٭٭٭٭٭ نکته ها + برداشت ها = برداشت شما چیست ؟ ٭٭٭٭٭

تب‌های اولیه

458 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

صادق;783093 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

عاقلان نقطه پر گار وجود اند ولی
عشق داند که در این دایره سر گردان اند


با سلام و احترام
لسان الغیب در بیت فوق ، دوباره بر همان موضوع بیت قبلی تاکید می فرماید. الفاظ تغییر داده شده و از منظر جدیدی به موضوع نگاه شده است. اما موضوع ، واحد است. لذا بیت ، با بیت قبلی تفاوت جوهری ندارد:
در این دایره سرگردانند = کس نگشوید و نگشاید به حکمت این معما را

1) این سرگردانی ، شاید به علت کوتاهی برد مفاهیم باشد. زیرا بحث "عقلی" با الفاظ و مفاهیم است ، و اینها گرچه در جای خود بسیار ارزشمندند و عقل ، حجت خداوند بر بندگان است، اما برد محدودی دارند و نمی توانند پرده از چهره زیبای حقیقت ( یار و دلدار اعلی) را کنار زنند.

2) علت دیگر ، شاید علو درجه روح انسان باشد. روح انسان در چنان مرتبه بالایی از وجود قرار دارد که صرف بحث عقلی ، او را سیراب نمی سازد. روح انسان ، طالب "وصل" است و "وصل" ، حقیقتی است که صرفاً با مفهوم ، تحقق نمی یابد.

3) نکته دیگر اینکه شاید عارف می خواهد خطاب به حکیم بگوید: آن چه با یک "نگاه" مشاهده و درک می شود ، با هزاران مفهوم ، ممکن است توصیف نشود (ضرب المثل چینی: یک تصویر بهتر از هزار کلمه است). لذا راهی وجود دارد که آن راه از راه تفلسف و دست و پنجه نرم کردن با مفاهیم ، میانبرتر و کوتاهتر است و آن "نگریستن به جمال محبوب" است ، محبوبی که از شدت ظهور ، در خفاست...
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان خیز.

4) اسارت، برای روح و جان آدمی نامطلوب است. هر چند این اسارت ، اسارت در حدود سه گانه برهان و قفس مفاهیم باشد! بر همان اساس که فلاسفه هم قبول دارند که عشق ، علت خلقت است ، جان عاشق انسان که مشتاق وصل است ، مشتاق است که قفس را بشکند و در آسمان به سوی معشوق لایتناهی به پرواز در آید.

کوتاه سخن آنکه: باید از علم الیقین به سوی عین الیقین و حق الیقین گذر کرد.و نوزاد جان را از شیر عقل گرفت و غذای عشق به او داد...


صادق;783093 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

عاقلان نقطه پر گار وجود اند ولی
عشق داند که در این دایره سر گردان اند

هو المحبوب

با سلام و ادب

شعر سروده ی جناب حافظ است.

نگارش حروف وجود به قلم أعلی بود بر نفس کلیّه ی الهیّه،به این چرخش قلم، وجود پدید آمد و مقدّرات رقم خورد

امّا آنچه قلم را به حرکت آورد عشق بود و آنچه این حرکت شوقی را استمرار بخشید هم عشق بود:

"کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن أُعرف فخلقت الخلق لکی أعرف"

عشق است که همه ی ذرّات عالم وجود را به حرکت آورده است،عشق است که که عقول را به تحیّر وا داشته است

تحیّر حرکتی به دور خویش است و عشق حرکتی مستدام به گرد وجود معشوق!

عاشق رویت شدم با تو به کویت شدم

عقل نماند و نه دل،حلقه ی مویت شدم

به نام خدا
با سلام و عرض ادب

صادق;783093 نوشت:
عاقلان نقطه پر گار وجود اند ولی
عشق داند که در این دایره سر گردان اند

عقل، تنظیم میکند و راه مینماید،
عشق، شارژ میکند و حرکت میدهد.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

رشته تسبیحم گر بشکست معذورم بدار
دستم اندر سایه شیرین شیرن طاق بود

صادق;785445 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

رشته تسبیحم گر بشکست معذورم بدار
دستم اندر سایه شیرین شیرن طاق بود

بسمه الخبیر

با سلام و ادب

شعر سروده ی حافظ است،امّا در نسخی که تا کنون دیده ام بیت مذکور اینگونه است:

رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر ساغر ساقی سیمین ساق بود

به هر تقدیر شاید مقصود حافظ گذشتن از پوسته ی شریعت و رسیدن به مغز حقیقت باشد

البته عارف واصل که عرفانش را از اهل بیت علیهم السلام گرفته باشد می داند که شریعت

و طریقت جزء مراتب حقیقت اند و با وصول به حقیقت، شریعت منتفی نمی شود.

رشته ی تسبیح شاید اذکار زبانی و یا ظاهری باشند که درحکم ذکر و یاد محبوبند و چون به وصال

محبوب رسی و در او مستغرق گردی خود این استغراق در آن حقیقت، باطن و غایت ذکر است.

صادق;785445 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

رشته تسبیحم گر بشکست معذورم بدار
دستم اندر سایه شیرین شیرن طاق بود


با سلام و احترام

"رشته تسبیح" در اینجا به معنی عبادات ظاهری و اعمال فقهی است.
مصرع دوم ، به حالات عرفانی اشاره دارد.

شاعر بیان می کند که علت خروج وی از " عبادات ظاهری " ، حالات عرفانی وی بوده است. عرفان چون با عشق سر و کار دارد ، و عشق ، جایی برای حاکمیت عقل ( البته معنای عرفی عقل ، و گرنه عرفان ناب با عقل ناب هیچ تضادی با هم ندارند) باقی نمی گذارد.

معمولاً در مسایل عشق ظاهری و سطحی هم همینگونه است که کسی که عاشق شد ، بسته به شدت آن عشق ، برخی اعمال خلاف عقل انجام می دهد و اصولاً یکی از راههای پی بردن به اینکه کسی عاشق شده است ، مشاهده اعمالی از وی است که خیلی عاقلانه نیستند و خلاف عرف رایج عقلا است.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی وا گو از آن چه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه ، هر ترازو بوده ای

صادق;731386 نوشت:
این شعر از کیست ؟
مز کدام آموزه دینی الهام گرفته ؟
وبرداشت شما چیست ؟

ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی واگو از آنچه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترزو بوده ای

حبیبه;731531 نوشت:
با سلام و ادب

شعر از آن مولاناست و ذکر شمه ای از صفات الهی حضرت به عنوان انسان کامل.

در این ابیات به دو مقام الهی حضرت اشاره شده است که یکی از مقامات ایشان عقل کل بودن ایشان

و دیگری عدالت حضرت علیه السلام است.

عقل کل و یا عقل اول در حکمت با حقیقت محمدیه صلی الله علیه و اله متحد است لذا آنچه از حقایق وجودی

را که در آن مقام برای پیامبر (ص) مشهود است مورد شهود حضرت علی علیه السلام نیز هست.

و اشاره به حدیث:"انک تسمع ما اسمع و تری ما اری نیز هست"یا علی آنچه من می شنوم تو نیز می شنوی و

آنچه را من می بینم تو نیز می بینی.

در جایی اگر درست خاطرم باشد در وصف عدالت حضرت آمده بود علی علیه السلام عادل نیست

بلکه "علی عدل"علی علیه السلام خود عدل است،عدالت با او معنا می شود.

از سویی بیت تو ترازوی احد خو بوده ای،اشاره به روایت نبوی:

"علی میزان الاعمال"است،علی علیه السلام تحقق حق است و در این صفت را از خدای احد دارد

اعمال انسانها با حق سنجیده می شود و علی همان حقی است که اعمال را با آن می سنجند لذا این علی (ع)است

که قسیم النار و الجنة است و ساقی کوثر.

زبانه ترازوی عدل است و عدل با او استقامت می یابد و اعمال به او سنجش می گردد.


شمس الضحی;731535 نوشت:
سلام استاد بزرگوار
نقل قول نوشته اصلی توسط صادق نمایش پست ها
ای علی که جمله عقل ودیده ای
شمه ی واگو از آنچه دیده ای
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترزو بوده ای
شاعر: مولوی

اشاره دارد به حدیثی که: از امیر المومنین پرسیدند: هل رأیت ربک؟ فرمود: أفأعبد ما لا أری؟ سپس فرمود: لا تراه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان.

به گمانم ، خود این حدیث شریف را بتوان بیان دیگری از حدیث "من عرف نفسه فقد عرف ربه" دانست. (بیان یک محتوا با دو تعبیر)

همچنین اشاره دارد به فرازی از زیارت مطلقه امیر المومنین : السلام علی المیزان الاعمال.

این بحث ، از شعبات بحث "انسان کامل" است. همانگونه که حدیث نبوی است که: بالعدل قامت السموات و الارض ، انسان کامل که مظهر اتم و اکمل "عدل" است ، یکی از شئون همو ، میزان بودن است و هموست که قوام آسمانها و زمین است.

سئوالی که اینجا قابل طرح است اینست که عموماً مولوی را از اهل سنت می شمارند. آیا مولوی که چنین جایگاهی برای مولا امیر المومنین قائل است ، می تواند شیعه نباشد؟ دیدگاه اهل سنت درباره جانشینی پیامبر چیست و چه ملاک و معیاری دارند که با وجودی که چنین جایگاه عظیم و فوق تصوری برای امیرالمومنین قائل اند ، ایشان را جانشین پیامبر (ص) نمیدانند؟ آیا "اجماع صحابه در شورا" ( به فرضی که شورایی بوده باشد و به فرضی که همه صحابه جمع شده بودند ) آنقدر امر مهمی است که بتواند بر "دارا بودن چنین جایگاهی" بچربد؟ جایگاهی که نقش قوام بخشی همه عوالم از اولین تا آخرین ( حتی خود همان شورای فرضی ) یکی از شئونات آن است.

بسمه الخبیر

با سلام و عرض ادب

استاد گرامی قبلا با این ابیات زیبا در محضرتان درس پس داده ایم.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

خدای بلندی و پستی توی
ندانم چه ای هر چه هستی توی


صادق;786575 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

خدای بلندی و پستی توی
ندانم چه ای هر چه هستی توی


بسمه الخالق

با سلام و ادب

بیت،سروده ی حکیم ابوالقاسم فردوسی است و در توحید افعالی حق تعالی است(توحید در خالقیّت)

فردوسی آفرینش را همه به خدای متعال نسبت می دهد و در واقع این بیت به نوعی بیانگر معرفت حق

از روی نشانه ها و آیات او در هستی است،(آیات آفاقی) و همان رسیدن از معلول به علت در سیستم فلسفی

و یا دیدن ظاهر در مظهر در طریقه ی عرفان.

حکایت می کنند:

"چون فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کُرّکانی، بر او نماز نکرده، و عذر آورد که او مداح کفار بوده،

و بعد از آن به کشف مشاهده کرد که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.

شیخ به او گفت: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید، و در جنت ساکن گردانید؟

فردوسی گفته: به دو چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی!، و یکی آنکه این بیت در توحید گفته‌ام که:

جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه‌ای، هر چه هستی تویی... "

به نام خدا
با سلام و عرض ادب

صادق;786575 نوشت:
خدای بلندی و پستی توی
ندانم چه ای هر چه هستی توی

قل هو الله احد

تنها وجود واجب الوجود خداست.
یکی هست و غیر او هیچ نیست.

صادق;786575 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

خدای بلندی و پستی توی
ندانم چه ای هر چه هستی توی



با سلام و احترام

مصرع اول بیان می دارد که هر چه در عالم مخلوقات هست ، همه ممکن الوجودند و ممکن الوجود تا به یک علت واجب ، قیام نداشته باشد ، نمی تواند تحقق یابد. و بنا بر ادله عقلی ، واجب هم در وحدت و بساطت محض است و بنابراین فقط یک موجود ، می تواند واجب باشد.

مصرع دوم بیان می دارد که انسان گرچه به اسماء و صفات الهی می تواند در حد خود آگاهی یابد ، اما اطلاع از کنه وجود خداوند ، میسور هیچ کسی نیست. چگونه " محدود " می تواند بر "نامحدود" اشراف و احاطه علمی بیابد؟!
در دین هم توصیه شده است که در آثار قدرت و افعال خداوند تفکر کنید اما در ذات وی تفکر نکنید.

مولانا المهدی (عج) می فرمایند:
از خدا بترسید و تسلیم ما باشید و امور خود را به ما واگذار کنید ؛ چرا که بر ماست که شما را سیراب و بی نیاز نماییم ؛ همانگونه که ورود شما به چشمه معرفت به وسیله ما انجام می شود و سعی کنید دنبال کشف آنچه از شما پنهان شده است نباشید.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

به نام خدا

با سلام عرض ادب

صادق;786997 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

علم و عمل:
یکجور رابطه ی دو طرفه، اینکه خالصانه برای خدا زندگی کنیم، تا چشم و گوش دلمان درمان شود، ببینیم آنچه را باید دید و بشنویم آنچه را باید شنید و بخواهیم آنچه خواستنی و باارزش است
در مرحله ی بعد باید به آنچه میدانیم و به صحت آن اطمینان داریم ، عمل کنیم،
و اگر به آنچه میدانی عمل کنی خدا آنچه را نمی دانی به تو می آموزد

الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ
الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هُم فِیها خالِدُونَ

وقتی به آن علمی که به تو عطا شد، و حاصل لطف خدا به تو بود عمل کردی، خدا تو را از تاریکی به سوی نور هدایت میکند ( تو یک گام انسانی به سوی او میروی ، در واقع او دستت را گرفته و به جلو میبرد، و سپس خدا 10 گام الهی به سوی تو می اید )
و نباید پیرو طاغوتها باشی (تا راهرو نباشی)

امام صادق ع می فرمایند: بندگى حقيقى جوهره‏ايست كه اساس و ذات آن ربوبيت است،
پس آنچه از مقام عبوديت كم و ناپيدا شد، در مقام ربوبيت پيدا و هويدا گردد.
و هر مقدارى كه از مراتب و صفات ربوبيت مخفى و پوشيده گشت: در مراحل عبوديت جلوه‏گر و آشكار شود

کسی که خدا را عبادت کند، خدا او را مانند خودش می کند،
اینجا دیگر منیت وجود ندارد ، میبینی همه اش خداست و خدا
دیگر می فهمی نه تنها غیر از خدا، خدای دیگری نیست که غیر او هیچ چیز دیگری هم نیست
حالا سخترین سختی ها هم شیرین میشود،چون همه چیز طعم خدا میگیرد (راهبر شوی)

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

خود را به من آر خصم بسنجد عجبی نیست
چون جای به پهلوی وجود است عدم را

صادق;788410 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

خود را به من آر خصم بسنجد عجبی نیست
چون جای به پهلوی وجود است عدم را

بسمه الحیّ القیّوم

با سلام و ادب

نام شاعر را هر چه گشتم نیافتم.

مفهوم شعر هم به نظر قاصر بنده درست نمی شود.

ظاهرا مقصود شاعر این است که مخاطبش مانند وجود است و وی مانند عدم

گرچه این دو قابل قیاس نیستند و این تفارق و بُعد بسیار را خصم به رخ خواهد کشید

امّا جای عدم در کنار وجود است.

اگر درست فهمیده باشم،همین نکته جور در نمی آید چون هر کجا که وجود تجلیّ نمود عدمی باقی

نمی ماند،تا در عرض یا در برابر وجود قرار گیرد.

حبیبه;788680 نوشت:
بسمه الحیّ القیّوم

با سلام و ادب

نام شاعر را هر چه گشتم نیافتم.

مفهوم شعر هم به نظر قاصر بنده درست نمی شود.

ظاهرا مقصود شاعر این است که مخاطبش مانند وجود است و وی مانند عدم

گرچه این دو قابل قیاس نیستند و این تفارق و بُعد بسیار را خصم به رخ خواهد کشید

امّا جای عدم در کنار وجود است.

اگر درست فهمیده باشم،همین نکته جور در نمی آید چون هر کجا که وجود تجلیّ نمود عدمی باقی

نمی ماند،تا در عرض یا در برابر وجود قرار گیرد.

باسلام وتشکر .
شعر از جناب خواجه نصیر طوسی است .
که خطاب به حسودان زمانش گفته است . عدمستان در کنار وجودستان است یعنی اگر وجود نباشد آن عدم است .

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟
عصر من داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

صادق;788687 نوشت:
عصر من داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست

من در مورد این بیت کمی سرچ کردم . از اقبال لاهوری است.
و گویا در مورد امام علی ع هست.

در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است که جاودانه می مانند. او منبع فیاضی است که تمام نمی گردد بلکه روزبروز زیادتر می شود و
به قول جبران خلیل جبران از شخصیتهائی است که در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده اند.
بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندکی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و
به تدریج رهبریشان رو به فراموشی می رود. اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند.

علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود. علی نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زنده تر شد.
خود می گوید: «هلک خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر، اعیانهم مفقوده و امثالهم فی القلوب موجوده؛
مال اندوزان مرده اند گرچه به ظاهر زنده اند، و عالمان ماندگارند، تا روزگار باقی است. اجسادشان از دست می رود و یاد و آثارشان در دل ها بر جای می ماند» (نهج البلاغه/ حکمت 147).

درباره شخص خودش می فرماید: «غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی؛
فردا (که مرا از دست دهید) ارزش حیات مرا خواهید دید، و رازهای درونم برای شما آشکار خواهد شد، و پس از آنکه جایم را خالی دیدید، و دیگری در جای من ایستاد تازه (قدر و قیمت) مرا خواهید شناخت» (نهج البلاغه/ 149).

در واقع می توان گفت امام علی ع شخصیتی است که نه تنها در عصر و زمان خود که هنوز هم شناخته نشده و همانطور که خودشان هم فرموده اند:
بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست ، مبادا آن را به کمتر از آن بفروشید .

صادق;788687 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟
عصر من داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست


با سلام و احترام

شاعر: علامه محمد اقبال لاهوری

مقصود شاعر این است که وی دارای درکی و حامل پیامی است که آن درک و پیام ، فراتر و جلوتر از عصر خودش است و لذا مردم عصر او نمی توانند آن را درک کنند.

شاعر درک و پیام خود را ، گوهر و متاع ارزنده ای (یوسف) می داند که کسی از مردم زمانه اش (بازار) خریدار آن نیست. ( به علت عدم شناخت ارزش آن متاع).

این شعر ، متضمن تعریف و تمجید شاعر از خودش است! شاعران زیادی در اشعار خود ، به نوعی از خود تعریف و تمجید کرده اند. بسیاری از آنها افرادی بوده اند که ما حتی به ذهن خودمان اجازه نمی دهیم درباره زهد و تقوا و عدالت آنها کوچکترین شبهه ای به خود راه دهد. اما این شبهه برای من هست که این تعریف و تمجیدها ، با « تواضع » که یک فضیلت اخلاقی و اسلامی است سازگار نیست و با « تکبر » که رذیلت اخلاقی است مناسبت دارد.

حبیبه;788680 نوشت:
ظاهرا مقصود شاعر این است که مخاطبش مانند وجود است و وی مانند عدم

با سلام و احترام
اتفاقاً آنچه در بدو امر به نظر می رسد خلاف این است: شاعر ، خود را " وجود " دانسته و خصم خود را "عدم " معرفی نموده است.

قرائن ادبی هم این را تأیید می کند: در مصرع اول ، "خود " مقدم بر "خصم" آمده ، در مصرع دوم هم "وجود" مقدم بر "عدم" آمده است. پس "خود" با "وجود" متناسب است و "خصم" با "عدم".

منطق هم این را تایید می کند:
کسی "خصم" خود را "وجود" ، و خود را "عدم" معرفی نخواهد کرد. زیرا دشمنی با "وجود" ، برای هیچ کسی ، خاصه علماء ، ارزش و حسن نیست. حداقلش این است که "حب ذات" اجازه اینکار را به کسی نمی دهد.
بلی. امکان دارد کسی ، استاد خود یا شخص بزرگی را "وجود" و خود را در مقابل او "عدم" معرفی کند. اما این یک رابطه حسنه است ، در حالیکه رابطه مورد نظر شاعر ، یک رابطه خصمانه است.

حبیبه;788680 نوشت:

اگر درست فهمیده باشم،همین نکته جور در نمی آید چون هر کجا که وجود تجلیّ نمود عدمی باقی

نمی ماند،تا در عرض یا در برابر وجود قرار گیرد.


در اینجا " مفهوم " مورد نظر است ، نه "مصداق".
عدم ، یک مفهوم است که مصداق ندارد.
عدم و وجود ، دو مفهوم متضایف هستند و با هم تصور می شوند.

دختر ایرونی;788765 نوشت:

و گویا در مورد امام علی ع هست.

گرچه می توان این بیت را ( به صورت منفرد) زبان حال معصوم (ع) به شمار آورد ؛ اما قرائن متعددی در سایر ابیات شعر فوق وجود دارد که نشان می دهد مقصود شاعر ، خودش است و این شعر در مدح حضرت مولا (ع) نیست.

به نام خدا

شمس الضحی;788874 نوشت:
وجود کلمه خصم که دلالت بر رابطه خصمانه دارد ، کاربرد این بیت در مدح امیر المومنین (ع) را غیر ممکن می سازد.

اما در بیت کلمه ی خصم وجود نداشت.
عصر من داننده اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست

شمس الضحی;788866 نوشت:
قرائن ادبی هم این را تأیید می کند: در مصرع اول ، "خود " مقدم بر "خصم" آمده ، در مصرع دوم هم "وجود" مقدم بر "عدم" آمده است. پس "خود" با "وجود" متناسب است و "خصم" با "عدم".

بسمه العلیم

عرض سلام و احترام

اگر به قرائن ادبی توجه شود،"خود" بر "من" مقدم است،معمولا ضمایر را در تقدم و تأخر با هم می سنجند

خود را به من آر گر خصم بسنجد.بنابراین "خود" خصم نیست،خصم شخص ثالثی است.

شمس الضحی;788866 نوشت:
منطق هم این را تایید می کند:
کسی "خصم" خود را "وجود" ، و خود را "عدم" معرفی نخواهد کرد.

این خود خصم نیست،دوست است و منطق تأیید می کند انسان محبوبش را بر خویش مقدم می دارد

و او را وجود و خویش را عدمی می داند که با حضور او رنگ وجود می گیرد.

البته توضیح استاد گرامی مبنی بر اینکه مقصود خواجه علیه الرحمة حاسدان زمانش هست ناظر بر خصم است

نه "خود" چرا که منطقی نیست،خواجه به خصم بگوید "خود را به من آر" گر خصم بسنجد عجبی نیست.

شمس الضحی;788866 نوشت:
در اینجا " مفهوم " مورد نظر است ، نه "مصداق".
عدم ، یک مفهوم است که مصداق ندارد.
عدم و وجود ، دو مفهوم متضایف هستند و با هم تصور می شوند.

درست است که خواجه کلامی و منطقی بوده اند،امّا اینجا موضع شعر و ادب است

اینکه می فرمایند:عدم در کنار وجود جای دارد تشبیه آن دوست است به وجود که در کنار عدم(خواجه)

قرار گرفته است،به لحاظ صنایع ادبی و حالات دوستی و حبّ شدید هم نظائرش را داریم که محب در محبوب

فانی می شود و تبدیل به عدم،و در نظرش فقط دوست می ماند و دیگر هیچ.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

به همین دلیل عرض کردم کلام خواجه"وجود در کنار عدم" جور در نمی آید،چون مبنای شعر و بیس و پایه ی آن

"خود را به من آر" است،این درخواست خواجه از یک دوست است.

از استاد گرانقدر می خواهم لطف بفرمایند و کلّ شعر را بگذارند و یا لینک آن را و یا زحمت کشیده منبع را معرفی

کنند تا بررسی کنیم،متشکر

حبیبه;788910 نوشت:
بسمه العلیم

عرض سلام و احترام

اگر به قرائن ادبی توجه شود،"خود" بر "من" مقدم است،معمولا ضمایر را در تقدم و تأخر با هم می سنجند

خود را به من آر گر خصم بسنجد.بنابراین "خود" خصم نیست،خصم شخص ثالثی است.

این خود خصم نیست،دوست است و منطق تأیید می کند انسان محبوبش را بر خویش مقدم می دارد

و او را وجود و خویش را عدمی می داند که با حضور او رنگ وجود می گیرد.

البته توضیح استاد گرامی مبنی بر اینکه مقصود خواجه علیه الرحمة حاسدان زمانش هست ناظر بر خصم است

نه "خود" چرا که منطقی نیست،خواجه به خصم بگوید "خود را به من آر" گر خصم بسنجد عجبی نیست.

درست است که خواجه کلامی و منطقی بوده اند،امّا اینجا موضع شعر و ادب است

اینکه می فرمایند:عدم در کنار وجود جای دارد تشبیه آن دوست است به وجود که در کنار عدم(خواجه)

قرار گرفته است،به لحاظ صنایع ادبی و حالات دوستی و حبّ شدید هم نظائرش را داریم که محب در محبوب

فانی می شود و تبدیل به عدم،و در نظرش فقط دوست می ماند و دیگر هیچ.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

به همین دلیل عرض کردم کلام خواجه"وجود در کنار عدم" جور در نمی آید،چون مبنای شعر و بیس و پایه ی آن

"خود را به من آر" است،این درخواست خواجه از یک دوست است.

از استاد گرانقدر می خواهم لطف بفرمایند و کلّ شعر را بگذارند و یا لینک آن را و یا زحمت کشیده منبع را معرفی

کنند تا بررسی کنیم،متشکر

باسلام وتشکر .
از همه بزرگواران که نظر دا دند وبرداشت ادیبانه وادبانه خود را بیان داشتند تقدیر می شود .
ولی انصافش این است که برداشت و تحریر اخیر سر کار حبیبه قابل توجه است .

شمس الضحی;788874 نوشت:
اما قرائن متعددی در سایر ابیات شعر فوق وجود دارد که نشان می دهد[="#FF0000"] مقصود شاعر [/]، خودش است و این شعر در مدح حضرت مولا (ع) نیست.

به نام خدا
سلام
شاید هم منظور شاعر خودش بوده، من چیز زیادی در مورد اشعار نمی دانم.
اما بهترین گزینه ای که در این بیت صدق میکند حضرت امام علی ع است.
با توجه به اینکه استاد صادق هم فرمودند برداشت شما و پیام شعر چیست.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

یقین مولوی مهترِ راز توست
اوصد مثنوی کمتر از ناز تو ست
دو شیراز و غزنی و شهر خجند
همه شاعرانش چو سر باز توست .

صادق;790686 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

یقین مولوی مهترِ راز توست
دوصد مثنوی کمتر از ناز تو ست
دو شیراز و غزنی و شهر خجند
همه شاعرانش چو سر باز توست .

بسمه العلیم

با سلام و عرض ادب

شاعر احتمالا معاصر و گویا آشنا هستند،نام شریفشان را عرض نمی کنم،چون یقین ندارم!

و ظاهرا اشعار شاعران بزرگی مانند مولانا،حافظ،سنایی و...را جلوه ای از تجلیّات و الهامات ربّانی وصف می کنند،امّا این تجلّی

در کدام مرآت ظاهر شده؟ باید از شاعر گرامی پرسید.

صادق;790686 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

یقین مولوی مهترِ راز توست
دو صد مثنوی کمتر از ناز تو ست
دو شیراز و غزنی و شهر خجند
همه شاعرانش چو سر باز توست .


با سلام و احترام

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ

شاعر بزرگوار ، کمال عرفانی و مقام وجودی مخاطب (معشوق) خود را توصیف می نماید که آنچنان والاست که مولوی با آن جایگاه عرفانی اش ، نگهدار و نگهبان صندوقچه راز اوست و شرح ناز وی ، از دویست مثنوی هم بیشتر کاغذ می برد و همه شعرای بلاد مذکوره ، سربازان و مداحان وی هستند که با شعر خود ، در خدمت وی اند.

اما مرجع ضمیر تو ... ؟
یا به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم آلاف التحیة و الثناء) بر میگردد ، یا به شاگردان طراز اول و صاحب سر مکتب ایشان.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

باران که در لطافت طبع خلاف نیست
در بارغ لاله روید ودر شور زار خس

صادق;791784 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

باران که در لطافت طبع خلاف نیست
در بارغ لاله روید ودر شور زار خس


با سلام و احترام

استاد سخن سعدی است پیش همه کس اما

دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو

- و ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم . فیضل الله من یشاء و یهدی من یشاء.

- قل کل یعمل علی شاکلة

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

همانک غرق در جوش بهاریم
و با علامه ی خود باغچاریم
به نام نامی زهرای اطهر
دو عالم گلشنی ها می نگاریم

صادق;792247 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

همانک غرق در جوش بهاریم
و با علامه ی خود باغچاریم
به نام نامی زهرای اطهر
دو عالم گلشنی ها می نگاریم


با سلام و احترام
علامه شهید سید اسماعیل بلخی (بنیانگذار انقلاب اسلامی افغانستان)

برداشت شخصی:
به نظرم شاعر در این ابیات خاطره ای را ثبت کرده است.
ایشان در بیت اول بیان میفرماید که اکنون که فصل بهار است و طبیعتت در جوشش و رویش است ، همراه با استاد خود در قریه باغچار هستیم.
بیت دوم ، بیان فعالیت آنها در آن زمان-مکان است. شاید مقصودشان اینست که با ذکر و یاد حضرت زهرای مرضیه (س) ، مشغول باغبانی هستند. اما نمی دانم مقصود از باغبانی در اینجا ، معنای محسوس آن یعنی باغبانی در عالم طبیعت است یا معنای معقول آن یعنی باغبانی در عالم ملکوت (نشر تعالیم دینی) است. لزوم تجانس بین ابیات ، احتمال اول را تقویت می کند.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

شمیم گلشن و بلخ آید از آن
به رنگِ شمس تبریزی دوران

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟
تا منزل آدمی سرای دنیاست

کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست

خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود

سالی که نکوست، از بهارش پیداست

صادق;792756 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

شمیم گلشن و بلخ آید از آن
به رنگِ شمس تبریزی دوران

بسمه العلیم

با سلام و ادب

متاسفانه شاعر را نیافتم.

ظاهرا شاعر مرادش را تشبیه به شمس تبریزی می کند،بلخ همیشه با نام مولانا عجین است

و گلشن شاید گلشن راز شبستری و یا باغ بهشت باشد.

به هر تقدیر کسی که رنگ و بوی شمس را داشته باشد،خاطره ی شیفتگی و عشق مولانا را نیز با خویش دارد.

گویی مرید در مراد خلاصه می شود و یا مرید پس مدتی رنگ و صبغه ی مراد را می گیرد.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بلی امسال بوی یاس دارد
که درخود چار تا دستاس دارد
نباشد هیچ سالی مثل امسال
چو در دل چار تا الماس دارد

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

چو سرو و سنبلان بالا روش باش
بنفشه وار سوی بس منگر

صادق;794196 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

بلی امسال بوی یاس دارد
که درخود چار تا دستاس دارد
نباشد هیچ سالی مثل امسال
چو در دل چار تا الماس دارد

بسمه العلیم

عرض سلام و ادب

گمان کنم شاعر استاد صادق گرامی هستند.

امّا شاید شعر ناظر بر شروع بهار امسال با میلاد با برکت صدّیقه ی کبری سلام الله علیها و پایان سال با آن باشد

شهادت بانو(س) و ایّام فاطمیه نیز دو مرتبه تکرار خواهد شد.

صادق;794840 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

چو سرو و سنبلان بالا روش باش
بنفشه وار سوی بس منگر

بسمه الحکیم

عرض سلام و ادب

شاعر مولانا است.

و شعر اشاره به توحید افعالی حق تعالی است.

شخص موحد تنها مؤثر در عالم وجود را ذات اقدس خداوند می بیند

او همیشه سر به آسمان الوهیّت دارد و با چشم وحدت بین به اشیاء و امور و حوادث می نگرد.

توجه به عالم کثرت و نسبت دادن امور به اشیاء و آنها را صاحب اثر استقلالی دیدن،سر فرو کردن در زمین است

عارف همه ی هستی را تجلّیات و مظاهر حق می بیند که به حق قائمند.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین غیرت شد از این جلوه و بر آدم زد

صادق;795299 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین غیرت شد از این جلوه و بر آدم زد

بسمه ذو الجلال و الاکرام

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی حافظ است.

ذات حق صرف الکمال است و صرف الکمال برای شناخته شدن باید در مظهری تجلی کند

و گرنه پنهان می ماند:"پری رو تاب مستوری ندارد"این تجلی تام و تمام باید مظهری

تام و تمام داشته باشد وجه الله الاعظم،مظهریت همه ی اسماء و صفات الهی را داراست

هم اسماء تنزیهی و هم اوصاف تشبیهی(جلال و جمال)فرشته تنها مظهر تنزیه است

لذا حافظ می فرماید دید ملک عشق نداشت،ملک نمی توانست تجلی گاه اسماء جمال

باشد لذا خداوند انسان کامل را این مظهریت تام داد و بر صورت خویش آفرید.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

اهدت سلیمان یوم العرض نملته
رجل الجراد کان فی فیها
ترنمت بفصح القول واعترضت
ان الهدایا علی قدر مهدیها

صادق;795856 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

اهدت سلیمان یوم العرض نملته
رجل الجراد کان فی فیها
ترنمت بفصح القول واعترضت
ان الهدایا علی قدر مهدیها

بسمه المنعم

عرض سلام و ادب

شاعر را متأسفانه نیافتم.

امّا مقصود شعر همان است که در ادب پارسی هم داریم:

ران ملخى نزد سليمان بردن
عيب است و ليكن هنر است از مورى

یا

حديث ثناى من و حضرتت
چو ران ملخ باشد و خوان جم

هدیه ی هر کس به قدر منزلت و ارزش اوست،حال اگر این هدیه از شخص ناچیزی به شخص بزرگی

پیشکش شود،همان برگ سبزی است که تحفه ی درویش است.مثل همه ی مدح و ثناهایی که

از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می شود،در واقع بیانگر عظمت و بزرگی و جایگاه آن ذوات نورانی نیست

بلکه به قول مولانا:مادح خورشید مدّاح خود است.

هر چه‌ گویم‌ عشق‌ را شرح‌ و بیان‌

چون‌ به‌ عشق‌ آیم‌ خجل‌ گردم‌ از آن‌

گرچه‌ تفسیر زبان‌ روشنگر است‌

لیک‌ عشق‌ بی‌زبان‌، روشن‌تر است‌

چون‌ قلم‌ اندر نوشتن‌ می‌شتافت ‌

چون‌ به‌ عشق‌ آمد، قلم‌ بر خود شکافت‌

چون‌ سخن‌ در وصف‌ این‌ حالت‌ رسید

هم‌ قلم‌ بشکست‌ و هم‌ کاغذ درید

عقل‌ در شرحش‌ چو خر درگِل‌ بخفت‌

شرح‌ عشق‌ و عاشقی‌ هم‌ عشق‌ گفت‌

حبیبه;798285 نوشت:
شاعر را متأسفانه نیافتم.

بسمه المعین

سرکار یا عالی لطف فرمودند و پاسخ این قسمت را یافتند.پاسخ ایشان:

يقال أن هذه الأبيات لسيدنا الإمام علي علیه السلام
و يذكر في بعض المصادر أن الهدية كانت من الهدهد و ليس النملة

با تشکر فراوان از خواهر بزرگوارم.

:Gol:

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
ناله بلبل مرا این جا به زور آورده است

بسمه الرئوف

صادق;811119 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
ناله بلبل مرا این جا به زور آورده است

عرض سلام و ادب

شعر سروده ی ملا عبدالرزاق لاهیجی است.

و اشاره به قدرت و قوّت جذبه ی عشق حق دارد که مهار اختیار از کف سالک ربوده و

به آنجایی می کشاند که محبوب اراده فرموده است:

ای برده اختیارم تو اختیار مائی

من زعفران عشقم تو لاله زار مائی

این نوع جبر که شاعر از آن تحت عنوان "زور" یاد نموده است جبری است

همراه با شوق نه کراهت.

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

نظر کردن به درویشان منافی با بزرگی نیست
سلمان با چنان حشمت نظر ها داشت با مورش

این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل

بسمه العظیم

صادق;811935 نوشت:
این شعر از کیست ؟
پیامش چیست ؟
برداشت شما چیست ؟

نظر کردن به درویشان منافی با بزرگی نیست
سلمان با چنان حشمت نظر ها داشت با مورش

با سلام و ادب و آرزوی قبولی طاعات

در نظر اول توصیه ای اخلاقی در ترغیب به تواضع برداشت می شود

امّا درویش در بیت ابتدایی و سلیمان در بیت دوم مانع از این برداشت می شوند

درویش کجا و توصیه ی اخلاقی به بزرگان و پادشاهان؟،مور کجا و مقام سلیمان؟!

سلیمان اگر نظر بر مور افکند مهر الهی داشت به ماسوی

و اگر درویش درخواست نظر از بزرگی کند طالب توجه است نه تواضع!

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟

"...انت الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید"

کبریاء و عظمت شأن بزرگان مانع از تواضع آنها نخواهد شد

ولی درخواست از سوی درویشان،نظری از سر مهر و لطف است.(الله اعلم)

موضوع قفل شده است