نقد و بررسی دیدگاه دکتر سروش پیرامون مکانیسم نزول وحی

تب‌های اولیه

281 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام و عرض ادب.

تصویری که حقیر در پست های بالا از وحی داشتم مشابه رؤیا و مکاشفه بود که پیامبر آن را در قالب آیات قرآن تعریف/بازگو می کرد. اما اگر بخواهیم نزول کلام وحی از آسمان را انکار کنیم می توانیم فرض کنیم قرآن محصول ذهن پیامبر است. یعنی فرض کنیم درست مثل کسی که درباره موضوعی انشا می نویسد یا با پرداخت داستانی در ذهن خود نمایشنامه ای بر اساس معلوماتش خلق می کند، قرآن کریم نیز ساخته و پرداخته ذهن پیامبر است و قرآن پدیده ای بشری است. آیا تصور شما از ارتباط پیامبر با قرآن کریم چنین تصویری است؟

اگر هست می توانیم بگوییم قرآن پدیده ای بشری است و همچنین می توانیم بگوییم وحی بی صورت است. چرا که در این حالت اصلاً وحی و الهام مشخصی وجود ندارد و هرچه هست یک ایده اولیه و باقی (اصل مسأله) خلاقیت پیامبر است.

اما اگر تصور شما چنین نیست نمی توانیم بگوییم قرآن بشری است. باید بگوییم سخن الهی است که بر پیامبر نازل شده است.

امیدوارم توانسته باشم منظورم را منتقل کنم. ممنون می شوم جمع بندی خودتان را در مورد مطالب اخیر بفرمایید.

با تشکر. :Rose:

منظورم هر دو بود. گاهی کسی در خواب شکل های عجیبی را می بیند که بعداً با تحقیق متوجه می شود کلمه ای را به زبان بیگانه ای دیده است. در تجربه کسانی که در این مسائل دقیق می شوند گاهی فرد چیزی در خواب می بیند که اصلاً مشابه آن را ندیده و نمی شناسد! یعنی کاملاً از دایره معلوماتش خارج است. البته این بحثی فرعی است. اما بنده خواستم فقط عرض کنم نباید قیدهای غیرمنطقی و غیرضروری برای مسأله مان بتراشیم. چون همین ها هستند که نتیجه نهایی ما را دگرگون می کنند.

در همین سایت شخصی بود که واژه ای عجیب را در خواب می دید و هیچ کس نتوانست او را در خصوص معنای واژه راهنمایی کند. ... پس بطور خلاصه اگر خواب می تواند هر چیزی باشد وحی و الهام نیز بطور خاص محدودیتی از نظر معلومات یا علم دریافت کننده وحی ندارد.
با سلام.
برای این بخش از صحبت های شما پاسخی ندارم. قبول دارم که ممکن است کسی در خواب تصاویر و کلمات عجیبی ببیند و بشنود که تاکنون با آنها روبرو نشده است. ولی تعمیم آن به وحی را چندان قبول ندارم. اگر وحی را همان الهام بدانیم به اعتقاد بنده وقتی می گوییم فلان مسئله به من الهام شده یعنی کاملا برای من قابل فهم بوده است.
در مورد قرآن هم تقریبا تمام آیات قرآن شان نزول داشته اند و در پاسخ به واقعه ای و یا سوال نازل شده اند و برای همین هم کاملا برای مخاطبانش قابل فهم بوده است. اصلا لازمه فصاحت و بلاغت همین است که قابل فهم باشد و این کاملا با دیدن یک سری تصاویر و کلمات بی معنی و پریشان متفاوت است. بنابراین اگر بخواهیم وحی یا الهام را با خواب مشابه سازی کنیم می توانیم بگوییم وحی یا الهام از آن بخش خواب های قابل فهم است.

وحی پدیده ای بشری است.
قرآن پدیده ای بشری است.

تا اینجا بر اساس فرمایشات شما فکر کنم توافق داریم که وحی پدیده ای بشری نیست. پس گزاره اول اشتباه است. اما شما می فرمایید کتاب/قرآن (به تعبیر شما خروجی وحی) پدیده ای بشری است که پیامبر آن را تولید کرده است. یعنی گزاره دوم را تا اینجا درست می دانید. اما بنده درست نمی دانم.
موضع حقیر را درست متوجه شدید. بله بنده هم معتقدم نفس وحی الهی است و بشری نیست. ولی نمود آن در قالب کلمات بشری است.

مخالفت حقیر در اصل ناظر به انتخاب واژگان است. یعنی در مورد مثال جنابعالی این که بگوییم نور از کجاست و پاسخ بدهیم از منشور است این بی انصافی است (مغالطه تعمیم نابجاست).

بله بنده هم نگفتم نور از منشور است. بلکه گفتم رنگ هایی که در نور ایجاد می شود ناشی از تاثیر منشور بر نور است.
ورودی بی صورت است. ولی خروجی صورت دارد.
نکته دوم این گزاره بود که وحی بی صورت است.
مطلبی که فرمودید برای بنده عجیب بود. چرا که در فرمایش قبلی شما آمده بود که:
اصولا انسان نمی تواند خواب بی صورت ببیند.

اگر الهام را هم نوعی خواب و رویا بدانیم ( البته از نوع قابل فهمش ) وقتی که این الهام یا وحی بی صورت به انسان می رسد و می خواهد به شکل تصاویر یا کلمات برای وی نمودارگردد بر اساس معلومات و دایره واژگان او شکل می گیرد. لذا امکان ندارد که از انسان خواب بی صورت سر بزند. بلکه انوار الهی وقتی به وجود انسان می رسند اگر این انسان در خواب باشد این انوار دقیقا مانند بیداری بر اساس دغدغه ها و معلومات و خواسته ها و دایره واژگان انسان شکل میی گیرد.
لذا تصور کردم شما هم با بنده هم نظر شدید که وحی و رؤیا و الهام بی صورت نیستند. اما در بالا چیز دیگری فرمودید.

فکر می کنم توضیحات بالا کافی باشد. بنده هم وعتقدم وحی و رویا و الهام برای نمود در جهان مادی به صورت احتاج دارند. این صورت را هم از مدخلی که به آن وارد شدند می گیرند. اگر چه وحی در ابتدا و در هنگام صدور ازعالم معنا بی صورتند ولی مسلما برای نمود در جهان ماده صورت دهی میشوند. لذا هم می توان گفت وحی بی صورت است ( در عالم معنا ) و با صورت است در عالم ماده. و این تغییر بوسیله مدخلی که به آن وارد می شود انجام می پذیرد.
و اما یک نکته :
بنده قبول دارم وقتی ما می گوییم بی صورت کمی مبهم است. این ابهام برای خودم هم وجود دارد. یعنی اینکه اگر قرار باشد وحی بی صورت الهی نهایتا در قالب افراد و اجسام و مادیات ریخته شود و اگر قرار باشد کلامی که از زبان پیامبر خارج می شود بر اساس معلومات و شخصیت وی باشد دیگر چه فرقی می کند که الهام صورت بگیرد یا اینکه فرد مورد نظر بوسیله تعقل و تفکر به این یافته ها برسد. برای همین هم می گویم کمی مبهم است. آبا الهام چیزی جز تفکر و تعقل است؟ اگر با تفکر و تعقل فرق دارد فرق کلامی که بوسیله تفکر بدست می آید با کلامی که بواسطه الهام شکل می گیرد دقیقا در چیست؟
البته چیزی که به ذهن بنده می رسد این است که تعقل و تفکر یعنی حرکت انسان از معلومات به سمت مجهولات و پاسخ به مجهولاتش از طریق معلوماتش. ولی این حرکت مسلما بدون خطا نیست. در واقع هر وقت انسان بتواند بهترین استفاده را از معلوماتش برای بدست آوردن پاسخ مجهولاتش بکند آن کلامی که از وی خارج می شود مورد اطمینان تر است. به اعتقاد بنده وحی و الهام هم چیزی جز همین حرکت نیست. منتها با این تفاوت که وقتی که به انسانی وحی می شود در واقع او بهترین استفاده را در حد توان و استعداد خویش برای استفاده از معلوماتش برای کشف مجهولاتش بکار برده است. با این توضیح نشاید دقیق و بدون خطا می توان گفت احتمالا کلامی که به واسطه الهام و وحی از انسان مشخصی خارج می شود از کلامی که ممکن بود بواسطه تعقل و تفکر از وی خارج شود با کیفیت تر و متعالی تر است. یعنی اینکه این خاصیت نور الهی است که در انسان این استعداد را بوجود می آورد که بهترین حرکت را از معلوماتش به سمت مجهولاتش انجام دهد. چیزی مثل مانند کاتالیزور در واکنش های شیمیایی.
در آخر این لینک را هم ببینید بد نیست.
صورت و بی صورتی مقاله ای از دکتر سروش
و من الله توفیق

البته چیزی که به ذهن بنده می رسد این است که تعقل و تفکر یعنی حرکت انسان از معلومات به سمت مجهولات و پاسخ به مجهولاتش از طریق معلوماتش. ولی این حرکت مسلما بدون خطا نیست. در واقع هر وقت انسان بتواند بهترین استفاده را از معلوماتش برای بدست آوردن پاسخ مجهولاتش بکند آن کلامی که از وی خارج می شود مورد اطمینان تر است. به اعتقاد بنده وحی و الهام هم چیزی جز همین حرکت نیست. منتها با این تفاوت که وقتی که به انسانی وحی می شود در واقع او بهترین استفاده را در حد توان و استعداد خویش برای استفاده از معلوماتش برای کشف مجهولاتش بکار برده است. با این توضیح نشاید دقیق و بدون خطا می توان گفت احتمالا کلامی که به واسطه الهام و وحی از انسان مشخصی خارج می شود از کلامی که ممکن بود بواسطه تعقل و تفکر از وی خارج شود با کیفیت تر و متعالی تر است. یعنی اینکه این خاصیت نور الهی است که در انسان این استعداد را بوجود می آورد که بهترین حرکت را از معلوماتش به سمت مجهولاتش انجام دهد. چیزی مثل مانند کاتالیزور در واکنش های شیمیایی.

توضیح بیشتر اینکه تفکر و تعقل را علم حصولی و اکتسابی می گویند به علمی که انسان از طریق الهام و اشراق و کشف برایش حاصل می شود علم حضوری می گویند. ولی هر دو علم بر اساسمعلومات انسان صورت می گیرد. چه حضوری و چه حصولی.

تصویری که حقیر در پست های بالا از وحی داشتم مشابه رؤیا و مکاشفه بود که پیامبر آن را در قالب آیات قرآن تعریف/بازگو می کرد. اما اگر بخواهیم نزول کلام وحی از آسمان را انکار کنیم می توانیم فرض کنیم قرآن محصول ذهن پیامبر است. یعنی فرض کنیم درست مثل کسی که درباره موضوعی انشا می نویسد یا با پرداخت داستانی در ذهن خود نمایشنامه ای بر اساس معلوماتش خلق می کند، قرآن کریم نیز ساخته و پرداخته ذهن پیامبر است و قرآن پدیده ای بشری است. آیا تصور شما از ارتباط پیامبر با قرآن کریم چنین تصویری است؟

تا حدودی. با توضیحی که در 2 پست قبل دادم فکر کنم جواب سوال شما را داده باشم. اگر توضیح بیشتر بود بفرمایید تا تقدیم کنم.
در واقع هر چه اتصال انسان به عالم معنا بیشتر باشد و نور و فیض الهی را بیشتر دریافت نماید حرکتی که ذهنش از معلومات به سمت مجهولات انجام می داد با کیفیت تر و متعالی تر است.

بنده قبول دارم وقتی ما می گوییم بی صورت کمی مبهم است. این ابهام برای خودم هم وجود دارد. یعنی اینکه اگر قرار باشد وحی بی صورت الهی نهایتا در قالب افراد و اجسام و مادیات ریخته شود و اگر قرار باشد کلامی که از زبان پیامبر خارج می شود بر اساس معلومات و شخصیت وی باشد دیگر چه فرقی می کند که الهام صورت بگیرد یا اینکه فرد مورد نظر بوسیله تعقل و تفکر به این یافته ها برسد. برای همین هم می گویم کمی مبهم است.

سلام و عرض ادب.

دقیقاً بنده هم به همین دلیل تلاش می کنم که این مسأله روشن شود و به همین دلیل بود که عرض شد گزاره وحی بی صورت است ابهام دارد و بر اساس گزاره مبهم نمی توان اعتقاد روشنی را بنا کرد. لذا اگر شما بر بی صورت بودن وحی پافشاری بفرمایید بنده حقیقتاً نمی توانم چیزی را رد یا اثبات کنم. در واقع دیدگاه بنده خیلی ساده به صورت زیر است:

وحی = خواب و رؤیا
قرآن = رؤیای تعریف شده

وحی = ورودی
قرآن = خروجی

خواب صورت دارد. لذا ورودی صورت دارد.

آبا الهام چیزی جز تفکر و تعقل است؟ اگر با تفکر و تعقل فرق دارد فرق کلامی که بوسیله تفکر بدست می آید با کلامی که بواسطه الهام شکل می گیرد دقیقا در چیست؟

ملاحظه بفرمایید در زبان عامه اگر کسی بگوید به من الهام شد یعنی خودم هم نفهمیدم چطور به ذهنم رسید. اما وقتی کسی می گوید جواب این سؤال را به دست آوردم یعنی می دانم چگونه به پاسخ رسیدم. درواقع وحی در نظریه دکتر سروش جایگاه بسیار کوچکی دارد و به همین دلیل است که با تقریب خوبی از آن صرف نظر می شود و گفته می شود وحی بشری است.

[SPOILER]به عنوان مثالی برای تقریب به ذهن وقتی از نجاری می پرسیم کلاف این مبل را چه کسی ساخته است می گوید من ساختم و نمی گوید بنده به کمک شرکت برش چوب و حمل و نقل جاده ای و ... ساختیم. او درست می گوید. نقش اصلی را او ایفا کرده است.
اما اگر بنده یک کلید را بزنم و برق روشن بشود به اهل خانه نمی گویم برق را من به خانه آوردم! می گویم مأمور اداره برق آمد و برق را وصل کرد. حتی اشاره نمی کنم که کلید را هم من زدم چون مسخره است.
لذا قرآن بشری است با قرآن وحیانی است دو معنای متفاوت به ذهن متبادر می کنند. هرچند همه می دانیم قرآنی که به دست ما رسیده الهی- بشری است. [/SPOILER]

تا حدودی. با توضیحی که در 2 پست قبل دادم فکر کنم جواب سوال شما را داده باشم. اگر توضیح بیشتر بود بفرمایید تا تقدیم کنم.
در واقع هر چه اتصال انسان به عالم معنا بیشتر باشد و نور و فیض الهی را بیشتر دریافت نماید حرکتی که ذهنش از معلومات به سمت مجهولات انجام می داد با کیفیت تر و متعالی تر است.

پس نتیجه می گیریم که شما شکل گیری قرآن را به نمایشنامه نویسی نزدیک تر می دانید تا بازگو کردن رؤیا. در نتیجه وحی در دیدگاه جنابعالی بیشتر یک جرقه ذهنی و خام است که توسط پیامبر پرورده و پرداخته می شود تا قرآن از ذهن و علم ایشان خلق شود. لذا قرآن همچون گلستان و بوستان و ... پدیده ای بشری است. اما تصور بنده از وحی چیزی شبیه خواب یا مکاشفه در بیداری است.

البته شاید بنده خیلی به مسائل ساده نگاه می کنم یا این که از مسائل پیچیده فلسفی و عرفانی سر در نمی آورم. اما سعی کردم منطقی صحبت کنم.

ببخشید که کمی طولانی شد. :Gol:

پس نتیجه می گیریم که شما شکل گیری قرآن را به نمایشنامه نویسی نزدیک تر می دانید تا بازگو کردن رؤیا. در نتیجه وحی در دیدگاه جنابعالی بیشتر یک جرقه ذهنی و خام است که توسط پیامبر پرورده و پرداخته می شود تا قرآن از ذهن و علم ایشان خلق شود. لذا قرآن همچون گلستان و بوستان و ... پدیده ای بشری است. اما تصور بنده از وحی چیزی شبیه خواب یا مکاشفه در بیداری است.

با سلام.
البته سروش به صراحت در نامه هایش به آیت الله سبحانی اعلام کرده که مکانیزم تولید کلام قرآن با مکانیزم تولید مثنوی معنوی یکی است. فقط ممکن است سطح اتصال متفاوت باشد. ولی مکانیزم یکی است.
حال اگر شما تولید کلمات مثنوی معنوی را الهام ( یا وحی ) نمی دانید و اسم دیگری روی آن می گذارید همان اسم را هم سروش روی نحوه تولید کلمات قرآن می گذارد. به هر حال شما هر چه که در مورد مکانیزم تولید مثنوی و یا گلستان و بوستان قایل هستید سروش ( و البته بنده ) برای تولید کلمات قرآن قایل هست.

در آخر این لینک را هم ببینید بد نیست.
صورت و بی صورتی مقاله ای از دکتر سروش

البته ممکن است این لینک کامل نباشد. می توانید خودتان سرچ کنید و آن را پیدا کنید.

خواب صورت دارد. لذا ورودی صورت دارد.

ممکن است آن چیزی که به عنوان خواب می بینیم ورودی اصلی نباشد. در واقع ورودی همان بی صورت باشد و در ذهن ما به شکل خواب با صورت مادی نمود پیدا کرده باشد.
نظر شما چیست؟
البته شاید بنده خیلی به مسائل ساده نگاه می کنم یا این که از مسائل پیچیده فلسفی و عرفانی سر در نمی آورم. اما سعی کردم منطقی صحبت کنم.

اتفاقا بنده هم بیشتر دوست دارم بحث به همین شیوه دنبال شود تا با مباحث عمیق فلسفی و عرفانی که مخاطب خاص دارد.
ببخشید که کمی طولانی شد.

هر چه طولانی تر باشد فیض ما از مطالب شما بیشتر خواهد بود.

ممکن است آن چیزی که به عنوان خواب می بینیم ورودی اصلی نباشد. در واقع ورودی همان بی صورت باشد و در ذهن ما به شکل خواب با صورت مادی نمود پیدا کرده باشد.
نظر شما چیست؟

سلام و عرض ادب.

راستش را بخواهید بنده از ورودی بی صورت هیچ تصوری ندارم. ضمن این که فکر می کنم بهتر است برای ایجاد وفاق از اصطلاحات رایج استفاده کنیم. وقتی چیزی را نمی توانیم برای دیگران تعریف کنیم چگونه انتظار داشته باشیم که با ما همراه باشند؟ به همین روی بود که عرض شد این تفسیر از وحی کمتر ملموس است و حتی مبهم است. چرا که اگر آن بی صورت عجیب و غریب را ورودی بگیریم باید رؤیای باصورت را خروجی بگیریم. در آن صورت مسأله پیچیده تر می شود. زیرا دقیقاً نمی دانیم این فرایند ایجاد صورت چقدر ارادی و مادی است که بعد بگوییم بشری هست یا نیست.

در واقع گویا به این ترتیب داریم یک فرضیه مطرح می کنیم و تلاش می کنیم هرطور که شده حتی با انتخاب و تفسیر گزینشی برخی گزاره ها آن را به ذهن مخاطب بقبولانیم. این با بحث علمی که بر اساس مفاهیم مشترک و شواهد محکم پیش می رود کمی فاصله دارد.

برای ادامه بنده می توانم فرض کنم دیدگاه جنابعالی و دکتر سروش در خصوص مکانیزم شکل گیری قرآن کریم مشابه خلق یک دیوان شعر یا نمایشنامه های شکسپیر است که در آن الهام تنها نقطه ای برای شروع است. در سوی مقابل تصور حقیر از وحی چیزی شبیه به رؤیایی شفاف است و قرآن واگویه این رؤیاست.

حالا سؤال بعدی این است که کدام دیدگاه به واقعیت نزدیک تر است؟
دو راه داریم:
1- بحث های فلسفی در مورد امکان پذیری یا انکارپذیری هر یک از این دو دیدگاه.
2- مراجعه به خود کلام قرآن کریم که ببینیم کدام دیدگاه را تأیید یا رد می کند.

راه اول موانعی دارد و راه دوم نیز موانعی. موانع راه اول تخصصی بودن و غیرقطعی بودن آنهاست. مثلاً باید بحث کنیم که منظور ملاصدرا از حادث در قاعده کل حادث مسبوق بماده و مده چیست و یا این که به اختلاف حکما و متکلمین در مورد حدوث زمانی بپردازیم و ... لذا بررسی نظریه از این طریق مستلزم مباحث مفصل و دقیق فلسفی است که نمی دانم چقدر در این مجال و توسط کاربرانی مثل حقیر امکان پذیر است (هرچند شاید دوستان و کارشناسان دیگری باشند که بتوانند در این خصوص به بحث ما کمک کنند).

اما مهم ترین موانع راه دوم این است که تا چه اندازه قرآن کریم را تحریف نشده فرض کنیم و تا چه حد پیامبر (ص) را صدیق بدانیم. در هر صورت با پذیرش این پیش فرض ها ظاهراً راه دوم ساده تر است.

البته با مطالعاتی که بنده تاکنون از نظریه و مطالب پیرامون آن داشتم تقریباً تردیدی برایم باقی نمانده است که بشری بودن قرآن یا بی صورت بودن وحی به تعبیر دکتر سروش با بیان خود قرآن کریم منافات دارد. در مورد مناقشات فلسفی موضوع نیز توضیح عامیانه و قانع کننده ای برای خودم دارم که به برخی قبلاً اشاره شد. اما هر طور که شما صلاح بدانید پیش می رویم.

نظر شما در این باره چیست؟

:Hedye:

دو راه داریم:
1- بحث های فلسفی در مورد امکان پذیری یا انکارپذیری هر یک از این دو دیدگاه.
2- مراجعه به خود کلام قرآن کریم که ببینیم کدام دیدگاه را تأیید یا رد می کند.

با سلام.
برای جلو رفتن بحث بنده از موضع خود کمی عقب نشینی می کنم و راه دوم را پیشنهاد می نمایم.
بسم ا.. .
و من الله توفیق

برای جلو رفتن بحث بنده از موضع خود کمی عقب نشینی می کنم و راه دوم را پیشنهاد می نمایم.
بسم ا.. .

با سلام.

از منظر قرآن کریم به برداشت زیر می رسیم:

1- قرآن کتاب الله و کلام الله است و ظاهراً هیچ کجا تعابیری همچون کلام النبی یا کتاب الرسول نداریم.
[SPOILER]کلام الله [6 توبه] و کتاب الله [101 بقره، 36 توبه و 23 آل عمران]. [/SPOILER]
2- عبارت وَ المُؤْمِنُونَ کُلٌ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ در آیه 285 سوره بقره نشان می دهد که کتاب آسمانی واقعیتی جدا و در عرض پیامبر است.

3- آیات بسیاری به صراحت از نزول قرآن بر پیامبر سخن می گویند و این را می رسانند که پیامبر ظرف و پذیرنده آیات است نه پدیدآورنده آنها.
[SPOILER]وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیات بَیّنات [99 بقره].
نَزّلَ علَیْکَ الْکِتابَ بِالحَقّ [3 آل عمران].
وَ أَنْزَل اللّه عَلَیْکَ الْکِتاب وَ الْحِکْمَة وَعَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَم [113 نساء].
وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتاب إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمْ... [64 نحل].
اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذی أَنْزَل عَلی عَبْدِه الکِتاب [1 کهف].
سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَولاً ثَقیلاً [5 مزمل].
إِنَّکَ لتلقّی القرآن مِنْ لَدُن حَکیم عَلیم [6 نمل].[/SPOILER]
4- قرآن کریم از نزول قرآن بر کوه صحبت می کند و این با توصیفی که دکتر سروش از وحی و قرآن دارند قابل جمع نیست.
[SPOILER]لَوْ أَنْزَلْنا هذا القُرآن عَلی جَبَل لَرأَیْتهُ خاشِعاً مُتَصدِّعاً مِنْ خَشْیَة اللّهِ [22 حشر].[/SPOILER]
5- آیات قرآن اشاره دارند که قرآن برای پیامبر قرائت شده است. چیزی که قرائت می شود باید صورت داشته باشد و با خلاق بودن پیامبر در ارائه آنها نیز منافات دارد.
[SPOILER]سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی [7 اعلی].
إِنَّ عَلَیْنا جَمعهُ وَ قُرآنه [18 قیامت].
فإِذا قَرأناه فاتَّبِعْ قُرآنه [19 قیامت].
تِلْکَ آیاتُ الله نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرسَلین [252 بقره].
تِلْکَ آیاتُ الله نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالحَق [108 آل عمران].
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الآیاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکیم [58 آل عمران].
تِلْکَ آیاتٌ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالحَقّ [6 جاثیه].[/SPOILER]
6- در آیات قرآن خلق و جعل آیات در قالب کلام عربی به خدا نسبت داده شده است.
[SPOILER]إِنّا جَعَلْناهُ قُرآناً عَرَبیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون [3 زخرف].
و لو جَعَلْناهُ قرآناً أَعْجَمیاً لَقالُوا لَولا فُصِّلَت آیاته [44 فصلت].[/SPOILER]
7- در آیات مختلفی به پیامبر امر شده است که در پاسخ سؤالات چنین و چنان بگو.
[SPOILER]یَسْئَلُونَکَ عَنِ الأَهِلَةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنّاسِ [189 بقره].
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهر الحَرام قِتال فِیهِ قُل قِتالٌ فِیهِ کَبیر [217 بقره].
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِر قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبیر [219 بقره].
وَ یَسْئَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفو [219 بقره].
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامی قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیر [220 بقره].
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ قُلْ هُوَ أَذَیً [222 بقره].
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ ایّان مُرساها قُلْ إِنّما عِلْمُها عِنْدَ رَبّی [187 اعراف].
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبال فَقُلْ یَنسِفها ربّی نَسْفاً [115 طه].
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَین قُلْ سأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکراً [83 کهف].[/SPOILER]
8- در تعدادی از آیات قرآن از جانب خداوند به پیامبرش امر می شود که به بندگان من چنین و چنان بگو.
[SPOILER]قُلْ یا عِبادیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله [53 زمر].
قُلْ یا عِبادِ الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا ربّکم [10 زمر].
قُلْ لِعِبادِیَ الّذینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاة [31 ابراهیم].[/SPOILER]
9- قرآن کریم از نزول وحی به واسطه فرشته ای والامقام سخن گفته است.
[SPOILER]إِنّهُ لقَولُ رَسُول کَریم [19 تکویر] ذِی قُوّة عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکین [20 تکویر].
و انّه لَتَنْزیلُ رَبّ العالمین* نزل بِهِ الروح الأمین * علی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذرین * بِلِسان عَرَبیّ مُبین [192-195 شعرا].
قُلْ نزّلهُ رُوح القُدُس مِنْ رَبّکَ بِالحَقّ [102 نحل].
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوّاً لِجِبریلَ فَإِنَّهُ نَزّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّهِ [97 بقره].[/SPOILER]
روایات نیز مؤید همین دیدگاهند. به عنوان نمونه پیامبر (ص) در حدیث ثقلین نیز عترت را به خود نسبت داده اند اما قرآن را کتاب خداوند نامیده اند.
[SPOILER]روایتی دیگر از پیامبر (ص): من و کتاب الهی و اهل بیتم اولین کسانی هستیم که روز قیامت بر خداوند وارد می شویم [اصول کافی، صفحه 438].[/SPOILER]
جمع بندی: از آیات و روایات به دست می آید که قرآن کلام الله و کتاب الله است و نزول قرآن و کتب آسمانی واقعیتی جدا از پیامبران و ملائکه بوده و پیامبر ظرف و محل نزول قرآن و پذیرنده آن است نه پدیدآورنده آن (مانند دشت و کوه که محل نزول باران هستند و نه اسباب فاعلی پیدایش آن) و خداوند قرآن را بر پیامبر القا کرده و نه تنها معانی بلکه الفاظ و کلمات قرآن نیز بر پیامبر قرائت شده است. ضمناً در آیات و روایات نیز از نزول و تمثل جبرئیل سخن گفته شده است.

با تشکر.:Rose:

از آیات و روایات به دست می آید که قرآن کلام الله و کتاب الله است و نزول قرآن و کتب آسمانی واقعیتی جدا از پیامبران و ملائکه بوده و پیامبر ظرف و محل نزول قرآن و پذیرنده آن است نه پدیدآورنده آن (مانند دشت و کوه که محل نزول باران هستند و نه اسباب فاعلی پیدایش آن) و خداوند قرآن را بر پیامبر القا کرده و نه تنها معانی بلکه الفاظ و کلمات قرآن نیز بر پیامبر قرائت شده است. ضمناً در آیات و روایات نیز از نزول و تمثل جبرئیل سخن گفته شده است.

با سلام خدمت شما دوست عزیز و تشکر بابت تلاش و تحقیقی که در جهت جمع آوری آیات و دسته بندی آنها کردید.
پيش از شروع بحث توجه به يک نکته ی مهم ضروری است. اين مدعا که "قرآن سخن پيامبر است" ، سخنی غير دينی
نيست. علامه طباطبايی در کتاب قرآن در اسلام در صفحات72-75 فایل pdf دیدگاه انسان ها را در مورد وحی به 3 دسته تقسیم می کند :
1. دیدگاه عموم مسلمانان : عقيده عمومى مسلمين كه البته ريشه آن همان ظواهر لفظى قرآن است درباره وحى قرآن اينست كه قرآن مجيد بلفظ خود سخن خدا است كه بوسيله يكى از مقربين ملائكه كه موجوداتى آسمانى هستند به پيغمبر اكرم فرستاده شده است. نام اين ملك فرشته جبريل و روح امين است، سخن خدا را تدريجا در مدت بيست و سه سال به پيغمبر رسانیده و یه موجب آن به آن حضرت ماموریت داده شده که لفظ آیات آن را به مردم بخواند و مضامین انها را بفهماند و به سوی معارف اعتقادی و مقررات اجتماعی و قوانین مدنی و وظایف فردی که قرآن بیان می کند دعوت نماید.
2. دیدگاه نویسندگان امروزی در مورد وحی : پيغمبر اكرم (ص) افكار پاك خود را سخن خدا و وحى الهى فرض ميكرد كه خدايمتعال از راه نهاد پاكش با وى بگفتگو پرداخته است و روان پاك و خير خواه خود را، كه اين افكار از آن تراوش كرده در قلب آرامش مستقر ميشد، روح امين و جبريل و فرشته وحى ناميد و بطور كلى قوائى را كه در جهان طبيعت بسوى خير و هر گونه خوشبختى دعوت ميكنند ملائكه و فرشتگان و قوائى را كه بسوى شر و هر گونه بدبختى ميخوانند شياطين و جن خواند و وظيفه خود را كه بمقتضاى نداى وجدان عهده دار قيام و دعوت ميشد نبوت و رسالت نام گذاشت.
البته اين توجيه از آن كسانى است كه براى جهان هستى خدائى اثبات ميكنند و از روى انصاف براى نظام دينى اسلام ارزشى قائلند.
در واقع علامه خود اذعان می کند که این دیدگاه کاملا موحدانه و دینی است.
3. كسانيكه آفريدگارى براى جهان معتقد نيستند سازمان نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سياست دينى و در حقيقت از باب دروغ مصلحت آميز ميدانند. ميگويند پيغمبران مردان اصلاح طلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آوردند و چون مردم اعصار گذشته تاريك و غرق جهالت و خرافه پرست بودند پيغمبران نظم دينى را در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدء و معاد نگهداشتند.
می بینید که بدترین حالت متصور برای علامه همان دروغ مصلحت آمیزی است که شما در تاپیک مربوطه قصد دارید به خدا منتسب کنید. لذا می بینید که چنین دیدگاهی که قرآن را کلام پیامبر اسلام می داند اصلا و ابدا دیدگاه منحرف و مشکل داری نیست.
ان شاء الله در ادامه به بحث و بررسی بیشتر این مدعا می پردازم.
و من الله توفیق

سنت تفسيری نشان می دهد که مفسران آيات کريمه ای که با عقل(فلسفی – علمی) تعارض داشته باشند را تأويل می کنند. خدای قرآن، خدای متشخص انسانوار جسمانی - سلطانی اعتبار ساز است. عموم مفسران واقع گرا، که خدا را موجودی واقعی و مستقل از ذهن آدمی می دانند، اينگونه آيات را تأويل می کنند تا با غير مادی بودن خدا سازگار شوند. در خصوص کلام باری ، می پرسيم چه براهينی برای اثبات صدق سخن گفتن خدا اقامه شده است؟ می گويند: برهان نداريم ، ولی آيات قرآن می گويند اين آيات کلام خدا هستند. می گوئيم آيات همان کتاب هم می گويند خدا دارای جسم است، بر روی تخت می نشيند، خشمگين می شود،راه می رود. اگر آيات جسم داشتن خدا، خدا را مجسم می کنند، آيات کلام الله بودن کتاب هم خدا را سخنگو خواهند کرد. ، اگر تأويل آيات جسم داشتن خدا مجاز باشد، تأويل آيات سخن گفتن خدا هم مجاز خواهد بود.
ان شاء الله ادامه دارد ....

در واقع علامه خود اذعان می کند که این دیدگاه کاملا موحدانه و دینی است.

با سلام و تشکر از توجه شما.

اگر مقصود شما از «دینی» مطابق با دین اسلام باشد چنین چیزی ثابت نشده است و علامه طباطبایی نیز در ادامه این مطالب با دلایلی مشابه دلایل نقل شده در پست حقیر ثابت می کنند که این دیدگاه از منظر کتاب آسمانی مسلمانان پذیرفته نیست.

اما اگر منظور از «دینی» قرائتی موحدانه باشد که به انکار خدا نمی انجامد بله همین طور است. هرچند همان طور که عرض شد این برداشت مورد تأیید علامه طباطبایی نیست و لذا در صفحه 110 کتاب آورده اند که «صریح قرآن بر خلاف این توجیه دلالت دارد.»

می بینید که بدترین حالت متصور برای علامه همان دروغ مصلحت آمیزی است که شما در تاپیک مربوطه قصد دارید به خدا منتسب کنید.

اصلاً و ابداً این طور نیست. التفات بفرمایید که دیدگاه سوم در کلام علامه طباطبایی دیدگاه کسانی است که اصلاً آفریدگاری برای جهان متصور نیستند و پیامبر و نبوت و ... را دروغ مصلحت آمیز مردانی اصلاح طلب می دانند که نام خود را پیامبر نهاده اند. در واقع اینان معتقدند پیامبران از جانب خودشان دروغ هایی بافته اند تا باورهای جامعه را از برخی خرافه های خطرناک به خرافه ای مفید به نام دین منتقل کنند. در حالی که ما در تاپیک دروغ مصلحتی در مورد امکان عقلی صدور کذب نافع از سوی خداوند بحث می کنیم و قرآن را نیز کلام دست نخورده او می دانیم که بر فرستاده صدیق او نازل شده است. ضمن این که ما در آن تاپیک هنوز به جمع بندی نهایی نرسیده ایم و بنده بزودی مطالبی را در آن بحث تقدیم خواهم کرد.

موفق باشید. :Hedye:

اگر مقصود شما از «دینی» مطابق با دین اسلام باشد چنین چیزی ثابت نشده است و علامه طباطبایی نیز در ادامه این مطالب با دلایلی مشابه دلایل نقل شده در پست حقیر ثابت می کنند که این دیدگاه از منظر کتاب آسمانی مسلمانان پذیرفته نیست.

بله منظور بنده همانی بود که شما اشاره فرمودید.
اما اگر منظور از «دینی» قرائتی موحدانه باشد که به انکار خدا نمی انجامد بله همین طور است. هرچند همان طور که عرض شد این برداشت مورد تأیید علامه طباطبایی نیست و لذا در صفحه 110 کتاب آورده اند که «صریح قرآن بر خلاف این توجیه دلالت دارد.»

بلهو ما هم قصد پنهان کاری نگاه علامه را ندشتیم. مسلما دیدگاه علامه مطابق با دیدگاه رایج مسلمانان است. ولی قصد ما این بود که عرض کنیم دیدگاه متقابل هم دیدگاه چندان انحرافی ای نیست که مستلزم تکفیر باشد.
اصلاً و ابداً این طور نیست. التفات بفرمایید که دیدگاه سوم در کلام علامه طباطبایی دیدگاه کسانی است که اصلاً آفریدگاری برای جهان متصور نیستند و پیامبر و نبوت و ... را دروغ مصلحت آمیز مردانی اصلاح طلب می دانند که نام خود را پیامبر نهاده اند. در واقع اینان معتقدند پیامبران از جانب خودشان دروغ هایی بافته اند تا باورهای جامعه را از برخی خرافه های خطرناک به خرافه ای مفید به نام دین منتقل کنند. در حالی که ما در تاپیک دروغ مصلحتی در مورد امکان عقلی صدور کذب نافع از سوی خداوند بحث می کنیم و قرآن را نیز کلام دست نخورده او می دانیم که بر فرستاده صدیق او نازل شده است. ضمن این که ما در آن تاپیک هنوز به جمع بندی نهایی نرسیده ایم و بنده بزودی مطالبی را در آن بحث تقدیم خواهم کرد.

منظور بنده را اشتباه متوجه شدید.
منظورم این نبود که در آن تاپیک با فرض قبول صدور دروغ مصلحت آمیز نتیجه این می شود که قران کلام پیامبر است. بنده به نفس دروغ مصلحت آمیز اشاره کردم. یعنی وقتی ما به این نتیجه برسیم که صدور دروغ مصلحت امیز از خداوند بعید نیست و مجاز است صدور آن از پیامبر هم مجاز خواهد بود. لذا تمام تعابیر قرآن از کلام الله بودن آن می تواند دروغی مصلحت آمیز از جانب پیامبر باشد برای هدایت قومش.
ان شاء الله متوجه شده باشید.
ومن الله توفیق

اگر مقصود شما از «دینی» مطابق با دین اسلام باشد چنین چیزی ثابت نشده است

بله ثابت نشده است. ولی منظور بنده این بود قائلان به این دیدگاه هم می توانند خودشان را متدین بدانند. می توانند خود را به احکام آن ملتزم بدانند. در عین حال آن را بشری هم بدانند. مانند بنده و فکر می کنم دکتر سروش.
و من الله توفیق

منظور بنده را اشتباه متوجه شدید.
منظورم این نبود که در آن تاپیک با فرض قبول صدور دروغ مصلحت آمیز نتیجه این می شود که قران کلام پیامبر است. بنده به نفس دروغ مصلحت آمیز اشاره کردم. یعنی وقتی ما به این نتیجه برسیم که صدور دروغ مصلحت امیز از خداوند بعید نیست و مجاز است صدور آن از پیامبر هم مجاز خواهد بود. لذا تمام تعابیر قرآن از کلام الله بودن آن می تواند دروغی مصلحت آمیز از جانب پیامبر باشد برای هدایت قومش.
ان شاء الله متوجه شده باشید.

سلام.

سخن بنده چیزی که شما در بالا برداشت کردید نبود! :Gig:
بنده مطلب دیگری را نقد کرده بودم که دوباره آن را نقل می کنم:

بدترین حالت متصور برای علامه همان دروغ مصلحت آمیزی است که شما در تاپیک مربوطه قصد دارید به خدا منتسب کنید.

بدترین حالتی که علامه تصور کرده اند دیدگاهی کفرآمیز و منحرف است. اصلاً خدا در آن نیست. پس با بحث ما در تاپیک دروغ مصلحتی فرق دارد.

البته این بحث فرعی بود و شاید تفاهم در آن خیلی مهم نباشد و به احتمال زیاد بحث اصلی شما این نکته بود:

منظور بنده این بود قائلان به این دیدگاه هم می توانند خودشان را متدین بدانند. می توانند خود را به احکام آن ملتزم بدانند. در عین حال آن را بشری هم بدانند.

بله می توانند چراکه این هم قرائتی از دین است و مادامی که به انکار اصول دین نرسیده است نمی توان آن را تکفیر کرد. مگر این که دایره ضروری دین را وسیع تر دانسته و این قرائت را ناقض ضروری دین بدانیم.

موفق باشید. :Hedye:

سنت تفسيری نشان می دهد که مفسران آيات کريمه ای که با عقل(فلسفی – علمی) تعارض داشته باشند را تأويل می کنند. خدای قرآن، خدای متشخص انسانوار جسمانی - سلطانی اعتبار ساز است. عموم مفسران واقع گرا، که خدا را موجودی واقعی و مستقل از ذهن آدمی می دانند، اينگونه آيات را تأويل می کنند تا با غير مادی بودن خدا سازگار شوند. در خصوص کلام باری ، می پرسيم چه براهينی برای اثبات صدق سخن گفتن خدا اقامه شده است؟ می گويند: برهان نداريم ، ولی آيات قرآن می گويند اين آيات کلام خدا هستند. می گوئيم آيات همان کتاب هم می گويند خدا دارای جسم است، بر روی تخت می نشيند، خشمگين می شود،راه می رود. اگر آيات جسم داشتن خدا، خدا را مجسم می کنند، آيات کلام الله بودن کتاب هم خدا را سخنگو خواهند کرد. ، اگر تأويل آيات جسم داشتن خدا مجاز باشد، تأويل آيات سخن گفتن خدا هم مجاز خواهد بود.

با سلام.

معمولاً کلام الله را به صوت یا کلماتی که از دهان خداوند خارج شده است تعبیر نمی کنیم بلکه تصور عموم از کلام الله کلمات و جملاتی در کتابی آسمانی است که مخلوق خداوند است. در واقع کلام الله معادل کتاب الله است که مشابه خلق الله، عباد الله، بقیة الله، شهر الله و ... نیازی به تأویل به معنایی دور ندارد. اما ید الله نیاز به تأویل دارد چرا که خداوند دست ندارد. پس مقایسه این دو اساساً اشتباه است و لذا نتیجه ای که از قیاس این دو گرفته شده است نیز خطاست.

موفق باشید. :Hedye:

بدترین حالتی که علامه تصور کرده اند دیدگاهی کفرآمیز و منحرف است. اصلاً خدا در آن نیست. پس با بحث ما در تاپیک دروغ مصلحتی فرق دارد.

با سلام.
البته شما درست می فرمایید.
البته به دیدگاه علامه هم ایراد وارد است. چرا که اعتقاد به دروغ مصلحت آمیز بودن قرآن و نبوت پیامبر مستلزم این نیست که انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد. اصولا دایره بحث ها نسبت به دین شاید ربطی به وجود و یا عدم وجود خدا ندارد. یعنی میتوان به خدا اعتقاد داشت و هر سه حالت طرح شده توسط علامه درمورد چگونگی شکل گیری قرآن را معتقد بود.
لذا منظور بنده از بدترین حالت در مورد چگونگی شکل گیری کلمات قران بود نه اعتقاد قایلان به آن دیدگاه در مورد خدا.
در کل منظور این بود اگر می توان دروغ مصلحت آمیز را به خدا نسبت داد چرا نتوان آن را به بنده خدا نسبت داد. حتی اگر نسبت دادن آن به خدا محال باشد باز هم می توان آن را به بنده خوب خدا هم نسبت داد. نمی توان؟
معمولاً کلام الله را به صوت یا کلماتی که از دهان خداوند خارج شده است تعبیر نمی کنیم بلکه تصور عموم از کلام الله کلمات و جملاتی در کتابی آسمانی است که مخلوق خداوند است.

البته تصور عموم همان کلام است از جنس همان صوتی که از انسان خارج می شود. در واقع عموم مردم معتقدند پیامبر کلمات وحی را می شنید ( حالا یا از خدا یا از جبرئیل ) و بیان می کرد.
البته به اعتقاد بنده هنوز ابهام در دیدگاه رایج دینی وجود دارد. یعنی شما باید ابتدا توضیح دهید که معتقدید پیامبر دقیقا چگونه وحی را دریافت کرده است؟ با گوشش می شنیده است؟ یا کلمات را می دیده است؟ یا ... .
البته قرآن خود دیدگاهی در این زمینه دارد :
-قل من کان عدواً لجبرئيل فانه نزله علی قلبک باذن الله: بگو هر کس دشمن جبرئيل باشد[بداند] که جبرئيل آن را به دستور الهی بر دل تو نازل کرده است بقره، 97
-نزل به الروح الامين علی قلبک لتکون من المنذرين بلسان عربی: که روح الامين[جبرئيل] آن را بر دل تو فرود آورده است تا از هشدار دهندگان باشی، به زبان عربی شيوا( شعرا، 193-195 )
-فاوحی الی عبده ما اوحی. ماکذب الفواد مارای. افتمرونه علی ما يری: آنگاه به بنده او آنچه بايد وحی کند، وحی کرد. دل او در آنچه ديد ناراستی نکرد. آيا شما با او درباره آنچه ديده است، مجادله می کنيد(نجم، 12 - 9 )
نظر شما در این باره چیست؟ آیا قلب پیامبر همه کاره است؟ اصولا و به لحاظ علمی قلب چه کاره است؟ مگر قلب گوش دارد که بشنود یا چشم دارد که ببیند؟
و من الله توفیق

معمولاً کلام الله را به صوت یا کلماتی که از دهان خداوند خارج شده است تعبیر نمی کنیم بلکه تصور عموم از کلام الله کلمات و جملاتی در کتابی آسمانی است که مخلوق خداوند است. در واقع کلام الله معادل کتاب الله است که مشابه خلق الله، عباد الله، بقیة الله، شهر الله و ... نیازی به تأویل به معنایی دور ندارد. اما ید الله نیاز به تأویل دارد چرا که خداوند دست ندارد. پس مقایسه این دو اساساً اشتباه است و لذا نتیجه ای که از قیاس این دو گرفته شده است نیز خطاست.

با سلام.

بررسی واژه کلمه در قرآن از دیدگاه علمای اسلام

معنايی که انسانهای عادی از کلام به ياد دارند، لفظی است که برای مفهومی وضع شده است و اشخاص با استمداد از حنجره و فضای دهان آن را ادا می کنند و با تلفظ چند کلمه در کنار يکديگر کلام شکل می گيرد، ولی خداوند از اين نوع کلام پيراسته است، چنان که کارهای تکوينی او با قرارداد و اعتبار نيز سامان نمی يابد: ليس کمثله شیء...آنچه مستقيماً به خداوند نسبت داده می شود، از جهات مادی منزه است.

آيت الله جوادی آملی، تنسيم،تفسير قرآن کريم، جلد دوازدهم، مرکز نشر اسرا، ص 42



می پرسيم: اگر خداوند مثل هيچ چيز ديگری نيست(شوری، 11 ) ، مثل انسانها هم نخواهد بود و صفات انسانی هم نخواهد داشت. اگر خداوند مثل انسان ها نيست و مثل آنها حرف نمی زند، پس چرا از مفهوم "سخن گفتن" که برای حرف زدن آدميان جعل شده است، بی مورد درباره خدا استفاده می کنيد و از او "انسانی فاقد جسم" می سازيد ؟

می گویند :
برای روشن شدن حقيقت تکليم الهی، نخست بايد معنای"کلمه" در قرآن کريم روشن شود، زيرا تکليم از "کلمه" گرفته شده است. قرآن کريم از حضرت عيسی و يحيی به "کلمه الله" ياد می کند... و فراتر از آن، سراسر نظام آفرينش را کلمات الهی می نامد: قل لو کان البحر مدادا لکلمت ربی لنفد البحر قبل ان تنفذ کلمت ربی. انظمام اين آيات با يکديگر نتيجه می دهد که "کلمه الله" فيض وجودی است و راه افاضه ی آن، تکليم الهی است و حضرت مريم و زکريا که مستفيض اين فيض اند مستمع و مخاطب کلام الهی هستند

آيت الله جوادی آملی، تنسيم،تفسير قرآن کريم، جلد دوازدهم، مرکز نشر اسرا، ص 43



اگر منظور مفسران فيلسوف مشرب را درست فهميده باشيم، منظور از سخن گفتن خداوند، جعل وجود است،نه حرف زدن خدا. طباطبايی هم در مواضعی از الميزان، همين موضع را تأئيد کرده است. او در ذيل آيه 109 کهف می نويسد:
معلوم است که خدای تعالی تکلمش به دهان باز کردن نيست، بلکه تکلم او همان فعل اوست و افاضه ی وجودی است که می کند... و اگر قرآن فعل خدا را کلمه ناميده برای اين است که فعل او بر وجود او دلالت می کند،از همين جا است که مسيح ، کلمه خدا ناميده می شود، و قرآن کريم می فرمايد: انما المسيح عيسی ابن مريم رسول الله و کلمته و نيز از اينجا روشن می شود که هيچ عينی از عيان خارجی و هيچ واقعه ای از وقايع به وجود نمی آيد مگر آنکه از اين جهت که بر ذات خدای تعالی دلالت دارد، کلمه ی اوست. طباطبايی، الميزان، جلد 13 ، صص 554-553

طباطبايی در ذيل آيه 27 سوره لقمان هم می نويسد:
"کلمه... در کلام خدای سبحان بر هستی اطلاق شده است، البته هستی افاضه شده به امر او، که از آن به کلمه ی کن تعبير کرده و فرموده انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون و نيز حضرت مسيح را کلمه خوانده و فرموده : و کلمته القيها الی مريم"

طباطبايی در ذيل آيه 171 سوره نسأ می نويسد:
"کلمه در اينجا همان معنای کلمه کن يعنی کلمه خلقت و ايجاد است که اين کلمه وقتی بر مريم بتول يعنی بکر و دست نخورده القا شده باردار بر عيسی روح الله گرديد با اينکه اسباب عادی از قبيل ازدواج و غيره در بين نبود...و بر اين حساب کليه موجودات عالم کلمه خدايند.

جوادی آملی برای تأييد اين نظريه، به کلامی از امام علی(ع) استناد می کند. او می گويد:
"به بيان علی(ع) سخن خدا، صوت يا ندايی که با گوش شنيده شود نيست، بلکه فعل و ايجاد است:... لابصوت يقرع و لابنداء يسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه نهج البلاغه، خطبه 186 ، بند 17

آيت الله جوادی آملی، تنسيم، تفسير قرآن کريم، جلد سوم، ص 286



نتيجه ی اين بحث روشن است: در عالمی که همه چيزاش خدايی است، سخن گفتن پيامبر هم سخن گفتن خدا تلقی می شود. مگر چنين رويکردی، غير از نگاه موحدانه به عالم و آدم است؟
و من الله توفیق

نتيجه ی اين بحث روشن است: در عالمی که همه چيزاش خدايی است، سخن گفتن پيامبر هم سخن گفتن خدا تلقی می شود. مگر چنين رويکردی، غير از نگاه موحدانه به عالم و آدم است؟

در حقیقت قرآن سخن پیامبر است و در همین جهان مادی تولید شده است ولی چون ایشان اتصال به عالم معنا پیدا کرد تبدیل به انسانی الهی و خدایی شد و به همین خاطر سخنی که از انسان خدایی بیرون می آید کلام الله نامیده می شود.
و من الله توفیق

البته به دیدگاه علامه هم ایراد وارد است. چرا که اعتقاد به دروغ مصلحت آمیز بودن قرآن و نبوت پیامبر مستلزم این نیست که انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد.

سلام و عرض ادب خدمت برادر عزیزم.

به نظرم ایرادی وارد نیست چون اگر منافاتی با نفی خدا نداشته باشد تقریباً می شود همان دیدگاه دوم.

در کل منظور این بود اگر می توان دروغ مصلحت آمیز را به خدا نسبت داد چرا نتوان آن را به بنده خدا نسبت داد. حتی اگر نسبت دادن آن به خدا محال باشد باز هم می توان آن را به بنده خوب خدا هم نسبت داد. نمی توان؟

اگر بتوان دروغ سودمندی را به خدا نسبت داد می توانیم تا حدی بگوییم او خداست و صلاح ما را بهتر از هر کسی می داند و بر او رواست. اما اگر حتی دروغگویی مصلحتی و خیرخواهانه خدا را ممکن بدانیم فرستاده خدا در مقامی نیست که برای بندگان خدا مصلحت سنجی کند و لذا نباید دروغ بگوید. با این توصیف در این حالت اعتماد کردن به سخن خدا و پیامبر صدیق او تنها برای برخی متفکرین و عاشقان واصل امکان پذیر است و برای اکثر مردم دشوار است و به نظرم موجب سلب اعتماد می شود.

البته تصور عموم همان کلام است از جنس همان صوتی که از انسان خارج می شود. در واقع عموم مردم معتقدند پیامبر کلمات وحی را می شنید ( حالا یا از خدا یا از جبرئیل ) و بیان می کرد.

از دیگران که سؤال کردم عرض حقیر را بازگو کردند. ضمن این که شنیدن از خدا با جبرئیل فرق می کند.

البته به اعتقاد بنده هنوز ابهام در دیدگاه رایج دینی وجود دارد. یعنی شما باید ابتدا توضیح دهید که معتقدید پیامبر دقیقا چگونه وحی را دریافت کرده است؟ با گوشش می شنیده است؟ یا کلمات را می دیده است؟ یا ... .

دیدگاه بنده همان رؤیایی بود که عرض شد و گفته شد که فرد یا صدایی را می شنود یا کلماتی را می بیند.

البته قرآن خود دیدگاهی در این زمینه دارد :
-قل من کان عدواً لجبرئيل فانه نزله علی قلبک باذن الله: بگو هر کس دشمن جبرئيل باشد[بداند] که جبرئيل آن را به دستور الهی بر دل تو نازل کرده است بقره، 97
-نزل به الروح الامين علی قلبک لتکون من المنذرين بلسان عربی: که روح الامين[جبرئيل] آن را بر دل تو فرود آورده است تا از هشدار دهندگان باشی، به زبان عربی شيوا( شعرا، 193-195 )
-فاوحی الی عبده ما اوحی. ماکذب الفواد مارای. افتمرونه علی ما يری: آنگاه به بنده او آنچه بايد وحی کند، وحی کرد. دل او در آنچه ديد ناراستی نکرد. آيا شما با او درباره آنچه ديده است، مجادله می کنيد(نجم، 12 - 9 )
نظر شما در این باره چیست؟ آیا قلب پیامبر همه کاره است؟ اصولا و به لحاظ علمی قلب چه کاره است؟ مگر قلب گوش دارد که بشنود یا چشم دارد که ببیند؟

آیاتی که نقل فرمودید و آیات دیگر به هر دو احتمال شنیدن و دیدن اشاره می کنند. چیزی که مهم است این است که کلام عربی بر پیامبر القا شده است و قلب در اصطلاح قرآن به معنای ذهن است.

موفق باشید. :Hedye:

نتيجه ی اين بحث روشن است: در عالمی که همه چيزاش خدايی است، سخن گفتن پيامبر هم سخن گفتن خدا تلقی می شود. مگر چنين رويکردی، غير از نگاه موحدانه به عالم و آدم است؟

سلام.

این بیان نیز ابهام دارد و قابل حمل بر دو وجه متضاد است. ابهام اصلی در واژه خدایی است. قبلاً هم خدمت جنابعالی عرض شد که بنده با کلمات مبهم مشکل دارم. وقتی می گوییم چیزی خدایی یا الهی است یعنی نسبت نزدیکی با خداوند دارد. از این منظر نمی توان هرچیزی را خدایی توصیف کرد.

به عبارت دیگر هر چه در طبیعت رخ می دهد یا توسط انسان ها انجام می شود به طریق تکوینی در طول اراده خداست. اما لزوماً مورد رضایت خدا نیست. جنایات انسان ها نیز در طول اراده کلی خداست. اما خداوند به این جنایات راضی نیست و روزی از ابزار اراده اینان که به ناصوابی از آن استفاده کرده اند بازخواست می کند. پس این اعمال و این انسان ها الهی یا خدایی نیستند.

با تشکر. :Rose:

در حقیقت قرآن سخن پیامبر است و در همین جهان مادی تولید شده است ولی چون ایشان اتصال به عالم معنا پیدا کرد تبدیل به انسانی الهی و خدایی شد و به همین خاطر سخنی که از انسان خدایی بیرون می آید کلام الله نامیده می شود.

سلام.

اگر اشتباه نکنم ما در این باره بحث کردیم و با دیدگاه جناب سروش و حضرتعالی آشنا شدیم. ادامه بحث ما این بود که این نگاه از منظر قرآن کریم قابل تأیید است یا این که نیاز به تأویل و تعبیری خلاف ظاهر قرآن دارد که عرض شد حالت دوم است.

لازم به یادآوری است که در مفهوم نیز این دو دیدگاه یکسان نیستند. یعنی متوجه شدیم که بحث تنها بر سر الفاظ نیست بلکه در معنا هم هست. یکی نقش خلاقیت بشری را اصل می داند و دیگری نقش محوری وحی صورتمند را که امیدوارم در این زمینه به حلقه تکرار نیفتیم. :ok:

با سپاس فراوان. :Rose:

با سلام.

ه نظرم ایرادی وارد نیست چون اگر منافاتی با نفی خدا نداشته باشد تقریباً می شود همان دیدگاه دوم.

اگر بتوان دروغ سودمندی را به خدا نسبت داد می توانیم تا حدی بگوییم او خداست و صلاح ما را بهتر از هر کسی می داند و بر او رواست. اما اگر حتی دروغگویی مصلحتی و خیرخواهانه خدا را ممکن بدانیم فرستاده خدا در مقامی نیست که برای بندگان خدا مصلحت سنجی کند و لذا نباید دروغ بگوید. با این توصیف در این حالت اعتماد کردن به سخن خدا و پیامبر صدیق او تنها برای برخی متفکرین و عاشقان واصل امکان پذیر است و برای اکثر مردم دشوار است و به نظرم موجب سلب اعتماد می شود.

فکر نمی کنم اختلافمان در این مورد خاص چندان اهمیتی داشته باشد. لذا بهتر است پیگیری نشود. شایان ذکر است بنده علاقمندم همان دیدگاه دوم پیگیری شود و جندان علاقه ای به پیگیری دروغ مصلحتی ندارم.
از دیگران که سؤال کردم عرض حقیر را بازگو کردند. ضمن این که شنیدن از خدا با جبرئیل فرق می کند

شنیدن از خدا با جبرئیل چه فرقی می کند؟ منظورم فرقش در دریافت کننده است نه در ارسال کننده؟ آیا ابزار شنیدن در دریافت کننده ( پیامبر ) در این دو حالت متفاوت بود؟
دیدگاه بنده همان رؤیایی بود که عرض شد و گفته شد که فرد یا صدایی را می شنود یا کلماتی را می بیند.

با شنیدن صدا موافقم. ولی با دیدن کلمات نه؟ چگونه پیامبر کلمات را می دید و می خواند؟ او که سواد نداشت! خواهش می کنم مسئله را شفاف تر بفرمایید تا بتوانم بهتر نقد کنم.
آیاتی که نقل فرمودید و آیات دیگر به هر دو احتمال شنیدن و دیدن اشاره می کنند. چیزی که مهم است این است که کلام عربی بر پیامبر القا شده است و قلب در اصطلاح قرآن به معنای ذهن است.

1. شنیدن را که به صراحت بیان می کند.
2.در مورد دیدن نمی گوید کلمات را می دید. بلکه ظاهرا قلب پیامبر تصاویری را می دید. مثل این است که شما واقعه ای را مشاهده بکنی و آن را با کلماتی که خود می سازی بیان بفرمایی.
3. هر چند که دیدن و شنیدن قلب پیامبر هم ابهام دارد. قلب چگونه می بیند و البته چگونه می شنود.
4. چرا قلب به معنای ذهن است. این هم از آن تاویل های دور است. مگر واژه ای مناسب تر در کلام عربی که می گویند کامل ترین است پیدا نمی شد که به جای ذهن قلب به کار برده است؟
5. البته حضرت علامه دیدگاهی دیگر دارد. می گويد قلب در عرف قرآن به معنای نفس است. چرا؟ :"به دليل اينکه در چندين جا درک و شعور و همچنين معصيت را که از آن نفس است، به قلب نسبت می دهد" علامه طباطبايی متافيزيسين است. متافيزيکی که او بدان باور دارد، درک و شعور و معصيت را از آثار نفس(= روح) می داند. ولی قرآن اين آثار را به قلب نسبت داده است. تعارض عقل و وحی به ناگزير کار را به تأويل می کشاند و ادعا می شود که قلب يعنی نفس. در حاليکه در ديگر آيات قرآن از روح و نفس بسيار سخن گفته شده است. مطابق مدل قرآن پيامبر با قلب خود مشاهداتی داشته که وحی نام گرفته است. پيامبر مدعی تجربه ی ادراکی خداوند نبود، قلب مبارک آن حضرت مهبط وحی بود. بازهم بر اين نکته تأکيد می ورزيم که در قرآن از نفس و روح در موارد مختلف سخن رفته است، لذا پيامبر ( یا خدا ) با مشکل زبانی روبرو نبوده است تا نفس و روح خويش را مهبط وحی معرفی کند. مدافعان کلام خدا بودن قرآن بايد توضيح دهند که قلب چگونه الفاظ و مفاهيم را دريافت و بدون دخل و تصرف ابلاغ می کند؟
این بیان نیز ابهام دارد و قابل حمل بر دو وجه متضاد است. ابهام اصلی در واژه خدایی است. قبلاً هم خدمت جنابعالی عرض شد که بنده با کلمات مبهم مشکل دارم. وقتی می گوییم چیزی خدایی یا الهی است یعنی نسبت نزدیکی با خداوند دارد. از این منظر نمی توان هرچیزی را خدایی توصیف کرد.

ابهام اصلی در توضیحاتی بود که علامه داده است. شما سعی داشتی واژه کلام الله را توضیحی دهی و بنده هم این توضیح را از حضرت علامه آوردم. خود علامه گفته تمام عالم کلمه خدایند. اگر به نظر شما ابهام دارد پس کلام الله بودن قرآن هم ابهام دارد.
به عبارت دیگر هر چه در طبیعت رخ می دهد یا توسط انسان ها انجام می شود به طریق تکوینی در طول اراده خداست. اما لزوماً مورد رضایت خدا نیست. جنایات انسان ها نیز در طول اراده کلی خداست. اما خداوند به این جنایات راضی نیست و روزی از ابزار اراده اینان که به ناصوابی از آن استفاده کرده اند بازخواست می کند. پس این اعمال و این انسان ها الهی یا خدایی نیستند.

بله. براساس صحبت های شما کلام قران هم می تواند سخن پیامبر باشد که در طول اراده خداست و البته مورد رضایت خدا. همین طور که ممکن است این مطالبی که شما تایپ می کنید مورد رضایت خدا باشد. لذا در این عالم همه چیز تحت اراده خداست. همه چیز به خدا منتسب است. همه چیز تجلی خداست. ولی لزوما مورد رضایت خدا نیست. در واقع شروری هم که شما می فرمایید وجود خارجی ندارند و از نرسیدن فیض ایجاد می شوند. البته جایی بررسی مسئله شرور اینجا نیست و تاپیک دیگری را می طلبد. بیان بنده هم ناقص و پر ایراد است.
و من الله توفیق

با سلام مجدد خدمت همه علاقمندان و کاربران محترم
تاخیری در پیگیری مسئله مورد بحث بوجود آمد که ناشی از گرفتاری و بیماری و مشغله های دیگری بود که از این بابت عذرخواهی می کنم. ان شاء الله در ادامه به شواهدی دیگر از قران می پردازیم که اگرچه این مسئله را به طور یقینی اثبات نمی کند ولی رخ داد آن را محتمل تر می کند.
آیاتی که از زبان مردم عصر نزول جاری شد و در قرآن منعکس گردید :

  • وقتی آيه و لقد خلقنا الانسان… نازل می شود، عمر می گويد: فتبارک الله احسن الخالقين . بعد همين سخن به عنوان آيه نازل می شود: فتبارک الله احسن الخالقين (23)
  • عمر گفته است: يا رسول الله خوب است از مقام ابراهيم(نمازگاه) برگيريم؟ پس اين آيه نازل شد: واتخذوا من مقام ابراهيم مصلی(بقره، ١٢۵ (24)
  • عمر به پيامبر گرامی اسلام می گويد:"ای رسول خدا، بر زنان تو، نيکو کار و بد کار وارد می شوند، اگر دستور دهی که حجاب برگيرند". سپس آيه حجاب نازل می شود (٢۵)

يا ايها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنين يدنين عليهن من جلبيبهن ذلک ادنی ان يعرفن فلا يوذين: ای
پيامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمانان بگو که روسری های خود را بر خود بپوشند، که به اين وسيله
.( محتمل ترست که شناخته شوند و رنجانده نشوند(احزاب، ۵٩

4. همسران پيامبر گرامی اسلام نسبت به يکديگر حسادت می ورزند. عمر به آنها می گويد:"چه بسا اگر خداوند شما را طلاق دهد بجای آن همسرانی بهتر از شما قسمت او گرداند". سپس اين آيه نازل می شود:


عسی ربه ان طلقکن ان يبد له ازواجاً خيراً منکن(تحريم، ۵
5. يکی از يهودی ها به عمر می گويد پيامبر که از جبرئيل ياد می کند، او دشمن ماست. عمر در پاسخ او می گويد: من کان عدوالله و ملائکته و رسله و جبرئيل و ميکال فان الله عدو للکافرين: کسی که دشمن خداوند و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميکائيل باشد[کافر است] و خداوند دشمن کافران است(بقره، ٩٨ ). سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٧)

6. به عايشه تهمت زده می شود، وقتی سعد بن معاذ آن را می شنود، می گويد: .( سبحانک هذا بهتان عظيم: پاکا که تويی، اين بهتانی عظيم است ( نور، ١۶) سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٨)

7. پس از اينکه اخبار جنگ احد به زنان نرسيد، آنان از منزل خارج می شوند تا از اخبار جنگ مطلع شوند. در اين حال دو مرد شتر سوار را می بينند. يکی از زنها از آنها می پرسد: "رسول الله در چه حال است؟ گفت: زنده است. گفت: پس اهميت نمی دهم به ديگران که خداوند از بندگان خود شهيدان بر می گيرد، پس قرآن چنان که گفته بود نازل شد: . و يتخذمنکم شهداء (آل عمران، ١۴)[٢٩]

8.در روز جنگ احد علم اسلام به دست مصعب بن عمير بود، "پس دست راست اش قطع شد، علم را به دست چپ گرفت و در حالی که می گفت:و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم: و محمد جز پيامبری نيست که پيش از او هم پيامبرانی بوده اند، آيا اگر او بميرد يا کشته شود باز می گرديد(آل عمران، ١۴۴) سپس دست چپ اش قطع شد، خم شد و علم را با بازوانش به سينه گرفت در حالی که باز می گفت: محمد الا
رسول… سپس کشته شد، پس علم بر زمين افتاد"[ ٣٠ ]. پس از اين واقعه، همين سخن به عنوان آيه نازل می شود.


منابع :
٢٣ - جلال الدين عبدالرحمن سيوطی ، الاتقان فی علوم القرآن ، انتشارات امير کبير، چاپ ششم، ١٣٨۶ ، جلد ١ ص ١٣٢
٢۴ - پيشين، ص ١٣١
٢۵ - همان.
٢۶ - همان.
٢٧ - همان .
٢٨ - همان.
٢٩ - همان.
٣٠ - همان.
موارد ديگری هم در آن فصل طرح شده است.

برخی از آيات مکی، شعرهای امرؤالقيس است که وارد قرآن شده اند. آقای بهاء الدين خرمشاهی در اين خصوص نوشته اند:" امرؤالقيس يکی از شعرای بزرگ عصر جاهليت، و صاحب يکی از معلقات سبع[= هفت قصيده ی بسيار هنرمندانه ی آويخته در کعبه، در عصر پيش از نزول قرآن] گفته بوده است:
دنت الساعه وانشق القمر عن غزال صاد قلبی و نفر"

بهاءالدين خرمشاهی، فرصت سبز حيات، نشر قطره، چاپ اول ١٣٧٩ ،ص ٨


قرآن کريم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر(قمر، ١)
امرؤالقيس سی سال پيش از تولد پيامبر گرامی اسلام فوت کرد . برخی از محققان گفته اند که آيات زير در شعرهای
او موجود است: ٩۶ انبيا ، ١ ضحی ، ۵٩ صافات ، ١و ٢٩ و ٣١ و ۴۶ قمر .
آيه ١٣ سوره سبأ نيز در ديوان امرؤالقيس وجود دارد: و جفان کالجواب و قدور راسيات

- جلد ٢ ، ص ٧۵۵ ، چاپ امارات .

این داستان از اين نظر، جالب توجه است. اين عمل، ابتدا ممنوع بود، اما مسلمين برخلاف آن عمل می کردند. چند تن از آنها به پيامبر مراجعه و تخلف خود را به ايشان گزارش می کنند. بعد ، مطابق روايت قرآن، خداوند، به خاطر نافرمانی مسلمان ها، حکم خود را به نفع آنها تغيير می دهد:
احل لکم ليله الصيام الرفث الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن علم الله انک کنتم تختانون انفسکم فتاب عليکم و عفا عنکم فالان باشروهن وابتغوا ما کتب الله لکم و کلوا واشربوا حتی يتبين لکم الخيط الابيض من اللخيط الاسود من الفجر ثم الصيام الی اليل و لا تباشروهن و انتم عاکفون فی المساجد: آميزش شما با زنانتان در شب های روزه بر شما حلال شد، آنان پيراهن تن شما و شما پيراهن تن آنانيد، خداوند دانست که با خود ناراستی می کنيد، آنگاه از شما در گذشت و شما را بخشيد، اينک با آنان در آميزيد و در طلب آنچه خداوند برايتان مقرر داشته برآييد و بخوريد و بياشاميد تا آنکه رشته ی سپيد شپيده از رشته ی سياه[شب] برايتان آشکار شود،، سپس روزه را تا شب به پايان بريد و هنگامی که در مساجد معتکف هستيد با آنان[زنان خود] آميزش نکنيد(بقره، ١٨٧)

می دانيم که اکثر احکام فقهی قرآن، همان احکام جاری در ميان اعراب پيش از اسلام است، پيامبر اسلام، آن احکام را تصويب کرده اند. داستان بشری بودن قرآن، در اينجا بخوبی خود را نشان می دهد. حکمی صادر می شود، اما پيروان در عمل آن را ناديده می گيرند. پيامبر چه کار ديگری می توانست بکند؟ پيامبر آن حکم بشری را با حکم بشری ديگری، تغيير داد. ورود اين داستان به قرآن، چه امری را اثبات می کند؟ اگر اين حکم وارد قرآن نمی شد، چه مشکلی ايجاد می شد؟

پس از نزول آيه ۵٠ سوره احزاب در اجازه به زنان که خود را به پيامبر هديه کنند، عائشه گفت: آيا زنی اين قدر بی حياست که خود را هديه کند؟ سپس اين آيه نازل شد:
ترخی من تشاء و تؤوی اليک من تشاء: هر کدام از آنان[همسرانت] را که می خواهی از خود دور بدار و هر کدام را که می خواهی نزديک بدار(احزاب، ۵١)
عائشه به پيامبر گفت: می بينم خدايت سريعاً برابر ميل دل تو برايت آيه می فرستد! (قالت عائشه للنبی: اری ربک يسارع لک فی هواک)
رجوع شود به : صحیح بخاری 6 : 147 صحیح مسلم 2 : 1103 اسباب نزول واحدی 6301

شنیدن از خدا با جبرئیل چه فرقی می کند؟ منظورم فرقش در دریافت کننده است نه در ارسال کننده؟ آیا ابزار شنیدن در دریافت کننده ( پیامبر ) در این دو حالت متفاوت بود؟

با سلام و عرض ادب و آرزوی سلامتی و توفیق

شنیدن صدایی از دهان خداوند که معنا ندارد. شنیدن صدا باید با واسطه باشد.

با شنیدن صدا موافقم. ولی با دیدن کلمات نه؟ چگونه پیامبر کلمات را می دید و می خواند؟ او که سواد نداشت! خواهش می کنم مسئله را شفاف تر بفرمایید تا بتوانم بهتر نقد کنم.

البته در تمثیل به رؤیا بود که عرض شد شنیدن واژه ها یا دیدن کلمات. طبیعتاً اگر پیامبر توانایی خواندن داشته باشند دیدن کلمات هم می تواند از اسباب انتقال وحی باشد که این مسأله اختلافی است. اما در مورد شنیدن مشکلی نداریم و کاملاً ملموس است.

در مورد دیدن نمی گوید کلمات را می دید. بلکه ظاهرا قلب پیامبر تصاویری را می دید. مثل این است که شما واقعه ای را مشاهده بکنی و آن را با کلماتی که خود می سازی بیان بفرمایی.

اینجا بنده باید بین دو نوع دیدن تفکیک می کردم. دیدن دوم که عرض شد قرآن کریم آن را تأیید می کند دیدن جبرئیل (ع) است.
اما در مورد فرمایش شما دلیلی قرآنی که صراحت داشته باشد پیدا نکردم. ضمن این که عرض شد خیلی هم ملموس نیست. البته اگر بخواهیم آن را با نص قرآن کریم جمع کنیم شاید بتوان گفت که به همراه القای کلام وحی تصاویری نیز از ذهن ایشان می گذشته که به درک عمق پیام وحی کمک کند. اما بنده دلیل قرآنی صریحی برای آن پیدا نکردم.

هر چند که دیدن و شنیدن قلب پیامبر هم ابهام دارد. قلب چگونه می بیند و البته چگونه می شنود.

قلب را اگر به معنای اصطلاحی آن در لغت عرب آن زمان برگردانید هم می تواند بشنود و هم ببیند منتها نه در عالم ماده (بلکه در عالمی مشابه عالم خواب و خلسه). البته کسانی که تجربه استماع از عالم الغیب را در بیداری دارند گاهی به قدری بلند این صداها را می شنوند که دیگر صدای اطرافیان به گوش آنها نمی رسد! در این حالت شنیدن ذهن عارف یعنی همان شنیدنی که بروز مادی نیز پیدا می کند اما دیگران نمی شنوند (گویی فقط ذهن اوست که این صداها را درک می کند). به هر حال فرض ما می تواند همان حالت اول باشد و شنیدن و دیدن ذهنی مثل مکالمات ذهنی روزمره ما چندان غریب نیست.

چرا قلب به معنای ذهن است. این هم از آن تاویل های دور است.

تا جایی که بنده اطلاع دارم عبارت رایج آن زمان این بود و کلاً اصطلاح بهتری برای ذهن نداشتند. تغییر کاربرد واژگان پدیده ای کاملاً شناخته شده است تا حدی که گاهی یک واژه در دو کشور همسایه دو معنای کاملاً عکس پیدا می کند. آیات قرآن نیهم نشان می دهند که منظور از قلب همان ذهن یا قوه تشخیص فرد است نه عضو خون رسانی به بدن. ظاهراً آن زمان فکر می کردند محل تشخیص و ادراک و احساسات فرد در سینه است. هنوز هم از پر بودن سینه یا شرحه شرحه بودن آن سخن می گویند. آیا به این معنی است که افکار ما در سینه یا عضله های قلب جمع شده است؟! به نظرم نیازی به تأویل ندارد. بلکه نیاز به دانستن معنای اصطلاحی لغات در زبان عرب صدر اسلام دارد.

مگر واژه ای مناسب تر در کلام عربی که می گویند کامل ترین است پیدا نمی شد که به جای ذهن قلب به کار برده است؟

اگر پیدا می شد که از این اصطلاح استفاده نمی کردند. کامل تر بودن زبان عربی اگر صحت داشته باشد نسبی است!

خود علامه گفته تمام عالم کلمه خدایند. اگر به نظر شما ابهام دارد پس کلام الله بودن قرآن هم ابهام دارد.

شاید بنده نمی توانم منظورم را برسانم. ببینید کلام شیطان خدایی نیست. کلام بنده هم در اینجا لزوماً خدایی نیست. خدایی و الهی صفتی است برای توصیف میزان قرابت یا تناسب پدیده ها با خداوند. از این منظر نمی توان گفت همه چیز خدایی است. بله همه چیز نشانه و کلمه حضور وجود خداست اما لزوماً قرابتی با او ندارد. این به نظرم یک جور بازی با کلمات است. باید دید کاربرد هر کلمه ای در اذهان عمومی چیست و کلمات را با معنای غالب آنها به کار برد تا تفاهم حداکثری ایجاد گردد.

بله. براساس صحبت های شما کلام قران هم می تواند سخن پیامبر باشد که در طول اراده خداست و البته مورد رضایت خدا. همین طور که ممکن است این مطالبی که شما تایپ می کنید مورد رضایت خدا باشد. لذا در این عالم همه چیز تحت اراده خداست. همه چیز به خدا منتسب است. همه چیز تجلی خداست. ولی لزوما مورد رضایت خدا نیست. در واقع شروری هم که شما می فرمایید وجود خارجی ندارند و از نرسیدن فیض ایجاد می شوند. البته جایی بررسی مسئله شرور اینجا نیست و تاپیک دیگری را می طلبد. بیان بنده هم ناقص و پر ایراد است.

اختیار دارید. بیان شما دقیق و شیواست. مطلب همین است که شما فرمودید (البته به استثنای مسأله شرور که بحث جداگانه ای می طلبد). فقط مسأله از دید حقیر این است که ثابت شود قرآن کلام پیامبر بوده است و مسأله دیگر این که از چه الفاظی استفاده کنیم تا معنای روشنی به ذهن شنونده متبادر شود.

موفق باشید.

آیاتی که از زبان مردم عصر نزول جاری شد و در قرآن منعکس گردید :

وقتی آيه و لقد خلقنا الانسان… نازل می شود، عمر می گويد: فتبارک الله احسن الخالقين . بعد همين سخن به عنوان آيه نازل می شود: فتبارک الله احسن الخالقين (23)
عمر گفته است: يا رسول الله خوب است از مقام ابراهيم(نمازگاه) برگيريم؟ پس اين آيه نازل شد: واتخذوا من مقام ابراهيم مصلی(بقره، ١٢۵ (24)
عمر به پيامبر گرامی اسلام می گويد:"ای رسول خدا، بر زنان تو، نيکو کار و بد کار وارد می شوند، اگر دستور دهی که حجاب برگيرند". سپس آيه حجاب نازل می شود (٢۵)

يا ايها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنين يدنين عليهن من جلبيبهن ذلک ادنی ان يعرفن فلا يوذين: ای
پيامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمانان بگو که روسری های خود را بر خود بپوشند، که به اين وسيله
.( محتمل ترست که شناخته شوند و رنجانده نشوند(احزاب، ۵٩
4. همسران پيامبر گرامی اسلام نسبت به يکديگر حسادت می ورزند. عمر به آنها می گويد:"چه بسا اگر خداوند شما را طلاق دهد بجای آن همسرانی بهتر از شما قسمت او گرداند". سپس اين آيه نازل می شود:

عسی ربه ان طلقکن ان يبد له ازواجاً خيراً منکن(تحريم، ۵
5. يکی از يهودی ها به عمر می گويد پيامبر که از جبرئيل ياد می کند، او دشمن ماست. عمر در پاسخ او می گويد: من کان عدوالله و ملائکته و رسله و جبرئيل و ميکال فان الله عدو للکافرين: کسی که دشمن خداوند و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميکائيل باشد[کافر است] و خداوند دشمن کافران است(بقره، ٩٨ ). سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٧)
6. به عايشه تهمت زده می شود، وقتی سعد بن معاذ آن را می شنود، می گويد: .( سبحانک هذا بهتان عظيم: پاکا که تويی، اين بهتانی عظيم است ( نور، ١۶) سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٨)
7. پس از اينکه اخبار جنگ احد به زنان نرسيد، آنان از منزل خارج می شوند تا از اخبار جنگ مطلع شوند. در اين حال دو مرد شتر سوار را می بينند. يکی از زنها از آنها می پرسد: "رسول الله در چه حال است؟ گفت: زنده است. گفت: پس اهميت نمی دهم به ديگران که خداوند از بندگان خود شهيدان بر می گيرد، پس قرآن چنان که گفته بود نازل شد: . و يتخذمنکم شهداء (آل عمران، ١۴)[٢٩]
8.در روز جنگ احد علم اسلام به دست مصعب بن عمير بود، "پس دست راست اش قطع شد، علم را به دست چپ گرفت و در حالی که می گفت:و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم: و محمد جز پيامبری نيست که پيش از او هم پيامبرانی بوده اند، آيا اگر او بميرد يا کشته شود باز می گرديد(آل عمران، ١۴۴) سپس دست چپ اش قطع شد، خم شد و علم را با بازوانش به سينه گرفت در حالی که باز می گفت: محمد الا رسول… سپس کشته شد، پس علم بر زمين افتاد"[ ٣٠ ]. پس از اين واقعه، همين سخن به عنوان آيه نازل می شود.

برخی از آيات مکی، شعرهای امرؤالقيس است که وارد قرآن شده اند. آقای بهاء الدين خرمشاهی در اين خصوص نوشته اند:" امرؤالقيس يکی از شعرای بزرگ عصر جاهليت، و صاحب يکی از معلقات سبع[= هفت قصيده ی بسيار هنرمندانه ی آويخته در کعبه، در عصر پيش از نزول قرآن] گفته بوده است:
دنت الساعه وانشق القمر عن غزال صاد قلبی و نفر"
بهاءالدين خرمشاهی، فرصت سبز حيات، نشر قطره، چاپ اول ١٣٧٩ ،ص ٨
قرآن کريم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر(قمر، ١)
امرؤالقيس سی سال پيش از تولد پيامبر گرامی اسلام فوت کرد . برخی از محققان گفته اند که آيات زير در شعرهای
او موجود است: ٩۶ انبيا ، ١ ضحی ، ۵٩ صافات ، ١و ٢٩ و ٣١ و ۴۶ قمر .
آيه ١٣ سوره سبأ نيز در ديوان امرؤالقيس وجود دارد: و جفان کالجواب و قدور راسيات
- جلد ٢ ، ص ٧۵۵ ، چاپ امارات .

سلام.

اگر مطالبی که فرمودید صحت و سندیت داشته باشد باید گفت که بلاغت و عظمت کلام قرآن در مقابل بلاغت عمربن خطاب و چیره دستی امرؤ القیس کار فوق العاده ای نبوده است که بتوان آن را معجزه الهی نامید. مهم تر از این باید گفت که قرآن اساساً دروغ است و آیات آن به دروغ بدون خطا و آسمانی اعلام شده است چرا که مجموعه ای از همین سخنان بشری بوده است که به سلیقه و ذوق پیامبر به مقتضای شرایط مختلف جمع آوری شده است. در واقع خود قرآن از این منظر نهایتاً در حد یک دیوان شعر با مضامین اخلاقی است (چیزی شبیه بوستان سعدی) و از آنجا که با ادعای صریح آیات نامبرده در خصوص الهی بودن این کلام و نزول آن توسط جبرئیل منافات دارد باید گفت که پیامبر (ص) نیز انسان صادقی نبوده است. ...

اما ظاهراً این سخنان سند چندان معتبری ندارند و اغلب اهل سنت نیز ظاهراً این مطالب را مخدوش می دانند. البته اگر دوستانی که در اعتبارسنجی تاریخی متون دینی تخصص بی طرفانه دارند بتوانند صحت این مطالب را تأیید کنند به نظرم بهتر می توان بحث کرد. در غیر این صورت به نظر می رسد در مقابله با ادعای غالب قرآن کریم و کلیات کلام الهی و دعوت پیامبر باید این اخبار را کم اعتبار تلقی کرد.

با تشکر فراوان. :Hedye:

با سلام
پیامبر بعضی مواقع منتظر وحی میموند؟!چرا منتظر وحی؟مگه در شب قدر همه ی قرآن برقلب و روح پیامبر نازل نشد؟اگه همه اش در شب قدر بر پیامبر نازل شده پس چرا میگیم پیامبر منتظر وحی بوده در بعضی مواقع؟
یا شاید باید بگیم منتظر رسیدن موقع مناسبش بوده؟
بعد اینکه چطور است که پیامبر در ابتدا آمیزش جنسی مرد و زن را در 30 روز ماه رمضان حرام اعلام کرد ولی بعد دوباره حلالش کرد؟آخه خدا به ذات همه آگاه است پس چه لزومی داشت ابتدا حرام و سپس حلالش کند؟چرا همون اول حلالش نکرد؟

وقتی آيه و لقد خلقنا الانسان… نازل می شود، عمر می گويد: فتبارک الله احسن الخالقين . بعد همين سخن به عنوان آيه نازل می شود: فتبارک الله احسن الخالقين (23)
عمر گفته است: يا رسول الله خوب است از مقام ابراهيم(نمازگاه) برگيريم؟ پس اين آيه نازل شد: واتخذوا من مقام ابراهيم مصلی(بقره، ١٢۵ (24)
عمر به پيامبر گرامی اسلام می گويد:"ای رسول خدا، بر زنان تو، نيکو کار و بد کار وارد می شوند، اگر دستور دهی که حجاب برگيرند". سپس آيه حجاب نازل می شود (٢۵)

يا ايها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المومنين يدنين عليهن من جلبيبهن ذلک ادنی ان يعرفن فلا يوذين: ای
پيامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمانان بگو که روسری های خود را بر خود بپوشند، که به اين وسيله
.( محتمل ترست که شناخته شوند و رنجانده نشوند(احزاب، ۵٩
4. همسران پيامبر گرامی اسلام نسبت به يکديگر حسادت می ورزند. عمر به آنها می گويد:"چه بسا اگر خداوند شما را طلاق دهد بجای آن همسرانی بهتر از شما قسمت او گرداند". سپس اين آيه نازل می شود:

عسی ربه ان طلقکن ان يبد له ازواجاً خيراً منکن(تحريم، ۵
5. يکی از يهودی ها به عمر می گويد پيامبر که از جبرئيل ياد می کند، او دشمن ماست. عمر در پاسخ او می گويد: من کان عدوالله و ملائکته و رسله و جبرئيل و ميکال فان الله عدو للکافرين: کسی که دشمن خداوند و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميکائيل باشد[کافر است] و خداوند دشمن کافران است(بقره، ٩٨ ). سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٧)
6. به عايشه تهمت زده می شود، وقتی سعد بن معاذ آن را می شنود، می گويد: .( سبحانک هذا بهتان عظيم: پاکا که تويی، اين بهتانی عظيم است ( نور، ١۶) سپس اين سخن به عنوان آيه نازل می شود (٢٨)
7. پس از اينکه اخبار جنگ احد به زنان نرسيد، آنان از منزل خارج می شوند تا از اخبار جنگ مطلع شوند. در اين حال دو مرد شتر سوار را می بينند. يکی از زنها از آنها می پرسد: "رسول الله در چه حال است؟ گفت: زنده است. گفت: پس اهميت نمی دهم به ديگران که خداوند از بندگان خود شهيدان بر می گيرد، پس قرآن چنان که گفته بود نازل شد: . و يتخذمنکم شهداء (آل عمران، ١۴)[٢٩]
8.در روز جنگ احد علم اسلام به دست مصعب بن عمير بود، "پس دست راست اش قطع شد، علم را به دست چپ گرفت و در حالی که می گفت:و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم: و محمد جز پيامبری نيست که پيش از او هم پيامبرانی بوده اند، آيا اگر او بميرد يا کشته شود باز می گرديد(آل عمران، ١۴۴) سپس دست چپ اش قطع شد، خم شد و علم را با بازوانش به سينه گرفت در حالی که باز می گفت: محمد الا رسول… سپس کشته شد، پس علم بر زمين افتاد"[ ٣٠ ]. پس از اين واقعه، همين سخن به عنوان آيه نازل می شود.

منابع :
٢٣ - جلال الدين عبدالرحمن سيوطی ، الاتقان فی علوم القرآن ، انتشارات امير کبير، چاپ ششم، ١٣٨۶ ، جلد ١ ص ١٣٢
٢۴ - پيشين، ص ١٣١
٢۵ - همان.
٢۶ - همان.
٢٧ - همان .
٢٨ - همان.
٢٩ - همان.
٣٠ - همان.
موارد ديگری هم در آن فصل طرح شده است.


برخی از آيات مکی، شعرهای امرؤالقيس است که وارد قرآن شده اند. آقای بهاء الدين خرمشاهی در اين خصوص نوشته اند:" امرؤالقيس يکی از شعرای بزرگ عصر جاهليت، و صاحب يکی از معلقات سبع[= هفت قصيده ی بسيار هنرمندانه ی آويخته در کعبه، در عصر پيش از نزول قرآن] گفته بوده است:
دنت الساعه وانشق القمر عن غزال صاد قلبی و نفر"
بهاءالدين خرمشاهی، فرصت سبز حيات، نشر قطره، چاپ اول ١٣٧٩ ،ص ٨
قرآن کريم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر(قمر، ١)
امرؤالقيس سی سال پيش از تولد پيامبر گرامی اسلام فوت کرد . برخی از محققان گفته اند که آيات زير در شعرهای
او موجود است: ٩۶ انبيا ، ١ ضحی ، ۵٩ صافات ، ١و ٢٩ و ٣١ و ۴۶ قمر .
آيه ١٣ سوره سبأ نيز در ديوان امرؤالقيس وجود دارد: و جفان کالجواب و قدور راسيات

این داستان از اين نظر، جالب توجه است. اين عمل، ابتدا ممنوع بود، اما مسلمين برخلاف آن عمل می کردند. چند تن از آنها به پيامبر مراجعه و تخلف خود را به ايشان گزارش می کنند. بعد ، مطابق روايت قرآن، خداوند، به خاطر نافرمانی مسلمان ها، حکم خود را به نفع آنها تغيير می دهد:
احل لکم ليله الصيام الرفث الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن علم الله انک کنتم تختانون انفسکم فتاب عليکم و عفا عنکم فالان باشروهن وابتغوا ما کتب الله لکم و کلوا واشربوا حتی يتبين لکم الخيط الابيض من اللخيط الاسود من الفجر ثم الصيام الی اليل و لا تباشروهن و انتم عاکفون فی المساجد: آميزش شما با زنانتان در شب های روزه بر شما حلال شد، آنان پيراهن تن شما و شما پيراهن تن آنانيد، خداوند دانست که با خود ناراستی می کنيد، آنگاه از شما در گذشت و شما را بخشيد، اينک با آنان در آميزيد و در طلب آنچه خداوند برايتان مقرر داشته برآييد و بخوريد و بياشاميد تا آنکه رشته ی سپيد شپيده از رشته ی سياه[شب] برايتان آشکار شود،، سپس روزه را تا شب به پايان بريد و هنگامی که در مساجد معتکف هستيد با آنان[زنان خود] آميزش نکنيد(بقره، ١٨٧)

می دانيم که اکثر احکام فقهی قرآن، همان احکام جاری در ميان اعراب پيش از اسلام است، پيامبر اسلام، آن احکام را تصويب کرده اند. داستان بشری بودن قرآن، در اينجا بخوبی خود را نشان می دهد. حکمی صادر می شود، اما پيروان در عمل آن را ناديده می گيرند. پيامبر چه کار ديگری می توانست بکند؟ پيامبر آن حکم بشری را با حکم بشری ديگری، تغيير داد. ورود اين داستان به قرآن، چه امری را اثبات می کند؟ اگر اين حکم وارد قرآن نمی شد، چه مشکلی ايجاد می شد؟


پس از نزول آيه ۵٠ سوره احزاب در اجازه به زنان که خود را به پيامبر هديه کنند، عائشه گفت: آيا زنی اين قدر بی حياست که خود را هديه کند؟ سپس اين آيه نازل شد:
ترخی من تشاء و تؤوی اليک من تشاء: هر کدام از آنان[همسرانت] را که می خواهی از خود دور بدار و هر کدام را که می خواهی نزديک بدار(احزاب، ۵١)
عائشه به پيامبر گفت: می بينم خدايت سريعاً برابر ميل دل تو برايت آيه می فرستد! (قالت عائشه للنبی: اری ربک يسارع لک فی هواک)
رجوع شود به : صحیح بخاری 6 : 147 صحیح مسلم 2 : 1103 اسباب نزول واحدی 6301

هیچ مسلمانی نیست که بتواند این هارا جواب دهد؟؟؟
چرا؟؟؟این ها چیست؟آیا واقعا صحت دارند؟

هیچ مسلمانی نیست که بتواند این هارا جواب دهد؟؟؟
چرا؟؟؟این ها چیست؟آیا واقعا صحت دارند؟

برادرم اينكه حرص خوردن ندارد، اين شبهات بسيار ابكي هستند به دلايل مختلف:

1. بنده از شما سوال مي پرسم، پيغمبر اسلام كيست عمر يا محمد ص؟ اگر محمد ص هست يعني خداوند در موافقات رسول ايات را ارسال نكرده اما براي عمر نازل كرده و اين يعني نزول مقام رسول و ارتقا عمر حال انكه خود عمر تصريح دارد كل الناس افقه عمر، مي گويد مردم از من فقيه تر هستند حال يك فردي كه از مردم به لحاظ علمي پايين تر باشند چگونه مي تواند چنين مقام علمي داشته باشد و از جهتي در موافقات او هم قران نازل شده باشد؟ كه اين نشان از اين است رسول مراتب پايين تري از عمر دارد

2. اين توهينات را بايد پيروان مكتب سقيه پاسخ دهند كه انها مي گويد پيروان اهل بيت مولا علي را بالاتر از رسول مي دانند اما اين اسناد نشانگر اين است كه عمر ر ا بالاتر از رسول مي دانند

3. اين روايات ساخته دست بني اميه بوده است زيرا يكي از خيانت‌هاي معاويه اين بوده است كه گروهي را تشكليل داده بود تا فضيلت هايي را براي براي خلفاي سه گانه نقل كنند . واين روايت نيز از جعليات بني اميه است حال انكه اگر اين همه روايت در مدح عمر صحيح بود به يكي از انها در دوران خلافت خود و قبل خلافت خود اشاره مي كرد در صورتي كه اين چنين نبود و اين موضوع نشات گرفته از عدم حقيقت اين واقعيات هست

4. يك روايت در مورد مقام ابراهم دادند كه جالب اينجاست توجه شما را براي اين صحه بر كلام من بگذاريد كه اين روايات جعلي و دروغ است اين حديث را بخوانيد كه در صحاح سته هم امده است

مقام ابراهیم سنگى است که حاجیان بعد از طواف ، طبق آیه شریفه : وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهیمَ مُصَلّىً. در آنجا نماز مى گزارند، حضرت ابراهیم و اسماعیل – علیهما السّلام – وقتى ساختمان خانه خدا را بنا کردند و بالا آوردند، پا روى آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.
این سنگ به کعبه چسبیده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهیم و اسماعیل آن را در جاى کنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اکرم – صلّى اللّه علیه وآله – مبعوث گردید و مکه فتح شد، آن را به همانگونه که در زمان پدرانش حضرت ابراهیم و اسماعیل بود، به کعبه چسبانید، اما هنگامى که عمر روى کار آمد آن را در جاى کنونى (که عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنکه در زمان پیغمبر – صلّى اللّه علیه وآله – و ابوبکر، به کعبه متصل بود
سنن ابن ماجد ص۱۸۲ ح ۱۰۰۹والسیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء ص ۵۳،

ديديد كه اين اقاي عمر خلاف ان واقعات تاريخ حتي بدعت در مقام ابراهيم ع هم گذاشته است حال چگونه مي تواند در موافقات مقام ابراهم براي او ايه نازل شده باشد؟ در صورتي كه ادرس برادر شريعت از سيوطي هست كه نقض انرا سيوطي در تاريخ خلفا نقل نموده

4. ما فقط نبايد به رواياتي كه به نفع هست بسنده كنيد لذا بايد به قرينه ها هم رجوع كنيم و مطلب اينجاست قران درباره عصمت رسول خدا در ايات مختلف سخن مي گويد مانند سوره نجم ايه 3 و 4 سوره الحاقه ايه 44 تا 46 ايه 7 سوره حشر و غيره طرح مسئله مي كنيم، حال اگر قران در موافقات و محكمات عصمت رسول ايه نازل كرده و مي فرمايد رسول خدا هر انچه كه بگويد از وحي است چرا عمر بن خطاب خلاف قران به پيغمبر نسبت هزيان مي دهد و به رسول جسارت و بي ادبي مي كند و مي گويد ان رجل ليهجر؟ حال سوال مي كنم، ايا عمر كه در موافقاتش ايات نازل شده است چگونه اين ايات را نخوانده؟ رسول فرمود برايم قلم و كاغذ بياوريد اما عمر گفت حسبنا كتاب الله، اولا كه تمرد از دستور رسول كرده و طبق ايه قران تمرد كننده گان گرفتار اتش مي شوند ايه 36 سوره احزاب ضمن اينكه باز هم خلاف قران عمل كرد زيرا در ايه 1 سوره حجرات خداوند مي فرمايد يا ايها الذين امنوا لا تقدم بين يدي الله و رسول و كسي كه تقدم پيدا كند خدشه بر ايمان اوست از طرفي صدايش را بر رسول بلند تر كرد و گفت حسبنا كتاب الله كه خداوند در ايه 2 سوره حجرات مي فرمايد لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي يعني صدايتان را بر نبي بلند نكنيد، از طرفي خد مي فرمايد كسي كه بين رسول و خدا جدايي بيندازد كافر است نومن ببعض و نكفر ببعض ايه 150 و 151 سوره نسا و عمر فاصله انداخت و گفت حسبنا كتاب الله همه انيها نشان از اين است اين روايات جعلي و ساخته دست بني اميه هست و براي ما ارزش علمي ندارد زيرا خلاف و قرينه انرا ما از قران اثبات نموديم مورد بعدي اين است الوسي سلف العقيده مي گويد عمر قصد ترور رسول را داشته حتال چنين شخصي كه با رسول اينگونه برخود نمودند چگونه خداوند در موافقات او ايه نال مي كنند در صورتي كه در ايه 57 احزاب مي فرماد ما بر دشمنان رسول لعن مي كنيم از طرفي حضرت زهرا بر او غضب كرد و غضوب ايشان غضبل خداست و چگونه مي شود مبغوضان الهي مي شنود محبين الهي؟ و بسياري از نكات ديگر البته من همه اينها را به تفضيل با ايات و روايات در سايتم بررسي كرده و اگر علاقه داشتيد ادرس مي دهم مطالعه كنيد چون مي گويند خلاف هست من ادرس را عمومي نمي كنم و اگر خواستيد بفرماييد من لينك را ميل مي كنم برايتان

اگر قضيه حل نشد من بيشتر بحث كنم

در مورد عايشه هم همين بس كه خودش نقل كرده هيچ عايه اي در شان ما و خانواده ما نازل نشده است به افك

حدثنا مُوسَى بن إِسْمَاعِيلَ حدثنا أبو عَوَانَةَ عن أبي بِشْرٍ عن يُوسُفَ بن مَاهَكَ قال كان مَرْوَانُ على الْحِجَازِ اسْتَعْمَلَهُ مُعَاوِيَةُ فَخَطَبَ فَجَعَلَ يَذْكُرُ يَزِيدَ بن مُعَاوِيَةَ لِكَيْ يُبَايَعَ له بَعْدَ أبيه فقال له عبد الرحمن بن أبي بَكْرٍ شيئا فقال خُذُوهُ فَدَخَلَ بَيْتَ عَائِشَةَ فلم يَقْدِرُوا فقال مَرْوَانُ إِنَّ هذا الذي أَنْزَلَ الله فيه «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي» فقالت عَائِشَةُ من وَرَاءِ الْحِجَابِ ما أَنْزَلَ الله فِينَا شيئا من الْقُرْآنِ إلا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عُذْرِي.

از يوسف بن ماهك نقل شده است كه معاويه بن أبى سفيان، مروان را به حكومت حجاز منصوب كرده بود، مروان خطبه خواند و در آن از يزيد بن معاويه نام برد تا براى حكومت بعد از پدرش از مردم بيعت بگيرد. عبد الرحمن بن أبى بكر چيزى گفت، مروان گفت: او را بگيريد. عبد الرحمن وارد خانه عائشه شد و آن‌ها نتوانستند او را دستگير كنند. مروان گفت: او كسى است كه خداوند اين آيه را در باره او نازل كرده است: « و آن كس كه به پدر و مادر خود گويد: «اف بر شما، آيا به من وعده مى‏دهيد كه زنده خواهم شد...».
عائشه از پشت پرده گفت: هيچ چيزى از قرآن در باره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر اين كه خداوند [آيه] عذر مرا نازل كرده است (اشاره به آيه افك).

صحيح البخاري، ج 4، ص 1827، ح4550، كتاب التفسير، بَاب «وَالَّذِي قال لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

ضمن اينكه خداوند در شان ايه در ايه 4 و 5 سوره تحريم مي فرمايد فقد صغت قلوبكما، يعني قلب او گمراه شده البته در شان حفصه هم بوده كه تصريح انرا عمر در بخاري داشته است

4631 حدثنا عَلِيٌّ حدثنا سُفْيَانُ حدثنا يحيى بن سَعِيدٍ قال سمعت عُبَيْدَ بن حُنَيْنٍ قال سمعت بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما يقول أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ فقلت يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ من الْمَرْأَتَانِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا على رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فما أَتْمَمْتُ كَلَامِي حتى قال عَائِشَةُ وَحَفْصَةُ.
از ابن عباس نقل شده است كه مى‌گفت: مى‌خواستم از عمر سؤال كنم كه اى اميرمؤمنان ! آن دو زنى كه بر ضدّ رسول خدا (ص) هم‌پيمان شدند، چه كسانى بودند؟ سخنم را تمام نكرده بودم كه عمر گفت: حفصه و عائشه بودند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1868، ح4630، كِتَاب التفسير ، بَاب: وَإِذْ أَسَرَّ النبي إلى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 هـ – 1987م.

حال سوال مي پرسمآ ان كساني كه اينگونه عليه رسول دشمني كردند چگونه مي شود كه خداوند با انها تعامل داشته باشد؟

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا ﴿57﴾
بى‏گمان كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى‏رسانند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت‏آور آماده ساخته است
(57)

ايا عايشه پيغمبر را ازاد و اذت كرد يا نه؟ همان روايت بخاري كفايت مي كند البته شايان ذكر است از اين هم نگذريم كه عايشه به رسول گفت بي حيا كه در صحيح مسلم امده است و همچنين بدعت هايي كه به تصريح خودش بعد رسول داشت و يا اجتهاد هايي كه خلاف قران داشت، مثلا قران فرموده قرن في بيوتكن در خانه ايتان بمانيد اما ايشان در جنگ با ملا علي قيام كرد و از طرفي خداوند مي فرمايد ازواجه امهاتكم اما او خودش را مادر مومنين نمي داند، و تعجب از دوستان اين است كگه چرا اينها را نمي خوانند و گزينشي روايات را مكتوب مي كنند، براستي كسي كه اين همه خطا داشته است چگونه مي شود كه خداوند به خاطر انها ايه نازل كند در صورتي كه خودشان هيچ تصريحي نداشته اند


حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ
قَامَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَطِيبًا فَأَشَارَ نَحْوَ مَسْكَنِ عَائِشَةَ فَقَالَ هُنَا الْفِتْنَةُ ثَلَاثًا مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ
ترجمه حديث : روايت است از موسي بن اسماعيل ، روايت است از جويريه ، از نافع از عبد الله كه گفت : پيامبر اكرم بلند شدند و خطبه خواندند و به سمت منزل عايشه اشاره كردند ، پيامبر سه بار فرمودند اينجا فتنه است و اينجا جايي است كه شاخ شيطان بيرون مي آيد.

اين روايت هم از بخاري هست

ضمن اينكه كتاب سيوطي را هم هرچه كشتم پيدا نكردم تا روايت ها را بررسي رجالي كنم در عين حال بنده در نقض عمر مطالبي را اوردم كه از كتب معتر و احص الكتب بعد كتاب الله بوده است و ارزش علمي ان بسيار بالاتر و نافذ تر است

اقايان امده اند اوليائشان را مدح كنند نفهميده اند كه براي ان كار رسول الله را ذم نموده اند و نتيجه اش مي شود فيلم موهن كه دشمنان اسلام بايد به ريش ما بخندند

كسي كه اين همه بدعت گذاشته است، كسي كه به رسول تهمت و توهين هزيان مي زند، كسي كه صدايش را بر رسول بلند مي كند، كسي كه خلاف قران عمل مي كند و بين سنت و قران جدايي مي اندازد، كسي كه رسول الله از او نارضاست، كسي كه مورد مغبوض الهيست چگونه مي شود ايات در شان او نازل شود و او هم در ذكر انها هيچ اشاره اي نكند؟ ايا اين توهين به الله سبحان تعالي نيست كه بر كسي اياتي نازل كند كه به نبي و كتاب خود توهين كرده است؟

در مورد عمر هر انچه بخواهيد مي توانيد از لينك زير استفاده كنيد

http://kheyme133.ir/Forum/Catgory/290

بنده سوالي از اقايان مي پرسم:::::::::::::::::::

رسول الله در شان مولا علي ع در صحيح مسلم فرمودند:::::::::

فلا يحبني الا مومن فلا يبغضني الا منافق، يعني مولا علي معيار تشخيص مومن و منافق هستند حال به مطالب زير دقت كنيد

در شان عمر، مولا علي ع فرمودند: فرايتماني كاذب اثم و خائن و غادر (صحيح مسلم) و در بخاري هم فرموده كراهيه لمحضر عمر

حال كه مولا علي خودش مومن و منافق را برايمان معرفي كند ايا باز هم جايه بحث و مناقشه هم مي ماند؟

ان المنافقين في درك الاسفل من نار نساء /145

برادر اگر اصل روايت را بياوري كمه در مورد عمر سهت حقير بررسي رجالي هم مي كنم و پاسخ مي دهم كه چقدتر اين روايات صحيح هست

الت عائشه للنبی: اری ربک يسارع لک فی هواک

اين روايت هم فضيلت نيست بلكه رذيلت است زيرا ام المومنين عايشه بر بقيه زنان حسد مي ورزيد

عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت: كنت أَغَارُ على اللَّاتِي وَهَبْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَقُولُ: أَتَهَبُ الْمَرْأَةُ نَفْسَهَا؟ فلما أَنْزَلَ الله تَعَالَى «ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ من تَشَاءُ وَمَنْ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فلا جُنَاحَ عَلَيْكَ» قلت: ما أُرَى رَبَّكَ إلا يُسَارِعُ في هَوَاكَ.
از عائشه نقل شده است كه من بر زناني كه خود را به رسول خدا (ص) هبه مي‌كردند، حسادت مي‌ورزيدم و مي‌گفتم: آيا زن خودش را به كسي هبه مي‌كند، زماني كه خداوند اين آيه را نازل كرد كه : « (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى‏توانى به تأخير اندازى، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى و هر گاه بعضى از آنان را كه بركنار ساخته‏اى بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست‏» گفتم: پروردگارت را جز اين نمي‌بينم مگر اين كه با سرعت به دنبال برآوردن هواي نفس تو است.
صحيح البخاري ج 4 ص 1797، ح4510 ، كتاب التفسير، بَاب قَوْلِهِ: (ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ...).
صحيح مسلم ج 2 ص 1085، ح1464، كِتَاب الرِّضَاعِ، بَاب جَوَازِ هِبَتِهَا نَوْبَتَهَا لِضُرَّتِهَا

ضمن اينكه زنان رسول بر رسول هبه كردند، مگر نستجيرو باللله بر مرد غريبه هبه كردند كه بگوييم بي حيايي و بي عفتي كرده باشند؟ و بعد در شان عايشه ايه نازل شده؟ لذا اين ذم بر عايشه هست و نه مدح

دوستان اگر غلط املايي هست عذر مي خواهم زيرا سريع تايپ مي كنم و اصلا هم بازبيني نمي كنم براي تدوين

خیلی خیلی ممنونم kheymegahabalfazl ولی در مورد :
1-

این داستان از اين نظر، جالب توجه است. اين عمل، ابتدا ممنوع بود، اما مسلمين برخلاف آن عمل می کردند. چند تن از آنها به پيامبر مراجعه و تخلف خود را به ايشان گزارش می کنند. بعد ، مطابق روايت قرآن، خداوند، به خاطر نافرمانی مسلمان ها، حکم خود را به نفع آنها تغيير می دهد:
احل لکم ليله الصيام الرفث الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن علم الله انک کنتم تختانون انفسکم فتاب عليکم و عفا عنکم فالان باشروهن وابتغوا ما کتب الله لکم و کلوا واشربوا حتی يتبين لکم الخيط الابيض من اللخيط الاسود من الفجر ثم الصيام الی اليل و لا تباشروهن و انتم عاکفون فی المساجد: آميزش شما با زنانتان در شب های روزه بر شما حلال شد، آنان پيراهن تن شما و شما پيراهن تن آنانيد، خداوند دانست که با خود ناراستی می کنيد، آنگاه از شما در گذشت و شما را بخشيد، اينک با آنان در آميزيد و در طلب آنچه خداوند برايتان مقرر داشته برآييد و بخوريد و بياشاميد تا آنکه رشته ی سپيد شپيده از رشته ی سياه[شب] برايتان آشکار شود،، سپس روزه را تا شب به پايان بريد و هنگامی که در مساجد معتکف هستيد با آنان[زنان خود] آميزش نکنيد(بقره، ١٨٧)

می دانيم که اکثر احکام فقهی قرآن، همان احکام جاری در ميان اعراب پيش از اسلام است، پيامبر اسلام، آن احکام را تصويب کرده اند. داستان بشری بودن قرآن، در اينجا بخوبی خود را نشان می دهد. حکمی صادر می شود، اما پيروان در عمل آن را ناديده می گيرند. پيامبر چه کار ديگری می توانست بکند؟ پيامبر آن حکم بشری را با حکم بشری ديگری، تغيير داد. ورود اين داستان به قرآن، چه امری را اثبات می کند؟ اگر اين حکم وارد قرآن نمی شد، چه مشکلی ايجاد می شد؟


2-
برخی از آيات مکی، شعرهای امرؤالقيس است که وارد قرآن شده اند. آقای بهاء الدين خرمشاهی در اين خصوص نوشته اند:" امرؤالقيس يکی از شعرای بزرگ عصر جاهليت، و صاحب يکی از معلقات سبع[= هفت قصيده ی بسيار هنرمندانه ی آويخته در کعبه، در عصر پيش از نزول قرآن] گفته بوده است:
دنت الساعه وانشق القمر عن غزال صاد قلبی و نفر"
بهاءالدين خرمشاهی، فرصت سبز حيات، نشر قطره، چاپ اول ١٣٧٩ ،ص ٨
قرآن کريم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر(قمر، ١)
امرؤالقيس سی سال پيش از تولد پيامبر گرامی اسلام فوت کرد . برخی از محققان گفته اند که آيات زير در شعرهای
او موجود است: ٩۶ انبيا ، ١ ضحی ، ۵٩ صافات ، ١و ٢٩ و ٣١ و ۴۶ قمر .
آيه ١٣ سوره سبأ نيز در ديوان امرؤالقيس وجود دارد: و جفان کالجواب و قدور راسيات
- جلد ٢ ، ص ٧۵۵ ، چاپ امارات .

3-
پس از نزول آيه ۵٠ سوره احزاب در اجازه به زنان که خود را به پيامبر هديه کنند، عائشه گفت: آيا زنی اين قدر بی حياست که خود را هديه کند؟ سپس اين آيه نازل شد:
ترخی من تشاء و تؤوی اليک من تشاء: هر کدام از آنان[همسرانت] را که می خواهی از خود دور بدار و هر کدام را که می خواهی نزديک بدار(احزاب، ۵١)
عائشه به پيامبر گفت: می بينم خدايت سريعاً برابر ميل دل تو برايت آيه می فرستد! (قالت عائشه للنبی: اری ربک يسارع لک فی هواک)
رجوع شود به : صحیح بخاری 6 : 147 صحیح مسلم 2 : 1103 اسباب نزول واحدی 6301

اين روايت هم فضيلت نيست بلكه رذيلت است زيرا ام المومنين عايشه بر بقيه زنان حسد مي ورزيد

عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت: كنت أَغَارُ على اللَّاتِي وَهَبْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَأَقُولُ: أَتَهَبُ الْمَرْأَةُ نَفْسَهَا؟ فلما أَنْزَلَ الله تَعَالَى «ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ من تَشَاءُ وَمَنْ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فلا جُنَاحَ عَلَيْكَ» قلت: ما أُرَى رَبَّكَ إلا يُسَارِعُ في هَوَاكَ.
از عائشه نقل شده است كه من بر زناني كه خود را به رسول خدا (ص) هبه مي‌كردند، حسادت مي‌ورزيدم و مي‌گفتم: آيا زن خودش را به كسي هبه مي‌كند، زماني كه خداوند اين آيه را نازل كرد كه : « (موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى‏توانى به تأخير اندازى، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى و هر گاه بعضى از آنان را كه بركنار ساخته‏اى بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست‏» گفتم: پروردگارت را جز اين نمي‌بينم مگر اين كه با سرعت به دنبال برآوردن هواي نفس تو است.
صحيح البخاري ج 4 ص 1797، ح4510 ، كتاب التفسير، بَاب قَوْلِهِ: (ترجي من تَشَاءُ مِنْهُنَّ...).
صحيح مسلم ج 2 ص 1085، ح1464، كِتَاب الرِّضَاعِ، بَاب جَوَازِ هِبَتِهَا نَوْبَتَهَا لِضُرَّتِهَا

ضمن اينكه زنان رسول بر رسول هبه كردند، مگر نستجيرو باللله بر مرد غريبه هبه كردند كه بگوييم بي حيايي و بي عفتي كرده باشند؟ و بعد در شان عايشه ايه نازل شده؟ لذا اين ذم بر عايشه هست و نه مدح

در مورد گزینه اول اینکه چگونه است که ابتدا حرام بود و سپس حلال شد؟چرا همان اول حلال اعلام نشد؟مگر خدا به ذات ما آگاه نیست؟پس چه دلیلی دارد که ابتدا حرام و سپس حلالش کند؟!
و در مورد شماره دوم هم اینکه واقعیت دارد که اشعار این طرف مانندش در قرآن هست؟تا حالا بررسی کرده اید؟
و شماره سوم هم اینکه آیا چنین داستانی درست است؟که عایشه وقتی اون سخن را به رسول گفت پشت سرش اون آیه نازل شد؟اینکه عایشه به حسادت خودش اعتراف کرده رو فهمیدم ولی فقط صحتش رو خواستم بدونم...هبه کردن یعنی چه؟

و جالب اينجاست كمه پيغمبر ما محمد رسول الله هست اما نمي دانم چجرا موافقات بايد با عمر باشد و گويا خداوند هم در نصب و جعل پيغمبر دچار هزيان شده بود و جالب تر از همه اينجاست كه نبي واقعي ما يعني عمر بن خطاب نمي دانم كه چرا اينهمه اجتهاد هايش با حدود ساده الهي هم در تضاد بوده است

حَدَّثَنِی عَبْدُاللَّهِ بْنُ هَاشِمٍ الْعَبْدِیُّ حَدَّثَنَا یَحْیَى یَعْنِی ابْنَسَعِیدٍ الْقَطَّانَ عَنْ شُعْبَةَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَكَمُ عَنْ ذَرٍّعَنْ سَعِیدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبْزَى عَنْ أَبِیهِ أَنَّ رَجُلًا أَتَى عُمَرَ فَقَالَ إِنِّی أَجْنَبْتُ فَلَمْ أَجِدْ مَاءًفَقَالَ لَا تُصَلِّ فَقَالَ عَمَّارٌ أَمَا تَذْكُرُ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ إِذْ أَنَا وَأَنْتَ فِی سَرِیَّةٍ فَأَجْنَبْنَا فَلَمْنَجِدْ مَاءً فَأَمَّا أَنْتَ فَلَمْ تُصَلِّ وَأَمَّا أَنَافَتَمَعَّكْتُ فِی التُّرَابِ وَصَلَّیْتُ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّىاللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِنَّمَا كَانَ یَكْفِیكَ أَنْ تَضْرِبَبِیَدَیْكَ الْأَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَكَ ووَكَفَّیْكَفَقَالَ عُمَرُاتَّقِ اللَّهَ یَا عَمَّارُ قَالَ إِنْ شِئْتَ لَمْ أُحَدِّثْ بِهِ
مردی بنزد عمر (خلیفه مسلمین) آمد و گفت منجنب شدم و آبی نیافتم (چه کنم؟) عمر گفت : نماز نخوان . سپس عمار به عمر گفت ایامیر المومنین ! بیاد نمی آوریمن و تو در جنگی به همراه پیامبر بودیم و جنب شدیم و آب نیفتیم پستو نماز نخواندی و من بر خاک تیمم کردمو نماز خواندم سپس پیامبر گفت بر تو کافی است که وقت تیمم دو دستت را برزمین بزنی سپس بر رویت بکشی و بعد بر پشت دستت بکشی کفایت میکند.عمر گفتای عمار از خدا بترس . عمار گفت اگر تو بخواهی من این موضوع را با کسی مطرح نمیکنم.!

1- صحیح مسلمج 2 باب 2 ص 290 و
– صحیح مسلم ، ج 1 ص 193 ، ناشر : دارالفکر بیروت

اما ديدگاه قران در مورد تيمم

و ان کنتم جنبا فاطهروا و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم منالغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماءفتیممواصعیدا طیبا (سوره ی مائده ، آیه ی 6
و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماءفتیممواصعیدا طیبا (سوره ی نساء ، آیه ی 43
یعنی گاه هر جنب شدید یا مریض شدید یا درسفر هستید یا غائط نمودید یا بازنانتان همبستر شدید وآب نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید.

براستي كسي كه اگاهي به حدود الهي و احكام الهي ندارد چگونه خداوند در موافقا با او ايه نازل مي كند؟

اگر از يك بچه ابتدايي سوال كنيد در چه زمان بايد تيمم كنيم قادر به پاسخ گويي هست، حال چگونه عمر علم به مسائلي دارد كه ايات نازل نشده است و خداوند در تاييد عمر بن خطاب ايه نازل مي كند حال انكه عمر در مورد ايات نازل شده علم و بضاعت اجتهاد ندارد؟

واقعا براي حقيقت جويان جاي سوال و تعجب ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

افلا تبصرون؟ لعلهم يتفكرون

و در مورد شماره دوم هم اینکه واقعیت دارد که اشعار این طرف مانندش در قرآن هست؟تا حالا بررسی کرده اید؟

دروغ است برادرم، اين تدليس هست براي تخريب وجه قران، اقايان اگر سند صحيح دارند ارائه دهند، لذا اينها صرف ادعاست و ادعا هم فاقد ارزش علمي، جناب اقاي خرمشاهي براي قرن چندم هست؟ و قران در قرن چندم نازل شده است؟ قول ايشان مرسل هست زيرا سندي معتبر و موثق ندارد، و مانند اين است من بگويم حضرت عالي خلاف شرع كرده ايد، ايا سند دارم؟ ابا شاهد دارم؟ اگر قرار باشد با هر برچسبي ديگران متهم شوند سنگي بند نمي شود و قران اسن است كه از جانب الله به واسطه رسول امده است

وَ اِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ" ـ "لا يَاتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ ﴿ فصلت/41 و 42﴾
و قطعاً قرآن كتابي شكست­ناپذير (عزيز) است) ـ (باطل به هيچ­وجه و از هيچ­سو به آن رو نمي­آورد چرا كه از سوي خداوند حكيم و ستوده نازل شده است).

و شماره سوم هم اینکه آیا چنین داستانی درست است؟که عایشه وقتی اون سخن را به رسول گفت پشت سرش اون آیه نازل شد؟اینکه عایشه به حسادت خودش اعتراف کرده ر

پاسخش در همان كامنت 235 اولين روايت هست، ولي اياشان براي اين ادعاي خود هيچ روايتي را نقل نكردند تا حقير پاسخ گو باشم ضمن اينكه روايتهم بياورد در مقابل ادعاي خود عايشه كه مي گويد هيچ ايه در شان ما نازل نشده مطرود هست

هبه هم يعني درخواست ازدواج با رسول كه رسول مالك انها شود البته هبه در مال هم هست اما عايشه مي گويد خودشان را هبه مي كردند يعني درخواست تمليك از جانب رسول داشتند

به خاطر نافرمانی مسلمان ها، حکم خود را به نفع آنها تغيير می دهد:

اسلام امده است براي ما، فلذا دين يسر هست و نه عسر حال مشكل اين كجاست؟ ايا ايرادي دارد خداوند به درخواست مسلمانان موهبي قرار دهد؟ وقتي شما به مشكلي بر مي خوريد ايا خداوند نبايد به درخواست شما جامعه عمل بتوشاند؟ به ايه زير دقت كنيد

رسول الله طبق ايه 107 سوره انبيا رحمت للعاملين هست، حال اگر ايشان بخواهند رحمتي بياورند نقصش در چجيست؟
اقايان خواتسه اند بر قران نقض كنند نتوانستند اشكال تراشي كنند حال مي گويند چرا خداوند تغيير داده است، همان گونه كه شما از خدا درخواست شفا مي كنيد و او شما را شفا مي دهد به همان دليل هم براي يسر مسلمين تغيير حكم مي دهد، احكام كه تكوين نيستند بلكه احكام تشريع هستند و متغيير

اسلام امده است براي ما، فلذا دين يسر هست و نه عسر حال مشكل اين كجاست؟ ايا ايرادي دارد خداوند به درخواست مسلمانان موهبي قرار دهد؟ وقتي شما به مشكلي بر مي خوريد ايا خداوند نبايد به درخواست شما جامعه عمل بتوشاند؟ به ايه زير دقت كنيد

رسول الله طبق ايه 107 سوره انبيا رحمت للعاملين هست، حال اگر ايشان بخواهند رحمتي بياورند نقصش در چجيست؟
اقايان خواتسه اند بر قران نقض كنند نتوانستند اشكال تراشي كنند حال مي گويند چرا خداوند تغيير داده است، همان گونه كه شما از خدا درخواست شفا مي كنيد و او شما را شفا مي دهد به همان دليل هم براي يسر مسلمين تغيير حكم مي دهد، احكام كه تكوين نيستند بلكه احكام تشريع هستند و متغيير


بله درسته که تغییر احکام مشکلی نداره ولی نمیدونم چرا وقتی خدا میدونه اعراب تحمل نداشتن آمیزش جنسی را در این 30 روز ندارند همون اول حلالش نمیکنه؟چون خدا به ذات و درون همه آگاهه این سوال شد واسم.

مگر خدا به ذات ما آگاه نیست؟

اين نيز مانند ان است ما بگوييم حال كه خدا از ذات ما اگاه هست چرا انسان ها را افريده؟
خداوند پاسخ شما را داده است
قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴿30﴾
فرمود من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد(30)

اين نيز مانند ان است ما بگوييم حال كه خدا از ذات ما اگاه هست چرا انسان ها را افريده؟
خداوند پاسخ شما را داده است
قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴿30﴾
فرمود من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد(30)

آخه در اینجا مگر علت حلال شدنش چیزی جز تحمل نداشتن اعراب برای دوری از آمیزش ... نبود؟هرکاری میکنم نمیفهمم چرا خدا اول حرام کرد بعدش حلال؟!!

بله درسته که تغییر احکام مشکلی نداره ولی نمیدونم چرا وقتی خدا میدونه اعراب تحمل نداشتن آمیزش جنسی را در این 30 روز ندارند همون اول حلالش نمیکنه؟چون خدا به ذات و درون همه آگاهه این سوال شد واسم.

البته بخشي از پلسه را در كامنت 248 گذاشتم مضاف بر اينكه معطم له در نمونه هم زيبا فرمودند شايد ازمايشي باشد براي مسلمين براي پذيرش احكام و روزه، لذا احكام الهي خود سختي بهمراه ندارد، وهمنين ضوابطي را هم براي ان كساني كه استطاعت انجام فرائش را ندارد مقرر نموده بهرحال براي رسيدن به هر نقطه نياز به پس دادن ازمايشاتي هست كه الزامات رسيدن به نقاط عطف را فراهم مي كند
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ........مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون به [عزم] نماز برخيزيدخدا نمى‏خواهد بر شما تنگ بگيرد ليكن مى‏خواهد شما را پاك و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد
شايد انجام فذتئض سخت باشد اما موهباتي چون طهارت اكتسابي و حصولي را هم بهمراه خواهد داشت

آخه در اینجا مگر علت حلال شدنش چیزی جز تحمل نداشتن اعراب برای دوری از آمیزش ... نبود؟

خير، علت حليت، ضرورتي براي برون رفت از گناه بوده است كما اينكه در همان ايه هم اشاره دارد

عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ
خدا مى‏دانست كه شما با خودتان ناراستى مى‏كرديد پس توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت

كماينكه قبلا هم گفتيم اسلام دين يسر هست و نه عسر لذا، وقتي خدا ديد بر بعضي شرايط سخت است از حقوق تشريع خود گذشت

موضوع قفل شده است