حکمتهای آسمانی خطبه گل یاس

تب‌های اولیه

272 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام دوستاان
امروز یکشنبه است و مزین به نام آقا امیرالمومنین و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
زیارت نامه امروز فراموش نشود .

IMAGE(http://s4.picofile.com/file/7772815799/AKSGIF_IR_fatemeh_gif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%D9%8A%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%D9%83_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87_%D8%B3_977.gif)



IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/1_______________________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1851 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/3_____________________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1917 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/1___________________.jpg)


IMAGE(http://www.askdin.com/gallery/images/19309/1___________.jpg)

سلام علیکم،

حتجاجات ( ترجمه جلد 9 بحار الأنوار)، ج‏2، ص: ۳۰۳-۳۰۶
حضرت رضا عليه السلام فرمود: مردم، اگر ميان شما كسى مخالف اسلام هست و سؤالى دارد بدون وحشت بپرسد. عمران صابى كه يكى از متكلمين بود از جاى حركت كرده گفت اگر دعوت به سؤال نمى‏كرديد اقدام به پرسش نمى‏كردم. من در كوفه و بصره و شام و جزيره كسى را از متكلمين نديده‏ام كه برايم ثابت كند يكتائى را كه جز او آفريننده‏اى نيست و پايدار به وحدانيتش باشد، اجازه مى‏دهى سؤال بكنم؟
مناظره عمران صابى‏
حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر در ميان جمعيت عمران صابى وجود داشته باشد تو همانى؟ عرض كرد من عمرانم. فرمود: سؤال كن ولى انصاف را از دست مده و جانب ياوه‏سرائى و ستم را فرو گذار. عرض كرد به خدا قسم سرورم، منظورم اين است كه برايم مطلبى را اثبات كنى كه به آن چنگ زنم. فرمود: بپرس.
در اين موقع جمعيت خود را جمع نموده و متوجه جريان مناظره شدند و به يك ديگر چسبيده و به هم نزديك مى‏شدند. عمران گفت از موجود اول و آنچه آفريده مرا مطلع فرما. فرمود: اينك كه پرسيدى، درست دقت كن.
خداى يكتا پيوسته يكتا بود، بى‏آنكه چيزى با او باشد و بدون حد و حدودى يا عرض و كيفيت و كميتى: پيوسته چنين بود، آنگاه مخلوقى مختلف داراى كيفيت و كميت و اندازه و عرض و طول متفاوت نه در جايى آنها را نهاد و نه در چيزى محدود نمود و نه در مقابل چيزى قرار داد و نه قبلا نقشه آنها را كشيده بود. بعد آفريده‏هاى خود را ممتاز و غير ممتاز و جدا و به هم پيوسته و رنگارنگ و داراى طعم و مزه قرار داد. نه اينكه احتياجى به آنها داشته باشد و نه مقامى را جويا باشد كه جز با آفريدن آنها به آن مقام نرسد و با آفريدن آنها در خود زيادى يا نقصانى نديده، عمران! توجه كردى؟ عرض كرد آرى سرورم! فرمود: عمران اگر اين آفرينش براى رفع نياز و احتياج او بود چيزهائى را مى‏آفريد كه از آنها مى‏توانست بهره‏مند شود و بايد چند برابر اينها خلق مى‏كرد زيرا هر چه كمك كار و ياور زياد گردد شخص قوى‏تر مى‏شود با اينكه نياز و حاجت را حد و اندازه‏اى نيست زيرا هر مخلوقى را بيافريند باز در مورد او حاجت و نياز به وجود مى‏آيد. به همين جهت گفتم آفرينش او از جهت احتياج نبود ولى مخلوق را به يك ديگر نيازمند كرد و برخى را به ديگرى برترى داد نه اينكه احتياجى به برتر داشته باشد و نه به واسطه خشمى كه به وجود بى‏مقدارتر و خوار گرفته باشد. بعد سخنانى كه بين آنها رد و بدل شد آنگاه پرسيد:
آقا بفرمائيد خدا كه يكتا بود و چيزى جز او نبود با آفرينش مخلوقات تغييرى در او به وجود نيامد؟ حضرت رضا عليه السلام در پاسخ او فرمود: خداى عز و جل با آفرينش موجودات تغييرى نكرده ولى موجودات تغيير يافتند با دگرگونى كه در آنها قرار داد. عمران عرض كرد با چه چيز او را مى‏شناسيم؟ فرمود: به وسيله غير خدا (از مخلوقات). عرض كرد غير او چيست؟ فرمود: مشيت و اراده (كه موجب پيدايش موجودات شده). و نام و صفتش و چيزهاى ديگرى كه شبيه اينها است، تمام اينها مخلوق و آفريده شده است و به تدبير اوست عمران عرض كرد آقا خدا چيست؟
فرمود: نور است اما به اين معنى كه هادى و راهنماى آفريده‏هاى آسمان و مخلوقات زمين است. ديگر در اين مورد حق توضيح بيشترى بر من ندارى جز اينكه وحدانيت او را برايت اثبات كنم «1».
عمران صابى (براى اينكه اثبات يك نوع تغيير در خدا نمايد) گفت مگر او اول ساكت نبود قبل از آفرينش موجودات، بعد سخن گفت؟
حضرت رضا فرمود: سكوت وقتى صحيح است كه قبلا كسى صحبتى كرده باشد بعد مى‏گويند ساكت شد. در اين مورد مثالى مى‏زنم به چراغ كه در باره‏اش سخن گفتن و ساكت بودن صحيح نيست. نبايد گفت چراغ ساكت است و صحبت نمى‏كند (چون سخن گفتن به چراغ ارتباطى ندارد) در مورد خداوند نيز نمى‏توان گفت سخن، گفت به آن معنى كه تو از سخن گفتن درك مى‏كنى كه با زبان و لب و دهان مى‏گويد (بلكه ايجاد صوت مى‏نمايد) مثل چراغ كه نور مى‏بخشد نه به آن معنى است كه تغييرى مى‏كند و حركتى مى‏نمايد و براى بخشيدن نور اعضا و جوارح خود را به كار مى‏برد همين كه توالى و پشت سر هم آمدن نور باشد مى‏گوئيم، چراغ نور مى‏بخشد. خداوند نيز در آفريدن موجودات احتياج به حركت و به كار بردن آلت و ابزار يا فكر و انديشه تا تغييرى در او به وجود آيد «2».
عمران گفت آقا من خيال مى‏كنم خداوند به آفرينش موجودات تغيير حال مى‏دهد. حضرت رضا عليه السلام فرمود: سخن محالى گفتى. به همين كه مدعى شدى ذات او به وجهى از وجوه تغيير يابد آيا آتش در ذات خود تغييرى به وجود مى‏آورد يا حرارت خويش را هم مى‏سوزاند يا چشم خود را هم مى‏بيند (يعنى همان طور كه حرارت خود را مى‏سوزاند و چشم خود را نمى‏بيند، خداوند نيز از فعل و كار خود تغيير نمى‏يابد) گفت صحيح است.

سلام علیکم استاد بزرگوار جناب صادق،
حقیر نتوانستم درست و آنطور که باید و شاید فرق میان «لا من شیء» و «من لا شیء» را متوجه شوم. آیا «لا من شیء» به این معنی نیست که خلقت از شیء نبوده است؟ آیا از شیء نبودن به معنی از غیرشیء بودن است یا از عدم؟ از پست شما اینطور برداشت کردم که خلقت از عدم نبوده است و از غیرشیء بوده است، ولی آیا غیرشیء عدم نیست؟
در روایتی مطلبی به این مضمون خوانده بودم که از معصوم علیه‌السلام سؤال شد که آیا به خداوند هم می‌توان گفت شیء؟ در پاسخ فرمودند مجاز است ولی لیس کمثله شیء، یعنی شیء بگویید ولی او شیء نیست آنطور که شما ممکن است گمان کنید. یعنی نفی صفات معمول اشیاء از خداوند. اگر اشتباه نکنم ... آن روایت را خیلی وقت پیش خوانده بودم شاید درست نقل نکرده باشم. اما اگر خداوند را هم بشود گفت شیء آیا وجود خواهد داشت غیرعدمی که شیء نباشد و غیرشیء باشد؟

ممنون می‌شوم بیشتر توضیح بفرمایید،
با تشکر، :Gol:
یا علی

IMAGE(http://www.askdin.com/gallery/images/19309/1____________3.jpg)

سلام علیکم استاد بزرگوار جناب صادق،
حقیر نتوانستم درست و آنطور که باید و شاید فرق میان «لا من شیء» و «من لا شیء» را متوجه شوم. آیا «لا من شیء» به این معنی نیست که خلقت از شیء نبوده است؟ آیا از شیء نبودن به معنی از غیرشیء بودن است یا از عدم؟ از پست شما اینطور برداشت کردم که خلقت از عدم نبوده است و از غیرشیء بوده است، ولی آیا غیرشیء عدم نیست؟
در روایتی مطلبی به این مضمون خوانده بودم که از معصوم علیه‌السلام سؤال شد که آیا به خداوند هم می‌توان گفت شیء؟ در پاسخ فرمودند مجاز است ولی لیس کمثله شیء، یعنی شیء بگویید ولی او شیء نیست آنطور که شما ممکن است گمان کنید. یعنی نفی صفات معمول اشیاء از خداوند. اگر اشتباه نکنم ... آن روایت را خیلی وقت پیش خوانده بودم شاید درست نقل نکرده باشم. اما اگر خداوند را هم بشود گفت شیء آیا وجود خواهد داشت غیرعدمی که شیء نباشد و غیرشیء باشد؟

ممنون می‌شوم بیشتر توضیح بفرمایید،
با تشکر، :Gol:
یا علی

باسلام وتقدیر از دقت تان .
قبل از همه باید اشاره شود که فراز یاد شده کلام نورانی حضرت بی بی جزء اعجاز معرفتی آن یگانه خلقت است .
باید چندین بار وبا دقت مضاعف خوانده ودقت شود وحتی الامکان با وضو باید مطالعه شود تا ژرفای آن در ذهن پاک بنشیند .
چون کلام او باز تاب وحی است که : لا یمسه الا المطهرون .
_ مراد این است :
خلقت از : عدم=غیر شی= لاشی.
نبوده .
بلکه خلقت از : لا من شی .= بدون ماده پیشین= ابداعی .
بوده است .
پس توجه داشته باشید :
غیر شی همان عدم است ولی هستی از آن (عدم=غیر شی) خلق نشده .
بلکه هستی به صورت ابداعی وبدون ماده پیشین =لا من شی .
آفریده شده .

در تبیین مسله بیان استاد جوادی آملی مجددا ارایه می شود که در تحلیل عمیق فرمود :
در این کلام هم قِدَم ذاتی خداوند بیان شده و هم این قِدَم ذاتی از هر چیزی غیر از خدا سلب گردیده است . ثابت شده که هر چیزی غیر از خداوند متعال حادث است . ازلیت ماده نیز نفی شده، زیرا با بیان این که خداوند از چیزی هستی و موجودات را نیافریده «لا من شیء کان» ازلیت ذاتی حق تعالى ثابت و تفیهم گردیده است. با بیان اینکه جهان را از چیزی نیافریده، توهم قِدَم ذاتی هر موجود دیگری را برطرف نموده «ولا من شیء خلق ما کان».
با بیان اینکه آفرینش عالم (لا من شء = نه از چیزی) است، شبهه ارتفاع دو نقض را از بین برده، زیرا اساس شبهه بر این است که اگر خداوند جهان را «من شیء» خلق کرده باشد لازمه‌اش ازلیت ماده است که مبدأ قابلی عالم امکان را تشکیل می‌دهد. اگر عالم را «من شیء» آفریده باشد، لازمه‌اش آن است که عدم «لا شیء» مبدأ قابلی و به منزله ماده واقع شود. اگر آفرینش نه «من شیء» است و نه «من لا شیء» لازمه‌اش ارتفاع نقضین است.
جواب شبهه این است که نقیض «من شیء» «من لا شیء» نیست تا از ارتفاع هر دو محذوری لازم آید، بلکه نقیض «من شیء» «لا من شیء» است و نه «من لا شیء» و یکی از دو نقیض صادق است . دیگر کاذب، یعنی «خلق من شیء = از چیزی آفریده باشد» کاذب است، ولی «خلق لا من شیء » صادق می‌باشد، یعنی اصل جهان ابداعی است و مسبوق به مبدأ قابل نمی‌باشد.
و تنها با فاعل استناد دارد.(1)
پس جهان بدون ماده ازلی آفریده شد ،یعنی موجود ابداعی و بدون پیشینه قابلی است. تنها مبدأ و علت فاعلی داشت،

در باره فراز اخر پرسش باید گفت در جلد اول اصول کافی کتا ب ا لحجه یک باب مستقیل در باره جواز اطلاق کلمه شی بر خداوند باز نموده وچند روایت ذکر کرده که .
بحث خاص خودرادارد و به مسله مورد بحث ربطی به آن مسله ندارد .

پی‌نوشت‌ها:
1. وحی و رهبری، جوادی آمدی، ص 227 ـ 228.

باسلام وتقدیر از دقت تان .
قبل از همه باید اشاره شود که فراز یاد شده کلام نورانی حضرت بی بی جزء اعجاز معرفتی آن یگانه خلقت است .
باید چندین بار وبا دقت مضاعف خوانده ودقت شود وحتی الامکان با وضو باید مطالعه شود تا ژرفای آن در ذهن پاک بنشیند .
چون کلام او باز تاب وحی است که : لا یمسه الا المطهرون .
_ مراد این است :
خلقت از : عدم=غیر شی= لاشی.
نبوده .
بلکه خلقت از : لا من شی .= بدون ماده پیشین= ابداعی .
بوده است .
پس توجه داشته باشید :
غیر شی همان عدم است ولی هستی از آن (عدم=غیر شی) خلق نشده .
بلکه هستی به صورت ابداعی وبدون ماده پیشین =لا من شی .
آفریده شده .

در تبیین مسله بیان استاد جوادی آملی مجددا ارایه می شود که در تحلیل عمیق فرمود :
در این کلام هم قِدَم ذاتی خداوند بیان شده و هم این قِدَم ذاتی از هر چیزی غیر از خدا سلب گردیده است . ثابت شده که هر چیزی غیر از خداوند متعال حادث است . ازلیت ماده نیز نفی شده، زیرا با بیان این که خداوند از چیزی هستی و موجودات را نیافریده «لا من شیء کان» ازلیت ذاتی حق تعالى ثابت و تفیهم گردیده است. با بیان اینکه جهان را از چیزی نیافریده، توهم قِدَم ذاتی هر موجود دیگری را برطرف نموده «ولا من شیء خلق ما کان».
با بیان اینکه آفرینش عالم (لا من شء = نه از چیزی) است، شبهه ارتفاع دو نقض را از بین برده، زیرا اساس شبهه بر این است که اگر خداوند جهان را «من شیء» خلق کرده باشد لازمه‌اش ازلیت ماده است که مبدأ قابلی عالم امکان را تشکیل می‌دهد. اگر عالم را «من شیء» آفریده باشد، لازمه‌اش آن است که عدم «لا شیء» مبدأ قابلی و به منزله ماده واقع شود. اگر آفرینش نه «من شیء» است و نه «من لا شیء» لازمه‌اش ارتفاع نقضین است.
جواب شبهه این است که نقیض «من شیء» «من لا شیء» نیست تا از ارتفاع هر دو محذوری لازم آید، بلکه نقیض «من شیء» «لا من شیء» است و نه «من لا شیء» و یکی از دو نقیض صادق است . دیگر کاذب، یعنی «خلق من شیء = از چیزی آفریده باشد» کاذب است، ولی «خلق لا من شیء » صادق می‌باشد، یعنی اصل جهان ابداعی است و مسبوق به مبدأ قابل نمی‌باشد.
و تنها با فاعل استناد دارد.(1)
پس جهان بدون ماده ازلی آفریده شد ،یعنی موجود ابداعی و بدون پیشینه قابلی است. تنها مبدأ و علت فاعلی داشت،

در باره فراز اخر پرسش باید گفت در جلد اول اصول کافی کتا ب ا لحجه یک باب مستقیل در باره جواز اطلاق کلمه شی بر خداوند باز نموده وچند روایت ذکر کرده که .
بحث خاص خودرادارد و به مسله مورد بحث ربطی به آن مسله ندارد .

پی‌نوشت‌ها:
1. وحی و رهبری، جوادی آمدی، ص 227 ـ 228.

سلام علیکم استاد بزرگوار
برداشت حقیر از مجموع فرمایشات شما اینها است، آیا این برداشتها درست هستند؟

همانطور که خودتان هم فرمودید «لاشیء=غیر شیء=عدم»، اگر گفته شود شروع خلقت از عدم بوده است چون عدم شیء نیست گفتن از آن بی‌معنی است، چون بجز لفظ عدم هیچ اشاره‌ی دیگری نمی‌شود به نیستی کرد، حتی ضمیر آن را هم نمی‌توان برای چیزی که وجود ندارد به کار برد، حتی ضمایر هم نیاز به یک «مورد اشاره» دارند که عدم و نیستی نمی‌تواند مورد اشاره‌ی آنها باشد و به همین ترتیب نمی‌تواند هم مبدأ قابل باشد، نیستی نیست نه اینکه نیستی باشد، نیستی نیست و هیچ صفتی هم ندارد و قابل اشاره و لمس و احساس و تصور و توهم هم نیست، نه اینکه باشد و صفتش نیستی باشد. پس تمامی عبارات به کار برده شده در مورد نیستی هم باید نفی کننده‌ی لوازم وجودی از عدم باشند و هیچ مطلب ایجابی و اثباتی در مورد نیستی و عدم نمی‌توان گفت.
با این حساب عبارت «من لا شیء» بی‌معنی است زیرا در ادامه‌ی «من» لازم است که چیزی بیاید که وجود دارد و هست، خلقت از عدم در خودش تناقض دارد زیرا طبق ساختار زبانی لازم دارد که لاشیء همزمان شیء هم باشد تا بتوان پیش از آن از حرف اضافه‌ی «از» استفاده نمود، اما نیستی نیست و چیزی که نیست نمی‌تواند مبنای هیچ رخدادی نیز واقع گردد. مبنای هر فعلی فقط می‌تواند چیزی باشد که هست و هست بودنش همراه با خواصی است که از جمله‌ی آن خواص مبنا و مبدأ بودن آن است. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم خلقت ابداعی و بدون سابقه بوده است باید طوری مطلب بیان شود که مبنا عدم معرفی نشده باشد، زمان صفر خلقت هر موجودی زمانی است که آن شیء ایجاد شده است، زمان منفی هم نداریم چون عدم زمان‌بردار نیست.
برای همین هم گفته می‌شود «لا من شیء» که این بیان وجود هر مبنایی برای خلقت توسط خالق را نفی می‌کند، در این صورت خلقت از عدم همچنان با معنی است اگر عدم ریشه‌ی مخلوق نباشد و تنها معرف زمان صفر (در واقع بلافاصله قبل از زمان صفر) باشد.
[SPOILER]در واقع اگر این بیان درست باشد که خلقت لا من شیء خداوند تنها مربوط به شروع خلقتش برای این عالم وجود نبوده است و برای هر شیء مخلوق خداوند زمانی بوده است که خلقت لا من شیء رخ داده است، در این صورت هر خلقتی با خود یک محور زمان هم ایجاد خواهد کرد که مبدأ ان به لحظه‌ی صفر خلقت مخصوص به خودش منطبق بوده و گذر این زمان هم وجود آن را اندازه می‌گیرد. با این حساب در اوایل خلقت که هنوز کثرتی بروز نکرده بوده است زمان با یک وسیله سنجیده شده و با بروز کثرت‌های جدید محورهای زمانی جدیدی بروز می‌یابند که معیار سنجش وجود حادث جدید هستند. بعد می‌توان گفت که قبل از خلقت یک شیء زمان بخاطر وجود شیء‌های دیگری قابل سنجش است ولی برای شیء‌ای که هنوز توسط خالق بدعت نشده است عدم هست و زمانی هم مطرح نیست، می‌شود مبدأ زمانی آن را روی محور زمان‌های دیگر تعیین کرد ولی برای خودش آن در صفر زمانی است که مخلوق می‌گردد.
اما در این میان برای غیرمجردات که ثابت نیستند آیا برای هر تحول و نقصان و اضافه شدنی هم باید محور جدیدی از زمان را در نظر گرفت؟ محورهایی که هر کدام جایی شروع می‌شوند و جایی تمام می‌گردند (أجل مسمی
آیا چنین بحث‌هایی درست هستند؟ و اگر هستند آیا کاربردی هستند یا چنین بحثی روی زمان فاقد ارزش حقیقی و عملی است؟
[/SPOILER]
به طور خلاصه ابتدا تفاوتی میان مبنا و مبدأ قائل می‌شویم، اصل با مبنا و ریشه است که در خلقت خداوند نیازی به مبنا و ریشه نیست. اینکه خلقت خداوند بدون سابقه بوده است یعنی مخلوق بدون اینکه از مبنایی در خلق ان استفاده شود مورد خلقت قرار گرفته است، نه اینکه نیست تبدیل به هست شده باشد بلکه مخلوق نبوده است و بدون اینکه ریشه داشته باشد بود شده است، عدم شیء نیست که صفت داشته باشد و روی آن کاری انجام شود تا هست شود، عدم نبوده است و مخلوق هم نبوده است، سپس مخلوق خلق شده است و بود شده است ولی نیستی همیشه نیستی است و تغییری ندارد. عدم در مقابل وجود است و مخلوقات تجلیات بروز هستند و ربطی به عدم ندارند ...

با تشکر، :Gol:
[SPOILER]و ببخشید اگر وسط‌های بحث سر به بیابان گذاشتم، اگر فکر می‌کنید پاسخ دادن به آن بخش مخفی بحث را از روال درست آن دور می‌کند از روی آن بگذرید[/SPOILER]
یا علی

سلام علیکم استاد بزرگوار
برداشت حقیر از مجموع فرمایشات شما اینها است، آیا این برداشتها درست هستند؟

همانطور که خودتان هم فرمودید «لاشیء=غیر شیء=عدم»، اگر گفته شود شروع خلقت از عدم بوده است چون عدم شیء نیست گفتن از آن بی‌معنی است، چون بجز لفظ عدم هیچ اشاره‌ی دیگری نمی‌شود به نیستی کرد، حتی ضمیر آن را هم نمی‌توان برای چیزی که وجود ندارد به کار برد، حتی ضمایر هم نیاز به یک «مورد اشاره» دارند که عدم و نیستی نمی‌تواند مورد اشاره‌ی آنها باشد و به همین ترتیب نمی‌تواند هم مبدأ قابل باشد، نیستی نیست نه اینکه نیستی باشد، نیستی نیست و هیچ صفتی هم ندارد و قابل اشاره و لمس و احساس و تصور و توهم هم نیست، نه اینکه باشد و صفتش نیستی باشد. پس تمامی عبارات به کار برده شده در مورد نیستی هم باید نفی کننده‌ی لوازم وجودی از عدم باشند و هیچ مطلب ایجابی و اثباتی در مورد نیستی و عدم نمی‌توان گفت.
با این حساب عبارت «من لا شیء» بی‌معنی است زیرا در ادامه‌ی «من» لازم است که چیزی بیاید که وجود دارد و هست، خلقت از عدم در خودش تناقض دارد زیرا طبق ساختار زبانی لازم دارد که لاشیء همزمان شیء هم باشد تا بتوان پیش از آن از حرف اضافه‌ی «از» استفاده نمود، اما نیستی نیست و چیزی که نیست نمی‌تواند مبنای هیچ رخدادی نیز واقع گردد. مبنای هر فعلی فقط می‌تواند چیزی باشد که هست و هست بودنش همراه با خواصی است که از جمله‌ی آن خواص مبنا و مبدأ بودن آن است. بنابراین اگر بخواهیم بگوییم خلقت ابداعی و بدون سابقه بوده است باید طوری مطلب بیان شود که مبنا عدم معرفی نشده باشد، زمان صفر خلقت هر موجودی زمانی است که آن شیء ایجاد شده است، زمان منفی هم نداریم چون عدم زمان‌بردار نیست.
برای همین هم گفته می‌شود «لا من شیء» که این بیان وجود هر مبنایی برای خلقت توسط خالق را نفی می‌کند، در این صورت خلقت از عدم همچنان با معنی است اگر عدم ریشه‌ی مخلوق نباشد و تنها معرف زمان صفر (در واقع بلافاصله قبل از زمان صفر) باشد.
[SPOILER]در واقع اگر این بیان درست باشد که خلقت لا من شیء خداوند تنها مربوط به شروع خلقتش برای این عالم وجود نبوده است و برای هر شیء مخلوق خداوند زمانی بوده است که خلقت لا من شیء رخ داده است، در این صورت هر خلقتی با خود یک محور زمان هم ایجاد خواهد کرد که مبدأ ان به لحظه‌ی صفر خلقت مخصوص به خودش منطبق بوده و گذر این زمان هم وجود آن را اندازه می‌گیرد. با این حساب در اوایل خلقت که هنوز کثرتی بروز نکرده بوده است زمان با یک وسیله سنجیده شده و با بروز کثرت‌های جدید محورهای زمانی جدیدی بروز می‌یابند که معیار سنجش وجود حادث جدید هستند. بعد می‌توان گفت که قبل از خلقت یک شیء زمان بخاطر وجود شیء‌های دیگری قابل سنجش است ولی برای شیء‌ای که هنوز توسط خالق بدعت نشده است عدم هست و زمانی هم مطرح نیست، می‌شود مبدأ زمانی آن را روی محور زمان‌های دیگر تعیین کرد ولی برای خودش آن در صفر زمانی است که مخلوق می‌گردد.
اما در این میان برای غیرمجردات که ثابت نیستند آیا برای هر تحول و نقصان و اضافه شدنی هم باید محور جدیدی از زمان را در نظر گرفت؟ محورهایی که هر کدام جایی شروع می‌شوند و جایی تمام می‌گردند (أجل مسمی
آیا چنین بحث‌هایی درست هستند؟ و اگر هستند آیا کاربردی هستند یا چنین بحثی روی زمان فاقد ارزش حقیقی و عملی است؟
[/SPOILER]
به طور خلاصه ابتدا تفاوتی میان مبنا و مبدأ قائل می‌شویم، اصل با مبنا و ریشه است که در خلقت خداوند نیازی به مبنا و ریشه نیست. اینکه خلقت خداوند بدون سابقه بوده است یعنی مخلوق بدون اینکه از مبنایی در خلق ان استفاده شود مورد خلقت قرار گرفته است، نه اینکه نیست تبدیل به هست شده باشد بلکه مخلوق نبوده است و بدون اینکه ریشه داشته باشد بود شده است، عدم شیء نیست که صفت داشته باشد و روی آن کاری انجام شود تا هست شود، عدم نبوده است و مخلوق هم نبوده است، سپس مخلوق خلق شده است و بود شده است ولی نیستی همیشه نیستی است و تغییری ندارد. عدم در مقابل وجود است و مخلوقات تجلیات بروز هستند و ربطی به عدم ندارند ...

با تشکر، :Gol:
[SPOILER]و ببخشید اگر وسط‌های بحث سر به بیابان گذاشتم، اگر فکر می‌کنید پاسخ دادن به آن بخش مخفی بحث را از روال درست آن دور می‌کند از روی آن بگذرید[/SPOILER]
یا علی

باسلام وتشکر .
عنایت دارید این فراز نورانی از کلام حضرت نیاز به دقت مضاعف دارد .
توجه دارید که در کلام بی بی سخن از :
من لاشی =عدم .
به میان نیامده حضرت سخنش این است که خداوند هستی را به صورت ابداعی آفرید .
(لامن شی )
اعجاز کلامش در همین نکته نهفته است که علی رغم توهم این دو گزینه :
1_خلقت من شی .=ماده ازلی
2_ خلقت من لاشی =عدم
حضرت بر هر دو گزینه خط بطلان کشیده وفرمود :
خلق لامن شی .
چون اگر از شی خلق شده باشد وجود ماده ازلی توهم می شود .
واگر از من لاشی = عدم خلق شده باشد غیر از محذورات که قبلا اشاره شد همین نکته ها رخ می دهد که در تحلیل این نوبت شما مطرح شده ( یعنی هیچ وپوچ بودن عدم )
پس با کلام حضرت هردو گزینه یاد شده مردود است ومشکل شبهه ارتفاع نقضین هم رخ نمی دهد .
ومعلوم می شود هستی با خلقت ابداعی =لامن شی .
خلق شده است .
اما در باره مطلب مخفی در پوشه که جناب تان از آن به :
سر به بیابان گذاشتن .
یادنموده اید( که حق هم همین است ) باید گفت :
این تعبیر که زمانی در نظر گرفته شود که هیچ چیز (نه وجود و نه عدم) نباشد، بعد چیزی به وجود آمده باشد، تعبیر دقیقی نیست؛ زیرا
اولاً زمان پدیده وجودی است. اگر زمانی فرض شود که هیچ چیزی در آن نبوده، بعد به وجود آمده ، سخن متناقض است ،چون زمان که وجود داشته ،در حالی که فرض این است که هیچ چیزی نبوده .
دوم: فرض وجود و عدم در یک ظرف زمانی به اصطلاح منطقی ارتفاع نقضین است، یعنی اگر گفته شود زمانی بوده که هستی و نیستی نبوده ، بعد به وجود آمده، باطل و ناشدنی و رفع نقضین و محال است، زیرا اگر موجودی بوده، پس عدم و نیستی نبوده است و فرض ندارد، اگر وجودی نبوده ،پس عدم و نیستی تحقق داشته است . نمی‌شود که وجود و عدم در آن ظرف زمان مفروض نفی گردد.
سوم: موجود و وجود مساوی با زمان‌مندی نیست. موجوداتی وجود دارد که فرا زمانی‌اند و وجود داشته و دارند ،با این وصف که هیچ زمانی و موجود زمانی نبوده‌اند . بعد (البته بعدیت ذاتی و نه زمانی) به وجود آمدند مثلاً غیر از وجود خدا، ملائکه الهی بودند، در حالی عالم ماده که زمان یکی از موجودات آن است، هنوز خلق نشده بود ،چون زمان یا مقدار حرکت افلاک و مقدار حرکت جوهری است، پس از خلقت عالم ماده موجود شده و قبلاً نبوده است.
اما شاید منظورتان از زمان ، زمان مورد نظر ما در این عالم نیست، بلکه در زمانی هیچ نبوده، منظور در ازلیت است، یعنی در واقعیتی از وجود که هیچ نباشد و بعد مخلوقات آفریده شوند،

بنابراین می توان گفت که عالم خلقت همه حدوث دارند، اما از نوع حدوث ذاتی، نه حدوث زمانی، زیرا برخی از موجودات عالم اصولاً‌ فرا زمانی اند؛ منظور از حدوث ذاتی نیز آن است که ذاتاً این موجودات اقتضای وجود ندارند . با دیگری وجود یافته اند، خواه در زمان باشد، یا فرا زمان.


IMAGE(http://s4.picofile.com/file/7772811826/AKSGIF_IR_fatemeh_gif_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%D9%8A%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%D9%83_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87_%D8%B3_1.gif)

IMAGE(http://www.askdin.com/gallery/images/19309/2____________4.jpg)

:Gol:سخنان حضرت زهرا :Gol:

زنى خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت :

- مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مسائله مشكلى برخورد كرده و مرا خدمت شما فرستاد كه سؤ ال كنم .

حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب آن مسائله را داد. آن زن همين طور مسائله ديگرى پرسيد تا ده مسائله شد. حضرت همه را پاسخ داد.

سپس ‍ آن زن از كثرت سؤ ال خجالت كشيد و عرض كرد:

- اى دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمى شوم .

حضرت فرمود:

نگران نباش ! باز هم سؤ ال كن ! با كمال ميل جواب مى دهم ، زيرا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را بر بام حمل كند و در عوض آن ، مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد،

آيا از حمل بار خسته مى شود؟

زن گفت :

- نه ! خسته نمى شود، زيرا در برابر آن مزد زيادى دريافت مى كند.

حضرت فرمود:

- خدا در برابر جواب هر مسائله اى بيشتر از اينكه بين زمين و آسمان پر از مرواريد باشد، به من ثواب مى دهد! با اين حال ، چگونه از جواب دادن به مسائله خسته شوم ؟

از پدرم شنيدم كه فرمود:

((علماى شيعه من روز قيامت محشور مى شوند، و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات كوششان در راه هدايت مردم ، برايشان ثواب و پاداش در نظر مى گيرد و به هر

كدامشان تعداد يك ميليون حله از نور عطا مى كند. سپس منادى حق تعالى ندا مى كند: اى كسانى كه يتيمان (پيروان ) آل محمد را سرپرستى نموديد، در آن وقت كه

دستشان به اجدادشان (پيشوايان دين ) نمى رسيد، كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و ديندار زندگى كردند.

اكنون به اندازه اى كه از علوم شما استفاده كرده اند، به ايشان خلعت بدهيد!

حتى به بعضى آنان صد هزار خلعت داده مى شود. پس از تقسيم خلعت ها، خداوند فرمان مى دهد: بار ديگر به علما خلعت بدهيد. تا خلعتشان تكميل گردد.

سپس دستور مى رسد دو برابرش كنيد همچنين درباره شاگردان علما كه خود شاگرد تربيت كرده اند چنين كنيد...

آنگاه حضرت فاطمه به آن زن فرمود:اى بنده خدا! يك نخ از اين خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتر است.

زيرا امور دنيوى تواءم با رنج و مشقت است اما نعمتهاى اخروى عيب و نقص ندارد.


[/HR]بحارالانوار جلد 2 صفحه 3

باسلام وتشکر .
عنایت دارید این فراز نورانی از کلام حضرت نیاز به دقت مضاعف دارد .
توجه دارید که در کلام بی بی سخن از :
من لاشی =عدم .
به میان نیامده حضرت سخنش این است که خداوند هستی را به صورت ابداعی آفرید .
(لامن شی )
اعجاز کلامش در همین نکته نهفته است که علی رغم توهم این دو گزینه :
1_خلقت من شی .=ماده ازلی
2_ خلقت من لاشی =عدم
حضرت بر هر دو گزینه خط بطلان کشیده وفرمود :
خلق لامن شی .
چون اگر از شی خلق شده باشد وجود ماده ازلی توهم می شود .
واگر از من لاشی = عدم خلق شده باشد غیر از محذورات که قبلا اشاره شد همین نکته ها رخ می دهد که در تحلیل این نوبت شما مطرح شده ( یعنی هیچ وپوچ بودن عدم )
پس با کلام حضرت هردو گزینه یاد شده مردود است ومشکل شبهه ارتفاع نقضین هم رخ نمی دهد .
ومعلوم می شود هستی با خلقت ابداعی =لامن شی .
خلق شده است .
اما در باره مطلب مخفی در پوشه که جناب تان از آن به :
سر به بیابان گذاشتن .
یادنموده اید( که حق هم همین است ) باید گفت :
این تعبیر که زمانی در نظر گرفته شود که هیچ چیز (نه وجود و نه عدم) نباشد، بعد چیزی به وجود آمده باشد، تعبیر دقیقی نیست؛ زیرا
اولاً زمان پدیده وجودی است. اگر زمانی فرض شود که هیچ چیزی در آن نبوده، بعد به وجود آمده ، سخن متناقض است ،چون زمان که وجود داشته ،در حالی که فرض این است که هیچ چیزی نبوده .
دوم: فرض وجود و عدم در یک ظرف زمانی به اصطلاح منطقی ارتفاع نقضین است، یعنی اگر گفته شود زمانی بوده که هستی و نیستی نبوده ، بعد به وجود آمده، باطل و ناشدنی و رفع نقضین و محال است، زیرا اگر موجودی بوده، پس عدم و نیستی نبوده است و فرض ندارد، اگر وجودی نبوده ،پس عدم و نیستی تحقق داشته است . نمی‌شود که وجود و عدم در آن ظرف زمان مفروض نفی گردد.
سوم: موجود و وجود مساوی با زمان‌مندی نیست. موجوداتی وجود دارد که فرا زمانی‌اند و وجود داشته و دارند ،با این وصف که هیچ زمانی و موجود زمانی نبوده‌اند . بعد (البته بعدیت ذاتی و نه زمانی) به وجود آمدند مثلاً غیر از وجود خدا، ملائکه الهی بودند، در حالی عالم ماده که زمان یکی از موجودات آن است، هنوز خلق نشده بود ،چون زمان یا مقدار حرکت افلاک و مقدار حرکت جوهری است، پس از خلقت عالم ماده موجود شده و قبلاً نبوده است.
اما شاید منظورتان از زمان ، زمان مورد نظر ما در این عالم نیست، بلکه در زمانی هیچ نبوده، منظور در ازلیت است، یعنی در واقعیتی از وجود که هیچ نباشد و بعد مخلوقات آفریده شوند،

بنابراین می توان گفت که عالم خلقت همه حدوث دارند، اما از نوع حدوث ذاتی، نه حدوث زمانی، زیرا برخی از موجودات عالم اصولاً‌ فرا زمانی اند؛ منظور از حدوث ذاتی نیز آن است که ذاتاً این موجودات اقتضای وجود ندارند . با دیگری وجود یافته اند، خواه در زمان باشد، یا فرا زمان.

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
ممنون از حلم و رفق و حزم شما و از پاسخگویی‌اتان
در واقع سؤال حقیر یکی این است که آیا خلقت ابداعی و «لا من شیء» خداوند تنها همان صادر اول است یا تک‌تک ذرات جسمانی هم جداگانه لا من شیء خلق شده‌اند؟ مثلاً یک مشت شن از ساحل دریا بر می‌دارم، آیا تمامی آنها خلقتی یکسان دارند و از ابتدای خلقت و همزمان با صادر اول خلق شده‌اند یا هر کدام جداگانه لا من شیء خلق شده‌اند؟ درست است که صادر اول جسمانی نبوده است ولی خلقت ماده چگونه بوده است؟ از زمان منفی بینهایت؟ از زمان صفر خلقت؟ یا از زمان مثبتی پس از خلقت عوالم از نظر رتبی بالاتر از عالم ماده؟ به عبارت دیگر آیا در عالم ماده مثلاً الآن که در بخش مثبت محور زمان هستیم امکانش هست که خداوند لا من شیء ماده‌ای را خلق کند یا اسلام قائل به قانون بقای جرم عالم ماده است؟
با تشکر، :Gol:
یا علی

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
ممنون از حلم و رفق و حزم شما و از پاسخگویی‌اتان
در واقع سؤال حقیر یکی این است که آیا خلقت ابداعی و «لا من شیء» خداوند تنها همان صادر اول است یا تک‌تک ذرات جسمانی هم جداگانه لا من شیء خلق شده‌اند؟ مثلاً یک مشت شن از ساحل دریا بر می‌دارم، آیا تمامی آنها خلقتی یکسان دارند و از ابتدای خلقت و همزمان با صادر اول خلق شده‌اند یا هر کدام جداگانه لا من شیء خلق شده‌اند؟ درست است که صادر اول جسمانی نبوده است ولی خلقت ماده چگونه بوده است؟ از زمان منفی بینهایت؟ از زمان صفر خلقت؟ یا از زمان مثبتی پس از خلقت عوالم از نظر رتبی بالاتر از عالم ماده؟ به عبارت دیگر آیا در عالم ماده مثلاً الآن که در بخش مثبت محور زمان هستیم امکانش هست که خداوند لا من شیء ماده‌ای را خلق کند یا اسلام قائل به قانون بقای جرم عالم ماده است؟
با تشکر، :Gol:
یا علی

باسلام وتقدیر .
این گونه پرسش ها ی پر مغز تان مارا به یادحرف نغز نظامی انداخت که چه زیبا وبجا گفت :
هردم از این باغ بری میرسد
نغزتر از نغزتری میرسد
رشته جانها که درین گوهرست
مرسله از مرسله زیباترست .
بارک الله واحسنت بر شما گرامی .
در ابتدا بايد گفت صادر اول همان مخلوق بيواسطه است که از آن در آموزه هاي عرفاني به صادر اول، حقيقت محمدي(ص) نور محمدي، روح محمد(ص)، عقل اول، جوهر اول و مانند آن ياد ميشود.(1) در اين رابطه با رويکرد فلسفي و عرفاني جاي سخن بسيار است که تفصيل آن را در جاي خود بايد مطالعه نمود.(2) ولي در اين جا تنها بدين روايت نوراني اشاره ميشود، جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
از رسول الله(ص) پرسيدم، اولين چيزي را که خدا خلق کرد چه بود؟ فرمود: «نور پيامبرت بود که خدا اول او را آفريد. بعد همه چيز را از نور وجود او خلق نمود، آن گاه نور او را چند قسمت کرد . عرش، کرسي، حاملان عرش و ساکنان کرسي را آفريد، سپس نور او را مدتي که خود ميداند ،در مقام حبّ نگاه داشت، بعد از آن قلم، لوح، بهشت را آفريد، سپس مدتي آن نور را در مقام خوف نگاه داشت، آن گاه ملائکه، خورشيد،ماه را از و آفريد، بعد آن نور را در مقام حيا نگاه داشت، بعد با هيبت خود به آن نور نگاه کرد. از تجليات آن ارواح انبيا، اوليا،شهدا و صالحان را خلق نمود».(3)
بنابر اين مراد از صادر اول و فيض بيواسطه و مخلوق بيواسطه خداوند نور و حقيقت وجود ختمي مرتبت است که ساير موجودات در پرتو وجود او و به واسطه نور وجود او آفريده شدهاند.
گفتني است که گرچه غير از فيض نخست، ساير مخلوقات همه با واسطه ( ومبدء قابلی پیشین ) خلق شده اند و اين وسايط در برخي بيش تر و در برخي کم تر است و بحث از سلسله علل است، در فلسفه مطرح است. اما از اين نظر که مخلوق بيواسطه خدا بيش تر مخلوق خدا باشد و مخلوق با واسطه کم تر. چنين نيست، بلکه در مخلوقيت همه يکسان مخلوق محسوب ميشوند، يعني نقش و تأثيرگذاري خالقيت خدا نسبت به همه يکسان است، به خصوص بر اساس مبناي حکمت متعاليه که عالم و جهان هستي از آغاز تا انجام همه عين ربط، عين فقر و نياز نسبت به مبدأ هستي هستند.
بنابر اين در اصل تأثيرگذاري خدا بر همه مخلوقات و اينکه مؤثر حقيقي در عالم جز خدا نيست، تفاوت بين مخلوقات نخواهد بود، ولي اگر از اين طرف يعني طرف مخلوقات حساب شود ، مخلوق با واسطه اصلاً قابل قياس با مخلوق بيواسطه نيست. از اين رو آن را صادر اول ومانندآن مي گويند. در نتیجه همه مخلوقات بدین معنا ابداعی بوده که بودن نقشه ی پیشین والگو گیری از آن خلق شده ( در ادامه بحث در این باره بشتر بحث می شود ) ولی ابداعی بدین معنا که بدون مبدء قابلی پیشین باشد وتنها مبدء فاعلی داشته باشد تنها در صادر اول مطرح است ولی سایر مخلوقات به تناسب ماده قابلی دارند در این باره در نحوه صودر کثرت از وحدت دقت نماید :
در تبيين قاعده الواحدو نحوهء صدور کثرت از خداوندي که يکتا و بي همتا و بسيط محض است بايدگفت در اين رابطه به طور کلي ، سه رويکرد مطرح است:
1. حکماي مشاء بر آنند ذات حق تعالي که علت است ،چون واحد و بسيط است ، به حکم قاعده الواحد (از واحد جز يک چيز صادر نمي شود ) در مرتبه اول جز معلول واحد بسيط که عقل اول است از او صادر نيافته ، اما عقل اول به دليل اينکه معلول و ممکن الوجود است دو حيثيت به نام وجود و ماهيت دارد . بعد به واسطه اين دو حيثيت در عقل اول معلول دوم به وجود آمده، يعني به واسطه جنبه وجودي عقل اول که اشرف است، عقل دوم صادر شده ، به واسطه جنبه ماهيت آن که اخس است، فلک اول ( جسم کلي عالم ) ايجاد گرديده ، بدين ترتيب به واسطه عقل دوم ، عقل سوم و فلک دوم ايجاد گرديده تا به ده عقل و نه فلک رسيده ، از عقل دهم از حيثيت وجوديش فعليات عالم عناصر و از جنبه ماهيت آن قابليات و هيولاي آن موجود گرديد ،آن گاه به واسطه نا متناهي بودني حرکت دوري شوقي افلاک و حرکت اجسام عنصري به تحريک نفوس و ده شوق قدسي (يعني ده عقل مجرد ) انواع گوناگون از کثرت به وجود آمده اند .
بر اساس اين رويکرد معطي وجود درهمه مراتب ياد شده حق تعالي است ، ولي معطي استعدادها فاعل هاي واسطه ها و علل ميانه است که عبارت از عقول ده گانه ، و افلاک نه گانه ، و حرکت هاي ماده است .
2. رويکرد ديگر از آن حکماي اشراق است ، آن ها تحليل حکماي مشاء را در پديد آمدن کثرت و موجودات عالم قبول ندارند ، و معتقدند از ذات احديت که نور قاهر است و وجود کامل و شديد است نخست سلسله عقول قاهره به ترتيب صادر گرديده ( البته نه ده عقل که مشاء بدان ملتزم اند ) بلکه عقول قاهره بي شمار که بر عدد آن جز خدا کسي آگاه نيست ، و اين نظام طولي آفرينش است . اما نظام عرضي از نظام طولي برخاسته است، بدين ترتيب که عقل اول که از حق تعالي صادر شده، نسبت به علت خود که خداوند است، نظر ، حب و شهود ، القهار و حاجت دارد . حق تعالي نيز نسبت به عقل اول قهر و عقل سوم نسبت به عقل دوم تا آخرين سلسله عقول بي شمار همه نسبت به عقول ما فوق خود همين نسبت و رابطه را دارند ، و اين جهات کثرت بالضروره خواهد بود ، زيرا عالي معشوق و داني عاشق عالي است ، آن گاه از هر جهتي از اين جهات از ذات احديت و هر عقلي نسبت به ما دون اشراقي شد و از آن اشراق عقل عرضي پديد آمده و چون آن جهات به دو قسم شد ، يکي نظر عالي به سافل ( معشوق به عاشق ) که جهتي اشرف است ، و يکي نظر سافل (عاشق به معشوق ) که جهت اخس است . پس دو سلسله عقول عرض از جهات نظر عالي به سافل ، و يک سلسله از جهات نظر سافل به عالي ، و سلسله اول را که حاصل از اشراقات است ، اشرف مي دانند ، سلسله دوم را که حاصل از مشاهدات است، اخس دانند. بنابراين حکماي اشراقي پديد آمدن کثرت در عالم و اين همه انواع موجودات در عالم جسماني را اين گونه تحليل مي کنند .
3. رويکرد سوم اين است که واجب تعالي چون واحد عدل نيست، بلکه وحدتش حقه حقيقه است، يعني واحدي است که ثاني در مقابلش ندارد و از پيش بيان شد که حقيقت واجب ،هستي حقيقي و وجود صرف است و مقابل هستي نيستي است . پس صادر اول از حق تعالي کلي نظام و نظام کلي آفرينش است، نه موجود فردي عادل ، از اين روي در آموزه هاي وحياني آمده ( و ما امرنا الا واحده ) (4) فرمان ما در عالم يکي بيش نيست . اما ترتيب کثرت در عالم به ترتيب اسماي حسناي الهي و ظهور و تجليات آن ها در مظاهر است . تکثر عالم به تکثر اسما و شئون الهي مستند است. (5) اين رويکرد عرفاني مسئله است که حافظ درباره آن گفته است :
اين همه عکس مي و رنگ و نگاري که نمود :Gol: يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد.
هر کدام از اين رويکرد ها درباره پيدايش کثرت صحيح مي باشد ، وجود کثرت و حرکت ، و موجودات به خداوند مستند است ، اما عوارض وجودي و ماهوي آن ها نظير کثرت هاي گوناگون و تغيرات و حرکت ها و عوامل ديگري دارد و يا ذاتي آنان و از لازمه وجودشان است و خداوند از آن گونه امور منزه است

پينوشتها:
1. عبدالرحمان جامي اشعة اللمعات، ص 244.نشر گنجينه تهران بي تا.
2. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص 313. نشر موسسه آثار امام خميني 1387 ش.
3. محمد باقر مجلسي بحار الانوار، ج 25، ص 21.نشر دارالاحيا التراث العربي بيروت 1403 ق.
4. قمر (54) آيه 50.
5. الهي قمشه اي ،حکمت الهي ،ح 1 ،ص 300 - 302.نشر انتشارات قزوين 1363ش.

IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/5_____________________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1917 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/4_____________________.jpg)

[FONT=georgia]ديدار بقيع ز آرزويم نرود
[FONT=georgia]من فاطميم ز خلق وخويم نرود
[FONT=georgia]عمريست غلام در گه زهرايم
[FONT=georgia]يا رب مددي كه آبرويم نرود

[FONT=lucida grande]دیروز گذشت ..


[FONT=lucida grande]دیروز دیروز بود و امروز امروز است....




[FONT=lucida grande]قدر لحظه ها را باید دانست.... افسوس فایده ای ندارد...


[FONT=lucida grande]این شعر رو به روی ضریح مطهر امیرالمومنین سروده شد......


[FONT=lucida grande]یا فاطمة....




[FONT=lucida grande]دلی که در حرم و آستان تو زمزمه دارد


[FONT=lucida grande]


[FONT=lucida grande]فقط یک ارزوست که از بیان ان واهمه دارد


[FONT=lucida grande]


[FONT=lucida grande]سوال دل عمریست بی جواب مانده است


[FONT=lucida grande]


[FONT=lucida grande]

[FONT=lucida grande]

کجاست انکه نشان از قبر بی نشان فاطمه دارد...



سلام و عرض ادب
خسته نباشید استاد
پیشنهادی داشتم
فکر میکنم بد نباشه کمی هم در مورد موضوع حضرت فاطمه سلام الله علیها در قران بحث بشه

به عنوان مثال نام حضرت فاطمه در قران نیامده ولی نام حضرت مریم در قران آمده، در صورتی که فضیلت حضرت فاطمه از حضرت مریم بیشتر است

سلام و عرض ادب
خسته نباشید استاد
پیشنهادی داشتم
فکر میکنم بد نباشه کمی هم در مورد موضوع حضرت فاطمه سلام الله علیها در قران بحث بشه

به عنوان مثال نام حضرت فاطمه در قران نیامده ولی نام حضرت مریم در قران آمده، در صورتی که فضیلت حضرت فاطمه از حضرت مریم بیشتر است


باسلام وتشکر .
پیشنهاد خوبی است .
توجه دارید که متن اصلی طرح آموزه های فاطمی در خطبه فدکیه است که به صورت نظام مند وبه تدریج ارایه می شود
مطالب دیگر نظیر آنچه شما مطرح نموده اید ویا هر مسله دیگر مرتبط با حضرت زهرا به صورت پرسش ویا تحلیل ومانند آن
می تواند در ذیل ودر ضمن این طرح از سوی شما ویا هر یکی از کاربران دیگر مطرح شود .
مثلا خود شما همین مسله را در انترنت ویا در کتابی جستجو نماید و نتیجه تحقیق تان را به صورت یک تحلیل در ذیل متن ارایه دهید .
در هر صورت اگر مراد تان پیشنهاد است پیشنهاد بسیار خوبی است .

اگر مرادشما طرح پرسش وچرایی مسله است باید گفت :
خداوند حکيم نازل کننده قرآن است که همه کارهايش از روي حکمت مي باشد. نمی توانیم به حکمت کارهاي خدا دست يابيم که چرا مطلبی را در قرآن آورده و مطالب دیگری را در آن نیاورده و به بیان پیامبر واگذارده است. آنچه قطعي است، اين که خداوند حکيم و هدايتگر براي راهنمايي بشر به شاهراه سعادت، از هيچ اقدام لازمي فرو گذار نکرده است .تعيين و معرفي هدایتگران از جمله زهرای مرضیه يکي از اين اقدام هاي لازم است که در معرفی آنان، آنچه لازم بوده ، انجام داده و حجت را تمام کرده است.
اما اين که چرا نام آنان در قرآن نيامده، وجوه مختلف واسار نهفته ی بسیاری ممکن است در این باره وجود داشته باشد که به برخی از آنها اشاره می شود :
_ شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
_ يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي بوده اند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر بودند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني و مقام و مرتبه خاندان پیامبر و از جمله دخترش به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده بود ، آنان مجبور مي شودند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد، آنان انگیزه ی بر تحريف کتاب نمداشتند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آیه تطهیر در شآن زهرای مرضیه و پدر و شوهر و فرزندانش نازل شده است.(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق های اهل بیت را به صراحت ذکر می کرد ، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند ولي وقتي مصداق ها ذکر نشد ، آنان مي توانند توجيه کنند و زنان پیامبر را تنها مصداق ها یا از مصداق ها بشمارند و نيازي به تحريف نمي بينند.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند. رسول خدا در روزهاي اخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد." (1)
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسدچون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد (2)؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند (3) و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد. (4)
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از اهلبیت رسول خدا به صراحت نام برده نشده است.
_ نکته دیگر این که گرچه نام مبارک آن حضرت به صراحت در قران نیامده ولی در روایات پیامبر وامامان ع به صراحت ذکر شده ودر نگاه دینی سنت رسول همانند وحی قران حجت است چون در قران به صراحت فرمود :
: "و ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی = پیامبر از روی هوا وهوس سخن نمی گوید هر چه می گوید وحی الهی است .
اين احتمال هايي است که در این باره مطرح است و لی حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
گفتنی است نام حضرت فاطمه (س) در قرآن نیامده اما آیات را جع به ایشان زیاد داریم از جمله :
1. سوره کوثر
2. سوره احزاب (33) آیه 33.
3. سوره آل عمران (3) آیه 61 مراد از نساءنا فاطمه مرضیه هست
و...

پی نوشت ها:
1. شرف الدین ، المراجعات، قم، بوستان کتاب ، 1384 ش، ص 397 ( نامه 86 به نقل از منابع متعدد اهل سنت) .
2. همان ، ص 28(نامه 8 به نقل از منابع معتبر اهل سنت).
3. همان ، ص 397.
4. همان.

در ادامه سخنان استاد باید عرض کنم که:

چرا نام حضرت مریم(س) در قرآن آمده؛ ولى نام حضرت فاطمه(س) نیامده است؟

حضرت فاطمه(س) و حضرت مریم(س) از بهترین زنان جهان مى باشند. در این باره به چند نکته توجه فرمایید؛

1. صرف آمدن نام اشخاص در قرآن، نشانه فضیلت آنان نیست؛ زیرا در قرآن کریم، نام افراد ستم کار و مشرک مانند: فرعون، ابولهب و... نیز آمده است.


2. گر چه نام حضرت فاطمه(س) در قرآن صریح نیامده، ولى فضیلت ایشان از حضرت مریم(س) بیش تر است.
امام صادق(ع) مى فرماید: « ... امّا حضرت مریم(س) بانوى زنان زمان خود بود؛ ولى حضرت فاطمه(س) بانوى همه بانوان جهان از اولین و آخرین است».
در قرآن یاد کردن افراد به وسیله آوردن اوصاف ارزش مندشان، مطلوب تر است، از این که به نام از آن شخص تعریف شود.[1]

3. نام اهل بیت پیامبر اکرم(ص) از جمله حضرت فاطمه(س) به جهت مصالحى، به صراحت در قرآن کریم نیامده است.
از جمله این که به احتمال قریب به یقین، اگر نام اهل بیت و حضرت فاطمه(س)در قرآن کریم به صراحت مى‏آمد، نااهلان، قرآن را تحریف کرده و به سبب دشمنى با آن حضرت و همسرش حضرت على(ع) و حذف نام ایشان از قرآن، در قرآن دست مى بردند؛ ولى اگر با ذکر اوصاف گفته شود، دیگر افراد نااهل دست به تحریف آیات قرآن نزده و حقیقت و شخصیت اهل بیت(ع) نیز براى حقّ جویان روشن مى شود.
در قرآن آیاتى درباره اهل بیت(ع) نازل شده که بسان تصریح به نام آنان و بهتر از تصریح است. کسى که به دنبال حقیقت باشد، از هر دو گفتار(صراحت، عدم صراحت) یک مطالب را مى فهمد.[2]


4. برخى آیات و سوره هاى قرآن در شان حضرت زهرا(س) نازل شده است؛ از جمله سوره هایى که در شان ایشان نازل شده، سوره دهر و کوثر است.
نزدیک به 30آیه در شان ایشان تإویل شده که برخى از آن ها عبارتند از:
• «انا إنزلنه فى لیله* القدر» قدر/1
• «انا إنزلنه فى لیله مبرکه انا کنا منذرین» دخان/ 3
• آیه مودت: «قل لا إسئلکم علیه إجرا الا الموده فى القربى"شورى/ 23
• آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس إهل البیت و یطهرکم تطهیرا» احزاب/ 33
• آیه مباهله: «تعالوا ندع إبنإنا و إبنإکم و نسإنا و نسإکم و إنفسنا و إنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکذبین» آل عمران/ 61
* مراد از «لیله»، حضرت فاطمه(س) مى باشد.

پى نوشت:
1. ر.ک: محدث بحرانى، تفسیر البرهان، بنیاد بعثت، تهران، ج‏1، ص‏618.
2. ر.ک: غایه المرام، باب 59، فصل دوم، ص 265.

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) از دیدگاه امام رضا (علیه السلام)

از حضرت علـى بـن مـوسـى الرضا(علیه السلام) روایات متعددى در باره مقام و جـایگـاه رفیع حضـرت فـاطمه(س) شده است.

اگر علـى(ع) نبـود، همسرى براى فاطمه(س) یافت نمـى شد حضرت امام رضا(ع) از پدران بزرگـوار خـود از علـى(ع) نقل مى کند که پیامبر به مـن فـرمود: اى علـى! عده اى از بزرگان قـریـش، مرا در مـورد ازدواج فاطمه، سرزنـش کرده و گفتند: فاطمه را از تـو خواستگارى کردیم و موافقت ننمودى و او را به على دادى، به آنها گفتـم: به خدا سوگند! مـن از پیش خود در ایـن باره مخالفت نکردم و به نظر شخصـى او را به ازدواج علـى در نیاوردم، بلکه خداوند با ازدواج شما مخالفت و با ازدواج على موافقت فرمـود. جبرئیل بر مـن نازل شده و گفت: اى محمد! خداوند عزوجل مـى فرماید: اگر علـى(ع) را نمـى آفریـدم، براى دخترت فاطمه همتا و همسرى در روى زمیـن یافت نمى شد. (1)

برترى فاطمه(س) بر همگان

همسرى با فاطمه زهرا(س) آنچنان سبب کمال و بـرترى و مباهات است که امام رضا(ع) از پدر و اجداد گرامیـش نقل مى کند که پیامبر به علـى(ع) فرمـود: سه فضیلت به تـو داده شد که به مـن داده نشـده است. على(ع) عرض کرد: چه چیزهایى به مـن داده شده است؟ فرمـود: تو پدرزنى همچون من دارى،که مـن چنین پدرزنى ندارم، همسرى چون فاطمه به تو داده شده، که به من داده نشده است، حسـن و حسین به تـو داده شده، که به مـن داده نشـده است.(2)


[/HR]1-بحار، ج43، ص،92/ مسنـد الامام الـرضا، ج1، ص41، حـدیث 177.
2ـ مسنـد الـرضـا، ج1، ص119، حـدیث 81.

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1844 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/5__________________________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1907 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/4______________.jpg)

همه اهداف براي ما بيان نشده

بايد به اين نکته هم توجه داشت که وقتي خدا کاري را انجام مي‌دهد گاهي با يک تير صد نشان مي‌زند و صد هدف تحقق پيدا مي‌کند؛ ولي گاهي يکي از آن هدف‌هاي

کوچکش را براي ما بيان مي‌کند. براي روشن شدن اين نکته مقدمه‌اي را عرض مي‌کنم. ما معمولا وقتي انجام کاري را در نظر مي‌گيريم و از آن هدفي را دنبال مي‌کنيم ممکن

است لوازم و آثاري داشته باشد که ما اصلا به آن‌ها توجهي نداريم. مثلاً وقتي غذا مي‌خوريم هدف‌مان سير شدن است و اگر کمي عاقل‌تر باشيم هدف‌مان اين است که

تجديد قوا کنيم تا بتوانيم عبادت کنيم. حال وقتي غذا مي‌خوريم و آن را در دهان مي‌جويم، ماهيچه‌هاي فک ما هم در اثر حرکت تقويت مي‌شود. اگر کسي مدتي دهانش را

ببندد و دهانش هيچ حرکتي نکند کم‌کم ماهيچه‌هاي اطراف فکش خشک مي‌شود. غذا خوردن فک ما را نيز تقويت مي‌کند. اما خيلي از انسا‌ن‌ها از چنين آثاري خبر ندارند و اگر

خبر هم داشته باشند به آن‌ها توجه ندارد. حال اگر ما واقعاً مي‌توانستيم همه اين آثار نافع را بدانيم و واقعاً وقتي غذا مي‌خوريم همه آن‌ها را لحاظ کنيم اشکالي داشت؟

مسلماً هر اثر خيري که بر چيزي مترتب مي‌شود اگر آدم بداند و تحت اختيارش باشد و اراده کند کارش کامل‌تر خواهد بود.


خداي متعال وقتي کاري را انجام مي‌دهد با يک تير گاهي صد نشان مي‌زند ولي گاهي يکي از آن هدف‌هاي کوچکش را براي ما بيان مي‌کند؛ چون مقتضاي صحبت با ما همين

است. اهداف ديگر را يا نمي‌شود بيان کرد، يا اگر بگويد ما نمي‌فهميم و يا اگر بگويد براي ما اهميتي ندارد. اين آسمان‌ها و کهکشان‌ها با اين عظمت و با اين همه زيبايي براي

چه خلق شده است؟ گاه فاصله بين دو کهکشان هزاران سال نوري است و در دل هر کدام ميليون‌ها و ميلياردها ستاره شناور است. به راستي هدف از خلقت اين دستگاه

عظيم چيست؟ اگر بخواهند براي ما تمام اهداف خلقت اين‌کهکشان‌ها رابيان کنند آيا مي‌توانيم آن‌ها را تصور کنيم؟ آن زماني که بشر گمان مي‌کرد ستارگان گل‌ميخ‌هايي

هستند که در آسمان کوبيده شده‌اند، اصلاً چنين اهدافي را نمي‌فهميد. الآن هم براي ما بگويند ما نمي‌فهميم. خدا در قرآن مي‌فرمايد: «وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا

بِها في‏ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْر (1) ما اين ستارگان را خلق کرديم براي اين‌که وقتي در بيابان يا در دريا راه را گم مي‌کنيد با اين ستاره‌ها راه را پيدا کنيد.» اگر خدا بخواهد همه

حکمت‌هايي که در اين‌ها نهفته است را بيان کند عقل ما درک نمي‌کند. او که جاهل نيست که آثارش را نداند؛ بلکه اهدافي که در قرآن يا در روايات بيان شده به مقتضاي

حالي است که آن آيه نازل شده و آن مخاطبي که اين را مي‌شنود و درک مي‌کند، والا اگر بخواهد همه حقايق را بيان کند هم خيلي طولاني مي‌شود و هم مخاطب نمي‌تواند

درک کند. وقتي درک نکرد، استفاده‌اي هم از آن نمي‌برد. پس ما نبايد گمان کنيم که اهدافي که ذکر مي‌شود اهداف انحصاري است و خدا همه اين کارها را فقط براي اين

انجام داده است. اهدافي که بيان مي‌شود قسمتي از همه اهداف است و براي ما مي‌گويند تا ما تربيت شويم و از اين نعمت استفاده کنيم. چون قرآن هُدًى لِّلنَّاسِ است و ما

بايد با آن هدايت شويم بايد چيزي را بگويد که بفهميم تا بتواند در ما اثر کند. اين است که گاهي در ميان اهداف متعدد، هدف کوچکي را ذکر مي‌کنند تا غرض از بيان آن آيه

براي آن مخاطبين تحقق پيدا کند.


[/HR]1. . انعام، 97.

:Gol:عصمت حضرت زهرا (س):Gol:

[FONT=nassim-bold]
سلام و درود خدا بر سرور زنان جهان كه تاريخ، گواه زندگي سرشار از معنويّت او است و آيه تطهير نشان عصمت او.

براي اثبات عصمت حضرت زهرا- عليها السلام- ادله ي گوناگوني به كار مي آيند كه در اين جا برخي از آن ها را مورد بررسي قرار مي دهيم:

1. آيه تطهير

بخشي از آيه 33 سوره احزاب كه به آيه تطهير شهرت يافته، همواره كانون توجه انديشمندان شيعه و سني بوده و بحث هاي گوناگوني برانگيخته است. همگان بر اين باورند كه اين آيه فضيلت والايي را براي اهل بيت

به اثبات مي رساند و انديشمندان شيعه، اين فضيلت را برابر با عصمت مي دانند. بر اساس اين آيه، اراده تخلّف ناپذير خداوند بر اين تعلّق گرفته است كه هرگونه پليدي را از اهل بيت بزدايد و آنان را به طور كامل پاك

و پاكيزه گرداند. چنين برداشتي از آيه با بررسي واژه هاي به كار رفته در آن، هم چون اراده، رجس، اذهاب و تطهير تأييد مي گردد و جاي ترديدي براي حق جويان باقي نمي گذارد. جاي آن نيست كه در اين نوشتار

كوتاه، به تفصيل درباره چگونگي دلالت آيه بر عصمت اهل بيت سخن برانيم و عمق واژه هاي به كار رفته در آن را بكاويم. از اين رو، به بيان روايتي از پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - كه در كتاب هاي اهل

سنّت نقل گرديده است، بسنده مي كنيم. بر اساس اين روايت، رسول خدا - صلي الله عليه وآله -پس از قرائت آيه تطهير فرمودند:«فَأنَا وَ اهل بيتي مُطهَّروُن مِن الذنُوب»[1]; پس من و اهل بيت ام از گناه پيراسته ايم.

بي ترديد، فاطمه ي زهرا- عليها السلام- جزء اهل بيت پيامبر است و اگر در بيان فضيلت او دليل ديگري نمي داشتيم، همين آيه كافي بود كه او را در صدر زنان عالَم بنشاند. پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - با شيوه

هايي به يادماندني، اهل بيت را به همگان معرفي نموده و راهِ هرگونه توجيهي را بسته است. بر اساس روايات فراواني كه به حديث كساء شهرت يافته اند، رسول خدا - صلي الله عليه وآله -پارچه اي را بر روي خود و

علي و فاطمه و فرزندانشان، حسن و حسين انداخته، جمله «اللّهم هؤلاء اهل بَيتي» را براي آيندگان به يادگار گذاشتند و در پاسخ به ام سلمه كه يكي از شايسته ترين همسران پيامبر بود و پيوستن به اصحاب كساء را

درخواست مي نمود، فرمودند: «رحمت خدا بر تو باد. تو همواره به راه خير و رستگاري بوده اي و چه قدر من از تو راضي ام! ليكن اين فضيلت ويژه ي من و اين چند نفر است»[2].

پيامبر گرامي- صلي الله عليه وآله - براي آن كه وظيفه خويش را در تبيين آيات الهي به گونه شايسته اي به جاي آورند، به اين مقدار نيز بسنده نكرده، با به كارگيري شيوه اي فراموش نشدني و در مدت زماني نسبتاً

طولاني، آن هم به صورت هر روزه، به معرفي اهل بيت پرداختند. در روايتي از ابن عباس در اين باره آمده است:

رسول خدا تا نُه ماه، روزي پنج مرتبه، هنگام فرارسيدن وقت نماز به در خانه ي علي بن ابي طالب مي آمدند و مي فرمودند: درود و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد. خداوند اراده نموده تا هرگونه پليدي را

از شما اهل بيت دور گرداند و به طور كامل و شايسته پاكتان سازد. وقت نماز است، آماده شويد. رحمت خدا بر شما باد[3[FONT=nassim-bold][FONT=nassim-bold] [FONT=nassim-bold][FONT=nassim-bold]]

2. روايات مربوط به عصمت اهل بيت - عليهم السلام

علاوه بر آيه تطهير، رواياتي كه شيعه و سني از رسول خدا - صلي الله عليه وآله - گزارش نموده اند، فضايلي براي اهل بيت برمي شمرد كه جز با عصمت آنان سازگار نيست; چنان كه در حديث معروف ثقلين آمده

است[4]:

انّي تارِك فيكُم الثِقلَين كِتابُ اللّه وَ عِترَتي، ما ان تَمَسّكتُم بِهِما لَن تَضلّوا ابَداً، لَن يَفتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلي الحَوض[5];

من در ميان شما دو چيز گران بها باقي مي گذارم: كتاب خدا و عترتم. تا وقتي كه به آن دو تمسك كنيد، گم راه نخواهيد شد. هيچ گاه اين دو از يك ديگر جدا نمي شوند، تا آن گاه كه بر سر حوض (كوثر) بر من وارد

گردند.

اگر اهل بيت پيامبر معصوم از گناه و خطا نبودند، پي روي از آنان همواره موجب هدايت نمي گرديد و جدايي ناپذيري آنان از قرآن، معناي روشني نمي يافت.

3. روايات مخصوص به عصمت حضرت زهرا- عليها السلام-

در اين جا نيز از روايات فراواني مي توان بهره برد، اما تنها به يكي از آن ها كه محدّثين شيعه و سنّي روايت نموده اند، بسنده مي كنيم:

ان اللّه تَبارَكَ وَ تَعالي يَغضِبُ لِغَضَب فاطِمَة وَ يَرضي لِرِضاها[6];

همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضب ناك و با رضايت او خشنود مي شود.

نكته درخور توجه در اين روايت آن است كه رضايت و نارضايتي فاطمه زهرا- عليها السلام- محور خشنودي و ناخشنودي خداوند خوانده شده است. و اين حقيقت، جز عصمت همه جانبه ي آن حضرت، تفسير ديگري

برنمي تابد. خداوند جز به اعمال صالح خشنود نمي گردد و هيچ گاه به گناه و سرپيچي از فرمانش رضايت نمي دهد. اگر حضرت زهرا- عليها السلام- به گناه دست مي زد و يافكر انجام آن را در سر مي پروراند، به

چيزي خشنود گرديده بود كه خدا از آن خشنود نيست; در حالي كه در اين روايت، رضايت الهي پيوندي ناگسستني با خشنودي فاطمه- عليه السلام- يافته است.

اعتراف ضمني يكي از دانشمندان اهل سنت را پايان بخش اين قسمت مي سازيم. آلوسي، يكي از پرآوازه ترين مفسران اهل سنت، در تفسير آيه 42 سوره آل عمران، از يك سو حضرت مريم- عليها السلام- را معصوم

از گناه شمرده، از تمامي پليدي هاي حسّي، معنوي و قلبي پاك مي داند و از سوي ديگر، بر ديدگاه كساني كه وي را سرور تمامي زنان جهان، از آغاز تا انجام مي شمارند، مي تازد و با اقامه شواهد گوناگوني چنين

نتيجه مي گيرد كه اين ويژگي شايسته فاطمه زهرا- عليها السلام- است.[7] پر واضح است كه جمع ميان اين دو سخن، جز با پذيرش عصمت حضرت زهرا- عليها السلام- سازگار نيست.


[/HR][1]. الدرالمنثور، ج 5، ص 199.
[2]. بحارالانوار، ج 10، ص 141; هم چنين ر.ك: الدر المنثور، ج 5، ص 198.
[3]. الدر المنثور، ج 5، ص 199.
[4]. علاوه بر حديث ثقلين، احاديث معروفي هم چون حديث سفينه و حديث امان نيز به روشني بر مقصود دلالت مي كنند. براي آگاهي از منابع اين دو روايت و چگونگي دلالت آن ها بر عصمت اهل بيت، ر.ك: پژوهشي در عصمت معصومان، ص 328ـ325.
[5]. برخي از منابع اهل سنت كه با عبارت كم و بيش متفاوت اين حديث را نقل نموده اند، عبارت اند از:
مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 366; سنن بيهقي، ج 2، ص 148; كنز العمال، ج 1، ص 189ـ185; المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 118; خصائص اميرالمؤمنين، ص 21; تاريخ بغداد، ج 8، ص 442; صحيح مسلم، ج 5، ص 26 (كتاب فضائل الصحابة); الدر المنثور، ج 6، ص 7 (ذيل آيه ي مودّت); و سنن ترمذي، ج 5، ص 662 (كتاب المناقب).
[6]. كنزالعمال، ج 12، ص 111; هم چنين، ر.ك: المستدرك، ج 3، ص 167; الصواعق المحرقه، ص 175; مجمع الزوائد، ج 9، ص 203; ذخاير العقبي، ص 39; الاصابة، ج 4، ص 378; اسد الغابة، ج 6، ص 224; و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 206.
[7]. روح المعاني، ج 3، ص 137.

چگونگی خلقت حضرت فاطمه(س)

خلقت نوری در مورد حضرت زهرا علیها‌السلام مسئله کمی عمیق‌تر به نظر می‌رسد، زیرا خلقت

سایر اهل‌بیت علیهم‌السلام این گونه مطرح است که از طریق - «اصلاب شامخه و ارحام مطهره» - که در صلب‌های بسیارمنزه و در رحم‌های بسیار پاک بودند؛ واز آنها منتقیل

شداند، اما راجع به

صدیقه طاهره سلام الله علیها قضیه به صورت دیگری رخ می‌دهد، چرا که نور ایشان در شب معراج و در پی تناول میوه بهشتی به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله

وسلم منتقل شد.

نمونه قرآنی این ماجرا وجود میوه و غذاهای بهشتی نزد حضرت مریم (س)، است که هر وقت حضرت زکریا (ع) بر مریم مقدس (س) وارد می‌شد، حضرت

زکریا در نزد حضرت مریم(س) رزقی را مشاهده می‌کرد «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ

بِغَیْرِ حِسَابٍ»، حضرت زکریا (ع) از او سوال می‌کرد که این میوه‌ها از کجا آمده است، مریم (س) جواب می‌داد که اینها از ناحیه خداوند است، لذا شبیه همین مبنای قرآنی که

حضرت مریم (س) برخوردار از میوه بهشتی بودند، می‌توانیم بگوییم که پیغمبر (ص) در معراج میوه بهشتی را تناول کردند و نور حضرت فاطمه علیهاالسلام به ایشان منتقل

شده است.

نکته دیگر تفاوت فاطمه(س) نسبت به مریم(س) از زبان قرآن است

یکی از مفسرین اهل سنت در ذیل این آیه «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ

وَ اصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ»، «و [یاد کن] هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است»، بیان داشته :

در این آیه، ملائکه به حضرت مریم (س) خطاب می‌کنند که خدا تو را برگزید، خدا تو را تطهیر کرد و ما آن طهارت را از نوع طهارتی که در آیه تطهیر برای اهل‌بیت علیهم‌السلام و

حضرت زهرا علیها‌السلام قائل هستیم، ملائک راجع به حضرت مریم (س) مطرح می‌کنند، اما باید توجه داشت که راجع به اهل‌بیت(ع) به خصوص حضرت صدیقه‌کبری(س)،

خداوند می‌فرماید «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تطهیرا» و بی‌واسطه بر این طهارت گواهی می‌دهد و از اراده مستقیم خود برای طهارت این خاندان

سخن به میان می‌آورد، پس با مقایسه این دو آیه می‌توان به برتری حضرت فاطمه علیهاالسلام پی برد.

یکی از مقامات حضرت زهرا مقام محدثه بودن اوست .

چه این که مصحف فاطمه (س) همان اخباری است که ملائکه بر شخص ایشان عرضه کردند و با املاء امیرالمومنین علیه‌السلام

مکتوب شد.

******************************

سلام علیکم استاد بزرگوار،
در مورد اینکه فرمودید از نگاه حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها آفرینش خداوند تجلی قدرت و مشیت ارادی است حقیر پیرامون حدیث زیر از امام رضا علیه‌السلام سؤالاتی دارم:

[INDENT] التوحيد (للصدوق)، ص: ۴۳۵ - ۴۳۷
[/INDENT]
[INDENT]وَ ذَلِكَ كُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ إِذْ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ «2» وَ مَا أُوقِعَتْ عَلَيْهِ مِنَ الْكُلِّ فَهِيَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ يَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِمَ «3».
[/INDENT]
[INDENT]وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ «1» مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ «2» لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً «3» تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِيمِ اللُّغَاتِ كُلِّهَا وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ «4» فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ «5» لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا «6» وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- كُنْ فَيَكُونُ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِيَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَيْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا- قَالَ الرِّضَا ع لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَجْمَعُ مِنْهَا شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ يُؤَلِّفْهَا لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَمْ يَكُ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ يَكُنْ قَبْلَ ذَلِكَ شَيْئاً قَالَ عِمْرَانُ فَكَيْفَ لَنَا بِمَعْرِفَةِ ذَلِكَ قَالَ الرِّضَا ع أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِكَ وَ بَابُهُ أَنَّكَ تَذْكُرُ الْحُرُوفَ «1» إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَيْرَ أَنْفُسِهَا ذَكَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَى آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَيْتَ كَانَتْ دَلِيلَةً عَلَى مَعَانِيهَا دَاعِيَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا أَ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَكُونُ صِفَةٌ لِغَيْرِ مَوْصُوفٍ وَ لَا اسْمٌ لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَا حَدٌّ لِغَيْرِ مَحْدُودٍ وَ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ كُلُّهَا تَدُلُّ عَلَى الْكَمَالِ وَ الْوُجُودِ وَ لَا تَدُلُّ عَلَى الْإِحَاطَةِ كَمَا تَدُلُّ عَلَى الْحُدُودِ الَّتِي هِيَ التَّرْبِيعُ وَ التَّثْلِيثُ وَ التَّسْدِيس‏

[/INDENT]
[INDENT] عيون أخبار الرضا عليه السلام / ترجمه غفارى و مستفيد، ج‏1، ص: ۳۴۹-۳۵۲
[/INDENT]
[INDENT]و اينها همه قبل از خلقت خلق است، چون چيزى غير از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است كه موجب فهميدن مى‏‌شود.
و بدان كه ابداع، مشيّت و اراده، سه اسم براى يك چيز هستند، و اوّلين ابداع، اراده و مشيّت او، حروفى بود كه آنها را اصل هر چيزى قرار داد و راهنمايى بر هر مدرك، و روشنگرى بر هر امر مشتبهى نمود، و به وسيله آن حروف هر چيز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، يا معنى و غير معنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود، و همه امور بر آنها جمع شده است، و در آفرينش اين حروف براى آنها، معناى متناهى و وجودى غير از نفس آنها، قرار نداد، زيرا آنها با ابداع و ايجاد بوجود آمده‏‌اند، و نور در اينجا اوّلين فعل خداست، خدايى كه خود نور آسمانها و زمين است، و حروف از آن فعل به فعليّت رسيده‏‌اند، و آنها حروفى هستند كه اساس گفتار بر آنهاست، و عبارات همگى‏ از خداوند است كه به خلق خود آموخته است، اين حروف سى و سه حرف هستند، بيست و هشت حرف از آنها نشانگر زبانهاى (لهجه‏‌هاى) عربىّ است، و از بيست و هشت حرف، بيست و دو حرف نشانگر زبانهاى سريانى و عبرىّ است، و از ميان آنها پنج حرف در سائر زبانهاى عجم در مناطق مختلف، زبانها، متفرّق و پراكنده است، و اينها پنج حرف هستند كه از بيست و هشت حرف جدا شده‌‏اند، كه در نتيجه حروف سى و سه حرف شد، و اين پنج حرف، به دلائلى است كه بيش از آنچه گفتيم جايز نيست ذكر شود. سپس حروف را بعد از احصاء نمودن و شمردن آنها «فعل» خود نمود، مثل اين آيه شريفه: «كُنْ فَيَكُونُ» (موجود شو، او نيز موجود شد)، «كن» صفت و خلقت خداست، و آنچه كه از آن ايجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است،
اوّلين خلقت خداوند- عزّ و جلّ- ابداع است. بدون وزن و حركت است، مسموع نيست، رنگ ندارد، قابل حسّ نيست،
دومين مخلوق، حروفند كه وزن و رنگ ندارند، قابل شنيدن و وصف كردن هستند ولى قابل ديدن نيستند،
سومين مخلوق چيزى است از همه انواع محسوس ملموس، قابل چشيدن و قابل ديدن است،
و خداوند تبارك و تعالى قبل از ابداع بوده است، زيرا قبل از خداوند- عزّ و جلّ- و همراه او چيز ديگرى نبوده است، و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چيز ديگرى غير از خود را نشان نمى‏‌دهند.
مأمون سؤال كرد: چطور غير از خود چيز ديگرى را نشان نمى‏دهند؟ حضرت فرمودند: زيرا خداوند تبارك و تعالى آنها را براى معنى كنار هم جمع مى‏‌كند، وقتى چند حرف از آنها را مثلا چهار حرف يا پنج يا شش يا بيشتر يا كمتر را در كنار هم قرار مى‏دهد، براى معنايى است محدث و جديد كه قبلا نبوده است،
عمران پرسيد: ما چگونه مى‌‏توانيم اين مطلب را (بهتر) بفهميم؟ حضرت فرمودند: توضيح اين مطلب چنين است كه وقتى مقصود تو از اين حروف، خود آنها باشد نه چيز ديگرى، آنها را جدا جدا ذكر مى‏كنى و ميگوئى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در اين صورت معنايى غير از خود اين حروف در آنها نمى‏‌يابى، امّا وقتى آنها را كنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آيا فهميدى؟ گفت: بله.
و بدان كه صفت نمى‏تواند بدون موصوف باشد و نيز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود، و صفات و اسماء همگى دالّ بر كمال و وجود هستند، و به مانند حدود، مثل تربيع (چهارتايى نمودن)، تثليث (سه‏‌تايى نمودن)، و تسديس (شش‏‌تايى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگيرى ندارند
[/INDENT]

البته در تحف‌العقول به جای «ابداع و مشیت و اراده» آمده است «توهم و مشیت و اراده» و توهم را به علم تعبیر کرده‌اند.
و سؤالات حقیر پیرامون این حدیث شریف:

۱. سؤال نخستم در مورد شروع آفرینش خداوند به لحاظ رُتبی است:

  • از یک طرف امام علیه‌السلام می‌فرمایند که نور اولین فعل خداست، از این فعل خداوند سپس حروف به فعلیت رسیده‌اند، حروف همان است که کتاب مبین (جهان آفرینش) با آن نوشته شده است (مخلوقات از صفت کن ایجاد می‌شوند و در روایت دیگر آمده که کاف و نون مخازن خداوند هستند) که در آن هیچ تر یا خشکی (لا رطب و لا یابس) فروگذار نشده است و ...
  • از طرف دیگر هم می‌فرمایند ابداع (مشیت=اراده) اولین فعل خداست، سپس دومین مخلوق همان اولین ابداع است که مربوط به حروف می‌باشد

[INDENT]آیا با این حساب نور همان ابداع است؟ آیا این نور همان نور عظمت است که رسول خدا و حضرت امیر علیهماالسلام از آن خلق شدند؟ آیا اهل بیت علیهم‌السلام همان اراده‌ی نخستین هستند؟ همان سنت‌های الهی؟ همان اصول موضوعه‌ای که عالم آفرینش بر اساس آنها شکل گرفته است و ارکان عالم وجود هستند؟ به طور خاص ارتباط نور با فعل خداوند با اراده‌ی خداوند چیست؟ می‌توان گفت نور اثر ظاهرکنندگی دارد و اینجا منظور پدید آوردن لامن‌شیء باشد که همان ابداع است؟ آن وقت اولین مخلوق خودِ ابداع باشد یعنی چه؟ ابداع فعل است یا مخلوق؟
از طرف دیگر در تفسیر سوره‌ی حمد روایاتی هست که مثلاً در تفسیر بسم‌الله آن امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند که رسول خدا باء آن هستند و من نقطه‌ی زیر آن هستم، من باطن سین هستم و رسول خدا میم در بسم هستند. آیا این مسأله دلالت بر همین که حروف اولین تجلی اهل بیت علیهم‌السلام هستند می‌کند؟ در این صورت آیا تمامی حروف فقط متعلق به ایشان نخواهند بود؟

[/INDENT]
۲. ارتباط آن حروف با حروفی که ما داریم چگونه است؟ در این حدیث آمده است که مثلاً از آن ۲۸ حرف عربی ۲۲ حرف آن دلالت بر زبانهای سریانی و عبری میکند، اما این تفاوت در ظاهر حروف در عربی با عبری از کجاست؟ آیا ظاهر این اشکال سیاه روی صفحه‌ی سفید نقش همان سایه‌ی وجودهای متعالی‌تر و حجاب‌ها و سرادق را دارد؟ آیا توضیحی در این رابطه در کلام یا عرفان یا احادیث دیگر امده است؟

۳. حروف به خودی خود معنایی ندارند و از ترکیب آنها با یکدیگر است که کلمات و اسماء و صفات ساخته می‌شوند که یعنی خلقت‌های متفاوت (علم‌الأسماء که حضرت آدم علیه‌السلام داشتند ذیل علم‌الحروف قرار می‌گیرد و علم‌الأعداد هم ظاهراً از همین حروف منبعث می‌شود و مربوط به شمارش حروف باشد؟)، بنابراین هر صفتی یا اسمی وقتی تحقق خارجی پیدا کند خلوقی ایجاد می‌شود، در این میان خلقت تدریجی و رشد پیدا کردن چگونه خواهد بود؟

۴. اگر حروف به خودی خود بر هیچ حقیقتی جز خودشان دلالت نکنند آیا این توقف در تجلی‌های در طول هم را نتیجه نمی‌دهد؟ یعنی آیا دوباره خداوند نباید به صورت مستقل به سراغ ترکیب حروف برود برای خلقت مخلوقین بعدی که کلمات خداوند هستند؟ از یک طرف این مسأله می‌تواند قابل توجه باشد چون مثلاً به حضرت عیسی علیه‌السلام که بدون پدر خلق شدند (یعنی خارج از رویه‌ی تدریجی معمولی) خداوند به طور خاص فرموده است «کلمة‌الله»، و همچنین به قرآن فرموده است «کلام‌الله»،‌ ولی برای همه‌ی مخلوقات چنین وجهی را استفاده ننموده است (اشتباه نمی‌کنم؟)، اما اگر اینطور باشد مشکلاتی پیش می‌آید مثل اینکه مگر از خداوند فعل واحد سر نمی‌زند؟ اگر فعل واحد خداوند خلقت نور یا ابداع باشد پس ترکیب حروف که هر کدام با نور خدا به فعلیت رسیده‌اند (بالقوه نیستند و حرکت جوهری ندارند؟ یا اینکه فقط ابداع است که حرکت ندارد مطابق با حدیث؟) چگونه مستقیم به خداوند نسبت داده شوند؟ اگر هم حروف حرکت جوهری داشته باشند این سؤال پیش می‌آید که آیا با تکامل خود به رتبه‌ی بالاتر که ابداع است بازمی‌گردند یا در رتبه‌ی وجودی خود به تکامل می‌رسند و مثلاً همین تکامل‌های موضعی است که کلمات با معنا و متحقق (مخلوقین) را می‌سازد؟

۵. اینکه امام علیه‌السلام در مورد خلقت‌های نخستین خداوند صحبت از شنیدنی و دیدنی و چشیدنی و لمس‌کردنی و داشتن رنگ و وزن می‌کنند چه معنایی دارد؟

ببخشید اگر خیلی سؤال پرسیدم،
با تشکر از صبر و تحملتان :Gol:
یا علی

خلقت سایر اهل‌بیت علیهم‌السلام این گونه مطرح است که از طریق - «اصلاب شامخه و ارحام مطهره» - که در صلب‌های بسیارمنزه و در رحم‌های بسیار پاک بودند؛ واز آنها منتقیل شداند، اما راجع به صدیقه طاهره سلام الله علیها قضیه به صورت دیگری رخ می‌دهد، چرا که نور ایشان در شب معراج و در پی تناول میوه بهشتی به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم منتقل شد.

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته خواهر بزرگوار،
این مطلب که عنوان کردید هم خیلی جالب است و هم از جهاتی نیاز به توضیحات اضافه دارد اگر لطف کنید بفرمایید که در این رابطه انتقال نسل از طریق حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها چطور بوده است؟ چنین سؤالی در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام هم قابل طرح است چون خداوند او را فرزند انبیاء گذشته معرفی می‌کند در حالیکه نطفه‌ی او در سلب هیچ پدری نبوده است و حتی جایی خداوند برای خلقت او از لفظ «کن فیکون» استفاده می‌کند که به رحم مادرشان القاء شده است، شاید به همان صورتی که بعداً ایشان با دمیدن در آن کبوتر گلی از آن به اذن خداوند پرنده‌ای زنده بیرون آوردند.
می‌شود لطفاً کمی در این موارد هم توضیح بفرمایید؟
با تشکر، :Gol:
یا علی


IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/3_______________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1907 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/2_______________.jpg)

سلام و تشکر از سوال خوبتان

در این باره در قران نکته های روشن آمده از جمله :
در آیه 27 عنکبوت آمده:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا في‏ ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحين؛ و (در اواخر عمر،) اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و نبوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است».

در این آیه تاکید شده که نبوت و کتاب در ذریه حضرت ابراهیم قرار داده شد و در آیه 84 و 85 سوره انعام این ذریه شمارش شده:
«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ؛ و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم‏] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم و از فرزندان او(نوح یا ابراهیم)، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) اين گونه نيكوكاران را پاداش مى‏دهيم! و (همچنين) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را همه از صالحان بودند».

در این آیات پیامبران نامبرده از جمله حضرت عیسی از نسل و ذریه حضرت ابراهیم (یا نوح) شمرده شده اند با این که حضرت عیسی از جانب مادر به ایشان می رسد.

امامان نیز مانند حضرت عیسی از مادر به پیامبر می رسند و همچنان که حضرت عیسی فقط به خاطر این انتساب، ذریه حضرت ابراهیم شمرده می شود ،

امامان هم به همین جهت ذریه رسول خدا شمرده می شوند.

ر
وایت زیر انتساب امامان به رسول خدا را با استناد به چند آیه از جمله آیه بالا ثابت می کند:

امام باقر به ابی الجارود فرمود:
- در مورد حسنین مخالفان به شما چه می گویند؟
- قبول نمی کنند که آنان فرزند رسول خدایند.
- شما برای اثبات چه دلیلی می آورید؟
- به آیه 84 و 85 سوره انعام احتجاج می کنیم که خداوند در آن ، عیسی بن مریم را از ذریه و نسل نوح (یا ابراهیم) شمرده است.
- آنان چه می گویند؟
- گر چه گاهی فرزند دختر هم فرزند حساب می شود؛ ولی فرزند صلبی نیست.
- شما چه جوابی می دهید؟
- به آیه مباهله (1) استناد می کنیم که حسنین را دو فرزند پیامبر خوانده است.
- آنان چه می گویند:
- می گویند در عرب گاهی فرزندان خود و دیگری را "فرزندان ما" می گویند.
- ای اباجارود امروز آیه ای از کتاب خدا به تو خواهم داد که ثابت می کند آن دو فرزندان صلبی پیامبرند و کسی جز کافر این دلالت را نمی تواند رد کند.

خدای تعالی فرموده :
"مادران ، دختران ، خواهران ، ... و همسران فرزندان صلبی شما (چه الآن هم همسر فرزند باشند یا طلاق گرفته باشند) بر شما حرام می باشند"؛ (2)
با توجه به این آیه از مخالفان بپرسید آیا همسر حسنین (بعد از طلاق) بر رسول خدا حلال می شود (که با او ازدواج کند) ؟ اگر بگویند : حلال می شود که
دروغ گفته و فجور ورزیده اند و اگر بگویند: حلال نمی شود پس پذیرفته اند که آنان فرزند صلبی رسول خدا هستند. (3)



[/HR]
پی نوشت ها:

1. آل عمران (3) آیه 61.
2. نساء (4) آیه 23.
3. بحرانی، البرهان، تهران، بنیاد بعثت، 1416 ق، ج 2، ص 446 - 447.

سلام و تشکر از سوال خوبتان
...
امامان نیز مانند حضرت عیسی از مادر به پیامبر می رسند و همچنان که حضرت عیسی فقط به خاطر این انتساب، ذریه حضرت ابراهیم شمرده می شود ،

...
ر
وایت زیر انتساب امامان به رسول خدا را با استناد به چند آیه از جمله آیه بالا ثابت می کند:
امام باقر به ابی الجارود فرمود:
- در مورد حسنین مخالفان به شما چه می گویند؟
- قبول نمی کنند که آنان فرزند رسول خدایند.
- شما برای اثبات چه دلیلی می آورید؟
- به آیه 84 و 85 سوره انعام احتجاج می کنیم که خداوند در آن ، عیسی بن مریم را از ذریه و نسل نوح (یا ابراهیم) شمرده است.
- آنان چه می گویند؟
- گر چه گاهی فرزند دختر هم فرزند حساب می شود؛ ولی فرزند صلبی نیست.
- شما چه جوابی می دهید؟
- به آیه مباهله (1) استناد می کنیم که حسنین را دو فرزند پیامبر خوانده است.
- آنان چه می گویند:
- می گویند در عرب گاهی فرزندان خود و دیگری را "فرزندان ما" می گویند.
- ای اباجارود امروز آیه ای از کتاب خدا به تو خواهم داد که ثابت می کند آن دو فرزندان صلبی پیامبرند و کسی جز کافر این دلالت را نمی تواند رد کند.

خدای تعالی فرموده :
"مادران ، دختران ، خواهران ، ... و همسران فرزندان صلبی شما (چه الآن هم همسر فرزند باشند یا طلاق گرفته باشند) بر شما حرام می باشند"؛ (2)
با توجه به این آیه از مخالفان بپرسید آیا همسر حسنین (بعد از طلاق) بر رسول خدا حلال می شود (که با او ازدواج کند) ؟ اگر بگویند : حلال می شود که دروغ گفته و فجور ورزیده اند و اگر بگویند: حلال نمی شود پس پذیرفته اند که آنان فرزند صلبی رسول خدا هستند. (3)

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممنون بابت پاسخ‌گویی‌اتان، مطالب خیلی خوبی بود ولی حقیر هنوز کمی مشکل دارم که اگر لطف بفرمایید آنها را هم پاسخ دهید:

۱. پس از نظر فقهی این اشتباه است که فکر کنیم با ازدواج با یک خانم آن خانم تا ابد بر پدربزرگ مادری ما محرم می‌شود؟ یعنی محرمیت عروس با پدرشوهرش و پدر پدرشوهرش متفاوت است از محرمیت او با پدر مادرشوهرش؟

۲. آیا روایتی داریم که در آن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده باشند که ازدواج با همسران امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر ایشان حرام است؟ بخصوص که می‌دانیم احکام ازدواج برای ایشان به طور خاص متفاوت بوده و دستشان بازتر از سایرین بوده است برای ازدواج، چنانکه از این دو آیه بر می‌آید:

[INDENT]يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَ‌هُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْ‌نَ مَعَكَ وَامْرَ‌أَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَ‌ادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۗ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَ‌ضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَ‌جٌ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورً‌ا رَّ‌حِيمًا ... لَّا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَّ‌قِيبًا [الأحزاب، ۵۰ و ۵۲]
ای پیامبر! ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته‌ای برای تو حلال کردیم، و همچنین کنیزانی که از طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است مالک شده‌ای و دختران عموی تو، و دختران عمّه‌ها، و دختران دایی تو، و دختران خاله‌ها که با تو مهاجرت کردند (ازدواج با آنها برای تو حلال است) و هرگاه زن با ایمانی خود را به پیامبر ببخشد (و مهری برای خود نخواهد) چنانچه پیامبر بخواهد می‌تواند او را به همسری برگزیند؛ امّا چنین ازدواجی تنها برای تو مجاز است نه دیگر مؤمنان؛ ما می‌دانیم برای آنان در مورد همسرانشان و کنیزانشان چه حکمی مقرّر داشته‌ایم (و مصلحت آنان چه حکمی را ایجاب می‌کند)؛ این بخاطر آن است که مشکلی (در ادای رسالت) بر تو نباشد (و از این راه حامیان فزونتری فراهم سازی)؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است! ... بعد از این [زنان] دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمی‌توانی همسرانت را به همسران دیگری [که در بین زنان یاد شده نیستند] مبدّل کنی هر چند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه که بصورت کنیز در ملک تو درآید! و خداوند ناظر و مراقب هر چیز است (و با این حکم فشار قبایل عرب را در اختیار همسر از آنان، از تو برداشتیم).
[/INDENT]

اگر به روایتی استناد نشود یک نفر چطور می‌تواند بدون آنکه بداند ۱۱ امام بعدی از سلب رسول خدا هستند یا خیر بگوید که ازدواج رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله با همسران آن فرزندان اشکال دارد یا خیر؟ در روایت درست خاطرم نیست امام رضا علیه‌السلام در مقابل مأمون ملعون یا امام کاظم علیه‌السلام در مقابل هارون ملعون مشابه این حدیث که شما بیان فرمودید آمده ست اما در آن فقط گفته شده است که اگر دختری داشته باشیم نمی‌توانیم او را به عقد رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله درآوریم و به آن استدلال کردند، و البته حقیر باز آن را نفهمیدم چون گمانم این بود که اجداد همگی محرم هستند و نیازی به رابطه‌ی صلبی نیست؟

۳. کیفیت این فرزند صلبی بودن حضرت عیسی علیه‌السلام برای حضرت ابراهیم علیه‌السلام چگونه است؟ آیا مثلاً در زمان حضرت ابراهیم علیه‌السلام نطفه‌ی ایشان کنار گذاشته شد و بعد توسط جبرئیل علیه‌السلام در حضرت مریم سلام‌الله‌علیها القاء شد؟ فکر نکنم اینطور باشد چون حضرت مریم سلام‌الله‌علیها هم از نسل حضرت ابراهیم علیه‌السلام بودند و در نتیجه محرم ایشان بودند و نطفه‌ی حضرت عیسی علیه‌السلام نمی‌توانسته از حضرت ابراهیم علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیها منتقل شده باشد :Gig: شاید هم بشود، چنانکه از یک پدر ممکن است دو پسر ظاهر شود و از آن دو برادر یک پسر و یک دختر که با هم پسرعمو و دخترعمو هستند، در این صورت این دو از صلب یک جد هستند و می‌توانند با هم ازدواج کنند ... اما نه چون اگر آن دختر و پسر مستقیم از صلب آن جد به دنیا می‌آمدند می‌شدند خواهر و برادر و نمی‌توانستند ازدواج کنند ... در مورد حضرت مریم سلام‌الله‌علیها اگر اصلاً این بحث‌ها جایگاهی داشته باشد (یعنی نطفه زمانی از حضرت ابراهیم علیه‌السلام یا یکی از فرزندانشان مثل حضرت یعقوب علیه‌السلام که بنی‌اسرائیل از نسل او هستند گرفته شده باشد) یک طرف واسطه دارد و طرف دیگر بدون واسطه می‌شود، مشابه ازدواج یک زن با عموی خود، که این هم اشکال دارد! :Moteajeb!: پس اینطوری نبوده آیا خبری به ما رسیده است که این اتقال صلب چطور بوده است و اگر ایشان مانند جدشان آد علیه‌السلام بدون پدر خلق شدند چرا نسبتشان به حضرت آدم و بعد از ایشان به حضرت ابراهیم علیه‌السلام می‌رسد؟ می‌دانم قرآن شهادت داده است که اینطور هست، می‌خواهم اگر بشود کیفیتش را متوجه شوم. :Gol:

۴. در مورد حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بحث متفاوت می‌شود از این جهت که اینجا دیگر پدر مستقیم بچه‌ها وجود داشته و وجود مقدس مولی‌الموحّدین بوده و هست، با این حساب دیگر بحث انتقال نطفه از رسول خدا نخواهد بود، شاید بحث اتحاد نفسانی رسول خدا و حضرت امیر صلوات‌الله‌علیهما باشد؟ یا مطلب طور دیگری است؟
با تشکر و عرض پوزش از سؤالات مکررم :Gol::Gol:
یا علی

پس‌نامه: استادگران‌قدر جناب صادق اگر این سؤالات روال تاپیک شما را بر هم می‌زند حقیر از سؤالم صرفنظر می‌کنم و ازشما عذرخواهی می‌کنم :Gol::Gol:

سلام علیکم استاد بزرگوار،
در مورد اینکه فرمودید از نگاه حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها آفرینش خداوند تجلی قدرت و مشیت ارادی است حقیر پیرامون حدیث زیر از امام رضا علیه‌السلام سؤالاتی دارم:[INDENT] التوحيد (للصدوق)، ص: ۴۳۵ - ۴۳۷
[/INDENT]
[INDENT]وَ ذَلِكَ كُلُّهُ قَبْلَ الْخَلْقِ إِذْ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرُهُ «2» وَ مَا أُوقِعَتْ عَلَيْهِ مِنَ الْكُلِّ فَهِيَ صِفَاتٌ مُحْدَثَةٌ وَ تَرْجَمَةٌ يَفْهَمُ بِهَا مَنْ فَهِمَ «3».
[/INDENT]
[INDENT]وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِبْدَاعَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْإِرَادَةَ مَعْنَاهَا وَاحِدٌ وَ أَسْمَاءَهَا ثَلَاثَةٌ وَ كَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِي جَعَلَهَا أَصْلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ دَلِيلًا عَلَى كُلِ‏ مُدْرَكٍ وَ فَاصِلًا لِكُلِّ مُشْكِلٍ وَ تِلْكَ الْحُرُوفُ تَفْرِيقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ «1» مِنِ اسْمِ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ أَوْ فِعْلٍ أَوْ مَفْعُولٍ أَوْ مَعْنًى أَوْ غَيْرِ مَعْنًى وَ عَلَيْهَا اجْتَمَعَتِ الْأُمُورُ كُلُّهَا وَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْحُرُوفِ فِي إِبْدَاعِهِ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا يَتَنَاهَى وَ لَا وُجُودَ «2» لِأَنَّهَا مُبْدَعَةٌ بِالْإِبْدَاعِ وَ النُّورُ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَوَّلُ فِعْلِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْحُرُوفُ هِيَ الْمَفْعُولُ بِذَلِكَ الْفِعْلِ وَ هِيَ الْحُرُوفُ الَّتِي عَلَيْهَا الْكَلَامُ وَ الْعِبَارَاتُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَّمَهَا خَلْقَهُ وَ هِيَ ثَلَاثَةٌ وَ ثَلَاثُونَ حَرْفاً فَمِنْهَا ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ الْعَرَبِيَّةِ وَ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً «3» تَدُلُّ عَلَى اللُّغَاتِ السُّرْيَانِيَّةِ وَ الْعِبْرَانِيَّةِ وَ مِنْهَا خَمْسَةُ أَحْرُفٍ مُتَحَرِّفَةٍ فِي سَائِرِ اللُّغَاتِ مِنَ الْعَجَمِ لِأَقَالِيمِ اللُّغَاتِ كُلِّهَا وَ هِيَ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ تَحَرَّفَتْ مِنَ الثَّمَانِيَةِ وَ الْعِشْرِينَ الْحَرْفَ مِنَ اللُّغَاتِ «4» فَصَارَتِ الْحُرُوفُ ثَلَاثَةً وَ ثَلَاثِينَ حَرْفاً فَأَمَّا الْخَمْسَةُ الْمُخْتَلِفَةُ فَبِحُجَجٍ «5» لَا يَجُوزُ ذِكْرُهَا أَكْثَرَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ ثُمَّ جَعَلَ الْحُرُوفَ بَعْدَ إِحْصَائِهَا «6» وَ إِحْكَامِ عِدَّتِهَا فِعْلًا مِنْهُ كَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- كُنْ فَيَكُونُ وَ كُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا يَكُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَكَةَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ وَ الْخَلْقُ الثَّانِي الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِيَ مَسْمُوعَةٌ مَوْصُوفَةٌ غَيْرُ مَنْظُورٍ إِلَيْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا كَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ كُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقِ مَنْظُوراً إِلَيْهِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَابِقٌ لِلْإِبْدَاعِ لِأَنَّهُ لَيْسَ قَبْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْ‏ءٌ وَ لَا كَانَ مَعَهُ شَيْ‏ءٌ وَ الْإِبْدَاعُ سَابِقٌ لِلْحُرُوفِ وَ الْحُرُوفُ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا قَالَ الْمَأْمُونُ وَ كَيْفَ لَا تَدُلُّ عَلَى غَيْرِ أَنْفُسِهَا- قَالَ الرِّضَا ع لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَجْمَعُ مِنْهَا شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى أَبَداً فَإِذَا أَلَّفَ مِنْهَا أَحْرُفاً أَرْبَعَةً أَوْ خَمْسَةً أَوْ سِتَّةً أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ لَمْ يُؤَلِّفْهَا لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَمْ يَكُ إِلَّا لِمَعْنًى مُحْدَثٍ لَمْ يَكُنْ قَبْلَ ذَلِكَ شَيْئاً قَالَ عِمْرَانُ فَكَيْفَ لَنَا بِمَعْرِفَةِ ذَلِكَ قَالَ الرِّضَا ع أَمَّا الْمَعْرِفَةُ فَوَجْهُ ذَلِكَ وَ بَابُهُ أَنَّكَ تَذْكُرُ الْحُرُوفَ «1» إِذَا لَمْ تُرِدْ بِهَا غَيْرَ أَنْفُسِهَا ذَكَرْتَهَا فَرْداً فَقُلْتَ أ ب ت ث ج ح خ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَى آخِرِهَا فَلَمْ تَجِدْ لَهَا مَعْنًى غَيْرَ أَنْفُسِهَا فَإِذَا أَلَّفْتَهَا وَ جَمَعْتَ مِنْهَا أَحْرُفاً وَ جَعَلْتَهَا اسْماً وَ صِفَةً لِمَعْنَى مَا طَلَبْتَ وَ وَجْهِ مَا عَنَيْتَ كَانَتْ دَلِيلَةً عَلَى مَعَانِيهَا دَاعِيَةً إِلَى الْمَوْصُوفِ بِهَا أَ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَكُونُ صِفَةٌ لِغَيْرِ مَوْصُوفٍ وَ لَا اسْمٌ لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَا حَدٌّ لِغَيْرِ مَحْدُودٍ وَ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ كُلُّهَا تَدُلُّ عَلَى الْكَمَالِ وَ الْوُجُودِ وَ لَا تَدُلُّ عَلَى الْإِحَاطَةِ كَمَا تَدُلُّ عَلَى الْحُدُودِ الَّتِي هِيَ التَّرْبِيعُ وَ التَّثْلِيثُ وَ التَّسْدِيس‏

[/INDENT]
[INDENT] عيون أخبار الرضا عليه السلام / ترجمه غفارى و مستفيد، ج‏1، ص: ۳۴۹-۳۵۲
[/INDENT]
[INDENT]و اينها همه قبل از خلقت خلق است، چون چيزى غير از خودش نبوده است و هر صفتى بر او قرار دهى همگى صفاتى است حادث و ترجمانى است كه موجب فهميدن مى‏‌شود.
و بدان كه ابداع، مشيّت و اراده، سه اسم براى يك چيز هستند، و اوّلين ابداع، اراده و مشيّت او، حروفى بود كه آنها را اصل هر چيزى قرار داد و راهنمايى بر هر مدرك، و روشنگرى بر هر امر مشتبهى نمود، و به وسيله آن حروف هر چيز اعمّ از حقّ و باطل، فعل و مفعول، يا معنى و غير معنى از هم جدا و شناخته مى‌‏شود، و همه امور بر آنها جمع شده است، و در آفرينش اين حروف براى آنها، معناى متناهى و وجودى غير از نفس آنها، قرار نداد، زيرا آنها با ابداع و ايجاد بوجود آمده‏‌اند، و نور در اينجا اوّلين فعل خداست، خدايى كه خود نور آسمانها و زمين است، و حروف از آن فعل به فعليّت رسيده‏‌اند، و آنها حروفى هستند كه اساس گفتار بر آنهاست، و عبارات همگى‏ از خداوند است كه به خلق خود آموخته است، اين حروف سى و سه حرف هستند، بيست و هشت حرف از آنها نشانگر زبانهاى (لهجه‏‌هاى) عربىّ است، و از بيست و هشت حرف، بيست و دو حرف نشانگر زبانهاى سريانى و عبرىّ است، و از ميان آنها پنج حرف در سائر زبانهاى عجم در مناطق مختلف، زبانها، متفرّق و پراكنده است، و اينها پنج حرف هستند كه از بيست و هشت حرف جدا شده‌‏اند، كه در نتيجه حروف سى و سه حرف شد، و اين پنج حرف، به دلائلى است كه بيش از آنچه گفتيم جايز نيست ذكر شود. سپس حروف را بعد از احصاء نمودن و شمردن آنها «فعل» خود نمود، مثل اين آيه شريفه: «كُنْ فَيَكُونُ» (موجود شو، او نيز موجود شد)، «كن» صفت و خلقت خداست، و آنچه كه از آن ايجاد مى‏‌شود، مصنوع و مخلوق است،
اوّلين خلقت خداوند- عزّ و جلّ- ابداع است. بدون وزن و حركت است، مسموع نيست، رنگ ندارد، قابل حسّ نيست،
دومين مخلوق، حروفند كه وزن و رنگ ندارند، قابل شنيدن و وصف كردن هستند ولى قابل ديدن نيستند،
سومين مخلوق چيزى است از همه انواع محسوس ملموس، قابل چشيدن و قابل ديدن است،
و خداوند تبارك و تعالى قبل از ابداع بوده است، زيرا قبل از خداوند- عزّ و جلّ- و همراه او چيز ديگرى نبوده است، و ابداع قبل از حروف بوده است و حروف چيز ديگرى غير از خود را نشان نمى‏‌دهند.
مأمون سؤال كرد: چطور غير از خود چيز ديگرى را نشان نمى‏دهند؟ حضرت فرمودند: زيرا خداوند تبارك و تعالى آنها را براى معنى كنار هم جمع مى‏‌كند، وقتى چند حرف از آنها را مثلا چهار حرف يا پنج يا شش يا بيشتر يا كمتر را در كنار هم قرار مى‏دهد، براى معنايى است محدث و جديد كه قبلا نبوده است،
عمران پرسيد: ما چگونه مى‌‏توانيم اين مطلب را (بهتر) بفهميم؟ حضرت فرمودند: توضيح اين مطلب چنين است كه وقتى مقصود تو از اين حروف، خود آنها باشد نه چيز ديگرى، آنها را جدا جدا ذكر مى‏كنى و ميگوئى: ا، ب، ت، ث، ج، ح، خ تا آخر. در اين صورت معنايى غير از خود اين حروف در آنها نمى‏‌يابى، امّا وقتى آنها را كنار هم بگذارى و اسم و صفت براى معنى مورد نظر خود بسازى، نشانگر معنى و موصوف خود خواهند بود، آيا فهميدى؟ گفت: بله.
و بدان كه صفت نمى‏تواند بدون موصوف باشد و نيز اسم بدون معنى، و حدّ بدون محدود نخواهد بود، و صفات و اسماء همگى دالّ بر كمال و وجود هستند، و به مانند حدود، مثل تربيع (چهارتايى نمودن)، تثليث (سه‏‌تايى نمودن)، و تسديس (شش‏‌تايى نمودن)، دلالتى بر احاطه و فراگيرى ندارند
[/INDENT]

البته در تحف‌العقول به جای «ابداع و مشیت و اراده» آمده است «توهم و مشیت و اراده» و توهم را به علم تعبیر کرده‌اند.
و سؤالات حقیر پیرامون این حدیث شریف:

۱. سؤال نخستم در مورد شروع آفرینش خداوند به لحاظ رُتبی است:

  • از یک طرف امام علیه‌السلام می‌فرمایند که نور اولین فعل خداست، از این فعل خداوند سپس حروف به فعلیت رسیده‌اند، حروف همان است که کتاب مبین (جهان آفرینش) با آن نوشته شده است (مخلوقات از صفت کن ایجاد می‌شوند و در روایت دیگر آمده که کاف و نون مخازن خداوند هستند) که در آن هیچ تر یا خشکی (لا رطب و لا یابس) فروگذار نشده است و ...
  • از طرف دیگر هم می‌فرمایند ابداع (مشیت=اراده) اولین فعل خداست، سپس دومین مخلوق همان اولین ابداع است که مربوط به حروف می‌باشد

[INDENT]آیا با این حساب نور همان ابداع است؟ آیا این نور همان نور عظمت است که رسول خدا و حضرت امیر علیهماالسلام از آن خلق شدند؟ آیا اهل بیت علیهم‌السلام همان اراده‌ی نخستین هستند؟ همان سنت‌های الهی؟ همان اصول موضوعه‌ای که عالم آفرینش بر اساس آنها شکل گرفته است و ارکان عالم وجود هستند؟ به طور خاص ارتباط نور با فعل خداوند با اراده‌ی خداوند چیست؟ می‌توان گفت نور اثر ظاهرکنندگی دارد و اینجا منظور پدید آوردن لامن‌شیء باشد که همان ابداع است؟ آن وقت اولین مخلوق خودِ ابداع باشد یعنی چه؟ ابداع فعل است یا مخلوق؟
از طرف دیگر در تفسیر سوره‌ی حمد روایاتی هست که مثلاً در تفسیر بسم‌الله آن امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند که رسول خدا باء آن هستند و من نقطه‌ی زیر آن هستم، من باطن سین هستم و رسول خدا میم در بسم هستند. آیا این مسأله دلالت بر همین که حروف اولین تجلی اهل بیت علیهم‌السلام هستند می‌کند؟ در این صورت آیا تمامی حروف فقط متعلق به ایشان نخواهند بود؟

[/INDENT]
۲. ارتباط آن حروف با حروفی که ما داریم چگونه است؟ در این حدیث آمده است که مثلاً از آن ۲۸ حرف عربی ۲۲ حرف آن دلالت بر زبانهای سریانی و عبری میکند، اما این تفاوت در ظاهر حروف در عربی با عبری از کجاست؟ آیا ظاهر این اشکال سیاه روی صفحه‌ی سفید نقش همان سایه‌ی وجودهای متعالی‌تر و حجاب‌ها و سرادق را دارد؟ آیا توضیحی در این رابطه در کلام یا عرفان یا احادیث دیگر امده است؟

۳. حروف به خودی خود معنایی ندارند و از ترکیب آنها با یکدیگر است که کلمات و اسماء و صفات ساخته می‌شوند که یعنی خلقت‌های متفاوت (علم‌الأسماء که حضرت آدم علیه‌السلام داشتند ذیل علم‌الحروف قرار می‌گیرد و علم‌الأعداد هم ظاهراً از همین حروف منبعث می‌شود و مربوط به شمارش حروف باشد؟)، بنابراین هر صفتی یا اسمی وقتی تحقق خارجی پیدا کند خلوقی ایجاد می‌شود، در این میان خلقت تدریجی و رشد پیدا کردن چگونه خواهد بود؟

۴. اگر حروف به خودی خود بر هیچ حقیقتی جز خودشان دلالت نکنند آیا این توقف در تجلی‌های در طول هم را نتیجه نمی‌دهد؟ یعنی آیا دوباره خداوند نباید به صورت مستقل به سراغ ترکیب حروف برود برای خلقت مخلوقین بعدی که کلمات خداوند هستند؟ از یک طرف این مسأله می‌تواند قابل توجه باشد چون مثلاً به حضرت عیسی علیه‌السلام که بدون پدر خلق شدند (یعنی خارج از رویه‌ی تدریجی معمولی) خداوند به طور خاص فرموده است «کلمة‌الله»، و همچنین به قرآن فرموده است «کلام‌الله»،‌ ولی برای همه‌ی مخلوقات چنین وجهی را استفاده ننموده است (اشتباه نمی‌کنم؟)، اما اگر اینطور باشد مشکلاتی پیش می‌آید مثل اینکه مگر از خداوند فعل واحد سر نمی‌زند؟ اگر فعل واحد خداوند خلقت نور یا ابداع باشد پس ترکیب حروف که هر کدام با نور خدا به فعلیت رسیده‌اند (بالقوه نیستند و حرکت جوهری ندارند؟ یا اینکه فقط ابداع است که حرکت ندارد مطابق با حدیث؟) چگونه مستقیم به خداوند نسبت داده شوند؟ اگر هم حروف حرکت جوهری داشته باشند این سؤال پیش می‌آید که آیا با تکامل خود به رتبه‌ی بالاتر که ابداع است بازمی‌گردند یا در رتبه‌ی وجودی خود به تکامل می‌رسند و مثلاً همین تکامل‌های موضعی است که کلمات با معنا و متحقق (مخلوقین) را می‌سازد؟

۵. اینکه امام علیه‌السلام در مورد خلقت‌های نخستین خداوند صحبت از شنیدنی و دیدنی و چشیدنی و لمس‌کردنی و داشتن رنگ و وزن می‌کنند چه معنایی دارد؟

ببخشید اگر خیلی سؤال پرسیدم،
با تشکر از صبر و تحملتان :Gol:
یا علی


باسلام وتشکر .
بحر دانش آن عزیز این بار طوفانی تر از قبل گوهر های پرسش را بر ساحل هستی شناسی فرو افگنده است .
که جمع نمودن و به کار بستن آن توان وتوفیق مضاعف می طلبد
چه این که اصطیاد همه ریز ودرشت آن گوهر ها نیازمند مجال وظریفت فراتر از این زمان واین زمینه است .
از این رو تنها به نکته های کوتاه در این باب بسنده شده ونکاتی چند عرضه می گردد :
1_ مطلب اول این که در روایات بسیاری ذکر شده، از جمله :
رسول الله(ص) فرمود:
« خداوند مرا آفرید .علی و فاطمه و حسین و حسین را خلق کرد، پیش از آن که آدم را بیافریند. در آن هنگام که نه آسمانی ساخته شده بود، و نه زمین پهناوری وجود داشت. نه تاریکی بود و نه روز، نه خورشید بود و نه ماه، نه بهشت بود و نه دوزخ».
عباس عموی پیامبر پرسید: آغاز آفرینش شما چگونه بود؟ فرمود:
«هنگامی که خداوند اراده کرد ما را بیافریند، کلمه‌ای گفت و از آن کلمه نوری آفرید . بعد کلمه دیگری گفت. از آن کلمه روح را خلق کرد، بعد نور را با روح به هم آمیخت . مرا و علی و فاطمه و حسین و حسین را آفرید. ما او را تسبیح می‌کردیم».(1)
در تعریف نور گفته شده: نور چیزی است که ذاتاً ظاهر و پیدا باشد و سایر پدیده‌ها در پرتو آن ظاهر گردد.(‍2) نظیر نور آفتاب که ذاتاً ظاهر روشن است و همه چیز به وسیله آن روشن می‌شود. در نور معنوی نظیر این آیه: «الله نور السموات والأرض؛(3) خداوند نور آسمان و زمین است».
بنابر این اگر در روایات از پیامبر و اهل بیت به اولین نور خلقت یاد شده ،مراد این است که حقیقت وجود آنها اولین مخلوق است که نور وجودشان ظلمتکدة عدم و نیستی در نشئه خلقت را روشن کرده است . از این رو گفته شده: اولین نوری که از صبح‌دم هستی سر زد و دریای وجود و شهود را برشکافت ،انسان کامل بود؛ زیرا آنگاه که حق تعالى آفرینش جهان را اداره فرمود، از آن ادارة الهی حقیقتی تجلی کرد که اولین موجود عالم خلقت است. بعد خداوند با نور خود به سوی آن جلوه‌ای فرمود . هیچ چیزی در پذیرش آن نور الهی از حقیقت محمدی نزدیک‌تر نبود، پس وجود او از آن نور الهی است . نزدیک‌ترین فرد به او علی بن ابی طالب است.(4)
دربارة پیآمد و آثار و ویژگی این نور باید گفت: پیدایش نور وجود پیامبر و اهل بیت موجب پیدایش تمام هستی و عالم خلقت گردید . اگر این نور نبود، خداوند سایر موجودات را نمی‌آفرید. در روایتی آمده: «وعزّتی و جلالی لولاک لما خلقت الأفلاک؛(5) سوگند به عزت و جلالم، اگر تو نبودی، نظام خلقت را نمی‌آفریدم».
رسول خدا(ص) فرمود: «یا علی اگر ما نبودیم ،خداوند آدم و حوا و آسمان و زمین را خلق نمی‌کرد».
در روایت دیگر فرمود: «خداوند مرا از حضرت نور خود آفرید . از نور من علی را خلق کرد. از نور علی فاطمه را خلق نمود . از من و علی و فاطمه، حسن و حسین را آفرید، آن گاه از صلب حسین نُه امام دیگر خلق کرد . همه پیش ازاین که خداوند آسمان و زمین و فرشتگان و آدمیان را بیافریند ،در مقام علم الهی به صورت نوری بودیم و او را تسبیح می‌نمودیم».(6)
از این گونه روایات هم ویژگی نور وجود پیامبر و اهل بیت و هم کارآیی آن به خوبی روشن می‌گردد. اما در بارة اینکه آیا تفاوت ارواح آنان با آن نور چه است؟ باید گفت: ارواح پیامبر و اهل بیت که در روایات آمده و در پرسش اشاره گردیده، با آن نور یک حقیقت است ،ولی در برخی روایات آن را به نور پیامبر و اهل بیت یاد شده ؛ در برخی دیگر به ارواح آنها تعبیر شده است و گرنه در حقیقت مراد یک چیزی است. البته منظور از این روح ، آن چیزی که به بدن مادی شان تعلق گرفته
نیست ، بلکه حقیقت و اصل و اساس آن است که نزد پروردگار و در صقع ربوبی بوده است.

2_ گرچه حروف در عالم دنیا ونشئه الفاظ حسب ظاهر بی معنا به نظر می رسند ودر پی ترکیب آنها معنا رخ می نماید .
ولی حقیقت این است که این حروف باطنش بدون ترکیب نیز بحری از معانی را در خود جای داده است که درک وتبیین آن برای امثال ینده دشوار است وباید در این خصوص بر ساحل بی کران دانش بزرگان اهل عرفان سفر نمود واز زمزم معرفت آنان جرعه ای نوشید .
چه اینکه حروف وجودی وکلمات تکوینی که بحث آفرینش مربوط آنها است ونه الفاظ عبارات ناسوتی خود داستان دیگر دارد که به گفته آن حکیم نکته آموز :
هزار نکته ی بارک تر ز مو این جاست
تو فهم آن نکنی ای ادیب من ندانم .

3_ گرچه عالم همه کلمات الهی اند وموجودات هستی اعم از کلمات تکوینی وتشریعی کلمه الله اند ولی در خصوص حضرت مسیح اگر تعبیر کلمه به کار برده شده باید گفت :
بیشتر قرآن پژوهان اطلاق «کلمه» را بر حضرت مسیح به معنای مخلوق به کار برده و گفته‌اند:‌از آنجا که حضرت مسیح یکی از مخلوقات بزرگ خدا بوده، «کلمه» بر او اطلاق شده، شبیه این معنا در آیات دیگر قرآن به کار رفته است، از جمله آیه 109 سورة کهف: «قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربّی؛ بگو اگر دریاها به صورت مرکّب برای نوشتن کلمات (مخلوقات) پروردگار من شوند، کلمات (مخلوقات) تمام نمی‌شوند» بنابر این اطلاق «کلمه» به معنای مخلوق به حضرت عیسی به خاطر آن است که او را به عنوان بندة خدا و فرزند حضرت مریم معرفی می‌کند تا پاسخی به مدعیان اُلوهیت و خدا قرار دادن عیسی باشد، زیرا کسی که از مادر متولد می‌شود، مشمول تمام تغییرات دوران جنینی و تحوّلات جهان ماده است، پس چگونه می‌تواند خدا باشد؛ خدایی که از تمام تغییرات و دگرگونی‌ها دور است؟!(7)
گفته شده چون مردم به وسیلة او هدایت شده،‌ کلمة الله نامیده شد،‌چنان که مردم به کلام خدا هدایت شده‌اند، یا چون با کلمه «کُن» که از مصدر جلال خدا و به امر او صدور یافت، به زیور هستی آراسته شد،‌ نه به واسطة نطفه و دانش پدر، کلمة‌الله نامیده شد.
و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسى (ع) است، چون عيسى كلمه ايجاد است، يعنى مصداق كلمه "كن" است و اگر خصوص عيسى را كلمه خوانده با اينكه هر انسانى و بلكه هر موجودى مصداقى از كلمه "كن" تكوينى است ، براى اين بود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى‏گيرد، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مى‏رسد و عوامل مقارن با اين عمل دست به كار مى‏شوند تا فرزند متولد شود و به‏ همين جهت ولادت را مستند به عمل نكاح مى‏كنند همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مى‏كنند و چون انعقاد نطفه عيسى از اين مجرا نبوده و پاره‏اى از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته، قهرا هستيش مستند به صرف كلمه تكوين بوده، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد. پس عيسى خود كلمه است و آيه: " وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" (8) و نيز آخر آيات مورد بحث كه مى‏فرمايد: "إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ، كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ، ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" (9) مؤيد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسى به كلمه است.(10)

پی‌نوشت‌:
1. بحار الانوار، ج 15، ص 10.
2. دایرة‌المعارف جامع اسلامی، ج 10، ص 242، نشر فرهنگی آرایه، تهران 1379ش.
3. نور (24) آیه 35.
4. انسان کامل از نگاه امام خمینی، ص 40، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم 1388ش.
5. بحار الانوار، ج 15، ص 28، حدیث 48.
6. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 202، مؤسسه آثار امام خمینی 1386ش.
7_. تفسیر المیزان، ج 3، ص 300،
8. نساء (4) آیه 171. (مسيح فرستاده خدا و كلمه‏اى است كه خدا آن را به مريم القا كرد و روحى است از او.)
9. مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه نخست او را از خاك درست كرد و سپس به او گفت" باش"، پس او موجود شد. آل عمران (3) آیه 59.
10. طباطبایی محمد حسین، المیزان (ترجمه) ، سید محود باقر موسوی همدانی ، - ، قم، انتشارات اسلامی ، 1374 ه. ش، ج 3 ، ص 301 - 303.

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
ممنون بابت پاسخ‌گویی‌اتان، مطالب خیلی خوبی بود ولی حقیر هنوز کمی مشکل دارم که اگر لطف بفرمایید آنها را هم پاسخ دهید:

۱. پس از نظر فقهی این اشتباه است که فکر کنیم با ازدواج با یک خانم آن خانم تا ابد بر پدربزرگ مادری ما محرم می‌شود؟ یعنی محرمیت عروس با پدرشوهرش و پدر پدرشوهرش متفاوت است از محرمیت او با پدر مادرشوهرش؟

۲. آیا روایتی داریم که در آن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده باشند که ازدواج با همسران امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر ایشان حرام است؟ بخصوص که می‌دانیم احکام ازدواج برای ایشان به طور خاص متفاوت بوده و دستشان بازتر از سایرین بوده است برای ازدواج، چنانکه از این دو آیه بر می‌آید:

[INDENT]يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَ‌هُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْ‌نَ مَعَكَ وَامْرَ‌أَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَ‌ادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۗ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَ‌ضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَ‌جٌ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورً‌ا رَّ‌حِيمًا ... لَّا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَّ‌قِيبًا [الأحزاب، ۵۰ و ۵۲]
ای پیامبر! ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته‌ای برای تو حلال کردیم، و همچنین کنیزانی که از طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است مالک شده‌ای و دختران عموی تو، و دختران عمّه‌ها، و دختران دایی تو، و دختران خاله‌ها که با تو مهاجرت کردند (ازدواج با آنها برای تو حلال است) و هرگاه زن با ایمانی خود را به پیامبر ببخشد (و مهری برای خود نخواهد) چنانچه پیامبر بخواهد می‌تواند او را به همسری برگزیند؛ امّا چنین ازدواجی تنها برای تو مجاز است نه دیگر مؤمنان؛ ما می‌دانیم برای آنان در مورد همسرانشان و کنیزانشان چه حکمی مقرّر داشته‌ایم (و مصلحت آنان چه حکمی را ایجاب می‌کند)؛ این بخاطر آن است که مشکلی (در ادای رسالت) بر تو نباشد (و از این راه حامیان فزونتری فراهم سازی)؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است! ... بعد از این [زنان] دیگر زنی بر تو حلال نیست، و نمی‌توانی همسرانت را به همسران دیگری [که در بین زنان یاد شده نیستند] مبدّل کنی هر چند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه که بصورت کنیز در ملک تو درآید! و خداوند ناظر و مراقب هر چیز است (و با این حکم فشار قبایل عرب را در اختیار همسر از آنان، از تو برداشتیم).
[/INDENT]

اگر به روایتی استناد نشود یک نفر چطور می‌تواند بدون آنکه بداند ۱۱ امام بعدی از سلب رسول خدا هستند یا خیر بگوید که ازدواج رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله با همسران آن فرزندان اشکال دارد یا خیر؟ در روایت درست خاطرم نیست امام رضا علیه‌السلام در مقابل مأمون ملعون یا امام کاظم علیه‌السلام در مقابل هارون ملعون مشابه این حدیث که شما بیان فرمودید آمده ست اما در آن فقط گفته شده است که اگر دختری داشته باشیم نمی‌توانیم او را به عقد رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله درآوریم و به آن استدلال کردند، و البته حقیر باز آن را نفهمیدم چون گمانم این بود که اجداد همگی محرم هستند و نیازی به رابطه‌ی صلبی نیست؟

۳. کیفیت این فرزند صلبی بودن حضرت عیسی علیه‌السلام برای حضرت ابراهیم علیه‌السلام چگونه است؟ آیا مثلاً در زمان حضرت ابراهیم علیه‌السلام نطفه‌ی ایشان کنار گذاشته شد و بعد توسط جبرئیل علیه‌السلام در حضرت مریم سلام‌الله‌علیها القاء شد؟ فکر نکنم اینطور باشد چون حضرت مریم سلام‌الله‌علیها هم از نسل حضرت ابراهیم علیه‌السلام بودند و در نتیجه محرم ایشان بودند و نطفه‌ی حضرت عیسی علیه‌السلام نمی‌توانسته از حضرت ابراهیم علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیها منتقل شده باشد :Gig: شاید هم بشود، چنانکه از یک پدر ممکن است دو پسر ظاهر شود و از آن دو برادر یک پسر و یک دختر که با هم پسرعمو و دخترعمو هستند، در این صورت این دو از صلب یک جد هستند و می‌توانند با هم ازدواج کنند ... اما نه چون اگر آن دختر و پسر مستقیم از صلب آن جد به دنیا می‌آمدند می‌شدند خواهر و برادر و نمی‌توانستند ازدواج کنند ... در مورد حضرت مریم سلام‌الله‌علیها اگر اصلاً این بحث‌ها جایگاهی داشته باشد (یعنی نطفه زمانی از حضرت ابراهیم علیه‌السلام یا یکی از فرزندانشان مثل حضرت یعقوب علیه‌السلام که بنی‌اسرائیل از نسل او هستند گرفته شده باشد) یک طرف واسطه دارد و طرف دیگر بدون واسطه می‌شود، مشابه ازدواج یک زن با عموی خود، که این هم اشکال دارد! :Moteajeb!: پس اینطوری نبوده آیا خبری به ما رسیده است که این اتقال صلب چطور بوده است و اگر ایشان مانند جدشان آد علیه‌السلام بدون پدر خلق شدند چرا نسبتشان به حضرت آدم و بعد از ایشان به حضرت ابراهیم علیه‌السلام می‌رسد؟ می‌دانم قرآن شهادت داده است که اینطور هست، می‌خواهم اگر بشود کیفیتش را متوجه شوم. :Gol:

۴. در مورد حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بحث متفاوت می‌شود از این جهت که اینجا دیگر پدر مستقیم بچه‌ها وجود داشته و وجود مقدس مولی‌الموحّدین بوده و هست، با این حساب دیگر بحث انتقال نطفه از رسول خدا نخواهد بود، شاید بحث اتحاد نفسانی رسول خدا و حضرت امیر صلوات‌الله‌علیهما باشد؟ یا مطلب طور دیگری است؟
با تشکر و عرض پوزش از سؤالات مکررم :Gol::Gol:
یا علی

پس‌نامه: استادگران‌قدر جناب صادق اگر این سؤالات روال تاپیک شما را بر هم می‌زند حقیر از سؤالم صرفنظر می‌کنم و ازشما عذرخواهی می‌کنم :Gol::Gol:


آقای
owari
مدیر اجرای محترم انجمن تاریخ باسلام وتقدیر از شما
باران سیل آسای دانش تان دراین اقلیم هم طوفان به پانموده است !!!!!!!!!!!
اما از طرف آن کاربر در باره پرسش های سود مند تان به نکته ها ی اشاره می شود :

1_ در باره پرسش اول شما باید اشاره نمود که خداوند در سوره نسائ فرمود :
وحلایل ابنائکم من اصلابکم .= از کسانی که ازدواج با آنها بر تو حرام شده زنان فرزندان توست که از صلب تو هستند .
بر خلاف تصور جناب عالی هیچ یکی از فقها در این مسله بین پدر بزرگ پدری شوهر وپدر بزرگ مادری شوهر فرق نگذاشته است .
یعنی همان طور که عرس برای پدر بزرگ پدری شوهر حرام ومحرم است برای پدر بزرگ مادری شوهر نیز حرام است .
ودر این باره تفاوت بین آن دو پدر بزرگ نیست .
در این باره به توضیح المسایل مراجع . ج2 ص465 مسله 2389 . ونیز تفسیر المیزان ذیل همان آیه مراجعه نماید .
2_ در باره پرسش دوم باید گفت :
اولا_ روایت مسله از جمله همان است امام باقر ع خطاب به ابی جارود فرمود ه همین روایت عجالتا کافی است بر اثبات مسله .
ثانیا _ بر خلاف تصور جناب شما عزیز دست پیامبر در مسله ازدواج تا آن اندازه هم باز نموده در کلام شما اشاره شده .
چه خود اشاره نموده اید که برخی ازدواج ها برای حضرت ممنوع شد وتعداد آن هم محدود گردید .
ثالثا _ روایت مسله وجود دارد از جمله همان روایت فوق است .
چه این که روایت مورد اشاره شما مربوط به گفتگوی امام رضا با مأمون است .
درست فهمیده اید اجداد همه محرم اند چه اجداد پدری چه مادری .
3_ در باره سوال سوم تان باید گفت :
این که فردی از صلب کسی محسوب شود لازم نیست که حتما مسقتیم وبی واسطه باشد .
بلکه با واسطه هم مسله صلب تحقق پیدا می کند مثلا همه نسل بشر از صلب آدم ابوالبشر اند گرچه هزاران واسطه خورد اند مثلا فلان دختر دم بخت بر جناب آدم ع حرام است گرچه آدم با هزاران واسطه پدر بزرگ او محسوب می شود .
عیسی ع از صلب ابراهیم ع است واین صلب بودن از طریق مریم انجام شده یعنی مریم از صلب ابراهیم فرزند او که عیسی مسیح است از طریق مادر از صلب ابرهیم محسوب شده ودر قران به صراحت این نکته مطرح گردیده است که بحث آن در فوق ذکر شده .
4_ در باره پرسش اخر تان باید گفت :
اولا _آیا حضرا ت حسنین تنها از طریق امیر مومنان ع از صلب ابراهیم محسوب می شود ؟
ویا از دو طریق یعنی هم از طریق پدر ( علی ) وهم از طریق مادر ش فاطمه زهرا ؟؟
به طور یقین از دو طریق یاد شده آنها از نبیره ابراهیم اند .
ثانیا _ به تصریح قران عیسی از طریق مادرش نبیره ابراهیم محسوب شده پس چرا حسنین از طریق مادر نبیره پیامبر محسوب نشود ؟؟
***************
نکته پایانی گرچه این گونه مسایل به طور مستقیم با متن تاپیک ارتباط ندارد ولی چون مربوط به حضرت زهرا است بالواسطه با تاپیک مرتبط است .
ومشکلی هم ایجاد نمی بلکه در تامین هدف تاپیک که زهرای نمودند اذهان عزیزان است کمک می نماید .

همواره زهرایی باشید .


آقای
owari
... باسلام وتقدیر از شما
...
اما از طرف آن کاربر در باره پرسش های سود مند تان به نکته ها ی اشاره می شود :

1_ در باره پرسش اول شما باید اشاره نمود که خداوند در سوره نسائ فرمود :
وحلایل ابنائکم من اصلابکم .= از کسانی که ازدواج با آنها بر تو حرام شده زنان فرزندان توست که از صلب تو هستند .
بر خلاف تصور جناب عالی هیچ یکی از فقها در این مسله بین پدر بزرگ پدری شوهر وپدر بزرگ مادری شوهر فرق نگذاشته است .
یعنی همان طور که عرس برای پدر بزرگ پدری شوهر حرام ومحرم است برای پدر بزرگ مادری شوهر نیز حرام است .
ودر این باره تفاوت بین آن دو پدر بزرگ نیست .
در این باره به توضیح المسایل مراجع . ج2 ص465 مسله 2389 . ونیز تفسیر المیزان ذیل همان آیه مراجعه نماید .
2_ در باره پرسش دوم باید گفت :
اولا_ روایت مسله از جمله همان است امام باقر ع خطاب به ابی جارود فرمود ه همین روایت عجالتا کافی است بر اثبات مسله .
ثانیا _ بر خلاف تصور جناب شما عزیز دست پیامبر در مسله ازدواج تا آن اندازه هم باز نموده در کلام شما اشاره شده .
چه خود اشاره نموده اید که برخی ازدواج ها برای حضرت ممنوع شد وتعداد آن هم محدود گردید .
ثالثا _ روایت مسله وجود دارد از جمله همان روایت فوق است .
چه این که روایت مورد اشاره شما مربوط به گفتگوی امام رضا با مأمون است .
درست فهمیده اید اجداد همه محرم اند چه اجداد پدری چه مادری .
3_ در باره سوال سوم تان باید گفت :
این که فردی از صلب کسی محسوب شود لازم نیست که حتما مسقتیم وبی واسطه باشد .
بلکه با واسطه هم مسله صلب تحقق پیدا می کند مثلا همه نسل بشر از صلب آدم ابوالبشر اند گرچه هزاران واسطه خورد اند مثلا فلان دختر دم بخت بر جناب آدم ع حرام است گرچه آدم با هزاران واسطه پدر بزرگ او محسوب می شود .
عیسی ع از صلب ابراهیم ع است واین صلب بودن از طریق مریم انجام شده یعنی مریم از صلب ابراهیم فرزند او که عیسی مسیح است از طریق مادر از صلب ابرهیم محسوب شده ودر قران به صراحت این نکته مطرح گردیده است که بحث آن در فوق ذکر شده .
4_ در باره پرسش اخر تان باید گفت :
اولا _آیا حضرا ت حسنین تنها از طریق امیر مومنان ع از صلب ابراهیم محسوب می شود ؟
ویا از دو طریق یعنی هم از طریق پدر ( علی ) وهم از طریق مادر ش فاطمه زهرا ؟؟
به طور یقین از دو طریق یاد شده آنها از نبیره ابراهیم اند .
ثانیا _ به تصریح قران عیسی از طریق مادرش نبیره ابراهیم محسوب شده پس چرا حسنین از طریق مادر نبیره پیامبر محسوب نشود ؟؟
***************
نکته پایانی گرچه این گونه مسایل به طور مستقیم با متن تاپیک ارتباط ندارد ولی چون مربوط به حضرت زهرا است بالواسطه با تاپیک مرتبط است .
ومشکلی هم ایجاد نمی بلکه در تامین هدف تاپیک که زهرای نمودند اذهان عزیزان است کمک می نماید .

همواره زهرایی باشید .

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،

ممنونم بابت پاسخگویی و ممنون بابت اجازه‌ی ادامه‌ی بحث، :Gol: اگرچه ذهن حقیر هنوز درگیر بخشی از پاسخ‌های شماست و فهم آنها برایم ساده نیست ولی چون عنوان کردن آن سؤالات جدید بحث را از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها دور می‌کند فقط به پرسیدن همین سؤال بسنده می‌کنم که آیا انتقال نطفه از سلب جدّ توسط مادر نیاز به بتول بودن مادر دارد؟ چون فقط دو زن شایسته‌ی احراز این صفت بتول بودن شدند و آن دو زن هم همانهایی هستند که نسل از طریقشان منتقل شده است. آیا پاک بودن رحم نیازمند این مهم است؟ نقش حضرت علی علیه‌السلام در انتقال نطفه‌ی امامان علیهم‌السلام چگونه بوده است؟

اگرچه فکر نمی‌کنم درست باشد ولی آیا می‌شود این انتقال نسل توسط حضرت مریم سلام‌الله‌علیها و حضرت زهراء مرضیه سلام‌الله‌علیها را مَجازِ در ظاهر و دلالت کننده به «حقیقت عالم وجود» گرفت؟ مثلاً داریم که حضرت علی علیه‌السلام فرمودند که محمدبن‌ابی‌بکر فرزند من است از صلب ابوبکر، با توجه به اینکه می‌دانیم تمامی شیعیان از طینت اهل بیت علیهم‌السلام هستند ولی خداوند مقدر فرموده است که در دنیا (ظاهر عالم) مؤمن را از کافر و کافر را از مؤمن خارج گرداند در ظاهر این انتقال نطفه به صورت دیگری باشد؟ مثلاً نطفه توسط القائی که از حضرت جبرئیل علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیه انجام گرفته است ولی بخاطر یک ارتباط حقیقی ایشان فرزند حضرت ابراهیم علیه‌السلام باشند و یا در رابطه‌ی زناشویی بین دو دریای بیکران دانش علیهماالسلام نطفه‌ها از حضرت علی علیه‌السلام به حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها منتقل شده باشد و ارتباط نسلی فرزندان با رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله ارتباطی حقیقی باشد همانطور که ارتباط محمدبن‌ابی‌بکر با حضرت علی علیه‌السلام ارتباطی حقیقی است؟
بزرگی می‌فرمود (و البته فکر کنم حدیثی هم در این رابطه خوانده باشم) که در آخرالزمان که امام زمان علیه‌السلام قیام کنند احکام را نه فقط از ظاهر قرآن که از ظاهر و باطن قرآن استخراج می‌کنند و حکم به باطن قرآن می‌نمایند و به همین دلیل برخی احکام فقهی در آن اسلامی که نهایتاً بر سایر ادیان چیره می‌شود (يُظْهِرَ‌هُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) متفاوت از برخی احکام ماست، از جمله اینکه ارث نه از رابطه‌ی نسبی ظاهری و معمولی که از رابطه‌ی حقیقی منتقل می‌شود، یعنی مؤمن از مؤمن ارث می‌برد و کافر از کافر ...، آیا در مورد بحث ارتباط نَسَبی اهل بیت علیهم‌السلام و ارث بردن ایشان از رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هم می‌توان همین معنی را برداشت کرد (البته ایشان از طرف مادر به هر حال باید ارث می‌بردند :Gig:)؟ آیا غصب شدن ارث ایشان توسط مخالفین و قضیه‌ی منحوس سقیفه که باعث گردید تا امامان علیهم‌السلام و قرآن حضرت علی علیه‌السلام و تأویل قرآن و علم قرآن و نهایتاً اکمال دین به حاشیه کشانده شده و به تأخیر افتد نتیجه‌اش این شده است که امروز ارث از پدر به فرزندان ظاهراً صلبی او برسد و اگر آن روز می‌گذاشتند ارث رسول خدا به ایشان برسد امروز هم ما باید به آن احکام باطنی عمل می‌کردیم؟ (این مسأله البته ظاهرش به فدک هم ارتباط دارد اگرچه فدک جزء دارایی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بود و ارث ایشان نبود، ولو ارثیه بودن آن به صورت اشتباه مصطلح درآمده باشد) (منظورم این نیست که وظیفه‌امان امروز چیزی خارج از رساله‌های عملیه باشد، وظیفه‌ی ما امروز عمل به همان رساله‌هاست چنانکه بنی‌اسرائیل با اینکه دینشان اسلام بود ولی دینشان کامل نبود، دین ما هم کامل نبود با اینکه نزول شریعت تکمیل یافته است، نزول یافته ولی مانع از آشکار شدنش گشتند و امروز هم دین خدا غائب است و همچنان مظلوم)
آیا به نظر شما بتول بودن را باید در این انتقال نطفه به عنوان جواب نهایی در نظر بگیریم یا بحث حقیقت نوری ارتباط‌های نسبی (طینتی) و احکام دین خدا هم جایی در این بین دارند؟

با تشکر از لطفتان و از صبرتان :Gol:
یا علی

آیا انتقال نطفه از سلب جدّ توسط مادر نیاز به همان بتول بودن مادر دارد؟ چون فقط دو زن شایسته‌ی احراز این صفت بتول بودن شدند

سلام
منظور شما از بتول بودن چیست؟


سلام
منظور شما از بتول بودن چیست؟

سلام علیکم برادر عزیزم،
تا جایی که خاطرم هست بتول یعنی زنی که عادت نبیند ... در مورد حضرات اهل بیت علیهم‌السلام هم در توضیح آیه‌ی تطهیر ایشان اینطور یادم هست که در حدیثی خواندم که حتی ناپاکی دوران عادت هم در حضرت زهراء سلام‌الله‌ نبود
زنی که عادت نداشته باشد و خون حیض نبیند یعنی دیواره‌ی رحمشان همواره سر جای خود است و این یعنی می‌توانند نطفه را در خود نگاه دارند، اشتباه می‌کنم؟
یا علی

چگونگی خلقت حضرت فاطمه(س)

خلقت نوری در مورد حضرت زهرا علیها‌السلام مسئله کمی عمیق‌تر به نظر می‌رسد، زیرا خلقت سایر اهل‌بیت علیهم‌السلام این گونه مطرح است که از طریق - «اصلاب شامخه و ارحام مطهره» - که در صلب‌های بسیارمنزه و در رحم‌های بسیار پاک بودند؛ واز آنها منتقیل شداند، اما راجع به صدیقه طاهره سلام الله علیها قضیه به صورت دیگری رخ می‌دهد، چرا که نور ایشان در شب معراج و در پی تناول میوه بهشتی به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم منتقل شد.

سلام علیکم و رحمة الله،
در همین راستا، آیا نطفه‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها مانند سایر معصومین علیهم‌السلام از اصلاب‌الشامخة الی الأرحام‌المطهرة منتقل نشده است و یکجا از بهشت آمده است؟ اگر اینطور باشد مشابه همان سؤالات در مورد نسب خود ایشان هم مطرح می‌شود که چطور نسب ایشان به حضرت آدم علیه‌السلام می‌رسد؟ مگراینکه ارتباط نوری مطرح باشد که اگر اینطور باشد هم همه‌ی مؤمنین از نسل ایشان و از اضافه‌ی طینت ایشان هستند نه اینکه ایشان فرزند کسی جز رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله باشند :Gig:
ببخشید، خیلی گیج شدم :Gol::Gig:
ممنون از پاسخ‌گویی‌اتان

سلام علیکم برادر عزیزم،
تا جایی که خاطرم هست بتول یعنی زنی که عادت نبیند ... در مورد حضرات اهل بیت علیهم‌السلام هم در توضیح آیه‌ی تطهیر ایشان اینطور یادم هست که در حدیثی خواندم که حتی ناپاکی دوران عادت هم در حضرت زهراء سلام‌الله‌ نبود
زنی که عادت نداشته باشد و خون حیض نبیند یعنی دیواره‌ی رحمشان همواره سر جای خود است و این یعنی می‌توانند نطفه را در خود نگاه دارند، اشتباه می‌کنم؟
یا علی

علیکم السلام و رحمه الله
بله صحیح است اما شما چون فرمودید اختصاص به دو زن دارد بنده شک کردم که منظورتان چیست چون در روایات وارد شده تمام دختران انبیاء چنین هستند:

2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَطْمَثْنَ‏.

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فاطمه عليها السلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض نميشوند.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 458

سند روایت صحیح است:
الحديث الثاني‏ صحيح.

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏5، ص: 315

مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، لِبَعْضِ الْأَصْحَابِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مَا الْبَتُولُ فَإِنَّا سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ إِنَّ مَرْيَمَ بَتُولٌ وَ إِنَّ فَاطِمَةُ بَتُولٌ فَقَالَ الْبَتُولُ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً أَيْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّهُ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 112

2- الْعِلَلُ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لَا يَطْمِثْنَ إِنَّ الطَّمْثَ عُقُوبَةٌ وَ أَوَّلُ مَنْ طَمِثَتْ سَارَةُ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 81

كِتَابُ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ لِلطَّبَرِيِّ الْإِمَامِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْقُمِّيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ صَعْصَعَةَ بْنِ نَاجِيَةَ عَنْ زَيْدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمِّهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُكَيْنَةَ وَ زَيْنَبَ ابْنَتِي عَلِيٍّ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّ فَاطِمَةَ خُلِقَتْ حُورِيَّةً فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ وَ إِنَّ بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَحِضْن‏
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 112


علیکم السلام و رحمه الله
بله صحیح است اما شما چون فرمودید اختصاص به دو زن دارد بنده شک کردم که منظورتان چیست چون در روایات وارد شده تمام دختران انبیاء چنین هستند
:

سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
حقیر سواد برابری با شما را ندارم، اگر مطلبی می‌گویم اینطور نیست که به شما ایراد بگیرم و تنها مطلبی که در این راستا متوجه نشده‌ام را برایتان بیان می‌کنم: :Gol:


2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ ع صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَطْمَثْنَ‏.

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فاطمه عليها السلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض نميشوند.

الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 458

سند روایت صحیح است:
الحديث الثاني‏ صحيح.

مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏5، ص: 315

طمث آیا دقیقاً مربوط به همان حیض می‌شود؟


مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، لِبَعْضِ الْأَصْحَابِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مَا الْبَتُولُ فَإِنَّا سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ إِنَّ مَرْيَمَ بَتُولٌ وَ إِنَّ فَاطِمَةُ بَتُولٌ فَقَالَ الْبَتُولُ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً أَيْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّهُ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 112

در اینجا صحبت از کراهت است نه حرمت، می‌شود باز برداشت نفی قطعی را از آن کرد؟


2- الْعِلَلُ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لَا يَطْمِثْنَ إِنَّ الطَّمْثَ عُقُوبَةٌ وَ أَوَّلُ مَنْ طَمِثَتْ سَارَةُ.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 81


روایتی دیده بودم که در آن گفته شده بود تا زمان حضرت نوح علیه‌السلام عادت زنان سالیانه بوده است، اما در این زمان زنان بسیار با مردان درآمیختند، خود را آراستند و لباس‌های زرد پوشیده و در محافل ایشان حاضر می‌شدند و اختلاط زیاد شد و خداوند به عنوان عقوبت ایشان عادتشان را ماهیانه نمود تا در هر ماه یک هفته از مردان برکنار باشند، بعد کم‌کم در توالی نسل‌ها و ازدواج بین نسل‌ها با توجه به اینکه زاد و ولد آن زنان که همواره در بستر مردان بودند بیشتر بود فرزندانی که از این زنان بدکار باقی ماند غالب شدند و تمامی زنان از چند نسل بعد همگی عادت ماهیانه پیدا کردند به جای عادت سالیانه (همان ژن غالب در ژنتیک! :Gig:)
[SPOILER]فکر کنم این به آن معنی باشد که تا قبل از حضرت نوح علیه‌السلام زنان تنها می‌توانستند سالی یک بار حامله بگردند و شاید هم برای همین عمرهای مردمان می‌بایست طولانی‌تر می‌بود، هم تعداد انسان‌ها کم بود و هم زاد و ولد کم‌تر بود، اما از بعد از حضرت حضرت نوح علیه‌السلام که زاد و ولد بیشتر شده بود عمرها هم کوتاه‌تر گردید ... شاید هم مسأله طور دیگری باشد، نمیدانم؟ :Gig:[/SPOILER]
آیا سند روایتی که آورده‌اید صحیح است؟


كِتَابُ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ لِلطَّبَرِيِّ الْإِمَامِيِّ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْقُمِّيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ صَعْصَعَةَ بْنِ نَاجِيَةَ عَنْ زَيْدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمِّهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُكَيْنَةَ وَ زَيْنَبَ ابْنَتِي عَلِيٍّ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّ فَاطِمَةَ خُلِقَتْ حُورِيَّةً فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ وَ إِنَّ بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَحِضْن‏
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 112

این حدیث دیگر صراحت خوبی دارد که باعث می‌شود حقیر به کل خلع سلاح گردم اگر سندش درست باشد و اختلافی با قرآن یا احادیث صحیح‌السند دیگر نداشته باشد. :ok:
با تشکر :Gol:
یا علی

سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
حقیر سواد برابری با شما را ندارم، اگر مطلبی می‌گویم اینطور نیست که به شما ایراد بگیرم و تنها مطلبی که در این راستا متوجه نشده‌ام را برایتان بیان می‌کنم: :Gol:

طمث آیا دقیقاً مربوط به همان حیض می‌شود؟

در اینجا صحبت از کراهت است نه حرمت، می‌شود باز برداشت نفی قطعی را از آن کرد؟

روایتی دیده بودم که در آن گفته شده بود تا زمان حضرت نوح علیه‌السلام عادت زنان سالیانه بوده است، اما در این زمان زنان بسیار با مردان درآمیختند، خود را آراستند و لباس‌های زرد پوشیده و در محافل ایشان حاضر می‌شدند و اختلاط زیاد شد و خداوند به عنوان عقوبت ایشان عادتشان را ماهیانه نمود تا در هر ماه یک هفته از مردان برکنار باشند، بعد کم‌کم در توالی نسل‌ها و ازدواج بین نسل‌ها با توجه به اینکه زاد و ولد آن زنان که همواره در بستر مردان بودند بیشتر بود فرزندانی که از این زنان بدکار باقی ماند غالب شدند و تمامی زنان از چند نسل بعد همگی عادت ماهیانه پیدا کردند به جای عادت سالیانه (همان ژن غالب در ژنتیک!

:Gig:)
[SPOILER]فکر کنم این به آن معنی باشد که تا قبل از حضرت نوح علیه‌السلام زنان تنها می‌توانستند سالی یک بار حامله بگردند و شاید هم برای همین عمرهای مردمان می‌بایست طولانی‌تر می‌بود، هم تعداد انسان‌ها کم بود و هم زاد و ولد کم‌تر بود، اما از بعد از حضرت حضرت نوح علیه‌السلام که زاد و ولد بیشتر شده بود عمرها هم کوتاه‌تر گردید ... شاید هم مسأله طور دیگری باشد، نمیدانم؟ :Gig:[/SPOILER]
آیا سند روایتی که آورده‌اید صحیح است؟

این حدیث دیگر صراحت خوبی دارد که باعث می‌شود حقیر به کل خلع سلاح گردم اگر سندش درست باشد و اختلافی با قرآن یا احادیث صحیح‌السند دیگر نداشته باشد.

:ok:
با تشکر :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
حضور با برکت جناب ملا صدرا را در این بحث قدر می دانیم .
اما دیر آمدن او در تاپیک مربوط به بی بی دوعالم کمی سوال بر انگیز است ؟
جناب آقای
owari با تواضع خود همواره در میدان های علمی خط شکن است این بار نیز گل کاشت .
ولی در مجموع آن دو فرهخته بزرگوار توجه دارند که موضوع این طرح شرایط خاص خود را دارد وقرار است که بشتر در محور همان موضوع جرعه نوش زمزم زلال دانش عزیزان باشیم .
ولی در رابطه به بحث مطرح شده نکته های اشاره می شود امید است که آن بزرگواران این نکته ها را حسن ختام تلقی خواهد نمود وما را در ادامه تاپیک از حضور پر برکت شان در تاپیک گل یاس مستفید خواهند نمود چون عزیزان خوب می دانند که بی بی دوعالم بسیار مجهور است باید برای نشر معارف او بشتر تلاش شود .
به هر حال اجازه دهید در آغاز عرض شود :

اصل این مسئله که برخی از افراد و انسان ها به دلایل و ویژگی هایی خاص ، مورد عنایت خاص خداوند قرار می گیرند‌، هم دلایل عقلی و هم دلایل نقلی بر تأیید آن وجود دارد . زنان بزرگی در تاریخ چون حضرت مریم و مردان بزرگی چون اولیای الهی و پیامبران بزرگ خداوند مورد عنایت های خاص الهی بودند‌، به جهت وظیفه خاصی که برعهده داشتند و به دلایلی که در کتاب های کلامی و اعتقادی ذکر می شود.
بنابراین شخصیتی مانند حضرت فاطمه (س) نیز می تواند مورد عنایت قرار گرفته و حیض نبیند. نه تنها چنین عنایت ، بلکه شکل های بالاتر از آن نیز متصور است.
حیض ندیدن ، یک موضوع طبیعی است که امکان وجود آن از نظر عقلی ممتنع نیست. در هر صورت حیض دیدن مربوط به سیستم طبیعی بدن می شود .این سیستم از طرف خداوند می تواند به گونه ای آفریده شود که شخص حیض نبیند و در عین حال خلاف نظام طبیعی و قانون علت و معلولی حاکم بر جهان نباشد.
برخى در انتقاد به این حالت مى گویند: اینکه زهرا علیهاالسلام عادت ماهانه نمى دید ، بیمارى است که نیاز به درمان دارد! یا لااقل نوعى نقص در زنانگى یا شخصیت وى به عنوان یک زن است. بنابراین نمى توان آن را از کرامات و فضائل او شمرد. در خصوص نفاس همین گونه است. این گوینده، عقیده به پاکى زهرا علیهاالسلام از حیض و نفاس را از عقاید بى ارزش و سخیف مى داند.
در پاسخ به نظریه بالا می توان گفت:
1- گاهى اتفاق مى افتد که برخى از زنان به هنگام زایمان خون نمى بینند و یا کم مى بینند اما این نقص در زنانگى یا شخصیت آنان به عنوان زن به شمار نمى رود. البته چنین مواردى بسیار اندک است.
در خصوص پاکى زهرا علیهاالسلام از حیض و نفاس مى گوییم: خروج از تنگناهاى طبیعى نه تنها نقص شمرده نمى شود ، بلکه کرامت و فضیلت است. همچون کرامت مریم علیهاالسلام که بدون اینکه مردى به او دست بزند، به عیسى علیه السلام باردار شد و چون کرامت ساره، همسر ابراهیم علیه السلام که در پیرى به اسحاق باردار شد و همانند همسر زکریا علیه السلام که نازا بود، ولى به یحیى باردار شد. از این گونه کرامات و کارهاى خارق العاده فراوان است.
پاکى زهرا علیه السلام از حیض و نفاس حاکى از مقام بلند و شخصیت ممتاز او میان زنان جهان است. چه به فرموده ى خداوند ، حیض نوعى اذیت و رنج است: «یسألونک عن المحیض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحیض؛ (1)
از تو درباره ى عادت ماهانه ى زنان مى پرسند، بگو: رنجى است. پس هنگام عادت ماهانه، از آمیزش با زنان کناره گیرى کنید».
حیض، زن را در تنگنا و در حالت روانى و جسمانى غیر طبیعى قرار مى دهد. حیض، آن گونه که در روایات آمده، بیمارى است . چنان که فقها مى گویند: حالت عرضى زنانه است که او را از روزه و نماز، و از ورود به مساجد باز مى دارد. زن در ایام حیض در وضعى نیست که بتواند با روحیه اى سرشار از سرزندگى، صفا، پاکى و قوّت زندگى کند.
این حدث(پیشامد) مداوم را نه وضو برطرف مى کند و نه غسل و نه تیمم تا اینکه از بین برود و برطرف شود. خداوند، سرور زنان را که از هرگونه پلیدى پاک گردانده، از این حدث نیز پاک نموده است.
این گرامی داشت زهرا علیهاالسلام و تأکید الهى بر تمایز او از دیگران و مخصوص گرداندن وى به فضیلت و کرامت است، بدون اینکه هیچ گونه تغییرى در طبیعت زنانه او داشته باشد.
خداوند مسبب الاسباب، و قادر است که از قانون علیّت درگذرد، نه اینکه از آن خارج شود و یا آن را نقض کند ، زیرا خداوند، حتى معجزات پیامبران را به واسطه ى اسباب و علل آن به وجود مى آورد و این آفرینش را با علم خود به علل و اسباب انجام مى دهد، در حالى که انسان ها از آن بى خبرند و سابقه هم ندارند. این معناى خرق عادت است که در موضوع معجزات و امور خارق العاده از آن سخن مى گویند.
2- تردید در اعتقاد به پاکى زهرا علیهاالسلام از حیض و نفاس از کسى که به سخنان پیغمبر و بلکه ائمه علیهم السلام تعبد و اعتقاد دارد ، پذیرفتنى نیست. زیرا هرچه پیغمبر و ائمه
مى گویند،ً نمى تواند تردید بر دار باشد. از سوى دیگر هرکس آن را بداند، برایش سودمند و مفید خواهد بود.
روایات در این زمینه بسیار وارد شده است. نمونه هاى زیر را نقل مى کنیم:
1- پیامبر: «فاطمه، بتول نامیده شده زیرا از حیض و نفاس پاک شده است». (2)
2- پیامبر : «دخترم فاطمه، حوریه اى است که حیض نمى بیند». (3)
3- شیخ صدوق به سند خود از عمر بن على علیه السلام از پدرش على علیه السلام روایت کرده که از پیامبر پرسیدند: بتول یعنى چه؟ ما شنیده ایم که گفته اید: مریم و فاطمه بتول اند. فرمود: «بتول کسى است که هرگز خون حیض ندیده است. حیض بر دختران پیامبران مکروه است». (4)
4- قطان از سکرى، از جوهرى، از عباس بن بکار، از عبداللَّه بن مثنى از عمویش ثمامة بن عبداللَّه از انس بن مالک، از مادرش روایت کرده که گفت: «فاطمه خون حیض و نفاس ندید». (5)
5- امام باقر علیه السلام از پدرانش: «فاطمه به چند جهت طاهره نامیده شده است. از جمله اینکه هرگز خون حیض و نفاس ندید».(6)
6- امام صادق علیه السلام: «آیا مى دانى تفسیر فاطمه چیست؟ گفت: از شر مبرا شده را گویند و چون از حیض بازگرفته شده است(7)
7- پیامبر به عایشه فرمود: «فاطمه مانند زنان آدمیان نیست.چنان که آنان مریض مى شوند، مریض نمى شود». (8)
8- امام صادق علیه السلام: «خداوند تا زمانى که فاطمه زنده بود، زنان را بر على علیه السلام حرام کرد. زیرا زن پاکیزه اى بود که حیض نمى دید». (9)
9- عایشه گفت: «هرگاه فاطمه مى آمد، همانند پیغمبر راه مى رفت. هرگز حیض ندید. زیرا از سیب بهشتى آفریده شده بود». (10)
10- اسماء بنت عمیس گفت: «در یکى از زایمان هاى فاطمه حضور داشتم .هنگامى که وضع حمل کرد، خونى ندیدم. به پیامبر
عرض کردم: فاطمه زایمان کرد ولى از او خونى ندیدیم، فرمود: فاطمه حوریه اى است که به شکل انسان آفریده شده است». (11)
11- على علیه السلام: «رسول خدا فرمود: فاطمه، حوریه اى است که در صورت انسان آفریده شده است. دختران پیامبران حیض نمى شوند». (12)
[2- امام باقر علیه السلام: «او را فاطمه نامید. پس گفت... تو را از خون حیض گرفتم (پاک کردم).به خدا سوگند که فاطمه را خداوند
از حیض گرفته است». (13)
13- امام باقر علیه السلام: «دختران پیامبران خون حیض نمى بینند. حیض عقوبت است...» (14)
14- امام صادق علیه السلام: «دختران پیامبران حیض نمى شوند». (15)

پی نوشت ها:
1.بقره، آیه222.
2.ینابیع الموده، ص 260؛ احقاق الحق (بخش ملحقات) ج 10، ص 25؛ مودّةالقربى، ص 103.
3.ذخائرالعقبى، ص 26؛ شرح بهجةالمحافل، ج 2، ص 138؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 54، به نقل از تاریخ بغداد، ج 12، ص 331، کنزالعمال، ج 12، ص 109، ح 3426؛ اسعاف الراغبین در پاورقى نورالابصار، ص 173
4.معانى الاخبار، ص 64، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330، به نقل از ابوصالح مؤذن در الاربعین، تاج الموالید، ص 20؛ کشف الغمه، ج 2، ص 90؛ بحارالانوار، ج 43، ص 15- 16؛ و ج 78، ص 112 ؛ ینابیع الموده، ص 26؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 37؛ علل الشرایع، ج 1، ص 181؛ مصباح الانوار، ص 223؛ مصباح کفعمى، ص 659؛ روضة الواعظین، ص 149؛ دلائل الامامه، ص 55؛ الروضة الفیحاء فى تواریخ النسا، ص 252؛ حبیب السیر، ج 1، ص 433؛ ضیاء العالمین، ج 2، ق 3، ص 7؛ احقاق الحق، ج 10، ص 25، 310؛ ج 19، ص 11 ؛ عوالم العلوم، ج 1، ص 641؛ اعلام الورى، ص 148.
5.امالى صدوق، ص 154؛ بحارالانوار، ج 43، ص 21؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 153 .
6. بحارالانوار، ج 43، ص 19؛ مصباح الانوار، عوالم العلوم، ج 11، ص 66.
7. مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16.
8. مجمع الزوائد، ج 9، ص 202؛ اعلام الورى، ص 148؛ مرأة العقول، ج 5، ص 345؛ الطرائف، ص 111؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 64؛ ضیاءالعالمین، ج 2، ق 3، ص 7.
9. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 64؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16؛ امالى طوسى، ج 1، ص 42؛ مستدرک الوسائل.
10. اخبارالرسول، ص 87؛ احقاق الحق، ج 10، ص 244؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 60.
11. دلائل الامامه، ص 53، 55؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 37
12. دلائل الامامه، ص 52؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 42، ص 13؛ مصباح الانوار و کشف الغمه، ج 2، ص 89؛ علل الشرایع، ص 179؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 55؛
کافى، ج 1، ص 46، المحتضر، ص 132، 138و ص 172، 218.
14. علل الشرایع، ج 1، ص 290؛ بحارالانوار، ج 12، ص 107؛ و ج 81، ص 81؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 153؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 38.
15. الخرائج الجرائح، ج 2، ص 527.

سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته،

ممنونم بابت پاسخگویی و ممنون بابت اجازه‌ی ادامه‌ی بحث،

:Gol: اگرچه ذهن حقیر هنوز درگیر بخشی از پاسخ‌های شماست و فهم آنها برایم ساده نیست ولی چون عنوان کردن آن سؤالات جدید بحث را از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها دور می‌کند فقط به پرسیدن همین سؤال بسنده می‌کنم که آیا انتقال نطفه از سلب جدّ توسط مادر نیاز به بتول بودن مادر دارد؟ چون فقط دو زن شایسته‌ی احراز این صفت بتول بودن شدند و آن دو زن هم همانهایی هستند که نسل از طریقشان منتقل شده است. آیا پاک بودن رحم نیازمند این مهم است؟ نقش حضرت علی علیه‌السلام در انتقال نطفه‌ی امامان علیهم‌السلام چگونه بوده است؟

اگرچه فکر نمی‌کنم درست باشد ولی آیا می‌شود این انتقال نسل توسط حضرت مریم سلام‌الله‌علیها و حضرت زهراء مرضیه سلام‌الله‌علیها را مَجازِ در ظاهر و دلالت کننده به «حقیقت عالم وجود» گرفت؟ مثلاً داریم که حضرت علی علیه‌السلام فرمودند که محمدبن‌ابی‌بکر فرزند من است از صلب ابوبکر، با توجه به اینکه می‌دانیم تمامی شیعیان از طینت اهل بیت علیهم‌السلام هستند ولی خداوند مقدر فرموده است که در دنیا (ظاهر عالم) مؤمن را از کافر و کافر را از مؤمن خارج گرداند در ظاهر این انتقال نطفه به صورت دیگری باشد؟ مثلاً نطفه توسط القائی که از حضرت جبرئیل علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیه انجام گرفته است ولی بخاطر یک ارتباط حقیقی ایشان فرزند حضرت ابراهیم علیه‌السلام باشند و یا در رابطه‌ی زناشویی بین دو دریای بیکران دانش علیهماالسلام نطفه‌ها از حضرت علی علیه‌السلام به حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها منتقل شده باشد و ارتباط نسلی فرزندان با رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله ارتباطی حقیقی باشد همانطور که ارتباط محمدبن‌ابی‌بکر با حضرت علی علیه‌السلام ارتباطی حقیقی است؟
بزرگی می‌فرمود (و البته فکر کنم حدیثی هم در این رابطه خوانده باشم) که در آخرالزمان که امام زمان علیه‌السلام قیام کنند احکام را نه فقط از ظاهر قرآن که از ظاهر و باطن قرآن استخراج می‌کنند و حکم به باطن قرآن می‌نمایند و به همین دلیل برخی احکام فقهی در آن اسلامی که نهایتاً بر سایر ادیان چیره می‌شود (

يُظْهِرَ‌هُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ) متفاوت از برخی احکام ماست، از جمله اینکه ارث نه از رابطه‌ی نسبی ظاهری و معمولی که از رابطه‌ی حقیقی منتقل می‌شود، یعنی مؤمن از مؤمن ارث می‌برد و کافر از کافر ...، آیا در مورد بحث ارتباط نَسَبی اهل بیت علیهم‌السلام و ارث بردن ایشان از رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله هم می‌توان همین معنی را برداشت کرد (البته ایشان از طرف مادر به هر حال باید ارث می‌بردند :Gig:)؟ آیا غصب شدن ارث ایشان توسط مخالفین و قضیه‌ی منحوس سقیفه که باعث گردید تا امامان علیهم‌السلام و قرآن حضرت علی علیه‌السلام و تأویل قرآن و علم قرآن و نهایتاً اکمال دین به حاشیه کشانده شده و به تأخیر افتد نتیجه‌اش این شده است که امروز ارث از پدر به فرزندان ظاهراً صلبی او برسد و اگر آن روز می‌گذاشتند ارث رسول خدا به ایشان برسد امروز هم ما باید به آن احکام باطنی عمل می‌کردیم؟ (این مسأله البته ظاهرش به فدک هم ارتباط دارد اگرچه فدک جزء دارایی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بود و ارث ایشان نبود، ولو ارثیه بودن آن به صورت اشتباه مصطلح درآمده باشد) (منظورم این نیست که وظیفه‌امان امروز چیزی خارج از رساله‌های عملیه باشد، وظیفه‌ی ما امروز عمل به همان رساله‌هاست چنانکه بنی‌اسرائیل با اینکه دینشان اسلام بود ولی دینشان کامل نبود، دین ما هم کامل نبود با اینکه نزول شریعت تکمیل یافته است، نزول یافته ولی مانع از آشکار شدنش گشتند و امروز هم دین خدا غائب است و همچنان مظلوم)
آیا به نظر شما بتول بودن را باید در این انتقال نطفه به عنوان جواب نهایی در نظر بگیریم یا بحث حقیقت نوری ارتباط‌های نسبی (طینتی) و احکام دین خدا هم جایی در این بین دارند؟

با تشکر از لطفتان و از صبرتان :Gol:
یا علی

باسلام وتشکر .
1_ بحث بتول بودن در نوبت دیگر تا حدودی روشن شد .
نقش حضرت امیر ع در مسله یاد شده به همان صورت معمول وطبیعی خود مطرح است
ولی این به معنای نفی نقش وجود جد مادری ( رسول خدا ) در انتقال نور وجود ائمه نیست
زیرا ائمه ع به واسطه زهرا از صلب پیامبر منتقیل شده همه افراد این چنین اند مسله روشن است لذا در قران فرمود :
...حلایل ابنائکم من اصلابکم = این تعبیر چنان که قبلا بیان شد شامل جد پدری ومادری هر دو می شود .
اگر نقش جد مادری نادیده گرفته شود تعبیر من اصلابکم که درقران آمده معنا پیدا نمی کند وطبق آن تعبیر قران جد پدری ومادری هر دو در مسله یکسان است .
یعنی نوه از دو صلب ( جد پدری ومادری ) بدنیا می آید تنها تفاوت در این است که در یکی واسطه پدر است ودر دیگری واسطه مادر است .
2_ به طور یقین جریان حسنین وسایر ائمه ع در مسله با جریان محمد ابوبکر کاملا فرق دارد .
وائمه واقعا وبه معنای مصطلح عرفی وفقهی وفلسفی ( وجود شناختی ) فرزند پیامبر واز صلب اوهستند ومسله مجاز وحقیقت به مفهوم که در کلام شما آمده در باره آنها مطرح نیست .
چه این که عیسی به معنای واقعی از صلب ابراهیم است ( ولی از طریق مادر = مریم ) نه آن طور که شما تصویر نموده اید .
واین مسله برای همه انسان ها است واختصاص به عیسی وائمه ع ندارد یعنی همه نوه ها فرزند پدر بزرگ مادری شان محسوب می شوند همان طور که فرزند پدربزرگ پدری شان است .
_ گفتنی است که مسله محمد ابوبکر ممکن است از این باب باشد که در روایت آمده رسول خدا فرمود :
انی وعلی ابوا هذه الامه = من وعلی پدر این امت هستیم .
ومسایل از این قبیل ....
3_ بحث ظهور احکام دین در زمان ظهور حضرت مهدی کمی با مسله مورد بحث فاصله دارد لذا تبیین آن در این جا با بحث مورد نظر کم ارتباط است .
_ در آینده بخواست خدا خواهد آمد که فدک ملک بی بی بوده است ونه ارث او .

سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
حقیر سواد برابری با شما را ندارم، اگر مطلبی می‌گویم اینطور نیست که به شما ایراد بگیرم و تنها مطلبی که در این راستا متوجه نشده‌ام را برایتان بیان می‌کنم:

سلام مجدد خدمت دوست گرامی و عزیز
اینهمه تواضع و فروتنی حضرتعالی دلالت بر علم والایتان دارد.
طمث آیا دقیقاً مربوط به همان حیض می‌شود؟

فیض کاشانی در الوافي، ج‏3، ص: 745 می گوید: لا يطمثن بيان‏ [HL]يعني لا يحضن‏[/HL]

[طمث‏]:طَمَثَهَا يَطْمِثُها بالكسر و يَطْمُثُها بالضّمّ، طَمْثاً: افْتَضَّها، و عَمَّ به بعضُهم الجِمَاعَ. قال ثَعلب: [HL]الأَصْلُ الحَيْض‏[/HL]
تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏3، ص: 232

طمث‏: طَمِثَت‏ المرأَةُ تَطْمَثُ‏ طَمْثاً، و طَمَثَتْ‏ تَطْمُثُ‏، بالضم، طَمْثاً، و هي‏ طامثٌ‏: [HL]حاضَت‏[/HL]و قيل: إِذا حاضَتْ أَوَّلَ ما تَحِيضُ؛ و خصَّ اللحياني به حَيْضَ الجارية.
لسان العرب، ج‏2، ص: 165

و الطَّمْثُ‏: الدم. و طَمَثَتْ‏ المرأة تَطْمُثُ‏ بالضم: [HL]حاضت[/HL]، و طَمِثَتْ‏ بالكسر لغة.
مجمع البحرين، ج‏2، ص: 258

الطَّامِثُ‏: [HL]لغة في الحائض‏[/HL]
كتاب العين، ج‏7، ص: 412

[HL]الطَّمْثُ‏: دم‏ الحيض‏ و الافتضاض‏، و الطَّامِثُ‏: الحائض‏[/HL]
مفردات ألفاظ القرآن، ص: 524

وطمثت المرأة طمثا من باب ضرب : [HL]إذا حاضت[/HL] . وبعضهم يزيد عليه أوّل ما تحيض ، فهي طامث بغير هاء . ومن باب تعب لغة .
التحقيق في كلمات القرآن الكريم،ج7،ص:115

در اینجا صحبت از کراهت است نه حرمت، می‌شود باز برداشت نفی قطعی را از آن کرد؟

مِصْبَاحُ الْأَنْوَارِ، لِبَعْضِ الْأَصْحَابِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مَا الْبَتُولُ فَإِنَّا سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ إِنَّ مَرْيَمَ بَتُولٌ وَ إِنَّ فَاطِمَةُ بَتُولٌ فَقَالَ الْبَتُولُ الَّتِي لَمْ تَرَ حُمْرَةً أَيْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّهُ مَكْرُوهٌ فِي بَنَاتِ‏ الْأَنْبِيَاءِ
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 112
همانطور که مستحضرید مکروه اسم مفعول کلمه کره به معنای ناپسند بودن است.
در این حدیث از بتول بودن حضرت فاطمه و مریم سوال شده که پیامبر معنی آن و دلیل آن را بیان می نمایند معنای آن را حیض نشدن می دانند و دلیل آن را ناپسند بودن حیض در بنات انبیاء می داند اما تعلیل مذکور را عام می آورند که در تمام دختران انبیاء این ناپسند است با توجه به اینکه تعلیل مذکور که عام است را پیامبر در مورد دو نفر آورده و از آن تعلیل عام بتول بودن دو نفر را نتیجه گرفته، نتیجه می توان گرفت که تمام دختران انبیا اینچنین است (این قرینه داخلی حدیث است اما قرائن خارجی حدیث هم روایات فراوان دیگری است که وجود دارد) مثل اینکه گفته شود حضرت موسی معصوم است به این معنا است که او از خطا و اشتباه و گناه به دور است زیرا گناه در انبیاء عملی ناپسند است.از اینکه گفته شده گناه در انبیاء ناپسند است عدم گناهکاری حضرت موسی که یکی از پیامبران است را نتیجه گرفته می توان نتیجه گرفت که گناه در تمام انبیا ناپسند است یعنی هیچ نبی مرتکب گناه نمی شود.

در واقع می توان گفت قسمت اول فرعی از حکم کلی فانه مکروه فی بنات الانبیا است.

روایتی دیده بودم که در آن گفته شده بود تا زمان حضرت نوح علیه‌السلام عادت زنان سالیانه بوده است، اما در این زمان زنان بسیار با مردان درآمیختند، خود را آراستند و لباس‌های زرد پوشیده و در محافل ایشان حاضر می‌شدند و اختلاط زیاد شد و خداوند به عنوان عقوبت ایشان عادتشان را ماهیانه نمود تا در هر ماه یک هفته از مردان برکنار باشند، بعد کم‌کم در توالی نسل‌ها و ازدواج بین نسل‌ها با توجه به اینکه زاد و ولد آن زنان که همواره در بستر مردان بودند بیشتر بود فرزندانی که از این زنان بدکار باقی ماند غالب شدند و تمامی زنان از چند نسل بعد همگی عادت ماهیانه پیدا کردند به جای عادت سالیانه (همان ژن غالب در ژنتیک! )

بله بنده هم این روایت را دیده ام:
وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْبَاقِرُ ع- إِنَّ الْحَيْضَ لِلنِّسَاءِ نَجَاسَةٌ رَمَاهُنَ‏ اللَّه‏ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَ قَدْ كُنَّ النِّسَاءُ فِي زَمَنِ نُوحٍ ع- إِنَّمَا تَحِيضُ الْمَرْأَةُ فِي السَّنَةِ حَيْضَةً حَتَّى خَرَجَ نِسْوَةٌ مِنْ مَجَانِّهِنَ‏ وَ كُنَّ سَبْعَمِائَةِ امْرَأَةٍ فَانْطَلَقْنَ فَلَبِسْنَ الْمُعَصْفَرَاتِ مِنَ الثِّيَابِ وَ تَحَلَّيْنَ وَ تَعَطَّرْنَ ثُمَّ خَرَجْنَ فَتَفَرَّقْنَ فِي الْبِلَادِ فَجَلَسْنَ مَعَ الرِّجَالِ وَ شَهِدْنَ الْأَعْيَادَ مَعَهُمْ وَ جَلَسْنَ فِي صُفُوفِهِمْ فَرَمَاهُنَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحَيْضِ عِنْدَ ذَلِكَ فِي كُلِّ شَهْرٍ يَعْنِي أُولَئِكَ النِّسْوَةَ بِأَعْيَانِهِنَ‏ فَسَالَتْ دِمَاؤُهُنَّ فَأُخْرِجْنَ مِنْ بَيْنِ الرِّجَالِ فَكُنَّ يَحِضْنَ فِي كُلِّ شَهْرٍ حَيْضَةً فَشَغَلَهُنَّ اللَّهُ تَعَالَى بِالْحَيْضِ وَ كَسَرَ شَهْوَتَهُنَّ قَالَ وَ كَانَ غَيْرُهُنَّ مِنَ النِّسَاءِ اللَّوَاتِي لَمْ يَفْعَلْنَ مِثْلَ مَا فَعَلْنَ يَحِضْنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ حَيْضَةً قَالَ فَتَزَوَّجَ بَنُو اللَّائِي يَحِضْنَ فِي كُلِّ شَهْرٍ بَنَاتِ اللَّائِي يَحِضْنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ حَيْضَةً فَامْتَزَجَ الْقَوْمُ فَحِضْنَ بَنَاتُ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ فِي كُلِّ شَهْرٍ حَيْضَةً فَكَثُرَ أَوْلَادُ اللَّائِي يَحِضْنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ [شَهْرٍ] حَيْضَةً لِاسْتِقَامَةِ الْحَيْضِ‏ وَ قَلَّ أَوْلَادُ اللَّائِي يَحِضْنَ فِي كُلِّ سَنَةٍ حَيْضَةً لِفَسَادِ الدَّمِ قَالَ فَكَثُرَ نَسْلُ هَؤُلَاءِ وَ قَلَّ نَسْلُ أُولَئِكَ.
امام باقر عليه السّلام فرمود: همانا حيض نجاستى است براى زنان كه خداى عزّ و جل ايشان را بدان مبتلا ساخته است، زنان در زمان حضرت نوح عليه السّلام چنين بودند كه هر زنى در سال يك بار حائض ميشد تا اينكه جمعى از زنان‏ از پنهانگاه و محلّ ستر و حجاب خود خارج شدند و ايشان هفتصد زن بودند كه براه افتادند و كارشان اين شد كه لباسهاى رنگين و زرد پوشيدند و زينت و زيور آويختند و بوى خوش بكار بردند، سپس از محلّ و شهر خود خارج شدند و در شهرها پراكنده شدند، با مردان نشست و برخاست كردند و همراه آنان در عيدها و جشنها حضور مييافتند و در صفهاى مردان تنگاتنگ آنان مى‏نشستند، پس خداى عزّ و جلّ ايشان را با حيض در آن هنگام گرفتار ساخت در تمام ماهها. يعنى همان گروه زنان و بس، پس خون آنان روان شد و مردان آنان را از بين خود بيرون كردند، پس آنان در هر ماه حائض ميشدند و خداى تعالى با حيض و شكست و كاستى آوردن در شهوتشان آنان را مشغول و گرفتار ساخت. و فرمود: ولى زنان ديگر غير از ايشان كه همانند ايشان رفتار نكرده بودند در هر سال فقط يك بار حائض ميشدند، بعدها پسران زنانى كه هر ماه يك بار حائض ميشدند با دختران آن زنانى كه در هر سال يك بار حائض ميشدند وصلت نمودند و آن قوم در هم آميختند، و با يك ديگر مخلوط شدند، پس دختران اين گروه و آن گروه در هر ماه يك بار دچار حيض ميشدند و اولاد و نسل زنانى كه در هر ماه يك بار حائض ميشدند بسبب برخوردارى از استقامت مزاج كه ناشى از حيض است رو به افزونى گذاشت و زياد شد و نسل آنان كه در سال يك بار حيض ميديدند بسبب فساد خون موجود در رحم رو به كاهش گذاشت و كم شد، و فرمود: در نتيجه نسل اين گروه كه صاحب عادت ماهانه بود بسيار شد و نسل آن گروه كه سالانه حائض ميشدند كم شد.

من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 88

اما توضیح...
علامه مجلسی روایتی که بنده نقل کردم را می آورد و در ادامه آن می گوید:

بيان: لعل المعنى أول من طمثت من بنات الأنبياء في كل شهر للخبر الآتي‏
بیان:شاید معنی اولین کسی که حیض دید منظور اولین نفر از دختران انبیاء در هر ماه باشد به خاطر خبری که نقل خواهد شد
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏78، ص: 81
و سپس همین روایت را که شما اشاره کردید در ادامه می آورد.

البته نظر حقیر این است که روایتی که شما بدان استناد کردید دارای سند معتبر نیست و به دلیل ضعف سند نیازی به اینگونه توجیه کردن هم نیست زیرا این روایت که شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه مرسل آورده و همچنین سندی را هم که شیخ صدوق در علل الشرایع ذکر کرده ضعیف است:
سندی که در علل الشرایع ذکر شده:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: الْحَيْضُ مِنَ النِّسَاءِ نَجَاسَة...

از علی بن الحسین السعدآبادی توثیقی در کتب رجالی یافت نشد

آیا سند روایتی که آورده‌اید صحیح است؟

شیخ صدوق در علل الشرایع ایتچنین سند را می آورد:
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ ص لَا يَطْمَثْنَ إِنَّمَا الطَّمْثُ عُقُوبَةٌ وَ أَوَّلُ مَنْ طَمِثَتْ‏ سَارَةُ.
علل الشرائع، ج‏1، ص: 290

پدر شیخ صدوق که از موثقین است از سعد بن عبد الله (فهرست‏ الطوسي /ص‏216 : جليل القدر واسع الأخبار كثير التصانيف ثقة ) از احمد محمد بن عیسی (رجال‏الطوسي /ص‏351 : ثقة ) از علی بن حکم (فهرست‏ الطوسي /ص‏264 : ثقة جليل القدر) از ابی جمیله (ثقه علی التحقیق عند بعض المتاخرین) از ابی جعفر...

این حدیث دیگر صراحت خوبی دارد که باعث می‌شود حقیر به کل خلع سلاح گردم اگر سندش درست باشد و اختلافی با قرآن یا احادیث صحیح‌السند دیگر نداشته

وَ أَخْبَرَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الْخَيَّاطِ الْقُمِّيِّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْعَسْكَرِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي صَعْصَعَةُ بْنُ سَيَّابِ بْنِ نَاجِيَةَ أَبُو مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَمِّهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ سُكَيْنَةَ وَ زَيْنَبَ ابْنَتَيْ عَلِيٍّ، عَنْ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): إِنَّ فَاطِمَةَ خُلِقَتْ حُورِيَّةً فِي صُورَةِ إِنْسِيَّةٍ، وَ إِنَّ بَنَاتَ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَحِضْن‏
دلائل الإمامة (ط - الحديثة)، ص: 145
سند روایت متصل است اما بررسی دقیق آن نیاز به زمان دارد که متاسفانه بنده وقت بررسی آن را ندارم اما حتی اگر سند روایت ضعیف هم باشد روایت ضعیف می تواند به عنوان موید روایات دیگر قرار گیرد که همین وایت را می توان موید همان روایت اول گرفت.


... لذا در قران فرمود :
...حلایل ابنائکم من اصلابکم = این تعبیر چنان که قبلا بیان شد شامل جد پدری ومادری هر دو می شود .
اگر نقش جد مادری نادیده گرفته شود تعبیر من اصلابکم که درقران آمده معنا پیدا نمی کند وطبق آن تعبیر قران جد پدری ومادری هر دو در مسله یکسان است .
یعنی نوه از دو صلب ( جد پدری ومادری ) بدنیا می آید تنها تفاوت در این است که در یکی واسطه پدر است ودر دیگری واسطه مادر است .

سلام علیکم استاد بزرگوارم و ممنون بابت پاسخ‌های زیبایتان، :Gol:
به عنوان ان شاء الله آخرین سؤالم آیا اینکه سید بودن از طریق پدر منتقل می‌شود و اگر مادر سید باشد تنها فرزند مستقیمش (که ۹ ماه در رحم او پرورش یافته است) داران شأن سیادت (البته متفاوت از سیادت سید بودن) خواهد بود دلالت بر تفاوت نقش نَسَبی مادر و پدر می‌کند و چنین تفاوتی در مورد اهل بیت و حضرت عیسی علیهم‌السلام‌أجمعین به صورت استثناء برداشته می‌شود؟ (چون نسب حضرت عیسی علیه‌السلام فقط از طریق مادر منتقل شده است، اگرچه فکر کنم در مورد اهل بیت علیهم‌السلام بتوان گفت که نسب هم از طریق پدر و هم مادر منتقل شده است، درست است؟) آنچه که از طریق جبرئیل علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیها منتقل شد تنها مثلاً آغازگر فرایند تولید جسم بچه بوده است و خودش محتوی نسب و جرمی نبوده است؟
با نهایت تشکر بابت علم و حلم و رفقتان :Gol:
یا علی

سلام
اگر منظور (از سیادت) افتخاری است كه انسان به سبب انتساب به خاندان پیامبر دارد، در این جهت فرقی بین این كه از طرف پدر به این خاندان مربوط باشد یا مادر، نیست؛ و اگر احكام فقهی سیادت، مثل تعلق خمس به فقرای این خاندان و حرمت زكات و صدقه بر آنان و مثل آن ـ یعنی احكام ظاهری ـ مورد نظر است، باید گفت این به فرهنگی باز می گردد كه در جامعه عرب بوده، و اسلام هم بر آن صحه گذارده است، كه انتقال انتسابات خانوادگی از طریق پدر باشد؛ همان طور كه امروزه نام خانوادگی پدر بر فرزندان گذارده می شود؛ و این ربطی به كمال و نقص زن ندارد.
آیه الله جوادی آملی در این خصوص می فرمایند: «هیچ امتیازی بین زن و مرد نیست اگر فقط پدر سید باشد، روشن است که بچه‏ های او چه دختر باشند و چه پسر، سید محسوب می‏شوند و احکام فقهی شان به نحو سیادت مترتب است‏، یعنی می‏توانند از خمس استفاده کنند و زکات بر آنها حرام است مگر زکات سادات، ولی اگر زن سیده بود فرزندان او چه پسر و چه دختر این حکم را ندارند. و این صرفا یک حکم فقهی است که در خصوص زکات و خمس آمده است، یعنی از یک مال نمی‏توانند استفاده کنند و از مالی دیگر می‏توانند استفاده کنند.
گرچه مرحوم سید مرتضی‏(ره) فتوا داده است که اگر کسی از طرف مادر هم به بنی ‏هاشم انتساب داشته باشد خمس به او تعلق می‏گیرد و بعضی از فقهای دیگر نظیر صاحب حدائق هم این فتوا را پذیرفته‏ اند اما معروف بین امامیه آن است که فقط در صورتی از خمس می‏تواند استفاده کند که انتسابش از طرف پدر باشد.
(کتاب زن در آیینه جلال و جمال، بحث سیادت از طرف مادر)

سلام علیکم استاد بزرگوارم و ممنون بابت پاسخ‌های زیبایتان، :Gol:
به عنوان ان شاء الله آخرین سؤالم آیا اینکه سید بودن از طریق پدر منتقل می‌شود و اگر مادر سید باشد تنها فرزند مستقیمش (که ۹ ماه در رحم او پرورش یافته است) داران شأن سیادت (البته متفاوت از سیادت سید بودن) خواهد بود دلالت بر تفاوت نقش نَسَبی مادر و پدر می‌کند و چنین تفاوتی در مورد اهل بیت و حضرت عیسی علیهم‌السلام‌أجمعین به صورت استثناء برداشته می‌شود؟ (چون نسب حضرت عیسی علیه‌السلام فقط از طریق مادر منتقل شده است، اگرچه فکر کنم در مورد اهل بیت علیهم‌السلام بتوان گفت که نسب هم از طریق پدر و هم مادر منتقل شده است، درست است؟) آنچه که از طریق جبرئیل علیه‌السلام به حضرت مریم سلام‌الله‌علیها منتقل شد تنها مثلاً آغازگر فرایند تولید جسم بچه بوده است و خودش محتوی نسب و جرمی نبوده است؟
با نهایت تشکر بابت علم و حلم و رفقتان :Gol:
یا علی


باسلام وتشکر .
در ابتدا باید گفت : سیادت عنوانى است براى مردان و زنانى که در طول نسب خویش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ رسول اللَّه) مى‏رسند. هر کس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف یا فرزندان او برسد، سید محسوب مى‏شود.
اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بنى هاشم مى‏گویند. برخى از اینان به عموهاى پیامبر مثل ابوطالب و ابولهب، عباس و حمزه مى‏رسند. بنابراین فرزندان عباس عموى پیامبر که اصطلاحاً به آنان بنى عباس مى‏گویند، سید محسوب مى‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاى طالب و عقیل و جعفر طیار و على(ع) و نسل آنان (تا کنون هر چه هستند) سیدند. پیامبر اسلام از جهت پسرانش (طیب و طاهر و قاسم و ابراهیم) چون در کودکى از دنیا رفتند، نسلى ندارد و فقط از طریق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پیدا کرد که فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاى حسن و حسین و زینب و ام کلثوم از طریق پدرشان على(ع) سید بودند.
تمامى ائمه معصومین و فرزندانشان از طریق على(ع) به هاشم مى‏رسند و سید هستند. بنابراین سیادت تنها انتساب به پیامبر نیست، بلکه از جهت انتساب به طالب و على و عقیل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاى پیامبر) نیز سیادت حاصل شده و حضرت على(ع) سید بوده است و فرزندان او نیز سید هستند.
اما انتساب برخی از سادات به پیامبر خود شرافت مضاعفی برای آنان است که از طریق دختر ایشان حضرت فاطمه (س)حاصل شده است . اینکه سادات فعلی ذریّه پیامبر نامیده شدند، از این جهت می باشد. اگر چه غالباً فرزندان و نسل از طریق پسر به جد منتسب می شوند، اما به جهت روایات متعدد که از پیامبر نقل شده، حضرت فرزندان فاطمه را فرزندان خود دانسته ، انتساب آنان را به خود مورد تأکید قرار داده است.
در نتیجه اگر مراد از سیادت، انتساب به خاندان نبوت باشد، تفاوتى ندارد که از جهت پدر انتساب صورت گرفته باشد، یا از جهت مادر.
بنابراین حتى اگر یکى از اجداد مادرى از سادات باشند، شرافت سیادت براى همه نوادگان محفوظ است. همان گونه که امام حسن و امام حسین(ع) و دیگر امامان(ع) از طریق مادرى به پیامبر(ص) منتسب هستند. دیگران نیز اگر از طریق مادر به پیامبر منتسب باشند، از شرافت این انتساب بهره‏مند مى‏باشند.
امّا اگر مراد از سیادت، احکام فقهى آن باشد، بنا به نظر مشهور عالمان اسلامى هر کسى که از طریق پدرى به هاشم، جدّ دوم پیامبر منتسب باشد، احکام ویژه سیادت شامل او مى‏شود.(1)یعنی اگر فقیر باشد ، می توان به او خمس داد و گرفتن زکات بر او حرام است ولی کسی که از طریق مادر منتسب به هاشم است ، نمی تواند خمس دریافت نماید بلکه می توان زکات به او داد.
دلیل این مطلب استفاده از روایاتی است که در این زمینه داریم مشهور از فقها بر اساس این روایات فرموده اند اگر از جهت مادر منتسب شد حکم سید را ندارد فقط مرحوم سید مرتضی عقیده داشته که سیادت و احکام آن از جهت مادر هم صحیح است(2)
روایت حماد عن العبد الصالح (ع) : «و من کانت أمه من بنی هاشم و أبوه من سائر قریش فان الصدقات تحل له و لیس له من الخمس شی‏ء، لأن اللّه تعالى یقول: (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ ..»
امام کاظم (ع) در این روایت فرموده است کسانی که از جهت مادر منتسب به بنی هاشم هستند می توانند از زکات بگیرند و نمی توانند از خمس بگیرند ، زیرا خدای تعالی فرموده است مردم را به نام پدرانشان بخوانید.(3)
آیت الله بهجت فرموده است : کسانی که مادرشان سید است ،در آثار اخروی از ذریه هستند.(4)

پى نوشت‏:
1. عروه الوثقى، ج 2، کتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.
2 و 3 . مستمسک العروة الوثقى، ج‏9، ص: 574
4 . استفتا آت، ج3 ،سوال 3783.

[FONT=microsoft sans serif]عرض سلام و ادب خدمت همراهان گرامی

در ابتدا ازینکه به میان بحث حضرات عالی آمدم، عذرخواهی میکنم.:Gol:

تاپیک پیرامون خطبه حضرت زهرا سلام الله علیه است، جناب صادق سوالم از حضرت عالی این هست كه چرا اميرالمؤمنين پس از رسيدن به خلافت، فدک را شخصاً تصاحب نكردند و يا بین فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیه تقسيم ننمودند؟

[FONT=microsoft sans serif]عرض سلام و ادب خدمت همراهان گرامی

در ابتدا ازینکه به میان بحث حضرات عالی آمدم، عذرخواهی میکنم.:Gol:

تاپیک پیرامون خطبه حضرت زهرا سلام الله علیه است، جناب صادق سوالم از حضرت عالی این هست كه چرا اميرالمؤمنين پس از رسيدن به خلافت، فدک را شخصاً تصاحب نكردند و يا بین فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیه تقسيم ننمودند؟


باسلام وتشکر .
سوال بسیار خوب ومناسب بحث مطرح نموده اید ولی کمی زود هنگام است .
چون در ادامه این تاپیک در جای خودش بخواست خداوند در خصوص مسله فدک به تفصیل بحث خواهد .
ولی چون سوال مطرح شده باید پاسخ آن را تقدیم نمایم :

امام در زمان خلافتش ضمن نامه‌ای به «عثمان بن حنیف» فرماندار بصره نوشت: «بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین...؛(1)
آری از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده است، «فدک» در دست ما بود. مردمی بر آن بخل ورزیدند و مردمی سخاوتمندانه از آن چشم‌پوشی کردند.»
از کلام حضرت فهمیده می‌شود که آن حضرت ضمن گلایه از کار نادرست خلفا در غصب «فدک» آن را در زمان حکومت خود پس نگرفت و به دست فرزندان حضرت زهرا(س) قرار نداد. حال چرا حضرت آن را به صاحبان اصلی‌اش نداد، دو نوع می‌توان پاسخ داد:
1 - امام در جریان بیعت و آغاز زمانداریش، به برگرداندن حقوق و اموال (که در دوره حاکمان پیش غصب شده بود) اصرار ورزید و بسیار تأکید کرد. حال پس از رسیدن به قدرت، اگر «فدک» را پس می‌گرفت،‌به ذهن برخی خطور می‌کرد آن همه اصرار برای خودش بود!
امام نخواست ‌کاری کند که دیگران در باره‌اش این گونه قضاوت کنند و در بارة حضرت بگویند: اعلان پس گرفتن اموال غصب شده و رد آن به صاحبان، مقدمه برای به دست آوردن باغی بود که در زمان خلفا مورد دعوا و گفتگو بود؛ یعنی بگویند: برای این که فدک را تصرف نماید، پس گیری زمین ها و مزارعی را که توسط عثمان بخشیده شده بود، عنوان کرد.
برای این که این گونه قضاوت نکنند و دشمنان خرده‌گیری ننمایند، امام با بزرگواری از کنار این حق گذشت و از آن سخنی به میان نیاورد؛ تا به مردم بفهماند حکومت علوی برای احقاق حقوق مردم تلاش می‌کند.
اگر امام زمامداری را پذیرفت، برای یاری رساندن به مظلومان و محرومان است،‌نه برای منافع شخصی خود. طبیعی است فرزندان فاطمه (س) نیز به این عمل راضی بودند.
نظیر این سخن از امام موسی بن جعفر (ع) نقل شده است. حضرت در پاسخ به این سؤال که چرا امام علی (ع) در دورة زمامداریش فدک را تصرف نکرده، فرمود:
«لأنا أهل البیت لا یؤخذلنا حقوقنا ممن ظلمنا إلا هو و نحن اولیاء المؤمنین إنما نحکم لهم و نأخذ حقوقهم ممن ظلمهم و لا نأخذ لانفسنا؛(2) چون ما اهل بیت پیامبر چنین خصوصیتی داریم که حقوق‌مان را از کسانی که به ما ستم کرده‌اند، جز خدا نمی‌ستاند؛ ما اولیای مؤمنان هستیم.
به نفع آنان فرمان می‌رانیم و حقوق آنان را از کسانی که به آنان ستم روا داشته‌اند، می‌ستانیم، ولی برای خود در این راه تلاشی نمی‌کنیم.»
از سخن امام کاظم (ع) به دست می‌آید که امامان و رهبران الهی همواره برای احیای حقوق مردم تلاش می‌کنند؛ اما در مورد حقوق شخصی خود که ربطی به حقوق مردم نداشته باشد، اقدامی نمی‌کنند و کریمانه از کنار آن می‌گذرند. پس نگرفتن فدک در دوره زمامداری امام علی(ع) از همین قبیل است.(3)
2 - برخی از عالمان دینی همانند مرحوم سلطان الواعظین شیرازی در کتاب شب‌های پیشاور می‌گویند: به جهت اوضاع خاصی که در زمان زمامداری امام علی(ع) بر جامعة اسلامی حاکم بود، حضرت قدرت پس گیری فدک را نداشت.
توضیح: امام در شرایطی حکومت را در دست گرفت که مردم از سیاست‌های عثمان ناخرسند بودند؛ ولی نسبت به سیاست‌های دو خلیفة پیشین به ویژه سیاست‌های عمر رضایت داشتند. سیاست‌ها و سنت‌های عمر، در جامعة اسلامی آن زمان ریشه دوانده بود .مردم حاضر نمی‌شدند از آن سنت‌ها و سیاست‌ها دست بردارند. ابن ابی الحدید در این باره می‌نویسد: در زمان زمامداری امام علی(ع) در کوفه مردم تجمع کردند و از حضرت خواستند فردی را به عنوان امام جماعت نماز «تراویح»(4) منصوب کند، تا در شب‌های ماه رمضان نمازهای مستحبی را با او به جماعت برگزار نمایند. حضرت به آنان گوشزد نمود این کار بدعت و برخلاف سنت رسول (ص) است. پیامبر «به جماعت خواندن نمازهای مستحبی» را منع کرده است.
آنان بدون توجه به رهنمود حضرت، یکی را به عنوان امام جماعت برگزیدند و نماز تراویح را برگزار کردند.
این خبر به حضرت علی(ع) رسید و برای نهی از منکر ، فرزندش امام حسن مجتبی (ع) را فرستاد و با آنان در این باره سخن گفت. آن عده وقتی که دیدند حکومت علوی در پی جلوگیری از این کار برآمده است، فریاد زدند: ای وای، سنت عمر را می‌خواهند نابود کنند.(5)
با وجودی که امام مردم را آگاه نمود که در زمان پیامبر چنین نمازی متداول نبود، و این نماز در زمان عمر بنا نهاده شد و رسول خدا اجازه ندارد تا نمازهای مستحبی خوانده شود،‌مردم حاضر نشدند تا از این سنت عمر چشم پوشی نمایند و تابع فرمان امام باشند.
بنابراین چگونه حضرت می‌توانست فدک را به فرزندان فاطمه(س) پس بدهد؟
از سیاست‌های ابوبکر و عمر بود که از دست حضرت زهرا(س) و فرزندانش جدا باشد. حال اگر حضرت علی فدک را می‌گرفت،‌فریاد سر می‌دادند که ای وای،‌علی برخلاف سیاست عمر عمل می‌کند! نیز حضرت را متهم می‌کردند که غاصب است! حضرت با وجود چنین اوضاعی نمی‌توانست فدک را پس بگیرد.(6) تا این موضوع مسایل مهم تر و اصلی تر جامعه اسلامی را تحت تأثیر منفی قرار ندهد.

پی‌نوشت‌ها:
1- نهج البلاغه، صبحی صالح، نامة 45.
2 - علل الشرایع صدوق، باب العلل التی من اجلها ترک فدکاً.
3- ترجمة گویا و شرح فشرده نهج البلاغه،‌ج3، ص 445 و 446.
4- نماز تراویح نمازی است که اهل سنت به عنوان نماز مستحبی در شب‌های ماه رمضان به صورت جماعت به جا می‌آورند و این شیوه و سنتی است که از عمر، خلیفة دوم بر جای مانده است.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ،‌ج12، ص 282.
6- سلطان الواعظین شیرازی، شب‌های پیشاور، ص 710.

[FONT=Times New Roman]
جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1798 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/4_______________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1795 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/2___________________.jpg)

جهت نمایش تصویر با اندازه اصلی 2000x1921 پیکسل کلیک کنید
IMAGE(http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/20204/6________________.jpg)

[FONT=microsoft sans serif]

[FONT=microsoft sans serif]گفت : در می زنند مهمان است
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]گفت: آیا صدای سلمان است؟
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]این صدا، نه صدای طوفان است
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif] مزن این خانهء مسلمان است
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]مادرم رفت پشت در، اما
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]گفت:آرام ما خدا داریم
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]ما کجا کار با شما داریم
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif] و اگر روضه ای به پا داریم
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]پدرم رفته ما عزاداریم
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]پشت در سوخت بال و پر، اما
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]آسمان را به ریسمان بردند
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]آسمان را کشان کشان بردند
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]پیش چشمان دیگران بردند
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]مادرم داد زد بمان! بردند
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]بازوی مادرم سپر،اما
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]بین آن کوچه چند بار افتاد
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]اشک از چشم روزگار افتاد
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]پدرم در دلش شرار افتاد
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]گفت: یک روز یک نفر اما...
[FONT=microsoft sans serif]
[FONT=microsoft sans serif]
(سیدحمیدرضابرقعی)

[FONT=microsoft sans serif] :Sham:

سلام علیکم و رحمة الله،
در همین راستا، آیا نطفه‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها مانند سایر معصومین علیهم‌السلام از اصلاب‌الشامخة الی الأرحام‌المطهرة منتقل نشده است و یکجا از بهشت آمده است؟ اگر اینطور باشد مشابه همان سؤالات در مورد نسب خود ایشان هم مطرح می‌شود که چطور نسب ایشان به حضرت آدم علیه‌السلام می‌رسد؟ مگراینکه ارتباط نوری مطرح باشد که اگر اینطور باشد هم همه‌ی مؤمنین از نسل ایشان و از اضافه‌ی طینت ایشان هستند نه اینکه ایشان فرزند کسی جز رسول خدا صل‌الله‌علیه‌وآله باشند
ببخشید، خیلی گیج شدم
ممنون از پاسخ‌گویی‌اتان

در این باره در آموزه های دینی سخن بسیار آمده از جمله

رسول الله(ص) فرمود:
« خداوند مرا آفرید .علی و فاطمه و حسین و حسین را خلق کرد، پیش از آن که آدم را بیافریند. در آن هنگام که نه آسمانی ساخته شده بود، و نه زمین پهناوری وجود داشت. نه تاریکی بود و نه روز، نه خورشید بود و نه ماه، نه بهشت بود و نه دوزخ».

عباس عموی پیامبر پرسید: آغاز آفرینش شما چگونه بود؟ فرمود:
«هنگامی که خداوند اراده کرد ما را بیافریند، کلمه‌ای گفت و از آن کلمه نوری آفرید . بعد کلمه دیگری گفت. از آن کلمه روح را خلق کرد، بعد نور را با روح به هم آمیخت . مرا و علی و فاطمه و حسین و حسین را آفرید. ما او را تسبیح می‌کردیم».(1)

در روایت دیگر آمده : رسول خدا (ص): خدا من و علی و فاطمه و حسن و حسین را هفت هزار سال قبل از خلق دنیا آفرید. (2)

فرمود: اولین مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به یگانه شمردن و ستایش خدا رو آوردیم .سپس ملائکه را خلق کرد . وقتی آنان ارواح ما را به صورت نور واحد دیدند، شخصیت ما را بزرگ شمردند. ما تسبیح خدا گفتیم تا ملائکه بدانند که ما آفریدگان اوییم . او از صفات ما منزه و پیراسته است . ملائکه به تسبیح ما، تسبیح گفتند. (3)

البته همه این روایات در مورد خلقت نوری حضرت می باشد. اما قطعا خلقت عنصری و مادی حضرت از طریق آدم بوده است .

از این گونه روایات معلوم می‌شود که حضرات پنج تن نه تنها قبل از هبوط آدم بلکه قبل از خلقت جهان آفریده شده‌اند. مراد این گونه روایات وجود نوری آنها است و نه وجود مادی و عنصری و زمینی آنان، چون این مرحله از وجود آنها از نسل آدم و از صلب عبدالمطلب و در زمان خاصی به دنیا آمده‌اند.


[/HR]
پی‌نوشت‌:
1. بحار الانوار، ج 15، ص 10.
2. صدوق، خصال، قم ، انتشارات اسلامی ، 1362 ش، ج1، ص82.
3. صدوق، علل الشرایع، نجف ، حیدریه، 1385 ق ، ج1، ص6.

استاد بزرگوارم جناب صادق،
دو سؤال در مورد پست اخیرتان دارم:
۱. آیا سجده اگر برای تمام موجودات فقط تکوینی باشد درست است که خداوند بفرماید همه و بخشی از انسان‌ها در سجده هستند؟ آیا نخواهد گفت همه در سجده هستند و به طور خاص از میان انسان‌ها برخی بیشتر (یعنی همچنین به صورت تکوینی) در سجده هستند؟ منظورم اشاره به عطف در آیه‌ی شریفه‌ی ۱۸ از سوره‌ی حج است که آیه‌ای سجده‌دار است. آیا وجوب سجده بر این آیه خودش دلیلی بر تشریعی بودن این سجده‌ها نیست؟
۲. آن بیان زیبایی که از حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها بیان فرمودید و آن تفسیر مرحوم امام رحمه‌الله که بر آن افزودید همه خیلی خوب و زیبا و درست. حال آیا می‌شود اینطور هم تعبیر کرد که سجده یعنی اوج تواضع که برای انسان به صورت تشریعی از قرار دادن پیشانی (که محل درک حضور انسان است چنانکه ظاهراً جایگاه حافظه‌ی موقت انسان می‌باشد؟) بر روی خاک پست حاصل می‌شود و برای موجودات دیگر و در واقع هر موجود دیگر همینکه حقیقت وجودی‌اشان بروزی در عالم دنیا (به معنای پست‌تر) داشته باشند این خودش سجده است برای خداوند؟ در این صورت موجودات دنیایی حتی جمادات آن باید حقیقتی داشته باشند که آن حقیقت برای خداوند در سجده است، آیا چنین تعبیری درست است؟ اگر درست باشد باید برای فرشتگان که برگزیدگان خداوند هستند هم نظری در دنیا قائل شد که فکر می‌کنم جمادات گزینه‌ی خوبی باشند، چون لااقل برای حجرالأسود به طور خاص چنین تناظری را داریم. اگر این درست باشد با توجه به اینکه تمام عالم وجود در بعد کثرتش از پرتوی از نور حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها است شاید بتوان نتیجه گرفت که تمام بروز عالم و به طور خاص دنیا یک سجده‌ی حضرت زهراء سلام‌الله‌علیهاست برای خداوند عزّ و جلّ. آیا این تعابیر درست هستند یا اصلاً امکان دارند که درست باشند؟
با تشکر :Gol:
یا علی

موضوع قفل شده است