جمع بندی آیا معرفت یقینی در عقاید ممکن است؟
تبهای اولیه
با سلام
بنده یک سوال دارم که ذهنم رو خیلی درگیر کرده چند تا مقدمه داره سوالم که من این مقدمات رو قبول دارم
اول شکی نیست لازم است در مسائل مربوط به عقاید انسان تحقیق کنه.
دوم شکی نیست که من در دنیا افرادی رو میبینم که این ها از نظر هوش و استعداد در علوم عقلی از من بسیار بهتر هستند.
سوم شکی نیست که من در دنیا افرادی را میبینم که اینها متخصص در علوم عقلی هستند و عمری مسیر فلسفه را طی کردند.
چهارم شکی نیست که اختلاف بسیار زیادی بین افراد متخصص در فلسفه و صاحبان ادیان وجود دارد و این اختلاف بسیار عمیقه.
پنجم شکی نیست که هر فردی با هر استعداد و توانایی در علوم عقلی و با هر سطح سوادی امکان خطا در نظراتش وجود دارد.
با توجه به مسائل بالا سوال من این هست که چطور انسان می تواند معرفت یقینی نسبت به افکار خود پیدا کند؟ به نظر من این امر ممکن نیست چون:
1- بنده توانایی درک عمق افکار فیلسوفان بزرگ و صاحبان ادیان رو ندارم. لذا قضاوت بین دیدگاه های فلسفی و دینی برای فردی معمولی مثل من ممکن نیست. به عنوان مثال بررسی افکار فیلسوفی مانند هگل و مقایسه آن با افکار ملاصدرا نیازمند درک صحیح حرف دو فیلسوف بوده که خودش نیازمند داشتن یک استعداد و توانایی بالا در زمینه های فلسفی هست که بنده این استعداد رو ندارم.
2- حتی با داشتن توانایی و استعداد، درک مسائل عمیق فلسفی و اعتقادی نیازمند صرف وقت فراوان هست مثلا یک فیلسوف یا یک روحانی از هر دینی سالیان درازی را صرف مطالعه متون علمی زیر نظر اساتید این علم میکند در حالی که برای بنده این میزان صرف وقت ممکن نیست زیرا مثل هر انسانی دارای شغل و حرفه هستم و نمیتونم بیش از یک حد معین مطالعه و تحقیق کنم.
برای درک بهتر سوالم یک مثال میزنم: در زمان فعلی یک عده از فیلسوفان قائل به وجود خدا و یک عده قائل به عدم وجود خدا هستند. کتاب های متعددی برای اثبات یا رد وجود خدا نوشته شده فردی مثل ابن سینا قائل به وجود خدا و فردی مثل هیوم قائل به عدم وجود خداست. فردی مثل من چطور می تواند بین نظرات این افراد قضاوت کند(با توجه به مطالب بالا)
نکته ای وجود داره اینه که من ناچارم روشی برای زندگی خودم انتخاب کنم این روش و منش من ریشه ای داره که یک ایدئولوژی خاص پشتش هست و این ایدئولوژی خاص هم ریشش یک نظام فلسفیه. من ناچارم راهی رو انتخاب کنم و ممکن در طول زندگیم چند بار این راه رو تغییر بدم(چون ممکنه به اشتباهم پی ببرم) پس من می تونم بگم ناچارم تحقیق کنم و به ی معرفت برسم منتهی یقینی برای معرفتم قائل نباشم بلکه بگم فعلا به این رسیدم و بهتر از این فعلا چیزی نمیفهمم و به درک خودم عمل کنم در واقع یک جوری عملگرا بشم. از طرفی با روش هایی مثل، مثال نقض و استفاده از بدیهیات بعضی تفکرات رو میتونم به طور کلی حذف کنم و کمی گزینه های جلوی روم کم بشه. مثلا رد افکاری مثل وهابیت، شیطان پرستی و بت پرستی حداقل فعلا کار چندان سختی به نظرم نیست.
منتهی در اسلام گویا نمیشه اینطور فکر کرد. مثلا یک مسلمان نمیتونه بگه من به وجود خدا ایمان دارم تا زمانی که پی ببرم خدا نیست. ی جوری خیلی مسخره میشه مثلا شما خدا رو عبادت کنی ولی یقین عقلیی نداشته باشی بلکه بگی فعلا به این رسیدم که خدا هست پس فعلا می پرستم. نمیشه آدم با کسی حرف بزنه که نمیدونه هست یا نیست به طور دقیق و یقینی.
سوالم همینه آیا معرفت یقینی طبق نظر اسلام ممکنه اگر هست پس پاسخ به مطالب بالا چیه؟ یک نکته هم اضافه کنم مراد از معرفت یقینی بدیهیات نیست مثل درک انسان نسبت به وجود خودش. بیشتر حرفم در مورد گزاره های فلسفی و دینیه مثلا اینکه گزاره که خدا هست. قرآن معجزه هست. عیسی پسر خداست و ...
با تشکر
[="Book Antiqua"][="Navy"]
سلام و رحمت خدا بر شما
سوال شما را می توان در سه محور زیر خلاصه کرد:
- با وجود اختلاف بین دانشمندان بی دین و خدامحور(و به طور کلی دو طیف مخالف فکری) چطور ممکن است به افکار خود یقین پیدا کرد.
- قضاوت بین این دو تفکر، اولا؛ از عهده من خارج است و ثانیا؛ وقت زیادی لازم دارد.
- با توجه به اینکه ممکن است در مسیر تحقیق، انسان از اعتقاد پیشین خود برگردد و تا پایان عمر چند بار این اتفاق بیافتد، آیا می توان معتقد به وجود یقین در افکار شد؟ و آیا با چنین یقینی که فعلا خلاف آن ثابت نشده می توان خدا را عبادت کرد؟
برای رسیدن به پاسخ، مقدماتی لازم است:
اولا؛ شکی نیست که در عالم حقیقتی وجود دارد و این حقیقت قابل دست یابی است. به عبارتی سفسطه را کنار می گذاریم. علاوه بر اینکه امکان یقین به اعتقادات دینی با تحقق یقین به آنها تفاوت دارد.
ثانیا؛ یقین به دو قسم یقین منطقی یا بالمعنی الاخص و یقین روان شناختی یا بالمعنی الاعم تقسیم می شود. منظور از یقین منطقی اینست که اولا انسان به مطلبی علم قطعی و جزمی داشته و ثانیا احتمال خلاف آن را هم منتفی بداند.(1) اما در یقین روانشناختی انسان تنها به مطلبی جزم داشته و احتمال خلاف منتفی نمی شود و از سویی در این یقین، به هیچ وجه، مطابقت آنچه مورد یقین است با واقع شرط نگردیده است.(2)
ثالثا؛ گزاره های دینی به دو دسته تقسیم می شوند؛ پیشینی و پسینی. منظور از گزارهای پیشینی، گزاره هایی است که عقل مستقلا قادر به کشف آنها باشد، مانند گزاره های «خدا هست»، «خدا عالم و قادر است» و ... در این موارد یقین منطقی ممکن است. اما در گزاره های پسینی، تنها در مواردی که مبتنی بر برهان عقلی باشد، این امکان میسر است. بنابراین در اغلب موارد که این گزاره ها مبنتی بر نقلِ غیر متواتر و امثال آن هستند، چنین یقینی حاصل نمی شود.
رابعا؛ به اين دليل كه بخش قابل توجهي از گزاره هاي دين پسين اند و دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص، دست كم، در بيشتر مسايل اين حوزه ممكن نيست، اسلام در اينگونه گزاره ها كسب معرفت نازلتري را خواسته است. اين مرتبه، يا يقين بالمعنى الاعم (قطع روانشناختي) است كه با جهل مركب نيز مى سازد، و يا علم متعارف است كه احتمال خلافْ عقلاً در آن راه دارد؛ هر چند عرفا و عادتا احتمال خلاف در آن روا نيست. بنابراین معرفت مورد لزوم در دين «حجت» است؛ يعني دليلي كه در صورت مطابقت با واقع منجِّز و در صورت مخالفت با واقع معذِّر باشد، و چنين دليلي، هم شامل قطع روانشناختي و هم شامل علم متعارف (اطمينان) است.(3)
لذا بنابر مقدمات گذشته و همچنین از آنجا كه دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص مستلزم تحصيل و فراهم آوردن مقدمات بسياري است كه دستيابي به آنها براي همگان ممكن نيست، و تنها عده کمی قدرت دستيابي به آن مقدمات و توانايي اقامه برهان هاي مفيد يقين بالمعنى الاخص را دارند، الزام و تكليف همگان به تحصيل چنين معرفتي امري شاق و مستلزم حرج است. در اسلام با توجه به آیاتی مانند: لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ(4) چنين تكليفي برداشته شده و اصولا روش و سیره انبیای الهی(علیهم السلام)، ارائه حجت (ارایه طریق به واقع) به مردم بوده است؛ ولی هرگز در سخنان ایشان الزام به تحصیل یقین منطقی در دین، وجود نداشته است. با توجه به مطلب اخیر، پاسخ قسمت دوم روشن می شود که یقین منطقی به دلیل عسر و حرج، بر همگان لازم نیست.
در مورد قسمت اول نیز وجود دیدگاههای گوناگون و بعضاً در مقابل هم اگر چه کار را کمی مشکل می کند، اما باعث گم شدن راه حق و پیدا نکردن آن نمی شود. در این زمینه تقلید و بزرگی اسم دانشمندان ملاک نیست، بلکه تحقیق فردی انسان با توجه به داشته های فطری و وجدانی او ملاک است. توجه به این نکته هم لازم است که تعقل با تفکر تفاوت عمده ای دارد؛ چه بسا کسانی با قدرت تفکر قوی وجود داشته باشند که از تعقل کافی برخوردار نباشند. بنابراین نباید مرعوب اسم بزرگان در این زمینه شد و با در کنار هم گذاشتن دیدگاه های قابل اعتنا آن چیزی را که با عقل و وجدان انسان سازگارتر است، انتخاب نمود.
از همین جا پاسخ قسمت سوم هم روشن می شود که اولا؛ تفکرِ مدام در تمام عمر و دنبال حق بودن منافاتی با حصول یقین در برهه هایی از زندگی ندارد. هر چند همین یقینی که بر مبانی خاصی شکل گرفته، در برهه ای دیگر از زندگی انسان با توجه به یافته های جدید او متزلزل شده وتبدیل به یقین دیگری شود. به عبارتی مبنای آزاد اندیشی همین است که انسان خود را مقید به نتایج بدست آمده از دلایل و مبانی عقلی خویش بداند و اگر غیر از این باشد، تعصب صرف خواهد بود. ثانیا؛ بر مبنای همین یقین که یا احتمال خلاف ندارد و یا احتمالی است که قابل اعتنا نیست، می توان عبادت کرد. چرا که یقینِ فعلی انسان در حق او حجت است و باید بر مبنای آن عمل کند.
[/HR]1. محمدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 322.
2. همان.
3. به عنوان مثال ر.ک: قمي، القوانين المحكمة في الاصول، ج 2، ص173؛ طباطبایی یزدی، العروة الوثقي، مسئله 20 ؛ مظاهری، توضیح المسائل، مساله 1.
4. نساء: 165.
[/]
[="Book Antiqua"][
اولا؛ شکی نیست که در عالم حقیقتی وجود دارد و این حقیقت قابل دست یابی است. به عبارتی سفسطه را کنار می گذاریم. علاوه بر اینکه امکان یقین به اعتقادات دینی با تحقق یقین به آنها تفاوت دارد.
ک: قمي، القوانين المحكمة في الاصول، ج 2، ص173؛ طباطبایی یزدی، العروة الوثقي، مسئله 20 ؛ مظاهری، توضیح المسائل، مساله 1.
4. نساء: 165.[/][/]
[/B][/][/]
سلام.شما گفتید سفسطه را بگذاریم کنار.اما من می پرسم؟.استاد میتوانیم بگوییم کسی به هر حقیقتی رسید.باید بگوید.عقل من به آن رسید.و هیچ اعتباری نیست که حقیقتی که عقل ما با صد برهان و یقین رسید.حقیقتی باشد که خارج از ذهن ما وجود داشته باشد؟.خدایی وجود دارد؟.اصلا معلوم نیست.ولی نهایت این عقل ما هست که میگوید هست.چه تضمینی هست اگر حقیقتی وجود دارد.توسط عقل قابل دستیابی باشد.؟
میخوام دیدگاه شما و دیگران رو در اینباره بدونم؟گویا از نظر شما پاسخ بدیهی هست...ممنون.
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
میخوام دیدگاه شما و دیگران رو در اینباره بدونم؟گویا از نظر شما پاسخ بدیهی هست...ممنون.
این مطلب به عنوان یک اصل موضوعی مطرح شد و چون ربط چندانی به اصل بحث ما ندارد وارد اون نشدیم وگرنه دلایلی برای این امر مطرح شده است.
مثلا علامه طباطبایی وجود عالم خارج را اینطور مطرح می کند که انسان زمانی که چیزی را در خارج طلب می کند، این طلب او یک طلب حقیقی است نه توهمی به همین دلیل بچه ای که گریه می کند و شیر طلب می کند، شیر واقعی را می خواهد که او را سیر کند و این توهم نیست که اگر توهم بود، دادن و ندادن شیر به او یکی بود! یا انسانی که از درنده ای مانند گرگ فرار می کند، آیا از توهم ذهنی فرار می کند یا از گرگ واقعی؟ این مثالها برای تبیین این فرق است که توهم اثر خارجی ندارد اما وجود حقیقی اثر خارجی و عینی دارد و این ادراک اثر یک امر وجدانی و بدیهی است. اگر قبول ندارید همین الان دست خود را روی شعله گاز منزل بگیرید! یا خود را از بالای برج پرتاب کنید... چرا این کارها را نمی کنید؟ چون برای شما بدیهی است که این کارها باعث نابودی یا دردناک شدن بدن شماست و این درد را به علم حضوری شما درک کرده اید و به همین دلیل راضی به این کارها نمی شوید.
در هر حال این بحث همانطور که عرض شد، ربط مستقیم به تاپیک حاضر ندارد.
[/]
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلاماین مطلب به عنوان یک اصل موضوعی مطرح شد و چون ربط چندانی به اصل بحث ما ندارد وارد اون نشدیم وگرنه دلایلی برای این امر مطرح شده است.
[/]
مثلا علامه طباطبایی وجود عالم خارج را اینطور مطرح می کند که انسان زمانی که چیزی را در خارج طلب می کند، این طلب او یک طلب حقیقی است نه توهمی به همین دلیل بچه ای که گریه می کند و شیر طلب می کند، شیر واقعی را می خواهد که او را سیر کند و این توهم نیست که اگر توهم بود، دادن و ندادن شیر به او یکی بود! یا انسانی که از درنده ای مانند گرگ فرار می کند، آیا از توهم ذهنی فرار می کند یا از گرگ واقعی؟ این مثالها برای تبیین این فرق است که توهم اثر خارجی ندارد اما وجود حقیقی اثر خارجی و عینی دارد و این ادراک اثر یک امر وجدانی و بدیهی است. اگر قبول ندارید همین الان دست خود را روی شعله گاز منزل بگیرید! یا خود را از بالای برج پرتاب کنید... چرا این کارها را نمی کنید؟ چون برای شما بدیهی است که این کارها باعث نابودی یا دردناک شدن بدن شماست و این درد را به علم حضوری شما درک کرده اید و به همین دلیل راضی به این کارها نمی شوید.
در هر حال این بحث همانطور که عرض شد، ربط مستقیم به تاپیک حاضر ندارد.
با سلام و تشکر.خواهشن به این سوال هم اگر میشود پاسخ بدید.بر فرض محال ما فهمیدیم که اصل علیت قابل نقض شدن است.کی و کجا دیگه بماند.اونوقت چه میشود؟
و بعد این پاسخی که شما دادید فکر نمی کنید بر اساس مشاهده و تجربه است.یعنی ممکنه یک روز برسه که شیر دادن یا ندادن به نوزاد یکی بود؟البته اشکالات و ابهامات برای این پاسخ زیاده برای من.ولی اگر میشه این سوالا ها هم پاسخ بدید.ممنون.
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
بر فرض محال ما فهمیدیم که اصل علیت قابل نقض شدن است.کی و کجا دیگه بماند.اونوقت چه میشود؟
بر فرض که اصل علیت نقض شود، دیگر بحث کردن معنا ندارد!
اصل و اساس مباحثه بر مبنای استدلال است و این استدلال فرع بر علیت حد وسط برای دو حد دیگر قیاس است و اگر شما این اصل را قبول نداشته باشید، بحث کردن دیگر فایده ندارد.
علاوه بر این تمام علوم هم کارایی خود را از دست می دهند، چون تمام تلاش دانشمندان برای پیدا کردن علت پدیده هاست و اگر شما بگویید اصلا هیچ چیز علت چیز دیگر نیست اصلا معنا ندارد مثلا یک شیمی دادن دنبال رابطه عناصر باهم یا ترکیب آنها و نتایج بحث خود باشد! یا حتی یک دارو ساز دیگر معنا ندارد دنبال تاثیر دارویی برای مریضی خاصی باشد...
در هر حال اینجا جای این بحث ها نیست و تنها به خاطر @};-روی شما این چند جمله عرض شد. البته بحث های زیادی در سایت مطرح شده، مثلا تاپیک های زیر:
1. برهان علیت و اصل علیت
2. نقص بزرگ برهان علیت
3. چند سوال درباره برهان علیت
این پاسخی که شما دادید فکر نمی کنید بر اساس مشاهده و تجربه است.
وجدان و یافتن از سنخ علم حضوری است در حالی که مشاهده و تجربه مربوط به علم حصولی است.
همانطور که می دانید این دو نوع علم، تفاوتهای اساسی با هم دارند. مثلا در یکی احتمال خطا هست و در دیگری خیر
علاوه بر اینکه توهم نباید تاثیر خارجی داشته باشد، در حالی که شما برای این یافته های وجدانی تاثیر خارجی مشاهده می کنید.
[/]
ثالثا؛ گزاره های دینی به دو دسته تقسیم می شوند؛ پیشینی و پسینی. منظور از گزارهای پیشینی، گزاره هایی است که عقل مستقلا قادر به کشف آنها باشد، مانند گزاره های «خدا هست»، «خدا عالم و قادر است» و ... در این موارد یقین منطقی ممکن است. اما در گزاره های پسینی، تنها در مواردی که مبتنی بر برهان عقلی باشد، این امکان میسر است. بنابراین در اغلب موارد که این گزاره ها مبنتی بر نقلِ غیر متواتر و امثال آن هستند، چنین یقینی حاصل نمی شود.
رابعا؛ به اين دليل كه بخش قابل توجهي از گزاره هاي دين پسين اند و دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص، دست كم، در بيشتر مسايل اين حوزه ممكن نيست، اسلام در اينگونه گزاره ها كسب معرفت نازلتري را خواسته است. اين مرتبه، يا يقين بالمعنى الاعم (قطع روانشناختي) است كه با جهل مركب نيز مى سازد، و يا علم متعارف است كه احتمال خلافْ عقلاً در آن راه دارد؛ هر چند عرفا و عادتا احتمال خلاف در آن روا نيست. بنابراین معرفت مورد لزوم در دين «حجت» است؛ يعني دليلي كه در صورت مطابقت با واقع منجِّز و در صورت مخالفت با واقع معذِّر باشد، و چنين دليلي، هم شامل قطع روانشناختي و هم شامل علم متعارف (اطمينان) است.(3)
سلام خدمت استاد گرامی
با توجه به فرمایش شما آیا اصول عقاید جز معرفت پیشینی محسوب میشه؟ مثلا اثبات اعجاز قرآن؟ چون اگر فرض بگیریم اصوصل عقاید جز معرفت پیشینی نیست ظاهرا نمیتوان به راحتی به به یقین منطقی رسید
نکته مهمی که در فرمایش ما بود و درواقع سوال من هست اینه شما فرمودید :
اما در گزاره های پسینی، تنها در مواردی که مبتنی بر برهان عقلی باشد، این امکان میسر است.
ببینید در تمام گزاره های دین از عقل استفاده میشه تا حدی مگر مثلا عالم بودایی یا فرد دهری با استدلال حرف نمیزنه پس ریشه این اختلاف آرا چیه؟ اگر ملاک های صدق وکذب قضایا معلومه چرا عده ای یک سری قضایا رو قبول میکنن در واقع استدلال مربوط به اثبات اون قضایا رو میپذیرن و ی عده نمیپذیرن؟! یعنی مگر روش استلال یکی نیست؟ چرا پس این همه اختلاف آرا؟
پاسخ قسمت دوم روشن می شود که یقین منطقی به دلیل عسر و حرج، بر همگان لازم نیست.
این مطلبی که شما فرمودید برای اصول دینم هست یا وقت مسائل فروع دین و امثال اون یعنی اگر فردی بودایی بود مثلا کشاورزی کم سواد در چین این فرد با یک یقین روانشناختی و غلط بودیسم رو پذیرفته بود این مسئله ازش پذیرفته میشه؟
در مورد قسمت اول نیز وجود دیدگاههای گوناگون و بعضاً در مقابل هم اگر چه کار را کمی مشکل می کند، اما باعث گم شدن راه حق و پیدا نکردن آن نمی شود. در این زمینه تقلید و بزرگی اسم دانشمندان ملاک نیست، بلکه تحقیق فردی انسان با توجه به داشته های فطری و وجدانی او ملاک است. توجه به این نکته هم لازم است که تعقل با تفکر تفاوت عمده ای دارد؛ چه بسا کسانی با قدرت تفکر قوی وجود داشته باشند که از تعقل کافی برخوردار نباشند. بنابراین نباید مرعوب اسم بزرگان در این زمینه شد و با در کنار هم گذاشتن دیدگاه های قابل اعتنا آن چیزی را که با عقل و وجدان انسان سازگارتر است، انتخاب نمود.
بله این فرمایش شما رو قبول دارم بحثم تحت تاثیر قرار گرفتن نیست بحثم شگفتی خودم هست از این همه اختلاف
در واقع سوالم یک جورایی مربوط به شکاکیت هم میشه یک دلیلی که بر شکاکیت آوردن همین بحث اختلاف آرا هست
حالا من منکر خیلی بدیهیات یا علم حضوری نیستم اما خوب اکثر معرف انسان از علم حصولیه برای اون هم طبق نظر مبنی گرا ها
گزاره ای صادقه که با استدالال صحیح و با مقدماتی باشد که این مقدمات با به گزاره های بدیهی برسن یا باز استلالی داشته باشن که در نهایت مقدمات اون برسد به بدیهیات
سوالم اینه خوب این روشو اکثر قبول دارن ولی باز اختلاف نظره و خوب نمیتونیم قائل بشیم همه آرا هم صحیحه پس در عمل حتی با وجود یک روش نظری به ظاهر صحیح اختلاف و خطا هست
خوب همین اصول عقاید بخش مهمی از این اختلافاته الان فردی مثل من چطور اعتماد کنه به خودش
من حتی اگر روش صحیحی رو انتخاب کنم باز هم احتمال خطا هست چرا؟ چون بزرگانی بودن این مسیرو طی کردن و به آرا مختلف رسیدن
یکی گفته خدا هست یکی گفته نیست یکی گفته نمیدونم خدا هست یا نه! منم بالاخره یک مسیرو باید قبول کنم ولی خوب از کجا معلوم بعدا مشخص نشه اشتباه کردم!
باز هم میگم بحث بنده روس اصول عقایده چون اگر نرسیدم به اینکه اینها به طور یقینی قابل اثباتا تحقیق کردن چ فایده ای داره وقتی معرف یقینی به عقاید ممکن نباشه؟
نمیدونم تونستم اشکلم رو درست تبین کنم یا خیر
[=Book Antiqua]سلام
با توجه به فرمایش شما آیا اصول عقاید جز معرفت پیشینی محسوب میشه؟ مثلا اثبات اعجاز قرآن؟
تقسیمی که از گزاره های پیشینی و پسینی خدمت شما عرض شد، مربوط به اصول عقاید بود. عقاید ما به دو دسته تقسیم می شوند که اگر عقل مستقل در استنباط باشد مانند اصل وجود خدا پیشینی و اگر مستقل نباشد مانند نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خاتم بودن ایشان، امامت امیر المومنین(علیه السلام)، جزئیات معاد و ... پسینی خواهد بود. در مورد اخیر یک مقدمه آن شرعی، عرفی و ... است و دیگری عقلی.
بنابراین در اصول عقاید، گاهی می توان به یقین منطقی رسید؛ مانند اصل اثبات خدا و گاهی این امکان میسر نیست، مانند دیگر موارد ذکر شده. البته رابطه یقین روانشناختی با یقین منطقی، عموم و خصوص مطلق است.
مگر روش استلال یکی نیست؟ چرا پس این همه اختلاف آرا؟
اولا تمام ادیان موجود در عالم را نمی توان عقلی دانست. برخی هم که اساس درستی داشته اند، بعد از مدتی توسط پیروان آنها دانسته یا نادانسته به انحراف کشیده شده اند.
ثانیا؛ استفاده از عقل و منطق به معنای درست بودن نتایج نیست. مثلا در تعریف منطق گفته شده مراعات آن باعث مصونیت از خطاست. بنابراین ممکن است حتی یک فیلسوف یا منطق دان هم به دلیل عدم مراعات ضوابط دچار مغالطه گردد. به عنوان مثال مسائل احساسی، پیش زمینه های فکری و فرهنگی ممکن است حتی ناخواسته روی استدلال و تفکر انسان تاثیر گذارد که تا حد امکان باید کنترل شود. با وجود تمام این مسائل امکان رسیدن به حق منتفی نیست زیرا برای رسیدن به حق، خداوند کمک کارهایی مانند فطرت و رسول ظاهری را برای انسان مقدر کرده تا سبب هدایت او شوند.
مثلا کشاورزی کم سواد در چین این فرد با یک یقین روانشناختی و غلط بودیسم رو پذیرفته بود این مسئله ازش پذیرفته میشه؟
کل بحث ما در مورد اصول دین است!
جاهل قاصر در دید اسلام معذور است. بنابراین حتی یک بودایی که تلاش خود را برای رسیدن به حق کرده باشد و عقل او بیشتر از این جلو نرفته باشد، در پیشگاه خداوند معذور است که اگر غیر از این باشد، نعوذ بالله ظلم در حق او خواهد شد. در حالی که خداوند کمترین ظلمی به کسی نمی کند.(نساء: 49؛ اسراء: 71) و از طرفی خداوند به همان میزان که استعداد داده، تکلیف می خواهد.(بقره: 286)
من حتی اگر روش صحیحی رو انتخاب کنم باز هم احتمال خطا هست چرا؟
ببینید انسان در مورد عقاید خود موظف است به یقین برسد، حالا یا یقین منطقی اگر امکانش بود و یا یقین روانشناختی در صورت متعذر بودن یقین منطقی.
در یقین روانشناختی شما تنها یک احتمال غیر معتنا به می دهید؛ به عبارتی هیچ عاقلی به این احتمال اعتنا نمی کند و در اغلب موارد مطابق با واقع است، التبه در موارد ناردی هم ممکن است خطا باشد. مساله اینجاست که آیا راهی به غیر این وجود دارد؟
اگر مکلف به یقین منطقی در تمام موارد بودیم که تکلیف بما لایطاق بود! بنابراین خالق حکیم بر مبنای شرایط انسان، تکلیفی مطابق با استعداد و توانایی او از وی خواسته است.
نکته دیگر اینکه هیچ آدم عاقلی با وجود رسیدن به یقین روانشناختی یا حتی ظن به واقع، خود را دچار ندانم گرایی نمی کند و صورت مساله را به کلی پاک کند. همینطور اگر راه رسیدن به حقیقت مشکل باشد نیز نمی توان قید رسیدن به حق را زد.
بحثم شگفتی خودم هست از این همه اختلاف
اگر باورهای بشر را به دو دسته تقسیم کنیم شاید راهگشا باشد.
ما دو روش و دو شیوه داریم. یکی روش علمی و دیگری غیر علمی.
روش علمی مبتنی بر شواهد است. یعنی برای پذیرفتن امری شما نیازمند شواهد (تجربی) و آزمایش هستید.
در روش غیرعلمی (عموما ادیان) پذیرفتن امور بر مبنای شواهد نیست (هرچند اینگونه ادعا میشود ) مبتنی بر عقاید است.
به همین دلیل است که شما دو نوع علم ندارید. و تمامی اهالی علم بر یک نمط و صراط هستند! مثلا نمیتوانید کسی را پیدا کنید که بگوید من قانون دوم نیوتون را قبول ندارم! یا قانون ترمودینامیک به این شکلش صحیح نیست و آن شکلش صحیح تر است! زبان علم نیز یگانه و صریح است.
اما شما وقتی وارد دیدگاه دینی که یک دیدگاه غیرعلمی است میشوید پر از تتطور و انواع و اقسام است. این همه تعدد ادیان دلیلی جز این نمیتواند داشته باشد. چرا که همه آنها مبتنی بر عقیده ای است که دارند و نه شواهد غیر قابل خدشه. و صد البته همگی ادیان تمامی حق و حقیقت را نزد خود می پندارند. یعنی همانگونه که شمای شیعه دوازده امامی اسلام را بی هیچ نقصی و عیبی کمال و تمام حقیقت میدانید یک بودایی..یک مسیحی ...یک هندو...یک ....هم همانند شما تمامی حقیقت را نزد خود میداند. و دیگران را به وجهی در راه ضلال و جهالت می پندارد.
تقسیمی که از گزاره های پیشینی و پسینی خدمت شما عرض شد، مربوط به اصول عقاید بود. عقاید ما به دو دسته تقسیم می شوند که اگر عقل مستقل در استنباط باشد مانند اصل وجود خدا پیشینی و اگر مستقل نباشد مانند نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خاتم بودن ایشان، امامت امیر المومنین(علیه السلام)، جزئیات معاد و ... پسینی خواهد بود. در مورد اخیر یک مقدمه آن شرعی، عرفی و ... است و دیگری عقلی.
بنابراین در اصول عقاید، گاهی می توان به یقین منطقی رسید؛ مانند اصل اثبات خدا و گاهی این امکان میسر نیست، مانند دیگر موارد ذکر شده. البته رابطه یقین روانشناختی با یقین منطقی، عموم و خصوص مطلق است.
با سلام مجدد خدمت استاد گرامی
ابتدا تشکر میکنم بابت وقتی که میگذارید
از فرمایش شما بنده اینطور استباط میکنم که برخی از اصول عقاید رو نمیشه بهش یقین منطقی پیدا کرد. حقیقتش بنده اومده بودم تا شما بگید میشه و شروع کنیم به بحث برای رد مطالبتون
با این حساب چیزی که خودم بهش رسیدم بودم رو شما هم تقریبا تایید کردید منتهی با یک تفاوت کنه بنده قائلم حتی در قضایایی که کل مقدمه و روش عقلی هست با اختلاف آرا وجود داره و شاید
نشه به بقین رسید و این حرفم یک نوع شکاکیت خطرناک ایجاد کرده برام
اولا تمام ادیان موجود در عالم را نمی توان عقلی دانست. برخی هم که اساس درستی داشته اند، بعد از مدتی توسط پیروان آنها دانسته یا نادانسته به انحراف کشیده شده اند.
ثانیا؛ استفاده از عقل و منطق به معنای درست بودن نتایج نیست. مثلا در تعریف منطق گفته شده مراعات آن باعث مصونیت از خطاست. بنابراین ممکن است حتی یک فیلسوف یا منطق دان هم به دلیل عدم مراعات ضوابط دچار مغالطه گردد. به عنوان مثال مسائل احساسی، پیش زمینه های فکری و فرهنگی ممکن است حتی ناخواسته روی استدلال و تفکر انسان تاثیر گذارد که تا حد امکان باید کنترل شود. با وجود تمام این مسائل امکان رسیدن به حق منتفی نیست زیرا برای رسیدن به حق، خداوند کمک کارهایی مانند فطرت و رسول ظاهری را برای انسان مقدر کرده تا سبب هدایت او شوند.
بله فرمایشات شما و کاملا قبول دارم واقعا با توجه به بسیاری عوامل رسیدن به حقیقت بسیار دشواره
کل بحث ما در مورد اصول دین است!
جاهل قاصر در دید اسلام معذور است. بنابراین حتی یک بودایی که تلاش خود را برای رسیدن به حق کرده باشد و عقل او بیشتر از این جلو نرفته باشد، در پیشگاه خداوند معذور است که اگر غیر از این باشد، نعوذ بالله ظلم در حق او خواهد شد. در حالی که خداوند کمترین ظلمی به کسی نمی کند.(نساء: 49؛ اسراء: 71) و از طرفی خداوند به همان میزان که استعداد داده، تکلیف می خواهد.(بقره: 286)
پس اگر بنده هم با تحقیق فراوان به نتونستم به حق برسم معذورم دیگه؟ البته این یک مثال فرضی هست
ببینید انسان در مورد عقاید خود موظف است به یقین برسد، حالا یا یقین منطقی اگر امکانش بود و یا یقین روانشناختی در صورت متعذر بودن یقین منطقی.
در یقین روانشناختی شما تنها یک احتمال غیر معتنا به می دهید؛ به عبارتی هیچ عاقلی به این احتمال اعتنا نمی کند و در اغلب موارد مطابق با واقع است، التبه در موارد ناردی هم ممکن است خطا باشد. مساله اینجاست که آیا راهی به غیر این وجود دارد؟
بله فرمایشات شما درسته کاملا قبول دارم
فقط یک سوالی که کدام بخش عقاید معرفت پسینیه کدام پیشینی؟ به طور مشخص اثبات اعجاز قرآن، اثبات نبوت عامه و امامت خاصه در کدام دسته قرار میگیرند
با تشکر فراوان
اگر باورهای بشر را به دو دسته تقسیم کنیم شاید راهگشا باشد.
ما دو روش و دو شیوه داریم. یکی روش علمی و دیگری غیر علمی.
روش علمی مبتنی بر شواهد است. یعنی برای پذیرفتن امری شما نیازمند شواهد (تجربی) و آزمایش هستید.
در روش غیرعلمی (عموما ادیان) پذیرفتن امور بر مبنای شواهد نیست (هرچند اینگونه ادعا میشود ) مبتنی بر عقاید است.به همین دلیل است که شما دو نوع علم ندارید. و تمامی اهالی علم بر یک نمط و صراط هستند! مثلا نمیتوانید کسی را پیدا کنید که بگوید من قانون دوم نیوتون را قبول ندارم! یا قانون ترمودینامیک به این شکلش صحیح نیست و آن شکلش صحیح تر است! زبان علم نیز یگانه و صریح است.
اما شما وقتی وارد دیدگاه دینی که یک دیدگاه غیرعلمی است میشوید پر از تتطور و انواع و اقسام است. این همه تعدد ادیان دلیلی جز این نمیتواند داشته باشد. چرا که همه آنها مبتنی بر عقیده ای است که دارند و نه شواهد غیر قابل خدشه. و صد البته همگی ادیان تمامی حق و حقیقت را نزد خود می پندارند. یعنی همانگونه که شمای شیعه دوازده امامی اسلام را بی هیچ نقصی و عیبی کمال و تمام حقیقت میدانید یک بودایی..یک مسیحی ...یک هندو...یک ....هم همانند شما تمامی حقیقت را نزد خود میداند. و دیگران را به وجهی در راه ضلال و جهالت می پندارد.
سلام
اگر بخوام خیلی صریح صحبت کنم به هیچ وجه با فرمایشتون موافق نیستم
حقیقتش بنده به علت گرفتاری خیلی انجمن نمیام و سعی میکنم خیلی کامنت نزارم که بحثی شروع بشه و نرسم پاسخ بدم و بحث ناتموم بمونه اما احساس کردم لازم هست ی توضیحی درمورد فرمایشتون بدم
ببینید تقسیم بندی شما اصلا درمورد مطالب بنیادین فلسفی درست نیست.
در فلسفه مکاتب فکری زیادی هستند که در حتی در حصول معرفت در برخی حوزه حتی تجربی هم ایراداتی وارد میدانند اصلا بحث به استقاده از تجربه و مدرک و شواد نمیرسه که بخوایم استفاده از علوم تجربی رو روش علمی بدونیم
بحث خیلی مفصله بنده پیشنهاد میکنم یک مطالعه ای در گرایشی از فلسفه تحت عنوان شناخت شناسی یا معرفت شناسی داشته باشید تا متوجه منظور بنده بشید
در مورد اختلاف آرا هم بنده مقصودم نظر عوام نیست که مثلا فلان بودایی همه حقیقت رو فکر میکنه فهمیده یا فلان شیعه و ... بحث سر اختلاف آرا بزرگان ادیان و مکاتب فلسفی هست
اینکه چرا دو علم نداریم هم دلیلش حنس و ذات خود علوم تجربیه جدای از اینکه اصل اعتبار این علوم زیر سوال هست و در واقع طبق نظر بسیاری از اهل فلسفه این علوم چیز قابل اعتنایی از حقیقت خارج انسان را نمیدهد صرفا از روی ناچاری باید ازش استفاده کنیم چون روش دیگری نیست برای زندگی کردن
بنده دیگه این موضوع رو ادامه نمیدم چون میترسم اصل موضوع تاپیک تاپیک منحرف بشه
با احترام
مطالعه ای در گرایشی از فلسفه تحت عنوان شناخت شناسی یا معرفت شناسی داشته باشید تا متوجه منظور بنده بشید
به طور مشخص اثبات اعجاز قرآن، اثبات نبوت عامه و امامت خاصه در کدام دسته قرار میگیرند
پس اجازه بدهید مشخص شود اعجاز قرآن و امامت و ...اینها بدانیم در کدام مکتب فلسفی مدنظر قرار گرفته تا من هم همان مکتب را دنبال کنم!
البته از سنت های فلسفی و یحتمل پدیدارشناسی و فسلفه ذهن چقدر میشود به اثبات یقینی انواع معجزات قرآن و احیانا سایر معجزات انبیا و رسل و کرامات اولیاالله و امامت ائمه رسید من واقعا نمیدانم.
به هر حال با شما موافقم . شما و کارشناس محترم ادامه بدهید تا موضوع تاپیک هم منحرف نشود. احیانا بهتر است .
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
با یک تفاوت کنه بنده قائلم حتی در قضایایی که کل مقدمه و روش عقلی هست با اختلاف آرا وجود داره و شاید
نشه به بقین رسید و این حرفم یک نوع شکاکیت خطرناک ایجاد کرده برام
اختلاف آراء كه نقد نيست بلكه طبيعيه
مگر شما علمي را سراغ داريد كه در آن اختلاف آراء نباشد؟
ببينيد رسيدن به يقين و وجود نظر مخالف در برابر هم نيستند. به عبارتي در بين تمام نظرها در موضوع واحد، بر مبناي وجود حقيقت و نفي سفسطه، يكي از نظرها مطابق با واقع و يقين منطقي واقعي است و ديگر نظرها جهل مركب اند.
به همين دليل بنده عرض كردم پيدا كردن حقيقت سخت هست اما غير ممكن نيست. شكاكيت نتيجه ناممكن دانستن رسيدن به حقيقت است نه سخت بودن رسيدن به آن.
پس اگر بنده هم با تحقیق فراوان به نتونستم به حق برسم معذورم دیگه؟
يقينا همينطور است.
فقط یک سوالی که کدام بخش عقاید معرفت پسینیه کدام پیشینی؟ به طور مشخص اثبات اعجاز قرآن، اثبات نبوت عامه و امامت خاصه در کدام دسته قرار میگیرند
ملاكش كه خدمت شما عرض شد.
عمده اصول اعتقادي دين، نظير شناخت خدا و صفات او، معاد، نبوت و امامت عامه و مانند آنها، گزارههايي عقلي و پيشين بوده، از راه عقل مىتوان آنها را شناخت.
اما گزاره هايي كه يكي از مقدمه هاي آن نقل و خبر واحد باشد، مانند اخباري كه در مورد معجزات نقل شده نمي تواند يقين منطقي ايجاد كند. مگر اينكه به حد تواتر برسند.
نبوت و امامت عامه هم مي توان از طريق عقل ثابت كرد لذا اين دست معارف نيز پيشيني اند. امامت خاصه هم چون بر مبناي روايات است، اگر خبر واحد باشند، يقين منطقي ايجاد نمي كنند.[/]
اختلاف آراء كه نقد نيست بلكه طبيعيه
مگر شما علمي را سراغ داريد كه در آن اختلاف آراء نباشد؟
ببينيد رسيدن به يقين و وجود نظر مخالف در برابر هم نيستند. به عبارتي در بين تمام نظرها در موضوع واحد، بر مبناي وجود حقيقت و نفي سفسطه، يكي از نظرها مطابق با واقع و يقين منطقي واقعي است و ديگر نظرها جهل مركب اند.
به همين دليل بنده عرض كردم پيدا كردن حقيقت سخت هست اما غير ممكن نيست. شكاكيت نتيجه ناممكن دانستن رسيدن به حقيقت است نه سخت بودن رسيدن به آن.
با سلام مجدد خدمت استاد گرامی
بله علمی هست که اختلاف آرا نداره ریاضیات
در واقع حرف من این نیست که اختلاف آرا به ذات خودش مشکله بنده حرفم اینه که این اختلاف آرا ریشه ای داره
و اون ریشه باعث میشه من هم حس کنم حتی در مسائلی مثل اثبات وجود خدا هم ممکنه به یقین منطقی نرسم
مثالی خدمت شما بزنم فرض کنید من در امریکا هستم و کلا به هیچ امر غیر مادی معتقد نیستم
کلی هم تحقیق کردم من چطور مطمئن باشم که مثلا در کتاب یک فردی مثل ملاصدرا (که اینور دنیاستو من نه زبانشو بلدم نه ترجمه میتونه خوب حق مطلب رو ادا کنه) سخن و حرفی نیومده که من جوابی براش ندارم و بعد از خوندنش باید تسلیم اعتقاد وجود خدا بشم؟
بر عکسش من فرضا تحقیقی کردم و به وجود خدا رسیدم از کجا معلوم دلایل من جلوی فیلسوفان غربی دوام بیاره و از تیغ نقدشون در امان باشه من که آثار اون ها رو نخوندم کامل و منکه حتی توان درک کامل حرفاشونو ندارم. ممکنه بگید این امکان نداره که فردی تمام نظرات مخالف رو کامل بخونه و درک کنه و براشون جواب داشته باشه ولی وجدان چی میگه؟ میگه وقتی نمیتونی این موارد رو انجام بدی نگو یقین منطقی دارم
بحثم اینه که حتی کسانی که به وجود خدا معتقد نیستن هم نمیتونن یقین منطقی بیارن این شکاکیتیه که مدتی دچارشم و هر چی فکر کردم راه حلی براش پیدا نکردم
البته خود علوم حضوری رو مشکلی ندارم و یقین در اون ها برام مسئله نیست بحثم سر اصول عقایده و حتی سر مواردی که شما پیشینی گفتید
ملاكش كه خدمت شما عرض شد.
عمده اصول اعتقادي دين، نظير شناخت خدا و صفات او، معاد، نبوت و امامت عامه و مانند آنها، گزارههايي عقلي و پيشين بوده، از راه عقل مىتوان آنها را شناخت.
اما گزاره هايي كه يكي از مقدمه هاي آن نقل و خبر واحد باشد، مانند اخباري كه در مورد معجزات نقل شده نمي تواند يقين منطقي ايجاد كند. مگر اينكه به حد تواتر برسند.
نبوت و امامت عامه هم مي توان از طريق عقل ثابت كرد لذا اين دست معارف نيز پيشيني اند. امامت خاصه هم چون بر مبناي روايات است، اگر خبر واحد باشند، يقين منطقي ايجاد نمي كنند.
ممنونم متوجه شدم این قسمت رو
[="Book Antiqua"][="Navy"]
در واقع حرف من این نیست که اختلاف آرا به ذات خودش مشکله بنده حرفم اینه که این اختلاف آرا ریشه ای داره
و اون ریشه باعث میشه من هم حس کنم حتی در مسائلی مثل اثبات وجود خدا هم ممکنه به یقین منطقی نرسم
سلام
در بحث کشف واقع، چند مطلب به عنوان اصل موضوعی مطرح شد که تا جایی که به خاطر دارم شما هم موافق بودید. یکی اینکه ما یک واقع و حقیقت داریم و این واقعیت و حقیقت قابل دست یابی است.
اگر این این دو اصل مورد قبول باشد، شکاکیت جایی نخواهد داشت. تنها مساله ای که باقی می ماند راه رسیدن به این حقیقت است و البته مشکل بودن درک آن.
تمام مواردی که شما فرمودید و برایش مثال هم زدید، نهایتا مشکل بودن درک حقیقت را ثابت می کند نه امتناع آن را. به همین دلیل خداوند به میزان وسع انسان از او ایمان و اعتقاد خواسته است.
از طرفی اگر رسیدن به یقین در دین برای انسان متعذر باشد، بر مبنای عقل و شرع، تکلیف کردن انسان به درک یقین، امر به محال خواهد بود و این از خدای حکیم صادر نمی شود. در حالی که به اذعان ادیان مختلف، برای هدایت انسان پیامبرانی فرستاده شده اند.
[/]
سلام
در بحث کشف واقع، چند مطلب به عنوان اصل موضوعی مطرح شد که تا جایی که به خاطر دارم شما هم موافق بودید. یکی اینکه ما یک واقع و حقیقت داریم و این واقعیت و حقیقت قابل دست یابی است.
اگر این این دو اصل مورد قبول باشد، شکاکیت جایی نخواهد داشت. تنها مساله ای که باقی می ماند راه رسیدن به این حقیقت است و البته مشکل بودن درک آن.
تمام مواردی که شما فرمودید و برایش مثال هم زدید، نهایتا مشکل بودن درک حقیقت را ثابت می کند نه امتناع آن را. به همین دلیل خداوند به میزان وسع انسان از او ایمان و اعتقاد خواسته است.
سلام مجدد
ممنونم از وقتی که میگذارید.
ببینید این که واقعیتی هست درسته و اینکه قابل دست یابیه هم درسته اما مسئله حد این دست یابیه؟
من قبول دارم هستم قبول دارم درک میکنم و... اینا همه علم حضوریه که قبوله
من یک سری گزاره های ساده رو هم قبول دارم مثلا انسان های دیگری هستند . زمین گرد است و ...
اما وقتی به گزاره های مربوط به عقایب میرسیم کار سخت میشه در واقع به نظرم مسائل مربوط به عقاید به علت این سختی بسیار زیاد عملا قابل دسترس نیست
یعنی ما ی سری گزاره داریم بدیهی نیستن و از جنس معرفت حصولین نه حضوری و اینقدر مسیر استدلالشون پر پیچ و خمه که در عمل اختلاف آرا بسیار زیادی ایجاد کرده
و هر کسی هم از پس این مسائل بر نمیاد
به نظر من بعضی مسائل استدلال بهشون بسیار سخته که عملا ناممکن میکنه یقین بهشونو اثبات وجود خدا یکی از این مسائله
حرفم اینه که این مسائل عقاید نا ممکنه شناخت درسش به صورت یقینی وگرنه گزاره های ساده که محل بحث نیست و مهم هم نیست حالا مثلا زمین گرد باشه یا نباشه چ اهمیتی داره؟
ولی نمیتونیم بگیم خدا باشه یا نباشه چ اهمیتی داره؟!
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
ببینید این که واقعیتی هست درسته و اینکه قابل دست یابیه هم درسته اما مسئله حد این دست یابیه؟
همین که شما این دو مساله اساسی را قبول دارید، به معنای رد شکاکیت است.
اما در مورد به نتیجه رسیدن و استدلال کردن هم برخی علوم حضوری و بدیهیات شما مبنایی برای استدلال خواهد بود. به عبارتی این دو راس المال(ادراکات حضوری و بدیهی) ملاک صحت و سقم و همچنین سرمایه استدلال هستند.
تمام علوم بشر بر اساس تفکر و ترکیب دانسته ها و داشته های او شکل گرفته است. بنابراین علوم حصولی انسان که بر مبنای راس المال او باشد و با قواعد منطقی و عقلی پیش رفته باشند، قابل اعتماد اند. هر چند در بین آنها برخی جهل مرکب باشند.
ببینید ما در راه کسب علم جدید با دو راه مواجهیم:
1. ادراکات حضوری و بدیهی را اساس قرار داده با اعتماد به آنها تفکر و تعقل کرده و به علوم جدید برسیم.
2. ادراکات حضوری و بدیهی را معتبر بدانیم اما به یافته های جدید از آنها اعتماد نکنیم.
اساس گزاره اول اعتماد به یافته های جدید و عدم اعتنا به احتمال گمراهی است. اما مبنای گزاره دوم عدم اعتماد به یافته های جدید و اعتنا به احتمال خطاست.
ظاهرا عقلاء گزینه اول را برگزیده اند!
چرا که راه دوم ما را از پیشرفت علمی بازمی دارد.
البته در راه اول نیز ممکن است حتی یکی از مبانی دچار اشکال باشد و بسیاری از یافته ها را بی اعتبار کند، اما تا زمانی که خلاف و غلط بودن علوم جدید ثابت نشود، معتبر خواهند بود.
به نظر می رسد این مبنا یک مبنای عقلایی باشد. اگر در این مورد اشکالی به نظر شما می رسد بفرمایید...
در واقع به نظرم مسائل مربوط به عقاید به علت این سختی بسیار زیاد عملا قابل دسترس نیست
یعنی ما ی سری گزاره داریم بدیهی نیستن و از جنس معرفت حصولین نه حضوری و اینقدر مسیر استدلالشون پر پیچ و خمه که در عمل اختلاف آرا بسیار زیادی ایجاد کرده
و هر کسی هم از پس این مسائل بر نمیاد
درسته که تفکرات و عقاید گوناگونی در عالم وجود دارد، اما اگر انسان با توجه به همان ادراکات حضوری و بدیهیات و البته مسائل مبین شده توسط این دو مورد، برای خود ملاکی معقول درست کرده باشد، می تواند بر مبنای آن صحت و سقم این دیدگاهها را بررسی کند. البته خاطرم هست که شما هم در برخی موارد مانند شیطان پرستی، بت پرستی و ... این مطلب را بیان کردید.
همین ملاک می تواند انسان را در مواجهه با تفکرات گوناگون کمک کند.
این ملاک که همان عقل و ادراکات بدیهی است، باعث تعامل می شود که اگر چنین چیزی نبود اصلا تعامل با دیگران میسر نبود.
به عنوان مثال اگر شما با ادراکات بنیادی و عقل خود به وحدت خالق رسیدید، بسیاری از ادیان قائل به دو یا چند خدا را خارج خواهید کرد.
[/]
ببینید ما در راه کسب علم جدید با دو راه مواجهیم:
1. ادراکات حضوری و بدیهی را اساس قرار داده با اعتماد به آنها تفکر و تعقل کرده و به علوم جدید برسیم.
2. ادراکات حضوری و بدیهی را معتبر بدانیم اما به یافته های جدید از آنها اعتماد نکنیم.
اساس گزاره اول اعتماد به یافته های جدید و عدم اعتنا به احتمال گمراهی است. اما مبنای گزاره دوم عدم اعتماد به یافته های جدید و اعتنا به احتمال خطاست.
ظاهرا عقلاء گزینه اول را برگزیده اند!
چرا که راه دوم ما را از پیشرفت علمی بازمی دارد.
البته در راه اول نیز ممکن است حتی یکی از مبانی دچار اشکال باشد و بسیاری از یافته ها را بی اعتبار کند، اما تا زمانی که خلاف و غلط بودن علوم جدید ثابت نشود، معتبر خواهند بود.
به نظر می رسد این مبنا یک مبنای عقلایی باشد. اگر در این مورد اشکالی به نظر شما می رسد بفرمایید...
سلام
ممنون از شما استاد گرامی
بله بنده هم راه اول رو انتخاب میکنم هر چند جز عقلا عالم نیستم منتهی همینطور که خودتونم فرمودید اساس این روش عدم اعتنا به احتمال خطاست
فرمودید اگر راه اول انتخاب نشه پیشرفت علمی اتفاق نمی افتد درسته چاره ای نداریم ولی هیچ کس به علوم طبیعی یا غیره یقین منطقی ندارد لزومی هم ندارد داشته باشد
ولی اعقاید اینطور نیست اهمیت عقاید به حدی هستش که باید مثل ریاضی یقین منطقی بدهد(این نظر بنده هست)
در راه اول نیز ممکن است حتی یکی از مبانی دچار اشکال باشد و بسیاری از یافته ها را بی اعتبار کند، اما تا زمانی که خلاف و غلط بودن علوم جدید ثابت نشود، معتبر خواهند بود.
این قسمت آخر حرفتونو ببینید
یعنی مثلا من روزی بفهمم پیامبر اسلام به حق نبوده و در استدلال هایم اشتباه کردم آیا همچینی چزی ممکن نیست؟ طبق راه اول هست پس معرفت یقینی در عقاید ممکن نیست و این مشکله
من دچار شکاکیت کلی نیستم شکاکیت در عقاید دارم دلیل هم دارم
شما فرمودید این عقلای عالم روش یک رو انتخاب کردن نتیجش چی شده؟ اختلاق آرا کانت و ابن سینا رو ببینید! اختلاف آرا هیوم با ملاصدرا رو ببینید همه هم ادعای یقین تا حدی دارن
حرف من اینه که دارم تو این سوال میسوزم الان پدر بنده حدود 60 سالشه مثلا هر روز صبح بعد نماز صبح بلد میشه سلام میده به حضرت حجت اگر بفهمه مثل من که یقین به امامت امام زمان فقط
با یقین روان شناسی ممکنه و ممکنه روزی بیاد که یقین بشه براش امام زمانی نیست داشته به هوا سلام میداده به نظرتون چه حالی میشه؟ الان حال من اینه که ختی نمیدونم میتونم بفهمم یا نه
بله چاره ای ندارم تا آخر عمرم در حد توانم فلسفه میخونم ولی یقین منطقی چی؟
حداثر کاری که از دستم بر میاد اینه یک سری بحث های سطحی و پوچ رو یقین منطقی کنم که باطل هست یعنی یقین به غلط بودن رو فهمیدم تا حدی ممکنه مثلا پوچ بودن ادعای بهائیت یا اینجور دین های خودساخته
[=Book Antiqua]سلام
ولی اعقاید اینطور نیست اهمیت عقاید به حدی هستش که باید مثل ریاضی یقین منطقی بدهد(این نظر بنده هست)
حق با شماست و از آنجایی که عقیده انسان با ابدیت و آخرت او گره خورده از اهمیت زیادی برخوردار است.
اما این یقین منطقی که در بخشی از اعقادات انسان ممکن است، اولا؛ پدید آمدن آن در افراد مختلف به یک نحو نبوده و گاهی ممکن است برای برخی به سادگی و برای دیگری به دلیل وجود افکار و سوالات گوناگون، به سختی حاصل شود. ثانیا؛ بر همین اساس، حاصل نشدن یقین منطقی در برخی افراد، نقد یقین نخواهد بود و خللی به امکان حصول آن وارد نمی کند. همچنین اختلاف افراد نیز نباید باعث سردرگمی انسان شود. به همین دلیل حتی اگر برای شما این یقین حاصل نشود، دلیل بر نبود آن در دیگران نیست.
در هر حال با توجه به اینکه امکان یقین منطقی ثابت شده، اگر این یقین برای انسان حاصل شد که چه بهتر و اگر به هر دلیلی حاصل نشد، عقل انسان حکم می کند مرتبه پایین تر آن یعنی یقین روانشناختی و اطمینان نفس را حاصل کند. این مرتبه هم به حکم عقل بهترین گزینه در صورت عدم دسترسی به یقین منطقی خواهد بود. البته بنابر آیه شریفه لا یکلف الله نفسا الا وسعها نیز این یقین حجت است. برای اطلاع بیشتر از میزان حجیت یقین به این مقاله مراجعه کنید.
مثلا من روزی بفهمم پیامبر اسلام به حق نبوده و در استدلال هایم اشتباه کردم آیا همچینی چزی ممکن نیست؟
چرا ممکن است و حتی برای برخی هم محقق شده!
اما آیا رسیدن به این مطلب برای برخی، به معنای مطابق با واقع بودن این علم است؟
به عبارتی ممکن است انسان به دلایلی، علم مطابق با واقع خود را با جهل مرکب عوض کند. مسلما این به معنای درست بودن علم دوم نیست. به عبارت دیگر همیشه علم دوم درست تر از علم اول نیست.
بنابراین وجود تغییر در عقاید و افکار انسان نمی تواند نقد وجود یقین منطقی در عقاید به طور کلی باشد. بلکه صرفا نبود این نوع از یقین را در فرد خاصی می رساند. به همین ترتیب ممکن است این نوع از یقین در دیگران به وفور یافت شود. پس امکان یقین منطقی کماکان پا برجاست.
اختلاق آرا کانت و ابن سینا رو ببینید!
اختلاف آراء همانطور که عرض شد، نقد امکان یقین منطقی و حتی وقوع آن نیست، چرا که بالاخره یکی از این دو طرف(بر مبنای وجود حقیقت در عالم خارج) یقین مطابق با واقع دارند! همین مطلب ثابت کننده امکان بلکه وقوع یقین منطقی است.
با یقین روان شناسی ممکنه و ممکنه روزی بیاد که یقین بشه براش امام زمانی نیست داشته به هوا سلام میداده به نظرتون چه حالی میشه؟
ان شاء الله که این حالت براش پیش نیاد!
اما زمانی که یقین صد در صد برای انسان ممکن نیست، شما هم به حکم عقل پذیرفتید باید به یقین 99 یا 98 درصد اکتفا کرد. بنابراین اولا احتمال خطا در اینصورت هم بسیار اندک است. ثانیا هیچ عاقلی با وجود این احتمال اندک، دست از یقین 99 درصدی برنمی دارد. چرا که بهترین راه برای نجات در بحث عقاید همین انتخاب است.
سلام اگر اجازه بدید من مطلب اون مقاله رو بخونم و مطالبتون رو کمی فکر کنم روش بعد بحث رو ادامه میدیم
حقیقت این چند روز کمی گرفتار بودم بنده
اگر لطف کنید تاپیک بسته نبشه
ممنونم
پس اگر بنده هم با تحقیق فراوان به نتونستم به حق برسم معذورم دیگه؟
يقينا همينطور است.
سلام جناب عامل،
از طرف خدا حرف میزنید استاد بزرگوار؟
از یادم نرفته که قرار شد دیگر وارد چنین بحثی نشویم و قصد هم ندارم که این پستم شروع یک بحث تازه باشد، به همین دلیل به یک تذکر دوباره و بلکه چندباره بسنده میکنم و آن اینکه با تمام احترامی که برای شما و سایر علما قائل هستم ظاهراً این نظر شما در خود قرآن رد شده است، کسی که با تردید نسبت به وجود خدا از دنیا برود عذری از او پذیرفته نیست، بعد از آنکه خداوند حجت را بر همگان تمام میکند ... این مطلب در روایات ما هم آمده است ... شک همان کفر است ... گرچه استثنائات محدودی هم دارد که بماند و البته خیلی هم نمیشود گفت که استثناء محسوب شوند ...
قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَـٰذَا أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ
و
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّـهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ
و خداوند میداند که دروغ میگویند وقتی بعد از اتمام حجت خدا همچنان مدعی هستند که به یقین نرسیدهاند و در شک هستند ...
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ
این بار خداند شهادت داده است که آنها در شک هستند ولی این شک را ناشی از تقصیر خود ایشان میداند که مانع از برخورد با ایشان نمیشود ...
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّـهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى؟
پیامبران هم میفرمایند شک در خدا معنا ندارد ...
بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ ۚ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا ۖ بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ
کسی که در شک است در واقع کور است که حقیقت را نمیبیند، و در این کور شدن هم خودش مقصر است، در قیامت هم بر سر خودش میزند که «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» ... و تعقل مطمئناً چیزی که در مستسک فلسفه و ریاضیات نیست که کلی از فلاسفه و ریاضیدانها و منطقدانها هم جزء همین اصحاب سعیر خواهند بود، کما اینکه معاویه و مأمون هم اندیشمند متفکر بودند ولی در حدیث آمده که آنها تعقل نمیکردند بلکه از بدل عقل کمک میگرفتند ... و عقلشان اسیر بوده است ...
وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿٢٠﴾وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ ۗ وَرَبُّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ﴿٢١﴾
کسی که شک دارد همان کسی است که شیطان در مورد او به موفقیت رسیده است و او در مقابل کسی قرار میگیرد که ایمان آورده است ... شک همان کفر است ... خداوند عذری برای کسی باقی نگذاشته است و بیمعناست که علمای ما بگویند اگر شما در شک باقی ماندید معذور هستید ...
وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ ﴿٥٤﴾
... بدون شرح ...
أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا ۚ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي ۖ بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ ﴿٨﴾
... بدون شرح ...
... إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿٦﴾رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا ۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ ﴿٧﴾لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ ۖ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿٨﴾بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ ﴿٩﴾
آنها در شک خود به بازی سرگرم شدهاند، نه اینکه به یقین رسیده باشند که اسلام حق است (آنطور که یقین را نتیجهی ایمان معرفی میکنند) و انکارش کنند تا بشوند کافر ...
اما آیا علمای ما دست از این ادعاهای خود مبنی بر اینکه بسیاری از مردم مستضعف فکری هستند و عدالت یقیناً یعنی اینکه ایشان به بهشت بروند بر خواهند داشت؟
اسلام ممکن است در قلب کسی وارد نشود و در عمل او متجلی نگردد، ولی اعتراف زبانی به آن حداقل مورد نیاز است، گرچه اسلام به معنای عام آن باشد و مراد از آن حقطلبی باشد ...
معنای شهادت زبانی هم یعنی گردن نهادن به حقیقتی که برای انسان مشخص شده است بدون آنکه خودش آن حقیقت را در خودش تجلی داده باشد ...
در احادیث هم آمده که شما راهی ندارید که خدا را بشناسید، بلکه برعهدهی خود خداست که خود را به شما بشناساند، آنچه بر عهدهی شماست این است که وقتی او را شناختید تصدیقش نمایید ...
ولی آیا ما راه اتمام حجت خدا را از خود خدا و خلفای خدا علیهمالسلام میگیریم یا دور از جان خودم و شما از طرف خودمان در دهان ایشان حرف میگذاریم؟ ...
جسارتم را به حساب دغدغهای که شاید بر اساس کمی اطلاعات در جای اشتباه و با شدت اشتباه به کارش بستهام بگذارید ...
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
بعد از آنکه خداوند حجت را بر همگان تمام میکند
تمام بحث همین جاست! اگر حجت تمام بشود، عذری نیست.
مگر روایات ما نفرمودند که إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول(الكافي؛ ج1 ؛ ص16) بر همین مبنای روایی عقل انسان حجت بر اوست و اگر همین حجت او را به حق نرساند، بر اساس کریمه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت(بقره: 286) انسان معذور خواهد بود.
به نظرم بین ما و شما اختلافی نیست؛ شما می فرمایید خداوند حجت را تمام کرده و بنده عرض می کنم اگر حجت تمام نشد، معذور است. یعنی این «اگر» نقش اساسی دارد! به عبارت دیگر هر دو طرف اتفاق داریم که اگر حجت تمام شود، عذری نیست.
مگر اینکه شما مدعی باشید به هیچ وجه ممکن نیست، کسی با نشانه های دین آشنا شود و در عین حال به نتیجه نرسد و به عبارتی غیر ممکن است کسی این نشانه های را ببیند و اسلام نیاورد. در این ادعا بنده خیلی موافق نیستم. چرا که ممکن است عوامل بسیاری در به نتیجه رسیدن این نشانه ها نقش داشته باشند و ممکن است واقعا کسی در پی حق باشد و به دلایلی به آن نرسد. البته ممکن است این موارد بسیار نادر باشند، اما بالاخره ممکن است یک چنین مواردی وجود داشته باشند. در هر حال علما و دانشمندان این عرصه هم با اگر حکم می کنند!
[/]
...
با سلام
شما علم ریاضی بدون شک قبول داری.
از طریق همون به وجود واحد یقین پیدا کن.
باقی چیز ها رو هم فرضیه در نظر بگیر
و با توجه به این یقین برای خودت اثباتشون کن.
مثلا
هر کدوم از ذرات رو یه عضو از مجموعه فرض کن
حالا ذرات سازنده انسان می شن یه مجموعه
به همین ترتیب برای هر چیزی که می شناسی یه مجموعه فرض بگیر
جمع همه این مجموعه ها میشه یه مجموعه واحد
که چون ما اندازه این جهان رو نمی دونیم می شه یه مجموعه بی نهایت که همه چیز زیر مجموعه اون هست
(خدایی که همه چیز هست ولی شبیه هیچ چیز نیست به خاطر بی نهایت بودنش)
این می شه خدای اثبات شده از طریق ریاضی (اون قدری که سواد من قد می ده)
الان یقین داری که خدایی هست و دیگه نباید در این مورد شک کنی اگه ریاضی رو کاملا قبول داری.
باقیش رو می تونی کم کم با استدلال های استنتاجی بری جلو یا اگه برات مقدور نیست و به کلش شک داری از طریق دیگه مثل [="]1-شهودی[="] [="] 2- تمثیلی[="] [="] 3-[="] [="]استقرائی[="]
دیگه بیشتر از این سواد من قد نمیده!!!
شک همان کفر است ... ...
با سلام و عرض ادب و احترام
تا آن جا که بنده اطلاع دارم ، خداوند تمام گناهان را می بخشد ( در صورت توبه و اصلاح ) ، به جز شرک جلی ...
تمام بحث همین جاست! اگر حجت تمام بشود، عذری نیست.[=Book Antiqua]سلام
مگر روایات ما نفرمودند که إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول(الكافي؛ ج1 ؛ ص16) بر همین مبنای روایی عقل انسان حجت بر اوست و اگر همین حجت او را به حق نرساند، بر اساس کریمه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت(بقره: 286) انسان معذور خواهد بود.
به نظرم بین ما و شما اختلافی نیست؛ شما می فرمایید خداوند حجت را تمام کرده و بنده عرض می کنم اگر حجت تمام نشد، معذور است. یعنی این «اگر» نقش اساسی دارد! به عبارت دیگر هر دو طرف اتفاق داریم که اگر حجت تمام شود، عذری نیست.
مگر اینکه شما مدعی باشید به هیچ وجه ممکن نیست، کسی با نشانه های دین آشنا شود و در عین حال به نتیجه نرسد و به عبارتی غیر ممکن است کسی این نشانه های را ببیند و اسلام نیاورد. در این ادعا بنده خیلی موافق نیستم. چرا که ممکن است عوامل بسیاری در به نتیجه رسیدن این نشانه ها نقش داشته باشند و ممکن است واقعا کسی در پی حق باشد و به دلایلی به آن نرسد. البته ممکن است این موارد بسیار نادر باشند، اما بالاخره ممکن است یک چنین مواردی وجود داشته باشند. در هر حال علما و دانشمندان این عرصه هم با اگر حکم می کنند!
سلام استاد گرامی،
در کجای آیاتی که برایتان آوردم بیان شده است که شما که شک دارید اگر سعیتان را کردهاید و در شک ماندهاید منظورمان شما نیستید؟
در کدام آیه یا روایت سراغ دارید که به «اگر» مدّ نظر شما اشاره شده باشد و اتمام حجت خدا را مشروط کرده باشد؟
وقتی گفتهاند حجت باطنی همان عقل است آیا بجز کودک نابالغ و مجنون دیوانه کس دیگری را هم مشروط کردهاند؟ مثلاً یک استاد فلسفه یا منطق با ده جلد کتاب و ۳۵ مقاله و کنفرانس و ۲۰۰ دانشجوی تربیت شده که هنوز در شک است ما به او بگوییم که اگر تلاشت را کردی و به یقین نرسیدی تو معذور هستی و بدون شک هم معذور هستی؟
در قرآن آمده و در روایات هم آمده که دین خدا فطری است، در روایات آمده که کسی موضع عهد الست را بخاطر نمیآورد ولی خود حقیقت را بالأخره زمانی خواهد فهمید، ولی ما باز بگوییم که اگر تلاش کردی و نرسیدی یقیناً معذور هستی و به بهشت برده میشوی؟
تفکر کردن که تعقل مدّ نظر حضرت عالی و سایر علمای فلسفهگرا به آن اعتنا دارید حداکثر عبادت است و مایهی رشد و تکامل انسانی است که از قبل ایمان دارد، و نه راه ایمان آوردن، این هم صراحتاً در روایات آمده که اگر خداوند خودش را به انسان معرفی نکند انسان هیچ راهی برای شناخت خدا ندارد و به همین دلیل هم خدا از کسی انتظار ندارد که خودش به شناخت خدا برسد، بلکه فقط انتظار دارد که وقتی با حقیقت روبرو شد به آن پشت نکند و تصدیقش نماید ... اما شما به دنبال راهی تفکر محور و تحقیقمحور و مشورتمحور هستید که شخص را نه به یقین قطعی که بلکه حداکثر به یقین روانشناسی میرساند که آن هم به راحتی میتواند صورتی برای یک جهل مرکب باشد، چنانکه نسبت به هر عقیدهی درست یا باطلی میتوان به یقین روانشناسی رسید و برایش جان هم داد ...
اگر کسی فطرت نداشته باشد عذرش پذیرفته است و میگوییم مستضعف فطری است ولی چون همگان فطرت توحیدی دارند هیچ کسی عذری ندارد، مگر کسی که دیوانه یا کودک باشد (عاقل و بالغ نباشد) ...
خود عقل هم در منابع دینی تعریف شده است و نیازی نیست از خودمان تعریفش کنیم ...
از التفاتی که فرمودید متشکرم ...
ان شاء الله که موفق باشید به توفیقات الهی
تا آن جا که بنده اطلاع دارم ، خداوند تمام گناهان را می بخشد ( در صورت توبه و اصلاح ) ، به جز شرک جلی ...با سلام و عرض ادب و احترام
سلام و عرض ادب و احترام برادر،
... لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
حق با شماست و از آنجایی که عقیده انسان با ابدیت و آخرت او گره خورده از اهمیت زیادی برخوردار است.
اما این یقین منطقی که در بخشی از اعقادات انسان ممکن است، اولا؛ پدید آمدن آن در افراد مختلف به یک نحو نبوده و گاهی ممکن است برای برخی به سادگی و برای دیگری به دلیل وجود افکار و سوالات گوناگون، به سختی حاصل شود. ثانیا؛ بر همین اساس، حاصل نشدن یقین منطقی در برخی افراد، نقد یقین نخواهد بود و خللی به امکان حصول آن وارد نمی کند. همچنین اختلاف افراد نیز نباید باعث سردرگمی انسان شود. به همین دلیل حتی اگر برای شما این یقین حاصل نشود، دلیل بر نبود آن در دیگران نیست.
سلام خدمت استاد گرامی
ممنونم از وقتی که میگذارید
من در این قضیه که فرمودید فکر کردم ببینید مثلا در اون پیرزن زمان پیامبر که داستانش معروفه یقین به سادگی حاصل شده
از نظر من اون فرد یقین نداشته بله به حدی جاهل بوده که حتی نمیدونسته یقین منطقی و روانشناختی چیه و تفاوت این دو چیه
برهانی که با اون یقین بدست آورده به وجود خدا برهانی غلط و ناقصه و در یک کلام جهل مرکب داشته
یقین این افراد از نظر بنده فاقد اعتبار و اصلا قابل اعتنا نیست
فرمودید که برای من یقین حاصل نشده ولی امکان دارد برای دیگران حاصل شده باشد من هم این احتمال رو قبول دارم منتهی بحث اینه روند این به یقین رسیدن اینها چطوره؟
من اشکالاتی در پست اولم گفتم و اشاره کرده با توجه به اینه ها به عقل ناقصم میرسه که نمیتونم به عقاید یقین منطقی پیدا کنم حال این افرادی که به یقین رسیدم چطور رسیدن
طبعا بحثتون سر اون افراد معمولی جاهل به مسائل فلسفی مثل اون پیرزن زمان پیامبر نیست درسته؟
در هر حال با توجه به اینکه امکان یقین منطقی ثابت شده، اگر این یقین برای انسان حاصل شد که چه بهتر و اگر به هر دلیلی حاصل نشد، عقل انسان حکم می کند مرتبه پایین تر آن یعنی یقین روانشناختی و اطمینان نفس را حاصل کند. این مرتبه هم به حکم عقل بهترین گزینه در صورت عدم دسترسی به یقین منطقی خواهد بود. البته بنابر آیه شریفه لا یکلف الله نفسا الا وسعها نیز این یقین حجت است. برای اطلاع بیشتر از میزان حجیت یقین به این مقالهمراجعه کنید.
استاد کجتا ثابت شد بنده کل بحث تاپیکمون همینه دیگه که ثابت نمیشه!
من در جای دیگه هم در این سایت گفتم در مقام عمل ناچار به عمل به یقین روانشناسی هستیم و بنده موافق این امرم ولی مسئلم اینه چرا یقین منطقی حاصل نمیشه با توجه به مسائلی که از اول این تاپیک مطرح کردم تا حالا
چرا ممکن است و حتی برای برخی هم محقق شده!
اما آیا رسیدن به این مطلب برای برخی، به معنای مطابق با واقع بودن این علم است؟
به عبارتی ممکن است انسان به دلایلی، علم مطابق با واقع خود را با جهل مرکب عوض کند. مسلما این به معنای درست بودن علم دوم نیست. به عبارت دیگر همیشه علم دوم درست تر از علم اول نیست.
بنابراین وجود تغییر در عقاید و افکار انسان نمی تواند نقد وجود یقین منطقی در عقاید به طور کلی باشد. بلکه صرفا نبود این نوع از یقین را در فرد خاصی می رساند. به همین ترتیب ممکن است این نوع از یقین در دیگران به وفور یافت شود. پس امکان یقین منطقی کماکان پا برجاست.
فرمایشتونو قبول دارم
امکان داره امسان عقیده درستو با خطا عوض کنه اشتباه کنه کاملا محتمل هست
اما این حرفتون که : وجود تغییر در عقاید و افکار انسان نمی تواند نقد وجود یقین منطقی در عقاید به طور کلی باشد
رو متوجه نمیشم. بالاخره یقین منطقی مگر تعریفش این نیست که انسان به چنان جزمی برسه که به هیچ وجه عقیدش تغییر نکنه یعنی معرفتش زوال ناپذیر باشه خوب وقتی تغییر کنه زوال ناپذیر نیست دیگه
اختلاف آراء همانطور که عرض شد، نقد امکان یقین منطقی و حتی وقوع آن نیست، چرا که بالاخره یکی از این دو طرف(بر مبنای وجود حقیقت در عالم خارج) یقین مطابق با واقع دارند! همین مطلب ثابت کننده امکان بلکه وقوع یقین منطقی است.
اجازه بدید کمی در مورد این حرفتون فکر کنم. فعلا اونچه به ذهنم میرسه اینه که اگر معرفت زوان ناپذیر برسن و چون بالاخره یکی از طرفین دعوا درست میگه بله معرفت یقینی حاصل شده
منتهی باز بحث اینه فرد از کجا میدونه بقینش زوال ناپذیره؟:-??
اما زمانی که یقین صد در صد برای انسان ممکن نیست، شما هم به حکم عقل پذیرفتید باید به یقین 99 یا 98 درصد اکتفا کرد. بنابراین اولا احتمال خطا در اینصورت هم بسیار اندک است. ثانیا هیچ عاقلی با وجود این احتمال اندک، دست از یقین 99 درصدی برنمی دارد. چرا که بهترین راه برای نجات در بحث عقاید همین انتخاب است.
باز هم خدمتتون عرض میکنم در مقام عمل کاملا حق با شماست
در مقام نظر ناچار شکاک به عقاید خود باقی میمانیم چون یقین منطقی حاصل نشده
باز هم ممنونم و عذر میخوام که اینقدر وقت ارزشمند شما رو میگیرم
سلام و عرض ادب و احترام برادر،
... لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
با سلام
برادر من این جوری خدا باید شیطون رو هم ببخشه چون به رحمت خدا امید داره....
خدا همه چی رو می بخشه جز شرک جلی در این مورد شک نکنید
دلیلش این هست که یه مشرک هیچ وقت نمی تونه شیطون رو از وجودش بیرون کنه حتی اگه ظاهرا توبه کنه....
سلام و عرض ادب و احترام برادر،
... لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
با سلام
برادر من این جوری خدا باید شیطون رو هم ببخشه چون به رحمت خدا امید داره....
خدا همه چی رو می بخشه جز شرک جلی در این مورد شک نکنید
دلیلش این هست که یه مشرک هیچ وقت نمی تونه شیطون رو از وجودش بیرون کنه حتی اگه ظاهرا توبه کنه....
مگر این که خدا بخواد شیطون رو هم ببخشه !!!!!
برادر من این جوری خدا باید شیطون رو هم ببخشه چون به رحمت خدا امید داره.... خدا همه چی رو می بخشه جز شرک جلی در این مورد شک نکنید دلیلش این هست که یه مشرک هیچ وقت نمی تونه شیطون رو از وجودش بیرون کنه حتی اگه ظاهرا توبه کنه....با سلام
مگر این که خدا بخواد شیطون رو هم ببخشه !!!!!
سلام برادر،
این بحث نسبت به موضوع تاپیک انحرافی است، با اجازهی شما ادامهاش نمیدهم، فقط نکته اینجاست که هم آن آیهای که آوردم و هم آن آیهای که شما آوردید هر دو درست هستند، ولی هر کدام در شرایط مختلفی ظهور مییابند ... در ضمن اینکه شیطان هم بدترین مخلوق خدا نیست که به عنوان حدّ نهایی مغفرت خدا معرفی گردد، و باز در ضمن اینکه هیچ یک از صفات خدا حدّ بالایی که بشود به آنها رسید ندارند در حالی که شرارت مخلوقات محدود است و هیچ گناه و بدی نیست که مغفرت خدا از آن بزرگتر نباشد ... بحث روی این موضوعات مفصل است و در همین سایت هم احتمالاً مورد بحث قرار گرفته باشند، یعنی فکر کنم که دیده باشم که هست ...
موفق باشید و در پناه خداوند @};-
هر انسانی درون خودش یه چیزی رو قطعا و بدون شک قبول داره وقتی محور اصلی رو پیدا کنی وبری طرفش دیگه تمومه اگر قرار باشه هدایت بشی هدایتت می کنه و اگر قرار باشه گمراه بشی ، گمراهت می کنه(مثل شیطان که چندهزار سال عبادت کرد ومعلم ملائک بود...) وظیفه ما خط دادن هست ما سر خط رو به افراد می دیم بقیش با خودش و خداش هست...سلام برادر بزرگوار
(دقت کنید هر انسانی نه موجود دیگه ای در صورت انسانی)
که با اون می تونه به قطعیت در مورد الله برسه
سلام بر برادر عزیز،
در اینجا بحثی مطرح است بر روی انواع یقین ...
یک یقین هست که اصطلاحاً میگویند یقین روانشناسی است، یعنی شخص از نظر روانی قانع میشود که یک گزاره حتماً درست است، در حالی که ممکن است هم غلط باشد ... در چنین شرایطی شخص به صورت یقینی میپذیرد که گزارهای که با آن برخورد داشته است درست است ولی در عین حال بر اساس تجربیاتی که در عمری که از او گذشته است کسب نموده است (توجه دارید که سن تکلیف و در اصل سن بلوغ عقلی همان یک روزگی انسان نیست، حتی قبل از آنکه مکلف شود و عقلش بالغ شود به سن ممیزّی هم میرسد، و در زمان بلوغ و سن تکلیف شخص تجربیات روانی متعددی دارد) میداند که این امکان هست که در آینده با همین اطمینانی که امروز میگوید این گزاره درست است به این نتیجه برسد که همین گزاره واضح است که غلط است ... این یقین جنبهی اقناعی دارد و خبر از حس اطمینانخاطری میدهد که شخص در درون خودش احساس میکند ... و همهی ما هم این تجربه را داریم که اطمینانخاطر باطنی ما دلیل بر حقیقت بودن آن گزاره نمیشود ... این همان یقینی است که برخی وقتی نمیتوانند تفاوت آن با یقین حقیقی را تشخیص بدهند بر تناظر آنچه که گمان میکنند حتماً درست است و حقیقت تعصب میورزند، خود را مرکز حقیقت فرض کرده و هر کسی را نسبت به اینکه چقدر با او اختلاف برداشت دارد منحرف در نظر میگیرد، خود را مؤمن و دیگران را کافر فرض میکند ... در طول تاریخ کم نداشتهایم کسانی را که مبتا به آفت تکفیر شدهاند و دیگران را به صرف اینکه از نظر فعلی ایشان در اشتباه هستند را کافر فرض ننمودهاند ...
اما یقین دیگری هم هست که به نوعی قطعی است ... اصطلاحاً میگویند مثل همان یقینی که از ریاضیات و منطق به دست میآید ... شما وقتی در ریاضیات گزارهای را تحت یک سری فرضیات اثبات کنید و این اثبات نزدیک به بدیهی باشد به گونهای که احتمال اشتباه محاسباتی درش نرود، در این صورت حتی با وجود همان تجربیات روانی که پیشتر داشتهاید هم این احتمال را نمیدهید که شاید در آینده متفکر دیگری بیاید که نشان دهد اثبات شما تحتهمین شرایط و با همین فرضیاتی که شما به کار بستهاید اشتباه است ... این یعنی اینجا با یقینی مواجه هستیم که نه تنها باعث آسایشخاطر فعلی ما میشود که خاطرمان راحت است که در آینده هم مشکلی نخواهد داشت ... این یقین تنها یقینی است که انسان میتواند برای دفاع از آن با جان و مال خودش جهاد کند، و کسی را که منکر آن بود را کافر بخواند، احکام مرتد را اجراء کند و قص علی هذا ... مگرنه جان موجودات عزیز است و کسی حق ندارد بر اساس چیزی که امروز میداند درست است و فردا ممکن است نزد خودش هم رد شود جان دیگری را بگیرد، و احمق است اگر برای دفاع از چنین باوری جان خودش را هم بدهد با آنکه شاید در اشتباه است و خودش در اشتباه است که نمیداند ...
مباحث عادی که در دفاع از دین گفته میشود اگر برای مؤمنین بیان شد هیچ اشکالی ندارد از نوع اقناعگر آن باشد که در کنار یقین قطعی که خود آن مؤمن دارد سبب یقین روانشناسی هم در او بشود ... شخص مؤمن ایمان دارد که اسلام حق است، ولی وقتی با شبهات روبرو میشد خاطرش مشوّش میگردد، این استدلالها و مباحث علمی که برای رفع شبهات مطرح میشوند همانقدر اعتبار دارند که خود آن شبهات اعتبار داشتهاند، هر دو از جنس ظن و گمان هستند، ظن و گمان را میتوان با ظن و گمان دیگری منکوب کرد ... اما اگر مباحث عادی که در دفاع از دین گفته میشود قرار باشد برای کسانی که مؤمن و مسلمان نیستند کار کند به این طریق بحثها به هیچکجا نمیرسد ...
من هم با شما موافقم که هر کسی در درون خودش چیزی دارد که او را به حقیقت متحقق برساند و برایش یقین قطعی به ارمغان بیاورد، این چیزی است که در خود قرآن و روایات هم ذکر شده است، اما زیاد به آن توجهی نمیشود و فعلاً ادعای حاکم این است که ما برای همگان از طریق همان فلسفه و امثال آن خدا و اصولالدین را اثبات میکنیم ... من که ندیدم تا بحال کسی با این بحثها مسلمان شود، مگر آنکه این مباحث برای او صرفاً نقش یک تذکر را داشته باشد که ساز و کار دیگری را در باطن آن شخص فعال کند که آن شخص از همان طریق به یقین قطعی برسد که اسلام حق است و شهادتین بدهد ... در اینجا دیگر آن مباحث علمی و فلسفی اصالتی ندارند، برای یک نفر ممکن است یک استدلال این کار را بکند و دیگران چشمشان باز بماند که چطور ممکن است کسی با چنین استدلالی ایمان بیاورد، برای نفر دیگر ممکن است استدلال دیگری این کارکرد را داشته باشد، برای یک نفر دیگر هم اصلاً نیازی به استدلال نیست و یک اتفاق کوچک که در زندگیاش بیفتد چشمان او را به حقیقت باز میکند، در زمان خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله که برخی با دیدن ایشان و مواجه شدن با رفتار ایشان و یا شنیدن یک آیه از قرآن ایمان میآوردند ... در قرآن هم ایمان ایشان تأیید شده است و اتفاقاً کسانی مورد مؤاخذه قرار میگیرند که وقتی به ایشان میگویند ایمان بیاورید همانطور که مردم ایمان آوردند میگویند آیا آنطور که سفیهان و عوامالناس ایمان میآورند ایمان بیاوریم؟ در جواب هم خداوند به ایشان میگوید که آگاه باشید که سفیه خود شما هستید که گمان میکنید دیگران که ایمان آوردند سفیه هستند و نمیخواهید مانند آنها ایمان بیاورید و در همین ایمان آوردن هم به دنبال تکبر هستید و میخواهید علم اندک خود که چیزی جز ظن و گمان نیست را مایهی برتری خود بر سایر مردم قرار بدهید ...
در گذشته از پیامبران برای ایمان آوردن معجزه میخواستند و پیامبران میگفتند که امر به دست خداست و اگر بخواهد معجزه نشان میدهد و اگر نخواهد هم نشان نمیدهد، به این معنی که خداوند میداند که چه مقدار نشانه برای اتمام حجت کردن کافی است و خداوند به ذات الصدور همگان آگاه است و نیازی ندارد که شما به خداوند اطلاع بدهید که اگر چقدر دلیل و نشانه برایتان قرار بدهد اتمام حجت روی داده و شما باید ایمان بیاورید ... بعد هم اگر کسی ایمان نیاورد میگوید که دروغ میگویید که عنوان میکنید که ما همچنان نسبت به حقانیت این دین در شک هستیم و مطمئن نشدهایم که حق با این پیامبر و پیروان او باشد ... امروز هم یک عده دنبال دلایل ریاضی و منطقی و تجربی برای حصول یقین قطعی نسبت به حقانیت دین خدا میگردند، حال آنکه ممکن است هر سال چندین بار خداوند حجت را برایشان تمام کند، ولی ایشان باز بگویند که نه ما هنوز به قطعیت نرسیدهایم و باز به دنبال دلایل بیشتر و بیشتر بگردند و اگر نیافتند هم بگویند اگر خدایی بود باید خودش را به ما نشان میداد که اگر میداد ما بدون شک او را میپذیرفتیم و تسلیم او میشدیم ...
روراست بودن در باطن خود از همین جهت است که انسان را به حقیقت میرساند ... چون خداوند مطابق خود قرآن و احادیث و مطابق تجربیات احتمالاً بیشتر لااقل ما که مسلمان هستیم، حقانیت دینش را در درون خودمان نشانمان میدهد به نحوی هم اقناع شویم و هم بدانیم که این اقناع شدن قابل تکیه هم هست و چیزی نیست که در آینده رد شود، تا آنجا که در آن شرایط اتمام حجت یقین داشته باشیم که اگر زمانی بیاید که دیگر حقیقت را به این روشنی نبینیم (که بعید هم نیست و تاریخ پر است از کسانی که اینطور بودند و آنطور شدند) آن زمان خود ما هستیم که دچار غفلت شدهایم، چنانکه چند لحظه قبل هم خدا را به این روشنی که الآن میبینیم هم نمیدیدیم ... کسی که برایش مهم است که حقیقت را بیابد و نخواهد به ادای حقطلب بودن را درآوردن اکتفا کند کسی است که تسلیم حق میشود و از همان موقع که این رویّه را در کار بگیرد مسلمان هست، چون مسلمانی چیزی جز این نیست ... باقی هر چه هست در رزقی است که در این راه به انسان میدهند ... چنانکه در زیارت عاشورا هم داریم که اینکه ما اهل بیت علیهمالسلام و دوستان و دشمنان ایشان را میشناسیم کرامت است برای ما ... اینجاست که خداوند میفرماید کسی که ولایت خدا را بپذیرد خداوند او را از ظلمات به نور میبرد و کسی که برعکس باشد و حقطلب نباشد ولایت طاغوت را پذیرفته که او را از نور به سوی ظلمات هدایت میکند ... و لکل مأمومٍ امام ...
موفق باشید
زمان پیامبرم یه عده مسلمون میشدن و ایمان قلبی نداشتن
ولی حتما یه اطمینانی داشتن...
میگفتن دیگه کدوم دین بهتر از اسلام هست...اونا گمان و اطمینان به درستی اسلام داشتن ولی ایمان قلبی نداشتن اما خدا ازشون قبول کرده...
حالا شما هم اگه اینو قبول داری مسلمون هستی ولی ایمان تو قلبت نرفته و باید سعی کنی مثل بابات بشی و بمونی...
زمان پیامبرم یه عده مسلمون میشدن و ایمان قلبی نداشتن
ولی حتما یه اطمینانی داشتن...
میگفتن دیگه کدوم دین بهتر از اسلام هست...اونا گمان و اطمینان به درستی اسلام داشتن ولی ایمان قلبی نداشتن اما خدا ازشون قبول کرده...
حالا شما هم اگه اینو قبول داری مسلمون هستی ولی ایمان تو قلبت نرفته و باید سعی کنی مثل بابات بشی و بمونی...
سلام برادر،
اینکه فرمودید «اونا گمان و اطمینان به درستی اسلام داشتن ولی ایمان قلبی نداشتن»، اینکه ایمان در ابتدای کار در قلب کسی وارد نمیشود مطابق خود قرآن است، اما اسلام آوردن هم باید بر اساس اطمینان به درستی اسلام باشد و گمان کافی نیست، شروع اسلام آوردن با شهادتین گفتن است، یعنی شهادت دادن، شهادت بر اساس ظن و گمان هم نداریم ... شهادت باید بر اساس یقین باشد و حتی ظن قوی و قریب به یقین هم کفایت نمیکند، یقین روانشناسی که همان موقع مطمئن باشد ولی شک داشته باشد که بعداً شاید به نتایج دیگری برسد هم کفایت نمیکند ... به محض آنکه اسلام بیاورد هم تمام احکام دین بر او واجب میشود، حتی جهاد، که باید در آن جان بدهد یا جان دشمنان این باور جدیدش را بگیرد ...
سلام برادر،
اینکه فرمودید «اونا گمان و اطمینان به درستی اسلام داشتن ولی ایمان قلبی نداشتن»، اینکه ایمان در ابتدای کار در قلب کسی وارد نمیشود مطابق خود قرآن است، اما اسلام آوردن هم باید بر اساس اطمینان به درستی اسلام باشد و گمان کافی نیست، شروع اسلام آوردن با شهادتین گفتن است، یعنی شهادت دادن، شهادت بر اساس ظن و گمان هم نداریم ... شهادت باید بر اساس یقین باشد و حتی ظن قوی و قریب به یقین هم کفایت نمیکند، یقین روانشناسی که همان موقع مطمئن باشد ولی شک داشته باشد که بعداً شاید به نتایج دیگری برسد هم کفایت نمیکند ... به محض آنکه اسلام بیاورد هم تمام احکام دین بر او واجب میشود، حتی جهاد، که باید در آن جان بدهد یا جان دشمنان این باور جدیدش را بگیرد ...
سلام داداش
اول میگی اطمینان کافیه اما گمان کافی نیست
بعد میگی باید حتما یقین داشته باشه
عزیز من اسلام با یه شهادتین کفایت میکنه
حالا یه عده میان عرفانیش میکنن که شما باس شهود کنی و یقین داشته باشی... ولی این حرفا نیست داداش
اون یقین از کبریت احمر کمتره به گفته مولا علی علیه السلام ( اگه اشتباه نکرده باشم)
خدا شک قبول نمیکنه ولی اطمینان کافیه و اسلامت قبوله ولی کافی نیست یعنی باس هر لحظه به ایمانت اضافه کنی ...
حالا آیه قرآنم که داریم شمام که نباس مخالفت کنی!
سلام داداش
اول میگی اطمینان کافیه اما گمان کافی نیست
بعد میگی باید حتما یقین داشته باشه
سلام برادر،
نگفتم اطمینان کافیه، گفتم اطمینان لازم است، منظورم از اطمینان را هم بعد گفتم که یقین است ولی حتی یقین روانشناسی هم کفایت نمیکند
عزیز من اسلام با یه شهادتین کفایت میکنه
حالا یه عده میان عرفانیش میکنن که شما باس شهود کنی و یقین داشته باشی... ولی این حرفا نیست داداش
اون یقین از کبریت احمر کمتره به گفته مولا علی علیه السلام ( اگه اشتباه نکرده باشم)
خدا شک قبول نمیکنه ولی اطمینان کافیه و اسلامت قبوله ولی کافی نیست یعنی باس هر لحظه به ایمانت اضافه کنی ...
حالا آیه قرآنم که داریم شمام که نباس مخالفت کنی!
مطمئن نیستم متوجه منظورتان شده باشم، ولی منظور از این یقینی که گفته شد آن یقینی که از مراتب بالای ایمان است نیست ...
یک بار یقین باید کسب شود، برای این کار باید مسلمان شد، بعد آنقدر مطابق این اسلام عمل نمود که ایمان در قلب وارد شود، بعد همچنان آنقدر مراقبت نمود که این ایمان قوی و قویتر شود، اول علمالیقین، بعد عینالیقین و در نهایت هم حقالیقین ...
ولی یقینی که در اینجا منظور است متفاوت است ... کافران اگر به یقین نرسند که راه حق کدام است در قیامت میتوانند عذر بیاورند که حجت بر ما تمام نشده بود، ولی اگر چنین چیزی را بگویند به ایشان گفته میشود که حجت بر شما تمام شده بود ولی شما از حقیقت آنگاه که به شما عرضه شد رویگردان بودید، به آن پشت میکردید و از آن فرار میکردید ... و خداوند به ذات صدور آگاه است و عذرها و بهانههایی که برای خود میتراشیدید را نیز میداند ... بلکه خود انسان نیز میداند که چه میکند اگرچه سعی کند دیگران را و بلکه خودش را فریب بدهد ... «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ» یعنی «بلکه انسان به نفس خودش بصیر است، ولو اینکه عذر و بهانه بیاورد» ...
فرق این دو یقین را میدانید که چیست؟ یقین اول مقامی است که رسیدن به آن نتیجهی عمل خود شخص است، مقام است و کسب کردنی است و همانطور که فرمودید کسانی که به آن برسند کمیاب هستند ... اما یقین دوم مقام نیست، چیزی است که به انسان میدهند، البته نمیدهند بلکه عرضه میکنند، مثل یک خبر، اما نه هر خبری، بلکه خبری است که ذکر است و یادآور عهدی است که در عالم ذر از انسان گرفته شده است و در قران چندین بار به آن استناد میشود ... این خبر حکایت از فطرت میکند و عقل را متوجه آن فطرت میکند ... فطرت را همگان دارند ... کسی که فطرتش غبار نگرفته باشد به راحتی آن را تشخیص میدهد و کسی که فطرتش غبار بگیرد دیگر حقیقت را نمیبیند، این همان است که خداوند فرموده است بر چشمهایشان پرده میاندازیم و گوشهایشان را سنگین میکنیم و دیگر راهی به سوی هدایت نمییابند ... در روایات به صراحت آمده که اگر آن عهد الست نبود و آن فطرت در انسانها تعبیه نشده بود کسی را راه به سوی شناخت خدا نبود ... در قرآن هم آمده است که دین خدا فطری است ولی اکثر ایشان نمیدانند ... دین فطری همان دین حنیف است که حضرت ابراهیم علیهالسلام اسوهی آن میباشد، کسی که در نوزادی از جماعت انسانها دور نگاه داشته شد تا جانش در امان بماند و دور از انسانها رشد کردند و بزرگ شدند و خدا را فطرتاً شناختند ...
کارکرد عقل این است که وقتی با فطرت مواجه شد آن را تأیید کند ...
هر انسان عاقل و بالغی، صرفنظر از اینکه با سواد باشد یا بیسواد، نوجوان باشد یا جوان باشد یا کهنسال، مرد باشد یا زن، در هر جامعهای با هر سبقهی تاریخی و فرهنگی که به دنیا آمده باشد، فطرت دارد و میرسد زمانی که فطرتش مقابلش نگاه داشته شود تا آن را ببیند ... مثل مثال کشتینشستگانی که در قرآن آمده است که دچار طوفان شدند، وقتی که امیدشان از همه چیز و همه کس قطع شد خدا را دیدند و خالصانه او را خواستند، ولی وقتی نجات پیدا کردند عوامل طبیعی را عامل نجات خود دانستند و باز از فطرت خود در حجاب روزمرگی شدند و مشرک یا کافر گردیدند ...
عزیز من اسلام با یه شهادتین کفایت میکنه
و این نکتهی مهمی است که شرط اسلام به معنای خاص آن شهادتین است ...
حالا آیا کسی که کمترین شکی به درستی چیزی داشته باشد میتواند به درستی آن چیز شهادت بدهد؟ شهادت بدهد و بگوید بد به دلت راه نده؟ ان شاء الله که گربه است؟
کسی که مطمئن است که اسلام حق است ولی از تجربهی عمری که گذرانده است میداند که «انسان میتواند به درستی یک گزاره مطمئن باشد و در عین حال آن گزاره اشتباه باشد، چه بسا الآن نمیداند ولی بعداً خواهد فهمید»، آیا چنین کسی میتواند به حقانیت اسلام شهادت بدهد و شهادتین را بگوید؟ اگرشهادتین بگوید خودش را فریب داده است که چیزی که قابل تردید است را فرض کرده است که درست باشد و به درستی آن شهادت داده است ...
سلام برادر،
نگفتم اطمینان کافیه، گفتم اطمینان لازم است، منظورم از اطمینان را هم بعد گفتم که یقین است ولی حتی یقین روانشناسی هم کفایت نمیکندمطمئن نیستم متوجه منظورتان شده باشم، ولی منظور از این یقینی که گفته شد آن یقینی که از مراتب بالای ایمان است نیست ...
یک بار یقین باید کسب شود، برای این کار باید مسلمان شد، بعد آنقدر مطابق این اسلام عمل نمود که ایمان در قلب وارد شود، بعد همچنان آنقدر مراقبت نمود که این ایمان قوی و قویتر شود، اول علمالیقین، بعد عینالیقین و در نهایت هم حقالیقین ...
ولی یقینی که در اینجا منظور است متفاوت است ... کافران اگر به یقین نرسند که راه حق کدام است در قیامت میتوانند عذر بیاورند که حجت بر ما تمام نشده بود، ولی اگر چنین چیزی را بگویند به ایشان گفته میشود که حجت بر شما تمام شده بود ولی شما از حقیقت آنگاه که به شما عرضه شد رویگردان بودید، به آن پشت میکردید و از آن فرار میکردید ... و خداوند به ذات صدور آگاه است و عذرها و بهانههایی که برای خود میتراشیدید را نیز میداند ... بلکه خود انسان نیز میداند که چه میکند اگرچه سعی کند دیگران را و بلکه خودش را فریب بدهد ... «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ» یعنی «بلکه انسان به نفس خودش بصیر است، ولو اینکه عذر و بهانه بیاورد» ...فرق این دو یقین را میدانید که چیست؟ یقین اول مقامی است که رسیدن به آن نتیجهی عمل خود شخص است، مقام است و کسب کردنی است و همانطور که فرمودید کسانی که به آن برسند کمیاب هستند ... اما یقین دوم مقام نیست، چیزی است که به انسان میدهند، البته نمیدهند بلکه عرضه میکنند، مثل یک خبر، اما نه هر خبری، بلکه خبری است که ذکر است و یادآور عهدی است که در عالم ذر از انسان گرفته شده است و در قران چندین بار به آن استناد میشود ... این خبر حکایت از فطرت میکند و عقل را متوجه آن فطرت میکند ... فطرت را همگان دارند ... کسی که فطرتش غبار نگرفته باشد به راحتی آن را تشخیص میدهد و کسی که فطرتش غبار بگیرد دیگر حقیقت را نمیبیند، این همان است که خداوند فرموده است بر چشمهایشان پرده میاندازیم و گوشهایشان را سنگین میکنیم و دیگر راهی به سوی هدایت نمییابند ... در روایات به صراحت آمده که اگر آن عهد الست نبود و آن فطرت در انسانها تعبیه نشده بود کسی را راه به سوی شناخت خدا نبود ... در قرآن هم آمده است که دین خدا فطری است ولی اکثر ایشان نمیدانند ... دین فطری همان دین حنیف است که حضرت ابراهیم علیهالسلام اسوهی آن میباشد، کسی که در نوزادی از جماعت انسانها دور نگاه داشته شد تا جانش در امان بماند و دور از انسانها رشد کردند و بزرگ شدند و خدا را فطرتاً شناختند ...
کارکرد عقل این است که وقتی با فطرت مواجه شد آن را تأیید کند ...
هر انسان عاقل و بالغی، صرفنظر از اینکه با سواد باشد یا بیسواد، نوجوان باشد یا جوان باشد یا کهنسال، مرد باشد یا زن، در هر جامعهای با هر سبقهی تاریخی و فرهنگی که به دنیا آمده باشد، فطرت دارد و میرسد زمانی که فطرتش مقابلش نگاه داشته شود تا آن را ببیند ... مثل مثال کشتینشستگانی که در قرآن آمده است که دچار طوفان شدند، وقتی که امیدشان از همه چیز و همه کس قطع شد خدا را دیدند و خالصانه او را خواستند، ولی وقتی نجات پیدا کردند عوامل طبیعی را عامل نجات خود دانستند و باز از فطرت خود در حجاب روزمرگی شدند و مشرک یا کافر گردیدند ...
و این نکتهی مهمی است که شرط اسلام به معنای خاص آن شهادتین است ...
حالا آیا کسی که کمترین شکی به درستی چیزی داشته باشد میتواند به درستی آن چیز شهادت بدهد؟ شهادت بدهد و بگوید بد به دلت راه نده؟ ان شاء الله که گربه است؟
کسی که مطمئن است که اسلام حق است ولی از تجربهی عمری که گذرانده است میداند که «انسان میتواند به درستی یک گزاره مطمئن باشد و در عین حال آن گزاره اشتباه باشد، چه بسا الآن نمیداند ولی بعداً خواهد فهمید»، آیا چنین کسی میتواند به حقانیت اسلام شهادت بدهد و شهادتین را بگوید؟ اگرشهادتین بگوید خودش را فریب داده است که چیزی که قابل تردید است را فرض کرده است که درست باشد و به درستی آن شهادت داده است ...
سلام
من فکر میکنم اونایی که ایمان میارن یه حس خوب و یه نوری به قلبشون میافته... خوب اونا که یقین منطقی نداشتن ...یه عده هم میگن اینا یقین روانشناختی هست...ولی من میگم اون ایمانی که به دلشون افتاده هر اسمی که داره درسته و نمیشه اسمشو روانشناختی گذاشت...ولی بازم اگه کسی بگه بعضی از اونایی که ایمان اوردن از روی ایمان نبوده بلکه از روی تسلیم بوده،نمیتونم حرفشون رو انکار کنم چون واقعا جوابی برای انکارشون ندارم...مثلا رئیس قبیله مسلمون میشده بقیه هم مسلمون میشدن... یا جنگ بوده میگفتن یا اسلام بیارید یا کشته بشید اونام مسلمون میشدن ...شاید اول فقط دلیلی برای انکار اسلام نداشتن و انگیزشون فقط ترس بوده ولی بعد ایمان اوردن...بنی اسرائیلم بالاسرشون کوه اوردن که دین رو قبول کنن ..اصلا این یه شبهه هست که میگن ایمان از روی ترس به چه دردی میخوره ؟! بعد تو تفسیر گفتن گاهی اوقات برای هدایت زور و ترس اشکال نداره!
خلاصه ایناس که میگم راهی برای انکار این مطلب ندارم ...منم قلبم با خداست ولی اونی که از سر ترس مثل بنی اسرائیل چیزی رو قبول میکنه به هر حال تسلیم شده و مسلمون هست...شایدم اشتباه میکنم ولی دلیل کافی ندارم که بخوام بگم اونی که تسلیم شده مومن نیست
سلام
من فکر میکنم اونایی که ایمان میارن یه حس خوب و یه نوری به قلبشون میافته... خوب اونا که یقین منطقی نداشتن ...یه عده هم میگن اینا یقین روانشناختی هست...ولی من میگم اون ایمانی که به دلشون افتاده هر اسمی که داره درسته و نمیشه اسمشو روانشناختی گذاشت...ولی بازم اگه کسی بگه بعضی از اونایی که ایمان اوردن از روی ایمان نبوده بلکه از روی تسلیم بوده،نمیتونم حرفشون رو انکار کنم چون واقعا جوابی برای انکارشون ندارم...مثلا رئیس قبیله مسلمون میشده بقیه هم مسلمون میشدن... یا جنگ بوده میگفتن یا اسلام بیارید یا کشته بشید اونام مسلمون میشدن ...شاید اول فقط دلیلی برای انکار اسلام نداشتن و انگیزشون فقط ترس بوده ولی بعد ایمان اوردن...بنی اسرائیلم بالاسرشون کوه اوردن که دین رو قبول کنن ..اصلا این یه شبهه هست که میگن ایمان از روی ترس به چه دردی میخوره ؟! بعد تو تفسیر گفتن گاهی اوقات برای هدایت زور و ترس اشکال نداره!
خلاصه ایناس که میگم راهی برای انکار این مطلب ندارم ...منم قلبم با خداست ولی اونی که از سر ترس مثل بنی اسرائیل چیزی رو قبول میکنه به هر حال تسلیم شده و مسلمون هست...شایدم اشتباه میکنم ولی دلیل کافی ندارم که بخوام بگم اونی که تسلیم شده مومن نیست
سلام برادر،
یک وقت دو مسلمان با هم صحبت میکنند و صحبت از حس خوب هم به میان میآورند، ولی وقتی بحث فرادینی میکنیم و میخواهیم راه کسب یقین نسبت به حقانیت دین را تبیین کنیم دیگر نمیشود از چنین الفاظی استفاده کرد، چرا که حس خوب با چیزهای زیادی ممکن است در یک انسان ایجاد بشود، یا حسّ آرامش ... آنچه که باعث میشود یک انسان مسلمان شود اگر درست توصیف نشود میتواند خودش ایجاد شبهه در ذهن دیگران کند که آیا یک مسلمان فقط بر اساس یک حسّ خوب است که مسلمان شده است و بعد با مخالفان این دین جهاد میکند و میکشد و کشته میشود؟ آیا این حسّ خوب که مطمئناً هم یقین منطقی نیست و مثلاً یکجور یقین روانشناسی هست اعتباری برای اینکه تبعات مسلمان شدن نیز قابل پذیرش باشد دارد؟
واقعیت این است که یقینی که از راه فطرت و عقل (تعقل به معنای واقعی آن و نه تعقلی که منطقیون و فلاسفه و امثالهم خود را سردمدار استفادهی از آن میشمرند) به دست میآید یقینی از نوع منطقی است، یعنی هم در همان زمان کسب آن اطمینانبخش است، و هم قابل اتکاست بدون آنکه انسان بداند در آینده نگاهش به عالم و مسائل آن چگونه تغییر خواهد کرد (مثلاً اگر آگاهیهایش اضافه شود شاید دیگر اسلام را حق نداند)، بدون آنکه لازم باشد نقدهای وارده بر باورهای مورد نظر را بداند یا اگر دانست نیازی باشد که به آنها اعتنا نماید، اگرچه حتی خیل کثیری از متفکرین عالم بر وارد بودن بسیاری از آنها اتفاق داشته باشند ... یقین منطقی یقینی است که هر کسی اگر چیزی خلاف آن را گفت انسان بداند که این آن شخص نقد کننده است که دارد اشتباه میکند، اگرچه برای خودش شخص شخیصی هم محسوب گردد ... کسی که شهادتین میگوید باید در چنین موقعیتی باشد ... و این به هیچ وجه با یقین روانشناسی جور نیست ... این به هیچ وجه با توصیف سادهی یک حسّ خوب سازگاری ندارد ...
عوامل زیادی میتوانند شرایط ایجاد چنین تجربهای را برای انسان ایجاد کنند ... برای یک نفر ممکن است دیدن مهربانی از یک مسلمان دیگر باشد، برای یک نفر دیگر ممکن است دیدن قهر و خشم یک مسلمان دیگر باشد ... برای یک نفر نعمت است که شکرگزاری را در او زنده کرده و او را متوجه خدا میکند، برای یکی دیگر گرفته شدن نعمت از او و نزول بلاست که شخص را متوجه خدا میکند ... تمامی حالات روانی انسان و تمامی حوادثی که میتواند در بستر دنیا رخ بدهد این قابلیت را دارند که انسان را بدون آنکه متوجه باشد چگونه مواجه قرار بدهد با فطرتی که چه بسا سالها بود به یادش نیاورده بود ... اینجاست که حجت بر شخص تمام میشود ... و جالب است که اگرچه اتمام حجت یک بار هم کفایت میکند لکن از قرائن زیادی برمیآید که خداوند در طول حیات دنیوی هر فرد عاقل و بالغی بارها و بارها این حجت را بر او تمام میکند، و این روند ادامه دارد مگر اینکه شخص آنقدر عادت به پشت کردن به حقیقت بکند که دیگر از دیدن حقیقت کور شود و نسبت به شنیدن آن کر شود ...
وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَٰذِهِ إِيمَانًا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ * أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ
و چون سورهاى فرستاده شود برخى از آنان- منافقان- گويند: اين سوره ايمان كدام يك از شما را بيفزود؟ اما آنان كه ايمان آوردهاند ايمانشان را بيفزايد و ايشان [به آن] شادمان مىشوند. * و اما كسانى كه در دلهاشان بيمارى- شك و كفر و نفاق- است پس آن سوره آنان را ناپاكيى بر ناپاكيشان بيفزايد و در حالى كه كافرند مىميرند. * آيا نمىبينند كه در هر سال يك يا دو بار آزمون مىشوند؟ آنگاه نه توبه مىكنند و نه پند مىگيرند.
دنیا برای همین است که این فرصتها ایجاد شود ... و راه به سوی خدا به تعداد نفوس انسانهاست، همانطور که خط سیر زندگی و شرایط زندگی و تجربیات زندگی هیچ دو نفری دقیقاً یکسان نیست ...
موفق باشید و در پناه خدا بمانید ان شاء الله
سلام
تقریبا متوجه حرف شما شدم ولی شما جوابی برای این حرفایی که زدم دارید؟ :
مثلا رئیس قبیله مسلمون میشده بقیه هم مسلمون میشدن... یا جنگ بوده میگفتن یا اسلام بیارید یا کشته بشید اونام مسلمون میشدن ...شاید اول فقط دلیلی برای انکار اسلام نداشتن و انگیزشون فقط ترس بوده ولی بعد ایمان اوردن...بنی اسرائیلم بالاسرشون کوه اوردن که دین رو قبول کنن ..اصلا این یه شبهه هست که میگن ایمان از روی ترس به چه دردی میخوره ؟! بعد تو تفسیر گفتن گاهی اوقات برای هدایت زور و ترس اشکال نداره!
خلاصه ایناس که میگم راهی برای انکار این مطلب ندارم ...منم قلبم با خداست ولی اونی که از سر ترس مثل بنی اسرائیل چیزی رو قبول میکنه به هر حال تسلیم شده و مسلمون هست...شایدم اشتباه میکنم ولی دلیل کافی ندارم که بخوام بگم اونی که تسلیم شده مومن نیست
سلام
تقریبا متوجه حرف شما شدم ولی شما جوابی برای این حرفایی که زدم دارید؟ :
مثلا رئیس قبیله مسلمون میشده بقیه هم مسلمون میشدن... یا جنگ بوده میگفتن یا اسلام بیارید یا کشته بشید اونام مسلمون میشدن ...شاید اول فقط دلیلی برای انکار اسلام نداشتن و انگیزشون فقط ترس بوده ولی بعد ایمان اوردن...بنی اسرائیلم بالاسرشون کوه اوردن که دین رو قبول کنن ..اصلا این یه شبهه هست که میگن ایمان از روی ترس به چه دردی میخوره ؟! بعد تو تفسیر گفتن گاهی اوقات برای هدایت زور و ترس اشکال نداره!
خلاصه ایناس که میگم راهی برای انکار این مطلب ندارم ...منم قلبم با خداست ولی اونی که از سر ترس مثل بنی اسرائیل چیزی رو قبول میکنه به هر حال تسلیم شده و مسلمون هست...شایدم اشتباه میکنم ولی دلیل کافی ندارم که بخوام بگم اونی که تسلیم شده مومن نیست
سلام،
بزرگوار بنیاسرائيل که کوه بالای سرشان نگاه داشته شد برای آن نبود که تازه ایمان بیاورند، آنها قوم حضرت موسی علیهالسلام بودند که به رسالت ایشان ایمان داشتند و از مصر با ایشان بیرون رفته بودند، بلکه بالاتر از آن از حضرت موسی علیهالسلام طلب دیدن خدا را کرده بودند، حضرت موسی علیهالسلام از بین ایشان عدهای را برگزیدند و با خود به طور بردند، ایشان برگزیدگان قوم بودند ... غرض این نبود که ایشان تازه بر اساس ترس ایمان بیاورند، بلکه ابتدا با ایجاد حس ترسی عمیق در ایشان زمینهی فهم کامل و با دقت مطالب فراهم شد و سپس در آن شرایط هوشیاری از ایشان عهد گرفته شد:وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ ۖ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ * وَكَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
ناگفته نماند که بعد از آیهی ابتدایی که صحبت از عهد بنیاسرائیل میشود (در آیات دیگر این مطلب با جزئیات بیشتری نقل شده است، مثلاً: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ») در آیهی بعدی بلافاصله اشاره به عهد روز الست میشود، هر دوی این عهدها یک ویژگی مشترک دارند و آن فاش دیدن حقیقت، وجود یک هوشیاری کامل به دور از هر مطلب غفلتزایی از زندگی روزمره که ذهن را درگیر خودش کند، و تأیید کردن خدا و پذیرفتن عهد چه با تمایل و چه از روی اکراه است ... خداوند اینگونه از ایشان عهد گرفت، بعد ایشان را به خودشان واگذاشت، و چندین بار در تمام قرآن به بنیاسرائيل میگوید که من از شما عهد گرفتم و بسیاری از شما آن را نادیده گرفتید ... کما اینکه بنیآدم را خطاب قرار میدهد که از شما عهد گرفتم ولی شما به آن عهد توجهی ندارید ...
این عهد را همگان به صورت یقینی میدانند، ولی در مرحلهی عمل در زندگی روزمره که باید با یاد آوردن آن نسبت به آن کرنش کرده و مفادّش را رعایت کنند، وقتی که میبینند که انگار اجباری هم در کار نیست و میشود هم که به آن تن نداد، کمکم فراموشش میکنند و همرنگ جماعت میشوند و احساس آزادی میکنند و سر به طغیان برداشته و طوق بندگی خدا را به گمان خود از گردن خود باز میبینند ... در قیامت که سپس حجابهای غفلت از پیش چشمانشان برداشته میشوند به ایشان میگویند که امروز چشمان شما تیزبین است و میبینید که با فریب دادن خود چه سرنوشت بدی را برای خود رقم زدید و آن روز دیگر روز حسرت است ...
در مورد اینکه رئيس قبیله مسلمان شود و بقیه هم به تبع او مسلمان شوند، این هم میتواند درست باشد و عیبی ندارد ... در حدیث هم داریم که الناس علی دین ملوکهم ... گرچه در این بین ریزهکاری هم زیاد وجود دارد ... آنچه که مهم است این است که «لا اکراه فی الدّین»، اگر رئيس قبیلهای مسلمان شود میتواند قومش را مجبور کند که ظواهر اسلام را رعایت کنند ولی نمیتواند ایشان را باطناً هم مجبور به پذیرش اسلام کند، اما خود مردم وقتی که مجبور به رعایت ظواهر اسلام شوند، و بخصوص وقتی که ببینند بیشتر مردم مسلمان شدهاند یا در واقع ظاهراً مسلمان شدهاند و خلاصه جوّی به نفع اسلام در جامعه ایجاد شده است، این امر باعث تسهیل مسلمان شدن میشود، برای مثال دیگر کسی اگر بخواهد مسلمان شود مردم را مانع خود نمیبیند، لازم نیست با جان و مالش جهاد کند که مسلمان بشود، این را مقایسه کنید با شرایطی که شخص اگر اظهار اسلام کند مورد تمسخر قرار بگیرد و به او بگویند امّل ... بیشتر مردم از نظر روحیه افرادی تابع هستند که شنا کردن در خلاف جهت آب برایشان مشکل است، گرچه غیرممکن نباشد ... وقتی ملوک یک جامعه اظهار یک دینی کنند و مردم را مجبور به رعایت ظواهر آن کنند، اگر کسی بخواهد دین دیگری داشته باشد و آن دین رسماَ اجازهی فعالیت نداشته باشد طبیعی است که کار این شخص سخت خواهد بود، مثلاً باید زندگی بر مدار تقیه کند ... در چنین شرایطی طبیعی است که با مسلمان شدن رئيس قبیله، مسلمان شدن برای دیگران هم سادهتر است ... اما نهایتاً کسی که باطناً هم مسلمان شود این خودش بوده که مسلمان شده است و لا اکراه فی الدین و برخی آیات دیگر نشان میدهند که کسی نمیتواند باطناً کس دیگری را مجبور به پذیرش باوری نماید ... پادشاهی ملک باطن فقط در دست خداست ... به طرز مشابه افرادی که تابع هستند ولی کافر میشوند هم در قیامت مورد بازخواست قرار میگیرند، آنها خواهند گفت که ما ضعیف بودیم و چارهای نداشتیم که مثلاً فرعون را یاری بدهیم، ولی این عذرها آنجا دیگر فایدهای ندارد ... چه فرعون که امام گمراهکنندهی امتش بود و چه زیردستان او که مأمومین این امام گمراه کننده بودند هر دو در آتش هستند، چرا که فرعون بدون کمک این مأمومین یک نفر بود و از یک نفر کاری برنمیآمد ... اگرچه خودش طاغی و شرور بوده باشد ... خداوند حجت را بر هر کسی به تنهایی برای خودش تمام میکند، اینکه رئيس قبیه اسلام بیاورد یا کافر شود فقط باعث سادهتر یا سختتر شدن اسلام آوردن یا کافر شدن برای دیگران میشود، از این نظر طیفی از عوامل دیگر اجتماعی و فرهنگی و علمی و امثال آن هستند که میتوانند همین اثرات را داشته باشند و خداوند کسی را وارد آزمایشی که توانایی لازم برای سربلند بیرون آمدن از آن را نداشته باشد نمیگرداند ...
در بحث اینکه فرمودید گفته میشد اسلام بیاورید مگرنه کشته میشوید هم باز همان توضیحات بالا جوابگو هستند ... در ساحت باطن هیچکسی مجبور نیست که به دینی ایمان بیاورد یا به آن کافر شود، شیعیان مدتها در تقیه زندگی میکردهاند چون اگر دینشان را ابراز میکردند به عنوان مشرک و امثال آن به قتل میرسیدند ... و بر خلاف تصور اهل سنت مثال از تقیهای که خداوند هم تأییدش کرده باشد در خود قرآن هم آمده است، مانند حضرت آسیه علیهالسلام و حضرت حزقیل علیهالسلام مؤمن آل فرعون که اگر ایمانش را بعد از آنکه مخفی داشته بود آشکار نمیکرد قرار بود جانشین فرعون گردد ...
موفق باشید و در پناه خدا
سلام
ممنون توضیحات خوبی بود ولی بازم نمیتونم خودمو قانع کنم که اونایی که مسلمون شدن ایمانشون منطقی بوده باشه
ایمان اونها بیشتر به ایمان روانشناختی میخوره.
حالا ممکنه شما ادعا کنی اونا ایمانشون فطری بوده ولی نمیشه اینو اثبات کرد.
اگه بخوام بگیم همشون از روی فطرت ایمان آوردن پس دیگه ایمان روانشناختی یه حرف باطل و بیهوده است که کارشناسا میگن!
یعنی هر ایمانی فطری هست دیگه معنا نداره بگیم ایمان روانشناختی داریم.
سلام
ممنون توضیحات خوبی بود ولی بازم نمیتونم خودمو قانع کنم که اونایی که مسلمون شدن ایمانشون منطقی بوده باشه
ایمان اونها بیشتر به ایمان روانشناختی میخوره.
سلام بزرگوار،
تا منظور شما از یقین منطقی و روانشناختی چه باشد؟
منظور از یقین منطقی آیا یقینی است که از روش منطق و ریاضیات کسب شود؟ اگر اینطور است بله حق با شماست، ولی اگر منظور یقین است که هم اطمینانبخش باشد و هم بدانیم که قابل تکیه است حتی بدون آنکه نگران هر احتمال خلافی باشیم که ممکن است در آینده دیگران نسبت به حقانیت آن وارد نمایند که ما هم شاید جواب همهاش را نداشته باشیم، آن وقت این یقین یک یقین منطقی است، بخاطر استحکام و قابل تکیه بودنش ...
در حالت عادی هیچ راه حل معمولی در علوم رایج را سراغ نداریم که بتواند به چنین یقینی ختم شود ... پس روش به دست آمدن این یقین نمیتواند جزء علوم رایج باشد ... منطق و ریاضیات هم نمیتوانند به چنین یقینی منجر شوند مگر برای مسائل از سنخ همان منطق و ریاضیات، در مورد گزارههایی که ناظر بر حقیقت متحقق باشند، مثل اینکه کدام جهانبینی حق است، خود منطق و ریاضیات هم فشل هستند و پایشان میلنگد ...
انسان میتواند حتی در یک خانوادهی مسلمان به دنیا بیاید و دینش ارثی باشد اما یقینش قطعی باشد، بدون آنکه ذرهای تلاش کرده باشد که حقیقت را کشف کند، بدون آنکه تحقیق کند که چه نقدهایی به اسلام وارد کردهاند و چه جوابهایی تا کنون به آن نقدها وارد شده است، کافی است فطرتش غبار نگرفته باشد و از همان ابتدا آن را تصدیق کرده باشد ... در چنین شرایطی وقتی میگویند شخص باید خودش به حقیقت اسلام برسد و در اصولالدین تقلید جایز نیست، منظور این است که خود شخص به حقانیت دین برسد و لزوماً به این معنا نیست که برود فلسفه و کلام بخواند، یا کتابهای نقد وهابیت بر شیعه را بخواند، یا در مورد همهی دینها مطالعه کند و خودش به این نتیجه برسد که اسلام حق است، برخی از این کارها حتی در روایات ما نهی شده است، چرا که برخی از این نقدها و کتابهای نوشته شده بر علیه شیعه به عنوان کتابهای ضالّه معرفی شدهاند و فقط کسانی حق مراجعه به آنها را دارند که علاوه بر یقین قطعی و فطری، علم و قدرت نقد کردن و پاسخ دادن به شبهات را نیز داشته باشند ... برای آنکه خود این شبهات میتوانند باعث غفلت از حقیقت تجربه شده باشند ... یقین فطری تنها در لحظهی مواجهه با فطرت است که قطعیت مورد نظر را دارد، مثل اینکه وقتی از بنیاسرائیل عهد گرفته میشد تنها آن زمان که کوه بالای سرشان معلق نگاه داشته شده بود ایشان در هوشیاری کامل بودند، مگرنه چه بسا بعد از بازگشت شرایط به حالت عادی از خود بپرسند که اصلاً آنچه دیدیم خواب بود یا بیداری؟ راست بود یا توهم بود؟ این مسأله در مورد مثال کشتینشستگان طوفانزده در قرآن هم آمده است که وقتی ایشان را به ساحل نجات رساندیم باز عامل نجات را غیر خدا دانستند و گروهی دوباره از توحیدی که تجربهاش کرده بودند فاصله میگیرند ...
یقین قطعی شکل میگیرد ولی چون به انسان عرضه میشود از خودش دوامی ندارد، مگر آنکه انسان خودش آن یقین را در درون خودش زنده نگاه دارد، مثل شعلهای که اگر از آن محافظت نشود سرد و خاموش میشود ... اینجاست که اهمیت ذکر علوم میشود ... اینکه پیدا شدن حالت یقظه برای خودسازی گام اول است ... و خداوند پیامبران را فرستاد به عنوان مذّکر ... تنها با یادآوری است که میشود در حین روزمرگیهای زندگی که در خالت عادی غفلتزا هستند هم همچنان حقیقت را آشکار در درون خود یافت و دید و شناخت ... اینجاست که ایمان به عنوان یک درجه در انسان کسب میشود و انسان در مراتب یقین اوج میگیرد و به قرب نوافل و بالاتر از آن به قرب فرائض میرسد که اصلاً جز خدا را نمیبیند ... یا به قول حضرت علی علیهالسلام کسی را ندیدم مگر آنکه قبل از او و با او و بعد از او خدا را دیدم ...
حالا ممکنه شما ادعا کنی اونا ایمانشون فطری بوده ولی نمیشه اینو اثبات کرد.
وجود فطرت و شناخت آن با عقل تنها راهی است که در قرآن و روایات برای ما معرفی شدهاند ... حالا اگر کسی راه دیگری هم پیدا کرد میتواند به بوتهی نقد بگذارد ...
بر همین اساس الآن ادعا این است که هیچ کسی نمیتواند نسبت به هیچ دینی بجز دین حق به یقین قطعی برسد، چرا که فطرت در همهی انسانها و بلکه در همهی جانداران یکسان است: فطرت توحیدی.
لازم به ذکر است که وقتی گفته میشود فطرت، منظور چیزی نیست که رایج شده است به عنوان فطرت معرفی شود ... برای مثال، میل به جاودانگی یک میل فطری نیست، این جزء طبیعت انسان است، انسان قبل از عهد الست هم طبیعت داشت ولی فطرت نداشت، فطرت خبری است که در روز الست به انسان بخشیده شد ... خبر از عهدی که آن روز از او گرفته شد ...
اگه بخوام بگیم همشون از روی فطرت ایمان آوردن پس دیگه ایمان روانشناختی یه حرف باطل و بیهوده است که کارشناسا میگن!
یعنی هر ایمانی فطری هست دیگه معنا نداره بگیم ایمان روانشناختی داریم.
ایمان روانشناختی حرف بیهودهای نیست ... این همه آدم که مثلاً قانع شدهاند که اسلام باطل است، یا شیعه باطل است و فکر میکنند هر شیعهای را که بکشند به بهشت میروند، آنها حتی خودشان را هم ممکن است به کشتن بدهند بخاطر باوری که دارند، ولی به قول خداوند در قرآن بیشتر مردم از ظن و گمانشان تبعیت میکنند، یعنی برایشان صرف همین که قانع بشوند کفایت میکند ...
نسبت به دین حق هم میتوان ابتدا با چنین یقین روانشناختی وارد اسلام گشت ولی این اسلام درست نیست، چنین کسانی یا به قول امام صادق علیهالسلام به همان سادگی که به اسلام وارد شدند از اسلام خارج میشوند (مثلاً با شنیدن یک حرف قشنگ و پیدا کردن یک حسّ خوب وارد اسلام میشوند و با یک شبههی ساده که نسبت به حقانیت اسلام وارد میشود هم از دین خارج میشوند، این شبهه را هم که برایشان جواب بدهیم با شبههی سادهی بعدی از دین خارج میشوند، بعد هم میگویند این همه دانشمند هستند که فخر بشریت هستند ولی مسلمان هم نیستند و با اسلام مخالف هستند و با این شاهد جمع کردن سعی میکند خودش را موجه نشان دهد، او در واقع دارد خودش را فریب میدهد، ولی خداوند به ذات الصدور آگاه است) و یا در مسیری میافتند که در طی آن با فطرت خود روبرو شده و یقینشان بدل به یقین قطعی گردد ...
سلام
فکر میکنم شما حرف منو تایید کردی
اینکه خیلی از اونایی که مسلمون شدن فقط قانع شدن که اسلام حقه. این طور نبوده که ایمانشون فطری باشه یا روز الست یادشون بیاد.
اگه اینو قبول دارین حرف منم همینه
نمیشه ثابت کرد اونایی که مسلمون شدن ایمانشون اقناعی نبوده بلکه ظاهر قضیه میگه خیلی از اونا قانع شدن که اسلام حقه یا رئیس قبیله باعث شده قانع بشن یا ترس یا حس خوب و مثل این طور چیزایی.
قبولم دارم یه عدشون ایمانشون فطری بوده حالا تو کشتی داشتن غرق میشدن ایمانشون فطری شده ولی نمیتونید بگید همه مسلمونا ایمانشون اقناعی نبوده.
به همین خاطر میگم نمیشه اونا را کافر دونست یا جهنمی دونست.ممکنه با ایمان اقناعی بهشت برن.
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
کدام آیه یا روایت سراغ دارید که به «اگر» مدّ نظر شما اشاره شده باشد و اتمام حجت خدا را مشروط کرده باشد؟
این «اگر» از همان «الا» در دو آیه شریفه:
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت(بقره: 286)
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها(طلاق: 7)
گرفته شده است.
این یک دو دوتای ساده است. خدا به انسان عقل داده و اگر همین عقل انسان را به حق رساند که فبها و اگر به دلایلی که از دست شخص عاقل خارج بود، این حجت او را به حق نرساند، معذور است. حالا شما نمی دانم چرا اصرار دارید تا بر عده ای تکلیف بما لایطاق کنید در حالی که در مذهب حقه شیعه اینچنین تکلیفی از خداوند محال است.
آیاتی هم که ذکر کردید غالبا مربوط به عناد و لجاج منکرین است که این عده موضوعا از بحث ما خارجند. مورد بحث ما کسی است که حقیقتا دنبال حق بوده و تلاش خود را کرده اما با این وجود به حق نرسیده است. چنین فردی با توجه به آیات و روایات و البته ادله عقلی معذور است. معذور هم به معنای عذاب نشدن است. حالا اگر دلیل عقلی و نقلی روشنی برای عذاب کردن این دسته دارید، بیان کنید.
[/]
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
و عرض ادب و احترام
برهانی که با اون یقین بدست آورده به وجود خدا برهانی غلط و ناقصه و در یک کلام جهل مرکب داشته یقین این افراد از نظر بنده فاقد اعتبار و اصلا قابل اعتنا نیست
در بحث یقین ما دو طرف داریم: یکی واقعیت خارجی و دیگری علم انسان به این واقعیت.
به عبارتی یک طرف بحث وجود شناختی و ناظر به خارج و واقع است و طرف دیگر مربوط به معرفت شناسی و ذهن انسان
تعریف یقین هم آمیخته ای از این دو است! علم به واقع به همراه جزم. حالا اگر این جزم دوطرفه باشد(یعنی هم جزم به مطلب و هم جزم به امتناع خلاف آن) یقین منطقی خواهد بود.
حالا با این توضیح، اولا لازم نیست جزم منطقی حتما یک معادله پیچیده و مشکل باشد تا مثلا عوام از دسیدن به آن عاجز باشند. بلکه ممکن است با یک استدلال ساده که خلاف آن را غیر ممکن می دانند، حقیقتا به واقع دست پیدا کنند. همانطور که ممکن است شخصی مثلا شانسی به این واقع دست پیدا کند. البته در این صورت واقع بدست آمده اما یقین نه.
بر این اساس ممکن است در بین عوام هم با استدلال های ساده و البته غیر ممکن دانستن خلاف آن، به یقین منطقی رسید. و از آنجایی که این جزم مطابق با واقع بوده پس جهل مرکب نیست، چرا که جهل مرکب، در اصل خلاف واقع است اما شخص گمان می کند که علم دارد.
استاد کجتا ثابت شد بنده کل بحث تاپیکمون همینه دیگه که ثابت نمیشه!
مگر این دو مقدمه را قبول نکردید:
این که واقعیتی هست درسته و اینکه قابل دست یابیه هم درسته
نتیجه این دو مقدمه امکان دستیابی به یقین منطقی است. البته به صورت موجبه جزئیه
رسیدن به واقعیت در برخی ممکن است بطور یقین منطقی یا روانشناختی یا حتی شانسی باشد.
همین مطلب امکان آنرا ثابت می کند که البته وقوعش هم با توجه به متعین بودن برخی عقاید بین نفی و اثبات ثابت خواهد شد.
مثلا در مورد این دو گزاره:
خدا وجود دارد.
خدا وجود ندارد.
این دو نقیض هم اند و مسلما هر دو نمی توانند غلط باشند. حالا در عالم مسلما عده زیادی به گزاره اول جزم دو طرفه دارند. در مورد گزاره دوم هم ممکن است گروهی ادعای جزم دوطرفه کنند. حالا بین این دو گروه یکی واقعا مطابق با واقع است و همین یعنی اثبات یقین منطقی علاوه بر امکانش که قبلا ثابت شده بود.
این حرفتون که : وجود تغییر در عقاید و افکار انسان نمی تواند نقد وجود یقین منطقی در عقاید به طور کلی باشد رو متوجه نمیشم. بالاخره یقین منطقی مگر تعریفش این نیست که انسان به چنان جزمی برسه که به هیچ وجه عقیدش تغییر نکنه یعنی معرفتش زوال ناپذیر باشه خوب وقتی تغییر کنه زوال ناپذیر نیست دیگه
جزم صرف که یقین منطقی ایجاد نمی کند. این جزم اگر به همراه تطابق با واقع باشد، نتیجه اش یقین منطقی است. بنابراین ممکن است انسان جزم قاطع به مطلبی داشته باشد اما به دلیل اینکه مقدمات این نتیجه گیری مشکل داشته اند، نتیجه هم دچار مشکل باشد و بعد از مدتی این جزم فرو بریزد.
به عبارتی جزم زوال ناپذیر یک امر معرفت شناسی است که اگر با واقع تطابق داشت، یقین منطقی خواهد بود.
بحث اینه فرد از کجا میدونه بقینش زوال ناپذیره؟
این زوال ناپذیری ممکن است مبتنی بر مسائل شهودی باشد، یا بدیهیات و یا حتی مسائل مبین.
علاوه بر ابتنا باید استحکام استدالال هم لحاظ شود تا مثلا دچار مغالطه نباشد.
در مقام نظر ناچار شکاک به عقاید خود باقی میمانیم چون یقین منطقی حاصل نشده
به کسی که یک احتمال غیر معتنا به در مورد مساله ای می دهد که شکاک نمی گویند!
شک با یقین اصلا سازگار نیست حتی با ظن هم نمی سازد. بلکه تنها در زمانی که دو طرف احتمال برای کسی یکسان باشد، شک صادق است.
یقین روانشناختی هم واقعا اگر بدست بیاید ارزشمند است.
[/]
این «اگر» از همان «الا» در دو آیه شریفه:[=Book Antiqua]سلام
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت(بقره: 286)
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها(طلاق: 7)
گرفته شده است.
این یک دو دوتای ساده است. خدا به انسان عقل داده و اگر همین عقل انسان را به حق رساند که فبها و اگر به دلایلی که از دست شخص عاقل خارج بود، این حجت او را به حق نرساند، معذور است. حالا شما نمی دانم چرا اصرار دارید تا بر عده ای تکلیف بما لایطاق کنید در حالی که در مذهب حقه شیعه اینچنین تکلیفی از خداوند محال است.[=Book Antiqua]
سلام جناب عامل،
زیاد وقتتان را نمیگیرم ان شاء الله
دو حالت دارد:
۱. ما در فضا با این دو آیه که عنوان نمودید برخورد داشتهایم
۲. یا اینکه به ما از جای دیگر گفتهاند که خداوند حجت بر همگان تمام میکند
اگر اولی باشد حق با شماست، و اگر دومی باشد حق با شما نیست
و [=Book Antiqua][=Book Antiqua]فرمودهاند که خداوند دو حجت برای مردم قرار داده است، حجت ظاهر که انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام هستند و حجت باطن که همان عقل است، حالا باز دو حالت دارد:[=Book Antiqua]
۱. یا این را در فضا به ما گفتهاند و ذهن ما خالی است و میتوانیم تمام اجزاء آن را مطابق میل خودمان درک کنیم و مثلاً بگوییم که پس از ما خواستهاند که با عقل خودمان به دنبال حقیقت بگردیم و این یعنی باید در زمان غیبت دنبالهروی فلاسفه و کلامیّون باشیم که چه میگویند، بعد نقدهای وارد به آراء ایشان را بخوانیم، بعد جوابهای ایشان را بخوانیم، بعد دوباره نقدهای وارد به جوابهای ایشان را بخوانیم، بعد دوباره بگردیم که جوابهای ایشان به این نقدها چیست و همین کار را آنقدر انجام بدهیم که نه به سن تکلیف که بلکه به سن ۹۰ سالگی برسیم و حالا آیا به حقیقت برسیم یا نرسیم دیگر با خدا باشد (بماند که با عقل خودمان باید پای حرف بزرگان بودا و مسیحیت و یهودیت و میترائيسم و بتپرستان و هر دین دیگری هم بنشینیم و همین کار را در مورد ایشان هم انجام بدهیم که در این صورت دیگر بعید میدانم کمتر از عمر نوح علیهالسلام کفایت کند، بگذریم که مدام هم باید به روز باشیم چون مدام نقدهای جدیدی مطرح میشود و پاسخهای جدیدی هم تولید میگردند، مدام شبهات جدید ایجاد میشوند و قص علی هذا ...) ... تازه معلم نیست اگر آخرین جواب قانع کننده از طرف مخالفان یا موافقان بود و ما هم همان را پذیرفتیم و شهادتین بر له یا علیه اسلام دادیم و مردیم بعد از ما همچنان آخرین جواب قانع کننده به نفع همان طرف خواهد بود یا خیر و این وضع تا قیامت بر همین منوال میماند یا خیر ...
۲. یا اینکه به ما از جای دیگر گفتهاند که حجت باطن بودن عقل یعنی چه ... آیا اصلاً گفتهاند که عقل چیست یا خیر؟ گفتهاند که کارکرد عقل در کشف حقیقت چگونه است یا خیر؟ و سایر مسائل این چنینی
اگر اولی باشد حق با شماست، و اگر دومی باشد باز هم حق با شما نیست ...
سومین مطلب هم اینکه از معصوم علیهالسلام پرسیدند که آیا انسان میتواند خدای خود را بشناسد؟ فرمودند که نه! پرسیدند که پس خداوند چگونه از بندگانش انتظار دارد که او را بشناسند؟ همین آیات مورد اشارهی شما توسط معصوم علیهالسلام تلاوت شد به این معنا که خداوند از کسی فراتر از امکاناتی که به او داده باشد انتظار ندارد، بعد ادامه دادند که بلکه خداوند خودش را به انسان معرفی میکند و وظیفهی انسان این است که وقتی خدا را شناخت او را تصدیق گرداند ([=Book Antiqua][=Book Antiqua]عن عبد الأعلى قال قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: أصلحك اللّه هل جعل في الناس أداة ينالون بها المعرفة؟ قال فقال: لا، فقلت فهل كلفوا المعرفة؟ قال: لا، على اللّه البيان لا يكلف اللّه نفسا إلا وسعها و لا يكلف اللّه نفسا إلا ما آتاها [=Book Antiqua][إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج1، ص: 65]) ... شما از این آیه استفاده کردید و معصوم علیهالسلام هم از این آیه استفاده کردند، ولی شما چه گفتید و چه نتیجه گرفتید و معصوم علیهالسلام چه فرمودند و چه نتیجهای از آن گرفتند ... اگر این دو حرف و نتیجه یکسان هستند حق با شماست و اگر نیست حق با شما نیست ...
اصرار من بر مخالفت با شما بخاطر علم اندک من است که در قضاوتهایم در هر سه مورد بالا به نظرم رسید که حق با شما نیست و آنچه که میگویید دور است از آنچه که مولای شما در مذهب حقیهی شیعه مطرح نموده است ...
[=Book Antiqua]عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ... يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَهُ! قَالَ يُونُسُ فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ، فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلَامِ وَ تَقُولُ وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا قُلْتُ فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُون [الکافی (ط- الإسلامیة)، ج.۱ ص. ۱۷۱]
آیاتی هم که ذکر کردید غالبا مربوط به عناد و لجاج منکرین است که این عده موضوعا از بحث ما خارجند. مورد بحث ما کسی است که حقیقتا دنبال حق بوده و تلاش خود را کرده اما با این وجود به حق نرسیده است. چنین فردی با توجه به آیات و روایات و البته ادله عقلی معذور است. معذور هم به معنای عذاب نشدن است. حالا اگر دلیل عقلی و نقلی روشنی برای عذاب کردن این دسته دارید، بیان کنید.
اینکه بگوییم عدهای تلاش کردند که به حق برسند ولی نرسیدند از نظر من شیعه که البته علمم به اندازهی شما نیست توهین است به خدا، اینکه بندهای بخواهد به حق برسد ولی خداوند به او توفیق ندهد، او بخواهد هیچ شک و شبههای برایش باقی نماند و وجدانش بگوید که «تا مطمئن نشدهای در جهادها شرکت نکن و جان و مال مردمی که مخالف تو هستند را نگیر که شاید بعدها بفهمی که حق با ایشان بوده است و تو نمیدانستی»، بعد خداونند او را در شک و تردیدش رها نماید، نعوذ بالله ... بعد این آیه را میخوانم که شما نخواهید خواست که هدایت شوید مگر آنکه قبل از آن خداوند خواسته است که شما هدایت شوید («بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُّنَشَّرَةً(۵۲) كَلَّا ۖ بَل لَّا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ(۵۳) كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ(۵۴) فَمَن شَاءَ ذَكَرَهُ(۵۵) وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» / «إِنَّ هَٰؤُلَاءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلًا(۲۷) نَّحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ ۖ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِيلًا(۲۸) إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا(۲۹) وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا(۳۰) يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا(۳۱)» / «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ(۲۶) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ(۲۷) لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ(۲۸) وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ(۲۹)»)، بعد نعوذ بالله بجز توهین به خدا برداشت نسبت ضعف دادن به خدا هم میکنم، اینکه خداوند خواسته است بندهاش را هدایت کند ولی در این کار ناتوان بوده است ... این را قبلاً هم با کارشناسان مرکز بحث کردهام و میدانم جوابشان چیست، اینکه خداوند ضعیف نیست و مشکل از خود مسألهی هدایت است که در آن یقین قطعی نمیتواند شکل بگیرد، بعد از ایشان پرسیدم که آیا شکل گیری یقین قطعی ضدیت با عقل دارد و ملتزم مثلاً اجتماع نقیضین است که مشکل از خود این یقین قطعی است که در چنین مسائلی شکل نمیگیرد؟ جواب دادند که نه، ولی به هر حال همین است که هست (اگر توجیه دیگری آوردند من متوجه فرق آن با این عبارت که «همین است که هست» نشدم)
اما فعلاً عالم دین شما هستید، شمایید که میدانید که چه کسانی به بهشت میروند و چه کسانی به جهنم ...
موفق باشید و در پناه خدا باشید @};-
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
سلام جناب عامل
بزرگوار ما زیاد در این زمینه بحث کردیم و الان در صدد وارد شدن به بحث فطرت با دید خاص شما نیستم.
فقط به چند نکته اکتفا می کنم:
1. فهم علما از دو آیه بقره و طلاق منتسب به روایت و البته عقل است، به عنوان نمونه:
شیخ صدوق می فرماید: اعتقادنا في التكليف هو أنّ اللّه تعالى لم يكلّف عباده إلّا دون ما يطيقون، كما قال اللّه في القرآن: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و الوسع دون الطاقة.
وَ قَالَ الصَّادِقُ- عَلَيْهِ السَّلَامُ-: «وَ اللَّهُ تَعَالَى مَا كَلَّفَ الْعِبَادَ إِلَّا دُونَ مَا يُطِيقُون...»( اعتقادات الإماميه (للصدوق)؛ ص28)
بنابراین ائمه این دست آیات را در جای دیگر هم استفاده کرده اند و هر زمان به تناسبی، لذا استعمال یک آیه در جایی به معنای نفی استعمال آن در جای دیگر نیست.
حالا سوال این بود که در مورد تکلیف بما لایطاق شما روایتی سراغ دارید؟ و اگر جواب مثبت است با عقل مد نظر شما چطور جور در می آید؟
2. شما مرتب قضیه واقعیه و خارجیه را خلط می کنید و این باعث مغالطه می شود. بنده می گویم اگر چنین اتفاقی بیافتد، شخص عقاب نمی شود و شما می گویید خدا حجت را تمام کرده و این اتفاق نیافتاده. اولا تمام شدن حجت از جانب خدا بطور کلی است و در هر حکم کلی احتمال جا ماندن برخی جزئیات ممکن است. ثانیا بر اساس مدعای شما که حجت بر همه تمام شده، علاوه بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان، حتی برخی شیعیان که ایمان مد نظر شما را ندارند، اهل آتش اند!
رد هر حال این حکم «اگری» که مبتنی بر آیات، روایات و عقل است و در تاریخ شیعه، علمای امامیه به آن معتقد بودند، حتی اگر مصداق خارجی هم نداشته باشد(که با توجه به مطلب اولا... دارد) باز هم قضیه صادق است و نقد آن با قضیه خارجیه صحیح نیست.
[/]
[=Book Antiqua]سلام
بزرگوار ما زیاد در این زمینه بحث کردیم و الان در صدد وارد شدن به بحث فطرت با دید خاص شما نیستم.
فقط به چند نکته اکتفا می کنم:
1. فهم علما از دو آیه بقره و طلاق منتسب به روایت و البته عقل است، به عنوان نمونه:
شیخ صدوق می فرماید: اعتقادنا في التكليف هو أنّ اللّه تعالى لم يكلّف عباده إلّا دون ما يطيقون، كما قال اللّه في القرآن: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و الوسع دون الطاقة.
وَ قَالَ الصَّادِقُ- عَلَيْهِ السَّلَامُ-: «وَ اللَّهُ تَعَالَى مَا كَلَّفَ الْعِبَادَ إِلَّا دُونَ مَا يُطِيقُون...»( اعتقادات الإماميه (للصدوق)؛ ص28)
بنابراین ائمه این دست آیات را در جای دیگر هم استفاده کرده اند و هر زمان به تناسبی، لذا استعمال یک آیه در جایی به معنای نفی استعمال آن در جای دیگر نیست.
حالا سوال این بود که در مورد تکلیف بما لایطاق شما روایتی سراغ دارید؟ و اگر جواب مثبت است با عقل مد نظر شما چطور جور در می آید؟
سلام استاد گرامی،
متوجه نمیشوم چرا اینقدر اصرار دارید که انگار من فکر میکنم خداوند از کسی تکلیف لایطاق خواسته است؟ در آن روایت که آوردم [=Book Antiqua]آیا ادعا کرده بود که خداوند تکلیف لایطاق از کسی خواسته است؟... کجا چنان چیزی گفتم که شما مدام اینطور محاجّه میکنید را متوجه نمیشوم ....
2. شما مرتب قضیه واقعیه و خارجیه را خلط می کنید و این باعث مغالطه می شود. بنده می گویم اگر چنین اتفاقی بیافتد، شخص عقاب نمی شود و شما می گویید خدا حجت را تمام کرده و این اتفاق نیافتاده. اولا تمام شدن حجت از جانب خدا بطور کلی است و در هر حکم کلی احتمال جا ماندن برخی جزئیات ممکن است. ثانیا بر اساس مدعای شما که حجت بر همه تمام شده، علاوه بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان، حتی برخی شیعیان که ایمان مد نظر شما را ندارند، اهل آتش اند!
یعنی کسی که بر او اتمام حجت نشده باشد از نظر شما یا نیست یا اگر باشد استثاء است، حال آنکه وقتی صحبت میکنیم میبینیم که عملاً بیشتر مردم از این نظر استثناء محسوب میشود و مستضعف فکری شمرده میشوند ... حال آنکه تنها استثنائاتی که من تا کنون در روایات با آن برخورد داشتهام کودکانی است که قبل از رسیدن به حدّ بلوغ از دنیا بروند و مجانین که عقلشان در پوشش است ... دیدهام که در همین سایت وقتی پرسیده شد خداوند با کسی که بر اساس اسلامستیزی در غرب دشمن اسلام و بخصوص شیعیان شده است و بر همین دشمنی بمیرد چه میکند وقتی خودش در این دشمن بودن تقصیری نداشته است جواب داده باشند که او مستضعف فکری بوده است اگر احتمال خلافی به ذهنش نمیرسیده که بتواند بر همین اساس برود و روی این قضیه تحقیق کند! یا اگر یک وهابی داعشی که در تنفر نسبت به شیعه به دنیا آمده و بزرگ شده باشد و اصلاً هم بر اساس دیدهها و شنیدهها احتمال ندهد که حق با شیعه باشد را هم مستضعف فکری میشمرید، ولو اینکه این همه آدم را با تنفر خودش نسبت به اهل بیت علیهمالسلام بکشد و به خاک و خون بکشاند و ناموس ایشان تجاوز نماید ... این همه آدم که در آن «اگر» شما صدق میکنند را استثناء فرض کنیم بر یک حکم کلی؟ ... از چند میلیارد نفر در عصر حاضر برای چند ده میلیون نفر اتمام حجت شده باشد یعنی شما هنوز آن «اگر» را فقط به عنوان یک «اگر» مطرح کردهاید ...؟ بقیهی مردم مستضعف فکری هستند؟
در ضمن اینکه من نگفتم اتمام حجت خداوند لزوماً یعنی اینکه شخص بگوید اشهد انّ علیّا ولی الله ... گفتم اتمام حجت خدا انسان را به اسلام و آن هم اسلام تشیع میرساند ولی اسلام تشیع مجموعهای از اسمها نیست (برای برخی هست ولی برای همه که لزوماً نیست) ... علیٌّ مع الحق و الحقّ مع العلی، کسی که به دنبال حق باشد همراه حضرت علی علیهالسلام است ... در زیارت جامعه هم مطالبی در همین زمینه بیان شده است ... آن کسی که خدا را به توحید بخواند به شما توجه کرده است و قص علی هذا ... اگر دین از آدم علیهالسلام تا خاتم صلیاللهعلیهوآله یک دین بیشتر نبوده و آن اسلام است، کما اینکه در قرآن و روایات هم آمده است، پس اسلام بودن اسلام به احکام خاص آن نیست که اسلام است، در روایات دیگر هم گفتهاند که اصل اسلام و روح اسلام چیست ... اسلام برای ما که این احادیث به ما رسیده است این اسلام است که داریم، بعد از ظهور امام زمان علیهالسلام که امام عصر علیهالسلام برخی احادیث ضعیف را باطل کرده و برخی خبرهایی که به ما نرسیده است را برایمان بازگو میکنند که گویی دین جدیدی ظهور میکند، آن وقت ما ملزم به رعایت آن خواهیم بود، در زمان حاضر هم اگر کسی در شاخ آفریقا هیچ حدیثی و آیهای به او نرسیده باشد همچنان میتواند مسلمان باشد بر اساس همان چیزی که به او رسیده است، ولو اینکه فقط فطرت باشد. بحث بسیار است ولی اختلافات ما بیش از این است که بخواهیم در بحث جدیدی وارد گردیم. اینها را گفتم که بگویم باز هم چیزی را در دهانم گذاشتید که نگفته بودم و منظور نداشتم.
رد هر حال این حکم «اگری» که مبتنی بر آیات، روایات و عقل است و در تاریخ شیعه، علمای امامیه به آن معتقد بودند، حتی اگر مصداق خارجی هم نداشته باشد(که با توجه به مطلب اولا... دارد) باز هم قضیه صادق است و نقد آن با قضیه خارجیه صحیح نیست.
اگر هیچ چنان اگری در کار نباشد، بعد کسی از شما چیزی را بپرسد که آغازگر این تاپیک از شما پرسیدند و بگویند که «آیا اگر تلاشم را کردم و به حقیقت به صورت قطعی نرسیدم آیا معذور خواهم بود؟» و شما با آنکه میدانید برای این «اگر» در هیچ کجای منابع اصیل دینی (ثقلین) مصداق خارجی معرفی نشده است و بلکه گفتهاند که خداوند حجتش را بر عاقل بالغ تمام میکند اما باز فرمودید که بله معذور هستید، در این صورت دروغ نگفتهاید ولی به خطا هدایت نمودهاید ... باید دید که اینجا هدف هدایت است یا خوش کردن دل بندگان خدا وقتی که به طور یقینی از راه فلسفه و کلام و امثالهم به حقانیت اسلام دست نیافتهاند ...؟
ان شاء الله که حق با شماست و من در اشتباه هستم، یک نفر در اشتباه باشد بهتر از آن است که جماعتی در اشتباه باشند
از اینکه تحملم کردید متشکرم، در پناه خدا باشید
[=Book Antiqua]سلام
شاید بنده منظور شما را درست متوجه نشدم
اما در مورد این جمله:
انگار من فکر میکنم خداوند از کسی تکلیف لایطاق خواسته است؟
شما در مورد کسی که می گوید من واقعا به دنبال حق رفتم و تحقیق کردم ولی به اسلام نرسیدم، دو راه دارید:
1. او را متهم به دروغ گویی کنید.
2. او را در این ادعا تصدیق کنید.
در صورت اول، آیا واقعا می توان این همه انسان که این ادعا را می کنند، تکذیب کرد؟ آیا واقعا این همه تاثیرات محیطی، فرهنگی و ... را می توان نادیده گرفت؟ این همه تبلیغات بر علیه اسلام و شیعه را می توان نادیده گرفت؟ آیا واقعا اگر خود شما در این شرایط هم بودید، چنین حرفی را می زدید؟
اگر مبنای شما در مورد کارایی حداکثری فطرت درست بود و فطرت در هر شرایطی عمل می کرد، الان قریب به اتفاق انسانها باید شیعه دوازده امامی می شدند.
البته از این عبارت شما:
پس اسلام بودن اسلام به احکام خاص آن نیست که اسلام است
می توان فهمید منظور شما نوعی پلورالیزم دینی است. اگر چه اسمش را نمی آورید اما نتیجه ای که این تفکر می دهد، همین است. اما در صورتی که شخص را معذور بدانیم، صرفا از عذاب نجات پیدا کرده، اما حق را هم درنیافته تا ثواب داشته باشد. امیدوارم تفاوت این دو را خوب درک کنید.
خدای نکرده بنده قصد متهم کردن شما را ندارم اما شما را به نتیجه اعتقادتان ارجاع می دهم.
اما در صورت دوم، دو حالت پیش رو خواهید داشت: یکی اینکه در عین تصدیق او بگویید: خدا تو را عذاب خواهد کرد! این همان تکلیف بما لایطاق است.
دیگری اینکه بگویید: شما در این صورت معذورید. این همان نتیجه ای است که تمام علمای شیعه بر مبنای آیات و روایات و عقل گرفته اند.
شما با آنکه میدانید برای این «اگر» در هیچ کجای منابع اصیل دینی (ثقلین) مصداق خارجی معرفی نشده است و بلکه گفتهاند که خداوند حجتش را بر عاقل بالغ تمام میکند
منبع از قرآن اصیل تر؟
اینکه شما با یک روایت، قرآن را محدود می کنید، به معنای عدم کارایی این آیات است؟ پس تدبر در قرآن که توصیه ائمه(علیهم السلام) و خود قرآن است و علمای سلف هم این کار را میکردند، برای شما حجت نیست؟ اگر تمام علمای ما اشتباه می کردند، روا نبود امام حتی در غیبت، آنها را آگاه کند؟ فهم این همه دانشمند که بسیاری مورد عنایت امام زمان(علیه اسلام) بودند را به چه دلیل کنار بگذاریم؟ در حالی که این فهم با اولیات عقلی هم سو است.
بنده وقت گذاشتن برای این موضوع را بیش از این جایز نمی دانم ولی در عین حال شما را به تدبر بیشتر توصیه می کنم. البته خودم پیش از شما به این توصیه عمل خواهم کرد...
در بحث یقین ما دو طرف داریم: یکی واقعیت خارجی و دیگری علم انسان به این واقعیت.
به عبارتی یک طرف بحث وجود شناختی و ناظر به خارج و واقع است و طرف دیگر مربوط به معرفت شناسی و ذهن انسان
تعریف یقین هم آمیخته ای از این دو است! علم به واقع به همراه جزم. حالا اگر این جزم دوطرفه باشد(یعنی هم جزم به مطلب و هم جزم به امتناع خلاف آن) یقین منطقی خواهد بود.
حالا با این توضیح، اولا لازم نیست جزم منطقی حتما یک معادله پیچیده و مشکل باشد تا مثلا عوام از دسیدن به آن عاجز باشند. بلکه ممکن است با یک استدلال ساده که خلاف آن را غیر ممکن می دانند، حقیقتا به واقع دست پیدا کنند. همانطور که ممکن است شخصی مثلا شانسی به این واقع دست پیدا کند. البته در این صورت واقع بدست آمده اما یقین نه.
بر این اساس ممکن است در بین عوام هم با استدلال های ساده و البته غیر ممکن دانستن خلاف آن، به یقین منطقی رسید. و از آنجایی که این جزم مطابق با واقع بوده پس جهل مرکب نیست، چرا که جهل مرکب، در اصل خلاف واقع است اما شخص گمان می کند که علم دارد.
با سلام
استاد گرامی
ببینید فرض کنید اون پیرزن با یک برهان غلط که خودش فکر میکنه درسته و خلافش نا ممکن به یقین برسه خوب اون در واقع در ذهن خودش به یقین رسیده اما واقعا یقینش آیا ارزش معرفت شناسی داره؟ مسلمه که خیر در واقع ی زمانی فرد فکر میکنه یه یقین رسیده و از نظر خودش یقین داره اما اگر فردی از جایگاه عقلی بالاتر به اون نگاه کنه میگه این فرد یا دچار جهل مرکبه یا نه به طور شانسی به حقیقت رسیده
در واقع شاه کلید بحثم همینه الان ابن سینا یقین منطقی داره به وجود خدا هیوم هم یقین منطقی داره به عدم وجود خدا هر دو در ذهن خودشون مدعی هستن به یقین منطقی رسیدن
من که از بیرون نگاه میکنم میگم امکان نداره هر دو درست بگن خوب اینجا چ باید کرد اگر من هم ی نظری رو انتخاب کنم و بگم بهش یقین دارم در واقع چیز بیشتری از ابن سینا و و هیوم که نمیفهمم
من هم مثل اون پیر زن زمان پیامبر یا یکم بالا تر ی نظری رو به عنوان یقین قبول کردم سوال اینه چرا من باید راهم درست باشه؟ منم ی آدمم مثل بقیه من به گرد پای ملاصدرا و کانت و راسل نمیرسم
اون ها سر این مسائل اختلاف دارن حالا من این وسط بیام بگم تحقیق کردم و به یقین منطقی رسیدم؟!!! حرفم اینه بله تو ذهن هر کس ممکنه فکر کنه به یقین رسیده ولی آیا ادعاش نسبت به واقع صحیحه؟
مگر این دو مقدمه را قبول نکردید:
نوشته اصلی توسط جوجه اردک زشت
این که واقعیتی هست درسته و اینکه قابل دست یابیه هم درسته
نتیجه این دو مقدمه امکان دستیابی به یقین منطقی است. البته به صورت موجبه جزئیه
رسیدن به واقعیت در برخی ممکن است بطور یقین منطقی یا روانشناختی یا حتی شانسی باشد.
بله قبول دارم اون دو مقدمه رو و حرفم اینه در یک سری مسائل میشه به یقین منطقی رسید ولی عقاید به علت اول پیچیدگی های ذاتی موضوعاتش دوم کمبود وقت و استعداد کافی در خودم برای درک کامل نظرات صاحب نظران و سوم به علت اختلاف کامل و 180 درجه ایه صاحبان فکر نمیتونم یقین منطقی حاصل کنم شاید به زور بشه یقین روانشناختی پیدا کرد
به کسی که یک احتمال غیر معتنا به در مورد مساله ای می دهد که شکاک نمی گویند!
شک با یقین اصلا سازگار نیست حتی با ظن هم نمی سازد. بلکه تنها در زمانی که دو طرف احتمال برای کسی یکسان باشد، شک صادق است.
یقین روانشناختی هم واقعا اگر بدست بیاید ارزشمند است
بله لغت شک رو در معنای عرفی بکار بردم منظورم همان احتمال کم بود
[=Book Antiqua]سلام
اگر فردی از جایگاه عقلی بالاتر به اون نگاه کنه میگه این فرد یا دچار جهل مرکبه یا نه به طور شانسی به حقیقت رسیده
ساده بودن استدلال همیشه به معنای سطحی یا غلط بودن آن نیست.
زیرا غلط بودن در صورتی محرز می شود که خلاف واقع بودن قضیه و عدم تطابق آن با خارج ثابت شود.
البته این را قبول دارم که تعداد زیادی از عوام در مورد اعتقادات، دید عمیقی ندارند. این را می توان از تغییر تفکر یک فرد با یک شبهه سطحی فهمید.
اما کم نیستند کسانی که با یک استدلال ساده اما عمیق، اعتقاد راسخی به عقاید خود پیدا می کنند.
این دسته از افراد را نمی توان راه یافته به حقیقت از طریق شانس به شمار آورد.
در هر حال آنچه در یقین منطقی مهم است و در پست قبلی اشاره شد، یقین دو طرفه به یک مطلب و تطابق آن با خارج است.
با این تعریف بسیاری از یقین های ساده اما عمیق، داخل در یقین منطقی خواهند بود.
هیوم هم یقین منطقی داره به عدم وجود خدا
تا جایی که بنده اطلاع دارم بیشترین تلاش افرادی مانند هیوم ایجاد شک در اعتقادات مرسوم بوده است نه یقین منطقی به نبود خدا.
البته این دید شکاکانه مانند یک تیغ دو لب است که هم کارکرد مفید دارد و هم منفی. به قول شهید مطهری اگر انسان در این حال بماند و حرکت نکند، مضر است اما اگر باعث تفکر عمیق شود مفید خواهد بود.
تو ذهن هر کس ممکنه فکر کنه به یقین رسیده ولی آیا ادعاش نسبت به واقع صحیحه؟
بالاخره برای احراز تطابق ذهن و واقع راهکارهایی وجود دارد که انسان می تواند از آنها استفاده کند.
بر اساس تفکر مبناگرایی، ملاک صدق علوم حصولی انسان، ادراکاتی است که واسطه ای بنام تطابق را ندارند، یعنی علوم حضوری، وجدانیات و اولیات. تا جای ممکن باید علوم جدید مستند به این ادراکات خطاناپذیر باشند.
اگر انسان این مبنا را داشته باشد و دقت کافی در مورد تطبیق فروع بر اصول گفته شده را بکند، احتمال خطا کم می شود. این یعنی در موارد کمی یقین های منطقی یا روانشناختی انسان، جهل مرکب خواهند بود. بنابراین عمده یقین ها مطابق واقع اند.
عقاید به علت اول پیچیدگی های ذاتی موضوعاتش دوم کمبود وقت و استعداد کافی در خودم برای درک کامل نظرات صاحب نظران و سوم به علت اختلاف کامل و 180 درجه ایه صاحبان فکر نمیتونم یقین منطقی حاصل کنم
اولا؛ اگر مقاله ای را که در پست 20 ارائه شد، مطالعه کرده باشید، از همه یقین منطقی خواسته نشده است. این مطلب از متون روایی و البته عقل انسان که تکلیف به متعذر یا متعسر را نفی می کند، برداشت شده است. بر این اساس دلیل اول و دوم شما پاسخ داده می شود.
اما در مورد دلیل سوم، ملاک باید منطق و روشهای صحیح استدلال باشد نه بزرگان. بر این اساس انسان نباید مرعوب نام بزرگان این عرصه شود. البته این در عمل هم خود را نشان می دهد که گاهی شاگرد چیزی را می فهمد که استاد متوجه نمی شود. در این رابطه امیر المومنین(علیه السلام) می فرماید: لَا يُعْرَفُ الْحَقُّ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه؛ حق با افراد مشخص نمی شود بلکه اول حق را بشناس بعد اهلش را دریاب.(مجلسي، محمد باقر، (1403)، بحار الأنوار، دوم، بيروت، دار احياء الكتب العربي، ج40، ص126) این روایت به روشنی ملاک قرار گرفتن افراد را نفی کرده و تحقیقی بودن شخصی را برای پیدا کردن حق ملاک قرار می دهد.
البته کسی که طاوس خواهد، جور هندوستان کشد! یقین منطقی بدست آوردن برای کسی که تخصصی در مسائل عقلی دارد، مشکل است. اما در این راه هم لازم نیست انسان تمام شبهات را دیده و نقد آنها را هم در ذهن داشته باشد، بلکه گاهی برخی اصول را که انسان داشته باشد، بسیاری از فروع برایش حل می شود. به عبارتی مانند مجتهد که ملکه اجتهادش باعث می شود نسبت به مسائل جدید هم توانایی پاسخ گویی داشته باشد، اگر چه این مسائل جدید هنوز حادث نشده اند.