داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

مردی می گوید:

‌ #کمال_تواضع

آخوند کاشى

ایشان فرمودند:
از حوزه درس مرحوم ((آیت حق آخوند ملا محمد کاشى )) معروف به آخوندکاشى نقل مى کردند:

یک روز مرحوم آخوند قرار گذاشت که ((تفسیر کشاف )) را براى شاگردان درس بدهند، و بعد هم اعلام کردند در فلان تاریخ مثلا سر هفته هرکس که میخواهد سردرس بیاید حتما باید با خودش کتاب بیاورد.

مرحوم آخوند حرفشان لایتغیر بود و حرفى که میزد از حرفش روگردان نبود، روز موعود هم میرسد، طلبه ها حاضر مى شوند.

درمیان طلبه ها،طلبه اى بودکه مشهوربه قدس وتقوى بود که خیلى تحویلش ‍ مى گرفتند. این طلبه اتفاقا آن روز کتاب را نیاورده بود، مرحوم آخوند درسشان را میدهند، بعد یک نگاهى مى کنند که کى کتاب دارد و کى ندارد، مى بینند این طلبه معروف کتاب ندارد مرحوم آخوند هم تندخو بودند فرمودند: کتابت کو؟

گفت نیاوردم . مرحوم آخوند هر چه ناسزا بود به آن طلبه مى گویند که تمام طلبه هابه ایشان شک مى کنند، و ناراحت ومنزجر مى روند.

وقتى آخوند عصبانى مى شد، کسى جرئت نداشت از ایشان سئوال کند، تا اینکه دو سه روز از ماجرا گذاشت ، یک روز آخوند قلیان مى کشید هروقت آخوند قلیان مى کشید سرحال بود. یکى از خِصیصین مرحوم آخوند که ظاهراً مرحوم خراسانى بوده اند مى گوید: آقااین طلبه را شما چرا اینقدر اذیتش کردید این توى طلاب مشهور به قدس و تقوى است ، خلاصه به استاد ایراد مى گیرد،
مرحوم آخوند این شعر را که حافظ گفته مى خواند. تومومى بینى من پیچش ‍ مو تو ابرو بینى و من اشاره هاى ابرو. جوابى نمى دهد.

چیزى نمى گذرد که آخوند مرحوم مى شود و بعد از دو هفته مى بینند چیزهاى این طلبه راازتوى حجره مدرسه نیم آور دارند بیرون مى ریزند کاشف به عمل مى آید ایشان مُبّلغ بابى ها وبهایى هاست و این گرگى بصورت میش بوده ، توى این مدت مرحوم آخوند با چشم برزخى دیده بوده .
تازه مى گویند شاگردان مرحوم آخوند توبه مى کنند.

داستانهایی از مردان خدا//قاسم میر خلف زاده

حاج حسین احمدی خمینی شهری می گفت: آقای بهلول را دیدم از ایشان پرسیدم کجا بودید؟

گفت: جمکران.

گفتم: برای چه رفته بودید؟

گفت: رفتم دویست تا دروغ گفتم و برگشتم. (اشاره به نماز امام زمان(ع) که در هر رکعت آن صدمرتبه آیة «إیّاک نعبد و إیاک نستعین» دارد.


#لحظه_های_خدایی_یک_جوان

از حضرت امام صادق علیه السلام نقل است که روزی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد نماز صبح می گذارد. پس نظر کردند بسوی جوانی که او را حارثة بن مالک نام داشت. دیدند که سرش از کثرت بی خوابی به زیر می آید و رنگ رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته است...
حضرت از او پرسیدند: به چه حال صبح کردی و چه حال داری ای حارثه؟! عرض کرد صبح کردم یا رسول ا... با یقین. حضرت فرمود: بر هر چیزی که ادعا کنند حقیقتی و علامتی هست، حقیقت و علامت یقین تو چیست؟ عرض کرد: حقیقت یقین من یا رسول ا... این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد و شبها مرا بیدار و روزهای گرم مرا به روزه می دارد و دل من از دنیا روی گردانیده و آنچه در دنیاست مکروه دل من گردیده است و یقین من به مرتبه ای رسیده که گویا عرش خداوندم را که برای حساب در محشر نصب کرده اند و خلایق همه محشور شده اند و گویا من در میان ایشانم و می بینم اهل بهشت را که در بهشت تنعّم می نمایند. و می بینم اهل جهنم را که در میان آتش معذبند. حضرت به اصحاب فرمود: این بنده ایست که خدا دل او را به ایمان منوّر گردانیده است. پس فرمود: ای جوان بر این حال که داری ثابت باش. عرض کرد یا رسول ا... دعا کن که حق تعالی شهادت را روزی من گرداند. حضرت دعا کرد و او در یکی از جنگها به فیض شهادت نائل آمد.** منازل الاخره، ص 134.***


تأثیر تلاوت قرآن


مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید.

روزی پسرش از او پرسید:
چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت:
پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت:
غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت:
امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پس به پدرش گفت؛
که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت:
دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد.
برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛
که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.

٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند،حتی اگر معنی آنرا ندانی..

آیت الله العظمی وحید خراسانی رؤياى صادقه آموزنده اى را از فقيه بزرگوار، آية اللّه العظمی سيّد عبد الهادى شيرازى؛ نقل كرده كه خلاصه آن ، چنين است : هنگامى كه خبر درگذشت آية اللّه سيّد جعفر شيرازى
.
.
به آية اللّه آقا سيّد عبد الهادى شيرازى رسيد ، من كنار استاد بودم . ايشان ، سرِ خود را نزديك گوش من آورد و فرمود : قضيّه اى در باره آقا سيّد جعفر دارم كه تا زنده بود ، نگفتم . اكنون كه فوت شده ، مى گويم : . .
.
شبى خواب ديدم كه در بيرونىِ منزل (همان جا كه محل تدريس بنده است) ، دو كرسى گذاشته اند. بعد، حضرت سيّد الشهدا(علیه السلام) و حضرت عبّاس(علیه السلام) وارد شدند و روى اين دو كرسى نشستند .
.
عبّاس(علیه السلام) ، دفترى را باز كرد و من ، متن آن را مى ديدم . امام حسين عليه السلام ، به يكى از نام هايى كه در آن دفتر بود ، اشاره كرد و فرمود : «اين اسم را قلم بزن!» . عبّاس(علیه السلام) ، آن نام را قلم زد . بعد، امام عليه السلام فرمود : «جاى آن ، نام آقا سيّد جعفر را بنويس!» .
.
.
عبّاس(علیه السلام) ، نام ايشان را نوشت و دفتر را بست و رفتند . مرحوم آية اللّه شيرازى ، سپس فرمود : من از عظمت آن رؤيا ، تا صبح نخوابيدم . فرداى آن روز ، وقتى آقا سيّد جعفر آمد ، به ايشان گفتم : من ديشب ، خوابى ديدم كه از عظمت آن ، تا صبح نخوابيدم . .
.
ايشان گفت : زود داستان خوابت را بگو . من هم آن خواب را براى آقا سيّد جعفر ، نقل كردم . ايشان، با شنيدن آن ، منقلب شد و گفت : قضيّه ، اين است كه من ديشب (شب اوّل محرّم) ، در حرم بودم . بعد به اين فكر افتادم كه من ، يك عمر براى امام حسين عليه السلام گريه كرده ام ؛ امّا كسى را نگريانده ام و اين اجر ، نصيب من نشده است . .
.
اين موضوع ، فكر مرا مشغول كرد . رفتم و جستجو كردم و كتاب جلاء العيون مجلسى را پيدا كردم . به خانه آمدم و زن و بچّه ام را دور هم جمع كردم و گفتم : از امشب ، من مى خوانم و شما گريه كنيد . .
ايشان ، پس از نقل اين رؤيا ، اضافه كرد كه : رؤياى آية اللّه شيرزاى ، در همان شب ، يعنى شبِ اوّل محرّم و برپايى نخستين جلسه سيّد جعفر بوده و من ، هر وقت براى زيارت به حرم حضرت عبد العظيم(ع) مى آيم ، قبر ايشان را هم زيارت مى كنم.

داستان جنید بغدادى و مسکین

جنید مى گوید : وارد مسجدى شدم ، فردى را دیدم که به مردم مى گفت : اگر امکان حل مشکل من براى شما فراهم است مشکلم را حل کنید . در دلم گذشت که این بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى کارى نمى رود ؟

فرداى آن روز کنار دجله آمدم ، دیدم آن مرد سائل خرده سبزى هایى که مردم بالاتر از آن محل به آب مى دهند از آب مى گیرد و مى خورد . تا چشمش به من افتاد گفت : دیروز بدون دلیل و علت در باطنت از من غیبت کردى و مرا هدف سوء ظن قرار دادى ، به خاطر این که باطنت را آلوده نمودى و خود را از رحمت خدا محروم کردى توبه کن ، من گرچه چهارچوب بدنم سالم است ولى او خواسته که در چهارچوب تنگ مادى گرفتار باشم و این مطلب ربطى به تو ندارد که نسبت به آن قضاوت بى جا کنى من در عین تنگدستى و تهیدستى از پروردگارم راضى و خشنودم و کم ترین گله و شکایتى از او ندارم !

عبرت//حسین انصاریان

[h=6]. زنده نگه داشتن سنت [/h] حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »

[h=6]آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام [/h] باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

[h=6]ارزش وضو و طهارت [/h] باز آقای قدس می گوید:
« روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا ( آیت الله بهجت) به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد. »

[h=6]شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین کمپانی [/h] آیت الله مصباح می گوید:
« روزی آقا فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمد حسین طوری بود که اگر کسی به فعالیتهای علمی اش توجه می کرد تصور می کرد در شبانه روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد، و اگر کسی از برنامه های عبادی ایشان اطلاع پیدا می کرد فکر می کرد غیر از عبادت به کاری نمی پردازد.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین می گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایه شرکت می کردم، در طول این سیزده سال یک شب موفق نشدم که در درس ایشان حضور پیدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ایراد می فرمودند ) آن یک شب نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلی پیش آمد که به موقع نرسیدم، در بین راه که می آمدم حدس می زدم که امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد. پیشاپیش آنها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً نوشته های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان با اینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می توانستند حدس بزنند و بنویسند، در عین حال مقید بودند که حتی یک شب درس استاد از او فوت نشود.

در کنار این فعالیتهای علمی آن قدر مقید به برنامه های عبادتی بودند، که هر کس اینها را می دید فکر می کرد که اصلاً به هیچ چیز غیر از عبادت نمی رسد، هر روز زیارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طیار از برنامه های عادی ایشان بود. روزهای پنج شنبه، طبق سنتی که علمای نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه یا جمعه یک روضه هفتگی دارند که زمینه ای است برای دیدار دوستان و استادان و شاگردان با همدیگر و توسلی هم انجام می گرفت، مرحوم آقا شیخ محمد حسین در این روضه شان مقید بود که خود پای سماور بنشیند، و خود او همه کفش ها را جفت کند، و در عین حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خیلی تند تند یک چیزی را می خواندند ما متوجه نمی شدیم که این چه ذکری است که ایشان این قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقید است.
بعد یکی از دوستان که خیلی با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله علیه ) از ایشان سؤال کرده بود: آقا، این چه ذکری است که شما این قدر تقیِّد دارید که حتی بین سلام و احوال پرسی تان آن را ترک نمی کنی؟ ایشان لبخندی زده بود و بعد از تأملی فرموده بود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »

[h=6]راضی به رضای الهی [/h] حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

ارزش علم

مردی از انصار، نزد رسول اکرم آمد و سؤال کرد:

یا رسول اللَّه! اگر جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره مند می شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر کدام از این دو کار شرکت کنیم از دیگری محروم می مانیم، تو کدامیک از این دو کار دوست می داری تا من در آن شرکت کنم؟

رسول اکرم فرمود:«اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در یک مجلس علم از حضور در هزار تشییع جنازه و از هزار عیادت بیمار و از هزار شب عبادت و هزار روز روزه و هزار درهم تصدق و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. اینها کجا و حضور در محضر عالم کجا؟ مگر نمی دانی به وسیله علم است که خدا اطاعت می شود و به وسیله علم است که عبادت خدا صورت می گیرد. خیر دنیا و آخرت با علم توأم است، همان طور که شر دنیا و آخرت با جهل توأم است».

بحارالانوار (چاپ جدید) ج 1، ص 204.

✅ يكي از ياران شيخ رجبعلی خیاط مي‌گويد:
با شيخ به زيارت سيد الكريم عليه السلام رفتيم، (جناب شيخ) از ايشان ( يعني از حضرت عبدالعظيم ) پرسيدند كه: « از كجا به اين مقام رسيديد؟ »
حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: از طريق احسان به خلق، من قرآن مي‌نوشتم و با زحمت مي‌فروختم و پول آن را احسان مي‌كردم!

✅ یکی از نزدیکان عارف بزرگ آیت الله بهاء الدینی نقل می کند که:

شخصی با ادبیات لاتی نزد ایشان آمد و طلب استخاره کرد.

آقا هم با روی باز و خوش اخلاقی استقبال نموده و بعد قران را باز کرده

و بلافاصله گفتند: خیلی خوب است، می خواهی ازدواج کنی؟

ازدواج خیلی خوب است! آن فرد لات هم که خوشحالی و تعجب -

از اینکه چطور آقا متوجه مقصود او شده بود-

در چشمانش موج می زد تشکر کرد و رفت.
می گوید به آقای بهاء الدینی گفتم آقا من به معارف و دانایی شما

ایمان دارم و نمی دانم از کجا فهمیدید این شخص قصد ازدواج دارد

ولی می دانم او دزد محل است! یا این استخاره شما یک دختر را بدبخت کردید!
آقا فرمودند ازدواج خوب است، این آیه آمده:

«الخبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ...»

نگران نباش، طرف مقابل (دختر) هم دزد است!

#نگهبان

ارادت به آقا ابوالفضل العباس علیه السلام(علامه امینی)

حضرت آیه اللّه سیّد محمّدحسین حسینى تهرانى در کتاب معادشناسى خود مى نویسد: از شخص موثّقى شنیدم که مى گفت :روزى یکى از معمّمین براى عیادت مرحوم علاّمه امینى در منزل موقّت ایشان که در منطقه پیچ شمیران تهران بود رفته بود.

علاّمه امینى (ره ) سخت مریض و به پشت خوابیده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسى و صحبت از آقا سؤ ال کرده بود: اگر انسان به حضرت عبّاس علیه السلام علاقه و محبّت نداشته باشد به ایمان او صدمه مى خورد؟ علاّمه متغیّر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند:

به حضرت ابوالفضل علیه السلام که سهل است . اگر به بند کفش من که نوکرى از نوکران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبّت نداشته باشد از این جهت که نوکرم واللّه به رو در آتش خواهد افتاد!

داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

#جهاد_با_نفس_در_نماز

حکایت علامه حسن زاده آملی

بنده حدود سى سال پیش صحبتى با یک ریاضیدان داشتم تا اینکه کلام کشید به شکل هندسى قطاع ، من از او به خاطر غرض الهى که در نظر داشته سوال کردم : عزیز من ! از این شکل چند حکم هندسى مى توان استفاده کرد؟

گفت : شاید هفت تا ده حکم ؟
گفتم : مثلا بیست تا چطور؟
گفت : شاید ممکن باشد .
گفتم : دویست تا و دو هزار تا چطور؟
همین طور به من نگاه مى کرد.
گفتم : دویست هزار چطور؟

خیال مى کرد که من سر مطایبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم : آقا!خواجه نصیر الدین طوسى از این شکل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حکم هندسى استنباط کرد .

پس چه جاى تعجب است قرآن را که هر حرف آن داراى هفتاد هزار معنا و بیش از آن باشد و همان طور که خداوند سبحان غیر متناهى است ، قرآن هم که کتاب اوست غیر متناهى است و مانند بحر و دریایى است که پایان ندارد و انسان مى تواند به هر اندازه اى بخواهد در قرآن غواصى نماید و به درجاتش عروج کند.

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۲//عباس عزیزی

از بین بردن وسوسه شیطان:

هرچه در دست توست ملک خودت ندانی

مدبر امور را خداوند متعال بدانی واگر عمل نیک انجام دادی، از آن خدا بدانی

تمام اشتغال خود را در انجام اوامر و نواهی صرف کنی.

موضوع قفل شده است