که محدودیت و نقص داشته باشند تا به سوی کمال مطلق و وجود مطلق که خالق آن هاست حرکت استکمالی داشته باشند و خود را به آن کمال و وجود مطلق نزدیک کنند. بنابر این جسم بودن و در مکان و زمان بودن و …. همه این ها لازمه وجودی مخلوقات است. در قالب تشبیه اگر بخواهیم شبهه را حل کنیم این گونه است که خداوند و صفات وجودی او همانند خورشید است که عین نور و نورانیت محض است و در نهایت و شدت وجودی قرار گرفته و وجود و صفات وجودی مخلوقات مانند شعاع نوری است که از آن خورشید و منبع نور تجلّی یافته است این شعاع نوری گر چه از آن سرچشمه نشأت یافته اما هرگز درجه نورانیت او به پای شدت نورانیت منبع نور نمی رسد شعاع نوری ممکن است آن قدر ضعیف شود که نور آن از نور یک فتیله هم کمتر باشد اما ما هرگز نمی توانیم بگوئیم چون این شعاع نوری ضعیف و کم نور است پس این ضعف ناشی از خود منبع هست، بلکه این ضعف و کم نور بودن متعلق به خود شعاع نور است یعنی حد و مرتبه شعاع نوری چنان است که این ضعف و نقص در آن وجود دارد و این نقص و ضعف را هرگز نمی توانیم به منبع نور منتسب کنیم.(2)

[=yekan]________________________________________
[=yekan]پاورقی:
[=yekan]1- ر.ک: ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفه اسلامی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۶، ص ۴۹۶ ـ ۴۹٫
[=yekan]۳٫2- ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی. آموزش فلسفه، سازمان تبلیغات، چاپ ششم، ۷۳، ص ۷۱ ـ

موضوع قفل شده است