جمع بندی علم حضوری به خدا ندارم!

تب‌های اولیه

53 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
علم حضوری به خدا ندارم!

با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
یک موضوعی که در بحث علم حضوری مطرح هست و در کتاب های معرفت شناسی اسلامی بیان شده، مسئله علم حضوری به خدا می باشد. خوب از ویژگی های این نوع معرفت خطا ناپذیری و عدم استفاده از زبان و تفکر و استدلال و عینیت علم و معلوم هست. اما مشکلی که بنده دارم این هست که به هیچ وجه خدا را با علم حضوری درک نمی کنم. در واقع این گزاره که انسان به خداوند علم حضوری دارد برای من صادق نیست. سوالم این هست که بر چه مبنایی استدلال می کنید که انسان ها به خداوند علم حضوری دارند؟ اگر بخواهید استدلال کنید و از راه علم حصولی وارد بشید چطور توجیه میکنید؟ آیا با یک استدلال اصلا میشه این موضوع رو اثبات کرد؟(یعنی مثلا اثبات کنید که من علم حضوری دارم و خودم نمیدونم و شما میدونید؟!!) اگر بخواهید از راه علم حضوری وارد بشید که بنده وجدانا خدا رو درک نمیکنم و راهی از این طریق هم وجود نداره.
سپاس@};-@};-@};-

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد قول سدید

جوجه اردک زشت;973057 نوشت:
با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
یک موضوعی که در بحث علم حضوری مطرح هست و در کتاب های معرفت شناسی اسلامی بیان شده، مسئله علم حضوری به خدا می باشد. خوب از ویژگی های این نوع معرفت خطا ناپذیری و عدم استفاده از زبان و تفکر و استدلال و عینیت علم و معلوم هست. اما مشکلی که بنده دارم این هست که به هیچ وجه خدا را با علم حضوری درک نمی کنم. در واقع این گزاره که انسان به خداوند علم حضوری دارد برای من صادق نیست. سوالم این هست که بر چه مبنایی استدلال می کنید که انسان ها به خداوند علم حضوری دارند؟ اگر بخواهید استدلال کنید و از راه علم حصولی وارد بشید چطور توجیه میکنید؟ آیا با یک استدلال اصلا میشه این موضوع رو اثبات کرد؟(یعنی مثلا اثبات کنید که من علم حضوری دارم و خودم نمیدونم و شما میدونید؟!!) اگر بخواهید از راه علم حضوری وارد بشید که بنده وجدانا خدا رو درک نمیکنم و راهی از این طریق هم وجود نداره.
سپاس

با سلام و عرض ادب و تبریک ایام و آرزوي توفيق روزافزون.

برای پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به این نکات جلب می کنیم تا گام به گام به پاسخ نهایی نزدیک شویم:

  1. علم در لغت عربی به معنای وسیعی به کار می رود به گونه ای که هم دربردارنده اقسام گوناگون آگاهی(بینش) است و هم دربردارنده مهارتها و فنون مختلف(کنش). اما علم دارای معانی اصطلاحی گوناگونی است که یکی از آنها به معنای مطلق فهم وآگاهی است؛ و به همین روی، هم دربرگیرنده علم حصولی است و هم دربرگیرنده علم حضوری.[1]


[/HR][1] فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، صص54-55

2. توضیح بیشتر این که علم و آگاهی به حصر عقلی، دو گونه است: گاهی عین حقیقت خارجی معلوم، بدون واسطه نزد عالِم حاضر می‏شود که به آن علم حضوری می‏گویند، مانند علم ما به صور ذهنیه؛ و گاهی وجود خارجی معلوم از عالِم غایب است و آگاهی عالِم از آن، از طریق صورتی است که نمایانگر آن است که به آن علم حصولی می گویند، مانند علم ما به اشیاء محسوس خارجی[1]. به بیان دیگر، علم ما به اشیاء یا بدون واسطه گری صورت ذهنی است(علم حضوری) و یا با واسطه گری صورت ذهنی است(علم حصولی)[2]. بدین ترتیب، علم به حصرِ عقلی، منحصر به دو قسم حصولی و حضوری است. هر یک از این دو قسم، مقسم برای اقسام دیگرند. علم حضوری می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم به ذات و علم به غیر ذات، یا علم حصولی می تواند از یک جهت مقسم باشد برای علم تصوری و علم تصدیقی.



[/HR][1] فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص25.

[2] فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفت‌شناسی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص55.

3. بنا بر آنچه گذشت، مولفه اصلی تعریف علم حضوری، حضور معلوم است، اما آیا چنین تعریفی خالی از تسامح نیست؟ به نظر می رسد علم حضوری به معنای حضور چیزی(معلوم) نزد چیزی دیگر(عالِم)، وصف معلوم است نه عالِم. در این صورت، علم حضوری به لحاظی که وصف عالِم است، به معنای اشراف و احاطه موجودی بر موجودی دیگر است که این اشراف، وصف عالِم است[1].

همچنین باید افزود که این اشراف به صورت مطلق، شامل علم حصولی هم می‏شود. به همین جهت، باید قید بی‏واسطه را نیز بدان افزود تا منحصر در علم حضوری گردد. بنابراین، علم به معنای اشراف و التفات علمی به معلوم، و یا عدم غیبت معلوم از عالم است که این اشراف و التفات و عدم غیبت، گاهی با واسطه مفهومی حاصل می شود (علم حصولی) و گاهی بی واسطه مفهومی (علم حضوری).



[/HR][1] معلمی، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفت شناسی اسلامی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ص217.

4. اما درباره احکام علم حضوری نیز اجمالا گفتنی است که علم حضوری از سنخ اشراف بی واسطه است و نیازی به مفهوم و زبان ندارد و چون معلوم بی واسطه برای عالم حاضر است، خطایی در مطابقت رخ نمی دهد و اصطلاحا خطاناپذیر است.[1]


[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک: حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.

5. علم حضوری به این معنا مقبول اکثریت فلاسفه مسلمان قرار گرفت اما با این حال، درباره مصادیق آن اختلاف نظر است.

5-1 فارابی و ابن سینا، علم حضوری را محدود به سه چیز می دانستند:علم خدا به ذات خود؛ علم خدا به معقولات؛ علم انسان به ذات خود. به نظر این فلاسفه، در علم حضوری، عالم و معلوم باید مجرد باشند و اگر عالم و معلوم، دو تا هستند، باید میانشان رابطه علّی برقرار باشد و یکی لازمه وجود دیگری باشد تا در نتیجه، علت مجرد نسبت به معلول مجردش، علم حضوری داشته باشد.[1]

5-2 اما سهروردی، افزون بر مصادیق سابق، إبصار (مشاهده بصری به پدیده های مادی) را نیز از مقوله علم حضوری می‏داند چرا که آن را اشراق بدون واسطه عالِم به معلوم مادی می‏داند.[2] به نظر سهروردی، آنچه در علم حضوری مهم است، عدم غیبت شئ مادی یا مجرد از عالِم مجرد است؛ در نتیجه، لازم نیست که معلوم نیز مجرد باشد و یا میان عالم و معلوم رابطه علّی برقرار باشد. در این صورت، موجودات مجرد نیز می توانند به موجودات مادی علم حضوری داشته باشند حتی اگر موجودات مادی معلول آنها نباشند چرا که همین که چیزی به چیزی دیگر اشراف بی واسطه داشته باشد کافی است تا علم حضوری محقق گردد[3].

5-3 اما ملاصدرا –بنا بر یک تفسیر از آثارش- همچون فارابی و ابن سینا، عالم و معلوم را مجرد می داند و در علم حضوری یکی به دیگری، رابطه علّی را نیز لازم می داند. در واقع، به نظر ملاصدرا، تنها در این صورت است که غیبوبت معلوم منتفی می شود. وقتی معلوم مادی باشد، خودش برای خودش حاضر نیست چه برسد برای دیگری. همچنین وقتی معلوم و عالم رابطه علّی ندارند، دو موجود مستقل از همدیگرند و لزومی ندارد که آنها به هم اشراف علمی داشته باشند.[4]

5-4 اما افزون بر مصادیق سابق، گروهی از فلاسفه معاصر معتقدند که هر انسانی می تواند به خداوند علم حضوری داشته باشد چرا که در این مورد رابطه علّی برقرار است و عالم و معلوم مجردند. در این صورت، دلیلی برای غیبت یکی از دیگری نیست. هر انسانی عین وابستگی به خداوند است و به همین جهت، برای خداوند حاضر است؛ و به همین دلیل، خداوند نیز برای او حاضر است. البته علم حضوری انسان به خداوند، متناسب با سعه وجودی و ارتباط علّی میان آنها است و گاهی ناآگاهانه يا نيمه‌آگاهانه است و در اثر ضعف، قابل تفسيرهاي ذهني نادرست می باشد و می تواند با ریاضت و تامل، به مرتبه آگاهانه برسد و از بدفهمی در امان بماند.[5]


[/HR][1] فارابی، الاعمال الفلسفیه، دارالمناهل، ص387؛ ابن سینا، التعلیقات، مکتبۀ الأعلام الاسلامیه، ص81 و صص160-161.

[2] سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج2، ص213-215

[3] سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج1، صص72-73.

[4] صدرالمتالهین، الحکمۀ المتعالیۀ فی الاسفار العقلیۀ الاربعۀ، دار احیاء التراث، ،ج6، ص416؛ اسفار، ج3؛ ص354.

[5] مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، صص172-173 و ج2، صص413-414.


6. بعد از دستیابی به تصویری درست از علم حضوری و اقسام آن، به پرسش مورد نظر باز می گردیم. تاکنون روشن شد که علم حضوری انسان به خداوند، مقبول تمامی فلاسفه نیست و فقط برخی از فلاسفه معاصر به چنین مطلبی معتقد شده اند. همچنین، دلیل آنها این است که وقتی میان دو موجود رابطه علّی وجود داشته باشد، یکی از دیگری غیبت ندارد و به همین جهت، نسبت به هم اشراف دارند. اما آیا چنین سخنی قابل قبول است؟


با توضیحاتی که تاکنون داده شد، روشن می شود که اساسا تناقض گویی است که از سویی علم را به معنای آگاهی بدانیم و علم حضوری را نوعی علم به حساب آوریم و از سوی دیگر، علم انسان به خداوند را علم حضوری از نوع ناآگاهانه به حساب آوریم!

اما منشا این اشتباه و تناقض گویی از این قرار است که به این نکته دقت نمی شود که در ماهیت علم، نوعی انکشاف و اشراف و آگاهی و التفات به چیزی نهفته است؛ یعنی هر کسی که عالم می شود (خواه از سنخ حضوری و خواه از سنخ حصولی) حتما به چیزی التفات و آگاهی دارد.

آری، میان علت و معلول، رابطه علّی برقرار است و معلول نسبت به علت، عین فقر و وابستگی است اما باید دانست که تا زمانی که معلول به علت و این رابطه علّی التفات نداشته باشد، علم و آگاهی هم ندارد. در واقع، رابطه علّی زمینه ساز تحقق علم حضوری است اما خودش علم حضوری نیست. زمانی علم حضوری رخ می دهد که عالم نسبت به این ارتباط التفات و آگاهی داشته باشد.

این امر محدود به علم حضوری نیست. در علم حصولی نیز ماجرا از این قرار است که اگر کسی چشمهایش باز باشد و نور انعکاسی از اشیای بیرونی بر چشمهایش نقش بربندد، و او به این انفعال حسی التفات و آگاهی یابد، او عالم می شود اما اگر ملتفت نباشد و به این انعکاس و انفعال بی توجهی کند، به چیزی آگاهی نمی یابد. شاید حتما تجربه کرده اید که گاهی چشمهای ما باز است و به چیزی خیره شده ایم اما چون به امور دیگری فکر می کنیم و به اشیای روبروی خود التفات نداریم، آن اشیاء را نمی بینیم و به رفت و آمدهایی که در پیرامون ما رخ می دهد التفات نداریم. بنابراین، باز بودن چشمها برای ادراک حسی و ابصار به اشیای پیرامونی لازم است اما کافی نیست. تنها در صورتی ادراک متحقق می گردد که عالم به آن التفات داشته باشد. در علم حضوری نیز به همین شکل است. اگرچه ارتباط علّی برای علم حضوری علت به معلول یا معلول به علت لازم است اما برای تحقق علم حضوری در این موارد، التفات عالم نیز لازم است و به همین جهت، تا زمانی که التفات نباشد، علم حضوری نیز محقق نمی گردد.

کوتاه سخن این که علم حضوری انسان به خداوند تنها در صورتی محقق می گردد که آدمی به این ارتباط علّی و فقر وجودی التفات داشته باشد و بتواند خودش را از عُلقه های مادی جدا کرده و به حقیقت خویش آگاهی تام پیدا کند. روشن است که چنین چیزی، برای عموم مردم دور از دسترس است مگر این که شخص به ریاضت و عبادت بپردازد و خودآگاهی خودش را تقویت کند تا به کنه خودش که همان فقر وجودی است دست یابد.[1]



[/HR][1] حسین زاده، محمد، علم حضوري (ويژگي ها، اقسام و گستره)، مجله معرفت فلسفی، زمستان 1385.

جوجه اردک زشت;973057 نوشت:
یک موضوعی که در بحث علم حضوری مطرح هست و در کتاب های معرفت شناسی اسلامی بیان شده، مسئله علم حضوری به خدا می باشد. خوب از ویژگی های این نوع معرفت خطا ناپذیری و عدم استفاده از زبان و تفکر و استدلال و عینیت علم و معلوم هست. اما مشکلی که بنده دارم این هست که به هیچ وجه خدا را با علم حضوری درک نمی کنم. در واقع این گزاره که انسان به خداوند علم حضوری دارد برای من صادق نیست. سوالم این هست که بر چه مبنایی استدلال می کنید که انسان ها به خداوند علم حضوری دارند؟ اگر بخواهید استدلال کنید و از راه علم حصولی وارد بشید چطور توجیه میکنید؟ آیا با یک استدلال اصلا میشه این موضوع رو اثبات کرد؟(یعنی مثلا اثبات کنید که من علم حضوری دارم و خودم نمیدونم و شما میدونید؟!!) اگر بخواهید از راه علم حضوری وارد بشید که بنده وجدانا خدا رو درک نمیکنم و راهی از این طریق هم وجود نداره.

سلام،
داشتن علم حضوری به این معنا نیست که این علم همیشه در مقابل توجه شما باشد، بلکه زمان‌هایی در طول عمر فرا می‌رسد که این توجه فراهم شود (مثال کشتی‌نشستگان طوفان زده در قرآن)، بعد از آن دیگر باید با تذکر دادن به خود توجه به آن را در دل خود زنده نگاه داشت، مگرنه مطابق خود قرآن می‌توان یاد خدا را فراموش هم کرد، و حبّ دنیا رأس کل خطیئة ... هر دل‌مشغولی غیرخدایی یک حجاب غفلت‌زاست و غفلت که همان جهل است مطابق فرمایش حضرت علی علیه‌السلام ریشه و اصل هر شرّی است و این غفلت همان چیزی است که نقطه‌ی مقابل عقل است و پیامبران هم تذکر دهنده بودند و بشارت دهنده و انذار کننده، نه استدلال فلسفی کننده که برای اثبات وجود علم حضوری به خدا هم از ایشان یا از هر کس دیگری استدلال و شاهد از علوم حصولی بخواهیم ... اعتبار علوم حصولی به علوم حضوری است و نه برعکس

نقطه;973511 نوشت:

سلام،
داشتن علم حضوری به این معنا نیست که این علم همیشه در مقابل توجه شما باشد، بلکه زمان‌هایی در طول عمر فرا می‌رسد که این توجه فراهم شود (مثال کشتی‌نشستگان طوفان زده در قرآن)، بعد از آن دیگر باید با تذکر دادن به خود توجه به آن را در دل خود زنده نگاه داشت، مگرنه مطابق خود قرآن می‌توان یاد خدا را فراموش هم کرد، و حبّ دنیا رأس کل خطیئة ... هر دل‌مشغولی غیرخدایی یک حجاب غفلت‌زاست و غفلت که همان جهل است مطابق فرمایش حضرت علی علیه‌السلام ریشه و اصل هر شرّی است و این غفلت همان چیزی است که نقطه‌ی مقابل عقل است و پیامبران هم تذکر دهنده بودند و بشارت دهنده و انذار کننده، نه استدلال فلسفی کننده که برای اثبات وجود علم حضوری به خدا هم از ایشان یا از هر کس دیگری استدلال و شاهد از علوم حصولی بخواهیم ... اعتبار علوم حصولی به علوم حضوری است و نه برعکس

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

با مطالب شما کاملا موافقم جز فراز اول سخن شما: داشتن علم حضوری به این معنا نیست که این علم همیشه در مقابل توجه شما باشد.

اساسا علم به چیزی، همان التفات و توجه به آن چیز است؛ این مطلب، خصیصه ذاتی علم است؛ خواه حضوری خواه حصولی.
همانطور که عرض شد، آدمی با خداوند ارتباط وجودی دارد. تذکر دهندگی انبیا و اولیای الهی و مثال کشتی بر همین مبنا قابل توجیه است. نباید این امور را بدین معنا گرفت که آدمی فطرتا از علم حضوری نسبت به خدا برخوردار است. آری، آدمی فطرتا ارتباط وجودی با خدا دارد اما محال است که فطرتا علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشد و نسبت به این علم غفلت پیدا کند. علم در تعارض با غفلت و ناآگاهی است.

قول سدید;973621 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

با مطالب شما کاملا موافقم جز فراز اول سخن شما: داشتن علم حضوری به این معنا نیست که این علم همیشه در مقابل توجه شما باشد.

اساسا علم به چیزی، همان التفات و توجه به آن چیز است؛ این مطلب، خصیصه ذاتی علم است؛ خواه حضوری خواه حصولی.
همانطور که عرض شد، آدمی با خداوند ارتباط وجودی دارد. تذکر دهندگی انبیا و اولیای الهی و مثال کشتی بر همین مبنا قابل توجیه است. نباید این امور را بدین معنا گرفت که آدمی فطرتا از علم حضوری نسبت به خدا برخوردار است. آری، آدمی فطرتا ارتباط وجودی با خدا دارد اما محال است که فطرتا علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشد و نسبت به این علم غفلت پیدا کند. علم در تعارض با غفلت و ناآگاهی است.

سلام عليكم
وقتي ما مساله اي رو فراموش مي كنيم، مثلا يك شماره تلفن يا نام كسي را فراموش مي كنيم و بعد از مدتي دوباره به خاطر مي آوريم، یعنی ابتدا به آن مساله علم داشته ایم، بعد نداشته ایم بعد مجدد علم پیدا کرده ایم؟ این علم مجدد چگونه ایجاد می شود؟

الرحیل;973637 نوشت:
مثلا يك شماره تلفن يا نام كسي را فراموش مي كنيم و بعد از مدتي دوباره به خاطر مي آوريم، یعنی ابتدا به آن مساله علم داشته ایم، بعد نداشته ایم بعد مجدد علم پیدا کرده ایم؟ این علم مجدد چگونه ایجاد می شود؟

سلام
از نظر علمی
طبق مدل اتکینسون و شیفرین از حافظه و عملکرد مغز هیچ اطلاعاتی از حافظه بلند مدت خارج نمیشه فقط غیر قابل دسترس میشه
حالا این موضوع رو جالب تر میشه کرد
در بیماری Anterograde amnesia
به علت آسیبی که به بخشی از مغز (هیپوکمپوس) وارد میشود فرد در سپردن خاطره جدید به مغز ناتوان میشود
مثلا فرض کنید شخصی بنام حسن در 24 سالگی دچار حادثه شده،دیگر نمیتواند خاطره جدیدی به مغز وارد کند ،جاهایی که میرود،چیز هایی که دیده!
قشنگی قضیه اینجاست بعد حادثه ازدواج کنه،همسرش رو هم،انگار اولین باره همش میبینه!!!
حالا این بیماری در نوروساینس تحقیقات جالبی داره!که من قرار نمیدمش،چون ی کتاب عالی بنام قدرت عادت چارلز دوهیک به این امر پرداخته،اونو وقت کردید بخونید جالبه!
+زمینه روانشناسی اتکینسون هلیگارد

قول سدید;973621 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما
با مطالب شما کاملا موافقم جز فراز اول سخن شما: داشتن علم حضوری به این معنا نیست که این علم همیشه در مقابل توجه شما باشد.
اساسا علم به چیزی، همان التفات و توجه به آن چیز است؛ این مطلب، خصیصه ذاتی علم است؛ خواه حضوری خواه حصولی.

سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما استاد بزرگوار،
جسارتاً روی آن جمله‌ام تأکید دارم ... علم همان توجه نیست ... چیزی را که بدانید و از یاد ببرید و دوباره به یاد بیاورید و بدانید که همیشه هم می‌دانسته‌اید ولی از آن غافل بوده‌اید اینطور نیست که علمش را از دست داده باشید و دوباره کسب نمایید ...
اگر قرار بود حافظه‌ی کوتاه‌مدت که موضع توجه است تنها علم انسان باشد باید یک انسان معمولی را دارای علم بسیار بسیار مختصری بدانیم که حاوی چند جمله‌ی معنادار بیشتر نیست ... انسان باید مدام حتی اسم خودش را هم فراموش کرده و دوباره بیاموزد وقتی برای مدتی به ان توجه ندارد و بعد به آن توجه می‌کند ... در ضمن اینکه اگر کسی از ما بپرسد که اسم شما چیست و ما در حافظه‌ی بلندمدت خود به دنبال جواب آن بگردیم و جوابش را بدهیم اینجا نه معلمی داشته‌ایم که علم جدید را به ما بدهد و نه این یادآوری اسم‌مان را هممی‌شود مصداق علم لدنّی دانست، بلکه این صرفاً یک یادآوری است و نه یک آموزش مجدد ...
لابد منظورتان را درست متوجه نشده‌ام، مگرنه این چیزی نیست که بخواهیم سرش بحث کنیم که واقعاً علم و توجه یکی هستند یا نه، یا اینکه علم می‌تواند باشد ولی مورد غفلت واقع شود یا نه ...
قول سدید;973621 نوشت:
همانطور که عرض شد، آدمی با خداوند ارتباط وجودی دارد.

ارتباط وجودی داشتن با خدا بحث‌برانگیز است ... اگرچه راحت است که مثلاً اصالت وجود را بپذیریم و بگوییم که بله حق با شماست، ولی شخصاً با این نگاه رایج موافق نیستم و جسارتاً آن را اشتباه می‌دانم و ان شاء الله این حق را به من بدهید که اگر نظریه‌ای به نظرم اشتباه رسید و بر آن نقد داشتم تسلیم آن نشوم با این توجیه که بزرگان زیادی طرفدار آن بوده یا هستند ...
قول سدید;973621 نوشت:
تذکر دهندگی انبیا و اولیای الهی و مثال کشتی بر همین مبنا قابل توجیه است.

تذکر یعنی یادآوری، یادآوری به معنای علم‌آموزی نیست ... تذکر یعنی متوجه شدن به چیزی که داشته‌ایم ولی با این حال از آن غافل بوده‌ایم ...
قول سدید;973621 نوشت:
نباید این امور را بدین معنا گرفت که آدمی فطرتا از علم حضوری نسبت به خدا برخوردار است. آری، آدمی فطرتا ارتباط وجودی با خدا دارد اما محال است که فطرتا علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشد و نسبت به این علم غفلت پیدا کند. علم در تعارض با غفلت و ناآگاهی است.

اصولاً فطرت چیست که انسان فطرتاً با خدا ارتباط داشته باشد؟ فطرتی که شخصاً در آیات و روایات دیده‌ام که به آن تصریح شده است خودش یک علم است،‌ یک علم حضوری که در عالم ذر و قبل از تولد انسان به او بخشیده شده است و اگر نمی‌بود انسان هیچ راه دیگری برای شناخت خدا نداشت ... و فطرت دقیقاً همان علم حضوری است که آغازگر تاپیک در مورد آن سؤال دارند ... در واقع آنچه که شما محال دانستید، اینکه محال است که فطرتاً علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشیم و نسبت به این علم غفلت پیدا کنیم دقیقاً چیزی است که در آیات و روایات تا دیده‌ام به آن تصریح شده است ...
نمی‌دانم چطور شما علم را در تعارض با غفلت می‌دانید؟ غفلت چه ارتباطی به ناآگاهی دارد؟ جهلی که در حدیث جهل و عقل مطرح شده است و اصل هر شرّی است اگر در مقابل علم بود به آن احادیث می‌گفتند احادیث علم و جهل، در حالی که این جهل در مقابل عقل به کار رفته است و نه در مقابل علم ... عقل کارش همین غفلت‌زدایی است، مثل پیامبران که تذکر دهنده بودند و مسؤول اعمال قوم خودشان نبوده‌اند ... عقل انسان را به فطرتش دعوت می‌کند، به همان علمی که در عالم ذر به او داده شده است، دیگر خود شخص است که اما شاکراً و اما کفوراً ...
در پناه خدا باشید

قول سدید;973489 نوشت:
بنا بر آنچه گذشت، مولفه اصلی تعریف علم حضوری، حضور معلوم است

درود برجناب سدید
علم حضوری ایراداتی دارد که یک مورد آن را عرض میکنم
اولین اشتباه آن مطابق واقع نبودنش است
بدین صورت که ما در علم حصولی میگوییم ،یک واسطه ای از معلوم نزد ذهن ایجاد میشود،خب یا این واسطه ،واسطه دیگری دارد که به تسلسل میرسیم،یا ندارد و مستقیما نزد عالم حاضر است
پس در نتیجه آن واسطه علم حصولی ،مشخصات علم حضوری را دارد،
اگر علم حضوری باشد که مطابق واقع نیست،و اگر نباشد بی واسطه بودن ملاک علم حضوری نیست!
مثالی بزنم
خورشید را دیدن،گفته میشود علم حصولیست
خب یک تصور(واسطه ای)از خورشید در ذهن حاضر میشود(مسلم است این تصور خطا دارد چون خورشید واقعی به این شکل نیست) این تصور اگر علم حضوری باشد لاجرم شاهد این هستیم که ،تطابق با واقعیت ندارد
*اگر بگویید مطابق واقع بودن،همان مطابق ذهن بودن است،اعتبار علم حضوری خدشه وارد میشود و تا حد ذهنیات و نه واقعیات تنزل میابد

الرحیل;973637 نوشت:
سلام عليكم
وقتي ما مساله اي رو فراموش مي كنيم، مثلا يك شماره تلفن يا نام كسي را فراموش مي كنيم و بعد از مدتي دوباره به خاطر مي آوريم، یعنی ابتدا به آن مساله علم داشته ایم، بعد نداشته ایم بعد مجدد علم پیدا کرده ایم؟ این علم مجدد چگونه ایجاد می شود؟

سلام و عرض ادب و تبریک ایام

پاسخ به پرسش اول، مثبت است. همانطور که عرض شد، علم به چیزی همان التفات و توجه به چیزی است. نمی توان به چیزی علم داشت اما به آن آگاهی و توجه نداشت. البته حافظه به مثابه قوه نگه دارنده و یا مغز به مثابه اندام موثر دریادآوری، اصطلاحا معین ادراک هستند؛ یعنی به ما کمک می کنند تا چیزی را مجددا ادراک کنیم. زمانی که شماره تلفن را فراموش می کنیم، به آن شماره علم و آگاهی نداریم اگرچه ممکن است این شماره در حافظه وجود داشته باشد اما به عللی، نمی توانیم آن را یادآوری کنیم. اما وقتی آنها را یادآوری کردیم، در آن هنگام مجددا علم یافته ایم.

دقت بفرمایید که از منظر دقیق و فلسفی، حافظه خودش مدرِک نیست بلکه مُعین و کمک کار برای ادراک است. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی، شايد به اين دليل بر آنها «قواي ادراكي» اطلاق شده كه معين بر ادراك‌اند و بدون آنها علم و ادراک تحقق نمی یابد وگرنه صرف‌نظر از اين جهت، توصيف آنها به وصف ادراكي مناسبتي ندارد.[1]

با این توضیحات روشن می شود که حافظه مثال نقضی برای این مطلب نیست که «علم همان توجه و التفات و آگاهی به چیزی است» چرا که اساسا حافظه معین ادراک است نه مدرِک؛ یعنی اساسا ادراک و علمی در حافظه رخ نمی دهد تا گفته شود که در این مورد، علم بدون توجه وجود دارد. در حافظه یا مغز، یکسری پدیده های مادی یا مجرد نگه داری می شوند که به آدمی این امکان را می دهند که چیزی را مجددا مورد التفات و توجه و علم قرار دهد.

اما بررسی چگونگی یادآوری و مناسبات مغزی و روحی لازم برای آن، خارج از بحث این تایپیک است و نیازمند بحث و بررسی های طولانی است و در قلمرو علم محدود بنده نمی گنجد.



[/HR][1] نصيرالدين طوسى، شرح‌الاشارات، ج 2، ص 331ـ 332.

نقطه;973653 نوشت:
سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما استاد بزرگوار،
جسارتاً روی آن جمله‌ام تأکید دارم ... علم همان توجه نیست ... چیزی را که بدانید و از یاد ببرید و دوباره به یاد بیاورید و بدانید که همیشه هم می‌دانسته‌اید ولی از آن غافل بوده‌اید اینطور نیست که علمش را از دست داده باشید و دوباره کسب نمایید ...
اگر قرار بود حافظه‌ی کوتاه‌مدت که موضع توجه است تنها علم انسان باشد باید یک انسان معمولی را دارای علم بسیار بسیار مختصری بدانیم که حاوی چند جمله‌ی معنادار بیشتر نیست ... انسان باید مدام حتی اسم خودش را هم فراموش کرده و دوباره بیاموزد وقتی برای مدتی به ان توجه ندارد و بعد به آن توجه می‌کند ... در ضمن اینکه اگر کسی از ما بپرسد که اسم شما چیست و ما در حافظه‌ی بلندمدت خود به دنبال جواب آن بگردیم و جوابش را بدهیم اینجا نه معلمی داشته‌ایم که علم جدید را به ما بدهد و نه این یادآوری اسم‌مان را هممی‌شود مصداق علم لدنّی دانست، بلکه این صرفاً یک یادآوری است و نه یک آموزش مجدد ...
لابد منظورتان را درست متوجه نشده‌ام، مگرنه این چیزی نیست که بخواهیم سرش بحث کنیم که واقعاً علم و توجه یکی هستند یا نه، یا اینکه علم می‌تواند باشد ولی مورد غفلت واقع شود یا نه ...

سلام و عرض ادب و تبریک ایام

همانطور که عرض شد علم همان التفات و توجه به چیزی است. این مطلب، یک حقیقت پدیدارشناسانه است؛ یعنی اگر علم را مورد بررسی پدیدارشناسانه قرار بدهیم و قطع نظر از هر چیزی به خود علم بنگریم، متوجه می شویم که علم از چند مولفه برخوردار است: عالم و معلوم و التفات آن عالم به آن معلوم. بنابراین، علم بدون التفات و توجه، نشدنی و محال است؛ چنانچه که آب بدون رطوبت محال است.

اما درباره حافظه نیز گفتنی است که حافظه، خواه بلند مدت خواه کوتاه مدت، اساسا مُعین ادراک است و خودش ادراک کننده نیست؛ به دیگر سخن، حافظه (یا مغز) مخزن حفظ مفاهیم (و انفعالات مادی) است؛ ولی خودش مدرِک نیست بلکه مُعینِ ادراک است. پدیده های موجود در حافظه یا مغز، تا زمانی که مورد التفات و توجه نفس آدمی قرار نگیرند، مورد آگاهی و ادراک قرار نمی گیرند.

البته قبول دارم که تذکر و یادآوری، همان علم آموزی نیست و صرفا یادآوری معلومات سابق است؛ اما این بدین معنا نیست که معلومات سابق، وقتی که در حافظه ذخیره می شوند، مورد علم قرار گرفته اند. تنها زمانی معلومات سابق مجددا مورد علم و یادآوری قرار می گیرند که نفس آدمی بتواند مجددا به آنها ملتفت گردد. البته در زمینه یادآوری و علم مجدد، حافظه و مفاهیم ذخیره شده در آن، نقش مهمی ایفاء می کنند اما نهایتا آنها صرفا نگه دارنده مفاهیم و کمک کار برای یادآوری و ادراک مجدد هستند.

البته همانطور که پیش تر هم گفته شد، می توان مفاهیم ذخیره شده در حافظه را نیز تسامحا علم نامید اما از منظر دقیق، آنها تا زمانی که مورد توجه نفس قرار نگرفته اند، مصداق علم نیستند. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی، شايد به اين دليل بر آنها «قواي ادراكي» اطلاق شده كه معين بر ادراك‌اند و بدون آنها علم و ادراک تحقق نمی یابد وگرنه صرف‌نظر از اين جهت، توصيف آنها به وصف ادراكي مناسبتي ندارد.[1]

نقطه;973653 نوشت:
ارتباط وجودی داشتن با خدا بحث‌برانگیز است ... اگرچه راحت است که مثلاً اصالت وجود را بپذیریم و بگوییم که بله حق با شماست، ولی شخصاً با این نگاه رایج موافق نیستم و جسارتاً آن را اشتباه می‌دانم و ان شاء الله این حق را به من بدهید که اگر نظریه‌ای به نظرم اشتباه رسید و بر آن نقد داشتم تسلیم آن نشوم با این توجیه که بزرگان زیادی طرفدار آن بوده یا هستند ...

البته ارتباط وجودی و مباحث اصالت وجود، بحث برانگیز است؛ چنانچه که هر نظریه ای بحث برانگیز است و غالبا موافق و مخالف دارد. می دانیم که در زمینه اصالت وجود نیز دست کم سه تفسیر وجود دارد که برخی از آنها تفاسیر دیگر را قابل قبول نمی دانند. به هر حال، بنده تا زمانی که با تقریر مورد نظر شما و اشکالات شما به آن تقریر آشنایی نداشته باشم، نمی توانم درباره آن اظهار نظر کنم.

نقطه;973653 نوشت:
تذکر یعنی یادآوری، یادآوری به معنای علم‌آموزی نیست ... تذکر یعنی متوجه شدن به چیزی که داشته‌ایم ولی با این حال از آن غافل بوده‌ایم ...

کاملا با شما موافقم که تذکر علم آموزی نیست. به همین جهت، عرض شد که ارتباط وجودی میان انسان و خداوند برقرار است و هر کسی متناسب با بهره وجودی و میزان درون بینی و التفاتی که دارد، به آن ارتباط وجودی نیز آگاهی می یابد؛ نهایتا انبیاء با طرح و برنامه عملی، موانع را کنار زده و راههای تقویت درون بینی را پیش روی ما قرار می دهند تا هر کسی این ارتباط وجودی و التفات ضعیف به آن را به صورت قویتری متذکر شود. در واقع، ارتباط وجودی و التفات به آن، امری مشکک و چندمرتبه ای است و اینطور نیست که کسی کلا فاقد آن باشد بلکه ممکن است این مرتبه وجودی و التفات درونی آنقدر ضعیف باشد که شخص مورد نظر آن را امر مبهم تلقی کند و نتواند آن را به صورت دقیق تفسیر و تعبیر نماید. اما انبیاء آن را به صورت روشن و دقیق مورد توجه و یادآوری قرار می دادند.

البته توجه به این نکته نیز خالی از لطف نیست که چه بسا متذکر شدن انبیاء ناظر به یادآوری عهد و میثاقی باشد که در عالم ذر تحقق یافته بود. البته در این زمینه نیز اختلاف نظر است.

همچنین ممکن است تذکر دهندگی انبیاء ناظر به جامعه خداباور باشد؛ یعنی کسانی که به خداوند معتقدند، بواسطه طرحی که انبیاء دارند (همچون نماز و روزه و غیره) این فرصت را می یابند که بارها خداوند را مورد توجه و یادآوری قرار دهند. فراموش نکنیم که اکثر انبیاء با جامعه خداباور روبرو بودند که آنها به مرور زمان منحرف شده و صرفا از حیث ربوبی و عبادی به شرک مبتلا شده بودند و در نتیجه، در زندگی خود از خداوند فاصله گرفتند و کمتر آن را مورد توجه قرار می دادند.

نقطه;973653 نوشت:
اصولاً فطرت چیست که انسان فطرتاً با خدا ارتباط داشته باشد؟ فطرتی که شخصاً در آیات و روایات دیده‌ام که به آن تصریح شده است خودش یک علم است،‌ یک علم حضوری که در عالم ذر و قبل از تولد انسان به او بخشیده شده است و اگر نمی‌بود انسان هیچ راه دیگری برای شناخت خدا نداشت ... و فطرت دقیقاً همان علم حضوری است که آغازگر تاپیک در مورد آن سؤال دارند ... در واقع آنچه که شما محال دانستید، اینکه محال است که فطرتاً علم حضوری ناآگاهانه نسبت به خدا داشته باشیم و نسبت به این علم غفلت پیدا کنیم دقیقاً چیزی است که در آیات و روایات تا دیده‌ام به آن تصریح شده است ...
نمی‌دانم چطور شما علم را در تعارض با غفلت می‌دانید؟ غفلت چه ارتباطی به ناآگاهی دارد؟ جهلی که در حدیث جهل و عقل مطرح شده است و اصل هر شرّی است اگر در مقابل علم بود به آن احادیث می‌گفتند احادیث علم و جهل، در حالی که این جهل در مقابل عقل به کار رفته است و نه در مقابل علم ... عقل کارش همین غفلت‌زدایی است، مثل پیامبران که تذکر دهنده بودند و مسؤول اعمال قوم خودشان نبوده‌اند ... عقل انسان را به فطرتش دعوت می‌کند، به همان علمی که در عالم ذر به او داده شده است، دیگر خود شخص است که اما شاکراً و اما کفوراً ...
در پناه خدا باشید

با توضیحاتی که گذشت، روشن می شود که بنده با شما مخالفتی ندارم جز در این که علم به معنای التفات و آگاهی است. نمی شود علم باشد ولی التفات و آگاهی نباشد. آری، ممکن است شما به آنچه که زمینه ساز علم و التفات است نیز علم بگویید؛ یا ممکن است شما به معلومات سابقی که اینک مورد غفلت است نیز علم بگویید؛ اما دقت بفرمایید که بنده بر این باورم که علم به معنای التفات به چیزی است. بنده قبول دارم که اموری در حافظه وجود دارند و یا مستند به روایات، برخی از متفکران مسلمان عهد الهی در عالم ذر را قبول کرده اند، اما تمام سخنم این است که تا زمانی که ما به این امور التفات نداشته باشیم، نمی توانیم مدعی علم به آنها باشیم. دقت بفرمایید که پرسشگر محترم نیز دقیقا ناظر به همین بحث است که چگونه ما مدعی علم به چیزی هستیم در حالی که بسیاری از مردم درون خودشان چنین علمی را نمی یابند. همانطور که بنده سابقا به این پرسش پاسخ گفتم، ما زمینه علم حضوری به خداوند را داریم اما فقط برخی از ما به خداوند علم حضوری دارند؛ چنانچه که ما در حافظه خودمان معلومات فراوانی را ذخیره کرده ایم، اما فقط برخی از آنها را مورد علم و یادآوری قرار می دهیم.

hessam78;973669 نوشت:
درود برجناب سدید
علم حضوری ایراداتی دارد که یک مورد آن را عرض میکنم
اولین اشتباه آن مطابق واقع نبودنش است
بدین صورت که ما در علم حصولی میگوییم ،یک واسطه ای از معلوم نزد ذهن ایجاد میشود،خب یا این واسطه ،واسطه دیگری دارد که به تسلسل میرسیم،یا ندارد و مستقیما نزد عالم حاضر است
پس در نتیجه آن واسطه علم حصولی ،مشخصات علم حضوری را دارد،
اگر علم حضوری باشد که مطابق واقع نیست،و اگر نباشد بی واسطه بودن ملاک علم حضوری نیست!
مثالی بزنم
خورشید را دیدن،گفته میشود علم حصولیست
خب یک تصور(واسطه ای)از خورشید در ذهن حاضر میشود(مسلم است این تصور خطا دارد چون خورشید واقعی به این شکل نیست) این تصور اگر علم حضوری باشد لاجرم شاهد این هستیم که ،تطابق با واقعیت ندارد
*اگر بگویید مطابق واقع بودن،همان مطابق ذهن بودن است،اعتبار علم حضوری خدشه وارد میشود و تا حد ذهنیات و نه واقعیات تنزل میابد

سلام و عرض ادب و تبریک ایام

همانطور که پیش تر عرض شد، علم به دو قسم حضوری و حصولی است: در علم حضوری، عالم به معلوم، بی واسطه مفهومی، اشراف و التفات دارد؛ اما در علم حصولی با واسطه مفهومی، اشراف و التفات دارد.

مثلا علم من به خودم یا مفاهیم درون ذهنم، علم حضوری است چرا که بی واسطه مفهومی است. مثلا اگر برای علم به مفاهیم درون ذهنم نیازمند مفهوم دیگری باشم، آنگاه برای علم به آن مفهوم نیز به واسطه مفهومی دیگری نیازمند می شدم و برای آگاهی از این واسطه مفهومی اخیر نیز به واسطه مفهومی دیگر و ...
بنابراین، در برخی از موارد، ما از علم حضوری برخورداریم. اما نکته مهم این است که علم من به مفهوم خورشید، اگرچه حضوری است؛ اما علم من به واقعیت خورشید، حصولی است. از این رو، وقتی گفته می شود که من حضورا از مفهوم خورشید آگاهی دارم، منظورمان این نیست که واقعیت خورشید نیزحضورا برای ما معلوم است.
به دیگر سخن، در علم حضوری، مفهوم خورشید، معلوم بالذات است؛ اما واقعیت خورشید معلوم بالتبع است؛ یعنی به تبع آگاهی حضوری از مفهوم خورشید، من به واقعیت خورشید آگاهی می یابم. البته آگاهی من به واقعیت خورشید، چون از طریق مفهوم خورشید است، پس علم من به آن، حقیقتا حصولی است نه حضوری.

با این توضیحات روشن می شود که اگر در موردی مفهومی با واقعیت مطابقت نداشته باشد، لطمه ای به علم حضوری من به آن مفهوم وارد نمی شود. در واقع، علم من به آن مفهوم، حضوری و خطاناپذیر است اما علم من به آن واقعیتی که آن مفهوم نشان می دهد، خطابردار است. به دیگر سخن، من حتی در مواردی که عقاید باطلی دارم، حضورا به این عقاید آگاهی دارم و این آگاهی من باطل و خطا نیست؛ اگرچه این عقیده من واقع نما نیست و با واقعیت مطابقت ندارد.

سلام و عرض ادب
با تبریک عید و عرض تشکراز پیامتان

قول سدید;973682 نوشت:
حضورا به این عقاید آگاهی دارم و این آگاهی من باطل و خطا نیست

این مورد را که فرمودید،عرض کردم؛منظورم وجود خطا در ذهنیات نیست،تطابق با واقعیت منظورم است
hessam78;973669 نوشت:
*اگر بگویید مطابق واقع بودن،همان مطابق ذهن بودن است،اعتبار علم حضوری خدشه وارد میشود و تا حد ذهنیات و نه واقعیات تنزل میابد

به دیگر سخن گفته میشود،علم حضوری خطا ناپذیر است!اما مگر میتواند اشکالی همچون عدم تطابق با واقعیت را مشمول شود ولی همچنان،بدون خطا باشد؟
به عنوان مثال برای تبیین مفهوم خطاناپذیری علم حضوری،اینگونه باید بگویم
من دوستی دارم بنام حسن،که ایشون در واقعیت آدم خوب ،درست و اهل نیکی می باشند
اما کسی از من میپرسد،حسن چگونه آدمیست؟
من میگویم آدمی شرورپیشه بد و غیر قابل تحمل است
خب مسلم است که یک مفهومی از حسن در ذهن من وجود دارد(و البته علم من به این مفهوم (حسن شرارت پیشه)خطاناپذیر و موافق ذهنیت من میباشد،اما این مفهوم مطابق واقعیت است؟یا مطابق ذهنیت؟معلوم است که مطابق ذهنیت است)
به دیگر سخن ،من به مفهوم چیزی علم حضوری دارم،چون بی واسطه نزد من است،و این علم حضوری من،مطابق واقعیت کلی نیست(تنها با ذهنیت توافق دارد)

قول سدید;973682 نوشت:
از این رو، وقتی گفته می شود که من حضورا از مفهوم خورشید آگاهی دارم، منظورمان این نیست که واقعیت خورشید نیزحضورا برای ما معلوم است

اینجا هم امور سابجکتیو و آبجکتیو را شاهدیم،
به دیگر سخن "چون اینجا واقعیت خورشید را مطرح کرده اید" من مثالی از بیماری اسکیزوفرنی میزنم
بیماران اسکیزوفرنی چیز هایی میبینند و میشنوند و مبیویند که وجود ندارد
من از شما میپرسم آیا یک فرد اسکیزوفرنی ،چیز هایی که میبیند،واسطه ای دارد یا خیر!
اگر بگویید واسطه ای دارد لاجرم پذیرفته اید که یک واقعیتی خارج از ذهن وجود داردکه اشتباه میشود،ولی اگر بگویید واسطه ای ندارد،میشود علم حضوری!
حال شما میگویید علم فرد اسکیزوفرنی به چیزهای تخیلی که دیده است حضوریست وخطاناپذیر است،مشخص است که منظور علم حضوری از خطاناپذیر بودن این است که این شخص آنان را دیده و در این خطایی نیست،

اما به طور معمول واژه خطا ناپذیر بودن مشمول واقعی بودن هم میشود،که در علم حضوری ما شاهد این موضوع نیستیم مانند مثال بالا
پس علم حضوری مطابق واقعیتی خارج از ذهنیت نیست،
یعنی اگر من بگویم علم حضوری فرد اسکیزوفرنی خطاناپذیر است درست است،ولی این جمله فکر را به اشتباه می اندازد که منظور از خطاناپذیر بودن،واقعی بودن آن را شامل میشود
مثال ملموس دیگر،وقتی میگوییم علم من به اینکه حسن عاشق چلوکباب است خطاناپذیر است،اذهان متوجه این موضوع میشوند که خطاناپذیری شامل این واقعیت که حسن هم عاشق چلوکباب است میشود،اما بعد میروند میپرسند از حسن که آیا چلوکباب دوست داری؟او میگوید متنفرم،وقتی از من بپرسند که این حرفی که زدی خطا شد،من میگویم مفهومی که از حسن در ذهنم دارم عاشق چلوکباب است پس خطاناپذیر است
اذهان نمیگویند که تو مفهوم خطاناپذیری را جعل کردی؟چون تطابقی با امور آبجکیتو ندارند

مخلص کلام ،فلاسفه اسلامی خطا ناپذیر بودن را میگویند،اما منظور دیگری را دارند
چون سنگ بنای فلسفه اسلامی علم حضوریست عدم تطابق با امور واقعی و عینی مشکل عظیمیست(این مشکل نه تنها در فلسفه اسلامی،بلکه در وجوه مختلف معرفت شناسی جلوه گر است)

hessam78;973689 نوشت:
سلام و عرض ادب
با تبریک عید و عرض تشکراز پیامتان

این مورد را که فرمودید،عرض کردم؛منظورم وجود خطا در ذهنیات نیست،تطابق با واقعیت منظورم است

به دیگر سخن گفته میشود،علم حضوری خطا ناپذیر است!اما مگر میتواند اشکالی همچون عدم تطابق با واقعیت را مشمول شود ولی همچنان،بدون خطا باشد؟
به عنوان مثال برای تبیین مفهوم خطاناپذیری علم حضوری،اینگونه باید بگویم
من دوستی دارم بنام حسن،که ایشون در واقعیت آدم خوب ،درست و اهل نیکی می باشند
اما کسی از من میپرسد،حسن چگونه آدمیست؟
من میگویم آدمی شرورپیشه بد و غیر قابل تحمل است
خب مسلم است که یک مفهومی از حسن در ذهن من وجود دارد(و البته علم من به این مفهوم (حسن شرارت پیشه)خطاناپذیر و موافق ذهنیت من میباشد،اما این مفهوم مطابق واقعیت است؟یا مطابق ذهنیت؟معلوم است که مطابق ذهنیت است)
به دیگر سخن ،من به مفهوم چیزی علم حضوری دارم،چون بی واسطه نزد من است،و این علم حضوری من،مطابق واقعیت کلی نیست(تنها با ذهنیت توافق دارد)

اینجا هم امور سابجکتیو و آبجکتیو را شاهدیم،
به دیگر سخن "چون اینجا واقعیت خورشید را مطرح کرده اید" من مثالی از بیماری اسکیزوفرنی میزنم
بیماران اسکیزوفرنی چیز هایی میبینند و میشنوند و مبیویند که وجود ندارد
من از شما میپرسم آیا یک فرد اسکیزوفرنی ،چیز هایی که میبیند،واسطه ای دارد یا خیر!
اگر بگویید واسطه ای دارد لاجرم پذیرفته اید که یک واقعیتی خارج از ذهن وجود داردکه اشتباه میشود،ولی اگر بگویید واسطه ای ندارد،میشود علم حضوری!
حال شما میگویید علم فرد اسکیزوفرنی به چیزهای تخیلی که دیده است حضوریست وخطاناپذیر است،مشخص است که منظور علم حضوری از خطاناپذیر بودن این است که این شخص آنان را دیده و در این خطایی نیست،

اما به طور معمول واژه خطا ناپذیر بودن مشمول واقعی بودن هم میشود،که در علم حضوری ما شاهد این موضوع نیستیم مانند مثال بالا
پس علم حضوری مطابق واقعیتی خارج از ذهنیت نیست،
یعنی اگر من بگویم علم حضوری فرد اسکیزوفرنی خطاناپذیر است درست است،ولی این جمله فکر را به اشتباه می اندازد که منظور از خطاناپذیر بودن،واقعی بودن آن را شامل میشود
مثال ملموس دیگر،وقتی میگوییم علم من به اینکه حسن عاشق چلوکباب است خطاناپذیر است،اذهان سلیم متوجه این موضوع میشوند که خطاناپذیری شامل این واقعیت که حسن هم عاشق چلوکباب است میشود،اما بعد میروند میپرسند از حسن که آیا چلوکباب دوست داری؟او میگوید متنفرم،وقتی از من بپرسند که این حرفی که زدی خطا شد،من میگویم مفهومی که از حسن در ذهنم دارم عاشق چلوکباب است پس خطاناپذیر است
اذهان نمیگویند که تو مفهوم خطاناپذیری را جعل کردی؟چون تطابقی با امور آبجکیتو ندارند

مخلص کلام ،فلاسفه اسلامی مفهوم خطا ناپذیر بودن را به عاریت گرفته اند،اما منظور دیگری را دارند
چون سنگ بنای فلسفه اسلامی علم حضوریست عدم تطابق با امور واقعی و عینی مشکل عظیمیست(این مشکل نه تنها در فلسفه اسلامی،بلکه در وجوه مختلف معرفت شناسی جلوه گر است)

سلام و عرض ادب مجدد

کاملا با شما موافقم که علم حضوری به قضایا و مفاهیم ذهنی، صدق و مطابقت آن قضایا و مفاهیم با واقعیت خارجی را لزوما تضمین نمی کنند. ظاهرا اختلافی در این زمینه با همدیگر نداریم.

اگر هم فلاسفه مسلمان علوم حصولی را به علوم حضوری ارجاع می دهند، درصدد بیان این مطلب نیستند که حضوری بودن مفاهیم و خطاناپذیر بودن این حضور، دلالت دارد بر مطابقت تمامی قضایا و مفاهیم با واقعیت خارجی.

منظور از ارجاع علوم حصولی به علوم حضوری به چند شکل قابل بیان است:

1. همه علوم حصولي علم حضوري هستند؛ یعنی اگرچه همه تصورات و مفاهيم و قضايا (تصورات همراه با حكم) كه بيانگر چيزي وراي خود هستند و بالنسبه به آن امر (آنچه وراي آنها و محكي آنهاست) علم حصولي هستند، اما همه آنها نزد نفس حضور دارند و علم انسان به آنها علم حضوري است؛ زيرا بين آنها و نفس انسان، مفاهيم ديگري واسطه نيست. روشن است که چنین ارجاعی به عنوان راهکاری برای احراز مطابقت علوم حصولی نسبت به واقعیات خارجی نیست. اما با این حال، ثمره معرفت شناسی آن این است که کسی نمی تواند این مفاهیم را انکار نماید و نسبت به آنها شکاک باشد.

2. همه علوم حسي برگرفته از احساس و انفعال دروني اند. وقتي چشم خود را بازمي كنيم و درختي را مي بينيم، نوري از درخت منعكس مي شود و به چشم ما برخورد مي كند. تصوير درخت در چشم ما منعكس شده، از سوي دستگاه عصب به مغز منتقل مي گردد. مغز نيز منفعل مي شود و سپس مرتبه اي از نفس انسان كه قوه باصره نام دارد، از اين عمل مادي به دليل ارتباط يا اتحاد نفس و بدن، منفعل مي گردد و پس از آن ، ذهن انسان از آن احساس دروني عكس و تصوير مي سازد. پس ذهن ما از اشياي خارجي تصوير نمي سازد ، بلكه از احساسي دروني و انفعالات نفساني تصوير ساخته است. روشن است که چنین مطلبی نیز ارتباطی با صدق قضایای حصولی حسی ندارد؛ یعنی درصدد بیان این مطلب نیست که این قضایا با واقعیت محسوس خارجی خود مطابقت دارند.

3. همه یا اکثر معقولات و مفاهیم منطقی و فلسفی، برگرفته از علوم حضوری هستند. مفاهیمی چون کلی و جزئی برگرفته از مفاهیمی هستند که نزد ذهن حاضرند؛ یا مفاهیمی همچون علت و معلول برگرفته از نسبت وجودی میان ذهن و اراده است. فایده ارجاع این مفاهیم به علوم حضوری این است که کسی نمی تواند این مفاهیم را بی معنا و بدون واقعیت تلقی کند. آری، احراز مطابقت مفاهیم فلسفی بر واقعیات بیرونی مطلب دیگری است که در جای خودش باید بحث بشود.

4. قضایای وجدانی برگرفته از علوم حضوری هستند؛ یعنی بواسطه علوم حضوری من به دردم است که من معقتد می شوم که درد دارم. روشن است که این قضایا از سنخ علوم حصولی هستند اما صدق آنها توسط علوم حضوری احراز می شود؛ یعنی از سویی من به مفاهیم به کار رفته در این قضایا حضورا آگاهی دارم، و از سوی دیگر من به دردم نیز حضورا آگاهی دارم؛ و همچنین، به مطابقت این مفاهیم بر آن واقعیت وجدانی نیز حضورا آگاهی دارم. روشن است که این مطلب محدود به قضایای وجدانی است و ربطی به سایر قضایا ندارد. از این رو، در مورد قضایای تجربی و محسوس که ناظر به واقعیات مادی هستند، باید به دنبال راهکار دیگری بود.

کوتاه سخن این که منظور از ارجاع مفاهیم یا قضایا به علوم حضوری این نیست که مشکل صدق تمامی قضایا را با استناد به علوم حضوری حل می کنیم بلکه صرفا درصدد بیان این نکته هستیم که مفاهیم فلسفی و منطقی بی معنا نیستند و یا قضایای وجدانی ضروری الصدق هستند. اما بحث از صدق سایر قضایای محسوس و تجربی مجال دیگری می طلبد و از طریق دیگری ثابت می شود. بنابراین، سخن گفتن از علم حضوری در آثار فلاسفه مسلمان، به معنای آن نیست که علم حضوری تمامی مشکلات معرفت شناسانه را مرتفع می سازد بلکه علم حضوری به مثابه یک ابزار معرفتی قوی، نقش مهمی در حل آن مشکلات ایفاء می کند. (1)

پی نوشت ها:
(1) برای مطالعه بیشتر، رک: معلمی، حسن، ارجاع علم حصولی به علم حضوری از نظر علامه طباطبائی، فصلنامه علمی تخصصی حکمت اسلامی، تابستان 1393.

قول سدید;973694 نوشت:
اما با این حال، ثمره معرفت شناسی آن این است که کسی نمی تواند این مفاهیم را انکار نماید و نسبت به آنها شکاک باشد.

عرض احترام و تشکر مجدد
خب در نوع شک گرایی سوفسطایی گفته میشه،که دندان سالم این افراد را بکشند تا چنین مفاهیمی مانند شک و درد را انکار نکنند
اما در شک گرایی از نوع دیگر مانند کوژیتو دکارت،این موضوع مطرح است که،اینکه من منطقی میابم دو دو تا 4 تا یا دنیایی که میبینم را،چرا توهمات القایی شیطان نباشد؟
مشکل دیگری که از این ایده گرفته شده،مغز درون خمره هیلاری پانتم است
[SPOILER]اگر مغزى را (ذهنى را) در نظر بگیرید که در درون خمره‌‏اى (لوله آزمایشگاهى) محاصره شده باشد که این خمره پر از مایع خاصى باشد که اطراف آن مغز را فرا گرفته است و این مغز با رشته‏‌هایى به کامپیوترى در بیرون از خمره متصل باشد و این کامپیوتر را تکنسین و دانشمندان چیره دستى طراحى کرده باشند و از طریق آن کامپیوتر و از راه سیم‌هاى ارتباطى اطلاعات مورد نظر خود را وارد آن ذهن (مغز) کنند، در این صورت این مغز محاصره شده تحت کنترل، هیچ اطلاعى از خود ندارد و هرچه به آن مى‏رسد و در درون آن وارد مى‌‏شود، از طریق کامپیوتر تحت کنترل، دیگران است. اطلاعات چنین مغزى (ذهنى) برگرفته از جهان خارج نیستند؛ زیرا او ارتباط مستقیم و بى‏‌واسطه‌‏اى با جهان خارج ندارد، اطلاعات و یافته‌‏هاى او برگرفته از حافظه مصنوعى هدایت ‏شده توسط دیگران است. هرچه آن تکنسین‏‌ها و دانشمندان بخواهند به این حافظه مصنوعى القاء نمایند او هم به این مغز در خمره منتقل مى‏‌کند.
اگر مغزى (ذهنى) در چنین وضعیتى قرار گرفته باشد که تمام اطلاعاتش را از بیرون مى‏‌گیرد و همه چیز به او القاء مى‏‌شود، در این صورت مى‏‌توان گفت که او هیچ معرفتى به عالم واقع ندارد؛ زیرا هیچ رابطه مستقیمى با عالم خارج ندارد، حتى از وضعیت‏ خویش نیز آگاه نبوده و بدان معرفت ندارد. حال شکاک پس از تصویر اجمالى وضعیت «مغز در خمره‏» (ذهن در لوله آزمایش) از ما مدعیان معرفت مى‌‏پرسد که آیا شما مى‌‏دانید که در این وضعیت قرار ندارید؟
آیا شما معرفت دارید به این‌که بدون هیچ واسطه‏‌اى و بدون هیچ القایى -از سوى کامپیوتر طراحى شده مفروض یا دیو فریبنده دکارت- با عالم واقع در تماس بوده و بدان معرفت دارید. شاید خود همین تصور و زعم شما هم نتیجه القائات آن عامل یا عوامل بیرونى باشد که به شما القا مى‌‏نماید که شما با واقعیت ‏به طور مستقیم ارتباط دارید و به واقعیت معرفت واقعى دارید. از کجا مى‏‌دانید که شما در چنین موقعیتى قرار نداشته و مغز در خمره نیستید؟
وضعیت نامعلوم است، شاید مغز در خمره باشید و شاید هم نباشید! هیچ چیزى بر شما معلوم و آشکار نیست. نهایت چیزى که مى‏‌توان گفت این است که «ما نمى‏‌دانیم که مغز در خمره نیستیم‏». به عبارت بهتر شما ممکن است در یکى از سه وضعیت زیر قرار داشته باشید:
1. معرفت داشته باشید که «مغز در خمره‏» نیستید.
2. معرفت داشته باشید که «مغز در خمره‏» هستید(بدانید که در چنین وضعیتى قرار دارید ولى تنها همین یک مورد معرفت را، معرفت واقعى داشته باشید).
3. معرفت نداشته باشید که «مغز در خمره‏» نیستید.

شکاک معتقد است که از بین این سه موضع، موضع سوم معقول‌ترین و قابل دفاع‌‏ترین این مواضع است؛ زیرا اظهار ندانستن و شکاکیت ‏حتى درباره وضعیت ‏خود نیازمند کمترین مؤونه و قابل دفاع‌ترین موضع به لحاظ فلسفى است.[/SPOILER]
در واقع ما نمیتوانیم واقعیت خارجی را آنگونه که است متوجه شویم
ممکن است مسلمانان بفرمایند این موضوع میخواهد بگوید هیچ چیز فهمیدنی نیست،خیر این موضوع میگوید مغزدرون خمره،یا ادراک گر درون خمره(چیز هایی که به خوردش میدهد را میفهمد،حس میکند ،وجدانیاتش...) اما از اصالت فهم خود نمیتواند آگاهی یابد
مانند آن چیزی که در خواب برایمان به وجود می آید
مثلا در خواب پدیده ای وجود دارد بنام خواب آگاهانه [=Roboto]Lucid Dream ما میفهمیم که خواب هستیم در نتیجه متوجه میشویم که واقعی نیست(در اینکه چرا واقعیت بیداری را بر خواب ترجیح میدهیم بحث است،ولی بقول حکیم چینی
روزی خواب دیدم پروانه ای هستم،که در طبیعت پرواز میکند،ازان روز به بعد نفهمیدم،که آدمی هستم که خواب میبیند پروانه است،یا پروانه ای که خواب میبیند ادم است،این جمله متضمن عبارت های سنگین و پر از مشکل معرفت شناسیت)
شاید روزی بفهمیم که این دنیا و آگاهی هم نسبت به آگاهی بالاتر بمثابه،خواب در برابر دنیای ما باشد
دربخشی از تاریخ فلسفه غرب که با مواضع من همسو است در بحث معرفت شناسی میگویم واقعیات را آنگونه که هستیم میفهمیم،اما شما یا فلاسفه مسلمانان میگویید آنگونه که هستند خواهیم فهمید؟
(البته من مرحله اثبات دکارتی، ک میگوید شک میکنم پس در شک خودم نمیتوانم شک کنم را قبول ندارم و شما هم احتمالا ندارید)
البته جناب ابن عربی هم،موضوعی را مطرح کردند،که برایم جالب است(بخش عینی و عقلی) و با بخش هایی از آن همسو هستم
[SPOILER]عینی نبودن طبیعت[=newstext]ابن عربی، طبیعت را دارای هویتی عینی نمی داند، بلکه معتقد است طبیعت امری معقول و نسبتی عدمی است که وجودی عینی ندارد:جعل الله مرتبه الطبیعه بین النفس و الهباء مرتبه معقوله لا موجوده.30 فإن الطبیعه لیست بمجعوله بل هی لذاتها فی العقل لا فی العین... و الطبیعه لها الوجود العقلی ما لها وجود عینی؛31 خداوند مرتبه طبیعت را که بین نفس و هباست، مرتبه ای معقول و نه موجود قرار داده است. پس طبیعت مجعول نیست در خارج، بلکه امری عقلی است... و طبیعت وجودی عقلی دارد و نه وجود عینی.[=newstext].[/SPOILER]
پس امیدوارم منظورم را تبیین کرده باشم،اینکه من درد میکشم ،(من)شک به آن ندارم،ولی دراینکه این قضایا دارای اصالت باشند چرا!در اینکه مطابق واقع باشند چرا

کارل پوپر جمله کنایه ای جالبی دارد،اینکه عقل میگوید باید عقلانی عمل کنیم خود غیر عقلیست
خودِ عقل با اینکه شناساگر است،خودش میگوید حجاب نیز هستم

قول سدید;973694 نوشت:
قضایای وجدانی ضروری الصدق هستند.

یک آزمایش علمی هم میتوانم به آزمایش لیبت اشاره کنم،که قضایای وجدانی اصالت بلاشک ندارند
در اینکه وجدانی هستند درست،اما در اینکه ضروری الصدق باشند را با شما هم نظر نیستم
اگر مانند من این همانی ذهنی و مغزی را بپذیرید،یا یک نفسی را پذیرفته باشید که عقل وسیله آن است،1-باید ابتدا فاهمه را علمی تبیین و فلسفی اثبات کرد 2- واقعیات(در صورت اعتقاد) آنگونه که هستند ثابت شود3-مسیر بین واقعیات و فاهمه بری از خطا باشد
که هر 3 مسئله فوق العاده سنگین است
ما بدون اثبات تنها مجبوریم فرض کنیم،همانطور که در ساینس فرض میشود
ولی جوابی برای شک دکارتی شک خمره ای نداریم!
و همانطور که هیوم گفته

  1. هیچ چیزی اثبات نمی‌شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
  2. هیچ چیز به‌طور متمایز قابل تصور، مستلزم تناقض نیست.
  3. تصور هر شی موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
  4. پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.
  5. در نتیجه، هیچ موجودی که وجودش عقلاً قابل اثبات باشد وجود ندارد.

hessam78;973696 نوشت:
هیچ چیز به‌طور متمایز قابل تصور، مستلزم تناقض نیست.

اینو میشه توضیح بدید؟

مشکل اینجاست که شما شبیه سازی کامپیوتری را واقعی نمیدانید ! آن هم واقعیت است ، پس چه مغر در خمره باشید چه مغز در سر انسان باشید به هر حال شما واقعی و اصیل هستید ، شما بگویید اینکه ما آزاد باشیم یا مغز در خمره چه تفاوتی به حال ما می کند تا این را بررسی کنیم ! یا در واقع تعریف شما از واقعیت چیست ؟

hessam78;973696 نوشت:
تصور هر شی موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.

شما فرض کن خودت وجود نداری ! خودی هست که فرض کنه نیست ؟! پس این تناقضه !

به همین شکل جهان خارج هم اثبات میشه ، شما یک نمایشگر رو میبینی و فرض میکنی نیست ! خب این تناقضه ، از طرف حس میکنی بهش علم داری ولی از طرفی منکر این هستی !

البته اینجا فرض میشه کرد ولی این فرض به معنای حقیقت داشتنش نیست !

چون فرض یه چیزی هست که دروغ و راست رو باهاش میشه در نظر گرفت ، ولی درک یه چیزی هست که فقط راستشو میشه باهاش درک کرد .

حالا شما میگی شخصی مثلا اسکیزوفرنی داره ، بعد این شخص یه آدمی رو میبینه که وجود نداره ! در واقع اینجا شخص خودش داره اشتباه میکنه ! اون شخصی که فرد اسکیزوفرنی دار میبینه واقعیه ! ولی این واقعی با اون واقعی که قبلا دیده فرق داره !

البته این مطالبی که گفتم حدس و گمانه و زیاد بهش فکر نکردم ، نظر شما چیه ؟

[="Times New Roman"][="Navy"]

قول سدید;973492 نوشت:
کوتاه سخن این که علم حضوری انسان به خداوند تنها در صورتی محقق می گردد که آدمی به این ارتباط علّی و فقر وجودی التفات داشته باشد...

با عرض سلام.

بنده چند جا از آية الله جوادي آملي مطلبي ديدم و چند بار هم در درس تفسيرشون گفتند که علم و معرفت به ذات خداوند اصلا امکان ندارد،

علم و معرفت ما تنها به صفات او تعلق مي‌گيرد نه به ذاتش.[/]

به من بیاموز;973704 نوشت:
اینو میشه توضیح بدید؟

مشکل اینجاست که شما شبیه سازی کامپیوتری را واقعی نمیدانید ! آن هم واقعیت است ، پس چه مغر در خمره باشید چه مغز در سر انسان باشید به هر حال شما واقعی و اصیل هستید ، شما بگویید اینکه ما آزاد باشیم یا مغز در خمره چه تفاوتی به حال ما می کند تا این را بررسی کنیم ! یا در واقع تعریف شما از واقعیت چیست ؟


درود سلام بر شما
ببینید
وقتی میگویید واقعی باید منظورتان واضح باشد
من برنامه ای مینویسم که در آن شخصیت یک بازی آدم کشی میکند!هیچ فقیهی نمیگویند حد را بر آن کاراکتر ثابت کنید
یا شما خوابی میبینید که در آن فردی را کشتید .آیا کسی شما را مجازات میکند؟خیر
بله من در خواب هم یک ادراک گر هستم و در بیداری هم یک ادراک گر
اما اختلاف واضحی دارد

به من بیاموز;973705 نوشت:
شما فرض کن خودت وجود نداری ! خودی هست که فرض کنه نیست ؟! پس این تناقضه !

گرامی بحث بر سر وجود داشتن نیست.همان کتاب هیوم را آخرش برسید میبینید نوشته در زندگی به رغم تجربی بودن علیت .چوب نمیخورم برای سیر شدن . یا این من به دلیل عدم اثبات دال بر عدم خودم،نمیگیرم

به من بیاموز;973705 نوشت:
به همین شکل جهان خارج هم اثبات میشه

این مسیری که ایراد میگیریدو روند اثباتش ،در مقوله دکارت است ،او میگفت،ابتدا خودم را از طریق کوژیتو (من شک میکنم در شک خودم نمیتوانم شک کنم،من می اندیشم پس هستم) ثابت میکنم،و دیو فریبنده را رد
و جهان خارج از من را به وسیله خودم تبیین
صحبت هیوم چیز دیگریست
او میگوید هیچ پاشنه آشیلی و هیچ گرانیگاهی وجودندارد
شک هیوم فلسفه را هم نه گردن ریاضیات را حتی میگیرد،تا حد ارتباط ذهنی کاهش میدهد،هیوم نمیگوید دو دو تا میشود 8 تا بلکه بر سر اصالت این گفتار بحث میکند،که بعدش فلسفه ایدئالیسم استعلایی کانت می آید برای دفاع ..

به من بیاموز;973705 نوشت:
شما یک نمایشگر رو میبینی و فرض میکنی نیست ! خب این تناقضه

به من بیاموز;973704 نوشت:
اینو میشه توضیح بدید؟

هیوم میگوید شما یک میز را ببینید هیچ ضرورتی برای وجودش وجود ندارد،
شما مرا میبینید،میگویید اگر حسام در دنیا نبود هیچ،تناقضی نبود و...
البته برای درک سخن هیوم باید قبلش گریزی به فلاسفه خرد گرای غربی همچون اسپینوزاو.. زد
چون اسپینوزا میگفت نه تنها جهان باید وجود داشته باشد بلکه باید اینگونه باشد،و آن حبه قند درون قندان شما بالضروره باید اینگونه باشد
که بعد جمله طلایی را میگوید در قضیه های اخلاقش هر تعینی اثبات است در جهت نفی،و این جمله سنگ بنای فلسفه یا دیالکتیک هگل قرار میگیرد،تز و آنتی تز و سنتز فیشته ای وادامه
البته این مقولاتی که عرض کردم،از فلسفه غرب است،نیازی نمیبینم که فلسفه غرب را دوستان بپذیرند،ولی میگویم بخش معرفت شناسی علم حضوری توان دفاع را ندارد،حداکثرقضیه تحلیلی ضرورتا صادق است،صرفا همانگوییست و هیچ دانشی را اضافه نمیکند،مانند مجردِ بدون همسر،مثلث 3 ضلعی
من حیث المجموع آخرین سخنانم در این بخش برای شما و جناب سدید بصورت دیگر بازگویی کنم

قول سدید;973696 نوشت:
اما با این حال، ثمره معرفت شناسی آن این است که کسی نمی تواند این مفاهیم را انکار نماید و نسبت به آنها شکاک باشد.

ببینید ایرادی که من گفتم را تبیین دیگری نمایم
ملاک خطاپذیر بودن علم حصولی را برای علم حضوری بیاوریم ،علم حضوری خطا پذیر میشود و یا بالعکس ملاک درستی علم حضوری را برای علم حصولی بیاوریم ،علم حصولی خطا ناپذیر میشود
ببینید علم حصولی چرا خطا پذیر است؟در اینکه من و شما خورشیدی را میبینم که یک امر وجدانیست ،پس خطایش کجاست؟چون مطابق واقع نیست،چون میگویم این چیزی که ازخورشید در ذهنم است با واقعیت خورشیدمتفاوت است
ولی اگر مانند علم حضوری که ملاک صحیح بودنش ،خودِ حس آن میباشد(یعنی همین واسطه خورشید چون،بدون توجه به واقعیت است درست میباشد،یعنی همین حس درست است)
اگر ملاک علم خودِ حس باشد،هرعلمی درست است،یعنی اگر من یک دستم را در آب سرد بذارم،و دست دیگر را در آب جوش،سپس هر دو دست را در آب ولرم ببرم
دست راستم میگوید آب گرم است و چپ میگوید سرد است،چون ملاک خودِ حس شده،علم حصولی هم درست میشود،چون من وجدانا،اخلاقا! عرفا در میابم که دست راستم گرما را حس میکند و دست چپم سرما،ولی ما نمیگوییم ملاک درستی و خطا ناپذیری خودِ حس است.میگوییم واقعیت است

hessam78;973696 نوشت:
عرض احترام و تشکر مجدد
خب در نوع شک گرایی سوفسطایی گفته میشه،که دندان سالم این افراد را بکشند تا چنین مفاهیمی مانند شک و درد را انکار نکنند
اما در شک گرایی از نوع دیگر مانند کوژیتو دکارت،این موضوع مطرح است که،اینکه من منطقی میابم دو دو تا 4 تا یا دنیایی که میبینم را،چرا توهمات القایی شیطان نباشد؟
مشکل دیگری که از این ایده گرفته شده،مغز درون خمره هیلاری پانتم است

سلام و عرض ادب و تشکر از نکاتی که مرقوم فرمودید.

همانطور که پیشتر گذشت، اولا علم حضوری، یعنی اشراف بی واسطه به واقعیت معلوم؛ ثانیا ما به خودمان یا مفاهیم ذهنی خودمان علم حضوری داریم؛ ثالثا در این علم حضوری، هیچ واسطه مفهومی در کار نیست؛ رابعا منظور از علم حضوری به مفهوم ذهنی، علم حضوری به واقعیت خارجی که آن مفهوم آن را نمایش می دهد نیست چرا که اساسا اشراف به آن واقعیت خارجی، از سنخ علوم حصولی است. خامسا در جای دیگری باید بحث کنیم که چگونه صدق علوم حصولی را احراز می کنیم. سادسا علم حضوری مسئول رفع هر مشکل معرفت شناسی نیست بلکه صرفا بخشی از مسائل معرفت شناسی را حل می کند و مثلا شکاکیت نسبت به خودم و یا احوال ذهنی خودم را مرتفع می سازد.

اما شکاکیتی که به آن اشاره کردید، ناشی از غفلت از علم حضوری است. در واقع، در صورتی می توان از القائات شیطانی سخن گفت که من به خود واقعیت اشراف ندارم بلکه از طریق مفاهیم به آن دسترسی داریم و به همین جهت، شیطان می تواند با القائاتش من را فریب بدهد. روشن است که اگر علم حضوری را بپذیریم -که می پذیریم- اساسا واسطه مفهومی در کار نیست تا فرصتی برای القائات شیطانی ایجاد شود. آری، تنها راه رهایی از این شکاکیت، استناد به علم حضوری است. برای قبول علم حضوری نیز هر کسی باید به درون خودش رجوع کند و ببیند آیا بی واسطه مفهومی به واقعیاتی -مثلا خودش و احوال ذهنی خودش- دسترسی دارد یا نه.

hessam78;973696 نوشت:
پس امیدوارم منظورم را تبیین کرده باشم،اینکه من درد میکشم ،(من)شک به آن ندارم،ولی دراینکه این قضایا دارای اصالت باشند چرا!در اینکه مطابق واقع باشند چرا


هنگامی که درد می کشم، من به آن شک ندارم چرا که من حضورا واقعیت درد را درک می کنم. علم من به واقعیت درد، حضوری است. اما این که در همان حالت، می توانم مفهومی از آن درد حضوری را در ذهن خودم انباشت کنم و به صورت مفهومی و حصولی نیز از آن واقعیت درونی خبر بدهم، علم حصولی است. بنابراین، نسبت به واقعیت درد، من دو نوع علم دارم: علم حضوری و علم حصولی. علم حضوری من بی واسطه است و عل حصولی من با واسطه. اولی خطاناپذیر است ولی دوم خطاپذیر. به همین جهت، برای احراز صداق دومی باید راهکاری تعبیه کرد که در ادامه به آن می پردازیم.

قضایای وجدانی از قبیل علوم حصولیِ ناظر به واقعیات درونی هستند؛ یعنی از طریق مفهوم ذهنی به واقعیات درونی اشاره می کنیم و از آنها سخن می گوییم. این قضایا خطاپذیرند اما می توانیم مستند به علم حضوری، صدق آنها را احراز کنیم. (دقت بفرمایید منظورمان این نیست که این علوم حصولی را به علم حضوری تبدیل می کنیم و یا میان آنها اشتباه می کنیم و احکام یکی را به دیگری می دهیم).
توضیح مطلب این که من به مفاهیم ذهنی به کار رفته در قضایای وجدانی، علم حضوری دارم. در قضایای وجدانی، واقعیت درونی است و من به آن علم حضوری نیز دارم. بنابراین، هم به مقاهیم علم حضوری دارم و هم به واقعیتی که این مفاهیم آن را نشان می دهند. بنابراین، می توانم حضورا مطابقت این مفاهیم بر آن واقعیات را کشف کنم. بنابراین، احراز صدق قضایای وجدانی نیز از کانال علم حضوری است. این بدین معنا نیست که قضایای وجدانی علم حصولی نیستند چرا که آنها علم حصولی هستند و درصدد بازنمایی واقعیات درونی از طریق مفاهیم هستند؛ اما چون من به آن واقعیات، علم حضوری نیز دارم، می توانم به مطابقت آنها نیز علم حضوری داشته باشم.

لازم به ذکر است که همانطور که قبلا عرض شد، این مطلب به معنای احراز صدق تمامی قضایا نیست بلکه صرفا در قضایای وجدانی راهگشاست و مشکل معرفت شناسی در این قضایا را مرتفع می سازد. این راهکار از این جهت از اشکالات شکاکانه مصون می ماند که به علم حضوری مستند است.

[1]


[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک:
حسین‏زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی، صص107-228.
فنائی اشکوری، محمد، علم حضوری، انتشارات موسسه امام خمینی.

hessam78;973696 نوشت:
کارل پوپر جمله کنایه ای جالبی دارد،اینکه عقل میگوید باید عقلانی عمل کنیم خود غیر عقلیست
خودِ عقل با اینکه شناساگر است،خودش میگوید حجاب نیز هستم

اگر منظور از این سخن این است که عقل نمی تواند حجیت خودش را مستدل نماید، سخن درستی است چرا که هر استدلالی به سود حجیت عقل، خودش مستند به عقل است و در نتیجه، استدلالش نهایتا دوری است و غیرقابل قبول.
اما این مطلب به معنای عدم حجیت عقل نیست بلکه به معنای ذاتی بودن حجیت عقل است. توضیح مطلب این که نه فقط حجیت عقل مستدل نمی شود بلکه عدم حجیت عقل نیز مستدل نمی شود چرا که در هر دو صورت، از استدلال و عقل استفاده شده است. به همین جهت، اصطلاحا حجیت عقل را ذاتی عقل می دانند بدین بیان که عقل از اموری کاشفیت دارد که دلیلی بر عدم حجیت آن نداریم. البته دلیلی بر حجیت آن نیز نداریم چرا که اساسا حجیت عقل، استدلال بردار نیست. به همین جهت، گفته می شود که عقل کاشف از واقعیات است و این مطلب، ذاتی عقل است.
[1]


[/HR][1] حسین زاده، محمد، منابع معرفت، انتشارات موسسه امام خمینی، صص234-237.

hessam78;973696 نوشت:
1-باید ابتدا فاهمه را علمی تبیین و فلسفی اثبات کرد 2- واقعیات(در صورت اعتقاد) آنگونه که هستند ثابت شود3-مسیر بین واقعیات و فاهمه بری از خطا باشد

بنابر آنچه گذشت روشن می شود که در قضایای وجدانی، چون از علم حضوری هم استفاده می کنیم، این مشکلات مرتفع می شود.

hessam78;973696 نوشت:
و همانطور که هیوم گفته

هیچ چیزی اثبات نمی‌شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
هیچ چیز به‌طور متمایز قابل تصور، مستلزم تناقض نیست.
تصور هر شی موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.
در نتیجه، هیچ موجودی که وجودش عقلاً قابل اثبات باشد وجود ندارد.

اگر متمایل هستید، در تایپیک دیگری به هیوم بپردازیم و شکاکیت مورد نظر هیوم را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم. اجمالا درباره هیوم گفتنی است که هیوم بیشتر دغدغه انسان شناسی تجربی داشت تا معرفت شناسی مصطلح. منظورش از انسان شناسی تجربی نیز ذهن شناسی بود یا به دیگر سخن، تبیین قواعد عام و حاکم بر مناسبات ذهن. هیوم به قواعدی همچون اصل رونوشت (هر ایده ای برگرفته از انطباعی است؛ و اگر ایده ای به انطباعی بازگشت نکرد، پس بی معنا است) دست می یابد که مستند به آن، بسیاری از مفاهیم و اعتقادات را بی معنا جلوه می دهد. البته خودش نیز متوجه بود که اصل رونوشتی اصل تجربی است و حتی مثال نقض (در مورد طیف رنگها) نیز دارد، اما با این حال، آن را معتبر تلقی می کرد. بر همین اساس هیوم بسیاری از اعتقادات را بی معنا تلقی نمود که مهمترینشان، اعتقاد به علیت و اعتقاد به وجود خارجی و اعتقاد به جوهر ذهن بود. البته وی این اعتقادات را طبیعی و گریزناپذیر می دانست اما مدعی بود که این اعتقادات به عقل یا انطباعات حسی بازگشت نمی کنند بلکه برگرفته از انطباعات درونی و عملکرد تخیل هستند.
سپس هیوم کوشش می کند تا دوگانگی عین و ذهن را برهم بزند و آن را یک فرض فلسفی نادرست تلقی کند. به نظر هیوم، اساسا دوگانگی میان عین و ذهن نیست چرا که عین در دسترس نیست تا به وجودش پی ببریم و ذهن نیز مجموعه ای از احوال ذهنی است که به اشتباه آن را یک موجود ثابت تلقی می کنیم. بنابراین، اصلا عین و ذهنی در کار نیست تا دوگانگی باشد و از مطابقت یکی با دیگری سوال کنیم. هیوم می خواهد نشان بدهد که اساسا ما هستیم و مفاهیم و احوالی که در می یابیم. بنابراین، شکاکیت هیوم به معنای خاصی است. شکاکیت هیوم نه به معنای شکاکیت مطلق پیرهونی (پیرهون به تلقی هیوم) است و نه به معنای ناتوانی از احراز صدق و واقعیات عینی(چرا که اساسا او تمایز عین و ذهن را بر هم می زند).

آنچه گذشت، بیانی اجمالی از فلسفه هیوم بود که مشتاقم آن را در تایپیک دیگر با شما پی بگیرم. صرفا همین مقدار برای بحث ما کافی است تا متوجه شویم که شکاکیت هیوم معنای خاصی دارد و بهتر است فعلا به آن ورود پیدا نکنیم چرا که ما را از اصل بحث دور می کند. اگر بعدا فرصت شود، نشان خواهم داد که هیوم نیز گریزی از علم حضوری ندارد و به همین جهت، اجمالا علم حضوری به احوال ذهنی (perception) را قبول دارد و حتی می پذیرد که چه بسا کسی مدعی علم حضوری به خودش باشد و به همین جهت، نمی تواند با استدلالهایی که دارد او را قانع کند.

Hadi99g;973748 نوشت:
با عرض سلام.

بنده چند جا از آية الله جوادي آملي مطلبي ديدم و چند بار هم در درس تفسيرشون گفتند که علم و معرفت به ذات خداوند اصلا امکان ندارد،

علم و معرفت ما تنها به صفات او تعلق مي‌گيرد نه به ذاتش.


سلام و عرض ادب و تبریک ایام و تشکر از تذکر شما

با شما موافقم. منظور ما نیز همین است.

رابطه علم حضوری و مغز چگونه است؟ مثلا بعد از مرگ مغزی و یا مرگ نهایی انسان، آدمی درکی از خودش دارد؟ اگر درکی از خودش ندارد پس از خدای خودش هم درکی نخواهد داشت. ممنونم

قول سدید;973959 نوشت:
اگر متمایل هستید، در تایپیک دیگری به هیوم بپردازیم و شکاکیت مورد نظر هیوم را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم. اجمالا درباره هیوم گفتنی است که هیوم بیشتر دغدغه انسان شناسی تجربی داشت تا معرفت شناسی مصطلح. منظورش از انسان شناسی تجربی نیز ذهن شناسی بود یا به دیگر سخن، تبیین قواعد عام و حاکم بر مناسبات ذهن. هیوم به قواعدی همچون اصل رونوشت (هر ایده ای برگرفته از انطباعی است؛ و اگر ایده ای به انطباعی بازگشت نکرد، پس بی معنا است) دست می یابد که مستند به آن، بسیاری از مفاهیم و اعتقادات را بی معنا جلوه می دهد. البته خودش نیز متوجه بود که اصل رونوشتی اصل تجربی است و حتی مثال نقض (در مورد طیف رنگها) نیز دارد، اما با این حال، آن را معتبر تلقی می کرد. بر همین اساس هیوم بسیاری از اعتقادات را بی معنا تلقی نمود که مهمترینشان، اعتقاد به علیت و اعتقاد به وجود خارجی و اعتقاد به جوهر ذهن بود. البته وی این اعتقادات را طبیعی و گریزناپذیر می دانست اما مدعی بود که این اعتقادات به عقل یا انطباعات حسی بازگشت نمی کنند بلکه برگرفته از انطباعات درونی و عملکرد تخیل هستند.
سپس هیوم کوشش می کند تا دوگانگی عین و ذهن را برهم بزند و آن را یک فرض فلسفی نادرست تلقی کند. به نظر هیوم، اساسا دوگانگی میان عین و ذهن نیست چرا که عین در دسترس نیست تا به وجودش پی ببریم و ذهن نیز مجموعه ای از احوال ذهنی است که به اشتباه آن را یک موجود ثابت تلقی می کنیم. بنابراین، اصلا عین و ذهنی در کار نیست تا دوگانگی باشد و از مطابقت یکی با دیگری سوال کنیم. هیوم می خواهد نشان بدهد که اساسا ما هستیم و مفاهیم و احوالی که در می یابیم. بنابراین، شکاکیت هیوم به معنای خاصی است. شکاکیت هیوم نه به معنای شکاکیت مطلق پیرهونی (پیرهون به تلقی هیوم) است و نه به معنای ناتوانی از احراز صدق و واقعیات عینی(چرا که اساسا او تمایز عین و ذهن را بر هم می زند).

آنچه گذشت، بیانی اجمالی از فلسفه هیوم بود که مشتاقم آن را در تایپیک دیگر با شما پی بگیرم. صرفا همین مقدار برای بحث ما کافی است تا متوجه شویم که شکاکیت هیوم معنای خاصی دارد و بهتر است فعلا به آن ورود پیدا نکنیم چرا که ما را از اصل بحث دور می کند. اگر بعدا فرصت شود، نشان خواهم داد که هیوم نیز گریزی از علم حضوری ندارد و به همین جهت، اجمالا علم حضوری به احوال ذهنی (perception) را قبول دارد و حتی می پذیرد که چه بسا کسی مدعی علم حضوری به خودش باشد و به همین جهت، نمی تواند با استدلالهایی که دارد او را قانع کند.

کاملا موافقم که در تایپیک دیگر بحث کنیم خصوصا درباره دیدگاه هیوم ددرباره دوگانه عین-ذهن. به نظرم کمتر کسی به این مبحث پرداحته است. بیشتر بر روی دیدگاه هیوم درباره علیت بحث شده اما درباره تمایز عین ذهن کمتر.
ممنونم

ایرانمهر;973987 نوشت:
رابطه علم حضوری و مغز چگونه است؟ مثلا بعد از مرگ مغزی و یا مرگ نهایی انسان، آدمی درکی از خودش دارد؟ اگر درکی از خودش ندارد پس از خدای خودش هم درکی نخواهد داشت. ممنونم

برای پاسخ به این پرسش، توجه شما را به چند نکته جلب می کنیم:

1. به باور فیلسوفان مسلمان، علم آدمی به خودش علم حضوری است؛ یعنی واقعیت آدمی برای خودش حاضر است و برای علم به خودش محتاج واسطه ای غیر از خودش نیست چرا که آدمی دارای نفس مجرد از ماده است و غیر از بدن خودش می باشد. از این منظر، نسبت نفس و بدن، اینهمانی نیست بلکه این ها دو امری هستند که میانشان علقه تدبیری برقرار است که همین علقه، سبب می شود که آدمی گاهی، بدن خودش را بخش یا تمام خودش به حساب آورد. در ادامه، بخشی از عبارات فارابی و ابن سینا را نقل می کنیم که بر همین امر گواهی می دهند.

2. به نظر فارابی، هر موجود مجردی علم حضوری به ذات خود دارد، خواه واجب باشد و خواه ممکن. این تجرد، علی‏الظاهر باید هم در حوزه عالِم باشد و هم در حوزه معلوم: «النفس الإنسانية إنّما تعقل ذاتها لأنّها مجرّدة. و النفوس الحيوانية غير مجرّدة فلا تعقل ذاتها، لأنّ عقلية الشي‏ء هو تجريده عن المادة»[1].

3. اما ابن‏ سینا، علم نفس به ذات خود را و بلکه علم هر مجردی به ذات خود را حضوری می داند. ابن‏ سینا علم نفس به ذات خود را نه بواسطه امری بیرون از ذات بلکه ناشی از خود ذات می‏داند؛ و این یعنی علم حضوری. وی توضیح می‏دهد که در این ادراک، باید عالِم و معلوم، مجرد از ماده باشند یعنی نباید منطبع در ماده باشند. ابن‏ سینا علم و ادراک حضوری ذات مجرد به خودش را عین وجود مجرد می‏داند و به لحاظ معنایی، این دو معنا را متلازم با هم می‏خواند در این صورت، علم حضوری من به خودم، عین وجود خودم است؛ به تعبیر ابن سینا، نحوه وجود من است؛ یعنی وجود من به نحوی است که به خودش علم دارد؛ یعنی برخلاف وجود کوه و درخت، وجودی خودآگاه دارد. خودآگاهی نحوه وجودی آدمی است. هر موجود مجرد، خودآگاه هم هست. در واقع، میان تجرد یک وجود، و خودآگاهی آن تلازم برقرار است.[2]

4. بنابرآنچه گذشت، روشن می شود که علم حضوری من به خودم، اساسا مبتنی بر بدن و عملکرد مغزی آدمی نیست چرا که علم حضوری آدمی به خودش، نحوه وجودی آدمی است. از این رو، با مرگ من -که همان مفارقت روح از بدن است- روحم از بین نمی رود و باقی می ماند و به خودش آگاهی حضوری دارد و در نتیجه می تواند همچنان به ارتباط وجودی خود و خداوند علم حضوری پیدا کند بلکه با مفارقت از بدن و عُلقه های مادی، موانع التفاتی کمتر شده و آدمی بیشتر به این ارتباط وجودی التفات و آگاهی می یابد.

5. لازم به ذکر است که علم من به خودم، غیر از علم من به بدن من است چنانچه که حقیقت آدمی به روح مجرد اوست که غیر از بدن مادی او است. از این رو، اگرچه ممکن است که با اختلال عملکرد مغزی، آدمی به بدن خودش و یا اتفاقاتی که در اطراف او رخ می دهند، علم نداشته باشد ولی محال است که به حقیقت مجرد خودش، جاهل باشد چرا که علم حضوری به خودش، نحوه وجودی اوست، و چنانچه که با اختلال عملکرد مغزی و یا حتی با مرگ آدمی، روح مجرد آدمی نمی میرد(بلکه صرفا از بدن مفارقت می یابد)، علم به روح مجرد که عین وجود آن است نیز از بین نمی رود و با آن باقی می ماند.



[/HR][1] فارابی، ابونصر، الأعمال الفلسفیۀ، انتشارات دارالمناهل، ، ص387.

[2] ابن ‏سینا، التعلیقات، انتشارات مکتبۀ الأعلام الاسلامی، ص81 و 148.

قول سدید;973677 نوشت:
با توضیحاتی که گذشت، روشن می شود که بنده با شما مخالفتی ندارم جز در این که علم به معنای التفات و آگاهی است. نمی شود علم باشد ولی التفات و آگاهی نباشد. آری، ممکن است شما به آنچه که زمینه ساز علم و التفات است نیز علم بگویید؛ یا ممکن است شما به معلومات سابقی که اینک مورد غفلت است نیز علم بگویید؛ اما دقت بفرمایید که بنده بر این باورم که علم به معنای التفات به چیزی است. بنده قبول دارم که اموری در حافظه وجود دارند و یا مستند به روایات، برخی از متفکران مسلمان عهد الهی در عالم ذر را قبول کرده اند، اما تمام سخنم این است که تا زمانی که ما به این امور التفات نداشته باشیم، نمی توانیم مدعی علم به آنها باشیم.

سلام برادر بزرگوار،
با تعریف شما از علم مخالف هستم ولی بحث بر روی آن لزومی ندارد، برای آنکه این اختلاف را دور بزنم، مستقیماً نظرم را از طریق یک حدیث بیان می‌کنم:

[=Book Antiqua]عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ. [=Book Antiqua][المحاسن، ج‏1، ص: 241]

حالا دیگر شما اسم این معرفت که در قلب هر انسانی ثبت شده است را هر چیزی که خواستید بگذارید، بگویید علم است یا بفرمایید که زمینه‌ساز علم است، چون مهم نیست، اگر بگویند انسان به خداوند علم حضوری دارد معنایش فطرت و همان چیزی است که در این حدیث به آن اشاره شده است.

قول سدید;973677 نوشت:
دقت بفرمایید که پرسشگر محترم نیز دقیقا ناظر به همین بحث است که چگونه ما مدعی علم به چیزی هستیم در حالی که بسیاری از مردم درون خودشان چنین علمی را نمی یابند. همانطور که بنده سابقا به این پرسش پاسخ گفتم، ما زمینه علم حضوری به خداوند را داریم اما فقط برخی از ما به خداوند علم حضوری دارند؛ چنانچه که ما در حافظه خودمان معلومات فراوانی را ذخیره کرده ایم، اما فقط برخی از آنها را مورد علم و یادآوری قرار می دهیم.

فطرت در آیات و روایات آنطور که تا بحال دیده‌ام به معنای همان معرفتی است که در قلوب انسان‌ها ثبت شده است و ممکن است مورد توجه قرار بگیرد یا مورد غفلت واقع شود ... مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده در قرآن به راحتی مورد غفلت بودن این معرفت در عالم تکثر را و اینکه در شرایط خاصی این معرفت دوباره مورد توجه قرار می‌گیرد را توضیح می‌دهد ...
موفق باشید

قول سدید;973491 نوشت:
5. علم حضوری به این معنا مقبول اکثریت فلاسفه مسلمان قرار گرفت اما با این حال، درباره مصادیق آن اختلاف نظر است.

5-1 فارابی و ابن سینا، علم حضوری را محدود به سه چیز می دانستند:علم خدا به ذات خود؛ علم خدا به معقولات؛ علم انسان به ذات خود. به نظر این فلاسفه، در علم حضوری، عالم و معلوم باید مجرد باشند و اگر عالم و معلوم، دو تا هستند، باید میانشان رابطه علّی برقرار باشد و یکی لازمه وجود دیگری باشد تا در نتیجه، علت مجرد نسبت به معلول مجردش، علم حضوری داشته باشد.[1]

5-2 اما سهروردی، افزون بر مصادیق سابق، إبصار (مشاهده بصری به پدیده های مادی) را نیز از مقوله علم حضوری می‏داند چرا که آن را اشراق بدون واسطه عالِم به معلوم مادی می‏داند.[2] به نظر سهروردی، آنچه در علم حضوری مهم است، عدم غیبت شئ مادی یا مجرد از عالِم مجرد است؛ در نتیجه، لازم نیست که معلوم نیز مجرد باشد و یا میان عالم و معلوم رابطه علّی برقرار باشد. در این صورت، موجودات مجرد نیز می توانند به موجودات مادی علم حضوری داشته باشند حتی اگر موجودات مادی معلول آنها نباشند چرا که همین که چیزی به چیزی دیگر اشراف بی واسطه داشته باشد کافی است تا علم حضوری محقق گردد[3].

5-3 اما ملاصدرا –بنا بر یک تفسیر از آثارش- همچون فارابی و ابن سینا، عالم و معلوم را مجرد می داند و در علم حضوری یکی به دیگری، رابطه علّی را نیز لازم می داند. در واقع، به نظر ملاصدرا، تنها در این صورت است که غیبوبت معلوم منتفی می شود. وقتی معلوم مادی باشد، خودش برای خودش حاضر نیست چه برسد برای دیگری. همچنین وقتی معلوم و عالم رابطه علّی ندارند، دو موجود مستقل از همدیگرند و لزومی ندارد که آنها به هم اشراف علمی داشته باشند.[4]

5-4 اما افزون بر مصادیق سابق، گروهی از فلاسفه معاصر معتقدند که هر انسانی می تواند به خداوند علم حضوری داشته باشد چرا که در این مورد رابطه علّی برقرار است و عالم و معلوم مجردند. در این صورت، دلیلی برای غیبت یکی از دیگری نیست. هر انسانی عین وابستگی به خداوند است و به همین جهت، برای خداوند حاضر است؛ و به همین دلیل، خداوند نیز برای او حاضر است. البته علم حضوری انسان به خداوند، متناسب با سعه وجودی و ارتباط علّی میان آنها است و گاهی ناآگاهانه يا نيمه‌آگاهانه است و در اثر ضعف، قابل تفسيرهاي ذهني نادرست می باشد و می تواند با ریاضت و تامل، به مرتبه آگاهانه برسد و از بدفهمی در امان بماند.[5]


سلام خدمت استاد گرامی
سال جدید رو خدمتتون تبریک عرض میکنم آرزوی بهترین ها رو دارم براتون
ببخشید که در تعطیلات عید مزاحمتون شدم
تا پست 7 که بنده موافق فرمایشتون هستم
اما اینکه فرمودید باید حتما رابطه علی میان عالم و معلوم در علم حضوری باشه به چه دلیل هست؟
قول سدید;973492 نوشت:
6. بعد از دستیابی به تصویری درست از علم حضوری و اقسام آن، به پرسش مورد نظر باز می گردیم. تاکنون روشن شد که علم حضوری انسان به خداوند، مقبول تمامی فلاسفه نیست و فقط برخی از فلاسفه معاصر به چنین مطلبی معتقد شده اند. همچنین، دلیل آنها این است که وقتی میان دو موجود رابطه علّی وجود داشته باشد، یکی از دیگری غیبت ندارد و به همین جهت، نسبت به هم اشراف دارند. اما آیا چنین سخنی قابل قبول است؟

با توضیحاتی که تاکنون داده شد، روشن می شود که اساسا تناقض گویی است که از سویی علم را به معنای آگاهی بدانیم و علم حضوری را نوعی علم به حساب آوریم و از سوی دیگر، علم انسان به خداوند را علم حضوری از نوع ناآگاهانه به حساب آوریم!

اما منشا این اشتباه و تناقض گویی از این قرار است که به این نکته دقت نمی شود که در ماهیت علم، نوعی انکشاف و اشراف و آگاهی و التفات به چیزی نهفته است؛ یعنی هر کسی که عالم می شود (خواه از سنخ حضوری و خواه از سنخ حصولی) حتما به چیزی التفات و آگاهی دارد.

آری، میان علت و معلول، رابطه علّی برقرار است و معلول نسبت به علت، عین فقر و وابستگی است اما باید دانست که تا زمانی که معلول به علت و این رابطه علّی التفات نداشته باشد، علم و آگاهی هم ندارد. در واقع، رابطه علّی زمینه ساز تحقق علم حضوری است اما خودش علم حضوری نیست. زمانی علم حضوری رخ می دهد که عالم نسبت به این ارتباط التفات و آگاهی داشته باشد.

این امر محدود به علم حضوری نیست. در علم حصولی نیز ماجرا از این قرار است که اگر کسی چشمهایش باز باشد و نور انعکاسی از اشیای بیرونی بر چشمهایش نقش بربندد، و او به این انفعال حسی التفات و آگاهی یابد، او عالم می شود اما اگر ملتفت نباشد و به این انعکاس و انفعال بی توجهی کند، به چیزی آگاهی نمی یابد. شاید حتما تجربه کرده اید که گاهی چشمهای ما باز است و به چیزی خیره شده ایم اما چون به امور دیگری فکر می کنیم و به اشیای روبروی خود التفات نداریم، آن اشیاء را نمی بینیم و به رفت و آمدهایی که در پیرامون ما رخ می دهد التفات نداریم. بنابراین، باز بودن چشمها برای ادراک حسی و ابصار به اشیای پیرامونی لازم است اما کافی نیست. تنها در صورتی ادراک متحقق می گردد که عالم به آن التفات داشته باشد. در علم حضوری نیز به همین شکل است. اگرچه ارتباط علّی برای علم حضوری علت به معلول یا معلول به علت لازم است اما برای تحقق علم حضوری در این موارد، التفات عالم نیز لازم است و به همین جهت، تا زمانی که التفات نباشد، علم حضوری نیز محقق نمی گردد.

کوتاه سخن این که علم حضوری انسان به خداوند تنها در صورتی محقق می گردد که آدمی به این ارتباط علّی و فقر وجودی التفات داشته باشد و بتواند خودش را از عُلقه های مادی جدا کرده و به حقیقت خویش آگاهی تام پیدا کند. روشن است که چنین چیزی، برای عموم مردم دور از دسترس است مگر این که شخص به ریاضت و عبادت بپردازد و خودآگاهی خودش را تقویت کند تا به کنه خودش که همان فقر وجودی است دست یابد.[1]


اینکه می فرمایید باید توجه باشه رو بنده قبول دارم و بحثی ندارم منتهی منظورتون از توجه چیه؟ تمرکز بر مفهوم یا موجود مورد نظر اگر منظورتون هست من اراده میکنم که به خدا توجه کنم ولی چیزی درک نمیکنم
اما این بحث جدا کردن خود از ماده و ریاضت و اینجور مسائل رو بنده نمیتونم بپذیرم دلیلشم واضحه در واقع یکی از مشکلات اصلی من با این بحث علم حضوری به خدا همینه که این موضوع در جای غلطی بیان شده
معرفت شناسی تقدم داره بر هستی شناسی یعنی شما اول باید بیایید و تکلیف مسائل معرفت شناسی رو معلوم کنید بعد برید در هستی شناسی خدا رو اثبات کنید هنوز تقسیم بندیه اولیه علم حضوری و حصولی رو برخی نویسندگان محترم تمام نکردن میان میگن خدا رو به علم حضوری درک میکنیم اینجا هم همینه هنوز بحث علم حضوری هست( نه دینی اثبات شده نه نبوتی نه چیزی) ما نمیتونیم بحث ریاضت رو مطرح کنیم هنوز ثابت نشده این موضوع که ریاضت موثره اصلا شاید اثباتش راحت نباشه حداقل اثبات عقلیش ممکنه اثبات نقلی داشته باشه تازه بحث اینه چه ریاضتی چه حدی و ...
سپاس@};-

hessam78;973790 نوشت:
هیوم میگوید شما یک میز را ببینید هیچ ضرورتی برای وجودش وجود ندارد،
شما مرا میبینید،میگویید اگر حسام در دنیا نبود هیچ،تناقضی نبود و...

اینکه میگویید ضرورتی برای وجودش نیست به نظر بنده اشتباه هست ، همین که آن را درک میکنید یعنی وجود دارد ! و اینکه بگویید آن وجود ندارد یعنی آن را درک نمیکنید که این تناقض است .

اینکه میگویید ممکن است دیو در حال فریب شما باشد به هر حال از واقعی بودن آن نمی کاهد ، به نظرم مشکل اینجاست که در این عقیده توجهی به معنای موجود و واقعیت نشده است .

موجود هر چیزی است که درک شود ، حالا به نظرم این درک میتواند وجدانی باشد یا از طریق برهان های عقلی .

واقعیت هم آن چیزی است که اتفاق میوفتد ! حالا این اتفاق میتواند شبیه سازی کامپیوتری باشد یا اینکه درک مستقیم از محیط طبیعی باشد !

پس دروغ چیست ؟ دروغ یک گفتار شبیه سازی شده است که اتفاق افتادن آن و یا درک شدنش مورد تکذیب قرار گرفته باشد .

البته زیاد بهش فکر نکردم ، نظر شما چیه ؟

جوجه اردک زشت;974102 نوشت:
سلام خدمت استاد گرامی
سال جدید رو خدمتتون تبریک عرض میکنم آرزوی بهترین ها رو دارم براتون
ببخشید که در تعطیلات عید مزاحمتون شدم
تا پست 7 که بنده موافق فرمایشتون هستم
اما اینکه فرمودید باید حتما رابطه علی میان عالم و معلوم در علم حضوری باشه به چه دلیل هست؟

سلام و عرض ادب و تبریک ایام و تشکر از لطف شما

همانطور که عرض شد فقط برخی از فلاسفه معاصر، از علم حضوری انسان به خداوند دفاع نموده اند و آن را مستند به ارتباط علّی میان انسان و خداوند توضیح داده اند. همچنین روشن شد که برخی از فلاسفه در مورد علم خداوند به انسان نیز به رابطه علّی تمسک می جویند. البته بیان شد که برخی از فلاسفه همچون سهروردی، چنین رابطه ای را برای علم حضوری لازم نمی دانند و به همین جهت، علم انسان به مادیات خارجی را نیز علم حضوری می دانند. [1]

اما در ادامه، درباره این که چرا برخی از فلاسفه، علم حضوری انسان به خداوند را در پرتو رابطه علّی توضیح می دهند، گفتنی است که آدمی چون موجودی خودآگاه است و وجودش عین فقر به خدا است، خودش را درک نمی کند مگر در حالت فقر به خدا. در واقع، وجود انسان از آن جهت که معلول است و عین فقر به دیگری، متضمن ارتباط وجودی با خداوند است، و چون انسان خودش را حضورا در می یابد، می تواند خداوند -که طرف فقر وجودی انسان است- را نیز حضورا دریابد. بنابراین، رابطه علّی میان معلول و علت، زمینه ای است برای التفات به خداوند. البته از آن جایی که هر انسانی به خداوند تماما احاطه ندارد، علم حضوری او نیز کامل و تامّ نیست بلکه صرفا ناظر به وجهی از خداوند است.


[/HR][1] مهدوی نور، و دیگران، نظریه ی علم حضوری محمد حسین طباطبایی و کاربرد آن در آرای عرفانی او، مجله ادیان و عرفان، تابستان 1391.

جوجه اردک زشت;974102 نوشت:
اینکه می فرمایید باید توجه باشه رو بنده قبول دارم و بحثی ندارم منتهی منظورتون از توجه چیه؟ تمرکز بر مفهوم یا موجود مورد نظر اگر منظورتون هست من اراده میکنم که به خدا توجه کنم ولی چیزی درک نمیکنم

منظور از توجه، التفات به فقر وجودی خویشتن است که متضمن التفات به طرف دیگر فقر است. فقر و نیاز، همواره متعلق دارند. همین که گفته می شود من فقیر و نیازمندم؛ فورا می توان پرسید به چه چیزی یا چه کسی؟
بنابراین، من وجوداٌ فقیرم به علتی که مرا ایجاد می کند و باقی نگه می دارد. از این رو، اگر به کُنه وجودی خودم التفات یابم، به خداوند نیز التفات می یابم.

البته می پذیریم که این التفات حضوری به علت وجودی، بسیار مبهم و اجمالی است و کاملا متفاوت از توصیف گزاره ای از خداوند در ادیان است. در توصیف گزاره ای ما با اوصاف و افعال متعددی از خداوند روبرو هستیم اما در علم حضوری، ما خود واقعیت خداوند را، به گونه غیرمفهومی و غیرگزاره ای، از حیث خاص و محدود مورد آگاهی قرار می دهیم؛ یعنی نباید انتظار داشت که در علم حضوری به متعلق فقر وجودیم، من خداوند را با اوصافی همچون علم و قدرت و خیرخواهی و کمال مطلق و غیره دریابم.

به همین جهت، کاملا طبیعی است که عموم مردم در تفسیر این عُلقه درونی و وجودی، اختلاف نظر داشته باشند و هر کسی آن را متناسب با نظام مفهومی خودش توضیح بدهد.

جوجه اردک زشت;974102 نوشت:
اما این بحث جدا کردن خود از ماده و ریاضت و اینجور مسائل رو بنده نمیتونم بپذیرم دلیلشم واضحه در واقع یکی از مشکلات اصلی من با این بحث علم حضوری به خدا همینه که این موضوع در جای غلطی بیان شده
معرفت شناسی تقدم داره بر هستی شناسی یعنی شما اول باید بیایید و تکلیف مسائل معرفت شناسی رو معلوم کنید بعد برید در هستی شناسی خدا رو اثبات کنید هنوز تقسیم بندیه اولیه علم حضوری و حصولی رو برخی نویسندگان محترم تمام نکردن میان میگن خدا رو به علم حضوری درک میکنیم اینجا هم همینه هنوز بحث علم حضوری هست( نه دینی اثبات شده نه نبوتی نه چیزی)

کاملا با شما موافقم که نمی توان از علم حضوری به خداوند، به عنوان نقطه آغاز معرفت شناسی یا هستی شناسی آغاز کرد. در واقع، در مباحث معرفت شناسانه یا هستی شناسانه، نقطه آغازین، مفاهیم و عقاید عقلانی و مفهومی و بدیهی و همه فهم پذیر است که مقبول همگان است نه عقایدی که محل بحث و نظر است. به همین جهت، اعتقاد به خداوند و یا علم حضوری به خداوند، نقطه آغاز هستی شناسی یا معرفت شناسی نیست.

بر همین اساس، حتی کسانی که علم حضوری به خداوند را قبول دارند، آن را در میانه مباحث فلسفی مطرح می کنند نه در آغاز راه. البته لازم به ذکر است که علم حضوری، مبتنی بر استدلال و تفکر و تامل نیست. آنچه که در کتب فلسفی مطرح می شود، اثبات وجود علم حضوری است نه خود علم حضوری. اثبات علم حضوری، از سنخ عقاید مفهومی و حصولی است نه حضوری؛ و به همین جهت، محتاج فکر و استدلال و بحث و نظر است و در میانه مباحث فلسفی، و مبتنی بر مقدماتی که پیشتر درباره نفس و رابطه علّی و غیره گفته شده است، اثبات می شود.

موفق و پیروز باشید@};-@};-

قول سدید;973491 نوشت:
اما سهروردی، افزون بر مصادیق سابق، إبصار (مشاهده بصری به پدیده های مادی) را نیز از مقوله علم حضوری می‏داند چرا که آن را اشراق بدون واسطه عالِم به معلوم مادی می‏داند.[2] به نظر سهروردی، آنچه در علم حضوری مهم است، عدم غیبت شئ مادی یا مجرد از عالِم مجرد است؛ در نتیجه، لازم نیست که معلوم نیز مجرد باشد و یا میان عالم و معلوم رابطه علّی برقرار باشد. در این صورت، موجودات مجرد نیز می توانند به موجودات مادی علم حضوری داشته باشند حتی اگر موجودات مادی معلول آنها نباشند چرا که همین که چیزی به چیزی دیگر اشراف بی واسطه داشته باشد کافی است تا علم حضوری محقق گردد[3].

سلام
تبیینی هم برای این مطلب داره چرا که اگر مشاهده علم حضوری باشه دیگر خطایی در آن مطرح نیست در حالی که می دانیم که خطا دارد. رابطه علم حضوری و مشاهده حسی چکونه است؟ خطا در شهودات عرفانی راه دارد؟ اگر علم حضوری هستند، چرا خطاکارند؟

ایرانمهر;974382 نوشت:
سلام
تبیینی هم برای این مطلب داره چرا که اگر مشاهده علم حضوری باشه دیگر خطایی در آن مطرح نیست در حالی که می دانیم که خطا دارد. رابطه علم حضوری و مشاهده حسی چکونه است؟ خطا در شهودات عرفانی راه دارد؟ اگر علم حضوری هستند، چرا خطاکارند؟


سلام و عرض ادب

این پرسش چند بخش دارد که در این نوشتار، به بخش اول می پردازم و در موقعیت دیگر، به بخش های دیگر.

درباره تبیین دیدگاه سهروردی درباره ماهیت ابصار (ادراک حسی) گفتنی است که:

سهروردی، برخلاف مشائیان و صدرائیان، ابصار را نیز از مقوله علم حضوری می‏داند چرا که آن را اشراق بدون واسطه عالِم به معلوم مادی می‏داند. این اختلاف نظر میان سهروردی و فلاسفه دیگر، متضمن اختلاف نظر دیگری نیز هست یعنی اختلاف درباره شرطیت تجرد معلوم. اگر قرار باشد که ابصار به شی مادی نیز علم حضوری باشد، باید پذیرفت که در علم حضوری، لازم نیست که معلوم نیز مجرد از ماده باشد؛ همین که عالِم مجرد باشد کافی است: «و الابصار و ان كان مشروطا فيه المقابلة مع البصر، الّا انّ الباصر فيه النور الاسفهبد... و للنور الاسفهبد ... اشراق على الابصار المستغنى عن الصورۀ»[1]. در تبیین این مدعا گفته شده است که: نفس با آمدن به موطن بدن و قوای خود، با آنها ارتباط وجودی برقرار می‏سازد و علم حضوری اشراقی به آنها می‏یابد. یکی از این قوا، قوه باصره(چشم) است. با مقابله قوه باصره با شئ مستنیر، نفس تحریک می‏شود و به موطن چشم می‏آید و به آن اشراق می‏یابد و در ادامه، به موطن شئ خارجی می‏رود و با پرتوافکنی بر آن، با شئ خارجی(نه با صورت آن) ارتباط وجودی می‏یابد[2].

سهروردی این تبیین از ابصار را با اندکی تفاوت، درباره علم نورالانوار به خویش و سایر اشیاء به کار می‏برد: نورالانوار مجرد از ماده است، پس نزد خودش حاضر است؛ و همچنین اشیای دیگر(مادی و مجرد) از لوازم ذات او هستند و و از ذات مجردش غیبت ندارند. هیچ چیزی نمی‏تواند میان خداوند و ذات و لوازم ذاتش حجاب باشد. پس، خداوند از ادراک اشراقی به خود و دیگران برخوردار است حتی به اشیای مادی. البته در مورد انسان، چون اشیای دیگر از لوازم ذات او نیستند، می‏بایست بواسطه مقابله با شئ مستنیر، رفع حجاب نمود و با اضافه اشراقیه نفس، به آنها علم یافت[3]: «فاذن الحقّ فى العلم(علمه تعالی) هو قاعدة الاشراق، و هو انّ علمه بذاته هو كونه نورا لذاته و ظاهرا لذاته، و علمه بالأشياء كونها ظاهرة له ... و ذلك اضافة و عدم الحجاب سلبىّ. و الذى يدلّ على انّ هذا القدر كاف، هو انّ الابصار انّما كان بمجرّد اضافة ظهور الشي‏ء للبصر مع عدم الحجاب. فاضافته الى كلّ ظاهر له ابصار و ادراك له».[4]


[/HR][1] سهروردی، مجموعه مصنفات، ج2، ص213-215.

[2] یزدان‏پناه، حکمت اشراق، ج2، صص264-265.

[3] یزدان‏پناه، حکمت اشراق، ج2، صص264-265.

[4] سهروردی، مجموعه مصنفات، ج2، صص152-153

ایرانمهر;974382 نوشت:
سلام
تبیینی هم برای این مطلب داره چرا که اگر مشاهده علم حضوری باشه دیگر خطایی در آن مطرح نیست در حالی که می دانیم که خطا دارد. رابطه علم حضوری و مشاهده حسی چکونه است؟ خطا در شهودات عرفانی راه دارد؟ اگر علم حضوری هستند، چرا خطاکارند؟

اما درباره رابطه علم حضوری و ادراک حسی دو دیدگاه مطرح است:
دیدگاه اول همان دیدگاه سهروردی است که ادراک حسی را از سنخ علم حضوری می داند؛ یعنی ما حضورا واقعیت محسوس مادی خارجی را درک می کنیم بی آن که چیزی واسطه شود(توضیحش در پست قبلی گذشت).
اما دیدگاه دوم که مشهورتر است از این قرار است که احساس از سنخ علم حضوری است اما ادراک حسی از سنخ علم حصولی است. در واقع، وقتی ما با شئ مادی خارجی روبرو می شویم و با یکی از حواس پنچگانه با آن برخورد می یابیم و اثری از آن در حواس ما شکل می گیرد، نفس ما متاثر شده و تصویری مماثل را ایجاد می کند و آن را حضورا احساس می کند. این احساس و تصویر مماثل، به علم حضوری برای ما معلوم است. اما واقعیت شئ مادی خارجی حضورا برای ما معلوم نمی شود. اما وقتی همین احساس و تصویر حضوری، ابزاری برای درک شئ مادی خارجی می شود، آن را ادراک حصولی می گوییم که با واسطه است؛ یعنی تصویر واسطه ای شده برای آگاهی ما ار شئ مادی خارجی.[1]


[/HR][1] برای مطالعه بیشتر، رک: مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، مقاله سوم.

ایرانمهر;974382 نوشت:
سلام
تبیینی هم برای این مطلب داره چرا که اگر مشاهده علم حضوری باشه دیگر خطایی در آن مطرح نیست در حالی که می دانیم که خطا دارد. رابطه علم حضوری و مشاهده حسی چکونه است؟ خطا در شهودات عرفانی راه دارد؟ اگر علم حضوری هستند، چرا خطاکارند؟

درباره علم حضوری و شهودات عرفانی و خطای آنها گفتنی است که مستند به آنچه گذشت، علم حضوری خطاناپذیر است و با ملاحظه پدیدارشناسانه شهودات عرفانی متوجه می شویم که شهودات عرفانی از سنخ علم حضوری و اشراف بی واسطه هستند؛ یعنی مفاهیم و تصورات آدمی واسطه ای برای درک آن حقایق متعالی نیستند بلکه آدمی بی واسطه مفهومی آنها را در می یابد. در این صورت، هر شهود عرفانی باید خطاناپذیر باشد.

اما از سوی دیگر می دانیم که برخی از مکاشفات عرفانی باطل هستند چرا که یا در تعارض با همدیگرند و یا در تعارض با حکم یقینی عقل هستند و یا در تعارض با نصوص قطعی دین هستند. قیصری از عارفان مسلمان، در مورد خطای مکاشفات عرفانی می فرماید: «چنین نیست که معارف و مکاشفات عرفانی همواره مصون از خطا باشند بلکه در بسیاری از موارد، آنچه مکاشفه حقیقت به نظر می آید، در واقع، برآمده از خیال و القائات شیطانی است و خطا و مایه ضلالت و گمراهی است».[1]

در این صورت، این مشکل پدید می آید که اگر شهودات عرفانی از سنخ علم حضوری هستند، پس چرا آمیخته با خطا و تعارض هستند؟

در پاسخ به این پرسش عمدتا گفته می شود: حتی در این موارد نیز مکاشفات عرفانی، از سنخ علم حضوری هستند و خطاناپذیرند. خطای آنها در تفسیری است که ما درباره آنها انجام می دهیم. در هر مکاشفه ای –بلکه در هر علم حضوری- همواره تفسیر ذهنی حاضر و حکمفرما است؛ یعنی همین که ما چیزی را حضورا در می یابیم، فورا صورتبندی می کنیم و به صورت مفهومی تبدیل و تفسیر می کنیم. خطا نیز ناشی از همین تفاسیر حصولی است. مثلا چیزی را که شیطان یا خیال ما برای ما مجسم ساخته است و آن را حضورا درک می کنیم، همان حقایق متعالی به حساب می آوریم. به همین جهت، عارفان برای احراز صدق مکاشفات عرفانی و پیرایش آنها از تفاسیر ذهنی خطاآمیز، معیارهایی را ارائه می دهند تا آدمی را از اشتباه و خطا و گمراهی حفظ کنند.[2]


[/HR][1] قیصری، داود، مقدمه شرح فصوص الحکم، انتشارات علمی فرهنگی، ص7.

[2] برای مطالعه بیشتر، رک: جوادی، محسن و دیگران، شهود عرفانی و ارزش معرفت شناختی آن، فصلنامه اندیشه دینی، زمستان 1386.

قول سدید;974198 نوشت:
ما در ادامه، درباره این که چرا برخی از فلاسفه، علم حضوری انسان به خداوند را در پرتو رابطه علّی توضیح می دهند، گفتنی است که آدمی چون موجودی خودآگاه است و وجودش عین فقر به خدا است، خودش را درک نمی کند مگر در حالت فقر به خدا. در واقع، وجود انسان از آن جهت که معلول است و عین فقر به دیگری، متضمن ارتباط وجودی با خداوند است، و چون انسان خودش را حضورا در می یابد، می تواند خداوند -که طرف فقر وجودی انسان است- را نیز حضورا دریابد. بنابراین، رابطه علّی میان معلول و علت، زمینه ای است برای التفات به خداوند. البته از آن جایی که هر انسانی به خداوند تماما احاطه ندارد، علم حضوری او نیز کامل و تامّ نیست بلکه صرفا ناظر به وجهی از خداوند است.

سلام مجدد خدمت استاد گرامی
ممنون تا حدودی متوجه شدم
قول سدید;974198 نوشت:
منظور از توجه، التفات به فقر وجودی خویشتن است که متضمن التفات به طرف دیگر فقر است. فقر و نیاز، همواره متعلق دارند. همین که گفته می شود من فقیر و نیازمندم؛ فورا می توان پرسید به چه چیزی یا چه کسی؟

خوب این علم حصولی نیست؟ شما دارید استدلال میکنید که من فقیرم به چه کسی؟
قول سدید;974198 نوشت:
البته می پذیریم که این التفات حضوری به علت وجودی، بسیار مبهم و اجمالی است و کاملا متفاوت از توصیف گزاره ای از خداوند در ادیان است. در توصیف گزاره ای ما با اوصاف و افعال متعددی از خداوند روبرو هستیم اما در علم حضوری، ما خود واقعیت خداوند را، به گونه غیرمفهومی و غیرگزاره ای، از حیث خاص و محدود مورد آگاهی قرار می دهیم؛ یعنی نباید انتظار داشت که در علم حضوری به متعلق فقر وجودیم، من خداوند را با اوصافی همچون علم و قدرت و خیرخواهی و کمال مطلق و غیره دریابم.

به همین جهت، کاملا طبیعی است که عموم مردم در تفسیر این عُلقه درونی و وجودی، اختلاف نظر داشته باشند و هر کسی آن را متناسب با نظام مفهومی خودش توضیح بدهد.


بله واقعا این مسئله هم هست

با تشکر@};-

[="Navy"]سلام فیلسوفی می گفت درک وجود خدا مثل وقتی است که دندان درد میگیرد و وجود درد را ان وقت متوجه می شویم که عصب درد میگیرد و پیام میدهد یعنی تا وقتی به بلا مبتلا نشویم از وجودش بی خبریم[/]

جوجه اردک زشت;975269 نوشت:
خوب این علم حصولی نیست؟ شما دارید استدلال میکنید که من فقیرم به چه کسی؟


سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

با شما موافقم که آن استدلال، از سنخ معارف حصولی است نه حضوری. در واقع، در آن استدلال، درصدد اثبات مصداق جدید برای علم حضوری هستیم؛ چنانچه که در موارد دیگر نیز برای اثبات سایر مصادیق علم حضوری، استدلال می کنیم (مثلا برای اثبات این که علم من به مفاهیم ذهنی، حضوری است چنین استدلال می کنیم که اگر قرار باشد علم من به مفاهیم ذهنی حصولی باشد، و علم من به این علم نیز حصولی باشد، نهایتا به تسلسل و عدم علم به مفاهیم ذهنی می رسیم؛ در حالی که وجدانا به آنها آگاهی داریم).

اساسا هر استدلال و اثباتی در حوزه معارف حصولی است اگرچه موضوع آن، اثبات معرفت حضوری باشد. در واقع، ما در تفکر حصولی، با مفاهیم و استدلال سر و کار داریم؛ نهایتا گاهی در مورد پدیده ای مادی تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد پدیده مجرد تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد علم و آگاهی. در استدلالهایی که برای اثبات علم حضوری ارائه می شود، از مفاهیم و تفکر حصولی بهره می بریم اما درصدد اثبات وجود علم حضوری هستیم.

اما این مطلب بدین معنا نیست که وقتی من حضورا خداوند یا وجود خویشتن و یا مفاهیم ذهنی خودم را در می یابم، به این استدلال فکر می کنم و یا از طریق استدلال، علم حضوری پیدا می کنم. در لحظه حضور بی واسطه، هیچ مفهوم و استدلالی وجود ندارد.

کوتاه سخن این که علم من به خودم و مفاهیم ذهنی و ارتباط وجودی با خداوند، علم حضوری است، اما اثبات منطقی و معرفت شناسانه چنین معارفی برای دیگران، از طریق استدلال و تفکر حصولی است. در لحظه حضور، نه مفهومی واسطه است و نه استدلالی. از این رو، اگر کسی بخواهد چنین معارفی را حضورا دریابد، نمی تواند به این استدلال ها بسنده کند. در واقع، نتیجه این استدلالها، خودِ علم حضوری من به خداوند نیست، بلکه اثبات مفهومی علم حضوری من به خداوند است. آری، ممکن است که این اثبات و استدلال، آدمی را متنبّه نماید و در نتیجه، آدمی به حقیقت خودش و ارتباط وجودیش با خداوند التفات پیدا کند و آن را حضورا درک کند؛ اما باید به این نکته مهم توجه داشت که این التفات و علم حضوری، نتیجه منطقی آن استدلال نیست چرا که اساسا آنها از دو سنخ متفاوت هستند.

موفق و پیروز باشید

@};-

اتمقلی;975296 نوشت:
سلام فیلسوفی می گفت درک وجود خدا ... یعنی تا وقتی به بلا مبتلا نشویم از وجودش بی خبریم


سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

با شما موافقم که ابتلای به درد و رنج و شرور، نقش مهمی در تنبّه و خودآگاهی دارند و در نتیجه، ما را به فقر وجودی خودمان و نیازمان به خداوند آگاه می سازند؛ چنانچه که در آیه 32 سوره مبارکه لقمان به این امر اشاره شده است که وقتی گروهی از مردم با طوفان روبرو می شوند، همگی خداوند را فرا می خوانند اما همین که به ساحل می رسند، برخی از آنها به زندگی کافرانه خود ادامه می دهند و یاد خداوند را فراموش می کنند: «وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِد»؛ یعنی: « و هنگامى كه(در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند(و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با اخلاص مى‏خوانند؛ امّا وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى‏گيرند(و به ايمان خود وفادار مى‏مانند، در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر پيش مى‏گيرند)».

در همین راستا، از پیامبر ص نیز نقل شده است که رسول خدا(ص) می فرماید: «إذَا أَحَبَّ اللهُ عَبْداً اِبْتَلَاهُ فَإِذَا أَحَبَّهُ الْحُبَّ الْبَالِغَ افْتَنَاهُ»؛ یعنی: «آن هنگام که خداوند، بنده ای را دوست بدارد، او را گرفتار می کند. و اگر محبت خداوند به او بیش از اندازه باشد، او را گرفتار فنا می کند».
از حضرت پرسیدند: گرفتار فنا شدن چگونه است؟ فرمود: «أَلاَّ یَتْرُکَ لَهُ مَالاً وَ لَا وَلَداً»؛ یعنی: «این گونه که نه مالی برای او باقی می گذارد و نه فرزندی.»[1]

اما باید به این نکته هم توجه داشت که گاهی هم چنین نیست که درد و بلا ما را به خداباوری سوق دهند بلکه ممکن است کسی به درد و رنج مبتلا گردد، اما به جای التفات به خداوند، به کفر و بی تابی روی بیاورد؛ چنانچه که در آیات 15 و 16 سوره مبارکه فجر آمده است: «امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد(مغرور مى‏شود و) مى‏گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است! و امّا هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى‏گيرد(مأيوس مى‏شود و) مى‏گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است!»[2]. همچنین در آیه 19 و 20 سوره مبارکه معارج آمده است: «به یقین انسان، حریص و کم طاقت آفریده شده است، هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند.»[3]

نکته بعدی این که اینطور نیست که اگر کسی به بلا مبتلا نشود، از وجود خدا بی خبر است. خداباوری به دو صورت حصولی و حضوری است:
در خداباوری حصولی، شخص با تفکر و استدلال می تواند وجود خداوند را اثبات نماید و به اوصاف الهی آگاهی پیدا کند؛ خواه دردمند باشد خواه نباشد.
اما در خداباوری حضوری شخص حضورا خداوند را در می یابد بی آن که نیازی به فکر و استدلال باشد. از آن جایی که از سویی در خداباوری حضوری، شخص خداباور باید به خداوند ملتفت گردد، و از سوی دیگر، به علت اشتغال به زندگی مادی این التفات کمتر می گردد، پس ترس و درد و رنج می توانند از عوامل تقویت کننده التفات باشند بدین بیان که برای لحظه ای ما را از زندگی عادی و اشتغالات مادی جدا کرده و به حقیقت جان و جهان متوجه می سازند.

بنابراین، دردمندی یکی از عواملی است که می تواند گاهی ما را به خداباوری سوق دهد.

پیروز و موفق باشید@};-


[/HR][1] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاعه، قم، کتابخانه ایت الله مرعشی، 1404ه ق، ج18، ص318.

[2] «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ».

[3] «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا».

قول سدید;975411 نوشت:
نوشته اصلی توسط جوجه اردک زشت
خوب این علم حصولی نیست؟ شما دارید استدلال میکنید که من فقیرم به چه کسی؟

سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

با شما موافقم که آن استدلال، از سنخ معارف حصولی است نه حضوری. در واقع، در آن استدلال، درصدد اثبات مصداق جدید برای علم حضوری هستیم؛ چنانچه که در موارد دیگر نیز برای اثبات سایر مصادیق علم حضوری، استدلال می کنیم (مثلا برای اثبات این که علم من به مفاهیم ذهنی، حضوری است چنین استدلال می کنیم که اگر قرار باشد علم من به مفاهیم ذهنی حصولی باشد، و علم من به این علم نیز حصولی باشد، نهایتا به تسلسل و عدم علم به مفاهیم ذهنی می رسیم؛ در حالی که وجدانا به آنها آگاهی داریم).

اساسا هر استدلال و اثباتی در حوزه معارف حصولی است اگرچه موضوع آن، اثبات معرفت حضوری باشد. در واقع، ما در تفکر حصولی، با مفاهیم و استدلال سر و کار داریم؛ نهایتا گاهی در مورد پدیده ای مادی تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد پدیده مجرد تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد علم و آگاهی. در استدلالهایی که برای اثبات علم حضوری ارائه می شود، از مفاهیم و تفکر حصولی بهره می بریم اما درصدد اثبات وجود علم حضوری هستیم.

اما این مطلب بدین معنا نیست که وقتی من حضورا خداوند یا وجود خویشتن و یا مفاهیم ذهنی خودم را در می یابم، به این استدلال فکر می کنم و یا از طریق استدلال، علم حضوری پیدا می کنم. در لحظه حضور بی واسطه، هیچ مفهوم و استدلالی وجود ندارد.

کوتاه سخن این که علم من به خودم و مفاهیم ذهنی و ارتباط وجودی با خداوند، علم حضوری است، اما اثبات منطقی و معرفت شناسانه چنین معارفی برای دیگران، از طریق استدلال و تفکر حصولی است. در لحظه حضور، نه مفهومی واسطه است و نه استدلالی. از این رو، اگر کسی بخواهد چنین معارفی را حضورا دریابد، نمی تواند به این استدلال ها بسنده کند. در واقع، نتیجه این استدلالها، خودِ علم حضوری من به خداوند نیست، بلکه اثبات مفهومی علم حضوری من به خداوند است. آری، ممکن است که این اثبات و استدلال، آدمی را متنبّه نماید و در نتیجه، آدمی به حقیقت خودش و ارتباط وجودیش با خداوند التفات پیدا کند و آن را حضورا درک کند؛ اما باید به این نکته مهم توجه داشت که این التفات و علم حضوری، نتیجه منطقی آن استدلال نیست چرا که اساسا آنها از دو سنخ متفاوت هستند.

موفق و پیروز باشید

سلام خدمت دوستان

سوئینبرن و آلستون از کسانی هستند که معتقدند تجربه دینی دینداران از خداوند می تواند وجود خداوند را اثبات کند. یعنی لازم نیست که من و شما تجربه دینی داشته باشیم بلکه همین که کسانی مدعی تجربه دینی شدند، کافی است که بگوییم خداوند وجوددارد. (تجربه دینی آنها تقریبا همان علم حضوری ما است).

احمدصابری;975431 نوشت:
سلام خدمت دوستان

سوئینبرن و آلستون از کسانی هستند که معتقدند تجربه دینی دینداران از خداوند می تواند وجود خداوند را اثبات کند. یعنی لازم نیست که من و شما تجربه دینی داشته باشیم بلکه همین که کسانی مدعی تجربه دینی شدند، کافی است که بگوییم خداوند وجوددارد. (تجربه دینی آنها تقریبا همان علم حضوری ما است).


سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

درباره دیدگاه سوئین برن، گفتنی است که وی از فیلسوفان معاصر دیندار و خداباور است که معتقد است می توان وجود خداوند را به صورت معقولی اثبات نمود. وی برای اثبات وجود خداوند از «برهان انباشتی» بهره می برد که در ادامه، گام به گام آن را توضیح می دهیم:

1. سوئین برن -برخلاف دیدگاه رایج فلاسفه مسلمان- معتقد است که براهین اثبات وجود خداوند یقینی نیستند و حتی تجمیع آنها نیز یقین آفرین نیست بلکه صرفا نشان می دهند که وجود خداوند امری محتمل است. به نظر او، این براهین نشان می دهند که وجود خداوند دور از ذهن و امری محال نیست.

2. سوئین برن در ادامه، برای این که خداباوری را محتملتر از خداناباوری نشان بدهد، از تجربه دینی استفاده می کند. تجربه دینی تجربه ای است که به نحو معرفتی، به نظر صاحب تجربه[فاعل شناسا] می رسد که تجربه خدا(یا فقط تجربه وجود داشتن او، و یا فعل انجام دادن وی، یا تجربه پدید آوردن او چیزی را) یا چیز فوق طبیعی دیگری باشد. از این منظر، تجربه دینی، آگاهی بی واسطه یا همان علم حضوری در فلسفه اسلامی است.

3. اما سوئین برن می داند که تجربه دینی به تنهایی راهگشا نیست چرا که این احتمال به ذهن می رسد که چه بسا تجربه دینی صرفا یک آگاهی خیالی باشد و نمایانگر امر واقعی نباشد. به همین جهت، سوئین برن برای نفی این احتمال، از اصل زودباوری(principle of credulity) استفاده می کند. مستند به این اصل، تجربه دینی دارای اعتبار نخستین و احتمال راجح می شود. اصل زودباوری(PC) یکی از اصول عقلانیت است که در نبود برخی ملاحظات، اگر به نحو معرفتی به نظرصاحب تجربه[=فاعل شناسا] برسد که X حاضر است، آنگاه احتمالا(به احتمال بیشتر و راجح) X حاضر است. آنچه که به نظرمان می رسد که آن را ادراک می کنیم، احتمالا [در واقع] نیز همان گونه است. اگرچه تجربه مستلزم وجود آنچه که به ظاهر مدرَک ما است نیست، با وجود این، باید در نگاه نخست، تجربه ها را دلیلی برای مدرَک ادعایی تلقّی کرد وگرنه(اگر اصل زودباوری را نپذیریم) گرفتار باتلاق شکاکیت می شویم. البته به این نکته نیز التفات داریم که اگرچه تجربه در نگاه نخست، دلیلی برای متعلّق خود است، اما تنها در صورت نبودِ چالش های موفق، دلیل نهایی برای آن نیز خواهد بود.

4. چون در ادامه با چالش هایی مواجه می شود که می توانند اعتبار نخستین او را مخدوش سازند، تجربه دینی به اصل شهادت(principle of testimony) انضمام می یابد تا تجربه های مشابه به کمک هم برسند و بر چالشی که بر یک ادعای تجربی منفرد غالب می آید، فائق آیند. در نبودِ برخی ملاحظات، عقلانی است که باور کنیم تجربه های دیگران احتمالا همان گونه است که آنان گزارش می کنند. اگر ما به طور کلی به آنچه سایر مردم در مورد تجاربشان می گویند نمی توانستیم بدون اینکه آنه را به نحوی وارسی کنیم، اعتماد کنیم، تقریبا هیچ معرفتی از تاریخ، جغرافیا و علم نداشتیم.[1]

5. حال، از ترکیب دو اصل PC و PT چنین بدست می آید: در شرایط عادی، ما معتقدیم( ما حق داریم آن اعتقاد را بپذیریم) که آنچه دیگران به ما می گویند که ادراک کرده اند، احتمالا اتفاق افتاده است( و این مطلب هیچ منافاتی با آن ندارد که در تجربه خطا نیز صورت گیرد). سپس در مقام تطبیق، با بررسی تجارب عرفانی مشابه و عبور از گردنه چالشها توسط دو اصل PC و PT، و با انضمام این نتیجه به براهین دیگر(که سوئینْبرن در کتاب وجود خدا نگاشته است)، روشن می شود که خداباوری محتملتر از نفی آن است.

6. کوتاه سخن این که اولا مستند به براهین خداباوری، خداباوری امری ممکن و محتمل است؛ ثانیا مستند به تجربه دینی و دو اصل عقلانی زودباوری و شهادت، خداباوری محتملتر از خداناباوری است؛ ثالثا لازم نیست حتما خودمان واجد تجربه دینی باشیم و خداوند را حضورا دریابیم تا به این استدلال پایبند باشیم. بنابراین، روشن می شود که اساسا دیدگاه سوئین برن با دیدگاه فلاسفه مسلمان درباره علم حضوری ارتباطی ندارد. فلاسفه مسلمان درصدد اثبات علم حضوری همگانی به خداوند هستند؛ اما سوئین برن درصدد اثبات وجود خداوند با استفاده از علم حضوری و تجربه دینی برخی از خداباوران است. [2]


[/HR][1] سوئینْبرن، آیا خدایی هست؟ ترجمه جاودان، ص203، انتشارات مفید. به نقل از کتاب براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، ص106، شاکرین، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر

[2] دیویس، ارزش معرفت شناختی تجربه دینی، ترجمه شیروانی و شیدان شید، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ص139 تا154.
شاکرین، براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ص106.
پترسون و...، عقل و اعتقاد دینی، رجمه نراقی و سلطانی، طرح نو، ص63.

قول سدید;975414 نوشت:
اما در خداباوری حضوری شخص حضورا خداوند را در می یابد بی آن که نیازی به فکر و استدلال باشد. از آن جایی که از سویی در خداباوری حضوری، شخص خداباور باید به خداوند ملتفت گردد، و از سوی دیگر، به علت اشتغال به زندگی مادی این التفات کمتر می گردد، پس ترس و درد و رنج می توانند از عوامل تقویت کننده التفات باشند بدین بیان که برای لحظه ای ما را از زندگی عادی و اشتغالات مادی جدا کرده و به حقیقت جان و جهان متوجه می سازند.

سلام و خسته نباشید .

مگر نمی گویند خداوند از حواس پوشیده است و معنای باطن بودن خداوند این است که حواس به او راه ندارد و او به تمام باطن و چیزهای پنهان علم دارد ؟

حالا شما میگویید میتوان با علم حضوری ( درک بی واسطه ) خداوند را درک کرد ؟ اینکه کسانی به این درک برسند و بیایند به ما بگویند که علم حضوری نمیشود ، میشود ادعا 8->

تنها راهش این است که ما خودمان مستقیم خداوند را درک کنیم ، بیایید صادق باشیم کدام یک از ما واقعا خداوند را مستقیم درک کرده است ؟

در تیمارستان که بودم بعضی ها ادعا داشتند که خدا هستند و ... آیا ادعای آنها را میتوانیم دلیل بر این بگیریم که آنها خدا بودند ؟ یا خدا را درک میکردند ؟

منظورم این است که کسی که ادعا میکند مستقیما خدا را درک کرده است نمیتواند خطا کند ؟ اکثر این افراد حتی نمیدانند خدا کیست بعد بخواهند خدا را مستقیم درک کنند ؟ مگر ممکن است چنین چیزی ؟

اگر منظور این است که با دیدن مخلوفات خدا پی به وجود او ببریم به نظرم دیگر علم حضوری نمیشود !

اگر منظور این است که خوده خداوند را درک کنیم باید بگویم ادعای بسیار بزرگی است ، بنده هم تا حالا به خاطر ندارم چنین تجربه ای داشته باشم !

نقطه;974049 نوشت:
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُ. [المحاسن، ج‏1، ص: 241]

من با این حدیث تقریبا جواب سوالمو گرفتم !

حالا نتیجه گرفتم انسان به خدا علم حضوری داشته ولی اون رو فراموش کرده و این گرایش فطری که درون انسان هست احتمالا نتیجه ی همان علم حضوری بوده !

قول سدید;975411 نوشت:
سلام و عرض ادب و تشکر از لطف شما

با شما موافقم که آن استدلال، از سنخ معارف حصولی است نه حضوری. در واقع، در آن استدلال، درصدد اثبات مصداق جدید برای علم حضوری هستیم؛ چنانچه که در موارد دیگر نیز برای اثبات سایر مصادیق علم حضوری، استدلال می کنیم (مثلا برای اثبات این که علم من به مفاهیم ذهنی، حضوری است چنین استدلال می کنیم که اگر قرار باشد علم من به مفاهیم ذهنی حصولی باشد، و علم من به این علم نیز حصولی باشد، نهایتا به تسلسل و عدم علم به مفاهیم ذهنی می رسیم؛ در حالی که وجدانا به آنها آگاهی داریم).

اساسا هر استدلال و اثباتی در حوزه معارف حصولی است اگرچه موضوع آن، اثبات معرفت حضوری باشد. در واقع، ما در تفکر حصولی، با مفاهیم و استدلال سر و کار داریم؛ نهایتا گاهی در مورد پدیده ای مادی تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد پدیده مجرد تفکر می کنیم و وجود آن را اثبات می کنیم و گاهی در مورد علم و آگاهی. در استدلالهایی که برای اثبات علم حضوری ارائه می شود، از مفاهیم و تفکر حصولی بهره می بریم اما درصدد اثبات وجود علم حضوری هستیم.

اما این مطلب بدین معنا نیست که وقتی من حضورا خداوند یا وجود خویشتن و یا مفاهیم ذهنی خودم را در می یابم، به این استدلال فکر می کنم و یا از طریق استدلال، علم حضوری پیدا می کنم. در لحظه حضور بی واسطه، هیچ مفهوم و استدلالی وجود ندارد.

کوتاه سخن این که علم من به خودم و مفاهیم ذهنی و ارتباط وجودی با خداوند، علم حضوری است، اما اثبات منطقی و معرفت شناسانه چنین معارفی برای دیگران، از طریق استدلال و تفکر حصولی است. در لحظه حضور، نه مفهومی واسطه است و نه استدلالی. از این رو، اگر کسی بخواهد چنین معارفی را حضورا دریابد، نمی تواند به این استدلال ها بسنده کند. در واقع، نتیجه این استدلالها، خودِ علم حضوری من به خداوند نیست، بلکه اثبات مفهومی علم حضوری من به خداوند است. آری، ممکن است که این اثبات و استدلال، آدمی را متنبّه نماید و در نتیجه، آدمی به حقیقت خودش و ارتباط وجودیش با خداوند التفات پیدا کند و آن را حضورا درک کند؛ اما باید به این نکته مهم توجه داشت که این التفات و علم حضوری، نتیجه منطقی آن استدلال نیست چرا که اساسا آنها از دو سنخ متفاوت هستند.

موفق و پیروز باشید


سلام مجدد خدمت استاد گرامی جناب قول سدید
ممنون از وقتی که برای بنده گذاشتید بله متوجه فرمایشاتتون شدم دیگه سوالی ندارم
سپاس فراوان@};-

به من بیاموز;975445 نوشت:
سلام و خسته نباشید .

مگر نمی گویند خداوند از حواس پوشیده است و معنای باطن بودن خداوند این است که حواس به او راه ندارد و او به تمام باطن و چیزهای پنهان علم دارد ؟

حالا شما میگویید میتوان با علم حضوری ( درک بی واسطه ) خداوند را درک کرد ؟ اینکه کسانی به این درک برسند و بیایند به ما بگویند که علم حضوری نمیشود ، میشود ادعا 8->

تنها راهش این است که ما خودمان مستقیم خداوند را درک کنیم ، بیایید صادق باشیم کدام یک از ما واقعا خداوند را مستقیم درک کرده است ؟

در تیمارستان که بودم بعضی ها ادعا داشتند که خدا هستند و ... آیا ادعای آنها را میتوانیم دلیل بر این بگیریم که آنها خدا بودند ؟ یا خدا را درک میکردند ؟

منظورم این است که کسی که ادعا میکند مستقیما خدا را درک کرده است نمیتواند خطا کند ؟ اکثر این افراد حتی نمیدانند خدا کیست بعد بخواهند خدا را مستقیم درک کنند ؟ مگر ممکن است چنین چیزی ؟

اگر منظور این است که با دیدن مخلوفات خدا پی به وجود او ببریم به نظرم دیگر علم حضوری نمیشود !

اگر منظور این است که خوده خداوند را درک کنیم باید بگویم ادعای بسیار بزرگی است ، بنده هم تا حالا به خاطر ندارم چنین تجربه ای داشته باشم !

با سلام

برادر گرامی چشمتون رو لحظه ای ببندید و فهمتون رو باز کنید

حتی بی خدایان هم به وجودی بالاتر از خودشون که قابل دیدن با چشم نیست اذعان دارن
وبا اسم هایی مثل فراماده یا ماده تاریک یا... پرش می کنن

برای یه دین دار که نباید زیاد سخت باشه

در پناه حق

احمدصابری;975431 نوشت:
سلام خدمت دوستان

سوئینبرن و آلستون از کسانی هستند که معتقدند تجربه دینی دینداران از خداوند می تواند وجود خداوند را اثبات کند. یعنی لازم نیست که من و شما تجربه دینی داشته باشیم بلکه همین که کسانی مدعی تجربه دینی شدند، کافی است که بگوییم خداوند وجوددارد. (تجربه دینی آنها تقریبا همان علم حضوری ما است).


اما درباره ویلیام آلستون گفتنی است که وی نیز با استفاده از تجربه دینی عارفان و انبیای الهی، درصدد اثبات وجود خداوند است. به دیگر سخن، آلستون –و همچنین سوئین برن- درصدد بیان این نکته نیستند که هر کسی علم حضوری به خداوند دارد بلکه می گویند چون برخی از انسانها علم حضوری به خداوند دارند، پس می توان به صورت معقولی به این امر معتقد شد که خداوند وجود دارد. در ادامه، دیدگاه او را اجمالا با هم مرور می کنیم:

1. آلستون برای تجربه دینی ساختاری مشابه با ساختار تجربه حسی قایل است و آن را آگاهی مستقیم به خدا، می‌داند. هدف اصلی او دفاع از این دیدگاه است که تجربه دینی و آگاهی مستقیم به خدا، می‌تواند اعتقاد به برخی اوصاف و افعال درک‌شدنی خداوند را توجیه نماید. وی بر آن است که این پدیده، اختصاص به مسیحیت ندارد.

2. تجربه دینی مورد نظر آلستون، تنها تجاربی را شامل می‌شود که شخص صاحب تجربه آنها را آگاهی تجربی به خدا و اوصاف و افعالش می‌داند. منظورش از خدا نیز یک واقعیت متعالی است؛ تفسیر آن هر چه می‌خواهد باشد. این تجربه واجد این ویژگی ها است: تجربه است(نه انتزاعی)، بي واسطه مي باشد(نه ابزاری)، فاقد محتواي حسي(نور، صدا و...) است، كانوني و شديد مي باشد(برای یک لحظه، تمام چیزهای دیگر را از نظر محو می‌گرداند)، هويت فاعل شناسا و تمايزش(تمایز سوژه-أبژه) از خدا محفوظ مي ماند، متعلق تجربه واقعيت متعالي است، و همچنین بدین وسیله، فاعل شناسا دارای ادراک و آگاهی از خدا می گردد.

3. اما چرا و چگونه تجربه دینی می تواند این اعتقادات را موجه سازد؟ ادعای آلستون این است که هر روش باورسازی که دارای مقبولت اجتماعی است، باید به عنوان منبعی برای باورهای عموما صحیح پذیرفته شود، مگر اینکه ادله کافی ضداعتمادپذیری آن وجود داشته باشد. این دیدگاه معمولاً با این ادعا تأیید می‌شود که ما نمی‌توانیم دلیل کافی بر اعتماد به هر گونه منبع تجربی باورها داشته باشیم، مگر اینکه برای همه گزارش‌های تجربی اعتبار در بادی امر قایل شویم مادامی که دلیل برخلاف آن نباشد. یگانه بدیل شک‌گرایی تمام عیار همین است. [1]

4. بنابراین، تجربه دینی و عرفانی گروهی از عارفان درباره اوصاف و افعال الهی، دلیل موجهی است بر اعتقاد به پاره ای عقاید درباره اوصاف و افعال الهی؛ مگر این که دلیلی برخلاف آن مدعا داشته باشیم.


[/HR][1]مایکل پترسون و...، تجربه دینی، ترجمه حسین کیانی، 1387.
ویلیام آلستون، مقاله تجربه ديني، ترجمه حسين فقيه، حوزه ودانشگاه38.

به من بیاموز;975445 نوشت:
سلام و خسته نباشید .

مگر نمی گویند خداوند از حواس پوشیده است و معنای باطن بودن خداوند این است که حواس به او راه ندارد و او به تمام باطن و چیزهای پنهان علم دارد ؟

سلام و عرض ادب و تشکر از مشارکت شما

در علم حضوری اساسا نیازی به حواس و ابزار و قوای معرفتی نیست. در علم حضوری، یک واقعیت را بدون واسطه و بدون کاربست ابزار، درک می کنیم. بنابراین، علم حضوری به خداوند نیز علم حسی نیست تا اشکال شما به ما وارد شود.

به من بیاموز;975445 نوشت:
حالا شما میگویید میتوان با علم حضوری ( درک بی واسطه ) خداوند را درک کرد ؟ اینکه کسانی به این درک برسند و بیایند به ما بگویند که علم حضوری نمیشود ، میشود ادعا

همانطور که پیش تر گفته شد برخی از فلاسفه مسلمان با تبیینی که از رابطه علّی انسان و خداوند دارند، معتقدند که هر انسانی ذاتا فقیر است و به خداوند نیازمند است، و چون خودش را حضورا در می یابد، فقر وجودی و نیازمندی خودش به خداوند را نیز حضورا در می یابد. لازم به ذکر است که منظور این فیلسوفان از علم حضوری به خداوند، علم حضوری به خداوند با تمامی اوصاف و افعالش نیست بلکه صرفا علم غیرمفهومی و غیرگزاره ای و محدود به خداوند است. در واقع، خداوند وجودی بیکران است و ما از جهت محدودی با خداوند مرتبطیم و همین ارتباط محدود را حضورا در می یابیم. پس منظور از علم حضوری به خداوند، علم حضوری تفصیلی به تمامی اوصاف و افعال خداوند نیست؛ یعنی نباید انتظار داشت که ما خداوند را آنچنان که در ادیان توصیف می شود، به صورت حضوری درک کنیم.

به من بیاموز;975445 نوشت:
بیایید صادق باشیم کدام یک از ما واقعا خداوند را مستقیم درک کرده است ؟


همانطور که در پست های پیشین گفته شد حتی فیلسوفانی که معتقدند هر انسانی به خداوند علم حضوری دارد، به این نکته اذعان دارند که این علم حضوری، گاهی ناآگاهانه است؛ یعنی شخص واجد ارتباط و علم حضوری به خداوند است اما خودش به این امر التفات ندارد.
البته بنده به صورت مفصل توضیح دادم که با این دیدگاه مخالفم. به نظرم، علم همان التفات و توجه به چیزی است. از این رو، محال است که کسی علم حضوری ناآگاهانه به چیزی داشته باشد؛ علم یعنی آگاهی و التفات. آری، می توان گفت که هر کسی زمینه علم حضوری به خداوند را دارد اما برای این که این علم فعلیت یابد، باید به این امر التفات یابد؛ یعنی باید خودش و فقر وجودی و نیازمندیش به علت وجودی دیگر را حضورا درک کند. البته همانطور که گفتیم این علم حضوری، اجمالی و بسیط و غیرمفهومی است و غیر از اعتقاداتی است که به صورت مفهومی درباره خداوند و اوصاف و افعالش بیان می شود.

به من بیاموز;975445 نوشت:
در تیمارستان که بودم بعضی ها ادعا داشتند که خدا هستند و ... آیا ادعای آنها را میتوانیم دلیل بر این بگیریم که آنها خدا بودند ؟ یا خدا را درک میکردند ؟

منظورم این است که کسی که ادعا میکند مستقیما خدا را درک کرده است نمیتواند خطا کند ؟ اکثر این افراد حتی نمیدانند خدا کیست بعد بخواهند خدا را مستقیم درک کنند ؟ مگر ممکن است چنین چیزی ؟

با عنایت به آنچه گذشت، پاسخ به این پرسش نیز مشخص می شود: علم حضوری به خداوند، از طریق علم حضوری به فقر وجودی من تحقق می یابد. بنابراین، این که کسی خودش را خداوند بداند، یعنی خودش را نافقیر می یابد! روشن است که ادعای آنها پوچ و نادرست است و ربطی به علم حضوری مورد نظر ما ندارد.
و یا این که کسی خودش را با خداوند مرتبط می داند و ادعاهایی درباره اوصاف و افعال خداوند می کند نیز ربطی به علم حضوری مورد نظر ما ندارد چرا که همانطور که گفته شد علم حضوری موردنظر صرفا علم حضوری به موجودی است که طرف فقر وجودی من است؛ همین و بس.
در مباحث قبلی به این مطلب نیز اشاره کردیم که علم حضوری اگرچه خطاناپذیر است اما چون آمیخته با تفسیر و تعبیر حصولی است، ممکن است با تفاسیر غلط همراه شود. به همین جهت، عارفان نیز برای احراز صدق دعاوی عرفانی، معیارهایی را در نظر گرفته اند و اینطور نیست که هر آنچه را که در تجربه عرفانی درک کنند، خود حقیقت به حساب آورند.


به من بیاموز;975445 نوشت:
اگر منظور این است که با دیدن مخلوفات خدا پی به وجود او ببریم به نظرم دیگر علم حضوری نمیشود !

با شما موافقم. علم حضوری از طریق دیگری حاصل می شود که توضیحش گذشت.

به من بیاموز;975445 نوشت:
اگر منظور این است که خوده خداوند را درک کنیم باید بگویم ادعای بسیار بزرگی است ، بنده هم تا حالا به خاطر ندارم چنین تجربه ای داشته باشم !


مستند به آنچه گذشت، روشن می شود که اولا اینطور نیست که هر کسی علم حضوری به خداوند دارد؛ آری، هر کسی زمینه علم حضوری به خداوند را دارد؛ اما زمینه علم حضوری، غیر از خود علم حضوری است. برای علم حضوری، خودآگاهی عمیق و درک حضوری از فقر وجودی لازم است. ثانیا حتی بعد از تحقق علم حضوری به خداوند نیز باید به این نکته توجه کرد که در این علم حضوری، خداوند را با تمامی اوصافی که از از او در ادیان می شناسیم، درک نمی کنیم، بلکه علم حضوری ما علم اجمالی و بسیط و غیرمفهومی و محدود است.

پیروز و موفق باشید@};-

[="Tahoma"][="Navy"]

جوجه اردک زشت;973057 نوشت:
با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
یک موضوعی که در بحث علم حضوری مطرح هست و در کتاب های معرفت شناسی اسلامی بیان شده، مسئله علم حضوری به خدا می باشد. خوب از ویژگی های این نوع معرفت خطا ناپذیری و عدم استفاده از زبان و تفکر و استدلال و عینیت علم و معلوم هست. اما مشکلی که بنده دارم این هست که به هیچ وجه خدا را با علم حضوری درک نمی کنم. در واقع این گزاره که انسان به خداوند علم حضوری دارد برای من صادق نیست. سوالم این هست که بر چه مبنایی استدلال می کنید که انسان ها به خداوند علم حضوری دارند؟ اگر بخواهید استدلال کنید و از راه علم حصولی وارد بشید چطور توجیه میکنید؟ آیا با یک استدلال اصلا میشه این موضوع رو اثبات کرد؟(یعنی مثلا اثبات کنید که من علم حضوری دارم و خودم نمیدونم و شما میدونید؟!!) اگر بخواهید از راه علم حضوری وارد بشید که بنده وجدانا خدا رو درک نمیکنم و راهی از این طریق هم وجود نداره.
سپاس

سلام
هر انسانی به خدای متعال علم حضوری دارد اما متوجه آن نیست و برایش تفصیل پیدا نکرده است.
اگر بخواهیم مثالی برای آن بزنیم مانند نگاه کردن شما به یک درخت است. شما به درخت علم پیدا کرده اید اما تا وقتی برای شما روشن نشود که آن چیز درخت است و به تفصیل آن را نیابید درخت را به آن حقیقت خودش مورد توجه قرار نداده اید حال اگر کسی پیدا شود و بگوید این چیزی که شما به آن توجه اجمالی دارید درخت است و سپس تمام حقایق درخت را به تفصیل برایتان شرح دهد دچار شگفتی و پر از احساس تحسین و تعظیم درخت می شود. البته همه اینها باز رهاورد علم حصولی است اما در مثال مورد نظر ما یعنی علم حضوری به خداوند متعال هم همین است کسی باید این باور را که شما به حق متعال توجه اجمالی دارید القاء کند و تفصیل این حقیقت بزرگ را با برداشتن حجابهای غفلت روشن سازد.
یا علیم[/]

موضوع قفل شده است