جمع بندی آیا خداوند بی نهایت است؟ چگونه؟
تبهای اولیه
با سلام خدمت شما دوست گرامی
اگر انسان خدا را درست بشناسد و معنای خدا را همان گونه که هست درک کند خدا را نامحدود خواهد یافت.
خدا وجودی است که همه به او نیاز مند اند و او به هیچ کسی نیازمند نیست. این خدایی است که ما می شناسیم و قبول داریم.
این خدا باید همه کمالات را داشته باشد و هیچ نقصی در او راه نداشته باشد . چرا که اگر یک کمالی را نداشته باشد و یا یک نقصی داشته باشد ناقص خواهد بود و نیازمند به غیر خواهد شد. و کسی که به دیگری نیازمند باشد خدا نیست.
پس خدا همه کمالات را دارد و هیچ نقصی ندارد و در وجود و کمالات هیچ حد و حصری ندارد و بی نهایت است.
اما این بی نهایت بودن به چه معناست به معنای یک موجود خیلی بزرگ است که همه زمین و آسمان را پوشانده باشد؟؟
نه! خدا جسم نیست که جایی را پر کند ابعاد داشته باشد بلکه وجود او مجرد و فرای ماده و جسم است. و وجود مجرد بالاتر و بر تر از وجود ماده است و بر آن احاطه و سیطره دارد و خدا همه جا هست و هیچ جایی از او خالی نیست اما مکان دار نیست .
مثال می زنم : روح انسان در کجای جسم انسان است؟ آیا در سر اوست یا پای او چقدر ابعاد دارد؟
روح اصلا بعدی ندارد چون مجرد است . بر تمام بدن و اعضاء احاطه دارد و هیچ جایی از او خالی نیست.
پس خدا چون خداست و دارای همه کمالات و مبرای از نقص هاست بی نهایت است و حدی ندارد و این بی نهایت بودن او در ماده نیست چون خدا مجرد است ولی بر ماده سیطره و احاطه دارد.
با سلام
«بی نهایت» زمان و مکان هر دو مخلوق هستند و به همین دلیل از صفات مخلوق «ممکن الوجود» نیز برخوردار میباشند که از آن جمله: حرکت، تغییر، حدوث و فنا میباشند. لذا زمان و مکان، به خداوند متعال راه ندارد و اگر منظور مکان و زمان طبیعی باشد که همه موجودات غیر مادی، ورای زمان و مکان هستند، چه رسد به خداوند متعال که خود خالق زمان و مکان میباشد. لفظ «بینهایت» که شاید خالی از اشکال هم نباشد، برای تقریب ذهن است. منظور این است که به خداوند متعال هیچ «حدّی» راه ندارد، نمیشود کمال حیات، علم، جمال و ... را در او به حدی محدود و معین نمود. یا به تعبیر دیگری از تمامی توصیفاتی که او را به لحاظی محدود مینماید، منزه (سبحان) است. خداوند متعال «واجب الوجود» است، یعنی هستی محض است و هستی محض همان کمال محض است. آن چه هستی دارد، کمال است و آن چه نقص است، همان عدم و نیستی (کمال) است. پس، اطلاق هر گونه «حدّی» به کمال، به مثابهی قائل شدن به راه یافتن نیستی و نقص به کمال است که در این صورت خود به خود او را از کمال خارج و از واجب الوجودی ساقط مینماید و در زمرهی ممکنات (مخلوقات) قرار میدهد. به عنوان مثال: تجلی کمال الهی در مظاهر مختلفش چون: حیات، علم، حکمت، زیبایی، قوت، قدرت و ... در موجودات عالم، محدود و به تناسب ظرفیت وجودی آنهاست، اما این کمالات در وجود حق تعالی، حدّی ندارد و عین هم و عین ذات هستند، وگرنه ترکیب لازم میآید که نشأت گرفته از تجزیه و جزء به جزء بودن است که خود دال بر محدودیت هر یک میباشد. به بیان فلسفی: «اگر واجب الوجود نسبت به یکی از کمالاتی که محال نیست (ممتنع الوجود نیست)، ضرورت و وجوب نداشته باشد، مشتمل بر یک جهت امکانی خواهد شد (در آن کمال ممکن الوجود میگردد) و در نتیجه نفس ذاتش از کمال مزبور خالی بوده، نسبت به وجود و عدم آن علیالسواء خواهد بود و معنای این جمله این است که ذاتش مقید به یک جهت عدمی باشد.» (علامه طباطبای (ره)، آغاز فلسفه، ص 77) پس، منظور از «بینهایت»، یعنی او هستی و کمال محض است و کمال او عارضی و از غیر نیست، بلکه عین ذات است، پس، هیچ حدّ و مرزی بر نمیدارد، چرا که هر گونه نقصی، نیستی است و کمال را ساقط میکند و دال بر ممکن الوجود بودن است که باید علت پیدایش کمال را در بیرون از ذاتش بیابد.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
اگر انسان خدا را درست بشناسد و معنای خدا را همان گونه که هست درک کند خدا را نامحدود خواهد یافت.خدا وجودی است که همه به او نیاز مند اند و او به هیچ کسی نیازمند نیست. این خدایی است که ما می شناسیم و قبول داریم.
این خدا باید همه کمالات را داشته باشد و هیچ نقصی در او راه نداشته باشد . چرا که اگر یک کمالی را نداشته باشد و یا یک نقصی داشته باشد ناقص خواهد بود و نیازمند به غیر خواهد شد. و کسی که به دیگری نیازمند باشد خدا نیست.پس خدا همه کمالات را دارد و هیچ نقصی ندارد و در وجود و کمالات هیچ حد و حصری ندارد و بی نهایت است.
اما این بی نهایت بودن به چه معناست به معنای یک موجود خیلی بزرگ است که همه زمین و آسمان را پوشانده باشد؟؟
نه! خدا جسم نیست که جایی را پر کند ابعاد داشته باشد بلکه وجود او مجرد و فرای ماده و جسم است. و وجود مجرد بالاتر و بر تر از وجود ماده است و بر آن احاطه و سیطره دارد و خدا همه جا هست و هیچ جایی از او خالی نیست اما مکان دار نیست .
مثال می زنم : روح انسان در کجای جسم انسان است؟ آیا در سر اوست یا پای او چقدر ابعاد دارد؟
روح اصلا بعدی ندارد چون مجرد است . بر تمام بدن و اعضاء احاطه دارد و هیچ جایی از او خالی نیست.پس خدا چون خداست و دارای همه کمالات و مبرای از نقص هاست بی نهایت است و حدی ندارد و این بی نهایت بودن او در ماده نیست چون خدا مجرد است ولی بر ماده سیطره و احاطه دارد.
هم بر اساس قوانین ریاضی و هم بر اساس تحلیل بنده اگر خداوند بی نهایت باشد، باید شامل تمام زیر مجموعه های خود نیز باشد، بنابراین خداوند میتواند شامل مجردات و مادیات نیز شود اما محدود به آن نیست، بنابر این ما نیز بخشی از خداوند هستیم، حال سوال من این است اگر چنین است و ما جدا از خداوند نیستیم چه لزومی دارد ما از بخش دیگری از وجود خودمان دستور بگیریم و یا اگر بر خلاف خواسته آن عمل کنیم مجازات شویم ، چرا که خواسته ما نیز، جزئی از خواسته های خداوند است، علاوه بر این خداوند چه نیازی به گرفتن ارتباط خارج از وجود ما دارد در حالی که از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است ؟
سلام علیکم. بنده هم با اجازه کارشناس گرامی نظرم رو عرض کنم.
نخست اینکه منظور از بینهایت بودن خدا، بینهایت عددی نیست که بگوییم باید هم شامل 1 باشد و هم شامل 2 باشد و هم شامل 1000 و... بلکه منظور نامحدود بودن خداست. اصلاً تعبیر بینهایت شاید زیاد درست نباشه، اونچه که گفته میشه نامحدودی خداست. این یعنی کمالی وجود نداشته باشه که در خدا نباشه، زیرا خدا وجود محض است، و نمیشه چیزی در وجود باشه که در خدا نباشه.
دوم اینکه بحث شمول خدا بر تمام مخلوقات در مفهوم عرفان و حکمت متعالیه هم میتونه درست باشه، به این مفهوم که هر چه در ما به راستی هست، کمالات ماست، و این کمالات در خدا نیز هست، پس هستی خدا احاطه دارد بر هستی ما. اگر در مقام تمثیل خدا را مانند کسی ببینیم که در برابر چند آینه ایستاده، کسی که در برابر آینه ایستاده شامل هر چیزی هست که تصویر خودش در در آینه دیده می شود، یا اگر خدا مانند ذهنی باشد که تصویری را تخیل می کند، ذهن شامل هر تصویری هست که تخیل شده، و اگر در مقام تمثیل خدا مانند نوری با بالاترین مرتبۀ شدت باشد، شامل هر شدت پایینتری از نورانیت می شود. پس از حیث بخشی حقیقی وجود ما، بله خدا در تار و پود ماست و ما مستقل از خدا نیستیم، ولی در عین خدا خدا محدود به کمالات ما نیست. لازم به ذکره که نقائص ما، نبود کمال هستن و چیزی نیستن که خدا بخواد دارای اونها باشه. مثلاً مادی بودنِ ما نبودِ تجرد از زمان و مکانه، و چیزی که نیست در خدا هم نیست!
با سپاس
هم بر اساس قوانین ریاضی و هم بر اساس تحلیل بنده اگر خداوند بی نهایت باشد، باید شامل تمام زیر مجموعه های خود نیز باشد، بنابراین خداوند میتواند شامل مجردات و مادیات نیز شود اما محدود به آن نیست، بنابر این ما نیز بخشی از خداوند هستیم، حال سوال من این است اگر چنین است و ما جدا از خداوند نیستیم چه لزومی دارد ما از بخش دیگری از وجود خودمان دستور بگیریم و یا اگر بر خلاف خواسته آن عمل کنیم مجازات شویم ، چرا که خواسته ما نیز، جزئی از خواسته های خداوند است، علاوه بر این خداوند چه نیازی به گرفتن ارتباط خارج از وجود ما دارد در حالی که از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است ؟
با سلام این که می گوییم خدا بی نهایت است پس باید همه زیر مجموعه های خود را داشته باشد به چه معنایی ؟ به این معنا که تمامی کمالات آنها را به نحو اکمل و اتم دارا است نه این که همه آنها را با نواقصشان دارا باشد. حتی در عالم ریاضی هم اگر می گوییم عدد 100 عدد 90 را هم در بر دارد 80 را در بر دارد و الی آخر به این معنا نیست که عدد 100 نواقص 11 را هم در بر داشته باشد (نواقص 11 یعنی این که از 12 کوچکتر است از 13 کوچکتر است) و یا این که 100 تمام ویژگی های 11 را هم در بر داشته باشد(به این معنا که مثلا اگر خصوصیت 11 این است که بین دو عدد 12 و 10 واقع شده و یا اگر فرد است و یا این که عدد اول است و یا... بگوییم صد هم این خصوصیات را دارد بلکه کمالات و دارایی های 10 در 100 هم می باشد نه نواقص و ویژگی های ماهوی آن)
در مورد خدا هم همین را می گوییم خدا تمام کمالات مخلوقات را دارد ولی این گونه نیست که مخلوقات با تمام نواقصشان و محدودیت های شان جزء خدا باشند بلکه آنها مخلوقات خدا و تجلیات و افعال اویند و به خاطر عینیتی که در عالم ماده پیدا کرده اند محدود به حدود و نواقص ماده شده اند و این نواقص ماده و ویژگی های مادی اشیاء در خدا نمی باشد.
به تعبیر امام علی(ع) : «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة»
بنابر این ما نیز بخشی از خداوند هستیم
ما مخلوق خدا هستیم و خدا همه کالات ما را داراست.
حال سوال من این است اگر چنین است و ما جدا از خداوند نیستیم چه لزومی دارد ما از بخش دیگری از وجود خودمان دستور بگیریم و یا اگر بر خلاف خواسته آن عمل کنیم مجازات شویم ، چرا که خواسته ما نیز، جزئی از خواسته های خداوند است،
خدا خالق ماست و چون در این مخلوق خاص(یعنی انسان ) عقل قرار داده است که بتواند با آن اراده کند و فعل اختیاری انجام دهد برای این که به راه صحیح برود(فرض این است که انسان اختیار دارد و می تواند راه درست یا غلط برود) به او دستور و امر و نهی می کند خدا عالم به فعل خود و مخلوق خود است و صلاح او را بهتر از همه می داند پس به او امر و نهی می کند
علاوه بر این خداوند چه نیازی به گرفتن ارتباط خارج از وجود ما دارد در حالی که از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است ؟
رابطه بین ما و خدا یک ارتباط دو سویه است(نزدیک بودن یا دور بودن بین ما و خدا هم این گونه است) یک سوی آن به ارتباط خدا و نزدیکی خدا به بندگانش بر می گردد که خدا می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیک تر هستم چرا که خدا خالق ما است و بین فعل و فاعل هیچ جدایی نیست اما یک سوی دیگر این ارتباط به ما بر می گردد چون ما صاحب عقل و فهم و اراده و اختیار هستیم یک ارتباطی هم ما با خدا داریم که بسته به افراد مختلف این رابطه مختلف است برخی مانند پیامبران آنقدر رابطه شان با خدا نزدیک است که دستورات را مستقیم می گیرند و برخی دیگر چون رابطه شان ضعیف است باید توسط فرد پیامبر آن را دریافت کنند.
با سلام این که می گوییم خدا بی نهایت است پس باید همه زیر مجموعه های خود را داشته باشد به چه معنایی ؟ به این معنا که تمامی کمالات آنها را به نحو اکمل و اتم دارا است نه این که همه آنها را با نواقصشان دارا باشد. حتی در عالم ریاضی هم اگر می گوییم عدد 100 عدد 90 را هم در بر دارد 80 را در بر دارد و الی آخر به این معنا نیست که عدد 100 نواقص 11 را هم در بر داشته باشد (نواقص 11 یعنی این که از 12 کوچکتر است از 13 کوچکتر است) و یا این که 100 تمام ویژگی های 11 را هم در بر داشته باشد(به این معنا که مثلا اگر خصوصیت 11 این است که بین دو عدد 12 و 10 واقع شده و یا اگر فرد است و یا این که عدد اول است و یا... بگوییم صد هم این خصوصیات را دارد بلکه کمالات و دارایی های 10 در 100 هم می باشد نه نواقص و ویژگی های ماهوی آن)
در مورد خدا هم همین را می گوییم خدا تمام کمالات مخلوقات را دارد ولی این گونه نیست که مخلوقات با تمام نواقصشان و محدودیت های شان جزء خدا باشند بلکه آنها مخلوقات خدا و تجلیات و افعال اویند و به خاطر عینیتی که در عالم ماده پیدا کرده اند محدود به حدود و نواقص ماده شده اند و این نواقص ماده و ویژگی های مادی اشیاء در خدا نمی باشد.
به تعبیر امام علی(ع) : «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة»ما مخلوق خدا هستیم و خدا همه کالات ما را داراست.
خدا خالق ماست و چون در این مخلوق خاص(یعنی انسان ) عقل قرار داده است که بتواند با آن اراده کند و فعل اختیاری انجام دهد برای این که به راه صحیح برود(فرض این است که انسان اختیار دارد و می تواند راه درست یا غلط برود) به او دستور و امر و نهی می کند خدا عالم به فعل خود و مخلوق خود است و صلاح او را بهتر از همه می داند پس به او امر و نهی می کند
رابطه بین ما و خدا یک ارتباط دو سویه است(نزدیک بودن یا دور بودن بین ما و خدا هم این گونه است) یک سوی آن به ارتباط خدا و نزدیکی خدا به بندگانش بر می گردد که خدا می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیک تر هستم چرا که خدا خالق ما است و بین فعل و فاعل هیچ جدایی نیست اما یک سوی دیگر این ارتباط به ما بر می گردد چون ما صاحب عقل و فهم و اراده و اختیار هستیم یک ارتباطی هم ما با خدا داریم که بسته به افراد مختلف این رابطه مختلف است برخی مانند پیامبران آنقدر رابطه شان با خدا نزدیک است که دستورات را مستقیم می گیرند و برخی دیگر چون رابطه شان ضعیف است باید توسط فرد پیامبر آن را دریافت کنند.
سوال من این است که چگونه چیزی به اسم واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل خوده ما نشود ؟ و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟ و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟
ببینید این مساله اعداد نمیتواند در مورد خداوند صادق باشد چرا؟ چون وقتی ما اعداد 100 و 90 را با هم جمع کنیم حاصل عدد 190 بوده و از 100 بزرگتر خواهد بود، در حالی که اگر ما خودمان را با خداوند جمع کنیم حاصل بزرگتر از خداوند نخواهد بود و همان خداوند خواهد بود
بنا بر این پس ما جزئی از خداوند هستیم
سوال من این است که چگونه چیزی به اسم واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل خوده ما نشود ؟ و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟ و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟
با سلام
عرض شد که واجب الوجود شامل کمالات ما هست اما نواقص ما را ندارد اگر منظورتان این است بله
اما اگر می خواهید بگویید اراده ما را هم شامل بشود باید در بحث جبرو اختیار بحث آن بشود که مختصر آن این است که خدا اراده کرده است که ما افعالمان را از روی اراده انجام دهیم پس فعل ما فعل خداست. و اراده ما هم فعل خداست.
ببینید این مساله اعداد نمیتواند در مورد خداوند صادق باشد چرا؟ چون وقتی ما اعداد 100 و 90 را با هم جمع کنیم حاصل عدد 190 بوده و از 100 بزرگتر خواهد بود، در حالی که اگر ما خودمان را با خداوند جمع کنیم حاصل بزرگتر از خداوند نخواهد بود و همان خداوند خواهد بود
این جمع اعداد هم خودش بحثی است آیا شما 90 را که جزء 100 است با 100 جمع می کنید یا 90 جدای از 100 را. این مساله یک کم دقیق است ما در جمع دو عددد مجزا را با هم جمع می کنیم نه این که او عدد در دل هم را . از همین جاست که می توانیم وجود انسان نسبت به خدا را به عدد تشبیه کرد اگر کمالات آن را در نظر بگیریم عدد بزرگتر آن را شامل می شود و اگر آن را عدد مستقلی فرض کنیم قابل جمع است.
البته مقال از یک جهت مقرب و از صد جهت مبعد است .
بنا بر این پس ما جزئی از خداوند هستیم
این جزء بودن را قبلا توضیح دادیم که به چه معناست. به معنای شمول بر کمالات نه این که وجود مستقلی با نواقص فرض شود و بعد بگوییم جزء خداییم.
با سلام
عرض شد که واجب الوجود شامل کمالات ما هست اما نواقص ما را ندارد اگر منظورتان این است بله
اما اگر می خواهید بگویید اراده ما را هم شامل بشود باید در بحث جبرو اختیار بحث آن بشود که مختصر آن این است که خدا اراده کرده است که ما افعالمان را از روی اراده انجام دهیم پس فعل ما فعل خداست. و اراده ما هم فعل خداست.این جمع اعداد هم خودش بحثی است آیا شما 90 را که جزء 100 است با 100 جمع می کنید یا 90 جدای از 100 را. این مساله یک کم دقیق است ما در جمع دو عددد مجزا را با هم جمع می کنیم نه این که او عدد در دل هم را . از همین جاست که می توانیم وجود انسان نسبت به خدا را به عدد تشبیه کرد اگر کمالات آن را در نظر بگیریم عدد بزرگتر آن را شامل می شود و اگر آن را عدد مستقلی فرض کنیم قابل جمع است.
البته مقال از یک جهت مقرب و از صد جهت مبعد است .این جزء بودن را قبلا توضیح دادیم که به چه معناست. به معنای شمول بر کمالات نه این که وجود مستقلی با نواقص فرض شود و بعد بگوییم جزء خداییم.
خب الان این برداشت درسته که آقا مثلا چون من فلان قدر علم دارم، فلان قدر اخلاق دارم و ... پس من هم از خداوند سهمی دارم ؟
با سلام
عرض شد که واجب الوجود شامل کمالات ما هست اما نواقص ما را ندارد اگر منظورتان این است بله
اما اگر می خواهید بگویید اراده ما را هم شامل بشود باید در بحث جبرو اختیار بحث آن بشود که مختصر آن این است که خدا اراده کرده است که ما افعالمان را از روی اراده انجام دهیم پس فعل ما فعل خداست. و اراده ما هم فعل خداست.
پس وقتی که اراده ما اراده خداست، چطور میشود اراده خداوند غیر از اراده ما باشد ؟ یا در واقع وقتی کمالات ما جزئی از کمالات خداست، چطور میشود خداوند غیر از ما باشد ؟ در آن صورت ما نیز بخشی از خداوند خواهیم بود، و اما در این صورت مشکلی که پیش می آید این است، مگر نگفته اند خداوند مرکب نیست ؟ پس چگونه ترکیب در جزئی از او راه دارد ؟ یا خداوند مرکب است، یا هیج چیز مرکب نیست حرف من این است . حرف من این است که اجتماع بسیط و مرکب در یک موضوع به دلیل تقابل میان آنها ممکن نیست، اگر چیزی در دنیا مرکب باشد، چیز دیگری نمیتواند هم بسیط باشد و هم کامل.
عرفا میگویند ما کثرت را در جهان میپذیریم، اما میگوییم این کثرت در مظاهر وجود است، نه خود وجود.
خداوند میگوید اول و آخر و ظاهر و باطن او است، پس این وسط یا من وجود ندارم، یا همون ﺑﺨﺸﻲ از خدام
یعنی چی که کثرت در جلوه هاست ؟ خب در هر کجاست، بلاخره اگر کثرت باشد نمی تواند در کنارش موجود خالص ولی کامل وجود داشته باشد
اصلا اینکه خداوند بسیط است و خالص است یعنی چه ؟
تناقض اینجاست که یا ما همه جزئی از واجب الوجود هستیم یا اینکه واجب الوجود ناقص است و در نتیجه واجب الوجود نیست، اگر هم ما جزئی از واجب الوجود باشیم، واجب الوجود مرکب است در نتیجه شما میگویید که واجب الوجود نیست
تناقض اینجاست که یا ما همه جزئی از واجب الوجود هستیم یا اینکه واجب الوجود ناقص است و در نتیجه واجب الوجود نیست، اگر هم ما جزئی از واجب الوجود باشیم، واجب الوجود مرکب است در نتیجه شما میگویید که واجب الوجود نیست
مشکل مثال منشور نور این است که وقتی نور وارد منشور میشود، در واقع میشکند و وحدت وجودش را از دست میدهد چرا که به طولموجهای مختلف تبدیل میشود ولی خداوند وحدت وجودش را از دست نمیدهد علاوه بر آن گفته نشده که نور کامل است و مانند واجب الوجود دارای کمال مطلق است
من فکر میکنم شما می گویید خداوند اصل موج است، و ما دامنه و طول موج آن
ولی مساله این است که آیا موج بدون دامنه و طول موج اصلا معنی میدهد ؟
خود موج جدا از دامنه و طول موج آن نیست، ، به هرآشفتگی در محیط که در فضا یا فضازمان منتشر میشود و اغلب حامل کارمایه است «موج» میگویند
حال اگر خداوند را مجموع کل خاصیت های موج در نظر بگیریم در آن زمان خداوند مرکب خواهد بود
ولی شما میگویید مجموع در خداوند راه ندارد، و فقط خداوند است وجود دارد، اما من حالا متوجه نمیشوم پس این خاصیت ها چیستند ؟
به نوعی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت میرسیم که ناقض هم هستند
اجازه بدهید معنی وحدت و کثرت را با هم بررسی کنیم
وحدت به معنی وحدت . [ وَ دَ ] (ع مص ) یگانه شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) یکتایی . یگانگی . انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی .
و کثرت به معنی تعدد، تکثر
به نظر من این تنها در این صورت معنی میدهد که تعداد اجزا و ترکیب بی نهایت باشد
یعنی کثرت هم باشد اما از آن جایی که تعداد آن انتها ندارد و محدود نیست به نوعی وحدت تعبیر میشود.
عارف با تکیه به عقل و ادراک خود، فنای خویش و فنای عالم را میبیند و از طرف دیگر معتقد است که غیر از «حق» که وجود مطلق است، چیزی وجود ندارد و ذات الهی از هر کثرتی مبری است. از سوی دیگر با حس خویش -که منکر آن نیز نمیتواند باشد- کثرت را ادراک مینماید. در این منازعه عقل باید بین این دو داوری نماید که آیا کثرت واقعی است و وحدت پرداخته ذهن ما میباشد و یا بالعکس و یا هر دو واقعی اند.
حالا میتونیم اینطور این مساله رو برداشت کنیم که آقا ذات وجود یکیست ولی تفاوت گونه ها از مراتب آن است
یعنی چه ؟ یعنی اینکه ذات وجود یگانه و بسیط است، اما این ذات با شدتی که در عدم دارد باعث تفاوت مراتب میشود
حالا سوال این است که چگونه صفات مختلف خداوند از وجود واحد و بسیط آن منشعب میشود ؟ یا به عبارت دیگر چرا انسان ذات خداوند را با صفات مختلف درک میکند ؟ این هم به دلیل تفاوت در مراتب آنهاست ؟
خب الان این برداشت درسته که آقا مثلا چون من فلان قدر علم دارم، فلان قدر اخلاق دارم و ... پس من هم از خداوند سهمی دارم ؟
با سلام
نه درست نیست.
چرا که خدا ما را خلق کرده است و این خلق کردن ما توسط خدا به نحو تجلی است و صفات خدا متجلی می گردد و ما خلق می شویم و این خلق به نحو امور مادی نیست که چون چیزی را خلق می کنند قسمتی از آن جدا شود و چیزی به وچود بیاید که آن مخلوق و مولود قسمتی از آن خالق باشد مثل نور خورشید که چون چیزی به اطراف می رساند از حجم خودش کم می شود.
خلقت خدا به نحو تجلی و خلق به نحو افاضه است که با این که چیزی به دیگران می دهد از خود آو کاسته نمی شود پس آن غیر جزئی از خدا نیستند.
مثالی که در این مقام برای تقریب ذهن می زنند مثال تصویر ذهنی انسان است وقتی شما در ذهن خود تصویر یک کلبه را می آفرینی با مشخصات خاصی آیا این کلبه جزء وجود شماست و یا خارج از وجود شما. آیا این تصویر که خود وجودی در عالم است و دارای صفات کمالیه وجودیه است جزئی از صفات کمالیه وجودیه شماست و اگر از ذهن شما محو شود جزئی از کمالات شما از بین می رود و شما ناقص می گردید یا نه! شما خالق آن هستید و کمالات شما باعث خلق آن موجود شده است و او هر چه دارد از شما ست ولی کمالات او جزوی از کمالات شما نیست بلکه مخلوق شماست.
س وقتی که اراده ما اراده خداست، چطور میشود اراده خداوند غیر از اراده ما باشد
اراده ما اراده خدا نیست. بلکه خدا اراده کرده است که فلان انسان اعمال خود را با اراده انجام دهد و در مورد انجام آن فعل خاص که شما اراده کرده اید و فلان کار انجام شده است این کار عین اراده خداست.
یا در واقع وقتی کمالات ما جزئی از کمالات خداست، چطور میشود خداوند غیر از ما باشد
بحث جزئیت نیست بحث مراتب است . صفات کمالیه جزئی از صفات کمالیه خدا نیست بلکه مخلوق اوست تجلی اوست. که این را در مثال تصویر ذهنی توضیح دادیم.
این که آیا ما جزئی از خدا هستیم(کمالات ما) یا خارج از خدا هستیم را قبلا با روایات مفصل توضیح داده بودیم
در آن صورت ما نیز بخشی از خداوند خواهیم بود، و اما در این صورت مشکلی که پیش می آید این است، مگر نگفته اند خداوند مرکب نیست ؟
ما جزئی از خدا نیستیم.
حرف من این است که اجتماع بسیط و مرکب در یک موضوع به دلیل تقابل میان آنها ممکن نیست، اگر چیزی در دنیا مرکب باشد، چیز دیگری نمیتواند هم بسیط باشد و هم کامل.
اول این که خدا بسیط محض است و مرکب از چیزی نیست
ثانیا ما جزء خدا نیستیم
ثالثا وجود و کمالات ما مخلوق خدا و در طول خدا به طولیت معلول به علت است و برای توضیح آن برخی حکما به تشکیک مراتب وجود تمسک کرده اند به این معنا که وجود دارای مراتبی است و یک وجود بسیط و کامل داریم که او خداست و مراتب پایین تر از آن به شدت و ضعف ناقص و کامل تر خواهند بود.
عرفا میگویند ما کثرت را در جهان میپذیریم، اما میگوییم این کثرت در مظاهر وجود است، نه خود وجود.
وحدت وجود و مباحث آن کمی سخت و برای اذهانی که فلسفه را به طور کامل نخوانده و مباحث عرفانی و اصطلاحات آن را نمی دانند (خودم را عرض می کنم) رهزن است و گاهی موجب اختلاط مباحث و ادعاهای واهی شده است .
اما در باره این جمله عرفا همان مطلبی است که قبلا هم عرض کردیم که عرفا قائل به وحدت وجود هستند و می گویند وجود حق و کامل و بدون شوب و نقص فقط وجود الله است و بقیه جلوات و مظاهر آن هستند و هر کدام سهمی از وجود دارند و به ماهیات آمیخته اند و آنها نمودی از بود هستند.
خداوند میگوید اول و آخر و ظاهر و باطن او است، پس این وسط یا من وجود ندارم، یا همون ﺑﺨﺸﻲ از خدام
نه این گونه نیست.
من بالوجدان می یابم که هستم و وجود دارم
و با ادله عقلی یقین آورم می یابم که خدایی هست و بهت و محض و بدون هر گونه ترکیبی است.
اما باید در چگونگی بودن خودمان نسبت به خدا یک تحلیل مناسبی را ارائه کنیم که هر کدام از متکلمین و فلاسفه و عرفا یک تحلیل برای آن ارائه کرده اند متکلمین بدون ورود به حوزه وجود و ماهیت می گویند ما مخلوق خدا و قائم به ذات خدا به قیام صدوری هستیم و ما از خدا صادر (خلق) شده ایم
فلاسفه می گویند تشکیک وجود : خدا وجود علی الاطلاق و محض است و یکی از خصوصیات وجود ذو مراتب بودنش است و مخلوقات مراتب آن وجود هستند بدون این که ترکیبی و جزئیتی پیش آید
و عرفا می گویند وحدت وجود که وجود اصیل و حقیقی خداست و بقیه مخلوقات نمود های این بود و تجلیات این وجود هستند مانند تصویری که از حقیق در یک آینه شکسته می افتد.
تناقض اینجاست که یا ما همه جزئی از واجب الوجود هستیم یا اینکه واجب الوجود ناقص است و در نتیجه واجب الوجود نیست، اگر هم ما جزئی از واجب الوجود باشیم، واجب الوجود مرکب است در نتیجه شما میگویید که واجب الوجود نیست
با تحلیل های ارائه شده تناقضی بین بسیط بودن و جامع و واجب الوجود بودن خدا و بین وجود داشتن مخلوقات نخواهد بود یا قیام صدوری متکلمین یا تشکیک وجود فلاسفه و یا وحدت وجود و کثرت تجلیات مرآتی عرفا.
پس ما نه جزئی از واجب الوجود هستیم و نه واجب محدود و مرکب است و نه این که ما وجود نداشته باشیم بلکه ما وجود داریم خدا هم بسیط کامل و واجب است فقط باید تحلیل درست را که اتخاذ کرد.
سوال:
آیا خداوند بی نهایت هستش یا نه ؟ اگر هستش این بی نهایت بودن به چه شکلی هست ؟
هم بر اساس قوانین ریاضی اگر خداوند بی نهایت باشد، باید شامل تمام زیر مجموعه های خود نیز باشد، بنابراین خداوند میتواند شامل مجردات و مادیات نیز شود اما محدود به آن نیست، بنابر این ما نیز بخشی از خداوند هستیم، حال سوال من این است اگر چنین است و ما جدا از خداوند نیستیم چه لزومی دارد ما از بخش دیگری از وجود خودمان دستور بگیریم و یا اگر بر خلاف خواسته آن عمل کنیم مجازات شویم ، چرا که خواسته ما نیز، جزئی از خواسته های خداوند است، علاوه بر این خداوند چه نیازی به گرفتن ارتباط خارج از وجود ما دارد در حالی که از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است ؟
جواب:
اگر انسان خدا را درست بشناسد و معنای خدا را همان گونه که هست درک کند خدا را نامحدود خواهد یافت.
خدا وجودی است که همه به او نیاز مند اند و او به هیچ کسی نیازمند نیست. این خدایی است که ما می شناسیم و قبول داریم.
این خدا باید همه کمالات را داشته باشد و هیچ نقصی در او راه نداشته باشد . چرا که اگر یک کمالی را نداشته باشد و یا یک نقصی داشته باشد ناقص خواهد بود و نیازمند به غیر خواهد شد. و کسی که به دیگری نیازمند باشد خدا نیست.
پس خدا همه کمالات را دارد و هیچ نقصی ندارد و در وجود و کمالات هیچ حد و حصری ندارد و بی نهایت است.
اما این بی نهایت بودن به چه معناست به معنای یک موجود خیلی بزرگ است که همه زمین و آسمان را پوشانده باشد؟؟
نه! خدا جسم نیست که جایی را پر کند ابعاد داشته باشد بلکه وجود او مجرد و فرای ماده و جسم است. و وجود مجرد بالاتر و بر تر از وجود ماده است و بر آن احاطه و سیطره دارد و خدا همه جا هست و هیچ جایی از او خالی نیست اما مکان دار نیست .
مثال می زنم : روح انسان در کجای جسم انسان است؟ آیا در سر اوست یا پای او چقدر ابعاد دارد؟
روح اصلا بعدی ندارد چون مجرد است . بر تمام بدن و اعضاء احاطه دارد و هیچ جایی از او خالی نیست.
پس خدا چون خداست و دارای همه کمالات و مبرای از نقص هاست بی نهایت است و حدی ندارد و این بی نهایت بودن او در ماده نیست چون خدا مجرد است ولی بر ماده سیطره و احاطه دارد.
این که می گوییم خدا بی نهایت است پس باید همه زیر مجموعه های خود را داشته باشد به چه معنایی ؟ به این معنا که تمامی کمالات آنها را به نحو اکمل و اتم دارا است نه این که همه آنها را با نواقصشان دارا باشد. حتی در عالم ریاضی هم اگر می گوییم عدد 100 عدد 90 را هم در بر دارد 80 را در بر دارد و الی آخر به این معنا نیست که عدد 100 نواقص 11 را هم در بر داشته باشد (نواقص 11 یعنی این که از 12 کوچکتر است از 13 کوچکتر است) و یا این که 100 تمام ویژگی های 11 را هم در بر داشته باشد(به این معنا که مثلا اگر خصوصیت 11 این است که بین دو عدد 12 و 10 واقع شده و یا اگر فرد است و یا این که عدد اول است و یا... بگوییم صد هم این خصوصیات را دارد بلکه کمالات و دارایی های 10 در 100 هم می باشد نه نواقص و ویژگی های ماهوی آن)
در مورد خدا هم همین را می گوییم خدا تمام کمالات مخلوقات را دارد ولی این گونه نیست که مخلوقات با تمام نواقصشان و محدودیت های شان جزء خدا باشند بلکه آنها مخلوقات خدا و تجلیات و افعال اویند و به خاطر عینیتی که در عالم ماده پیدا کرده اند محدود به حدود و نواقص ماده شده اند و این نواقص ماده و ویژگی های مادی اشیاء در خدا نمی باشد.
به تعبیر امام علی(ع) : «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة»
امام درباره رابطه ما با خدا و دستور گرفتن ما از خدا:
رابطه بین ما و خدا یک ارتباط دو سویه است(نزدیک بودن یا دور بودن بین ما و خدا هم این گونه است) یک سوی آن به ارتباط خدا و نزدیکی خدا به بندگانش بر می گردد که خدا می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیک تر هستم چرا که خدا خالق ما است و بین فعل و فاعل هیچ جدایی نیست اما یک سوی دیگر این ارتباط به ما بر می گردد چون ما صاحب عقل و فهم و اراده و اختیار هستیم یک ارتباطی هم ما با خدا داریم که بسته به افراد مختلف این رابطه مختلف است برخی مانند پیامبران آنقدر رابطه شان با خدا نزدیک است که دستورات را مستقیم می گیرند و برخی دیگر چون رابطه شان ضعیف است باید توسط فرد پیامبر آن را دریافت کنند.