قرآن ! من شرمنده توام .....

تب‌های اولیه

1266 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

قَالَ إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُواْ بِهِى وَ أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَـفِلُونَ 13 قَالُواْ لَـلـءِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّـآ إِذًا لَّخَـسِرُونَ 14

گفت: «اينكه او را ببريد همواره سخت مرا اندوهگين مى كند، و مى ترسم - در حالى كه از او در غفلتيد - گرگ او را بخورد.» 13 گفتند: «اگر به راستى گرگ او را بخورد - حال آنكه ما گروهى نيرومند و متحديم - در آن صورت ما بى چون گروهى بس زيانكار (و بى بندوبار) خواهيم بود.» 14

آيات 13 و 14 ـ پاسخ يعقوب با كمال ملايمت اين بود كه من از دورى يوسف غمگين مى شوم و نيز مى ترسم ـ در صورت غفلتِ شما ـ گرگ او را بخورد، حُزن او كه مسلّم بود ولى معمولاً گرگ آدم را بكلى نمى خورد و اگر هم بخورد پيراهنش را سالم نمى گذارد.

روى اين اصل گرگ خواره گى خود راهنمائى بود براى برادران يوسف كه اگر مى خواهيد عذرى بياوريد به همين عنوان باشد، كه در آخر كار رسوا گردند، ولى اينان با شتاب زدگى و ناآگاهى در پاسخ يعقوب گفتند: اگر او را گرگ بخورد ـ در حاليكه ما گروهى نيرومند هستيم ـ زيانبار خواهيم بود، و آيا اى پدر ما را اينگونه ناچيز و ناتوان گرفته اى كه با وجود ما ده تن نيرومند گرگ برادر كوچكمان را بخورد.
و "انا اذا لخاسرون" بدين معنى است كه اگر در عين نيرومندى، در حفاظت برادرمان گرگ او را بدرد، در داشتن نيرو و برادرى خيلى زيانكاريم، كه هيچ نيستيم، و اين خود تهديدى است نسبت به يعقوب كه گويى ما را به هيچ گرفته كه درباره برادرمان به ما اطمينان ندارد.

فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِى وَ أَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَـبَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ 15

پس هنگامى كه او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهان خانه ى (آن) چاه بيفكنند، و سوى او وحى كرديم كه به راستى آنان را همانا از اين كارشان - در حالى كه باريك بينى نمى كنند - با خبرى مهم آگاه خواهى كرد. 15

آيه 15 ـ "و أوحينا اليه" دومين دليل بر نبوئت يوسف است كه در همان هنگام طفوليت داراى مقام نبؤت و وحى شد. گرچه هنوز وحى اش رسالتى نيست، بلكه خودى است و وحى احكامى هم نيست، بلكه بيانگر موضوعى از موضوعات پنهان است، و اين خود مقدمه و آستانه وحى حكمى رسالتى است چنانكه در آيه (22) خواهد آمد.

وَ جَآءُو عَلَى قَمِيصِهِى بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ 18

و (پرچم وار) با پيراهنش كه آغشته به خونى دروغين بود آمدند. (يعقوب) گفت: «(نه!) بلكه نفوس اماره ى شما كارى (دروغين) را برايتان آراسته است. پس (اينك جاى) صبرى زيباست. و بر آنچه توصيف مى كنيد، تنها مورد يارى خداست.» 18

آيه 18 ـ "و جاءوا ... بدم كذب" در سه بُعد كذبش معلوم بود، يكى اينكه خون انسان با خون حيوان فرق دارد، و خون پيراهن يوسف خون انسان نبود، ديگر آنكه گرگ انسان خوار نيست گرچه او را بدرد، سوم آنكه اگر هم يوسف را خورده پس چرا پيراهن آلوده به خون يوسف سالم است، چنانكه در آيه اشاره اى به پاره بودن پيراهن نيز نشده، بلكه اين همان پيراهن سالم يوسف است،

در هر صورت يعقوب اين جريانات آشكار را و نيز وحى را بگونه اى پنهان دانست، كه يوسف هنوز زنده است، و برادران در اين جريان خود را فريفته اند، چنان "فصبر جميل" در پيامد اين ناگوارى و اينكه اينان خود را گول زده اند معلوم است كه يوسف زنده است، زيرا صبر برمُرده معناى دُرستى ندارد.

وَ جَآءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُو قَالَ يَـبُشْرَى هَـذَا غُلَـمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضَـعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمُم بِمَا يَعْمَلُونَ 19 وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِم بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ 20

و كاروانى رهسپار آمد. پس (كارگر) آب آور خود را فرو فرستادند (و) او دلوش را (به آن چاه) انداخت. گفت: «مژده! اين يك پسرى است!» و او را چون كالايى پنهان داشتند،حال آنكه خدابه آنچه مى كردندبسى داناست. 19واورا به بهايى ناچيز - چند درهم كم شمار - فروختند، و در آن از زاهدان [: بى اعتنايان و كم جويان ]بودند. 20

آيات 19 و 20 ـ بر خورد سوم بار يوسف: كسانى كه يوسف را از جايگاه پنهانى چاه يافتند او را بعنوان مالى در نظر گرفتند كه يوسف با حالتى وحيانى اكنون عنوان بضاعت و مال يافته، و نه مال عادى، بلكه بر مبناى آيه (20) مالى كم ارزش: "دَرهِمَ مَعْدوُدَةٍ" و در همين چند در هم هم "كانوا فيه من الزاهدين"، در فروش يوسف دقت و اهميت قائل نبودند، بلكه به همان بهائى كه خريدار مى خواست او را فروختند. و اينان هرگز برادران يوسف نبوده اند،

زيرا آيه (19) آمدن سير كنندگانى ديگر را به ميان آورده، كه اين آمدن پس از جريان برادران يوسف عليه السلام بوده است، و اگر اينان همان برادران بوده اند قاعده فصاحت و صحت اين است كه بجاى "جاءت سيارة" همان «جاءوا» تكرار شود، كه و بالاخره هر لفظى معناى خود را در بر دارد كه در گذشته برادران و اكنون رهگذران مقصودند، وانگهى "يا بُشرى هذا غلام" بشارتش از كسانى است كه سابقه اى از اين پسر نداشته اند.

وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُو ءَاتَيْنَـهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ 22

و چون به رشدهايش رسيد، او را حاكميتى و علمى (بسيار) داديم. و نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم. 22

آيه 22 ـ "ولّملا بلغ أشدّه" حداقل بمعناى رَسائى به سه نيروى محكم است كه جسم، عقل و رشدش كه زمينه هاى رسالتى است كامل شده كه "آتيناه حكما و علما" حكم و علم هر دو رسالتى است، گر چه قبلاً «أوحينا» دليل بروحى بوده جز آنكه وحى داراى مراحل نبؤت، رسالت، نبوّت، ولايت عزم و امامت بر انبيا است، اكنون يوسف در دومين مرحله وحى كه رسالت است قرار گرفته و «يجتبيك» در آغاز اشاره به نبوئت است.

نبوئت مانند لقمان كه به او وحى مى شده ولكن رسالتى درباره وحى نداشته، بلكه خود تابع رسالت توراتى بوده است، چنانكه "وكذلك نجزى المحسنين" رسالت و حيانى را در زمينه احسان در كل جهات معرفى كرده و نه آنكه هر محسنى رسول گردد، بلكه رسالت در زمينه احسان كارىِ ويژه است.

وَ رَ وَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِى وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَ بَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُو رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُو لاَ يُفْلِحُ الظَّــلِمُونَ 23

و آن (بانو) كه يوسف در خانه اش بود با او (براى كام گيرى از او) رفت و آمدهايى (شهوت زا و محبت افزا) كرد، و همه ى درها(ى عذر و بهانه) را به رويش بست و گفت: «واى بر تو (كه به من تن نمى دهى يوسف) گفت: «پناه بر خدا! او پروردگار من است كه به من جايگاهى نيكو داده است. بى گمان ستمكاران رستگار نمى كنند.» 23

آيه 23 ـ "هو فى بيتها" از جمله جرياناتى است كه يوسف را بيشتر به عمل جنسى با زليخا وادار مى كند، زيرا از بيرون نيامده، بلكه در قصر پادشاهى و تحت مراقبت زليخا است، و كس ديگرى هم در خانه نيست. و "عن نفسه" اين مراوده را بگونه اى تبيين مى كند كه يوسف را در اين جريان از خود بى خود كند، اين از نظر درونى زليخا و يوسف،

و از نظر برونى هم "و غلّقت الابواب" تمام دربهاى عذر ظاهرى و باطنى را هم بر او بست كه نخست در بهاى ورودى قصر است و دوم ابواب عذر، كه حضرتش هر گونه عذرى كه آورد همه درها در اين عذرها را به روى يوسف بست و گفت "هيتَ لك" واى بر تو.


منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِى وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِى كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ 24

(اين زن) با اصرار و تكرار، همواره آهنگ وى كرد و (يوسف نيز) - اگر برهان پروردگارش را نديده بود - آهنگ او مى كرد. چنين (كرديم) تا بدى و زشتكارى تجاوزگر را از او بازگردانيم. به راستى او از بندگان پاك شده ى (ويژه ى) ماست. 24

آيه 24 ـ «لقد» در اينجا دو تأكيد است بر اهتمام جنسى زليخا، و در مقابل "و هَمَّ بها"ى يوسف بدون و هيچ تأكيدى هيچ اهتمامى را در بر ندارد، بلكه اهتمام متقابل يوسف نسبت به زليخا با بودن كل شرايط شهوانى هرگز محقق نشده، زيرا "لولا أن رأى ربّه" برهان جلوگير چنان تصميمى بود، البته زمينه اهتمام شهوانى يوسف در كل جهات بشرى صد در صد فراهم بود؛ جوانى و زيبائى و تنهائى يوسف باضافه جوانى و زيبائى و تنهائى زليخا افزون بر بودن اين دو در كاخ شاهنشاهى، و نيز اهتمامهاى مختلف زليخا بگونه اى كه بدنبال يوسف دوان دوان رهسپار شد؛

همه اينها "لولا أن رأى برهان ربّه" احيانا كنترل را تا اين اندازه از دست يوسف مى گرفت، كه دست كم خيال شهوانى درباره زليخا كند، اما اين خيال با اين عصمت برونى بر پايه عصمت درونى منتفى شد، و حداقل «كذلك» اينگونه بر مبناى عصمت يوسف را نگهبانيم كه "لنِصْرِفَ عنه السوء" هر گونه بدى را و حتى اهتمام برگناه را زا او بزُدائيم تا چه رسه به «الفحشاء» كه در اينجا مقصود تجاوزى جنسى است، و چرا اينگونه خداى او را منزه گردانيد؟ پاسخش "انه من عبادنا المخلَصين" مى باشد،

زيرا گاه انسان مخلِص است كه كل نيروهاى بازدارنده از سوء و فحشاء را بسيج مى كند. ولى باز هم مطلق نيست كه سيطره گناه بگونه اى او را فلج كرده كه دست كم خيال گناه در او راه دارد، در اينجا بايد خدا به فرياد او برسد كه با عصمت برونى عصمتِ درونى اش را دريابد و تكميل كند، و اين سومين تعبير است از مقام شامخ يوسف كه خدا بگونه اى ويژه او را خالص كرده، و روى اين مبنا شائبه گناه و حتى كمتر از گناه كه خيال گناه باشد در ساحت مقدس او راه ندارد.

و از جمله نظاير اين جريان راجع به پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله است كه "لولا أن ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلاً" (17:74) اگر بفرض محال ما تو را بر كل جريانات توحيدى تثبيت نمى كرديم محققا نزديك بود كه كمى به مشركان اعتمادى كنى، اين اعتماد كم به مشركان كوچكترين نمايشگاه گناه است كه عصمت درونى قادر به جلوگيرى از آن نيست، و عصمت برونى با معصومان اين است كه براى پيامبر بحساب عصمت درونى «كدت» و «قليلاً» آمده كه نزديك شد كمى بر آنها تكيه كنى، ولى ديگران كه در جمع مشركان بوده اند و با ترغيبها و تشويقها و وعده و وعيده هاى آنان شبانه روز دست و پنجه نرم مى كند هم «كدت» به تحق مى رسيد كه در اعتمادى بر مشركان به وقوع مى پيوست و هم بجاى "شيئا قليلاً" "شيئا كثيرا" مى باشد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

قَالَ هِىَ رَ وَدَتْنِى عَن نَّفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَآ إِن كَانَ قَمِيصُهُو قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكَـذِبِينَ 26

(يوسف) گفت: «او با من (براى كام گيرى) مراوده اى (شهوت انگيز) داشت.» و شاهدى از خانواده ى آن زن شهادت داد: «اگر پيراهن او از جلو چاك خورده، زن راست گفته، و او از دروغ پردازان است.» 26

آيه 26 ـ جريان ملاقات نابهنگام عزيز نزديك درب خروجى بگونه اى بود كه همه چيز را فراموش داد، حتى پيراهن يوسف را كه از پشت دريد شده ـ و خود دليل بر محكوميت زليخا بود ـ در اينجا دو هشدار عزيز را هوشيار كرد: 1ـ سخن يوسف كه زليخا مرا به خود خوانده 2ـ گواهى شاهدى از اهل زليخا كه جريان مشهود را گواهى داد .

در پاسخ اين پرسش كه اين "شاهد من اهلها" در حين خلوت بودن قصر كجا بود؟ بايد گفت: اين شاهد از همراهان عزيز مصر بود، و گواهى اش بر اصل اين جريان نبوده بلكه بر مبناى پاره شدن پيراهن يوسف از پشت بوده كه خود دليل است بر اينكه دنبال روى و تعدى از يوسف نبوده، بلكه اين زليخا بوده است كه با شتاب يوسف را دنبال كرده و بالاخره پيراهنش را از پشت پاره كرده است، و "من اهلها» نيز كه اين شاهد را از كسان زليخا معرفى كرده اين شهادت را بيشتر تثبيت نموده است.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُو قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُو مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ 28

پس چون (شوهرش) ديد پيراهنش از پشت چاك خورده گفت: «بى گمان، اين همواره از نيرنگ شما (زنان) است، بى چون نيرنگ شما (زنان) بزرگ است.» 28

آيه 28 ـ اينجا كه عزيز مكر زنان را بزرگ دانسته و آيه اى ديگر كه شيطان را ضعيف شمرده منافاتى در اين ميان نيست، زيرا سخن اول از عزيز است كه كيد زنان را از كيد مردان بزرگتر شمرده، ولى سخن دوم از خداست كه حتى كيد شيطان را چون داراى هيچگونه برهانى نيست در برابر برهانهاى درونى و برونى مكلفان ناچيز دانسته است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا وَ اسْتَغْفِرِى لِذَنـبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِـٔينَ 29

«يوسف! از اين (جريان) روى گردان، و تو (اى زن) براى اين گناه بدپايانت پوششى بخواه كه بى گمان تو از خطاكاران بوده اى.» 29

آيه 29 ـ "و استغفرى لذنبك" به اين معنى نيست كه عزيز از زليخا استغفار از گناهش را در برابر خدا خواسته باشد، زيرا مشرك بوده اند، بلكه مقصود پنهان داشتن اين گناه از ديگران است چون ذنب گناهى دنباله دار است و دنباله اين جريان رسوائى عمومى قصر عزيز مصر است كه از نظر ناموس اينگونه ناهنجار بوده.

بنابراين بس است كه گناهت را ما دانستيم ولى از ديگران آنرا بپوشان، و چرا اينجا عزيز، زليخا را "من الخاطئين" دانسته كه مقصود مردان خطا كار است و "من الخاطئات" نگفته؟ نخست بايد گفت كه «خاطئين» هر دوى زنان و مردان خطاكار را در بر دارد، و در ثانى اين خطاى زليخا اضافه بر زنانه بودنش مردانه هم بوده است، چون زنان نوعا بدنبال مردان براى اطفاء شهوت با آنان گلاويز نمى شوند.

وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَ وِدُ فَتَـلـهَا عَن نَّفْسِهِى قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَلـهَا فِى ضَلَـلٍ مُّبِينٍ 30

و زنانى در شهر گفتند: «زنِ عزيز با (غلام) جوان خود مراوده هايى شهوت زا مى كند [: از او كام مى خواهد] و سخت دلباخته ى او شده. به راستى ما او را همواره در گمراهى آشكارگرى مى بينيم.» 30

آيه 30 ـ "و قال نسوةٌ" برحَسَب ادبيات عربى اگر فاعل مؤنث حقيقى باشد فعلش نيز چنان است، چه قبل از فاعل باشد و چه بعد از آن، و «نسوة» هم مؤنث حقيقى است و هم مؤنث لفظى مجازى كه جمع مكسر است. و فعل اين مؤنث دوگانه مذكر يگانه آمده است. بنابراين بايد گفت اولاً اين قاعده ادبى عرب در صورت مقدم بودن فعل كليت ندارد، وانگهى اين زنان با چنان سخنى آشكار عليه زن عزيز مردانگى كرده اند. و از اين جهت «قال» آمده نه «قالت».

"قد شغفها حُبا" شَغَف نهايت دلباختگى است كه گوئى محبوب تمامى دل محب را تصرف كرده است.

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَـٔا وَ ءَاتَتْ كُلَّ وَ حِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُو أَكْبَرْنَهُو وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَـشَ لِلَّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَآ إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ 31

پس چون (همسر عزيز) مكر زنان را شنيد، نزد آنان (كسى را) فرستاد، و محفلى با تكيه گاهى (فرح بخش) برايشان آماده ساخت، و به هريك از آنان كاردى داد و (به يوسف) گفت: «بر (ديدار) آنان (از نهان گاهت) برون آى.» پس چون (زنان) او را ديدند، وى را بسى بزرگ يافتند و (از شدت هيجان) دست هاى خود را (به جاى ميوه ها) همى بريدند و گفتند: «منزّه است خدا! اين بشر نيست! اين جز فرشته اى بزرگوار نيست!» 31

آيه 31 ـ "اعتدت لَهُنّ متّكئا" به معناى آماده ساختن يك تكيه گاه براى همه اين زنان است كه يكجا تنگاتنگ با هم بنشينند تا امكان وحدت عمل برايشان آماده شود. "و قالت اخرج عليهن" ـ كه دستور خروح يوسف است بر زنان و نه ورود بر آنان ـ خود گواهى است بر اينكه يوسف در حالت پنهانى سر مى برده كه اولاً پنهان از زليخا و ثانيا پنهان از زنان بود زيرا آگاه شده بود براى جريان يوسف دعوت شده اند.

اينجا«مُتَّكئا» احيانا «مُتْكا» كه به معناى ترنج است قرائت شده، ولى نخست بايد گفت كه اگر هم ترنج بوده، آيا يك تُرنج در ميان اين زنان اشرافى بوده، وانگهى تُرنج تناسبى با مهمانى هاى عادى هم ندارد، تا چه رسد به قصر عزيز مصر.

اينجا تنها زنان و تكيه گاهشان و چاقوها و بُريدن دستشان به ميان آمده، و البته اين چاقو و كارد براى بُريدن دستشان نبوده بلكه براى پوست كندن ميوه هايى بوده كه در دستهاشان قرار گرفته، و زيبائى يوسف به اندازه اى اين زنان را از خود بى خود كرده بود كه بجاى ميوه ها دستهاشان را بريدند.

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الْجَـهِلِينَ 33

(يوسف) گفت: «پروردگارم! زندان (تن) براى من از آنچه مرا به آن مى خوانند دوست داشتنى تر است، و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، كودكانه سوى آنان خواهم گراييد، و از (جمله ى) نادانان خواهم بود.» 33

آيه 33 ـ در "السجن أحبّ اليّ" گواهى است آشكار بر شدت پرهيز و پرهيزگارى يوسف از اين جريان جنسى كه زندانِ تن را بر زندانِ روح ترجيح مى دهد، و آنرا از محضر پروردگار به اصرار تقاضا دارد، روى اين اصل درخواست آينده او از رفيق زندانى اش كه مرا نزد پادشاه يادكن، اين ياد كردن تنها براى خلاصى از زندان تن نبود، بلكه بمنظور خلاصى از زندان روح بود كه تهمت انحراف جنسى را از خود بزُدايد.

«يَدْعُونَنىِ» و «كيدهن» گواه ابن جريان است كه اين زنان هم با مكرشان يوسف را مانند زليخا به خودت دعوت كردند.

فَاسْتَجَابَ لَهُو رَبُّهُو فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 34

پس، پروردگارش خواسته اش را برايش اجابت كرد، و نيرنگ زنان را از او بازگردانيد. بى گمان او (هم)او بسيار شنواى داناست. 34

آيه 34 ـ اين "فصرف عنه كيدهن" عنايتى ربانى است كه كيد و درخواست منحرف زنان را از ساحت مقدس يوسف بزُدود و از جمله استجابت درخواست زندان شدن يوسف بود، كه يوسف را از زندان هوس زنان نجات داده، و اين زندانى شدن يوسف داراى مصالحى بود. كه بعدا محقق گرديد، و از جمله دعوت آن دو زندانى به توحيد و تعبير خواب پادشاه كه يوسف را به مقام والاى وزرات اقتصاد مصر رسانيد.

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّى أَرَلـنِى أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قَالَ الْأَخَرُ إِنِّى أَرَلـنِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِى إِنَّا نَرَلـكَ مِنَ الُْمحْسِنِينَ 36

و دو جوان با او به زندان در آمدند. يكى از آن دو گفت: «من خويشتن را (به خواب) ديدم كه (انگور براى) شرابى مى فشارم.» و ديگرى گفت: «من خود را (به خواب) ديدم كه بر روى سرم نانى مى برم و پرندگان از آن مى خورند. ما را از تعبيرش خبرى مهم ده، كه ما تو را به راستى از نيكوكاران مى بينيم.» 36

آيه 36 ـ فاعل «اَرانى» خواب است كه براى اين دو اين جريان رانمودار ساخته.

در دو آيه (37 ـ 36). تأويل تكرار شده و اين هرگز در اختصاص لفظ نيست، تا بر خلاف آنچه گفته مى شود، تأويل به معناى خلاف ظاهر لفظ باشد، بلكه كلاً تأويل به معناى ارجاع و بازگرداندن حقيقتى است به مبدء يا فعليت پنهان و يامنتهايش،

و اينجا از براى طعام كه معلوم نبوده به دليل "قبل أن يأتيكها" سه تأويل وجود دارد: نخست كيفيت اين طعام كه هرگز نه از ظاهر لفظ طعام پيداست و نه از باطنش، درثانى مبدء اين طعام كه از چه درست شده و كه آنرا مى آورد و در آخر كار نتيجه اش كه آيا زيان آور است يا نه؟! اين هر سه ارتباطى به لفظ طعام ندارد، بلكه حقايقى است برون از لفظ كه از آنها تعبير به تأويل شده.

امام صادق (ع) :
خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و خداوند عز و جل در آن یاد شود،
برکتش زیاد می گردد
و ملائکه در آن حاضر می شوند
و شیاطین از آن دور می شوند.

الكافي، ج2، ص498.

قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِى إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِى قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَ لِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَـفِرُونَ 37

گفت: «غذايى را كه روزى شما مى گردد براى شما نمى آيد مگر آنكه من از واقعيت و پيامدش به شما خبرى مهم مى دهم. پيش از آنكه آن غذا برايتان بيايد، اين براى شما دو تن از همان چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته. من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند - و همانانند كه به روز بازپسين كافراند - رها كردم» 37

آيه 37 ـ "قَبْلَ أن يَأْتِيكُما" دليل بر اين است كه يوسف در چند بُعد نسبت به خوراكى هاى اين زندانيان آگاهى داشت؛ اول مبدء آن، و سپس كيفيت طعام و سوم اثر مطلوب يا نامطلوب آن، و اين آگاهى و حياين ربانى را معلول نفى شرك و اعتقاد به توحيد كامل رسالتى دانسته است.

اينجا پيامى درخشان از سخنان يوسف با زندانيان آشكار است كه اگر شخصى يا اشخاصى گمراه گرفتارى داشتند كه بدست شخصى مؤمن حل مى شود ـ پيش از آنكه گرفتاريشان را حل كند ـ بر مبناى اينكه آنان به او نياز دارند و طبعابه سخنانش گوش مى دهند، اين زمينه را مغتنم شمرده و درصد راهنمائى آنان باشد كه در آيات (37 تا40) حضرت يوسف عليه السلام با كمال بلاغت و اخلاص اين جريان را به خوبى عمل كرد و آنان را با برهان و پند و اندرز بسوى عقيده توحيدى سوق داد.

مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِى إِلاَّ أَسْمَآءً سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَـنٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ 40

«شما به جز او، جز نام هايى (بى نشان) را نمى پرستيد، كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده ايد (و) خدا دليلى سلطه گر بر (حقانيت) آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست (كه) فرمان داده جز او را نپرستيد. اين است دين درست پاى برجا و راستا و پر بها؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.» 40

آيه 40 ـ اين «أسماءً» الفاظى است بى معنا كه تنها براى معبوداتى خيالى است.

«حكم» كه اينجا در انحصار خداست حكمهاى ويژه ربانى را در تكوين و تشريع در بردارد، و چنانكه آياتى از قبيل "ولايشرك فى حكمه احدا" دليل براين انحصار است.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يَـصَـحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُو خَمْرًا وَ أَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِى قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ 41

«اى دو همراه زندانيم! اما يكى از شما به سرور خود باده مى نوشاند، (و) اما ديگرى به دار آويخته مى شود، سپس پرندگان از سرش مى خورند. امرى كه شما دو تن از من جويا مى شويد تحقق يافته است.» 41

آيه 41 ـ "قضي الامر" اينجات قضا و حقيقت علمى است و نه اجبار عملى.

وَ قَالَ لِلَّذِى ظَنَّ أَنَّهُو نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَـلـهُ الشَّيْطَـنُ ذِكْرَ رَبِّهِى فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ 42 وَ قَالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرَى سَبْعَ بَقَرَ تٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنمـبُلَـتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يَابِسَـتٍ يَـأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُءْيَـىَ إِن كُنتُمْ لِلرُّءْيَا تَعْبُرُونَ 43 قَالُواْ أَضْغَـثُ أَحْلَـمٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَـمِ بِعَــلِمِينَ 44 وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِى فَأَرْسِلُونِ 45

و (يوسف) به آن كس از آن دو كه گمان مى كرد نجات يافتنى است، گفت: «مرا نزد آقاى خود به ياد آور.» و (اما) شيطان، يادآورى به آقايش را از يادش برد (و) در نتيجه (يوسف) چند سالى در زندان بماند. 42 و پادشاه (مصر) گفت: «من (در خواب) مى بينم هفت گاو فربه را كه هفت (گاو) لاغر آنها را مى خوردند، و هفت خوشه ى سبز، و (نيز) هفت خوشه ى ديگر خشكيده را. اى سران قوم! اگر خواب تعبير مى كرده ايد، درباره ى خواب من، به من رأى تازه اى بدهيد.» 43 گفتند: «(اين ها) پاره هايى است پراكنده از خواب هايى پريشان، و ما به تعبير خواب هاى آشفته دانا نيستيم.» 44 و آن كس از آن دو (زندانى) كه نجات يافته و پس از چندى (سخن يوسف را) به ياد آورده بود گفت: «مرا (به زندان) بفرستيد تا شما را از تعبير اين (خواب) خبرى مهم بدهم.» 45

آيات 42 و 45 ـ «ظن» اينجا كه دون علم است براى مراعات مقام علم و حكمت ربانى است كه باطنش مورد احتمال محو مى باشد. و "أُذكرنى عندربّك" پس از جريان تعبير خواب آن دو زندانى بود كه با آن زندانى رهائى يافته آنرا به ميان گذاشت كه مرا نزد پادشاه ياد كن كه چنان جريان درخشانى از زندانى شما يوسف ديده ام و نه يادكن كه مرا از زندان خلاص كند، تا تنها ميانجگيرى باشد،

زيرا اصولاً ميانجيگرى شخصى زندانى نقشى ندارد، بلكه احيانا تهمت رابيشتر مى كند، چون خودش هم به جرمى زندانى بوده است، وانگهى يوسف پس از مدتها كه در زندان بوده و اكنون تعبير خواب را بعنوانى وحيانى و خارق العاده بيان نموده، در اين زمينه بر او واجب است كه خود را از اين زندان ـ كه زندان استمرار تهمت است ـ نجات دهد، نه نجات با صرف درخواست آنهم بوسيله يك زندانى، بلكه به دليل آگاهى و حيانى بر تعبير خوابها.

ادامه...

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

"فَأنساهُ الشيطانُ ذكرَ رِبّه" هم بدين معنى نيست كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد، زيرا اگر چنين بود «فَأنساه» بر «اذكرنى» پيش مى افتاد، بدين معنى كه چون شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف بُرد يوسف نيز به رفيق زندانى مشركش متوسل شد تا درخواست او را با پادشاه مشرك در ميان گذارد! ولى درست قضيه به عكس است

كه اولاً "اذكرنى عند ربك" و سپس "فَأنساه الشيطان ذكر ربه" و در نتيجه "فلبث فى السجن بضع سنين" كه اين سه جريان پيوند و در پى يكديگر بوده است، و نيز يوسف كه در چهار آيه گذشته اين مشركان را به خدا توجه داده چگونه مى شود خود خدا را فراموش كند، وانگهى اصل زندان رفتن يوسف براى فرار از گناه و بخاطر ياد خدا بوده، پس چگونه ممكن است كه حال خداى را فراموش كند.

در پايان نيز "وَادّكر بعد أمّة" در آيه (45) خود دليلى است روشن بر اينكه اين نسيان در «فانساه» نسيان آن زندانى رها يافته بوده كه تذكر يوسف را فراموش كرد، و نه آنكه شيطان در يوسف چنان نسيانى را ايجاد كرده باشد كه بر خلاف كل اين جريانات بوسيله مشركى به مشركى ديگر توسل جويد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَ قَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِى فَلَمَّا جَآءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَسْـٔلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّـتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ 50

و پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد.» پس هنگامى كه آن فرستاده نزد وى آمد (يوسف) گفت: «نزد آقاى خويش برگرد و از او بپرس كه حالت مهم آن زنانى كه دست هاى خود را به شدت بريدند چگونه (بوده) است؟ بى گمان پروردگار من به نيرنگ آنان بسى آگاه است.» 50

آيه 50 ـ "و قال الملك ائتُونى بِهِ" دليل است بر اينكه خود پادشاه درخواست كرد كه يوسف را بياوريد، ولى يوسف اين تقاضا را نپذيرفت و به فرستاده گفت "ارجع الى ربك" بسوى مربّيت برگرد:، يعنى اولاً دست خالى برگرد، و ثانيا درباره جريان آن زنان، از او بپرس، اينها خود دليل ديگرى است كه "اذكرنى عند ربك" توسل به مشرك براى بيرون شدن از زندان تن نبوده است، بلكه همانگونه كه ورودش در زندان براى فرار از زندان روح بوده كه مبادا به انحراف جنسى وادار شود، و او را به همين اتهام ظالمانه زندانى كردند،

اكنون كه مدتى از زندانى اش گذشته و دليلى هم بر پاكى خود آورده در صدد است كه آن تهمت كه باعث زندانى شدنش شده برطرف گردد كه با سربلندى تمام دو جريان نفى و اثبات را طى كند؛ نخست نفى اتهام و سپس رسيدن به مقام بزرگ در سلطه فرعونى كه در حقيقت بخشى مهم از "لا اله الااللّه " را در اينجا پياده كرد، «لا اله» كه نفى كل نسبتهاى ناروا بود و «الاّ اللّه » شايستگى مقام عزيزى مصر كه همانگونه كه از آيات بعد مى فهميم عزيز مصر بركنار شد و يوسف جاى او را گرفت. و از باب آياتى مانند "وابتغوا اليه الوسيله" وسيله اين نفى و اثبات "اذكرنى عندربك" بود كه در حقيقت يوسف نه تنها كار مرجوح و يا حرامى انجام نداده، بلكه كارش از واجبات رسالتى بوده است، كه اولاً اين تهمت بزرگ كه برخلاف عدالت است ـ تا چه رسد به رسالت ـ از او زدوده گردد، پس آنگاه در دستگاه فرعونى اين رسول آسمانى شاغل شغلى بس وحيانى مهم گردد.

در اينجا اين پيام مهم از براى كل شايستگان و مؤمنان تاريخ وجود دارد كه در كل جريانها بايد اين نفى و اثبات را رعايت كنند، نفى ناشايستگى و اثبات شايستگى كه حتى المقدور رهبرى هاى مردم را بدست گيرند، گرچه در ميان مردمى مشرك باشند، چنانكه يوسف وزير اقتصاد در دولت فرعون گرديد تا چه رسد به اينكه رهبرى شايستگان را بدست گيرد كه اگر چنان نكند رهبرى آنان بدست ناكسان خواهد افتاد.

وَ قَالَ يَـبَنِىَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِنم بَابٍ وَ حِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَ بٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَآ أُغْنِى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَىْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 67

و گفت: «اى پسران من! (همه) از يك در و راه در نياييد و از راه ها و درهاى جداگانه اى درآييد، و من (با اين سفارش) چيزى از (قضاى) خدا را از شما دور نمى توانم داشت. فرمان جز براى خدا نيست. تنها بر او توكل كردم، پس توكل كنندگان بايد تنها بر او توكل كنند.» 67

آيه 67 ـ "من باب واحد" تنها بدين معنى نيست كه از يك درب ورودى وارد نشويد، بلكه مهم اين است كه از يك راه وارد نشويد، بلكه از راههاى گوناگون به مقصد برسيد، و اين خود پيامى كلى است كه اگر انسان مى خواهد كار مهمى انجام دهد، تنها از يك راه وارد نشود، بلكه از راههاى گوناگون وارد شود، با بوسيله بعضى از آنها به مقصد برسد.

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَـرِقُونَ 70

پس هنگامى كه آنان را به خواروبارشان مجهز كرد، پيمانه را در بارِ برادرش نهاد. سپس (به دستور او) ندا كننده اى ندا در داد: «بى گمان شما همانا دزديد.» 70

آيه 70 ـ "جعل السقاية فى رحل اُخيه" كه ظرف زرّين آب را دربار انداز برادرش نهاد، خود حيله اى است شرعى براى بدست آوردن جريانى بَس مهمتر، زيرا يوسف هرگز نمى توانست بگونه اى عادى به برادرش دست يابد، و دست يابى به اين برادر كه نسخه دوم اوست حتى بعضى از محرمات را نيز حلال مى كند تا چه رسد به جريان توريه، بويژه آنگونه كه يوسف انجام داد، مثلاً "انكم لسارقون" ظاهرش سرقت ظرف است ولكن مقصود سرقت يوسف است از پدرش كه اين خود مصداق اعلاى سرقت مى باشد،

و اين توريه اى است بس لطيف كه گام به گام بسوى دست يابى به برادرش بوده است، اينجا تنها يوسف عامل گزاردن ظرف طلاست دربارانداز برادرش، و اين خود چنانكه اشاره شد، مكرى است ربانى كه برابر مكر شيطان پاسخى عادلانه است، و از جمله «كدناليوسف» در آيه (76) همين مكر ربانى مستفاد مى گردد، در هر صورت هم گذارنده اين ظرف زرين و هم بردارنده آن خود شخص يوسف عليه السلام بوده كه "ثم استخرجها من وعاء أخيه" ولى فريادگر جريان دزدى برادران يوسف عليه السلام نبوده بلكه "أذّن مؤذّنُ" كه بلندگوى تشكيلات يوسف بوده است، و از «تفقدون» مى فهميم كه گروه كارساز يوسف در جمع نمى دانستند كه اين ظرف زرّين كجاست، زيرا گفتند "نفقد صُواعَ الَملَك" و طبعا اين سخن به دستور يوسف بوده است، و هرگز كذبى هم در اين ميان نبوده كه دست كم توريه و مكرى عادلانه است در برابر مكر شيطانى برادران.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِ كَذَ لِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَـآءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَـتٍ مَّن نَّشَـآءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ 76

پس (يوسف) به (بازرسى) بارهاى آنان -پيش از بار برادرش - آغاز كرد. سپس (در پايان كار) آن را از بار برادرش [: بنيامين ]به پويايى (ظاهرى) در آورد. اين گونه به يوسف شيوه(اى شرعى) آموختيم (چرا كه) او در آيين پادشاه نمى توانست برادرش را بگيرد؛ مگر اينكه خدا بخواهد (و چنين راهى بدو بنمايد). كسانى را كه بخواهيم درجاتى بالا مى بريم و برتر از هر صاحب دانشى دانشورى است. 76

آيه 76 ـ "فبدأ بأوعيتهم" و چرا در آغاز بار اندازهاى برادران را جستجو كرد و سپس برادر مقصودش را؟ اين نيز توريه اى عملى بوده كه هرگز گمان نشود يوسف خود اين ظرف را دربار انداز برادرش نهاده، و از اينجا نيز پيامى عمومى داريم كه در نظير اين جريان بايستى اينگونه احتياط كرد تا گمانهاى طرف مقابل بكلى زدوده گردد.

"الاّ أن يشاء اللّه " دليل است بر اينكه نگهداشتن برادرش مورد مشيت الهى بوده و خود اين توريه نيز باذن اللّه بوده است.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُو مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِى نَفْسِهِى وَ لَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ 77

گفتند: «اگر او دزدى مى كند، همانا پيش از اين برادرش (يوسف هم) دزدى كرده است.» پس يوسف اين (سخن) را در دل خود پنهان داشت. و آن را برايشان آشكار نكرد (ولى) گفت: «موقعيت شما بدتر (از او) است، و خدا به آنچه وصف مى كنيد داناتر است.» 77

آيه 77 ـ "فقد سرق اخُ له من قبل" مُراد يوسف است، و اين سرقت عبارتست از اينكه يوسف در گذشته بُتى زرين يا نقره خام را كه مربوط به جدّ مادريش بوده به ناچار شكست و آنرا در راه افكند و برادرانش او را توبيخ نمودند و اينرا به حساب سرقت آوردند كه اكنون پاسخ سرقت را به سرقت مى دهند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَـأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ 84

و از آنان روى گردانيد و گفت: «اسفا بر يوسف!» و دو چشمانش از اندوه سپيد شد. پس او بسى فرو نشاننده ى خشم است. 84

آيه 84 ـ «حُزن» داراى مراتبى است: گاه با گريه عادى توأم است، و گاه با گريه اى بسيار شديد و مداوم كه احيانا پيامدش نابينائى است، و اينجا اندوه بسيار شديد يعقوب با گريه زيادش توأمان پيامد سفيدى دو چشمش را داشت، كه اين نابينائى در اثر بيمارى نبود بلكه پيامد اين حُزن بسيار قوى يعقوب بوده است،

و در پاسخ اين پرسش كه اضرار به نفس در حوادث حرام است؟ بايد گفت: اين حزن و گريه شديد ناخود آگاه بوده و طبيعت مماس علاقه شديد يعقوب به اين دو فرزند دلبند اين حزن و همين گريه بوده است

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

يَـبَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لاَ تَاْيْـٔسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُو لاَ يَاْيْـٔسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَـفِرُونَ 87

«اى پسران من! برويد و از يوسف و برادرش با احساسى اكيد كاوش و پويش كنيد. و از آسايش روح افزا و نسيم فرياد رسى و شادى و مهربانى و بخشايش ربانى نوميد نشويد. بى گمان جز گروه كافران (كسانى) از رحمت خدا نوميد نشوند.» 87

آيه 87 ـ «فَتَحَسَّسُوا» فرق بين تحُّس و تجّس اين است كه تجسس شرّ است و تَحَسُّس خير، زيرا تجسُّس كنجكاوى از اسرارى است كه نبايد فاش گردد،

و در مقابل تَحَسُّس بر مبناى حسّ رحمت است و به معناى جويائى از خيرى است پنهان، و يوسف كه خيرى پنهان شده است و يعقوب هم به زنده بودنش با اشاره و حيانى آگاه است فرزندانش را امر مى كند كه بر مبناى حسّ ايمان واخوت از يوسف و برادرش پى جوئى كنيد و از رحمت خدا مأيوس مباشد.

فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَـأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَـعَةٍ مُّزْجَـلـةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ 88

پس هنگامى كه (برادران) بر يوسف وارد شدند، گفتند: «اى عزيز! به ما و خانواده ى ما زيان (مرگبار) رسيده و (اكنون) با سرمايه اى كم (نزد تو) آمده ايم. پس براى ما پيمانه را وافى و كامل گردان، و بر ما تصدّق فرماى. به راستى خدا صدقه دهندگان را پاداش مى دهد.» 88

آيه 88 ـ اينجا و در آيه (78) "أيها الغريز" بيانگر تحول اين مقام است از عزيز همسر زليخا به به حضرت يوسف عليه السلام، و خود لفظ عزيز بيانگر دومين مقام عزت در كشور مصر است پس از پادشاه.

قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَـذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُو مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ 90

گفتند: «آيا تو بى گمان خودت به راستى يوسفى؟» گفت: « (آرى) من (همين) من يوسفم، و اين برادر من است. به راستى خدا بر ما منّت نهاده است. هر كه همواره تقوا و صبر پيشه كند بى گمان خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.» 90

آيه 90 ـ اينجا يوسف خودش و بنيامين را به اين برادران معرفى مى كند كه در طول اين مدت رفت و آمد شان يوسف را نمى شناختند، چون چهره يوسف دگرگون گشته يا بزرگسال شده و يا با چاه افكندن او احتمال نجات و تداوم زندگى اش را نمى دادند، وانگهى در صورت زنده بودن يوسف، رسيدن به مقام دوم كشور فراعنه براى اين موحد يگانه از محالات عادى است، روى اين اصول اگر هم يوسف تغيير چهره نداده بود خود اين ابعاد موجب نشناختن او بوده است،

و اينكه خدا پاداش محسنان را ضايع نمى كند دليل است براينكه جزاى بدكاران خود بخود ضايع است، بدين معنى كه اين شروران پاداش خيرى هرگز ندارند، بلكه پاداششان ظهور ملكوت اعمال بدشان مى باشد، و روى اين اصل اين خود تضييع حقى نيست، و اينجا «محسن» بگونه اى مطلق در برابر «مسى» بگونه اى مطلق آمده و ميانگين مقصود نيست، كه اگر كسى هم محسن باشد و هم ميسئى در برابر احسانش پاداش خير است و در برابر بدكاريش شرّ.

قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّ حِمِينَ 92

(يوسف) گفت: «امروز بر شما سرزنش و رسوايى نيست. خدا برايتان گناهتان را مى پوشد، و او رحم كننده ترين رحم كنندگان است.» 92

آيه 92 ـ "يغفرُ اللّه ُ لكم" اين دعاى مغفرت بدون درخواست برادان ـ با آنهمه ستمى كه بر او روا داشتند ـ خود دليل است بر نهايت و محبت يوسف و اين "يغفر اللّه لكم" بعد از بخشش خود يوسف است، زيرا اين گناه دو بعدى بوده، بُعد خلقى و خالقى، و تقاضاى مغفرت ربانى دليل است بر اينكه يوسف قبلاً از حق خود گذشته است، با آنكه "يغفرُ اللّه " اخبارى است از مغفرت آينده ربانى پس از آنكه يوسف از حق خودش گذشت، زيرا اگر دعا بود "غفراللّه " بود، ولى "يغفر اللّه " اخبار است.

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .« دکترعلی شریعتی »

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 98

گفت: «در آينده اى دور از پروردگارم براى شما پوشش مى خواهم. او، همانا (هم)او بسى پوشنده ى رحمت گر بر ويژگان است.» 98

آيه 98 ـ "سوف استغفرلكم ربى" كه در آينده براى شما استغفار مى كنم، اين آينده از آن جهت است كه استغفار برادرانِ يوسف بايد جلوتر از استغفار يعقوب محقق گردد، پس اين تأخير استغفار ظاهرا علتى جُز اين جريان نداشته است، "يغفر اللّه لحكم" يوسف هم كه مضارع است بر اين مبنى است كه در اين غفران چنانكه بخشش يوسف شرط است يعقوب هم بايد گذشت كند، تا برآيند و مبنى با استغفار برادران مغفرت الهى تحقق يابد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّواْ لَهُو سُجَّدًا وَ قَالَ يَـأَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُءْيَـىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَ جَآءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِنم بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَـنُ بَيْنِى وَ بَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِّمَا يَشَآءُ إِنَّهُو هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ 100

و پدر و مادرش را بر تخت به بالا (و بلندا) برد، و براى او (به شكرانه ى اين نعمت براى خدا) به سجده در افتادند و گفت: «پدرم! (هم) اين است تعبير خواب پيشينم، به راستى پروردگارم آن را راست و پاى برجا گردانيد، و بى گمان به من احسان كرد، چون مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان (كنعان به مصر) باز آورد، پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم دخالتى افسادگر نمود. بى چون پروردگارم نسبت به آنچه بخواهد دقيق و ريزه كار است. به راستى او بسى داناى حكيم است.» 100

آيه 100 ـ "و رَفَع ابويه على العرش" دليل است بر اينكه يوسف از تخت فرود آمد و پدر و مادرش را بر تخت به جاى خود نشاند و "و خرّواله سُجدا" به معناى آن نيست كه آنان براى يوسف سجده كردند، بلكه اين سجده، سجده شكر بود براى خدا كه يوسف را پس از مدتى طولانى با اين چهره درخشان براى پدر و مادرش در اين مقام بزرگ نمودار كرد، مانند "اسجدوا لآدم" كه توضيحش گذشت.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِّى فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّــلِحِينَ 101

«پروردگارم! تو به راستى بخشى از پادشاهى را به من دادى. و برخى از تعبير حوادث و خواب ها را به من آموختى. اى پديدآورنده ى آسمان ها و زمين بر فطرت (توحيد)! تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى. مرا به حالت تسليم بميران، و مرا به شايستگان (برتر) ملحق فرماى.» 101

آيه 101 ـ "تأويل الأحاديث" تمام حوادث بيدارى و خواب را كه نيازمند به تأويل است در بَر دارد، سپس اين "توفنى مسلما" تقاضاى استمرار تسليم يوسف است در برابر حضرت اقدس الهى كه نكند در آينده لغزش بيابد "و الحقنى بالصالحين" به معناى پيوستن حضرتش پس از وفات است به شايستگانى برتر از خودش كه طبعا انبياى اولوا العزم هستند.

"إذْ أخرجنى من السجن" دليلى ديگر است بر برائت يوسف كه بر خلاف آنچه به او تهمت زده اند "اذكرنى عند ربك" درخواست ناروائى براى خروج از زندان نبود، و "قد أحسن بى" از جانب رب العالمين بود كه با بيرون آوردنِ يوسف به او احسان كرد و آيا احسان خدا بر مبناى تقاضاى بى جاى يوسف از مشركان بود؟!!

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَ كَأَيِّن مِّنْ ءَايَةٍ فِى السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ 105

و چه بسيار از نشانه هايى در آسمان ها و زمين است كه بر آنها مى گذرند، در حالى كه از آنها رويگردانند. 105

آيه 105 ـ "يمرُّون عليها" در اين آيه اخبارى است نسبت به گروهى كه بر نشانه هاى آسمانها و زمين مرور مى كنند، نشانه هاى زمين معمولى است، ولى نشانه هاى هفت آسمان كه بشر حتى به عمق آسمان نخستين هم نرسيده است، خود دليل بر آينده اى است درخشان كه بشر يا از دور و يا از نزديك در آسمانها عبور خواهد كرد، از دور فعلاً بوسيله اكسپرسكوپهاى قوى كه ستاره هاى دور را با آن مى بينند و بر جرياناتى از آنها اطلاع پيدا مى كنند، و همچنين كيهان پيماهايى كه از نزديك ديدارهايى از ستارگان دارند،

اين خود آغازگر "يمرُّون عليها" است و ما در انتظار مرور بيشترى بر آسمانها و ستارگان مى باشيم و اينجا "هم عنها معرضون" بيانگر اعراض گروهى از فضاپيماهاست كه به هنگام ورود بر بعضى از ستارگان مى گويند: خدا كجاست، مانند كمونيست ها كه هنگام ورود به كره ماه چنين سخن ياوه اى را گفتند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بر تمامی خوانندگان محترم

آنچه بنده از تفاسیر آیات قرآن مجید نقل میکنم از تفسیر فارسی و 5 جلدی ترجمان فرقان نوشته علامه مجاهد مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی رضوان الله تعالی علیه است که در سایت علوم قرآن موجود است

با تشکر و آرزوی موفقیت و التماس دعا

وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ 106

و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر آنكه هم چنان مشرك اند. 106

آيه 106 ـ وجه ويژه و نخستين اين «هم» در «اكثرهم» «همان» معرضون در آيه (105) اند، كه بيشترشان در ايمان به خدا هم مشركند، كه ايمانشان از روى نفاق است، گرچه بعضى از همين معرضان ايمان واقعى مى آورند، و اصولاً اعراض كننده گان از نشانه هاى ربانى كه با حق و حقيقت عناد مى ورزند، اگر هم ايمان بياورند ظاهرى و قشرى است بر حسب ترس و يا مصالحى دنيوى، بجز اندكى از آنان كه عنادشان كم بوده و ايمانشان خالى از شرك است.

و وجه عموميش اين است كه «هم» تمامى ايمان آوردگان را اعم از ايمان واقعى و غير واقعى را بردارد

و چگونه ايمان به خدا با شرك سازش دارد، و حال آنكه در اين آيه اكثريت مؤمنين باللّه را مشرك خوانده؟ پاسخ اين است كه مشرك داراى مراحلى است، مشركِ به معناى بت پرست كه شرك رسمى است، با توحيد هرگز سازگار نيست، ولكن ساير مراحل شرك با توحيد سازگارى دارد، چه شرك حرام مانند ثنويت يا تثليث و ريا و چه شرك حلال و مرجوح مانند توجهاتى احيانى به غير خدا كه اين خود همگانى است جُز براى معصومان كه با درجات مختلفشان يكجا و سراسر توجه به خدا دارند، قلبهايشان فؤاد است كه شعله نور توحيد نسبت به آنها فراگير مى باشد و براين مبنا فطرتها، عقلها، فكرها، تدبيرها، عقايد، اخلاق و اعمالشان يكسره و يكجا متوجه خداست

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

قُلْ هَـذِهِى سَبِيلِى أَدْعُواْ إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى وَ سُبْحَـنَ اللَّهِ وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ 108

بگو: «اين راه (راهوار) من است و هر كس را (كه) پيروى ام كرد از روى بصيرتى (شايسته) به راه خدا دعوت مى كنم. و منزّه است خدا. و من از مشركان نيستم.» 108

آيه 108 ـ "على بصيرة" كه بعد از "أدعوا الى اللّه " احاطه بينش وحيانى داعى الى اللّه را شرط اصلى دعوت دانسته، كه نه هر كسى شايسته دعوت الى اللّه است، بلكه تنها بر محور وحى خالص ربانى دعوت الى اللّه مجاز است، و در امت آخرين كه امت اسلام است بصيرت محورى همان بصيرت قرآنى است كه با نگرش درست به ويژه با شوراى قرآن شناسان شايسته چنان بصيرتى حاصل است،

و چنانكه اشاره شد "على بصيرة" و نه «ببصيرة» دليل است بر اينكه داعى الى اللّه بايد بر بصيرت وحيانى سيطره اى كامل داشته باشد، معصومش در بُعد عصمت و غير معصومش در ابعاد علمى و معنوى در حد توانشان.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَـقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الْأَخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْاْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ 109

و پيش از تو (نيز) به جز مردانى از اهل مجتمع ها - كه به آنان وحى مى كرديم - (براى مكلفان) نفرستاديم. آيا پس (از اين وحى) در زمين نگرديدند تا فرجام كسانى را كه پيش از آنان بوده اند بنگرند؟ و به درستى سراى آخرت -براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند - بهتر است. پس آيا خردورزى نمى كنيد؟ 109

آيه 109 ـ "اهل القُرى" اينجا و در آياتى ديگر پيامبران را برخواسته از كل مجتمعات انسانى دانسته، چه روستهاها و چه شهرها، و اين بزرگان نوعا روستائى بوده اند.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

حَتَّى إِذَا اسْتَيْـٔسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَـآءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَـآءُ وَ لاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الُْمجْرِمِينَ 110

تا هنگامى كه فرستادگان (ما از ايمان كافران) نوميد شدند، و پنداشتند كه به آنان (از جانب مردمان) بى گمان دروغ گفته شده، ياريمان آنان را در رسيد. پس كسانى را كه مى خواستيم، نجات يافتند. و برخورد شديدمان از گروه مجرمان برگشت ندارد. 110

آيه 110 ـ "وظَنُّو ا اَنهّم قد كُذبوا" بيانگر اين است كه به گمان فرستادگان خدا به اينكه مورد تكذيب مكلفانى واقع شده و تا اندازه اى از نتيجه رسالت خود مايوس شده بودند، و در اين هنگامه نصرت ربانى فرار رسيد.

منبع ذیل همین آیه: http://www.olumquran.com/fa/publicat...em/tj-forghan2

سوره رعــد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
المر تِلْكَ ءَايَـتُ الْكِتَـبِ وَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ 1

به نام خداى رحمت گر بر آفريدگان، رحمت گر بر ويژگان
المر اين هاست آيات كتاب [: قرآن] و آنچه از جانب پروردگارت سوى تو نازل شده حق است ولى بيشتر مردمان ايمان نمى آورند. 1

آيه 1 ـ «الحق» كه به معناى كل حق است شامل تمامى حقايق حياتى مى باشد و از هنگام نزولش تا آخر زمان، تكليف براى كل مكلفين است؛ يعنى آنچه خدا مى خواسته و امكان داشته در اين قرآن براى كل مكلفان بيان كرده و ديگر هيچ زمينه اى والاتر برايشان امكان ندارد.

اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَـوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْأَيَـتِ لَعَلَّكُم بِلِقَآءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ 2

خدا كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه آنها را ببينيد برافراشت. سپس بر عرش (تدبير) چيره شد، و خورشيد و ماه را رام (و راهوار) گردانيد. هر كدام براى مدتى به سير خود روانند، حال آنكه (خدا) امر [: كار، فرمان و هر چيز آفريدگان] را تدبير مى كند. و آيات (خود) را به روشنى جداسازى و بيان مى نمايد، شايد شما به لقاى پروردگارتان يقين آوريد. 2

آيه 2 ـ "بغير عمدٍ ترونها" استوانه هايى را كه پايه هاى آسمان و ستارگان است نفى نكرده، بلكه با جمله «ترونها» تنها رؤيت آنها را نفى نموده كه آن استوانه ها را با چشمهاى سر نمى توان ديد، گر چه با چشم سِرّ و علم و معرفت احيانا تا اندازه ممكن ديدنى است، و در خبر است كه (فثَمّ عمدُ ولكن لاترونها) آنجا استوانه هايى است و لكن آنها را نمى بينيد، و خود «ترون» و نه «تُبصرون» دليل است بر نفى رؤيت دوگانه، گر چه گونه نخستين بطور مطلق منفى است ولى گونه دوم احيانا با پيشرفت علم تا اندازه اى مرئى است، لكن اينهم در مقادير زيادى در هر دو بُعد منفى مى باشد، و از جمله ستونها، جاذبه هايى است غير مرئى مانند نيروى جاذبه عمومى.

"لقاء ربكم" به معناى ملاقات با ربوبيت حق است ـ و نه ذات حق ـ و اين ربوبيت اعم است از ربوبيت معرفتى و پاداش اعمال چه در دنيا و چه در برزخ و آخرت .

وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ وَ أَنْهَـرًا وَ مِن كُلِّ الَّثمَرَ تِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَـتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ 3

و اوست كسى كه زمين را گسترانيد، و در آن كوه هاى بلند فرو رفته ى در زمين (و) سر در آسمان كشيده و رودهايى نهاد، و از هر گونه ميوه اى در آن نر و ماده قرار داد، حال آنكه روز را به شب مى پوشاند. به راستى در اين (امور) براى مردمى كه تفكر مى كنند نشانه هايى است. 3

آيه 3 ـ "مَدّ الارض" تصريحى است به كشش زمين كه پيش از آن ناهموار و گره خورده بوده، و سپس خدا بدين گونه همواره و وسيع و راهوارش كرده و كوههاى بلند را همچون ميخها در متن زمين كوبيده كه بر حسب آياتى چند اين كشتى فضاپيماى بزرگ را از انحراف و سقوط نجات داد كه "أن تميدبكم" (16:15).

«من» در "من كل الثمرات" هم جنسيه است و هم تبعيض، كه جنس ثمرات و بعضى از آنها را در بردارد

وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَ بًا أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ أُوْلَـلـءِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ وَ أُوْلَـلـءِكَ الْأَغْلَـلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَ أُوْلَـلـءِكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَــلِدُونَ 5

و اگر شگفتى دارى، پس شگفت از سخن آنان [: كافران] دار كه: «آيا وقتى خاك شديم، آيا به راستى بى چون در آفرينش جديدى خواهيم بود؟»(اينان) همان كسانى اند كه به پروردگارشان كفر ورزيدند، و (هم)اينان در گردن هاشان زنجيرهاست، و آنان همدمان آتشند، و در آن ماندگارند. 5

آيه 5 ـ "أءِنّا الفى خلق جديد" به معناى ايجاد انسان پس از اعدامش نيست، بلكه بدين معنى است كه بدنها را پس از خاك شدن بگونه نخستين و مناسب با جهان آخرت تجديد مى كند، ولى ارواح همان است كه تعلق به همان بدنهاى اخروى خواهد داشت و «لفى» در "لفى خلق جديد" به معنى عمق آفرينش نوين است، بدين معنى كه در ايجاد نوين كيفيتى ويژه از اجزاى اصلى است.

يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِى إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ 7

و آنان كه كافر شدند گويند: «چرا نشانه اى (آشكار) از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» (اى پيامبر!) تو فقط هشداردهنده اى. و براى هر گروهى رهبرى است. 7

آيه 7 ـ "لولا انزل عليه آيةُ مِن ربّه انما انت مندر" دليل است بر اينكه نشانه هاى ربانى رسالت در انحصار خداست، و پيامبر را هيچ دخالتى در نفى و اثبات و يا حقيقت آنها نيست.