جمع بندی آیا با این شرایط می تونم ازدواج کنم؟

تب‌های اولیه

183 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

فروردین;1019715 نوشت:


ایشون اکانت تلگرام فیکش رو به شما داده و شما اکانت تلگرام اصلیتونو ... فرقش اینه.
به نظرم دلیلی نداره که به اکانت شما دسترسی داشته باشه و حتی امکان سوء استفاده از اکانت هم براش فراهم میشه و ممکنه از طرف شما برای دیگران پیام بفرسته.
ضمن اینکه این دسترسی از نظر اخلاقی هم درست نیست، شاید دوست شما بخواد پیامی براتون بفرسته که نخواد کس دیگری ببینه.

برای اینکه دسترسیش رو قطع کنید، کافیه توی تنظیمات تلگرام روی گوشی خودتون، وارد منو قسمت security بشید و بخش Active sessions رو ببینید. بعد دسترسی تمام افراد غیر از خودتون رو حذف کنید. اصلاً هم نیازی ندارید که ازش بخواید تلگرام شما رو از روی گوشیش حذف کنه و همین کاری که گفتم کافیه. اگر توضیحاتم مبهم بود بفرمائید تا راهنمایی کنم.

درست میفرمایید ممکنه تلگرام فیکشو داده باشه به من ولی من یک ماه بدون اینکه متوجه باشه با استفاده از نرم افزر مدیریت خانواده sfp گوششیو بررسی میکردم و هیچ کار خلافی نکرد!
لینک نرم افزارم اینه که واقعا عالی بود اگر کسی لازم داشت برای چک کردن گوشی کاملا درست کار میکنه و همه چیزو نشون میده پشتیبانیشونم عالیه
https://superfamilyprotector.com

بله بستن سشن رو بلدم ( مثلا خودم مهندس شبکه امhappy) اگر راهی بلدید برای حذف کردن شماره های سینک شده روی گوشیش بهم بگید لطفا

من یا باید با این آقا ازدواج کنم یا نباید ازدواج کنم
اگر با خواستگارم ازدواج کنم
بدی هاش:
-اصلا ممکنه کسی پیدا نشه اصلا که با این مشکل من بتونه کنار بیاد اگر کسی هم باشه که مهم نباشه واسش حتما کسیه که قبلا همین کارو کرده و نمیشه راحت بهش اعتماد کرد
-اگر شخص مورد نظر پیدا شد و ازدواج هم کردیم نمیتونم تو زندگیم آرامش داشته باشم که اگر مشکلی پیش اومد نره به خانوادم حرفی بزنه و همش این موضوعو سرکوفت نزنه بهم
-شاید نتونم هیچوقت عاشقش بشم و اون حس واقعی رو تجربه کنم
-وقتی فکر میکنم کنار مرد دیگه ای به جز اون آقا باشم حالم بد میشه و واقعا نمیتونم تحمل کنم و بهم دلیل میترسم نتونم حداقل اوایلش همسر خوبی باشم واسش
-گاهی فکر میکنم همه ی مردا در هر حال با هر روشی خیانت میکنن و چه این آقا باشه و چه هرکسی دیگه بازم فرقی نداره(از نظر من همه ی آقایون هوس بازن و این موضوع غریزی هست و نمیشه خیلی سخت گرفت بهشون مثل خانوما که احساسی هستن و دست خودشون نیست و من اون دنیا حتما در مورد این موضوع از خدا گله میکنم که چطور وقتی میبینه یه زن از نگاه همسرش به دیگران انقققققدر عذاب میکشه چطور اجازه ی ازدواج به آقایونو داده و این غریزه رو تو ذاتشون گذاشته)
-فرد جدید هم بی عیب نیست و من حتما درگیر مشکلات اونم میشه

خوبیاش:
-خانوادمو ناراحت نمیکنم و اونا دلشون راضی تره ( هرکسی هم بیاد دیگه شرایطش بدتر از این آقا نیست)
-سعی میکنم کسی رو پیدا کنم که واقعا قدر خوبیامو بدونه و حداقل یه ذره به چشمش بیاد
-کسی رو انتخاب میکنم که با کارم مشکل نداشته باشه
-خیلی اشتباها رو که در ارتباطم با این آقا مرتکب شدم سعی میکنم تکرار نکنم
-با مردی که سنش از خودم چند سال بیشتر باشه ازدواج میکنم و حتما اون شرایطش برای ازدواج بهتر خواهد بود و لازم نیست من نگران خیلی چیزا باشم
-بیشتر اون مراقب منه و نیازی نیست من خیلی نگرانش باشم
-حتما خیلی عاشقم خواهد بود چون کسی که با این شرایط منو بخواد باید یا خیلی عاشق باشه یا خیلی منطقی
اگر با اون آقا ازدواج کنم مشکلاتی که دارم میشه اینا:
-کلی سختی پیش رومه خانوادم راضی نیستن و مجبورم تو روشون وایستم و دلشونو بشکنم ( همیشه با خودم میگفتم خوشبختیمو که ببینن اونام خوشحال میشن و فقط اولش دلخورن)
-خانواده ی اونو نمیپسندم و مادرشو اصلا دوست ندارم و مادرشم بعید میدونم هیچوقت خوبی های منو ببینه ( فقط مادر و پدرش خیلی ناجورن ولی بقیه اقوامشون خوبن و بعضی هاشون واقعا خوبن؛ گاهی به مادرش حق میدم و میگم هر زنی که شوهرش انقدر نامرد باشه از این بهترم نمیشه و برای نامرتبی خونشون فک میکنم چون دختر نداشتن و مادرش دلش خوش نبوده هیچوقت به خونه زندگیشون نرسیده؛ اون آقام وقتی میپرسیدم چرا مامانت اهمیت نمیده به خونه زندگیش میگفت مامانم میگه اینجا خونه ی باباته و من واسه خونه ی اون مرد هیچ کاری نمیکنم؛ البته وضعیت مالی مادرش خوبه و چن تا خونه داره ولی داده اجاره! )
-برای ازدواج اصلا نمیتونم روی خانوادش حساب کنم و فقط خودشه و خودش و خانواده ی من آبروداری نیاز دارن و اون تنهایی نمیتونه این کارو بکنه
-دلمو خیلی شکسته و خیلی بی توجهی کرده و نمیدونم بتونم ببخشمش یا نه
-همیشه بهش شک دارم و خیلی سخته اعتماد کنم
-مردانگیش پیش من خیلی خورد شده و اعتماد به نفسشو حسابی از دست داده و من باید خیلی از خودگذشتگی کنم تا دوباره حس غرور کنه
-با کار کردن من یکم مشکل داره و چون شغل منم خیلی مردونه اس و با آقایون خیلی در ارتباط خواهم بود ممکنه واسه کار اذیتم کنه

خوبیاشم میشه اینا:
-قضیه باکرگی منتفی میشه
-با کسی که دوسش دارم و بهش حس دارم ازدواج میکنم
-مدیونم میشه و میبینه چقدر از خودگذشتگی کردم و ممکنه جلوی خیانت کردن یا کارای بدشو در آینده بگیره و برای زندگیمون تلاش کنه
-لازم نیست تو زندگی آیندم نگران باشم طرف مقابل به خاطر مشکلم سرکوفت میزنه بهم
-ممکنه اولش خیلی سخت باشه ولی بعدش اگر همه چیز خوب پیش بره زندگی خوبی خواهیم داشت
-یک دفعه خیانت کرده و برخورد منو عذاب کشیدنمو دیده و گمون نکنم دیگه حتی روش بشه این کارو مجدد بکنه!
-درسته خانوادش هیچ کاری واسش نکردن و احتمالا نخواهند کرد ولی چون فقط همین یه بچه رو دارن هر چی هم داشته باشن میرسه بهش ( گاهی حس میکنم واسه همین موضوع زیاد تلاش نمیکنه و میدونه همه چیز آخرش مال اونه!)

اگر واقعا بتونه روی همین حرفش بمونه و شرایطو درست کنه یعنی واقعا منو دوست داره چون هم مجبور جلوی خانوادش وایسته هم باید خانواده منو راضی کنه هم تموم شرایط منو قبول کنه هم سختی همه چیزو به تنهایی به دوش بگیره ( ممکنه سردی این اواخرشم به خاطر درگیری ذهنش برای این مسئله بوده باشه چون آدم تو داریه و معمولا سختی هاشو فکراشو مثل من جار نمیزنه)
اگر شمام برای هرکدوم از دسته بندی های من چیزی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم بگید و ذهن منو بازتر کنید

به هرحال من هر کدوم این دوتا راهو انجام بدم کلی مشکلات سر راهم هست و نمیدونم انجام دادن کدومش درست تره

فروردین;1019713 نوشت:
خانم رز گرامی
شما ممکنه چندین خواستگار داشته باشید و حق دارید به هر کدام که به دلیلی نمی پسندید جواب رد بدید. جواب رد دادن هیچ حق الناسی به گردن شما نمی اندازه.
اون پسری که سوء استفاده کرده و حداقل از یک مورد خیانتش هم خبر دارید، ممکنه به خیلی های دیگه هم این ابراز محبتها رو کنه.

این که میگن "عاشق کوره" رو من هم تجربه کردم. وقتی ازدواج منتفی میشه، تازه میبینید که طرف کلی ایرادها داشته که ندیدید. خودم وقتی حالت سردرگمی بهم دست میده، یه کاغذ بر می دارم و هر چی به ذهنم می رسه روش می نویسم و بعد هم کاغذ رو می اندازم دور، یه قدری ذهن رو خالی می کنه. بعد یه جدول می کشم و دلایل موافق و مخالف رو برای تصمیم می نویسم. روی کاغذ خیلی بهتر میشه مسائل رو بررسی کرد تا توی ذهن.

چه جالب منم این کارو کردم
ممنون میشم بخونید و نظرتونو بگید

rosejuliet;1019718 نوشت:
اگر راهی بلدید برای حذف کردن شماره های سینک شده روی گوشیش بهم بگید لطفا

اگر اشتباه نکنم این روش جواب میده: اول یک پشتیبان از شماره های گوشیتون بگیرید و بعد همه شماره ها رو از دفترچه تلفنتون پاک کنید. بعد توی منوی تلگرام قسمت contacts، گزینه حذف کنتاکنتهای سینک شده رو بزنید. اینکار شماره ها رو از روی سرور پاک می کنه و دفعه بعد که سنکرون سازی انجام بشه باید از دفترچه تلفن دستگاه دیگر هم پاک بشن. بگذارید گزینه سنکرون سازی هم فعال بمونه.

پاک کردن کنتاکتها کافی نیست و باید پیامها هم پاک بشن. چون اگر به پیامها دسترسی داشته باشه می تونه در هر صورت به آشنایان شما از طرف شما پیام بده. پس پیامها رو هم پاک کنید.

به اندازه کافی مهلت بدید تا سنکرون سازی انجام بشه، بعد هم session طرف رو ببندید. پیشنهاد می کنم این کار رو شب انجام بدید تا در این مدت حضور نداشته باشه باشه و نتونه مشکلی ایجاد کنه.

rosejuliet;1019724 نوشت:
من یا باید با این آقا ازدواج کنم یا نباید ازدواج کنم
اگر با خواستگارم ازدواج کنم
بدی هاش:
-اصلا ممکنه کسی پیدا نشه اصلا که با این مشکل من بتونه کنار بیاد اگر کسی هم باشه که مهم نباشه واسش حتما کسیه که قبلا همین کارو کرده و نمیشه راحت بهش اعتماد کرد
-اگر شخص مورد نظر پیدا شد و ازدواج هم کردیم نمیتونم تو زندگیم آرامش داشته باشم که اگر مشکلی پیش اومد نره به خانوادم حرفی بزنه و همش این موضوعو سرکوفت نزنه بهم
-شاید نتونم هیچوقت عاشقش بشم و اون حس واقعی رو تجربه کنم
-وقتی فکر میکنم کنار مرد دیگه ای به جز اون آقا باشم حالم بد میشه و واقعا نمیتونم تحمل کنم و بهم دلیل میترسم نتونم حداقل اوایلش همسر خوبی باشم واسش
-گاهی فکر میکنم همه ی مردا در هر حال با هر روشی خیانت میکنن و چه این آقا باشه و چه هرکسی دیگه بازم فرقی نداره(از نظر من همه ی آقایون هوس بازن و این موضوع غریزی هست و نمیشه خیلی سخت گرفت بهشون مثل خانوما که احساسی هستن و دست خودشون نیست و من اون دنیا حتما در مورد این موضوع از خدا گله میکنم که چطور وقتی میبینه یه زن از نگاه همسرش به دیگران انقققققدر عذاب میکشه چطور اجازه ی ازدواج به آقایونو داده و این غریزه رو تو ذاتشون گذاشته)
-فرد جدید هم بی عیب نیست و من حتما درگیر مشکلات اونم میشه

خوبیاش:
-خانوادمو ناراحت نمیکنم و اونا دلشون راضی تره ( هرکسی هم بیاد دیگه شرایطش بدتر از این آقا نیست)
-سعی میکنم کسی رو پیدا کنم که واقعا قدر خوبیامو بدونه و حداقل یه ذره به چشمش بیاد
-کسی رو انتخاب میکنم که با کارم مشکل نداشته باشه
-خیلی اشتباها رو که در ارتباطم با این آقا مرتکب شدم سعی میکنم تکرار نکنم
-با مردی که سنش از خودم چند سال بیشتر باشه ازدواج میکنم و حتما اون شرایطش برای ازدواج بهتر خواهد بود و لازم نیست من نگران خیلی چیزا باشم
-بیشتر اون مراقب منه و نیازی نیست من خیلی نگرانش باشم
-حتما خیلی عاشقم خواهد بود چون کسی که با این شرایط منو بخواد باید یا خیلی عاشق باشه یا خیلی منطقی
اگر با اون آقا ازدواج کنم مشکلاتی که دارم میشه اینا:
-کلی سختی پیش رومه خانوادم راضی نیستن و مجبورم تو روشون وایستم و دلشونو بشکنم ( همیشه با خودم میگفتم خوشبختیمو که ببینن اونام خوشحال میشن و فقط اولش دلخورن)
-خانواده ی اونو نمیپسندم و مادرشو اصلا دوست ندارم و مادرشم بعید میدونم هیچوقت خوبی های منو ببینه ( فقط مادر و پدرش خیلی ناجورن ولی بقیه اقوامشون خوبن و بعضی هاشون واقعا خوبن؛ گاهی به مادرش حق میدم و میگم هر زنی که شوهرش انقدر نامرد باشه از این بهترم نمیشه و برای نامرتبی خونشون فک میکنم چون دختر نداشتن و مادرش دلش خوش نبوده هیچوقت به خونه زندگیشون نرسیده؛ اون آقام وقتی میپرسیدم چرا مامانت اهمیت نمیده به خونه زندگیش میگفت مامانم میگه اینجا خونه ی باباته و من واسه خونه ی اون مرد هیچ کاری نمیکنم؛ البته وضعیت مالی مادرش خوبه و چن تا خونه داره ولی داده اجاره! )
-برای ازدواج اصلا نمیتونم روی خانوادش حساب کنم و فقط خودشه و خودش و خانواده ی من آبروداری نیاز دارن و اون تنهایی نمیتونه این کارو بکنه
-دلمو خیلی شکسته و خیلی بی توجهی کرده و نمیدونم بتونم ببخشمش یا نه
-همیشه بهش شک دارم و خیلی سخته اعتماد کنم
-مردانگیش پیش من خیلی خورد شده و اعتماد به نفسشو حسابی از دست داده و من باید خیلی از خودگذشتگی کنم تا دوباره حس غرور کنه
-با کار کردن من یکم مشکل داره و چون شغل منم خیلی مردونه اس و با آقایون خیلی در ارتباط خواهم بود ممکنه واسه کار اذیتم کنه

خوبیاشم میشه اینا:
-قضیه باکرگی منتفی میشه
-با کسی که دوسش دارم و بهش حس دارم ازدواج میکنم
-مدیونم میشه و میبینه چقدر از خودگذشتگی کردم و ممکنه جلوی خیانت کردن یا کارای بدشو در آینده بگیره و برای زندگیمون تلاش کنه
-لازم نیست تو زندگی آیندم نگران باشم طرف مقابل به خاطر مشکلم سرکوفت میزنه بهم
-ممکنه اولش خیلی سخت باشه ولی بعدش اگر همه چیز خوب پیش بره زندگی خوبی خواهیم داشت
-یک دفعه خیانت کرده و برخورد منو عذاب کشیدنمو دیده و گمون نکنم دیگه حتی روش بشه این کارو مجدد بکنه!
-درسته خانوادش هیچ کاری واسش نکردن و احتمالا نخواهند کرد ولی چون فقط همین یه بچه رو دارن هر چی هم داشته باشن میرسه بهش ( گاهی حس میکنم واسه همین موضوع زیاد تلاش نمیکنه و میدونه همه چیز آخرش مال اونه!)

اگر واقعا بتونه روی همین حرفش بمونه و شرایطو درست کنه یعنی واقعا منو دوست داره چون هم مجبور جلوی خانوادش وایسته هم باید خانواده منو راضی کنه هم تموم شرایط منو قبول کنه هم سختی همه چیزو به تنهایی به دوش بگیره ( ممکنه سردی این اواخرشم به خاطر درگیری ذهنش برای این مسئله بوده باشه چون آدم تو داریه و معمولا سختی هاشو فکراشو مثل من جار نمیزنه)
اگر شمام برای هرکدوم از دسته بندی های من چیزی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم بگید و ذهن منو بازتر کنید

به هرحال من هر کدوم این دوتا راهو انجام بدم کلی مشکلات سر راهم هست و نمیدونم انجام دادن کدومش درست تره

خب اینکه کاری نداره
میتونه یه گوشی دیگه داشته باشه ازطریق اون با کسی یاکسایی بوده باشه.
بعدشم گیریم که بااون ازدواج کردی اگربهم نساختین و خواستی طلاق بگیری بعدش اومد لوت داد چی؟؟؟یابعد طلاق دوباره بخوای بایکی دیگه ازدواج کنی رفت قضیه رو واسه اون اقاگفت؟؟؟

واقعا اینکه جلو بقیه باافتخار میگه تو زنشی دلیل بر نتیجه گیری که کردی نمیشه
چون همون پسر فامیلمون که قضیه شو واست گفتمم همین کارو سالهاست انجام میده.
تازه یه گوشی جدا داشت از طریق اون با یکی دیگه هم بود
و تو خیابونم گاها دخترارو سوار میکرد.

اگر خواستی باهاش ازدواج کنی حتما حق طلاقو بگیر.
در کل امیدوارم باهاش خوشبخت شی.
یه چیزی کاری به اینکه باهاش دوست شدی و ادامه ماجرا ندارم اما ببین تو چجوری باهاش برخورد کردی که جرئت کرده بیاد به تو بگه خونواده ش مخالفن و اینهمه مدت نگهت داره و خونواده ای که ازهر لحاظ ازشما پایینترن اینقد واست کلاس بزارن و بگن تو عینکی هستی یعنی اصلا تو رو هرجوریکه هستی عددی حساب نکردن درصورتیکه اگر یه دختر دیگه بهشون رو نده و داغونتر از خودشونم باشه روسرشون حلواحلواش میکنن دیدم که میگم. راستش من تمام تقصیرو از چشم خودت میبینم.
و کلا حتما رو خودت کار کن چه باازدواج بااین فرد چه هر کسی دیگه اصلا تو روابطت با بقیه ادما .
دچار مشکل میشی و تا عزت نفستو, اعتمادبنفستو تقویت نکنی تاعمر داری خیلی کمتراز اونچیزی که هستی بنظر میای و قدرتو نمیدونن حتی تو جمله هات دیدم نوشتی:

مدیونم میشه و میبینه چقدر از خودگذشتگی کردم و ممکنه جلوی خیانت کردن یا کارای بدشو در آینده بگیره و برای زندگیمون تلاش کنه

برای این جمله ت واقعا نمیدونم چی بگم ظاهرا ازامام حسین زدی جلو که تونست فقط حر رو هدایت کنه.(ظاهرا معیار تو خدانیست خیالاتته )
بخودت بیا
بنظرم نیمه ی گمشده ت خودت هستی خیلی داغونی دختر.
کتاب رشد وافزایش عزت نفس متیو مک کی رو حتما بخون
با کتاب سرنخ زندگی را دست بگیرید وین دایر و کتاب هنر دل کندن رضا موسوی والا.

اینکه گفتی باکسیکه دوسش دارم ازدواج کنم باهات موافقم.
ولی اولش حتما روخودت خیلی کار کن برا ادامه مسیر وهمون کتابارو هم حتمابخون. یسری کتاب دیگه هم هست خواستی بگو اسمشونو واست میفرستم.
اما منتظرش نمون و همون حرف خودت که فقط بیاد وتمام شرایطو بپذیره.

rosejuliet;1019652 نوشت:
چرا یک لحظه فکر نمیکنید ممکنه اون آقا واقعا منو دوست داشته باشه

شما ظاهرا با تمام شرایط این اقا کنار اومدی..

rosejuliet;1019706 نوشت:
نظرتون چیه برم وسایلشو بدم به دوستش و تموم دلایلی که نمیخوامش رو واسش بگم و بگم تنها در صورتی قبولش میکنم که با خانوادش بیان و تموم خواسته های خانواده منو قبول کنن و بریم مشاوره و تایید بشه که تفاهم داریم و تموم شرایط ضمن عقدم به نامم بزنه (من در هر صورتی باید وسایلشو به دستش برسونم چون داخلش طلا هست و میترسم اگر دستم بمونه یه وقت به خاطر اونم شده بیاد سراغم الان میگه مال خودته ولی بعدا میترسم شر شه واسم)

نه این چه کاریه
خودت میگی داخلش طلا هست میخوای بدی به دوست پسره که چی بشه؟
از خودش گرفتی به خودشم میدی.

rosejuliet;1019718 نوشت:
اگر راهی بلدید برای حذف کردن شماره های سینک شده روی گوشیش بهم بگید لطفا

اول تلگرام اصلی رو روی گوشیش نصب کن.
تلگرام اصلی این قابلیت رو داره که به چند حساب کاربری با یک تلگرام وصل بشی.
برای وصل شدن به هر اکانت ازت میپرسه ایا به مخاطبان گوشی دسترسی داشته باشم یا نه. شما میزنی نه!
اینطوری کلا قسمت مخاطبان بسته میشه و نمایش داده نمیشه برای اون خط مد نظر.
مگر اینکه خودش بخواد کاری کنه.
___________________________________
ولی در کل این بچه بازیا چیه عزیزم؟
زن و شوهرم که باشید از این کارا نباید کنید، هر انسانی برای خودش حریم شخصی داره
به ایشون یا شما چه ارتباطی داره فلان کس در تلگرامش با چه کسی صحبت میکند. اگر قرار باشد مبنای زندگی رو بر شک بگذارید که زندگی نمیشه. طرف حتی اگر خطا هم نکنه در تلگرام و گوشیش از راه دیگه ای انجام میده
هیچ وقت یک انسان رو نمیشه کنترل کرد. هر شخصی دلش باید به زندگی باشه با این کارا نه زن، زن زندگی میشه نه مرد!

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019712 نوشت:
این آقا به شدت خسیسه و اصلا دست و دل باز نیست و واقعا هم از نظر مالی نداره خب اونم 26 سالشه و فقط دو ساله سرکار میره البته قبلشم میرفت و هزینه ی دانشگاشو خودش داده و یه ماشینم خریده ولی بعد از فارغ التحصیلی دو ساله سرکار میره و درساشم خیلی خوب بوده نفر سوم رشتش بوده و 7 ترمه هم تموم کرده رشتشم برق بوده
من هم دانشگاه میرفتم و هم سرکار و ایشون همیشه و هرروز میومد دنبالم و حتی یه روزم نشد که نیاد وقتی هم میگفتم خسته ای برو خونه من خودم میرم میگفت نه وظیفمه و باید برسونمت و خیلی وقتا با وحودی که سرکار شیفت بود و شب تا صب بیدار بود ولی بازم میومد دنبال من
قضیه ی خیانتم که بهتون گفتم اینطوری بود که وقتی سرباز بود برای من یک انگشتر خرید و من دستم کردم و برای تشکر و اینکه بفهمه خوشحال شدم دستمو گذاشتم روی دستش و عکس گرفتم و عکسو گذاشتم واسه عکش پروفایل خودش چون اگر رو پروفایل خودم میذاشتم بقیه میدیدن ولی تلگرام اونو فقط دوستاش داشتن و البته خالش که خیلی وقت بود آنلاین نشده بود و شانس ما بعد این همه وقت همون روزا آنلاین شده بود و عکشو دیده بود و به مادرشم گفته بود و مادرشم گیر داده بوده که این دست همون دختره که رفتیم خواستگاریش و من اینو واست نمیگیرم اونم گفته نه این یه دختر دیگس و اون نیست خلاصه گذشت و من فکر کردم این مسئله تموم شده و مادرش قبول کرده دختر دیگه ای بوده
ولی گویا قبول نکرده بوده و هرزمان ایشون حرف خواستگاری میزده مادرش میگفته نه یکی از بهونه هاشم همین عکس بوده و میگفته تو با این دختر دوست شدی و من واست نمیگیرمش
یادمه حدود یک سال پیش از من خواست با یکی از دوستام عکس بگیره و عکسو به مامانش نشون بده تا بگه دست اون بوده و اون دختر من نبودم که من موافقت نکردم و یادم نیست چی جوابشو دادم ولی حتما انقدر سرسری گفته که واسه من مهم نیومده وگرنه من یه فکری میکردم
خلاصه گذشت و حدود 5ماه پیش من متوجه شدم خیانت کرده
ما چون تلگرام همدیگه رو رو گوشامون داریم واسمون اصلا نگران کننده نبود که طرف مقابل داخل تلگرام با کسی دیگه چت کنه واسه همین من هیچوقت تلگرام روی گوشیشو چک نمیکردم
یه روز که بیرون بودیم اون رفت بیرون از ماشین و من چون روی گوشیم اینترنت نداشتم گوشی اونو برداشتم که تلگرام خودمو چک کنم و وقتی باز کردم دیدم یه اکانت دیگه بازه و دیدم عکس خودش روی اون اکانته و با یه عالمه دختر چت کرده و کلی کانالهای مستهجن داره حسابی بهم ریختم ووقتی برگشت داخل ماشین بهش گفتم رابطمون تمومه واونم انکار میکرد تموم چت ها و کانال ها رو و میگفت مال ذوستمه و با گوشی من اینکارا رو کرده و منم گفتم اگه مال دوستته چرا عکس تو روشه چرا لحن حرف زدن تویه چرا صب بخیر شب بخیرایی که به من میگی به اینا گفتی چرا تموم استیکرایی که واسه من میفرستی واسه اینام فرستادی اونم همش انکار میکرد و دروغ میگفت مثل بچه هایی که مچشونو گرفتن و هی میگن من نبودم
خلاصه انقدر پیام هاشو زیرو رو کردم تا آخرش عکسشو کنار یه دختر دیگه دیدم که رفته بودن تولد و اون دخترو تو بغلش گرفته بود و غکس گرفته بودن و چن تا عکس دیگه هم کنار هم داشتن نشونش دادم و گفتم اینم دوستته و اونجا شرمنده شد و سرشو انداخت پایین و منم هرچقد خواستم از ماشین پیاده شم و برم نذاشت اونجا حال من خییییییییلی بد بود و کل دنیا رو سرم خراب شده بود هرچی میگفت اصلا نمیفهمیدم و فقط میخواستم بمیرم واسه همین دقیق یادم نیست اون موقع ها چی میگفت و معذرت خواهی هم کرد یا نه ولی تنها حرفی که میزد میگفت فقط به خاطر عکس گرفتن با یه دختر این کارو کرده که به مامانش نشون بده و بگه اون عکس دست مال من نیست و میگفت دخترا راضی نمیشدن بیان و فقط یه عکس با من بگیرن و برم و من مجبور بودم باهاشون دوست شم و اعتمادشونو جلب کنم تا بیان بیرون و عکس بگیرن
من اون مدت به شدت حالم بد بود و هنوز 4 روز نگذشته بود که یکی دیگه از خاله هاش فوت کرد و اون خیلی حالش بد بود چون خالشو خیلی دوست داشت و من با وجودی که انقدر داغون بودم ولی دلم نیومد تنهاش بذارم گفتم داغ دیده گناه داره و کنارش بودمو سعی میکردم آرومش کنم و اون هیچکاری برای آروم کردن من نکرد و فقط میگفت من هیچ خربکاری نمیکنم و فقط تورو میخوام و با هیچکسم نیست میگفت اگر هر زمان شک کردی بگو همون لحظه همونجا عکس میگیرم میغرستم واست اگه شک کردی سرکار نیستم زنگ بزن کارخونه و خداییشم بدون گفتن من همیشه خودش این کارو میکرد و هرجا میرفت به من میگفت و عکس میفرستاد و این کارش تا همین اواخر ادامه داشت
گذشت و من مجبور شدم قبول کنم خیانتش واسه یه عکس بوده فقط که البته من هیچوقت حرفشو باور نکردم
اون روزا من با دو تا از دوستای صمیمیش صحبت کردم و و خواستم همه چیزو به من بگن میدونستم اگر چیزی باشه نمیگن ولی بازم اگر دروغم میخواستن بگن حتما سوتی میدادن و یه چیزی دستگیرم میشد؛ دوستاش فقط میگفتن اون آقا خیلی منو دوست داره و خیلی ناراحته که منو ناراحت کرده همه میگفتن یه خانومم میگه ده تا خانومم از دهنش میفته ( اینو راست میگفتن چون هرزمان پیش من بود و دوستاش زنگ میزدن با افتخار میگفت من پیش خانومم و حس میکردم پیش دوستاش حس غرور میکنه با این حرف) دوستاش خیلی ازش تعریف میکردن و میگفتن خانوادش واقعا نرمال نیستن و از من خواهش میکردن بهش یه فرصت دیگه بدم میگفتن تنهاش نذارم
منم انقدر دوسش داشتم این کارو کردم و رابطمو تموم نکردم ولی دست خودم نیود و همش بهش سرکوفت میزدم و اوایل همش شک میکردم و حسابی عصبانیش میکردم و اونم چون خرابکاری کرده بود و چاره ای نداشت مجبور بود ثابت کنه واسم و شکمو برطرف کنه و خداییش با هر روشی شده تلاش خودشو میکرد
گذشت و تا این اواخر که حدود دو سه ماهی هست حسابی بهش گیر دادم واسه عقد کردن و خیلی روش فشار آوردم چون خودمم تحت فشار بودم و مجبورم به خانوادم جواب بدم؛ به هز روشی شده سعی کردم مجبورش کنم بیاد خواستگاری انقدر گفتم که دیگه این یه ماه آخر حسابی واسش عادی شده بود و حتی میگفتم خواستگار واسم داره میاد واسش مهم نبود و باز من عصبانی میشدم و میگفتم واست مهم نیست اونم خیلی راحت میگفت تا تو نخوای کسی مجبورت نمیکنه؛ هر کاری کردم نیومد و همش میگفت مامان و بابام راضی نمیشن و لج میکنن و صدای هر دوشونم فرستاد هم مامانش و هم باباش و من شنیدم چقدر منت میکشید از هردوشون ولی اصلا انگار نه انگار اصلا واسشون مهم نبود و مسخره شم میکردن مادرشم فقط به عینک زدن من گیرداده بود و میگفت تو با دختره دوستی و آخرشم گفت سنم زیاده
این روزای آخر دیگه با منم خیلی گرم نبود و پیام دادنش شده بود اندازه ی صب بخیر شب بخیر البته گرم بود ولی طی روز مثل قبلا بهم پیام نمیداد و اگر چن روز منو نمیدید انگار واسش مهم نبود و سرشو گرم کرده بود به کارش
منم انقدر شرایط و این بی توجهی هاش فشار آورد روم که بعد سال تحویل بهش گفتم بعد عید ازدواج میکنم و دیگه منتظرش نمیمونم گفتم فقط تا بعد تعطیلات فرصت داری و دیگه جوابشو ندادم اونم یکی دوبار پیام داد ولی اصلا احساسی نبود و یه ذره منت نکشید فقط گزارش کار میداد که این کارو کردم و کجا رفتم و الان کجام انگار فقط میخواس خیال منو راحت کنه که خرابکاری نمیکنه منم انقدر روم فشار بود از بی احساسی هاش بهش گفتم دیگه هیچ پیامی بهم نده و منت گزارش کارتم کم اونم دیگه هیچی نگفت البته تلگراممو چون رو گوشیش داره خیالش ازم راحته و متوجه میشم همش میره چک میکنه

ببخشید سرتونو درد آوردم اینا رو گفتم که شاید یکم بیشتر اونو بشناسید


اولا که شما خیلی بی احتیاط هستی
چرا اینقدر راحت باهاش عکس میندازی؟ این اقا چه نسبتی با شما داره؟داداش شماست؟ همسر شماست؟ از اقوام هستند؟
اگر دقت کنی میبنی که هیچ نسبتی با شما نداره! هیچ نسبتی!!

دوما برای اینکه کار خودشو توجیه میکنه میگه با دخترای دیگه عکس گرفتم.
کدوم احمقی اگر دختری رو دوست داشته باشه میره با شخص دیگه ام عکس میندازه؟ این عشقه؟ این دوست داشتنه؟ (میتونست فتوشاپ کنه اگر خیلی علاقه مند بود که ماست مالی کنه عکس رو!!)
اینا همش بهانه اس
بازی با کلماته[/]

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019724 نوشت:
من یا باید با این آقا ازدواج کنم یا نباید ازدواج کنم
اگر با خواستگارم ازدواج کنم
بدی هاش:
-اصلا ممکنه کسی پیدا نشه اصلا که با این مشکل من بتونه کنار بیاد اگر کسی هم باشه که مهم نباشه واسش حتما کسیه که قبلا همین کارو کرده و نمیشه راحت بهش اعتماد کرد
-اگر شخص مورد نظر پیدا شد و ازدواج هم کردیم نمیتونم تو زندگیم آرامش داشته باشم که اگر مشکلی پیش اومد نره به خانوادم حرفی بزنه و همش این موضوعو سرکوفت نزنه بهم
-شاید نتونم هیچوقت عاشقش بشم و اون حس واقعی رو تجربه کنم
-وقتی فکر میکنم کنار مرد دیگه ای به جز اون آقا باشم حالم بد میشه و واقعا نمیتونم تحمل کنم و بهم دلیل میترسم نتونم حداقل اوایلش همسر خوبی باشم واسش
-گاهی فکر میکنم همه ی مردا در هر حال با هر روشی خیانت میکنن و چه این آقا باشه و چه هرکسی دیگه بازم فرقی نداره(از نظر من همه ی آقایون هوس بازن و این موضوع غریزی هست و نمیشه خیلی سخت گرفت بهشون مثل خانوما که احساسی هستن و دست خودشون نیست و من اون دنیا حتما در مورد این موضوع از خدا گله میکنم که چطور وقتی میبینه یه زن از نگاه همسرش به دیگران انقققققدر عذاب میکشه چطور اجازه ی ازدواج به آقایونو داده و این غریزه رو تو ذاتشون گذاشته)
-فرد جدید هم بی عیب نیست و من حتما درگیر مشکلات اونم میشه

خوبیاش:
-خانوادمو ناراحت نمیکنم و اونا دلشون راضی تره ( هرکسی هم بیاد دیگه شرایطش بدتر از این آقا نیست)
-سعی میکنم کسی رو پیدا کنم که واقعا قدر خوبیامو بدونه و حداقل یه ذره به چشمش بیاد
-کسی رو انتخاب میکنم که با کارم مشکل نداشته باشه
-خیلی اشتباها رو که در ارتباطم با این آقا مرتکب شدم سعی میکنم تکرار نکنم
-با مردی که سنش از خودم چند سال بیشتر باشه ازدواج میکنم و حتما اون شرایطش برای ازدواج بهتر خواهد بود و لازم نیست من نگران خیلی چیزا باشم
-بیشتر اون مراقب منه و نیازی نیست من خیلی نگرانش باشم
-حتما خیلی عاشقم خواهد بود چون کسی که با این شرایط منو بخواد باید یا خیلی عاشق باشه یا خیلی منطقی
اگر با اون آقا ازدواج کنم مشکلاتی که دارم میشه اینا:
-کلی سختی پیش رومه خانوادم راضی نیستن و مجبورم تو روشون وایستم و دلشونو بشکنم ( همیشه با خودم میگفتم خوشبختیمو که ببینن اونام خوشحال میشن و فقط اولش دلخورن)
-خانواده ی اونو نمیپسندم و مادرشو اصلا دوست ندارم و مادرشم بعید میدونم هیچوقت خوبی های منو ببینه ( فقط مادر و پدرش خیلی ناجورن ولی بقیه اقوامشون خوبن و بعضی هاشون واقعا خوبن؛ گاهی به مادرش حق میدم و میگم هر زنی که شوهرش انقدر نامرد باشه از این بهترم نمیشه و برای نامرتبی خونشون فک میکنم چون دختر نداشتن و مادرش دلش خوش نبوده هیچوقت به خونه زندگیشون نرسیده؛ اون آقام وقتی میپرسیدم چرا مامانت اهمیت نمیده به خونه زندگیش میگفت مامانم میگه اینجا خونه ی باباته و من واسه خونه ی اون مرد هیچ کاری نمیکنم؛ البته وضعیت مالی مادرش خوبه و چن تا خونه داره ولی داده اجاره! )
-برای ازدواج اصلا نمیتونم روی خانوادش حساب کنم و فقط خودشه و خودش و خانواده ی من آبروداری نیاز دارن و اون تنهایی نمیتونه این کارو بکنه
-دلمو خیلی شکسته و خیلی بی توجهی کرده و نمیدونم بتونم ببخشمش یا نه
-همیشه بهش شک دارم و خیلی سخته اعتماد کنم
-مردانگیش پیش من خیلی خورد شده و اعتماد به نفسشو حسابی از دست داده و من باید خیلی از خودگذشتگی کنم تا دوباره حس غرور کنه
-با کار کردن من یکم مشکل داره و چون شغل منم خیلی مردونه اس و با آقایون خیلی در ارتباط خواهم بود ممکنه واسه کار اذیتم کنه

خوبیاشم میشه اینا:
-قضیه باکرگی منتفی میشه
-با کسی که دوسش دارم و بهش حس دارم ازدواج میکنم
-مدیونم میشه و میبینه چقدر از خودگذشتگی کردم و ممکنه جلوی خیانت کردن یا کارای بدشو در آینده بگیره و برای زندگیمون تلاش کنه
-لازم نیست تو زندگی آیندم نگران باشم طرف مقابل به خاطر مشکلم سرکوفت میزنه بهم
-ممکنه اولش خیلی سخت باشه ولی بعدش اگر همه چیز خوب پیش بره زندگی خوبی خواهیم داشت
-یک دفعه خیانت کرده و برخورد منو عذاب کشیدنمو دیده و گمون نکنم دیگه حتی روش بشه این کارو مجدد بکنه!
-درسته خانوادش هیچ کاری واسش نکردن و احتمالا نخواهند کرد ولی چون فقط همین یه بچه رو دارن هر چی هم داشته باشن میرسه بهش ( گاهی حس میکنم واسه همین موضوع زیاد تلاش نمیکنه و میدونه همه چیز آخرش مال اونه!)

اگر واقعا بتونه روی همین حرفش بمونه و شرایطو درست کنه یعنی واقعا منو دوست داره چون هم مجبور جلوی خانوادش وایسته هم باید خانواده منو راضی کنه هم تموم شرایط منو قبول کنه هم سختی همه چیزو به تنهایی به دوش بگیره ( ممکنه سردی این اواخرشم به خاطر درگیری ذهنش برای این مسئله بوده باشه چون آدم تو داریه و معمولا سختی هاشو فکراشو مثل من جار نمیزنه)
اگر شمام برای هرکدوم از دسته بندی های من چیزی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم بگید و ذهن منو بازتر کنید

به هرحال من هر کدوم این دوتا راهو انجام بدم کلی مشکلات سر راهم هست و نمیدونم انجام دادن کدومش درست تره


من احساس میکنم برای راهنمایی گرفتن درباره قطع رابطه نیامدی اینجا
امدی بیشتر خودت و کارت رو توجیه کنی.
بیشتر امدی به یک جمع بندی برسی درباره منتظر بودن و زندگی کردن با همین اقا.
اومدی بگی که برخی مرد ها هزار جور کثافکاری میکنند چه اشکال داره من که بخاطر عشقم کردم من پاکم نیتم پاکه..
این همه عیب رو گفتی اما هنوز نپذیرفتی، هر کدوم از این عیب ها رو اگر میدیدی با قطع رابطه میکردی..

تو فکر میکنی زندگی فقط محبت کردن و عشق ورزیدنه/؟
وقتی طرف سر و گوشش میجنبه وقتی عادت به تنوع طلبی داره تو هزاری هم بهش عشق بورز اون مریضه و عادت داره.
مگه اون هر لحظه برای تو از کارش از بیرون رفتنش فیلم میفرسته؟ نه! فقط یک لحاظتی میفرسته بقیه لحاظ چی میشه؟ از کجا معلوم عکسه مال اون لحظه باشه؟شاید قبلا گرفته.
چند سال قراره برای تو عکس بفرسته؟ تا کی قراره گزارش بده؟ تا کی قراره چکش کنی؟
خیلی راحت میتونه یک گوشی دیگه بخره که حتی تو ندونی..
این اقا برده ی شما نیست که هر لحظه چکش کنی. انسانه و اختیار داره! تو هم نمیتونی جلوشو بگیری. اون خودش باید بخواد که متعهد باشه به زن و زندگیش.[/]

نورالزهراء;1019768 نوشت:
اول تلگرام اصلی رو روی گوشیش نصب کن.

جوری باید کنتاکتها حذف بشن که طرف خبردار نشه. چون اگر خدای نکرده نقشه ای داشته باشه و از قبل بدونه قراره تلگرامو حذف کنین ممکنه از شماره ها پشتیبان بگیره یا یادداشت برداره یا چیزی شبیه به این.

nazak;1019765 نوشت:
میتونه یه گوشی دیگه داشته باشه ازطریق اون با کسی یاکسایی بوده باشه.

حتی ممکنه راههای دیگه ای هم برای دور زدن این برنامه ها وجود داشته باشه.
مثلاً ممکنه اون برنامه جاسوسی به فضای knox دسترسی نداشته باشه (برنامه ای که سامسونگ برای حفظ حریم خصوصی ارائه داده)

rosejuliet;1019724 نوشت:
خوبیاشم میشه اینا:
-قضیه باکرگی منتفی میشه
-با کسی که دوسش دارم و بهش حس دارم ازدواج میکنم
-مدیونم میشه و میبینه چقدر از خودگذشتگی کردم و ممکنه جلوی خیانت کردن یا کارای بدشو در آینده بگیره و برای زندگیمون تلاش کنه
-لازم نیست تو زندگی آیندم نگران باشم طرف مقابل به خاطر مشکلم سرکوفت میزنه بهم
-ممکنه اولش خیلی سخت باشه ولی بعدش اگر همه چیز خوب پیش بره زندگی خوبی خواهیم داشت
-یک دفعه خیانت کرده و برخورد منو عذاب کشیدنمو دیده و گمون نکنم دیگه حتی روش بشه این کارو مجدد بکنه!
-درسته خانوادش هیچ کاری واسش نکردن و احتمالا نخواهند کرد ولی چون فقط همین یه بچه رو دارن هر چی هم داشته باشن میرسه بهش ( گاهی حس میکنم واسه همین موضوع زیاد تلاش نمیکنه و میدونه همه چیز آخرش مال اونه!)

به نظرم این موارد خیلی خوشبینانه نوشته شده اند. اون پسر برای اینکه بتونه قدر شما رو بدونه یا به خاطر خیانتش خجالت زده بشه، باید به رشد اجتماعی خوبی رسیده باشه اما گویا عملکردش این رشد رو نشون نمیده. همچنین باید به این رشد رسیده باشه که بدونه خودش در این رابطه مقصره وگرنه حتی ممکنه شما رو به خاطر رابطه با خودش سرزنش کنه و حالت شکاک بودن توی زندگی نشون بده (مثل الآن که داره تلگرام شما رو چک می کنه و به حریم خصوصی شما احترام نمیگذاره).

شما اگر یک فرد تحصیلکرده و بافرهنگ رو پیدا کنید خیلی از مشکلاتی که گفتید پیش نمیاد. یک فرد بافرهنگ می تونه خیلی خوب با این مسئله برخورد کنه. با کمالاتی که از خودتون مثال زدید، آرزوی هر پسریه که با خانم متشخص و هنرمند و تحصیل کرده ای مثل شما ازدواج کنه و ان شاء الله فردی که لایق ازدواج با شما باشه رو پیدا می کنید.

میشه بپرسم در چه مقطعی در حال تحصیل هستید؟ لیسانس، ارشد، دکترا.
کی درستون تموم میشه؟

نورالزهراء;1019768 نوشت:

شما ظاهرا با تمام شرایط این اقا کنار اومدی..

نه این چه کاریه
خودت میگی داخلش طلا هست میخوای بدی به دوست پسره که چی بشه؟
از خودش گرفتی به خودشم میدی.

اول تلگرام اصلی رو روی گوشیش نصب کن.
تلگرام اصلی این قابلیت رو داره که به چند حساب کاربری با یک تلگرام وصل بشی.
برای وصل شدن به هر اکانت ازت میپرسه ایا به مخاطبان گوشی دسترسی داشته باشم یا نه. شما میزنی نه!
اینطوری کلا قسمت مخاطبان بسته میشه و نمایش داده نمیشه برای اون خط مد نظر.
مگر اینکه خودش بخواد کاری کنه.
___________________________________
ولی در کل این بچه بازیا چیه عزیزم؟
زن و شوهرم که باشید از این کارا نباید کنید، هر انسانی برای خودش حریم شخصی داره
به ایشون یا شما چه ارتباطی داره فلان کس در تلگرامش با چه کسی صحبت میکند. اگر قرار باشد مبنای زندگی رو بر شک بگذارید که زندگی نمیشه. طرف حتی اگر خطا هم نکنه در تلگرام و گوشیش از راه دیگه ای انجام میده
هیچ وقت یک انسان رو نمیشه کنترل کرد. هر شخصی دلش باید به زندگی باشه با این کارا نه زن، زن زندگی میشه نه مرد!


در تعجبم که مگه ادم حتما باید چیزی توگوشیش باشه تا دوس نداشته باشه کسی به حریم شخصیش وارد شه حتی همسرش.
نمیدونم استارتر خودش میپذیره دوس پسر دوستش پیامای مشترک بین خودش ودوستشو بخونه؟ مثلا قضیه دختر نبودنشو گیریم پیامی واسه دوستش توضیح میداد.
قطعا خیلی از دوستان نمیپذیرن همسر دیگری پیاماشونو بخونه.

-گاهی فکر میکنم همه ی مردا در هر حال با هر روشی خیانت میکنن و چه این آقا باشه و چه هرکسی دیگه بازم فرقی نداره(از نظر من همه ی آقایون هوس بازن و این موضوع غریزی هست و نمیشه خیلی سخت گرفت بهشون مثل خانوما که احساسی هستن و دست خودشون نیست و من اون دنیا حتما در مورد این موضوع از خدا گله میکنم که چطور وقتی میبینه یه زن از نگاه همسرش به دیگران انقققققدر عذاب میکشه چطور اجازه ی ازدواج به آقایونو داده و این غریزه رو تو ذاتشون گذاشته)
-

نه همه مردا هوس باز نیستن همونطور که همه زنا احساساتی و نجیب نیستن...

بنظر من اکثر ادما با مثل خودشون ازدواج میکنن
توی قران سوره نور ایه 26 هم نوشتع شده :و زنان پاک از ان مردان پاک سرشتن و برعکس...مگراینکه یکی مثل شما خودش مجاب نشه و بیشتر دنبال عکس قضیه باشه.
همونطور که حضرت علی با حضرت فاطمه ازدواج کرد حضرت فاطمه میتونست با معاویه ازدواج کنه بگه من باعث هدایت شدنش میشم یا پیامبر میگفت حضرت فاطمه باعث همچین تغییری درون معاویه میشه.
اما دیدی که دقیق با همطراز خودش ازدواج کرد و همون سخن پیامبر که فرمودن: اگر علی نبود کفو و همتایی برای فاطمه وجودنداشت...

بنظرم این مثال خیلی خوبیه برای تو
که دنبال هدایت مردا نباشی
بلکه دنبال مثل خودت باشی فاطمه هم همچین ریسکی نکرد که تو کردی و میخوای کنی.

صائب تبریزی;1019795 نوشت:
میشه بپرسم در چه مقطعی در حال تحصیل هستید؟ لیسانس، ارشد، دکترا.
کی درستون تموم میشه؟

من ترم آخر کارشناسی شبکه هستم و چن ماه دیگه تموم میکنم

نورالزهراء;1019773 نوشت:

من احساس میکنم برای راهنمایی گرفتن درباره قطع رابطه نیامدی اینجا
امدی بیشتر خودت و کارت رو توجیه کنی.
بیشتر امدی به یک جمع بندی برسی درباره منتظر بودن و زندگی کردن با همین اقا.
اومدی بگی که برخی مرد ها هزار جور کثافکاری میکنند چه اشکال داره من که بخاطر عشقم کردم من پاکم نیتم پاکه..
این همه عیب رو گفتی اما هنوز نپذیرفتی، هر کدوم از این عیب ها رو اگر میدیدی با قطع رابطه میکردی..

تو فکر میکنی زندگی فقط محبت کردن و عشق ورزیدنه/؟
وقتی طرف سر و گوشش میجنبه وقتی عادت به تنوع طلبی داره تو هزاری هم بهش عشق بورز اون مریضه و عادت داره.
مگه اون هر لحظه برای تو از کارش از بیرون رفتنش فیلم میفرسته؟ نه! فقط یک لحاظتی میفرسته بقیه لحاظ چی میشه؟ از کجا معلوم عکسه مال اون لحظه باشه؟شاید قبلا گرفته.
چند سال قراره برای تو عکس بفرسته؟ تا کی قراره گزارش بده؟ تا کی قراره چکش کنی؟
خیلی راحت میتونه یک گوشی دیگه بخره که حتی تو ندونی..
این اقا برده ی شما نیست که هر لحظه چکش کنی. انسانه و اختیار داره! تو هم نمیتونی جلوشو بگیری. اون خودش باید بخواد که متعهد باشه به زن و زندگیش.

درسته من برای قطع رابطه کردن نیومدم اینجا اومدم مشورت بگیرم و همه ی حرفا رو بشنوم و همه ی جوانبو بررسی کنم و بعد تصمیم بگیرم
این مسئله انقدر بزرگه که نمیشه با چن تا پیام زود به نتیجه رسید
من در ظاهر هم شده رابطمو با اون آقا تموم کردم و بهش گفتم به درد هم نمیخوریم ولی این تا زمانیه که اون نیومده باشه و اگر بیاد و کاری بکنه که من درموردش فکر نکردم ممکنه بتونه نظرمو عوض کنه

nazak;1019797 نوشت:
-گاهی فکر میکنم همه ی مردا در هر حال با هر روشی خیانت میکنن و چه این آقا باشه و چه هرکسی دیگه بازم فرقی نداره(از نظر من همه ی آقایون هوس بازن و این موضوع غریزی هست و نمیشه خیلی سخت گرفت بهشون مثل خانوما که احساسی هستن و دست خودشون نیست و من اون دنیا حتما در مورد این موضوع از خدا گله میکنم که چطور وقتی میبینه یه زن از نگاه همسرش به دیگران انقققققدر عذاب میکشه چطور اجازه ی ازدواج به آقایونو داده و این غریزه رو تو ذاتشون گذاشته)
-

نه همه مردا هوس باز نیستن همونطور که همه زنا احساساتی و نجیب نیستن...

بنظر من اکثر ادما با مثل خودشون ازدواج میکنن
توی قران سوره نور ایه 26 هم نوشتع شده :و زنان پاک از ان مردان پاک سرشتن و برعکس...مگراینکه یکی مثل شما خودش مجاب نشه و بیشتر دنبال عکس قضیه باشه.
همونطور که حضرت علی با حضرت فاطمه ازدواج کرد حضرت فاطمه میتونست با معاویه ازدواج کنه بگه من باعث هدایت شدنش میشم یا پیامبر میگفت حضرت فاطمه باعث همچین تغییری درون معاویه میشه.
اما دیدی که دقیق با همطراز خودش ازدواج کرد و همون سخن پیامبر که فرمودن: اگر علی نبود کفو و همتایی برای فاطمه وجودنداشت...

بنظرم این مثال خیلی خوبیه برای تو
که دنبال هدایت مردا نباشی
بلکه دنبال مثل خودت باشی فاطمه هم همچین ریسکی نکرد که تو کردی و میخوای کنی.

مثالتون خیلی قشنگ بود و واقعا درست میگید
ولی متاسفانه من وقتی عاشق این آقا شدم اصلا درمورد خانوادش نمیدونستم و وقتی فهمیدم دیگه کار از کار گذشته بود و بهش علاقمند شده بودم؛ اونجا از حقم گذشتم وگفتم خودش خوب باشه کافیه و خانوادش مهم نیست و بهش فرصت دادم و واقعا هرکاری یه زن برای شوهرش میکنه واسش کردم
اوایل من روی اعتقادات خودم بودم و بهش میگفتم هرچیزی باید سر وقت و جای خودش باشه میگفتم حتی نگاه ما به همم گناه داره ولی اون اصرار داشت مهم دله و فقط یه آیه تضمین خوشبختی نیست
من اوایلش مقاومت میکردم ولی بعد که دیدم ناراخت شده ازم دلم نیومد ادامه بدم وفک کردم ما که آخرش ازدواج میکنیم و کم کم اجازه دادم بهش و هرروز منتظر عقد کردن بودم و امید داشتم زودتر تموم شه و متاسفانه انقدر این زمان طولانی شد تا کار به اینجا رسید
من میدونم نمیشه آدما رو تغییر داد ولی فک میکردم این آقا خودش خوبه و فقط خانواده ی بدی داشته و حقش نیست به خاطر خانوادش که انتخابش با اون نبوده ازدواج خوبی نداشته باشه
که بازم من اشتباه کردم و به من مربوط نبود خدا خودش هم کفو اونو بهش میداد
خیلی نامردیه که من به خاطر اشتباهم اونم اشتباهی که همش میخواستم محبت کنم و عشق بورزم و کمک کنم (فقط به یه فرد اشتباه) انقدر ظلم بشه در حقم و زندگیم خراب بشه درسته من اشتباه کردم ولی به خدا حقم این نیست

سلام.

قبل از شروع حرفام با استارتر، میخوام یه چیزی رو به سایر دوستام بگم. میتونید بپذیرید، میتونید نپذیرید.

این رویه شما در قضاوت اشخاص مرتبط با این موضوع رویه صحیحی نیست و برای من سواله هدف از در پیش گرفتن این رویه چیه؟

از یک سو، ما فقط داستان نقل شده از یک طرف ماجرا رو شنیدیم و شاید نقل داستان از طرف دیگه ی داستان، به شکل دیگه ای باشه.
و از طرف دیگه، با شنیدن داستان از هر دو طرف ماجرا هم، ما در جایگاهی نیستیم که به خودمون اجازه بدیم میزان دین و ایمان و معرفت و شرف آدم ها رو اندازه گیری کنیم. اگه من از روی دلسوزی و با هدف آگاهی دادن به شما در مورد شخصی که نسبت بهش احساس و عاطفه دارید، شروع به بدگویی کنم، شما چه حسی بهتون دست میده؟

چرایی تلاش دوستان جهت قانع کردن استارتر با نظر خودشون با اقدام به حمله به خود استارتر و اون آقا به عنوان شخصیت منفی داستان رو درک نمیکنم. یعنی اینکه چطور میتونیم خودمون رو مجاز به همچین رفتاری کنیم رو درک نمیکنم.

...................................

خانم rosejuliet گرامی!
بعد از پست 90 شما، میخواستم مطالبی رو خدمتتون ارائه بدم، ولی به نظرم رسید بهتر باشه شرایط فعلیتون رو یکم بیشتر شرح بدید و نظر باقی دوستان رو هم بخونیم بعد بگم.

من در صحبت های قبلیم، به اینکه شما در گذشته چه کردید و چه نکردید و الان باید بابتش چه مجازاتی رو تحمل کنید اشاره نکردم، چون گذشته صرفا مشتی خاطره ست، همین.
به اینکه در آینده هم باید چه کنید و چه نکنید، و الا چنین شود و چنان شود هم چیزی نگفتم، چون آینده هیچ تضمینی ندارد.

صحبت سر اینه که با کسب تجربه از گذشته و تصویر چشم اندازی مثبت از آینده، الان باید به چه شکلی تصمیم گیری کنید. نمیگم چه تصمیمی بگیرید، چون تصمیم گیریش به عهده ی خودتونه، میگم چطوری و از چه راهی برای تصمیم گیری اقدام کنید.

شما خودتون به زمینه شکل گیری این عشق و عاشقی به درستی اشاره کردید. اینکه شما عاشق محبت های خودتون بودید.
قرار شد ازش به خوبی استفاده کنید. چقدر زود دوباره دلتنگ محبت های خودتون شدید!

البته من خوب میفهم کنده شدن از احساساتی که آدم ازش خاطره ی خوش داره خیلی سخته.
موافق جایگزین کردن خاطرات ناخوشایند به جهت دل کندن هم نیستم، علتش رو قبلا توضیح دادم.
اصلا هم با اون مخاطب خاص کاری ندارم.

شما در مسیری قرار دارین، این مسیر آغازی داشته، فراز و نشیب هایی داشته و شما رو به وضعیتی که الان گرفتارش هستید رسونده، حالا که خودتون به نامطلوب بودن این وضعیت واقفید، وقتش نیست به گذشته نگاهی کنید و ببینید چه جاهایی چشم بسته قدم برداشتید که الان اینجایید؟

صحبت سر این نیست که اون آقا لیاقت عاشقی کردن شما رو داره یا نه، صحبت سر اینه که شما درست عاشقی کردن رو بلدید؟ تو مسیری که تا الان طی کردید، کجای کار این عاشقی اثرات مثبت و مفید و پایداری داشته؟ اثراتی که تا آخر عمرتون بابتش خدا رو شاکر باشید؟

در طی این مسیر، چند بار تو موقعیت های بد قرار گرفتید، اما فشار عشق وادارتون کرده ادامه بدید، به امید اینکه شاید نتیجه ی متفاوت حاصل بشه، ولی باز تو موقعیت بدتر قرار گرفتید، باز فشار عشق وادارتون کرده ادامه بدید به امید نتیجه بهتر و باز موقعیت بدتر و باز ادامه و باز امید بستن به هیچ!

چرا فکر میکنید امیدی که الان اون گوشه موشه های دلتون جا خوش کرده، مثل قبلی ها هیچ و پوچ نیست؟

شما به ارزش های دینی پایبندید، اما امید به آینده ای تخیلی شما رو وارد مسیر دیگه ای کرد، باعث شد علارغم اعتقادات دینی تا ته عمل منافی عفت پیش برید، چرا فکر میکنید اگه ادامه بدید، اینبار وقایع متفاوتی انتظارتون رو میکشه؟ به این فکر کنید که شدت احساس به چه میزان بود که بر اعتقاداتی تا حد حتی حرمت نگاه هم غلبه کرده؟

شاید بشه گفت بزرگترین اشتباهی که زن ها و مردهای در فکر ازدواج مرتکب میشن و این اشتباه، عدم بلوغ فکری و عاطفی این افراد رو ثابت میکنه، اینه که بر سر راه وصال، موانع و سختی هایی رو میبینن و تصور میکنن قراره با وصال و ازدواج این موانع رفع بشه و تمام. ازدواج رو قله ی نهایی تصور میکنن و تمام و کمال انرژیشون رو پای رسیدن به این قله صرف میکنن و تصورشون اینه وقتی ازدواج کردن، دیگه دغدغه ای باقی نمیمونه. اما مگر غیر از اینه که ازدواج، تازه شروع داستانه نه پایانش.

شما خودتون ذکر کردید چون فکر میکردید آخرش ازدواج میکنید، روی ارزش هایی که یک زمانی بهش معتقد بودید پا گذاشتید.
خودتون میگید امید داشتید زودتر تموم شه. این ثابت نمیکنه شما هم دچار همین اشتباه شدید؟ اینکه نقطه ی پایانی در نظر گرفتید و فکر میکردید روزی به این نقطه ی پایان میرسید.
این امید اشتباه بود یا نبود؟ وقتش نرسیده از این اشتباه بیرون بیاید؟ آیا هنوز هم امید دارید؟

من نمیگم شما هیچوقت موفق به ازدواج با ایشون نمیشید، شاید اگه خیلی اصرار کنید و پیگیر بشید، موفق هم بشید، حرف من اینه که شما به پایان غلطی امید بستید. این پایان وجود نداره، شاید در رسیدن بهش موفق بشید، اما مطمئنا زندگی ادامه ش رو دوست نخواهید داشت. چون در ریشه ی محاسبات شما، "ادامه مسیر" جایی نداشته. پس مطمئنا برای ریز و درشت مسائلی که در ادامه انتظارتون رو میکشه که حتی تصورش هم نمیتونید بکنید، اصلا آمادگی ندارید.

هنوز هم به فکر جمع و جور کردن اتفاقات گذشته اید، چون امید دارید یه روز تموم میشه.
آخرین اشتباه خودتون رو در نظر بیارید، حالا به اشتباه قبلی یعنی یکی مونده به آخری برگردید، اصلا فکرش رو هم میکردید که اشتباه بعدی رو هم مرتکب بشید؟ مگه بعد از اشتباه قبلی امید نداشتید تموم شه؟ تموم شد؟؟

به مسئله از زاویه ی درستش نگاه کنید. حلال شدن زن و شوهر با خواندن صیغه ی عقد، هدف ازدواج نیست، هدف ازدواج در کنار هم قرار گرفتن یک مرد و یک زنه که لازمش خواندن صیغه ی محرمیت و حلال شدنه.
بهره ی جنسی هدف اصلی نیست، هدف اصلی همجواریه زن و مرده و بهره ی جنسی یه جور جایزه برای هدف اصلیه.

شما این مسیر رو برعکس اومدید، یعنی اول از رابطه ی جنسی شروع کردید که بعد به هدف اصلی برسید.
ریشه و بن این ارتباط غلطه، چطور فکر میکنید مسئله ای که ریشه ش غلطه یه روز پایان خوشی خواهد داشت؟

من به تجربه فهمیدم عشق در زندگی آدمی، اینقدر قابل اعتنا نیست که بر اساسش تصمیمات مهم زندگیمونو بگیریم. نمیدونم از این گفته ی من چه برداشتی میکنید، اما اگه الان اینو درک نکنید، فردا با تلخی و درد، به درکش میرسید.

وقتی من میگم عشق اینقدر قابل اعتنا نیست، یعنی اینکه ایشون هر روز دنبال شما میومده در حالی که خسته بوده، هیچ نکته ی خاصی نداره، اینکه با چه هدف اینکارو میکرده مهم نیست، اینکه از روی محبت اینکارو میکرده یا قصد فریب شما رو داشته مهم نیست.
اینکه به شما میگه من فقط تو رو میخوام قابل اعتنا نیست، اینکه از روی صداقت میگفته یا دروغ، مهم نیست.

اون چیزی که مهمه و باید در محاسبات شما جا بگیره اینه که شما با یک انسان طرف هستید که قدرت هماهنگی عقل با احساس، حس وظیفه شناسی، پا گذاشتن روی خواسته های شخصی برای طرف مقابل، قدرت آینده نگری، عاقبت سنجی، سبک زندگی و میزان توانایی در کاهش فشار و بار زندگی از روی دوش شما، نه برداشتن از روی دوش خودش و انداختنش روی دوش شما رو تا الان به خوبی نشون داده.
تا الان چه امتیازی گرفته؟ از این به بعد هم همون خواهد بود.

"مگه اینکه" ...
مگه اینکه ش رو آخر میگم.

شما هم میزان عاقبت سنجی خودتون رو دیدید و اگه طبق صحبت های قبلی، از جایگاه فعلیتون بیرون نیاید و مسیر رشد و بالندگی رو طی نکنید، ادامه زندگیتون هم همین شکلی خواهد بود که الان هست و خاطرتون باشه که برای یک پایان خوشایند، خیال پردازی نکنید.
پایانی وجود نداره.

.......................

یکی از بستگان آقای من دو سال پیش عاشق شد. کمی تلگرامی باهاش صحبت کردم. متوجه شدم خیلی درگیر شده، اما همین صحبت های کم برای من کافی بود تا بفهمم چقدر نابالغانه برخورد میکنه، از اینکه خانواده دختره با ازدواجشون مخالفت میکردن و خود دختره هم دو به شکه شکایت میکرد، از اینکه هر طور میتونسته با پدر و مادر و خود دختره در ارتباط بوده تا رضایتشون رو بگیره، ولی موفق نبوده شاکی بود.

بهش گفتم میخوای بهت راهی نشون بدم که بتونی موفق شی؟ ارتباطت رو باهاشون قطع کن!
چون ریشه ی به وجود اومدن ارتباط غلط بوده،مسیر رو از اول شروع کن، ولی اینبار از راهش، سعی نکن مسیر غلط قبلی رو درستش کنی، اون مسیر تمام غلطه و پایانی نداره، پس ارتباطت رو قطع کن و از اول شروع کن.

تعجب کرده بود و میگفت اینجوری که از دستم میره!
بهش گفتم اینجوری هم که تو پیش میری، دستاوردی نخواهی داشت، باز اونجوری یه شانسی هست.

واسش توضیح دادم که دست و پا زدن تو برای رسیدن به چیزی که میخوای، بی پایانه و فقط داری اعصاب خودتو خورد میکنی و احساسات یه دختر رو هم تحت تاثیر منفی میذاری.
اولش قبول کرد، ولی بعدا فهمیدم دوباره طاقت نیاورده و شروع کرده به همون آویزون بازی قبلی خودش.

حدود شش ماهی گذشت تا دوباره ازش خبر گرفتم، گفت دیگه خسته شدم از اینکه همش آویزون باشم و اونا هم آب پاکی رو ریختن رو دستم و جواب منفی دادن و منم خیلی از دستش ناراحتم که این همه مدت بلاتکلیف گذاشتنم و حالا گفتن نه و حالا شروع کردم به کار کردن روی خودم و عکسا و تصاویر پیشرفت خودم رو تو اینستاگرام میذارم تا ببینن و از اینکه به من جواب منفی دادن پشیمون بشن!

پیام های شش ماه قبل رو واسش ریپلای کردم. تمام اون وضعیتی که الان داشت رو اون موقع واسش پیش بینی کرده بودم.
بهش گفتم روش خودت جواب داد؟

گفت خب الان چه کار کنم؟
گفتم کار تو با اون دختر به هیج جا نمیرسه، نه اینکه بگم به درد هم نمیخورین، تو تواناییش رو نداری که خواستت رو از راهش به دست بیاری. پس بهت پیشنهاد میکنم بی خیالش بشی.

گفت خب الان چه کار کنم، برای ازدواج اقدام کنم؟
گفتم متاسفانه باید بگم تو کلا با هیچکی به جایی نمیرسی، چون هنوز بالغ نشدی، چون هنوز قدرت تغییر خودت رو نداری. نمیتونی و نمیخوای رشد کنی، دوست داری تو همین شرایط فعلیت باقی بمونی و فقط غر میزنی که چرا اونجور که خواستم نشد، تو موفق نمیشی، مگه اینکه به آدم دیگه ای تبدیل شی، توصیه من به قطع ارتباط با دختره هم برای این بود که خودت ببینی میتونی روی چیزی که میخوای پا بذاری و کنترل عقل و احساست رو به دست بگیری یا نه، که دیدم نمیتونی.

بیچاره ناراحت شد. اما ناراحتی کمکش نمیکنه.

..................

این داستان رو گفتم تا به اون "مگه اینکه" ای که گفتم برسیم.

و اما اون آقا.

همونطور که قبلا تاکید داشتم، بنده اصلا با تصویر چهره ی منفی از ایشون موافق نیستم.
همزمان تصویر احساسی که شما از ایشون ارائه میدید و اینکه بیچاره، طفلی گناه داره و اینا رو هم اهمیتی نمیدم.

شما با ترکیبی از ویژگی های شخصیتی رو به رو هستید که اثرات مثبت و منفیش رو توی زندگی خودش و اطرافیانش شاهدید.

اون آقا زندگی سختی داشته، مهرطلب شده.

سعی داشته روی پای خودش بایسته، یه جاهایی هم موفق بوده.
یه جاهایی هم موفق نبوده، پس سعی میکنه موفق بشه. اما از چه راهی؟ خودتون بهتر میدونین.

یه چیزایی واسش ارزشه، یه چیزهایی بی ارزش. اینا رو خودتون بهتر از هر کسی میدونید.
میزان اهمیتش به ارزش های سایرین رو خودتون در حد کفایت مشاهده کردین.

ارتباط ما آدما در هر سطی با هم، مسئولیت هایی داره و مزایایی که باید نسبت به هم در تعادل قرار بگیرن.
میزان پذیرش مسئولیت ها از طرف ایشون در قبال شما و میزان طلب مزایا از این ارتباط از شما رو خودتون به خوبی در پست هاتون اشاره کردید.
پس نیازی به تکرارش نمیبینم، سنجش میزان تعادل این مسئولیت ها و مزایا با خودتون.

اهمیت مواردی که در بالا ذکر کردم در اینه که این موارد هر طوری که تا حالا بودن، از این به بعد هم همونطور خواهند بود.

اگه از نظرتون مطلوب بوده، پس مبارکتون باشه.
و اگه نه، دیگه فکر نمیکنم نیاز به توضیح بیشتر باشه.

فقط خیلی باید به این نکته توجه کنید که "آینده، متفاوت از امروز و گذشته نخواهد بود، اگر در گذر از گذشته به آینده، بعضی چیزها تغییر نکرده باشند."

مثلا شما میگید شاید بعد از ازدواج مدیونم بشه و جبران کنه. خب به نظر من خودتون هم میدونید این فقط یک رویاست، از اون مدل رویاهایی که ولی اگه بشه چی میشه!! به همین دلیل دوست دارید گوشه ذهنتون، یه جایگاهی براش در نظر بگیرید.

"مگه اینکه"
ایشون خودش تصمیم بگیره در رفتارش تغییر ایجاد کنه. یعنی بفهمه که باید تغییر کنه. بفهمه که برای رسیدن به خواسته خودش، چه دردسری بزرگی رو به شما تحمیل کرده و بفهمه که با این کارش خطر به کلی داغون شدن زندگی، شما رو تهدید میکنه.

و اصلی ترین و کلیدی ترین نکته ماجرا که با بی توجهی شما به این نکته، منجر به وضعیت پیش آمده کنونی شده و توجه یا بی توجهی شما در ادامه ماجرا، میتونه مرز بین خوشبختی یا بدبختی شما رو در این مرحله و همه ی مراحل بعدی زندگیتون رو مشخص کنه اینه که:

شما مسئول فهموندش نیستید!

اگه فهمیدنی در کار باشه، خودش باید بفهمه و به هر میزانی که شما در ادامه ارتباط فعلیتون با ایشون مصر باشید، به همین میزان شانس فهمیدنش رو ازش میگیرید.

اگه احساسی نسبت به ایشون در دل دارید (که دارید!) و اگه قصد کمک به ایشون دارید و اگه دلتون واسش میسوزه و دوست دارید ایشون به آدم بهتری تبدیل بشه، خب کمکش کنید، با رها کردنش کمکش کنید و اجازه بدید مسیری که باید خودش به تنهایی طی کنه رو، تنها بره. و با خودتون صادق باشید که احتمال رسیدن به این فهم، یک به روی جمعیت کره ی زمینه! و به نظر من انسان غاقل نباید روی همچین احتمال کمی حساب باز کنه.

شما خودتون مسئول تک تک رفتار ها و کنش های زندگیتون هستید.

روزها، دفتر عمرهای شماست، آن ها را با نیکوترین کردارهایتان جاوید سازید. امام علی (ع)

من برای هم ایشون و هم شما و هم همه دختر پسرا مخصوصا اونایی که از روی نابالغی، خودشون رو از داشتن یک زندگی بهتر محروم میکنند دعای عاقبت به خیری میکنم. شما هم برای من دعا کنید.

rosejuliet;1019842 نوشت:
به خدا حقم این نیست

چرا شکایتتون رو در خونه ی خودش نمیبرید؟ نکنه به قضاوت به عدالت خدا شک دارید؟ شما اونطور که باید وظیفه ی خودتون در پذیرش کاری که انجام دادید و پشیمانی و ندامت و توبه (با رعایت شرایط توبه) انجام بدید، دیگه با بقیه ش کاری نداشته باشید، اما به یاد داشته باشید که شاید بتونید خودتون و سایرین رو در پذیرش مسئولیت اعمال خودتون فریب بدید، اما خدا رو نمیتونید، پس صادق باشید.

و در نهایت آیه ای که شاید بتونم بگم خود من رو از یه شرایط بد نجات داد اینجا میارم، باشد که استفاده کنید:

"بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره "
" انسان بر حال خویشتن آگاه است هر چند عذرها و بهانه هایی بیاورد. "سوره قیامت آیات ۱۴ و ۱۵

با سلام

لازم دونستم یک پست دیگر در جهت تکمیل دو پست قبلی خودم ارسال کنم تا سوء برداشت نشه...

بشخصه با همچین نیتی که بخوام برای اشتباه نشان دادن این رابطه دست به تخریب طرف مقابلم بزنم رو نداشتم و ندارم و سعی میکنم کمتر قضاوت کنم...ما هم یک طرفه به قاضی نرفتیم....
ما حمل بر صداقت استارتر گذاشتیم.مسلماً ما مثل خدا که به همه ی جزئیات اگاهه نمیتونیم قضاوت کنیم ولی این بدین معنا نیست که حق اظهار نظر نداشته باشیم.

شما یه موقعه میبینی طرف داره یه مسیری رو میره که یکم جلوترش یه چالست اما حواسش پرته...شما شروع میکنی به داد و بیداد کردن به طرف مقابل که حواست رو جمع کن،دو قدم دیگه برداری میفتی تو چاله و این هشدار شما کار ساز میشه...

اما یه موقعه طرف مقابل هم کور و هم کر.اینجا شما هرچقدرم داد و فریاد و اشاره کنید طرف متوجه نیست و میفته تو چاله...

کافیه ی یک بار خودتون رو جای پدر استارتر بزارید.... فکر کنید یکی با دختر یا خواهرتون یه همچین کاری انجام داده باشه،چه حالی بهتون دست میده؟چه واکنشی نشون میدید؟دنبال این نیستم بگم مقصر کی بوده، فقط یک لحظه تصور کنید...

استارتر از ما راهکار خواستن ما هم نظرمون رو گفتیم.کسی ایشون رو مجبور نکرده تسلیم خواست ما بشه. تصمیم نهایی با ایشونه ما فقط هشدار میدیم تا از عواقب بعدی کارشون آگاه بشن.

این پست هم در حد پیام بازرگانی در نظر بگیرید...

سلام.

مطمئنا همه ی دوستان و کاربران گرامی که استارتر رو در این مدت همراهی کردن، با نیت خیر و از روی نوع دوستی و با هدف کمک به ایشون اینجا بودن.

اما ما فقط با یک داستان نقل شده رو به رو هستیم که شاید یک درصد واقعه ی اصلی رو هم نشون نمیده.

مایی که این داستان رو میخونیم، هیچ درکی از خاطرات خوش و قهرهای تلخ و آشتی های شیرین تر و رویاپردازی ها ی قشنگ قشنگ و شبایی که تا صبح تلفنی به امید رسیدن به اون رویاها دل و قلوه رد و بدل میکردن و عشقی که مثل یه مخدر طرفین رو معتاد خودش کرده نداریم.
یه داستان تلخ خوندیم فقط و به راحتی نسبت به مقصران این داستان موضع گیری منفی میکنیم.

اما استارتر عاشقه. خیلی داستانش فرق میکنه. به اینکه میگه یه جاهایی نسبت بهش حس منفی پیدا کرده هم توجه نکنید، احساس تحت تاثیر شرایط مختلف فروکش میکنه، دوباره میزنه بالا، یه موقع معمولی میشه و خلاصه وضعیت ثابتی نداره.
اون چیزی که تو همه ی این شرایط ثابته و تغییر نمیکنه اینه که بدونیم این احساسات متغیر قابل اعتنا نیستند و نباید تو تصمیمات مهم زندگی تحت تاثیرش قرار بگیریم.
ولی در اکثر موارد، متاسفانه تا با سر نریم تو دیوار، به خودمون نمیایم.

این خیلی دردناکه که ببینی یکی داره با پای خودش میره تو چاه، اما گاهی اوقات طبق همون چیزی که خودتون اشاره کردید، هر چقدر هم که داد و فریاد کنید بی فایده ست و چاره ای نیست جز اینکه صبر کنی تا طرف جلوی چشمات بیفته تو چاه، بعد بری بالاسرش اگه دیدی به خودش اومده، کمکش کنی بیاریش بیرون و ببریش بیمارستان. بیشتر از این عمل کنی، نتیجه عکس میده و چه بسا برگرده بخوره تو سر خودت.

عاشقی از اون گاهی اوقات هاست ...

momi14;1019907 نوشت:
عاشقی از اون گاهی اوقات هاست ...

گفتی عاشقی کلی خاطره برام زنده کردی ...

اولین باری که به خواستگاری رفتم، خودم مستقیم صحبت کردم نه از طریق خانواده. همون جلسه اول هم گفت که خونه مستقل و ماشین و ... می خواد که تهیه اش در توان من نبود. الآن که فکر می کنم باید همون موقع قضیه رو منتفی می دونستم اما تصورم این بود که چون درخواست رو مطرح کردم باید جواب بله یا خیر از طرف ایشون مطرح بشه که البته این تصورم اشتباه بود.

بعدش رفتم تو فاز ابراز علاقه ... هر روز توی شبکه های اجتماعی لایکش می کردم ... گاهی پیش می اومد که چند ساعت توی خیابونهای محل رفت و آمدش قدم می زدم به امید اینکه از اونجا رد شه و ببینمش ... البته هدفم این بود که فکر کنه اتفاقی دیدمش و ندونه منتظرش بودم ... مدل مو و لباسم رو طبق سلیقه ایشون تغییر دادم و ... که بعدا فهمیدم همه این کارها جذابیت من رو کم می کرد. مردم رو کسی رو دوست دارند که برای رسیدن بهش نیاز داشته باشند تلاش کنند. در ازدواج باید اجازه بدیم فرد مقابل هم برای رسیدن به ما تلاش کنه.

یه مدت افتاده بودم توی عذاب وجدان. از یه طرف می دونستم توقعات ایشون بالاست و از طرف دیگه حس می کردم منتفی دونستن این خواستگاری از طرف من یه کار اخلاقی نباشه. وقتی با مشورت پدر و مادرم از این مسئله خارج شدم تازه انگار چشمم به واقعیت باز شد. تازه متوجه شدم که رفتارم عقلانی نبود ضمن اینکه علاقه باعث شده بود نکات منفی رو در طرف مقابل نبینم.

این دوران پر بود از حس اضطراب. حسی که بهم تلقین می کرد که بدون ازدواج با ایشون نمی تونم زندگی کنم. اما وقتی قضیه منتفی شد، حس "نکنه بهش نرسم" کم کم تبدیل شد به "چه شانسی آوردم نرسیدم". اگر توی اون شرایط ازدواج می کردم، خیلی از هدفهایی که توی زندگیم داشتم نیمه کاره می موند.

اینها رو میگم که بدونید خیلی از ما این حسها رو تجربه کردیم. این کور بودن عشق رو من تجربه کردم. یه افسانه قدیمی هست که میگه الهه دیوانگی، الهه عشق رو کور کرده و به عنوان مجازات این کارش محکوم شده که همیشه همراه و راهنمای عشق باشه ...

فروردین;1019912 نوشت:
گفتی عاشقی کلی خاطره برام زنده کردی ...

اولین باری که به خواستگاری رفتم، خودم مستقیم صحبت کردم نه از طریق خانواده. همون جلسه اول هم گفت که خونه مستقل و ماشین و ... می خواد که تهیه اش در توان من نبود. الآن که فکر می کنم باید همون موقع قضیه رو منتفی می دونستم اما تصورم این بود که چون درخواست رو مطرح کردم باید جواب بله یا خیر از طرف ایشون مطرح بشه که البته این تصورم اشتباه بود.

بعدش رفتم تو فاز ابراز علاقه ... هر روز توی شبکه های اجتماعی لایکش می کردم ... گاهی پیش می اومد که چند ساعت توی خیابونهای محل رفت و آمدش قدم می زدم به امید اینکه از اونجا رد شه و ببینمش ... البته هدفم این بود که فکر کنه اتفاقی دیدمش و ندونه منتظرش بودم ... مدل مو و لباسم رو طبق سلیقه ایشون تغییر دادم و ... که بعدا فهمیدم همه این کارها جذابیت من رو کم می کرد. مردم رو کسی رو دوست دارند که برای رسیدن بهش نیاز داشته باشند تلاش کنند. در ازدواج باید اجازه بدیم فرد مقابل هم برای رسیدن به ما تلاش کنه.

یه مدت افتاده بودم توی عذاب وجدان. از یه طرف می دونستم توقعات ایشون بالاست و از طرف دیگه حس می کردم منتفی دونستن این خواستگاری از طرف من یه کار اخلاقی نباشه. وقتی با مشورت پدر و مادرم از این مسئله خارج شدم تازه انگار چشمم به واقعیت باز شد. تازه متوجه شدم که رفتارم عقلانی نبود ضمن اینکه علاقه باعث شده بود نکات منفی رو در طرف مقابل نبینم.

این دوران پر بود از حس اضطراب. حسی که بهم تلقین می کرد که بدون ازدواج با ایشون نمی تونم زندگی کنم. اما وقتی قضیه منتفی شد، حس "نکنه بهش نرسم" کم کم تبدیل شد به "چه شانسی آوردم نرسیدم". اگر توی اون شرایط ازدواج می کردم، خیلی از هدفهایی که توی زندگیم داشتم نیمه کاره می موند.

اینها رو میگم که بدونید خیلی از ما این حسها رو تجربه کردیم. این کور بودن عشق رو من تجربه کردم. یه افسانه قدیمی هست که میگه الهه دیوانگی، الهه عشق رو کور کرده و به عنوان مجازات این کارش محکوم شده که همیشه همراه و راهنمای عشق باشه ...

داستان عشق شما و عاشقی دیگران حسرت عجیبی توی دلم میاره
هیچوقت اجازه ندادم دیگران نسبت به من ابراز عشق و علاقه کنن و همیشه من عاشقی کردم انقققققدر درگیر و عاشقی کردن بودم که خودمو یادم رفت الان که حرفای شما و دیگرانو میشنوم حس میکنم اون آقا اصلا عاشق من نبود و هیچوقت هیچ کاری نکرد که من حس کنم عاشقمه شاید فقط بتونم بگم دوسم داره
یه اقایی رو میشناسم که بادختری دوست بود و هردوشونم فقط دوست بودن و قصد ازدواجی هم درمیون نبود آقا به خانم خیانت میکنه و وقتی خانم متوجه میشه اون آقا 3ماه دنبالش بوده تا از دلش دربیاره ولی آقایی که منو مثلا رنش میدونست اولا که خیلی راحت خیانت کرد و بعدشم حتی به دفه سعی نکرد حتی از دلم دربیاره و برعکس بازم من دنبالش بودم و با وجود خیانتش تنها چیزی که آرومم میکرد خود اون بود
حیفم میاد که هیچوقت نمیتونم دیگه این حس عشقو تجربه کنم فک میکنم با کاری که من کردم دیگه هیچکس نمیتونه عاشقم بشه و واقعی باشه و منی که خدا وجودمو سرشار از عشق و محبت بدون چشم داشت قرار داده بازم سرم کلاه میره
از عاشقی متنفر شدم و حس میکنم عشق هییییییچوفت نباید توی این دنیا اتفاق بیفته

فروردین;1019912 نوشت:
اینها رو میگم که بدونید خیلی از ما این حسها رو تجربه کردیم.

همه مون تو یه دوره هایی این حس رو در یک سطحی تجربه کردیم، الا اینکه تا الان تو غار زندگی کرده باشیم. احتمالا دوباره هم تجربه خواهیم کرد. حالا چه نسبت به یک شخص، چه اشخاص مختلف.

حالا شما بخت باهاتون یار بوده و زود ازش بیرون اومدید و طبق چیزی که نوشتید، ظاهرا به مقدار کافی ازش درس گرفتید. قبل از اینکه بابتش هزینه ی بیشتر بدید، جلوی ضرر رو گرفتید و جلوی ضرر رو از هر کجا بگیری، منفعته.

موفق و سعادتمند باشید، ان شاءالله

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019917 نوشت:
از عاشقی متنفر شدم و حس میکنم عشق هییییییچوفت نباید توی این دنیا اتفاق بیفته

عزیز دلم تو گذشته رو فراموش، من مطمئنم خدا برات راه جدید باز میکنه..
تو نمیتونی فصل بعدی زندگیت رو آغاز کنی اگر دایما در حال دوره کردن فصل قبلی باشی
ترک کردن همیشه از دست دادن آدم ها نیست، گاهی ما با ترک کردن دیگران چیز های جدیدتری بدست میاریم[/]

momi14;1019872 نوشت:
سلام.

قبل از شروع حرفام با استارتر، میخوام یه چیزی رو به سایر دوستام بگم. میتونید بپذیرید، میتونید نپذیرید.

این رویه شما در قضاوت اشخاص مرتبط با این موضوع رویه صحیحی نیست و برای من سواله هدف از در پیش گرفتن این رویه چیه؟

از یک سو، ما فقط داستان نقل شده از یک طرف ماجرا رو شنیدیم و شاید نقل داستان از طرف دیگه ی داستان، به شکل دیگه ای باشه.
و از طرف دیگه، با شنیدن داستان از هر دو طرف ماجرا هم، ما در جایگاهی نیستیم که به خودمون اجازه بدیم میزان دین و ایمان و معرفت و شرف آدم ها رو اندازه گیری کنیم. اگه من از روی دلسوزی و با هدف آگاهی دادن به شما در مورد شخصی که نسبت بهش احساس و عاطفه دارید، شروع به بدگویی کنم، شما چه حسی بهتون دست میده؟

چرایی تلاش دوستان جهت قانع کردن استارتر با نظر خودشون با اقدام به حمله به خود استارتر و اون آقا به عنوان شخصیت منفی داستان رو درک نمیکنم. یعنی اینکه چطور میتونیم خودمون رو مجاز به همچین رفتاری کنیم رو درک نمیکنم.

...................................

خانم rosejuliet گرامی!
بعد از پست 90 شما، میخواستم مطالبی رو خدمتتون ارائه بدم، ولی به نظرم رسید بهتر باشه شرایط فعلیتون رو یکم بیشتر شرح بدید و نظر باقی دوستان رو هم بخونیم بعد بگم.

من در صحبت های قبلیم، به اینکه شما در گذشته چه کردید و چه نکردید و الان باید بابتش چه مجازاتی رو تحمل کنید اشاره نکردم، چون گذشته صرفا مشتی خاطره ست، همین.
به اینکه در آینده هم باید چه کنید و چه نکنید، و الا چنین شود و چنان شود هم چیزی نگفتم، چون آینده هیچ تضمینی ندارد.

صحبت سر اینه که با کسب تجربه از گذشته و تصویر چشم اندازی مثبت از آینده، الان باید به چه شکلی تصمیم گیری کنید. نمیگم چه تصمیمی بگیرید، چون تصمیم گیریش به عهده ی خودتونه، میگم چطوری و از چه راهی برای تصمیم گیری اقدام کنید.

شما خودتون به زمینه شکل گیری این عشق و عاشقی به درستی اشاره کردید. اینکه شما عاشق محبت های خودتون بودید.
قرار شد ازش به خوبی استفاده کنید. چقدر زود دوباره دلتنگ محبت های خودتون شدید!

البته من خوب میفهم کنده شدن از احساساتی که آدم ازش خاطره ی خوش داره خیلی سخته.
موافق جایگزین کردن خاطرات ناخوشایند به جهت دل کندن هم نیستم، علتش رو قبلا توضیح دادم.
اصلا هم با اون مخاطب خاص کاری ندارم.

شما در مسیری قرار دارین، این مسیر آغازی داشته، فراز و نشیب هایی داشته و شما رو به وضعیتی که الان گرفتارش هستید رسونده، حالا که خودتون به نامطلوب بودن این وضعیت واقفید، وقتش نیست به گذشته نگاهی کنید و ببینید چه جاهایی چشم بسته قدم برداشتید که الان اینجایید؟

صحبت سر این نیست که اون آقا لیاقت عاشقی کردن شما رو داره یا نه، صحبت سر اینه که شما درست عاشقی کردن رو بلدید؟ تو مسیری که تا الان طی کردید، کجای کار این عاشقی اثرات مثبت و مفید و پایداری داشته؟ اثراتی که تا آخر عمرتون بابتش خدا رو شاکر باشید؟

در طی این مسیر، چند بار تو موقعیت های بد قرار گرفتید، اما فشار عشق وادارتون کرده ادامه بدید، به امید اینکه شاید نتیجه ی متفاوت حاصل بشه، ولی باز تو موقعیت بدتر قرار گرفتید، باز فشار عشق وادارتون کرده ادامه بدید به امید نتیجه بهتر و باز موقعیت بدتر و باز ادامه و باز امید بستن به هیچ!

چرا فکر میکنید امیدی که الان اون گوشه موشه های دلتون جا خوش کرده، مثل قبلی ها هیچ و پوچ نیست؟

شما به ارزش های دینی پایبندید، اما امید به آینده ای تخیلی شما رو وارد مسیر دیگه ای کرد، باعث شد علارغم اعتقادات دینی تا ته عمل منافی عفت پیش برید، چرا فکر میکنید اگه ادامه بدید، اینبار وقایع متفاوتی انتظارتون رو میکشه؟ به این فکر کنید که شدت احساس به چه میزان بود که بر اعتقاداتی تا حد حتی حرمت نگاه هم غلبه کرده؟

شاید بشه گفت بزرگترین اشتباهی که زن ها و مردهای در فکر ازدواج مرتکب میشن و این اشتباه، عدم بلوغ فکری و عاطفی این افراد رو ثابت میکنه، اینه که بر سر راه وصال، موانع و سختی هایی رو میبینن و تصور میکنن قراره با وصال و ازدواج این موانع رفع بشه و تمام. ازدواج رو قله ی نهایی تصور میکنن و تمام و کمال انرژیشون رو پای رسیدن به این قله صرف میکنن و تصورشون اینه وقتی ازدواج کردن، دیگه دغدغه ای باقی نمیمونه. اما مگر غیر از اینه که ازدواج، تازه شروع داستانه نه پایانش.

شما خودتون ذکر کردید چون فکر میکردید آخرش ازدواج میکنید، روی ارزش هایی که یک زمانی بهش معتقد بودید پا گذاشتید.
خودتون میگید امید داشتید زودتر تموم شه. این ثابت نمیکنه شما هم دچار همین اشتباه شدید؟ اینکه نقطه ی پایانی در نظر گرفتید و فکر میکردید روزی به این نقطه ی پایان میرسید.
این امید اشتباه بود یا نبود؟ وقتش نرسیده از این اشتباه بیرون بیاید؟ آیا هنوز هم امید دارید؟

من نمیگم شما هیچوقت موفق به ازدواج با ایشون نمیشید، شاید اگه خیلی اصرار کنید و پیگیر بشید، موفق هم بشید، حرف من اینه که شما به پایان غلطی امید بستید. این پایان وجود نداره، شاید در رسیدن بهش موفق بشید، اما مطمئنا زندگی ادامه ش رو دوست نخواهید داشت. چون در ریشه ی محاسبات شما، "ادامه مسیر" جایی نداشته. پس مطمئنا برای ریز و درشت مسائلی که در ادامه انتظارتون رو میکشه که حتی تصورش هم نمیتونید بکنید، اصلا آمادگی ندارید.

هنوز هم به فکر جمع و جور کردن اتفاقات گذشته اید، چون امید دارید یه روز تموم میشه.
آخرین اشتباه خودتون رو در نظر بیارید، حالا به اشتباه قبلی یعنی یکی مونده به آخری برگردید، اصلا فکرش رو هم میکردید که اشتباه بعدی رو هم مرتکب بشید؟ مگه بعد از اشتباه قبلی امید نداشتید تموم شه؟ تموم شد؟؟

به مسئله از زاویه ی درستش نگاه کنید. حلال شدن زن و شوهر با خواندن صیغه ی عقد، هدف ازدواج نیست، هدف ازدواج در کنار هم قرار گرفتن یک مرد و یک زنه که لازمش خواندن صیغه ی محرمیت و حلال شدنه.
بهره ی جنسی هدف اصلی نیست، هدف اصلی همجواریه زن و مرده و بهره ی جنسی یه جور جایزه برای هدف اصلیه.

شما این مسیر رو برعکس اومدید، یعنی اول از رابطه ی جنسی شروع کردید که بعد به هدف اصلی برسید.
ریشه و بن این ارتباط غلطه، چطور فکر میکنید مسئله ای که ریشه ش غلطه یه روز پایان خوشی خواهد داشت؟

من به تجربه فهمیدم عشق در زندگی آدمی، اینقدر قابل اعتنا نیست که بر اساسش تصمیمات مهم زندگیمونو بگیریم. نمیدونم از این گفته ی من چه برداشتی میکنید، اما اگه الان اینو درک نکنید، فردا با تلخی و درد، به درکش میرسید.

وقتی من میگم عشق اینقدر قابل اعتنا نیست، یعنی اینکه ایشون هر روز دنبال شما میومده در حالی که خسته بوده، هیچ نکته ی خاصی نداره، اینکه با چه هدف اینکارو میکرده مهم نیست، اینکه از روی محبت اینکارو میکرده یا قصد فریب شما رو داشته مهم نیست.
اینکه به شما میگه من فقط تو رو میخوام قابل اعتنا نیست، اینکه از روی صداقت میگفته یا دروغ، مهم نیست.

اون چیزی که مهمه و باید در محاسبات شما جا بگیره اینه که شما با یک انسان طرف هستید که قدرت هماهنگی عقل با احساس، حس وظیفه شناسی، پا گذاشتن روی خواسته های شخصی برای طرف مقابل، قدرت آینده نگری، عاقبت سنجی، سبک زندگی و میزان توانایی در کاهش فشار و بار زندگی از روی دوش شما، نه برداشتن از روی دوش خودش و انداختنش روی دوش شما رو تا الان به خوبی نشون داده.
تا الان چه امتیازی گرفته؟ از این به بعد هم همون خواهد بود.

"مگه اینکه" ...
مگه اینکه ش رو آخر میگم.

شما هم میزان عاقبت سنجی خودتون رو دیدید و اگه طبق صحبت های قبلی، از جایگاه فعلیتون بیرون نیاید و مسیر رشد و بالندگی رو طی نکنید، ادامه زندگیتون هم همین شکلی خواهد بود که الان هست و خاطرتون باشه که برای یک پایان خوشایند، خیال پردازی نکنید.
پایانی وجود نداره.

.......................

یکی از بستگان آقای من دو سال پیش عاشق شد. کمی تلگرامی باهاش صحبت کردم. متوجه شدم خیلی درگیر شده، اما همین صحبت های کم برای من کافی بود تا بفهمم چقدر نابالغانه برخورد میکنه، از اینکه خانواده دختره با ازدواجشون مخالفت میکردن و خود دختره هم دو به شکه شکایت میکرد، از اینکه هر طور میتونسته با پدر و مادر و خود دختره در ارتباط بوده تا رضایتشون رو بگیره، ولی موفق نبوده شاکی بود.

بهش گفتم میخوای بهت راهی نشون بدم که بتونی موفق شی؟ ارتباطت رو باهاشون قطع کن!
چون ریشه ی به وجود اومدن ارتباط غلط بوده،مسیر رو از اول شروع کن، ولی اینبار از راهش، سعی نکن مسیر غلط قبلی رو درستش کنی، اون مسیر تمام غلطه و پایانی نداره، پس ارتباطت رو قطع کن و از اول شروع کن.

تعجب کرده بود و میگفت اینجوری که از دستم میره!
بهش گفتم اینجوری هم که تو پیش میری، دستاوردی نخواهی داشت، باز اونجوری یه شانسی هست.

واسش توضیح دادم که دست و پا زدن تو برای رسیدن به چیزی که میخوای، بی پایانه و فقط داری اعصاب خودتو خورد میکنی و احساسات یه دختر رو هم تحت تاثیر منفی میذاری.
اولش قبول کرد، ولی بعدا فهمیدم دوباره طاقت نیاورده و شروع کرده به همون آویزون بازی قبلی خودش.

حدود شش ماهی گذشت تا دوباره ازش خبر گرفتم، گفت دیگه خسته شدم از اینکه همش آویزون باشم و اونا هم آب پاکی رو ریختن رو دستم و جواب منفی دادن و منم خیلی از دستش ناراحتم که این همه مدت بلاتکلیف گذاشتنم و حالا گفتن نه و حالا شروع کردم به کار کردن روی خودم و عکسا و تصاویر پیشرفت خودم رو تو اینستاگرام میذارم تا ببینن و از اینکه به من جواب منفی دادن پشیمون بشن!

پیام های شش ماه قبل رو واسش ریپلای کردم. تمام اون وضعیتی که الان داشت رو اون موقع واسش پیش بینی کرده بودم.
بهش گفتم روش خودت جواب داد؟

گفت خب الان چه کار کنم؟
گفتم کار تو با اون دختر به هیج جا نمیرسه، نه اینکه بگم به درد هم نمیخورین، تو تواناییش رو نداری که خواستت رو از راهش به دست بیاری. پس بهت پیشنهاد میکنم بی خیالش بشی.

گفت خب الان چه کار کنم، برای ازدواج اقدام کنم؟
گفتم متاسفانه باید بگم تو کلا با هیچکی به جایی نمیرسی، چون هنوز بالغ نشدی، چون هنوز قدرت تغییر خودت رو نداری. نمیتونی و نمیخوای رشد کنی، دوست داری تو همین شرایط فعلیت باقی بمونی و فقط غر میزنی که چرا اونجور که خواستم نشد، تو موفق نمیشی، مگه اینکه به آدم دیگه ای تبدیل شی، توصیه من به قطع ارتباط با دختره هم برای این بود که خودت ببینی میتونی روی چیزی که میخوای پا بذاری و کنترل عقل و احساست رو به دست بگیری یا نه، که دیدم نمیتونی.

بیچاره ناراحت شد. اما ناراحتی کمکش نمیکنه.

..................

این داستان رو گفتم تا به اون "مگه اینکه" ای که گفتم برسیم.

و اما اون آقا.

همونطور که قبلا تاکید داشتم، بنده اصلا با تصویر چهره ی منفی از ایشون موافق نیستم.
همزمان تصویر احساسی که شما از ایشون ارائه میدید و اینکه بیچاره، طفلی گناه داره و اینا رو هم اهمیتی نمیدم.

شما با ترکیبی از ویژگی های شخصیتی رو به رو هستید که اثرات مثبت و منفیش رو توی زندگی خودش و اطرافیانش شاهدید.

اون آقا زندگی سختی داشته، مهرطلب شده.

سعی داشته روی پای خودش بایسته، یه جاهایی هم موفق بوده.
یه جاهایی هم موفق نبوده، پس سعی میکنه موفق بشه. اما از چه راهی؟ خودتون بهتر میدونین.

یه چیزایی واسش ارزشه، یه چیزهایی بی ارزش. اینا رو خودتون بهتر از هر کسی میدونید.
میزان اهمیتش به ارزش های سایرین رو خودتون در حد کفایت مشاهده کردین.

ارتباط ما آدما در هر سطی با هم، مسئولیت هایی داره و مزایایی که باید نسبت به هم در تعادل قرار بگیرن.
میزان پذیرش مسئولیت ها از طرف ایشون در قبال شما و میزان طلب مزایا از این ارتباط از شما رو خودتون به خوبی در پست هاتون اشاره کردید.
پس نیازی به تکرارش نمیبینم، سنجش میزان تعادل این مسئولیت ها و مزایا با خودتون.

اهمیت مواردی که در بالا ذکر کردم در اینه که این موارد هر طوری که تا حالا بودن، از این به بعد هم همونطور خواهند بود.

اگه از نظرتون مطلوب بوده، پس مبارکتون باشه.
و اگه نه، دیگه فکر نمیکنم نیاز به توضیح بیشتر باشه.

فقط خیلی باید به این نکته توجه کنید که "آینده، متفاوت از امروز و گذشته نخواهد بود، اگر در گذر از گذشته به آینده، بعضی چیزها تغییر نکرده باشند."

مثلا شما میگید شاید بعد از ازدواج مدیونم بشه و جبران کنه. خب به نظر من خودتون هم میدونید این فقط یک رویاست، از اون مدل رویاهایی که ولی اگه بشه چی میشه!! به همین دلیل دوست دارید گوشه ذهنتون، یه جایگاهی براش در نظر بگیرید.

"مگه اینکه"
ایشون خودش تصمیم بگیره در رفتارش تغییر ایجاد کنه. یعنی بفهمه که باید تغییر کنه. بفهمه که برای رسیدن به خواسته خودش، چه دردسری بزرگی رو به شما تحمیل کرده و بفهمه که با این کارش خطر به کلی داغون شدن زندگی، شما رو تهدید میکنه.

و اصلی ترین و کلیدی ترین نکته ماجرا که با بی توجهی شما به این نکته، منجر به وضعیت پیش آمده کنونی شده و توجه یا بی توجهی شما در ادامه ماجرا، میتونه مرز بین خوشبختی یا بدبختی شما رو در این مرحله و همه ی مراحل بعدی زندگیتون رو مشخص کنه اینه که:

شما مسئول فهموندش نیستید!

اگه فهمیدنی در کار باشه، خودش باید بفهمه و به هر میزانی که شما در ادامه ارتباط فعلیتون با ایشون مصر باشید، به همین میزان شانس فهمیدنش رو ازش میگیرید.

اگه احساسی نسبت به ایشون در دل دارید (که دارید!) و اگه قصد کمک به ایشون دارید و اگه دلتون واسش میسوزه و دوست دارید ایشون به آدم بهتری تبدیل بشه، خب کمکش کنید، با رها کردنش کمکش کنید و اجازه بدید مسیری که باید خودش به تنهایی طی کنه رو، تنها بره. و با خودتون صادق باشید که احتمال رسیدن به این فهم، یک به روی جمعیت کره ی زمینه! و به نظر من انسان غاقل نباید روی همچین احتمال کمی حساب باز کنه.

شما خودتون مسئول تک تک رفتار ها و کنش های زندگیتون هستید.

روزها، دفتر عمرهای شماست، آن ها را با نیکوترین کردارهایتان جاوید سازید. امام علی (ع)

من برای هم ایشون و هم شما و هم همه دختر پسرا مخصوصا اونایی که از روی نابالغی، خودشون رو از داشتن یک زندگی بهتر محروم میکنند دعای عاقبت به خیری میکنم. شما هم برای من دعا کنید.

چرا شکایتتون رو در خونه ی خودش نمیبرید؟ نکنه به قضاوت به عدالت خدا شک دارید؟ شما اونطور که باید وظیفه ی خودتون در پذیرش کاری که انجام دادید و پشیمانی و ندامت و توبه (با رعایت شرایط توبه) انجام بدید، دیگه با بقیه ش کاری نداشته باشید، اما به یاد داشته باشید که شاید بتونید خودتون و سایرین رو در پذیرش مسئولیت اعمال خودتون فریب بدید، اما خدا رو نمیتونید، پس صادق باشید.

و در نهایت آیه ای که شاید بتونم بگم خود من رو از یه شرایط بد نجات داد اینجا میارم، باشد که استفاده کنید:

"بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره "
" انسان بر حال خویشتن آگاه است هر چند عذرها و بهانه هایی بیاورد. "سوره قیامت آیات ۱۴ و ۱۵

خیلی ممنونم از صحبت های کامل و قشنگتون
من بیشتر حرفای شما رو قبول داشتم
ولی الان نمیدونم چطور باید با ایشون برخورد کنم
تلگراممو از روی گوشیش بستم و اونم بلافاصله مال خودشو از روی گوشی من بست که البته واسم مهم هم نبود و به قول یکی از دوستان اون تلگرام فیکش بوده قطعا
بعد از دوست صمیمیش خواستم تا وسایلشو ببره واسش ولی قبول نکرد و کلی اصرار کردم که قرار شد فردا ازش بپرسه و اگر بهش اجازه داد وسایلو از من بگیره
اون از من درخواست فرصت کرد ولی من بهش ندادم و نمیخوامم بدم چون 5سال عمرمو بهش فرصت دادم و هر روز حرص خوردم و با هزارتا راه ازش خواستم بیاد خواستگاری ولی نبومد الان اگر ناراحتم بشه حقشه و نوبت اونه یکم حرص بخوره
فکر کردم اگر با این همه قطع رابطه ی من و بی محلیم بازم اومد بهش بگم فقط باید از زاه درستش بیاد با خانوادش بیاد تموم شرایطی که خانوادم میذارنو قبول کنه و شرایط ضمن عقدم به نامم بزنه تا باهاش ازدواج کنم و اصلا هم واسش صبر نمیکنم و هر خواستگاری که با مشکلم کنار بیادو قبول میکنم (خوبه به نظرتون؟؟؟؟)

راستش خیلی هم میترسم دیگه هیچکس راضی نشه با این شرایط با من ازدواج کنه
هیچکس منو ذات منو نمیشناسه و فقط ظاهرو میبینن کاش یک نفر بود که منو میشناخت و میومد خواستگاری بعد وقتی بهش مشکلمو میگفتم دیگه درموردم قضاوت بد نمیکرد

نورالزهراء;1019921 نوشت:

عزیز دلم تو گذشته رو فراموش، من مطمئنم خدا برات راه جدید باز میکنه..
تو نمیتونی فصل بعدی زندگیت رو آغاز کنی اگر دایما در حال دوره کردن فصل قبلی باشی
ترک کردن همیشه از دست دادن آدم ها نیست، گاهی ما با ترک کردن دیگران چیز های جدیدتری بدست میاریم

حق با شماست ولی خیییییییییلی سخته
امیدوارم خدا خودش کمک کنه...

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019917 نوشت:
حیفم میاد که هیچوقت نمیتونم دیگه این حس عشقو تجربه کنم

اگر یک پسر بیاد سره راهت که عاشقت باشه و برات جونشم بده باز هم میگی نمیتونی عاشقش باشی؟
فرصت های دیگه ی زندگیت رو از خودت نگیر
از گذشته ات درس بگیر، بگذار یک فرد دست نیافتنی باشی برای کسی که دوستت داره. بزار لذت بدست اوردنت رو بچشه.[/]

rosejuliet;1019917 نوشت:
داستان عشق شما و عاشقی دیگران حسرت عجیبی توی دلم میاره

حسی که اون زمان داشتم، اگر اسمش رو عشق بگذارم، یه عشق ناپخته بود. این بار اگر بخوام برای ازدواج اقدام کنم خیلی پخته تر رفتار می کنم.

rosejuliet;1019917 نوشت:
حیفم میاد که هیچوقت نمیتونم دیگه این حس عشقو تجربه کنم فک میکنم با کاری که من کردم دیگه هیچکس نمیتونه عاشقم بشه و واقعی باشه و منی که خدا وجودمو سرشار از عشق و محبت بدون چشم داشت قرار داده بازم سرم کلاه میره

نه این تلقین رو به خودتون نکنید. من هم اون موقع فکر می کردم که نمی تونم بدون ایشون خوشبخت شم اما الآن می بینم که اون فکر اساسی نداشت.
به نظرم رهاش کنید و بگذارید اگر می خواد به شما برسه، خودش تلاش کنه. یادتون هم باشه که دسترسیش به اکانت تلگرام و کنتاکتهای خودتون رو ببندید.

بهترینها رو براتون آرزومندم گل

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019925 نوشت:
چون 5سال عمرمو بهش فرصت دادم

5 سال مدت خوبیه برای دلزدگی
زمانی که پیوندی بین یک دختر و پسر برقرار میشه و زیر یک سقف میرن اگر به هم علاقه داشته باشند عوامل زیادی هست که دست به دست هم تا علاقه مندی و داوام زندگی بیشتر بشه
اما دوستی ساده ای که همراه باشه با محبت زیاد ازسمت دختر یکمی کارو مشکل میکنه به نظرم. وقتی دختری خودش رو در اختیار یک پسر میزاره قبل از ازدواج به نظرم میرسه که خیالش خیلی راحت میشه از اینکه دیگه این دختر واسه خاطر این موردم شده میمونه تا هر وقت من بگم
در واقع اون تلاشی که باید برای بدست اوردن اون دختر بکنه شاید کمتر بشه.[/]

فروردین;1019928 نوشت:
حسی که اون زمان داشتم، اگر اسمش رو عشق بگذارم، یه عشق ناپخته بود. این بار اگر بخوام برای ازدواج اقدام کنم خیلی پخته تر رفتار می کنم.


نه این تلقین رو به خودتون نکنید. من هم اون موقع فکر می کردم که نمی تونم بدون ایشون خوشبخت شم اما الآن می بینم که اون فکر اساسی نداشت.
به نظرم رهاش کنید و بگذارید اگر می خواد به شما برسه، خودش تلاش کنه. یادتون هم باشه که دسترسیش به اکانت تلگرام و کنتاکتهای خودتون رو ببندید.

بهترینها رو براتون آرزومندم گل

یستم سشنشو
اتفاقا من میدونم که بدون اون خوشبخت میشم نه با اون چون هیچ چیزی برای خوشبخت کردن من نداره تنها چیزی که منو نگه داشت احساس خودم بود
من از اول عید تنهاش گذاشتم و هرروزی که گذشت ببیشتر حس کردم عاشقم نبود و دروغ میگفت

تشکر میکنم امیدوارم شمام خوشبخت بشید

نورالزهراء;1019929 نوشت:

5 سال مدت خوبیه برای دلزدگی
زمانی که پیوندی بین یک دختر و پسر برقرار میشه و زیر یک سقف میرن اگر به هم علاقه داشته باشند عوامل زیادی هست که دست به دست هم تا علاقه مندی و داوام زندگی بیشتر بشه
اما دوستی ساده ای که همراه باشه با محبت زیاد ازسمت دختر یکمی کارو مشکل میکنه به نظرم. وقتی دختری خودش رو در اختیار یک پسر میزاره قبل از ازدواج به نظرم میرسه که خیالش خیلی راحت میشه از اینکه دیگه این دختر واسه خاطر این موردم شده میمونه تا هر وقت من بگم
در واقع اون تلاشی که باید برای بدست اوردن اون دختر بکنه شاید کمتر بشه.

دقیقا همینطوره
اون همیشه ادعا میکرد بعد این مسئله بیشتر به من علاقمند شده و حسش بیشتر و نزدیکتر شده ولی در واقع که نگاه میکنم قبل این موضوع بیشتر تلاش میکرد و الان حتی احساسم بهم نداره چه برسه به تلاش برای ازدواج!

کاش پسرها یکم مردتر تربیت میشدن و دختر ها یکم باهوشتر و کاش این همه عشقی که درون وجود یه دختر هست به راه درست میرفت نه اینطوری...

rosejuliet;1019925 نوشت:
فکر کردم اگر با این همه قطع رابطه ی من و بی محلیم بازم اومد بهش بگم فقط باید از زاه درستش بیاد با خانوادش بیاد تموم شرایطی که خانوادم میذارنو قبول کنه و شرایط ضمن عقدم به نامم بزنه تا باهاش ازدواج کنم و اصلا هم واسش صبر نمیکنم و هر خواستگاری که با مشکلم کنار بیادو قبول میکنم (خوبه به نظرتون؟؟؟؟)

با توجه به اینکه ازدواج با ایشون هنوز هم در محاسبات شما جا داره، میتونم بگم دقیقا همین بهترین کاره ممکنه.
rosejuliet;1019925 نوشت:
راستش خیلی هم میترسم دیگه هیچکس راضی نشه با این شرایط با من ازدواج کنه

ترس شما طبیعی و منطقیه، اما قدرتی بالاتر از ترس شما وجود داره، پیداش کنید.
rosejuliet;1019925 نوشت:
کاش یک نفر بود که منو میشناخت و میومد خواستگاری بعد وقتی بهش مشکلمو میگفتم دیگه درموردم قضاوت بد نمیکرد

شما خیلی اعتماد به نفستون رو از دست دادید. اگه این بی اعتمادی به خود یه دوره ی گذار داشته باشه، مشکلی نیست. ولی اگه طولانی و یا دائمی بشه، تو ادامه زندگیتون به مشکل برمیخورید. اگه از وضعیت مالی خوبی برخوردارید، پیشنهاد میکنم در حد توان مالی خودتون آموزش های دکتر علیرضا شیری رو تهیه کنید.دسته کم از آموزش های رایگانشون میتونید استفاده کنید: https://t.me/drshiri
ولی اگه میتونید، آموزش های اصلی رو تهیه کنید.
این ضعف اعتماد به نفس باعث نگرانیه، مشکل ساز میشه واستون.
rosejuliet;1019926 نوشت:
ولی خیییییییییلی سخته

اگه سخت نبود که همه ی آدما الان رو قله ی سعادت ایستاده بودند.

نورالزهراء;1019921 نوشت:
تو نمیتونی فصل بعدی زندگیت رو آغاز کنی اگر دایما در حال دوره کردن فصل قبلی باشی
ترک کردن همیشه از دست دادن آدم ها نیست، گاهی ما با ترک کردن دیگران چیز های جدیدتری بدست میاریم

عجب حرف هاااایی!!
کپی می کنم بااجازه شما.
کپی اش واجبه :d.

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1019925 نوشت:
هیچکس منو ذات منو نمیشناسه و فقط ظاهرو میبینن کاش یک نفر بود که منو میشناخت و میومد خواستگاری بعد وقتی بهش مشکلمو میگفتم دیگه درموردم قضاوت بد نمیکرد

الان یک مقداری تحت فشار هستی میفهممت
فکرت درگیر هست
به خودت زمان بده، هنوز سنی نداری، تو اجتماع فعال باش، کار کن، مطمئنا افرادی هستند که با این روش میشناسنت
همیشه به خودت احترام بگذار، همیشه خودت رو دوست داشته باش.
با خودت عشق کن، به خودت محبت کن، تو یک دختر هستی که ممکنه آرزوی خیلی از اقا پسرا باشی
مهارتت رو افزایش بده، قدرت کلامت رو افزایش بده
محکم قدم برار با ثبات باش در زندگی
خودت رو وابسته به هیچ فردی ندون در زندگیت
تو یک انسانی و خداوند بهت فرصت زندگی کردن داده، و زندگی همین روزهایی هست که داری از دستش میدی

تو میتونی اینقدر قدرتمند زندگی کنی که حتی به خودت جرئت نوشتن چنین جملاتی رو ندی..
قوی باش و ذهنت رو رفرش کن از عوامل خارجی که باعث تضعیف شدن درون تو میشه.

خداوند همیشه با بندگانش در همه لحاظ هست نگران نباش.[/]

نورالزهراء;1019935 نوشت:

الان یک مقداری تحت فشار هستی میفهممت
فکرت درگیر هست
به خودت زمان بده، هنوز سنی نداری، تو اجتماع فعال باش، کار کن، مطمئنا افرادی هستند که با این روش میشناسنت
همیشه به خودت احترام بگذار، همیشه خودت رو دوست داشته باش.
با خودت عشق کن، به خودت محبت کن، تو یک دختر هستی که ممکنه آرزوی خیلی از اقا پسرا باشی
مهارتت رو افزایش بده، قدرت کلامت رو افزایش بده
محکم قدم برار با ثبات باش در زندگی
خودت رو وابسته به هیچ فردی ندون در زندگیت
تو یک انسانی و خداوند بهت فرصت زندگی کردن داده، و زندگی همین روزهایی هست که داری از دستش میدی

تو میتونی اینقدر قدرتمند زندگی کنی که حتی به خودت جرئت نوشتن چنین جملاتی رو ندی..
قوی باش و ذهنت رو رفرش کن از عوامل خارجی که باعث تضعیف شدن درون تو میشه.

خداوند همیشه با بندگانش در همه لحاظ هست نگران نباش.

مرسی که قوت قلب میدید
تموم تلاشمو میکنم
البته حرفایی که اینجا میزنم از ته ته دلمه و واقعا تو جامعه خیلی محکمتر از این حرفام طوری که دوستامم باورشون نمیشد رابطم تموم شده
سعی کردم با گفتن این حرفا اینجا خودمو آروم کنم تا بتونم تصمیم درست بگیرم و از همفکری شما عزیزان هم استفاده کنم
خداروشکر انققققققدر کار دارم که یه جورایی درد این روزا رو کمتر حس میکنم یه جورایی تموم اتفاقای زندگیم همه باهم قاطی شده و همش باهم گیر دادن به 25 سالگی من!

rosejuliet;1019937 نوشت:
مرسی که قوت قلب میدید
تموم تلاشمو میکنم
البته حرفایی که اینجا میزنم از ته ته دلمه و واقعا تو جامعه خیلی محکمتر از این حرفام طوری که دوستامم باورشون نمیشد رابطم تموم شده
سعی کردم با گفتن این حرفا اینجا خودمو آروم کنم تا بتونم تصمیم درست بگیرم و از همفکری شما عزیزان هم استفاده کنم
خداروشکر انققققققدر کار دارم که یه جورایی درد این روزا رو کمتر حس میکنم یه جورایی تموم اتفاقای زندگیم همه باهم قاطی شده و همش باهم گیر دادن به 25 سالگی من!

تو تمام ادبیات رومانتیک و همه داستان‌ها همه چیز با ازدواج تموم می‌شه. پایان خوش همه داستان‌هامون ازدواجه. بله که می‌گن فیلم و سریال و شعر و حماسه و ادبیات و هنر می‌ره تو تیتراژ و تمام.
خلاصه به ماها تا دلتون بخواد نامزدی و به آب و آتیش زدن برای بله گرفتن و عاشق شدن و عاشقی کردن را نشون دادند ولی هیچ‌ وقت بهمون نگفتند که زندگی واقعی تیتراژ پایان نداره و با بله گفتن و بله شنیدن به ته خط زندگی و هدف نهایی نمی‌رسی. بلکه این خودش شروع یک زندگی جدیده که تو هیچ ادبیات و فیلم و شعری بهمون نشونش ندادند و یادمون ندادند.
همه از عاشق شدن و انتخاب کردن و انتخاب شدن و مبارک باد و کِل کشیدن گفتند و کسی نگفت بعدش باید چه کار کرد.
برای همین هر جوونی بعد از ازدواج تو یک شوک می‌ره و با یک دنیای جدید و مسئولیت‌‌های جدید که تو هیچ قصه‌ و فیلمی ندیده که بخواد ازش تقلید کنه روبرو می‌شه.
ای کاش در شعر و ادبیات و هنر و فیلم و قصه‌های بزرگ‌‌ترها و ... دوران بعد از ازدواج هم سهمی داشت و وارد تیتراژ پایان نمی‌شد چون در زندگی واقعی سهم اصلی مال این دوران هست.
اداره کردن یک زندگی مشترک، ساختن خِشت به خِشت یک زندگی دو نفری خودش دنیایی هست.

rosejuliet;1019917 نوشت:
داستان عشق شما و عاشقی دیگران حسرت عجیبی توی دلم میاره
هیچوقت اجازه ندادم دیگران نسبت به من ابراز عشق و علاقه کنن و همیشه من عاشقی کردم انقققققدر درگیر و عاشقی کردن بودم که خودمو یادم رفت الان که حرفای شما و دیگرانو میشنوم حس میکنم اون آقا اصلا عاشق من نبود و هیچوقت هیچ کاری نکرد که من حس کنم عاشقمه شاید فقط بتونم بگم دوسم داره
یه اقایی رو میشناسم که بادختری دوست بود و هردوشونم فقط دوست بودن و قصد ازدواجی هم درمیون نبود آقا به خانم خیانت میکنه و وقتی خانم متوجه میشه اون آقا 3ماه دنبالش بوده تا از دلش دربیاره ولی آقایی که منو مثلا رنش میدونست اولا که خیلی راحت خیانت کرد و بعدشم حتی به دفه سعی نکرد حتی از دلم دربیاره و برعکس بازم من دنبالش بودم و با وجود خیانتش تنها چیزی که آرومم میکرد خود اون بود
حیفم میاد که هیچوقت نمیتونم دیگه این حس عشقو تجربه کنم فک میکنم با کاری که من کردم دیگه هیچکس نمیتونه عاشقم بشه و واقعی باشه و منی که خدا وجودمو سرشار از عشق و محبت بدون چشم داشت قرار داده بازم سرم کلاه میره
از عاشقی متنفر شدم و حس میکنم عشق هییییییچوفت نباید توی این دنیا اتفاق بیفته

عزیزم
تو دعای مشلول میخونیم:

يا راد ماقد فات:اي بازگرداننده ي از دست رفته ها

تو سوره حشرم: الجبار(ای جبران کننده ی هر شکست و ضرر).

خدا توانایی اینو داره که هرچیزیو بهت برگردونه و جبران کنه برات هرشکست وضرریو همونطور که میتونه پس بگیره هرچیزیو که بهت داده.

پس مطمئن باش دوباره میتونی این حسو تجربه کنی درهمین سطح شایدحتی بالاتر
و کسی هم متقابلا میتونه همین حسو به تو داشته باشه و به تو هدیه کنه...

سوره توبه ایه 28:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند و اگر [در اين قطع رابطه] از فقر بيمناكيد پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خويش بى ‏نياز مى‏ گرداند كه خدا داناى حكيم است (۲۸)

حالا تو قضیه خودتو جایگزین این داستان کن اگر از ترس اینکه دیگه هرگز کسی سراغت نمیاد که باهات ازدواج کنه قطع ارتباط نمیکنی خدا جوابتو داده.

ایه چهلمش میگه:

اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد قطعا خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى گفت اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى‏ ديديد تاييد كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست‏ تر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست‏ ناپذير حكيم است (۴۰)

دیگه داستان تو که سختتر ازاین نیست
..
بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى ‏رسد او سرپرست ماست و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند (۵۱)

مگه نه اینکه وفاداری تو فضائل اخلاقی تو همه نشات گرفته از ایمان و باور تو به خداست پس ببین چی بهت گفته وقت اینه که باورش کنعزیزم
تو دعای مشلول میخونیم:
يا راد ماقد فات:اي بازگرداننده ي از دست رفته ها

تو سوره حشرم: الجبار(ای جبران کننده ی هر شکست و ضرر).
خدا توانایی اینو داره که هرچیزیو بهت برگردونه و جبران کنه برات هرشکست وضرریو همونطور که میتونه پس بگیره هرچیزیو که بهت داده.

پس مطمئن باش دوباره میتونی این حسو تجربه کنی درهمین سطح شایدحتی بالاتر
و کسی هم متقابلا میتونه همین حسو به تو داشته باشه و به تو هدیه کنه...

سوره توبه ایه 28:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند و اگر [در اين قطع رابطه] از فقر بيمناكيد پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خويش بى ‏نياز مى‏ گرداند كه خدا داناى حكيم است (۲۸)

حالا تو قضیه خودتو جایگزین این داستان کن اگر از ترس اینکه دیگه هرگز کسی سراغت نمیاد که باهات ازدواج کنه قطع ارتباط نمیکنی خدا جوابتو داده.

ایه چهلمش میگه:

اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد قطعا خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى گفت اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى‏ ديديد تاييد كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست‏ تر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست‏ ناپذير حكيم است (۴۰)

دیگه داستان تو که سختتر ازاین نیست
..
بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى ‏رسد او سرپرست ماست و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند (۵۱)
....

یه ایه رو هم یکی از کاربرا برات گذاشت
البته بااین چیزایی که برات فرستادم فرق میکنه که توضیح دیگه ای داشتم ولی ترجیح میدم فقط ایه شو بفرستم
اینو امروزمنم میخواستم برات بفرستم که به فال نیک میگیرمش برات. زیاد بهش فک کن...
بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره "
" انسان بر حال خویشتن آگاه است هر چند عذرها و بهانه هایی بیاورد. "سوره قیامت آیات ۱۴ و ۱۵ ی تاکفایتت کنه
....

یه ایه رو هم یکی از کاربرا برات گذاشت
البته بااین چیزایی که برات فرستادم فرق میکنه که توضیح دیگه ای داشتم ولی ترجیح میدم فقط ایه شو بفرستم
اینو امروزمنم میخواستم برات بفرستم که به فال نیک میگیرمش برات. زیاد بهش فک کن...
بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره "
" انسان بر حال خویشتن آگاه است هر چند عذرها و بهانه هایی بیاورد. "سوره قیامت آیات ۱۴ و ۱۵

rosejuliet;1019917 نوشت:
داستان عشق شما و عاشقی دیگران حسرت عجیبی توی دلم میاره
هیچوقت اجازه ندادم دیگران نسبت به من ابراز عشق و علاقه کنن و همیشه من عاشقی کردم انقققققدر درگیر و عاشقی کردن بودم که خودمو یادم رفت الان که حرفای شما و دیگرانو میشنوم حس میکنم اون آقا اصلا عاشق من نبود و هیچوقت هیچ کاری نکرد که من حس کنم عاشقمه شاید فقط بتونم بگم دوسم داره
یه اقایی رو میشناسم که بادختری دوست بود و هردوشونم فقط دوست بودن و قصد ازدواجی هم درمیون نبود آقا به خانم خیانت میکنه و وقتی خانم متوجه میشه اون آقا 3ماه دنبالش بوده تا از دلش دربیاره ولی آقایی که منو مثلا رنش میدونست اولا که خیلی راحت خیانت کرد و بعدشم حتی به دفه سعی نکرد حتی از دلم دربیاره و برعکس بازم من دنبالش بودم و با وجود خیانتش تنها چیزی که آرومم میکرد خود اون بود
حیفم میاد که هیچوقت نمیتونم دیگه این حس عشقو تجربه کنم فک میکنم با کاری که من کردم دیگه هیچکس نمیتونه عاشقم بشه و واقعی باشه و منی که خدا وجودمو سرشار از عشق و محبت بدون چشم داشت قرار داده بازم سرم کلاه میره
از عاشقی متنفر شدم و حس میکنم عشق هییییییچوفت نباید توی این دنیا اتفاق بیفته

عزیزم
تو دعای مشلول میخونیم:

يا راد ماقد فات:اي بازگرداننده ي از دست رفته ها

تو سوره حشرم: الجبار(ای جبران کننده ی هر شکست و ضرر).

خدا توانایی اینو داره که هرچیزیو بهت برگردونه و جبران کنه برات هرشکست وضرریو همونطور که میتونه پس بگیره هرچیزیو که بهت داده.

پس مطمئن باش دوباره میتونی این حسو تجربه کنی درهمین سطح شایدحتی بالاتر
و کسی هم متقابلا میتونه همین حسو به تو داشته باشه و به تو هدیه کنه...

سوره توبه ایه 28:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند پس نبايد از سال آينده به مسجدالحرام نزديك شوند و اگر [در اين قطع رابطه] از فقر بيمناكيد پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خويش بى ‏نياز مى‏ گرداند كه خدا داناى حكيم است (۲۸)

حالا تو قضیه خودتو جایگزین این داستان کن اگر از ترس اینکه دیگه هرگز کسی سراغت نمیاد که باهات ازدواج کنه قطع ارتباط نمیکنی خدا جوابتو داده.

ایه چهلمش میگه:

اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد قطعا خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود آنگاه كه در غار [ثور] بودند وقتى به همراه خود مى گفت اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى‏ ديديد تاييد كرد و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پست‏ تر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است و خدا شكست‏ ناپذير حكيم است (۴۰)

دیگه داستان تو که سختتر ازاین نیست
..
بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى ‏رسد او سرپرست ماست و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند (۵۱)

مگه نه اینکه وفاداری تو فضائل اخلاقی تو همه نشات گرفته از ایمان و باور تو به خداست؟ پس ببین چی بهت گفته وقت اینه که باورش کنی عزیزم تا کفایتت کنه...
.........

یه ایه رو هم یکی از کاربرا برات گذاشت
البته بااین چیزایی که برات فرستادم فرق میکنه که توضیح دیگه ای داشتم ولی ترجیح میدم فقط ایه شو بفرستم
اینو امروزمنم میخواستم برات بفرستم که به فال نیک میگیرمش برات. زیاد بهش فک کن...
بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره "
" انسان بر حال خویشتن آگاه است هر چند عذرها و بهانه هایی بیاورد. "سوره قیامت آیات ۱۴ و ۱۵

سلام مجدد
اومدم بگم چیکار کردم
نمیدونم خرابکاری کردم یا نه
از دیروز کلی به دوستش اصرار کردم وسایلشو ببره بهش بده اونم هرچقد گفتم قبول نکرد و آخرش بهش گفتم اگر شما ندید مجبور میشم بدم به همسایه هاشون که ممکنه واسش بد بشه یا ممکنه به دستش نرسونن با کلی اصرار من آخرش گفت به خودش بگم اجازه بگیرم بعد بهتون خبر میدم
امروز هرچفدر صبر کردم خبری نشد ازش پیامکم دادم جواب نداد مجبور شدم زنگ زدم گفتم چی شد صحبت کردین باهاش میبرین بهش بدین؟
اونم گفت نه من این کارو نمیکنم تازه بهم گفته جواب شما رو ندم و من الانم جواب دادم که فقط بهتون بگم
منم عصبانی شدم و زنگ زدم به خودش اول جواب نداد و منم چون عصبانی بودم پیام دادم پیش اون نمیتونی جواب منو بدی
که چند دقیقه بعدش زنگ زد و زود گفت این چه حرفیه تو میزنی و خیلی عصبانی شده بود از حرفم
منم گفتم یا بیا وسایلتو بگیر یا میارم جای خونتون اونم گفت نه نمیام و به خاطر همینام که شده میخوام نگهت دارم
منم گفتم من به خاطر این وسایل باهات نبودم که الان به خاطزش بمونم و اصلا واسم مهم نیستن
خلاصه هرچقد اصرار کردم بیاد بگیره قبول نکرد و گفت من فقط از تو یه فرصت خواستم و دارم یه معامله انجام میدم که پنجاه پنجاهه یا تموم داراییمو از دست میدم یا دوبرابر میشه و فقطم واسه تو دارم این کارو میکنم
منم گفتم واسه خودت بکن نمیخوام به من لطف کنی
بازم اصرار کردم بیاد وسایلشو ببره گفت اگر انقدر این 5سال واست ارزش نداره و انقدر از من متنفر شدی بریزشون دور
چون این قیمتش بالاس و من میدونم چقدر برای به دست آوردن اون پول زحمت کشید دلم نمیومد بگم میریزم دور ولی انقد گفتم بیا ببر و راضی نشد که آخرش گفتم میندارم دور اونم گفت باشه
همشم اصرار داشت من زنشم و هرچقد گفت ما هیچ نسبتی با هم نداریم قبول نمیکرد میگفت تو زن منی و اگه تو هم نخوای من میخوام و نمیتونم بدون تو باشم گفت من که بلاخره میام و منو تو آخرش مال همیم و با انداختن دور وسایل فقط به خودت ضرر میرسونی!
خلاصه من گفتم میندازم دور و قطع کردم
و بعدش پیام دادم گفتم میارم میدم به سوپر مارکت جای خونتون برو ازش بگیر
اونم گفت من که گفتم نمیگیرم
منم گفتم من میارم شما هرکاری خواستی بکن به من مربوط نیست
و دیگه جواب نداد
حالا فردا میخوام ببرم بدم
درسته به نظرتون؟؟؟
چون خیلی اصرار کرد وقت میخواد ولی من گفتم به اندازه ی کافی وقت دادم و تو هم بیای من نمیخوامت گفتم من مردی مثل تورو نمیخوام وواسه تو همون دخترای ناجور خوبن
بین حرفام اشاره کردم تنها درصورتی باهاش ازدواج میکنم که با خانوادش بیاد و تموم شرایط خانوادمو قبول کنه و شرایط ضمن عقدم میخوام اونم قبول کرد و گفت باشه گفت فقط تو وسایلو نگه دار من میام منم گفتم نمیتونم نگه دارم ممکنه ازدواج کنم و نمیخوام وسایل تو دستم باشه اونم گفت باشه اگه ازدواج کردی بنداز دور

rosejuliet;1020014 نوشت:
سلام مجدد
اومدم بگم چیکار کردم
نمیدونم خرابکاری کردم یا نه

سلام.
نظر شخصی خودمو میگم. برای چی اومدی بگی چه کار کردی؟؟؟ اینکه خرابکاری کردی یا نه به ما چه ربطی داره؟؟؟؟ شما که اینجا تقریبا به حرف هیچکس گوش ندادی، این همه افراد برات وقت گذاشتن پستهای ده بیست خطی نوشتن از تجربه های خودشون گفتن، اونوقت شما هرکاری که دلت میخوای میکنی؟ فکر کنم کاربرای اینجا رو به مسخره گرفتی!

شما برو همه کارهات رو بکن ، بعدش اگر خواستی بیا بگو آخرش چی شد.

rosejuliet;1020014 نوشت:
فرصت خواستم و دارم یه معامله انجام میدم که پنجاه پنجاهه یا تموم داراییمو از دست میدم یا دوبرابر میشه و فقطم واسه تو دارم این کارو میکنم

یک بنده خدایی رو میشناسم که زن و بچه داره سنشم زیاده خانواده اش تو بد وضعیتی زندگی میکنند، این بنده خدا همیشه میگه میخوام معامله انجام بدم ولی هیچ وقت هیچ پولی ازش دیده نشده!
این ادم از اون دسته انسان هایی هست که برای بدست اوردن پول زحمت نمیشه و میخواد یک شبه پول قلنبه بدست بیاره.

ایا میشه تو یک مسیر حلال یک پول با یک معامله دو برابر بشه؟
_____

زمانی که کسی رو تهدید میکنی، یک تهدیدی بکن که اگر هم انجام ندادی زیر حرفت نزده باشی، الان یک تهدیدی کردی که اگر انجامش ندی بی ثباتی در تصمیم خودت رو نشون دادی.
اگر بعد از اصرار تنها میگفتی پس دیگه دنبال وسایلت نیا و به خاطر وسایلت با من تماس نگیر بهتر بود. میدونم سخته نگه داشتن وسایل دیگران و امانت داری و یک باری روی دوش ادم هست همیشه.
اما در همین وضعیت اگر رفتی و دادی حتما یک دست نوشته از اون فرد بگیر و سعی کن جوری باشه که نتونه دسترسی داشته باشه با وسایل اون اقا. هرچند که اون کسی که میخوای بهش بدی هم ممکنه نگیره چون مسئولیت داره.

به نظرم با خانواده مشورت کنید. در این حد که می خواهد وسایلش رو پس بدید رو می تونید خیلی راحت با خانواده در میون بگذارید.

نورالزهراء;1020022 نوشت:
ایا میشه تو یک مسیر حلال یک پول با یک معامله دو برابر بشه؟

با یه فکر درست میشه این کارو کرد.
ولی اینجوری که گفته پنجاه-پنجاه فکر کنم می خواد شرطبندی کنه که آخرشم ضرره.

خانم رز، به نظرم کاری به این انتخابش نداشته باشید. دیگه خودش باید تصمیم بگیره برای سرمایه اش. بهش پیامی هم دیگه ندید.

فروردین;1020023 نوشت:
به نظرم با خانواده مشورت کنید. در این حد که می خواهد وسایلش رو پس بدید رو می تونید خیلی راحت با خانواده در میون بگذارید.

خانواده خودش یا خانواده پسره ؟
من که از نوشته هاش اینجور متوجه شدم خانواده خانم اصلا نمیدونن این خانم با پسره رابطه داشته تا اونجا که ازش کادو هم گرفته .
خانواده پسره هم که تکلیفش مشخصه

sнαвηαм;1020028 نوشت:
من که از نوشته هاش اینجور متوجه شدم خانواده خانم اصلا نمیدونن این خانم با پسره رابطه داشته تا اونجا که ازش کادو هم گرفته .

احتمالا در حد همون چند بار خواستگاری اطلاع دارند.

الان ایشون یک مقداری عجله داره برای خاتمه، اما به نظر من بهتره کمی به خودشون فرصت بدن تا زمان ببنیم چی پیش میاره.
عجله فقط کارو خراب میکنه و مشکلات رو بیشتر میکنه.

فروردین;1020025 نوشت:
ولی اینجوری که گفته پنجاه-پنجاه فکر کنم می خواد شرطبندی کنه که آخرشم ضرره.

اینطوری از نظر اعتقادی هم تناسب ندارند، اگر همین شرط بندی و بدست اوردن پول یک شبه باشه، مزه اش زیر زبونش میمونه و در طولانی مدت نه زندگی خوبی خواهد داشت نه فرزندان صالح!
ممکنه تو یک شب هم تمام زندگیش رو ببازه.

چه طور بعد از 5 سال هنوز به اعتقادات خانم رز پی نبره و ایشون رو هدف این معامله میدونه؟

خانواده خودشون تا یه حدی در جریان باشن بهتره. هم می تونند در این مورد راهنمایی کنند و هم اینکه بعدا میشه ازشون حمایت گرفت.
شاید روز اول قدری اوقات تلخی کنند ولی در نهایت صلاح فرزندشونو می خوان.

rosejuliet;1020014 نوشت:
سلام مجدد
اومدم بگم چیکار کردم
نمیدونم خرابکاری کردم یا نه
از دیروز کلی به دوستش اصرار کردم وسایلشو ببره بهش بده اونم هرچقد گفتم قبول نکرد و آخرش بهش گفتم اگر شما ندید مجبور میشم بدم به همسایه هاشون که ممکنه واسش بد بشه یا ممکنه به دستش نرسونن با کلی اصرار من آخرش گفت به خودش بگم اجازه بگیرم بعد بهتون خبر میدم
امروز هرچفدر صبر کردم خبری نشد ازش پیامکم دادم جواب نداد مجبور شدم زنگ زدم گفتم چی شد صحبت کردین باهاش میبرین بهش بدین؟
اونم گفت نه من این کارو نمیکنم تازه بهم گفته جواب شما رو ندم و من الانم جواب دادم که فقط بهتون بگم
منم عصبانی شدم و زنگ زدم به خودش اول جواب نداد و منم چون عصبانی بودم پیام دادم پیش اون نمیتونی جواب منو بدی
که چند دقیقه بعدش زنگ زد و زود گفت این چه حرفیه تو میزنی و خیلی عصبانی شده بود از حرفم
منم گفتم یا بیا وسایلتو بگیر یا میارم جای خونتون اونم گفت نه نمیام و به خاطر همینام که شده میخوام نگهت دارم
منم گفتم من به خاطر این وسایل باهات نبودم که الان به خاطزش بمونم و اصلا واسم مهم نیستن
خلاصه هرچقد اصرار کردم بیاد بگیره قبول نکرد و گفت من فقط از تو یه فرصت خواستم و دارم یه معامله انجام میدم که پنجاه پنجاهه یا تموم داراییمو از دست میدم یا دوبرابر میشه و فقطم واسه تو دارم این کارو میکنم
منم گفتم واسه خودت بکن نمیخوام به من لطف کنی
بازم اصرار کردم بیاد وسایلشو ببره گفت اگر انقدر این 5سال واست ارزش نداره و انقدر از من متنفر شدی بریزشون دور
چون این قیمتش بالاس و من میدونم چقدر برای به دست آوردن اون پول زحمت کشید دلم نمیومد بگم میریزم دور ولی انقد گفتم بیا ببر و راضی نشد که آخرش گفتم میندارم دور اونم گفت باشه
همشم اصرار داشت من زنشم و هرچقد گفت ما هیچ نسبتی با هم نداریم قبول نمیکرد میگفت تو زن منی و اگه تو هم نخوای من میخوام و نمیتونم بدون تو باشم گفت من که بلاخره میام و منو تو آخرش مال همیم و با انداختن دور وسایل فقط به خودت ضرر میرسونی!
خلاصه من گفتم میندازم دور و قطع کردم
و بعدش پیام دادم گفتم میارم میدم به سوپر مارکت جای خونتون برو ازش بگیر
اونم گفت من که گفتم نمیگیرم
منم گفتم من میارم شما هرکاری خواستی بکن به من مربوط نیست
و دیگه جواب نداد
حالا فردا میخوام ببرم بدم
درسته به نظرتون؟؟؟
چون خیلی اصرار کرد وقت میخواد ولی من گفتم به اندازه ی کافی وقت دادم و تو هم بیای من نمیخوامت گفتم من مردی مثل تورو نمیخوام وواسه تو همون دخترای ناجور خوبن
بین حرفام اشاره کردم تنها درصورتی باهاش ازدواج میکنم که با خانوادش بیاد و تموم شرایط خانوادمو قبول کنه و شرایط ضمن عقدم میخوام اونم قبول کرد و گفت باشه گفت فقط تو وسایلو نگه دار من میام منم گفتم نمیتونم نگه دارم ممکنه ازدواج کنم و نمیخوام وسایل تو دستم باشه اونم گفت باشه اگه ازدواج کردی بنداز دور

بنظرم تو بیشتر اومدی دردو دل کنی خاطراتتو بگی وگرنه قصد دیگه ای نداری
البته من این موضوعو دوسه روز پیش متوجه شدم ولی باز گذاشتمش به خوشبینی .

ببین همه ما از خاطراتمون تجربه هامون واست گفتیم که شاید هرگز هیچ کجا نگفتیمشون حتی توخلوتامون اینقد بهش فک نکرده بودیم.
حالا این اشکال نداره اینا رو واسه کسی میزاریم که شاید ازاینجاعبور کنه و روش تاثیر بزاره .اما قرارم نیست تو به اسم راهنمایی اینهمه وقت از ما بگیری ماکه بیکار نیستیم خانم رز.

بنظرم تو مهر طلبی و این پسر و خونواده ش هم این حس تورو ارضا میکنن
درست مثل دختر وابسته ای که بیمار پارانوییدی ارضاش میکنه و اگر باکسایی روبرو بشی که زیاد تحویلت بگیرن و محبت کنن چندان حال نکنی بخاطر ویژگی شخصیتیت.

اگر بخوای بگی عاشقی وفلانی همه یا تجربه عشقو خودشون داشتن یا اطرافیانشون. خیلی هم خوب میدونیم دل و عقل چقد تضاد همن تو فک میکنی چون عاشق شدی وکوری دیگه هرکاری کنی اشکال نداره؟!! هر چیزی حدی داره حتی عاشقی. گفتی رابطه داشتی گفتیم اشکال نداره گفتی فلانه گفتیم اشکال نداره اما بعدش چی؟؟

تازه از نظر من تو مهر طلبی نه عاشق
سوژه شو داشتی ارضات کرد همه چیو پای حست ریختی همینجور جلو اومدی.

بهرحال ما اونقد بیکار نیستیم برای خوندن ادامه خاطراتت با دوس پسرت که ببینیم کی منت مینهد و جلو میاد خودت که منتظرهمینی هروقت وقت کرد تاچهل سالگی میاد مهم اینه برای تو. اولش باکلی منطق اومدی جلو بهمین خاطر جوابتو دادیم کلی نگرانت شدیم بعدش دیدم نه اینطورنیست حالا باز میبینم رفتی رو مود منطق که من امیدوار نیستم بهش البته امیدوارم که تغییرکرده باشی ولی واقعا این کارو ازت دیدم.

اونایی هم که بعدش شاید بیان ازت دفاع کنن بهت ظلم میکنن چون باعث میشن تو متوجه اشتباهاتت نشی.
هرچیو هم بهت گفتم از روی خیرخواهی بوده باارامش وفکر نوشتمش بااشک واه و ضعف نخونش بلکه بهش یکدرصد فک کن که شاید من وخانم صائب تبریزی اگرچه تلخ اما داریم درست میگم.

آن ها که می خواهند بخوابند، بخوابند. من امیدی به بیدار کردنشان ندارم.

nazak;1020053 نوشت:
آن ها که می خواهند بخوابند، بخوابند. من امیدی به بیدار کردنشان ندارم.

سلام

کاش حرفِ تان را با حروف بزرگ می نوشتید تا بقیه کاربرها هم به آن توجه کنند و بخوانند.
حرف های خوب و به جایی زده اید.
با تشکر از شما.
@};-

nazak;1020053 نوشت:
بنظرم تو بیشتر اومدی دردو دل کنی خاطراتتو بگی وگرنه قصد دیگه ای نداری
البته من این موضوعو دوسه روز پیش متوجه شدم ولی باز گذاشتمش به خوشبینی .

ببین همه ما از خاطراتمون تجربه هامون واست گفتیم که شاید هرگز هیچ کجا نگفتیمشون حتی توخلوتامون اینقد بهش فک نکرده بودیم.
حالا این اشکال نداره اینا رو واسه کسی میزاریم که شاید ازاینجاعبور کنه و روش تاثیر بزاره .اما قرارم نیست تو به اسم راهنمایی اینهمه وقت از ما بگیری ماکه بیکار نیستیم خانم رز.

بنظرم تو مهر طلبی و این پسر و خونواده ش هم این حس تورو ارضا میکنن
درست مثل دختر وابسته ای که بیمار پارانوییدی ارضاش میکنه و اگر باکسایی روبرو بشی که زیاد تحویلت بگیرن و محبت کنن چندان حال نکنی بخاطر ویژگی شخصیتیت.

اگر بخوای بگی عاشقی وفلانی همه یا تجربه عشقو خودشون داشتن یا اطرافیانشون. خیلی هم خوب میدونیم دل و عقل چقد تضاد همن تو فک میکنی چون عاشق شدی وکوری دیگه هرکاری کنی اشکال نداره؟!! هر چیزی حدی داره حتی عاشقی. گفتی رابطه داشتی گفتیم اشکال نداره گفتی فلانه گفتیم اشکال نداره اما بعدش چی؟؟

تازه از نظر من تو مهر طلبی نه عاشق
سوژه شو داشتی ارضات کرد همه چیو پای حست ریختی همینجور جلو اومدی.

بهرحال ما اونقد بیکار نیستیم برای خوندن ادامه خاطراتت با دوس پسرت که ببینیم کی منت مینهد و جلو میاد خودت که منتظرهمینی هروقت وقت کرد تاچهل سالگی میاد مهم اینه برای تو. اولش باکلی منطق اومدی جلو بهمین خاطر جوابتو دادیم کلی نگرانت شدیم بعدش دیدم نه اینطورنیست حالا باز میبینم رفتی رو مود منطق که من امیدوار نیستم بهش البته امیدوارم که تغییرکرده باشی ولی واقعا این کارو ازت دیدم.

اونایی هم که بعدش شاید بیان ازت دفاع کنن بهت ظلم میکنن چون باعث میشن تو متوجه اشتباهاتت نشی.
هرچیو هم بهت گفتم از روی خیرخواهی بوده باارامش وفکر نوشتمش بااشک واه و ضعف نخونش بلکه بهش یکدرصد فک کن که شاید من وخانم صائب تبریزی اگرچه تلخ اما داریم درست میگم.

آن ها که می خواهند بخوابند، بخوابند. من امیدی به بیدار کردنشان ندارم.

مرسی که اینطوری و انقد جدی منو نقد کردید!
آره من برای راهنمایی گرفتن اومدم اینجا ولی گوش شنوا برای حرفای دلم نداشتم و با هر برخورد اون نمیدونم چطور باید رفتار کنم که اشتباه نکنم دوباره
من پیام های شما رو روزی چند دفعه میخونم که عقلم بتونه به احساسم غلبه کنه و واقعا تاثیر گذاشته روم که با این همه حسی که دارم بازم فردا دارم روی حرفم وایمیستم و میرم و وسایلشو پسش میدم

خلاصه ببخشید اگر با حرفام سرتونو درد آوردم و اذیت شدید که اینطوری نقد کردید من راضی نیستم وقت با ارزش شما رو بگیرم
متاسفانه یه دوره از زندگیم این اتفاق افتاده و من از ناچاری اومدم توی این سایت و حرف زدم مشورت گرفتم احساسمو گفتم و سعی کردم منطقی باشم وگرنه منم مثل شما یکی از افراد این جامعه هستم که شخصیتی برای خودم دارم و ممکنه یه روز هم توی این دنیا کار شما دست من بیفته
من نمیدونم شما حتی چند سالتونو چه میزان تحصیلات دارید و در چه سطحی از این جامعه هستید فقط حرفاتونو گوش دادم و همونطور که شماها خواهر و برادری کردید در حق من منم سعی کردم به همون اندازه گوش بدم
توصیه میکنم شمام اگر برای رضای خدا این کارو کردید اجرتونو با این حرفا بی ارزش نکنید اگر دوست ندارید وقت بذارید نذارید محبورتون نکردن که حتما جواب منو بدید
اخلاق من اینطوریه که زیاد درمورد کارم فکر میکنم و فکرامم اومدم اینجا نوشتم تا از هجومشون دیوونه نشم ولی با هر فکر من شما تصور کردید من نتیجه گیری کردم و چقدر شخصیت متزلزلی دارم که هر روز یه حرف میزنم!
نیازی نمیبینم بیشتر از این وقتتونو بگیرم همین اندازه هم لطف کردید
ممنونم از همه
انشاالله عاقبت بخیر بشیم هممون

[="Tahoma"][="Blue"]

rosejuliet;1020066 نوشت:
هر برخورد اون نمیدونم چطور باید رفتار کنم که اشتباه نکنم دوباره

اشتباهات زندگی باعث شده چشمت بترسه.
میترسی خودت تصمیم بگیری فکر میکنی مجدد اشتباه میکنی
ولی یک مساله ای که هست اگر خودت رو عادت بدی به مشورت زیاد درباره هر چیزی، قدرت تفکر و تصمیم گیریت رو از دست میدی.
مشورت یک جاهای خوبه ولی همیشه قرار نیست دیگران بهت بگن چکار کنی.

به جای اینکه ساعت ها بشینی و ذهنت رو درگیر کنی و دنبال راه چاره برای هر مساله ای باشی،
یک بار بشین با خودت خلوت کن، و اون راهی که باعث میشه همه این مشکلاتت با هم حل بشه رو انتخاب کن.[/]

nazak;1020053 نوشت:
دوسه روز پیش متوجه شدم

امید;1020058 نوشت:
کاش حرفِ تان را با حروف بزرگ می نوشتید تا بقیه کاربرها هم به آن توجه کنند و بخوانند.

خواستم عرض کنم بنده مطالعه کردم.
خداروشکر که پرده های حقیقت بر روی چشمان شما دو عزیز باز شد.
ممنون از این همه محبت آشکارایی که نسبت به غیر از خودتون داشتید.
بنده کاپ اخلاق، فهم و درک حقیقت را تقدیم میکنم به شما و خانم نازک



مبارکتون باشه
ان شاءالله خداوند قدرتی به شما عنایت کند که برای کاربر بعدی، همون لحظه اول پی به حقیقت درونش اش ببرید.
دست راستتون بر سر بقیه کاربران خواب!

rosejuliet;1020066 نوشت:
مرسی که اینطوری و انقد جدی منو نقد کردید!
آره من برای راهنمایی گرفتن اومدم اینجا ولی گوش شنوا برای حرفای دلم نداشتم و با هر برخورد اون نمیدونم چطور باید رفتار کنم که اشتباه نکنم دوباره
من پیام های شما رو روزی چند دفعه میخونم که عقلم بتونه به احساسم غلبه کنه و واقعا تاثیر گذاشته روم که با این همه حسی که دارم بازم فردا دارم روی حرفم وایمیستم و میرم و وسایلشو پسش میدم

خلاصه ببخشید اگر با حرفام سرتونو درد آوردم و اذیت شدید که اینطوری نقد کردید من راضی نیستم وقت با ارزش شما رو بگیرم
متاسفانه یه دوره از زندگیم این اتفاق افتاده و من از ناچاری اومدم توی این سایت و حرف زدم مشورت گرفتم احساسمو گفتم و سعی کردم منطقی باشم وگرنه منم مثل شما یکی از افراد این جامعه هستم که شخصیتی برای خودم دارم و ممکنه یه روز هم توی این دنیا کار شما دست من بیفته
من نمیدونم شما حتی چند سالتونو چه میزان تحصیلات دارید و در چه سطحی از این جامعه هستید فقط حرفاتونو گوش دادم و همونطور که شماها خواهر و برادری کردید در حق من منم سعی کردم به همون اندازه گوش بدم
توصیه میکنم شمام اگر برای رضای خدا این کارو کردید اجرتونو با این حرفا بی ارزش نکنید اگر دوست ندارید وقت بذارید نذارید محبورتون نکردن که حتما جواب منو بدید
اخلاق من اینطوریه که زیاد درمورد کارم فکر میکنم و فکرامم اومدم اینجا نوشتم تا از هجومشون دیوونه نشم ولی با هر فکر من شما تصور کردید من نتیجه گیری کردم و چقدر شخصیت متزلزلی دارم که هر روز یه حرف میزنم!
نیازی نمیبینم بیشتر از این وقتتونو بگیرم همین اندازه هم لطف کردید
ممنونم از همه
انشاالله عاقبت بخیر بشیم هممون


خواهش میکنم انجام وظیفه بود.
اجرمو بی ارزش نکردم
مگه ادم وقتی انتقاد میکنه و ایراد میگیره اجرش بی ارزش میشه؟!

واقعیتش من توقع جزاین پاسخو ازت نداشتم چون مهرطلبا اینطور جواب میدن و حالت عذاب وجدان میدن به طرف مقابلشون. حتی نصف پیاممو پاک کردم وگرنه دقیقا برات نوشتم الان چطور جوابمو میدی.

که البته من هرچیو گفتم قبلش هشت بار نوشتم و پاک کردم کلی فکرکردم, بهمین خاطرم وجدانم اسوده ست
( آسوده وخوش باش به آرامش وجدان، بگذاربگویندفلانی بددنیاست...)

من زیاد واست پیام نوشتم وکلی هرروز بهت فک کردم و نگرانت بودم و مشتاق و کلی دنبال بهترین مطالب واست گشتم هرجایی که تونستم, پس فقط نقد منو نبین(که همین نقد اگر ازش استفاده کنی بهتراز همه تعریفام بود ازت ) بی انصافیه واسه یه آجر کل دیوارو خراب کنی. (اینو صرفا واسه این گفتم که بدونی واقعا خیرخواهت بودم وهستم)

البته من ازت ناراحت نیستم چون شناختمت و تو منو نمیشناسی. دوس دارم بری دنبال تحقیق راجب مهر طلبی و تغییر خودت. تو حتی با مهرطلبیت داری در حق اون پسر هم ظلم میکنی نمیزاری اون بفهمه که چیکار کرده اصلا !بخودش بیاد و فکری واسه زندگیش کنه...
هرکسی که اطراف تو هست علاوه براین پسر که این ویژگی تورو ارضا میکنه تو در حقش داری ظلم میکنی نمیزاری به اشتباهشون پی ببرن.مطمئن باش اگر ازبین بره توی تقریبا تمام ابعاد دیگه زندگیت تاثیر میزاره.

چقد خوب کار من دست تو بیفته چون شخصیت بزرگی داری ببین همه ما ضعف داریم که از ناحیه همون ضربه میخوریم خب اشکال داره تذکر بدیم تا اون ادم رفعش کنه؟؟؟ تو مهر طلبی من یه ضعف دیگه دارم که تو استاد حل کردن اونی, پس اینجا بحث نداشتن شخصیت مطرح نیست بحث سر ضعفه.

تزلزل شخصیتی نداری مشکل جای دیگست که دقیق واست توضیح دادم و نیاز به تکرارش نمیبینم.

من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

موضوع قفل شده است