**** کلاس نهج البلاغه = خطبه قاصعه *****

تب‌های اولیه

1254 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

حكمت روزه :

حرس الله عباده المؤ منين بالصلوات و الزكوات، و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات، تسكينا لا طرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم .
خداوند متعال بندگان را ايمان خود را از فريبكارى هاى شيطان محفوظ و مصون مى دارد، به وسيله نمازها و زكات دادن و تحمل مشقت به وسيله روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان مبارك) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و رام كردن نفس ها.
(خطبه 192)

درس هایی از نهج البلاغه
امیرالمومنین علی ( ع ) فرمودند :
خطبه 71
(در سال 37.هجرى و پس از فريب خوردن كوفيان از مكر و حيله عمرو عاص و معاويه، هشدار گونه فرمود)
پس از ستايش پروردگار اى مردم عراق همانا شما به زن بار دارى مى مانيد كه در آخرين روزهاى بار دارى جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زمانى طولانى بى شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند. آگاه باشيد من با اختيار خود به سوى شما نيامدم بلكه به طرف ديار شما كشانده شدم، به من خبر دادند كه مى گوييد على دروغ مى گويد خدا شما را بكشد، بر چه كسى دروغ روا داشته ام آيا به خدا دروغ روا داشتم در حالى كه من نخستين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردم، يا بر پيامبرش در حالى كه من اول كسى بودم كه او را تصديق كردم نه به خدا هرگز آنچه گفتم واقعيّتى است كه شما از دانستن آن دوريد، و شايستگى درك آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما زارى كند «واى، واى، سر دهد» پيمانه علم را به شما به رايگان بخشيدم، اگر ظرفيّت داشته باشيد، و به زودى خبر آن را خواهيد فهميد.

آزمايش اخلاص بندگان
فرض الله... الصيام ابتلاء لا خلاص الخلق
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد.
(-حكمت 252

درس هایی از نهج البلاغه
امیرالمومنین علی ( ع ) فرمودند :
خطبه 72
(مردم را آموزش داد تا چگونه بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) درود فرستند)
1.ويژگى هاى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
بار خدايا اى گستراننده هر گسترده، و اى نگهدارنده آسمان ها، و اى آفريننده دل ها بر فطرت هاى خويش: دل هاى رستگار و دل هاى شقاوت زده. گرامى ترين درودها و افزون ترين بركات خود را بر محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنده و فرستاده ات اختصاص ده، كه خاتم پيامبران گذشته، و گشاينده درهاى بسته و آشكار كننده حق با برهان است. دفع كننده لشكرهاى باطل، و درهم كوبنده شوكت گمراهان است، آن گونه كه بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد، و به فرمانت قيام كرد، و به سرعت در راه خشنودى تو گام برداشت، حتّى يك قدم به عقب برنگشت، و اراده او سست نشد، و در پذيرش و گرفتن وحى، نيرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پيمان تو بود، و در اجراى فرمانت تلاش كرد تا آنجا كه نور حق را آشكار، و راه را براى جاهلان روشن ساخت، و دل هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدايت شدند. پرچم هاى حق را بر افراشت.
و احكام نورانى را بر پا كرد، پس او پيامبر امين، و مورد اعتماد، و گنجينه دار علم نهان تو، و شاهد روز رستاخيز، و بر انگيخته تو براى بيان حقائق، و فرستاده تو به سوى مردم است.

درس هایی از نهج البلاغه
امیرالمومنین علی ( ع ) فرمودند :
خطبه 73
(در باره مروان بن حكم در بصره فرمود)
[گويند در سال 36.هجرى وقتى مروان بن حكم، داماد عثمان، در جنگ جمل اسير شد، امام حسين عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام نزد پدر عذر او خواستند و امام على عليه السّلام او را رها كرد. گفتند: پدر، مروان با شما بيعت مى كند: فرمود]:
خبر غيبى از حكومت چهار فرمانرواى فاسد، از پسران مروان مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد مرا به بيعت او نيازى نيست دست او دست يهودى است، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مى شكند، آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگى كه با زبان بينى خود را پاك كند. او پدر چهار فرمانرواست «قوچ هاى چهار گانه» و امّت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونينى خواهند داشت.


سپر عذاب
... صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب
روزه ماه رمضان سپر عذاب است. (1)
.
وقت افطار
صلوا بهم المغرب حين يفطر الصائم
نماز مغرب را هنگامى به پا داريد كه روزه دار روزه اش را مى گشايد. ( 2)

--------------------------
1- نهج البلاغه خطبه 110.
2 همان -نامه 52

[h=3]روزه نفس
[/h]قال امیرالمومنین علیه السلام:
صوم النفس عن لذات الدنیا انفع الصیام.
امیرالمومنان علی علیه السلام فرمود:
روزه نفس از لذتهای دنیوی سودمندترین روزه هاست.

غرر الحکم، ج 1 ص 416 ح

[h=1]چرا مردم به امام خویش پشت کردند![/h]
[h=2]با این که فرهنگ، امری ممتاز از سیاست و حکومت است؛ لکن هرگز فرهنگ جدای از این دو تحقق عینی نداشته است. بحران ها ی فرهنگی است که بحران های سیاسی در پی دارد و تا آنجا پیش میرود که مردم به وصی پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) که یقینا امامت و خلافت را از آنِ او می دانستند، پشت کرده و فاسدان زمان را امام خود قرار می دهند.[/h]

IMAGE(http://img1.tebyan.net/big/1395/02/1557319111464101321438490101282375122173.jpg)

مطالعه جامعه عرب در دوران بیست و سه ساله رنج و تلاش پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله) می نمایاند که تمام وقایع پس از آن حضرت به شکلی قابل پیش بینی بود، چرا که جامعه ای با مشخصه های زیر، نمی توانست ایمن از آفات بماند.
١ـ فقر فرهنگی گسترده مردم حجاز و جزیرة العرب قبل از اسلام و نبودن فرصت کافی برای فراگیر شدن دانش و فرهنگ
٢ـ پراکندگی عرب در روستاها و بادیه ها و دوری از محافل دینی و تربیتی و ناآشنایی با معارف ژرف وحی.
٣ـ مقاومت اشراف و عناصر پرنفوذ تا آخرین مراحل در برابر اسلام
٤ـ شکل گیری جریان نفاق شبهه افکنی
و عواملی که سبب شد تا موضوع خلافت پس از رحلت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) به مساله ای بغرنج تبدیل شود:
[h=2]شبهات[/h] سعی کنید که شما پرچم فتنه ها و نشانه های بدعت نباشید و آنچه را که پیوند امت اسلامی بدان استوار و پایه های طاعت بر آن پایدار است، بر خود، لازم شمارید...لقمه های حرام به شکم خود راه ندهید. شما برابر دیدگان خداوندی قرار دارید که گناهان را حرام کرد و راه اطاعت و بندگی را آسان فرمود».
امام علی (علیه السلام) در تعریف آن می فرماید: «انما سمیت الشبهة شبه لانّها تشبه الحق...:شبهه را برای این شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. اما نور هدایت کننده دوستان خدا در شبهات، یقین است و راهنمای آنها مسیر هدایت الهی است، اما دشمنان خدا، دعوت کننده شان در شبهات، گمراهی و راهنمای آنان، کوری است.»
آنچه همواره زمینه ساز حضور جریان سیاسی انحرافی در جوامع گردیده است، ایجاد شبهه بوده است؛ زیرا شبهه، فضا را تاریک و مبهم می کند. دشمنان امام علی (علیه السلام) توانستند با ایجاد شبهات فراوان، 25 سال جامعه را از حیث سیاسی بر مدار باطل خویش هدایت کرده و از فیض ولایت و امامت علی (علیه السلام) محروم نمایند.
«اما و الله لقد تقمصها فلان و انه لیعلم...به خدا قسم، ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند».
آیا تشکیل پرچمهای قیام و خروج علیه امام علی علیه السلام، در دوران مظلومیت آنحضرت، جز از راه شبهات بوده است؟ آیا تشکیل لشکر 120 هزار نفری معاویه در مقابل حضرت علی (علیه السلام)،وصی بلافصل نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)، غیراز تمسک به شبهات بود؟
آن زمان شبهات آن قدر کارگر و کارساز شده بودند که امیر المومنین لب به شکوه می گشایند و می فرمایند:«انزل الدهر ثم انزلنی حتی بقول علی و معاویه: این قدر روزگار روزگار مرا پایین آورد که مردم می گویند علی و معاویه [مرا در کنار معاویه قرار می دهند]».
امروزه هم دشمنان اسلام نسبت به اعتقادات دینی به صورت سازمان یافته القای شبه می کنند و برای این کار مراکز تحقیقاتی و رسانه های فراوان نیز ایجاد کرده اند.
[h=2]بی لیاقتی سران حکومتها[/h] اگر حکمرانان مقید و مطیع ارزشهای دینی جامعه خود باشند،به دوام و گسترش فرهنگی دینی کمک به سزایی می نمایند و اگر فاسد و بی لیاقت باشند، صدمات جبران ناپذیری بر فرهنگ و ذخایر مادی و معنوی جامعه وارد می کنند، به همین دلیل، دشمن از طریق حکام وابسته و فاسد،خیلی سریعتر می تواند به مسخ فرهنگ دینی دست یازد.
امام در کلامی وظیفه حاکم را اینگونه تبیین می فرمایند: «ان احق الناس بهذالامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه فان شغب شاغب استعتب...:سزاوارترین اشخاص به خلافت [حکومت ]آن کسی است که در تحقق حکومت، نیرومند و در آگاهی از فرمان خدا، داناتر باشد تا اگر آشوبگری به فتنه انگیزی برخیزد، به حق بازگردانده شود...»
[h=2]رفاه طلبی و جاه طلبی[/h] دشمنان امام علی (علیه السلام) توانستند با ایجاد شبهات فراوان، 25 سال جامعه را از حیث سیاسی بر مدار باطل خویش هدایت کرده و از فیض ولایت و امامت علی (علیه السلام) محروم نمایند.
القای روحیه رفاه طلبی و دنیاگرایی، یکی از محورهای اصلی بحران در دوران قبل از حکومت امام علی علیه السلام است. امام (علیه السلام) این منفذ ورودی دشمن را تبیین کرده و سفارش می فرمایند: «فلا تکونوا نصاب الفتن و اعلام البدع و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعه...:سعی کنید که شما پرچم فتنه ها و نشانه های بدعت نباشید و آنچه را که پیوند امت اسلامی بدان استوار و پایه های طاعت بر آن پایدار است،بر خود،لازم شمارید...لقمه های حرام به شکم خود راه ندهید.شما برابر دیدگان خداوندی قرار دارید که گناهان را حرام کرد و راه اطاعت و بندگی را آسان فرمود».
[h=2]سخن آخر[/h] با این که فرهنگ، امری ممتاز از سیاست و حکومت است؛ لکن هرگز فرهنگ جدای از این دو تحقق عینی نداشته است. بحران ها ی فرهنگی است که بحران های سیاسی در پی دارد و تا آنجا پیش میرود که مردم به وصی پیامبر (صلی الله علیه و‌ آله) که یقینا امامت و خلافت را از آنِ او می دانستند، پشت کرده و فاسدان زمان را امام خود قرار می دهند.


[/HR] منابع:
نهج البلاغه - خطبه 38
-خطبه 173
-خطبه 152
-خطبه 3
فصلنامه مشکوة، شماره57

امام علي عليه السّلام فرمودند:

إِنَّ اللّه َ افْتَرَضَ عَلَيْكُمُ فَرائِضَ، فَلاَ تُضَيِّعُوها؛وَحَدَّ لَكُمْ حُدُودا، فَلاَ تَعْتَدُوها؛وَنَهاكُمْ عَنْ أَشْياءَ، فَلاَ تَنْتَهِكُوها؛وَسَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْياءَ وَلَمْ يَدَعْها نِسْيانا، فـَلاَتَتَكَلَّفُوها؛

خداى بزرگ فريضه هايى را بر شما واجب شمرده است، پس تباهشان مسازيد و مرزهايى تعيين كرده است، از آن حدود پا فراتر مگذاريد و شما را از امورى نهى كرده است، حرمت اين حريمها را نشكنید، در مواردى نيز سكوت كرده است كه بى گمان از روى فراموشى آنها را واننهاده است پس خود را ـ با كاوش بيهوده در مورد آنها ـ به رنج و زحمت ميندازيد.

نهج البلاغه، حکمت 106

✅ خطبه صدم نهج البلاغه

مشتمل بر خبر از حوادث ناگوار

اوست خداوندى كه اول است پيش از هر چيز كه اولش پندارند،

آخر است بعد از هر چيز كه آخرش انگارند.

از آنرو، كه اول است بايد كه او را آغازى نباشد

و از آن رو كه آخر است بايد كه او را پايانى نبود.

شهادت مى دهم ، كه هيچ معبودى جز الله نيست ، شهادتى كه در آن نهان و آشكار و دل و زبان هماهنگ اند.

☝️ اى مردم ، دشمنى با من شما را به گناه نكشاند

☝️و نافرمانى از من شما را به سرگشتگى دچار نسازد.

☝️ چون چيزى از من شنويد به گوشه چشم ، به انكار، به يكديگر اشارت مكنيد.

☝️پس سوگند به آنكه دانه را شكافته و جانداران را آفريده ،

☝️كه آنچه به شما خواهم گفت ، سخنى است از پيامبر امّى (صلى اللّه عليه و آله )

☝️ آنكه اين سخن به شما مى رساند، دروغ نگويد

☝️ و آنكه اين سخن شنيده ، نادان نبوده است كه فهم سخن نكند.

☝️ گويى مى بينم مردى را، در گمراهى سرآمد همه گمراهان ، كه در شام چون زاغ بانگ مى كند.

☝️ پرچمهايش را در اطراف كوفه برافراشته .

☝️ چون دهان گشايد، چونان توسنى ، كه لجامش را مى كشند، سركشى آغاز كند و در زمين جاى پاى محكم سازد،

☝️ ديو فتنه ، فرزندان خود را در زير دندان خرد بسايد

☝️و درياى دمان جنگ موجها برانگيزد،

☝️روزها تيره و تار گردد و شبها با رنج و خستگى همراه .

☝️چون كشته اش بارور شود و ثمره اش برسد، همانند اشتر مست از خشم ، پاره گوشت را از كنار دهان بيرون افكند

☝️ و بسى چون صاعقه بسوزاند و براى لشكرهاى فتنه علم بربندد و به راهشان اندازد

☝️و آنان چونان شب تاريك و درياى متلاطم پيش آيند.

☝️اى بسا، چنين توفانهايى كوفه را در هم كوبد و گرد بادها زير و زبرش ‍ سازد. ️️

☝️پس از اندك زمانى جنگجويان ، شاخ در شاخ ، در هم آويزند،

☝️آنكه بر پا تواند ايستاد درو شود و آنكه دروده شده ، زير پاها خرد و ناچيز گردد.

✅ خطبه صدم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و یکم نهج البلاغه

امیرمؤمنان على (ع) در نهج البلاغه در یك جمله كوتاه و پر معنا بیان كرده و مى فرماید : " هرگز نگویید كه خدایا از امتحان و آزمایش به تو پناه مى برم ! زیرا درجهان كسى نیست كه آزمایش نشود بلكه به هنگام دعا بگویید : خدایا از آزمایش هاى گمراه كننده به تو پناه مى بریم (یعنى از آن آزمایش هایى كه نتوانیم از عهده آنها برآمده و به وسیله آنها خود را كامل سازیم !
نهج البلاغه عبده، كلمات قصار، شماره 93.

✅ خطبه صد و پنجم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و ششم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و هفتم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و هفتم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و هفتم نهج البلاغه

این خطبه از وقوع پیشامدهای بزرگ یاد می کند

قسمت3⃣

مردمى به ظاهر اهل عبادت ولى ، ناپرهيزگار.

بازرگانى سود نابرده ، بيدارانى خواب گرفته ، به تن حاضر و به دل غايب .

توان ديدنتان هست و چون كوران نمى بينيد.

توان شنيدنتان هست و چون كران نمى شنويد.

توان سخن گفتنتان هست و چون لالان ، هيچ ، نمى گوييد.

ضلالت را مى نگرم كه چون درختى استوار، قامت برافراشته و شاخه هاى خود را به اطراف پراكنده است .

براى شما به پيمانه خود مى پيمايد و شما را در زير مشتها فرو مى كوبد.

پيشواى آن از ملت اسلام بيرون است و در گمراهى خويش پاى مى فشرد.

آن روز كسانى كه از شما باقى بمانند، مردمى حقيرند،

چون ته مانده هاى ديگ يا خرد و ريزهايى كه از بارها بر زمين ريزد.

آنسان ، كه چرم را در دباغى فرو مالند

و گندم درو شده را فرو كوبند،

شما را نيز فرو مالد و فرو كوبد.

و مؤ منان را از ميان شما جدا كند، آنسان ، كه پرنده اى دانه هاى فربه را از دانه هاى لاغر جدا مى كند.

در اين راهها كارتان به كجا كشد

و در اين تاريكيها تا چند حيران و سرگردان خواهيد بود

و اين دروغها تا چند فريبتان دهد.

شما را از كجا مى آورند و به كجا باز مى گردانند.

هر زمانى را سرانجامى است و هر رفتنى را آمدنى .


✅ خطبه صد و هفتم نهج البلاغه

چرا قنوت نماز عید فطر پنج بار است ؟

این که رکعت اول نماز عید فطر پنج قنوت و رکعت دوم چهار قنوت دارد ، فلسفه ای دارد ولی در روایات به فلسفه آن بر نخوردیم.
یکی از مسلّمات اسلامی این است که احکام شرعی تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعی است، یعنی هر امر شرعی به علت مصلحت ضروری است و هر نهی شرعی ناشی از مفسده‏ای است که باید ترک شود. خدا برای این که بشر را به مصالح واقعی که سعادت او در آن است برساند، اموری را واجب یا مستحب کرده است . برای این که بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏ای کارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امری بود و نه نهی. مصالح و مفاسد و به تعبیر دیگر حکمت‏ها به گونه‏ای است که اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، همان حکم را می‏کند که شرع کرده است.(1)
عقل انسان قادر به کشف همه ملاکات احکام الهی نیست. عقل انسان حکم کلی را (که هر حکم الهی و شرعی دارای ملاکی و معیار است) درک می‏کند، ولی در همه موارد حکم جزئی را که در فلان مورد مثلاً ملاک واقعی چیست، نمی‏تواند درک کند، یعنی می‏داند آن حکم فلسفه‏ای دارد، ولی نمی‏داند آن فلسفه چیست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً می‏پذیرد .
هر حکمی حکمتی دارد گرچه ممکن است بر اثر کمی اطلاع و عدم احاطه بر تمام مسایل نتوانیم آن را کشف کنیم، ولی تعبداً آن را می‌پذیریم.
اصولا گاهی خداوند دستورهایی به بشر می‌دهد که ریشه وفلسفه­اش برای بشر کاملا روشن ومعلوم نیست. گاهی چون برای فهم آنها به گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش بشری نیاز است، یا نمی‌تواند علت و فلسفه محدود در امور خاصی باشد ، یا چون اهداف معنوی در آنها وجود دارد که انسان نتواند همه آنها را درک نماید، یا ممکن است با بیان فلسفه واقعی، انسان‌ها دست به تشبیهات و توجیهاتی برای خود زده و از اهداف واقعی دور شوند و در احکام الهی تغییر ایجاد کنند. گاهی اصلا برای آزمایش انسان‌ها و میزان تعبد و تسلیم آنها در مقابل پروردگار است. امیر مومنان علی(ع) فرمود:
«ابتلی خلقه ببعض ما یجهلون اصله تمییزا بالاختبار لهم؛ خدا مخلوقاتش را با بعضی از اموری که به اصل آن جاهلند، یعنی فلسفه ­اش را نمی‌دانند، ریشه را نمی‌دانند و به حکمت ونکته­هایش توجه ندارند ،آزمایش می‌کند، چرا این کار را می‌کند؟ برای این که اشخاص تمیز داده شوند، خوب‌ها از بدها، اطاعت کنندگان از معصیت کاران جدا شوند».(2)
بنابراین این که چرا در شبانه روز 17 رکعت نماز و یا چرا نمازها همه در تعداد رکعات یک‌جور نیستند و یا چرا حمد و سوره در بعضی از نماز‌ها بلند و در بعضی آهسته خوانده می‌شود و یا چرا قنوت و تشهد در رکعت دوم است و یا در سال یک ماه روزه واجب شده نه بیشتر و نه کمتر، یا چرا در دو رکعت نماز عید فطر 9 قنوت است ؟ تعبد است و فلسفه اش برای ما کاملا روشن نیست. اگر چه روایاتی در این زمینه وارد شده، اما نمی‌توان چندان به آنها استدلال کرد.

پی‌نوشت‏ها:
1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. نهج البلاغه خطبه 192.

✅ خطبه صد و هفتم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و هشتم نهج البلاغه

(گفته شد يكى از ياران پرهيزكار امام عليه السّلام به نام همّام گفت: اى امير مؤمنان پرهيزكاران را براى من آنچنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مى ‏نگرم. امام عليه السّلام در پاسخ او درنگى كرد و فرمود «اى همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است» امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزيد، تا آن كه امام عليه السّلام تصميم گرفت صفات پرهيزكاران را بيان فرمايد. پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد، و فرمود)
1 -سيماى پرهيزكاران
پس از ستايش پروردگار همانا خداوند سبحان پديده‏ ها را در حالى آفريد كه از اطاعتشان بى‏ نياز، و از نافرمانى آنان در امان بود، زيرا نه معصيت گناهكاران به خدا زيانى مى‏ رساند و نه اطاعت مؤمنان براى او سودى دارد، روزى بندگان را تقسيم، و هر كدام را در جايگاه خويش قرار داد. امّا پرهيزكاران در دنيا داراى فضيلت‏ هاى برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روى، و راه رفتنشان با تواضع و فروتنى است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام كرده مى‏ پوشانند، و گوش‏ هاى خود را وقف دانش سودمند كرده‏ اند، و در روزگار سختى و گشايش، حالشان يكسان است. و اگر نبود مرگى كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتى به اندازه بر هم زدن چشم، در بدن‏ها قرار نمى گرفت، از شوق ديدار بهشت، و از ترس عذاب جهنّم. خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده و در نعمت‏ هاى آن به سر مى ‏برند، و جهنّم را چنان باور دارند كه گويى آن را ديده و در عذابش گرفتارند. دل‏ هاى پرهيزكاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در أمان، تن‏هايشان لاغر، و درخواست‏ه ايشان اندك، و نفسشان عفيف و دامنشان پاك است. در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند: تجارتى پر سود كه پروردگارشان فراهم فرموده، دنيا مى‏ خواست آنها را بفريبد امّا عزم دنيا نكردند، مى خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند.

حزب شیطانی ها را بشناسیم ! شیطان که داستان دشمنی اش با آدم ابوالبشر را از همان روز اول خلقت شنیده اید ، موجودی است که کمر همتش را برای گمراهی انسان بسته است ودر این مسیر از هیچگونه تلاشی فروگذار نیست. امّا آیا شیطان در مسیر رسیدن به هدفش تنها اقدام می کند یا برای خویش یار و یاورانی دارد ؟ حضرت علی علیه السلام در خطبه دهم از کتاب نهج البلاغه می فرمایند : آگاه باشید که شیطان حزب خود را جمع کرده و سواره و پیاده لشکر خود را فراخوانده است . همچنین آن حضرت در خطبه 194 منافقان را به عنوان پیروان و من جمله حزب شیطان معرفی میکنند و می فرمایند: گمراه و گمراه کننده اند، خطاکار و به خطاکاری تشویق کننده اند و به رنگ های گوناگون ظاهر می شوند، از ترفندهای گوناگون استفاده می کنند، برای شکستن شما از هر پناهگاهی استفاده می کنند و در هر کمین گاهی به شکار شما می نشینند قلبهایشان بیمار و ظاهرشان آراسته است در پنهانی راه می روند و از بیراهه ها حرکت می کنند . وصفشان دارو و گفتارشان درمان امّا کردارشان دردی است بی درمان ، بر رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و بر بلاء و گرفتاری مردم می افزایند و امیدواران را ناامید می سازند . آنها در هر راهی کشته ایی و در هر دلی راهی و بر هر اندوهی اشکها می ریزند، مدح و ستایش را به یکدیگر قرض می دهند و انتظار پاداش می کشند، اگر چیری را بخواهند اصرار می کنند و اگر ملامت شوند پرده دری می کنند و اگر داوری کنند اسراف می ورزند. آنها برابر هر حقّی باطلی و برابر هر دلیلی به شبه ای برای هر زند ه ای قاتلی و برای هر دری کلیدی و برای هر شبی چراغی تهیّه کرده اند. با اظهار یأس می خواهند به مطامع خویش برسند و بازار خود را گرم سازند و کالای خود را بفروشند، سخن می گویند اما به اشتباه و تردید می اندازند، وصف می کنند امّا فریب می دهند در آغاز ، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن بست می کشانند، آنها یاوران شیطان و زبانه های آتش جهنم می باشند. افرادی که از خود اراده ای ندارند و از نعمت عقل که خداوند در اختیار آنان گذاشته استفاده نمی کنند، به راحتی به سمت سپاه شیطان جذب می شوند. این افراد از خود اندیشه ای ندارند و فقط منتظر می مانند تا شیطان برای آنها تصمیم بگیرد. ایشان پیرو هوای نفس و خودخواهی خویش هستند و از حق و حقیقت گریزان اند منظور از حزب شیطان در این دنیا، حزبی به نام حزب شیطان با علامت مخصوص، لباس مشخص و گروه بندی های معمولی حزب و اداره و دفتر خاص، وجود ندارد. البته شیطان و شیاطین که دارای نمودهای فیزیکی نیستند وجود دارند و مانند نفس اماره مشغول فریب دادن انسان ها هستند و انحرافات را برای انسان چنان آراسته نشان می دهند که هر کسی اندکی ضعف در وجود خود داشته باشد به سمت آن کشیده می شود. آنها شیاطین الجن هستند یعنی شیطان هایی که به چشم دیده نمی شوند اما مشغول فعالیت هستند. گروه دیگری از شیاطین وجود دارند که شیاطین الانس هستند، یعنی از جنس انسان ها. آنها پلیدی ها و فریبکاری ها و دغل بازی ها را در نظر مردم زیبا و موجه جلوه می دهند. خطری که این گروه از شیاطین دارند، این است که همنوع انسان ها هستند و می توانند با نمایش قیافه ی انسانی، کارهای منفی خود را انجام دهند. می توانند خود را افرادی پرهیزکار و اهل عبادت نشان دهند و در عین حال مردم را از خدا دور کنند. حتّى احزاب کنونى و لشکرهاى سواره و پیاده فعلى که در اختیار سلطه هاى ظالم و ستمگر است همان حزب شیطان و لشکر پیاده و سواره او هستند. گروهى که چابکتر و کار آمد ترند، لشکر سواره شیطانند و آنها که ضعیف تر و کم اثرترند، لشکر پیاده اند; و گاه مى شود که انسان خود، از فرماندهان لشکر شیطان مى باشد و چندان از آن آگاه نیست و حتّى گاه تصوّر مى کند که در زمره «حزب الله» است، ولى در واقع در سلک «حزب الشّیطان»قراردارد! شیطان نهج البلاغه و تعبیر حزب شیطان نخستین محور در خطبه دهم نهج البلاغه، تشبیه لشکر «طلحه» و «زبیر» به لشکریان شیطان است; امام علی(ع) مى فرماید: «آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده هاى لشکرش را فرا خوانده است» (اَلا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ). تعبیر به «حزب» اشاره به هماهنگى اهداف آنها با هدف هاى شیطان است و تعبیر به «خیل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پیاده)، اشاره به تنوّع لشکریان آنها است. در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آن جا که مى گوید: «اِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُۆا مِنْ اَصْحابِ السَّعیرِ»; (شیطان حزب خود را فقط براى این دعوت مى کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند). آنچه که در تعبیر امام علیه السلام در جمله ی «الاوان الشیطان قَد ذَمَّرَ حزبه …» آمده است، اشاره لطیفی است به جمله ای که در قرآن مجید، در آخر سوره ی مجادله آمده است. در آنجا، انسان ها را به دو گروه «حزب الله» و «حزب شیطان» تقسیم می کند و نشانه اصلی حزب الله را «دوست داشتن برای خدا» و «دشمن داشتن برای خدا» معرفی می کند. گروه دیگری از شیاطین وجود دارند که شیاطین الانس هستند، یعنی از جنس انسان ها. آنها پلیدی ها و فریبکاری ها و دغل بازی ها را در نظر مردم زیبا و موجه جلوه می دهند. خطری که این گروه از شیاطین دارند، این است که همنوع انسان ها هستند و می توانند با نمایش قیافه ی انسانی، کارهای منفی خود را انجام دهند چه کسانی به عضویت حزب شیطان درمی آیند؟ افرادی که از خود اراده ای ندارند و از نعمت عقل که خداوند در اختیار آنان گذاشته استفاده نمی کنند، به راحتی به سمت سپاه شیطان جذب می شوند. این افراد از خود اندیشه ای ندارند و فقط منتظر می مانند تا شیطان برای آنها تصمیم بگیرد. ایشان پیرو هوای نفس و خودخواهی خویش هستند و از حق و حقیقت گریزان اند. این ماجرا ادامه دارد تا زمانی که:«لِیَعودَالجَورُ الی اوطانهٍ و یرجِعَ الباطلُ الی نِصابِه» ؛ «تا ستم به آشیانه های خود برگردد و باطل به حدّ نصابش برسد.»آری اگر نگاهی به تاریخ زندگی انسان بیاندازیم، می بینیم که همیشه، وقتی ظلم و جور، به حدّ نهایی خود رسیده است، خداوند تصمیم به مجازات حزب شیطان گرفته است، مانند مجازات قوم لوط، سپاهیان فرعون، قوم نوح و بسیاری موارد مشابه دیگر که در تاریخ ثبت شده است. در نتیجه شیطان در راه رسیدن به هدف خود تنها نیست و در این میان از کمک افرادی که فریب او را خورده و پا در جای قدم های او گذاشته اند استفاده می کند. منابع : 1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی 2- شرح نهج البلاغه، علامه محمدتقی جعفری 3- پیام امام امیرالمومنین (ع)، آیه الله مکارم شیرازی

2- شب پرهيزكاران
پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشه مى‏ خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مى ‏يابند. وقتى به آيه‏ اى برسند كه تشويقى در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روى آورند، و با جان پر شوق در آن خيره شوند، و گمان مى ‏برند كه نعمت‏هاى بهشت برابر ديدگانشان قرار دارد،
و هر گاه به آيه‏ اى مى ‏رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مى‏ سپارند، و گويا صداى بر هم خوردن شعله‏ هاى آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشانى و دست و پا بر خاك ماليده، و از خدا آزادى خود را از آتش جهنّم مى ‏طلبند.

هم از اين خطبه (در وصف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ):

دنيا را حقير انگاشت

و خرد شمرد

و بيمقدارش دانست

و آسانش گرفت

و دانست ، كه خداى تعالى دنيا را از او دور گردانيد،

چون بى مقدار و حقير بود و به ديگرى ارزانيش داشت .

پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود

و خاطره آن را در وجود خود كشت

و دوست داشت كه زيور و زينت دنيا در برابر چشمش نيايد

تا مبادا از آن جامه فاخرى گزيند

يا به درنگ در آن اميد بندد.

ورسالت پروردگارش را به مردم رسانيد،

كه از آن پس ، آنان را بهانه اى نباشد

و امّت خود را از روى نيكخواهى هشدار داد.

و بشارت بهشت فرمود و به بهشت فرا خواند.

ما شجره نبوتيم

و جايگاه فرودآمدن رسالت

و محل آمد و شد ملايكه

و معادن علم و چشمه هاى حكمت .

آنكه ما را يارى دهد و دوست بدارد، سزاوار است كه منتظر رحمت خداوندى باشد

و دشمن ما و آنكه كينه ما را به دل دارد، در انتظار قهر خداوند.


هم از اين خطبه (در وصف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ):

دنيا را حقير انگاشت

و خرد شمرد

و بيمقدارش دانست

و آسانش گرفت

و دانست ، كه خداى تعالى دنيا را از او دور گردانيد،

چون بى مقدار و حقير بود و به ديگرى ارزانيش داشت .

پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود

و خاطره آن را در وجود خود كشت

و دوست داشت كه زيور و زينت دنيا در برابر چشمش نيايد

تا مبادا از آن جامه فاخرى گزيند

يا به درنگ در آن اميد بندد.

ورسالت پروردگارش را به مردم رسانيد،

كه از آن پس ، آنان را بهانه اى نباشد

و امّت خود را از روى نيكخواهى هشدار داد.

و بشارت بهشت فرمود و به بهشت فرا خواند.

ما شجره نبوتيم

و جايگاه فرودآمدن رسالت

و محل آمد و شد ملايكه

و معادن علم و چشمه هاى حكمت .

آنكه ما را يارى دهد و دوست بدارد، سزاوار است كه منتظر رحمت خداوندى باشد

و دشمن ما و آنكه كينه ما را به دل دارد، در انتظار قهر خداوند.


-روز پرهيزكاران

پرهيزكاران در روز، دانشمندانى بردبار، و نيكوكارانى با تقوا هستند كه ترس الهى آنان را چونان تير تراشيده لاغر كرده است، كسى كه به آنها مى‏ نگرد مى‏ پندارد كه بيمارند امّا آنان را بيمارى نيست، و مى‏ گويد، مردم در اشتباهند در صورتى كه آشفتگى ظاهرشان، نشان از امرى بزرگ است. از اعمال اندك خود خشنود نيستند، و اعمال زياد خود را بسيار نمى ‏شمارند. نفس خود را متّهم مى‏ كنند، و از كردار خود ترسناكند. هرگاه يكى از آنان را بستايند، از آنچه در تعريف او گفته شد در هراس افتاده مى‏ گويد: «من خود را از ديگران بهتر مى‏ شناسم و خداى من، مرا بهتر از من مى ‏شناسد، بار خدايا، مرا بر آنچه مى‏ گويند محاكمه نفرما، و بهتر از آن قرارم ده كه مى ‏گويند، و گناهانى كه نمى‏ دانند بيامرز»

✅ خطبه صد و دهم نهج البلاغه

در نکوهش دنیا

قسمت 3⃣

آيا هيچ خبرى شنيده ايد كه دنيا براى رهايى اسيرانش فديه اى داده باشد

☝️ يا لحظه اى به ياريشان برخاسته باشد

☝️ يا براى آنها مصاحبى نيك بوده باشد

☝️ نه دنيا همانند كرمى ، كه درخت و دندان را مى خورد، آنان را خورده و نابود كرده

☝️و حوادث كوبنده آن بنيان زندگيشان را سست نموده است .

با سختيهاى خود ذليل شان ساخت و بينى آنها بر خاك ماليد و لگدكوب سمّ ستورانشان نمود.

همه يارى و مددكاريش در حق آنها اين بود، كه حوادث سخت روزگار را بر سرشان كشد.

فراوان ديده ايد، ناآشنايى نمودن و چهره دژم كردنش را به آنان كه در برابر او خضوع كردند يا او را برگزيدند يا بدو اعتماد كردند تا آنگاه كه او را براى هميشه گذاشتند و گذشتند.

☝️ آيا جز گرسنگى به آنها توشه اى داد

☝️ و جز به تنگنايى حقير به جايى گشاده فرود آورد

☝️ يا در تاريكى فروغى بخشيد

☝️ يا جز ندامت چيزى از پيشان فرستاد.

☝️ آيا اين است آنچه براى خود برگزيده ايد؟

☝️ يا بدان اطمينان روا داشته ايد؟

☝️ يا آزمند آن گشته ايد؟

بدسرايى است براى كسى كه بدو بدگمان نباشد.

يا از خطرش بيمى به دل راه ندهد.

بدانيد، هر چند خود مى دانيد، كه دنيا را خواهيد گذاشت و از آن كوچ خواهيد كرد.

☝️ از آنان ، كه بر خود مى باليدند و مى گفتند چه كسى از ما زورمندتر است عبرت بگيريد.

آنان را به گورهايشان بردند و نگذاشتند كه خود مركب خود را اختيار كنند.

آنان را به گورهايشان بردند، بى آنكه سواران شان خوانند.

و به گورها سپردند، بى آنكه مهمانان شان شمارند.


امام علی(ع) می‌فرماید:‌
« المال داعیة التعب و مطیة النصب؛(1)
مال رنج‌آور و مرکبی برای ناراحتی‌ها است».

1- نهج البلاغه، فیض الاسلام، قصار 363.

[h=1]امام علی علیه السلام و زیاده خواهی کارگزاران[/h]

[h=2] در جامعه اسلامی امروز هم کارگزارانی که روحیه خدمت و اسلامیت خود را از دست بدهند، به زیاده خواهی و دریافت حقوق های کلان مبتلا می شوند و در مسیر استکبار قرار می گیرند.[/h]IMAGE(http://img1.tebyan.net/big/1395/04/2201210573172150202832472401982441782116152.jpg)
[h=2]عدالت؛آرمان بلند امام علی علیه السلام[/h] از دیدگاه على علیه السلام یکى از ویژگیها و صفات مهم کارگزاران نظام اسلامى، عدالت، ظلم ستیزى و مساوات نگرى است. عدالت و ظلم ستیزى از مقوله هایى است که در فرهنگ على علیه السلام از اهمیت ویژه اى برخوردار است. این نگاه امام با دیدگاه قرآن و منظر رهبران الهى دیگر نیز همآهنگ است. چنانکه در قرآن یکى از اهداف بعثت انبیاء برقرارى عدالت بیان شده است. و همه مسلمانان و مومنان به این عنصرو پدیده مهم ارزشى دعوت شده اند: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان »(نحل/٩٠)، «یا ایهاالذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط ...»(النساء/١٣٥). یکى از اهداف و آرمان بلند على علیه السلام برقرارى عدالت و ظلم ستیزى است. از این رو است که آن حضرت یکى از اهداف حکومت خویش را برقرارى عدالت که مصداق بارز آن، احقاق حق محرومان است; بیان کرده است.
همچنین آن حضرت خطاب به فرزندان خود فرمود: «دشمن ستمکاران و یاور ستمدیدگان باشید ...» از منظر على علیه السلام حکومت باید مبتنى بر رفع تبعیض و مساوات نگرى باشد.
از این رو کارگزاران او هم باید عادل باشند و هم مساوات نگر; که هیچ گاه از مسیرعدالت منحرف نشده و در سیاستگزاریهاى کشور عدالت را رعایت کنند. چه بسا به خاطرعدم رعایت عدالت، حق محرومى ضایع شده و انسانى بى گناه به پاى دار برود. به خاطراهمیت و حسن عدالت و قبح ظلم است، که از دیدگاه على علیه السلام رهبر عادل برترین بندگان خدا و حاکمان ظالم برترین انسانها معرفى شده است. چنانکه آن حضرت فرمود:
«فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدى و هدى فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله »: بدان که فاضل ترین بندگان خدا، نزد او، امامی است دادگر، هدایت شده و راهبر، که سنتی را که شناخته است، برپا دارد و بدعتی را که ناشناخته است، بمیراند.
و یا «ولاه الجور شرار الامه و اضداد الائمه»: پادشاهان جورپیشه، بدان امت و دشمنان ائمه عدل و رحمت اند.
همچنین آن حضرت در باره کارگزاران برتر فرمود:
«افضل الولاه بالعدل ذکره » برترین کارگزاران کسانى هستند که نام و خاطره اش به عدل یاد شود.
کارگزاران جوامع اسلامى باید بدانند که رسیدگى به وضعیت محرومان و احقاق حق آنها یکى از وظایف مهم آنان است. سیاستگزاران سعى کنند که در جهت رفع تبعیض وبهبود توده مردم که معمولا محرومان و پابرهنگان هستند، سیاستهاى اصولى و منطقى اتخاذ کنند، که آنان ستون فقرات جامعه و پشتوانه محکم حکومتها هستند. على علیه السلام خطاب به مالک اشتر فرمود:
«... و انما عماد الدین و جماع المسلمین و العده للاعداء، العامه من الامه،فلیکن صغوک لهم و میلک معهم ...»: بى شک فقط توده هاى مردمند که ستون فقرات جامعه دینى و وسیله شکست دشمنان مى باشند. تو با آنها باش و بر آنها تکیه زن و به خواست و نیاز آنان توجه کن.
تاریخ انقلاب اسلامى ایران نشان داد که محرومان و پابرهنگان جامعه، انقلاب راحفظ کردند; نه مرفهین بى درد. از این رو از نگاه على علیه السلام، جامعه اى که در آن حق محرومان نادیده گرفته شود، قداست ندارد. چنانچه آن حضرت خطاب به مالک اشتر ازقول رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «لن تقدس امه لا یوخذ للضعیف فیها حقه من القوى »: هرگز امتى که حق ضعیفان در میان آنان پایمال مى شود ازقداست برخوردار نخواهد شد.
[h=2]وضع معیشتی کارگزاران مهم است![/h] سیاست مالی امام علی علیه السلام در قبال کارمندان دولتی، دو وجه دارد: مخاطب یک وجه آن، مدیران ارشد نظامند و مخاطب وجه دیگر آن، مابقی کارمندان دولت. امام علی علیه السلام در تأمین حقوق کارمندان و تلاش جهت بهبود وضعیت معیشتی آنان، به مالک اشتر می فرمایند:
«سپس روزی فراوان بر آنان (کارمندان) ارزانی دار، که با گرفتن حقوق کافی، در اصلاح خود بیشتر می کوشند، و با بی نیازی، به اموال بیت المال دست نمی زنند؛ و اتمام حجتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند.»
اما سیاست علی علیه السلام در قبال مدیران ارشد نظام چنین بوده است:
«خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده است که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و نداری، تنگدست را به هیجان نیاورد و به طغیان نکشاند.»
بنابراین، رسیدگی به وضع معیشتی کارگزاران، در درجه نخست اهمیت است.
[h=2]زیاده خواهی کارگزاران آسیبی برای مردم و حکومت[/h] از آسیبهایی که حاکمان و کارگزاران را تهدید می کند، زیاده خواهی از بیت المال و نادیده گرفتن عدالت است. از نحوه رفتار على علیه السلام با کارگزارانش در مورد بیت المال دو نکته مهم قابل بهره گیرى است:
١- نظارت دقیق زمامدار جامعه اسلامى بر کارگزارانش که آنها باید قوانین را رعایت کنند.
٢ - برخورد قاطع زمامدار با کارگزارانى که قانون را شکسته اند.
در جامعه اسلامی امروز هم کارگزارانی که روحیه خدمت و اسلامیت خود را از دست بدهند، به زیاده خواهی مبتلا می شوند و در مسیر استکبار قرار می گیرند.
مردم مسلمان باید با بصیرت، خواهان نظارت و بررسی بر عملکرد کارگزاران حکومت اسلامی باشند تا مجالی برای سوء استفاده و دریافت حقوق های کلان به وجود نیاید و اگر عده ای به ارزش ها و آرمان های امام راحل و شهدا پشت پا زدند، با آن ها برخورد شود و حقوق های کلان به خزانه بیت المال عودت گردد.


[/HR] منابع:
- نشریه فرهنگ کوثر ١٣٧٦ شماره ١٠
- بابازاده،علی اکبر،سیمای حکومتی امام علی علیه السلام، ١٣٧٩:ص ٣٣
- نهج البلاغه خطبه ٢٠٩،خطبه ٢٢٤ ونامه53

✅ خطبه صد و یازدهم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و دوازدهم نهج البلاغه

[h=2]تملق و چاپلوسی از یک سو موجب انحراف مسئولین شده و سبب می شود نتوانند عیوب خویش را ببینند و از سوی دیگر، موجب حاکمیت روح ذلت و زبونی در میان مردم و کارگزاران خواهد شد که برای کل جامعه زیانبار است.[/h]

در حکمت 100 نهج البلاغه آمده است : وَقَالَ علیه السلام وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لَنَا مَا لاَ یَعْلَمُونَ.
گروهى امام علیه السلام را مدح كردند. ایشان فرمود: خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم. خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى كنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش.
از جمله امورى كه در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست، از این رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است. در روایتى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاكَ فى وَجْهِهِ فَكَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى; هنگامى كه برادرت را در برابرش مدح و ستایش كنى مانند این است كه كارد بر گلویش مى كشى». در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم كه فرمود: أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِح مُتَمَلَّق یُحْسِنُ لَهُ الْقَبیحُ وَ یُبَغِّضة إلَیْهِ النَّصیحُ; نادان ترین مردم كسى است كه به گفته ستایش كننده اى كه از راه تملق زشتى ها را در نظرش زیبا و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».
[h=2]آثار زیانبار چاپلوسی[/h] ١- چاپلوسی انسان را مغرور مى كند و همین غرور مانع راه تكامل او مى شود.
٢- انسان عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلكه گاه آنها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمى آید.
٣- غالبا به مداحان علاقه پیدا مى كند در حالى كه آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان كشیده مى شود.امیرمومنان علیه السلام می فرماید: کَثْرَةُ الثّناءِ مَلَقٌ یَحْدُثُ الزَّهْدَ و یُدْنی مِنَ الْعِزَّةِ. بسیار ستایش کردن از افراد، چاپلوسی است که تکبر را سبب می شود و شخص را از عزت دور می سازد.
[h=2]تملق از مسئولین ممنوع![/h] از منظر حضرت علی علیه السلام تمجید و ستایش رهبران موجب می شود که آنها وظایف خود را به خوبی انجام نداده و از عهده ادای حقوق مردم بر نیایند.
امام علی علیه السلام می فرمایند: "یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُكْرِ الْمَالِ وَ سُكْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُكْرِ الْعِلْمِ وَ سُكْرِ الْمَدْحِ وَ سُكْرِ الشَّبَابِ فَإِنَّ لِكُلِّ ذَلِكَ ریاح خَبِیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ." شایسته است انسان عاقل،خویشتن را از مستی ثروت،از مستی قدرت،از مستی علم و دانش،از مستی تمجید و تملق،از مستی جوانی مصون نگاه دارد زیرا هر یک از این مستی ها بادهای مسموم و پلیدی دارد که عقل را زایل می کند و آدمی را خفیف و بی شخصیت می نماید.
تملق و چاپلوسی از یک سو موجب انحراف مسئولین شده و سبب می شود نتوانند عیوب خویش را ببینند و از سوی دیگر، موجب حاکمیت روح ذلت و زبونی در میان مردم و کارگزاران خواهد شد که برای کل جامعه زیانبار است. انتقاد به موقع از کارگزاران دولت، نقش موثری در اصلاح دولت و ملت ایفا می کند.
ایشان در تعریف تملق می فرمایند:الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الِاسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الِاسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ. ستودن بیش از آنچه شایسته است چاپلوسی می باشد،و کمتر از آنچه سزاوار است ناتوانی یا رشک و حسد بردن است.
قال علیه السلام:" لرجل أفرط فی الثناء علیه، وكان له مُتَّهماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَفَوْقَ مَا فِی نَفْسِكَ" امام به مردی كه در ثناخوانى بر او افراط كرد ولى در دل امام را متهم مى نمود فرمود: من كمتر از آن هستم كه مى گوئى و بالاتر از آنم كه در دل تواست!
[h=2]سخن آخر[/h] یکی از مهمترین اهداف حضرت علی علیه السلام که در اندیشه ها و سیره ایشان به وضوح قابل مشاهده است، ساختن جامعه ای است دارای عزت نفس و مناعت طبع بدون احتیاج به تملق؛ تا در مقابل هیچ انسانی و هیچ مقامی احساس حقارت نکرده و سرفرود نیاورند. زیرا مهم ترین عامل عقب ماندگی جوامع، رواج روحیه ی تملق و چاپلوسی است. از این رو ایجاد محیط نقادانه از ضروریات جامعه دینی و از راه های مقابله با این آفت است. و زمینه بیان عیوب و جبران ضعفها فراهم می شود و از گرایش به استبداد و خودکامگی دور می شود.


[/HR] منابع:
- میزان الحکمه ج ١٠
- غرر الحكم و درر الكلم ،ص ٧٩٧
- بحار الأنوار، ج ٧٠ ،ص ٢٩٥
- نهج البلاغه، حکمت ٨٣ و100

✅ خطبه صد و دوازدهم نهج البلاغه

✅ خطبه صد و سیزدهم نهج البلاغه

در پند به مردم

قسمت 1⃣

ستايش و سپاس خداوند را، آن كه پيوند دهنده ستايش است به نعمتها و پيوند دهنده نعمتهاست به سپاس .

او را به سبب نعمتهايش مى ستاييم ، همان گونه كه به هنگام بلاهايش مى ستاييم .

از او يارى مى جوييم در هدايت اين مردم كاهل و سهل انگار در انجام اوامر

و شتاب كننده در ارتكاب نواهى و امور نكوهيده و مكروه .

از او آمرزش مى خواهيم ، براى گناهانى كه علم او بر آنها احاطه دارد و كتاب او آنها را بر شمرده است .

علمى كه قاصر نيست و كتابى كه چيزى را فرو نگذارده .

به او ايمان آورديم .

ايمان كسى كه غيب را به عيان مى بيند و از وعده هايى كه داده شده آگاه است .

ايمانى كه خلوص آن شرك را بزدايد و يقين آن شك را از ميان بردارد.

و شهادت مى دهيم كه هيچ خدايى جز اللّه نيست .

يكتاست و بدون شريك و اينكه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) بنده او و رسول اوست .

دو شهادت ، كه گفتار و كردار را فرا برند

و كفه ترازويى ، كه در آن مى گذارندشان ، سبك نمى شود.

و كفه ترازويى كه در آن نباشند، سنگين نباشد.


✅ خطبه صد و سیزدهم نهج البلاغه

[h=1]سیمای دشمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه[/h]

دشمنی با علی(ع) که از دوره های بسیار پیش آغاز شده بود, در برهه ای از حیات آن حضرت, نمودار شد. در زمان پیامبر(ص) هر چند این دشمنی وجود داشت, امّا مهر و دوستی و توجه رسول خدا به آن حضرت و پشتیبانیهای همه جانبه اش, هرگونه دشمنی ورزی را به گونه آشکار, ناممکن می ساخت. در نتیجه, کینه های سرپوشیده, آهسته آهسته می رفت تا مجالی بیابد و خودی نشان دهد. آغازین خودنمایی آن در پَسِ رحلت پیامبر(ص), در جریان گزینش خلیفه است. چون, شماری برابر گفته رسول خدا, در پی برنشاندن علی(ع) به کرسی خلافت برآمدند, شعار جمع نشدن خلافت و نبوت در یک خانواده از زبان آنانی بیرون آمد که از آنان جز دفاع از حمیّت دینی و پرچم اسلامی, انتظاری نمی رفت. این سخن که بی گمان, رد و اثر خود را بر جای نهاد, بی هیچ مبنایی دینی بود; امّا عقده هایی را گشود. پس از گزینش خلیفه و سامان یافتن طرح خلافت, فشارهای گوناگون سیاسی اجتماعی و اقتصادی, به روشنی, بر علی(ع) وارد آمد, به گونه ای که دیگر بر کسی دستهای پنهان آن پوشیده نماند.

بیست وپنج سال خلافت سه خلیفه و کناره گیری امام از تلاشهای سیاسی, پیروزی شماری از رقیبان شمرده شد و اندکی از دردها و آلام آنان را التیام بخشید. آنچه در این دوره فترت, به آن حضرت گذشت چنین شمردنی است:
1. به کژراهه کشاندن دسته ای از یاران امام علی(ع): دوران سه خلیفه, در سیر حیات انسانی, چندان کوتاه نبود. فراز و فرودهای گوناگونی به وجود آمد, آزمونهای بسیاری را پیش آورد که مهم ترین آنها, سه آزمون: مال, مقام و اخلاق, بویژه در دوره خلافت ده ساله سوّمی بود; چه اصحابی که به بیراهه کشانده شدند و از حقیقت جدا گردیدند.
2. پراکندن جمع یاران امام: دست طبیعت, درگذر زمان, شماری از اصحاب و یاران پیامبر(ص) را که با جان و دل, با علی(ع) بودند, در ربود و بر این خرده ای نیست, امّا دسته ای دیگر, در برابر جاذبه های چشم پرکن سیاسی, آن حضرت را رها کردند و یا به خاطر قرار گرفتن در آماج تهدیدها, ناگزیر به ترک امام(ع), هر چند به صورت ظاهری, شدند.
3. درگیر کردن امام با گزاره های اعتقادی و اخلاقی: آنچه در این 25 سال گذشت, تنها زمان از دست رفته نبود, بلکه دستاوردهایی از باورها, فرهنگها و در یک کلام, سنت نیز, در زیر چرخ گران ماشین سیاست قرار گرفت. دگرگونیهایی که پس از کشورگشاییها, در زندگی جمعی مسلمانان پدیدار شد, نمودی از دگرگونی مبانی دینی و اخلاقی بود که دیگر, با زمینه مساعد زمان پیامبر(ص) سخت دگرسان بود و امام(ع) با همان دشواریها و گرفتاریهایی روبه رو بود که رسول خدا به هنگام بعثت.
4. تنگ کردن عرصه تلاشهای سیاسی بعدی: آنچه در تاریخ آمده است, به کارگیری نیروهای نه چندان پذیرفته, در صحنه های سیاسی, در دوره سه خلیفه, بویژه خلیفه دوم بود, که با دید خوش بینانه, ناخواسته به تجزیه پنهان باورها و سرزمین اسلامی انجامید, و نیز سبب پراکندگی در جامعه مسلمانان شد. عمل خلیفه دوم در گماردن شماری از فرمانداران ناشایست در شهرها و سرزمینهای اسلامی و مهم تر از آن, به عضو شورای خلافت درآوردن کسانی که ویژگیهای لازم را نداشتند و… گامهای لرزان سیاست گری دینی بود و همچنین آنچه از سوّمی در گزینش مشاوران و همدستانش سر زد که هم به بهای از دست دادن جانش تمام شد و هم سنّت ناشایستی را بر جای نهاد.
گذشته از آنچه بیان شد, گزاره های دیگری نیز پیش آمد که در ضمن مباحث بدان اشاره می کنیم.
به هر روی, تلاشهای پنهان و دستهای مرموز سیاست, در برابر شکوه حق, ناتوان آمد و سرانجام, خواسته عمومی و همگانی, امام علی(ع) را بر جایگاه خلافت نشاند.
اما این علی(ع) بود که خلافت را زینت بخشید و این خلافت بود که به او نیاز داشت.
در روز بیعت با علی(ع) صعصعة بن صوحان برخاست و به آن حضرت گفت:
[h=3](واللّه یا امیرالمؤمنین, لقد زیّنت الخلافة ومازانتک ورفعتها ومارفعتک, ولهی الیک أحوج منک الیها.)1[/h] به خدا سوگند ای امیرمؤمنان, که تو خلافت را آراستی و آن تو را نیاراست. و تو بالا بردی آن را و آن تو را بالا نبرد و آن به تو نیازمندتر است, تا تو به آن.
و وقتی امام به کوفه آمد, یکی از حکمای عرب به او گفت:
(ای علی! واللّه تو, مقام خلافت را بالا بردی و آن به تو نیازمندتر است.)2
اما این خواسته و نگاه هرگز, بدخواهان و دنیاخواهان را بر جای ننشاند و همچنان باب دشمنی گشوده ماند, حتی از سوی آنان که خود در پذیرش خلافت از جانب علی(ع) نقش آفریدند.
[h=3]خلافت علی(ع)[/h] خلیفه سوم, در ذی حجه سال 35 هجری در مدینه, به دنبال شورشی که خود در برپایی آن نقش داشت, کشته شد.3 سیل جمعیت, به سوی علی(ع) راه افتاد و او را تنها فرد شایسته آن دانستند. در پیشاپیش همگان, طلحه و زبیر بودند. گفته اند, طلحة بن عبیدالله, نخستین کس بود که با علی(ع) بیعت کرد و حتی بیعت مهاجران را نیز متعهد شد. پس از او, زبیر بن عوام و دیگر اصحاب رسول خدا, دست همراهی و بیعت به سوی علی(ع) دراز کردند.4
با این بیعت, دیگر مهاجر و انصار, جز شماری اندک, خلافت امام را پذیرفته و بیعت کردند, هر چند از طلحه و زبیر ذکر شده که مدّعی بیعت از روی اجبار شدند, نه اختیار.5 امّا دیگر داده های تاریخی6 و نیز سخن امام در نهج البلاغه, غیر این را می رساند.
امام در خطاب به آن دو می گوید:
(همچون ماده شتر, که به طفل خود روی آرد, به من رو آوردید و فریاد بیعت! بیعت! برآوردید. دست خود را باز پس بردم, آن را کشیدید, از دستتان کشیدم به خود برگردانیدید.)7
البته آن شمار اندکی که از بیعت با علی(ع) سرباز زدند,بیش تر از سر نادانی و گرفتاری در بند پیامدهای دوران 25 ساله, بود. به همین جهت از امام می پرسند:
(چه کسانی از بیعت تخلّف کردند؟
می گوید: (اینان از حق نشستند و باطل را نیز یاری نکردند.)8
خلافت امام(ع) با همراهی مسلمانان, استوار شد. چیزی نگذشت که مخالفتها آغاز و به ستم, علیه آن حضرت, دستانها و ترفندها چیده شد, که راز و رمز آن, بر کسی پوشیده نبود. اول کسانی که آشکارا به ستیز برخاستند, همان دویی بودند که به اصرار امام را برای بیعت خواندند. دشمنی آن دو به بیعت شکنی و سرانجام به طراحی نبردی انجامید که به جمل شهرت یافت.
[h=3]جنگ جمل[/h] براساس روایات و اخبار تاریخی, چون علی(ع) به خلافت رسید, بر دو اصل پای فشرد:
الف. احیای سنّت پیامبر(ص) و اجرای احکام اسلامی.
ب. برپایی عدالت اجتماعی.
بدین منظور, از نخستین کارهایی که انجام داد, از کار برکنار کردن کارگزاران خلیفه پیشین به جز ابوموسی اشعری و به کار گماردن شایستگان بود.
طلحه و زبیر به نزد وی آمده, گفتند:
(انّه قد نالتنا بعد رسول اللّه جفْوة, فاشترکنا فی امرک!)9
پس از رسول خدا, بر ما جفا شد, اکنون ما را در کار خود شریک کن.
امام در پاسخ فرمود:
[h=3](أنتما شریکای فی القوّة والاستقامة و عونای علی العجز والأود.)10[/h] شما در نیرومندی و راستی دو شریک منید و بر ناتوانی و گرانباری دو یاور من.
پس از آن که آن دو چنین پاسخی از امام(ع) شنیدند, دریافتند که در دستگاه خلافت آن حضرت, جایی نخواهند یافت. از این روی, از امام خواستند که اجازه دهد, عمره گزارند.
امام(ع) گفت:
[h=3](واللّه ما ارادا العمرة ولکنّهما ارادا الغدره.)11[/h] آن دو عمره اراده نکرده اند, بلکه پیمان شکنی اراده آنهاست.
به هر حال, آن دو به سوی مکه رفتند و با عایشه, همسر پیامبر(ص) که چون شنیده بود علی(ع) پس از عثمان به خلافت رسیده, از میان راه به مکه بازگشته بود, دیدار کردند و از او خواستند تا به خون خواهی عثمان برخیزد. عایشه نیز با آنان همراه شد.
این سه تن, بر آن شدند تا به شام رفته و با همدستی معاویه کاری را پیش گیرند. امّا عبداللّه بن عامر رأیشان را زد و آنان را به بصره متوجه ساخت.12 در میان راه, وقتی عایشه به ماء الحوأب رسید و صدای سگان آنجا را شنید, به یاد سخنی از پیامبر(ص) افتاد که وی را از آن پرهیز داده بود. عایشه خواست برگردد, که همراهان چهل گواه آوردند که این جا ماء الحوأب نیست. بدین گونه حرکت ادامه یافت. آنان به بصره رفته و کارگزار امام علی(ع) عثمان بن حنیف را به حیله ای فریفته و در بند کردند, ریش سبیل, مژه ها و ابروانش را کندند و بیت المال را به غارت بردند. چون خبر به امام رسید, از مدینه خارج شد و با کمک خواهی از دیگران, به سوی بصره حرکت کرد و در جمادی الآخر سال 36 هـ.ق. با آنان رو به رو شد امام(ع) کوشید تا آنان را به همراهی و صلح وادارد, امّا نشد. سرانجام, طلحه به دست مروان بن حکم کشته شد و زبیر در گفت وگویی با علی(ع) پشیمان شد و خواست برگردد که از سوی فرزندش به ترسویی متهم شد و سرانجام, عمرو بن جرموز تمیمی او را به جرم این که عایشه را برانگیخت و خود می گریزد, کُشت.13 بدین گونه جنگ جمل با کشتار 13 هزار نفر در 15 روزپایان یافت.14
امام(ع) جنگ جمل را چنین ترسیم می کند:
(خدایا! آن دو ـ طلحه و زبیر ـ پیوند مرا گسستند; بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را به جنگ من فراهم آوردند. پس آنچه را بستند, بگشا! و آنچه را محکم کرده اند, پایدار مفرما و نافرجامی آنچه را آرزو کردند و آنچه انجام دادند, به آنان بنما. پیش از آغاز کشتار, از آن دو خواستم تا دست به جنگ نگشایند ـ و به جمع مسلمانان درآیند ـ و به هنگام گیرودار, انتظار بردم, لکن نعمتی را که نصیب شان شده بود, نپذیرفتند و عافیت را باز گرداندند.)15
و در جایی دیگر می گوید:
[h=3](فخرجوا یجرون حرمة رسول اللّه, کما تجرّ الامةُ عند شرائها متوجّهین بها الی البصرة, فَحَبسا نساءَهما فی بیوتهما و ابرزا حبیس رسول اللّه, صلّی اللّه علیه وآله, لهما ولغیرهما فی جیش ما منهم رجل الاّ وقد اعطانی الطاعة وسمع لی بالبیعة طائعاً غیر مکره, فقدّموا علی عاملی بها و خُزَّان بیت المال المسلمین وغیرهم من اهلها. فقتلوا طائفة صبْراً وطائفةً غدْراً.)16[/h] بیرون شدند و حرم رسول خدا را با خود این سو و آن سو کشاندند, چنانکه کنیزکی را به هنگام خرید کشانند او را با خود به بصره بردند و زنان خویش را در خانه نشاندند. آن را که رسول خدا در خانه نگاهداشته بود, و از آنان و جز آنان بازداشته, به این و آن نمایاندند; با لشکری که یک تن از آنان نبود که در طاعت من نباشد. پس بر فرمان گزار من در بصره و خزانه داران مسلمانان, و مردمی جز آنان تاختند. بعضی را بازداشتند و کشتند, و بعضی را به نیرنگ دستخوش کشتن ساختند.
نبرد جمل که نخستین ستیز آشکار رقیبان و دشمنان علی(ع) بود, به شکست آنان پایان یافت; امّا آنچه که موجب این حرکت شده بود, جای پژوهش دارد.
[h=3]سببها و انگیزه های عهدشکنی و ستیزه جویی اهل جمل[/h] از آنچه در باب نبرد جمل گفته آمد, کم وبیش راز و رمز دشمنی طلحه و زبیر, و دیگران با علی(ع) آشکار شد و اکنون زوایای آن را می شکافیم, تا این فراز از تاریخ بهتر روشن شود:
1. بلند پروازی طلحه و زبیر, دو طراح اصلی نبرد:
امام(ع) می گوید:
[h=3](لقد أتلعوا اعناقهم الی امرٍ لم یکونوا أهلَه, فوقصوا دونَه.)17[/h] آنان برای کاری که در خور آن نبودند, گردن افراشتند ناچار گردنهاشان شکسته, دست باز داشتند.
طلحه و زبیر که در دوره سه خلیفه پیشین به عنوان اصحاب رسول خدا از جایگاه و مقامی ارج مند برخوردار بودند, به گمان این که در دوره امام علی(ع) نیز از چنین منزلتی بهره می برند, با آن حضرت بیعت کردند, امّا در آغازین روزهای خلافت دریافتند که با او نمی توان دادوستدی سیاسی داشت. بنابراین, ادامه حضور و همراهی با امام(ع) برایشان ممکن نمی نمود, چاره کار آن بود که به گونه ای عمل کنند تا به عهدشکنی, که حتی نزد عربان غیرمسلمان سخت مورد نکوهش بود, متّهم نشوند; از این روی, به خون خواهی عثمان, که امری به ظاهر دینی بود, تمسّک جستند و همسر پیامبر(ص) را نیز به تأیید رفتار خویش, با خود همراه کردند.
2. عدالت ورزی علی(ع) و دنیاخواهی اهل جمل: امام(ع) که بر اصل عدالت اجتماعی پای می فشرد و همگان را در بخشش برابر می دانست و حتی برای موالی چون عرب اصیل سهمی قرار می داد, برای آنان که بویژه در دوره عثمان, مال و ثروتی اندوخته بودند18 و همچنان برای خویش فزون تر می خواستند, پذیرفتنی نبود, حتی روزی با آن حضرت در این باب گفت وگو کردند. امام چوبی از زمین برداشت و آن را میان دو انگشت خود نهاد و گفت: تمام قرآن را تلاوت کردم و برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برتری نیافتم.19
این عمل و سخن, به کام بسیاری تلخ بود, و در پی آن بودند تا جریانها را به زمان پیش باز گردانند:
[h=3](وانّما طلبوا هذه الدّنیا حسداً لمن افاءها اللّه علیه, فأرادوا رد الامور علی ادبارها.)20[/h] آنان این دنیا را طلبیدند. چون بر آن کس که خدا آن را بدو ارزانی داشته حسد ورزیدند. می خواهند کار را به گذشته بازگردانند و بار دیگر ما را از حکم برانند.
ابن ابی الحدید, ماجرای خرده گیری طلحه و زبیر را به تقسیم عادلانه امام(ع) به شرح یاد می کند و می نویسد:
(علی, بیت المال را در میان مسلمانان تقسیم کرد و برای هر یک, سه دینار بخشید و برخلاف دوران خلافت عمر و عثمان, علی, همه مسلمانان را, از عرب و عجم, برابر و یکسان قرار داد. طلحه و زبیر, به عنوان اعتراض به روش مساوات علی, از این تقسیم عادلانه, تخلف ورزیدند و سهم خود را تحویل نگرفتند.
علی, آنان را نزد خود خواند و گفت: شما را به خدا, مگر این نبود که شما به پیش من آمدید و از من خواستید که زمام خلافت را به دست بگیرم, در صورتی که من از پذیرفتن آن ابا و اکراه داشتم؟
گفتند: آری.
علی گفت: مگر شما بدون اجبار و اکراه و با اختیار خود, با من بیعت نکردید و امور خلافت و زعامت مسلمانان را بر من تسلیم و واگذار نکردید؟
گفتند: آری.
علی گفت: پس چه خلافکاری در من مشاهده نموده اید که راه اعتراض و مخالفت با من را در پیش می گیرید؟
گفتند: یا علی! تو خود بهتر می دانی که ما نسبت به سایر مسلمانان, دارای سابقه و فضیلت هستیم و ما با تو, به این امید بیعت نمودیم که بدون مشورت ما, به کارهای مهم و امور مملکتی اقدام نخواهی کرد و در کارهای مهم, ما را مشاور خود قرار خواهی داد, ولی حالا می بینیم بدون مشورت ما, به کارهای مهم اقدام می کنی و بدون اطلاع ما, بیت المال را به طور مساوی تقسیم می نمایی.
علی گفت: طلحه و زبیر! شما در کارهای کوچک, خورده گیری می کنید و از مصالح مهم چشم پوشی می نمایید و مصالح اجتماعی و سرنوشت امت اسلامی را فدای مصالح شخصی خود می کنید, به سوی خدا توبه کنید, شاید خدا توبه شما را بپذیرد.
طلحه و زبیر! به من بگویید که آیا من شما را از حق مسلّم تان محروم ساخته, ستمی بر شما داشته ام؟
گفتند: معاذ اللّه که از تو ستمی سربزند.
علی گفت: آیا از این ثروت و بیت المال, قسمتی بر خودم اختصاص داده ام و سهم بیش تری برداشته ام.
گفتند: نه. به خدا سوگند, چنین عملی از تو سر نزده است.
علی گفت: آیا برای فردی از مسلمانان, پیش آمدی نموده است که من به حکم آن جاهل بوده ام; و یا در اجرای آن حکم, ضعف و سستی از خود نشان داده ام؟
گفتند: نه به خدا سوگند.
علی گفت: پس در حکومت من چه دیدید که راه مخالفت می پیمایید و خود را از اجتماع مسلمانان برکنار می سازید.
گفتند: تنها چیزی که ما را از تو رنجیده خاطر, و به حکومت تو بدبین ساخته است, مخالفت تو با روش خلیفه دوم, عمر بن خطاب می باشد, که در تقسیم بیت المال, سابقه افراد و فضیلت آنان را در نظر می گرفت و به هر کسی به مناسبت موقعیت و مقامش, سهمی می داد; امّا تو, همه مسلمانان را مساوی قرار داده و امتیاز ما را نادیده گرفتی, در صورتی که این ثروتها, با شمشیرهای ما و در اثر فعالیتها و جانبازیهای ما به دست آمده است, چگونه سزاست, آنان که اسلام را به اجبار و از ترس شمشیرهای ما پذیرفته اند, با ما یکسان و برابر باشند؟
علی گفت: امّا مسأله مشورت و هم فکری با شما در امور خلافت, من که به خلافت علاقه و رغبتی نداشتم, شما بودید که مرا به سوی آن خواندید و با اجبار بر مسند خلافت نشاندید و من نیز از اختلاف و پاشیدگی مسلمانان, بیم کردم. این مسؤولیت را پذیرفتم. وقتی هم این مسؤولیت را به عهده گرفتم, به کتاب خدا, قرآن و سنت و روش پیامبر اکرم(ص) مراجعه کردم و حکم هر موضوع و مسأله را از آنها به دست آوردم و نیازی به نظریه و مشورت شما نداشتم, تا از فکر شما در امور خلافت استمداد کنم و همان قرآن و سنت, مرا از استمداد کردن از دیگران مستغنی نمود.
آری, اگر روزی امر مهمی پیش بیاید, که حکم آن در قرآن و سنت پیدا نشود و خود را محتاج مشورت ببینم, با شما, مشورت خواهم نمود.
و امّا مسأله تقسیم بیت المال و مساواتی که در میان مسلمانان قرار دادم: این نیز, روش اختصاصی من نبود, و من اولین کسی نیستم که این رفتار را پیش گرفته باشم. من و شما, در زمان رسول خدا(ص) بودیم و روش او را دیدیم که همیشه بیت المال را به طور مساوی تقسیم می کرد و کوچک ترین امتیازی در این باب, بر کسی قائل نمی گردید.
علاوه بر این, حکم این مسأله, در کتاب خدا نیز آمده است که ما را به مساوات و برابری دعوت و امتیازات بی جا را لغو می نماید. این قرآن است که در پیش روی شماست و دستوراتش, همیشگی است و کوچک ترین سخن باطل و ناروا بر آن راه نخواهد داشت.
و امّا آنچه شما می گویید که: این بیت المال به وسیله شمشیرهای شما به دست آمده و باید بدین لحاظ, امتیازی برای شما قائل گردید. در گذشته نیز کسانی بودند که با جان و مال به اسلام یاری نمودند و غنائمی به دست آوردند, با این حال, رسول خدا(ص) در تقسیم بیت المال, برای آنان نیز, امتیازی قائل نگردید و سبقت در اسلام و فعالیت آنان, باعث این نبود که سهم بیش تری به دست آرند.
آری, این جانبازی و عمل شایسته آنان, حتما در پیشگاه خداوند, مورد نظر بوده, در روز جزا به پاداش عمل نیک شان خواهند رسید.
خدای می داند که من نسبت به شما و سایر مسلمانان, جز این وظیفه ای بر خود نمی دانم.)21
به همین جهت, از امارت امام ناخشنود شده و تمامی تلاش خویش را به کار گرفتند و با همدستی دیگران, بر آن شدند تا وی را از کرسی خلافت به زیر کشند که تنها در این صورت بود که می توانستند به زندگی کام جویانه خویش ادامه دهند.
امام, با دریافت این انگیزه, می گوید: همبستگی و پیوند اینان, تنها ناخشنودی از زمامداری من است. یعنی تنها چیزی که اهل جمل را به هم پیوند داده است (نه) گفتن به حکومت علی(ع) است, نه چیز دیگر. این قضیه هر چند امر شخصی دیده می شود. امّا پایه های نظام اسلامی را لرزاند; از این روی امام می فرماید:
(من شکیبایی می ورزم, چندانکه از پراکندگی جمعیت شما نترسم; چه اگر آنان این رأی سست را پیش برند, رسته کار مسلمانان از هم بگسلد.)22
[h=3]3. پای فشردن امام بر اصول:[/h] (وان معی لبصیرتی ما لَبَسْتُ ولالُبِسَ علیَّ وإنَّها لَلفئة الباغیه فیها الحما والحمة والشبهة المغدفه وإنّ الامر لواضح وقد زاح الباطل عن نصابه وانقطع لسانه عن شَغَبِه.)23
همانا حقیقت بینی من, با من همراه است. اینان گروهی هستند ستمکار ـ تیره درون زیانبار ـ چون لای تیره و عقرب جرّار. در شبهتی چون شب تیره گرفتار, حالی که حقیقت پدیدار است و باطل از حریم آن رانده و زبانش از فریاد بریده و در کام مانده.
امام براساس بینش دینی و معرفت الهی خویش, پیش می رود و اصرار دارد که برای اجرای عدالت و بِه سامانی جامعه, از هیچ تلاش باز نمی ایستد و به این منظور اعلام می کند:
[h=3](واللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء وملک به الاماءَ لَرددتهُ فانّ فی العدل سعةً ومن ضاقَ علیه العدل فالجور علیه اضیق.)24[/h] به خدا اگر بینم که مَهر زنان, یا بهای کنیزکان رفته باشد, آن را باز می گردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد, ستم را سخت تر یابد.
این نگرش امام و پایداری بر آن, برای افرادی که به دوران خلافت عثمان به میدان آمده و قدرتی یافته بودند25 خوشایند نبود. بنابراین می کوشیدند تا با متهم ساختن آن حضرت به کشتن عثمان, وی را از ادامه تلاش بازدارند.
امام(ع) نیز با کشف این ترفند, در برابر افترای کشتن عثمان, بی هیچ تردیدی سخن می گوید و هرگز از دستاویزهای آنان (اهل جمل) نمی هراسد و به گونه رسمی بیان می کند: آنان خود در خون عثمان شریکند, چرا که در حمایت از او کوتاهی کردند.
این نکته جالب است که در مدت چهل روزی که عثمان در محاصره بود, طلحه زمام امور را در دست داشت و بر مردم نماز می گزارد و حتی آن چنان بر اوضاع سلطه یافت که خزانه ملت, در اختیارش قرارگرفت.26 و این حکایت از آن دارد که دشمنی او و دیگران با علی(ع) در غیر آن چیزی است که ادعا می کنند.
آنان در رویارویی با علی به ستمگری وارد شدند و به هرگونه ممکن در تخریب شخصیت حضرتش برآمدند; چرا که پافشاری او بر اصول و ارزشها, خوشایند آنان نبود. امام, عمل اینان را به انگیزش شیطان می داند چون از مسلمان خردمند بروز چنین عملی ناممکن می نماید:
[h=3](واللّه ما أنکروا علیّ مُنکَراً ولاجعلوا بینی وبینهم نصفاً وانّهم لَتطلِبُون حقاً هم ترکوه ودماءً هم سفکوه.)27[/h] به خدا که دامن مرا به گناه آلودن نتوانستند, و میان من و خود, انصاف را کار نبستند. آنان, حقی را می خواهند که خود واگذاردند و گریختند و خونی را می جویند که خویشتن ریختند.
بلاذری می نویسد:
(هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) از نظر مخالفت و ستیزه با عثمان, به پای طلحه نمی رسید. وی, از رسیدن آب به خانه عثمان جلوگیری می کرد و نمی گذاشت آب آشامیدنی به آن جا برسد.)28
با این بیان جای هیچ گمانی باقی نمی ماند که انگیزه مخالفت اهل جمل با امام, هرگز خون خواهی عثمان و حق طلبی نبود, بلکه هراس از چیزهایی بود که علی(ع) را در جامه عمل پوشاندن به آنها سخت پای بند می دانستند.
4. رقابت در دستیابی به قدرت: این عنصر, شاید بیش از هر چیز دیگری در شعله ور ساختن نبرد جمل, کارگر بود. طلحه و زبیر, که با پیشاهنگی در اسلام, از زمان رسول خدا جایگاهی دینی و اجتماعی یافته بودند و در زمان آن حضرت, به عنوان نزدیکان به او, محترم شمرده می شدند و در زمان ابوبکر نیز محوریتی داشتند, با قرار گرفتن در شورای شش نفره خلافت از سوی عمر, به عرصه ای در آمدند که هرگز با وجود علی(ع) شایسته آن نبودند.
این کار خلیفه, این گونه وانمود شد که دست کم شش تن از اعضای شورا, شایستگی خلافت را دارند! هر چند از پیش روشن بود که رقابت جدی تنها بین دو کس خواهد بود; امّا توقع دیگر اعضا, به شدت اوج گرفت و در دیده دیگران نیز چنین پنداری پیش آمد که تمامی اعضای برگزیده خلیفه دوم, در مقامی هستند که می توانند به عنوان خلیفه مسلمانان مطرح شوند. این نگاه, خلیفه سوم را سخت بیمناک و هراسناک ساخته بود; از این روی, پس از خلافت به شماری از آنان, بویژه به طلحه و زبیر, که داعیه قدرت در آن دو بیش از دیگران بود, امتیازهای ویژه می داد که به شهادت تاریخ, این دو, با استفاده از جایگاهی که در نزد خلیفگان, از جمله سوّمی داشتند, درهمها و دینارها گرد آوردند و ثروتها انباشتند و زندگی پرزرق و برقی برای خود سامان دادند.29
امام پس از روی کار آمدن و به دست گرفتن خلافت, بی توجه به جوّ تبلیغی و سیاسی و با در نظر داشت سنّت رسول خدا(ص) و احکام الهی, به عدالت گری پرداخت و برای هیچ کس در مقام اجتماعی, امتیازی ویژه, قایل نشد. این امر برای طلحه و زبیر, که در ردیف دیگر مسلمانان قرار گرفته بودند, در خور پذیرش نبود; چرا که آنان بر این باور بودند که در دستگاه خلافت علی(ع) همچون زمان عثمان, از حقی ویژه برخوردار شوند, بنابراین تنها راه چاره آن بود که با دشمنی و ستیز با علی(ع) هم گذشته خویش را توجیه کنند و هم از سخت گیری آن حضرت بکاهند.
طبری در برتری جویی طلحه می نویسد:
چون او از هرگونه امتیازی ناامید شد, این مَثَل معروف را بر زبان راند:
(ما لنا من هذا الامر الا کلحسة الکلب انفه. بهره ما از این کار, به اندازه بهره ای است که سگ از لیسیدن دماغش می برد.)30
حس مقام جویی و رقابت در قدرت, نه تنها میان آن دو با امام, که حتی بین خودشان نیز وجود داشت. آن دو وقتی به اتفاق عایشه به بصره رفتند, بر سر امامت نماز با یک دیگر به رقابت و جدال پرداختند, تا آن جا که می رفت به ستیزه بیانجامد.
ییعقوبی می نویسد:
(هر یک جامه دیگری را می کشید تا وقت نماز از دست رفت و مردم فریاد زدند نماز ای اصحاب محمّد, عایشه گفت: روزی محمد بن طلحه و روزی عبداللّه بن زبیر نماز بخواند.)31
این کشمکش در خودنمایی و اقتدارجویی, آنان را به دشمنی با امام(ع) برانگیخت.
خلاصه آن که جنگ جمل زاییده خشم و دشمنی شماری از مدعیان قدرت و ثروت, علیه حق و عدالت بود. علی(ع) نیز به حکم وظیفه و تکلیف دینی, چنانکه پیامبر(ص) بدو فرموده بود32, به کارزار با آنان پرداخت و به روشنی اعلام کرد:
(من تا زنده ام, به یاری جوینده حقّ, روی گردان از آن را می زنم و با فرمانبردار یکدل, نافرمان بد دل را; که به خدا سوگند, پس از رحلت رسول(ص) تا امروز, پیوسته حق مرا بازداشته اند و دیگری را بر من مقدم داشته اند.)33
پایان نبرد جمل و سرکوبی دسته ای از بدخواهان, آغاز ستیزه های دیگری بود. آنچه بیش از همه, عرب را به دشمنی وا می داشت, رقابتهای قومی و قبیله ای بود که پس از ظهور اسلام, اندک زمانی رو به افول نهاد, امّا چیزی نگذشت که دوباره سربرآورد. هم اینک بزرگ ترین مدّعی قدرت, وابسته به عنصر اموی, در شام کمین کرده است تا رقیب خود را که از تیره (هاشم) است, از میدان بیرون کند. معاویه که هرگز خود را برابر و همسان با امام علی(ع) نمی دانست, پس از کشته شدن عثمان و نیز نبرد جمل, حربه هایی یافت که با آن می توانست توده ای ناآگاه را به مبارزه با علی(ع) بکشاند.
علامه عسکری, پیامدهای جنگ جمل را چنین بر می شمرد:
(1. یکی از میوه های تلخ جنگ جمل شعله ور گشتن آتش جنگ صفّین بود; زیرا جنگ صفّین در واقع دنباله جنگ جمل و یکی از آثار شوم آن است. این دو جنگ, با نخ محکمی که ابتدای آن در کنار بصره و انتهایش در صفّین باشد, به هم پیوسته بود.
2. قیام به خون خواهی عثمان از طرف عایشه, طلحه وزبیر, موجب شد که معاویه خلافت را در میان خاندان خود موروثی کند و انتقال آن را به خاندان دیگر ناممکن سازد.
3. نتیجه ناگوار دیگر آن, پیدایی جنگ نهروان است چون جنگ جمل و سپس صفّین, در روح مردم بدبین, تنگ نظر و کوته فکر آثار بدی گذاشت به طوری که به دیگران به دیده عداوت و تکفیر می نگریستند.)34
[h=3]جنگ صفّین[/h] قضایای به وجود آمده, زمینه مناسبی برای معاویه فراهم ساخت. وی که از پیش, در پی پدیدآوردن حکومتی در کنار خلافت, در تلاش و تکاپو بود, با کشته شدن عثمان و نبرد جمل, بهانه ای به ظاهر دینی و مشروع یافته بود, تا به انگیزش توده های مردم بپردازد. او با طرح ستمدیدگی عثمان و بایستگی خون خواهی او, به رایزنی پرداخت و از سران و بزرگان نیز خواست تا او را در این امر یاری رسانند, چنانکه برای برانگیختن سعد بن ابی وقاص, به وی چنین نوشت:
(همانا سزاوارترین مردم به یاری عثمان, اهل شوری از قریش اند, همانا که حق او را پایدار ساختند و او را بر جز او برگزیدند, و راستی که طلحه و زبیر او را یاری نمودند و آن در شوری شریک تو و در اسلام نظیر تو اند. امّ المؤمنین هم برای این کار بی دریغ شتاب ورزید. اکنون توهم آنچه را پسندیده اند, ناخوش مدار و آنچه را پذیرفته اند رد مکن.)35
هر چند سعد در پاسخ وی اندکی به انصاف سخن گفت و نوشت:
(امّا بعد, همانا عمر در شوری وارد نکرد, مگر کسی را که خلافت او را روا باشد. پس هیچ کدام از ما از دیگری سزاوارتر به آن نبود, مگر به این که بر او اتفاق کنیم.
جز آن که علی هر چه در ما بود در او بود و آنچه در او بود, در ما نبود. امّا طلحه و زبیر پس اگر در خانه خود مانده بودند, برای آن دو بهتر بود و خدا امّ المؤمنین را هم بیامرزد.)35
و به این گونه بر آن شد تا معاویه را از طرح و نقشه ای که اجرای آن را در نظر داشت, بازدارد امّا معاویه همچنان به حرکت خویش ادامه داد و با عَلَم کردن پیراهن خون آلود عثمان نقشه شوم و ویرانگری را طراحی کرد. او برای برانگیختن مردم, پیرمردانی ریش سفید را در مسجد دمشق به گریه و زاری واداشت و با سخنرانی و اعلام خود به عنوان ولی دَمْ, افراد را برای خون خواهی آماده کرد و از این راه و با این ترفند, سپاهی از شامیان فراهم ساخت و به سوی امام و برای جنگ با آن حضرت, حرکت کرد.
امام چون از توطئه شامیان آگاهی یافت, سپاهی را سازمان داد و برای رویارویی, به سوی شام حرکت کرد. دو سپاه در ربیع الاول سال 36 هجری36 یا در صفر سال 37هجری37, در منطقه صفّین رویارو شدند.
امام برای این نبرد, لشکری بزرگ با خود همراه کرد, چون می دانست معاویه با ترفندی که به کار بسته و تبلیغاتی که انجام داده است, گروهی را با خویش دارد که مقابله با آنان آسان نیست, همچنین این نبرد در نگاه حضرت, پیکاری با ستمگران است که تنها راه چاره آن, ریشه کن کردن آنان است, چنانکه در نامه به کارگزار خویش در بحرین می نویسد:
(من می خواهم سر وقت ستمکاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشی, چه تو از کسانی هستی که از آنان در جهاد با دشمن, یاری خواهند و بدیشان, ستون دین را برپادارند.)38
در نبردگاه صفّین در کنار فرات, دو لشکر با یک دیگر رو به رو می شوند. امام(ع) براساس دستورات اسلامی, از پیش تازی در شروع جنگ, می پرهیزد و به لشکر خود فرمان می دهد تا زمانی که آنان پای به میدان ننهادند, آغازگر جنگ نباشند و حتی زمانی که دشمن بر آب فرات دست می یابد و بهره گیری از آن را بر سپاه امام می بندد, آن حضرت با تاکتیکی که ویژه چون اوست, بر آب دست می یابد, امّا هرگز بسان آنان, رفتار نمی کند. امام در نامه ای به معاویه می نویسد:
(ما عمل بد تو را به بدی کیفر نمی دهیم. ما و شما در استفاده از آب برابریم, بیایید و آب بردارید. آب برای استفاده همگان است.)39
امام با این گونه رفتارها, در صدد روشن گری آنان است که به غفلت و گمراهی در افتادند. امّا معاویه همچنان بر شعله ور کردن جنگ پا می فشارد. امام برای جلوگیری از خون ریزی و کشتار, از معاویه می خواهد تا در نبردی تن به تن تکلیف کار را یک سره کنند:
(وقد دعوت الی الحرب, فدع الحرب جانباً واخرج الیّ واعف الفریقین من القتال لتعلم ایّنا المرین علی قلبه والمغطّی علی بصره.)40
خواهان جنگی؟ پس مردم را به یک سو بگذار و خود رو به من آر! و دو سپاه را از کشتار بزرگ معاف دار! تا بدانی پرده تاریک بر دلِ کدام یک از ما کشیده است و دیده چه کسی پوشیده.
علی(ع) با این پیشنهاد و خلوص و ایمان و پاکی خویش را می نماید; امّا معاویه که به انگیزه دیگری به میدان آمده, از نبرد تن به تن سر باز زد و امام همچنان با واپس انداختن جنگ و درنگ, در پی آگاهاندن مردم و اصلاح آنان است تا شاید از این راه, نور حقیقت را در دل آنان بتاباند.41
امام پیشنهاد می کند تا در آرامش به چاره جویی و درمان بپردازند و با جنگ قوام و انسجام کار مسلمانان سستی نیابد; امّا معاویه و یارانش, تنها راه را نبرد و ستیز دانستند. در نتیجه (جنگ درگرفت و پایدار گردید و آتش آن برافروخت و سرکشید.)42
روزهایی این جنگ ادامه داشت و شماری از بهترین دوستان امام در این نبرد به شهادت رسیدند.43 جنگ می رفت که به سود حضرت علی(ع) پایان یابد که عمروعاص حیله ای اندیشید و با برافراشتن قرآن, لشکر امام را به داوری براساس آن خواندند. مردم از جنگ دست کشیده و عرصه را بر امام تنگ گرفتند و از او خواستند, صلح را بپذیرد و با گزینش حکمین, قضیه را پایان دهند.
در سپاه علی(ع) شماری از جاسوسان معاویه حضور داشتند که پذیرش داوری را تنها راه حل نشان می دادند. اشعث بن قیس کندی از جمله آنان بود که مدعی بود آنان مردم را به حق دعوت کرده اند.
امام گفت:
(اینان با شما فریب کاری کردند و خواستند شما را از خود بازدارند. اشعث گفت: به خدا سوگند باید پیشنهاد ایشان را بپذیری یا تو را به آنان تسلیم می کنیم.)44
بدین گونه امام به حکمیّت تن داد.
در باب انتخاب داور, امام بر آن بود تا عبداللّه بن عباس یا مالک اشتر را برگزیند; امّا دستهای پنهان و حیله گر دستگاه معاویه, از آستین گروهی از یاران امام برآمد و تنها ابوموسی را که با او دشمنی داشت, نامزد داوری کرد و آن حضرت نیز به ناچار پذیرفت.
از سوی معاویه عمروعاص به میدان آمد. آن دو پیمانی نوشتند که سر سال در اَزْرُح درباره امت رأی خویش را اعلام کنند. بدین گونه مردم پراکنده شدند, در حالی که معاویه با احساس پیروزی و الفت و امام با اختلاف و نارضایتی یاران همراه بود.
امام نبرد با معاویه را تنها راه حفظ سنت محمّدی(ص) می دانست, چنانکه خود می گوید:
[h=3](وقد قَلَّبْتُ هذا الامر بطنه وظهره, فما وجدتنی یسعنی الاّ قتالهم او الجحود بما جاء به محمد, صلّی اللّه علیه وآله, فکانت معالجة القتال اهون علیّ من معالجة العقاب و موتات الدنیا, اهون علیّ من موتات الآخره.)45[/h] پشت و روی این کار را نگریستم و دیدم, جز این رهی نیستم [راهی نیست مرا] که جنگ با آنان را پیش گیرم, یا آنچه را محمد, صلّی اللّه علیه وآله, برای من آورده است, نپذیرم. پس پیکار را از تحمل کیفر آسان تر, دیدم و رنج این جهان را بر کیفر آن جهان برگزیدم.
هر چند با فتنه و ترفندی که رخ داد, آنچه امام در پی آن بود, به حقیقت نپیوست.
دو داور, ابوموسی اشعری و عمروعاص, و جمعی از اصحاب رسول خدا براساس پیمانی که بسته بودند, در شعبان سال38 در ازرح گردآمده, تا نظر خویش را اعلام کنند. عمروعاص که در طول گفت وگوها, همیشه, ابوموسی را به بهانه برتری در سنّ پیش می داشت, در این جا نیز گفت:
(من, هرگز بر تو پیشی نخواهم گرفت, چون تو از نظر هجرت و سنّ, از من برتری.)
بدین گونه ابوموسی به منبر فراز رفت و پس از حمد و سپاس خدا, گفت:
(ای مردم! ما در کار این امت نگریستیم و دیدیم هیچ چیز کارسازتر و التیام بخش تر از آن نیست که کارهای امّت به اختلاف نکشد. بنابراین, رأی من و همتایم, عمرو, بر این قرار گرفت که علی و معاویه را خلع کنیم و تعیین آینده این امر را به شورایی از مسلمانان بسپاریم که هر کس را خوش دارند به ولایت امور خویش گمارند.
اینک من, علی و معاویه را خلع کردم. شما خود, کار خویش را به دست گیرید و هر کس را شایسته می دانید, به ولایت بر خود گمارید. پس به کناری رفت و نشست.
آن گاه, عمروبن عاص, در جای او ایستاد و خدا را سپاس و ستایش کرد و سپس گفت:
این مرد, آنچه شنیدید, بگفت و مولای خود را خلع کرد. من نیز, مولای او را, همچنان که او, وی را خلع کرد, خلع کردم و مولای خود, معاویه را [بر خلافت] استوار می دارم. وی, دست نشانده و دوستدار عثمان و خواستار انتقام خون او, و شایسته ترین مردم بدین مقام است.
ابوموسی به او گفت: خدایت کامروا نکند که به غَدْر ناپیمانی کردی و فجور ورزیدی, به راستی در مَثَل به سگ مانی که:
(ان تحمل علیه یلهث او تترُکه یَلهَثْ.)
اگر او را تعقیب کنی و یا به حال خودگذاری, پارس کند.
پس عمرو بدو گفت: راستی را که تو در مَثَل به درازگوش مانی:
(الحمار یحمل الاسفار.)
درازگوشی که کتابی چند بر پُشت کشد.)46
دو حکم و همراهانشان با ناراحتی و دشنام از یکدیگر جدا شدند, بی آنکه که نتیجه ای به دست آورده باشند, جز این که معاویه در ردیف خلیفگان قرارگرفت.
در این نوشتار, بیان جزء جزء جنگ صفّین, هدف ما نیست. آنچه بیان شد, تنها شمایی از آن جنگ بود, تا بتوانیم براساس آن تحلیلی از انگیزه های دشمنی و نبرد معاویه و همراهانش علیه علی(ع) ارائه دهیم. ذکر این نکته لازم است که در فاصله گزینش حکمین تا زمان اعلام رأی, جریان خوارج در رویارویی با علی(ع) پیش آمد که خود مقوله ای سخت, عبرت انگیز و اسفناک است و پس از این بدان می پردازیم.
[h=3]پی نوشتها:[/h] 1. (تاریخ الیعقوبی), احمد بن محمد بن واضح الیعقوبی, ج179/2, دار صادر, بیروت.
2. (اسدالغابه), ج107/3.
3. (تاریخ المدینه المنوره), ج1220/4.
4. (تاریخ الیعقوبی), ج178/2.
5. (طبقات الکبری), ابن سعد, ج22/3.
6. (اسدالغابه), ج107/4.
7. (نهج البلاغه), صبحی صالح, ترجمه دکتر جعفر شهیدی, خطبه135/137, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
8. (اسدالغابه), ج107/4.
9. (تاریخ الیعقوبی), ج180/2.
10. (نهج البلاغه), نامه 64.
11. (تاریخ الیعقوبی), ج180/2.
12. (المعارف), ابن قتیبه208/.
13. (تاریخ الیعقوبی), ج183/2.
14. (طبقات الکبری), ابن سعد, ج22/3 ـ 23.
15. (نهج البلاغه), خطبه 137.
16. همان, خطبه172.
17. همان, خطبه 219.
18. (مروج الذهب), مسعودی, ج332/2 ـ 333.
19. تاریخ الیعقوبی), ج183/2.
20. (نهج البلاغه), خطبه 169.
21. (نقش عایشه در تاریخ اسلام) علامه سید مرتضی عسکری, ترجمه عطا محمد سردارنیا و… ج37/2 ـ 40, مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر, به نقل (شرح نهج البلاغه), ابن ابی الحدید, ج39/7 ـ 41.
22. (نهج البلاغه), خطبه176/16.
23. همان, خطبه 134/137.
24. همان, خطبه 16/15.
25. (تاریخ الخلفا), سیوطی156/.
26. (تاریخ الامم والملوک), جریر طبری, ج117/5.
27. (نهج البلاغه), خطبه 22.
28. (انساب الاشراف), ج81/5 ـ 90.
29. (مروج الذهب), ج332/2 ـ 333.
30. (تاریخ الامم والملوک), ج53/5.
31. (تاریخ یعقوبی), ترجمه محمد ابراهیم آیتی, ج79/2, علمی و فرهنگی.
32. (تاریخ بغداد), ج340/8.
33. (نهج البلاغه), خطبه 6.
34. (نقش عایشه در تاریخ اسلام), ج233/2 ـ 234.
35. (تاریخ یعقوبی), ترجمه محمد ابراهیم آیتی, ج78/2, علمی و فرهنگی.
36. همان78/ ـ 88.
37. (طبقات الکبری), ج23/3.
38. (نهج البلاغه), نامه 42.
39. (وقعه صفّین), ابن مزاحم193/.
40. (نهج البلاغه), نامه 10.
41. همان, خطبه 55.
42. همان, نامه 58.
43. همان, خطبه 182.
44 . (تاریخ یعقوبی), ترجمه محمدابراهیم آیتی, ج2 / 90 .
45. همان, خطبه 54.
46. (وقعه صفّین) 546/ ـ 549, ترجمه پرویز اتابکی756/, علمی و فرهنگی, تهران; (اخبار الطوال119/ ـ 120.

امام علی (ع) در یکی از نامه های نهج البلاغه می فرماید: «آگاه باشید که رهروی محتاج رهبری است تا به او اقتدا کند و از او کسب نور نماید. آگاه باشید که پیشوای شما از پوشاک دنیا به دو لباس کهنه و از خوراک آن به دو قرص نان بسنده کرده است.نمی توانید همانند من رفتار کنید ولی مرا با تقوا و کوشش و عفت و وقار و درستکاری یاری و کمک کنید» (نهج البلاغه، نامه 45).
پس برای رسیدن به سعادت باید مسلمان واقعی بود و اعمال و کردار و گفتار امام را سرلوحه برنامه های خود قرار دهیم و بکوشیم با پرهیزکاری و پاکدامنی و کوشش و درستکاری مولایمان علی(ع) را یاری دهیم و قلب او را از خود شاد نماییم.

✅ خطبه صد و سیزدهم نهج البلاغه

[h=1]قلب، ناموس خداست!![/h]

[h=2]قلب، مخزنی است که مظروفش حبّ الهی است، «مخزن حبّ الهی». گاهی از این ظرف به «دار حق تعالی» تعبیر می کنند. گاهی به «بیت حق تعالی». در روایت به «حرم حق تعالی» تعبیر می کنند.[/h]
[h=2]قلب ها ظروف خدا هستند![/h] قلب یک ظرف است ومعرفت یابی این ظرف به مظروف وابسته است. راجع به قلب روایات متعدّد داریم. کمیل بن زیاد مى گوید: «امیرمومنان على بن ابى طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود: «یا كُمَیْلُ! اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُها اَوْعاها» اى كمیل! این دل ها همانند ظرف هاست؛ بهترین آن ها، ظرفى است كه قدرت حفظ و نگهدارى و گنجایش بیش ترى داشته باشد.
حضرت در این جمله دل هاى انسان ها را تشبیه به ظرف هایى كرده است، و روشن است كه بهترین آن ها، ظرفى است كه گنجایش بیش تر و قدرت حفظ و نگهدارى بهترى داشته باشد. بنابراین قلب و دلى بهترین دل ها است كه گنجایش بیش ترى براى علم و معرفت داشته باشد.
در روایتی دیگر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، آمده که فرمودند: «إنّ لِلّه تعالی فی الارض أوانی ألا فیها القلوب» در زمین، برای خدا ظرف هایی وجود دارد که عبارت از دل ها است.
[h=2]قلب ناموس خدا است![/h] در باب قلب، این ظرف را به اشکال گوناگون تعبیر می کنند. می گویند: قلب، مخزنی است که مظروفش حبّ الهی است، «مخزن حبّ الهی». گاهی از این ظرف به «دار حق تعالی» تعبیر می کنند. گاهی به «بیت حق تعالی».
مومن حقیقی، برای رشد معنوی و حرکت اکتسابی قلب در مسیر نورانی شدن و استقرار ایمان در دل، تنها باید به انسان کامل اقتدا و از سنت او پیروی کند، زیرا انسان تنها به تبع انسان کامل، به هدف نهایی خود می رسد.
در روایت به «حرم حق تعالی» تعبیر می کنند. در روایتی است که «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّهِ»؛ هم ظرف را می گوید و هم مظروف را. تعبیر بعضی از بزرگان از قلب این بود که قلب ناموس الهی است.
[h=2]بهره قلب ها از فیض خدا متفاوت است[/h] فیض خداوند همانند همه صفاتش بى نهایت و نامحدود است، پس چرا بهره انسان ها از فیض خدا متفاوت است؟ ظرف هایى كه انسان ها براى جمع آورى معرفت و استفاده از فیض الهى آورده اند متفاوت مى باشد، بدین جهت بهره آن ها متفاوت است، باران رحمت الهى از آسمان بر همه سرزمین ها نازل مى شود، امّا بهره همه زمین ها یكسان نیست؛ بلكه هر زمینى به اندازه استعداد و وسعتش از باران بهره مى گیرد. پس همان گونه كه این جا مشكل از ناحیه باران نیست، بلكه از ناحیه زمین هاست، آن جا هم مشكل از ناحیه فیض خداوند نیست، بلكه مشكل از ناحیه ظرفیّت ما انسان هاست.
[h=2]انسان کامل؛ مقتدای قلب[/h] در خطبه شانزدهم نهج البلاغه، از علی علیه السلام نقل شده است: «الْیمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِی الْجَادَّةُ عَلَیهَا بَاقِی الْکتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَیهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَةِ هَلَک مَنِ ادَّعَی وَ خابَ مَنِ افْتَری»؛ چپ و راست، گمراهی است، و راه میانه، جادّه مستقیم الهی است که قرآن و آثار نبّوت، آن را سفارش می کند، و گذرگاه سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است، و سرانجام بازگشت همه بدان سُو است. ادّعا کننده باطل نابود شد.» برخی به چپ و راست می زنند. این درست نیست، چون یک راه بیشتر وجود ندارد. اگر می خواهید از نظر اکتسابی، الگوبرداری و کیفیّت سیر معنوی خود به سوی خدا را تنظیم کنید، باید قدم جای پای انسان کامل بگذارید و به او اقتدا کنید. ما در این باره، تنها تبعیت مطلقه از پیغمبر خاتم را جایز می دانیم و بس.
ظرف هایى كه انسان ها براى جمع آورى معرفت و استفاده از فیض الهى آورده اند متفاوت مى باشد، بدین جهت بهره آن ها متفاوت است، باران رحمت الهى از آسمان بر همه سرزمین ها نازل مى شود، امّا بهره همه زمین ها یكسان نیست؛
پس مومن حقیقی، برای رشد معنوی و حرکت اکتسابی قلب در مسیر نورانی شدن و استقرار ایمان در دل، تنها باید به انسان کامل اقتدا و از سنت او پیروی کند، زیرا انسان تنها به تبع انسان کامل، به هدف نهایی خود می رسد؛ یعنی همراه با تبعیّت ظاهریّه، باطن او نیز تابع انسان کامل می شود و به تبع آن موجود الهی، او نیز به مقصد نهایی و مطلوب بی نهایت خود می رسد.
[h=2]قلب، مقدم بر عقل است![/h] اشرف ابعاد وجودی انسان قلب اوست، نه عقلش، بنابراین حشر انسان ها در قیامت براساس کیفیت قلوب آنهاست. دل هر کیفیتی داشته باشد، روز قیامت نیز همان گونه محشور می شود. اگر قلب، تابع انسان کامل باشد، بدنش در قیامت مستوی القامه و به شکل انسان خواهد بود و اگر در دنیا تابع نبود، آنجا هم صورتش مطابق همان چیزی است که تابعش بوده است.


[/HR] منابع:
- نهج البلاغه، خطبه ١٦،حکمت ١٤٧
- بحارالأنوار، ج٧٤، ص٢٠٧
- بحارالأنوار، ج١، ص١٨٨
- بحارالأنوار، ج٦٧، ص٢٥
- امام علی علیه السلام و مدیریت، محمد دشتی
- درسهای آیت الله مجتبی تهرانی ره با تلخیص

در کلامى از امام على (ع) آمده :
«العدل یضع الامور مواضعها؛(1) عدالت هر چیزى را در جایگاه (مناسب) آن قرار مى دهد».

1- نهج البلاغه، حکمت، شماره 437.

✅ خطبه صد و چهاردهم نهج البلاغه

[h=1]محبت اساس تربیت است![/h]

[h=2]روش محبت کارسازترین روش در اصلاح آدمی است و در تربیتی خردمندانه بیشترین نقش به محبت اختصاص می یابد. امیر مومنان علیه السلام در حکمتی والا فرموده است: التودد نصف العقل. دوستی ورزیدن نیمی از خرد است.[/h]

IMAGE(http://img1.tebyan.net/big/1395/04/116196631201502257143228243747866105153180.jpg)

[h=2]محبت چیست![/h] محبت، از میل طبیعى انسان به یک چیز و یا لذت بردن از آن به وجود مى آید؛ به عبارت دیگر، محبت، حالتى است که در دل یک موجود ذى شعور، نسبت به چیزى ایجاد مى گردد که با وجود او، ملایمت و با تمایلات و خواسته هایش تناسب دارد.
[h=2]تربیت محبت آمیز اساس دین است![/h] با توجه به سرشت آدمی و تأثیر پذیری انسان از مهر و دوستی و انزجار فطرت انسان از خشونت، نیکوترین راه و رسم در تربیت آدمی مهرورزی است؛ اساسا ستونهای دین الهی نیز بر دوستی استوار شده است. امیر مومنان علی علیه السلام در ضمن خطبه ای فرموده است:
«ثم ان هذا الاسلام دین الله الذی اصطفاه لنفسه، و اصطنعه علی عینه، و أصفاه خیرة خلقه، و أقام دعائمه علی محبته.» دیگر اینکه این اسلام دین خداست که آن را برای خود گزید، و به دیده عنایت خویش پرورید، و بهترین آفریدگار خود را مخصوص (رساندن) آن (به مردمان) گردانید و ستونهای آن را بر دوستی خود استوار نمود.
بی گمان در تربیت تا پیوندی انسانی و ارتباطی عاطفی و زمینه دوستی فراهم نشود، نمی توان گامی در جهت اهداف مطلوب برداشت. این امر شاخصه تربیت انسانی است.
خداوند در سرشت هر موجودی عشق ذاتی سیر به سوی کمال خود را ایجاد کرده است و روش محبت نزدیکترین راه رسیدن به تربیت الهی است. از علی علیه السلام روایت شده است که گفت از رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره سنت آن حضرت پرسیدم، فرمود: «و الحب أساسی.» محبت بنیاد و اساس (روش و سنت) من است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله والاترین مربی بشر، مردمان را به محبت تربیت نمود و بیش از هر چیز از این روش بهره برد. از انس بن مالک در توصیف آن حضرت چنین نقل شده است: «کان رسول الله صلی الله علیه وآله من أشد الناس لطفا بالناس.» رسول خدا صلی الله علیه وآله بیشترین لطف (و محبت) را به مردم داشت.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تحول اساسی انسانها را، به روش محبت به انجام رساند و همه استعدادهای آدمی در جهت کمال مطلق را برانگیخت.
تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف، و همچنین توحد و تأحد و تمرکز و از بین رفتن تشتت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع، همه از آثار عشق و محبت است.
محبت چنان انسان را متحول می سازد که هیچ چیز دیگری با آن قابل قیاس نیست و هیچ چیز نمی تواند مانند آن انسان را از ملک به ملکوت بکشاند.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما - ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما - ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد - کوه در رقص آمد و چالاک شد
[h=2]خردمندان مهر می ورزند![/h] انسان به هر چه محبت پیدا کند بدو متمایل می شود و رنگ و بو و حال و هوای او را می گیرد و همسانی صورت می پذیرد؛ به بیان علی علیه السلام: «من أحب شیئا لهج بذکره.» هر که چیزی را دوست بدارد، به یاد آن حریص می شود.
بنابراین روش محبت کارسازترین روش در اصلاح آدمی است و در تربیتی خردمندانه بیشترین نقش به محبت اختصاص می یابد. امیر مومنان علیه السلام در حکمتی والا فرموده است: «التودد نصف العقل.» دوستی ورزیدن نیمی از خرد است. امام علی علیه السلام محبت را عامل پیوند معرفی کرده است:المودة قرابة مستفادة. دوستی ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد.
با توجه به سرشت آدمی و تأثیر پذیری انسان از مهرو دوستی و انزجار فطرت انسان از خشونت، نیکوترین راه و رسم در تربیت آدمی مهرورزی است؛ اساسا ستونهای دین الهی نیز بر دوستی استوار شده است.
بی گمان در تربیت تا پیوندی انسانی و ارتباطی عاطفی و زمینه دوستی فراهم نشود، نمی توان گامی در جهت اهداف مطلوب برداشت. این امر شاخصه تربیت انسانی است.
[h=2]کلام آخر[/h] محبت به فرزندان دارای آثاریست که برخی از آنها عبارتند از: ایجاد شادابی و نشاط .فراهم کردن زمینه اعتماد به نفس. ایجاد انگیزه های قوی فعالیت درجهت تحصیل و بالندگی. جلب علاقه و اعتماد فرزندان به والدین. ایجاد تغییر و تحول مثبت در زندگی فرزندان و والدین و ...


[/HR] منابع:
- جمال الدین محمد خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج ٥، ص ١٧٧.
- نهج البلاغه، حکمت ١٤٢، حکمت ٢١١، خطبه ١٩٨.
- مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ١٣٣، ص ٣٥ - ٣٦.
- أبوالفضل عیاض بن موسی بن عیاض (قاضی عیاض)، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ١، ص ١٨٧
- أبونعیم احمد بن عبدالله بن احمد الاصبهانی، دلائل النبوة، ج ١، ص ١٨٢
- مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص ٤١.