فاجعه تلخ 21 تیر 1367
تبهای اولیه
فاجعه تلخ 21 تیر 1367 و روایتی از مقاومت عشایر و روستاییان دهلران
به گزارش ایلام فردا،روزهای آخر جنگ بود، رژیم بعث عراق باری دیگر حملات خود رااز سر گرفته بود و غاصبانه بر سرزمینمان میتاخت؛ یکی از همین تاخت و تازها، فاجعه تلخ 21 تیرماه 1367 بود که تا 25 تیر همین ماه ادامه داشت؛ در این حادثه، دشمن از زمین و هوا به منطقه مرزی از جمله «دهلران» آتش میریخت؛ اگرچه صدامیون با بالگرد و تانکهایش مردم بیگناه را مورد هجوم قرار دادند، اما باری دیگر دست الهی در یاری مردم مظلوم، دیده شد و رزمندگان بومی و غیربومی به کمک مردم عشایر منطقه با سلاحهای سبک و سرد در مقابل دشمن ایستادند و آنها را از سرزمینمان بیرون راندند.
با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 مردم این دو شهر مرزی کاملاً تخلیه کرده و به صورت آوارههای جنگی در منطقه عقبه در اردوگاههای جنگزده سکونت گرفتند. در این میان اکثریت مردم جنگزده دهلران بعد از آوارگی از شهر دهلران در مسیر جاده مواصلاتی دهلران به مهران، در میان اردوگاههای جنگزده که در دل کوهها و درهها و یا روستاهای متروکه بر سر چشمههای آب اسکان گرفتند و در واقع منطقه عملیاتی را ترک نکردند
.
خرابههای شهر دهلران بعد از حملات هوایی رژیم صدام
علاوه بر اینکه جوانان آنها در خطوط مقدم مشغول دفاع از نظام اسلامی بودند، خانوادههای آنها در بطن جنگ و در بعضی از اردوگاهها و روستاها شاید از رزمندگان اسلام نیز جلوتر خط پدافندی را ایجاد کرده بودند. این مردمان که در مناطق هاویان، بیشهدراز، سنگر نادر قیر آب، ویله، مازعبدلی، دول منیری، جابرانصار، حاضر میل، تم تم آب، گیسری سکونت گرفته بودند، ضمن اینکه خط مقدم جبهه بودند و موجب دلگرمی رزمندگان اسلام میشدند. از هیچ امکاناتی حتی برق و روشنایی و آب لولهکشی، بهداشت و درمان بهرهمند نبودند و از سال 1359 تا آخرین لحظات جنگ تحمیلی در ایجاد این خط پدافندی و دفاع از کیان اسلامی در اثر بمبارانهای هوایی، گلولهبارانها، حملات زمینی دشمن و حضور در عملیاتهای گسترده و چریکی و نبرد با ضدانقلاب هدایت شده توسط رژیم بعثی تعداد زیادی از فرزندان و پدران و مادران آنها به شهادت رسیده و یا به دست دشمن بعث به اسارت برده شدند.
چادرهای جنگزدگان دهلران در جنگ
علاوه بر این، روستائیان و جنگزدگان مرزنشین تعداد زیادی از یگانهای ارتش جمهوری اسلامی، سپاه و نیروهای مردمی محور عملیاتی چنگوله تا فکه را عهدهدار بودند.
در بین این مقاومتهای مردمی، روزهای آخر جنگ تحمیلی عراق علیه ایران حوادث بسیار تلخی رخ داد که کمتر از آن یاد شده که یکی از این فجایع مربوط به روز 21 تیرماه 1367 است که رزمندها در طول 220 کیلومتر در خط مقدم بودند.
حجم آتشهای دشمن و بمبارانها به خصوص بمبارانهای شیمیایی که بعضاً بر روی رودخانهها و چشمههای آب برای آلودگی فرود میآمد و از طرفی شدت گرمای بیسابقه آن روز سختی این حملات را بیشتر کرده بود چرا که به گفته بزرگان و ریشسفیدان منطقه، باد سوزان روز بیست و یکم تیرماه همه منطقه را فراگرفته بود و موسم معروف این منطقه که به لفظ محلی آن را (سویر) و یا (سموم) مینامند، وزیدن گرفته بود.
این شرایط جوی به خودی خود باعث هلاکت آدمی میشود و مزید بر علت شده بود تا دشمن بعثی با سوءاستفاده از این شرایط طبیعی، حمله ناجوانمردانه خود را آغاز و جناحهای مختلف به سوی شهر دهلران و رزمندگان مستقر در این محور و روستاییان جنگزده ساکن بر جاده مواصلاتی دهلران، مهران تاخت و تاز کند، به گونهای که استفاده از سلاحهای شیمیایی به خصوص در آلوده کردن منابع آبی چشمهها و چاههای آب در عقبه نیروها و بمبارانهای هوایی در شهر دهلران و موسیان و هجوم تانکها و نفربرها باعث شد که لحظات اولیه این حمله منجر به اشغال جاده مهران ـ دهلران و دهلران به اندیمشک و در نتیجه به محاصره درآمدن چندین هزار نیروی رزمنده در خطوط مقدم جبهه و روستاییان در خط دوم شود.
در جریان درگیری، رزمندههای غیربومی از این شرایط جوی اطلاعی نداشتند، وقتی بعد از ساعتها تشنگی به آب میرسیدند، آب میخوردند و بعد از لحظهای به شهادت میرسیدند، در حالی که این بچهها باید در ابتدا وارد آب میشدند، بدنشان آب میخورد و بعد آب میخوردند
زنده یاد عباس عبدالی به همراه کودکان در اردوگاه آوارگان زرینآباد
این محاصره با حرکات فاجعهآمیزی چون تعقیب نیروها و گسیل آنها به سمت مناطق صعبالعبور و بیراههها برای فراهم کردن زمینه تشنگی و خستگی دنبال میشد. سربازان اسلام و مردم که خانوادههایی متشکل از زنان و کودکان بیگناه بودند در اثر تشنگی به شهادت میرسیدند. برخی از رزمندگان اسلام که از اهالی بومی منطقه نبودند به خاطر عدم آشنایی به راهها و ورود به درهها و تنگهها و نقاط رملی باعث تحلیل آنها و سردرگمی در بیابانها میشد و ارتش تا دندان مسلح بعث با تانک و نفربرها مردم و نیروها را تعقیب میکردند و آنان را در لحظات خستگی، زیر شنی تانکها قرار میدادند و یا آنها را شهید و به اسارت میگرفتند.
البته مردم و رزمندهها در ارتفاعات، هم از بمباران هوایی در امان بودند و هم از تانک و نفربرهای عراق؛ ناگفته نماند که نفربرهای عراق گاهی تا قسمتی از پایههای کوه مردم را تعقیب کردند، اما رزمندهها و مردم محلی جلوی آنها را گرفتند.
دشمن به قدری بر منطقه تسلط داشت که از داخل هلیکوپترها با تفنگهای خود رزمندگان را از پای درمیآورد و هم کار شناسایی را انجام میداد. نیروهای رزمنده به دلیل شرایط بسیار نامساعد آب و هوایی و حجم آتش دشمن و عدم تدارکاترسانی مناسب، با دستهای خالی مقاومت میکردند؛ تشنگی زیاد هم آنها را وادار میکرد تا به دنبال مناطق آبی و چشمههای آب باشند که در این مناطق بسیار اندک بود و تعداد کمی برکههای آب نیز به مواد شیمیایی آلوده شده بود.
در منطقه رملی فکه درختچههایی سبزه مانند وجود دارد که در محل آنها را (گز) مینامند و از فاصله بسیار زیاد به منزله سراب و یا باغچههایی که نشان از آب بدهد، پیدا هستند، در حالی که این درختچههای خود رو، در میان رملها رشد کرده و هیچ آب و یا رطوبتی در کنار آنها وجود نداشت. بیشتر بچههای غیربومی با دیدن این درختچهها مسیر خود را به سمت آنها انحراف داده و تا رفتن به این مکانها که از نظر راهپیمایی در این رملها توان جسمی افراد به خاطر سخت بودن راهپیمایی در شنهای روان کاهش پیدا کرده و در نتیجه موجب از بین رفتن آنها در اثر تشنگی و خستگی میشد.
رزمندگان بومی هر چند از نظر زیستی نسبت به رزمندگان غیربومی مقاومتر بودند و به کورهراهها آشنایی داشتند، اما اضطراب و نگرانی و دلمشغولی آنها و عدم اطلاع از سرنوشت خانوادههایشان که در روستاهای معرض مستقیم جنگ بودند، امان را از آنها بریده بود.
در مسیر عقبنشینی هر کس بنا به قدرت و توانایی خود باید از مهلکه نجات پیدا میکرد. گاهی افراد در همان نقاط اولیه جان میدادند و برخی راه زیادی را طی میکردند. برخی به غارها و درهها برای یافتن اندک سایهای پناه میآوردند و همانجا میماندند.
رزمندگان اسلام و روستاییان مرزنشین که بیشتر زنان و مردان و بچههای خردسال بودند باید برای خروج از محاصره دشمن ارتفاعات صعبالعبوری را که تنها راه نجات بود، طی میکردند. رژیم بعثی با همکاری گروهک ضدانقلاب هر لحظه مسیرهایی را که مردم میتوانستند از آنها عبور کنند، به اشغال درمیآورد یا اینکه با بمباران هوایی ناامن میکرد. در میان روستاییان دیدن افرادی بسیار سالخورده و حتی نابینا و معلول جسمی بسیار نگرانکننده بود.
پیرمرد نابینا، مرحوم صفر دارابزاده
یکی از همین افراد، مرحوم «صفر دارابزاده» از اهالی روستای ما (بیشهدراز) بود که دیگر تحمل راه رفتن را نداشت و مقداری آب و غذا برایش گذاشتند و او را به امان خدا در یک غار جا گذاشتند.
در این حوادث، مادری بود که دختر بچه خود را در حین بمباران در یک منزلگاه جا گذاشته بود، وقتی به همراه دیگر مردم به نقطهای رسید و سراغ دخترش را گرفت، مطلع شد که کسی از فرزندش خبر ندارد؛ این مادر چنان ناله میکرد که سایر مردم از نالهاش به گریه آمدند.
تشییع پیکر شهید خوبآیند
در این حملات خانوادههایی بودند که فرزندان و سرپرستشان شهید و یا به اسارت بعثیها درآمدند؛ پیرمردی کشاورز بود که در اثر بمباران به شهادت رسیده بود و جنازهاش بر دوش خانوادهاش که مسیری طولانی را پیاده طی میکردند، تشییع میشد. مادرانی که هر لحظه خبر شهادت و اسارت فرزندانشان به دستشان میرسید. بچههای رزمندهای که به خاطر نیافتن اعضاء خانواده خود در میان کوهها در دلهره و نگرانی بودند و خانمهای حاملهای که زمان وضع حمل آنها رسیده بود و سقط جنین میشدند. این گروه به هر مکان امنی که میرسیدند، دشمن آنها را شناسایی میکرد و با بمباران و توپخانه آنها را آوارهتر میکرد.
من آن زمان در شرایطی بودم که با موتور به جاده میآمدم، جلوی ماشینهای کمپرسی را در جاده اندیمشک ـ دهلران میگرفتم و کامیون و تریلیها را موظف میکردیم که خانوادهها را تا فاصلهای حمل کنند و به عقب برگردانند. خانوادهها را سوار ماشینها میکردیم.
مردم روستایی و رزمندگان تلاش میکردند که بعد از گذشتن از ارتفاعات، خود را به منطقه امن به نام «زرینآباد» که در شمالیترین نقاط کوهستانی شهرستان دهلران بوده برسانند، اما قبل از رسیدن مردم، ارتش بعث این منطقه را زیر آتش خمپاره و توپخانه قرار داد، تانک و نفربرهای دشمن از یک جاده کوهستانی قصد پییشروی و اشغال منطقه زرین آباد را داشتند که با عبور از این منطقه شهر ایلام و مناطق ملکشاهی نیز کاملاً در معرض خطر قرار میگرفت.
بعد از یک هفته، به مناطق مختلف رفتیم تا شهدا را پیدا کنیم؛ پیکرها روی زمین افتاده بودند و به خاطر شدت گرما سیاه شده بودند. شهدای زیادی بودند، بچهها به بیراهه رفته بودند، حتی در مناطق خارج از منطقه عملیات، وارد درهها و کوهها و غارها شده بودند.
در این جریان جمع زیادی از مردم و رزمندهای بومی و غیربومی به اسارت بعثیها درآمدند؛ اسرای این حادثه برای ما تعریف میکردند: «وقتی در گرما اسیر میشدیم، دستان ما را با سیم میبستند و به کابینهایی بردند؛ بدترین برخوردها را با اسرای ایرانی داشتند، گاهی از شدت، هول دادن به زمین میخوردیم؛ بعد از تحمل گرمای شدید ما را به سوله بزرگی بردند. بچهها زخمی بودند. چند روزی بود که آب نخورده بودیم، گرسنگی و تشنگی و گرمای هوا سختی این اسارت را دو چندان میکرد. از یک طرف هم شکنجه عراقیها ما را از پا درمیآورد.»
حادثه 21 تیرماه 1367 به مدت 4 روز و با شکست خفتبار دشمن و رشادت نیروهای مردمی و رزمندگان اسلام در روز 25 تیرماه به پایان رسید، هر چند که از این روز به عنوان تراژدی یاد میشود، اما مقاومت مردم و تحمل تمام سختیها و کاستیها با هدف حفظ نظام اسلامی ستودنی است.