تا جایی که بنده اطلاع دارم بیشترین تلاش افرادی مانند هیوم ایجاد شک در اعتقادات مرسوم بوده است نه یقین منطقی به نبود خدا.
البته این دید شکاکانه مانند یک تیغ دو لب است که هم کارکرد مفید دارد و هم منفی. به قول شهید مطهری اگر انسان در این حال بماند و حرکت نکند، مضر است اما اگر باعث تفکر عمیق شود مفید خواهد بود.
با سلام مجدد
حرف من در مورد هیوم البته به عنوان یک مصداق بود و در واقع به علت اون داستان معروفی که در مورد لحظه مرگش نقل شده
عامل;971026 نوشت:
الاخره برای احراز تطابق ذهن و واقع راهکارهایی وجود دارد که انسان می تواند از آنها استفاده کند.
بر اساس تفکر مبناگرایی، ملاک صدق علوم حصولی انسان، ادراکاتی است که واسطه ای بنام تطابق را ندارند، یعنی علوم حضوری، وجدانیات و اولیات. تا جای ممکن باید علوم جدید مستند به این ادراکات خطاناپذیر باشند.
اگر انسان این مبنا را داشته باشد و دقت کافی در مورد تطبیق فروع بر اصول گفته شده را بکند، احتمال خطا کم می شود. این یعنی در موارد کمی یقین های منطقی یا روانشناختی انسان، جهل مرکب خواهند بود. بنابراین عمده یقین ها مطابق واقع اند.
بسیار ممنونم استاد عزیز بنده فرمایشتون رو متوجه شدمhappy
عامل;971026 نوشت:
ولا؛ اگر مقاله ای را که در پست 20 ارائه شد، مطالعه کرده باشید، از همه یقین منطقی خواسته نشده است. این مطلب از متون روایی و البته عقل انسان که تکلیف به متعذر یا متعسر را نفی می کند، برداشت شده است. بر این اساس دلیل اول و دوم شما پاسخ داده می شود.
اما در مورد دلیل سوم، ملاک باید منطق و روشهای صحیح استدلال باشد نه بزرگان. بر این اساس انسان نباید مرعوب نام بزرگان این عرصه شود. البته این در عمل هم خود را نشان می دهد که گاهی شاگرد چیزی را می فهمد که استاد متوجه نمی شود. در این رابطه امیر المومنین(علیه السلام) می فرماید: لَا يُعْرَفُ الْحَقُّ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه؛ حق با افراد مشخص نمی شود بلکه اول حق را بشناس بعد اهلش را دریاب.(مجلسي، محمد باقر، (1403)، بحار الأنوار، دوم، بيروت، دار احياء الكتب العربي، ج40، ص126) این روایت به روشنی ملاک قرار گرفتن افراد را نفی کرده و تحقیقی بودن شخصی را برای پیدا کردن حق ملاک قرار می دهد.
البته کسی که طاوس خواهد، جور هندوستان کشد! یقین منطقی بدست آوردن برای کسی که تخصصی در مسائل عقلی دارد، مشکل است. اما در این راه هم لازم نیست انسان تمام شبهات را دیده و نقد آنها را هم در ذهن داشته باشد، بلکه گاهی برخی اصول را که انسان داشته باشد، بسیاری از فروع برایش حل می شود. به عبارتی مانند مجتهد که ملکه اجتهادش باعث می شود نسبت به مسائل جدید هم توانایی پاسخ گویی داشته باشد، اگر چه این مسائل جدید هنوز حادث نشده اند.
ممنونم از شما تقریبا با فرمایشتون موافقم
بنده چند نتیجه کلی گرفتم از این تاپیک خدمتتون عرض میکنم
1- اصل رسیدن به یقین منطقی در مباحث عقاید دشوار هست و ممکن هست بعضی افراد بهش نرسند.
2-روش تفکر هم مبناگرایی هست با ارجاع به علم حضوری و بدیهیات و نتیجه این روش رسیدن حداقل به یقین روانشناختی هست البته ممکن انسان جاهایی اشتباه کنه
3- برای خود بنده راهی که هست ادامه تحقیق و تفکر هست حالا اگر در مباحثی یقین منطقی حاصل شد چه بهتر اگر نشد ناچارا به یقین روانشناختی قناعت میکنم
در این حالت یک ظن کمی باقی میماند و اگر جایی متوجه اشتباهم شدم خوب از نظر قبلیم برمیگردم. در مقام عمل هم ناچارا و به حکم عقل تابع یقین روانشناختی هستم
4- چون من نمیتونم به یقین منطقی در یک مسئله خاص برسم دلیل نمیشود بر رد این مطلب که هیچ کس نمیتواند برسد.
5-در مسیر تحقیق نیاز نیست همه نظرات مخالف بررسی شود و عملا امکانشم وجود نداره بلکه باید مانند همان مثالی که در پست آخر زدید اصول را داشت و فروع از اون ها بدست می آید و ...
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید
بنده دیگه عرضی ندارم
سپاس@};-@};-@};-@};-@};-@};-
سلام برادر،
این بحث نسبت به موضوع تاپیک انحرافی است، با اجازهی شما ادامهاش نمیدهم، فقط نکته اینجاست که هم آن آیهای که آوردم و هم آن آیهای که شما آوردید هر دو درست هستند، ولی هر کدام در شرایط مختلفی ظهور مییابند ... در ضمن اینکه شیطان هم بدترین مخلوق خدا نیست که به عنوان حدّ نهایی مغفرت خدا معرفی گردد، و باز در ضمن اینکه هیچ یک از صفات خدا حدّ بالایی که بشود به آنها رسید ندارند در حالی که شرارت مخلوقات محدود است و هیچ گناه و بدی نیست که مغفرت خدا از آن بزرگتر نباشد ... بحث روی این موضوعات مفصل است و در همین سایت هم احتمالاً مورد بحث قرار گرفته باشند، یعنی فکر کنم که دیده باشم که هست ...
موفق باشید و در پناه خداوند @};-
با سلام
صفات در ظاهر الله است
او در باطن واحد است
ظاهر خیر و شر و باطن خیر مطلق
ظاهر خوب و بد و باطن خوب مطلق
ظاهر فضل و خساست و در باطن فضل مطلق
و...
اگر تمام علمای ما اشتباه می کردند، روا نبود امام حتی در غیبت، آنها را آگاه کند؟ فهم این همه دانشمند که بسیاری مورد عنایت امام زمان(علیه اسلام) بودند را به چه دلیل کنار بگذاریم؟
سلام علیکم،
این عبارتتان قابل اعتنا بود ... مدتها این مطلب را در نظر داشتم، ولی این بار که شما هم به آن اشاره فرمودید باز هم ذهنم را درگیر کرد، ولی این بار به نتیجه رسیدم ... نه لزومی نداشته که امام علیهالسلام ولو به صورت غیرمستقیم دخالت کنند، ولی شاید الآن دیگر لزومی داشته باشد ... چون وضع این قرن با وضع چندین و چند قرن گذشته متفاوت است ...
امام زمان علیهالسلام مگر سر اختلاف علمای اسلام بر سر چگونه معجزه بودن قرآن دخالت کردند که در این زمینه دخالت کنند؟ نظر شیخ مفید و شاگرد شاگردشان در مورد اعجاز قران چقدر به هم شباهت داشت؟ آیا قرآن یکی از دو ثقل هدایت نیست؟ آیا قرآن با معجزه بودنش نیست که قرار است باعث هدایت مردم هر عصر و زمانی بشود؟ در مورد چگونه معجزه بودن قرآن خود علمای طراز اول شیعه و اسلام اختلاف داشتهاند و امام علیهالسلام دخالت نکردند، چرا؟ اگر نظر رایج امروز که به کل متفاوت از نظر رایج یکی دو قرن اول است نظر درست باشد، پس آن یکی دو قرن چرا از هدایت حضرت ایشان بیبهره مانند، شیخ مفید مگر کم مورد عنایت امام زمان علیهالسلام بودند که خودشان قائل به قول به صرفه بودند؟ اگر هم نظر آن علما درست بود چرا نعوذ بالله مطابق فرمایش شما در این چند قرن علما به خودشان رها شدهاند؟ ... نه بلکه مسأله طور دیگری است ...
اینکه ما جایی را نتوانیم جواب بدهیم و پای امام زمان علیهالسلام را به میان بکشیم که اگر موضع ما اشتباه بود امام زمان علیهالسلام بدون شک دخالت ولو غیرمستقیم میکردند درست نیست ... امام زمان علیهالسلام به دلایل زیادی شاید ورود نکنند ... یک دلیل آن میتواند این باشد که تا قبل از عصر جدید که عصر ارتباطات هست علما حتی اگر مطلبی را اشتباه میگفتند هم آنقدر مشکل درست نمیشد، ولی الآن یک حرکت اشتباه مساوی خواهد بود با یک ضربهی بزرگ از طرف دشمن ... قدیمها کبار از علمای ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف همدیگر را نقد میکردند ولی مردم کوچه و بازار که بدنهی اسلام را درست میکردند چندان کاری به این نقد و بحثها نداشتند ... ولی الآن همان کبار از علمای ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف دارند در کف خیابانها افکار خودشان را تزریق میکنند و شبهه است که بعد از شبهه ذهن همان مردم کف خیابان را درگیر میکند ... شاید آنها اشتباه میکردند اشکال نداشت ولی شما اشتباه بکنید اشکال داشته باشد ... زمانه خیلی عوض شده است، ولی جواب شما به سؤالات چندان عمیق نشده است ... میفرمایید کسی که نمیداند از کسی که میداند بپرسد، ما چطور اعتماد کنیم که آن کسی که میدانید شما هستید یا مخالفان شما؟ میفرمایید ما دلایل عقلی داریم، دیگران هم همین را میگویند و کسی که خودش از تمام شما و علمای مکاتب فکری دیگر علم بیشتری نداشته باشد صلاحیت قضاوت بین دلایل شما و ایشان را ندارد! میفرمایید از ما تبعیت کنید و بعد مطالبی عقلی میفرمایید و دست آخر هم میگویید سیرهی عقلا این است که به فلان احتمالاتی که موضع ما را تضعیف میکند اعتنا نکند، میگوییم سیرهی عقلا چیست؟ دست آخر میشنویم که سیرهی عقلا آن سیرهای است که موضع شما را تأیید کند چون مطمئن هستید که حرفتان درست است ...
اگر ظن و گمان قوی کفایت میکرد که چه اسلام و چه مکاتب کفرآمیز، نسبت به هر دو میتوان به چنان ظن قوی رسید، کافی است پای صخبت علمای هر دینی بشینیم تا نظرات خودشان را در نظرمان درست جلوه بدهند و زینت بدهند ... فرق دین حق با ادیان باطل در چیست؟ ... خود قرآن گفته است مردم از ظن و گمان پیروی میکنند شما نکنید، ولی شما که عالم دین هستید هم میفرمایید که بکنند و از نظر شما اشکالی ندارد ...
این موضعی که آغازگر تاپیک در این تاپیک نسبت به فرمایشات شما گرفتند را اگر همین سؤال را از خیلی از مخالفان شما میپرسیدند هم میتوانستند باز به همین مواضع برسند و بگویند که شکهایم را اهمیت نمیدهم ... واقعاً تمایز بین دین حق و ادیان باطل در این است که اتفاقی با علمای کدام دین مواجه شویم و سؤالاتمان را از کدام علما بپرسیم؟ ...
عالم ذر و اتمام حجت خدا که در قران و روایات را نادیده میگیرید و به هر سمتی که خودتان میل دارید میروید؟ ... کار خوبی میکنید؟ ...
یقین روانشناسی کافی است؟ آیا نمیدانید که کلاً کار نفس و شیطان همین است که مسائل اشتباه را درست جلوه دهند تا شخص بتواند خودش را قانع کند که کار درست را کرده است وقتی حق را در باطن خود انکار میکند؟ ... چه بد حکم میکنید
نمیخواستم دیگر بحث ادامه پیدا کند، فقط خواستم جواب این بحش از فرمایشات شما که پای امام زمان علیهالسلام را هم به میدان باز کردید را داده باشم ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر @};-
امام زمان علیهالسلام مگر سر اختلاف علمای اسلام بر سر چگونه معجزه بودن قرآن دخالت کردند که در این زمینه دخالت کنند؟
قاعده لطف مربوط به مسائل عمده و مهم است، آنهم به شرطی که قول حق در بین علما نباشد. در هر حال اینجا جای باز کردن قاعده لطف نیست ولی همین قدر بگویم که این قاعده شرایط خاصی دارد.
پس لازم نسیت امام در هر مساله جزئی یا مساله ای که دیدگاه برخی علما مطابق حق باشد، دخالت کند.
البته این احتمال هم هست که چون این مساله مطابق با صریح عقل است، امام دخالتی نکنند. حالا سوال اصلی این است که عقاب کردن کسی که تلاش خود را کرده و به نتیجه نرسیده را با چه حجتی مستحق عقاب بدانیم؟ عقل شما چطور این ظلم را پاسخ می دهد؟ شما همین را پاسخ بدهید، کافی است.
حتی اگر دیگر علما هم در این رابطه حرفی نمی زدند، به نظر حقیر این عقاب کردن، مخالفت صریح با عقل دارد. حالا عقل شما چطور جایز می داند، جای تعجب دارد...
نقطه;971615 نوشت:
زمانه خیلی عوض شده است، ولی جواب شما به سؤالات چندان عمیق نشده است ...
حق با شماست زمانه خیلی عوض شده اما جواب عقل پسند هیچ گاه کهنه نمی شود و همیشه مورد استقبال است. آن چیزی که ایجاد تحاشی و فرار از دین می شود پاسخهای غیر عقلانی و باطنی صرف است، روشی که ائمه هم از این راه استفاده نمی کردند. بلکه عقل مخاطب را در مسائل عقلی اقناء می کردند. اما شما صرفا برای همه یک نسخه می پیچید و آنهم مراجعه به فطرت است! حالا معلوم نیست کسی بگوید من به فطرت مراجعه کردم و چیزی نیافتم، شما چه جوابی می دهید؟ حتما او را متهم به دروغ می فرمایید! در صورتی ممکن است او راست بگوید و موانعی برای او ایجاد شده که فعلا نمی تواند از آن موهبت استفاده کند.
نقطه;971615 نوشت:
ما چطور اعتماد کنیم که آن کسی که میدانید شما هستید یا مخالفان شما؟
بزرگوار ما کی گفتیم به ما مراجعه کنید؟
بحث مراجعه به عقل است نه شخص. قرار نیست شما به بزرگان اقوام مراجعه کنید، قرار است حرف آنها را بشنوید و بهترین را انتخاب کنید: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) این صریح آیات قرآن است...
نقطه;971615 نوشت:
نسبت به هر دو میتوان به چنان ظن قوی رسید
چطور ممکن است دو ظن ضعیف که در مقابل هم اند، با هم جمع شوند؟ چه برسد به دو ظن قوی!
مگر اینکه حاصل جمع دو ظن مثلا 80 یا 90 درصدی مساوی 100 درصد شود!
دوست عزیز ظاهرا شما اولیات عقلی را در بحث پایبند نیستید، با این تفاسیر بنده بحث بیشتر را سزاوار نمی دانم. چون برای به نتیجه رسیدن باید حداقل دو طرف یک حد مشترکهایی داشته باشند، هرچند حداقلی ولی به نظر چنین چیزی در این بحث وجود ندارد.
حالا سوال اصلی این است که عقاب کردن کسی که تلاش خود را کرده و به نتیجه نرسیده را با چه حجتی مستحق عقاب بدانیم؟ عقل شما چطور این ظلم را پاسخ می دهد؟ شما همین را پاسخ بدهید، کافی است.
[=Book Antiqua]حتی اگر دیگر علما هم در این رابطه حرفی نمی زدند، به نظر حقیر این عقاب کردن، مخالفت صریح با عقل دارد. حالا عقل شما چطور جایز می داند، جای تعجب دارد...
سلام علیکم و رحمة الله
پاسخ من: امکان ندارد کسی نه اینکه حتی تلاشش را بکند، بلکه فقط بخواهد به حق برسد و خداوند او را به حق نرساند ... او هر چقدر در این حقطلبی راستگوتر باشد خداوند او را بیشتر و بهتر به حق میرساند ... امکان ندارد منتهای کار شخصی حقطلب تردید و شکاکیت باشد و لازم باشد که فرض کند که حق با کدام طرف است، اسلام یا مخالفین اسلام، یا هر دین دیگری ... اشکال به شما: اگر چنین چیزی را قبول دارید معنا ندارد که کسی بگوید من به حق نرسیدم و شما هم بفرمایید که اگر اینطور است پس مانعی ندارد ... دفاع شما: من گفتم «اگر» پس حرف اشتباه نزدم اشکال: آن شخص دیگر کاری با آن بخش «اگر» شما ندارد و نتیجهای که از جواب شما میگیرد این است که «پس مانعی ندارد» جواب شما: تقصیر از من نیست، من اشتباه نگفتم اشکال: شما اگر مبلغ دین نبودید و فقط میخواستید او را از سر خودتان باز کنید اشکالی نداشت ولی الآن دارد، چون او را به کمتر از هدایت شدن راضی کردهاید و او شما را نمایندهی دینتان میداند در حالی که ظاهراً نگاه دین به این وضعیت چیز دیگری است
من که به قول شما به سادهترین اولیات عقلی هم پایبند نیستم ... ببینیم عقل شما مسأله به این سادگی را چطور حل میکند
عامل;971789 نوشت:
حق با شماست زمانه خیلی عوض شده اما جواب عقل پسند هیچ گاه کهنه نمی شود و همیشه مورد استقبال است.
خدایی که نتواند بندهاش را با یقین قطعی به خود دعوت کند را عقل شما خدایی میشمرد که سزاوار ستایش باشد؟ خدا حجت و بلکه حجتهایی برای بندگانش قرار میدهد که هیچ کدام نیستند که یک ذره هم شک و تردید نسبت به حق باقی نگذرانند و همیشه در عین مواجههی با آنها هنوز بتوانیم ولو در باطن خودمان نسبت به حقانیت آن حقی که به آن دعوت شدهایم تردیدی ولو جزئی داشته باشیم؟ ... چنین خدایی بگوید در راه من جهاد کنید و جان و مالتان را بدهید و جان و مال دیگران را بگیرد و ما بگوییم که چون جناب عامل گفتهاند که عاقل چنین کسی است و ما هم دوست داریم عاقل باشیم تسلیم بشویم و بکشیم و کشته شویم؟
شرمندهام که نه عقل خودم را مؤید موضع شما مییابم و نه آیات و روایات را ... حداکثر مؤیداتی که از شما دیدهام یک سری برهان فلسفی است که نسبت به هر کدام اعتراضاتی دارم و هر کسی بگوید اینها هیچ اشکالی ندارند را به چالش میکشم، کما اینکه کشیدم و نهایت پاسختان به آن اشکالها این بود که این اشکالات به نظرات خودت هم وارد هستند، یعنی اینکه نظرات شما اشکال داشته باشند به هر حال برایتان مهم نیست ... خدا ما و شما را از اهل انصاف قرار بدهد ...
عامل;971789 نوشت:
شما صرفا برای همه یک نسخه می پیچید و آنهم مراجعه به فطرت است! حالا معلوم نیست کسی بگوید من به فطرت مراجعه کردم و چیزی نیافتم، شما چه جوابی می دهید؟ حتما او را متهم به دروغ می فرمایید! در صورتی ممکن است او راست بگوید و موانعی برای او ایجاد شده که فعلا نمی تواند از آن موهبت استفاده کند.
پیوسته حرف در دهانم میگذارید و میتازید ...
آنچه گفتم از خودم نگفتم و اعتراضتان را به اهل بیت علیهمالسلام و به خداوند عرضه بدارید ... جواب قابل قبولی از شما در مقابل آیات و روایات مطرح شده ندیدم، حداکثر گفتید آیات و روایات دیگری هم هستند، اما شما این آیات و روایات را طوری تفسیر میکنید که برداشتتان از آن آیات و روایات دیگر خدشهدار نشود، حال آنکه بعید نیست لازم باشد برعکس عمل کنید و آن آیات و روایات دیگر را طوری توضیح بدهید که با این آیات و روایات سازگار باشند ...
در روایت صراحتاً ذکر شده که کسی نمیتواند خدا را بشناسد اگر خدا خودش را به او نشناساند ... شما بگویید که چرا ما میتوانیم
در روایت صراحتاً گفته شده که کسی موضع عهد را به خاطر ندارد ولی خداوند فطرتش را زمانی به خاطرش میآورد تا آن را بشناسد، این زمان به معنای لزوماً ۱۵ سالگی نیست، اگر باشد هم در روایت نیامده، بر همین اساس ممکن است کسی که با ما بحث میکند راست بگوید، شاید هم راست نگوید، ولی اینکه بگویم اگر نیافتی نگران نباش چون معذور هستی و در قیامت معذب نخواهی شد هم از آن حرفهاست ...
از نظر عقلی هم صدق حرفهایتان را رد کردم (اگر ادعا کردید گزارهای را اثبات کردهاید باید اثبات کنید که تا ابد هیچ نقدی به اثبات شما وارد نمیشود مگر آنکه برای آن جواب خواهید داشت و اگر کردید باید بدانید که خود این اثبات همچنان گزارهای است که نیاز به اثبات دیگری دارد که تا ابد نقض نمیشود و قص علی هذا ... نتیجهی علوم تجربی و فلسفی هرگز نمیتواند به یقین قطعی ختم شود و این را خودتان هم میدانید، دست آخر هم میگویید به احتمالات کم که قابل اعتنا نیستند اعتنا نکنید، انگار مسالهی کشف حقیقت یک مسألهی کماهمیتی است که حالا اگر اشتباه بود و ما بجای سپاه حق در سپاه باطل قرار گرفتیم زیاد مهم نباشد) ولی همچنان خود را نمایندهی عقلا و مخالفان خود را انکار کنندگان مسائل سادهی عقلی میپندارید ... خوشا بحال شما ...
عامل;971789 نوشت:
بزرگوار ما کی گفتیم به ما مراجعه کنید؟
شما نگفته باشید کارشناسان دیگری بودهاند که مدام بحث رجوع به مختصص را به عنوان راه کشف حقیقت مطرح کرده باشند ... مثال بیمعنای رجوع مریض به دکتر را به عنوان یک حجت عقلی روشن بیان میکنند در حالی که این مثال فقط وقتی با معناست که اول صلاحیت علنی آن دکتر برایمان احراز شده باشد ... من وقتی مسلمان شدم باید برای مسائلم به علمای اسلام رجوع کنم و اگر نمیتوانم خودم مجتهد شوم از فقیه تقلید کنم، مگرنه که در حرحلهی کشف حقیقت وقتی هنوز نمیدانم چه کسی در موضع حق است برای کشف حقیقت پیش هر کسی که بروم من را به دین خودش دعوت میکند ... این مطلب هم در روایات آمده است ولی باز برخی از کارشناسان چنین دلیلی میآورند که چرا ما باید حرف ایشان را قبول کنیم همانطور که مریض که میرود پیش دکتر باید به حرف دکتر گوش بدهد و این یک حکم عقلی روشن است که جز جاهلان کسی به ان بیاعتنا نیست ... سبحان الله
عامل;971789 نوشت:
بحث مراجعه به عقل است نه شخص. قرار نیست شما به بزرگان اقوام مراجعه کنید، قرار است حرف آنها را بشنوید و بهترین را انتخاب کنید: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) این صریح آیات قرآن است...
بله آیهی قران را قبول دارم ولی استناد شما به آن را نه ... آغازگر تاپیک که گفتند سواد من به اندازهی بزرگان ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف نیست، آیا صلاحیت آن را دارند که در جایی که علما با هم اختلاف دارند ایشان قضاوت کنند که کدام یک از علما درستتر میگویند؟ قران اگر چنین حکمی میداد باید به قرآن شک میکردیم ولی این صرفاً ترجمهای است که شما از این آیهی قران دارید ...
عامل;971789 نوشت:
چطور ممکن است دو ظن ضعیف که در مقابل هم اند، با هم جمع شوند؟ چه برسد به دو ظن قوی!
مگر اینکه حاصل جمع دو ظن مثلا 80 یا 90 درصدی مساوی 100 درصد شود!
فقط میتوانم بگویم که متأسفم ...
کسی که بیسواد است میرود پای مناظرهی دو عالم مخالف هم مینشیند ... عالم الف نظر عالمانهاش را میگوید، این شخص بیسواد میگوید که بله خوب راست میگوید، و فکر میکند عالم ب هیچ جوابی به این نظر عالمانه نتواند بدهد و باید تسلیم گردد، ولی عالم ب جوابی از نظر این شخص بیسواد کوبنده به عالم الف میدهد، شخص بیسواد میگوید که پس حق با این عالم ب است، چه خوب دلیل محکمی آورد که من اصلاً به ذهنم خطور نمیکرد، دوباره شخص الف جوابی قانعکننده به نقد عالم ب میدهد و این شخص بیسواد حیران میشود و با آن قانع میگردد و هیچ نقدی نسبت به آن به ذهنش نمیرسد و فکر میکند دیگر این نظر حتماً درست است ... و باز عالم ب حرف میزند و باز عالم الف حرف میزند و شخص بیسواد که نسبت به این دو عالم علم کمتری دارد هر ۵ دقیقه به طور کامل موضعش عوض میشود ...
حالا بحث مناظره نباشد مسأله از این هم سادهتر خواهد بود ... یک نفر بیسواد به دنبال عالمی میگردد که پاسخ سؤالهایش را بدهد ... اگر بر حسب اتفاق به عالمی مسلمان رسید و با جواب او قانع شد (که چون علمش زیاد نیست قانع کردنش هم آسان است) مسلمان میشود، و اگر به عالمی کافر رسید و با جوابهای او قانع شد هم کافر میشود ... این میشود آنکه گفتم «[=Book Antiqua]نسبت به هر دو میتوان به چنان ظن قوی رسید» و شما گمان کردید که مچم را گرفتهاید
من متأسفم از اینکه چنین مثالهایی از نظر شما مخالفت با اولیات عقلی است ... من متأسفم از اینکه هر جا که خواستید راحت نتیجه میگیرد که پس طرف مقابل من اولیات عقلی را هم قبول ندارد، بعد هم نتیجه میگیرید که چون حدّ مشترکی نداریم (شما ته عقلانیت هستید و طرف مقابلتان کف عقلانیت را ه ندارد) پس ادامهی بحث فایده ندارد ... موری چنین کجا و عقاب تیزپروازی مانند شما کجا ... بروید با عقابهای هممرام خودتان بحث کنید ... بندگان خدا را هم بر خلاف نص صریح آیات و روایات دلخوش کنید به آنچه که عقلتان تأیید کرده و گذر زمان بر آن غباری نخواهد نشاند ... چگونه گذر زمان غباری نشاند بر عقلانیت شما وقتی هر نقدی را اینگونه با صلابت جواب میدهید؟
من از روش تعقل شما برائت میجویم و دعا میکنم که خدا من را گرفتار چنین عقلانیتی نکند ... حتی دین شما هم اگر بر چنین عقلانیتی استوار است مال خودتان ... لکم دینکم و لی دین ...
موفق باشید و در پناه خدایی باشید که برهان وجوب و امکان و برهان صدیقین برایتان اثبات کرده است و مانند چیزی در حدّ یک نقطه یا خط در ریاضیات میتوان با ان رابطه برقرار کرد ... من هم خدایی را میپرستیم که رازقم هست و او را در درون خودم میبینم؛ به قول حضرت علی علیهالسلام چگونه خدایی را بپرستم که او را نمیبینم؟
امکان ندارد منتهای کار شخصی حقطلب تردید و شکاکیت باشد
معلوم می شود که چنین شخصی را متهم به دورغ گویی می کنید. ولی از گفتن این جمله اکراه دارید...
اما جواب شخصی که صادقانه به دنبال حق می گردد به شما اینست که من دین غیر عقلانی را نمی خواهم! شاید با یک پاسخ منطقی اگر هم الان به حقانیت اسلام نرسیده بود، بعدها این مطلب را دریافت می کرد.
این روش تحکم آمیز نه تنها افراد را به اسلام نزدیک نمی کند، بلکه آنها را از اسلامی که شما معرفی می کنید(نه اسلام حقیقی) فراری می کند.
در مورد هدایت الهی مسلما خداوند انسان را هدایت می کند اما این هدایت یک هدایت عام است که ممکن است در این بین استثنائاتی به دلیل شرایط گوناگون افراد وجود داشته باشد. که این استثنائات با همان «اگر» تامین می شود.
مثلا شما 500 سال پیش را در نظر بگیرید که قبیله ای در آمریکای جنوبی مانند مایاها که اصلا اسمی از اسلام را نشنیده اند اما دنبال حق بوده اند و به اسلام نرسیده اند، چه حکمی دارند؟ معذورند یا بنا بر قول شما معذب؟
وقتی قائل به نظری می شوید باید تمام فروعات آن را هم ملتزم باشید. البته چنین شخصی الان هم متصور است که جاهل قاصر باشد.
نقطه;971803 نوشت:
خدایی که نتواند بندهاش را با یقین قطعی به خود دعوت کند را عقل شما خدایی میشمرد که سزاوار ستایش باشد؟
این مساله به قدرت خدا ربطی ندارد که اگر می خواست همه اهل زمین را مومن می کرد.
بحث بر سر هدایت طبیعی است نه معجزه آسا.
اما اینکه خدا برای انسانها حجت قرار می دهد نیز منافاتی با وجود استثناء ندارد.
در احکام خارجی وجود استثناء امری طبیعی است، این احکام مانند حکم های عقلی نیستند که استثناء پذیر نباشند. اما شما هدایت را که یک امر خارجی است به مثابه امر عقلی استثناء ناپذیر می دانید. آن حکم اگری که بر مبنای عقل و شرع بود و همه علمای شیعه به استثنای شما! به آن معتقدند، برای شامل شدن همین استثناءات است که اگر بود، با عدالت خدا منافاتی نداشته باشد. حالا شما می فرمایید بیان این حکم عقلی موجب گمراهی افراد می شود(البته بنده چنین اعتقادی ندارم) و نباید گفته شود. در حالی که نگفتن آن فساد بیشتری دارد. در هر حال اگر در عالم خارج همه انسانهای حق طلب به حق رسیدند که فبها و اگر برخی نرسیدند، بر مبنای جمیع علما این مورد استثناء محسوب شده و عدالت الهی پابرجاست اما بر مبنای شما یا باید عدالت را منکر شد یا باید شخص مقابل را متهم به کذب نمود که شاید واقعا حق طلب بوده است.
نقطه;971803 نوشت:
حداکثر مؤیداتی که از شما دیدهام یک سری برهان فلسفی است که نسبت به هر کدام اعتراضاتی دارم
بسیاری از براهین مورد استفاده این حقیر و دیگر کارشناسان، مستفاد از آیات و روایات مانند برهان نظم، فرجه و ... است که ظاهرا نقد شما به قرآن و روایت هم وارد است.
استفاده از عقل برای هدایت نص آیات و روایات ماست که ائمه هم از این روش های منطقی برای استدلال استفاده کرده اند اما ظاهرا شما بنای دیدن این روایات را ندارید. که البته بنده در اثبات این قسمت برای شما ناامید شده ام(:|
نقطه;971803 نوشت:
در روایت صراحتاً ذکر شده که کسی نمیتواند خدا را بشناسد اگر خدا خودش را به او نشناساند
آیا احتمال نمی دهید که خداوند نشانه هایی در عالم قرار داده که ما با عقل خود به آنها برسیم؟ این حجت باطنی کجا باید به کار ما بیاید؟
نقطه;971803 نوشت:
اگر ادعا کردید گزارهای را اثبات کردهاید باید اثبات کنید که تا ابد هیچ نقدی به اثبات شما وارد نمیشود مگر آنکه برای آن جواب خواهید داشت
این مورد را واقعا رد عقلی می دانید؟!
دوست عزیر این یک قضیه پارادوکسیکال یا خود بنیان بر انداز است...
قضیه ای که کل اعتبار عقل را زیر سوال می برد، چطور نقد عقلی محسوب می شود؟
با این حرفها شما حجیت عقل را بطور کلی از بین می برید و این حرف بنده را که عقلانیت را قبول ندارید، ثابت می شود به عبارتی شما حتی کاربرهایی که خود برای عقل ادعا می کنید، قبول ندارید و به تبع آن تمام روایات و آیات که در مورد تفکر، تعقل و عقل وارد شده است را رد می کنید.
نقطه;971803 نوشت:
شما نگفته باشید کارشناسان دیگری بودهاند که مدام بحث رجوع به مختصص را به عنوان راه کشف حقیقت مطرح کرده باشند
رجوع به متخصص تنها در مورد امور تعبدی است نه اصول اعتقادات.
بنده بعید می دانم کارشناسی چنین حرفی زده باشد، شایدم سوء برداشتی شده باشد.
نقطه;971803 نوشت:
بله آیهی قران را قبول دارم ولی استناد شما به آن را نه
بنده صریح تر از این آیه سراغ ندارم که نص در آزاد اندیشی اسلامی باشد که نمی دانم به چه دلیلی شما آن را از حجیت انداخته اید؟ اگر این آیه با این صراحت را قبول ندارید، چطور می توان با نقل و روایت با شما استدلال کرد؟!
این هم کلام آیت الله مکارم در مورد این آیه:
اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.
نخست مى گويد:"بندگان مرا بشارت ده" و بعد اين بندگان ويژه را به اين صورت معرفى مى كند كه" آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خصوصيات ديگر گوش فرا مى دهند و با نيروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند" هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست، و هيچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت، هر جا آن را بيابند با تمام وجود از آن استقبال مى كنند.(تفسير نمونه، ج19، ص: 412)
جناب نقطه ظاهرا شما با این فطرت به حدی از اعتقاد رسیده اید که حتی دیدگاه امثال علامه طباطبایی و جوادی و ... را در مورد برداشتشان از متون نقلی قبول ندارید. شاید هم تسلط و فهم خود را برتر می دانید... در این شرایط برداشت و استدلال من نیز مسلما گرهی وا نمی کند. به قول شما لکم دینکم و لی دین!
سلام
با این جمله شما:
نقل قول نوشته اصلی توسط نقطه: امکان ندارد منتهای کار شخصی حقطلب تردید و شکاکیت باشد
معلوم می شود که چنین شخصی را متهم به دورغ گویی می کنید. ولی از گفتن این جمله اکراه دارید...
سلام،
چنان اکراهی ندارم، ولی باز هم در ذهنخوانی خود موفق عمل نفرمودید ... نظرم نسبت به این فرمایش شما را نسبتا مبسوط در تاپیک دیگری نوشتهام (با اندکی تغییر):[SPOILER]
نقطه;971795 نوشت:
۳. اگر منظورتان حقیقت دین باشد آن وقت تا حدود زیادی فرمایش شما درست است، مگر با این توضیح که حب و بغض خودش باید در این نگاه بازتعریف گردد، مثلاً آیا یک مسیحی وقتی مسلمان است که وقتی نام حضرت علی علیهالسلام برده میشود در دلش گرمای محبتی را احساس بکند؟
۴. در برخی اقوال آمده است که حضرت موسی علیهالسلام و حضرت عیسی علیهالسلام بر بنیاسرائیل مبعوث شده بودند و نه بر همگان، گرچه حضرت موسی علیهالسلام ابتدا به سوی فرعون فرستاده شدند و او را اول به ایمان و بعد به آزادسازی قوم بنیاسرائیل دعوت کردند و تا زمان آزادی قومشان که مصادف با کشته شدن فرعون بود هم در مصر بودند و مؤمن بزرگ قوم ایشان هم حزقیل بود که از خاندان فرعون بود و نه بنیاسرائیل، با این وجود بیشتر همت ایشان و مشخصاً حضرا عیسی علیهالسلام معطوف به هدایت بنیاسرائیل بود ... اما مطابق برخی اقوال اینکه این دو پیامبر بزرگ خدا از جمله پیامبران اولوالعزم هستند معنایش این است که شریعت ایشان جهانی ب.ده است و نه فقط برای یک قوم خاص ... قائلین به قول اول معنای الوالعزم را چیز دیگری میدانند که جهانی بودن شریعت به صورت ضروری از ان برداشت نمیشود ... با تمام این اوصاف، خاندان حضرت اسماعیل علیهالسلم اگرچه جزء بنیاسرائیل نبودند ولی موحد و مئمن بودند و اجداد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که از اصیاء بودند نه بر شریعت حضرت موسی علیهالسلام بودند و نه بر شریعت حضرت عیسی علیهالسلام، بلکه بر شریعت حضرت ابراهیم علیهالسلام بودند. اگر فرض را بر صحت قول قائلین بر جهانی بودن شریعت حضرات موسی و عیسی علیهماالسلام بگذاریم که روایت هم در این جهت داریم، در این صورت این امکان هست که کسی مؤمن و مسلمان باشد ولی شریعت او مطابق با آخرین شریعت نباشد ... گرچه ناگفته یداست که شریعتی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و اجداد طیّب ایشان داشتند همان شریعت بدون تحریف حضرت ابراهیم علیهالسلام بود و دین مشرکین زمان حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله هم همان شریعت حضرت ابراهیم علیهالسلام بود که تحریف یافته بود، مثلاً هنوز حج ابراهیمی بجا میآوردند ولی از خودشان به خدا هم دروغ زیاد بسته بودند، خدا را قبول داشتند ولی شریک هم برایش قائل شده بودند، مطابق قرآن اگر از ایشان بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرده و شما را روزی میرساند میگویند الله، ولی بعد باز هم بتها را شریک خدا قرار میدهند! اگر از ایشان بپرسی که چرا بتها را میپرستید میگویند برای آنکه ما را به حضرت الله نزدیک نمایند، ولی این بهانه از ایشان پذیرفته نخواهد شد چون حجتی بر درستی آن ندارند مگر اینکه میگویند اجداد خود را بر این کار یافتیم ...
پس ظاهراٍ نمیتوان دینی را تأیید کرد که تحریف شده باشد، ولی میتوان دینی را پذیرفت که قدیمی است ولی تحریف ندارد. آیهای در قرآن هست که در آن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به دستور خود خداوند خطاب به اهل کتاب میگویند بیایید به حرفی که میان ما و شما یکی است پایبند باشیم و ان ایتکه خدایی جز خدای یگانه نیست، و اگر نپذیرفتید شهادت بدهید که مسلمان ما هستیم و شما نیستید! یعنی تحریف را کنار بگذارید تا برادر هم در دین باشیم، و اگر نگذاشتید آنگاه فقط دین ما نزد خداوند پذیرفته است چرا که مسلمان یعنی تسلیمشونده برای حق و نه برای حق آغشته به اباطیل ... اینکه دین نزد خداوند فقط اسلام است و بجز آن دینی پذیرفته نمیشود یعنی این .... و ظاهراً در این بحث لزومی به ماندن بر شریعت آخر نیست ... اما این موضوع یک تبصره دارد و ان اینکه تسلیم حق نیست کسی که دعوت خدا و حکم خدا به او برسد و او به آن پشت کرده و بگوید من مثل سلبق خدا را خواهم پرستید ... اسن مطلب در بحث تغییر قبله به خوبی روشن است ... خداوند دستور به تغییر قبله داد ولی برخی به جای تسلیم حق بودن تسلیم تمایلات خودشان در روش عبادت بودند و خداوند آنها را در ادعای ایمانشان دروغگو میشمرد ...
با این مقدمات مشخص است که اگر کسی در اعماق جنگلهای آفریقا هیچ خبری از اسلام نداشته باشد، و یا در همین ایران خودمان در خانوادهای ضددین بزرگ شود که هرگز پای حرف دین ننشسته و شک به حقانیت اسلام هم در ذهنش شکل نگیرد، اشان ممکن است نزد خداوند مسلمان محسوب شوند اگر باطناً تسلیم حق باشند ... خداوند میفرماید که خدا ولی مؤمنین است و ایشان را از ظلمات به نور خارج میکند ... کسی اگر اهل تسلیم برای حق باشد خداوند کمکم شرایطی را برایش مهیا میکند که در همان اسلام خودش رشد کند و حق را بهتر از قبل از باطل بشناسد، اشکالات و تحریفها و اباطیل در اعتقادات فعلی و گذشتهاش را کشف کرده و کنار بگذارد و دلش را مهیای پذیرای اسلام ناب کند ... ممکن است اسلام ناب برای او تا آخر عمرش این باشد که فرند خدا بودن و encarnation حضرت مسیح علیهالسلام را بتواند انکار کند، کما اینکه خداوند فرمود «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّـهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ ۚ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا *بَل رَّفَعَهُ اللَّـهُ إِلَيْهِ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ عَزِيزًا حَكِيمًا * وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا» ... پس من و شمای مسلمان نمیتوانیم بعد از آنکه شریعت رسول خاتم و بالاتر از آن فقه جعفری به ما رسید منکر انها شده و مثلاً پیرو مسیحیت گردیم، آن هم وقتی در روایات آمده که از جملهی مبغوضترین بندگان نزد خدا کسی است که دین حضرت موسی علیهالسلام که اسلام بود را یهودی کرد و کسی که دین حضرت مسیح علیهالسلام را که اسلام بود مسیحی کرد (احتمالا پولوس که بنیانگذار نظریهی انحرافی خدا بودن حضرت مسیح علیهالسلام بوده است و با وصی حضرت موسی علیهالسلام اختلاف داشت ولی قریب به اتفاق مسیحیت دنبالهروی او شدند و جز اندکی که ظاهراً اصحاب کهف از ممتازهای آن بودند سالم نماندند، چنانکه در مورد یهودیت هم مشابه آن وارد شده که جز عهی اندکی از ایشان بر دین حق استوار نماندند، همانها که حضرت ذوالقرنین علیهالسلام اواخر عمرشان را در میان ایشان گذراندند) ... اما یک یهودی که خبری از اسلام یا از حقانیت اسلام به او نرسیده است میتواند اصطلاحاً مسلمان نباشد ولی باطناً مسلمان باشد ... مطابق با زیارت جامعهی کبیرهی امام هادی علیهالسلام «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ» و مطابق با قرآن «فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ كَثِيرًا * وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا * لَّـٰكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ ۚ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ ۚ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُولَـٰئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا»، اینکه خداوند فرموده است «أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» یعنی تمام ایشان در نزد خداوند کافر محسوب نمیشوند و معذب به عذاب هم نخواهند شد، ان شاء الله ... فهم باقی این آیه اما شاید ساده نباشد اگر به این دو آیه با هم توجه نشود که حضرت عیسی علیهالسلام در مورد انحراف قومشان به خداوند میفرمایند «كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ ۖ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» و اینکه خداوند به پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله فرموده است «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، گرچه احادیثی در ذیل آیهی دوم هست که سنگین هستند و معمولاً چون آن را درک نمیکنند یا به اسم غلو انکارش میکنند و یا در موردش سکوت میکنند، خود خداوند هم فرموده است که بلکه اکثر مردم نمیدانند ... و الله العالم
به هر حال این موضع شما میتواند در شرایطی درست تفسیر شود، ولی دیگر خیلی ساده هم نیست که کسی فکر کند میتواند ولو به صورت اصطلاحی از اسلام خارج شود و مرتد محسوب نشده و نزد خداوند هم کافر نباشد و مسلمان باقی بماند ... اینها را گفتم که بتوانیم با دید شاید بازتری نسبت به مسأله نگاه و روی آن تفکر کنیم
[/SPOILER]
یک بار من را متهم به پلورالیزم دینی میکنید و یک بار دیگر گمان میکنید که فکر میکنم هر کسی شبعه نشود معذب خواهد بود ... شما که ذهنخوانی بلد هستید بفرماببد بالأخره نظر من کدام یک است؟ شاید چون بر اساس همان ذهنخوانی شما با اولیات عقلی سر عناد دارم به هر دوی این اقوال با هم معتقد هستم؟
عامل;971895 نوشت:
در مورد هدایت الهی مسلما خداوند انسان را هدایت می کند اما این هدایت یک هدایت عام است که ممکن است در این بین استثنائاتی به دلیل شرایط گوناگون افراد وجود داشته باشد. که این استثنائات با همان «اگر» تامین می شود.
مثلا شما 500 سال پیش را در نظر بگیرید که قبیله ای در آمریکای جنوبی مانند مایاها که اصلا اسمی از اسلام را نشنیده اند اما دنبال حق بوده اند و به اسلام نرسیده اند، چه حکمی دارند؟ معذورند یا بنا بر قول شما معذب؟
پس هدایت خداوند از نظر شما یک هدایت عام و کلی است که شاید استثنائاتی هم داشته باشد ...
اگر اینکه خداوند فرموده است «وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ رِزْقُهَا» اسثناء دارد، این فرمایش خدا که «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ» و همچنین این قول خداوند که «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ﴿٩﴾ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» هم میتواند استثناء داشته باشد ...
شما فقط یک نفر را که عاقل و بالغ باشد اما هدایت خدا به او نرسیده باشد را در تمام طول تاریخ در قرآن و حدیث نشانم بدهید تا شهادت بدهم که حق با شماست ... آن هم بعد از آنکه خداوند فرمود «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» .... گرچه آن بخش «وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» توضیح میدهد که کلی از دعواهای ما از سر جهل است نسبت به اینکه چطور حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله کافّه برای الناس هستند ... در روایات توضیح دادهاند ولی علمای ما چندان خوب با آن توضیح برخورد نکردند، چون حدیثش از احادیث مشکله است ... حالا یک نفر هم سعی کند که معنای آن را بفهمد به او میگویند که تو چرا چیزی میگویی که پیش از تو دیگران نگفتهاند؟
عامل;971895 نوشت:
این مساله به قدرت خدا ربطی ندارد که اگر می خواست همه اهل زمین را مومن می کرد.
مسألهی اتمام حجت قطعی چه ارتباطی به ایمان آوردن جبری دارد؟
خدا چرا نخواهد که حجت را به صورت قطعی بر بندگانش تمام کند؟ اگر میخواهد چرا نتواند وقتی اتمام حجت عقلی خلاف عقل نیست که محال عقلی باشد؟ اگر میخواهد و میتواند چرا چنان نمیکند وقتی که حتی خلاف حکمت هم نیست که مردم بدانند که راه حق قطعاً کدام است و راه باطل قطعاً کدام است و بعد بین آنها یکی را انتخاب کنند؟
شاید شما گمان کردهاید که اتمام حجت قطعی و فطری خداوند اینطور است که خداوند حقیقت را عریان مقابل چشم او میگذارد و همیشه هم همانجا نگاه میدارد و همین عریان دیدن حقیقت راه را بر هر شبههای بسته و شخص را باطناً مجبور به پذیرش حقیقتی چنان آشکار میکند ... در حالی که این خلاف حرف من و بالاتر از آن خلاف آیات و روایات و حتی تجربیات همهی ماست ... اگر اینطور حرفهایم را برداشت کردهاید اصلاً تا کنون متوجه نشدهاید که دارم در مورد چه صحبت میکنم
عامل;971895 نوشت:
بحث بر سر هدایت طبیعی است نه معجزه آسا.
چه کسی گفته است که هدایت طبیعی هدایتی است که حتماً بشود به درستی آن شک داشت و نتوان به درستی آن یقین قطعی داشت؟
لابد شما گمان میکنید که یقین قطعی نسبت به اولیالأولیات هست و بجز افراد خاصی مثل هیوم یا سوفسطائیان کسی به آنها شک نمیکند و در نتیجه اگر قرار بود هدایت خدا هم بر اساس چنان یقینی باشد باید بجز عدهای اندکی آن را میپذیرفتند؟ اگر حرف من را اینطور برداشت کردهاید باز هم تقریباً به هیچ وجه متوجه نظراتم نشدهاید و با چیزی دشمنی و مخالفت میکنید که به آن اشراف ندارید
عامل;971895 نوشت:
در هر حال اگر در عالم خارج همه انسانهای حق طلب به حق رسیدند که فبها و اگر برخی نرسیدند، بر مبنای جمیع علما این مورد استثناء محسوب شده و عدالت الهی پابرجاست اما بر مبنای شما یا باید عدالت را منکر شد یا باید شخص مقابل را متهم به کذب نمود که شاید واقعا حق طلب بوده است.
انسانی حق طلب باشد و به حق نرسد، او بخواهد که هدایت شود و خداوند او را نرساند ... از تو حرکت تا از خدا برکت، از تو یک قدم تا از خدا صد قدم پس نعوذبالله برای فریب مردم است که بیان میشود؟
من نه منکر عدالت خدا هستم و نه شخص را متهم به کذب با معنای عرفی آن میکنم ... اینکه گمان کنیم جواب از نگاه فلانی یا «این» است و یا لاجرم «آن» اشتباه است، در این بین گزینهها خیلی بیشترند ...
عامل;971895 نوشت:
بسیاری از براهین مورد استفاده این حقیر و دیگر کارشناسان، مستفاد از آیات و روایات مانند برهان نظم، فرجه و ... است که ظاهرا نقد شما به قرآن و روایت هم وارد است.
من که باشم که بر قرآن و روایات نقد وارد بدانم؟ نقد را به آن چیزی وارد میدانم که میگویند نتیجهی منطقی آیات و روایات است در حالی که بر خلاف آیات و روایات میبرند و میدوزند ...
برهان نظم یک برهان فطری است ... سایر براهین هم فطری هستند و برهان غیرفطری نداریم اگر آن برهان بتواند حتی یک نفر را به خدا و اهل بیت علیهمالسلام برساند، ولی در فلسفه گمان میکنند که بخاطر صغریها و کبریهای ایشان که پشت سر هم چیده شدهاند حقیقت مکشوف شده است و هر کسی که متفکر و منصف باشد باید از آن براهین حتماً به همان نتایج برسند ... مثل این میماند که یک نفر با یک آیه از قرآن منقلب شده و مسلمان شود و دیگری با آیهی دیگری، ولی ما انتظار داشته باشیم که همه با یک برهان ایمان بیاورند وقتی که خودمان با آن برهان متوجه فطرت خودمان شدهایم ... مشکل این است که سرمایهگذاری بر روی راه شده است به جای مقصد ... اصالت به راه داده شده است به جای مقصد ... من دارم اصالت راه را به چالش میکشانم بدون آنکه متعرض اصالت مقصد شوم ... دارم صحبت از راهی میکنم که مستقیم اصالت مقصد را محک بزند بدون آنکه نیاز به این کورهراهها داشته باشد ...
مگرنه که تعجب میکنم خودتان نتوانید به برهانی مثل برهان نظم نقد وارد نمایید ... از نظر شما این براهین ضعیف باشند و همزمان معتقد باشید که قرآن و روایات به آن توصیه کردهاند (مثل همان پیرزنی که پنبه میریسید و وقتی استدلالش را آورد حضرت ایشان را الگوی دیگران قرار دادند با آنکه امروز شاید هر نوجوانی بتواند در ساحت تفکر منطقی درستی نتیجهگیری آن پیرزن را به چالش بکشد و با این کار در همان ساحت تفکر منطقی الگو قرار دادن ایشان برای سایر مردم از طرف معصوم علیهالسلام و بالاتر از ایشان از طرف خود خداوند را به چالش بکشد) ... عجب ... و العجب کل العجب اینکه بفرمایید بعد از فلان علمای چند قرن اخیر دیگر امروز ما حجتهایی داریم که از حجتهای قرآنی هم قویتر هستند و کمتر مو لای درزشان میرود ... خداوند میپرسد که بعد از کلام من دیگر با کدامین سخن ایمان خواهند آورد و شما جواب میدهید که با سخن ما! اینها جسارت به ساحت خداوند و قرآن و خلفای خدا نیست!؟
عامل;971895 نوشت:
استفاده از عقل برای هدایت نص آیات و روایات ماست که ائمه هم از این روش های منطقی برای استدلال استفاده کرده اند اما ظاهرا شما بنای دیدن این روایات را ندارید. که البته بنده در اثبات این قسمت برای شما ناامید شده ام
برای ناامیدی شما نمیتوانم کاری کنم، من هم ناامید شدم که به شما بگویم عقلی که شما از آن سخن میرانید ربط چندانی به عقلی که در آیات و روایات آمده ندارد ... تعقل شما کار مغز شماست و تعقل در آیات و روایات کار قلب است ... تعقل شما را کافران هم دارند ولی تعقل در آیات و روایات را فقط مؤمنین دارند و عقل چیزی است که در مقابل آن وارد بهشت میشوند ...
کار جالبی است که میکنید که هر کلمهای را هر طور که دوست داشتید تعریف میکنید و بعد میگویید که در قرآن اینطور آمده است پس بدون شک منظور قرآن چنین چیزی است! خدا بگوید تفکر عبادت است، ما بگوییم که تفکر یعنی خوردن قرمهسبزی پس از نظر قرآن خوردن قرمهسبزی عبادت است ...
عامل;971895 نوشت:
آیا احتمال نمی دهید که خداوند نشانه هایی در عالم قرار داده که ما با عقل خود به آنها برسیم؟ این حجت باطنی کجا باید به کار ما بیاید؟
نه تنها احتمال میدهم که بلکه جز آن را قبول ندارم ... دنیا همه نشانه است ... دنیا عالم مثال است و عقل وسیلهی عبرت گرفتن و معبر باز کردن به سمت حقیقتی که پشت آن است ... اعتقاد داشتن به آخرت که این همه روی آن تأکید شده است هم جز این نیست، منظور از آخرت زندگی پس از مرگ یا دورهای بعد از قیامت نیست، بلکه آخرت یعنی باطن عالم ... «بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» و «يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ... اما این عقل کجا و تعقل فلسفی کجا؟ عقل عبرتبین کجا و صغری و کبریهای شما کجا؟ قلب آلوده نشده که چراغدانی برای چراغ عقل است کجا و ذهن با IQ بالا کجا؟
عامل;971895 نوشت:
قضیه ای که کل اعتبار عقل را زیر سوال می برد، چطور نقد عقلی محسوب می شود؟
این قضیه به نوعی همان قضیهی ناتمامیت گودل است ...
مهم نیست که اثبات خود من هم یک اثبات منطقی قابل نقد است که معلوم نیست هیچ وقت رد نشود، ولی اگر ادعای شما در مورد استدلالهای فلسفی درست فرض شود من مثال نقضی دارم که آن ادعا را باطل مینماید و به نوعی کار برهان خلف را انجام میدهد تا ادعای شما ابطال گردد ... اگر هم این ادعا را نداشتید که من هم از اول ادعا نداشتم و ادعایم در مقابل ادعای شماست که مطرح شده است و نه به تنهایی و قائم به خودش ...
عامل;971895 نوشت:
با این حرفها شما حجیت عقل را بطور کلی از بین می برید و این حرف بنده را که عقلانیت را قبول ندارید، ثابت می شود به عبارتی شما حتی کاربرهایی که خود برای عقل ادعا می کنید، قبول ندارید و به تبع آن تمام روایات و آیات که در مورد تفکر، تعقل و عقل وارد شده است را رد می کنید.
حجیت عقل مد نظر شما که چیزی بجز تفکر منطقی نیست را برای اثبات یا ردّ قطعی اخبار از حقیقت بله رد میکنم ... ولی با تعقل مورد توصیه در آیات و روایات و عقلی که حجت باطنی خداست هیچ مشکلی ندارم و برهانهای فطری و کارکرد اتمام حجت فطری خدا بعد از عهد الست در عالم ذر هم جز از طریق این عقل انجام نمیپذیرد ...
تا منظور از عقل چه باشد ... اگر شما بفرمایید منظور خدا از عقل همان قرمهسبزی و منظور از تعقل کردن هم خوردن از آن قرمه سبزی است باز هم با آن مخالفت میکنم بدون آنکه با قرآن و روایات مخالفت کرده باشم ... و نمیترسم از اینکه طرفداران و شیفتگان قرمهسبزی من را متهم به قرآن ستیزی و اخباری گری و امثال آن کنند ...
عامل;971895 نوشت:
بنده بعید می دانم کارشناسی چنین حرفی زده باشد، شایدم سوء برداشتی شده باشد.
در بحث چگونگی تشخیص اعجاز بودن قرآن به کرات با چنین ادعایی مواجه شدم ... در بحث حجیت سیرهی عقلا که آخرین دفاع کارشناسان از براهین فلسفی ایشان بود هم تقریباً ادعا همین بود تا جایی که دیدم و به خاطر دارم ...
عامل;971895 نوشت:
بنده صریح تر از این آیه سراغ ندارم که نص در آزاد اندیشی اسلامی باشد که نمی دانم به چه دلیلی شما آن را از حجیت انداخته اید؟ اگر این آیه با این صراحت را قبول ندارید، چطور می توان با نقل و روایت با شما استدلال کرد؟!
این هم کلام آیت الله مکارم در مورد این آیه:
اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.
نخست مى گويد:"بندگان مرا بشارت ده" و بعد اين بندگان ويژه را به اين صورت معرفى مى كند كه" آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خصوصيات ديگر گوش فرا مى دهند و با نيروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند" هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست، و هيچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت، هر جا آن را بيابند با تمام وجود از آن استقبال مى كنند.(تفسير نمونه، ج19، ص: 412)
پس شما بر اساس آن آیه منکر وجود چیزی تحت عنوان کتب ضالّه هستید و با این کار که جمهوری اسلامی مانع چاپ چنان کتابهایی شود هم مخالف هستید و معتقدید که مردم باید با تمام افکار آشنا شده و با عقل و خرد خودشان دست به انتخاب دین حق بزنند، تهدید به اعدام مرتد هم شاید از نظر شما برای دینی چنان آزاد بیمعنا باشد چون باعث میشود معیارها کمی متمایل به پذیرفتن اسلام دستکاری شوند ... برای مقابله با حبر تاریخی و فرهنگی که میتواند روی انتخاب آزاد افراد بین اقوال مختلف اثر بگذارد هم بهتر است در مدارس ما همهی ادیان و مکاتب فکری موافق و مخالف با هم تدریس شوند و در دفاع از تمامی آنها هم اقدام به رفع شبهه شود ...؟
امام صادق علیهالسلام این تفسیر شما را رد کردهاند وقتی به آن صحابی خود اجازه ندادند که کتابهای مخالفین را ولو به قصد رد کردن آنها مطالعه نماید ... آیا امام علیهالسلام میترسیدند آن صحابی ایشان آن کتابها را بخواند و متوجه شود که نعوذبالله اسلام تشیع آیین حق نیست؟ یا برای عقل آن صحابی خود اعتبار و حجیت کافی را قائل نبودند؟
نه بلکه ما دوست داریم با الفاظ بازی کنیم و آیات و روایات را طوری تفسیر و توجیه کنیم که موضع خودمان را اثبات کند ...
عامل;971895 نوشت:
جناب نقطه ظاهرا شما با این فطرت به حدی از اعتقاد رسیده اید که حتی دیدگاه امثال علامه طباطبایی و جوادی و ... را در مورد برداشتشان از متون نقلی قبول ندارید. شاید هم تسلط و فهم خود را برتر می دانید... در این شرایط برداشت و استدلال من نیز مسلما گرهی وا نمی کند. به قول شما لکم دینکم و لی دین!
اگر آن بزرگانی که از ایشان یاد کردید معصوم هستند بفرمایید تا همتمان به جای نقد منصفانهی ایشان معطوف گردد به پذیرش تعبدانه و بعد تلاش برای فهم بهتر نظراتشان ... و اگر معصوم نیستند اجازه بدهید در بحث علمی اینقدر مرعوب اسم بزرگان نباشیم و گویندهی حرفی باشیم که خودمان را لااقل قانع نماید ... در این کار من دنبالهروی خود علامه طباطبایی هستم که گفتند مرحوم مجلسی عالم بزرگی هستند ولی امام صادق علیهالسلام از او بزرگترند، ما از روی مجلسی عبور میکنیم تا امام صادق علیهالسلام باقی بمانند ... من هم به تأسی از ایشان جایی را که به زعم خودم نظرات این بزرگواران با تمامی بزرگی خودشان و نامشان به سبک «[=Book Antiqua][=Book Antiqua]أَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ» مغایر با آیات قرآن و تفسیر معصوم از آن آیات باشد به گونهای که به زعم خودم معصوم بفرماید «[=Book Antiqua][=Book Antiqua]وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ ... [=Book Antiqua][=Book Antiqua]إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُون» از این علمای بزرگ عبور میکنم که ثقلین باقی بماند ... پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله امت را به دو ثقل رجوع دادند و در حوادث واقعه و غیر آن هم به رواة حدیث ارجاع داده شدهایم، نه به فلاسفه و کسانی که مبنای کارشان به جای آیات و روایات مثلا اولی الأولیات باشد ...
بله دین ما با هم متفاوت است اگر مبنای ایمان شما چنان براهینی باشد، گرچه مطمئن هستم که شما هم مانند سایر علمای فیلسوف شیعه خودتان به صورت فطری مسلمان شدهاید و فقط اکراه دارید که اعتراف نمایید که این برهانها تجویزی است که برای دیگران مینمایید و دکوراسیونی است که برای زینت دادن به دستگاه اعتقادی خودتان اختیار کردهاید در زمانهای که این حرفها بیشتر از دلالتهای خود قرآنی خریدار دارند ... و الله العالم
سلام
فکر میکنم شما حرف منو تایید کردی
اینکه خیلی از اونایی که مسلمون شدن فقط قانع شدن که اسلام حقه. این طور نبوده که ایمانشون فطری باشه یا روز الست یادشون بیاد.
اگه اینو قبول دارین حرف منم همینه
نمیشه ثابت کرد اونایی که مسلمون شدن ایمانشون اقناعی نبوده بلکه ظاهر قضیه میگه خیلی از اونا قانع شدن که اسلام حقه یا رئیس قبیله باعث شده قانع بشن یا ترس یا حس خوب و مثل این طور چیزایی.
قبولم دارم یه عدشون ایمانشون فطری بوده حالا تو کشتی داشتن غرق میشدن ایمانشون فطری شده ولی نمیتونید بگید همه مسلمونا ایمانشون اقناعی نبوده.
به همین خاطر میگم نمیشه اونا را کافر دونست یا جهنمی دونست.ممکنه با ایمان اقناعی بهشت برن.
سلام
در واقع، فطرت اگر هم وجود داشته باشه، امر مبهم و نیمه هوشیاره. به همین جهت، خیلیها تفسیر مختلفی میتونن از خدا داشته باشند و یا اصلا نسبت به خدا بی اعتنا باشند.
به همین جهت، برای فعال شدن و روشن شدن مفاد فطرت، نیاز به فکر و اندیشه و یا ترس و فرهنگ حاکم و غیره داریم. همه این علل فکری و غیرفکری، برای فعال کردن و توضیح دادن مفاد فطرت لازمند.
یک بار من را متهم به پلورالیزم دینی میکنید و یک بار دیگر گمان میکنید که فکر میکنم هر کسی شبعه نشود معذب خواهد بود ... شما که ذهنخوانی بلد هستید بفرماببد بالأخره نظر من کدام یک است؟
اینها نه ذهن خوانی است و نه تله پاتی و ... بلکه نتایج مبانی شماست. نمی شود انسان حرفی را بزند اما ثمرات و نتایج آنرا قبول نکند و یا از آنها فرار کند. اگر حرفی نتیجه نادرستی داشت باید همان حرف و مبنا را اصلاح کرد.
من سوال کردم شما به شخصی که می گوید من دنبال حق بودم اما به آن نرسیده ام، چه می گویید؟
یا باید او را تصدیق کنید و یا تکذیب. بین این دو که راهی نیست! مگر اینکه قائل به حال و جمع یا رفع دو نقیض باشید.
اگر بگویید او را تصدیق می کنم، همان حرف ماست.
اگر او را تکذیب می کنید. در اصل او را مقصر می دانید و او باید معذب باشد.
البته از مسلمان دانستن مسیحی و ... که دنبال راه بودند و نرسیده اند، بنده حدس می زنم او را مقصر نمی دانید. البته اگر دوباره بنده را به ذهن خوانی متهم نکنید.
بالاخره جواب درست و صریحی من از شما دریافت نکردم. لطفا صریح بفرمایید در مقابل اینچنین شخصی شما چه موضعی می گیرید؟
اگر او را مسلمان می دانید، این همان معذور بودن نیست؟ اگر نیست پس چیست؟
نقطه;971971 نوشت:
شما فقط یک نفر را که عاقل و بالغ باشد اما هدایت خدا به او نرسیده باشد را در تمام طول تاریخ در قرآن و حدیث نشانم بدهید تا شهادت بدهم که حق با شماست
بزرگوار بحث ها را خلط نکنید!
ما در مورد رسیدن هدایت بحث نمی کنیم، بلکه در مورد درک هدایت بحث می کنیم. ممکن است این درک برای برخی به دلایل گوناگون اتفاق نیافتد و این شرایط از دست او خارج باشد. به عبارتی بحث ما در وجود مقتضی نیست بلکه در وجود و عدم مانع است.
نقطه;971971 نوشت:
خدا چرا نخواهد که حجت را به صورت قطعی بر بندگانش تمام کند؟
خدا می خواهد اما بین خواست تکوینی و تشریعی تفاوت زیادی است. خواست خدا از طریق شریعت است که مردم با اختیار خود به سمت او بیایند که اگر تکوینا این را می خواست کسی را یارای مخالفت نبود.
نقطه;971971 نوشت:
چه کسی گفته است که هدایت طبیعی هدایتی است که حتماً بشود به درستی آن شک داشت و نتوان به درستی آن یقین قطعی داشت؟
اینهم خلطی دیگر...
هدایت طبیعی ممکن است استثناء داشته باشد نه اینکه قطعیت یقین را منکر باشد. استثناء در افراد است نه در شرایط و اوصاف یقین. لطفا دقت کنید.
نقطه;971971 نوشت:
انسانی حق طلب باشد و به حق نرسد، او بخواهد که هدایت شود و خداوند او را نرساند ... از تو حرکت تا از خدا برکت، از تو یک قدم تا از خدا صد قدم پس نعوذبالله برای فریب مردم است که بیان میشود؟
این خطابها عام اند و برای تحقق آنها نبود مانع شرط است. به همین دلیل دعای برخی که موانع ایجاد کرده اند، مستجاب نمی شود.
بنابراین خطاب صادق است البته در صورتی که خود شخص مانع نداشته باشد.
نقطه;971971 نوشت:
دنیا همه نشانه است ... دنیا عالم مثال است و عقل وسیلهی عبرت گرفتن و معبر باز کردن به سمت حقیقتی که پشت آن است ... اعتقاد داشتن به آخرت که این همه روی آن تأکید شده است هم جز این نیست
خب برادر ما هم همین را می گوییمb-)
نقطه;971971 نوشت:
اما این عقل کجا و تعقل فلسفی کجا؟ عقل عبرتبین کجا و صغری و کبریهای شما کجا؟ قلب آلوده نشده که چراغدانی برای چراغ عقل است کجا و ذهن با IQ بالا کجا؟
تعقل یک معنا بیشتر ندارد.
اما همین تعقل چه در مراتب پایین و چه بالا دارای آفت هایی است. در فلسفه هم از هر نوع و مکتبی که باشد، احتمال خطا هست. اما آیا این به معنای بی اعتباری آن است یا گمان می کنید تعقلی که در قرآن و روایت وارد شده معصوم است؟
اینکه گفته شده العقل ما عبد به الرحمان همان عقل مصاب است(به اعتباری تعریف به نتیجه است) نه اینکه یک نوع ویژه عقل داریم که فقط انسان را به خدا می رساند.
نقطه;971971 نوشت:
مهم نیست که اثبات خود من هم یک اثبات منطقی قابل نقد است که معلوم نیست هیچ وقت رد نشود
این نقد با این اشکال کارایی ندارد. به اعتباری با ریسمان پوسیده که ته چاه نمی شود رفت...
نقطه;971971 نوشت:
پس شما بر اساس آن آیه منکر وجود چیزی تحت عنوان کتب ضالّه هستید
کتب ضاله برای چه کسی ضاله است؟ کدام آدم عاقلی یک انسان ساده و بی سواد را به بررسی تمام اقول حق و باطل و شبهات آنها وادار می کند؟ جناب بحث را گم نکنید.
اجازه ندادن امام به برخی به دلیل نداشتن مقدمات بحث های عقلی در آن شخص خاص است. به همین دلیل به اشخاصی مانند هشام امر به بحث با مخالفان اهل بیت می کردند. فهم روایت هم اهلش را می خواهد...
نقطه;971971 نوشت:
اگر آن بزرگانی که از ایشان یاد کردید معصوم هستند
معصوم نیستند اما نقد حرفها و فهمشان دلیل محکمه پسند می خواهد که من در فرمایشات شما نمی بینم.
دید شما به روایات گزینشی است.
نقطه;971971 نوشت:
از این علمای بزرگ عبور میکنم که ثقلین باقی بماند
واقعا فهم روایت اهلش را می خواهد!
کسی که تسلط کافی به روایات نداشته باشد، چطور می تواند تقیه و شرایط صدور روایت را در فهمش دخالت دهد؟
این آخرین پست بنده خواهد بود و دیگر وقت گذاشتن را روا نمی دانم ولی باز هم اندکی احتمال بدهید، قاطبه علما درست فهمیده اند و با این فرض به بررسی همه روایات در کنار هم بپردازید البته اگر تخصص کافی را دارید...
[/]
اینها نه ذهن خوانی است و نه تله پاتی و ... بلکه نتایج مبانی شماست.
نتایج قطعی مبانی من یا نتایج مبانی من از نگاه شما؟ مگر آنکه خود را دانای کل بدانید ... تقریباً هر چه به من نسبت میدهید تناسبی با آنچه در ذهن دارم ندارد ... گرچه بدون شک نظرات من هم خالی از اشکال نیستند، ولی نقد منصفانهای هم تا کنون نسبت به این مواضع خودم از شما و سایر بزرگواران ندیدهام، نسبت به مواضع قبلیام دیده بودم که نظراتم را تا به این حد تغییر دادهام، به این معنا که از تغییر در این نگاهم هم واهمهای ندارم ... به شرطی که نقدتان نقد باشد و نه گذاشتن مطلبی در دهانم که در ذهنم گذر نکرده است و بعد پرداختن به نقد آن ...
عامل;972036 نوشت:
من سوال کردم شما به شخصی که می گوید من دنبال حق بودم اما به آن نرسیده ام، چه می گویید؟
یا باید او را تصدیق کنید و یا تکذیب. بین این دو که راهی نیست! مگر اینکه قائل به حال و جمع یا رفع دو نقیض باشید.
نگاهتان صفر و یکی است ... قضاوت خداوند تابعی از بیشمار عوامل متفاوت است و من هم قرار نیست کسی را قضاوت کنم، ولی میتوانم او را به قرائت کتاب زندگی خودش فرا بخوانم و او را به انصاف و حقطلبی دعوت کنم تا خودش بتواند خودش را بهتر شناخته و متوجه شود که با خودش چند چند است ... مطابق قرآن کسی که خدا را فراموش کند خودش را هم فراموش میکند، و مطاقب حدیث هم کسی که خودش را بشناسد خدا را هم میشناسد ...
عامل;972036 نوشت:
اگر او را مسلمان می دانید، این همان معذور بودن نیست؟ اگر نیست پس چیست؟
این فرمایش شما سادهانگارانه است، مسأله به این سادگی و دو دو تا چهارتا نیست ... قضاوت من بر اساس ظاهر است و حدسهایی که از باطنش بزنم، مگرنه من بگویم مسلمان است شاید از نظر خدا کافر محسوب بشود و از نظر خودش هم باشد گرچه به روی خودش نیاورد «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ»، شاید هم فکر کنم کافر است و خدا بداند که او از من مدعی حقطلبی به مراتب حقطلبتر باشد و زمانی برسد که چنان مسلمان شود که هیچ کدام از ما مسلمین امروز به گرد پایش هم نرسیم، مثل وهب مسیحی که تازهمسلمان بود اما جزء گروهی شد که امام حسین علیهالسلام در شأن او فرمود هیچ پیامبری اصحاب به این خوبی نداشت، زهیر عثمانیمذهب که دوست داشت با امام حسین علیهالسلام روبرو هم نشود هم همینطور، مادر امام زمان علیهالسلام هم مسیحی بودند ... مثال معاصر و زنده هم در همین زمینه کم نداریم ... اما شما میخواهید یک قضاوت بر اساس حرفهای ادعایی یک نفر که میگوید من حقطلب هستم و به حق رسیدهام یا گشتم ولی نرسیدهام بگیرید ...
ولی یک چیز مشخص است، عذری در نیافتن حق وجود ندارد، عذر موقت شاید باشد ولی هرگز این عذر تا زمان مرگ باقی نمیماند و این وعدهای است که داده شده است و آن را از خودم نمیگویم ...
عامل;972036 نوشت:
ما در مورد رسیدن هدایت بحث نمی کنیم، بلکه در مورد درک هدایت بحث می کنیم. ممکن است این درک برای برخی به دلایل گوناگون اتفاق نیافتد و این شرایط از دست او خارج باشد. به عبارتی بحث ما در وجود مقتضی نیست بلکه در وجود و عدم مانع است.
بحث من در مورد همان درک هدایت است، آیات و روایاتی که آوردم همه همین را میگویند، شما از همان مثال بیاورید که در آیات و روایات یک استثناء بر درک این هدایت آورده شده باشد ...
عامل;972036 نوشت:
خواست خدا از طریق شریعت است که مردم با اختیار خود به سمت او بیایند که اگر تکوینا این را می خواست کسی را یارای مخالفت نبود.
وقتی اصطلاحات در یک علم زیاد شود نتیجهاش همین میشود که خلط مفاهیم زیاد پیش میآید
خیلی هم خوب، خداوند میخواهد از طریق شریعت مردم را هدایت کند، بفرمایید که خدایی که میخواهد مردم با اختیار خودشان به سمت او بروند اول بفرماید که مردم اصلاً چرا باید به سمت او بروند اگر مطمئن نباشند که اوست که حق است و حقطلبی در گرویدن به اوست؟ شما میفرمایید همینکه ظن قوی ایجاد کند هم کفایت میکند، برای من عجیب است که ایجاد ظن قوی را بتوان مبنای پذیرش دینی قرار داد که روح آن ولایت و تسلیم محض شدن برای خدا و خلفای خدا بر زمین است ... بر اساس ظن قوی و یقین روانشناسی خدا و خلفای او را بر جان و مال و ناموس و همهی وجود خدا اولیتر بدانیم؟ ... شما باشید بر اساس ظن و گمانی قوی که به هر حال یقین قطعی نیست زیر بار چنین ولایتی میروید؟ ... من میگویم برای پذیرش چنین دینی،بلکه برای پذیرش هر جهانبینی که مبنای نگاه کلان ما به کلیات و جزئيات زندگیامان خواهد بود باید به یقین قطعی رسید مگرنه هیچ بعید نیست که راهی که نسبت به حقانیت آن ظن قوی داریم راهی باشد که چند سال آینده نسبت به بطلان آن ظن قوی خواهیم داشت ... اما شما همچنان نخواهید پذیرفت ...
عامل;972036 نوشت:
هدایت طبیعی ممکن است استثناء داشته باشد نه اینکه قطعیت یقین را منکر باشد. استثناء در افراد است نه در شرایط و اوصاف یقین. لطفا دقت کنید.
شخصی بر اساس یقین روانشناسی مسلمان شد، یعنی در واقع بر اساس جهلش مسلمان شد و نه علمش، چرا که اگر شخص سادهاندیشی نبود حتماً به آن استدلالهایی که برایش به یقین روانشناسی ختم شده است اشکال میکرد و به راحتی تسلیم آن نمیشد ... هر کسی مقابل هر استدلال و برهان فلسفی یا تجربی که تسلیم گردد یک ادعا این است که در واقع این تسلیم شدن صرفاً حدّ علم او را نشان میدهد، نه اینکه او راحتتر به حقیقت رسیده باشد ... وقتی کسی که عالمتر است دیرتر قانع شود، وقتی علم مانع زودتر رسیدن به حقیقت شود، نه این علم علم است و نه آن حقیقت لزوماً حقیقت است ...
یقین در بحث اتمام حجت یقین است و درجه و مراتب ندارد ... اتمام حجت یعنی اینکه هیچ عذر و بهانهای باقی نماند ... با راهی که شما عرضه میدارید عذر و بهانه همچنان باقی میماند ... مثال مسابقهی حضرت موسی علیهالسلام با فرعون و جادوگران او از این جهت بسیار عبرتآموز است، ولی ندیدهام کسی از این جهت به آن بپردازد ...
عامل;972036 نوشت:
این خطابها عام اند و برای تحقق آنها نبود مانع شرط است. به همین دلیل دعای برخی که موانع ایجاد کرده اند، مستجاب نمی شود.
بنابراین خطاب صادق است البته در صورتی که خود شخص مانع نداشته باشد.
بزرگترین مانع برای هدایت شدن غفلت از فطرت است ... غفلت هم زائيدهی تعقل نکردن و عبرت نگرفتن است ... ولی موانعی که شما در ذهن دارید ظاهراً موانعی از جنسهای دیگر باشند، چرا که ظرف بحثهای شما اصولاً فطرت و عقل به آن معنای اسلامی آن نیست ...
عامل;972036 نوشت:
اما همین تعقل چه در مراتب پایین و چه بالا دارای آفت هایی است. در فلسفه هم از هر نوع و مکتبی که باشد، احتمال خطا هست. اما آیا این به معنای بی اعتباری آن است یا گمان می کنید تعقلی که در قرآن و روایت وارد شده معصوم است؟
بله بدون شک عقلی که خداوند حجت باطنی بر انسان قرار داده است باید معصوم از اشتباه باشد ... همانطور که پیامبران باید معصوم از اشتباه باشند ... حالا اگر عقل دو انسان یکسان نیست به این معنا نیست که عقل یکی بیشتر از عقل دیگری اشتباه داشته باشد، بلکه به آن معناست که عقل یکی در موارد بیشتری سکوت کرده و از یافتن جواب صحیح باز میماند ... مثل پیامبران که علمشان یکسان نبوده است ولی هر کدام هر چه میگفتند بدون شک حق بوده است و در آنچه نمیدانستند سکوت اختیار میکردند، کما اینکه حضرت مسیح علیهالسلام فرمود از من بپرسید تا شما را به پاسخ بعضی از آنچه که پرسیدهاید آگاه کنم، ولی حضرت علی علیهالسلام فرمودند که هر چه میخواهید بپرسید ... اینکه علم حضرت علی علیهالسلام بیشتر از علم حضرت عیسی علیهالسلام باشد به این معنا نیست که پاسخهای حضرت مسیح علیهالسلام در همان مواردی که پاسخش را میدهند اشکال داشته باشد و غلط باشد ... العیاذ بالله ...
شما همینکه حجت باطنی خدا را معصوم نمیدانید به خداوند نسبت نقص دادهاید ... و چارهای از آن ندارید وقتی معنای تعقل را طوری تعریف کردهاید که فلسفه تجلیگاه اتمّ این عقلانیت باشد ... فلاسفه مدام با عقل خود گزارههایی را صادر میکنند که فردا مورد نقد قرار گرفته و باید برای اشکالات گرفته شده جواب تهیه کنند، طبیعی است که نتوانند این عقل را معصوم از اشتباه بدانند، اما در عین حال هم اصرار دارند که این عقل همان عقلی باشد که خداوند بر انسان حجت قرار داده است ... بعد شما من را متهم میکنند که مبانیام اشتباه است که نتایج اشتباه میگیرم و خودتان و نظرات خودتان را پایش نمیکنید ... «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ»
عامل;972036 نوشت:
اینکه گفته شده العقل ما عبد به الرحمان همان عقل مصاب است(به اعتباری تعریف به نتیجه است) نه اینکه یک نوع ویژه عقل داریم که فقط انسان را به خدا می رساند.
اتفاقاً اگر به جای کارشناس کلام شما کارشناس حدیث بودید میدانستید که همچنین روایت داریم که عقل چیزی است که انسان را جز به خدا نمیرساند ...
در ضمن اینکه در جهنم وقتی از اهل سعیر سؤال میشود که چرا به این وضع افتادید جواب میدهند که اهل تعقل نبودیم ... اگر بودیم اینجا نبودیم ... «كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّـهُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ * وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِيرِ»
عامل;972036 نوشت:
این نقد با این اشکال کارایی ندارد. به اعتباری با ریسمان پوسیده که ته چاه نمی شود رفت...
ما شاءالله به انصاف شما ...
یادم افتاد به نقد آن عالم بزرگوار به مولوی که وقتی گفت «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بیتمکین بود» ایشان پیروزمندانه مولوی را نقد کردند که خود این شعر مولوی حاوی یک استدلال است و بعد نتیجه گرفتند که فلسفه را جز با فلسفه نمیشود نقد کرد! سبحان الله! یعنی ایشان گمان میکردند که «پای استدلالیان چوبین بود» به این معناست که مولوی به کل منکر هر نوع کارایی برای استدلال است!؟ استدلالیون افرادی هستند که روی استدلال حساب خاصی باز میکنند و ادعایی در مورد کارکرد استدلالهای خودشان دارند که بیمعناست ...
عامل;972036 نوشت:
کتب ضاله برای چه کسی ضاله است؟ کدام آدم عاقلی یک انسان ساده و بی سواد را به بررسی تمام اقول حق و باطل و شبهات آنها وادار می کند؟ جناب بحث را گم نکنید.
عامل;972036 نوشت:
اجازه ندادن امام به برخی به دلیل نداشتن مقدمات بحث های عقلی در آن شخص خاص است. به همین دلیل به اشخاصی مانند هشام امر به بحث با مخالفان اهل بیت می کردند. فهم روایت هم اهلش را می خواهد...
شاید شما بحث را گم کردهاید؟
صحبت آغازگر تاپیک بر روی کسی مانند هشام است؟
کسی که نسبت به حقانیت اسلام تردید دارد و میخواهد حقانیت اسلام را بشناسد را میگویید مطابق صریح قرآن برود و به حرف همهی علما گوش کند و با عقل و خرد خودش تصمیم بگیرد، وقتی به شما اعتراض میکنم میفرمایید من با قرآن مخالفت کردهام، وقتی تبعات فرمایش شما و ردیهی امام صادق علیهالسلام را برایتان میآورم میفرمایید آن ردیهی امام برای افرادی است که ایمان قوی ندارند و ممکن است در مطالعهی کتاب علمای دیگر ایمانشان بر باد برود؟
جسارتاً خیلی خودمتناقض صحبت نمیکنید؟ انصاف را در کجای جوابهایتان بجویم؟
عامل;972036 نوشت:
معصوم نیستند اما نقد حرفها و فهمشان دلیل محکمه پسند می خواهد که من در فرمایشات شما نمی بینم.
کدام محکمه؟ محکمهی شیفتگان این نوع عقلانیت که خود را بزرگان عقلانیت بشر و فخر بشر و ژرفاندیشان تاریخ بشریت میدانند؟
عامل;972036 نوشت:
دید شما به روایات گزینشی است.
سراغ ندارم روایتی را که در نقدم آورده باشید و جوابی برای آن نداشته بوده باشم ... ولی سراغ دارم روایاتی را که وقتی به شما عرضه کردم بگویید من هم اینها را دیدهام ولی روایات دیگر را هم دیدهام و از آنها به نفع اینها عبور کردم ...
حالا نگاه من به روایات گزینشی است یا شما؟ ظاهراً شما کلاً از افعال معکوس استفاده میکنید ...
عامل;972036 نوشت:
واقعا فهم روایت اهلش را می خواهد!
قانع شدم ... شما نقد مطالبی که گفتم را اگر بر اساس آن اهلیت مدّ نظرتان ارائه میدادید هم ان شاء الله رویش فکر میکردم، مگرنه که فقط بگوییم ما اینچنین هستیم و شما آنچنان، این ویژگی کسی که با مرام علمی اهل بیت علیهمآلسلام اهلیت داشته باشد نیست ... تا کنون نقد قابل اعتنایی از شما و سایر بزرگواران ندیدهام ... نقدها عموماً اینطور بودهاند که آنچه خودمان میگوییم را راحتتر میتوانیم بپذیریم نسبت به چیزی که تو میگویی ... یا اینکه فلان حدیث خلاف مسلّم عقل است، در حالیکه برخی از آنها را واقعاً خیلی سخت نیست که بشود توضیح داد تا قابل پذیرش یا لااقل قابل اعتنا گردند ...
عامل;972036 نوشت:
کسی که تسلط کافی به روایات نداشته باشد، چطور می تواند تقیه و شرایط صدور روایت را در فهمش دخالت دهد؟
باز هم اندکی احتمال بدهید، قاطبه علما درست فهمیده اند و با این فرض به بررسی همه روایات در کنار هم بپردازید البته اگر تخصص کافی را دارید...
احتمال که میدهم، ولی وقتی به جای نقد کردن حرفهایم مدام اینطور که شما و سایر کارشناسان جواب میدهید جواب میشنوم این احتمال مدام در ذهنم کوچک و کوچکتر میشود ...
عامل;972036 نوشت:
این آخرین پست بنده خواهد بود و دیگر وقت گذاشتن را روا نمی دانم
[=Book Antiqua][=Book Antiqua] سوال:
با توجه به وجود تفکرات متفاوت و حتی متناقض در مورد وجود خدا و دانشمندان بزرگی که معتقد به این دیدگاهها هستند، آیا معرفت یقینی و قطعی در مورد اعتقادات امکان پذیر است؟
پاسخ:
برای رسیدن به پاسخ، مقدماتی لازم است: اولا؛ شکی نیست که در عالم حقیقتی وجود دارد و این حقیقت قابل دست یابی است. به عبارتی سفسطه را کنار می گذاریم. علاوه بر اینکه امکان یقین به اعتقادات دینی با تحقق یقین به آنها تفاوت دارد. ثانیا؛ یقین به دو قسم یقین منطقی یا بالمعنی الاخص و یقین روان شناختی یا بالمعنی الاعم تقسیم می شود. منظور از یقین منطقی اینست که اولا انسان به مطلبی علم قطعی و جزمی داشته و ثانیا احتمال خلاف آن را هم منتفی بداند.(1) اما در یقین روانشناختی انسان تنها به مطلبی جزم داشته و احتمال خلاف منتفی نمی شود و از سویی در این یقین، به هیچ وجه، مطابقت آنچه مورد یقین است با واقع شرط نگردیده است.(2) ثالثا؛ گزاره های دینی به دو دسته تقسیم می شوند؛ پیشینی و پسینی. منظور از گزارهای پیشینی، گزاره هایی است که عقل مستقلا قادر به کشف آنها باشد، مانند گزاره های «خدا هست»، «خدا عالم و قادر است» و ... در این موارد یقین منطقی ممکن است. اما در گزاره های پسینی، تنها در مواردی که مبتنی بر برهان عقلی باشد، این امکان میسر است. بنابراین در اغلب موارد که این گزاره ها مبنتی بر نقلِ غیر متواتر و امثال آن هستند، چنین یقینی حاصل نمی شود. رابعا؛ به اين دليل كه بخش قابل توجهي از گزاره هاي دين پسين اند و دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص، دست كم، در بيشتر مسايل اين حوزه ممكن نيست، اسلام در اينگونه گزاره ها كسب معرفت نازلتري را خواسته است. اين مرتبه، يا يقين بالمعنى الاعم (قطع روانشناختي) است كه با جهل مركب نيز مى سازد، و يا علم متعارف است كه احتمال خلافْ عقلاً در آن راه دارد؛ هر چند عرفا و عادتا احتمال خلاف در آن روا نيست. بنابراین معرفت مورد لزوم در دين «حجت» است؛ يعني دليلي كه در صورت مطابقت با واقع منجِّز و در صورت مخالفت با واقع معذِّر باشد، و چنين دليلي، هم شامل قطع روانشناختي و هم شامل علم متعارف (اطمينان) است.(3)
لذا بنابر مقدمات گذشته و همچنین از آنجا كه دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص مستلزم تحصيل و فراهم آوردن مقدمات بسياري است كه دستيابي به آنها براي همگان ممكن نيست، و تنها عده کمی قدرت دستيابي به آن مقدمات و توانايي اقامه برهان هاي مفيد يقين بالمعنى الاخص را دارند، الزام و تكليف همگان به تحصيل چنين معرفتي امري شاق و مستلزم حرج است. البته یقین منطقی که در بخشی از اعتقادات انسان ممکن است، اولا؛ پدید آمدن آن در افراد مختلف به یک نحو نبوده و گاهی ممکن است برای برخی به سادگی و برای دیگری به دلیل وجود افکار و سوالات گوناگون، به سختی حاصل شود. ثانیا؛ بر همین اساس، حاصل نشدن یقین منطقی در برخی افراد، نقد یقین نخواهد بود و خللی به امکان حصول آن وارد نمی کند. با این وجود، در اسلام با توجه به آیاتی مانند: «لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(4) چنين تكليفي برداشته شده و از طرفی خداوند به همان میزان که به انسان استعداد داده، تکلیف می خواهد(5) و اصولا روش و سیره انبیای الهی(علیهم السلام)، ارائه حجت (ارایه طریق به واقع) به مردم بوده است؛ ولی هرگز در سخنان ایشان الزام به تحصیل یقین منطقی در دین، وجود نداشته است. بنابراین یقین منطقی به دلیل عسر و حرج، بر همگان لازم نیست، اگرچه بدست آوردن آن ممدوح است. لذا اگر این یقین برای انسان حاصل شد که چه بهتر و اگر به هر دلیلی حاصل نشد، عقل انسان حکم می کند مرتبه پایین تر آن یعنی یقین روانشناختی و اطمینان نفس را حاصل کند. این مرتبه هم به حکم عقل بهترین گزینه در صورت عدم دسترسی به یقین منطقی خواهد بود.
البته وجود دیدگاههای گوناگون و بعضاً در مقابل هم اگر چه کار را کمی مشکل می کند، اما باعث گم شدن راه حق و پیدا نکردن آن نمی شود. در این زمینه تقلید و بزرگی اسم دانشمندان ملاک نیست، بلکه تحقیق فردی انسان با توجه به داشته های فطری و وجدانی او ملاک است. توجه به این نکته هم لازم است که تعقل با تفکر تفاوت عمده ای دارد؛ چه بسا کسانی با قدرت تفکر قوی وجود داشته باشند که از تعقل کافی برخوردار نباشند. بنابراین نباید مرعوب اسم بزرگان در این زمینه شد و با در کنار هم گذاشتن دیدگاه های قابل اعتنا آن چیزی را که با عقل و وجدان انسان سازگارتر است، انتخاب نمود. در این رابطه امیر المومنین(علیه السلام) می فرماید: لَا يُعْرَفُ الْحَقُّ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه؛ حق با افراد مشخص نمی شود بلکه اول حق را بشناس بعد اهلش را دریاب.(6) این روایت به روشنی ملاک قرار گرفتن افراد را نفی کرده و تحقیقی بودن شخصی را برای پیدا کردن حق ملاک قرار می دهد.
اما در مورد اینکه آیا تغییر در عقاید با رسیدن به یقین منطقی منافات دارد و همچنین آیا می توان با چنین یقینی عبادت خدا را نمود؟ باید گفت؛ اولا؛ تفکرِ مدام در تمام عمر و دنبال حق بودن منافاتی با حصول یقین در برهه هایی از زندگی ندارد. هر چند همین یقینی که بر مبانی خاصی شکل گرفته، در برهه ای دیگر از زندگی انسان با توجه به یافته های جدید او متزلزل شده وتبدیل به یقین دیگری شود. به عبارتی مبنای آزاد اندیشی همین است که انسان خود را مقید به نتایج بدست آمده از دلایل و مبانی عقلی خویش بداند و اگر غیر از این باشد، تعصب صرف خواهد بود. ثانیا؛ بر مبنای همین یقین که یا احتمال خلاف ندارد و یا احتمالی است که قابل اعتنا نیست، می توان عبادت کرد. چرا که یقینِ فعلی انسان در حق او حجت است و باید بر مبنای آن عمل کند.
[=Book Antiqua][=Book Antiqua]پی نوشت ها: 1. محمدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 322.
2. همان.
3. به عنوان مثال ر.ک: قمي، القوانين المحكمة في الاصول، ج 2، ص173؛ طباطبایی یزدی، العروة الوثقي، مسئله 20 ؛ مظاهری، توضیح المسائل، مساله 1.
4. نساء: 165.
5. بقره: 286.
6. مجلسي، محمد باقر، (1403)، بحار الأنوار، دوم، بيروت، دار احياء الكتب العربي، ج40، ص126.
با سلام مجدد
حرف من در مورد هیوم البته به عنوان یک مصداق بود و در واقع به علت اون داستان معروفی که در مورد لحظه مرگش نقل شده
بسیار ممنونم استاد عزیز بنده فرمایشتون رو متوجه شدمhappy
ممنونم از شما تقریبا با فرمایشتون موافقم
بنده چند نتیجه کلی گرفتم از این تاپیک خدمتتون عرض میکنم
1- اصل رسیدن به یقین منطقی در مباحث عقاید دشوار هست و ممکن هست بعضی افراد بهش نرسند.
2-روش تفکر هم مبناگرایی هست با ارجاع به علم حضوری و بدیهیات و نتیجه این روش رسیدن حداقل به یقین روانشناختی هست البته ممکن انسان جاهایی اشتباه کنه
3- برای خود بنده راهی که هست ادامه تحقیق و تفکر هست حالا اگر در مباحثی یقین منطقی حاصل شد چه بهتر اگر نشد ناچارا به یقین روانشناختی قناعت میکنم
در این حالت یک ظن کمی باقی میماند و اگر جایی متوجه اشتباهم شدم خوب از نظر قبلیم برمیگردم. در مقام عمل هم ناچارا و به حکم عقل تابع یقین روانشناختی هستم
4- چون من نمیتونم به یقین منطقی در یک مسئله خاص برسم دلیل نمیشود بر رد این مطلب که هیچ کس نمیتواند برسد.
5-در مسیر تحقیق نیاز نیست همه نظرات مخالف بررسی شود و عملا امکانشم وجود نداره بلکه باید مانند همان مثالی که در پست آخر زدید اصول را داشت و فروع از اون ها بدست می آید و ...
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید
بنده دیگه عرضی ندارم
سپاس@};-@};-@};-@};-@};-@};-
با سلام
صفات در ظاهر الله است
او در باطن واحد است
ظاهر خیر و شر و باطن خیر مطلق
ظاهر خوب و بد و باطن خوب مطلق
ظاهر فضل و خساست و در باطن فضل مطلق
و...
هوالجبار...
نه مختار...
سلام دوست گرامی
در مورد این موضوع میتوانید به نومن و فنومن کانت مراجعه کنید
دوستان در تاپیک اصالت بشری صحبت های خوبی داشتند
سلام علیکم،
این عبارتتان قابل اعتنا بود ... مدتها این مطلب را در نظر داشتم، ولی این بار که شما هم به آن اشاره فرمودید باز هم ذهنم را درگیر کرد، ولی این بار به نتیجه رسیدم ... نه لزومی نداشته که امام علیهالسلام ولو به صورت غیرمستقیم دخالت کنند، ولی شاید الآن دیگر لزومی داشته باشد ... چون وضع این قرن با وضع چندین و چند قرن گذشته متفاوت است ...
امام زمان علیهالسلام مگر سر اختلاف علمای اسلام بر سر چگونه معجزه بودن قرآن دخالت کردند که در این زمینه دخالت کنند؟ نظر شیخ مفید و شاگرد شاگردشان در مورد اعجاز قران چقدر به هم شباهت داشت؟ آیا قرآن یکی از دو ثقل هدایت نیست؟ آیا قرآن با معجزه بودنش نیست که قرار است باعث هدایت مردم هر عصر و زمانی بشود؟ در مورد چگونه معجزه بودن قرآن خود علمای طراز اول شیعه و اسلام اختلاف داشتهاند و امام علیهالسلام دخالت نکردند، چرا؟ اگر نظر رایج امروز که به کل متفاوت از نظر رایج یکی دو قرن اول است نظر درست باشد، پس آن یکی دو قرن چرا از هدایت حضرت ایشان بیبهره مانند، شیخ مفید مگر کم مورد عنایت امام زمان علیهالسلام بودند که خودشان قائل به قول به صرفه بودند؟ اگر هم نظر آن علما درست بود چرا نعوذ بالله مطابق فرمایش شما در این چند قرن علما به خودشان رها شدهاند؟ ... نه بلکه مسأله طور دیگری است ...
اینکه ما جایی را نتوانیم جواب بدهیم و پای امام زمان علیهالسلام را به میان بکشیم که اگر موضع ما اشتباه بود امام زمان علیهالسلام بدون شک دخالت ولو غیرمستقیم میکردند درست نیست ... امام زمان علیهالسلام به دلایل زیادی شاید ورود نکنند ... یک دلیل آن میتواند این باشد که تا قبل از عصر جدید که عصر ارتباطات هست علما حتی اگر مطلبی را اشتباه میگفتند هم آنقدر مشکل درست نمیشد، ولی الآن یک حرکت اشتباه مساوی خواهد بود با یک ضربهی بزرگ از طرف دشمن ... قدیمها کبار از علمای ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف همدیگر را نقد میکردند ولی مردم کوچه و بازار که بدنهی اسلام را درست میکردند چندان کاری به این نقد و بحثها نداشتند ... ولی الآن همان کبار از علمای ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف دارند در کف خیابانها افکار خودشان را تزریق میکنند و شبهه است که بعد از شبهه ذهن همان مردم کف خیابان را درگیر میکند ... شاید آنها اشتباه میکردند اشکال نداشت ولی شما اشتباه بکنید اشکال داشته باشد ... زمانه خیلی عوض شده است، ولی جواب شما به سؤالات چندان عمیق نشده است ... میفرمایید کسی که نمیداند از کسی که میداند بپرسد، ما چطور اعتماد کنیم که آن کسی که میدانید شما هستید یا مخالفان شما؟ میفرمایید ما دلایل عقلی داریم، دیگران هم همین را میگویند و کسی که خودش از تمام شما و علمای مکاتب فکری دیگر علم بیشتری نداشته باشد صلاحیت قضاوت بین دلایل شما و ایشان را ندارد! میفرمایید از ما تبعیت کنید و بعد مطالبی عقلی میفرمایید و دست آخر هم میگویید سیرهی عقلا این است که به فلان احتمالاتی که موضع ما را تضعیف میکند اعتنا نکند، میگوییم سیرهی عقلا چیست؟ دست آخر میشنویم که سیرهی عقلا آن سیرهای است که موضع شما را تأیید کند چون مطمئن هستید که حرفتان درست است ...
اگر ظن و گمان قوی کفایت میکرد که چه اسلام و چه مکاتب کفرآمیز، نسبت به هر دو میتوان به چنان ظن قوی رسید، کافی است پای صخبت علمای هر دینی بشینیم تا نظرات خودشان را در نظرمان درست جلوه بدهند و زینت بدهند ... فرق دین حق با ادیان باطل در چیست؟ ... خود قرآن گفته است مردم از ظن و گمان پیروی میکنند شما نکنید، ولی شما که عالم دین هستید هم میفرمایید که بکنند و از نظر شما اشکالی ندارد ...
این موضعی که آغازگر تاپیک در این تاپیک نسبت به فرمایشات شما گرفتند را اگر همین سؤال را از خیلی از مخالفان شما میپرسیدند هم میتوانستند باز به همین مواضع برسند و بگویند که شکهایم را اهمیت نمیدهم ... واقعاً تمایز بین دین حق و ادیان باطل در این است که اتفاقی با علمای کدام دین مواجه شویم و سؤالاتمان را از کدام علما بپرسیم؟ ...
عالم ذر و اتمام حجت خدا که در قران و روایات را نادیده میگیرید و به هر سمتی که خودتان میل دارید میروید؟ ... کار خوبی میکنید؟ ...
یقین روانشناسی کافی است؟ آیا نمیدانید که کلاً کار نفس و شیطان همین است که مسائل اشتباه را درست جلوه دهند تا شخص بتواند خودش را قانع کند که کار درست را کرده است وقتی حق را در باطن خود انکار میکند؟ ... چه بد حکم میکنید
نمیخواستم دیگر بحث ادامه پیدا کند، فقط خواستم جواب این بحش از فرمایشات شما که پای امام زمان علیهالسلام را هم به میدان باز کردید را داده باشم ...
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر @};-
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام علیکم و رحمه الله
نقطه;971615 نوشت:
قاعده لطف مربوط به مسائل عمده و مهم است، آنهم به شرطی که قول حق در بین علما نباشد. در هر حال اینجا جای باز کردن قاعده لطف نیست ولی همین قدر بگویم که این قاعده شرایط خاصی دارد.
پس لازم نسیت امام در هر مساله جزئی یا مساله ای که دیدگاه برخی علما مطابق حق باشد، دخالت کند.
البته این احتمال هم هست که چون این مساله مطابق با صریح عقل است، امام دخالتی نکنند.
حالا سوال اصلی این است که عقاب کردن کسی که تلاش خود را کرده و به نتیجه نرسیده را با چه حجتی مستحق عقاب بدانیم؟ عقل شما چطور این ظلم را پاسخ می دهد؟ شما همین را پاسخ بدهید، کافی است.
حتی اگر دیگر علما هم در این رابطه حرفی نمی زدند، به نظر حقیر این عقاب کردن، مخالفت صریح با عقل دارد. حالا عقل شما چطور جایز می داند، جای تعجب دارد...
حق با شماست زمانه خیلی عوض شده اما جواب عقل پسند هیچ گاه کهنه نمی شود و همیشه مورد استقبال است. آن چیزی که ایجاد تحاشی و فرار از دین می شود پاسخهای غیر عقلانی و باطنی صرف است، روشی که ائمه هم از این راه استفاده نمی کردند. بلکه عقل مخاطب را در مسائل عقلی اقناء می کردند. اما شما صرفا برای همه یک نسخه می پیچید و آنهم مراجعه به فطرت است! حالا معلوم نیست کسی بگوید من به فطرت مراجعه کردم و چیزی نیافتم، شما چه جوابی می دهید؟ حتما او را متهم به دروغ می فرمایید! در صورتی ممکن است او راست بگوید و موانعی برای او ایجاد شده که فعلا نمی تواند از آن موهبت استفاده کند.
بزرگوار ما کی گفتیم به ما مراجعه کنید؟
بحث مراجعه به عقل است نه شخص. قرار نیست شما به بزرگان اقوام مراجعه کنید، قرار است حرف آنها را بشنوید و بهترین را انتخاب کنید: الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر: 18) این صریح آیات قرآن است...
چطور ممکن است دو ظن ضعیف که در مقابل هم اند، با هم جمع شوند؟ چه برسد به دو ظن قوی!
مگر اینکه حاصل جمع دو ظن مثلا 80 یا 90 درصدی مساوی 100 درصد شود!
دوست عزیز ظاهرا شما اولیات عقلی را در بحث پایبند نیستید، با این تفاسیر بنده بحث بیشتر را سزاوار نمی دانم. چون برای به نتیجه رسیدن باید حداقل دو طرف یک حد مشترکهایی داشته باشند، هرچند حداقلی ولی به نظر چنین چیزی در این بحث وجود ندارد.
[/]
سلام علیکم و رحمة الله
پاسخ من: امکان ندارد کسی نه اینکه حتی تلاشش را بکند، بلکه فقط بخواهد به حق برسد و خداوند او را به حق نرساند ... او هر چقدر در این حقطلبی راستگوتر باشد خداوند او را بیشتر و بهتر به حق میرساند ... امکان ندارد منتهای کار شخصی حقطلب تردید و شکاکیت باشد و لازم باشد که فرض کند که حق با کدام طرف است، اسلام یا مخالفین اسلام، یا هر دین دیگری ...
اشکال به شما: اگر چنین چیزی را قبول دارید معنا ندارد که کسی بگوید من به حق نرسیدم و شما هم بفرمایید که اگر اینطور است پس مانعی ندارد ...
دفاع شما: من گفتم «اگر» پس حرف اشتباه نزدم
اشکال: آن شخص دیگر کاری با آن بخش «اگر» شما ندارد و نتیجهای که از جواب شما میگیرد این است که «پس مانعی ندارد»
جواب شما: تقصیر از من نیست، من اشتباه نگفتم
اشکال: شما اگر مبلغ دین نبودید و فقط میخواستید او را از سر خودتان باز کنید اشکالی نداشت ولی الآن دارد، چون او را به کمتر از هدایت شدن راضی کردهاید و او شما را نمایندهی دینتان میداند در حالی که ظاهراً نگاه دین به این وضعیت چیز دیگری است
من که به قول شما به سادهترین اولیات عقلی هم پایبند نیستم ... ببینیم عقل شما مسأله به این سادگی را چطور حل میکند
خدایی که نتواند بندهاش را با یقین قطعی به خود دعوت کند را عقل شما خدایی میشمرد که سزاوار ستایش باشد؟ خدا حجت و بلکه حجتهایی برای بندگانش قرار میدهد که هیچ کدام نیستند که یک ذره هم شک و تردید نسبت به حق باقی نگذرانند و همیشه در عین مواجههی با آنها هنوز بتوانیم ولو در باطن خودمان نسبت به حقانیت آن حقی که به آن دعوت شدهایم تردیدی ولو جزئی داشته باشیم؟ ... چنین خدایی بگوید در راه من جهاد کنید و جان و مالتان را بدهید و جان و مال دیگران را بگیرد و ما بگوییم که چون جناب عامل گفتهاند که عاقل چنین کسی است و ما هم دوست داریم عاقل باشیم تسلیم بشویم و بکشیم و کشته شویم؟
شرمندهام که نه عقل خودم را مؤید موضع شما مییابم و نه آیات و روایات را ... حداکثر مؤیداتی که از شما دیدهام یک سری برهان فلسفی است که نسبت به هر کدام اعتراضاتی دارم و هر کسی بگوید اینها هیچ اشکالی ندارند را به چالش میکشم، کما اینکه کشیدم و نهایت پاسختان به آن اشکالها این بود که این اشکالات به نظرات خودت هم وارد هستند، یعنی اینکه نظرات شما اشکال داشته باشند به هر حال برایتان مهم نیست ... خدا ما و شما را از اهل انصاف قرار بدهد ...
پیوسته حرف در دهانم میگذارید و میتازید ...
آنچه گفتم از خودم نگفتم و اعتراضتان را به اهل بیت علیهمالسلام و به خداوند عرضه بدارید ... جواب قابل قبولی از شما در مقابل آیات و روایات مطرح شده ندیدم، حداکثر گفتید آیات و روایات دیگری هم هستند، اما شما این آیات و روایات را طوری تفسیر میکنید که برداشتتان از آن آیات و روایات دیگر خدشهدار نشود، حال آنکه بعید نیست لازم باشد برعکس عمل کنید و آن آیات و روایات دیگر را طوری توضیح بدهید که با این آیات و روایات سازگار باشند ...
در روایت صراحتاً ذکر شده که کسی نمیتواند خدا را بشناسد اگر خدا خودش را به او نشناساند ... شما بگویید که چرا ما میتوانیم
در روایت صراحتاً گفته شده که کسی موضع عهد را به خاطر ندارد ولی خداوند فطرتش را زمانی به خاطرش میآورد تا آن را بشناسد، این زمان به معنای لزوماً ۱۵ سالگی نیست، اگر باشد هم در روایت نیامده، بر همین اساس ممکن است کسی که با ما بحث میکند راست بگوید، شاید هم راست نگوید، ولی اینکه بگویم اگر نیافتی نگران نباش چون معذور هستی و در قیامت معذب نخواهی شد هم از آن حرفهاست ...
از نظر عقلی هم صدق حرفهایتان را رد کردم (اگر ادعا کردید گزارهای را اثبات کردهاید باید اثبات کنید که تا ابد هیچ نقدی به اثبات شما وارد نمیشود مگر آنکه برای آن جواب خواهید داشت و اگر کردید باید بدانید که خود این اثبات همچنان گزارهای است که نیاز به اثبات دیگری دارد که تا ابد نقض نمیشود و قص علی هذا ... نتیجهی علوم تجربی و فلسفی هرگز نمیتواند به یقین قطعی ختم شود و این را خودتان هم میدانید، دست آخر هم میگویید به احتمالات کم که قابل اعتنا نیستند اعتنا نکنید، انگار مسالهی کشف حقیقت یک مسألهی کماهمیتی است که حالا اگر اشتباه بود و ما بجای سپاه حق در سپاه باطل قرار گرفتیم زیاد مهم نباشد) ولی همچنان خود را نمایندهی عقلا و مخالفان خود را انکار کنندگان مسائل سادهی عقلی میپندارید ... خوشا بحال شما ...
شما نگفته باشید کارشناسان دیگری بودهاند که مدام بحث رجوع به مختصص را به عنوان راه کشف حقیقت مطرح کرده باشند ... مثال بیمعنای رجوع مریض به دکتر را به عنوان یک حجت عقلی روشن بیان میکنند در حالی که این مثال فقط وقتی با معناست که اول صلاحیت علنی آن دکتر برایمان احراز شده باشد ... من وقتی مسلمان شدم باید برای مسائلم به علمای اسلام رجوع کنم و اگر نمیتوانم خودم مجتهد شوم از فقیه تقلید کنم، مگرنه که در حرحلهی کشف حقیقت وقتی هنوز نمیدانم چه کسی در موضع حق است برای کشف حقیقت پیش هر کسی که بروم من را به دین خودش دعوت میکند ... این مطلب هم در روایات آمده است ولی باز برخی از کارشناسان چنین دلیلی میآورند که چرا ما باید حرف ایشان را قبول کنیم همانطور که مریض که میرود پیش دکتر باید به حرف دکتر گوش بدهد و این یک حکم عقلی روشن است که جز جاهلان کسی به ان بیاعتنا نیست ... سبحان الله
بله آیهی قران را قبول دارم ولی استناد شما به آن را نه ... آغازگر تاپیک که گفتند سواد من به اندازهی بزرگان ادیان مختلف و مکاتب فکری مختلف نیست، آیا صلاحیت آن را دارند که در جایی که علما با هم اختلاف دارند ایشان قضاوت کنند که کدام یک از علما درستتر میگویند؟ قران اگر چنین حکمی میداد باید به قرآن شک میکردیم ولی این صرفاً ترجمهای است که شما از این آیهی قران دارید ...
فقط میتوانم بگویم که متأسفم ...
کسی که بیسواد است میرود پای مناظرهی دو عالم مخالف هم مینشیند ... عالم الف نظر عالمانهاش را میگوید، این شخص بیسواد میگوید که بله خوب راست میگوید، و فکر میکند عالم ب هیچ جوابی به این نظر عالمانه نتواند بدهد و باید تسلیم گردد، ولی عالم ب جوابی از نظر این شخص بیسواد کوبنده به عالم الف میدهد، شخص بیسواد میگوید که پس حق با این عالم ب است، چه خوب دلیل محکمی آورد که من اصلاً به ذهنم خطور نمیکرد، دوباره شخص الف جوابی قانعکننده به نقد عالم ب میدهد و این شخص بیسواد حیران میشود و با آن قانع میگردد و هیچ نقدی نسبت به آن به ذهنش نمیرسد و فکر میکند دیگر این نظر حتماً درست است ... و باز عالم ب حرف میزند و باز عالم الف حرف میزند و شخص بیسواد که نسبت به این دو عالم علم کمتری دارد هر ۵ دقیقه به طور کامل موضعش عوض میشود ...
حالا بحث مناظره نباشد مسأله از این هم سادهتر خواهد بود ... یک نفر بیسواد به دنبال عالمی میگردد که پاسخ سؤالهایش را بدهد ... اگر بر حسب اتفاق به عالمی مسلمان رسید و با جواب او قانع شد (که چون علمش زیاد نیست قانع کردنش هم آسان است) مسلمان میشود، و اگر به عالمی کافر رسید و با جوابهای او قانع شد هم کافر میشود ... این میشود آنکه گفتم «[=Book Antiqua]نسبت به هر دو میتوان به چنان ظن قوی رسید» و شما گمان کردید که مچم را گرفتهاید
من متأسفم از اینکه چنین مثالهایی از نظر شما مخالفت با اولیات عقلی است ... من متأسفم از اینکه هر جا که خواستید راحت نتیجه میگیرد که پس طرف مقابل من اولیات عقلی را هم قبول ندارد، بعد هم نتیجه میگیرید که چون حدّ مشترکی نداریم (شما ته عقلانیت هستید و طرف مقابلتان کف عقلانیت را ه ندارد) پس ادامهی بحث فایده ندارد ... موری چنین کجا و عقاب تیزپروازی مانند شما کجا ... بروید با عقابهای هممرام خودتان بحث کنید ... بندگان خدا را هم بر خلاف نص صریح آیات و روایات دلخوش کنید به آنچه که عقلتان تأیید کرده و گذر زمان بر آن غباری نخواهد نشاند ... چگونه گذر زمان غباری نشاند بر عقلانیت شما وقتی هر نقدی را اینگونه با صلابت جواب میدهید؟
من از روش تعقل شما برائت میجویم و دعا میکنم که خدا من را گرفتار چنین عقلانیتی نکند ... حتی دین شما هم اگر بر چنین عقلانیتی استوار است مال خودتان ... لکم دینکم و لی دین ...
موفق باشید و در پناه خدایی باشید که برهان وجوب و امکان و برهان صدیقین برایتان اثبات کرده است و مانند چیزی در حدّ یک نقطه یا خط در ریاضیات میتوان با ان رابطه برقرار کرد ... من هم خدایی را میپرستیم که رازقم هست و او را در درون خودم میبینم؛ به قول حضرت علی علیهالسلام چگونه خدایی را بپرستم که او را نمیبینم؟
[=Book Antiqua]سلام
نقطه;971803 نوشت:
با این جمله شما:
معلوم می شود که چنین شخصی را متهم به دورغ گویی می کنید. ولی از گفتن این جمله اکراه دارید...
اما جواب شخصی که صادقانه به دنبال حق می گردد به شما اینست که من دین غیر عقلانی را نمی خواهم! شاید با یک پاسخ منطقی اگر هم الان به حقانیت اسلام نرسیده بود، بعدها این مطلب را دریافت می کرد.
این روش تحکم آمیز نه تنها افراد را به اسلام نزدیک نمی کند، بلکه آنها را از اسلامی که شما معرفی می کنید(نه اسلام حقیقی) فراری می کند.
در مورد هدایت الهی مسلما خداوند انسان را هدایت می کند اما این هدایت یک هدایت عام است که ممکن است در این بین استثنائاتی به دلیل شرایط گوناگون افراد وجود داشته باشد. که این استثنائات با همان «اگر» تامین می شود.
مثلا شما 500 سال پیش را در نظر بگیرید که قبیله ای در آمریکای جنوبی مانند مایاها که اصلا اسمی از اسلام را نشنیده اند اما دنبال حق بوده اند و به اسلام نرسیده اند، چه حکمی دارند؟ معذورند یا بنا بر قول شما معذب؟
وقتی قائل به نظری می شوید باید تمام فروعات آن را هم ملتزم باشید. البته چنین شخصی الان هم متصور است که جاهل قاصر باشد.
این مساله به قدرت خدا ربطی ندارد که اگر می خواست همه اهل زمین را مومن می کرد.
بحث بر سر هدایت طبیعی است نه معجزه آسا.
اما اینکه خدا برای انسانها حجت قرار می دهد نیز منافاتی با وجود استثناء ندارد.
در احکام خارجی وجود استثناء امری طبیعی است، این احکام مانند حکم های عقلی نیستند که استثناء پذیر نباشند. اما شما هدایت را که یک امر خارجی است به مثابه امر عقلی استثناء ناپذیر می دانید. آن حکم اگری که بر مبنای عقل و شرع بود و همه علمای شیعه به استثنای شما! به آن معتقدند، برای شامل شدن همین استثناءات است که اگر بود، با عدالت خدا منافاتی نداشته باشد. حالا شما می فرمایید بیان این حکم عقلی موجب گمراهی افراد می شود(البته بنده چنین اعتقادی ندارم) و نباید گفته شود. در حالی که نگفتن آن فساد بیشتری دارد. در هر حال اگر در عالم خارج همه انسانهای حق طلب به حق رسیدند که فبها و اگر برخی نرسیدند، بر مبنای جمیع علما این مورد استثناء محسوب شده و عدالت الهی پابرجاست اما بر مبنای شما یا باید عدالت را منکر شد یا باید شخص مقابل را متهم به کذب نمود که شاید واقعا حق طلب بوده است.
بسیاری از براهین مورد استفاده این حقیر و دیگر کارشناسان، مستفاد از آیات و روایات مانند برهان نظم، فرجه و ... است که ظاهرا نقد شما به قرآن و روایت هم وارد است.
استفاده از عقل برای هدایت نص آیات و روایات ماست که ائمه هم از این روش های منطقی برای استدلال استفاده کرده اند اما ظاهرا شما بنای دیدن این روایات را ندارید. که البته بنده در اثبات این قسمت برای شما ناامید شده ام(:|
آیا احتمال نمی دهید که خداوند نشانه هایی در عالم قرار داده که ما با عقل خود به آنها برسیم؟ این حجت باطنی کجا باید به کار ما بیاید؟
این مورد را واقعا رد عقلی می دانید؟!
دوست عزیر این یک قضیه پارادوکسیکال یا خود بنیان بر انداز است...
قضیه ای که کل اعتبار عقل را زیر سوال می برد، چطور نقد عقلی محسوب می شود؟
با این حرفها شما حجیت عقل را بطور کلی از بین می برید و این حرف بنده را که عقلانیت را قبول ندارید، ثابت می شود به عبارتی شما حتی کاربرهایی که خود برای عقل ادعا می کنید، قبول ندارید و به تبع آن تمام روایات و آیات که در مورد تفکر، تعقل و عقل وارد شده است را رد می کنید.
رجوع به متخصص تنها در مورد امور تعبدی است نه اصول اعتقادات.
بنده بعید می دانم کارشناسی چنین حرفی زده باشد، شایدم سوء برداشتی شده باشد.
بنده صریح تر از این آیه سراغ ندارم که نص در آزاد اندیشی اسلامی باشد که نمی دانم به چه دلیلی شما آن را از حجیت انداخته اید؟ اگر این آیه با این صراحت را قبول ندارید، چطور می توان با نقل و روایت با شما استدلال کرد؟!
این هم کلام آیت الله مکارم در مورد این آیه:
اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخابگرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى دهد.
نخست مى گويد:"بندگان مرا بشارت ده" و بعد اين بندگان ويژه را به اين صورت معرفى مى كند كه" آنها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خصوصيات ديگر گوش فرا مى دهند و با نيروى عقل و خرد بهترين آنها را بر مى گزينند" هيچگونه تعصب و لجاجتى در كار آنها نيست، و هيچگونه محدوديتى در فكر و انديشه آنها وجود ندارد، آنها جوياى حقند و تشنه حقيقت، هر جا آن را بيابند با تمام وجود از آن استقبال مى كنند.(تفسير نمونه، ج19، ص: 412)
جناب نقطه ظاهرا شما با این فطرت به حدی از اعتقاد رسیده اید که حتی دیدگاه امثال علامه طباطبایی و جوادی و ... را در مورد برداشتشان از متون نقلی قبول ندارید. شاید هم تسلط و فهم خود را برتر می دانید... در این شرایط برداشت و استدلال من نیز مسلما گرهی وا نمی کند. به قول شما لکم دینکم و لی دین!
سلام،
چنان اکراهی ندارم، ولی باز هم در ذهنخوانی خود موفق عمل نفرمودید ... نظرم نسبت به این فرمایش شما را نسبتا مبسوط در تاپیک دیگری نوشتهام (با اندکی تغییر):[SPOILER]
[/SPOILER]
یک بار من را متهم به پلورالیزم دینی میکنید و یک بار دیگر گمان میکنید که فکر میکنم هر کسی شبعه نشود معذب خواهد بود ... شما که ذهنخوانی بلد هستید بفرماببد بالأخره نظر من کدام یک است؟ شاید چون بر اساس همان ذهنخوانی شما با اولیات عقلی سر عناد دارم به هر دوی این اقوال با هم معتقد هستم؟
پس هدایت خداوند از نظر شما یک هدایت عام و کلی است که شاید استثنائاتی هم داشته باشد ...
اگر اینکه خداوند فرموده است «وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ رِزْقُهَا» اسثناء دارد، این فرمایش خدا که «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ» و همچنین این قول خداوند که «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ﴿٩﴾ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» هم میتواند استثناء داشته باشد ...
شما فقط یک نفر را که عاقل و بالغ باشد اما هدایت خدا به او نرسیده باشد را در تمام طول تاریخ در قرآن و حدیث نشانم بدهید تا شهادت بدهم که حق با شماست ... آن هم بعد از آنکه خداوند فرمود «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» .... گرچه آن بخش «وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» توضیح میدهد که کلی از دعواهای ما از سر جهل است نسبت به اینکه چطور حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله کافّه برای الناس هستند ... در روایات توضیح دادهاند ولی علمای ما چندان خوب با آن توضیح برخورد نکردند، چون حدیثش از احادیث مشکله است ... حالا یک نفر هم سعی کند که معنای آن را بفهمد به او میگویند که تو چرا چیزی میگویی که پیش از تو دیگران نگفتهاند؟
مسألهی اتمام حجت قطعی چه ارتباطی به ایمان آوردن جبری دارد؟
خدا چرا نخواهد که حجت را به صورت قطعی بر بندگانش تمام کند؟ اگر میخواهد چرا نتواند وقتی اتمام حجت عقلی خلاف عقل نیست که محال عقلی باشد؟ اگر میخواهد و میتواند چرا چنان نمیکند وقتی که حتی خلاف حکمت هم نیست که مردم بدانند که راه حق قطعاً کدام است و راه باطل قطعاً کدام است و بعد بین آنها یکی را انتخاب کنند؟
شاید شما گمان کردهاید که اتمام حجت قطعی و فطری خداوند اینطور است که خداوند حقیقت را عریان مقابل چشم او میگذارد و همیشه هم همانجا نگاه میدارد و همین عریان دیدن حقیقت راه را بر هر شبههای بسته و شخص را باطناً مجبور به پذیرش حقیقتی چنان آشکار میکند ... در حالی که این خلاف حرف من و بالاتر از آن خلاف آیات و روایات و حتی تجربیات همهی ماست ... اگر اینطور حرفهایم را برداشت کردهاید اصلاً تا کنون متوجه نشدهاید که دارم در مورد چه صحبت میکنم
چه کسی گفته است که هدایت طبیعی هدایتی است که حتماً بشود به درستی آن شک داشت و نتوان به درستی آن یقین قطعی داشت؟
لابد شما گمان میکنید که یقین قطعی نسبت به اولیالأولیات هست و بجز افراد خاصی مثل هیوم یا سوفسطائیان کسی به آنها شک نمیکند و در نتیجه اگر قرار بود هدایت خدا هم بر اساس چنان یقینی باشد باید بجز عدهای اندکی آن را میپذیرفتند؟ اگر حرف من را اینطور برداشت کردهاید باز هم تقریباً به هیچ وجه متوجه نظراتم نشدهاید و با چیزی دشمنی و مخالفت میکنید که به آن اشراف ندارید
انسانی حق طلب باشد و به حق نرسد، او بخواهد که هدایت شود و خداوند او را نرساند ... از تو حرکت تا از خدا برکت، از تو یک قدم تا از خدا صد قدم پس نعوذبالله برای فریب مردم است که بیان میشود؟
من نه منکر عدالت خدا هستم و نه شخص را متهم به کذب با معنای عرفی آن میکنم ... اینکه گمان کنیم جواب از نگاه فلانی یا «این» است و یا لاجرم «آن» اشتباه است، در این بین گزینهها خیلی بیشترند ...
من که باشم که بر قرآن و روایات نقد وارد بدانم؟ نقد را به آن چیزی وارد میدانم که میگویند نتیجهی منطقی آیات و روایات است در حالی که بر خلاف آیات و روایات میبرند و میدوزند ...
برهان نظم یک برهان فطری است ... سایر براهین هم فطری هستند و برهان غیرفطری نداریم اگر آن برهان بتواند حتی یک نفر را به خدا و اهل بیت علیهمالسلام برساند، ولی در فلسفه گمان میکنند که بخاطر صغریها و کبریهای ایشان که پشت سر هم چیده شدهاند حقیقت مکشوف شده است و هر کسی که متفکر و منصف باشد باید از آن براهین حتماً به همان نتایج برسند ... مثل این میماند که یک نفر با یک آیه از قرآن منقلب شده و مسلمان شود و دیگری با آیهی دیگری، ولی ما انتظار داشته باشیم که همه با یک برهان ایمان بیاورند وقتی که خودمان با آن برهان متوجه فطرت خودمان شدهایم ... مشکل این است که سرمایهگذاری بر روی راه شده است به جای مقصد ... اصالت به راه داده شده است به جای مقصد ... من دارم اصالت راه را به چالش میکشانم بدون آنکه متعرض اصالت مقصد شوم ... دارم صحبت از راهی میکنم که مستقیم اصالت مقصد را محک بزند بدون آنکه نیاز به این کورهراهها داشته باشد ...
مگرنه که تعجب میکنم خودتان نتوانید به برهانی مثل برهان نظم نقد وارد نمایید ... از نظر شما این براهین ضعیف باشند و همزمان معتقد باشید که قرآن و روایات به آن توصیه کردهاند (مثل همان پیرزنی که پنبه میریسید و وقتی استدلالش را آورد حضرت ایشان را الگوی دیگران قرار دادند با آنکه امروز شاید هر نوجوانی بتواند در ساحت تفکر منطقی درستی نتیجهگیری آن پیرزن را به چالش بکشد و با این کار در همان ساحت تفکر منطقی الگو قرار دادن ایشان برای سایر مردم از طرف معصوم علیهالسلام و بالاتر از ایشان از طرف خود خداوند را به چالش بکشد) ... عجب ... و العجب کل العجب اینکه بفرمایید بعد از فلان علمای چند قرن اخیر دیگر امروز ما حجتهایی داریم که از حجتهای قرآنی هم قویتر هستند و کمتر مو لای درزشان میرود ... خداوند میپرسد که بعد از کلام من دیگر با کدامین سخن ایمان خواهند آورد و شما جواب میدهید که با سخن ما! اینها جسارت به ساحت خداوند و قرآن و خلفای خدا نیست!؟
برای ناامیدی شما نمیتوانم کاری کنم، من هم ناامید شدم که به شما بگویم عقلی که شما از آن سخن میرانید ربط چندانی به عقلی که در آیات و روایات آمده ندارد ... تعقل شما کار مغز شماست و تعقل در آیات و روایات کار قلب است ... تعقل شما را کافران هم دارند ولی تعقل در آیات و روایات را فقط مؤمنین دارند و عقل چیزی است که در مقابل آن وارد بهشت میشوند ...
کار جالبی است که میکنید که هر کلمهای را هر طور که دوست داشتید تعریف میکنید و بعد میگویید که در قرآن اینطور آمده است پس بدون شک منظور قرآن چنین چیزی است! خدا بگوید تفکر عبادت است، ما بگوییم که تفکر یعنی خوردن قرمهسبزی پس از نظر قرآن خوردن قرمهسبزی عبادت است ...
نه تنها احتمال میدهم که بلکه جز آن را قبول ندارم ... دنیا همه نشانه است ... دنیا عالم مثال است و عقل وسیلهی عبرت گرفتن و معبر باز کردن به سمت حقیقتی که پشت آن است ... اعتقاد داشتن به آخرت که این همه روی آن تأکید شده است هم جز این نیست، منظور از آخرت زندگی پس از مرگ یا دورهای بعد از قیامت نیست، بلکه آخرت یعنی باطن عالم ... «بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» و «يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ... اما این عقل کجا و تعقل فلسفی کجا؟ عقل عبرتبین کجا و صغری و کبریهای شما کجا؟ قلب آلوده نشده که چراغدانی برای چراغ عقل است کجا و ذهن با IQ بالا کجا؟
این قضیه به نوعی همان قضیهی ناتمامیت گودل است ...
مهم نیست که اثبات خود من هم یک اثبات منطقی قابل نقد است که معلوم نیست هیچ وقت رد نشود، ولی اگر ادعای شما در مورد استدلالهای فلسفی درست فرض شود من مثال نقضی دارم که آن ادعا را باطل مینماید و به نوعی کار برهان خلف را انجام میدهد تا ادعای شما ابطال گردد ... اگر هم این ادعا را نداشتید که من هم از اول ادعا نداشتم و ادعایم در مقابل ادعای شماست که مطرح شده است و نه به تنهایی و قائم به خودش ...
حجیت عقل مد نظر شما که چیزی بجز تفکر منطقی نیست را برای اثبات یا ردّ قطعی اخبار از حقیقت بله رد میکنم ... ولی با تعقل مورد توصیه در آیات و روایات و عقلی که حجت باطنی خداست هیچ مشکلی ندارم و برهانهای فطری و کارکرد اتمام حجت فطری خدا بعد از عهد الست در عالم ذر هم جز از طریق این عقل انجام نمیپذیرد ...
تا منظور از عقل چه باشد ... اگر شما بفرمایید منظور خدا از عقل همان قرمهسبزی و منظور از تعقل کردن هم خوردن از آن قرمه سبزی است باز هم با آن مخالفت میکنم بدون آنکه با قرآن و روایات مخالفت کرده باشم ... و نمیترسم از اینکه طرفداران و شیفتگان قرمهسبزی من را متهم به قرآن ستیزی و اخباری گری و امثال آن کنند ...
در بحث چگونگی تشخیص اعجاز بودن قرآن به کرات با چنین ادعایی مواجه شدم ... در بحث حجیت سیرهی عقلا که آخرین دفاع کارشناسان از براهین فلسفی ایشان بود هم تقریباً ادعا همین بود تا جایی که دیدم و به خاطر دارم ...
پس شما بر اساس آن آیه منکر وجود چیزی تحت عنوان کتب ضالّه هستید و با این کار که جمهوری اسلامی مانع چاپ چنان کتابهایی شود هم مخالف هستید و معتقدید که مردم باید با تمام افکار آشنا شده و با عقل و خرد خودشان دست به انتخاب دین حق بزنند، تهدید به اعدام مرتد هم شاید از نظر شما برای دینی چنان آزاد بیمعنا باشد چون باعث میشود معیارها کمی متمایل به پذیرفتن اسلام دستکاری شوند ... برای مقابله با حبر تاریخی و فرهنگی که میتواند روی انتخاب آزاد افراد بین اقوال مختلف اثر بگذارد هم بهتر است در مدارس ما همهی ادیان و مکاتب فکری موافق و مخالف با هم تدریس شوند و در دفاع از تمامی آنها هم اقدام به رفع شبهه شود ...؟
امام صادق علیهالسلام این تفسیر شما را رد کردهاند وقتی به آن صحابی خود اجازه ندادند که کتابهای مخالفین را ولو به قصد رد کردن آنها مطالعه نماید ... آیا امام علیهالسلام میترسیدند آن صحابی ایشان آن کتابها را بخواند و متوجه شود که نعوذبالله اسلام تشیع آیین حق نیست؟ یا برای عقل آن صحابی خود اعتبار و حجیت کافی را قائل نبودند؟
نه بلکه ما دوست داریم با الفاظ بازی کنیم و آیات و روایات را طوری تفسیر و توجیه کنیم که موضع خودمان را اثبات کند ...
اگر آن بزرگانی که از ایشان یاد کردید معصوم هستند بفرمایید تا همتمان به جای نقد منصفانهی ایشان معطوف گردد به پذیرش تعبدانه و بعد تلاش برای فهم بهتر نظراتشان ... و اگر معصوم نیستند اجازه بدهید در بحث علمی اینقدر مرعوب اسم بزرگان نباشیم و گویندهی حرفی باشیم که خودمان را لااقل قانع نماید ... در این کار من دنبالهروی خود علامه طباطبایی هستم که گفتند مرحوم مجلسی عالم بزرگی هستند ولی امام صادق علیهالسلام از او بزرگترند، ما از روی مجلسی عبور میکنیم تا امام صادق علیهالسلام باقی بمانند ... من هم به تأسی از ایشان جایی را که به زعم خودم نظرات این بزرگواران با تمامی بزرگی خودشان و نامشان به سبک «[=Book Antiqua][=Book Antiqua]أَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ هَذَا يَنْقَادُ وَ هَذَا لَا يَنْقَادُ، وَ هَذَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا لَا يَنْسَاقُ وَ هَذَا نَعْقِلُهُ وَ هَذَا لَا نَعْقِلُهُ» مغایر با آیات قرآن و تفسیر معصوم از آن آیات باشد به گونهای که به زعم خودم معصوم بفرماید «[=Book Antiqua][=Book Antiqua]وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ ... [=Book Antiqua][=Book Antiqua]إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَ ذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُون» از این علمای بزرگ عبور میکنم که ثقلین باقی بماند ... پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله امت را به دو ثقل رجوع دادند و در حوادث واقعه و غیر آن هم به رواة حدیث ارجاع داده شدهایم، نه به فلاسفه و کسانی که مبنای کارشان به جای آیات و روایات مثلا اولی الأولیات باشد ...
بله دین ما با هم متفاوت است اگر مبنای ایمان شما چنان براهینی باشد، گرچه مطمئن هستم که شما هم مانند سایر علمای فیلسوف شیعه خودتان به صورت فطری مسلمان شدهاید و فقط اکراه دارید که اعتراف نمایید که این برهانها تجویزی است که برای دیگران مینمایید و دکوراسیونی است که برای زینت دادن به دستگاه اعتقادی خودتان اختیار کردهاید در زمانهای که این حرفها بیشتر از دلالتهای خود قرآنی خریدار دارند ... و الله العالم
سلام
در واقع، فطرت اگر هم وجود داشته باشه، امر مبهم و نیمه هوشیاره. به همین جهت، خیلیها تفسیر مختلفی میتونن از خدا داشته باشند و یا اصلا نسبت به خدا بی اعتنا باشند.
به همین جهت، برای فعال شدن و روشن شدن مفاد فطرت، نیاز به فکر و اندیشه و یا ترس و فرهنگ حاکم و غیره داریم. همه این علل فکری و غیرفکری، برای فعال کردن و توضیح دادن مفاد فطرت لازمند.
[="Book Antiqua"][="Navy"]سلام
نقطه;971971 نوشت:
اینها نه ذهن خوانی است و نه تله پاتی و ... بلکه نتایج مبانی شماست. نمی شود انسان حرفی را بزند اما ثمرات و نتایج آنرا قبول نکند و یا از آنها فرار کند. اگر حرفی نتیجه نادرستی داشت باید همان حرف و مبنا را اصلاح کرد.
من سوال کردم شما به شخصی که می گوید من دنبال حق بودم اما به آن نرسیده ام، چه می گویید؟
یا باید او را تصدیق کنید و یا تکذیب. بین این دو که راهی نیست! مگر اینکه قائل به حال و جمع یا رفع دو نقیض باشید.
اگر بگویید او را تصدیق می کنم، همان حرف ماست.
اگر او را تکذیب می کنید. در اصل او را مقصر می دانید و او باید معذب باشد.
البته از مسلمان دانستن مسیحی و ... که دنبال راه بودند و نرسیده اند، بنده حدس می زنم او را مقصر نمی دانید. البته اگر دوباره بنده را به ذهن خوانی متهم نکنید.
بالاخره جواب درست و صریحی من از شما دریافت نکردم. لطفا صریح بفرمایید در مقابل اینچنین شخصی شما چه موضعی می گیرید؟
اگر او را مسلمان می دانید، این همان معذور بودن نیست؟ اگر نیست پس چیست؟
بزرگوار بحث ها را خلط نکنید!
ما در مورد رسیدن هدایت بحث نمی کنیم، بلکه در مورد درک هدایت بحث می کنیم. ممکن است این درک برای برخی به دلایل گوناگون اتفاق نیافتد و این شرایط از دست او خارج باشد. به عبارتی بحث ما در وجود مقتضی نیست بلکه در وجود و عدم مانع است.
خدا می خواهد اما بین خواست تکوینی و تشریعی تفاوت زیادی است. خواست خدا از طریق شریعت است که مردم با اختیار خود به سمت او بیایند که اگر تکوینا این را می خواست کسی را یارای مخالفت نبود.
اینهم خلطی دیگر...
هدایت طبیعی ممکن است استثناء داشته باشد نه اینکه قطعیت یقین را منکر باشد. استثناء در افراد است نه در شرایط و اوصاف یقین. لطفا دقت کنید.
این خطابها عام اند و برای تحقق آنها نبود مانع شرط است. به همین دلیل دعای برخی که موانع ایجاد کرده اند، مستجاب نمی شود.
بنابراین خطاب صادق است البته در صورتی که خود شخص مانع نداشته باشد.
خب برادر ما هم همین را می گوییمb-)
تعقل یک معنا بیشتر ندارد.
اما همین تعقل چه در مراتب پایین و چه بالا دارای آفت هایی است. در فلسفه هم از هر نوع و مکتبی که باشد، احتمال خطا هست. اما آیا این به معنای بی اعتباری آن است یا گمان می کنید تعقلی که در قرآن و روایت وارد شده معصوم است؟
اینکه گفته شده العقل ما عبد به الرحمان همان عقل مصاب است(به اعتباری تعریف به نتیجه است) نه اینکه یک نوع ویژه عقل داریم که فقط انسان را به خدا می رساند.
این نقد با این اشکال کارایی ندارد. به اعتباری با ریسمان پوسیده که ته چاه نمی شود رفت...
کتب ضاله برای چه کسی ضاله است؟ کدام آدم عاقلی یک انسان ساده و بی سواد را به بررسی تمام اقول حق و باطل و شبهات آنها وادار می کند؟ جناب بحث را گم نکنید.
اجازه ندادن امام به برخی به دلیل نداشتن مقدمات بحث های عقلی در آن شخص خاص است. به همین دلیل به اشخاصی مانند هشام امر به بحث با مخالفان اهل بیت می کردند. فهم روایت هم اهلش را می خواهد...
معصوم نیستند اما نقد حرفها و فهمشان دلیل محکمه پسند می خواهد که من در فرمایشات شما نمی بینم.
دید شما به روایات گزینشی است.
واقعا فهم روایت اهلش را می خواهد!
کسی که تسلط کافی به روایات نداشته باشد، چطور می تواند تقیه و شرایط صدور روایت را در فهمش دخالت دهد؟
این آخرین پست بنده خواهد بود و دیگر وقت گذاشتن را روا نمی دانم ولی باز هم اندکی احتمال بدهید، قاطبه علما درست فهمیده اند و با این فرض به بررسی همه روایات در کنار هم بپردازید البته اگر تخصص کافی را دارید...
[/]
سلام
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
عامل;972036 نوشت:
نتایج قطعی مبانی من یا نتایج مبانی من از نگاه شما؟ مگر آنکه خود را دانای کل بدانید ... تقریباً هر چه به من نسبت میدهید تناسبی با آنچه در ذهن دارم ندارد ... گرچه بدون شک نظرات من هم خالی از اشکال نیستند، ولی نقد منصفانهای هم تا کنون نسبت به این مواضع خودم از شما و سایر بزرگواران ندیدهام، نسبت به مواضع قبلیام دیده بودم که نظراتم را تا به این حد تغییر دادهام، به این معنا که از تغییر در این نگاهم هم واهمهای ندارم ... به شرطی که نقدتان نقد باشد و نه گذاشتن مطلبی در دهانم که در ذهنم گذر نکرده است و بعد پرداختن به نقد آن ...
نگاهتان صفر و یکی است ... قضاوت خداوند تابعی از بیشمار عوامل متفاوت است و من هم قرار نیست کسی را قضاوت کنم، ولی میتوانم او را به قرائت کتاب زندگی خودش فرا بخوانم و او را به انصاف و حقطلبی دعوت کنم تا خودش بتواند خودش را بهتر شناخته و متوجه شود که با خودش چند چند است ... مطابق قرآن کسی که خدا را فراموش کند خودش را هم فراموش میکند، و مطاقب حدیث هم کسی که خودش را بشناسد خدا را هم میشناسد ...
این فرمایش شما سادهانگارانه است، مسأله به این سادگی و دو دو تا چهارتا نیست ... قضاوت من بر اساس ظاهر است و حدسهایی که از باطنش بزنم، مگرنه من بگویم مسلمان است شاید از نظر خدا کافر محسوب بشود و از نظر خودش هم باشد گرچه به روی خودش نیاورد «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ»، شاید هم فکر کنم کافر است و خدا بداند که او از من مدعی حقطلبی به مراتب حقطلبتر باشد و زمانی برسد که چنان مسلمان شود که هیچ کدام از ما مسلمین امروز به گرد پایش هم نرسیم، مثل وهب مسیحی که تازهمسلمان بود اما جزء گروهی شد که امام حسین علیهالسلام در شأن او فرمود هیچ پیامبری اصحاب به این خوبی نداشت، زهیر عثمانیمذهب که دوست داشت با امام حسین علیهالسلام روبرو هم نشود هم همینطور، مادر امام زمان علیهالسلام هم مسیحی بودند ... مثال معاصر و زنده هم در همین زمینه کم نداریم ... اما شما میخواهید یک قضاوت بر اساس حرفهای ادعایی یک نفر که میگوید من حقطلب هستم و به حق رسیدهام یا گشتم ولی نرسیدهام بگیرید ...
ولی یک چیز مشخص است، عذری در نیافتن حق وجود ندارد، عذر موقت شاید باشد ولی هرگز این عذر تا زمان مرگ باقی نمیماند و این وعدهای است که داده شده است و آن را از خودم نمیگویم ...
بحث من در مورد همان درک هدایت است، آیات و روایاتی که آوردم همه همین را میگویند، شما از همان مثال بیاورید که در آیات و روایات یک استثناء بر درک این هدایت آورده شده باشد ...
وقتی اصطلاحات در یک علم زیاد شود نتیجهاش همین میشود که خلط مفاهیم زیاد پیش میآید
خیلی هم خوب، خداوند میخواهد از طریق شریعت مردم را هدایت کند، بفرمایید که خدایی که میخواهد مردم با اختیار خودشان به سمت او بروند اول بفرماید که مردم اصلاً چرا باید به سمت او بروند اگر مطمئن نباشند که اوست که حق است و حقطلبی در گرویدن به اوست؟ شما میفرمایید همینکه ظن قوی ایجاد کند هم کفایت میکند، برای من عجیب است که ایجاد ظن قوی را بتوان مبنای پذیرش دینی قرار داد که روح آن ولایت و تسلیم محض شدن برای خدا و خلفای خدا بر زمین است ... بر اساس ظن قوی و یقین روانشناسی خدا و خلفای او را بر جان و مال و ناموس و همهی وجود خدا اولیتر بدانیم؟ ... شما باشید بر اساس ظن و گمانی قوی که به هر حال یقین قطعی نیست زیر بار چنین ولایتی میروید؟ ... من میگویم برای پذیرش چنین دینی،بلکه برای پذیرش هر جهانبینی که مبنای نگاه کلان ما به کلیات و جزئيات زندگیامان خواهد بود باید به یقین قطعی رسید مگرنه هیچ بعید نیست که راهی که نسبت به حقانیت آن ظن قوی داریم راهی باشد که چند سال آینده نسبت به بطلان آن ظن قوی خواهیم داشت ... اما شما همچنان نخواهید پذیرفت ...
شخصی بر اساس یقین روانشناسی مسلمان شد، یعنی در واقع بر اساس جهلش مسلمان شد و نه علمش، چرا که اگر شخص سادهاندیشی نبود حتماً به آن استدلالهایی که برایش به یقین روانشناسی ختم شده است اشکال میکرد و به راحتی تسلیم آن نمیشد ... هر کسی مقابل هر استدلال و برهان فلسفی یا تجربی که تسلیم گردد یک ادعا این است که در واقع این تسلیم شدن صرفاً حدّ علم او را نشان میدهد، نه اینکه او راحتتر به حقیقت رسیده باشد ... وقتی کسی که عالمتر است دیرتر قانع شود، وقتی علم مانع زودتر رسیدن به حقیقت شود، نه این علم علم است و نه آن حقیقت لزوماً حقیقت است ...
یقین در بحث اتمام حجت یقین است و درجه و مراتب ندارد ... اتمام حجت یعنی اینکه هیچ عذر و بهانهای باقی نماند ... با راهی که شما عرضه میدارید عذر و بهانه همچنان باقی میماند ... مثال مسابقهی حضرت موسی علیهالسلام با فرعون و جادوگران او از این جهت بسیار عبرتآموز است، ولی ندیدهام کسی از این جهت به آن بپردازد ...
بزرگترین مانع برای هدایت شدن غفلت از فطرت است ... غفلت هم زائيدهی تعقل نکردن و عبرت نگرفتن است ... ولی موانعی که شما در ذهن دارید ظاهراً موانعی از جنسهای دیگر باشند، چرا که ظرف بحثهای شما اصولاً فطرت و عقل به آن معنای اسلامی آن نیست ...
بله بدون شک عقلی که خداوند حجت باطنی بر انسان قرار داده است باید معصوم از اشتباه باشد ... همانطور که پیامبران باید معصوم از اشتباه باشند ... حالا اگر عقل دو انسان یکسان نیست به این معنا نیست که عقل یکی بیشتر از عقل دیگری اشتباه داشته باشد، بلکه به آن معناست که عقل یکی در موارد بیشتری سکوت کرده و از یافتن جواب صحیح باز میماند ... مثل پیامبران که علمشان یکسان نبوده است ولی هر کدام هر چه میگفتند بدون شک حق بوده است و در آنچه نمیدانستند سکوت اختیار میکردند، کما اینکه حضرت مسیح علیهالسلام فرمود از من بپرسید تا شما را به پاسخ بعضی از آنچه که پرسیدهاید آگاه کنم، ولی حضرت علی علیهالسلام فرمودند که هر چه میخواهید بپرسید ... اینکه علم حضرت علی علیهالسلام بیشتر از علم حضرت عیسی علیهالسلام باشد به این معنا نیست که پاسخهای حضرت مسیح علیهالسلام در همان مواردی که پاسخش را میدهند اشکال داشته باشد و غلط باشد ... العیاذ بالله ...
شما همینکه حجت باطنی خدا را معصوم نمیدانید به خداوند نسبت نقص دادهاید ... و چارهای از آن ندارید وقتی معنای تعقل را طوری تعریف کردهاید که فلسفه تجلیگاه اتمّ این عقلانیت باشد ... فلاسفه مدام با عقل خود گزارههایی را صادر میکنند که فردا مورد نقد قرار گرفته و باید برای اشکالات گرفته شده جواب تهیه کنند، طبیعی است که نتوانند این عقل را معصوم از اشتباه بدانند، اما در عین حال هم اصرار دارند که این عقل همان عقلی باشد که خداوند بر انسان حجت قرار داده است ... بعد شما من را متهم میکنند که مبانیام اشتباه است که نتایج اشتباه میگیرم و خودتان و نظرات خودتان را پایش نمیکنید ... «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ»
اتفاقاً اگر به جای کارشناس کلام شما کارشناس حدیث بودید میدانستید که همچنین روایت داریم که عقل چیزی است که انسان را جز به خدا نمیرساند ...
در ضمن اینکه در جهنم وقتی از اهل سعیر سؤال میشود که چرا به این وضع افتادید جواب میدهند که اهل تعقل نبودیم ... اگر بودیم اینجا نبودیم ... «كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ * قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّـهُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ * وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِيرِ»
ما شاءالله به انصاف شما ...
یادم افتاد به نقد آن عالم بزرگوار به مولوی که وقتی گفت «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بیتمکین بود» ایشان پیروزمندانه مولوی را نقد کردند که خود این شعر مولوی حاوی یک استدلال است و بعد نتیجه گرفتند که فلسفه را جز با فلسفه نمیشود نقد کرد! سبحان الله! یعنی ایشان گمان میکردند که «پای استدلالیان چوبین بود» به این معناست که مولوی به کل منکر هر نوع کارایی برای استدلال است!؟ استدلالیون افرادی هستند که روی استدلال حساب خاصی باز میکنند و ادعایی در مورد کارکرد استدلالهای خودشان دارند که بیمعناست ...
شاید شما بحث را گم کردهاید؟
صحبت آغازگر تاپیک بر روی کسی مانند هشام است؟
کسی که نسبت به حقانیت اسلام تردید دارد و میخواهد حقانیت اسلام را بشناسد را میگویید مطابق صریح قرآن برود و به حرف همهی علما گوش کند و با عقل و خرد خودش تصمیم بگیرد، وقتی به شما اعتراض میکنم میفرمایید من با قرآن مخالفت کردهام، وقتی تبعات فرمایش شما و ردیهی امام صادق علیهالسلام را برایتان میآورم میفرمایید آن ردیهی امام برای افرادی است که ایمان قوی ندارند و ممکن است در مطالعهی کتاب علمای دیگر ایمانشان بر باد برود؟
جسارتاً خیلی خودمتناقض صحبت نمیکنید؟ انصاف را در کجای جوابهایتان بجویم؟
کدام محکمه؟ محکمهی شیفتگان این نوع عقلانیت که خود را بزرگان عقلانیت بشر و فخر بشر و ژرفاندیشان تاریخ بشریت میدانند؟
سراغ ندارم روایتی را که در نقدم آورده باشید و جوابی برای آن نداشته بوده باشم ... ولی سراغ دارم روایاتی را که وقتی به شما عرضه کردم بگویید من هم اینها را دیدهام ولی روایات دیگر را هم دیدهام و از آنها به نفع اینها عبور کردم ...
حالا نگاه من به روایات گزینشی است یا شما؟ ظاهراً شما کلاً از افعال معکوس استفاده میکنید ...
قانع شدم ... شما نقد مطالبی که گفتم را اگر بر اساس آن اهلیت مدّ نظرتان ارائه میدادید هم ان شاء الله رویش فکر میکردم، مگرنه که فقط بگوییم ما اینچنین هستیم و شما آنچنان، این ویژگی کسی که با مرام علمی اهل بیت علیهمآلسلام اهلیت داشته باشد نیست ... تا کنون نقد قابل اعتنایی از شما و سایر بزرگواران ندیدهام ... نقدها عموماً اینطور بودهاند که آنچه خودمان میگوییم را راحتتر میتوانیم بپذیریم نسبت به چیزی که تو میگویی ... یا اینکه فلان حدیث خلاف مسلّم عقل است، در حالیکه برخی از آنها را واقعاً خیلی سخت نیست که بشود توضیح داد تا قابل پذیرش یا لااقل قابل اعتنا گردند ...
بله نمیتواند ... حالا چه؟ شما موضع خودتان را بدین وسیله اثبات کردید؟
احتمال که میدهم، ولی وقتی به جای نقد کردن حرفهایم مدام اینطور که شما و سایر کارشناسان جواب میدهید جواب میشنوم این احتمال مدام در ذهنم کوچک و کوچکتر میشود ...
بهترین کار را میکنید @};-
[=Book Antiqua][=Book Antiqua]
سوال:
با توجه به وجود تفکرات متفاوت و حتی متناقض در مورد وجود خدا و دانشمندان بزرگی که معتقد به این دیدگاهها هستند، آیا معرفت یقینی و قطعی در مورد اعتقادات امکان پذیر است؟
پاسخ:
برای رسیدن به پاسخ، مقدماتی لازم است:
اولا؛ شکی نیست که در عالم حقیقتی وجود دارد و این حقیقت قابل دست یابی است. به عبارتی سفسطه را کنار می گذاریم. علاوه بر اینکه امکان یقین به اعتقادات دینی با تحقق یقین به آنها تفاوت دارد.
ثانیا؛ یقین به دو قسم یقین منطقی یا بالمعنی الاخص و یقین روان شناختی یا بالمعنی الاعم تقسیم می شود. منظور از یقین منطقی اینست که اولا انسان به مطلبی علم قطعی و جزمی داشته و ثانیا احتمال خلاف آن را هم منتفی بداند.(1) اما در یقین روانشناختی انسان تنها به مطلبی جزم داشته و احتمال خلاف منتفی نمی شود و از سویی در این یقین، به هیچ وجه، مطابقت آنچه مورد یقین است با واقع شرط نگردیده است.(2)
ثالثا؛ گزاره های دینی به دو دسته تقسیم می شوند؛ پیشینی و پسینی. منظور از گزارهای پیشینی، گزاره هایی است که عقل مستقلا قادر به کشف آنها باشد، مانند گزاره های «خدا هست»، «خدا عالم و قادر است» و ... در این موارد یقین منطقی ممکن است. اما در گزاره های پسینی، تنها در مواردی که مبتنی بر برهان عقلی باشد، این امکان میسر است. بنابراین در اغلب موارد که این گزاره ها مبنتی بر نقلِ غیر متواتر و امثال آن هستند، چنین یقینی حاصل نمی شود.
رابعا؛ به اين دليل كه بخش قابل توجهي از گزاره هاي دين پسين اند و دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص، دست كم، در بيشتر مسايل اين حوزه ممكن نيست، اسلام در اينگونه گزاره ها كسب معرفت نازلتري را خواسته است. اين مرتبه، يا يقين بالمعنى الاعم (قطع روانشناختي) است كه با جهل مركب نيز مى سازد، و يا علم متعارف است كه احتمال خلافْ عقلاً در آن راه دارد؛ هر چند عرفا و عادتا احتمال خلاف در آن روا نيست. بنابراین معرفت مورد لزوم در دين «حجت» است؛ يعني دليلي كه در صورت مطابقت با واقع منجِّز و در صورت مخالفت با واقع معذِّر باشد، و چنين دليلي، هم شامل قطع روانشناختي و هم شامل علم متعارف (اطمينان) است.(3)
لذا بنابر مقدمات گذشته و همچنین از آنجا كه دستيابي به معرفت يقيني بالمعنى الاخص مستلزم تحصيل و فراهم آوردن مقدمات بسياري است كه دستيابي به آنها براي همگان ممكن نيست، و تنها عده کمی قدرت دستيابي به آن مقدمات و توانايي اقامه برهان هاي مفيد يقين بالمعنى الاخص را دارند، الزام و تكليف همگان به تحصيل چنين معرفتي امري شاق و مستلزم حرج است. البته یقین منطقی که در بخشی از اعتقادات انسان ممکن است، اولا؛ پدید آمدن آن در افراد مختلف به یک نحو نبوده و گاهی ممکن است برای برخی به سادگی و برای دیگری به دلیل وجود افکار و سوالات گوناگون، به سختی حاصل شود. ثانیا؛ بر همین اساس، حاصل نشدن یقین منطقی در برخی افراد، نقد یقین نخواهد بود و خللی به امکان حصول آن وارد نمی کند. با این وجود، در اسلام با توجه به آیاتی مانند: «لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(4) چنين تكليفي برداشته شده و از طرفی خداوند به همان میزان که به انسان استعداد داده، تکلیف می خواهد(5) و اصولا روش و سیره انبیای الهی(علیهم السلام)، ارائه حجت (ارایه طریق به واقع) به مردم بوده است؛ ولی هرگز در سخنان ایشان الزام به تحصیل یقین منطقی در دین، وجود نداشته است. بنابراین یقین منطقی به دلیل عسر و حرج، بر همگان لازم نیست، اگرچه بدست آوردن آن ممدوح است. لذا اگر این یقین برای انسان حاصل شد که چه بهتر و اگر به هر دلیلی حاصل نشد، عقل انسان حکم می کند مرتبه پایین تر آن یعنی یقین روانشناختی و اطمینان نفس را حاصل کند. این مرتبه هم به حکم عقل بهترین گزینه در صورت عدم دسترسی به یقین منطقی خواهد بود.
البته وجود دیدگاههای گوناگون و بعضاً در مقابل هم اگر چه کار را کمی مشکل می کند، اما باعث گم شدن راه حق و پیدا نکردن آن نمی شود. در این زمینه تقلید و بزرگی اسم دانشمندان ملاک نیست، بلکه تحقیق فردی انسان با توجه به داشته های فطری و وجدانی او ملاک است. توجه به این نکته هم لازم است که تعقل با تفکر تفاوت عمده ای دارد؛ چه بسا کسانی با قدرت تفکر قوی وجود داشته باشند که از تعقل کافی برخوردار نباشند. بنابراین نباید مرعوب اسم بزرگان در این زمینه شد و با در کنار هم گذاشتن دیدگاه های قابل اعتنا آن چیزی را که با عقل و وجدان انسان سازگارتر است، انتخاب نمود. در این رابطه امیر المومنین(علیه السلام) می فرماید: لَا يُعْرَفُ الْحَقُّ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه؛ حق با افراد مشخص نمی شود بلکه اول حق را بشناس بعد اهلش را دریاب.(6) این روایت به روشنی ملاک قرار گرفتن افراد را نفی کرده و تحقیقی بودن شخصی را برای پیدا کردن حق ملاک قرار می دهد.
اما در مورد اینکه آیا تغییر در عقاید با رسیدن به یقین منطقی منافات دارد و همچنین آیا می توان با چنین یقینی عبادت خدا را نمود؟ باید گفت؛ اولا؛ تفکرِ مدام در تمام عمر و دنبال حق بودن منافاتی با حصول یقین در برهه هایی از زندگی ندارد. هر چند همین یقینی که بر مبانی خاصی شکل گرفته، در برهه ای دیگر از زندگی انسان با توجه به یافته های جدید او متزلزل شده وتبدیل به یقین دیگری شود. به عبارتی مبنای آزاد اندیشی همین است که انسان خود را مقید به نتایج بدست آمده از دلایل و مبانی عقلی خویش بداند و اگر غیر از این باشد، تعصب صرف خواهد بود. ثانیا؛ بر مبنای همین یقین که یا احتمال خلاف ندارد و یا احتمالی است که قابل اعتنا نیست، می توان عبادت کرد. چرا که یقینِ فعلی انسان در حق او حجت است و باید بر مبنای آن عمل کند.
[=Book Antiqua][=Book Antiqua]پی نوشت ها:
1. محمدباقر صدر، الاسس المنطقیة للاستقراء، ص 322.
2. همان.
3. به عنوان مثال ر.ک: قمي، القوانين المحكمة في الاصول، ج 2، ص173؛ طباطبایی یزدی، العروة الوثقي، مسئله 20 ؛ مظاهری، توضیح المسائل، مساله 1.
4. نساء: 165.
5. بقره: 286.
6. مجلسي، محمد باقر، (1403)، بحار الأنوار، دوم، بيروت، دار احياء الكتب العربي، ج40، ص126.