حاجی
چرا وقتی جوابی نداری می ری بحث دیگر اون رو عربی می خونه تا نگویید که تحریف کرده است بلا سخنی از شبکه کلمه
همین بس که اللهیاری به او می گوید ابوبکر کذاب
خوب این گونه خوب است :ok:
در تصدیق این امر همین بس که همان همین آقای قزوینی شما بارها در شبکه ولایت بارها می گوید ابوبکر صدیق
در تصدیق این امر همین بس که همان همین آقای قزوینی شما بارها در شبکه ولایت بارها می گوید ابوبکر صدیق
ایشان رعایت شئون بحث علمی را کرده اند ، وگرنه به سایتشان مراجعه کنید ببینید دلایل زیادی بر عدم تطبیق این اسامی بر شیخین و تطبیق این اسامی بر حضرت علی علیه السلام آورده اند
ایشان اول نمی توانند بگویند ابوبکر غاصب
کم کم در بحث اثبات می کنند غصب خلافت صورت گرفته است
ایشان رعایت شئون بحث علمی را کرده اند ، وگرنه به سایتشان مراجعه کنید ببینید دلایل زیادی بر عدم تطبیق این اسامی بر شیخین و تطبیق این اسامی بر حضرت علی علیه السلام آورده اند
ایشان اول نمی توانند بگویند ابوبکر غاصب
کم کم در بحث اثبات می کنند غصب خلافت صورت گرفته است
رعایت شئون؟؟؟
ولله قسم اگر پخش کردن کلیپ های فحاشی ایشان گناه نبود آنها را قرار می دادم اینجا تا بدانید که شئونات را رعایت می فرمایند یا خیر
عزیز من میشه توضیح بفرمایین مطرح کردن این پرسش ها درست در زمانی که اسلام شدیدا به اتحاد مسلمین نیاز دارد چه ضرورتی داره؟شما خواه یا ناخواه عمدا و یا سهوا آب در آسیاب دشمن میریزید.
چه مشکلی اره؟؟؟مگه من توهینی کردم یا حرفی زدم که به کسی بر بخوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد هم شنیده بودم می خواستم سندیتش رو بدونم....
وحدت دلیل نمی شه از همه چی عقب نشینی کرد....
همینه که الان به جایی رسیده اند که فاطمیه رو هم رد می کنند.
رعایت شئون؟؟؟
ولله قسم اگر پخش کردن کلیپ های فحاشی ایشان گناه نبود آنها را قرار می دادم اینجا تا بدانید که شئونات را رعایت می فرمایند یا خیر
خوب پخش کن؟ کجا استاد فحاشی کرده؟
اگر منظورتون نشون دادن برخی از روایت های توهین آمیز از کتب شما اهل سنت حتی در صحیح بخاری و ...وجود دارد دراشتباه هستی...این علمای شما هستند که توهین می کنند نه علمای ما.تو همین صحیح بخاری تا حالا اون روایت های توهین آمیز نسبت به پیغمبر(ص) رو ندیدی؟چند مورد رو دلت می خواد که نشون بدم؟
عزیز :
این رویات ها رو استاد نشون می دهد و از ان طرف سفارش استاد به اهل سنت است که بیایید این روایت هایی توهین می کند به پیغمبر اسلام (ص) رو تصحیح کنید
آوردن این روایت ها در کتب اهل سنت توهین است
ما توهینی که شما به رسول خدا(ص) می کنید رو محکوم میکنیم ...رسول خدا (ص) معصوم و عاری از هر گونه گناهی می باشد.....عاری از هر گونه رویات توهین آمیزی که در کتب شما است
رعایت شئون؟؟؟
ولله قسم اگر پخش کردن کلیپ های فحاشی ایشان گناه نبود آنها را قرار می دادم اینجا تا بدانید که شئونات را رعایت می فرمایند یا خیر
شگفت آور این است که فقهای اهل سنت در بسیاری موارد فتوى دادهاند که اگر کسی به ابوبکر و عمر دشنام داد مستحق قتل است ، ولی نسبت به کسی که علی بن أبی طالب (علیهالسلام) را لعن کند نه تنها چنین حکمی ندادهاند ، بلکه بسیاری از کسانی که به امیر مومنان دشنام داده و یا با حضرت جنگیدهاند ، در نزد اهل سنت مورد وثوق و احترام و اعتماد هستند !
سخنان علمای اهل سنت در مورد شیعه و سب صحابه :
در ابتدا سخن عدهای از علمای اهل سنت و وهابیت را در این زمینه نقل میکنیم :
ابن تیمیه :
او میگوید :
لا ریب أنه لا یجوز سبّ أحد من الصحابة لا علی ولا عثمان ولا غیرهما، ومن سب أبا بکر وعمر وعثمان فهو أعظم اثما ممن سب علیاً . وإن کان متأولا فتأویله أفسد من تأویل من سب علیاً ، وإن کان المتأول فی سبهم لیس بمذموم لم یکن اصحاب معاویة مذمومین، وإن کان مذموماً کان ذم الشیعة الذین سبوا الثلاثة أعظم من سب الناصبة الذین سبوا علیاً وحده، فعلى کل تقدیر هؤلاء أبعد عن الحق.
منهاج السنة النبویة ج 4 ص 46 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم
شکی نیست که سب هیچ یک از صحابه جایز نیست ؛ نه دشنام به علی و نه عثمان و نه غیر آن دو ؛ و کسی که به ابوبکر و عمر و عثمان دشنام دهد ، گناه او بیشتر از کسانی است که به علی دشنام میدهند !
و اگر برای کار خود توجیهی داشته باشد ، توجیه او باطلتر از توجیه کسانی است که به علی دشنام میدهند ! و کسانی که برای این دشنام دادن به آنها توجیهی داشتهاند ، مورد نکوهش نیستند .
لشکریان معاویه مورد نکوهش نیستند ؛ و اگر برای آنان نکوهشی باشد ، نکوهش شیعه که به خلفای ثلاثه دشنام میدهند ، بیشتر از ناصبی است که تنها به علی دشنام میدهد !
در هر صورت کسانی که به خلفای ثلاثه دشنام میدهند از حق دورتر هستند !
احسان الهی ظهیر :
او در کتاب الشیعة واهل البیت میگوید :
علی بن أبی طالب الذی لا یرضى أن یشتم اهل الشام ومحاربه معاویة بن ابی سفیان ویمنع صحبه عن ذلک ، هل یتوقع منه انه یرضى بلعن اهل المدینة ، مدینة النبی (ص)، وشتم اصحاب النبی ورحمائه واصهاره؟
الشیعة وأهل البیت ص 211
علی بن ابی طالب که راضی نمیشد به اهل شام و دشمنانش معاویة بن ابی سفیان دشنام داده شود ، و جلوی این کار را میگرفت ، آیا میتوان از او توقع داشت که به لعن اهل مدینه ، مدینه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و دشنام به اصحاب ایشان و دوستدارانش و بستگان سببی (داماد و پدرزن) آن حضرت راضی شود ؟
دکتر ناصر القفاری :
دکتر ناصر القفاری عضو هیئت تدریس دانشگاه محمد بن سعود مینویسد :
اعترفت کتب الشیعة أنّ ابن سبأ اوّل من أظهر الطعن فی ابی بکر وعمر وعثمان والصحابة وتبرأ منهم، وادعى انّ علیاً أمره بذلک وأراد علیّ قتله لطعنه فی الصحابة
اصول مذهب الشیعة 2 : 768، (ط. الثالثة: 932، عبد الله الجنید ـ حوار بین السنة والشیعة : 50 ـ 52 ، عن المقالات والفرق : 20
کتابهای شیعه اعتراف کرده است که ابن سبا ، اولین کسی بود که به ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه ایراد گرفته و از آنان بیزاری جست ؛ و ادعا کرد که علی او را به این کار دستور داده است ؛ علی نیز خواست او را به خاطر اشکال گرفتن به صحابه بکشد !
دکتر مصطفی حلمی :
دکتر مصطفى حلمی ، استاد فلسفه در دانشگاه ام القری مکه ، میگوید :
تصرّ ایران على سب الصحابة ، وفی مقدمتهم ابو بکر وعمر وعثمان ، وعدم الاعتراف بشرعیة خلافتهم.
نظام الخلافة ص 8
ایران اصرار بر دشنام به صحابه دارد ، و پیشاپیش همه آنها ، ابوبکر و عمر و عثمان هستند ؛ همچنین ایران اصرار بر قبول نکردن مشروعیت خلافت آنها دارد .
دکتر محمد أمحزون :
دکتر محمد امحزون ، استاد تاریخ اسلامی در دانشگاه مولى إسماعیل شهر مکناس مغرب
میگوید :
ومن بدع الشیعة العقدیة شتم الصحابة وسبّهم ، بل وتکفیرهم الذی أصبح من لوازم اصول مذهبهم . ویرجع ذلک حسب زعمهم لمخالفة الصحابة النص المزعوم على إمامة علیّ وبذلک یکفّرون الصحابة بترکهم بیعة علیّ (رضی الله عنه) ویتبرأون منهم إلا نفراً قلیلا.
تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة 2 : 283 ، 338.، رسالة الدکتورة للدکتور محمد أمحزون، جامعة محمد الأوّل ـ المغرب، کلیّة الآداب والعلوم الانسانى، بإشراف الدکتور فاروق حمادة.
یکی از بدعتهای عقیدتی شیعه ، دشنام و بدگویی از صحابه و حتی تکفیر آنها است ، که یکی از لوازم اصول دین آنها شده است ! و علت اینکار به گمان آنها ، مخالفت صحابه با سخن رسول خدا در مورد امامت علی است و به همین سبب ، صحابه را به خاطر بیعت نکردن با علی تکفیر میکنند و از عموم آنها جز گروهی اندک بیزاری میجویند .
همچنین در جای دیگر میگوید :
السبّ المذکور هو ما اصبح یسمیه البعض فی العصر الحاضر بالنقد العلمی لتأریخ الصحابة ، وهو بعینه السبّ الذی سبّ به السبئیة والروافض والخوارج والمعتزلة والزنادقة اصحاب رسول الله (ص) وهو السبّ الذی دسه الرواة الکذابون خصوصاً الشیعة.
همان مصدر ج 1 ص 142
این دشنام ، همان چیزی است که در عصر ما آن را نقد علمی تاریخ صحابه مینماند ! و این همان دشنام است که طرفداران عبد الله بن سبا و روافض و خوراج و معتزله و زنادقه اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را به همین صورت دشنام میدادند ؛ و این همان دشنامی است که راویان دروغگو ، و به خصوص شیعه ، در میان روایات وارد کردند !
و نیز میگوید :
عندما کثر سب الصحابة ـ من الشیعة ـ وضعت أحادیث فی فضلهم او فی فضل جمع منهم.
همان مصدر ج 1 ص 54
هنگامی که دشنام به صحابه توسط شیعه زیاد شد ، عدهای در مقابل در فضیلت گروهی از صحابه یا همه آنها روایت جعل کردند !
دکتر غالب عواجی :
دکتر غالب بن علی عواجی عضو هیئت تدریس دانشگاه اسلامی مدینه میگوید :
انّ کتبهم مملوءة بالسب والطعن فی الصحابة ، لا یستثنون الاّ خمسة منهم ، وقیل سبعة عشر من مجموع ذلک العدد الضخم من الصحابة
فرق معاصرة ج 1 ص 247
کتب شیعه پر است از دشنام و طعن به صحابه ، و جز پنج نفر و یا هفده نفر را از این مجموعه بزرگ از صحابه استثنا نمیکنند !
همچنین در جای دیگر مینویسد :
لا فائدة للاسلام والمسلمین من شخص یدعی الاسلام ثم یلعن الصحابة ویکفرهم ویحکم علیهم بالردة.
همان مصدر ج1 ص 171
کسی که ادعای اسلام دارد اما صحابه را لعن کرده و آنان را کافر دانسته و سپس حکم به ارتداد آنان میکند ، هیچ فائدهای برای اسلام و مسلمین ندارد .
فتوای بن جبرین در مورد کفر شیعه :
او که از بزرگترین علمای وهابی و از مفتیان عربستان سعودی بود ، میگوید :
فالرافضة بلا شکّ کفّار لأربعة أدلة :
الأول: طعنهم فی القرآن... .
الثانی: طعنهم فی السنّة وأحادیث الصحیحین ، فلا یعملون بها ؛ لأنّها من روایة الصحابة الذین هم کفّار فی اعتقادهم، حیث یعتقدون أنّ الصحابة کفروا بعد موت النبی صلى اللّه علیه وسلم إلاّ علیّ وذرّیته ، وسلمان وعمّار ، ونفر قلیل ، أمّا الخلفاء الثلاثة، وجماهیر الصحابة الذین بایعوهم فقد ارتدّوا ، فهم کفّار ، فلا یقبلون أحادیثهم ، کما فی کتاب الکافی وغیره من کتبهم .
الثالث : تکفیرهم لأهل السنّة... .
الرابع : شرکهم الصریح بالغلّو فی علیّ وذرّیته ، ودعاؤهم مع اللّه.
اللؤلؤ المکین من فتاوى فضیلة الشیخ ابن جبرین ص39.
شیعیان ، بدون شک به چهار دلیل کافر هستند :
1- به قرآن اشکال وارد میکنند ! ...
2- به سنت و روایات صحیحین اشکال وارد کرده و به آنها عمل نمیکنند ! چون این روایات را صحابهای که در نظر آنها کافر هستند ، نقل کردهاند ؛ زیرا آنان اعتقاد دارند که همه صحابه بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کافر شدند ، جز علی و خاندان او و سلمان و عمار و گروهی اندک ؛ اما خلفای سهگانه و همه صحابه که با او بیعت کردند ، مرتد شدند ؛ و به همین سبب روایات آنان قابل قبول نیست ! همانطور که در کافی و غیر آن از کتب شیعه آمده است !
3- اهل سنت را کافر میدانند !...
4- صریحا مشرک شده و در مورد علی و خاندان او غلو کرده و آنان را به همراه خدا میخوانند !
شیخ عادل کلبانی:
شیخ عادل الکلبانی ، امام جمعه مسجد الحرام در مصاحبهای که با شبکه بی بی سی داشت ، عنوان کرده بود که :
لا أستطیع أن أقول عن شخص یعلم مکانة أبی بکر رضی الله عنه، ثم یسبه و یتقرب إلى الله ببغضه و التحذیر منه و لعنه أنه مسلم، ... ، هذا لا شک فی کفره.
من نمیتوانم بپذیرم کسی که جایگاه خلیفه اول را میداند ، او را ناسزا میگوید و با بغض و عداوت او، به خداوند تقرب میجوید و او را لعن میکند ، من به چنین فردی، نمیتوانم مسلمان بگویم و شکی در کفر او نیست.
ضعف سند روايت نزول آيه در حق أبي بكر :
خود علماي اهل سنت اين روايت را تضعيف كردهاند .
هيثمي ، عالم مشهور اهل سنت بعد از نقل روايت طولاني به نقل از امير المؤمنين عليه السلام در فضائل ابوبكر ، مي گويد :
وعن أسيد بن صفوان صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لما توفى أبو بكر سجى بثوب فارتجت المدينة بالبكاء ودهش كيوم قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم وجاء علي بن أبي طالب مسترجعا مسرعا وهو يقول اليوم انقطعت خلافة النبوة ... فسماك الله في كتابه صديقا فقال والذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم وصدق به أبو بكر ... رواه البزار وفيه عمر ابن إبراهيم وهو كذاب .
مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 .
هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت ، او را با پارچهاي پوشاندند ، مدينه از گريه مردمان به لرزش افتاد ؛ همانند روزي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفته بود . علي بن أبي طالب (عليه السلام) در حالي كه «انا لله وإنا اليه راجعون» را بر زبان داشت ، ب
ا سرعت آمد و فرمود : امروز خلافت پيامبر قطع شد ... خداوند تو را در كتابش صديق ناميد و فرمود: مراد از «جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «صدق به» ابوبكر است .
اين روايت را بزاز نقل كرده است و در سند آن عمر بن ابراهيم است كه او بسيار دروغگو است .
و ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است .
امام علي عليه السلام ، ابوبكر را كاذب و غادر ميداند :
نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است ؛ آنجا كه به نقل از خليفه دوم مينويسد : قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... . صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 157 ، كتاب الجهاد ، باب حكم الفئ . پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي(ع) ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زادهات را درخواست كردي و تو اي علي(ع) ميراث فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) را . ابوبكر گفت : رسول خدا(ص) فرموده است : ما چيزي به ارث نميگذاريم ، آنچه ميماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار معرفي كرديد ... پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد .
با اين حال چگونه ميشود كه امير المؤمنين عليه السلام در هنگام مرگ خليفه اول آمده باشد و آن سخنان را گفته باشد ؟
بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد :عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق».أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مينويسد :هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327)
اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد :هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 )اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است
و در جاي سوم ميگويد :هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين .(الموضوعات ، ج1 ، ص337 )
اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است .
هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد :رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف .(مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 )اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .
و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد :كر وفيه محمد بن عامر كذّاب(كنز العمال ، ج13 ، ص236 )
ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .
ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد :وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها .(كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116)
شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد .
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند :هذا باطل ، والمتهم به حسين .(ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 )اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است .
و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد :فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم .(البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 )اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست .
نخستين بار اهل كتاب عمر را فاروق ناميدند :
محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مينويسند :قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .(الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 )
ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مينويسد :عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب(البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 )
منبع : sonnat.net
بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد :عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق».أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مينويسد :هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327)
اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد :هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 )اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است
و در جاي سوم ميگويد :هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين .(الموضوعات ، ج1 ، ص337 )
اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است .
هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد :رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف .(مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 )اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .
و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد :كر وفيه محمد بن عامر كذّاب(كنز العمال ، ج13 ، ص236 )
ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .
ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد :وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها .(كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116)
شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد .
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند :هذا باطل ، والمتهم به حسين .(ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 )اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است .
و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد :فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم .(البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 )اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست .
نخستين بار اهل كتاب عمر را فاروق ناميدند :
محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مينويسند :قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .(الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 )
ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مينويسد :عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب(البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 )
منبع : Sonnat.net
برادر گرامی من!
سلام دوست نداشتم چواب زحمات شما را اینگونه بدهم اما می گویم که بدانید: در بسیاری از منابعی که شما به آن استناد کردید، یکی از منابع شما کتاب الموضوعات بود!!!
آیا می دانید این چه کتابی است؟
[color="red"][size=14]الموضوعات به معنی زباله دان است و ابن جوزی با نوشتن آن تمامی روایات غلط را در این زباله دان آورده!!![/size][/color]
شبهه شیعه: برخي از علما و مفسرين اهل تسنن ؛ همانند فخررازي و ... تلاش ميكنند كه ثابت كنند اين روايت در شأن ابوبكر نازل شده است و مراد از «صدق به» ابوبكر است ؛ اما با مراجعه به مصادر و منابع اهل تسنن، در مييابيم كه اين مطلب صحت ندارد ؛ بلكه اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است .
ما براي اثابت اين مطلب به منابع و مصادر اهل سنت ، اكتفاء مي كنيم .
اولاً: روايتي كه اين مطلب را براي ابوبكر ثابت ميكند ، از ديدگاه خود اهل سنت و به اعتراف بزرگان آنها ، جعلي و دروغ است . مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 . فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
ثانياً: روايات بسياري در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه اثبات ميكند اين آيه از قرآن كريم در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . (الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه ). تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 24 - ص 3 . الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 328 .ثالثاً: طبق روايت صحيح بخاري از قول عائشه كه هيچ آيهاي در قرآن كريم در حق ما نازل نشده است ؛ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ . صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .
رابعاً : نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است كه آن حضرت آن دو نفر را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار ميداند (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا) . صحيح مسلم ج 5 ص 157 كتاب الجهاد باب حكم الفئ .
نتيجه : اين آيه هيچ ارتباطي به ابوبكر ندارد ؛ بلكه در باره امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است پاسخ اهل سنت: در جواب اولا شیعه میگویم که وقتی خود ما؛ که اهل سنت باشیم؛ میگوییم این حدیث درست نیست، دیگر دعوای تو با ما بر سر چیست ؟ آیا از صداقت اهل سنت ناراحتی که چرا حاضر نیست برای کوبیدن شیعه مقام ابوبکر از حد لازم بالا ببرد و احادیث دروغ را در وصفش بپذیرد؟!! اگر شیعه جواب دهد که جرا امام فخر رازی در تفسیرش آن را نوشته؟میگوییم که او متخصص حدیث نبوده و مفسر بوده و معصوم هم نبوده پس میتوانست ، جایی اشتباه کرده باشد ، وانگهی ایشان نظرات مختلف را نوشته و اما امام هیثمی که متخصص در علم حدیث بود در شرح این روایت نوشت که در سلسله راویان مردی بنام عمر بن ابراهیم الهاشمی وجود دارد که کذاب است پس جار جنجال شیعه بی معنی است ...
در جواب دوما شیعه میگوییم: که اتفاقا آلوسی نیز مثل رازی در تفسیرش نوشته که جماعتی از بزرگان این آیه را در حق ابوبکر میدانستند و جماعتی در حق علی و جماعتی در حق همه مومنان پس آلوسی هم همان نظر رازی را نوشته و در آخر جمع بندی کرده که برجسته شدن نام ابوبکر و علی برای این است که ابوبکر اولین مرد مسلمان و علی اولین کودک مسلمان بود پس ای کذاب! اگر نظر آلوسی را مینویسی کامل بنویس. و شیعه ها را مفریب! اینهم متن کامل از تفسیر آلوسی .... بینید شیعه چگونه فقط قسمت مورد نظر خود را بازگو کرده و نام ابوبکر را ندیده:
وقال علية . وأبو العالية . والكلبي . وجماعة { الذى جَاء * بالصدق } هو الرسول صلى الله عليه وسلم والذي صدق به هو أبو بكر رضي الله تعالى عنه . وأخرج ذلك ابن جرير . والماوردي في معرفة الصحابة . وابن عساكر من طريق أسيد بن صفوان وله صحبة عن علي كرم الله تعالى وجهه ،
وقال أبو الأسود . ومجاهد في رواية . وجماعة من أهل البيت . وغيرهم : الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه .و بعد در اینجا چرا شیطان گنگ شدی و نمیروی در سند حدیث نمینگری که آیا این حدیث که در مدح علی است سندش درست است یا نه ؟چرا در بست قبول میکنی ؟!!
برای اینکه غرض ورزی و به دنبال حقیقت نیستی ای عالم شیعی !!
اما خواننده بداند که ایضا روایتی که آیه را در حق علی میداند نیز از نظر علمای حدیث ما ،منکر است یعنی از لحاظ اعتبار از حدیثی که که انرا در حق ابوبکر میداند این دومی بی اعتبار تر است( و نظر ارجح این است که ایه درباره همه مومنان است) و اما عالم شیعی در اینجا سند را کار ندارد مهم برای او این است که روایت مطابق با هوای نفس اوست ، بنابر این، از نظر او سندش درست است ولو که راوی شیطان باشد!!
ادعای شیعه:
سنی ها ادعا دارند حضرت علی علیه السلام با خلفای ثلاثه روابط نیکی داشتند و آنها را انسانهای خوبی می شناختند. اما طبق حدیثی که در صحیح مسلم (که برای اهل سنت از مهمترین کتب حدیثی هست)، آمده نطر امیرالمومنین علی ابن ابی طالب ؛ چیز دیگری بوده،
در صحیح مسلم آمده که:
فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَصَادِقٌ
ترجمه؛ پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمده اید تا میراث پسر برادرت (رسول خدا ص و (تو ای علی) میراث زنت (فاطمه (س)) از پدرش را طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبرص نقل کرده که پیامبرص فرمود: (ما نورث ما ترکناه صدقة=ما انبیاءاز خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه) پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این است که ابوبکر (کاذبا،آثما،غادرا،خائنا=دروغگو،گناهکار،پیمان شکن،وخائن) بود و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله ص و ولی ابوبکر هستم، اما نظر شما درمورد من اینست که من (کاذبا،آثما،غادرا،خائنا) هستم ولی خدا میداند که من راست میگویم.
(صحیح مسلم،کتاب الجهاد،باب حکم الفی)
حالا سنیها باید نفاق را بکناری نهند و باید حرف امیر المومنین علی علیه السلام را از مهم ترین کتاب خود قبول کنند و خلفا را کاذب و خائن بدانند !! جواب ما!
یک شگرد و حیله عجیب شیعه این است اگر ما آنها را در یک شبهه رسوا کنیم و دروغشان را نشان دهیم با خونسردی و بدون شرم و خجالت می گویند:
اما عرق شرم بر پیشانی آنها نمی شیند که چرا دروغ گفتند؟!!
شبهه دوم را جواب دهیم و باز رسوایشان کنیم و حیله آنها را آشکار نماییم پس بدون شرم، جواب شبهه سومی را از ما می خواهند و کسی از عوام شیعه، دانایان خود را شماتت نمی کند که آخر چرا جملات بریده بریده از کتب اهل سنت را به نمایش میگذارید؟ و آخر کار آبروی خود را میبرید؟!
حالا بیایید و جواب ما را بر این شبهه بخوانید :
اول = شما را حدیث را ببینید و به حرف ربط (ف) در اصل روایت توجه کنید تا بدانید شیعه ها حدیث های ما را بریده بریده نقل می کند (ف) در عربی بمعنای سپس است و عمر می گوید فجئتما (پس شما آمدید.)
از این (پس) ما می فهمیم که این حدیث را از اول نقل نکرده اند! و جالب اینکه در آخر هم حدیث را بریده اند!!
پس اول قبل از جواب، بیایید روایت را بصورت کامل ببینید
پس آمدم در حالیکه در وسط روز ، او را در خانه اش یافتم که بر تختش، بر روی حصیری از برگ خرما، نشسته بود و بر بالشِ چرمی تکیه داده بود.
پس بمن گفت ای مالک! بعضی از اهل قبیله تو را، فقر به پیش من کشاند و برایشان مقداری طعام اختصاص دادم ، بگیر و بینشان تقسیم کن.
گفتم اگر کسی دیگر غیر از من را مامور این کار میکردید، گفت ای مالک بگیرش!
پس در این اثناء برقا آمد و گفت: ای امیر المؤمنین آیا به عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد اجازه دخول میدهید؟ فرمود :بله پس آنها داخل شدند.
بعد باز پرده آمد که آیا به عباس و علی اجازه دخول میدهید؟
گفت بله بیایید. و آن دو داخل شدند و عباس فورآ گفت: ای امیر المومنین بین من و این دروغگو، گناهکار،پیمان شکن،و خائن قضاوت کن (منظورش علی بود)!
حاضرین در مجلس گفتند: بسیار خوب ای امیرالمومنین بین آنها قضاوت کن و به آنها رحم کن!
عمر به حاضرین گفت: قسم میدهم شما را به الله ی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله فرمود:
(ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟
گفتند: بله.
پس رو به عباس و علی کرد و گفت: قسم میدهم شما را به الله ی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول اللهص فرمود:(ما انبیاءاز خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟
آندو گفتند: بله.
پس عمر گفت :الله عزوجل به پیامبرش، ویژگی های داد که به احدی غیر از او نداد و الله فرمود:
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ ُ
آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، آن مال خدا و رسول است.
راوی می گوید یادم نمی آید که آیا آیه ما قبلش را نیز تلاوت کرد یا نه.
عمر در ادامه گفت: پس رسول الله بین شما مال بنی نضیر را تقسیم کرد قسم به الله که کسی را بر شما در این مال مقدم نمی دانم و تا وقتیکه این مال هست آنرا از شما نمی گیرم و رسول الله از آن خرج یکسال را بر میداشت و باقی را به بیت المال میداد.
پس عمر گفت: آیا این را میدانید؟ گفتند بله.
پس عمر گفت :وقتی رسول اللهص وفات کرد ابوبکر گفت: من مسئول کارهای رسول اللهص هستم، پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمده اید تا میراث پسر برادرت (رسول الله ) و (تو ای علی) میراث زنت از پدرش را، طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر صنقل کرده که پیامبر صفرمود؛ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه.
پس شما دو نفر (علی وعباس) نطرتان این بود که ابوبکر دروغگو،گناهکار،پیمان شکن و خائن بود،و خدا می داند که او راست گفت،و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله ص و ولی ابوبکرهستم، اما نظر شما درمورد من بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار و راشد و تابع حق بودم.
تا تو ای عباس! با این علی آمدی و همه شما یک رای داشتید و گفتید مسئولیت و اراده مال فدک را به ما بده و گفتم اگر بخواهید بشما میدهم. اما به یک شرط!
به شرط اینکه همانطور در آن دخل و تصرف کنید که رسول الله میکرد و با این شرط مال را از من گرفتید آیا اینطور نیست؟
عباس و علی گفتند بله!
عمر گفت پس حالا آمدید بین شما دو نفر داوری کنم نه والله به غیر از این شرط تا روز قیامت بین شما قضاوت نمی کنم اگر شما از اداره فدک عاجز هستید پس آنرا به من برگردانید! >> حالا ای مسلمانان!
آیا دیدید کار شیعه را که اول داستان را بریده و آخرش را هم بریده تا بحث علمی کند؟!!!
بعد در ترجمه، فعل ماضی را با زمان حال ترجمه کرده تا القآء کند که تا هنوز هم علی و عباس، عمر را دروغگو میدانند!!!
حالا بیاییم و شرح این روایت را ببینیم!
حضرت عمر از دعوای عباس و علی و از روش آن دو درباره مسئله فدک و از رفتار عباس و علی عصبانی شدند و انسان در حالت غضب حرفهای میزند و کارهای می کند که در حالت عادی نه نمی گوید و نه می کند!
حضرت موسی در حالت غضب، کلام الله را بر زمین کوبید و مو و ریش یک پیغمبر دیگر را به ناحق کشید و او را به زمین زد حالا بیاییم از این کوه بسازیم!
آری شیعه همیشه همیگونه عمل می کند و خجالت هم نمی کشد.
حضرت عمر عین حرفهای عباس را که خطاب به علی گفته بود، تکرار کرد که نوعی کنایه است که شما از اول درباره این مال، از این حرفها میزدید! در مورد من و ابوبکر هم میگفتید! عصبانیت عمر از این بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوایتان پایان نمی یاید!
توجه کنید که عباس و علی این الفاظ به عمر نگفتند! بلکه حرف های عمر را در مجموع تایید کردند یعنی قبول کردند که نظر عمر از اول هم درباره فدک درست بود.
این به این میماند که من دوستی را نصحیت کنم که این ماشین را نخر و او بخرد بعدش به پیش من بیاید و شکایت کند که ماشین این و آن عیب را دارد و من به او بگویم تو از اول مرا خر و دروغگو تصور میکردی؟ و نصیحت مرا قبول نکردی!
(ببینید جمله را در اینجا باید سوالی بخوانیم .)
و شیعه که نباید از این حرف اثبات کند که دوستم مرا خر و دروغگو میداند او که نگفته این زبان محاروه است، اما شیعه برای کوبیدن صحابه هیچ فرصتی را از دست نمی دهد!
این اصطلاحات زبان است.
اما اگر یک یار پیامبر، به فارسی بگوید:
پایم لعزید و زمین خوردم.
شیعه از لغزیدن نتیجه می گیرد که گناه کرد!!!
و از زمین خوردن نتیجه می گیرد که این یار پیامبر آدمیزاد نیست عوض آنکه میوه بخورد زمین را میخورد!!!
شیعه اگر خجالت می کشید هرگز این ایراد های بنی اسرائیلی را مطرح نمی کرد.
و انگهی اگر واقعاً آنها عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن میدانستند پس چرا برای قضاوت، به پیش او آمدند؟
ای نادانان چرا فعل ماضی را به حال ترجمه کردید؟؟
ما پنهان نمی کنیم که در یک مرحله ؛در ابتداء؛ فاطمه و علی و عباس با ابوبکر درباره فدک مجادله کردند واستدلال ابوبکر را نپذیرفتند اما خیلی زود به اشتباه خود پی بردند و دیدند ابوبکر و بعد از او عمر، دارند به روش پیامبر حکومت می کنند.
و عمر، هنگامیکه اهل بیت گفتند: ما فدک را به روش رسول الله تقسیم می کنیم، مال را به آنها داد و دیگر از عمر چه می خواهید؟
اما اهل البیت باز خودشان آمدند که باز اختلاف داریم بین ما قضاوت کن!!
چیزی که شیعه از درک آن عاجز است و تا عینک غلو را از چشم خود برندارد همچنان از درک آن عاجز خواهد ماند این است که علی و فاطمه معصوم نبودند آیا ندیدید در همین مجلس عباس عموی علی چگونه با عصبانیت علی را با کلماتی نا مناسب وصف می کند؟!!
اصلاً عمر کلمات را از عباس عاریت گرفته که شما در بین خود که نه!! به ما هم همین برچسب ها را میزدید!
بعد اگر حدیث را از ما نقل می کنید خب عباس هم صریحاً به علی گفت دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن.
حالا ما مثل شما این کلمات را دلیل بگیریم که عباس عموی علی بود و علی عباس را آزار داد و پیامبر فرمود که عمو جای پدر است آیا پس نتیجه بگیریم که علی با آزار عباس مردی را که بمنزله پدرش بود را آزار داده و پس یعنی رسول الله را آزار داده؟؟!!
با این روش باور نمی کنم که شیعه راه را پیدا کند!
خب حالا پیدا نکند! اما این چه بیماری است که حرفهای عباس در مورد علی را نمی بیند اما در همان حدیث حرفهای سوالی عمر برعلیه خودش را می بیند؟! آیا تمام حدیث را قبول کنید یا ما را به حال خود مان بگذارید!
یک حرف یادم آمد!!
برای اینکه مبادا فردا، از توهین عباس به علی، شیعه نتیجه بگیرد که توهین به صحابی جایز است پیشاپیش این را بگوییم.
که عباس پیرمرد بود و عموی علی.
عمو که به آدم صد توهین هم بکند ادب حکم میکند که ساکت باشیم و دیدید علی کوچکترین جوابی به عموی خود نداد و سکوت کرد.
آخر بزرگتری گفتند و کوچکتری!!
امیدارم این شبهه را دیگر مطرح نکنید و عرض خود نبرید و زحمت ما روا مدارید!
حالا برای محققین شیعه متن کامل حدیث مورد بحث را به عربی از همان مصدری که شبهه گر شیعه، نیمه روایت کرده را ، بطور کامل مینویسم:
روى مسلم في صحيحه عن الزهري أنّ مالك بن أوس حدثه قال:
أرسل إلي عمر بن الخطاب فجئته حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مفضيا إلى رماله متكئا على وسادة من أدم ، فقال لي : يا مال ، إنه قد دف أهل أبيات من قومك وقد أمرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو أمرت بهذا غيري قال خذه يا مال قال فجاء يرفا ، فقال: هل لك يا أمير المؤمنين في عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبير وسعد فقال عمر: نعم فأذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال: هل لك في عباس وعلي ، قال: نعم ، فأذن لهما فقال عباس: يا أمير المؤمنين اقض بيني وبين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن ، فقال القوم أجل يا أمير المؤمنين فاقض بينهم وأرحهم ، فقال مالك بن أوس: يخيل إلي أنهم قد كانوا قدموهم لذلك.
فقال عمر : اتئد أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركنا صدقة قالوا نعم ثم أقبل على العباس وعلي فقال: أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أنّ رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: لا نورث ما تركناه صدقة ، قالا: نعم ، فقال عمر: إنّ الله جل وعز كان خص رسوله صلى الله عليه وسلم بخاصة لم يخصص بها أحدا غيره قال {ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول} ما أدري هل قرأ الآية التي قبلها أم لا ، قال: فقسم رسول الله صلى الله عليه وسلم بينكم أموال بني النضير ، فوالله ما استأثر عليكم ولا أخذها دونكم حتى بقي هذا المال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقي أسوة المال ثم قال أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون ذلك قالوا نعم ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك قالا نعم قال فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو بكر : أنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها ، فقال أبو بكر: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (ما نورث ما تركناه صدقة) فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق ، فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد، فقلتما ادفعها إلينا ، فقلت: إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخذتماها بذلك ، قال: أكذلك؟ قالا: نعم ، قال: ثم جئتماني لأقضي بينكما ، ولا والله لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلي
بسمه تعالی
سخن شما خنده دار است
بر این که ما پیامبران ارث نمی گذاریم
واقعا نمی دانم چگونه جناب عمر این حدیث رو اورده اند
چون در قران می فرماید و ورث سلیمان داوود
شما قران رو ول کردین چسپیدید به سخن
عمر چسپیده اید
مطلب را کامل نقل میکردید بهتر بود اینطوری خواندنش هم آسانتر میشود.
ابن جوزی و کتاب الموضوعات
اكنون شايسته است كه به ديدگاه علما پيرامون ابن جوزى و كتاب الموضوعات او، اشاره اى كنيم: ابن اثير، ابن وردى و دياربكرى، در شرح حال ابن جوزى چنين گفته اند:
او از مردم، بسيار بدگويى مى كرد به ويژه از عالمانى كه مخالف شيوه او بودند.1
ذهبى درباره او مى گويد:
«دست نوشت موقانى را خواندم كه نوشته بود: ابن جوزى صمغِ بلادُر2 خورده بود و ريشش ريخته بود. از همين رو ريش او بسيار كوتاه بود. او ريشش را با رنگ سياه، خضاب مى كرد. در تأليفاتش بسيار اشتباه وجود دارد. او كتابى را به پايان مى رساند ولى در مطالبى كه نوشته بود دقت لازم را به كار نمى بُرد.
ذهبى پس از اين نقل مى گويد: آرى، تأليفاتش داراى اغلاط فراوانى بود، وى با عجله به نوشتن كتابى خاص اقدام مى كرد، اما بر اثر همين عجله دست به كار تأليف كتابى ديگر مى شد. وى بيشتر علم خود را از نوشتن كتاب ها و رساله هايى فرا گرفته بود كه در تأليف آن ها با دانشمندان واقعى به طور شايسته ارتباط نداشته است».3
جلال الدين سيوطى و داوودى در شرح حال او چنين گفته اند:
ذهبى در التاريخ الكبير مى گويد: ما ابن جوزى را به اعتبار مهارت وى، حافظ نمى ناميم، بلكه حافظ ناميدن او به اعتبار فراوانى اطلاعات و جمع آورى احاديث است.4
در ادامه، سخن ابن حجرِ عسقلانى را ذكر خواهيم كرد كه مى گويد:
«ابن جوزى هم چون كسى است كه در سياهى شب هيزم جمع مى كند (كار بيهوده انجام مى دهد)، به گونه اى كه آن چه را نقل مى كند، مورد بررسى قرار نمى دهد».
علماى بزرگ حديث، هم چون: نووى، ابن صلاح، ابن جماعه، زين عراقى، ابن كثير، ابن حجر، سخاوى، سيوطى و... كتاب الموضوعات او را مورد انتقاد قرار داده اند.
ابن كثير در اين باره مى گويد:
«شيخ ابوالفرج ابن جوزى كتابى را تأليف كرده كه روايات جعلى فراوانى در آن ذكر شده است، اما احاديث غير جعلى را نيز در آن آورده و آن چه را كه لازم بوده بيان كند، نياورده است، به همين دليل در اين كار اشتباه نموده و به راه درست نرفته است».5
ابن حجر پس از اثبات صحّت حديث «سد الأبواب إلاّ باب على عليه السلام»6
كه ابن جوزى آن را در الموضوعات و در شمار احاديث جعلى آورده، مى گويد: «وى در اين زمينه، خطاى زشتى مرتكب شده است».
او در ادامه مى گويد: «زيرا (وَفَوْقَ كُلِّ ذي عِلْم عَليمٌ);7 «و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است».
از طرفى، تقوا ايجاب مى كند كه در چنين مواردى به بطلان حديث حكم نكنيم، بلكه بايد درباره آن توقّف كرد و نبايد نظر داد; كه چه بسا در آينده ديگران مطلبى را درباره اين روايت درك كنند كه براى او آشكار نشده است».8
سخاوى نيز درباره كتاب الموضوعات اظهار نظر كرده است. وى مى گويد:
«ابن جوزى حتّى احاديث حَسَن و صحيحى را كه در يكى از دو صحيح بخارى و مسلم، نقل شده، در كتاب الموضوعات خود ذكر كردهو آن ها را جعلى دانسته است تا چه رسد به احاديث كتب ديگر.
اين گونه گشاده دستى در تعيين احاديث جعلى، غير قابل قبول و بسيار زيانبار است; زيرا وى احاديثى را جعلى دانسته كه نه تنها جعلى نيستند، بلكه از احاديث صحيح به شمار مى آيند.
ممكن است برخى آگاهان نيز از روى حسن ظن به ابن جوزى راه او را در پيش گيرند و در اين باره در كتب ديگر جست و جو و بررسى نكنند. از همين رو علما به طور اجمال، كليت كار ابن جوزى را مورد انتقاد قرار داده اند; چرا كه وى در بررسى احاديث، در بيشتر موارد، به يكى از سندهايى تكيه كرده كه در طريق نقل اين روايت، يك راوى متّهم به دروغ دارد، اما وى از سندهاى ديگر آن حديث، غافل مانده است».9
پنجم آن كه بر فرض اين كه ما از موضع خود در قبال بى اعتبارى آراء ابن جوزى عدول كنيم، انكار صحّت اين حديث را از او نمى توانيم قبول كنيم; زيرا ايرادى كه او در الموضوعات بر اين حديث گرفته، مخالف ديدگاه او در كتاب تبصره است; چرا كه در آن كتاب اين حديث را نقل كرده و آن را مورد نقد قرار نداده است.10
ششم آن كه هيچ دليلى براى انتقاد از محمّد بن كثير كوفى و اصبغ بن نباته وجود ندارد مگر شيعه بودن آن ها، اما همان گونه كه در جايش ثابت شده است، تشيّع و رافضى بودن از نظر علماى اهل سنّت، مشكلى ايجاد نمى كند و به اين امر حافظ ابن حجر عسقلانى تصريح كرده است.11
1 . مراجعه كنيد به حوادث سال 597 در الكامل فى التاريخ، تتمة المختصر و الخميس.
2 . درخت يا درختچه اى است در آمريكاى مركزى كه چوبِ گران بهايى دارد و از آن صمغى به نام آكازو استخراج مى كنند (به نقل از المنجد).
3 . تذكرة الحفاظ: 4 / 1342 ـ 1348، رقم 1098.
4 . طبقات الحفاظ: 478، طبقات المفسرين: 1 / 274.
5 . الباعث الحثيث: 75.
6 . «بستن همه درها جز در مخصوص ورود و خروج على عليه السلام».
7 . سوره يوسف: آيه 76.
8 . القول المسدّد فى الذبّ عن المسند: 19.
9 . فتح المغيث ـ شرح ألفية الحديث ـ : 1 / 236.
10 . روح المعانى: 29 / 158.
11 . مقدمة فتح البارى: 398 و 410.
سلام
فاروق و صدیق که مبالغه شدید در فارق و صادق بودن است بر کسی قابل تطبیق است که :
1- در تمام طول عمر خود و نه بخشی از آن
2- در تمام حالات و اوصاف خود و نه بخشی از آن
این دو وصف را دارا باشد وگرنه او فاروق و صدیق نیست پس تنها معصوم است که می تواند فاروق و صدیق باشد و دیگران از این دو عنوان بهره ای ندارند بلکه فقط می توانند به مراتبی از فارق و صادق بودن برسند . لذا حمل این دو وصف بر غیر معصوم صرف گزاف است .
والله الموفق
سلام جواب شما را خیلی قشنگ داد:
سلام
فاروق و صدیق که مبالغه شدید در فارق و صادق بودن است بر کسی قابل تطبیق است که :
1- در تمام طول عمر خود و نه بخشی از آن
2- در تمام حالات و اوصاف خود و نه بخشی از آن
این دو وصف را دارا باشد وگرنه او فاروق و صدیق نیست پس تنها معصوم است که می تواند فاروق و صدیق باشد و دیگران از این دو عنوان بهره ای ندارند بلکه فقط می توانند به مراتبی از فارق و صادق بودن برسند . لذا حمل این دو وصف بر غیر معصوم صرف گزاف است .
والله الموف
حالا باید نگاه کرد اقای عمر و ابوبکر ای مصداق را داردند یا خیر ؟؟
صدیق یعنی کسی که دروغ نمی گوید
حالا شما این لینک رو کامل مشاهده کنید : http://makarem.ir/websites/farsi/squestions/index.php?gro=3710
که اگر اقایان گناهانی نکرده باشند می گوییم این ها صدیق و فاروق هستند
سلام جواب شما را خیلی قشنگ داد:
سلام
فاروق و صدیق که مبالغه شدید در فارق و صادق بودن است بر کسی قابل تطبیق است که :
1- در تمام طول عمر خود و نه بخشی از آن
2- در تمام حالات و اوصاف خود و نه بخشی از آن
این دو وصف را دارا باشد وگرنه او فاروق و صدیق نیست پس تنها معصوم است که می تواند فاروق و صدیق باشد و دیگران از این دو عنوان بهره ای ندارند بلکه فقط می توانند به مراتبی از فارق و صادق بودن برسند . لذا حمل این دو وصف بر غیر معصوم صرف گزاف است .
والله الموف
حالا باید نگاه کرد اقای عمر و ابوبکر ای مصداق را داردند یا خیر ؟؟
صدیق یعنی کسی که دروغ نمی گوید
حالا شما این لینک رو کامل مشاهده کنید : http://makarem.ir/websites/farsi/squestions/index.php?gro=3710
که اگر اقایان گناهانی نکرده باشند می گوییم این ها صدیق و فاروق هستند
جناب لطفا علمی بحث کنید.
بحث این است که لقب صدیق را پیامبر به حضرت ابوبکر دادند چون اولین نفری بود که رفتن پیامبر به معراج را تصدیق نمود.حالا با توجه به مباحث قبلی جواب علمی دارید بفرمایید
جناب لطفا علمی بحث کنید.
بحث این است که لقب صدیق را پیامبر به حضرت ابوبکر دادند چون اولین نفری بود که رفتن پیامبر به معراج را تصدیق نمود.حالا با توجه به مباحث قبلی جواب علمی دارید بفرمایید
چگونه این بحث علمی نیست
با عقل هم باید بسنجی دیگر ؟؟
عقل و گذاشتی رفتی....................
چگونه این بحث علمی نیست
با عقل هم باید بسنجی دیگر ؟؟
عقل و گذاشتی رفتی....................
دوست عزیز، این مطلب کاملا روشن است که فاروق و صدیق القاب کیست...
این القاب را پبامبر خدا -ص- به ایشان دادند، حال اگر در دنیا کسانی هم باشند که چنین خصوصیاتی را دارا باشند دلیل بر بطلان این القاب نیست
ببینیم روایات صحیح السندی که شخص شیعه مدعی آن است!
1- محقق سنن ابن ماجه(محمد ناصر الدين الألباني) در مورد این روایت میفرماید:
باطل - و عباد بن عبد الله ضعيف، قاله الذهبى فى " التلخيص " – صحیح و ضعیف سنن ابن ماجه1/192
این بود نظر محقق سنن در زیر همان روایت!!! چرا آقای مدعی متن کامل نقل شده در زیر روایت را نقل نمیکنند؟
و طبق اصول جرح و تعدیل راوی و روایت، همیشه جرح بر تعدیل مقدم است..
شرح نخبه ابن حجر عسقلانی ص: 136.
و آلبانی محقق مشهور در کتاب"سلسله الضعیفه و الموضوعه" خود این روایت را موضوع(دروغ)میداند.
" السلسلة الضعيفة والموضوعة " 10/ 651
و ابن جوزی هم آن را در کتاب الموضوعات خود نقل کرده و آن را موضوع میداند و مینویسد:
وهذا موضوع والمتهم به عباد بن عبدالله.
قال على بن المدينى كال ضعيف الحديث.
وقال الازدي: روى أحاديث لا يتابع عليها *** الموضوعات 1/ 341
و علامه ذهبی رحمه الله در مورد این روایت فرمودند: هذا كذب على علي.
و ابن المدینی نیز عباد بن عبدالله را ضعیف میداند و بخاری میگوید: "فيه نظر"**
میزان اعتدال ج2ص368 *رقم راوی 4126
و ابن کثیر هم این روایت را در بدایه النهایه ج3ص36 نقل کرده و میفرماید:
حدثنا عبيدالله بن موسى حدثنا العلاء بن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله سمعت عليا يقول: أنا عبد الله وأخو رسوله وأنا الصديق الاكبر............... وهكذا رواه ابن ماجه عن محمد بن إسماعيل الرازي عن عبيدالله بن موسى الفهمي - وهو شيعي من رجال الصحيح - عن العلاء بن صالح الازدي الكوفي - وثقوه، ولكن قال أبو حاتم: كان من عتق الشيعة - وقال علي بن المديني روى أحاديث مناكير والمنهال بن عمرو ثقة.
وأما شيخه عباد بن عبد الله - وهو الاسدي الكوفي - فقد قال فيه علي بن المديني هو ضعيف الحديث، وقال البخاري فيه نظر.
وذكره ابن حبان في الثقات، وهذا الحديث منكر بكل حال، ولا يقوله علي رضي الله عنه، وكيف يمكن أن يصلي قبل الناس بسبع سنين ؟ هذا لا يتصور أصلا
والله أعلم.
و در مورد عبیدالله بن موسی:او از اهل کوفه و شیعه مذهب بود!!
قال أبو داود: كان شيعيا متحرقا.
وروى الميمونى، عن أحمد: كان عبيد الله صاحب تخليط، حدث بأحاديث سوء، وأخرج تلك البلايا، وقد رأيته بمكة فما عرضت له. میزان اعتدال راوی 5400 ج3ص16
و در بدایه و نهایه از قول علی بن المدینی در مورد العلاء بن صالح اومده: او احادیثی منکر روایت میکند!.. زیر همین روایت ج3ص36در المستدرک، در زیر همین روایت اومده.. تعليق الذهبي قي التلخيص: حديث باطل فتدبره..روایت4584 ج3ص120
حالا با این احوالی که گذشت میتوان گفت تمامی راویانش ثقه هستند و روایت صحیح است؟؟؟
2 -گفته به جز دروغگو خودش را صدیق نمینامد؟!!!
یعنی حتی فرزندانش؟؟ حتی خود محمد صلي الله عليه وسلم؟؟ حتی فاطمه رضي الله عنها؟؟؟ حتی....؟؟
3 -در روایت اومده:7سال قبل از دیگران نماز میخواندم!!!
علی رضي الله عنه 10 سال سن داشت که محمد صلي الله عليه وسلم مبعوث شد. آیا حضرت علی رضي الله عنه در سه سالگی نماز میخونده!
اصلا آن موقع احکام نماز موجود بوده؟؟؟ یا آن موقع حضرت علی رضي الله عنه) در خانه محمد صلي الله عليه وسلم بوده؟؟
آیا معقول است که علی رضي الله عنه 7 سال قبل از ام المومنین خدیجه رضي الله عنها نماز خونده باشه؟؟؟
حال اینکه عفان بن مسلم از شعبه، از عمرو بن مره، از ابراهيم نقل مى كند که: نخستين كس كه نماز گزارده است ابو بكر صديق بوده است.
و عامر نقل مى كند مردى به بلال گفت: چه كسى سبقت و پيشى گرفت؟ گفت: محمد صلي الله عليه وسلم. گفت: چه كسى نماز گزارد؟ گفت: ابو بكر. الطبقات الكبرى/ ج 3،ص:149
آیا دیگر شکی باقی میماند؟؟ بدون شک این روایت ساخته همان دو راوی شیعه مذهب است!!
حدثني أبو الخطاب، قال: حدثني نوح بن قيس، قال: حدثنا سليمان أبو فاطمة عن معاذة بنت عبد الله العدوية، قالت: سمعت علي بن أبي طالب على منبر رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: أنا الصديق الأكبر آمنت.........
نوح بن قیس:شیعه و ضعیف... میزان اعتدال ج4ص297
سلیمان بن عبدالله ابو فاطمه:علامه ذهبی بعد از ذکر همین روایت هم نوح و هم ابوفاطمه را مجروح دانسته و در مورد ابوفاطمه اینچنین آورده:
قال البخاري: لا يتابع عليه.
وذكره ابن عدى في الضعفاء. میزان اعتدال ج2 ص212 و در تهذیب التهذیب ج4ص179
و ایشان یکی از آدرسهایی که دادند کتاب رجال تهذیب الکمال بوده.. ایشان بعد از نقل این روایت میفرمایند:
نوح بن قیس:
قال البخاري: لا يتابع عليه ولا يعرف إلا به، ولا يعرف سماع سليمان من معاذة.
روى له النسائي في " مسند علي " هذا الحديث الواحد.
تهذیب الكمال - المزی - ج 12 ص 19
و جالبتر از همه قول ابن کثیر در بدایه و النهایه بعد از نقل این روایت است که ایشان میفرمایند:
و این اصلا صحیح نیست و امام بخاری گفته: چیزی که به تواتر ثابت شده اینه که علی رضي الله عنه بر منبر کوفه میفرمود:ای مردم همانا بهترین امت بعد از محمد صلي الله عليه وسلم ابوبکر و عمر هستند و.............(به صورت کامل روایت را نقد میکند.
در نظر داشته باشید که جناب مدعی اول بحث ادعا میکنند که روایات صحیح هستند!!!!
و مشخص شد که آقای مدعی به چه روایاتی متوسل میشود!!!!
محقق مشهور (شیخ آلبانی)در کتاب ضعیف الجامع الصغیر بعد از نقل این روایت میفرماید:
موضوع است(دروغ است)!! ج1ص289 و در صحیح و ضعیف الجامع الصغیر ج 17/135... ح7988و7989
و ذهبی میگوید که این روایت از اکاذیب ساخته شیعه است و شیخ الاسلام ابن تیمیه هم میفرماید:این حدیث کذب است.. سلسلة الضعيفة آلبانی ( 1 / 530 ) و همچنین در ضعيف الجامع الصغير 1/289
و آقای مدعی گفته که: این نیز یكی دیگر از ظلمهای است كه دشمنان ............الخ
دشمنی اهل رفض با اسلام و مسلمانان اظهر من الشمس است.. لازم به گفتن نیست ولی....
در مورد این گفته درالمنثور: "أخرج البخاری فی تاریخه عن..." و اینکه گفته ما در کتاب تاریخ صغیر و تاریخ کبیر امام بخاری جستجو کردیم ولی آن روایت را ندیدیم!
محض اطلاع این آقا باید بگم که امام بخاری کتابی به اسم تاریخ الاوسط هم دارند که گویا ایشون از آن بی خبرند!!
تصانيفه: للامام (بخاری)تصانيف كثيرة ذكر منها مؤرخوه: 1 - الجامع الصحيح. 2 - الادب المفرد. 3 - التاريخ الكبير.
4 - التاريخ الاوسط. 5 - التاريخ الصغير. 6 - خلق افعال العباد7 - الجامع الكبير. 8 - المسند الكبير. 9 - الاشربة.
و کلا 21 کتاب رو نام برده!
تاریخ الصغیر امام بخاری ج 1 ص 18 ** الضعفا الصغیر البخاری 1/12 تهذیب الکمال / جمال الدين ابى الحجاج يوسف المزي / 1/151
که به احتمال زیاد علامه سیوطی منظورش از فی تاریخه این کتاب بوده نه تاریخ صغیر و کبیر!! و الله اعلم
البته بنده کتاب تاریخ الاوسط را در دسترس نداشتم .. اگر از دوستان کسی هست که به این کتاب دسترسی داشته باشد لطف کند و این روایت را در آن کتاب بررسی کند(هر چند کذب بودنش مشخص شد.)
با سلام ما ذکر کرده ایم که با طناب این سجودی وهابی در چاه نروید:Khandidan!: !! بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد : عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق». أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! . بعد در نقد روايت مينويسد : هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث . الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 . اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد : هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... . الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 . اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است و در جاي سوم ميگويد : هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين . الموضوعات ، ج1 ، ص337 . اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است . هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد : رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف . مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 . اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است . و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد : كر وفيه محمد بن عامر كذّاب كنز العمال ، ج13 ، ص236 . ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است . ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد : وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها . كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116. شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد . ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند : هذا باطل ، والمتهم به حسين . ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 . اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است . و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد : فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم . البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 . اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ ﴿32﴾ وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿33﴾زمر
پس كيستستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست و [سخن] راست را چون به سوى او آمد دروغ پنداشت آيا جاى كافران در جهنم نيست (32) و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود آنانند كه خود پرهيزگارانند (33) زمر
(چه كسى ستمگرتر از آن كسى است (يعنى أبوجهل) كه بر خدا دروغ مىبندد و راستى و حقيقت را كه (پيامبر) نزد او آورد، تكذيب مىكند؟ آيا منزل و جايگاه كافران در دوزخ نخواهد بود؟ و كسى كه با راستى و صداقت آمد (منظور پيامبر)، و كسى كه او را تصديق داشته (منظور أبوبكر)، آنان همان پرهيزگاران واقعى هستند)..
على و فرزندانش، او را صدّيق صدا مىزدند؛ مثلاً در تفاسير شيعه آمده كه علي (رضي الله عنه) فرمود: «مراد از «والذى جاء بالصدق» رسول خداست و مراد از «صدّق به» أبوبكر صدّيق است كه او را تصديق نمود»
تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسى، ذيل همان آيه.
این سخن شماست ولی بنده به تفسیر مراجعه کردم و ان را ندیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با سلام ما ذکر کرده ایم که با طناب این سجودی وهابی در چاه نروید:khandidan!: !! بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد : عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق». أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! . بعد در نقد روايت مينويسد : هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث . الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 . اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد : هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... . الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 . اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است و در جاي سوم ميگويد : هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين . الموضوعات ، ج1 ، ص337 . اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است . هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد : رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف . مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 . اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است . و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد : كر وفيه محمد بن عامر كذّاب كنز العمال ، ج13 ، ص236 . ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است . ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد : وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها . كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116. شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد . ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند : هذا باطل ، والمتهم به حسين . ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 . اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است . و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد : فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم . البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 . اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست
از کسی که پاسخ یار یک سایت است بعیده که این اشتباه رو انچام بده!
دوست گرامی کتاب الموضوعات یعنی زباله دان!!!
زباله دانی که نویسنده در آن روایات باطل را آورده است، روایاتی که صحیح نیست.
حالا شما از این زباله دان دارید سند ارائه می دهید؟؟؟
بابا مرامتون رو
أبوالفتح أربلى نيز روايتى در همين مورد آورده كه عروه بنعبداللّه از امام باقر درباره تذهيب شمشير با طلا پرسيد كه آيا درست است؟ فرمود: هيچ اشكالى ندارد؛ زيرا أبوبكر صدّيق، شمشيرش را با طلا تذهيب كرده بود.. عروه مىگويد: گفتم: تو مىگويى: صديق؟! فرمود: آرى! صدّيق! و هر كس به او صدّيق نگويد، سخن خدا را در دنيا و آخرت، تصديق نكرده است!»
كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج2، ص147.
این سخن شما است اقاقی ohfreedomو روایت هم وجود داشت
حالا جواب :
این روایت امده است
راوي
اين شخص سني مذهب است
حافظ عبد العزيز جنابذي
سني مذهب هست
در ثاني
فاصله اين شخص
با امام صادق عليه السام
السلام
500سال هست
حافظ عبد العزيز جنابذي متوفاي 611 است و امام صادق عليه السلام در سال 148 هجري به شهادت رسيده است
بين اين دو فاصله زيادي وجود دارد
در علم الحديث
به اين روايت
مرسل ميگويند
روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد
اين روايت را هيچيك از علماي شيعه نقل نكرده اند
تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب كشف الغمه آن را از عبد العزيز بن اخضر جنابذي كه سني حنفي است نقل كرده
«بحرانى» نيز در تفسير خود از علىبن إبراهيم روايت كرده كه گفت: «پدرم برايم از چند نفر بازگو كرده كه آنها از أبىعبداللّه شنيدهاند كه فرمود: زمانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با أبوبكر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبكر! انگار من كشتى جعفر و يارانش را كه بر آب دريا روان است، مىبينم! همچنين انصار را مىبينم كه متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مىآيند و جلوى درب خانهشان چشمبه راه ما هستند! أبوبكر گفت: و تو آنها را مىبينى يا رسول اللّه؟ فرمود: آرى! أبوبكر گفت: آنها را به من نيز نشان بده! پس پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر چشمانش دست كشيد و آنها را ديد و سپس فرمود: به راستى كه تو صدّيق هستى» !
البرهان، بحرانى، ج2، ص125.
هم چنیین این مطلب رو بنده ندیدم در تفسیر برهان ندیدم و فکر کنم اصلا وجودندارد
«بحرانى» نيز در تفسير خود از علىبن إبراهيم روايت كرده كه گفت: «پدرم برايم از چند نفر بازگو كرده كه آنها از أبىعبداللّه شنيدهاند كه فرمود: زمانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با أبوبكر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبكر! انگار من كشتى جعفر و يارانش را كه بر آب دريا روان است، مىبينم! همچنين انصار را مىبينم كه متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مىآيند و جلوى درب خانهشان چشمبه راه ما هستند! أبوبكر گفت: و تو آنها را مىبينى يا رسول اللّه؟ فرمود: آرى! أبوبكر گفت: آنها را به من نيز نشان بده! پس پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر چشمانش دست كشيد و آنها را ديد و سپس فرمود: به راستى كه تو صدّيق هستى» !
البرهان، بحرانى، ج2، ص125.
هم چنیین این مطلب رو بنده ندیدم در تفسیر برهان ندیدم و فکر کنم اصلا وجودندارد
دوست عزیز من
استناد من به حدود 12 حدیث معتبر بود
البته دوستامی مانند محمد1 و حق نیز استدلال های صحیح آوردند که متاسفانه از سایت اخراج شده اند
- و چون عمر (رضي الله عنه)، حقّ و باطل را از همديگر خوب تشخيص مىداد، و هرگز آنها را با هم مخلوط نمىكرد، پيامبر او را «فاروق» لقب داد! چنانچه آياتى كه درباره «اسيران بدر» و فديهگرفتن از آنها، پس از پايان جنگ بدر نازل گشته، در تأييد نظر عمر (رضي الله عنه) آمده است: پیامبر (صلی الله علیه و سلم) و أبوبكر (رضي الله عنه) و گروهى ديگر - كه اغلب بودند - معتقد بودند، هفتاد نفرى كه از مشركان اسير شده بودند، در قبال فديه آزاد شوند، امّا رأى عمر (رضي الله عنه) بر اين بود كه همگى را بكشند تا زمين از وجودشان پاك شود! كه بلافاصله اين آيات در تأييد رأى عمر (رضي الله عنه) نازل گشتند
شأن نزول آيات، ترجمه جعفر اسلامى، ص289-288- طبرى، ج3، ص990- البداية و النهاية، ج3، ص297- حياة محمّد، هيكل، ترجمه أبوالقاسم پاينده، ص377- صحيح مسلم، ج7، ص116- اسلامشناسى، شريعتى، ص431-159
این رو که عرص کردین
اولی اش که از کتاب های خودتان است
وکتاب های شما اصلا برای شیعه هیچ ارزشی ندارد
و مانند پیامبر که در ایه مباهله پیامبری خود رو اثبات می کند از کتاب های مخالفان می اورد
با سلام خدمت دوست گرامی که گفته بودید منابع من را نیافتید:
1- سند کتاب کشف الغمه فی معرقه الائمه
2- این هم سند کتاب تفسیر البیان که گفته بودید این روایت در آن وجود ندارد.
3-سند کتاب طبری ج3 ص 990-994 که می گوید در تائید رای عمر -رض- آیه قرآن نازل شد (روایتش را قبلا ذکر کردیم)
4-همان سند شماره 3 اینبار در صحیح مسلم و البته به زبان عربی
دیگر امیدوارم با این مطالب قبول کرده باشید که صدیق و فاروق القاب کیست؟
دوستان عزیز باور بفرمائید که قبول کردن بعضی مسائل سخته،
ابوبکر و عمر جز بهترین یاران پیامبر بوده اند، چونان که علی -رض انهم جمیع- نیز از بهترین ها بود.
:
1- سند کتاب کشف الغمه فی معرقه الائمه 2- این هم سند کتاب تفسیر البیان 3-سند کتاب طبری ج3 ص 990-994 که می گوید در تائید رای عمر -رض- آیه قرآن نازل شد (روایتش را قبلا ذکر کردیم) 4-همان سند شماره 3 اینبار در صحیح مسلم و البته به زبان عربی
با سلام خدمت دوست بزرگوار و گرامی در واقع همین کم بود که تفسیر البیان و تاریخ طبری از سوی شما رد شود که به حمد الله توسط شما دوست گرامی رد شد!
تهمت هائی که به من زدید را همچون گذشته حلال می کنم و از خدا می خواهم که از شما درگذرد...
استناد کردید به ام المومنین عایشه -رض- و گفتید که ایشان فرموده اند: هیچ آیه ای از قرآن در حق خاندان ما نازل نشده است!!!
دوست عزیز حدیث را کامل قرائت بفرمائید و بعد بگوئید که این را گفته و آن را گفته...
بعد نگوئید که من تهمت تحریف را به شما می زنم. الله گواه است
متن کامل حدیث:
حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن يوسف بن ماهك قال كان مروان على الحجاز استعمله معاوية فخطب فجعل يذكر يزيد بن معاوية لكي يبايع له بعد أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بكر شيئا فقال خذوه فدخل بيت عائشة فلم يقدروا عليه فقال مروان أن هذا الذي انزل الله فيه والذي قال لوالديه أف لكما أتعدانني فقالت عائشة من وراء الحجاب ما انزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري .
قال الرافضة : أم المؤمنين تعترف أن ( الله ) لم ينزل فينا شيء في القرآن الكريم إلا أنهُ انزل ( عذري ) قلتُ وهذا فيه تأصيل .
الأن هل خص في حديث أم المؤمنين سلام الله عليها , أن ما نزل شيء في القرآن في ( أبي بكر ) ليس في الأمر شيء بل إن اللفظ ( خلاف ) ما فهم الرافضة منهُ والله المستعان .
قال الحافظ إبن حجر في ( فتح الباري ) في شرح صحيح البخاري :
(قوله فقالت عائشة) في رواية محمد بن زياد فقالت كذب مروان (قوله ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري) أي الآية التي في سورة النور في قصة أهل الإفك وبراءتها مما رموها به.
وفي رواية الإسماعيلي فقالت عائشة كذب والله ما نزلت فيه وفي رواية له والله ما أنزلت إلا في فلان بن فلان الفلاني وفي رواية له لو شئت أن أسميه لسميته ولكن رسول الله صلى الله عليه وسلم لعن أبا مروان ومروان في صلبه وأخرج عبد الرزاق من طريق ميناء أنه سمع عائشة تنكر أن تكون الآية نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر وقالت إنما نزلت في فلان بن فلان سمت رجلا وقد شغب بعض الرافضة فقال هذا يدل على أن قوله ثاني اثنين ليس هو أبا بكر وليس كما فهم هذا لرافضي بل المراد بقول عائشة فينا أي في بني أبي بكر ثم الاستثناء من عموم النفي وإلا فالمقام يخصص والآيات التي في عذرها في غاية المدح لها والمراد نفي إنزال ما يحصل به الذم كما في قصة قوله والذي قال لوالديه إلى آخره والعجب مما أورده الطبري من طريق العوفي عن ابن عباس قال نزلت هذه الآية في عبد الرحمن بن أبي بكر وقد تعقبه الزجاج قال الصحيح أنها نزلت في الكافر العاق وإلا فعبد الرحمن قد أسلم فحسن إسلامه وصار من خيار المسلمين وقد قال الله في هذه الآية أولئك الذين حق عليهم القول إلى آخر الآية فلا يناسب ذلك عبد الرحمن وأجاب المهدوي عن ذلك بأن الإشارة بأولئك للقوم الذين أشار إليهم المذكور بقوله وقد خلت القرون من قبلي فلا يمتنع أن يقع ذلك من عبد الرحمن قبل إسلامه ثم يسلم بعد ذلك وقد أخرج ابن أبي حاتم من طريق ابن جريج عن مجاهد قال نزلت في عبد الله بن أبي بكر الصديق قال ابن جريج وقال آخرون في عبد الرحمن بن أبي بكر
( قلت ) والقول في عبد الله كالقول في عبد الرحمن فإنه أيضا أسلم وحسن إسلامه ومن طريق أسباط عن السدي قال نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر قال لأبويه وهما أبو بكر وأم رومان وكانا قد أسلما وأبي هو أن يسلم فكانا يأمرانه بالإسلام فكان يرد عليهما ويكذبهما ويقول فأين فلان وأين فلان يعني مشايخ قريش ممن قد مات فأسلم بعد فحسن إسلامه فنزلت توبته في هذه الآية ولكل درجات مما عملوا ( قلت ) لكن نفي عائشة أن تكون نزلت في عبد الرحمن وآل بيته أصح إسنادا وأولى بالقبول وجزم مقاتل في تفسيره أنها نزلت في عبد الرحمن وأن قوله أولئك الذين حق عليهم القول نزلت في ثلاثة من كفار قريش والله أعلم .
ملحق #2 07/08/2011 9:05:26 م
إذاً المسألة واضحة هي أن قولها ( لم ينزل ) لم تكن عامةً بل كانت أقرب إلي التخصيص فكان المراد ( بني أبي بكر ) .
ولم يكن المراد فيها أو في والدها رضي الله عنهُ ( الصديق ) بل الأصلُ أن هناك آيات نزلت في أبي بكر الصديق وأجمع المفسرون على أحقية أبي بكر بالخلافة , وفي بعض الآيات كما سنبين .
منها قوله تعالى ( ثاني إثنين ) فقد أثبتت تفاسير الرافضة , وكذلك تفاسير أهل السنة أن الآية نزلت في ( أبي بكر الصديق ) ومن أنكر أن أبي بكر رافق النبي صل ىالله عليه وسلم فقد أنكر القرآن .
ومن ينكر القرآن هو كافر لأن النص ( قطعي ) في أن الصاحب في الغار ( أبي بكر ) ومن أنكر ذلك كمن أنكر ( أصل ) وكذلك ( براءة ) أم المؤمنين من أنكرها فقد كفر بالقرآن .
وقوله تعالى : ( وسيجنبها الأتقى ) وهذا تأصيل واضح وقد نقل الحافظ إبن كثير الإجماع على نزولها في أبي بكر .
كلام بين مروان و عبد الرحمن بن أبى بكر، فقال مروان أن قوله تعالى (وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا أَتَعِدَانِنِي) أنها نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر، فردت أم المؤمنين عائشة بقولها : ما انزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري فأم المؤمنين في قولها (ما انزل الله فينا) تقصد أولاد أبي بكر رضوان الله عنهم، و لا تقصد لا أبي بكر.
وقد نزلت الآية في أبي بكر الصديق رضي الله عنهُ , ( ثاني إثنين ) وكذلك ( الأتقى ) والأصلُ أنها عندما ذكر عبد الرحمن بن أبي بكر .
قالت أم المؤمنين ( ما أنزل الله فينا من شيء ) أي ما أنزل الله تبارك وتعالى في ( أبناء ) أبي بكر لا في أبي بكر رضي الله تعالى عنهُ او فيها سلام الله عليها .
فالأصلُ في القول ( التأسيس ) وكان الحديث ( خاصاً ) بأبناء أبي بكر بعدما ذكر أن عبد الرحمن هو من نزلت فيه آية ( ثاني إثنين ) بل قالت لم ينزل الله فينا شيء عنت بذلك .
أن الله لم ينزل شيء في ( أبناءه ) بل أنزل في أبي بكر والأصلُ في السنة أنها نزلت في أبي بكر كما نزلت غيرها فيه رضي الله عنهُ .
فلا يستقيم هذا الإستدلال بأن قول أم المؤمنين ( لم ينزل الله فينا شيء ) كان ذلك أبي بكر أو هي رضي الله تعالى عنها وأرضاها بل الأصلُ ( أبناءه ) .
ملحق #3 07/08/2011 9:05:45 م
الآن لنرى معاً ما قال أهلُ البيت في أنفسهم :
أخرج الإمام البخاري في كتاب الوصايا حديث رقم (1471) :ذكر عند عائشة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم أوصى إلي علي فقالت : من قاله ؟ لقد رأيتُ النبي صلى الله عليه وسلم إني لمسندته إلي صدري , فدعا بالطست , فانخنث , فمات , فما شعرتُ , فكيف أوصى لعلي رضي الله تعالى عنه . ؟!
قلتُ : وهنا تصريح أم المؤمنين سلام الله تعالى عليها بأن بالنبي صلى الله عليه وسلم لم يوصي لعلي أعظم الأدلة على أن الوصية خرافة لا حقيقة لها وهي من إختراع الرافضة , فإن النبي صلى الله عليه وسلم مات في حجرها ولو كان أوصى لكانت هي أعلم الناس بهذه الوصية لأن النبي صلى الله عليه وسلم مات بين يديها , أفلا يعقل الرافضة ما يصنعون . ؟؟
أخرج الإمام البخاري في كتاب المغازي حديث رقم (4447) :
عن إبن عباس رضي الله عنهما قال : إن علي بن أبي طالب رضي الله تعالى عنه خرج من عند رسول الله صلى الله عليه وسلم في وجعه الذي مات فيه فقال الناس : يا أبا الحسن , كيف أصبح رسول الله صلى الله عليه وسلم , فقال : أصبح بحمد الله بارئاً , فأخذ بيده عباس بن عبد المطلب , فقال له : أنت والله بعد ثلاث عبد العصا , وإني والله لأرى رسول الله صلى الله عليه وسلم , سوف يتوفى في وجعه هذا , وإني لأعرف وجوه بن عبد المطلب عند الموت , إذهب بنا إلي رسول الله , فلنسأله فيمن هذا الأمر , إن كان فينا علمنا ذلك , وإن كان في غيرنا علما , فأوص بنا , فقال علي : إنا والله لئن سألناها رسول الله صلى الله عليه وسلم فمنعناها , لا يعطيناها الناس من بعده , وإني والله لا أسألها رسول الله صلى الله عليه وسلم .
قلتُ : وفي هذا شهادة على أن الصحابة رضوان الله تعالى عليهم ملتزمون بأمر النبي صلى الله عليه وسلم , ولو كان هناك وصية لما تخلف عنها أحدٌ من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم , ولما عبرت الأنصار عن رأيها في السقيفة , وما قالت منا أمير ومنكم أمير , ولأستخلفوا من عُهد له بالوصية من النبي صلى الله عليه وسلم , ولو كان هناك نصاً قبل هذا لأخبر علي رضي الله عنه العباس , لكان أولى أن يقول له علي رضي الله عنه , كيف نسأله عن هذا الأمر , وقد أوصى إلي بالخلافة , وقد توفي النبي صلى الله عليه وسلم في نفس اليوم , ولا أساس لدعوى الوصية من الصحة , وكل ما أورده الإمامية الرافضة في التنصيص على علي رضي الله عنه , مردود بنصٍ صريح من علي رضي الله عنه نفسه , فأدلتكم كلها واهية , فهل يكذب علي يا رافضة وحاشاه .
أخرج الإمام مسلم في الصحيح (3/167) رقم (1978) :
سئل علي رضي الله عنه , أخصكم رسول الله صلى الله عليه وسلم بشيء ؟ فقال : ما خصنا رسول الله بشيء لم يعم به الناس كافة , إلا ما كان في قراب سيفي هذا , قال : فأخرج صحيفة مكتوب فيها : ( لعن الله من ذبح لغير الله , ولعن الله من غير منار الأرض , ولعن الله من لعن والده , ولعن الله من آوى محدثاً ) .
ملحق #4 07/08/2011 9:06:02 م
البداية والنهاية (5/221) .
وقال الحافظ إبن كثير رحمه الله هذا الحديث الثابت في الصحيحن وغيرهما عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه يرد على فرق الرافضة من زعمهم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أوصى إليه بالخلافة , ولو كان الأمر كما زعموا لما رد ذلك أحد من الصحابة فإ،هم كانوا أطوع لله ورسوله في حياته , وبعد وفاته من أن يفتئوا عليه فيقدموا غير ما قدمه , ويؤخروا من قدمه بنصه , حاش وكلا !!! ومن ظن بالصحابة رضوان الله عليهم ذلك فقد نسبهم بأجمعهم إلي الفجور والتواطؤ على معاندة رسول الله صلى الله عليه وسلم والعبذ بالله , ومضادتهم لحكمه ونصه , ومن وصل من الناس إلي هذا المقام فقد خلع رقبة الإسلام , وكفر بإجماع الأئمة الأعلام .
شرح صحيح مسلم للإمام النوو (13/151) .
في إبطال ما تزعمه الرافضة والشيعة والإمامية بالوصية لعلي وغير ذلك من إختراعاتهم .
وأخرج في كتاب الإعتقاد بإسنادٍ حسن حسنه البيقهي في دلائل النبوة .
وعن عمرو بن سفيان قال : لما ظهر علي يوم الجمل قال : أيها الناس , إن رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يعد إلينا من هذه الإمارة شيئاً , حتى رأينا من الرأي أن نستخلف أبا بكر , فأقام وإستقام حتى مضى لسبيله . إسناده حسن . والله تعالى أعلى وأعلم . فما حجة الرافضة بعد كل هذا . والله الموفق .
ملحق #5 07/08/2011 9:37:08 م
ماذا يا هذا هل انت قرأت رد الشبهة ام تهرف بما لا تعرف يا زنديق
با سلام خدمت دوست بزرگوار و گرامی در واقع همین کم بود که تفسیر البیان و تاریخ طبری از سوی شما رد شود که به حمد الله توسط شما دوست گرامی رد شد!
سلام علیکم جمیعا
جدا!!!! کجا این حرف رو از زبون من در آوردید........فتح الفتوح کردید!!!!
ما که کتب شما رو قبول نداریم...کتاب اربعه خودمون رو قبول داریم و شما هم تمام روایت های بخاری و مسلم را صحیح می دانید...من می گم از منابع ما برای ما اثبات کن حرف بدی می زنم؟
کجای این حرف من به اون استدلال شما شبیه است؟
من می گم از کتب مورد قبول شما ...اثبات کردیم آیه در شان ابوبکر نیست....!!!!
سلام علیکم جمیعا جدا!!!! کجا این حرف رو از زبون من در آوردید........فتح الفتوح کردید!!!!
ما که کتب شما رو قبول نداریم...کتاب اربعه خودمون رو قبول داریم و شما هم تمام روایت های بخاری و مسلم را صحیح می دانید...من می گم از منابع ما برای ما اثبات کن حرف بدی می زنم؟
کجای این حرف من به اون استدلال شما شبیه است؟
من می گم از کتب مورد قبول شما ...اثبات کردم ابوبکر صدیق نیست....!!!!
برادر بزرگوار من، بنده به تاریخ طبری و تفسیر البیان برای اثبات این القاب استناد کردم و شما آنها را رد کردید.
حرفی نیست.
شما 4 لینک دادید و گفتید در اینجا ها شما با استناد به منابع اهل سنت استناد نموده اید که این القاب نه تنها در حق ابوبکر و عمر نیست بلکه در حق علی -رض ا ع- است.
حال اگر بنده از همین منابعی که شما از اهل سنت عینا استناد کرده اید ثابت کنم که چنین نیست، آیا اینقدر شجاعت دارید که بپذیرید که این القاب متعلق به ابوبکر و عمر است؟
برادر بزرگوار من، بنده به تاریخ طبری و تفسیر البیان برای اثبات این القاب استناد کردم و شما آنها را رد کردید. حرفی نیست.
شما 4 لینک دادید و گفتید در اینجا ها شما با استناد به منابع اهل سنت استناد نموده اید که این القاب نه تنها در حق ابوبکر و عمر نیست بلکه در حق علی -رض ا ع- است.
حال اگر بنده از همین منابعی که شما از اهل سنت عینا استناد کرده اید ثابت کنم که چنین نیست، آیا اینقدر شجاعت دارید که بپذیرید که این القاب متعلق به ابوبکر و عمر است؟
تا آنجا که بررسی کردم تمام سئوالات شما را جواب داده ام.
اما اگر احساس می کنید سئوالی بی جواب مانده باز هم آن را بنویسید ( نه اینکه لینک قرار دهید) تا پاسخگو باشم
[FONT=Arial Black]چون من هرچی منتظر می مونم...شما می این داخل تایپیک و جواب ما رو نمی دید...!!!!!!
برای نمونه شما به مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 اشاره کردید و بی از 3 مرتبه تاکید نمودید که در اینجا علمای اهل سنت در آن لفظ صدیق را برای ابوبکر رد کرده اند.
من هم همین منبع شما را بررسی می کنم:
همانگونه که می بینید حدیث مورد بحث شما در باب بشاره بشهاده و الجنته هست و نه در مورد لقب صدیق به ابوبکر.
جالب اینکه در این حدیث راوی پس از ذکر آن، می گوید حدیث به دلیل روایت از سوی ابراهیم بن عمر بن ابان ضعیف است و احادیث صحیح تری بر آن تقدم دارند!!!
[FONT=arial black]چون من هرچی منتظر می مونم...شما می این داخل تایپیک و جواب ما رو نمی دید...!!!!!!
[FONT=arial black]و این هم حرف این آقا:
برای نمونه شما به مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 اشاره کردید و بی از 3 مرتبه تاکید نمودید که در اینجا علمای اهل سنت در آن لفظ صدیق را برای ابوبکر رد کرده اند.
من هم همین منبع شما را بررسی می کنم:
همانگونه که می بینید حدیث مورد بحث شما در باب بشاره بشهاده و الجنته هست و نه در مورد لقب صدیق به ابوبکر. جالب اینکه در این حدیث راوی پس از ذکر آن، می گوید حدیث به دلیل روایت از سوی ابراهیم بن عمر بن ابان ضعیف است و احادیث صحیح تری بر آن تقدم دارند!!!
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom مراجعه کن به جلد نهم صفحه 47-48 این چاپ:
[FONT=Arial Black]مجمع الزوائد ومنبع الفوائد
[FONT=Arial Black]للحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي المتوفى سنة 807
[FONT=Arial Black]بتحرير الحافظين الجليلين : العراقي وابن حجر
[FONT=Arial Black]الجزء التاسع
[FONT=Arial Black]دار الكتب العلمية
[FONT=Arial Black]بيروت لبنان
[FONT=Arial Black]طبع بإذن خاص من ورثة حسام الدين القدسي مؤسس مكتبة القدسي بالقاهرة
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom [FONT=Arial Black]اون چیزی رو که شما پیدا کردید در صفحه 73 این کتاب آمده است ..شما مراجعه کن به همین چاپ ارائه شده از سوی ما.
[FONT=Arial Black]این نیز تصویر اون چیزی هست که شما پیدا کردید و آوردید
دوستان بحث سر این بود که تا این جا اثبات شده که این آیه در شان ابوبکر نیست...
روایت هایی که این جور افراد استناد می کنند و می خواهند به زور این آیه را در حق ابی بکر بدانند مخالف معتبر ترین کتاب خودشان یعنی صحیح بخاری است و این حرف رو زدم:
[FONT=arial black]ضعف سند روايت نزول آيه در حق أبي بكر :
[FONT=arial black]خود علماي اهل سنت اين روايت را تضعيف كردهاند .
[FONT=arial black]هيثمي ، عالم مشهور اهل سنت بعد از نقل روايت طولاني به نقل از امير المؤمنين عليه السلام در فضائل ابوبكر ، مي گويد :
[FONT=arial black]وعن أسيد بن صفوان صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لما توفى أبو بكر سجى بثوب فارتجت المدينة بالبكاء ودهش كيوم قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم وجاء علي بن أبي طالب مسترجعا مسرعا وهو يقول اليوم انقطعت خلافة النبوة ... فسماك الله في كتابه صديقا فقال والذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم وصدق به أبو بكر ... رواه البزار وفيه عمر ابن إبراهيم وهو كذاب .
[FONT=arial black]هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت ، او را با پارچهاي پوشاندند ، مدينه از گريه مردمان به لرزش افتاد ؛ همانند روزي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفته بود . علي بن أبي طالب (عليه السلام) در حالي كه «انا لله وإنا اليه راجعون» را بر زبان داشت ، ب
[FONT=arial black]ا سرعت آمد و فرمود : امروز خلافت پيامبر قطع شد ... خداوند تو را در كتابش صديق ناميد و فرمود: مراد از «جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «صدق به» ابوبكر است .
[FONT=arial black]اين روايت را بزاز نقل كرده است و در سند آن عمر بن ابراهيم است كه او بسيار دروغگو است .
[FONT=arial black]و ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
[FONT=arial black]ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
[FONT=arial black]فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
[FONT=arial black]از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي[FONT=arial black] كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است .
مضافا این که..... ما گفتیم که در کتاب فتح الباری-ج13-صفحه413 نیز امده است این هم تصویر:
این هم مشخصات کتاب: فتح الباري
شرح
صحيح البخاري
للامام الحافظ
شهاب الدين ابن حجر العسقلاني(وفات : 852)
رحمه الله تعالى
الثالث عشر دار المعرفة
للطباعة والنشر
بيروت - لبنان
توضیح مجدد: [FONT=arial black] [FONT=arial black] ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
[FONT=arial black]ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
[FONT=arial black]فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
[FONT=arial black]از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي[FONT=arial black] كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است
إنّه بايعنى القوم الّذين بايعوا أبا بكر الصدیق و عمر الفاروق و عثمان بن عفان، على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشّاهد أن يختار ، و لا للغائب أن يردّ ، و إنّما الشّورى للمهاجرين و الأنصار . فإن اجتمعوا على رجل و سمّوه إماما كان ذلك للّه رضا ، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه ، فإن أبى قاتلوه على اتّباعه غير سبيل المؤمنين ، و ولاّه اللّه ما تولّى .
و لعمرى يا معاوية لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنّى أبرأ النّاس من دم عثمان ، و لتعلمنّ أنّى كنت فى عزلة عنه ، إلاّ أن تتجنّى ، فتجنّ ما بدا لك ، و السّلام . اقول : انّما احتجّ عليه السلام على القوم بالإجماع لاعتقادهم انّه لم يكن منصوصا عليه ، فلو احتجّ بالنص لم يقبل منه و لم يسلم له . و التجنّى دعوى الجناية ممن لم يفعلها ،
و باللّه التوفيق .
دوست عزیز خیلی نامردی ها این نامه رو دست کاری کردی ها هم من در خانه دیدم که ابابکر صدیق و عمر فاروق اصلا در متن عربی اش وجود نداشت نمی دانم از کجا کپی کردی یا ان را دستکاری کردی
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom مراجعه کن به جلد نهم صفحه 47-48 این چاپ:
[FONT=Arial Black]مجمع الزوائد ومنبع الفوائد
[FONT=Arial Black]للحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي المتوفى سنة 807
[FONT=Arial Black]بتحرير الحافظين الجليلين : العراقي وابن حجر
[FONT=Arial Black]الجزء التاسع
[FONT=Arial Black]دار الكتب العلمية
[FONT=Arial Black]بيروت لبنان
[FONT=Arial Black]طبع بإذن خاص من ورثة حسام الدين القدسي مؤسس مكتبة القدسي بالقاهرة
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom [FONT=Arial Black]اون چیزی رو که شما پیدا کردید در صفحه 73 این کتاب آمده است ..شما مراجعه کن به همین چاپ ارائه شده از سوی ما.
[FONT=Arial Black]این نیز تصویر اون چیزی هست که شما پیدا کردید و آوردید
[CENTER][IMG]http://www.askdin.com/member15710-albums752-ي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است
با سلام خدمت دوستان عزیز... دیدید که دوست شما در منبع مجمع الزوائد ومنبع الفوائد به جد اعتقاد دارد که استناد من اشتباه است.
ایشان چونان که ملاحظه می فرمائید مشخصات کتاب را نوشته اند و تاکید کرده اند در این نسخه مذکور در صفحات 48-47 وجود دارد.
ایشان به نسخه الکتریکی این کتاب استناد کرده اند و بنده اصل صفحات را اینجا اسکن می کنم.
قضاوت با شما که کدام یک می تواند قابل اعتمادتر باشد. این صفحه اول این کتاب:
خوب این هم صحفه 47-48 که دوست عزیز به اون استناد کردند، به شماره صفحه در تصویر دقت شود!!! یعنی حدیثی که ایشان فرمودند:
اما می خواهم توجه شما رو به نکته ای جالب معطوف کنم. برادر عزیز ما گفتند که در کتابی که در اختیار دارند حدیث من در ص 73 و حدیث مورد بحث ایشان در صفحه47 حدیث مذکور وجود دارد.
خوب بنده هم 34 صفحه به عقب برگشتم و حدیث مورد نظر این بنده خدا را (با همان موضوعیت) پیدا کردم که در آن لقب صدیق را به حضرت علی -رض- نسبت می دهند.
اما وقتی در صفحه بعد انتهای روایت را نگاه می کنیم می بینیم که نویسنده آن را ضعیف دانسته!
قضاوت با شماست...
جالب اینکه در بررسی بیشتر همین کتابی که دوست شیعه شما آن را نماد تفاوت و رد نظرات اهل سنت در بین هم دانسته است.
در ص 17 همین کتاب روایتی دیگر آورده و به صورت واضح بر آن ثقه گذاشته است که ابوبکر -رض- صدیق است!!!
حال برادر من خود اعتراف کنید که منبع من صحیح تر است یا منبع شما؟
در حالی که هر دو به یک منبع استناد کردیم.
دوست دارم با عدالت علوی مخصوص خود جواب دهید...
این را جواب بدهید تا در مورد منبع دوم هم صحبت نمایم...
در تصدیق این امر همین بس که همان همین آقای قزوینی شما بارها در شبکه ولایت بارها می گوید ابوبکر صدیق!
حاجی
چرا وقتی جوابی نداری می ری بحث دیگر اون رو عربی می خونه تا نگویید که تحریف کرده است بلا سخنی از شبکه کلمه
همین بس که اللهیاری به او می گوید ابوبکر کذاب
خوب این گونه خوب است :ok:
دوست عزیز سند صحیح زیاد است
شک نکن که این دو لقب از این دو شخص است
اسناد اون رو توی همین تایپک دادم
بیش از 10 سند تائید شده
مثل اینکه سکوت کنی همینطوری به روی مبارک هم نمی آورند.
جناب اوه آزادی گرامی
شما فرق بین شرح نهج البلاغه و نهج البلاغه رو میتوانید اینجا ذکر کنید ؟
؟؟؟
ایشان رعایت شئون بحث علمی را کرده اند ، وگرنه به سایتشان مراجعه کنید ببینید دلایل زیادی بر عدم تطبیق این اسامی بر شیخین و تطبیق این اسامی بر حضرت علی علیه السلام آورده اند
ایشان اول نمی توانند بگویند ابوبکر غاصب
کم کم در بحث اثبات می کنند غصب خلافت صورت گرفته است
رعایت شئون؟؟؟
ولله قسم اگر پخش کردن کلیپ های فحاشی ایشان گناه نبود آنها را قرار می دادم اینجا تا بدانید که شئونات را رعایت می فرمایند یا خیر
چه مشکلی اره؟؟؟مگه من توهینی کردم یا حرفی زدم که به کسی بر بخوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد هم شنیده بودم می خواستم سندیتش رو بدونم....
وحدت دلیل نمی شه از همه چی عقب نشینی کرد....
همینه که الان به جایی رسیده اند که فاطمیه رو هم رد می کنند.
[/color][/font][/size]
خوب پخش کن؟
کجا استاد فحاشی کرده؟
اگر منظورتون نشون دادن برخی از روایت های توهین آمیز از کتب شما اهل سنت حتی در صحیح بخاری و ...وجود دارد دراشتباه هستی...این علمای شما هستند که توهین می کنند نه علمای ما.تو همین صحیح بخاری تا حالا اون روایت های توهین آمیز نسبت به پیغمبر(ص) رو ندیدی؟چند مورد رو دلت می خواد که نشون بدم؟
عزیز :
این رویات ها رو استاد نشون می دهد و از ان طرف سفارش استاد به اهل سنت است که بیایید این روایت هایی توهین می کند به پیغمبر اسلام (ص) رو تصحیح کنید
آوردن این روایت ها در کتب اهل سنت توهین است
ما توهینی که شما به رسول خدا(ص) می کنید رو محکوم میکنیم ...رسول خدا (ص) معصوم و عاری از هر گونه گناهی می باشد.....عاری از هر گونه رویات توهین آمیزی که در کتب شما است
شگفت آور این است که فقهای اهل سنت در بسیاری موارد فتوى دادهاند که اگر کسی به ابوبکر و عمر دشنام داد مستحق قتل است ، ولی نسبت به کسی که علی بن أبی طالب (علیهالسلام) را لعن کند نه تنها چنین حکمی ندادهاند ، بلکه بسیاری از کسانی که به امیر مومنان دشنام داده و یا با حضرت جنگیدهاند ، در نزد اهل سنت مورد وثوق و احترام و اعتماد هستند !
سخنان علمای اهل سنت در مورد شیعه و سب صحابه :
در ابتدا سخن عدهای از علمای اهل سنت و وهابیت را در این زمینه نقل میکنیم :
ابن تیمیه :
او میگوید :
لا ریب أنه لا یجوز سبّ أحد من الصحابة لا علی ولا عثمان ولا غیرهما، ومن سب أبا بکر وعمر وعثمان فهو أعظم اثما ممن سب علیاً . وإن کان متأولا فتأویله أفسد من تأویل من سب علیاً ، وإن کان المتأول فی سبهم لیس بمذموم لم یکن اصحاب معاویة مذمومین، وإن کان مذموماً کان ذم الشیعة الذین سبوا الثلاثة أعظم من سب الناصبة الذین سبوا علیاً وحده، فعلى کل تقدیر هؤلاء أبعد عن الحق.
منهاج السنة النبویة ج 4 ص 46 ، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس الوفاة: 728 ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم
شکی نیست که سب هیچ یک از صحابه جایز نیست ؛ نه دشنام به علی و نه عثمان و نه غیر آن دو ؛ و کسی که به ابوبکر و عمر و عثمان دشنام دهد ، گناه او بیشتر از کسانی است که به علی دشنام میدهند !
و اگر برای کار خود توجیهی داشته باشد ، توجیه او باطلتر از توجیه کسانی است که به علی دشنام میدهند ! و کسانی که برای این دشنام دادن به آنها توجیهی داشتهاند ، مورد نکوهش نیستند .
لشکریان معاویه مورد نکوهش نیستند ؛ و اگر برای آنان نکوهشی باشد ، نکوهش شیعه که به خلفای ثلاثه دشنام میدهند ، بیشتر از ناصبی است که تنها به علی دشنام میدهد !
در هر صورت کسانی که به خلفای ثلاثه دشنام میدهند از حق دورتر هستند !
احسان الهی ظهیر :
او در کتاب الشیعة واهل البیت میگوید :
علی بن أبی طالب الذی لا یرضى أن یشتم اهل الشام ومحاربه معاویة بن ابی سفیان ویمنع صحبه عن ذلک ، هل یتوقع منه انه یرضى بلعن اهل المدینة ، مدینة النبی (ص)، وشتم اصحاب النبی ورحمائه واصهاره؟
الشیعة وأهل البیت ص 211
علی بن ابی طالب که راضی نمیشد به اهل شام و دشمنانش معاویة بن ابی سفیان دشنام داده شود ، و جلوی این کار را میگرفت ، آیا میتوان از او توقع داشت که به لعن اهل مدینه ، مدینه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) و دشنام به اصحاب ایشان و دوستدارانش و بستگان سببی (داماد و پدرزن) آن حضرت راضی شود ؟
دکتر ناصر القفاری :
دکتر ناصر القفاری عضو هیئت تدریس دانشگاه محمد بن سعود مینویسد :
اعترفت کتب الشیعة أنّ ابن سبأ اوّل من أظهر الطعن فی ابی بکر وعمر وعثمان والصحابة وتبرأ منهم، وادعى انّ علیاً أمره بذلک وأراد علیّ قتله لطعنه فی الصحابة
اصول مذهب الشیعة 2 : 768، (ط. الثالثة: 932، عبد الله الجنید ـ حوار بین السنة والشیعة : 50 ـ 52 ، عن المقالات والفرق : 20
کتابهای شیعه اعتراف کرده است که ابن سبا ، اولین کسی بود که به ابوبکر و عمر و عثمان و صحابه ایراد گرفته و از آنان بیزاری جست ؛ و ادعا کرد که علی او را به این کار دستور داده است ؛ علی نیز خواست او را به خاطر اشکال گرفتن به صحابه بکشد !
دکتر مصطفی حلمی :
دکتر مصطفى حلمی ، استاد فلسفه در دانشگاه ام القری مکه ، میگوید :
تصرّ ایران على سب الصحابة ، وفی مقدمتهم ابو بکر وعمر وعثمان ، وعدم الاعتراف بشرعیة خلافتهم.
نظام الخلافة ص 8
ایران اصرار بر دشنام به صحابه دارد ، و پیشاپیش همه آنها ، ابوبکر و عمر و عثمان هستند ؛ همچنین ایران اصرار بر قبول نکردن مشروعیت خلافت آنها دارد .
دکتر محمد أمحزون :
دکتر محمد امحزون ، استاد تاریخ اسلامی در دانشگاه مولى إسماعیل شهر مکناس مغرب
میگوید :
ومن بدع الشیعة العقدیة شتم الصحابة وسبّهم ، بل وتکفیرهم الذی أصبح من لوازم اصول مذهبهم . ویرجع ذلک حسب زعمهم لمخالفة الصحابة النص المزعوم على إمامة علیّ وبذلک یکفّرون الصحابة بترکهم بیعة علیّ (رضی الله عنه) ویتبرأون منهم إلا نفراً قلیلا.
تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة 2 : 283 ، 338.، رسالة الدکتورة للدکتور محمد أمحزون، جامعة محمد الأوّل ـ المغرب، کلیّة الآداب والعلوم الانسانى، بإشراف الدکتور فاروق حمادة.
یکی از بدعتهای عقیدتی شیعه ، دشنام و بدگویی از صحابه و حتی تکفیر آنها است ، که یکی از لوازم اصول دین آنها شده است ! و علت اینکار به گمان آنها ، مخالفت صحابه با سخن رسول خدا در مورد امامت علی است و به همین سبب ، صحابه را به خاطر بیعت نکردن با علی تکفیر میکنند و از عموم آنها جز گروهی اندک بیزاری میجویند .
همچنین در جای دیگر میگوید :
السبّ المذکور هو ما اصبح یسمیه البعض فی العصر الحاضر بالنقد العلمی لتأریخ الصحابة ، وهو بعینه السبّ الذی سبّ به السبئیة والروافض والخوارج والمعتزلة والزنادقة اصحاب رسول الله (ص) وهو السبّ الذی دسه الرواة الکذابون خصوصاً الشیعة.
همان مصدر ج 1 ص 142
این دشنام ، همان چیزی است که در عصر ما آن را نقد علمی تاریخ صحابه مینماند ! و این همان دشنام است که طرفداران عبد الله بن سبا و روافض و خوراج و معتزله و زنادقه اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را به همین صورت دشنام میدادند ؛ و این همان دشنامی است که راویان دروغگو ، و به خصوص شیعه ، در میان روایات وارد کردند !
و نیز میگوید :
عندما کثر سب الصحابة ـ من الشیعة ـ وضعت أحادیث فی فضلهم او فی فضل جمع منهم.
همان مصدر ج 1 ص 54
هنگامی که دشنام به صحابه توسط شیعه زیاد شد ، عدهای در مقابل در فضیلت گروهی از صحابه یا همه آنها روایت جعل کردند !
دکتر غالب عواجی :
دکتر غالب بن علی عواجی عضو هیئت تدریس دانشگاه اسلامی مدینه میگوید :
انّ کتبهم مملوءة بالسب والطعن فی الصحابة ، لا یستثنون الاّ خمسة منهم ، وقیل سبعة عشر من مجموع ذلک العدد الضخم من الصحابة
فرق معاصرة ج 1 ص 247
کتب شیعه پر است از دشنام و طعن به صحابه ، و جز پنج نفر و یا هفده نفر را از این مجموعه بزرگ از صحابه استثنا نمیکنند !
همچنین در جای دیگر مینویسد :
لا فائدة للاسلام والمسلمین من شخص یدعی الاسلام ثم یلعن الصحابة ویکفرهم ویحکم علیهم بالردة.
همان مصدر ج1 ص 171
کسی که ادعای اسلام دارد اما صحابه را لعن کرده و آنان را کافر دانسته و سپس حکم به ارتداد آنان میکند ، هیچ فائدهای برای اسلام و مسلمین ندارد .
فتوای بن جبرین در مورد کفر شیعه :
او که از بزرگترین علمای وهابی و از مفتیان عربستان سعودی بود ، میگوید :
فالرافضة بلا شکّ کفّار لأربعة أدلة :
الأول: طعنهم فی القرآن... .
الثانی: طعنهم فی السنّة وأحادیث الصحیحین ، فلا یعملون بها ؛ لأنّها من روایة الصحابة الذین هم کفّار فی اعتقادهم، حیث یعتقدون أنّ الصحابة کفروا بعد موت النبی صلى اللّه علیه وسلم إلاّ علیّ وذرّیته ، وسلمان وعمّار ، ونفر قلیل ، أمّا الخلفاء الثلاثة، وجماهیر الصحابة الذین بایعوهم فقد ارتدّوا ، فهم کفّار ، فلا یقبلون أحادیثهم ، کما فی کتاب الکافی وغیره من کتبهم .
الثالث : تکفیرهم لأهل السنّة... .
الرابع : شرکهم الصریح بالغلّو فی علیّ وذرّیته ، ودعاؤهم مع اللّه.
اللؤلؤ المکین من فتاوى فضیلة الشیخ ابن جبرین ص39.
شیعیان ، بدون شک به چهار دلیل کافر هستند :
1- به قرآن اشکال وارد میکنند ! ...
2- به سنت و روایات صحیحین اشکال وارد کرده و به آنها عمل نمیکنند ! چون این روایات را صحابهای که در نظر آنها کافر هستند ، نقل کردهاند ؛ زیرا آنان اعتقاد دارند که همه صحابه بعد از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) کافر شدند ، جز علی و خاندان او و سلمان و عمار و گروهی اندک ؛ اما خلفای سهگانه و همه صحابه که با او بیعت کردند ، مرتد شدند ؛ و به همین سبب روایات آنان قابل قبول نیست ! همانطور که در کافی و غیر آن از کتب شیعه آمده است !
3- اهل سنت را کافر میدانند !...
4- صریحا مشرک شده و در مورد علی و خاندان او غلو کرده و آنان را به همراه خدا میخوانند !
شیخ عادل کلبانی:
شیخ عادل الکلبانی ، امام جمعه مسجد الحرام در مصاحبهای که با شبکه بی بی سی داشت ، عنوان کرده بود که :
لا أستطیع أن أقول عن شخص یعلم مکانة أبی بکر رضی الله عنه، ثم یسبه و یتقرب إلى الله ببغضه و التحذیر منه و لعنه أنه مسلم، ... ، هذا لا شک فی کفره.
من نمیتوانم بپذیرم کسی که جایگاه خلیفه اول را میداند ، او را ناسزا میگوید و با بغض و عداوت او، به خداوند تقرب میجوید و او را لعن میکند ، من به چنین فردی، نمیتوانم مسلمان بگویم و شکی در کفر او نیست.
السلام علیک یا امیر المومنین(ع)
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی(عج)
ضعف سند روايت نزول آيه در حق أبي بكر : خود علماي اهل سنت اين روايت را تضعيف كردهاند .
هيثمي ، عالم مشهور اهل سنت بعد از نقل روايت طولاني به نقل از امير المؤمنين عليه السلام در فضائل ابوبكر ، مي گويد :
وعن أسيد بن صفوان صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لما توفى أبو بكر سجى بثوب فارتجت المدينة بالبكاء ودهش كيوم قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم وجاء علي بن أبي طالب مسترجعا مسرعا وهو يقول اليوم انقطعت خلافة النبوة ... فسماك الله في كتابه صديقا فقال والذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم وصدق به أبو بكر ... رواه البزار وفيه عمر ابن إبراهيم وهو كذاب .
مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 .
هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت ، او را با پارچهاي پوشاندند ، مدينه از گريه مردمان به لرزش افتاد ؛ همانند روزي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفته بود . علي بن أبي طالب (عليه السلام) در حالي كه «انا لله وإنا اليه راجعون» را بر زبان داشت ، ب
ا سرعت آمد و فرمود : امروز خلافت پيامبر قطع شد ... خداوند تو را در كتابش صديق ناميد و فرمود: مراد از «جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «صدق به» ابوبكر است .
اين روايت را بزاز نقل كرده است و در سند آن عمر بن ابراهيم است كه او بسيار دروغگو است .
و ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است .
امام علي عليه السلام ، ابوبكر را كاذب و غادر ميداند :
نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است ؛ آنجا كه به نقل از خليفه دوم مينويسد :
قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .
صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 157 ، كتاب الجهاد ، باب حكم الفئ .
پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ، شما دو نفر (عباس و علي(ع) ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زادهات را درخواست كردي و تو اي علي(ع) ميراث فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) را .
ابوبكر گفت : رسول خدا(ص) فرموده است : ما چيزي به ارث نميگذاريم ، آنچه ميماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار معرفي كرديد ...
پس از مرگ ابوبكر ، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد .
با اين حال چگونه ميشود كه امير المؤمنين عليه السلام در هنگام مرگ خليفه اول آمده باشد و آن سخنان را گفته باشد ؟
بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد :عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق».أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مينويسد :هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327)
اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد :هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .(الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 )اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است
و در جاي سوم ميگويد :هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين .(الموضوعات ، ج1 ، ص337 )
اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است .
هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد :رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف .(مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 )اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .
و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد :كر وفيه محمد بن عامر كذّاب(كنز العمال ، ج13 ، ص236 )
ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .
ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد :وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها .(كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116)
شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد .
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند :هذا باطل ، والمتهم به حسين .(ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 )اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است .
و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد :فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم .(البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 )اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست .
نخستين بار اهل كتاب عمر را فاروق ناميدند :
محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مينويسند :قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .(الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 )
ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آنها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مينويسد :عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب(البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 )
منبع : sonnat.net
برادر گرامی من!
سلام
دوست نداشتم چواب زحمات شما را اینگونه بدهم اما می گویم که بدانید:
در بسیاری از منابعی که شما به آن استناد کردید، یکی از منابع شما کتاب الموضوعات بود!!!
آیا می دانید این چه کتابی است؟
[color="red"][size=14]الموضوعات به معنی زباله دان است و ابن جوزی با نوشتن آن تمامی روایات غلط را در این زباله دان آورده!!![/size][/color]
سخن ohfreedomدر ست است
مراجعه کنید به
http://www.al-milani.com/farsi/library/lib-pg.php?booid=37&mid=183&pgid=1883
شبهه شیعه:
برخي از علما و مفسرين اهل تسنن ؛ همانند فخررازي و ... تلاش ميكنند كه ثابت كنند اين روايت در شأن ابوبكر نازل شده است و مراد از «صدق به» ابوبكر است ؛ اما با مراجعه به مصادر و منابع اهل تسنن، در مييابيم كه اين مطلب صحت ندارد ؛ بلكه اين آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است .
ما براي اثابت اين مطلب به منابع و مصادر اهل سنت ، اكتفاء مي كنيم .
اولاً: روايتي كه اين مطلب را براي ابوبكر ثابت ميكند ، از ديدگاه خود اهل سنت و به اعتراف بزرگان آنها ، جعلي و دروغ است . مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 . فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
ثانياً: روايات بسياري در كتابهاي اهل سنت وجود دارد كه اثبات ميكند اين آيه از قرآن كريم در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . (الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه ). تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 24 - ص 3 . الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 328 .ثالثاً: طبق روايت صحيح بخاري از قول عائشه كه هيچ آيهاي در قرآن كريم در حق ما نازل نشده است ؛ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ . صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .
رابعاً : نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است كه آن حضرت آن دو نفر را دروغگو ، گناهكار ، حيلهگر و خيانتكار ميداند (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا) . صحيح مسلم ج 5 ص 157 كتاب الجهاد باب حكم الفئ .
نتيجه : اين آيه هيچ ارتباطي به ابوبكر ندارد ؛ بلكه در باره امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است
پاسخ اهل سنت:
در جواب اولا شیعه میگویم که وقتی خود ما؛ که اهل سنت باشیم؛ میگوییم این حدیث درست نیست، دیگر دعوای تو با ما بر سر چیست ؟ آیا از صداقت اهل سنت ناراحتی که چرا حاضر نیست برای کوبیدن شیعه مقام ابوبکر از حد لازم بالا ببرد و احادیث دروغ را در وصفش بپذیرد؟!!
اگر شیعه جواب دهد که جرا امام فخر رازی در تفسیرش آن را نوشته؟میگوییم که او متخصص حدیث نبوده و مفسر بوده و معصوم هم نبوده پس میتوانست ، جایی اشتباه کرده باشد ، وانگهی ایشان نظرات مختلف را نوشته و اما امام هیثمی که متخصص در علم حدیث بود در شرح این روایت نوشت که در سلسله راویان مردی بنام عمر بن ابراهیم الهاشمی وجود دارد که کذاب است پس جار جنجال شیعه بی معنی است ...
در جواب دوما شیعه میگوییم:
که اتفاقا آلوسی نیز مثل رازی در تفسیرش نوشته که جماعتی از بزرگان این آیه را در حق ابوبکر میدانستند و جماعتی در حق علی و جماعتی در حق همه مومنان پس آلوسی هم همان نظر رازی را نوشته و در آخر جمع بندی کرده که برجسته شدن نام ابوبکر و علی برای این است که ابوبکر اولین مرد مسلمان و علی اولین کودک مسلمان بود پس ای کذاب! اگر نظر آلوسی را مینویسی کامل بنویس. و شیعه ها را مفریب! اینهم متن کامل از تفسیر آلوسی .... بینید شیعه چگونه فقط قسمت مورد نظر خود را بازگو کرده و نام ابوبکر را ندیده:
وقال علية . وأبو العالية . والكلبي . وجماعة { الذى جَاء * بالصدق } هو الرسول صلى الله عليه وسلم والذي صدق به هو أبو بكر رضي الله تعالى عنه . وأخرج ذلك ابن جرير . والماوردي في معرفة الصحابة . وابن عساكر من طريق أسيد بن صفوان وله صحبة عن علي كرم الله تعالى وجهه ،
وقال أبو الأسود . ومجاهد في رواية . وجماعة من أهل البيت . وغيرهم : الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه .و بعد در اینجا چرا شیطان گنگ شدی و نمیروی در سند حدیث نمینگری که آیا این حدیث که در مدح علی است سندش درست است یا نه ؟چرا در بست قبول میکنی ؟!!
برای اینکه غرض ورزی و به دنبال حقیقت نیستی ای عالم شیعی !!
اما خواننده بداند که ایضا روایتی که آیه را در حق علی میداند نیز از نظر علمای حدیث ما ،منکر است یعنی از لحاظ اعتبار از حدیثی که که انرا در حق ابوبکر میداند این دومی بی اعتبار تر است( و نظر ارجح این است که ایه درباره همه مومنان است) و اما عالم شیعی در اینجا سند را کار ندارد مهم برای او این است که روایت مطابق با هوای نفس اوست ، بنابر این، از نظر او سندش درست است ولو که راوی شیطان باشد!!
ادعای شیعه:
سنی ها ادعا دارند حضرت علی علیه السلام با خلفای ثلاثه روابط نیکی داشتند و آنها را انسانهای خوبی می شناختند. اما طبق حدیثی که در صحیح مسلم (که برای اهل سنت از مهمترین کتب حدیثی هست)، آمده نطر امیرالمومنین علی ابن ابی طالب ؛ چیز دیگری بوده،
در صحیح مسلم آمده که:
فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنْ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّي لَصَادِقٌ
ترجمه؛ پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمده اید تا میراث پسر برادرت (رسول خدا ص و (تو ای علی) میراث زنت (فاطمه (س)) از پدرش را طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبرص نقل کرده که پیامبرص فرمود: (ما نورث ما ترکناه صدقة=ما انبیاءاز خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه) پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این است که ابوبکر (کاذبا،آثما،غادرا،خائنا=دروغگو،گناهکار،پیمان شکن،وخائن) بود و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله ص و ولی ابوبکر هستم، اما نظر شما درمورد من اینست که من (کاذبا،آثما،غادرا،خائنا) هستم ولی خدا میداند که من راست میگویم.
(صحیح مسلم،کتاب الجهاد،باب حکم الفی)
حالا سنیها باید نفاق را بکناری نهند و باید حرف امیر المومنین علی علیه السلام را از مهم ترین کتاب خود قبول کنند و خلفا را کاذب و خائن بدانند !!
جواب ما!
یک شگرد و حیله عجیب شیعه این است اگر ما آنها را در یک شبهه رسوا کنیم و دروغشان را نشان دهیم با خونسردی و بدون شرم و خجالت می گویند:
اما عرق شرم بر پیشانی آنها نمی شیند که چرا دروغ گفتند؟!!
شبهه دوم را جواب دهیم و باز رسوایشان کنیم و حیله آنها را آشکار نماییم پس بدون شرم، جواب شبهه سومی را از ما می خواهند و کسی از عوام شیعه، دانایان خود را شماتت نمی کند که آخر چرا جملات بریده بریده از کتب اهل سنت را به نمایش میگذارید؟ و آخر کار آبروی خود را میبرید؟!
حالا بیایید و جواب ما را بر این شبهه بخوانید :
اول = شما را حدیث را ببینید و به حرف ربط (ف) در اصل روایت توجه کنید تا بدانید شیعه ها حدیث های ما را بریده بریده نقل می کند (ف) در عربی بمعنای سپس است و عمر می گوید فجئتما (پس شما آمدید.)
از این (پس) ما می فهمیم که این حدیث را از اول نقل نکرده اند! و جالب اینکه در آخر هم حدیث را بریده اند!!
پس اول قبل از جواب، بیایید روایت را بصورت کامل ببینید پس آمدم در حالیکه در وسط روز ، او را در خانه اش یافتم که بر تختش، بر روی حصیری از برگ خرما، نشسته بود و بر بالشِ چرمی تکیه داده بود.
پس بمن گفت ای مالک! بعضی از اهل قبیله تو را، فقر به پیش من کشاند و برایشان مقداری طعام اختصاص دادم ، بگیر و بینشان تقسیم کن.
گفتم اگر کسی دیگر غیر از من را مامور این کار میکردید، گفت ای مالک بگیرش!
پس در این اثناء برقا آمد و گفت: ای امیر المؤمنین آیا به عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد اجازه دخول میدهید؟ فرمود :بله پس آنها داخل شدند.
بعد باز پرده آمد که آیا به عباس و علی اجازه دخول میدهید؟
گفت بله بیایید. و آن دو داخل شدند و عباس فورآ گفت: ای امیر المومنین بین من و این دروغگو، گناهکار،پیمان شکن،و خائن قضاوت کن (منظورش علی بود)!
حاضرین در مجلس گفتند: بسیار خوب ای امیرالمومنین بین آنها قضاوت کن و به آنها رحم کن!
عمر به حاضرین گفت: قسم میدهم شما را به الله ی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله فرمود:
(ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟
گفتند: بله.
پس رو به عباس و علی کرد و گفت: قسم میدهم شما را به الله ی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول اللهص فرمود:(ما انبیاءاز خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟
آندو گفتند: بله.
پس عمر گفت :الله عزوجل به پیامبرش، ویژگی های داد که به احدی غیر از او نداد و الله فرمود:
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ ُ
آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، آن مال خدا و رسول است.
راوی می گوید یادم نمی آید که آیا آیه ما قبلش را نیز تلاوت کرد یا نه.
عمر در ادامه گفت: پس رسول الله بین شما مال بنی نضیر را تقسیم کرد قسم به الله که کسی را بر شما در این مال مقدم نمی دانم و تا وقتیکه این مال هست آنرا از شما نمی گیرم و رسول الله از آن خرج یکسال را بر میداشت و باقی را به بیت المال میداد.
پس عمر گفت: آیا این را میدانید؟ گفتند بله.
پس عمر گفت :وقتی رسول اللهص وفات کرد ابوبکر گفت: من مسئول کارهای رسول اللهص هستم، پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمده اید تا میراث پسر برادرت (رسول الله ) و (تو ای علی) میراث زنت از پدرش را، طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر صنقل کرده که پیامبر صفرمود؛ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه.
پس شما دو نفر (علی وعباس) نطرتان این بود که ابوبکر دروغگو،گناهکار،پیمان شکن و خائن بود،و خدا می داند که او راست گفت،و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله ص و ولی ابوبکرهستم، اما نظر شما درمورد من بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار و راشد و تابع حق بودم.
تا تو ای عباس! با این علی آمدی و همه شما یک رای داشتید و گفتید مسئولیت و اراده مال فدک را به ما بده و گفتم اگر بخواهید بشما میدهم. اما به یک شرط!
به شرط اینکه همانطور در آن دخل و تصرف کنید که رسول الله میکرد و با این شرط مال را از من گرفتید آیا اینطور نیست؟
عباس و علی گفتند بله!
عمر گفت پس حالا آمدید بین شما دو نفر داوری کنم نه والله به غیر از این شرط تا روز قیامت بین شما قضاوت نمی کنم اگر شما از اداره فدک عاجز هستید پس آنرا به من برگردانید! >>
حالا ای مسلمانان!
آیا دیدید کار شیعه را که اول داستان را بریده و آخرش را هم بریده تا بحث علمی کند؟!!!
بعد در ترجمه، فعل ماضی را با زمان حال ترجمه کرده تا القآء کند که تا هنوز هم علی و عباس، عمر را دروغگو میدانند!!!
حالا بیاییم و شرح این روایت را ببینیم!
حضرت عمر از دعوای عباس و علی و از روش آن دو درباره مسئله فدک و از رفتار عباس و علی عصبانی شدند و انسان در حالت غضب حرفهای میزند و کارهای می کند که در حالت عادی نه نمی گوید و نه می کند!
حضرت موسی در حالت غضب، کلام الله را بر زمین کوبید و مو و ریش یک پیغمبر دیگر را به ناحق کشید و او را به زمین زد حالا بیاییم از این کوه بسازیم!
آری شیعه همیشه همیگونه عمل می کند و خجالت هم نمی کشد.
حضرت عمر عین حرفهای عباس را که خطاب به علی گفته بود، تکرار کرد که نوعی کنایه است که شما از اول درباره این مال، از این حرفها میزدید! در مورد من و ابوبکر هم میگفتید! عصبانیت عمر از این بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوایتان پایان نمی یاید!
توجه کنید که عباس و علی این الفاظ به عمر نگفتند! بلکه حرف های عمر را در مجموع تایید کردند یعنی قبول کردند که نظر عمر از اول هم درباره فدک درست بود.
این به این میماند که من دوستی را نصحیت کنم که این ماشین را نخر و او بخرد بعدش به پیش من بیاید و شکایت کند که ماشین این و آن عیب را دارد و من به او بگویم تو از اول مرا خر و دروغگو تصور میکردی؟ و نصیحت مرا قبول نکردی!
(ببینید جمله را در اینجا باید سوالی بخوانیم .)
و شیعه که نباید از این حرف اثبات کند که دوستم مرا خر و دروغگو میداند او که نگفته این زبان محاروه است، اما شیعه برای کوبیدن صحابه هیچ فرصتی را از دست نمی دهد!
این اصطلاحات زبان است.
اما اگر یک یار پیامبر، به فارسی بگوید:
پایم لعزید و زمین خوردم.
شیعه از لغزیدن نتیجه می گیرد که گناه کرد!!!
و از زمین خوردن نتیجه می گیرد که این یار پیامبر آدمیزاد نیست عوض آنکه میوه بخورد زمین را میخورد!!!
شیعه اگر خجالت می کشید هرگز این ایراد های بنی اسرائیلی را مطرح نمی کرد.
و انگهی اگر واقعاً آنها عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن میدانستند پس چرا برای قضاوت، به پیش او آمدند؟
ای نادانان چرا فعل ماضی را به حال ترجمه کردید؟؟
ما پنهان نمی کنیم که در یک مرحله ؛در ابتداء؛ فاطمه و علی و عباس با ابوبکر درباره فدک مجادله کردند واستدلال ابوبکر را نپذیرفتند اما خیلی زود به اشتباه خود پی بردند و دیدند ابوبکر و بعد از او عمر، دارند به روش پیامبر حکومت می کنند.
و عمر، هنگامیکه اهل بیت گفتند: ما فدک را به روش رسول الله تقسیم می کنیم، مال را به آنها داد و دیگر از عمر چه می خواهید؟
اما اهل البیت باز خودشان آمدند که باز اختلاف داریم بین ما قضاوت کن!!
چیزی که شیعه از درک آن عاجز است و تا عینک غلو را از چشم خود برندارد همچنان از درک آن عاجز خواهد ماند این است که علی و فاطمه معصوم نبودند آیا ندیدید در همین مجلس عباس عموی علی چگونه با عصبانیت علی را با کلماتی نا مناسب وصف می کند؟!!
اصلاً عمر کلمات را از عباس عاریت گرفته که شما در بین خود که نه!! به ما هم همین برچسب ها را میزدید!
بعد اگر حدیث را از ما نقل می کنید خب عباس هم صریحاً به علی گفت دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن.
حالا ما مثل شما این کلمات را دلیل بگیریم که عباس عموی علی بود و علی عباس را آزار داد و پیامبر فرمود که عمو جای پدر است آیا پس نتیجه بگیریم که علی با آزار عباس مردی را که بمنزله پدرش بود را آزار داده و پس یعنی رسول الله را آزار داده؟؟!!
با این روش باور نمی کنم که شیعه راه را پیدا کند!
خب حالا پیدا نکند! اما این چه بیماری است که حرفهای عباس در مورد علی را نمی بیند اما در همان حدیث حرفهای سوالی عمر برعلیه خودش را می بیند؟! آیا تمام حدیث را قبول کنید یا ما را به حال خود مان بگذارید!
یک حرف یادم آمد!!
برای اینکه مبادا فردا، از توهین عباس به علی، شیعه نتیجه بگیرد که توهین به صحابی جایز است پیشاپیش این را بگوییم.
که عباس پیرمرد بود و عموی علی.
عمو که به آدم صد توهین هم بکند ادب حکم میکند که ساکت باشیم و دیدید علی کوچکترین جوابی به عموی خود نداد و سکوت کرد.
آخر بزرگتری گفتند و کوچکتری!!
امیدارم این شبهه را دیگر مطرح نکنید و عرض خود نبرید و زحمت ما روا مدارید!
حالا برای محققین شیعه متن کامل حدیث مورد بحث را به عربی از همان مصدری که شبهه گر شیعه، نیمه روایت کرده را ، بطور کامل مینویسم:
روى مسلم في صحيحه عن الزهري أنّ مالك بن أوس حدثه قال:
أرسل إلي عمر بن الخطاب فجئته حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مفضيا إلى رماله متكئا على وسادة من أدم ، فقال لي : يا مال ، إنه قد دف أهل أبيات من قومك وقد أمرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو أمرت بهذا غيري قال خذه يا مال قال فجاء يرفا ، فقال: هل لك يا أمير المؤمنين في عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبير وسعد فقال عمر: نعم فأذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال: هل لك في عباس وعلي ، قال: نعم ، فأذن لهما فقال عباس: يا أمير المؤمنين اقض بيني وبين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن ، فقال القوم أجل يا أمير المؤمنين فاقض بينهم وأرحهم ، فقال مالك بن أوس: يخيل إلي أنهم قد كانوا قدموهم لذلك.
فقال عمر : اتئد أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث ما تركنا صدقة قالوا نعم ثم أقبل على العباس وعلي فقال: أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمان أنّ رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: لا نورث ما تركناه صدقة ، قالا: نعم ، فقال عمر: إنّ الله جل وعز كان خص رسوله صلى الله عليه وسلم بخاصة لم يخصص بها أحدا غيره قال {ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول} ما أدري هل قرأ الآية التي قبلها أم لا ، قال: فقسم رسول الله صلى الله عليه وسلم بينكم أموال بني النضير ، فوالله ما استأثر عليكم ولا أخذها دونكم حتى بقي هذا المال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقي أسوة المال ثم قال أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض أتعلمون ذلك قالوا نعم ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك قالا نعم قال فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو بكر : أنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها ، فقال أبو بكر: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (ما نورث ما تركناه صدقة) فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفي أبو بكر وأنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق ، فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد، فقلتما ادفعها إلينا ، فقلت: إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخذتماها بذلك ، قال: أكذلك؟ قالا: نعم ، قال: ثم جئتماني لأقضي بينكما ، ولا والله لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلي
بسمه تعالی
سخن شما خنده دار است
بر این که ما پیامبران ارث نمی گذاریم
واقعا نمی دانم چگونه جناب عمر این حدیث رو اورده اند
چون در قران می فرماید و ورث سلیمان داوود
شما قران رو ول کردین چسپیدید به سخن
عمر چسپیده اید
مطلب را کامل نقل میکردید بهتر بود اینطوری خواندنش هم آسانتر میشود.
ابن جوزی و کتاب الموضوعات
اكنون شايسته است كه به ديدگاه علما پيرامون ابن جوزى و كتاب الموضوعات او، اشاره اى كنيم:
ابن اثير، ابن وردى و دياربكرى، در شرح حال ابن جوزى چنين گفته اند:
او از مردم، بسيار بدگويى مى كرد به ويژه از عالمانى كه مخالف شيوه او بودند.1
ذهبى درباره او مى گويد:
«دست نوشت موقانى را خواندم كه نوشته بود: ابن جوزى صمغِ بلادُر2 خورده بود و ريشش ريخته بود. از همين رو ريش او بسيار كوتاه بود. او ريشش را با رنگ سياه، خضاب مى كرد. در تأليفاتش بسيار اشتباه وجود دارد. او كتابى را به پايان مى رساند ولى در مطالبى كه نوشته بود دقت لازم را به كار نمى بُرد.
ذهبى پس از اين نقل مى گويد: آرى، تأليفاتش داراى اغلاط فراوانى بود، وى با عجله به نوشتن كتابى خاص اقدام مى كرد، اما بر اثر همين عجله دست به كار تأليف كتابى ديگر مى شد. وى بيشتر علم خود را از نوشتن كتاب ها و رساله هايى فرا گرفته بود كه در تأليف آن ها با دانشمندان واقعى به طور شايسته ارتباط نداشته است».3
جلال الدين سيوطى و داوودى در شرح حال او چنين گفته اند:
ذهبى در التاريخ الكبير مى گويد: ما ابن جوزى را به اعتبار مهارت وى، حافظ نمى ناميم، بلكه حافظ ناميدن او به اعتبار فراوانى اطلاعات و جمع آورى احاديث است.4
در ادامه، سخن ابن حجرِ عسقلانى را ذكر خواهيم كرد كه مى گويد:
«ابن جوزى هم چون كسى است كه در سياهى شب هيزم جمع مى كند (كار بيهوده انجام مى دهد)، به گونه اى كه آن چه را نقل مى كند، مورد بررسى قرار نمى دهد».
علماى بزرگ حديث، هم چون: نووى، ابن صلاح، ابن جماعه، زين عراقى، ابن كثير، ابن حجر، سخاوى، سيوطى و... كتاب الموضوعات او را مورد انتقاد قرار داده اند.
ابن كثير در اين باره مى گويد:
«شيخ ابوالفرج ابن جوزى كتابى را تأليف كرده كه روايات جعلى فراوانى در آن ذكر شده است، اما احاديث غير جعلى را نيز در آن آورده و آن چه را كه لازم بوده بيان كند، نياورده است، به همين دليل در اين كار اشتباه نموده و به راه درست نرفته است».5
ابن حجر پس از اثبات صحّت حديث «سد الأبواب إلاّ باب على عليه السلام»6
كه ابن جوزى آن را در الموضوعات و در شمار احاديث جعلى آورده، مى گويد: «وى در اين زمينه، خطاى زشتى مرتكب شده است».
او در ادامه مى گويد: «زيرا (وَفَوْقَ كُلِّ ذي عِلْم عَليمٌ);7 «و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است».
از طرفى، تقوا ايجاب مى كند كه در چنين مواردى به بطلان حديث حكم نكنيم، بلكه بايد درباره آن توقّف كرد و نبايد نظر داد; كه چه بسا در آينده ديگران مطلبى را درباره اين روايت درك كنند كه براى او آشكار نشده است».8
سخاوى نيز درباره كتاب الموضوعات اظهار نظر كرده است. وى مى گويد:
«ابن جوزى حتّى احاديث حَسَن و صحيحى را كه در يكى از دو صحيح بخارى و مسلم، نقل شده، در كتاب الموضوعات خود ذكر كرده و آن ها را جعلى دانسته است تا چه رسد به احاديث كتب ديگر.
اين گونه گشاده دستى در تعيين احاديث جعلى، غير قابل قبول و بسيار زيانبار است; زيرا وى احاديثى را جعلى دانسته كه نه تنها جعلى نيستند، بلكه از احاديث صحيح به شمار مى آيند.
ممكن است برخى آگاهان نيز از روى حسن ظن به ابن جوزى راه او را در پيش گيرند و در اين باره در كتب ديگر جست و جو و بررسى نكنند. از همين رو علما به طور اجمال، كليت كار ابن جوزى را مورد انتقاد قرار داده اند; چرا كه وى در بررسى احاديث، در بيشتر موارد، به يكى از سندهايى تكيه كرده كه در طريق نقل اين روايت، يك راوى متّهم به دروغ دارد، اما وى از سندهاى ديگر آن حديث، غافل مانده است».9
پنجم آن كه بر فرض اين كه ما از موضع خود در قبال بى اعتبارى آراء ابن جوزى عدول كنيم، انكار صحّت اين حديث را از او نمى توانيم قبول كنيم; زيرا ايرادى كه او در الموضوعات بر اين حديث گرفته، مخالف ديدگاه او در كتاب تبصره است; چرا كه در آن كتاب اين حديث را نقل كرده و آن را مورد نقد قرار نداده است.10
ششم آن كه هيچ دليلى براى انتقاد از محمّد بن كثير كوفى و اصبغ بن نباته وجود ندارد مگر شيعه بودن آن ها، اما همان گونه كه در جايش ثابت شده است، تشيّع و رافضى بودن از نظر علماى اهل سنّت، مشكلى ايجاد نمى كند و به اين امر حافظ ابن حجر عسقلانى تصريح كرده است.11
1 . مراجعه كنيد به حوادث سال 597 در الكامل فى التاريخ، تتمة المختصر و الخميس.
2 . درخت يا درختچه اى است در آمريكاى مركزى كه چوبِ گران بهايى دارد و از آن صمغى به نام آكازو استخراج مى كنند (به نقل از المنجد).
3 . تذكرة الحفاظ: 4 / 1342 ـ 1348، رقم 1098.
4 . طبقات الحفاظ: 478، طبقات المفسرين: 1 / 274.
5 . الباعث الحثيث: 75.
6 . «بستن همه درها جز در مخصوص ورود و خروج على عليه السلام».
7 . سوره يوسف: آيه 76.
8 . القول المسدّد فى الذبّ عن المسند: 19.
9 . فتح المغيث ـ شرح ألفية الحديث ـ : 1 / 236.
10 . روح المعانى: 29 / 158.
11 . مقدمة فتح البارى: 398 و 410.
سلام
فاروق و صدیق که مبالغه شدید در فارق و صادق بودن است بر کسی قابل تطبیق است که :
1- در تمام طول عمر خود و نه بخشی از آن
2- در تمام حالات و اوصاف خود و نه بخشی از آن
این دو وصف را دارا باشد وگرنه او فاروق و صدیق نیست پس تنها معصوم است که می تواند فاروق و صدیق باشد و دیگران از این دو عنوان بهره ای ندارند بلکه فقط می توانند به مراتبی از فارق و صادق بودن برسند . لذا حمل این دو وصف بر غیر معصوم صرف گزاف است .
والله الموفق
سلام جواب شما را خیلی قشنگ داد:
سلام
فاروق و صدیق که مبالغه شدید در فارق و صادق بودن است بر کسی قابل تطبیق است که :
1- در تمام طول عمر خود و نه بخشی از آن
2- در تمام حالات و اوصاف خود و نه بخشی از آن
این دو وصف را دارا باشد وگرنه او فاروق و صدیق نیست پس تنها معصوم است که می تواند فاروق و صدیق باشد و دیگران از این دو عنوان بهره ای ندارند بلکه فقط می توانند به مراتبی از فارق و صادق بودن برسند . لذا حمل این دو وصف بر غیر معصوم صرف گزاف است .
والله الموف
حالا باید نگاه کرد اقای عمر و ابوبکر ای مصداق را داردند یا خیر ؟؟
صدیق یعنی کسی که دروغ نمی گوید
حالا شما این لینک رو کامل مشاهده کنید :
http://makarem.ir/websites/farsi/squestions/index.php?gro=3710
که اگر اقایان گناهانی نکرده باشند می گوییم این ها صدیق و فاروق هستند
جناب لطفا علمی بحث کنید.
بحث این است که لقب صدیق را پیامبر به حضرت ابوبکر دادند چون اولین نفری بود که رفتن پیامبر به معراج را تصدیق نمود.حالا با توجه به مباحث قبلی جواب علمی دارید بفرمایید
چگونه این بحث علمی نیست
با عقل هم باید بسنجی دیگر ؟؟
عقل و گذاشتی رفتی....................
دوست عزیز، این مطلب کاملا روشن است که فاروق و صدیق القاب کیست...
این القاب را پبامبر خدا -ص- به ایشان دادند، حال اگر در دنیا کسانی هم باشند که چنین خصوصیاتی را دارا باشند دلیل بر بطلان این القاب نیست
با سلام
ما ذکر کرده ایم که با طناب این سجودی وهابی در چاه نروید:Khandidan!: !!
بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كردهاند كه اين دو لقب ، شايسته ابوبكر و عمر نيست و حديث آن جعلي است .
ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مينويسد :
عن أبى الدرداء عن النبي صلى الله عليه وسلم قال : «رأيت ليلة أسرى بى في العرش فرندة خضراء فيها مكتوب بنور أبيض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق».
أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مينويسد :
هذا حديث لا يصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعيل قال يحيى : ليس بشئ كذّاب ، دجال ، سوء ، خبيث ، وقال النسائي والدارقطني : متروك الحديث .
الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327 .
اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغگو است ، آدمي بد و خبيث است . نسائي و دارقطني گفتهاند : حديث او متروك است .
و در جاي ديگر مي نويسد :
هذا باطل موضوع وعلى بن جميل كان يضع الحديث ... .
الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336 .
اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است
و در جاي سوم ميگويد :
هذا حديث لا يصح عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجيب كذابان ، قاله يحيى بن معين .
الموضوعات ، ج1 ، ص337 .
اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است .
هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد :
رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف .
مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج9 ، ص58 .
اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .
و متقي هندي بعد از نقل آن ميگويد :
كر وفيه محمد بن عامر كذّاب
كنز العمال ، ج13 ، ص236 .
ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .
ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اين باره ، مينويسد :
وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فيه ، وله مثل هذا، أشياء كثيرة يطول الكتاب بذكرها .
كتاب المجروحين ،ج ج2 ، ص116.
شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است . روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آنها كتاب ما طولاني خواهد شد .
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت ميگويند :
هذا باطل ، والمتهم به حسين .
ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ، ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 .
اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است .
و ابن كثير دمشقي سلفي نيز در اين باره ميگويد :
فإنّه حديث ضعيف في إسناده من تكلم فيه ولا يخلو من نكارة ، والله أعلم .
البداية والنهاية ، ج7 ، ص230 .
اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخنها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ ﴿32﴾ وَالَّذِي جَاء بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿33﴾زمر
پس كيستستمگرتر از آن كس كه بر خدا دروغ بست و [سخن] راست را چون به سوى او آمد دروغ پنداشت آيا جاى كافران در جهنم نيست (32) و آن كس كه راستى آورد و آن را باور نمود آنانند كه خود پرهيزگارانند (33) زمر
(چه كسى ستمگرتر از آن كسى است (يعنى أبوجهل) كه بر خدا دروغ مىبندد و راستى و حقيقت را كه (پيامبر) نزد او آورد، تكذيب مىكند؟ آيا منزل و جايگاه كافران در دوزخ نخواهد بود؟ و كسى كه با راستى و صداقت آمد (منظور پيامبر)، و كسى كه او را تصديق داشته (منظور أبوبكر)، آنان همان پرهيزگاران واقعى هستند)..
على و فرزندانش، او را صدّيق صدا مىزدند؛ مثلاً در تفاسير شيعه آمده كه علي (رضي الله عنه) فرمود: «مراد از «والذى جاء بالصدق» رسول خداست و مراد از «صدّق به» أبوبكر صدّيق است كه او را تصديق نمود»
تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسى، ذيل همان آيه.
این سخن شماست ولی بنده به تفسیر مراجعه کردم و ان را ندیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از کسی که پاسخ یار یک سایت است بعیده که این اشتباه رو انچام بده!
دوست گرامی کتاب الموضوعات یعنی زباله دان!!!
زباله دانی که نویسنده در آن روایات باطل را آورده است، روایاتی که صحیح نیست.
حالا شما از این زباله دان دارید سند ارائه می دهید؟؟؟
بابا مرامتون رو
أبوالفتح أربلى نيز روايتى در همين مورد آورده كه عروه بنعبداللّه از امام باقر درباره تذهيب شمشير با طلا پرسيد كه آيا درست است؟ فرمود: هيچ اشكالى ندارد؛ زيرا أبوبكر صدّيق، شمشيرش را با طلا تذهيب كرده بود.. عروه مىگويد: گفتم: تو مىگويى: صديق؟! فرمود: آرى! صدّيق! و هر كس به او صدّيق نگويد، سخن خدا را در دنيا و آخرت، تصديق نكرده است!»
كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج2، ص147.
این سخن شما است اقاقی ohfreedomو روایت هم وجود داشت
حالا جواب :
این روایت امده است
راوي
اين شخص سني مذهب است
حافظ عبد العزيز جنابذي
سني مذهب هست
در ثاني
فاصله اين شخص
با امام صادق عليه السام
السلام
500سال هست
حافظ عبد العزيز جنابذي متوفاي 611 است و امام صادق عليه السلام در سال 148 هجري به شهادت رسيده است
بين اين دو فاصله زيادي وجود دارد
در علم الحديث
به اين روايت
مرسل ميگويند
روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد
اين روايت را هيچيك از علماي شيعه نقل نكرده اند
تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب كشف الغمه آن را از عبد العزيز بن اخضر جنابذي كه سني حنفي است نقل كرده
«بحرانى» نيز در تفسير خود از علىبن إبراهيم روايت كرده كه گفت: «پدرم برايم از چند نفر بازگو كرده كه آنها از أبىعبداللّه شنيدهاند كه فرمود: زمانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با أبوبكر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبكر! انگار من كشتى جعفر و يارانش را كه بر آب دريا روان است، مىبينم! همچنين انصار را مىبينم كه متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مىآيند و جلوى درب خانهشان چشمبه راه ما هستند! أبوبكر گفت: و تو آنها را مىبينى يا رسول اللّه؟ فرمود: آرى! أبوبكر گفت: آنها را به من نيز نشان بده! پس پیامبر (صلی الله علیه و سلم) بر چشمانش دست كشيد و آنها را ديد و سپس فرمود: به راستى كه تو صدّيق هستى» !
البرهان، بحرانى، ج2، ص125.
هم چنیین این مطلب رو بنده ندیدم در تفسیر برهان ندیدم و فکر کنم اصلا وجودندارد
دوست عزیز من
استناد من به حدود 12 حدیث معتبر بود
البته دوستامی مانند محمد1 و حق نیز استدلال های صحیح آوردند که متاسفانه از سایت اخراج شده اند
- و چون عمر (رضي الله عنه)، حقّ و باطل را از همديگر خوب تشخيص مىداد، و هرگز آنها را با هم مخلوط نمىكرد، پيامبر او را «فاروق» لقب داد! چنانچه آياتى كه درباره «اسيران بدر» و فديهگرفتن از آنها، پس از پايان جنگ بدر نازل گشته، در تأييد نظر عمر (رضي الله عنه) آمده است: پیامبر (صلی الله علیه و سلم) و أبوبكر (رضي الله عنه) و گروهى ديگر - كه اغلب بودند - معتقد بودند، هفتاد نفرى كه از مشركان اسير شده بودند، در قبال فديه آزاد شوند، امّا رأى عمر (رضي الله عنه) بر اين بود كه همگى را بكشند تا زمين از وجودشان پاك شود! كه بلافاصله اين آيات در تأييد رأى عمر (رضي الله عنه) نازل گشتند
شأن نزول آيات، ترجمه جعفر اسلامى، ص289-288- طبرى، ج3، ص990- البداية و النهاية، ج3، ص297- حياة محمّد، هيكل، ترجمه أبوالقاسم پاينده، ص377- صحيح مسلم، ج7، ص116- اسلامشناسى، شريعتى، ص431-159
این رو که عرص کردین
اولی اش که از کتاب های خودتان است
وکتاب های شما اصلا برای شیعه هیچ ارزشی ندارد
و مانند پیامبر که در ایه مباهله پیامبری خود رو اثبات می کند از کتاب های مخالفان می اورد
بنده که هر سندی رو اوردی در تاپیک جواب دادم
واما تاپیک های بعد رو بعدا انجام می دهم
بنده حالا هر 10 صفجه بحث رو دیدم دلیل دیگر از شما و برادران ندیدم؟؟؟
با سلام خدمت دوست گرامی که گفته بودید منابع من را نیافتید:




1- سند کتاب کشف الغمه فی معرقه الائمه
2- این هم سند کتاب تفسیر البیان که گفته بودید این روایت در آن وجود ندارد.
3-سند کتاب طبری ج3 ص 990-994 که می گوید در تائید رای عمر -رض- آیه قرآن نازل شد (روایتش را قبلا ذکر کردیم)
4-همان سند شماره 3 اینبار در صحیح مسلم و البته به زبان عربی
دیگر امیدوارم با این مطالب قبول کرده باشید که صدیق و فاروق القاب کیست؟
دوستان عزیز باور بفرمائید که قبول کردن بعضی مسائل سخته،
ابوبکر و عمر جز بهترین یاران پیامبر بوده اند، چونان که علی -رض انهم جمیع- نیز از بهترین ها بود.
سلام
دسوت عزیز بنده دو روایت شما رو در تاپیک های قبلی جواب دادم
اما بقیه رو صب بکن جواب ان ها رو پیدا کردم
عرض می کنم
هنوز منتظر هستم!!!
[/COLOR][/SIZE]
با سلام خدمت دوست بزرگوار و گرامی
در واقع همین کم بود که تفسیر البیان و تاریخ طبری از سوی شما رد شود که به حمد الله توسط شما دوست گرامی رد شد!
تهمت هائی که به من زدید را همچون گذشته حلال می کنم و از خدا می خواهم که از شما درگذرد...
استناد کردید به ام المومنین عایشه -رض- و گفتید که ایشان فرموده اند: هیچ آیه ای از قرآن در حق خاندان ما نازل نشده است!!!
دوست عزیز حدیث را کامل قرائت بفرمائید و بعد بگوئید که این را گفته و آن را گفته...
بعد نگوئید که من تهمت تحریف را به شما می زنم. الله گواه است
متن کامل حدیث:
حدثنا موسى بن إسماعيل حدثنا أبو عوانة عن أبي بشر عن يوسف بن ماهك قال كان مروان على الحجاز استعمله معاوية فخطب فجعل يذكر يزيد بن معاوية لكي يبايع له بعد أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بكر شيئا فقال خذوه فدخل بيت عائشة فلم يقدروا عليه فقال مروان أن هذا الذي انزل الله فيه والذي قال لوالديه أف لكما أتعدانني فقالت عائشة من وراء الحجاب ما انزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري .
قال الرافضة : أم المؤمنين تعترف أن ( الله ) لم ينزل فينا شيء في القرآن الكريم إلا أنهُ انزل ( عذري ) قلتُ وهذا فيه تأصيل .
الأن هل خص في حديث أم المؤمنين سلام الله عليها , أن ما نزل شيء في القرآن في ( أبي بكر ) ليس في الأمر شيء بل إن اللفظ ( خلاف ) ما فهم الرافضة منهُ والله المستعان .
قال الحافظ إبن حجر في ( فتح الباري ) في شرح صحيح البخاري :
(قوله فقالت عائشة) في رواية محمد بن زياد فقالت كذب مروان (قوله ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري) أي الآية التي في سورة النور في قصة أهل الإفك وبراءتها مما رموها به.
وفي رواية الإسماعيلي فقالت عائشة كذب والله ما نزلت فيه وفي رواية له والله ما أنزلت إلا في فلان بن فلان الفلاني وفي رواية له لو شئت أن أسميه لسميته ولكن رسول الله صلى الله عليه وسلم لعن أبا مروان ومروان في صلبه وأخرج عبد الرزاق من طريق ميناء أنه سمع عائشة تنكر أن تكون الآية نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر وقالت إنما نزلت في فلان بن فلان سمت رجلا وقد شغب بعض الرافضة فقال هذا يدل على أن قوله ثاني اثنين ليس هو أبا بكر وليس كما فهم هذا لرافضي بل المراد بقول عائشة فينا أي في بني أبي بكر ثم الاستثناء من عموم النفي وإلا فالمقام يخصص والآيات التي في عذرها في غاية المدح لها والمراد نفي إنزال ما يحصل به الذم كما في قصة قوله والذي قال لوالديه إلى آخره والعجب مما أورده الطبري من طريق العوفي عن ابن عباس قال نزلت هذه الآية في عبد الرحمن بن أبي بكر وقد تعقبه الزجاج قال الصحيح أنها نزلت في الكافر العاق وإلا فعبد الرحمن قد أسلم فحسن إسلامه وصار من خيار المسلمين وقد قال الله في هذه الآية أولئك الذين حق عليهم القول إلى آخر الآية فلا يناسب ذلك عبد الرحمن وأجاب المهدوي عن ذلك بأن الإشارة بأولئك للقوم الذين أشار إليهم المذكور بقوله وقد خلت القرون من قبلي فلا يمتنع أن يقع ذلك من عبد الرحمن قبل إسلامه ثم يسلم بعد ذلك وقد أخرج ابن أبي حاتم من طريق ابن جريج عن مجاهد قال نزلت في عبد الله بن أبي بكر الصديق قال ابن جريج وقال آخرون في عبد الرحمن بن أبي بكر
( قلت ) والقول في عبد الله كالقول في عبد الرحمن فإنه أيضا أسلم وحسن إسلامه ومن طريق أسباط عن السدي قال نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر قال لأبويه وهما أبو بكر وأم رومان وكانا قد أسلما وأبي هو أن يسلم فكانا يأمرانه بالإسلام فكان يرد عليهما ويكذبهما ويقول فأين فلان وأين فلان يعني مشايخ قريش ممن قد مات فأسلم بعد فحسن إسلامه فنزلت توبته في هذه الآية ولكل درجات مما عملوا ( قلت ) لكن نفي عائشة أن تكون نزلت في عبد الرحمن وآل بيته أصح إسنادا وأولى بالقبول وجزم مقاتل في تفسيره أنها نزلت في عبد الرحمن وأن قوله أولئك الذين حق عليهم القول نزلت في ثلاثة من كفار قريش والله أعلم .
ملحق #2 07/08/2011 9:05:26 م
إذاً المسألة واضحة هي أن قولها ( لم ينزل ) لم تكن عامةً بل كانت أقرب إلي التخصيص فكان المراد ( بني أبي بكر ) .
ولم يكن المراد فيها أو في والدها رضي الله عنهُ ( الصديق ) بل الأصلُ أن هناك آيات نزلت في أبي بكر الصديق وأجمع المفسرون على أحقية أبي بكر بالخلافة , وفي بعض الآيات كما سنبين .
منها قوله تعالى ( ثاني إثنين ) فقد أثبتت تفاسير الرافضة , وكذلك تفاسير أهل السنة أن الآية نزلت في ( أبي بكر الصديق ) ومن أنكر أن أبي بكر رافق النبي صل ىالله عليه وسلم فقد أنكر القرآن .
ومن ينكر القرآن هو كافر لأن النص ( قطعي ) في أن الصاحب في الغار ( أبي بكر ) ومن أنكر ذلك كمن أنكر ( أصل ) وكذلك ( براءة ) أم المؤمنين من أنكرها فقد كفر بالقرآن .
وقوله تعالى : ( وسيجنبها الأتقى ) وهذا تأصيل واضح وقد نقل الحافظ إبن كثير الإجماع على نزولها في أبي بكر .
كلام بين مروان و عبد الرحمن بن أبى بكر، فقال مروان أن قوله تعالى (وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا أَتَعِدَانِنِي) أنها نزلت في عبد الرحمن بن أبي بكر، فردت أم المؤمنين عائشة بقولها : ما انزل الله فينا شيئا من القرآن إلا أن الله انزل عذري فأم المؤمنين في قولها (ما انزل الله فينا) تقصد أولاد أبي بكر رضوان الله عنهم، و لا تقصد لا أبي بكر.
وقد نزلت الآية في أبي بكر الصديق رضي الله عنهُ , ( ثاني إثنين ) وكذلك ( الأتقى ) والأصلُ أنها عندما ذكر عبد الرحمن بن أبي بكر .
قالت أم المؤمنين ( ما أنزل الله فينا من شيء ) أي ما أنزل الله تبارك وتعالى في ( أبناء ) أبي بكر لا في أبي بكر رضي الله تعالى عنهُ او فيها سلام الله عليها .
فالأصلُ في القول ( التأسيس ) وكان الحديث ( خاصاً ) بأبناء أبي بكر بعدما ذكر أن عبد الرحمن هو من نزلت فيه آية ( ثاني إثنين ) بل قالت لم ينزل الله فينا شيء عنت بذلك .
أن الله لم ينزل شيء في ( أبناءه ) بل أنزل في أبي بكر والأصلُ في السنة أنها نزلت في أبي بكر كما نزلت غيرها فيه رضي الله عنهُ .
فلا يستقيم هذا الإستدلال بأن قول أم المؤمنين ( لم ينزل الله فينا شيء ) كان ذلك أبي بكر أو هي رضي الله تعالى عنها وأرضاها بل الأصلُ ( أبناءه ) .
ملحق #3 07/08/2011 9:05:45 م
الآن لنرى معاً ما قال أهلُ البيت في أنفسهم :
أخرج الإمام البخاري في كتاب الوصايا حديث رقم (1471) :ذكر عند عائشة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم أوصى إلي علي فقالت : من قاله ؟ لقد رأيتُ النبي صلى الله عليه وسلم إني لمسندته إلي صدري , فدعا بالطست , فانخنث , فمات , فما شعرتُ , فكيف أوصى لعلي رضي الله تعالى عنه . ؟!
قلتُ : وهنا تصريح أم المؤمنين سلام الله تعالى عليها بأن بالنبي صلى الله عليه وسلم لم يوصي لعلي أعظم الأدلة على أن الوصية خرافة لا حقيقة لها وهي من إختراع الرافضة , فإن النبي صلى الله عليه وسلم مات في حجرها ولو كان أوصى لكانت هي أعلم الناس بهذه الوصية لأن النبي صلى الله عليه وسلم مات بين يديها , أفلا يعقل الرافضة ما يصنعون . ؟؟
أخرج الإمام البخاري في كتاب المغازي حديث رقم (4447) :
عن إبن عباس رضي الله عنهما قال : إن علي بن أبي طالب رضي الله تعالى عنه خرج من عند رسول الله صلى الله عليه وسلم في وجعه الذي مات فيه فقال الناس : يا أبا الحسن , كيف أصبح رسول الله صلى الله عليه وسلم , فقال : أصبح بحمد الله بارئاً , فأخذ بيده عباس بن عبد المطلب , فقال له : أنت والله بعد ثلاث عبد العصا , وإني والله لأرى رسول الله صلى الله عليه وسلم , سوف يتوفى في وجعه هذا , وإني لأعرف وجوه بن عبد المطلب عند الموت , إذهب بنا إلي رسول الله , فلنسأله فيمن هذا الأمر , إن كان فينا علمنا ذلك , وإن كان في غيرنا علما , فأوص بنا , فقال علي : إنا والله لئن سألناها رسول الله صلى الله عليه وسلم فمنعناها , لا يعطيناها الناس من بعده , وإني والله لا أسألها رسول الله صلى الله عليه وسلم .
قلتُ : وفي هذا شهادة على أن الصحابة رضوان الله تعالى عليهم ملتزمون بأمر النبي صلى الله عليه وسلم , ولو كان هناك وصية لما تخلف عنها أحدٌ من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم , ولما عبرت الأنصار عن رأيها في السقيفة , وما قالت منا أمير ومنكم أمير , ولأستخلفوا من عُهد له بالوصية من النبي صلى الله عليه وسلم , ولو كان هناك نصاً قبل هذا لأخبر علي رضي الله عنه العباس , لكان أولى أن يقول له علي رضي الله عنه , كيف نسأله عن هذا الأمر , وقد أوصى إلي بالخلافة , وقد توفي النبي صلى الله عليه وسلم في نفس اليوم , ولا أساس لدعوى الوصية من الصحة , وكل ما أورده الإمامية الرافضة في التنصيص على علي رضي الله عنه , مردود بنصٍ صريح من علي رضي الله عنه نفسه , فأدلتكم كلها واهية , فهل يكذب علي يا رافضة وحاشاه .
أخرج الإمام مسلم في الصحيح (3/167) رقم (1978) :
سئل علي رضي الله عنه , أخصكم رسول الله صلى الله عليه وسلم بشيء ؟ فقال : ما خصنا رسول الله بشيء لم يعم به الناس كافة , إلا ما كان في قراب سيفي هذا , قال : فأخرج صحيفة مكتوب فيها : ( لعن الله من ذبح لغير الله , ولعن الله من غير منار الأرض , ولعن الله من لعن والده , ولعن الله من آوى محدثاً ) .
ملحق #4 07/08/2011 9:06:02 م
البداية والنهاية (5/221) .
وقال الحافظ إبن كثير رحمه الله هذا الحديث الثابت في الصحيحن وغيرهما عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه يرد على فرق الرافضة من زعمهم أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أوصى إليه بالخلافة , ولو كان الأمر كما زعموا لما رد ذلك أحد من الصحابة فإ،هم كانوا أطوع لله ورسوله في حياته , وبعد وفاته من أن يفتئوا عليه فيقدموا غير ما قدمه , ويؤخروا من قدمه بنصه , حاش وكلا !!! ومن ظن بالصحابة رضوان الله عليهم ذلك فقد نسبهم بأجمعهم إلي الفجور والتواطؤ على معاندة رسول الله صلى الله عليه وسلم والعبذ بالله , ومضادتهم لحكمه ونصه , ومن وصل من الناس إلي هذا المقام فقد خلع رقبة الإسلام , وكفر بإجماع الأئمة الأعلام .
شرح صحيح مسلم للإمام النوو (13/151) .
في إبطال ما تزعمه الرافضة والشيعة والإمامية بالوصية لعلي وغير ذلك من إختراعاتهم .
وأخرج في كتاب الإعتقاد بإسنادٍ حسن حسنه البيقهي في دلائل النبوة .
وعن عمرو بن سفيان قال : لما ظهر علي يوم الجمل قال : أيها الناس , إن رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يعد إلينا من هذه الإمارة شيئاً , حتى رأينا من الرأي أن نستخلف أبا بكر , فأقام وإستقام حتى مضى لسبيله . إسناده حسن . والله تعالى أعلى وأعلم . فما حجة الرافضة بعد كل هذا . والله الموفق .
ملحق #5 07/08/2011 9:37:08 م
ماذا يا هذا هل انت قرأت رد الشبهة ام تهرف بما لا تعرف يا زنديق
سلام علیکم جمیعا
جدا!!!!
کجا این حرف رو از زبون من در آوردید........فتح الفتوح کردید!!!!
ما که کتب شما رو قبول نداریم...کتاب اربعه خودمون رو قبول داریم و شما هم تمام روایت های بخاری و مسلم را صحیح می دانید...من می گم از منابع ما برای ما اثبات کن حرف بدی می زنم؟
کجای این حرف من به اون استدلال شما شبیه است؟
من می گم از کتب مورد قبول شما ...اثبات کردیم آیه در شان ابوبکر نیست....!!!!
برادر بزرگوار من، بنده به تاریخ طبری و تفسیر البیان برای اثبات این القاب استناد کردم و شما آنها را رد کردید.
حرفی نیست.
شما 4 لینک دادید و گفتید در اینجا ها شما با استناد به منابع اهل سنت استناد نموده اید که این القاب نه تنها در حق ابوبکر و عمر نیست بلکه در حق علی -رض ا ع- است.
حال اگر بنده از همین منابعی که شما از اهل سنت عینا استناد کرده اید ثابت کنم که چنین نیست، آیا اینقدر شجاعت دارید که بپذیرید که این القاب متعلق به ابوبکر و عمر است؟
من تمام منابعی را که خود شما در 4 لینک آورده اید برایتان بررسی می کنم و اگر نتیجه به سود من بود انشالله شما اعتراف به حقیقت می نمائید؟
این هم منابع مورد استناد شما که البته به اشتباه دارید استاد می کنید
http://www.askdin.com/post281571-61.html
http://www.askdin.com/post281572-62.html
http://www.askdin.com/post281573-63.html
http://www.askdin.com/post281574-64.html
[FONT=Arial Black]عجب
[FONT=Arial Black]...خلاف صحیح بخاری حرف زدید و نتیجه آن این است که این کتاب را رد کردید....و تناقض در کتب شماست....
[FONT=Arial Black]اگر هم در کتب شما روایتی دال بر این است که این ایه در شان ابی بکر است مشمول این پست است:
روايتي كه اين مطلب را براي ابوبكر ثابت ميكند ، از ديدگاه خود اهل سنت و به اعتراف بزرگان آنها ، جعلي و دروغ است .
[FONT=Arial Black]و این پست:
http://www.askdin.com/post281574-64.html
[FONT=Arial Black]شما لطف کنید به این تایپیک هم تشریف بیارید من هنوز جواب سوالاتی که از شما کردم نگرفتم:
http://www.askdin.com/thread23535-6.html#post282228
این سوالات من را جواب بدید
چون من هرچی منتظر می مونم...شما می این داخل تایپیک و جواب ما رو نمی دید...!!!!!!
بزرگوار من هرگز خلاف صحیحین نگفتم و آن را رد نکردم.
لطفا این توهین را ثابت نمائید
تا آنجا که بررسی کردم تمام سئوالات شما را جواب داده ام.
اما اگر احساس می کنید سئوالی بی جواب مانده باز هم آن را بنویسید ( نه اینکه لینک قرار دهید) تا پاسخگو باشم
برای نمونه شما به مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 9 - ص 47 – 48 اشاره کردید و بی از 3 مرتبه تاکید نمودید که در اینجا علمای اهل سنت در آن لفظ صدیق را برای ابوبکر رد کرده اند.
من هم همین منبع شما را بررسی می کنم:
همانگونه که می بینید حدیث مورد بحث شما در باب بشاره بشهاده و الجنته هست و نه در مورد لقب صدیق به ابوبکر.
جالب اینکه در این حدیث راوی پس از ذکر آن، می گوید حدیث به دلیل روایت از سوی ابراهیم بن عمر بن ابان ضعیف است و احادیث صحیح تری بر آن تقدم دارند!!!
[FONT=arial black]سلام علیکم جمیعا
[FONT=arial black]دوستان این پست ماست:
[FONT=arial black]و این هم حرف این آقا:
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom مراجعه کن به جلد نهم صفحه 47-48 این چاپ:
[FONT=Arial Black]مجمع الزوائد ومنبع الفوائد
[FONT=Arial Black]للحافظ نور الدين علي بن أبي بكر الهيثمي المتوفى سنة 807
[FONT=Arial Black]بتحرير الحافظين الجليلين : العراقي وابن حجر
[FONT=Arial Black]الجزء التاسع
[FONT=Arial Black]دار الكتب العلمية
[FONT=Arial Black]بيروت لبنان
[FONT=Arial Black]طبع بإذن خاص من ورثة حسام الدين القدسي مؤسس مكتبة القدسي بالقاهرة
[FONT=Arial Black]دوست عزیز اهل سنت جناب ohfreedom [FONT=Arial Black]اون چیزی رو که شما پیدا کردید در صفحه 73 این کتاب آمده است ..شما مراجعه کن به همین چاپ ارائه شده از سوی ما.
[FONT=Arial Black]این نیز تصویر اون چیزی هست که شما پیدا کردید و آوردید
دوستان بحث سر این بود که تا این جا اثبات شده که این آیه در شان ابوبکر نیست...
روایت هایی که این جور افراد استناد می کنند و می خواهند به زور این آیه را در حق ابی بکر بدانند مخالف معتبر ترین کتاب خودشان یعنی صحیح بخاری است و این حرف رو زدم:
مضافا این که.....
ما گفتیم که در کتاب فتح الباری-ج13-صفحه413 نیز امده است
این هم تصویر:
این هم مشخصات کتاب:
فتح الباري
شرح
صحيح البخاري
للامام الحافظ
شهاب الدين ابن حجر العسقلاني(وفات : 852)
رحمه الله تعالى
الثالث عشر
دار المعرفة
للطباعة والنشر
بيروت - لبنان
توضیح مجدد:
[FONT=arial black]
[FONT=arial black] ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :
[FONT=arial black]ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .
[FONT=arial black]فتح الباري - ابن حجر - ج 13 - ص 413 .
[FONT=arial black]از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي[FONT=arial black] كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است
[FONT=Arial Black]س
[FONT=Arial Black]
و لعمرى يا معاوية لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنّى أبرأ النّاس من دم عثمان ، و لتعلمنّ أنّى كنت فى عزلة عنه ، إلاّ أن تتجنّى ، فتجنّ ما بدا لك ، و السّلام . اقول : انّما احتجّ عليه السلام على القوم بالإجماع لاعتقادهم انّه لم يكن منصوصا عليه ، فلو احتجّ بالنص لم يقبل منه و لم يسلم له . و التجنّى دعوى الجناية ممن لم يفعلها ،
و باللّه التوفيق .
با سلام خدمت دوستان عزیز...
دیدید که دوست شما در منبع مجمع الزوائد ومنبع الفوائد به جد اعتقاد دارد که استناد من اشتباه است.
ایشان چونان که ملاحظه می فرمائید مشخصات کتاب را نوشته اند و تاکید کرده اند در این نسخه مذکور در صفحات 48-47 وجود دارد.
ایشان به نسخه الکتریکی این کتاب استناد کرده اند و بنده اصل صفحات را اینجا اسکن می کنم.

قضاوت با شما که کدام یک می تواند قابل اعتمادتر باشد.
این صفحه اول این کتاب:
خوب این هم صحفه 47-48 که دوست عزیز به اون استناد کردند، به شماره صفحه در تصویر دقت شود!!! یعنی حدیثی که ایشان فرمودند:
اما می خواهم توجه شما رو به نکته ای جالب معطوف کنم.
برادر عزیز ما گفتند که در کتابی که در اختیار دارند حدیث من در ص 73 و حدیث مورد بحث ایشان در صفحه47 حدیث مذکور وجود دارد.
خوب بنده هم 34 صفحه به عقب برگشتم و حدیث مورد نظر این بنده خدا را (با همان موضوعیت) پیدا کردم که در آن لقب صدیق را به حضرت علی -رض- نسبت می دهند.
اما وقتی در صفحه بعد انتهای روایت را نگاه می کنیم می بینیم که نویسنده آن را ضعیف دانسته!

قضاوت با شماست...
جالب اینکه در بررسی بیشتر همین کتابی که دوست شیعه شما آن را نماد تفاوت و رد نظرات اهل سنت در بین هم دانسته است.
در ص 17 همین کتاب روایتی دیگر آورده و به صورت واضح بر آن ثقه گذاشته است که ابوبکر -رض- صدیق است!!!
حال برادر من خود اعتراف کنید که منبع من صحیح تر است یا منبع شما؟
در حالی که هر دو به یک منبع استناد کردیم.
دوست دارم با عدالت علوی مخصوص خود جواب دهید...
این را جواب بدهید تا در مورد منبع دوم هم صحبت نمایم...
با تشکر