جمع بندی کمال پیامبر و ائمه (ع) و غرض از خلقت آنان
تبهای اولیه
با سلام وعرض ادب و تشکر
بسیار ممنونم از شما بابت وقتی که میگذارید
استاد گرامی پیامبر وائمه اطهار س مگر ظهور عقل خداوند در این دنیا نبودند آیا جسمانیت اونها تناقضی با معنویت اونها داشته؟
آیا انسانی که به تمام اسماء وصفات الهی رسیده، خب دست آخر میخواد به کجا برسه ؟خب مگه همون انسان نیست?
نمیخواد که به مقام خدایی برسه ؟
حقیقتا هدف خداوند از خلقت ما چیه؟
این رسیدن به اسما و صفات برای چیه ؟
چه کاربردی دارن واسمون؟
با سپاس از اینکه اینقدر با صبر وحوصله با ما پیش میرید با اینکه میدونید من اول این راهم.
پیامبر وائمه اطهار س مگر ظهور عقل خداوند در این دنیا نبودند آیا جسمانیت اونها تناقضی با معنویت اونها داشته؟
سلام علیکم
این مسأله که انسان با خداوند چه نسبتی دارد از مسائل مهمی است که در دستگاه فلسفی عرفانی عارفان، به خوبی بدان پاسخ داده شده است.
طبق نظریه وحدت وجود، همه عالم، مظهر و جلوه حق است.
تمام موجودات، مظاهر نسبی و ناقص حقتعالی هستند (تنها بخشی از اسماء الهی را جلوهگر میکنند).
تنها انسان است که مظهر جامع حق است. انسان میتواند تجلیگر تمام اسماء و صفات حق باشد.
پس انسان تجلی اعظم و مظهر اتم حقتعالی میباشد.
مظهریت اتم یعنی این که خداوند هر آنچه از تجلیات و اسماء و صفات را که در خود به نحو مندمج دارد، همه را در آینهی انسان کامل میبیند.
«الانسان الکامل الذی هو العین المقصودة لله علی التعیین و کل ما سواه فمقصودٌ بطریق التبعیة له ... . (قونوی، رسالةالنصوص، نص 11، ص 42).
در مظاهر دیگر غیر از انسان، حقتعالی از حیث برخی از اسما، احکام، اضافات و اعتبارات ظهور پیدا میکند ولی در انسان، از حیث جمیع اعتبارات و از حیث ذات ظهور مییابد.
نتیجه آن که در مقام نسبت انسان کامل با حضرت حق باید گفت انسان کامل همان تجلی اعظم حق است.
در تراث حدیثی، حدیث مشهور «إن الله خلق آدم علی صورته» دال بر این آموزه است. (علامه مجلسی، بحار، ج4، ص 14).
اما صورت حقتعالی چیست که انسان برابر آن آفریده شده است؟
اهل معرفت میگویند مقصود از صورت خداوند، همان امر واجدِ جهت فاعلی است که چیزی جز اسمای الهی نیست؛ بنابراین، انسان برابر با اسمای الهی خلق شده است و چون همه اسما در تعین ثانی در اسم جامع الله جمع اند صورت حقٱعالی نیز چیزی جز اسما جامع الله نیست. بنابراین، اسم جامع الله تنها در حضرت انسان کامل است که به طور کامل خود را جلوهگر می سازد. پس انسان کامل مطابق با صورت حقتعالی، یعنی اسم جامع الله خلق شده است.
جامی میگوید: «و کان الانسان مختصرا من الحضرة الالهیه و لذلک خصًه بالصورة فقال إن الله خلق آدم علی صورته» (رسائل ابن عربی، رساله 27، رساله نقش الفصوص، ص 1).
در اینجای توضیحات، کم کم مشخص میشود که خدا چرا انسان را آفرید.
بله، درست حدس زدید؛ انسان را آفرید تا به مقام الوهیت برسد.
اما توضیح این نکته ضروری است که سخن در «الله وصفی» است نه «الله ذاتی» که معلوم احدی نیست.
اما این سوال که آیا بشریت انسان کامل با حقانی بودن و بر صورت حق تعالی بودنشان تعارض و منافات دارد یا ندارد؟
این سخن جندی راهگشای این سوال است: «... فباطن الانسان علی صورة الله و ظاهره علی صورة العالم» (جندی، شرح فصوص الحکم، ص 204).
انشاء الله در مورد کیفیت بشریت انسان کامل در پستهای بعدی مطالبی عرض خواهد شد اما همین مقدار باید بدانیم که این بشریت، اولا بشریتی در خدمت حقانی بودن آنان بوده، اگر نباشد، انسان کامل مظهر اتم اسماء حقتعالی نخواهد شد.
یکی دیگر از نسبتهایی که عارفان میان انسان و خدا برقرار میکنند، نسبت خلیفة اللهی انسان است.
خلافت از خداوند تنها هنگامی برای انسان امکانپذیر خواهد بود که صفاتِ مستخلفٌ عنه (حقتعالی) در وی جاری شده باشد؛
خلافت تنها هنگامی ممکن است که صفاتی از خداوند که با آنها عالم را تدبیر میکند در انسان کامل تحقق یابد؛ زیرا جانشینی در نسبت با خلق است و نه امری دیگر.
پس در این قسمت هم باید گفت انسان کامل باید جهت حقانی و حیثیت الوهیت داشته باشد.
نتیجه آن که همانطور که خداوند با اسماء و صفات، عالم را تدبیر میکند، انسان کامل نیز با اتحادش با بالاترین اسم (یعنی الله) عالم را تدبیر میکند.
بنابراین سرّ خلافت، در دارا بودن اسماء است (و علّم آدم الاسماء کلها).
نکتهای که در پاسخ به قال و قیل خردهگیران به این سخن که انسان کامل، دارای مقام حقانی است، باید گفت این که تأمل بر معنای خلافت، ثانویت رتبی را برای انسان کامل در این جنبه بیان میکند؛ بدین معنا که تدبیر عالم در اصل و بالذات، از آن ذات اقدس الهی است و این عنوان، تنها بالغرض به انسان کامل تسری مییابد.
سلام علیکم
این مسأله که انسان با خداوند چه نسبتی دارد از مسائل مهمی است که در دستگاه فلسفی عرفانی عارفان، به خوبی بدان پاسخ داده شده است.
طبق نظریه وحدت وجود، همه عالم، مظهر و جلوه حق است.
تمام موجودات، مظاهر نسبی و ناقص حقتعالی هستند (تنها بخشی از اسماء الهی را جلوهگر میکنند).
تنها انسان است که مظهر جامع حق است. انسان میتواند تجلیگر تمام اسماء و صفات حق باشد.
پس انسان تجلی اعظم و مظهر اتم حقتعالی میباشد.
مظهریت اتم یعنی این که خداوند هر آنچه از تجلیات و اسماء و صفات را که در خود به نحو مندمج دارد، همه را در آینهی انسان کامل میبیند.
«الانسان الکامل الذی هو العین المقصودة لله علی التعیین و کل ما سواه فمقصودٌ بطریق التبعیة له ... . (قونوی، رسالةالنصوص، نص 11، ص 42).
در مظاهر دیگر غیر از انسان، حقتعالی از حیث برخی از اسما، احکام، اضافات و اعتبارات ظهور پیدا میکند ولی در انسان، از حیث جمیع اعتبارات و از حیث ذات ظهور مییابد.
نتیجه آن که در مقام نسبت انسان کامل با حضرت حق باید گفت انسان کامل همان تجلی اعظم حق است.
در تراث حدیثی، حدیث مشهور «إن الله خلق آدم علی صورته» دال بر این آموزه است. (علامه مجلسی، بحار، ج4، ص 14).
اما صورت حقتعالی چیست که انسان برابر آن آفریده شده است؟
اهل معرفت میگویند مقصود از صورت خداوند، همان امر واجدِ جهت فاعلی است که چیزی جز اسمای الهی نیست؛ بنابراین، انسان برابر با اسمای الهی خلق شده است و چون همه اسما در تعین ثانی در اسم جامع الله جمع اند صورت حقٱعالی نیز چیزی جز اسما جامع الله نیست. بنابراین، اسم جامع الله تنها در حضرت انسان کامل است که به طور کامل خود را جلوهگر می سازد. پس انسان کامل مطابق با صورت حقتعالی، یعنی اسم جامع الله خلق شده است.
جامی میگوید: «و کان الانسان مختصرا من الحضرة الالهیه و لذلک خصًه بالصورة فقال إن الله خلق آدم علی صورته» (رسائل ابن عربی، رساله 27، رساله نقش الفصوص، ص 1).
در اینجای توضیحات، کم کم مشخص میشود که خدا چرا انسان را آفرید.
بله، درست حدس زدید؛ انسان را آفرید تا به مقام الوهیت برسد.
اما توضیح این نکته ضروری است که سخن در «الله وصفی» است نه «الله ذاتی» که معلوم احدی نیست.
اما این سوال که آیا بشریت انسان کامل با حقانی بودن و بر صورت حق تعالی بودنشان تعارض و منافات دارد یا ندارد؟
این سخن جندی راهگشای این سوال است: «... فباطن الانسان علی صورة الله و ظاهره علی صورة العالم» (جندی، شرح فصوص الحکم، ص 204).
انشاء الله در مورد کیفیت بشریت انسان کامل در پستهای بعدی مطالبی عرض خواهد شد اما همین مقدار باید بدانیم که این بشریت، اولا بشریتی در خدمت حقانی بودن آنان بوده، اگر نباشد، انسان کامل مظهر اتم اسماء حقتعالی نخواهد شد.
یکی دیگر از نسبتهایی که عارفان میان انسان و خدا برقرار میکنند، نسبت خلیفة اللهی انسان است.
خلافت از خداوند تنها هنگامی برای انسان امکانپذیر خواهد بود که صفاتِ مستخلفٌ عنه (حقتعالی) در وی جاری شده باشد؛
خلافت تنها هنگامی ممکن است که صفاتی از خداوند که با آنها عالم را تدبیر میکند در انسان کامل تحقق یابد؛ زیرا جانشینی در نسبت با خلق است و نه امری دیگر.
پس در این قسمت هم باید گفت انسان کامل باید جهت حقانی و حیثیت الوهیت داشته باشد.
نتیجه آن که همانطور که خداوند با اسماء و صفات، عالم را تدبیر میکند، انسان کامل نیز با اتحادش با بالاترین اسم (یعنی الله) عالم را تدبیر میکند.
بنابراین سرّ خلافت، در دارا بودن اسماء است (و علّم آدم الاسماء کلها).
نکتهای که در پاسخ به قال و قیل خردهگیران به این سخن که انسان کامل، دارای مقام حقانی است، باید گفت این که تأمل بر معنای خلافت، ثانویت رتبی را برای انسان کامل در این جنبه بیان میکند؛ بدین معنا که تدبیر عالم در اصل و بالذات، از آن ذات اقدس الهی است و این عنوان، تنها بالغرض به انسان کامل تسری مییابد.
با سلام وعرض ادب وتشکر از شما .خدا قوت
خب استاد گرامی به فرض خالقیت یک انسان کامل
تا چه حدودیه ؟میتونه یک انسان رو خلق کنه ؟
ویه نکته دیگه پس معجزات پیامبر ص وائمه اطهار ع
نشءت گرفته از همون اسماء وصفات الهی هست که
بهشون رسیدن .درسته ؟
سلام.
در این مبحث بحثی ندارم و مطالعه میکنم فقط.
ولی از کارشناس و همه کارشناسان تقاضا دارم، احادیث و آیاتی که میزارید معنیشونو هم بزارید. شما ها ظاهرا همتون روحانی هستید طلبه ها هم در سطوح اولیه عربی رو یاد میگیرن. ولی خیلی از ما بلد نیستیم. ممنون میشم اگر مراعات امثال من رو بکنید.
یا حق
تا چه حدودیه ؟میتونه یک انسان رو خلق کنه ؟خب استاد گرامی به فرض خالقیت یک انسان کامل
سلام علیکم.
در محدوده خواست خدا، بینهایت است.
زیارت جامعة: «بکم فتح اللَّه و بکم یختم و بکم ینزّل الغیث ...»
وجود یا خلافت الهی یا همه خوبیها و خیراتی که بر عالم سرازیر میشود به واسطه پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) است.
این همان ولایت تکوینی است.
ولایت تکوینی به معنای توان و اقتدار نفس بر تصرف در ماده کائنات به اذن تکوینی خدا است. بر این اساس، تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند به واسطه همین ولایت تکوینی آنها است و می توان گفت که، معجزاتی مانند: «شقّ القمر» و «شقّ الشجر» از طرف پیامبر اسلام (ص) و «شقّ الارض» و «شقّ البحر» در داستان قارون و فرعون از ناحیه حضرت موسی (ع) و احیای مردگان از ناحیه حضرت عیسی (ع) و کندن در قلعه خیبر توسط حضرت امام علی (ع) چیزی غیر از تصرف انسان کامل در کائنات – به نیروی ولایت تکوینی – نیست.
ویه نکته دیگه پس معجزات پیامبر ص وائمه اطهار عنشءت گرفته از همون اسماء وصفات الهی هست که
بهشون رسیدن .درسته ؟
بله
در این مبحث بحثی ندارم و مطالعه میکنم فقط.
ولی از کارشناس و همه کارشناسان تقاضا دارم، احادیث و آیاتی که میزارید معنیشونو هم بزارید. شما ها ظاهرا همتون روحانی هستید طلبه ها هم در سطوح اولیه عربی رو یاد میگیرن. ولی خیلی از ما بلد نیستیم. ممنون میشم اگر مراعات امثال من رو بکنید.
سلام علیکم
تعابیر عربی فقط از باب تأکیدی برای توضیحات فارسی آورده شدهاند و همچنین برای کسانی که میخواهند در این راستا تحقیقاتی داشته باشند وگرنه بدون این تعابیر، مفهوم همان است که به صورت فارسی گفته شده است.
عابیر عربی فقط از باب تأکیدی برای توضیحات فارسی آورده شدهاند و همچنین برای کسانی که میخواهند در این راستا تحقیقاتی داشته باشند وگرنه بدون این تعابیر، مفهوم همان است که به صورت فارسی گفته شده است.
با سلام و احترام
درست میفرمایید .با این حال باز هم بنده خواهش میکنم ترجمه ها را قرار دهید.فکر میکنم باعث تثبیت بیشتر و برقراری ارتباط بین مفاهیم در ذهن خواهد شد.ولی اگر ترجمه نباشد کمتر رغبت به خواندن متن عربی میشود.
سپاس
سلام علیکم.
در محدوده خواست خدا، بینهایت است.
زیارت جامعة: «بکم فتح اللَّه و بکم یختم و بکم ینزّل الغیث ...»
وجود یا خلافت الهی یا همه خوبیها و خیراتی که بر عالم سرازیر میشود به واسطه پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) است.
این همان ولایت تکوینی است.
ولایت تکوینی به معنای توان و اقتدار نفس بر تصرف در ماده کائنات به اذن تکوینی خدا است. بر این اساس، تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند به واسطه همین ولایت تکوینی آنها است و می توان گفت که، معجزاتی مانند: «شقّ القمر» و «شقّ الشجر» از طرف پیامبر اسلام (ص) و «شقّ الارض» و «شقّ البحر» در داستان قارون و فرعون از ناحیه حضرت موسی (ع) و احیای مردگان از ناحیه حضرت عیسی (ع) و کندن در قلعه خیبر توسط حضرت امام علی (ع) چیزی غیر از تصرف انسان کامل در کائنات – به نیروی ولایت تکوینی – نیست.بله
با سلام وعرض ادب وتشکر
خب استاد گرامی راه رسیدن به این کمالات کدومه؟
علاوه بر ترک محرمات وانجام واجبات .
واگر خدایی ناکرده در ابتدای ابن راه اجل به سراغ این
افراد بیاد آیا اون دنیا فرصت رسیدن به این کمالات رو دارن ؟یا دیگه نه.
با تشکر
علاوه بر ترک محرمات وانجام واجبات .راه رسیدن به این کمالات کدومه؟
سلام علیکم
ارزش و کمال در دین اسلام به صورت صفر و یکی نیست بلکه دارای مراتب است یعنی هر انسانی به هر اندازه در تخلق به اخلاق الله و تحقق به اسماء الله تلاش کند همان اندازه به کمال خواهد رسید.
این از سوی ماست که در صدد دستیابی به کمالیم از آن سو هم کمالات نامحدود است چون صاحب کمالات نامحدود است بنابراین «لیس للانسان الا ما سعی».
اگر خدایی ناکرده در ابتدای ابن راه اجل به سراغ اینافراد بیاد آیا اون دنیا فرصت رسیدن به این کمالات رو دارن ؟یا دیگه نه.
پاسخ به این سؤال را نمیتوان به صورت مطلق داد. خوبانی که در دنیا غایت همتشان، لذائذ و نعیم صوری بوده، در همین حد متوقف خواهند شد و بر اساس محدودیت همتشان با آنها معامله خواهد شد اگر چه در همین نعیم صوری، مخلد اند. اما کسانی که به بهشت معنا توجه کرده قوه و منهی کسب کمال بینهایت را در خود ایجاد کردهباشند، پس از مرگ نیز به این سیر کمال ادامه خواهند داد.
از شواهد حدیثی میتوان به احادیثی که اهلبیت علیهم السلام در آن از ازدیاد علم و معرفتِ خود در هر شب جمعه خبر دادهاند، اشاره کرد.
پس خلاصه پاسخ این سؤال این است که بستگی دارد به خواست و طلبِ کمالِ بینهایت انسان یا خواست و ارادهی مادونِ آن.
سلام علیکم
ارزش و کمال در دین اسلام به صورت صفر و یکی نیست بلکه دارای مراتب است یعنی هر انسانی به هر اندازه در تخلق به اخلاق الله و تحقق به اسماء الله تلاش کند همان اندازه به کمال خواهد رسید.
این از سوی ماست که در صدد دستیابی به کمالیم از آن سو هم کمالات نامحدود است چون صاحب کمالات نامحدود است بنابراین «لیس للانسان الا ما سعی».پاسخ به این سؤال را نمیتوان به صورت مطلق داد. خوبانی که در دنیا غایت همتشان، لذائذ و نعیم صوری بوده، در همین حد متوقف خواهند شد و بر اساس محدودیت همتشان با آنها معامله خواهد شد اگر چه در همین نعیم صوری، مخلد اند. اما کسانی که به بهشت معنا توجه کرده قوه و منهی کسب کمال بینهایت را در خود ایجاد کردهباشند، پس از مرگ نیز به این سیر کمال ادامه خواهند داد.
از شواهد حدیثی میتوان به احادیثی که اهلبیت علیهم السلام در آن از ازدیاد علم و معرفتِ خود در هر شب جمعه خبر دادهاند، اشاره کرد.
پس خلاصه پاسخ این سؤال این است که بستگی دارد به خواست و طلبِ کمالِ بینهایت انسان یا خواست و ارادهی مادونِ آن.
با سلام وعرض ادب وتشکر
استاد گرامی حقیقتش من هنوز متوجه نشدم .اولا یک انسان کامل چطور میتونه اسماء وصفات الهی رو به عرصه ظهور برسونه ?
اصلا میشه از روی صرف ظاهر انسان کامل تشخیص داد که ایشون تمام اسماء وصفات الهی رو داره یا نه ؟
بعد هم باطن انسان کامل چطور هویدا میشه که کامله؟
میشه لطفا بیشتر توضیح بفرمایید اسماء وصفات قراره
به چه شکلی به عرصه ی ظهور برسن ؟به فرض
صفت مهربانی در انسان چه شکلیه ؟اصلا میشه صورتش
رو نشون داد؟
اصلا میشه از روی صرف ظاهر انسان کامل تشخیص داد که ایشون تمام اسماء وصفات الهی رو داره یا نه ؟
سلام علیکم
معلوم است که نمیشود
بعد هم باطن انسان کامل چطور هویدا میشه که کامله؟
با همان دلیلی که برای محال بودن کنه ذات حق میآوریم، با همان دلیل میتوان گفت کسی که در درجهی پایینتری قرار دارد نمیتواند از کیفیت حالات کسی که در درجهی بالاتر قرار دارد، اطلاع یابد.
این همان است که گفته میشود هر کسی که واجد رتبهی بالاتری است ظرفیت آن را هم داراست و هر کسی تاب تحمل آن موقعیت را ندارد.
بنابراین، انسان کامل که در میان خلق رفت و شد میکند، به گونهای است که کسی نمیتواند اوصاف حقانی وی را دریابد. مگر آن که به اذن الهی معجزه و یا کرامتی از خود نشان دهد.
البته این نکته را هم باید متذکر شوم که اگر انسان کامل را به حال خود واگذاشته شود، دوست دارد در حالت بشریت خویش باقی بماند زیرا این حالت، به حالت بندگی نزدیکتر است. علاوه بر این که هوای نفسانی در وجود او از بین رفته، لذا برخی ظهورات هواهای نفسانی از قبیل برتری طلبی و خودپسندی و عجب و ... در وجودش یافت نمیشود.
اسماء وصفات قرارهبه چه شکلی به عرصه ی ظهور برسن ؟به فرض
صفت مهربانی در انسان چه شکلیه ؟اصلا میشه صورتش
هر یک از اسماء الله یک حقیقتاند که نمیتوان همانگونه که هست از آن رونمایی کرد. ما تنها به گوشهای از احکام و آثارشان از طریق تجربیات و شهوداتی مبهم و همگانی و همچنین عقل و نصوص دینی شناخت پیدا میکنیم.
برای نمونه، مفاهیمی که در دعای سمات پیرامون اسماء الله بیان شده، گوشهای از احکام و آثار اسماء الله اند. و الا اسماء کلی خداوند، مانند ذات الهی، مطلق بوده، ذهن محدود بشر یارای احاطه و دریافت همه آن را ندارد. اصلا این تقسیمبندی که ما برای اسماء قائلیم و علیم را غیر از قادر و حی و ... میکنیم، در ذات همه متحداند و افراز اینها معنا ندارد. منتهی برای ایجاد کثرات و ربط واحد با کثیر، این شکنها و تعینها ابتدا در مرحلهی علم الهی و سپس در ساحت، خارج از صقع ربوبی و عالم علم الهی، ایجاد میشود و منجر به پیدایش کثرات میگردند. این کثرات، از کلیترین تعینات آغاز میشود تا به جزئیترین تعینات میرسد. همانطور که بارها در این سایت به عرض رساندهام، عالم دنیا و طبیعت، نهاییترین ایستگاه کثرت میباشد. یعنی مظاهری که در این نشئه میباشند، بیشترین تفصیل و تقیید را دارد که از کلیترین مظهر اسم الهی در عالم خارج از علم الهی، انتشاء یافتهاند. پس میتوان گفت حقیقتِ هر یک از مظاهر اسماء جزئی در عالم طبیعت، همان کلیترین مظهر الهی در عالم کون میباشد. آنوقت این انسان کامل اگر چه به لحاظ نشئهی دنیوی، مشمول احکام و عوارض کثرت (از قبیل این که مظهر جزئیترین اسماء) میباشد، اما در اثر سلوک اختیاری و دیگر عوامل، تا کلیترین اسماء و مظاهر اسماء خود را ارتقاء داده است در نتیجه، با آن اسم کلی و مظهر آن، متحد شده است. و به اعتباری، میتوان گفت همه اسماء جزئی و مظاهر آنها را در قبضه و هیمنهی خود داشته، بر آنان اشراف وجودی خواهد داشت. اگر چه صورت عنصریاش با صورت عنصری دیگر انسانها مشترک و یکسان است (اگر چه فرقهایی در عنصریت انسان کامل از دیگر انسانها یافت میشود اما احکام کلی نشئه عنصری و عالم طبیعت در انسان کامل و دیگر انسانها مشترک و یکسان است) اما جهت حقانی وی، علو و احاطه داشته، از رهگذر وی، مظاهر دیگر امداد میشوند (به اعتبار اتحادش با کلیترین اسماء و مظهر کلیترین اسم).
سلام علیکم
معلوم است که نمیشودبا همان دلیلی که برای محال بودن کنه ذات حق میآوریم، با همان دلیل میتوان گفت کسی که در درجهی پایینتری قرار دارد نمیتواند از کیفیت حالات کسی که در درجهی بالاتر قرار دارد، اطلاع یابد.
این همان است که گفته میشود هر کسی که واجد رتبهی بالاتری است ظرفیت آن را هم داراست و هر کسی تاب تحمل آن موقعیت را ندارد.
بنابراین، انسان کامل که در میان خلق رفت و شد میکند، به گونهای است که کسی نمیتواند اوصاف حقانی وی را دریابد. مگر آن که به اذن الهی معجزه و یا کرامتی از خود نشان دهد.
البته این نکته را هم باید متذکر شوم که اگر انسان کامل را به حال خود واگذاشته شود، دوست دارد در حالت بشریت خویش باقی بماند زیرا این حالت، به حالت بندگی نزدیکتر است. علاوه بر این که هوای نفسانی در وجود او از بین رفته، لذا برخی ظهورات هواهای نفسانی از قبیل برتری طلبی و خودپسندی و عجب و ... در وجودش یافت نمیشود.هر یک از اسماء الله یک حقیقتاند که نمیتوان همانگونه که هست از آن رونمایی کرد. ما تنها به گوشهای از احکام و آثارشان از طریق تجربیات و شهوداتی مبهم و همگانی و همچنین عقل و نصوص دینی شناخت پیدا میکنیم.
برای نمونه، مفاهیمی که در دعای سمات پیرامون اسماء الله بیان شده، گوشهای از احکام و آثار اسماء الله اند. و الا اسماء کلی خداوند، مانند ذات الهی، مطلق بوده، ذهن محدود بشر یارای احاطه و دریافت همه آن را ندارد. اصلا این تقسیمبندی که ما برای اسماء قائلیم و علیم را غیر از قادر و حی و ... میکنیم، در ذات همه متحداند و افراز اینها معنا ندارد. منتهی برای ایجاد کثرات و ربط واحد با کثیر، این شکنها و تعینها ابتدا در مرحلهی علم الهی و سپس در ساحت، خارج از صقع ربوبی و عالم علم الهی، ایجاد میشود و منجر به پیدایش کثرات میگردند. این کثرات، از کلیترین تعینات آغاز میشود تا به جزئیترین تعینات میرسد. همانطور که بارها در این سایت به عرض رساندهام، عالم دنیا و طبیعت، نهاییترین ایستگاه کثرت میباشد. یعنی مظاهری که در این نشئه میباشند، بیشترین تفصیل و تقیید را دارد که از کلیترین مظهر اسم الهی در عالم خارج از علم الهی، انتشاء یافتهاند. پس میتوان گفت حقیقتِ هر یک از مظاهر اسماء جزئی در عالم طبیعت، همان کلیترین مظهر الهی در عالم کون میباشد. آنوقت این انسان کامل اگر چه به لحاظ نشئهی دنیوی، مشمول احکام و عوارض کثرت (از قبیل این که مظهر جزئیترین اسماء) میباشد، اما در اثر سلوک اختیاری و دیگر عوامل، تا کلیترین اسماء و مظاهر اسماء خود را ارتقاء داده است در نتیجه، با آن اسم کلی و مظهر آن، متحد شده است. و به اعتباری، میتوان گفت همه اسماء جزئی و مظاهر آنها را در قبضه و هیمنهی خود داشته، بر آنان اشراف وجودی خواهد داشت. اگر چه صورت عنصریاش با صورت عنصری دیگر انسانها مشترک و یکسان است (اگر چه فرقهایی در عنصریت انسان کامل از دیگر انسانها یافت میشود اما احکام کلی نشئه عنصری و عالم طبیعت در انسان کامل و دیگر انسانها مشترک و یکسان است) اما جهت حقانی وی، علو و احاطه داشته، از رهگذر وی، مظاهر دیگر امداد میشوند (به اعتبار اتحادش با کلیترین اسماء و مظهر کلیترین اسم).
با سلام وعرض ادب وتشکر
استاد گرامی منظور من عالم مثال بود .
اینکه میگن باطن انسان آشکار میشه .چطوریه
انسان کامل صورت باطنش چه شکلیه ؟
چرا انسان کامل تشکیک میشه ؟اصلا برداشت من از این
مطالب صحیحه؟آیا انسان اشکال متفاوتی در عالم مثال
یا قیامت داره .واگه داره چرا؟
انسان کامل صورت باطنش چه شکلیه ؟
سلام علیکم
هر چه از وحدت به سمت کثرت برویم، حقیقت وجودی به باطن میرود. عالم مثال اگر چه نسبت به عالم طبیعت مادی، از کثرت و قیودات کمتری برخوردار است اما هنوز گرفتار کثرت است لذا نمیتوانید حتی در عالم برزخ نیز حقیقت انسان کامل را ببینیم.
در عالم برزخ، انسان به صورت ملکاتِ اعمال ظاهر خواهد شد. فعلیت شیء به صورت اخیر شیء است انسان در اثر انجام اعمال، یکسری ملکات در جانش تثبیت شده است که این ملکات، جان وی را تشکیل می دهند. حال هر ملکهای دارای صورت برزخی مختص به خود میباشد که وصفش برای کسانی که از آن خبر ندارند امکان پذیر نیست.
به عبارت دیگر، مثل این است که کسی بگوید من میخواهم اسم الله را در عالم مثال ببینم نه این که تجلی اسم الله در عالم مثال غیر ممکن باشد بلکه حقیقت اسم الله فراتر از آن تجلیایی است که به صورت مثالی دیده شده است.
سؤال:
نهایت کمال و مقصد نهایی انسانهای کامل (پیامبران و ائمهاطهار علیهمالسلام) کجاست؟ و چه ارتباطی با بشریت آنان دارد؟
پاسخ:
شناخت درجات نهایی انسان در کسب کمالات بدون شناخت هدف غایی و فلسفهی آفرینش، شناختی ناقص خواهد بود. در حدیث قدسی معروف، هدف از آفرینش، حب خداوند به شناختهشدنش معرفی شده است (کنتُ کنزا لاأُعرَف فأحببت أن أُعْرَف).[1]البته این حدیث با الفاظ متفاوتی نقل شده است اما در مجموع، دلالت بر مضمون واحدی دارند.
حدیث فوق، پاسخی به پرسش حضرت داود (علیهالسلام) است که از خداوند در مورد علت خلق عالم سؤال کرد و در پاسخ، خداوند اینچنین پاسخ داد که گنجی پنهانی بودم که دوست داشتم کمالات عظمت من دانسته شود.
از آنجا که کمالات ذات حق تعالی بینهایت است کمالات او نیز بینهایت است و این کمالات فقط در صورت تجلی حق و به اصطلاح، خلق و آفرینش، به منصه ظهور خواهد رسید. در حقیقت، در روند آفرینش موجودات، که به عنوان آثار کمال حقتعالی به شمار میآيند، کمالات حق و در نتیجه، خود حق شناخته خواهد شد.
اما آنچه مسلم است آن است که آفرینش در نشان دادن و دلالت کمالات الهی یکسان نبوده، برخی در نشان دادن کمالات خداوند گوی سبقت را از بقیه میربایند و به اصطلاح، کمالات بیشتری از پروردگار را در خود جمع کردهاند.
در میان خلائق، انسان بیشتر از دیگر موجودات دیگر، این هدف را تأمین خواهد کرد. و البته در میان انسانها نیز همه افراد انسانی یکسان نخواهند بود و برخی در سایهی بندگی و انتخاب حق محض، میتوانند بر برخی دیگر برتری و فضیلت یابند و به اصطلاح، نزدیکترین مخلوقات به خداوند به لحاظ کمالات وجودی گردند. به عبارت دیگر، تمام موجودات، اگر چه مظاهر خداوند میباشند اما در میان آنها تنها انسان است که مظهر جامع حق است و میتواند تجلیگر تمامی اسماء و صفات حقتعالی گردد و به اصطلاح، تجلی اعظم و مظهر اتم او شود.
پس غایت خلقت انسان، «عالم غیب مطلق» است چنانکه در احادیث وارد است «عبدی خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی ...»[2] ترجمه: ای بندهام، من همه اشیاء را به خاطر تو خلق کردم و تو را هم برای خودم آفریدم ... .
همچنین، قرآن خطاب به جناب موسیبن عمران میفرماید: «واصطنعتک لنفسی»[3] و نیز میفرماید: «و أنا اخترتک»[4]؛ یعنی انسان برای خود خداوند خلق شده است؛ پس غایت سیرش وصول به «باب الله و فنای فی ذات الله و عکوف به فناء الله» است و معاد او «إلی الله و من الله وفی الله و بالله» است همانطور که در قرآن میفرماید: «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُم»[5] و دیگر موجودات به واسطه انسان به حقتعالی رجوع میکنند و مرجع و معادشان به انسان است. همچنانکه در زیارت جامعه کبیره میخوانیم «و إیاب الخلق إلیک و حسابهم علیکم»[6] ترجمه: برگشت خلق به سوی شما و حسابرسی آنان توسط شما انجام میگیرد.
از طرفی، خداوند در قرآن از خلیفه قرار دادن انسان بر روی زمین سخن به میان آورده است: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة»[7] از این سیاق برداشت میگردد که خداوند در مقام اعطای کرامت و کمال به انسان است کرامتی که نیاز به زمینهای مناسب چون علم به اسماء دارد و ملائکه الهی از آن محروم بودند. از همه مهمتر آن که خداوند در صدد تعیین خلیفه برای خویش است نه دیگران. اگر این مطلب را در کنار سجده کردن ملائکه در مقابل آدم قرار دهیم، نشان از آن است که همان مقامی که در مستخلفعنه (خداوند) دیده میشود به خلیفهی او سر ریز شده است. به عبارتی، چنین خلیفهای لازم است آینهی مستخلفعنه باشد و از صفات و کمالات وی در او یافت شود تا در عین حال که مظهر حق است، خلیفهی او نیز باشد. همانطور که در مقامی که فرشتگان به خداوند در مورد خلق آدم اعتراض کردند و پاسخ «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» را دریافت کردند خداوند به حضرت آدم دستور داد علم اسماء را به فرشتگان خبر دهد! این به معنای آن است که حضرت آدم به عنوان خلیفهی الهی، تنها کسی است که دارندهی علم الهی (به عنوان یکی از کمالات خداوند) است؛ پس از آن، ملائکه، بر وی سجده کردند.
البته این بهرهگیری حضرت آدم از علم الهی به جهت بهرهگیری وی از مواهب مادی و معنوی این جهان در مسیر تکامل خویش است.[8] انسانی که به عنوان خلیفهی الهی برگزیده شده است با استناد به چنین علمی، از حقایق اشیاء مطلع گشته، نه تنها خود، بلکه دیگر مخلوقات را نیز دستگیری میکند.
با تدبر به هر یک از اهدافی که تا بدین جا بیان شد روشن میشود هیچ تضاد و تعارضی میان آنان نبوده، در یک راستا، همدیگر را همپوشانی میکنند. در واقع، انسان در عین حال که خلیفهی الهی است و در عین حال که خلقتش برای خداست، در عین حال، نمایانگر بیشترین حد از کمالات الهی است.
اما قرار نیست این اهداف و غایات، یکجا و به صورت فعلیت یافته در وجود انسان قرار داده شود؛ بلکه لازم است این کمالات به صورت بالقوه، با اختیار و ارادهی انسان به فعلیت برسد و تنها نشئهای که میتواند چنین بستری را فراهم آورد، نشئهی عنصری و دنیوی است.
بر این اساس، بشریت و قرار گرفتن در زندان تن و عالم طبیعت، به مثابهی سکویی برای پرش انسان است که انسانهای کامل به بهترین وجه از آن استفاده کردهاند ولی انسانهای سست اراده و جاهل، این فرصت را به تهدیدی برای خود تبدیل ساختهاند. با این تصویر، در جریان خلقت انسان، وجود او در قوس نزولی، بعد از طی مدارج اشرف، به اخس انجامید ولی در قوس صعود، با بهرهگیری از ویژگیِ استعدادی بودن، از اخس شروع نموده و بعد از طی جمیع مدارج اخس، به اشرف خواهد رسید. در این روند، با طی دو قوس نزولی و صعودی، دایره وجود تمام شده و نهایات به بدایات رجوع میکند.
با این تفصیل، میتوان گفت صعود انسان به قلهی کمالات اختصاصی مرهون بشریت اوست به این معنا که بدون نزول در چارچوب بشری و قرار گرفتن در بستری که به تبع وجود استعدادی آن، امکان رشد داشته باشد، امکان اوجگیری و سبقت از ملائکهی مقرب برای او حاصل نمیگشت.
نتیجهگیری:
هدف نهایی انسان به طور عام و انسان کامل به صورت خاص، تخلق به اخلاق الهی و قرب و مقام خلافت الهی است که در سایهی آن، خداوند در مظهری مقابل و خارج از صقع ربوبی، کمالات خود را به منصه ظهور گذاشته، آثار کمالات خویش را میشناساند. در این میان، بشریت به دلیل برخورداری از عوارض مادی از قبیل قوه و استعداد، نقش بسزایی در این هدف خواهد داشت بطوری که قابلیت رشدیافتگی و کمالیافتگی تنها از رهگذر عالم ماده به انسان داده خواهد شد؛ چرا که عوالم پس از ماده، فعلیت محض اند.
منابع
[1]. شرح نهجالبلاغة ابنابیالحدید، تصحیح ابراهیم محمدابوالفضل، قم: مکتبة آیهالله المرعشیالنجفی، 1404ق، ج5، ص 163.
[2]. شیخ حر عاملی، الجواهر السنیة فی الاحادیث القدسیة، ترجمه کاظمی خلخالی، تهران: انتشارات دهقان، ص 710.
[3]. طه: 41.
[4]. طه: 13.
[5]. غاشیه: 25.
[6]. مجلسی، محمدباقر، زادالمعاد، تصحیح علاء الدین اعلمی، موسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1423 ق، چاپ اول، ص 298.
[7]. بقره: 30.
[8]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1374، ج1، ص 176.