امير مؤمنان در نهج البلاغه بياني شنيدني در باب نحوه دريافت حقايق از رسول خدا دارد و ضمن خطبه مبسوط فرمود: همه ياران پيامبر چنان نبودند كه از او چيزي بپرسند و معناي واقعي آن را درخواست كنند تا آن جا كه عدهاي دوست داشتند عربي بياباني يا پرسشگري از حضرت چيزي بپرسند و آن ها پاسخ آن را بشنوند، ولي من هر چيز از خاطرم ميگذشت، ميپرسيدم و حفظ ميكردم. (1)
از اين حديث معلوم ميشود يكي از راههاي دريافت حقايق وحياني از سوي امير مؤمنان، سؤال و فكر حضرت بوده كه هر چه لازم بود، از حضرت ميپرسيد و آن را حفظ ميكرد.
سخن دیگر امير مؤمنان این است که فرمود :
« اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه؛ (2) نور وحي و رسالت را ميديدم و بوي نبوت را ميبوييدم». حضرت در ادامه از رسول خدا (ص) نقل كرده كه خطاب به امير مؤمنان فرمود: « انك تسمع ما اسمع و تري ما اري،الا انك لست بنبي و لكنك لوزير ؛ (3) علي! آنچه را من ميشنوم، ميشنوي. آنچه را كه من ميبينم، ميبيني، جز اينكه پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير ميروي».
علي (ع) تنها شاگرد مكتب وحي است كه از طريق ظاهري و باطني و با گوش سر و گوش دل آموزههاي وحياني را از مبدأ آن دريافت ميكرده است. يعني هم از طريق القای نبوي و هم از راه اتصال با خزائن اين علم الهي به تبع پيامبر، آن حقايق را دريافت ميكرده است.
پينوشت ها:
1.نهج البلاغه، خطبه 210.
2.نهج البلاغه، خطبه 192.
3.همان.
«مَوضِعُ سِرِّهِ وَلجأُ أَمْرِهِ وَعَیْبَةُ عِلْمِهِ وَموئِلُ حُکْمِهِ، وَکهُوفُ کُتُبهِ، وَجِبالُ دینِهِ؛ بِهِمْ اقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارتعادَ فَرائِضِهِ... لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّد(صلى الله علیه و آله) مِنْ هذِهِ الأُمّة أَحد، ولا یُسوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتهُمْ عَلَیْهِ أَبداً، هُمْ أَساسُ الدِّین وَعِمادُ الیَقینِ، إِلَیْهِمْ یَفىءُ الغالى وَبِهِمْ یلحَقُ التالى وَلَهُمْ خَصائصُ حَقِ الوِلایَة وَفِیِهمُ الوَصیّةُ وَالوراثَةُ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الحَقّ إِلى أَهْلِهِ وَنقل إِلى مُنتقَله».(1) (جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجیینه هاى کتاب هاى او، و کوه هاى دین او مى باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدى از امت با آل محمد قابل قیاس نیست. کسانى را که از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو کرد، آنان رکن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کند روان باید سعى کنند به آنان برسند، شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و وصیت پیامبر درباره آنها است و آنان کمالات نبوى را به ارث برده اند، این هنگام است زمانى که حق به اهلش بازگشته به جاى اصلى خود منتقل گشته است).
چه نصى روشن تر از این که مى فرماید: «و فیهم الوصیة والوراثة».«وصیت رسول خدا و وراثت او در میان آنها است».
1. نهج البلاغه خطبه 2
[/HR] یکی از خطبه های خیلی غریب و مظلوم امام علی (علیه السلام) را که کمتر سر زبان هاست، و کمتر در مجالس و محافل مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، خطبه ی سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی می باشد.[/HR] [h=2]
نمی از اقیانوس علوم مولا علی(علیه السلام)[/h] نهج البلاغه یک کتاب بسیار مظلومی ست. می دانید که پروفسور "جرج جرداق" مسیحی، در کتاب "امام علی صوت العدالة الانسانیة" می گوید: بعضی از خطبه های امام علی را بیش از دویست بار خواندم و سیر نشدم ، یا جناب علامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: خطبه شقشقیه را من ده ها بار مطالعه کردم و سیراب نگشتم . اما باور می کنید ما متاسفانه با این کتاب بزرگ ، خیلی غریبه ، بیگانه و ناآشنا هستیم ؟ دانشمند مسیحی می گوید من یک خطبه را بیش از دویست بار خواندم ، عالم اهل سنت می گوید ده ها بار خطب علی بن ابی طالب را مورد تحقیق و مطالعه قرار دادم و بیست جلد شرح نهج البلاغه می نویسد!! حال یک سوال، از میان خطبه های نهج البلاغه، کدام خطبه از همه مظلوم تر است؟ لابد می گوییم همه ی خطبه ها !!!! در مظلومیت نهج البلاغه در نزد ما که جای بحثی نیست ، حال یک خطبه از همه مظلوم تر است و آن خطبه ایست که فقط نامش را شنیدیم ، و آن خطبه ی "" سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی "" ست !
یکی از مظلومیت های خطبه سلونی این است که متاسفانه جناب سید رضی که جمع آوری کننده خطب نهج البلاغه ست ، این خطبه را در نهج البلاغه نیاورد ! چون همانطور که می دانید، نهج البلاغه سه بخش است : یک بخش خطبه ها (یعنی سخنرانی های مولا علی (علیه السلام)) ، یک بخش نامه ها (یعنی مکاتبات امیرالمومنین) ، یک بخش هم کلمات قصار (یعنی سخنان کوتاه امام علی) ، چون خطبه "سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی" نه جزء سخنرانی ، نه جزء نامه و نه جزء کلمات قصار است ، لذا سید رضی اصلا این خطبه سلونی را در نهج البلاغه نیاورد . شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید ، مثل آیت الله جوادی آملی ، مثل استاد علی دوانی ، اینها بخشهایی از این خطبه سلونی را در کتابهایشان آوردند .
این مجموعه ی سوال و جواب ها که معلوم می شود چندین منبر سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی بود ، حدود هفتاد و نه پرسش و پاسخ است که توسط یکی از محققین در یک جزوه ای گردآوری شده ، و ما حدود تعداد نوزده سوال و جوابها را در اختیار داریم که برگرفته از چند جلسه از سخنرانی ایشان است. ان شاء الله مطالعه این سوال و جواب ها برای شما مفید باشد، امید که اندکی بفهمیم چه مولایی داریم و چه اقیانوسی از علوم و معارف، در این خطبه سلونی نهفته هست و ما متاسفانه از آن بیگانه و بی خبریم .
پخش نمودن رنج یک مصیبت بر گذر زمان معنایش چیست ؟ به این معنی ست که غم و غصه های دیروز زندگی تان ، برای دیروز بود ، تمام شد و رفت! غم و غصه های فردا هم برای فرداست که هنوز نیامده ، و اصلا معلوم نیست شمافردایی داشته باشید یا نه ، پس برای امروز شما ، غم و غصه های همین امروز کافی ست
از مولا پرسیدند: چه کنیم تا مشکلات زندگی در نظر ما کوچک آید؟
امیرالمومنین پنج نکته را در ارتباط با این سوال بیان فرمودند:
1 . هرگاه یک مصیبت و مشکلی در زندگی شما پدید آمد، شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و به خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده ، آن مشکل بزرگتر بر سر من فرود می آمد ، چه میشد؟ اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید ، تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد شد ، بر شما آسان خواهد شد . توضیح بیشتر:
مثلا اگر خدایی نکرده در یک حادثه ای دست کسی شکست، این شکسته شدن دست را اگر بخواهیم تحمل کنیم ، در ذهن مان تجسم کنیم که اگر در این حادثه علاوه بر دست من، پا و سر و گردن و کمرم می شکست ، چه میشد؟ وقتی آن مصیبت بزرگ تر را در ذهن مجسم کردید ، این مصیبت وارده تحملش آسان خواهد شد .
2 . رنج یک مصیبت را بر گذر زمان پخش کنید ، تقسیم و توزیع کنید . توضیح بیشتر:
پخش نمودن رنج یک مصیبت بر گذر زمان معنایش چیست؟
به این معنی ست که غم و غصه های دیروز زندگی تان، برای دیروز بود، تمام شد و رفت! غم و غصه های فردا هم برای فرداست که هنوز نیامده، و اصلا معلوم نیست شما فردایی داشته باشید یا نه، پس برای امروز شما، غم و غصه های همین امروز کافی ست.
3 . باور کنید که رنج و غم و مشکل زندگی پایان پذیر است. هیچ غم و غصه ای برای همیشه در زندگی شما باقی نمیماند . هر مشکلی یک مدت زمانی دارد. تا یک مدتی در زندگی شما می ماند ، ماموریت خود را به انجام می رساند، به اهداف خودش دست پیدا میکند و بعد زندگی شما را ترک خواهد گفت. مشکلات پایان پذیر است .
4 . آنچه بود و رفت ، مثل آن که نبود . توضیح بیشتر:
خیلی وقت ها غصه های ما بابت چیزهایی است که به دست آوردیم ، بعد از دست ما رفت و مینشینیم و غصه میخوریم . مولامیفرمایند این هم غصه خوردن ندارد ، چون آنچه بود و رفت ، مثل اینکه از اول آن را نداشتید ، خلاص !!
خدا خشم و غضب خود را در گناه و معصیت شما بندگان پنهان نمود ، پس هیچ معصیتی را کوچک مشمارید و آن را مرتکب نشوید شاید خشم خدا در همان معصیت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید
5 . آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت . توضیح بیشتر:
خیلی وقت ها غم و غصه های ما بابت چیزهایی ست که سعی کردیم آن را به دست بیاوریم ، ولی به دست نیامد. می نشینیم و غصه اش را می خوریم . این هم غصه خوردن ندارد چون آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت .
*****
یا علی، خدا در کتاب زبور داوود پیامبر وحی فرستاد که من چهار چیز را در چهار جا مخفی نمودم . به من بگو آن چهار چیز کدامند ؟
امیرالمومنین فرمود:
1 . خدا اولیای خود را در میان شما بندگان پنهان نمود پس هیچ بنده ای از بندگان خدا را کوچک مشمارید و او را مورد تحقیر قرار مدهید شاید او ولی ای از اولیای خدا باشد و شما ندانید.
2 . خدا رضا و خشنودی خود را در طاعت و عبادت شما بندگان پنهان کرد پس هیچ عبادتی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید رضای خدا در همان عبادت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید. توضیح بیشتر:
ما در اسلام یک سری عبادت های کوچک داریم که به ظاهر کوچک ا ند اما ثواب عظیمی در پشت آن خوابیده است ، مثلا دو رکعت نافلهی نماز عشاء که بعد از نماز عشاء ، بصورت نشسته خوانده میشود ، ثواب این دو رکعت به اندازه ثواب صد حج و صد عمره مقبوله در رکاب پیامبر است ، عبادت به ظاهر کوچک ولی ثوابی عظیم !! یا مثلا دو رکعت نافله ی نماز صبح ، یا وضو گرفتن قبل از خواب ، همه ی اینها ثوابی بس عظیم دارند .
3 . خدا خشم و غضب خود را در گناه و معصیت شما بندگان پنهان نمود ، پس هیچ معصیتی را کوچک مشمارید و آن را مرتکب نشوید شاید خشم خدا در همان معصیت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید . توضیح بیشتر :
همانطور که میدانید گناهان دو دسته اند.(گناهان صغیره ، گناهان کبیره) حال می دانید در اسلام چند گناه و چند واجب وجود دارد؟ در اسلام 1553 تا واجب و 1448 تا گناه داریم.(توضیح بیشتر در کتاب اثبات الهداة علامه شیخ حر عاملی)
شایستهست زین پس گناهان را ساده نپنداریم ، شاید فردایی نباشد .
هرگاه یک مصیبت و مشکلی در زندگی شما پدید آمد ، شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و به خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده ، آن مشکل بزرگتر بر سر من فرود می آمد ، چه میشد؟ اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید ، تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد شد ، بر شما آسان خواهد شد
4 . خدا اجابت خود را در دعاهای شما بندگان پنهان کرد پس هیچ دعایی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید اجابت خدا در همان دعای کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید . توضیح بیشتر:
چرا گاهی وقتها دعاهای ما مستجاب نمیشود؟ قطعا خدا دعاهای ما را مستجاب میکند ولی گاهی همانی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما میدهد اگر به مصلحت ما باشد . گاهی آن چیزی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما نمیدهد چون به مصلحت ما نیست ولی در عوضش چیزی که ما از خدا نخواستیم و مصلحت ما در آن است ، خدا آن را به ما میدهد .
گاهی هم این دعاهای ما ذخیره قبر و آخرت ما میشود و در عالم برزخ و قیامت آنقدر پاداش به ما خواهد داد که آرزو میکنیم ای کاش هیچ دعای ما در دنیا مستجاب نمیشد و همهی دعاها ذخیره قبر و عالم قیامت می شد .
مثل فرزندی که بیمار است و از پدر شیرینی و شکلات می خواهد!! پدر نمیدهد چون به مصلحت فرزند نیست ، آیا این به این معنیست که پدر با فرزند دشمنی دارد ؟ خیر ، بلکه از شدت دوستیست که خواسته اش را به او نمیدهد و پدر به فرزند دارویی میدهد که به مصلحت اوست گرچه فرزند این را از پدر نخواسته بود .
اکنون که سخن به اینجا رسید ، یقین دارم که تو اهل دلی و اگر نبودی ، در میان صفحات اوّل ، نوشتارم را رها میکردی . امید که اگر جرقه ای در نهادت زده شد ، با آن آتشی برافروزی ، که همهی عمر تو را جزء گرم روانِ کوی دوست قرار دهد .
اصل حاکم دیگر بر سیاست حکومتی حضرت امیر علیه السلام اصل مشورت در امور است.
آن حضرت همچون رسول خدا صلی الله علیه و اله اهل مشورت بودند و به اصحاب و یاران و نزدیکان
هم به آن توصیه می فرمودند.
پیشوای آزادگان در نامه ای که به سران سپاه خود نوشته در این باره فرمود:
"الا و ان لکم عندی أن لا أحتجز دونکم سرا إلا فی حرب و لا أطوی دونکم أمرا إلا فی حکم"
حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی،هیچ چیزی را از شما پنهان نسازم و در اموری
که پیش می آید،جز در حکم الهی،بدون مشورت شما کاری انجام ندهم.
خردمندی اقتضاء می کند که انسان اهل مشورت باشد بخصوص در تصمیم گیریهای سیاسی که
عرصه پرخطری است.
اما اینکه با چه کسانی باید مشورت کرد و از مشورت با چه اشخاصی باید پرهیز نمود:
"لا تدخلن فی مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضلو یعدک الفقرو لا جبانا یضعفک عن الامور
و لا حریصا یزین لک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله"
بخیل را در مشورت خود دخالت نده زیرا تو را از احسان منصرف می کند و از نیازمندی می ترساند
نیز با شخص ترسو مشورت مکن زیرا در کارها روحیه ات را تضعیف می کند همچنین حریص را به مشاورت
مگیرکه با ستمگری حرص را در نظرت زینت می دهد و همه اینها از بدگمانی به خدا سرچشمه می گیرد.
زبیر از اولین کسانی بود که با امیرالمومنین علیهالسلام بیعت کرد اما چندی نگذشت که بیعتش را شکست و بر علیه ایشان در جنگ جمل حاضر شد. امام علی علیهالسلام در این جنگ نیز، دست از هدایت او نمیکشد و پیکی به زبیر میفرستد و میفرماید: «به زبیر بگو پسر دایى تو میگوید: در حجاز مرا شناختی، و در عراق مرا نمیشناسى؟! چه شد كه از پیمان خود باز گشتی؟!.» نهج البلاغة ، خطبه31، ترجمه دشتى، ص: 81.
نهج البلاغه، در بحث مهدویت بر عنصر عدالت تکیه نموده و از پدید آمدن عدالت در ابعاد گوناگون در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)خبر داده است;می فرماید: و سیأتی غدٌ بما لا تعرفونَ یأخذ الوالی من غیرِها عمّالها علی مساوی اعمالها... فیُریکم کیفَ عدلَ السیّرة»; فردایی که شما را از آن هیچ شناختی نیست خواهد آمد، زمام داری که غیر از خاندان حکومتهای امروزی است، (مهدی) عمّال و کارگزاران حکومت ها را به اعمال بدشان کیفر خواهد داد... بدین روی، روشی عادلانه در حکومت حق به شمامی نمایاند. و در جای دیگرمی فرماید: الا و مَن ادرکَها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یخذوفیها علی مثالِ الصالحین لیحلَّ فیها رِبقاً و یعتقَ رقاً و یصدعُ شُعباً و یشعب صدعاً»;1 بدانید آنکه از ما (مهدی) فتنههای آینده را دریابد، با چراغی روشنگر در آن گاممی نهد و بر همان سیره و روش صالحان (پیامبر و امامان(علیهم السلام)) رفتارمی کند تا گره ها را بگشاید، بردگان و ملتهای اسیر را آزاد سازد، جمعیتهای گم راه و ستمگر را پراکنده و حق جویان را جمع آوریمی کند. ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، که از علمای بزرگ اهل سنّت است، در ذیل این کلام حضرتمی گوید: امیرمؤمنان علی(علیه السلام) یادآوری نموده است که مهدی آل محمّد(علیهم السلام) در تاریکی فتنه ها با چراغ روشن ظهورمی کند و مردم را از بردگی و اسارت رهایی داده و مظلومان ستم دیده را از دست ستمگران نجاتمی دهد.2
[/HR] غریب کسی است که دوستی واقعی نداشته باشد ، دوستی که به درستی او را بشناسد و او را درهمه حال همراهی و یاری کند و غریب کسی نیست جز امام غایب که نه به درستی می شناسیمشان و نه یاری در امر ظهورشان می کنیم و هر یک ازما فقط ادّعای دوستی اش را داریم و او تنهاست و غریب . [/HR]
انسان موجودی مدنی الطبع است ، این را بارها شنیده یا خوانده اید . زندگی در میان دیگران جزو ذات انسان است ، تنها بودن یعنی ناقص ماندن و بارور نشدن استعدادها . آدمی همیشه از تنهایی وحشت داشته ، تنهایی است که منجربه برآورده نشدن نیازهای او گشته و او را در فراز و فرود زندگی بی یار رو یاور رها می کند . اطرافیان انسان همچون بال پرواز او هستند امّا اگر روزی از سر بی مهری او را رها کنند تکلیف چیست ؟ در این غربت تنهایی چه بر سر او خواهد آمد ؟
[h=2]نزدیکان و ثمره وجود آنان[/h] امام علی (علیه السلام) فرمودند : فرد هر اندازه صاحب مال و مکنت و امکانات باشد از خویشاوندان خویش بی نیاز نیست زیرا در هنگام هجوم با دست و زبان از او دفاع می کنند و در رعایت و توجّه به او با انگیزه ترین افراد هستند و در هنگام حادثه و مصیبت مهربانترین افراد نسبت به او می باشند . اگر فرد قدر این اقارب را نشناخت و از آنها فاصله گرفت باید بداند در این قطع ارتباط او ضرر کرده ، چرا که او با این عمل خویش دست یاری جماعتی را از خود کوتاه کرده در حالیکه آن جماعت تنها یک دست و نیرو و بازو را از دست داده اند .
[h=2]مطرود شدن از خویشاوندان با وجود مفید بودن[/h] گاهی آدمی خود با عملکرد ناشایست خویش خود را از نعمت وجود دوستان محروم می کند امّا گاهی بلعکس است ، فرد با وجود توانایی ها و قابلیت هایش مورد توجّه نزدیکانش قرار نگرفته و آنان حق و حقوق او را رعایت نمی کنند و با بی توجّهی به او و حتی اذیّت و آزارهایشان او را در تنهایی عذاب آور ناعادلانه ایی رها می سازند . فرد مطرود چه باید بکند ؟ بانزدیکانش درگیر شود ؟ منزوی شود و زانوی غم بغل بگیرد ؟ حسرت بخورد و اعتماد به نفسش را از دست بدهد و خود را ضعیف و بی فایده و به درد نخور تصور کند و یا در آخر قید دین و دنیا را زده و مرتکب خطاهای بزرگ شود ؟
امام علی (علیه السلام) فرمودند : فرد هر اندازه صاحب مال و مکنت و امکانات باشد از خویشاوندان خویش بی نیاز نیست زیرا در هنگام هجوم با دست و زبان از او دفاع می کنند و در رعایت و توجّه به او با انگیزه ترین افراد هستند و در هنگام حادثه و مصیبت مهربانترین افراد نسبت به او می باشند
[h=2]یک راه نجات[/h] وجود آدمی شریف تر از این است که خد را فدای شرایط سازد . وجود انسان نیازمند پر و بال یافتن است و اصلاً بودن انسان برای کامل شدن است زمانی که شرایط زمان و مکان مناسب حال انسان نبوده و زمینه پیشرفت او را فراهم نمی سازد چاره چیست جز تغییر شرایط حاضر ؟ باید به فکر یک انقلاب بود و این انقلاب با حرکت آغاز می شود و کلید اول آن رها شدن است و رها کردن . اگر اطرافیان کوچکترین توجّهی به وی ندارند و سنگ نیز جلوی پای انسان می اندازند قحط البشر که نیست و خداوند مهربانتر از اطرافیان تو به توست . شرایطی را برایت مهیّا می سازد تا دوستان و نزدیکانی بیابی که نزدیک تر از نزدیکانت به تو و تو برایشان عزیزتر از عزیزانشان باشی . و اینگونه است که پروردگار هستی دورها را برای او مقدر داشته و جبران محرومیّت های او نموده و برای آنچه از دست داده جانشین و جبران کننده ای قرار می دهد .
[h=2]هجرت را آغاز کن[/h] بنابراین فرد به جای هرز رفتن و افسرده شدن و تباه کردن زندگیش باید به دنبال چیزی باشد که مولایمان بدان اشاره کرده است : و کسانی که نزذیکانش او را واگذارند بیگانه او را پذیرا باشد . ( نهج البلاغه دشتی / حکمت 14 ) و آن پیدا کردن دیگرانی است که برای او مهیّا و مقدر شده اند و این اساس فلسفه هجرت است و قومی و فردی هجرت نکرد مگر اینکه آباد شد و به وسعت رسید « من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیره وسعه » (نساء 100 ) و نمونه عالی آن هجرت رسول الله است که حق او را نشناختند و به او بی اعتنا شده و ضایعش کردند و دورتر ها یعنی اهل مدینه و قبیله ی اوس و خزرج با آغوش باز پذیرای او شدند .
[h=2]غریب کیست ؟[/h] آیا غریب کسی است که خویشاوندان سببی و نسبی او در اطرافش نباشند و یا اینکه کسی است که از خانواده و خاندان خود جدا شده و در شهر دیگری به سر می برد ؟ نگاه امام به غریبی و غربت نگاه تازه ایی است ؛ می فرمایند : بسا دوری که از هر نزدیکی نزدیک تر و بسا نزدیکی که از هر دوری از آدمی دورتر است ، غریب کسی است که دوستی نداشته باشد . ( نهج البلاغه دشتی / نامه 31 )
جدا از خویشاوندان بودن امّا در کنار دوستان واقعی بودن واژه غریبی را معنای دگر می بخشد دیگر در این حالت غربت معنا ندارد . غریب کسی است که در میان خویشاوندان و دوستان و آشنایان باشد امّا او را نشناسند و حق او را به درستی ادا نکنند . و غریب کسی است که دوستی واقعی نداشته باشد ، دوستی که به درستی او را بشناسد و او را درهمه حال همراهی و یاری کند و غریب کسی نیست جز امام غایب که نه به درستی می شناسیمشان و نه یاری در امر ظهورشان می کنیم و هر یک ازما فقط ادّعای دوستی اش را داریم و او تنهاست و غریب .
[/HR] منابع :
1. نهج البلاغه ترجمه دشتی
2.علی و جاری حکمت / فلسفیان
... از نظر مفهوم زهد در فلسفه ى اسلام هيچ مانعى ندارد كه شخص زاهد ثروتى داشته باشد كه از آن به نفع مردم استفاده كند در حالى كه اگر سرمايه بسيار كمى داشته باشد و در آن چنان فرورود كه از ديگران غافل بماند دنيا پرست است . لذا در نهج البلاغه در خطبه علاء بن زياد حارثى "خطبه 209" مى خوانيم كه نبه هنگامى كه از او عيادت كرد نخست به خانه وسيع و پهناورش ايراد نمود و سپس فرمود اگر اين خانه پناهگاه مردم محروم باشد هيچ مانعى ندارد يعنى داشتن يك خانه در يك صورت ''دنيا پرستى'' است و در صورت ديگر ''زهد'' اگر به آن از دريچه ى فردى بنگرد دنيا پرستى است و اگر از دريچه ى اجتماع به آن نگاه كند زهد است، اتفاقا در ذيل همين خطبه مى خوانيم كه على "ع" برادر او ''عاصم بن زياد'' را كه زهد را به معنى قطع پيوند از اجتماع و پوشيدن لباس خشن و تنها پرداختن به عبادت و جدا شدن از هر گونه فعاليت و كار تفسير كرده بود، سخت مورد ملامت قرار داد و به او تاكيد كرد كه اسلام از چنين زهدى بكلى بيگانه است.
(ای معاویه) و گفتی مرا چون شتر افسار زدند. و کشیدند که بیعت کنم. عجبا! به خدا سوگند، خواسته ای مذمت کنی؛ و ناخودآگاه مدح و ثنا گفته ای. خواسته ای رسوا کنی، ولی رسوا شده ای. این برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد. و در یقین خود شک نکند. و این خلاصه حجت و دلیل من است حتی در برابر غیر تو، من به همین خلاصه و کوتاهی اکتفا کردم که جای شرحش نیست.
[h=1] نهج البلاغه - خطبه قاصعه [/h] ... و من با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بودم زمانى كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگى (نبوت و پيغمبرى ) ادعا مى كنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آن را ادعا نكرده است و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آن را براى ما به جا آورى و به ما بنمايى مى دانيم پيامبر و فرستاده از جانب خدا هستى و اگر به جا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى .
پيامبر (ص ) فرمود: چه مى خواهيد؟
گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا ريشه هايش از زمين كنده شده ، آمده و جلوى رويت بياستد.
پيغمبر (ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز توانايى دارد، اگر اين خواهش شما را برآورد، آيا ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد. گفتند: آرى .
فرمود: من به شما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد و مى دانم كه به خير و نيكويى (اسلام ) ايمان نمى آوريد، بين من و شما كسى هست كه به كفرش باقى مانده در جنگ كشته مى گردد و در چاه انداخته مى شود (مراد چاهى است كه آن را بدر مى ناميدند كه بين مكه و مدينه واقع شده ، و به مدينه نزديكتر است ). از جمله كسانى كه در جنگ بدر، بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند، عتبه ، شيبه ، دو پسر ربيعه ، اميه ابن عبد شمس ، ابوجهل و وليد بن مغيره بودند.
پس از آن پيغمبر (ص ) فرمود: اى درخت اگر تو به خدا و روز رستاخيز ايمان دارى و مى دانى من پيغمبر خدا هستم ، با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوى من بايست . سوگند به خدايى كه آن حضرت ره به حق برانگيخت ، درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حالى كه صدايى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا بين دو دست پيامبر (ص ) مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، شاخه بلند خود را بر سر رسول (ص ) و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند. من در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم ، پس چون آن گروه آن را ديدند از روى سرافرازى و گردنكشى گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن به سوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سخت ترين صدا كردن مى ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا (ص ) قرار گرفت ، پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود بپيوندد همچنان كه از اول بود، پس پيغمبر (ص ) امر فرمود درخت باز گشت . من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نيست . اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه ايمان به تو آوردم و اقرار كردم به اين كه درخت به فرمان و خواست خدا، امر تو را به جا آورد و آنچه را كه كرد براى اعتراف پيغمبرى تو و احترام فرمانت بود.
پس همه آن گروه (كفار و مشركين قريش ) گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است ، شگفت جادويى كه در آن چابك است و به پيامبر (ص ) گفتند: آيا تو را در كارت تدصيق مى نمايد غير از مانند اين شخص ؟ كه قصدشان من بودم و من (على ) از آن گروهى هستم كه در راه خدا، آنان را از توبيخ سرزنش كننده اى باز نمى دارد. چهره آنها، چهره راستگويان و سخنانشان سخن نيكوكاران است ، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند، به ريسمان قرآن خود را مى آويزند، راههاى خدا و روشهاى پيامبرش را زنده مى كنند، گردنكشى و نادرستى و تبهكارى نمى كنند، دلهايشان را در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .
اين سخن را امیر بیان ع به هنگام دفن سرور زنان جهان حضرت فاطمه عليهاسلام گفت : السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ عَنّى وَ عَنِ ابْنَتِكَ النّازِلَةِ فى اى رسول خدا، از من و دخترت بر تو سلام باد كه در جوار جِوارِكَ، وَالسَّريعَةِ اللَّحاقِ بِكَ. قَلَّ يا رَسُولَ اللّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ
تو آمد، و به سرعت به تو ملحق شد. اى رسول حق، از دورى دختر برگزيده ات شكيبايى ام صَبْرى، وَ رَقَّ عَنْها تَجَلُّدى، اِلاّ اَنَّ لى فِى التَّاَسّى بِعَظيمِ فُرْقَتِكَ،
كم شد، و طاقتم از دست رفت، جز آنكه مرا در فراق عظيم تو،
وَ فادِح ِ مُصيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ. فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فى مَلْحُودَةِ
و سنگينى مصيبتت جاى تسليت (در مصيبت فاطمه) است. زيرا من بودم كه با دست خود تو را در آغوش خاك قَبْرِكَ، وَ فاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ. فَاِ نّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ
جاى دادم، و سرت بر سينه من بود كه روح پاكت از قفس تن پريد. ما از خداييم و به خدا راجِعُونَ. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَديعَةُ، وَ اُخِذَتِ الرَّهينَةُ. اَمّا حُزْنى
بازمى گرديم. راستى كه امانت بازگردانده شد، و گروگان دريافت گرديد. اما غصه من
فَسَرْمَدٌ، وَ اَمّا لَيْلى فَمُسَهَّدٌ، اِلى اَنْ يَخْتارَ اللّهُ لى دارَكَ الَّتى اَنْتَ
ابدى است، و شبم قرين بيدارى است تازمانى كه خداوند براى من جايگاهى راكه تو درآن اقامت دارى بِها مُقيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضافُرِ اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها، فَاَحْفِهَا
اختيار كند. به زودى دخترت از همدستى امت براى ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسيدن از او
السُّؤالَ، وَاسْتَخْبِرْهَا الْحالَ; هذا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ
اصرار كن، و خبر اوضاع را از او بخواه; در حالى كه بين ما و تو فاصله زيادى نشده و زمانه از يادت
مِنْكَ الذِّكْرُ. وَالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّع ، لا قال وَ لا سَئِم.
خالى نگشته اين همه ستم به ما شد. به هر دو نفر شما سلام باد سلام وداع كننده نه سلام رنجيده خاطر دلتنگ. فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالة، وَ اِنْ اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ
اگر از كنار مرقدت بروم نه از باب ملالت است، و اگر بمانم نه از جهت بدگمانى به آنچه خداوند الصّــابِــريــنَ .
به صابران وعده داده است. نهج البلاغه / خطبه
[h=1]شناخت معاويه[/h]امام على عليه السلام در معرّفى معاويه فرمود:
اَلا و اِنّ مُعاوِيَةَ قَادَ لُمَة مِنَ الْغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ حَتَّى جَعَلوا نُحُورَهم اَغْراضَ المنيّة
(آگاه باشيد معاويه گروهى از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال هاى اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند گردن هاى خويش را زير شمشير قرار دهند) (48)
در سخنی از امام على (علیه السلام) آمده است: «وَلا تُحاسِدوا؛ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْكُلُ الإیْمانَ كَمَا تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ هرگز حسادت نورزید؛ زیرا حسد، ایمان را مى خورد چنان كه آتش، هیزم را نابود مى كند.» نهج البلاغه، خطبه 86.
امام(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه، منزلت اهل بیت (علیهم السَّلام) را چنین معرفى مى کند: «مَوضِعُ سِرِّهِ وَلجأُ أَمْرِهِ وَعَیْبَةُ عِلْمِهِ وَموئِلُ حُکْمِهِ، وَکهُوفُ کُتُبهِ، وَجِبالُ دینِهِ؛ بِهِمْ اقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارتعادَ فَرائِضِهِ... لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّد(صلى الله علیه و آله) مِنْ هذِهِ الأُمّة أَحد، ولا یُسوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتهُمْ عَلَیْهِ أَبداً، هُمْ أَساسُ الدِّین وَعِمادُ الیَقینِ، إِلَیْهِمْ یَفىءُ الغالى وَبِهِمْ یلحَقُ التالى وَلَهُمْ خَصائصُ حَقِ الوِلایَة وَفِیِهمُ الوَصیّةُ وَالوراثَةُ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الحَقّ إِلى أَهْلِهِ وَنقل إِلى مُنتقَله».(1)
(جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجیینه هاى کتاب هاى او، و کوه هاى دین او مى باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدى از امت با آل محمد قابل قیاس نیست. کسانى را که از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو کرد، آنان رکن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کند روان باید سعى کنند به آنان برسند، شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و وصیت پیامبر درباره آنها است و آنان کمالات نبوى را به ارث برده اند، این هنگام است زمانى که حق به اهلش بازگشته به جاى اصلى خود منتقل گشته است).
چه نصى روشن تر از این که مى فرماید: «و فیهم الوصیة والوراثة».«وصیت رسول خدا و وراثت او در میان آنها است».
و نیز مى فرماید: «أیْنَ الّذینَ زَعَمُوا انّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ دُوننا، کذباً وَبَغْیاً عَلَیْنا ان رَفَعَنا اللّه وَوَضَعَهُمْ، وَأعْطانا وَحَرَّمهُمْ، وادخلنا وأخرجهُم، بِنا یُستَعطى ویُسْتَجلى العَمى، إِنَّ الأئِمَّة مِنْ قُریش غَرَسُوا فى هذا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم لا تصلح عَلى سِواهُمْ وَلا تصلح الوُلاةَ من غَیْرِهِمْ».(2)
(کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسد- گمان مى کنند که آنان «راسخان در علمند نه ما» خداوند ما را بالا برده و آنها را پایین، به ما عنایت کرده و آنها را محروم ساخته است، ما را وارد کرده، و آنها را خارج؟! تنها به وسیله ما هدایت حاصل مى شود، و کورى و نادانى برطرف مى گردد، امامان از قریش اند امّا نه همه قریش بلکه خصوص یک تیره، از بنى هاشم، جامه امامت جز بر تن آنان شایسته نیست و کسى غیر از آنان چنین شایستگى را ندارد).
سخنان حضرت درباره حقانیت خود:
سخنان حضرت درباره حقانیت خود بیش از آن است که در این جا به آن اشاره شود، کافى است به یاد آوریم که آن حضرت در اوائل خلافت ظاهرى خود در خطبه اى چنین فرمود: «فَوَ اللّهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقّى مُسْتَأْثَراً عَلىَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِیَّهُ(صلى الله علیه و آله) حَتّى یَومِ النّاسِ هذا».(3)
(به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است).پی نوشت: (1). نهج البلاغه، خطبه 2.
(2). نهج البلاغه، خطبه 107.
(3). نهج البلاغه، خطبه 6.
امیر بیان : من با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند:
«اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچيك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزه اى مى خواهيم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهى، مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى، و اگر از انجام آن سرباز زنى، خواهيم دانست كه ساحر و دروغگويى» پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود «شما چه مى خواهيد» گفتند: «اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و در پيش تو بايستد» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست. حال اگر خداوند اين كار را بكند آيا ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند: آرى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من بزودى نشانتان مى دهم آنچه را كه درخواست كرديد، و همانا بهتر از هر كس مى دانم كه شما به خير و نيكى باز نخواهيد گشت، زيرا در ميان شما كسى است كه كشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد، و كسى است كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد. سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «اى درخت اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى، و مى دانى من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه هايت در آى، و به فرمان خدا در پيش روى من قرار گير» سوگند به پيامبرى كه خدا او را به حق مبعوث كرد، درخت با ريشه هايش از زمين كنده شده، و پيش آمد كه با صداى شديد چونان به هم خوردن بال پرندگان، يا به هم خوردن شاخه هاى درختان، جلو آمد و در پيش روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاد كه برخى از شاخهه اى بلند خود را بر روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعضى ديگر را روى من انداخت و من در طرف راست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاده بودم، وقتى سران قريش اين منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمان داد. نيمى از درخت با وضعى شگفتآور و صدايى سخت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك شد گويا مى خواست دور آن حضرت بپيچد، امّا سران قريش از روى كفر و سركشى گفتند: «فرمان ده اين نصف باز گردد و به نيم ديگر ملحق شود، و به صورت اول در آيد» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين فردى هستم اقرار مى كنم كه درخت با فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد. امّا سران قريش همگى گفتند: «او ساحرى است دروغگو، كه سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند: «آيا نبوّت تو را كسى جز امثال على عليه السّلام باور مى كند» نهج البلاغه خطبه قاصعه
چون مردم از مراسم دفن عمر باز گشتند محمد بن مسلمه، با پنجاه تن شمشیر بدست، اعضای شورا را در خانه ای گرد آورد وآنان را از دستور عمر آگاه ساخت.
نخستین کاری که انجام گرفت این بود که طلحه، که روابط او با علی - علیه السلام تیره بود، به نفع عثمان کنار رفت. زیرا می دانست که با وجود علی - علیه السلام وعثمان، کسی او را برا ی خلافت انتخاب نمی کند؛پس چه بهتر که به نفع عثمان کنار رود واز شانس موفقیت وانتخاب علی - علیه السلام بکاهد. اما علت اختلاف طلحه با علی - علیه السلام این بود که وی همچون ابوبکر، از قبیله تیم بود وپس از گزینش ابوبکر برای خلافت روابط قبیله تیم با بنی هاشم به شدت تیره شد واین تیرگی تا مدتها باقی بود. زبیر که پسر عمه علی - علیه السلام وعلی پسر دایی او بود، به جهت پیوند خویشاوندی که با آن حضرت داشت، به نفع امام علیه السلام کنار رفت. و سعد وقاص به نفع عبد الرحمان کنار رفت، زیرا هر دو از قبیله زهره بودند. سرانجام از اعضای شورا سه تن باقی ماندند که هرکدام دارای دو رای بودند وپیروزی از آن کسی بود که یکی از این سه نفر به او تمایل کند. در این هنگام عبد الرحمان رو به علی علیه السلام وعثمان کرد وگفت: کدام یک از شما حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند وبه نفع او کنار رود؟
هر دو سکوت کردند وچیزی نگفتند. عبد الرحمان ادامه داد: شما را گواه می گیرم که من خود را از صحنه خلافت بیرون می برم تا یکی از شما را برگزینم. پس رو به علی - علیه السلام کرد وگفت: با تو بیعت می کنم که بر کتاب خدا وسنت پیامبر عمل کنی واز روش شیخین پیروی نمایی.
علی - علیه السلام آخرین شرط او را نپذیرفت وگفت: من بیعت تو را می پذیرم، مشروط بر اینکه به کتاب خدا وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وطبق اجتهاد وآگاهی خود عمل کنم.
چون عبد الرحمان از علی - علیه السلام جواب منفی شنید، خطاب به عثمان همان سخن را تکرار کرد. عثمان فورا گفت: آری. یعنی پذیرفتم.
آن گاه عبد الرحمان دست بر دست عثمان زد وبه او به عنوان «امیر مؤمنان » سلام گفت! ونتیجه جلسه به مسلمانان که در بیرون خانه منتظر رای شورا بودند گزارش شد.
نتیجه شورا چیزی نبود که علی - علیه السلام از آغاز از آن آگاه نباشد. حتی ابن عباس نیز، پس از آگاهی از ترکیب اعضای شورا، محرومیت قطعی علی - علیه السلام را از خلافت برای بار سوم اعلام کرده بود. لذا وقتی فرزند عوف نقش خود را در بیعت با عثمان به خوبی ایفا کرد، علی - علیه السلام رو به عبد الرحمان کرد وگفت:
تو به امید اینکه عثمان خلافت را در آخر عمر به تو واگذارد او را انتخاب کردی،
تاریخ نویسان آورده اند که چیزی نگذشت که روابط فرزند عوف با عثمان به تیرگی گرایید ودیگر با هم سخنی نگفتند تا عبد الرحمان در گذشت. (1)
رک : شرح خطبه نهج البلاغه ج 1 ص 185
[h=1]علل فتنه در کلام امیرالمومنین علیه السلام[/h] فتنه در لغت به معنای كفر، گمراهی،آشوب،امتحان و آزمایش كردن و معانی دیگر آمده است. اما در اصطلاح به معنای اختلاف مردم در عقاید و آرائشان است. به طوری كه سبب ایجاد ناآرامی و تشویش در بین آنها، برای رسیدن به اهداف خاصی می شود. در شناخت جریان فتنه شاید هیچ کس و هیچ زمانى به اندازه امام على علیه السلام و زمان آن حضرت، جریان فتنه و نفاق خود را عیان و آشکار نکرد. با نگاه اجمالى به نهجالبلاغه امیر مۆمنان على علیه السلام در خطبهها و نامهها و حکمتهاى بسیارى به جریان فتنه و نفاق و منافقان اشاره دارد.
[h=2]ریشه فتنه ها[/h] امام علی علیه السلام در خطبه 50 نهج البلاغه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تتبدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیردین الله (1) ; همانا ابتدای بروز آشوب ها و فتنه ها، هواها است که مورد تبعیت قرار می گیرند و احکامی است که بدعت گذاشته می شوند. در این فتنه ها با کتاب خدا مخالفت می شود و مردانی از مردان دیگر بر مبنایی غیر از دین خدا تبعیت می کنند.»
در این خطبه امام علیه السلام علت فتنه ها را دو چیز می داند: 1 - تبعیت هوای نفس:
اولین عامل فتنه، تبعیت از هوای نفس یاشیطان درون است. این شیطان می کوشد تا به گوهر جان آدمی دستبرد زند و سرمایه های گرانبهایش را به نابودی کشد. او انسان را با آرزوهایش سرگرم می کند، تا از مقصد اصلی بازماند. او می خواهد یاد خدا را از صفحه دل و زندگی آدمی به کلی پاک کند. پیروی از هوای نفس، شیطان را بر جان مسلط می کند و تا از انسان لاشه ای انسان نما باقی نگذارد، از پای نمی نشیند. نفس اماره با داشتن خواهش های بی پایان، زینت آرایی گناه و هموار کردن و آسان نمایی جرم های سنگین، در به خطر انداختن انسان ید طولایی دارد و اگر یکه تاز صحنه جان شود، عقل را به اسارت می گیرد. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر». خدایا! از نفس سرکشی به تو شکوه می کنم که بسیار به بدی ها فرمان می دهد و در خطاها می شتابد. (2)
مادر بت ها، بت نفس شماست زان که آن بت، مار و این بت، اژدهاست
حضرت علی علیه السلام فرمود: هوای نفس، فرمانده سپاه شیطان است. (3)
امام علی علیه السلام می فرمایند: در زمان فتنه و تبهكاری مانند بچه شتر باش كه نه پشت دارد برآن سوار شوند(توانایی سواری دادن ندارد) و نه پستانی كه از آن شیر بدوشند. (بچه شتر در بین شتران زندگی می كند؛ ولی نه به كسی سواری می دهد؛ چون قدرت آن را ندارد و نه شیر می دهد چون پستانی ندارد)
نمونه ای از همکاری نفس با شیطان، در جنگ نهروان ظهور پیدا کرد. امام علیه السلام بر بالای جنازه کشتگان نهروان فرمود: بدا به حال شما! آن که شما را فریب داد، زیانتان رساند. به آن حضرت عرض کردند: ای امیرمۆمنان! چه کسی آنان را فریب داد؟ فرمود: شیطان گمراه کننده و نفس های فرمان دهنده به بدی آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه را برای نافرمانی بپرداخت. به پیروز کردنشان وعده کرد و به آتش شان درآورد. (4)
هرچه انسان نفس را خوار و خواهش هایش را لگدکوب کند، شیطان را خوار و پایمال کرده است. امام علیه السلام می فرماید: با خواسته های نفس مخالفت کنید، تا بر شیطان چیره شوید. (5)
کسب همه کمال ها در گرو مبارزه با نفس سرکش است. شخصی به حضرت محمد صلی الله علیه وآله عرض کرد: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)! راه رسیدن به معرفت حق چیست؟ آن حضرت فرمود: شناخت خویش. او گفت: راه موافقت حق چگونه است؟ آن حضرت فرمود: مخالفت نفس. او پرسید: راه رسیدن به خشنودی حق چیست؟ آن حضرت فرمود: خشم بر نفس. اوسۆال کرد: راه رسیدن به وصل حق چیست؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: بریدن از نفس. او پرسید: راه نزدیکی به خدا چیست؟ آن حضرت فرمود: دوری از نفس. او گفت: چگونه می توان به همه اینها رسید؟ آن حضرت فرمود: کمک خواستن از خدا علیه نفس. (6)
البته نباید فراموش کرد که گاهی انسان خیال می کند نفس سرکش را رام کرده و یا کشته است، اما در واقع:
نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است گربیابد آلت فرعون او که به امر او همی رفت آب جو آنگه او بنیاد فرعونی کند راه صد موسی و صدهارون زند. (7) 2 - بدعت گذاری در دین:
در تعریف بدعت گفته اند: «ادخال مالیس من الدین فی الدین.»; داخل کردن چیزی که از دین نیست، در دین.
احادیث زیادی در مذمت بدعت و بدعت گذاری وارد شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هرگونه بدعتی، گمراهی است و هر گمراهی، در جهنم است. (8)
امام علی علیه السلام فرمود: اهل بدعت کسانی هستند که با رای و هوای خود با خدا و رسولش مخالفت می کنند. (9)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که به بدعت گذاری روی خوش نشان دهد، در از بین بردن دین کمک کرده است.(10)
نیز فرمود: اگر بعد از من، اهل بدعت و شبهه افکنان در دین را دیدید، از آن ها بیزاری بجویید و آنان را سب و لعن کنید تا جرات نکنند دین شما را فاسد کنند. (11)
و در مورد وظیفه علما در مقابله با بدعت گذاری، فرمود: هنگامی که بدعت ها در امت من ظاهر شد، بر عالمان واجب است علمشان را اظهار کنند و اگر کسی چنین نکند، لعنت خدا بر او باد! (12)
پیامبر صلی الله علیه و آله: اگر بعد از من، اهل بدعت و شبهه افکنان در دین را دیدید، از آن ها بیزاری بجویید و آنان را سب و لعن کنید تا جرات نکنند دین شما را فاسد کنند
[h=2]هنگام بروز فتنه چه کنیم؟[/h] امام علی علیه السلام می فرمایند: كن فی الفتنه كابن اللبون لا ظهر فیركب، ولاضرع فیحلب(13) در زمان فتنه و تبهكاری مانند بچه شتر باش كه نه پشت دارد بر آن سوار شوند(توانایی سواری دادن ندارد) و نه پستانی كه از آن شیر بدوشند. (بچه شتر در بین شتران زندگی می كند؛ ولی نه به كسی سواری می دهد؛ چون قدرت آن را ندارد و نه شیر می دهد چون پستانی ندارد.)
[h=2]گوشه گیری یا هوشیاری؟[/h] امام علی (علیه السلام) با تشبیه انسان مومن به بچه شتر نر در هنگام فتنه ها در صدد بیان این نكته است كه هر مومن هوشیار نیز باید در هنگامه فتنه در میان مردم باشد و زندگی عادی خود را بگذراند ولی نباید خود را وسیله فتنه گران قرار دهد و در جهت منافع آنان گام بردارد.
امام پیروان خود را به هوشیاری و زیركی فراخوانده و به همكاری نكردن با فتنه گران و تایید و تقویت ننمودن افكار و اهداف منحرف آنها فرموده است تا بدین وسیله فتنه تضعیف شود و از بین برود، چرا كه عدم حمایت از فتنه، باعث از بین رفتن فتنه می شود.
حال بیاییم خود قضاوت كنیم و بیندیشیم که تا چه حد در هنگام بروز فتنه ها سربلند بودیم و خداوند متعال و معصومین علیهم السلام را خشنود كردیم؟
[h=1]شکر نعمت ،نعمتت افزون کند ![/h] امیرالمومنین علی علیه السلام در حکمت 244 نهج البلاغه می فرمایند: خداوند در هر نعمتى حقى دارد.كسیكه حقش را ادا كند نعمت او را افزون كند و كسی كه كوتاهى كند نعمت را در خطر زوال قرار مىدهد. و سوال و نکته اصلی در این نوشتار این است که حق خداوند در برابر نعمت هایی که به بندگانش عطا می کند چیست؟
[h=2]کوچکترین حق خداوند[/h] حضرت علی علیه السلام، خود جواب سوال مطرح شده را با صراحت بیان داشته و می فرمایند: کمترین حق خدا بر عهده شما اینکه از نعمت های الهی در گناهان یاری نگیرید. (نهج البلاغه/ ترجمه دشتی/ حکمت 330) و این حقی کوچک و در عین حال بزرگ و چشم گیر است، چرا که تمام هستی انسان، نعمتی است که خداوند به وی عطا نموده و در انجام کوچکترین خطا و گناهی لاجرم باید از اعضای خویش اعم از جسمانی و روحانی مدد جوید و در این صورت با استفاده از هر یک از اعضای وجودی خویش و یا نعمت های خارجی که خداوند به وی عطا نموده، نافرمانی خداوند و در نهایت تضییع حق او نموده است. استمداد از نعمت های خداوند در نافرمانی او یعنی ضایع کردن حق خداوند در برابر نعمت هایش.
كمترین حق خدا بر گردنت ترك صرف نعمتش در معصیت
[h=2]شکر نعمت ها[/h] یکی دیگر از حقوق خداوند در برابر نعمت هایش، شکر گذاری اوست. در یك روایت وارد شده است : كه سپاسگزارى را كوچك نشمارید. (مشكاة الأنوار / ترجمه عطاردى/ 24 ) این روایت حکایت از مراتب و وجوه شکرگذاری دارد، بر این اساس شکر خداوند به حمد و سپاس زبانی او خلاصه نشده و مراتب و درجاتی را شامل می گردد.
پستترین مرتبه شكر الهى، دیدن نعمت ها است از جانب خداى تعالى و او را منعم حقیقى دانستن، خواه نعمتهاى داخلى، مثل: وجود و حیات و علم و قدرت، و مانند اینها، و خواه خارجى، مثل: افلاك و انفس و بسایط و مركّبات، و غیر اینها. و غیر او را موجد مستقلّ در ایجاد هیچ چیز ندانستن، و باز از جمله شكر الهى، عصیان نكردن او است به نعمت او. یعنى: نعمت او را به معصیت صرف نكردن، نه نعمت هاى داخلى، مثل آنكه اعضا و جوارح و قوا را به غیر آنچه باید كار فرمود، كار نفرماید. و به نعمت هاى خارجى مثل آنكه مال را در مصارف نامشروع صرف نكند و اسراف در او جایز نداند. حضرت در این باره می فرمایند: حتى اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیان نكرده بود،واجب بود به پاس نعمتهایش نافرمانى نشود. ( همان/ 290) حاصل آنكه، شكر نه همین گفتن «شكرا للَّه» است، بلكه حقّ شكر آن است كه، جوارح و اعضا را به غیر آنچه لایق به او است و شغل او است، مشغول ندارد. (مصباح الشریعة / ترجمه و شرح عبد الرزاق گیلان / 62-63) و این شکر گذاری ثمراتی را با خود به همراه دارد از آن جمله از اسحاق بن عمّار نقل شده است كه امام صادق علیه السّلام به من فرمود: اى ابا اسحاق! هر گاه خداوند نعمتى را بر بنده خود ارزانى داشته، و او قدر آن نعمت را با قلب درك كرده و آشكارا خداى را شكرگزار باشد، هنوز از سپاس فارغ نشده است كه دستور افزونى نعمت ها (از جانب حق) براى او صادر مىگردد. (پاداش نیكیها و كیفر گناهان/ ترجمه ثواب الأعمال / 475)
حضرت امیر در این باره می فرمایند: خدا را بندگانی است که برای سود رساندن به دیگران نعمت های خاصی به آنان بخشیده تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد و هرگاه از بخشش دریغ کنند نعمت ها را از دستشان گرفته و به دست دیگران خواهد داد
شک نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند
و طریق اصلی شکر نعمت موقوف بر شناخت نعمت است و در اینجا پیوند میان علم و معرفت و شکر خداوند نیز حاصل می شود و طریق حصول علم و معرفت شرع الهی است زیرا آنچه جمیع رضای الهی در آن یا خلاف آن رضای اوست بیان کرده است.
[h=2]هدف از وجود نعمت ها چیست؟[/h] از دیگر حقوق خداوند در برابر نعمت هایش علت وجود نعمت های گوناگون در اختیار انسان می باشد که با معرفت بدان، می توان حق خداوند در برابر آن را نیز به جای آورد. در یک جمله میتوان گفت هدف از خلقت انسان عبودیت و رسیدن به مرتبه کمال و استفاده از رحمت بیپایان الهی است. و دیگر مخلوقات خداوند نیز یاری گر او در رسیدن به سر منزل مقصود می باشند، از این رو حضرت می فرمایند: اى مردم!از خدا بترسید!هیچ كس بیهوده و عبث آفریده نشده كه به لهو وبازى پردازد،و سر خود رها نگردیده تا به كارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود دنیاىدلپسندش،جاى آخرتى كه باید نگرى زشت در نظرش جلوه كرده است،نگیرد،آنمغرورى كه بدنیا ظفر یافته بلند همت تر از آن كسى نیست كه به كمترین سهم از آخرتدست پیدا كرده است. ( حکمت 370)
[h=2]مصرف مال در جای خود[/h] با شناخت صحیح نعمت و با معرفت به فلسفه وجودی و رسالتی که در پی خلق آن نهفته است می توان نعمت را در جایگاه صحیح خود مصرف داشت. گاهی وجود نعمتی در دست فرد مبنی بر بخشش و سود رساندن آن به دیگری است. حضرت امیر در این باره می فرمایند: خدا را بندگانی است که برای سود رساندن به دیگران نعمت های خاصی به آنان بخشیده تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد و هرگاه از بخشش دریغ کنند نعمت ها را از دستشان گرفته و به دست دیگران خواهد داد. ( حکمت 425)
کوته سخن آنکه تمامی موارد مذکور را می توان به عنوان شرح و بسط مورد اولی یعنی، کوچکترین حق خداوند دانست چرا برای حفظ چنین مرتبه لاجرم باید مراتب فوق ذکر را نیز مراعات کرده و آنها در نظر داشت، امید که خداوند ما را از حق گذاران درگاهش قرار دهد.
[/HR] منابع:
1) نهج البلاغه / ترجمه دشتی
2) معراج السعادة/ مرحوم نراقی
3) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى) /ج21
4) پاداش نیكیها و كیفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال
5) مصباح الشریعة / ترجمه و شرح عبد الرزاق گیلان
6) مشكاة الأنوار / ترجمه عطاردى
السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی و عن إبنتکَ النّازِلَهِ فی جِوارِکَ و السَّریعَهِ اللِّحاقِ بِکَ. سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام من ودخترت که اکنون در کنار تو فرود آمده وچه زود به تو پیوست.قَلَّ یا رسول اللّهِ عن صَفیَّتِکَ صبری، و رَقَّ عَنها تَجَلُّدی، ای رسول خدا بر مرگ دختر تو شکیبایی اندک است وطاقت وتوانم از دست رفته ،إلّا أنَّ فی اتَّأسّی بِعَظیمِ فُرقَتِک ،و فادِحِ مُصیبَتِک ،مَوضِعَ تَعَزٍّ ، ولی مرا که اندوه عظیم فرقت تو را دیده ام و رنج مصیبت تو را چشیده ام جای شکیبایی است...فَلَقَد استُرجِعَتِ الوَدیعَةُ وأُخِذَتِ الرَّهینَة آن ودیعت باز گردانده شد وآن امانت به صاحبش رسید.أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ ،و أمّا لَیلی فَمُسَهَّد ،إلی أن یختارَ اللّهُ لی ألی دارَکَ الَّتی أنت بها مُقیم و اندوه مرا پایانی نیست ، همه شب خواب به چشمم نرود تا آنگاه که خداوند برای من سرایی که تو در آن جای گرفته ای اختیار کند.1 1.خطبۀ 202 نهج البلاغه
امام علی علیه السلام می فرماید:
«خداوند کلید گنجینه ها(ی رحمتش) را در دستان تو قرار داده است، که به تو اجازه داده از او درخواست کنی تا هر گاه بخواهی، درهای نعمتش را با دعا بگشایی و بارش باران رحمتش را طلب نمایی؛ پس اگر اجابت دعایت به تأخیر افتاد، این تأخیر تو را ناامید نسازد».( نهج البلاغه ، نامه 31)
و روزه گرفتنهای دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندامشان بیارامد با این کار، و دیده هایشان خاشع شود و جانهاشان خوار . و سبک ساختن دلهای آنان، و بردن خودبینی از ایشان، به فروتنی که در این عبادتهاست: از چهره های شاداب را به تواضع برخاک سودن، و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکمها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری .» ( خطبه 292)
امام علی علیه السلام در خطبه 50 نهج البلاغه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تتبدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیردین الله (1) ; همانا ابتدای بروز آشوب ها و فتنه ها، هواها است که مورد تبعیت قرار می گیرند و احکامی است که بدعت گذاشته می شوند. در این فتنه ها با کتاب خدا مخالفت می شود و مردانی از مردان دیگر بر مبنایی غیر از دین خدا تبعیت می کنند.»
[/h]الإمام الباقر عن آبائه علیهمالسلام: خَطَبَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیهالسلام فی أوَّلِ یَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ فی مَسجِدِ الكوفَةِ، فَحَمِدَ اللهَ بِأَفضَلِ الحَمدِ و أشرَفِها و أبلَغِها، و أثنى عَلَیهِ بِأَحسَنِ الثَّناءِ، و صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ صلىاللهعلیهوآله، ثُمَّ قالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، إنَّ هذَا الشَّهرَ شَهرٌ فَضَّلَهُ اللهُ عَلى سائِرِ الشُّهورِ كَفَضلِنا أهلَ البَیتِ عَلى سائِرِ النّاسِ؛ و هُوَ شَهرٌ یُفَتَّحُ فیهِ أبوابُ السَّماءِ و أبوابُ الرَّحمَةِ، و یُغَلَّقُ فیهِ أبوابُ النِّیرانِ؛ و هُوَ شَهرٌ یُسمَعُ فیهِ النِّداءُ، و یُستَجابُ فیهِ الدُّعاءُ، و یُرحَمُ فیهِ البُكاءُ؛ و هُوَ شَهرٌ فیهِ لَیلَةٌ نَزَلَتِ المَلائِكَةُ فیها مِنَ السَّماءِ؛ فَتُسَلِّمُ عَلَى الصّائِمینَ وَالصّائِماتِ بِإِذنِ رَبِّهِم إلى مَطلَعِ الفَجرِ، و هِیَ لَیلَةُ القَدرِ؛ قُدِّرَ فیها وِلایَتی قَبلَ أن خُلِقَ آدَمُ علیهالسلام بِأَلفَی عامٍ، صِیامُ یَومِها أفضَلُ مِن صِیامِ ألفِ شَهرٍ، وَالعَمَلُ فیها أفضَلُ مِنَ العَمَلِ فی ألفِ شَهرٍ ... .(1)
امام باقر علیهالسلام به نقل از پدرانش علیهمالسلام روایت میكند: حضرت على علیهالسلام در اوّلین روز ماه رمضان در مسجد كوفه خطبه خواند. پس خدا را به بهترین ستایش و برترین و رساترین ثنا ستود و بر پیامبرش محمّد صلىاللهعلیهوآله درود فرستاد. سپس فرمود:
«اى مردم! این ماه، ماهى است كه خداوند، آن را بر ماههاى دیگر برترى داده است، مانند برترى ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى رحمت، در آن گشوده مىشوند و درهاى آتش در آن بسته مىگردند. و ماهى است كه در آن ندا شنیده مىشود و دعا مستجاب مىگردد و گریه مورد ترحّم قرار مىگیرد .
ماهى است كه در آن، شبى وجود دارد كه فرشتگان از آسمان فرود آمده، بر مردان و زنان روزهدار، به اذن پروردگارشان تا طلوع سپیده سلام مىدهند و آن شب، "شب قدر" است . دو هزار سال پیش از آن كه آدم علیهالسلام آفریده شود، ولایت من در آن شب، مقدّر شد. روزه گرفتن آن، برتر از روزهدارى هزار ماه است و عمل در آن، برتر از عمل در هزار ماه است .
اى مردم! خورشید ماه رمضان بر مردان و زنان روزهدار، با رحمت مىتابد و ماه آن با رحمت بر آنان نورافشانى مىكند و هیچ روز و شبى از این ماه نیست، مگر آن كه پروردگار متعال، بر سر این امّت، نیكى مىافشاند. پس هر كس از ریزش نعمت الهى ذرّهاى بهرهمند گردد، در روز دیدارش با خدا، نزد خداوند، گرامى خواهد بود و هیچ بندهاى نزد خدا گرامى نگردد، مگر آن كه خداوند، بهشت را جایگاه او قرار مىدهد .
«اى مردم! این ماه، ماهى است كه خداوند، آن را بر ماههاى دیگر برترى داده است، مانند برترى ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى رحمت، در آن گشوده مىشوند و درهاى آتش در آن بسته مىگردند. و ماهى است كه در آن ندا شنیده مىشود و دعا مستجاب مىگردد و گریه مورد ترحّم قرار مىگیرد .
بندگان خدا! این ماه شما، همچون دیگر ماهها نیست. روزهایش برترین روزهاست و شبهایش برترین شبها و ساعاتش برترین ساعات است. آن، ماهى است كه شیطانها در آن در بند و زندانىاند؛ ماهى كه خداوند در آن، روزىها و اجلها را مىافزاید و میهمانان خانهاش را مىنویسد؛ ماهى كه اهل ایمان با آمرزش و رضاى الهى، با شادى و نعمتهاى الهى، و با خشنودى فرمانرواى دادگر و توانا، پذیرفته مىشوند. اى روزهدار! در كار خویش نیك بنگر، كه در این ماه، میهمان پروردگار خویش هستى . بنگر كه در شب و روزت چگونهاى و چگونه اعضاى خود را از نافرمانى خدا حفظ مىكنى. بنگر تا مبادا شب در خواب باشى و روز در غفلت؛ پس این ماه بر تو بگذرد و بار گناهت همچنان بر دوشت مانده باشد؛ پس آنگاه كه روزهداران پاداشهاى خود را مىگیرند، تو از زیانكاران باشى و آنگاه كه به كرامت فرمانرواى خویش نایل مىشوند، از محرومان گردى و آنگاه كه به همسایگى با پروردگارشان سعادتمند مىشوند، تو از طردشدگان باشى!
اى روزهدار! اگر از درگاه صاحبت رانده شوى، به كدام درگاه روى خواهى آورد؟ و اگر پروردگارت محروم سازد، كیست كه روزىات دهد؟ و اگر تو را خوار شمرد، كیست كه اكرامت كند؟ و اگر ذلیلت ساخت، كیست كه عزّتت بخشد؟ و اگر تو را واگذاشت، كیست كه یارىات كند؟ و اگر تو را در جمع بندگانش نپذیرفت، بندگىات را به آستان چه كس خواهى برد؟ و اگر از خطایت در نگذشت، براى آمرزش گناهانت به كه امید خواهى بست؟ و اگر حقّ خویش را از تو طلبید، حجّت تو چه خواهد بود؟
اى روزهدار! در شب و روزت با تلاوت كتاب خدا، به او تقرّب بجوى، كه همانا كتاب خدا، شفیعى است كه روز قیامت، شفاعتش براى قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههاى بهشت بالا مىروند.
مژده اى روزهدار! تو در ماهى هستى كه روزهدارىات در آن، واجب، نَفَس كشیدنت در آن، تسبیح، خُفتنت در آن، عبادت، طاعتت در آن، پذیرفته، گناهانت در آن، آمرزیده، صداهایت در آن، شنیده شده، و مناجات در آن، مورد ترحّم است. از حبیبم پیامبر خدا شنیدم كه مىفرمود:
"خداوند متعال را در هنگام افطار هر شب ماه رمضان، آزادشدگانى از آتش است كه شمار آنان را كسى جز خداوند نمىداند. شمار آنان، نزد او در علم غیب است. پس چون آخرین شب این ماه شود، خداوند به شمار همه كسانى كه در تمام این ماه آزاد كرده، آزاد خواهد نمود."
اى روزهدار! در شب و روزت با تلاوت كتاب خدا، به او تقرّب بجوى، كه همانا كتاب خدا، شفیعى است كه روز قیامت، شفاعتش براى قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههاى بهشت بالا مىروند.
مردى از قبیله هَمْدان برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه حبیب تو درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه برادر و پسر عمویم، پیامبر خدا، مىفرمود: "هر كس ماه رمضان را روزه بدارد و خود را در این ماه از حرامها نگه دارد، وارد بهشت مىشود.»
آن مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه برادر و پسر عمویت درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه دوستم پیامبر خدا مىفرمود: "هر كس از روى ایمان و به خاطر اجر الهى، [ماه] رمضان را روزه بدارد، وارد بهشت مىشود."»
مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه دوستت درباره این ماه فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه سَرور اوّلین و آخرین، پیامبر خدا مىفرمود: "هر كس [ماه] رمضان را روزه بدارد و در شبهاى آن حرام نخورد، وارد بهشت مىشود."»
مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه سرور اوّلین و آخرین با تو درباره این ماه گفت، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه برترینِ پیامبران و فرستادگان و فرشتگان مقرّب مىفرمود: "همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماهها كشته مىشود."
گفتم: اى پیامبر خدا! سرور ماهها، كدام است و سرور اوصیا كیست؟
فرمود: "امّا سرور ماهها، ماه رمضان است و امّا سرور اوصیا، تویى، اى على!"
گفتم: اى پیامبر خدا! آیا چنین خواهد شد؟
فرمود: "آرى، به پروردگارم سوگند! همانا نگونبختترینِ امّت من، برادرِ پىكننده ناقه ثمود، برمىخیزد و ضربتى بر فرق سرت مىزند كه محاسنت از خون آن، رنگین مىشود."»
پس مردم شروع به گریه و شیون كردند. و حضرت على علیهالسلام خطبهاش را به پایان برد و فرود آمد.
. علی (ع) فرمود:" لا یَقْبَلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ دُعاءَ قَلْبٍ لاهٍ ؛ خداوند بزرگ ، دعای دلی را که غافل و مشغول باشد ، نمی پذیرد ."
6- نهج البلاغه / ح 56
حضرت امیر (ع) می فرمایند: «والصیام ابتلاء لاخلاص الخلق » . (1)
خداوند روزه را واجب کرد تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد .»
اخلاص باید در آزمایشگاه بزرگ رمضان، کاربردی گردد، نه تنها اخلاص بلکه تمام تئوریهای دینی و ارزشی را باید آزمود و در آزمایشگاه بزرگ رمضان و . . . ، کاربردی ساخت . در جای دیگر حضرت امیر (ع) می فرمایند:
و روزه گرفتنهای دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندامشان بیارامد با این کار، و دیده هایشان خاشع شود و جانهاشان خوار . و سبک ساختن دلهای آنان، و بردن خودبینی از ایشان، به فروتنی که در این عبادتهاست: از چهره های شاداب را به تواضع برخاک سودن، و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکمها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری .» (2)
[h=1]مبادا شما هم فریب بخورید[/h] انسان ها باور و عقایدی دارند که اساس کار آنها را تعیین می نماید همین باورها و اعتقادات انسان است که او را از سایر موجودات متمایز می سازد چرا که بدین واسطه او راه تغییر و دگرگونی خویش را می پیماید که گاه این تغییر رو به سوی کمال است و گاه رو به سمت خسران.
[h=2]باورهای متغیر[/h] زندگی و شرایط سخت و آسان آن، به گونه ای است که باورها و عقاید ما را تحت الشعاع خویش قرار داده و سرنوشت دیگری برایمان رقم می زند.
از مهمترین و سرنوشت سازترین این شرایط می توان به آزمایشات الهی اشاره داشت هر آزمایش و ابتلائى در خواستهها و آرمان هاى مردمى كه مورد آزمایش قرار گرفتهاند، تغییراتى بوجود مىآورد آنچه، كه دیروز مورد تمایل نبود،امروز مورد علاقه شدید قرار می گیرد، حتى گاهى ممكن است با نشان دادن قیافه حیاتى انسان را بخود جلب نماید. و بالعكس آنچه كه دیروز مورد علاقه شدید بود، امروز مكروه و ناملایم جلوه كند. و بطور كلى زشتىها زیبا، و زیبائىها زشت می نماید. به همین جهت مقاومت منطقى در برابر آن دگرگونی ها از هر كسى ساخته نیست. با توجه به كثرت از پاى در آمدگان در هنگام آزمایش ها در طول تاریخ، راهى جز احساس شرمندگى از سرعت انعطاف و از دست دادن مقاومت و فریفته شدن در برابر عوامل ناچیز، دیده نمىشود.
از همین روست که امام علی علیه السلام می فرمایند: مبادا آنچه که مردم دنیا را فریفت شما را بفریبد که دنیا سایه ای گسترده و کوتاه تا سرانجامی روشن و معین آدمیان را رها نمی کند.( نهج البلاغه، ترجمه دشتی،خطبه 89)
[h=2]سوغات دنیا مرگ است فریبش را نخور[/h] " پس چیست نفع آن خانهاى كه از بنیادش شكسته مىشود و چه منفعتى است در عمرى كه در این دنیا مانند زاد و توشهاش رو به زوال است و چه سودیست در امتداد آن مدت كه مانند قطع شدن حركت، به پایان می رسد. اى مردم، آنچه را كه خداوند براى شما مقرر فرموده است مطلب و مطلوب خود تلقى كنید، و از اداى حق خداوندى آنچه را كه از شما خواسته است مسئلت نمایید."(نهج البلاغه، خطبه 113)
گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید پیش از آنكه فریاد مرگ گوش هاى شما را بكوبد. فرق بسیار است بین اینكه شما گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید و اینكه فریاد جانكاه مرگ سراغ گوش شما را بگیرد و آن را چنان بكوبد كه دیگر هیچ كارى از دستتان بر نیاید و هیچ صدایى را نشنوید
حال كه این كاخ سترگنماى دنیا در حال فرو ریختن و عمر پایدار نما رو به فناء است بیایید عمل به مقررات الهى را بجویید و بس، منظور امیرالمۆمنین علیه السلام از سۆال انكارى در هر سه موضوع اینست:
خانه در حال فرو ریختن، عمرى در حال فنا، زمانى در معرض انقطاع، نه اینست كه این موضوعات سودى ندارند و بیهوده و زاید مىباشند. زیرا زندگى در این دنیا با عمرى محدود و زمانى در معرض انقطاع، مطابق مشیت خداوندى است و همین موضوعات است كه وسیله به ثمر رسیدن شخصیت انسانها در گذرگاه رو به ابدیت است. آنچه كه مورد سۆال انكارى امیرالمۆمنین علیه السلام است، خیر و نفعى است كه از ذات این دنیا و عمر در حال فنا و زمان در معرض انقطاع به عنوان هدف نهایى تلقى شود و بعبارت دیگر این دنیا با همه امور چشمگیرش، آن خیر و سود را ندارد كه بتواند شخصیت آدمى را به هدف اعلایش برساند در حالى كه فقط با خیرات و كمالات الهى به ثمر خواهد رسید و عظمت به ثمر رسیده آن، فرا سوى عمر و زمان محدود است. حال كه این دنیا چنین است و حال كه عمر رو به فنا و زمان در معرض انقطاع است، چیزى جز آنچه را كه خداوند متعال آن را از ما خواسته است، مطلوب خود قرار ندهیم و از خدا، جز اداى حق او چیزى را مسئلت ننماییم.
"و دعوت مرگ را پیش از آنكه شما[براى عبور از پل مرگ]خوانده شوید به گوش هاى خود بشنوانید"
گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید پیش از آنكه فریاد مرگ گوش هاى شما را بكوبد.
فرق بسیار است بین اینكه شما گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید و اینكه فریاد جانكاه مرگ سراغ گوش شما را بگیرد و آن را چنان بكوبد كه دیگر هیچ كارى از دستتان بر نیاید و هیچ صدایى را نشنوید. از آن جمله:
1- كسى كه مىخواهد گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازد، بدون تردید درباره زندگى و اصول و مبادى آن اندیشیده و صلاح و فساد آن را نیز تشخیص میدهد، در نتیجه مرگ و معناى با اهمیت آن را نیز درك مىكند.
2- شنیدن اختیارى طنین مرگ موجب آمادگى ورود به آن مىگردد، زیرا مىفهمد كه مرگ یعنى پل عبور به سراى ابدیتى كه ترس و اندوه در آن راهى ندارد.
در صورتى كه وصول اجبارى فریاد مرگ به گوش آدمى، جز به وحشت انداختن و رویاروى كردن او با مهیبترین و جانكاهترین حادثه، نتیجهاى در بر ندارد.
" پس چیست نفع آن خانهاى كه از بنیادش شكسته مىشود و چه منفعتى است در عمرى كه در این دنیا مانند زاد و توشهاش رو به زوال است و چه سودیست در امتداد آن مدت كه مانند قطع شدن حركت، به پایان می رسد. اى مردم، آنچه را كه خداوند براى شما مقرر فرموده است مطلب و مطلوب خود تلقى كنید، و از اداى حق خداوندى آنچه را كه از شما خواسته است مسئلت نمایید"
3- آن انسان كه مرگ را درك كرد و خود به استقبال شنیدن طنین پر معناى آن رفت به خوبى خواهد فهمید كه:
مرگ هر یك اى پسر همرنگ او است
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنكه مىترسى ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانى اى جان هوشدار روى زشت تست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ گر به خارى خستهاى خود كشتهاى ور حریر و قزدرى خود رشتهاى
نیز مىفهمد كه:
این جهان همچون درختست اى كرام ما بر او چون میوههاى نیم خام سخت گیرد خامها مر شاخ را زانكه در خامى نشاید كاخ را چون بپخت و گشتشیرین لب گزان سست گیرد شاخهها را بعد از آن چون از آن اقبال شیرین شد دهان سستشد بر آدمى ملك جهان
مولوى
(در این دنیا دل هاى پارسایان مىگرید اگر چه بخندند و اندوه آنان سخت می شود اگر چه شادمان باشند و خصومت آنان با نفسهاى امارهشان فراوان است اگر چه به آنچه به آنان روزى شده است مورد غبطه باشند.)
خلاصه کلام آنکه دنیا فریب کاری بیش نیست مبادا فریبش را خورده و به سرنوشت فریب خوردگان دچار گردی.
«یَابنَ آدمَ! لا تَحمِل هَمَّ الَّذی لَم یَاتِکَ عَلَی یَومِکَ الَّذی قَد اَتاکَ فَاِنَّهُ اِن یَکُ مِن عُمُرِکَ یَأتِ اللهُ فیهِ بِرِزقِک» (حکمت 259 ، نهج البلاغه) ؛ ای فرزند آدم! غصه رزق نیامده ات را بر روز آمده ات میفزا. که اگر فردای نیامده از عمر تو بود خداوند رزق و روزی تو را در آن روز می رساند. پس امروزت را با غم فردایی که نیامده برای خود سخت نگردان.
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است، براى كسى كه روزه اش مورد قبول و شب زنده دارى اش مشكور باشد و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود آروز، عيد است. (1) حكمت روزه
حرس الله عباده المؤ منين بالصلوات و الزكوات، و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات، تسكينا لا طرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم
خداوند متعال بندگان را ايمان خود را از فريبكارى هاى شيطان محفوظ و مصون مى دارد، به وسيله نمازها و زكات دادن و تحمل مشقت به وسيله روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان مبارك) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و رام كردن نفس ها. (2) آزمايش اخلاص بندگان
فرض الله... الصيام ابتلاء لا خلاص الخلق
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد. (3) زكات بدن
لكل شى ء زكاة، و زكاة البدن الصيام
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است. (4) روزه دار ظاهرى
كم من صائم ليس له من صيامه اءلا الجوع و الظما، و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء، حبذا نوم الاكياس و افطارهم
بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى نصيبى نيابد، و بسا شب زنده دارى كه از عبادت شبانه اش جز رنج و بى خوابى بهره اى نبرد، خوشا خواب زيركان (عارف) و روزه خوارى آنان! (5) سپر عذاب
... صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب
روزه ماه رمضان سپر عذاب است. (6) وقت افطار
صلوا بهم المغرب حين يفطر الصائم
نماز مغرب را هنگامى به پا داريد كه روزه دار روزه اش را مى گشايد. (7)
--------------------------
1-حكمت 428.
2-خطبه 192.
3-حكمت 252.
4-حكمت 136.
5-حكمت 145.
6-خطبه 110.
7-نامه 52.
هنگام سفر به مکانی که تا به حال نرفته اید وجود یک بلد، یعنی فردی که بتواند شما را طی راه همراهی کرده و مسیر درست و صحیح را نشان دهد، می تواند رسیدن به مقصد را تسریع بخشیده و سفری به دور از استرس و لبریز از آرامش را برای شما رقم زند. در سفر زندگی نیز می توان با استفاده از تجربیات دیگران و عبرت گرفتن از آنها راه درست را از نادرست تشخیص داد و اشتباهات آنان را تکرار نکرد. پیغمبر فرمود: بهترین ارمغانى كه مسلمان به برادر مسلمانش میدهد پند و اندرزیست كه هدایت او را زیاد و از هلاكت او را نگهدارد.(إرشاد القلوب/ترجمه رضایى/ج1/31)
حضرت علی علیه السلام در خطبه 85 نهج البلاغه می فرمایند: «فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اَللَّهِ بِالْعِبَرِ اَلنَّوَافِعِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْآیِ اَلسَّوَاطِعِ وَ اِزْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ اَلْبَوَالِغِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالذِّکْرِ وَ اَلْمَوَاعِظِ» ؛
«ای بندگان خدا از عبرت های سودمند پند پذیرید و از آیات روشنگر عبرت آموزید و از آنچه با پیام رسا شما را ترسانده اند بپرهیزید و از یادآوری ها و اندرزها سود ببرید.»
حضرت در این خطبه از واژگان عبرت، ذکر و موعظه بهره می جوید که هر یک بار معنایی خاصی دارد.
واژه های «عبرت» و «ذکر» پیوند معناییِ نزدیکی با «موعظه» دارند. بنابراین، در تعریف موعظه یا همان پند و اندرز، می توان گفت: رهنُمونی است دلنشین، خالصانه و صادقانه که به سامان است و زداینده و زنگار دل. و زمانی پند و عبرت کارگشاست که هر یک از پند دهنده و پند پذیر ویژگی هایی را با خود به همراه داشته باشند.
[h=2]برخی ویژگی های پند دهنده[/h] 1- خودسازی
در برنامه های اصلاحگرایانه، نخست باید از خود و وابستگانمان آغاز کنیم. پند دهنده، باید نمونه ای علمی، از اندرز خویش باشد، بر همین اساس، خدای متعال مۆمنان را از گفتار بدون کردار نهی فرموده و آن را شایسته جامعه دینی نمی داند، چنان که می فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ)(صف2) 2- اخلاص در عمل
اخلاص برای خدا، به هر سخن و کرداری، ارزش می بخشد؛ امام علی علیه السلام در این باره می فرماید:(آفَةُ العَمَلِ تَرکُ الاِخلاصِ)؛( غررالحکم و دررالکلم) آفتِ عمل، نداشتن اخلاص است. 3- سخن ورزی
پند دهی، رابطه مستقیمی با چگونگیِ ارتباط با مردم دارد. از این رو، سخنوری و مهارت های کلامی در این زمینه، نقش بسیار مهمّی، بازی می کند.
گوید: پند هنگامی سودمند افتد که در پندپذیر سه شرط باشد: الف- جان و دلی زنده که به گناه آلوده نشده باشد.ب- گوش دادن به نصیحت و خیرخواهی ج- حضور قلب و توجه برای دریافت پند
[h=2]ویژگی های پندپذیر[/h] برای به ثمر رسیدن پند و اندرز، افزون بر شایستگی هایی که در پند دهنده، لازم است پند گیرنده نیز بایستگی هایی دارد، زیرا فاعلیّت و کار آمدی فاعل بدون پذیرنده ای، نتیجه ای نخواهد داشت؛
پیامبران الهی و جانشینان آنان، از پند و اندرز مردم چیزی فروگذار نکردند، با این حال، بسیاری بودند که پند دلسوازنه آنان را نمی پذیرفتند.
مولانا جلال الدین رومی در این باره گوید:
بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت چون زمینشان شوره بُد، سودی نداشت
گوید: پند هنگامی سودمند افتد که در پندپذیر سه شرط باشد: الف- جان و دلی زنده که به گناه آلوده نشده باشد.ب- گوش دادن به نصیحت و خیرخواهی.ج- حضور قلب و توجه برای دریافت پند. (محمد ناجی مشرح، الوظائف الاعلامیه فی آفاق القصّه القرآنیه، صص 50-49)
[h=2]
موانعِ پندپذیری[/h] 1- پیروی از خواهش نفس
امیرمۆمنان علیه السلام می فرماید:
«ای مردم همانا بر شما از دو چیز بیشتر می ترسم: از خواهش نفس پیروی کردن، و آرزوی دراز در سر پروردن، که پیروی خواهش نفس، آدمی را از راه حق بازمی دارد؛ و آرزوی دراز، آخرت را به فراموشی می سپارد». (نهج البلاغه خطبه 42) 2- تقلیدهای کورکورانه
چنانچه تقلید از روی آگاهی و با مراجعه به کارشناسِ شایسته باشد، خردمندانه و پسندیده است، ولی اگر از روی تعصّبِ جاهلی و لجاجت باشد و با این منطقِ سست که «چون نیاکان ما این گونه بودند، پس ما هم دنباله رو آنان هستیم» انجام پذیرد سودی نخواهد داشت. 3- نبود اندرزدِهی درونی
وجدان اخلاقی یا واعظ و پند دهنده درونی، در همه افراد وجود دارد و انسان را از آلودگی به گناه بازداشته و سرزنش می کند، ولی چنانچه به آن بی توجهی شود، گاه به جایی می رسد که کارایی خود را از دست می دهد و در لایه هایی تاریک فرو می رود.
امیر مۆمنان حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«بدانید آن کس که نتواند خود را پند دهد تا از گناه بازدارد، دیگری را نیابد تا این کار را برای او به جای آرد. »(خطبه 90) 4- سهل انگاری پدر و مادر
امیر مۆمنان علیه السلام در این باره می فرمایند: حق فرزند بر پدر و مادر است که او را نام نیکو نهد و به خوبی، ادب آموزد و قرآنش تعلیم دهد. (حکمت 399)
پنددهی، رابطه مستقیمی با چگونگیِ ارتباط با مردم دارد. از این رو، سخنوری و مهارت های کلامی در این زمینه، نقش بسیار مهمّی، بازی می کند
5- فقر فرهنگی
فقر فرهنگی، از موانع پندپذیری است که خیرخواهان جامعه می بایست تمام توان خود را در ریشه کن نمودن آن به کار گیرند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ناداری، بزرگترین مرگ است. به ایشان گفته شد: آیا مقصود، ناداریِ دینار و درهم است؟ فرمود: مراد ناداری و فقر دینی می باشد. (تحف العقول) 6- فقر و غِنای مفرط مادی
فقر اقتصادیِ فراوان و ثروت بیش از اندازه، از موانع و آفات پندپذیری است. بسیاری از مردم چون با فقرِ مادی شدید روبه رو می شوند و یا به ثروت های کلانی دست می یابند، به انحراف و بیراهه کشیده می شوند و از راه مستقیم، خارج می شوند و توجهی به پند و اندرز ندارند. حضرت امیر علیه السلام درباره نتیجه ها و پیامدهای زیانبار فقر، به فرزند خود می فرمایند:
پسرم! کسی که دچار فقر شود، به چهار ویژگی دچار شود: سست باوری، کم خردی، سستی در دین و کمیّ آزرم و شرم، پس به خدا از فقر پناه می بریم. (بحارالانوار، ج 69) 7- دوست ناشایست
دوست و همنشین بد یکی دیگر از موانع پندپذیری است. دوستان ناشایست به سان مارهای خوش خط و خالی هستند که سمّی کشنده دارند.
در این باره رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: انسان بر دین دوست خود است، پس بنگرید با چه کسی دوستی می کنید. (بحارالانوار،ج 71)
[h=2]سخن آخر آنکه[/h] امام موسى بن جعفر علیهما السّلام فرمودند: هر چه دیدگانت مشاهده مىكند در آن پندى هست.( ایمان و كفر(ترجمه الإیمان و الكفر بحار الأنوار)ج2/250) پندی که خدا و راه رسیدن به او را زمزمه می کند پس چه شده است که گوش ها از شنیدن سنگین و چشم ها از دیدن ناتوان است!
[/HR] منابع:
1) نهج البلاغه ترجمه دشتی
2) ایمان و كفر(ترجمه الإیمان و الكفر بحار الأنوار)ج2
3) إرشاد القلوب/ترجمه رضایى/ج1
4) سایت راسخون
امیرمومنان علی(علیه السلام) می فرمایند: «القلب مصحف البصر»؛ (1) قلب بایگانی چشم است؛ یعنی هر چیزی را که چشم انسان نظاره کند، در قلب و روان او جای گرفته، فکر و ذهن را مشغول می سازد. نهج البلاغه، کلمات قصار شماره ی 417.
[/HR] سخنچینی در لغت، به معنی خبرکشی است. سخنچینی به این معناست که سخن کسی را به دیگری بگوید و موجب اختلاف آن دو گردد و یا راز شخصی را افشاء کردن میباشد. [/HR] سخنچین در باطن خود حقارت و ذلت را احساس میکند و برای جبران شکستهای درونی و رسیدن به اهداف شوم خود، متوسل به این حربه (سخنچینی) میشود. نمونه بارز آن در صدر اسلام، وقتی منافقین از مقابله رودررو با دین اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نتیجهای نمیبردند، به وسیله چاپلوسی و نفاق سعی میکردند به اهداف شوم خود برسند که خداوند متعال نفاق آنان را همیشه آشکار میساخت: «لَوْ خَرَجُواْ فِیكُم مَّا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالًا ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَكُمْ یَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»؛ «اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج میشدند، جز اضطراب و تردید، چیزی بر شما نمیافزودند و بهسرعت در بین شما به فتنهگری (و ایجاد تفرقه و نفاق) میپرداختند و در میان شما، افرادی سست و ضعیف هستند که به سخنان آنها کاملاً گوش فرا میدهند و خداوند، ظالمان را میشناسند».(1)
سخنچینی نوعی بیماری است که از انسانهای پست و برای تخریب دیگران سر میزند که به پرهیز از آن سفارش شدهایم: «إِیَّاکَ وَ النَمِیمَةَ فَإِنَّهَا تَزرَعُ الضَفینَةَ وَ تُبعِدُ عَنِ اللهِ وَ النَّآسَ؛ بر تو باد به دوری از سخنچینی، زیرا سخنچینی بذر کینه را در دلها میکارد و انسان را از خدا و مردم دور میکند».(2)
[h=2]سخنچینیان بدترین مردم[/h] در مکتب امام علی(علیه السلام)، سخنچین به عنوان بدترین مردم معرفی شده است: «إِنِّی لأَعبَدُ أَن یَقُولَ قَائِلٌ بّبَاطِلٍ وَ أَن أُفسِدَ أَمرَاً قَد أصلَحَهُ اللهُ فَدَع عَنکَ مَا لا تَعرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ؛ من از آن کسی که به باطل سخن گوید، یا کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زند، بیزارم. آنچه را نمیدانی، واگذار؛ زیرا بدترین مردم با سخنانی نادرست به سوی تو خواهند شتافت».(3)
حضرت در سخن دیگری میفرماید: «وَ شِرَارُکُمُ المَشَّاۆُونَ بالنَّمِیمَةِ المُفَرُّقُونَ بَینَ الأحِبَّةِ المُبتَغُونَ لِلبُرَاءِ المَعَایبَ؛ بدترین شما سخنچینیان هستند که میان دوستان جدایی میافکنند و در جست و جوی عیبهای خوباناند».(4)
زمانی بر مردم فرا میرسد که مقرب نمیگردد، مگر سخنچین و جالب شمرده نشود، مگر فاجر و ضعیف شمرده نمیشوند مگر انسانهای منصف. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر محسوب میشود و صلهرحم منت شمرده میشود و عبادت، وسیله برتریجویی بر مردم
[h=2]راه درمان[/h] سخنچینی مانند بسیاری از صفات رذیله تدریجاً، بهصورت یک بیماری روانی در میآید؛ بهگونهای که سخنچین از کار خود لذت میبرد و از اینکه پیوسته دو بهمزنی میکند، احساس خشنودی میکند و این، یکی از مراحل بسیار خطرناک اخلاقی است. اینجاست که سخنچین باید قبل از هر چیز به درمان انگیزههای درونی که در اعماق روح است، بپردازد و باید از طریق خودسازی و تفکر در عواقب سوء این صفت رذیله و نتایج شومی که به بار میآورد، خود را از این معصیت کبیره نجات دهد.
[h=2]درمان حاکمان[/h] حاکم اسلامی باید از خود زیرکی نشان دهد و بداند اگر سخنچین همدم او شود، پیوندهای وی با کارگزارانش را قطع خواهد کرد، دوستانش جرئت بیان حقایق را نخواهند داشت و سامانه اعتماد و تلاش و محبت از هم میریزد و بذر اختلاف و کینه پاشیده میشود که مانع رشد و تعالی جامعه خواهد شد: «یَأتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لا یُقَرَّبُ فِیهِ إلاَّ المَاحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فِیهِ إلاَّ الفَاجِرُ وَ لا یُضَعَّفُ فِیهِ إلاَّ المُنصِفُ یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرمَاً وَ صِلَّةَ الرَّحِمِ وَ العِبَادَةَ استِطَالَةً عَلَی النَّاسِ؛ زمانی بر مردم فرا میرسد که مقرب نمیگردد، مگر سخنچین و جالب شمرده نشود، مگر فاجر و ضعیف شمرده نمیشوند مگر انسانهای منصف. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر محسوب میشود و صلهرحم منت شمرده میشود و عبادت، وسیله برتریجویی بر مردم».(5)
[h=2]درمان عموم شنوندگان[/h] هر شنوندهای باید بداند هر اندازه که سخنچین به او نزدیک شود، رشته محبت او با دیگران بریده میشود. چه بسا سخنچین کانون خانوادهای را با یک نمامی ویران میکند و اعضای خانواده را که دارای محکمترین رشتههای محبتاند، به اختلاف میاندازد. سخنچین رشتههای محبت را آتش میزند و بذر اختلاف و یکنه و جدایی را در دلها میکارد. بنابراین تک تک افراد جامعه باید همانگونه که از پلیدیها و زشتیها دوری میکنند، از سخنچین نیز دوری کنند: «مَن أَطَاعَ الوَاشِیَ ضَیَّعَ الصِّدیقَ؛ هر کس از سخنچین پیروی کند، دوستی را به نابودی میکشاند».(6)
پرهیز از سخنچینی باعث پایداری محبتها و آرامش کانون خانواده و اجتماع میشود؛ بنابراین باید در برخورد با سخنچین همه ملاحظات را کنار گذاشت.
بدترین شما سخنچینیان هستند که میان دوستان جدایی میافکنند و در جست و جوی عیبهای خوباناند»
[h=2]درمان خود بیمار[/h] کسی که گرفتار این گناه کبیره است، باید توجه داشته باشد که از این کار جز آثار تخریبی در اجتماع همچون اختلاف و درگیری، چیزی نصیب سخنچین نمیشود؛ مگر قرب و نزدیکی به دربار حاکمان فاسد که ارزش فشار قبر و دوری از خدا و مردم را ندارد؛ همچنانکه امام علی(ع) فرموده است: «عَذَابُ القَبرِ یَکُونُ مِنَ النَمیمَةِ؛ یکی از عوامل عذاب قبر، سخنچینی است».(7)
برای اصلاح و رهایی خود اولاً باید در مفاسد و پیامدهای شوم سخنچینی بیندشید. ثانیاً: در آیات قرآن کریم و روایات اسلامی که درباره کیفر و عذابهای سخنچینی وارد شده، دقت کند. ثالثاً: بیاندیشد که در روز قیامت آن زمانی که در درگاه عدل الهی در حضور انبیاء و اولیاء برای رسیدگی به اعمال او حاضر میشوند، چه جوابی خواهد داد. انسان باید در این دنیا به حساب خود رسیدگی کند تا در آخرت رسوا و مفتضح نگردد و نیز باید بکوشد تا علل و عوامل سخنچینی را بشناسد تا بتواند باید از بین بردن علت، معلول را از میان بردارد.
[/h]هذَا القُرآنُ إِنّمَا هوَ خَطٌّ مَستورُ بَینَ الدَّفَّتینِ لایَنطِقُ بِلِسانِ وَلابُدَّ لَهُ مِن تَرجُمانٍ وَ إِنّما یَنطِقُ عَنهُ الرَّجالٌ. (خطبه/125) ؛ این قرآن خطی است نوشته شده که میان دو جمله پنهان است زبان ندارد تا سخن گوید ونیازمند به کسی است که آن را ترجمه کند وهمانا انسان ها می توانند از آن سخن گویند.
شرح:حضرت علی (علیه السلام)این خطبه را در پاسخ خوارج که ماجرای حکمیت را نمی پذیرفتند ایراد فرمودند و در ضمن آن کتاب ظاهری و صوری را معرفی کرده اند:«ما که حکم بودن مردان را پذیرفتیم بدان جهت بود که قرآن که به ظاهر کتابی است مدوّن نمی تواند خود مفسر و توضیح و توجیح کننده ی خود باشد و لازم است مردانی با تقوا و با خلوص آن را تفسیر نمایند .
حضرت امیر(علیه السلام) در بیان اوصاف متقین و شیعیان می فرمایند:
اگر کسی مومنان ممتاز را تعریف و ستایش کند، آنها از حرف هایش نگران می شوند و اظهار می کنند: من خودم را بهتر می شناسم و خدا مرا بهتر از خودم می شناسد؛ و از خدا می خواهند: خدایا ما را به این ستایش ها و تعریف ها مواخذه نکن؛ ولی ما را بهتر از آنچه گمان می کنند، قرار بده و گناهانی را که مرتکب شده ایم و آنها نمی دانند، ببخش که تو داننده نهان ها و پوشاننده خطاها هستی. (نهج البلاغه، خ 193/ بحارالانوار ج 65 ص 192)
اگر یه روزی خدایی ناکرده جنسی را با هزار حقّه و کلک به یکی انداختیم، یا كلاه کسی را برداشتیم یا کلاه سرش گذاشتیم، احتكار كردیم، رشوه گرفتیم، اذیتش كردیم، حقش را خوردیم، از این عملمان خوشحال نباشیم و لذت نبریم ... ننشینیم با هزار آب و تاب برای دیگران تعریف کنیم و به زعم خودمان به زرنگی خودمان باریک الله بگوییم ... این ها هیچ لذت و کِیفی نیست ... آن كِیف و خوشی كه بعدش آتش است، كِیف نیست ...
شاید چند صباحی که البته آن چند صباح هم خیلی طول نمی کشد فرد خوشی کند و فکر کند که سود کلان کرده ، ولی بالأخره بازتاب عملش را خواهد دید ...
چرا که یکی از اعمالی که بازتابش در همین دنیا گریبان انسان را خواهد گرفت ظلم کردن در حق دیگران است .... (جعفری، علامه محمد تقی ؛ شرح نهج البلاغه ، ج 10، خطبة 47، ص 51.)
بر طرف كردن نیاز هاى مردم (كه جلوه اى از خدمت رسانى است) پایدار نیست، مگر به سه چیز: كوچك شمردن خدمت تا خدا آن را بزرگ نماید، پنهان داشتن آن تا خدا آن را آشكار سازد و شتاب در بر آوردن نیاز تا براى محتاج، گوارا باشد. (نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1131)
[h=1]اجری معادل شهیدان راه خدا ![/h] امام علی علیه السلام : مـَا الُْمجَاهِدُ الشَّهيدُ فِى سَبِيلِ اللّهِ بِاءَعْظَمَ اءَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ؛ لَكَادَ الْعَفيفُ اءَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلاَئِكَةِ؛
امام علی علیه السلام فرمود : اجـر مـجاهد شهيد در راه خدا بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتندارى مى كند. گويى كه انسان پاكدامن، فرشته اى است از فرشتگان!
سخنان امام علی علیه السلام در مورد شب زنده داران آن شب زنده داران و مردان الهی و عارفان و سالکان شب زنده دار، این راز و نیاز شبانه و عبادت عارفانه را، از امام العارفین، امیرالمؤمنان حضرت علی علیه السلام الهام گرفته اند؛ از آنجا که امام درباره این گونه انسان های تشنه عبادت و بندگی می فرماید:
«خوشبخت و سعادتمند آنکه فرائض پروردگار خویش را انجام دهد، رنج ها را مانند سنگ آسیا خرد کند، شب هنگام از خواب دوری گزیند، آنگاه که سپاه خواب حمله می آورد زمین را فرش و دست خود را بالش قرار می دهد! در زمره گروهی که بیم روز بازگشت، خواب از چشمان شان ربوده و پهلوهاشان، جا خالی کرده است و لب هایشان به ذکر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهای گناهان بر اثر استغفار مُدام آنان برطرف شده است، آنانند حزب خدا، همانا تنها آنان رستگارانند».(26) پس باید در نظر داشت که برای راز و نیاز و مناجات با پروردگار متعال و گفتگوی عاشقانه با او داشتن، زمانی بهتر و مناسب تر از شب هنگام نیست. آن هنگام که غوغای زندگی به خاموشی می گراید و فریادها و بانگ های تلاش گران دنیا به گوش نمی رسد و بساط پرآوای مردمان برچیده می شود و غافلان و بی خبرانِ از عالم معنا در بسترها خفته و آرامشی خاص برای بیدار دلان و عاشقان حق فراهم ساخته اند. غزل سرای بیدار دل، حکیم قدوسی، حافظ شیرازی چنین می سراید: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند :Sham: دعای نیم شبی رفع صد بلا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند :Sham: هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
حضرت علی علیه السلام این رهبر و امام پروا پیشگان، با آن شناخت و معرفتی که به خدای بزرگ دارد و آن دلی به پهنای آسمان ها برای بندگی و پرستش دارد، حال و وصف پارسایان و عشّاق شب را چنین بازگو می کند: «شب ها پاهای خود را برای عبادت جفت می کنند، آیات قرآن را به آرامی شمرده شمرده تلاوت می نمایند، با زمزمه آن آیات و دقّت در معنی آنها، غمی عارفانه در دل خود ایجاد می کنند و دوای دردهای خویش را بدین وسیله ظاهر می سازند. هر چه از زبان قرآن می شنوند، مثل این است که به چشم می بینند، هرگاه به آیه ای از آیات رحمت می رسند بدان طمع می بندند و قلب شان از شوق لبریز می گردد و چنین می نماید که نصب العین آنها است. و چون به آیه ای از آیات قهر و غضب می رسند، بدان گوش فرا می دهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعله های جهنم به گوش شان می رسد، کمرها را به عبادت خم کرده، پیشانی ها و کف دست ها و زانوها و سرانگشت پاها به خاک می سایند و از خداوندْ آزادی خویش را می طلبند. همین ها که چنین شب زنده داری می کنند و تا این حدّ روح شان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، نیک و پارسا.»(27) آری، آنان که در دست یابی به کمالات معنوی و درجات عالی نزد پروردگار کامیاب شده و بدان دست یافته اند، رمز موفقیت خویش را همان راز و نیاز و گفتگوهای شبانه خود با پروردگار متعال می دانند. هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ :Sham: از یمن دعای شب و وِرد سحری بود
سحرخیزی و نماز شب در اشعار شاعر عارف، حافظ شیرازی دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند :Sham: وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند :Sham: باده از جام تجلّی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی :Sham: آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آیینه وصف جمال :Sham: که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب :Sham: مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد :Sham: که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد :Sham: اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همّت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود :Sham: که ز بند غم ایام نجاتم دادند
*** سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی :Sham: خبر آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است :Sham: بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت نیست :Sham: ز عشق او چه می پرسی در او همّت چه می بندی؟
همایی چون تو عالی قدر، حرص استخوان تا کی؟ دریغ این سایه همت که بر نااهل افکندی
26 . نهج البلاغه، نامه 45.27 . نهج البلاغه، خطبه 193.
اگرچه امام على(عليهالسلام) بنا به مصلحت آن روز دنياى اسلام، سياست سكوت و انزوا در پيش گرفته بودند ليكن هرگاه كه همين مصلحت اقتضا داشت سكوت شكسته شود از برآوردن فرياد، دريغ نمىكردند. اين فرياد امام(عليهالسلام) گاه در قالب انتقادى كلى ـ بدون ذكر نامى از شخص و يا گروه خاصى ـ مطرح مىشد و گاه با صراحت تمام و با ذكر نام اشخاص بيان مىگرديد. براى نمونه:
الف) امام على(عليهالسلام) هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر منصوب نمودند، در نامهاى خطاب به وى، آشفتگى دوران پيش از حكومت خود را چنين توصيف كردند: «فان هذا الدين قد كان اسيراً فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا»(1)؛ همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود، با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مىآوردند. ب) امام علي(عليهالسلام) در جايى ديگر، بدون آن كه به فرد خاصى تصريح نمايند، رفتار برخى را به افشاندن بذر گناه تشبيه مىكنند و مىفرمايند: «زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»(2)؛ كسانى كه تخم گناه افشاندند و با آب فريب، آبيارى كردند و محصول آن را كه جز عذاب و بدبختى نبود، برداشتند. ج) يكى ديگر از انتقادهاى كلى امام اين است كه آنها، منافقان را با آن كه مىشناختند، به حكومت و ولايت مىگماشتند: «ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكاماً على رقاب الناس، فأكلوا بهم الدنيا»(3)؛ آنان ـ منافقان ـ پس از پيامبر(صلى الله عليه و آله) باقى ماندند و به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزديك شده، پس به آنان ولايت و حكومت بخشيدند و بر گردن مردم سوار گرديدند و به وسيله آنان به دنيا رسيدند.
آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردم بر آن بخل ورزيده و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟
د) امام على(عليهالسلام) در جواب پرسش شخصى از طايفه بنى اسد كه از وى پرسيد: چگونه شما را كه از همه سزاوارتر بوديد از مقام خلافت كنار زدند؟؛ فرمود: «اما الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسباً و الاشدّون برسول الله(صلى الله عليه و آله) نوطاً، فانها كانت اثرة شحّت عنها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين»(4)؛ آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول الله(صلى الله عليه و آله) استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصارطلبى چيز ديگرى نبود كه گروهى بخيلانه بر كرسى خلافت نشستند و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند. هـ) امام على(عليهالسلام) در نامهاى به عثمان بن حنيف به داستان غصب فدك اشاره مىكند و مىنويسد: «بلى، كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله»(5)؛ آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردم بر آن بخل ورزيده و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ و) امام على(عليهالسلام) در نامهاى به مردم مصر در خصوص علت بيعت با خلفا مىنويسد: «فامسكت يدى، حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الى محق دين محمد(صلى الله عليه و آله) فخشيت إن لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً، تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل»(6)؛ از پذيرش خلافت امساك كردم تا آنگاه كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد(صلى الله عليه و آله) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روز دنياست.
از پذيرش خلافت امساك كردم تا آنگاه كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد(صلى الله عليه و آله) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روز دنياست.
ز) در سال چهلم هجرى امام على(عليهالسلام) دستور دادند تا براى روشن شدن وقايع تاريخى، مجموعهاى از آن مطالب افشاگرانه از زبان ايشان نوشته شود. در فرازهايى از آن نوشتهها، امام (عليهالسلام) به غصب حق خود و پايين آوردن منزلت بلند ايشان توسط قريش اعتراض مىكنند و مىفرمايند: «اللهم انّى استعديك على قريش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمى و صغّروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى»(7)؛ بار خدايا! از قريش و از تمامى كسانى كه يارىشان كردند به پيشگاه تو شكايت مىكنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در غصب حق من با يكديگر هم داستان شدند. ح) امام على(عليهالسلام) در جايى ديگر، از گمراهى گروهى و هدايت و يقين خود ياد مىكنند و مىفرمايند: «و انّى من ضلالهم الذى هم فيه و الهدى الذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربى»(8)؛ من به گمراهى آنان و هدايت خود كه بر آن استوارم، آگاهم و از طرف پروردگارم به يقين رسيدهام. ط) امام على(عليهالسلام) از فضاى اجتماعى و سياسى دوران خلافت خود كه متأثر از دوران گذشته است چنين انتقاد مىكنند: «واعلموا ـ رحمكم الله ـ انكم فى زمان القائل فيه بالحق قليل و اللّسان عن الصدق كليل و اللازم للحق ذليل. اهله معتكفون على العصيان، مصطلحون على الادهان»(9)؛ خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك، زبان از راستگويى عاجز و حقطلبان بى ارزشند و مردم گرفتار گناه و به سازشكارى هم داستان شدهاند.
[/HR]پينوشتها:
1- نهج البلاغه، نامه 53، بخش 70 ـ 71.
2- همان، خطبه 2، بخش 12.
3- همان، خطبه 210، بخش 6 ـ 7.
4- همان، خطبه 162، بخش 1 ـ 2.
5- همان، نامه 45، بخش 7 ـ 8.
6- همان، نامه 62، بخش 3 ـ 5.
7- همان، خطبه 172، بخش 4.
8- همان، خطبه 62، بخش 8.
9- همان، خطبه 233، بخش 2.
یک حکمت از نهج البلاغه- حسادت ، آفت دوستى
حسادت بر دوست، از آفات دوستى است.
امير مؤمنان در نهج البلاغه بياني شنيدني در باب نحوه دريافت حقايق از رسول خدا دارد و ضمن خطبه مبسوط فرمود: همه ياران پيامبر چنان نبودند كه از او چيزي بپرسند و معناي واقعي آن را درخواست كنند تا آن جا كه عدهاي دوست داشتند عربي بياباني يا پرسشگري از حضرت چيزي بپرسند و آن ها پاسخ آن را بشنوند، ولي من هر چيز از خاطرم ميگذشت، ميپرسيدم و حفظ ميكردم. (1)
از اين حديث معلوم ميشود يكي از راههاي دريافت حقايق وحياني از سوي امير مؤمنان، سؤال و فكر حضرت بوده كه هر چه لازم بود، از حضرت ميپرسيد و آن را حفظ ميكرد.
سخن دیگر امير مؤمنان این است که فرمود :
« اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه؛ (2) نور وحي و رسالت را ميديدم و بوي نبوت را ميبوييدم». حضرت در ادامه از رسول خدا (ص) نقل كرده كه خطاب به امير مؤمنان فرمود: « انك تسمع ما اسمع و تري ما اري،الا انك لست بنبي و لكنك لوزير ؛ (3) علي! آنچه را من ميشنوم، ميشنوي. آنچه را كه من ميبينم، ميبيني، جز اينكه پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير ميروي».
علي (ع) تنها شاگرد مكتب وحي است كه از طريق ظاهري و باطني و با گوش سر و گوش دل آموزههاي وحياني را از مبدأ آن دريافت ميكرده است. يعني هم از طريق القای نبوي و هم از راه اتصال با خزائن اين علم الهي به تبع پيامبر، آن حقايق را دريافت ميكرده است.
پينوشت ها:
1.نهج البلاغه، خطبه 210.
2.نهج البلاغه، خطبه 192.
3.همان.
[h=1]ارزش هاى رازدارى و خوشرويي[/h]"اخلاقى، سياسي، اجتماعى"
وَ قَالَ |عليه السلام| صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِى الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ. و درود خدا بر او، فرمود: سينه خردمند صندوق راز اوست و خوشرويى وسيله دوست يابى، و شكيبايى، گورستان پوشاننده عيب هاست. و يا فرمود: پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و انسان از خود راضى، دشمنان او فراوانند.
امام(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه، :
«مَوضِعُ سِرِّهِ وَلجأُ أَمْرِهِ وَعَیْبَةُ عِلْمِهِ وَموئِلُ حُکْمِهِ، وَکهُوفُ کُتُبهِ، وَجِبالُ دینِهِ؛ بِهِمْ اقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارتعادَ فَرائِضِهِ... لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّد(صلى الله علیه و آله) مِنْ هذِهِ الأُمّة أَحد، ولا یُسوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتهُمْ عَلَیْهِ أَبداً، هُمْ أَساسُ الدِّین وَعِمادُ الیَقینِ، إِلَیْهِمْ یَفىءُ الغالى وَبِهِمْ یلحَقُ التالى وَلَهُمْ خَصائصُ حَقِ الوِلایَة وَفِیِهمُ الوَصیّةُ وَالوراثَةُ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الحَقّ إِلى أَهْلِهِ وَنقل إِلى مُنتقَله».(1)
(جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجیینه هاى کتاب هاى او، و کوه هاى دین او مى باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدى از امت با آل محمد قابل قیاس نیست. کسانى را که از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو کرد، آنان رکن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کند روان باید سعى کنند به آنان برسند، شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و وصیت پیامبر درباره آنها است و آنان کمالات نبوى را به ارث برده اند، این هنگام است زمانى که حق به اهلش بازگشته به جاى اصلى خود منتقل گشته است).
چه نصى روشن تر از این که مى فرماید: «و فیهم الوصیة والوراثة».«وصیت رسول خدا و وراثت او در میان آنها است».
1. نهج البلاغه خطبه 2
[h=1]شرحی بر خطبه مظلوم نهج البلاغه[/h] [h=1]فرازی ازخطبه ی سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی[/h]
[/HR] یکی از خطبه های خیلی غریب و مظلوم امام علی (علیه السلام) را که کمتر سر زبان هاست، و کمتر در مجالس و محافل مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، خطبه ی سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی می باشد.
[/HR] [h=2]
نمی از اقیانوس علوم مولا علی(علیه السلام)[/h] نهج البلاغه یک کتاب بسیار مظلومی ست. می دانید که پروفسور "جرج جرداق" مسیحی، در کتاب "امام علی صوت العدالة الانسانیة" می گوید: بعضی از خطبه های امام علی را بیش از دویست بار خواندم و سیر نشدم ، یا جناب علامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: خطبه شقشقیه را من ده ها بار مطالعه کردم و سیراب نگشتم . اما باور می کنید ما متاسفانه با این کتاب بزرگ ، خیلی غریبه ، بیگانه و ناآشنا هستیم ؟ دانشمند مسیحی می گوید من یک خطبه را بیش از دویست بار خواندم ، عالم اهل سنت می گوید ده ها بار خطب علی بن ابی طالب را مورد تحقیق و مطالعه قرار دادم و بیست جلد شرح نهج البلاغه می نویسد!! حال یک سوال، از میان خطبه های نهج البلاغه، کدام خطبه از همه مظلوم تر است؟ لابد می گوییم همه ی خطبه ها !!!! در مظلومیت نهج البلاغه در نزد ما که جای بحثی نیست ، حال یک خطبه از همه مظلوم تر است و آن خطبه ایست که فقط نامش را شنیدیم ، و آن خطبه ی "" سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی "" ست !
یکی از مظلومیت های خطبه سلونی این است که متاسفانه جناب سید رضی که جمع آوری کننده خطب نهج البلاغه ست ، این خطبه را در نهج البلاغه نیاورد ! چون همانطور که می دانید، نهج البلاغه سه بخش است : یک بخش خطبه ها (یعنی سخنرانی های مولا علی (علیه السلام)) ، یک بخش نامه ها (یعنی مکاتبات امیرالمومنین) ، یک بخش هم کلمات قصار (یعنی سخنان کوتاه امام علی) ، چون خطبه "سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی" نه جزء سخنرانی ، نه جزء نامه و نه جزء کلمات قصار است ، لذا سید رضی اصلا این خطبه سلونی را در نهج البلاغه نیاورد . شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید ، مثل آیت الله جوادی آملی ، مثل استاد علی دوانی ، اینها بخشهایی از این خطبه سلونی را در کتابهایشان آوردند .
این مجموعه ی سوال و جواب ها که معلوم می شود چندین منبر سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی بود ، حدود هفتاد و نه پرسش و پاسخ است که توسط یکی از محققین در یک جزوه ای گردآوری شده ، و ما حدود تعداد نوزده سوال و جوابها را در اختیار داریم که برگرفته از چند جلسه از سخنرانی ایشان است. ان شاء الله مطالعه این سوال و جواب ها برای شما مفید باشد، امید که اندکی بفهمیم چه مولایی داریم و چه اقیانوسی از علوم و معارف، در این خطبه سلونی نهفته هست و ما متاسفانه از آن بیگانه و بی خبریم .
از مولا پرسیدند: چه کنیم تا مشکلات زندگی در نظر ما کوچک آید؟
امیرالمومنین پنج نکته را در ارتباط با این سوال بیان فرمودند:
1 . هرگاه یک مصیبت و مشکلی در زندگی شما پدید آمد، شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و به خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده ، آن مشکل بزرگتر بر سر من فرود می آمد ، چه میشد؟ اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید ، تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد شد ، بر شما آسان خواهد شد .
توضیح بیشتر:
مثلا اگر خدایی نکرده در یک حادثه ای دست کسی شکست، این شکسته شدن دست را اگر بخواهیم تحمل کنیم ، در ذهن مان تجسم کنیم که اگر در این حادثه علاوه بر دست من، پا و سر و گردن و کمرم می شکست ، چه میشد؟ وقتی آن مصیبت بزرگ تر را در ذهن مجسم کردید ، این مصیبت وارده تحملش آسان خواهد شد .
2 . رنج یک مصیبت را بر گذر زمان پخش کنید ، تقسیم و توزیع کنید .
توضیح بیشتر:
پخش نمودن رنج یک مصیبت بر گذر زمان معنایش چیست؟
به این معنی ست که غم و غصه های دیروز زندگی تان، برای دیروز بود، تمام شد و رفت! غم و غصه های فردا هم برای فرداست که هنوز نیامده، و اصلا معلوم نیست شما فردایی داشته باشید یا نه، پس برای امروز شما، غم و غصه های همین امروز کافی ست.
3 . باور کنید که رنج و غم و مشکل زندگی پایان پذیر است. هیچ غم و غصه ای برای همیشه در زندگی شما باقی نمیماند . هر مشکلی یک مدت زمانی دارد. تا یک مدتی در زندگی شما می ماند ، ماموریت خود را به انجام می رساند، به اهداف خودش دست پیدا میکند و بعد زندگی شما را ترک خواهد گفت. مشکلات پایان پذیر است .
4 . آنچه بود و رفت ، مثل آن که نبود .
توضیح بیشتر:
خیلی وقت ها غصه های ما بابت چیزهایی است که به دست آوردیم ، بعد از دست ما رفت و مینشینیم و غصه میخوریم . مولامیفرمایند این هم غصه خوردن ندارد ، چون آنچه بود و رفت ، مثل اینکه از اول آن را نداشتید ، خلاص !!
5 . آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت .
توضیح بیشتر:
خیلی وقت ها غم و غصه های ما بابت چیزهایی ست که سعی کردیم آن را به دست بیاوریم ، ولی به دست نیامد. می نشینیم و غصه اش را می خوریم . این هم غصه خوردن ندارد چون آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت .
*****
یا علی، خدا در کتاب زبور داوود پیامبر وحی فرستاد که من چهار چیز را در چهار جا مخفی نمودم . به من بگو آن چهار چیز کدامند ؟
امیرالمومنین فرمود:
1 . خدا اولیای خود را در میان شما بندگان پنهان نمود پس هیچ بنده ای از بندگان خدا را کوچک مشمارید و او را مورد تحقیر قرار مدهید شاید او ولی ای از اولیای خدا باشد و شما ندانید.
2 . خدا رضا و خشنودی خود را در طاعت و عبادت شما بندگان پنهان کرد پس هیچ عبادتی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید رضای خدا در همان عبادت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید.
توضیح بیشتر:
ما در اسلام یک سری عبادت های کوچک داریم که به ظاهر کوچک ا ند اما ثواب عظیمی در پشت آن خوابیده است ، مثلا دو رکعت نافلهی نماز عشاء که بعد از نماز عشاء ، بصورت نشسته خوانده میشود ، ثواب این دو رکعت به اندازه ثواب صد حج و صد عمره مقبوله در رکاب پیامبر است ، عبادت به ظاهر کوچک ولی ثوابی عظیم !! یا مثلا دو رکعت نافله ی نماز صبح ، یا وضو گرفتن قبل از خواب ، همه ی اینها ثوابی بس عظیم دارند .
3 . خدا خشم و غضب خود را در گناه و معصیت شما بندگان پنهان نمود ، پس هیچ معصیتی را کوچک مشمارید و آن را مرتکب نشوید شاید خشم خدا در همان معصیت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید .
توضیح بیشتر :
همانطور که میدانید گناهان دو دسته اند.(گناهان صغیره ، گناهان کبیره) حال می دانید در اسلام چند گناه و چند واجب وجود دارد؟ در اسلام 1553 تا واجب و 1448 تا گناه داریم.(توضیح بیشتر در کتاب اثبات الهداة علامه شیخ حر عاملی)
شایستهست زین پس گناهان را ساده نپنداریم ، شاید فردایی نباشد .
4 . خدا اجابت خود را در دعاهای شما بندگان پنهان کرد پس هیچ دعایی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید اجابت خدا در همان دعای کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید .
سخن شمع به پروانه دلی باید گفت کاین حدیثی ست که با سوختگان در گیرد
توضیح بیشتر:
چرا گاهی وقتها دعاهای ما مستجاب نمیشود؟
قطعا خدا دعاهای ما را مستجاب میکند ولی گاهی همانی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما میدهد اگر به مصلحت ما باشد . گاهی آن چیزی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما نمیدهد چون به مصلحت ما نیست ولی در عوضش چیزی که ما از خدا نخواستیم و مصلحت ما در آن است ، خدا آن را به ما میدهد .
گاهی هم این دعاهای ما ذخیره قبر و آخرت ما میشود و در عالم برزخ و قیامت آنقدر پاداش به ما خواهد داد که آرزو میکنیم ای کاش هیچ دعای ما در دنیا مستجاب نمیشد و همهی دعاها ذخیره قبر و عالم قیامت می شد .
مثل فرزندی که بیمار است و از پدر شیرینی و شکلات می خواهد!! پدر نمیدهد چون به مصلحت فرزند نیست ، آیا این به این معنیست که پدر با فرزند دشمنی دارد ؟ خیر ، بلکه از شدت دوستیست که خواسته اش را به او نمیدهد و پدر به فرزند دارویی میدهد که به مصلحت اوست گرچه فرزند این را از پدر نخواسته بود .
اکنون که سخن به اینجا رسید ، یقین دارم که تو اهل دلی و اگر نبودی ، در میان صفحات اوّل ، نوشتارم را رها میکردی . امید که اگر جرقه ای در نهادت زده شد ، با آن آتشی برافروزی ، که همهی عمر تو را جزء گرم روانِ کوی دوست قرار دهد .
به نام خدا
اندیشه سیاسی امام علی علیه السلام:
اولین خط کلی حاکم بر اندیشه و سیره امیر مؤمنان حفظ حدود الهی و قانون گرایی است.
حضرت در عرصه سیاست خودش بیش ارز هرکس این رویکرد را پاس می داشت و به کسی هم
اجازه نمی داد به سمت تجاوز و تعدی و مرز شکنی در عرصه ی سیاست میل بکند و اگر با چنین
چیزی روبرو می شدند به سرعت آن را اصلاح می کرد و با متعدیان و قانون شکنان و با کسانی که
خودشان را در عرصه ی سیاست از قانون بالاتر می دیدند برخورد می کرد،حضرت امیر در باره خودش
تعبیر بسیار روشنی را بیان کردند،خطبه 224 نهج البلاغه:
"والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا او اجر فی الاغلال مصفدا احب الیً من أن القی الله و رسوله
القیامة ظلما لبعض العباد و غاصبا لشیء من الحطام"
به خدا سوگند اگر تمام شب را روی خارهای سخت بیدار به سر برم یا مرا در غل و زنجیر بکشند،این نزد من
محبوب تر است از اینکه خدا و رسول را در روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به یکی از بندگان خدا ستم کرده
باشم یا چیزی از مال دنیا را غصب نموده باشم.
حضرت قوانین الهی را در میدان عمل سیاست به شدت پاس داشته است و کارگزاران خویش را هم به ان فرمان
داد و سفارش نمود،از نمونه های بسیار زیبا در سفارشهای امیر مؤمنان،مطلبی است که حضرت دردوره غارات بیان
فرمودند،حضرت هنگامی که می خواستند ابن هلال ثقفی را برای دفع گروههای غارتگر معاویه بفرستند به او سفارش کردند:
"اتق الله الذی الیه تصیر و لا تحتقر مسلما و لا معاهدا و لا تغصبن مالا و لا ولدا و لا دابة و إن حفیت و ترجلت و صل الصلاة لوقتها"
پروا پیشه کن نسبت به خدایی که باز گشت به سوی اوست،مبادا مسلمان یا غیر مسلمانی را که هم پیمان مسلمانان است
تحقیر کنی،مبادا فرزند کسی را با زور و اجبار همراه خودت کنی،مبادا چارپای کسی را به زور بگیری،هر چند که پا برهنه و بدون
مرکب مانده باشی و نماز را در اول وقت آن ادا کن.
ادامه دارد.....
مشورت و رایزنی:
اصل حاکم دیگر بر سیاست حکومتی حضرت امیر علیه السلام اصل مشورت در امور است.
آن حضرت همچون رسول خدا صلی الله علیه و اله اهل مشورت بودند و به اصحاب و یاران و نزدیکان
هم به آن توصیه می فرمودند.
پیشوای آزادگان در نامه ای که به سران سپاه خود نوشته در این باره فرمود:
"الا و ان لکم عندی أن لا أحتجز دونکم سرا إلا فی حرب و لا أطوی دونکم أمرا إلا فی حکم"
حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی،هیچ چیزی را از شما پنهان نسازم و در اموری
که پیش می آید،جز در حکم الهی،بدون مشورت شما کاری انجام ندهم.
خردمندی اقتضاء می کند که انسان اهل مشورت باشد بخصوص در تصمیم گیریهای سیاسی که
عرصه پرخطری است.
اما اینکه با چه کسانی باید مشورت کرد و از مشورت با چه اشخاصی باید پرهیز نمود:
"لا تدخلن فی مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضلو یعدک الفقرو لا جبانا یضعفک عن الامور
و لا حریصا یزین لک الشره بالجور فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله"
بخیل را در مشورت خود دخالت نده زیرا تو را از احسان منصرف می کند و از نیازمندی می ترساند
نیز با شخص ترسو مشورت مکن زیرا در کارها روحیه ات را تضعیف می کند همچنین حریص را به مشاورت
مگیرکه با ستمگری حرص را در نظرت زینت می دهد و همه اینها از بدگمانی به خدا سرچشمه می گیرد.
ادامه دارد....
زبیر از اولین کسانی بود که با امیرالمومنین علیهالسلام بیعت کرد اما چندی نگذشت که بیعتش را شکست و بر علیه ایشان در جنگ جمل حاضر شد. امام علی علیهالسلام در این جنگ نیز، دست از هدایت او نمیکشد و پیکی به زبیر میفرستد و میفرماید: «به زبیر بگو پسر دایى تو میگوید: در حجاز مرا شناختی، و در عراق مرا نمیشناسى؟! چه شد كه از پیمان خود باز گشتی؟!.» نهج البلاغة ، خطبه31، ترجمه دشتى، ص: 81.
نهج البلاغه، در بحث مهدویت بر عنصر عدالت تکیه نموده و از پدید آمدن عدالت در ابعاد گوناگون در زمان ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)خبر داده است;می فرماید:
و سیأتی غدٌ بما لا تعرفونَ یأخذ الوالی من غیرِها عمّالها علی مساوی اعمالها... فیُریکم کیفَ عدلَ السیّرة»; فردایی که شما را از آن هیچ شناختی نیست خواهد آمد، زمام داری که غیر از خاندان حکومتهای امروزی است، (مهدی) عمّال و کارگزاران حکومت ها را به اعمال بدشان کیفر خواهد داد... بدین روی، روشی عادلانه در حکومت حق به شمامی نمایاند. و در جای دیگرمی فرماید: الا و مَن ادرکَها منّا یسری فیها بسراج منیر، و یخذوفیها علی مثالِ الصالحین لیحلَّ فیها رِبقاً و یعتقَ رقاً و یصدعُ شُعباً و یشعب صدعاً»;1 بدانید آنکه از ما (مهدی) فتنههای آینده را دریابد، با چراغی روشنگر در آن گاممی نهد و بر همان سیره و روش صالحان (پیامبر و امامان(علیهم السلام)) رفتارمی کند تا گره ها را بگشاید، بردگان و ملتهای اسیر را آزاد سازد، جمعیتهای گم راه و ستمگر را پراکنده و حق جویان را جمع آوریمی کند.
ابن ابی الحدید، شارح نهج البلاغه، که از علمای بزرگ اهل سنّت است، در ذیل این کلام حضرتمی گوید: امیرمؤمنان علی(علیه السلام) یادآوری نموده است که مهدی آل محمّد(علیهم السلام) در تاریکی فتنه ها با چراغ روشن ظهورمی کند و مردم را از بردگی و اسارت رهایی داده و مظلومان ستم دیده را از دست ستمگران نجاتمی دهد.2
1. نهج البلاغه . خطبه 150
2. شرح نهج . ج 2 ص 416
صراحت و صداقت:
سومین خط حاکم بر اندیشه سیاسی حضرت صراحت و صداقت است،آن حضرت با مردم به صراحت
و صداقت سخن می گفتو مواضع خود را آشکارا با آنها در میان می گذاشت،هرگز با مردم بی صداقتی
نکرد و سر سوزنی به مردم خلاف نگفت.
"ولیصدق راعد أهله"پیشوای هر قوم باید با مردم خود به راستی سخن گوید.
امیر مؤمنان در اولین سخنرانی حکومتی خویش مواضعش را صراحتا برای مردم مشخص کرد:
"آنچه را می گویم در عهده خویش می دانم و خود ضامن آن هستم...به خدا سوگند،هرگز حقیقتی
را از شما پنهان نداشته ام و هیچ نوع دروغی به شما نگفته ام"
اگر سیاستها شفاف باشند و همه چیز بر ملا باشد خیانت صورت نمی گیرد.خیانتها آنجا ظهور می کند
که پنهان کاری وجود داشته باشد،حضرت در فرمان حکومتی خویش به مالک دستور می دهند:
"اگر مردمان نسبت به اقدامات تو گمان کردند ستمی بر آنان روا داشته ای عذر و دلیل خود را برای
مردم اصحار کن(شفاف سازی کن)
اصحار از صحرا می آید یعنی همانطور که در صحرا چیزی مانع دید انسان نمی شود تو هم همینطور
شفاف برای مردم صحبت کن.
[h=1]غریب افتادن و راه نجات از آن[/h]
[/HR] غریب کسی است که دوستی واقعی نداشته باشد ، دوستی که به درستی او را بشناسد و او را درهمه حال همراهی و یاری کند و غریب کسی نیست جز امام غایب که نه به درستی می شناسیمشان و نه یاری در امر ظهورشان می کنیم و هر یک ازما فقط ادّعای دوستی اش را داریم و او تنهاست و غریب .
[/HR]
انسان موجودی مدنی الطبع است ، این را بارها شنیده یا خوانده اید . زندگی در میان دیگران جزو ذات انسان است ، تنها بودن یعنی ناقص ماندن و بارور نشدن استعدادها . آدمی همیشه از تنهایی وحشت داشته ، تنهایی است که منجربه برآورده نشدن نیازهای او گشته و او را در فراز و فرود زندگی بی یار رو یاور رها می کند . اطرافیان انسان همچون بال پرواز او هستند امّا اگر روزی از سر بی مهری او را رها کنند تکلیف چیست ؟ در این غربت تنهایی چه بر سر او خواهد آمد ؟
[h=2]نزدیکان و ثمره وجود آنان[/h] امام علی (علیه السلام) فرمودند : فرد هر اندازه صاحب مال و مکنت و امکانات باشد از خویشاوندان خویش بی نیاز نیست زیرا در هنگام هجوم با دست و زبان از او دفاع می کنند و در رعایت و توجّه به او با انگیزه ترین افراد هستند و در هنگام حادثه و مصیبت مهربانترین افراد نسبت به او می باشند . اگر فرد قدر این اقارب را نشناخت و از آنها فاصله گرفت باید بداند در این قطع ارتباط او ضرر کرده ، چرا که او با این عمل خویش دست یاری جماعتی را از خود کوتاه کرده در حالیکه آن جماعت تنها یک دست و نیرو و بازو را از دست داده اند .
[h=2]مطرود شدن از خویشاوندان با وجود مفید بودن[/h] گاهی آدمی خود با عملکرد ناشایست خویش خود را از نعمت وجود دوستان محروم می کند امّا گاهی بلعکس است ، فرد با وجود توانایی ها و قابلیت هایش مورد توجّه نزدیکانش قرار نگرفته و آنان حق و حقوق او را رعایت نمی کنند و با بی توجّهی به او و حتی اذیّت و آزارهایشان او را در تنهایی عذاب آور ناعادلانه ایی رها می سازند . فرد مطرود چه باید بکند ؟ بانزدیکانش درگیر شود ؟ منزوی شود و زانوی غم بغل بگیرد ؟ حسرت بخورد و اعتماد به نفسش را از دست بدهد و خود را ضعیف و بی فایده و به درد نخور تصور کند و یا در آخر قید دین و دنیا را زده و مرتکب خطاهای بزرگ شود ؟
[h=2]یک راه نجات[/h] وجود آدمی شریف تر از این است که خد را فدای شرایط سازد . وجود انسان نیازمند پر و بال یافتن است و اصلاً بودن انسان برای کامل شدن است زمانی که شرایط زمان و مکان مناسب حال انسان نبوده و زمینه پیشرفت او را فراهم نمی سازد چاره چیست جز تغییر شرایط حاضر ؟ باید به فکر یک انقلاب بود و این انقلاب با حرکت آغاز می شود و کلید اول آن رها شدن است و رها کردن . اگر اطرافیان کوچکترین توجّهی به وی ندارند و سنگ نیز جلوی پای انسان می اندازند قحط البشر که نیست و خداوند مهربانتر از اطرافیان تو به توست . شرایطی را برایت مهیّا می سازد تا دوستان و نزدیکانی بیابی که نزدیک تر از نزدیکانت به تو و تو برایشان عزیزتر از عزیزانشان باشی . و اینگونه است که پروردگار هستی دورها را برای او مقدر داشته و جبران محرومیّت های او نموده و برای آنچه از دست داده جانشین و جبران کننده ای قرار می دهد .
[h=2]هجرت را آغاز کن[/h] بنابراین فرد به جای هرز رفتن و افسرده شدن و تباه کردن زندگیش باید به دنبال چیزی باشد که مولایمان بدان اشاره کرده است : و کسانی که نزذیکانش او را واگذارند بیگانه او را پذیرا باشد . ( نهج البلاغه دشتی / حکمت 14 ) و آن پیدا کردن دیگرانی است که برای او مهیّا و مقدر شده اند و این اساس فلسفه هجرت است و قومی و فردی هجرت نکرد مگر اینکه آباد شد و به وسعت رسید « من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیره وسعه » (نساء 100 ) و نمونه عالی آن هجرت رسول الله است که حق او را نشناختند و به او بی اعتنا شده و ضایعش کردند و دورتر ها یعنی اهل مدینه و قبیله ی اوس و خزرج با آغوش باز پذیرای او شدند .
[h=2]غریب کیست ؟[/h] آیا غریب کسی است که خویشاوندان سببی و نسبی او در اطرافش نباشند و یا اینکه کسی است که از خانواده و خاندان خود جدا شده و در شهر دیگری به سر می برد ؟ نگاه امام به غریبی و غربت نگاه تازه ایی است ؛ می فرمایند : بسا دوری که از هر نزدیکی نزدیک تر و بسا نزدیکی که از هر دوری از آدمی دورتر است ، غریب کسی است که دوستی نداشته باشد . ( نهج البلاغه دشتی / نامه 31 )
جدا از خویشاوندان بودن امّا در کنار دوستان واقعی بودن واژه غریبی را معنای دگر می بخشد دیگر در این حالت غربت معنا ندارد . غریب کسی است که در میان خویشاوندان و دوستان و آشنایان باشد امّا او را نشناسند و حق او را به درستی ادا نکنند . و غریب کسی است که دوستی واقعی نداشته باشد ، دوستی که به درستی او را بشناسد و او را درهمه حال همراهی و یاری کند و غریب کسی نیست جز امام غایب که نه به درستی می شناسیمشان و نه یاری در امر ظهورشان می کنیم و هر یک ازما فقط ادّعای دوستی اش را داریم و او تنهاست و غریب .
[/HR] منابع :
1. نهج البلاغه ترجمه دشتی
2.علی و جاری حکمت / فلسفیان
... از نظر مفهوم زهد در فلسفه ى اسلام هيچ مانعى ندارد كه شخص زاهد ثروتى داشته باشد كه از آن به نفع مردم استفاده كند در حالى كه اگر سرمايه بسيار كمى داشته باشد و در آن چنان فرورود كه از ديگران غافل بماند دنيا پرست است . لذا در نهج البلاغه در خطبه علاء بن زياد حارثى "خطبه 209" مى خوانيم كه نبه هنگامى كه از او عيادت كرد نخست به خانه وسيع و پهناورش ايراد نمود و سپس فرمود اگر اين خانه پناهگاه مردم محروم باشد هيچ مانعى ندارد يعنى داشتن يك خانه در يك صورت ''دنيا پرستى'' است و در صورت ديگر ''زهد'' اگر به آن از دريچه ى فردى بنگرد دنيا پرستى است و اگر از دريچه ى اجتماع به آن نگاه كند زهد است، اتفاقا در ذيل همين خطبه مى خوانيم كه على "ع" برادر او ''عاصم بن زياد'' را كه زهد را به معنى قطع پيوند از اجتماع و پوشيدن لباس خشن و تنها پرداختن به عبادت و جدا شدن از هر گونه فعاليت و كار تفسير كرده بود، سخت مورد ملامت قرار داد و به او تاكيد كرد كه اسلام از چنين زهدى بكلى بيگانه است.
در نامه 28 نهج البلاغه که خطاب به معاویه این گونه آمده است:
وَقُلْتَ: إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُالْـمَخْشُوشُ حَتَّی أُبَایِعَ وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّفَمَدَحْتَ، وَأَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ!
وَمَا عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَة ٍفِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماًمَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ، وَلاَ مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ! وَهذِهِحُجَّتِی إِلَی غَیْرِکَ قَصْدُهَا، وَلکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِمَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.
(ای معاویه) و گفتی مرا چون شتر افسار زدند. و کشیدند که بیعت کنم. عجبا! به خدا سوگند، خواسته ای مذمت کنی؛ و ناخودآگاه مدح و ثنا گفته ای. خواسته ای رسوا کنی، ولی رسوا شده ای. این برای یک مسلمان نقص نیست که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد. و در یقین خود شک نکند. و این خلاصه حجت و دلیل من است حتی در برابر غیر تو، من به همین خلاصه و کوتاهی اکتفا کردم که جای شرحش نیست.
[h=1] نهج البلاغه - خطبه قاصعه
[/h] ... و من با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بودم زمانى كه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگى (نبوت و پيغمبرى ) ادعا مى كنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آن را ادعا نكرده است و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آن را براى ما به جا آورى و به ما بنمايى مى دانيم پيامبر و فرستاده از جانب خدا هستى و اگر به جا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى .
پيامبر (ص ) فرمود: چه مى خواهيد؟
گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا ريشه هايش از زمين كنده شده ، آمده و جلوى رويت بياستد.
پيغمبر (ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز توانايى دارد، اگر اين خواهش شما را برآورد، آيا ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد. گفتند: آرى .
فرمود: من به شما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد و مى دانم كه به خير و نيكويى (اسلام ) ايمان نمى آوريد، بين من و شما كسى هست كه به كفرش باقى مانده در جنگ كشته مى گردد و در چاه انداخته مى شود (مراد چاهى است كه آن را بدر مى ناميدند كه بين مكه و مدينه واقع شده ، و به مدينه نزديكتر است ). از جمله كسانى كه در جنگ بدر، بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند، عتبه ، شيبه ، دو پسر ربيعه ، اميه ابن عبد شمس ، ابوجهل و وليد بن مغيره بودند.
پس از آن پيغمبر (ص ) فرمود: اى درخت اگر تو به خدا و روز رستاخيز ايمان دارى و مى دانى من پيغمبر خدا هستم ، با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلوى من بايست . سوگند به خدايى كه آن حضرت ره به حق برانگيخت ، درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حالى كه صدايى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا بين دو دست پيامبر (ص ) مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، شاخه بلند خود را بر سر رسول (ص ) و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند. من در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم ، پس چون آن گروه آن را ديدند از روى سرافرازى و گردنكشى گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن به سوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سخت ترين صدا كردن مى ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا (ص ) قرار گرفت ، پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود بپيوندد همچنان كه از اول بود، پس پيغمبر (ص ) امر فرمود درخت باز گشت . من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نيست . اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه ايمان به تو آوردم و اقرار كردم به اين كه درخت به فرمان و خواست خدا، امر تو را به جا آورد و آنچه را كه كرد براى اعتراف پيغمبرى تو و احترام فرمانت بود.
پس همه آن گروه (كفار و مشركين قريش ) گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است ، شگفت جادويى كه در آن چابك است و به پيامبر (ص ) گفتند: آيا تو را در كارت تدصيق مى نمايد غير از مانند اين شخص ؟ كه قصدشان من بودم و من (على ) از آن گروهى هستم كه در راه خدا، آنان را از توبيخ سرزنش كننده اى باز نمى دارد. چهره آنها، چهره راستگويان و سخنانشان سخن نيكوكاران است ، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند، به ريسمان قرآن خود را مى آويزند، راههاى خدا و روشهاى پيامبرش را زنده مى كنند، گردنكشى و نادرستى و تبهكارى نمى كنند، دلهايشان را در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .
اين سخن را امیر بیان ع به هنگام دفن سرور زنان جهان حضرت فاطمه عليهاسلام گفت :
السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ عَنّى وَ عَنِ ابْنَتِكَ النّازِلَةِ فى
اى رسول خدا، از من و دخترت بر تو سلام باد كه در جوار
جِوارِكَ، وَالسَّريعَةِ اللَّحاقِ بِكَ. قَلَّ يا رَسُولَ اللّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ
تو آمد، و به سرعت به تو ملحق شد. اى رسول حق، از دورى دختر برگزيده ات شكيبايى ام
صَبْرى، وَ رَقَّ عَنْها تَجَلُّدى، اِلاّ اَنَّ لى فِى التَّاَسّى بِعَظيمِ فُرْقَتِكَ،
كم شد، و طاقتم از دست رفت، جز آنكه مرا در فراق عظيم تو،
وَ فادِح ِ مُصيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ. فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فى مَلْحُودَةِ
و سنگينى مصيبتت جاى تسليت (در مصيبت فاطمه) است. زيرا من بودم كه با دست خود تو را در آغوش خاك
قَبْرِكَ، وَ فاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ. فَاِ نّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ
جاى دادم، و سرت بر سينه من بود كه روح پاكت از قفس تن پريد. ما از خداييم و به خدا
راجِعُونَ. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَديعَةُ، وَ اُخِذَتِ الرَّهينَةُ. اَمّا حُزْنى
بازمى گرديم. راستى كه امانت بازگردانده شد، و گروگان دريافت گرديد. اما غصه من
فَسَرْمَدٌ، وَ اَمّا لَيْلى فَمُسَهَّدٌ، اِلى اَنْ يَخْتارَ اللّهُ لى دارَكَ الَّتى اَنْتَ
ابدى است، و شبم قرين بيدارى است تازمانى كه خداوند براى من جايگاهى راكه تو درآن اقامت دارى
بِها مُقيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضافُرِ اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها، فَاَحْفِهَا
اختيار كند. به زودى دخترت از همدستى امت براى ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسيدن از او
السُّؤالَ، وَاسْتَخْبِرْهَا الْحالَ; هذا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ
اصرار كن، و خبر اوضاع را از او بخواه; در حالى كه بين ما و تو فاصله زيادى نشده و زمانه از يادت
مِنْكَ الذِّكْرُ. وَالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّع ، لا قال وَ لا سَئِم.
خالى نگشته اين همه ستم به ما شد. به هر دو نفر شما سلام باد سلام وداع كننده نه سلام رنجيده خاطر دلتنگ.
فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالة، وَ اِنْ اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ
اگر از كنار مرقدت بروم نه از باب ملالت است، و اگر بمانم نه از جهت بدگمانى به آنچه خداوند
الصّــابِــريــنَ .
به صابران وعده داده است.
نهج البلاغه / خطبه
[h=1]شناخت معاويه[/h]امام على عليه السلام در معرّفى معاويه فرمود:
اَلا و اِنّ مُعاوِيَةَ قَادَ لُمَة مِنَ الْغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ حَتَّى جَعَلوا نُحُورَهم اَغْراضَ المنيّة
(آگاه باشيد معاويه گروهى از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال هاى اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند گردن هاى خويش را زير شمشير قرار دهند) (48)
در سخنی از امام على (علیه السلام) آمده است: «وَلا تُحاسِدوا؛ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْكُلُ الإیْمانَ كَمَا تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ هرگز حسادت نورزید؛ زیرا حسد، ایمان را مى خورد چنان كه آتش، هیزم را نابود مى كند.» نهج البلاغه، خطبه 86.
امام(علیه السلام) در خطبه دوم نهج البلاغه، منزلت اهل بیت (علیهم السَّلام) را چنین معرفى مى کند:
«مَوضِعُ سِرِّهِ وَلجأُ أَمْرِهِ وَعَیْبَةُ عِلْمِهِ وَموئِلُ حُکْمِهِ، وَکهُوفُ کُتُبهِ، وَجِبالُ دینِهِ؛ بِهِمْ اقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارتعادَ فَرائِضِهِ... لا یُقاسُ بِآل مُحَمَّد(صلى الله علیه و آله) مِنْ هذِهِ الأُمّة أَحد، ولا یُسوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتهُمْ عَلَیْهِ أَبداً، هُمْ أَساسُ الدِّین وَعِمادُ الیَقینِ، إِلَیْهِمْ یَفىءُ الغالى وَبِهِمْ یلحَقُ التالى وَلَهُمْ خَصائصُ حَقِ الوِلایَة وَفِیِهمُ الوَصیّةُ وَالوراثَةُ، الآنَ إِذْ رَجَعَ الحَقّ إِلى أَهْلِهِ وَنقل إِلى مُنتقَله».(1)
(جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجیینه هاى کتاب هاى او، و کوه هاى دین او مى باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدى از امت با آل محمد قابل قیاس نیست. کسانى را که از نعمت آنها متنعمند با خود آنها نتوان هم ترازو کرد، آنان رکن دین و پایه یقینند، تند روان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کند روان باید سعى کنند به آنان برسند، شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و وصیت پیامبر درباره آنها است و آنان کمالات نبوى را به ارث برده اند، این هنگام است زمانى که حق به اهلش بازگشته به جاى اصلى خود منتقل گشته است).
چه نصى روشن تر از این که مى فرماید: «و فیهم الوصیة والوراثة».«وصیت رسول خدا و وراثت او در میان آنها است».
و نیز مى فرماید: «أیْنَ الّذینَ زَعَمُوا انّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى العِلْمِ دُوننا، کذباً وَبَغْیاً عَلَیْنا ان رَفَعَنا اللّه وَوَضَعَهُمْ، وَأعْطانا وَحَرَّمهُمْ، وادخلنا وأخرجهُم، بِنا یُستَعطى ویُسْتَجلى العَمى، إِنَّ الأئِمَّة مِنْ قُریش غَرَسُوا فى هذا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم لا تصلح عَلى سِواهُمْ وَلا تصلح الوُلاةَ من غَیْرِهِمْ».(2)
(کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسد- گمان مى کنند که آنان «راسخان در علمند نه ما» خداوند ما را بالا برده و آنها را پایین، به ما عنایت کرده و آنها را محروم ساخته است، ما را وارد کرده، و آنها را خارج؟! تنها به وسیله ما هدایت حاصل مى شود، و کورى و نادانى برطرف مى گردد، امامان از قریش اند امّا نه همه قریش بلکه خصوص یک تیره، از بنى هاشم، جامه امامت جز بر تن آنان شایسته نیست و کسى غیر از آنان چنین شایستگى را ندارد).
سخنان حضرت درباره حقانیت خود:
سخنان حضرت درباره حقانیت خود بیش از آن است که در این جا به آن اشاره شود، کافى است به یاد آوریم که آن حضرت در اوائل خلافت ظاهرى خود در خطبه اى چنین فرمود:
«فَوَ اللّهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقّى مُسْتَأْثَراً عَلىَّ مُنْذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِیَّهُ(صلى الله علیه و آله) حَتّى یَومِ النّاسِ هذا».(3)
(به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است).پی نوشت: (1). نهج البلاغه، خطبه 2.
(2). نهج البلاغه، خطبه 107.
(3). نهج البلاغه، خطبه 6.
امیر بیان : من با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند:
«اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچيك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزه اى مى خواهيم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهى، مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى، و اگر از انجام آن سرباز زنى، خواهيم دانست كه ساحر و دروغگويى» پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود «شما چه مى خواهيد» گفتند: «اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و در پيش تو بايستد» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست. حال اگر خداوند اين كار را بكند آيا ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند: آرى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من بزودى نشانتان مى دهم آنچه را كه درخواست كرديد، و همانا بهتر از هر كس مى دانم كه شما به خير و نيكى باز نخواهيد گشت، زيرا در ميان شما كسى است كه كشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد، و كسى است كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد. سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «اى درخت اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى، و مى دانى من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه هايت در آى، و به فرمان خدا در پيش روى من قرار گير» سوگند به پيامبرى كه خدا او را به حق مبعوث كرد، درخت با ريشه هايش از زمين كنده شده، و پيش آمد كه با صداى شديد چونان به هم خوردن بال پرندگان، يا به هم خوردن شاخه هاى درختان، جلو آمد و در پيش روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاد كه برخى از شاخهه اى بلند خود را بر روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعضى ديگر را روى من انداخت و من در طرف راست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاده بودم، وقتى سران قريش اين منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمان داد. نيمى از درخت با وضعى شگفتآور و صدايى سخت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك شد گويا مى خواست دور آن حضرت بپيچد، امّا سران قريش از روى كفر و سركشى گفتند: «فرمان ده اين نصف باز گردد و به نيم ديگر ملحق شود، و به صورت اول در آيد» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين فردى هستم اقرار مى كنم كه درخت با فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد. امّا سران قريش همگى گفتند: «او ساحرى است دروغگو، كه سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند: «آيا نبوّت تو را كسى جز امثال على عليه السّلام باور مى كند»
نهج البلاغه خطبه قاصعه
چون مردم از مراسم دفن عمر باز گشتند محمد بن مسلمه، با پنجاه تن شمشیر بدست، اعضای شورا را در خانه ای گرد آورد وآنان را از دستور عمر آگاه ساخت.
نخستین کاری که انجام گرفت این بود که طلحه، که روابط او با علی - علیه السلام تیره بود، به نفع عثمان کنار رفت. زیرا می دانست که با وجود علی - علیه السلام وعثمان، کسی او را برا ی خلافت انتخاب نمی کند؛پس چه بهتر که به نفع عثمان کنار رود واز شانس موفقیت وانتخاب علی - علیه السلام بکاهد. اما علت اختلاف طلحه با علی - علیه السلام این بود که وی همچون ابوبکر، از قبیله تیم بود وپس از گزینش ابوبکر برای خلافت روابط قبیله تیم با بنی هاشم به شدت تیره شد واین تیرگی تا مدتها باقی بود.
زبیر که پسر عمه علی - علیه السلام وعلی پسر دایی او بود، به جهت پیوند خویشاوندی که با آن حضرت داشت، به نفع امام علیه السلام کنار رفت. و سعد وقاص به نفع عبد الرحمان کنار رفت، زیرا هر دو از قبیله زهره بودند. سرانجام از اعضای شورا سه تن باقی ماندند که هرکدام دارای دو رای بودند وپیروزی از آن کسی بود که یکی از این سه نفر به او تمایل کند.
در این هنگام عبد الرحمان رو به علی علیه السلام وعثمان کرد وگفت: کدام یک از شما حاضر است حق خود را به دیگری واگذار کند وبه نفع او کنار رود؟
هر دو سکوت کردند وچیزی نگفتند. عبد الرحمان ادامه داد: شما را گواه می گیرم که من خود را از صحنه خلافت بیرون می برم تا یکی از شما را برگزینم. پس رو به علی - علیه السلام کرد وگفت: با تو بیعت می کنم که بر کتاب خدا وسنت پیامبر عمل کنی واز روش شیخین پیروی نمایی.
علی - علیه السلام آخرین شرط او را نپذیرفت وگفت: من بیعت تو را می پذیرم، مشروط بر اینکه به کتاب خدا وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وطبق اجتهاد وآگاهی خود عمل کنم.
چون عبد الرحمان از علی - علیه السلام جواب منفی شنید، خطاب به عثمان همان سخن را تکرار کرد. عثمان فورا گفت: آری. یعنی پذیرفتم.
آن گاه عبد الرحمان دست بر دست عثمان زد وبه او به عنوان «امیر مؤمنان » سلام گفت! ونتیجه جلسه به مسلمانان که در بیرون خانه منتظر رای شورا بودند گزارش شد.
نتیجه شورا چیزی نبود که علی - علیه السلام از آغاز از آن آگاه نباشد. حتی ابن عباس نیز، پس از آگاهی از ترکیب اعضای شورا، محرومیت قطعی علی - علیه السلام را از خلافت برای بار سوم اعلام کرده بود. لذا وقتی فرزند عوف نقش خود را در بیعت با عثمان به خوبی ایفا کرد، علی - علیه السلام رو به عبد الرحمان کرد وگفت:
تو به امید اینکه عثمان خلافت را در آخر عمر به تو واگذارد او را انتخاب کردی،
تاریخ نویسان آورده اند که چیزی نگذشت که روابط فرزند عوف با عثمان به تیرگی گرایید ودیگر با هم سخنی نگفتند تا عبد الرحمان در گذشت. (1)
رک : شرح خطبه نهج البلاغه ج 1 ص 185
[h=1]علل فتنه در کلام امیرالمومنین علیه السلام[/h]
فتنه در لغت به معنای كفر، گمراهی،آشوب،امتحان و آزمایش كردن و معانی دیگر آمده است. اما در اصطلاح به معنای اختلاف مردم در عقاید و آرائشان است. به طوری كه سبب ایجاد ناآرامی و تشویش در بین آنها، برای رسیدن به اهداف خاصی می شود. در شناخت جریان فتنه شاید هیچ کس و هیچ زمانى به اندازه امام على علیه السلام و زمان آن حضرت، جریان فتنه و نفاق خود را عیان و آشکار نکرد. با نگاه اجمالى به نهجالبلاغه امیر مۆمنان على علیه السلام در خطبهها و نامهها و حکمتهاى بسیارى به جریان فتنه و نفاق و منافقان اشاره دارد.
[h=2]ریشه فتنه ها[/h] امام علی علیه السلام در خطبه 50 نهج البلاغه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تتبدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیردین الله (1) ; همانا ابتدای بروز آشوب ها و فتنه ها، هواها است که مورد تبعیت قرار می گیرند و احکامی است که بدعت گذاشته می شوند. در این فتنه ها با کتاب خدا مخالفت می شود و مردانی از مردان دیگر بر مبنایی غیر از دین خدا تبعیت می کنند.»
در این خطبه امام علیه السلام علت فتنه ها را دو چیز می داند:
مادر بت ها، بت نفس شماست زان که آن بت، مار و این بت، اژدهاست حضرت علی علیه السلام فرمود: هوای نفس، فرمانده سپاه شیطان است. (3)
امام علی علیه السلام می فرمایند: در زمان فتنه و تبهكاری مانند بچه شتر باش كه نه پشت دارد برآن سوار شوند(توانایی سواری دادن ندارد) و نه پستانی كه از آن شیر بدوشند. (بچه شتر در بین شتران زندگی می كند؛ ولی نه به كسی سواری می دهد؛ چون قدرت آن را ندارد و نه شیر می دهد چون پستانی ندارد)
1 - تبعیت هوای نفس:
اولین عامل فتنه، تبعیت از هوای نفس یاشیطان درون است. این شیطان می کوشد تا به گوهر جان آدمی دستبرد زند و سرمایه های گرانبهایش را به نابودی کشد. او انسان را با آرزوهایش سرگرم می کند، تا از مقصد اصلی بازماند. او می خواهد یاد خدا را از صفحه دل و زندگی آدمی به کلی پاک کند. پیروی از هوای نفس، شیطان را بر جان مسلط می کند و تا از انسان لاشه ای انسان نما باقی نگذارد، از پای نمی نشیند. نفس اماره با داشتن خواهش های بی پایان، زینت آرایی گناه و هموار کردن و آسان نمایی جرم های سنگین، در به خطر انداختن انسان ید طولایی دارد و اگر یکه تاز صحنه جان شود، عقل را به اسارت می گیرد. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر». خدایا! از نفس سرکشی به تو شکوه می کنم که بسیار به بدی ها فرمان می دهد و در خطاها می شتابد. (2)
نمونه ای از همکاری نفس با شیطان، در جنگ نهروان ظهور پیدا کرد. امام علیه السلام بر بالای جنازه کشتگان نهروان فرمود: بدا به حال شما! آن که شما را فریب داد، زیانتان رساند. به آن حضرت عرض کردند: ای امیرمۆمنان! چه کسی آنان را فریب داد؟ فرمود: شیطان گمراه کننده و نفس های فرمان دهنده به بدی آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه را برای نافرمانی بپرداخت. به پیروز کردنشان وعده کرد و به آتش شان درآورد. (4)
هرچه انسان نفس را خوار و خواهش هایش را لگدکوب کند، شیطان را خوار و پایمال کرده است. امام علیه السلام می فرماید: با خواسته های نفس مخالفت کنید، تا بر شیطان چیره شوید. (5)
کسب همه کمال ها در گرو مبارزه با نفس سرکش است. شخصی به حضرت محمد صلی الله علیه وآله عرض کرد: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)! راه رسیدن به معرفت حق چیست؟ آن حضرت فرمود: شناخت خویش. او گفت: راه موافقت حق چگونه است؟ آن حضرت فرمود: مخالفت نفس. او پرسید: راه رسیدن به خشنودی حق چیست؟ آن حضرت فرمود: خشم بر نفس. اوسۆال کرد: راه رسیدن به وصل حق چیست؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: بریدن از نفس. او پرسید: راه نزدیکی به خدا چیست؟ آن حضرت فرمود: دوری از نفس. او گفت: چگونه می توان به همه اینها رسید؟ آن حضرت فرمود: کمک خواستن از خدا علیه نفس. (6)
البته نباید فراموش کرد که گاهی انسان خیال می کند نفس سرکش را رام کرده و یا کشته است، اما در واقع:
نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است گربیابد آلت فرعون او که به امر او همی رفت آب جو آنگه او بنیاد فرعونی کند راه صد موسی و صدهارون زند. (7)
2 - بدعت گذاری در دین:
در تعریف بدعت گفته اند: «ادخال مالیس من الدین فی الدین.»; داخل کردن چیزی که از دین نیست، در دین.
احادیث زیادی در مذمت بدعت و بدعت گذاری وارد شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هرگونه بدعتی، گمراهی است و هر گمراهی، در جهنم است. (8)
امام علی علیه السلام فرمود: اهل بدعت کسانی هستند که با رای و هوای خود با خدا و رسولش مخالفت می کنند. (9)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که به بدعت گذاری روی خوش نشان دهد، در از بین بردن دین کمک کرده است.(10)
نیز فرمود: اگر بعد از من، اهل بدعت و شبهه افکنان در دین را دیدید، از آن ها بیزاری بجویید و آنان را سب و لعن کنید تا جرات نکنند دین شما را فاسد کنند. (11)
و در مورد وظیفه علما در مقابله با بدعت گذاری، فرمود: هنگامی که بدعت ها در امت من ظاهر شد، بر عالمان واجب است علمشان را اظهار کنند و اگر کسی چنین نکند، لعنت خدا بر او باد! (12)
[h=2]هنگام بروز فتنه چه کنیم؟[/h] امام علی علیه السلام می فرمایند: كن فی الفتنه كابن اللبون لا ظهر فیركب، ولاضرع فیحلب(13) در زمان فتنه و تبهكاری مانند بچه شتر باش كه نه پشت دارد بر آن سوار شوند(توانایی سواری دادن ندارد) و نه پستانی كه از آن شیر بدوشند. (بچه شتر در بین شتران زندگی می كند؛ ولی نه به كسی سواری می دهد؛ چون قدرت آن را ندارد و نه شیر می دهد چون پستانی ندارد.)
[h=2]گوشه گیری یا هوشیاری؟[/h] امام علی (علیه السلام) با تشبیه انسان مومن به بچه شتر نر در هنگام فتنه ها در صدد بیان این نكته است كه هر مومن هوشیار نیز باید در هنگامه فتنه در میان مردم باشد و زندگی عادی خود را بگذراند ولی نباید خود را وسیله فتنه گران قرار دهد و در جهت منافع آنان گام بردارد.
امام پیروان خود را به هوشیاری و زیركی فراخوانده و به همكاری نكردن با فتنه گران و تایید و تقویت ننمودن افكار و اهداف منحرف آنها فرموده است تا بدین وسیله فتنه تضعیف شود و از بین برود، چرا كه عدم حمایت از فتنه، باعث از بین رفتن فتنه می شود.
حال بیاییم خود قضاوت كنیم و بیندیشیم که تا چه حد در هنگام بروز فتنه ها سربلند بودیم و خداوند متعال و معصومین علیهم السلام را خشنود كردیم؟
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 50.
2. مناجات شاکین.
3. غررالحکم، 1243.
4. نهج البلاغه، حکمت 323.
5. معجم الفاظ غررالحکم، ص 571.
6. سفینة البحار، ج 2.
7. مثنوی معنوی، ج 2، دفتر سوم، ص 6.
8. میزان الحکمة، ج 1، ص 381.
9. همان.
10. همان، ص 382.
11. همان.
12. همان، ص 384.
13. نهج البلاغه، حکمت 1.
[h=1]شکر نعمت ،نعمتت افزون کند ![/h]
امیرالمومنین علی علیه السلام در حکمت 244 نهج البلاغه می فرمایند: خداوند در هر نعمتى حقى دارد.كسیكه حقش را ادا كند نعمت او را افزون كند و كسی كه كوتاهى كند نعمت را در خطر زوال قرار مىدهد. و سوال و نکته اصلی در این نوشتار این است که حق خداوند در برابر نعمت هایی که به بندگانش عطا می کند چیست؟
[h=2]کوچکترین حق خداوند[/h] حضرت علی علیه السلام، خود جواب سوال مطرح شده را با صراحت بیان داشته و می فرمایند: کمترین حق خدا بر عهده شما اینکه از نعمت های الهی در گناهان یاری نگیرید. (نهج البلاغه/ ترجمه دشتی/ حکمت 330) و این حقی کوچک و در عین حال بزرگ و چشم گیر است، چرا که تمام هستی انسان، نعمتی است که خداوند به وی عطا نموده و در انجام کوچکترین خطا و گناهی لاجرم باید از اعضای خویش اعم از جسمانی و روحانی مدد جوید و در این صورت با استفاده از هر یک از اعضای وجودی خویش و یا نعمت های خارجی که خداوند به وی عطا نموده، نافرمانی خداوند و در نهایت تضییع حق او نموده است. استمداد از نعمت های خداوند در نافرمانی او یعنی ضایع کردن حق خداوند در برابر نعمت هایش.
پستترین مرتبه شكر الهى، دیدن نعمت ها است از جانب خداى تعالى و او را منعم حقیقى دانستن، خواه نعمتهاى داخلى، مثل: وجود و حیات و علم و قدرت، و مانند اینها، و خواه خارجى، مثل: افلاك و انفس و بسایط و مركّبات، و غیر اینها. و غیر او را موجد مستقلّ در ایجاد هیچ چیز ندانستن، و باز از جمله شكر الهى، عصیان نكردن او است به نعمت او. یعنى: نعمت او را به معصیت صرف نكردن، نه نعمت هاى داخلى، مثل آنكه اعضا و جوارح و قوا را به غیر آنچه باید كار فرمود، كار نفرماید. و به نعمت هاى خارجى مثل آنكه مال را در مصارف نامشروع صرف نكند و اسراف در او جایز نداند. حضرت در این باره می فرمایند: حتى اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیان نكرده بود،واجب بود به پاس نعمتهایش نافرمانى نشود. ( همان/ 290) حاصل آنكه، شكر نه همین گفتن «شكرا للَّه» است، بلكه حقّ شكر آن است كه، جوارح و اعضا را به غیر آنچه لایق به او است و شغل او است، مشغول ندارد. (مصباح الشریعة / ترجمه و شرح عبد الرزاق گیلان / 62-63) و این شکر گذاری ثمراتی را با خود به همراه دارد از آن جمله از اسحاق بن عمّار نقل شده است كه امام صادق علیه السّلام به من فرمود: اى ابا اسحاق! هر گاه خداوند نعمتى را بر بنده خود ارزانى داشته، و او قدر آن نعمت را با قلب درك كرده و آشكارا خداى را شكرگزار باشد، هنوز از سپاس فارغ نشده است كه دستور افزونى نعمت ها (از جانب حق) براى او صادر مىگردد. (پاداش نیكیها و كیفر گناهان/ ترجمه ثواب الأعمال / 475)
[h=2]هدف از وجود نعمت ها چیست؟[/h] از دیگر حقوق خداوند در برابر نعمت هایش علت وجود نعمت های گوناگون در اختیار انسان می باشد که با معرفت بدان، می توان حق خداوند در برابر آن را نیز به جای آورد. در یک جمله میتوان گفت هدف از خلقت انسان عبودیت و رسیدن به مرتبه کمال و استفاده از رحمت بیپایان الهی است. و دیگر مخلوقات خداوند نیز یاری گر او در رسیدن به سر منزل مقصود می باشند، از این رو حضرت می فرمایند: اى مردم!از خدا بترسید!هیچ كس بیهوده و عبث آفریده نشده كه به لهو وبازى پردازد،و سر خود رها نگردیده تا به كارهاى لغو و بى ارزش مشغول شود دنیاىدلپسندش،جاى آخرتى كه باید نگرى زشت در نظرش جلوه كرده است،نگیرد،آنمغرورى كه بدنیا ظفر یافته بلند همت تر از آن كسى نیست كه به كمترین سهم از آخرتدست پیدا كرده است. ( حکمت 370)
[h=2]مصرف مال در جای خود[/h] با شناخت صحیح نعمت و با معرفت به فلسفه وجودی و رسالتی که در پی خلق آن نهفته است می توان نعمت را در جایگاه صحیح خود مصرف داشت. گاهی وجود نعمتی در دست فرد مبنی بر بخشش و سود رساندن آن به دیگری است. حضرت امیر در این باره می فرمایند: خدا را بندگانی است که برای سود رساندن به دیگران نعمت های خاصی به آنان بخشیده تا آنگاه که دست بخشنده دارند نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد و هرگاه از بخشش دریغ کنند نعمت ها را از دستشان گرفته و به دست دیگران خواهد داد. ( حکمت 425)
کوته سخن آنکه تمامی موارد مذکور را می توان به عنوان شرح و بسط مورد اولی یعنی، کوچکترین حق خداوند دانست چرا برای حفظ چنین مرتبه لاجرم باید مراتب فوق ذکر را نیز مراعات کرده و آنها در نظر داشت، امید که خداوند ما را از حق گذاران درگاهش قرار دهد.
[/HR] منابع:
1) نهج البلاغه / ترجمه دشتی
2) معراج السعادة/ مرحوم نراقی
3) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى) /ج21
4) پاداش نیكیها و كیفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال
5) مصباح الشریعة / ترجمه و شرح عبد الرزاق گیلان
6) مشكاة الأنوار / ترجمه عطاردى
به نام خدا
ادامه بحث اندیشه سیاسی حضرت علی علیه السلام:
صراحت و صداقت:
سومین خط حاکم بر اندیشه سیاسی حضرت صراحت و صداقت است،آن حضرت با مردم به صراحت
و صداقت سخن می گفتو مواضع خود را آشکارا با آنها در میان می گذاشت،هرگز با مردم بی صداقتی
نکرد و سر سوزنی به مردم خلاف نگفت.
"ولیصدق راعد أهله"پیشوای هر قوم باید با مردم خود به راستی سخن گوید.
امیر مؤمنان در اولین سخنرانی حکومتی خویش مواضعش را صراحتا برای مردم مشخص کرد:
"آنچه را می گویم در عهده خویش می دانم و خود ضامن آن هستم...به خدا سوگند،هرگز حقیقتی
را از شما پنهان نداشته ام و هیچ نوع دروغی به شما نگفته ام"
اگر سیاستها شفاف باشند و همه چیز بر ملا باشد خیانت صورت نمی گیرد.خیانتها آنجا ظهور می کند
که پنهان کاری وجود داشته باشد،حضرت در فرمان حکومتی خویش به مالک دستور می دهند:
"اگر مردمان نسبت به اقدامات تو گمان کردند ستمی بر آنان روا داشته ای عذر و دلیل خود را برای
مردم اصحار کن(شفاف سازی کن)
اصحار از صحرا می آید یعنی همانطور که در صحرا چیزی مانع دید انسان نمی شود تو هم همینطور
شفاف برای مردم صحبت کن.
زمانه شناسی:
زمانه شناسی از ضروریات سیاست است،درک حوادث،وقایع،شناخت جریانات،غایب نبودن از مناسبات بین المللی
از اساسی ترین موضوعات علم سیاست است که بدون آن تصمیم گیری و اقدام درست سیاسی بی معنا خواهد
بود،هرچه شناخت زمانه عمیق تر و وسیع تر باشد میزان فریب خوردگی در سیاست و فرو غلتیدن در دام ها و تصمیم
گیریهای نادرست سیاسی کمتر خواهد بود.
در زندگی و اندیشه سیاسی حضرت امیر علیه السلام این خط فکری را برجسته و حاکم بر مناسبات سیاسی
ایشان می بینیم،بعد از ما جرای ثقیفه و بیعت بعضی از سران با ابابکر،ابوسفیان رهبر حزب اموی،در صدد بر آمد
که با اظهار طرفداری از امام و پیشنهاد بیعت با وی جامعه اسلامی را به جنگ داخلی سوق بدهد و بهره خود را
ببرد.وقتی به همراه ابن عباس نزد امیر المؤمنان آمد و پیشنهاد خود را برای بیعت با امام مطرح کرد،امام طرح توطئه
او را با بینش عمیق خود رسوا کرده و مردم را متوجه این شیطنت نموده و فرمود:
"ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة....ومجتنی الثمرة لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر أرضه"
ای مردم موج های فتنه را با کشتی های نجات بپیمائید ...و آنکه میوه را نارسیده چیند،همچون کشاورزی
است که زمین دیگری را برای کشت گزیند.
امیر مؤمنان علیه السلام با رد پیشنهاد ابوسفیان و روشن کردن اذهان مردم نسبت به این جریان نگذاشتند
حزب اموی در آن شرایط جامعه نوپای اسلامی را به جنگ داخلی بکشانند و در این میان بهره قدرت طلبانه
خود را ببرند.
عتدال و میانه روی
امیر مؤمنان علیه السلام هر گونه افراط و تفریط در تصمیمات و اقدامات سیاسی را ممنوع می دانستند
و انحراف به چپ و راست را گمراهی تلقی می کردند،حضرت معتقد بودند که جاده حق و مسیر الهی
و سنت نبوی از افراط و تفریط به دور است.آن حضرت بعد از بیعت مردم با ایشان فرمود:
الیمین و الشمال مضله و طریق الوسطی هی الجاده علیها باقی الکتاب و آثار النبوة و منها منقذ
السنة و الیها مسیر العاقبه"
انحراف به راست و چپ گمراهی استو راه مستقیم و میانه جاده وسیع حق است.کتاب باقی ابدی
و آثار نبوت بر این راه پرتو افکن است.پیشرفت سنت از همین راه است و به عاقبت دست یافتن از
همین مسیر است.
حضرت در جای دیگر تصریح می فرمایند:"طریقتنا القصد"راه و روش ما میانه روی است.
بلاذری از قول عبید انصاری نقل نموده است:من روز قتل عثمان به نزد علی علیه السلام رفتم
از من پرسید: بیرون چه خبر است؟ گفتم:شر بود و خلیفه عثمان کشته شد.
حضرت استرجاع کرد و فرمود:"انا لله و انا الیه راجعون"بعد این سخن را که رضی در حکمت 268
نقل کرده،فرمود:
"آحبب حبیبک هونا ما عسی أن یکون بغیک یوما و أبغض بغیضک هونا ما عسی آن یکون حبیبک
یوما ما"
دوستت را از سر اعتدال دوست بدار شاید روزی دشمنت گردد،دشمنت را از روی اعتدال دشمن
دار شاید روزی دوستت گردد.
علی علیه السلام در پاسخ به حارث همدانی که به حضرت گفته بود شیعیان شما سه دسته شده اند
یا افراطی و غلو کننده اند یا میانه رو و همراه شما و یا در تردید و حیرتند نمی دانند بروند یا باز گردند!
حضرت فرمود:"الا خیر شیعتی النمط الاوسط الیهم یرجع الغالی و بهم یلحق التالی"
بدان بهترین شیعیان من گروه میانه اند که اهل غلو و تندروی باید به آنها برگردند و عقب ماندگان
باید به ایشان برسند.
حضرت در عهد نامه مالک و در مواضع سیاسی و حکومتی وی را به اعتدال فرا می خواند:
"ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق"باید در بین کارها آن بیشتر نزد تو محبوب باشد
که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند.
السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی و عن إبنتکَ النّازِلَهِ فی جِوارِکَ و السَّریعَهِ اللِّحاقِ بِکَ.
سلام بر تو ای پیامبر خدا، سلام من ودخترت که اکنون در کنار تو فرود آمده وچه زود به تو پیوست. قَلَّ یا رسول اللّهِ عن صَفیَّتِکَ صبری، و رَقَّ عَنها تَجَلُّدی،
ای رسول خدا بر مرگ دختر تو شکیبایی اندک است وطاقت وتوانم از دست رفته ، إلّا أنَّ فی اتَّأسّی بِعَظیمِ فُرقَتِک ،و فادِحِ مُصیبَتِک ،مَوضِعَ تَعَزٍّ ،
ولی مرا که اندوه عظیم فرقت تو را دیده ام و رنج مصیبت تو را چشیده ام جای شکیبایی است... فَلَقَد استُرجِعَتِ الوَدیعَةُ وأُخِذَتِ الرَّهینَة
آن ودیعت باز گردانده شد وآن امانت به صاحبش رسید. أمّا حُزنی فَسَرمَدٌ ،و أمّا لَیلی فَمُسَهَّد ،إلی أن یختارَ اللّهُ لی ألی دارَکَ الَّتی أنت بها مُقیم
و اندوه مرا پایانی نیست ، همه شب خواب به چشمم نرود تا آنگاه که خداوند برای من سرایی که تو در آن جای گرفته ای اختیار کند.1
1.خطبۀ 202 نهج البلاغه
[h=1]چرا روزه واجب شد؟
[/h]قال امیرالمومنین علیه السلام:
فرض الله الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.
نهج البلاغه، حكمت 252
امام علی علیه السلام می فرماید:
«خداوند کلید گنجینه ها(ی رحمتش) را در دستان تو قرار داده است، که به تو اجازه داده از او درخواست کنی تا هر گاه بخواهی، درهای نعمتش را با دعا بگشایی و بارش باران رحمتش را طلب نمایی؛ پس اگر اجابت دعایت به تأخیر افتاد، این تأخیر تو را ناامید نسازد».( نهج البلاغه ، نامه 31)
حضرت امیر (ع) می فرمایند:
«و مجاهده الصیام فی الایام المفروضات، تسکینا لاطرافهم، و تخشیعا لابصارهم . . .» .
و روزه گرفتنهای دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندامشان بیارامد با این کار، و دیده هایشان خاشع شود و جانهاشان خوار . و سبک ساختن دلهای آنان، و بردن خودبینی از ایشان، به فروتنی که در این عبادتهاست: از چهره های شاداب را به تواضع برخاک سودن، و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکمها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری .» ( خطبه 292)
آینده نگری و عاقبت اندیشی:
یکی دیگر از محورهای اصلی اندیشه سیاسی امام علی علیه السلام دور اندیشی و توجه به عواقب امور است.
آن حضرت بر منبر کوفه چنین فرمودند:"ایها الناس...لا خیر فی دنیا لا تدبیر فیها"ای مردم در دنیایی که در ان تدبیر نباشد
خیری نیست.
مشی سیاسی بدون بررسی همه جانبه و آینده نگری موجب اتلاف استعدادها،امکانات و فرو رفتن در مهلکه
هاست.
حضرت امیر (ع)تعبیر بسیار لطیفی دارند که می تواند در این راستا بسیار راهگشا باشد:
"قدرّ ثم اقطع و فکر ثم انطق و تبین ثم اعمل"اندازه بزن،آنگاه ببر و بیندیش،آنگاه سخن بگو و تبیین کن آنگاه اقدام نما
در نزد امیر المؤمنین علیه السلام نشانه یک سیاست صحیح،،خردمندانه و اصولی،عاقبت اندیشی و اینده
نگری است.
چنانچه در سخنان حضرت آمده است:أدل شیئ علی غزارة العقل حسن الدبیر"بهترین دلیل
زیادی عقل حسن تدبیر است.
مواضع امیر مؤمنان علی علیه السلام خود بهترین نمونه حسن تدبیر،آینده نگری و عاقبت اندیشی است
و حضرت به شدت بر این خط عمل کردند و مبتنی بر همین عمل؛جامعه اسلامی،امت اسلامی و میراث نبوی
را حفظ کردند.اگر امیر مؤمنان عاقبت اندیشی نداشتند چیزی به عنوان دین باقی نمی ماند
چنان که حضرت در برخی از بیاناتشان به همین اشاره کردند که:
إنّ اللّه لمّا قبض نبیه(ص) استأثرت علینا قریش بالأمر و دفعتنا عن حق نحن أحق به من الناس.....
چون خداوند پیامبرش را نزد خود برد،قریش با خودکامگی بر ضد ما بپا خاست و ما را از حقی که
بدان از همه سزاوارتر بودیم باز داشت،پس چنان دیدم که شکیبایی و بردباری بر آن بهتر از پراکنده
ساختن مسلمانان و ریختن خون ایشان است،زیرا مردم تازه مسلمان بودند و دین همچون مشک
آکنده از شیر بود که کمترین غفلتی ان را تباه می کرد و کوچکترین تخلفی آن را واژگون می ساخت.
امیرمؤمنان علی علیه السلاممسائل زودگذر را فدای مسائل اساسی کرد و وحدت مسلمانان و
پایندگی اسلام را بر دیگر امور مقدم داشت.حضرت در تمام دوران بیست و پنج ساله بر کناری از زمامداری
مسلمانان با اینده نگری و عاقبت اندیشی حافظ وحدت جامعه و پاسدار امین دین بود و آنگاه هم که با
اصرار مردم زمام امور را به دست گرفت در اداره امور و در رویارویی با مشکلات،بحرانها،فتنه ها،جنگهای داخلی
و اشوبها با عاقبت اندیشی خود آسیبها و هزینه های تحمیل شده به جامعه را به حداقل رساندند.
چنانکه در مقابل پیمان شکنی طلحه و زبیر ضمن خطبه ای،در باره پیمان شکنان فتنه جمل فرمود:
"ما زالت أنتظر بکم عواقب الغدر و أتوسمکم بحلیة المغترین حتی سترنی عنکم جلباب الدین و بصرنیکم
صدق النیة أقمت لکم علی سنن الحق فی جواد المضلة حیث تلتقون و لا دلیل و تحتفرون و لا تمیهون"
پیوسته پیمان شکنی شما را می پاییدم و نشان فریفتگی را در چهره هایتان می دیدم،راه دینداران
را می پیمودید و آن نبودید که می نمودید،به صفای باطن درون شما را می خواندم و بر شما حکم به
ظاهر می راندم،بر راه حق ایستادم و آن را از راههای گمراهی جدا کردم و به شما نشان دادم،در حالیکه
می پوئیدید و راهنمایی نمی دیدید،چاه می کندید و به ابی نمی رسیدید.
ادامه دارد....
امام علی علیه السلام در خطبه 50 نهج البلاغه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تتبدع یخالف فیها کتاب الله و یتولی علیها رجال رجالا علی غیردین الله (1) ; همانا ابتدای بروز آشوب ها و فتنه ها، هواها است که مورد تبعیت قرار می گیرند و احکامی است که بدعت گذاشته می شوند. در این فتنه ها با کتاب خدا مخالفت می شود و مردانی از مردان دیگر بر مبنایی غیر از دین خدا تبعیت می کنند.»
[h=1]
[/h]الإمام الباقر عن آبائه علیهمالسلام: خَطَبَ أمیرُالمُؤمِنینَ علیهالسلام فی أوَّلِ یَومٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ فی مَسجِدِ الكوفَةِ، فَحَمِدَ اللهَ بِأَفضَلِ الحَمدِ و أشرَفِها و أبلَغِها، و أثنى عَلَیهِ بِأَحسَنِ الثَّناءِ، و صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ صلىاللهعلیهوآله، ثُمَّ قالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، إنَّ هذَا الشَّهرَ شَهرٌ فَضَّلَهُ اللهُ عَلى سائِرِ الشُّهورِ كَفَضلِنا أهلَ البَیتِ عَلى سائِرِ النّاسِ؛ و هُوَ شَهرٌ یُفَتَّحُ فیهِ أبوابُ السَّماءِ و أبوابُ الرَّحمَةِ، و یُغَلَّقُ فیهِ أبوابُ النِّیرانِ؛ و هُوَ شَهرٌ یُسمَعُ فیهِ النِّداءُ، و یُستَجابُ فیهِ الدُّعاءُ، و یُرحَمُ فیهِ البُكاءُ؛ و هُوَ شَهرٌ فیهِ لَیلَةٌ نَزَلَتِ المَلائِكَةُ فیها مِنَ السَّماءِ؛ فَتُسَلِّمُ عَلَى الصّائِمینَ وَالصّائِماتِ بِإِذنِ رَبِّهِم إلى مَطلَعِ الفَجرِ، و هِیَ لَیلَةُ القَدرِ؛ قُدِّرَ فیها وِلایَتی قَبلَ أن خُلِقَ آدَمُ علیهالسلام بِأَلفَی عامٍ، صِیامُ یَومِها أفضَلُ مِن صِیامِ ألفِ شَهرٍ، وَالعَمَلُ فیها أفضَلُ مِنَ العَمَلِ فی ألفِ شَهرٍ ... .(1)
امام باقر علیهالسلام به نقل از پدرانش علیهمالسلام روایت میكند: حضرت على علیهالسلام در اوّلین روز ماه رمضان در مسجد كوفه خطبه خواند. پس خدا را به بهترین ستایش و برترین و رساترین ثنا ستود و بر پیامبرش محمّد صلىاللهعلیهوآله درود فرستاد. سپس فرمود:
«اى مردم! این ماه، ماهى است كه خداوند، آن را بر ماههاى دیگر برترى داده است، مانند برترى ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى رحمت، در آن گشوده مىشوند و درهاى آتش در آن بسته مىگردند. و ماهى است كه در آن ندا شنیده مىشود و دعا مستجاب مىگردد و گریه مورد ترحّم قرار مىگیرد .
ماهى است كه در آن، شبى وجود دارد كه فرشتگان از آسمان فرود آمده، بر مردان و زنان روزهدار، به اذن پروردگارشان تا طلوع سپیده سلام مىدهند و آن شب، "شب قدر" است . دو هزار سال پیش از آن كه آدم علیهالسلام آفریده شود، ولایت من در آن شب، مقدّر شد. روزه گرفتن آن، برتر از روزهدارى هزار ماه است و عمل در آن، برتر از عمل در هزار ماه است .
اى مردم! خورشید ماه رمضان بر مردان و زنان روزهدار، با رحمت مىتابد و ماه آن با رحمت بر آنان نورافشانى مىكند و هیچ روز و شبى از این ماه نیست، مگر آن كه پروردگار متعال، بر سر این امّت، نیكى مىافشاند. پس هر كس از ریزش نعمت الهى ذرّهاى بهرهمند گردد، در روز دیدارش با خدا، نزد خداوند، گرامى خواهد بود و هیچ بندهاى نزد خدا گرامى نگردد، مگر آن كه خداوند، بهشت را جایگاه او قرار مىدهد .
«اى مردم! این ماه، ماهى است كه خداوند، آن را بر ماههاى دیگر برترى داده است، مانند برترى ما اهلبیت بر دیگر مردم. و آن، ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى رحمت، در آن گشوده مىشوند و درهاى آتش در آن بسته مىگردند. و ماهى است كه در آن ندا شنیده مىشود و دعا مستجاب مىگردد و گریه مورد ترحّم قرار مىگیرد .
بندگان خدا! این ماه شما، همچون دیگر ماهها نیست. روزهایش برترین روزهاست و شبهایش برترین شبها و ساعاتش برترین ساعات است. آن، ماهى است كه شیطانها در آن در بند و زندانىاند؛ ماهى كه خداوند در آن، روزىها و اجلها را مىافزاید و میهمانان خانهاش را مىنویسد؛ ماهى كه اهل ایمان با آمرزش و رضاى الهى، با شادى و نعمتهاى الهى، و با خشنودى فرمانرواى دادگر و توانا، پذیرفته مىشوند.
اى روزهدار! در كار خویش نیك بنگر، كه در این ماه، میهمان پروردگار خویش هستى . بنگر كه در شب و روزت چگونهاى و چگونه اعضاى خود را از نافرمانى خدا حفظ مىكنى. بنگر تا مبادا شب در خواب باشى و روز در غفلت؛ پس این ماه بر تو بگذرد و بار گناهت همچنان بر دوشت مانده باشد؛ پس آنگاه كه روزهداران پاداشهاى خود را مىگیرند، تو از زیانكاران باشى و آنگاه كه به كرامت فرمانرواى خویش نایل مىشوند، از محرومان گردى و آنگاه كه به همسایگى با پروردگارشان سعادتمند مىشوند، تو از طردشدگان باشى!
اى روزهدار! اگر از درگاه صاحبت رانده شوى، به كدام درگاه روى خواهى آورد؟ و اگر پروردگارت محروم سازد، كیست كه روزىات دهد؟ و اگر تو را خوار شمرد، كیست كه اكرامت كند؟ و اگر ذلیلت ساخت، كیست كه عزّتت بخشد؟ و اگر تو را واگذاشت، كیست كه یارىات كند؟ و اگر تو را در جمع بندگانش نپذیرفت، بندگىات را به آستان چه كس خواهى برد؟ و اگر از خطایت در نگذشت، براى آمرزش گناهانت به كه امید خواهى بست؟ و اگر حقّ خویش را از تو طلبید، حجّت تو چه خواهد بود؟
اى روزهدار! در شب و روزت با تلاوت كتاب خدا، به او تقرّب بجوى، كه همانا كتاب خدا، شفیعى است كه روز قیامت، شفاعتش براى قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههاى بهشت بالا مىروند.
مژده اى روزهدار! تو در ماهى هستى كه روزهدارىات در آن، واجب، نَفَس كشیدنت در آن، تسبیح، خُفتنت در آن، عبادت، طاعتت در آن، پذیرفته، گناهانت در آن، آمرزیده، صداهایت در آن، شنیده شده، و مناجات در آن، مورد ترحّم است. از حبیبم پیامبر خدا شنیدم كه مىفرمود:
"خداوند متعال را در هنگام افطار هر شب ماه رمضان، آزادشدگانى از آتش است كه شمار آنان را كسى جز خداوند نمىداند. شمار آنان، نزد او در علم غیب است. پس چون آخرین شب این ماه شود، خداوند به شمار همه كسانى كه در تمام این ماه آزاد كرده، آزاد خواهد نمود."
اى روزهدار! در شب و روزت با تلاوت كتاب خدا، به او تقرّب بجوى، كه همانا كتاب خدا، شفیعى است كه روز قیامت، شفاعتش براى قرآنخوانان پذیرفته است و با خواندن آیات آن، از درجههاى بهشت بالا مىروند.
مردى از قبیله هَمْدان برخاست و گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه حبیب تو درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه برادر و پسر عمویم، پیامبر خدا، مىفرمود: "هر كس ماه رمضان را روزه بدارد و خود را در این ماه از حرامها نگه دارد، وارد بهشت مىشود.»
آن مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه برادر و پسر عمویت درباره ماه رمضان فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه دوستم پیامبر خدا مىفرمود: "هر كس از روى ایمان و به خاطر اجر الهى، [ماه] رمضان را روزه بدارد، وارد بهشت مىشود."»
مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه دوستت درباره این ماه فرمود، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه سَرور اوّلین و آخرین، پیامبر خدا مىفرمود: "هر كس [ماه] رمضان را روزه بدارد و در شبهاى آن حرام نخورد، وارد بهشت مىشود."»
مرد هَمْدانى گفت: اى امیر مؤمنان! از آنچه سرور اوّلین و آخرین با تو درباره این ماه گفت، بیشتر بگو .
فرمود: «باشد! شنیدم كه برترینِ پیامبران و فرستادگان و فرشتگان مقرّب مىفرمود: "همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماهها كشته مىشود."
گفتم: اى پیامبر خدا! سرور ماهها، كدام است و سرور اوصیا كیست؟
فرمود: "امّا سرور ماهها، ماه رمضان است و امّا سرور اوصیا، تویى، اى على!"
گفتم: اى پیامبر خدا! آیا چنین خواهد شد؟
فرمود: "آرى، به پروردگارم سوگند! همانا نگونبختترینِ امّت من، برادرِ پىكننده ناقه ثمود، برمىخیزد و ضربتى بر فرق سرت مىزند كه محاسنت از خون آن، رنگین مىشود."»
پس مردم شروع به گریه و شیون كردند. و حضرت على علیهالسلام خطبهاش را به پایان برد و فرود آمد.
. علی (ع) فرمود:" لا یَقْبَلُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ دُعاءَ قَلْبٍ لاهٍ ؛ خداوند بزرگ ، دعای دلی را که غافل و مشغول باشد ، نمی پذیرد ."
6- نهج البلاغه / ح 56
مطالب خوبی بود.مرسی
حضرت امیر (ع) می فرمایند: «والصیام ابتلاء لاخلاص الخلق » . (1)
خداوند روزه را واجب کرد تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد .»
اخلاص باید در آزمایشگاه بزرگ رمضان، کاربردی گردد، نه تنها اخلاص بلکه تمام تئوریهای دینی و ارزشی را باید آزمود و در آزمایشگاه بزرگ رمضان و . . . ، کاربردی ساخت .
در جای دیگر حضرت امیر (ع) می فرمایند:
«و مجاهده الصیام فی الایام المفروضات، تسکینا لاطرافهم، و تخشیعا لابصارهم . . .» .
و روزه گرفتنهای دشوار، در روزهایی که واجب است تا اندامشان بیارامد با این کار، و دیده هایشان خاشع شود و جانهاشان خوار . و سبک ساختن دلهای آنان، و بردن خودبینی از ایشان، به فروتنی که در این عبادتهاست: از چهره های شاداب را به تواضع برخاک سودن، و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین، خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکمها به پشت به فروتنی و خواری به خاطر روزه داری .» (2)
پی نوشت ها
1 . نهج البلاغه، حکمت 244 .
2 . نهج البلاغه، خ 192، خطبه قاصعه .
[h=1]مبادا شما هم فریب بخورید[/h]
انسان ها باور و عقایدی دارند که اساس کار آنها را تعیین می نماید همین باورها و اعتقادات انسان است که او را از سایر موجودات متمایز می سازد چرا که بدین واسطه او راه تغییر و دگرگونی خویش را می پیماید که گاه این تغییر رو به سوی کمال است و گاه رو به سمت خسران.
[h=2]باورهای متغیر[/h] زندگی و شرایط سخت و آسان آن، به گونه ای است که باورها و عقاید ما را تحت الشعاع خویش قرار داده و سرنوشت دیگری برایمان رقم می زند.
از مهمترین و سرنوشت سازترین این شرایط می توان به آزمایشات الهی اشاره داشت هر آزمایش و ابتلائى در خواستهها و آرمان هاى مردمى كه مورد آزمایش قرار گرفتهاند، تغییراتى بوجود مىآورد آنچه، كه دیروز مورد تمایل نبود،امروز مورد علاقه شدید قرار می گیرد، حتى گاهى ممكن است با نشان دادن قیافه حیاتى انسان را بخود جلب نماید. و بالعكس آنچه كه دیروز مورد علاقه شدید بود، امروز مكروه و ناملایم جلوه كند. و بطور كلى زشتىها زیبا، و زیبائىها زشت می نماید. به همین جهت مقاومت منطقى در برابر آن دگرگونی ها از هر كسى ساخته نیست. با توجه به كثرت از پاى در آمدگان در هنگام آزمایش ها در طول تاریخ، راهى جز احساس شرمندگى از سرعت انعطاف و از دست دادن مقاومت و فریفته شدن در برابر عوامل ناچیز، دیده نمىشود.
از همین روست که امام علی علیه السلام می فرمایند: مبادا آنچه که مردم دنیا را فریفت شما را بفریبد که دنیا سایه ای گسترده و کوتاه تا سرانجامی روشن و معین آدمیان را رها نمی کند.( نهج البلاغه، ترجمه دشتی،خطبه 89)
[h=2]سوغات دنیا مرگ است فریبش را نخور[/h] " پس چیست نفع آن خانهاى كه از بنیادش شكسته مىشود و چه منفعتى است در عمرى كه در این دنیا مانند زاد و توشهاش رو به زوال است و چه سودیست در امتداد آن مدت كه مانند قطع شدن حركت، به پایان می رسد. اى مردم، آنچه را كه خداوند براى شما مقرر فرموده است مطلب و مطلوب خود تلقى كنید، و از اداى حق خداوندى آنچه را كه از شما خواسته است مسئلت نمایید."(نهج البلاغه، خطبه 113)
حال كه این كاخ سترگنماى دنیا در حال فرو ریختن و عمر پایدار نما رو به فناء است بیایید عمل به مقررات الهى را بجویید و بس، منظور امیرالمۆمنین علیه السلام از سۆال انكارى در هر سه موضوع اینست:
خانه در حال فرو ریختن، عمرى در حال فنا، زمانى در معرض انقطاع، نه اینست كه این موضوعات سودى ندارند و بیهوده و زاید مىباشند. زیرا زندگى در این دنیا با عمرى محدود و زمانى در معرض انقطاع، مطابق مشیت خداوندى است و همین موضوعات است كه وسیله به ثمر رسیدن شخصیت انسانها در گذرگاه رو به ابدیت است. آنچه كه مورد سۆال انكارى امیرالمۆمنین علیه السلام است، خیر و نفعى است كه از ذات این دنیا و عمر در حال فنا و زمان در معرض انقطاع به عنوان هدف نهایى تلقى شود و بعبارت دیگر این دنیا با همه امور چشمگیرش، آن خیر و سود را ندارد كه بتواند شخصیت آدمى را به هدف اعلایش برساند در حالى كه فقط با خیرات و كمالات الهى به ثمر خواهد رسید و عظمت به ثمر رسیده آن، فرا سوى عمر و زمان محدود است. حال كه این دنیا چنین است و حال كه عمر رو به فنا و زمان در معرض انقطاع است، چیزى جز آنچه را كه خداوند متعال آن را از ما خواسته است، مطلوب خود قرار ندهیم و از خدا، جز اداى حق او چیزى را مسئلت ننماییم.
"و دعوت مرگ را پیش از آنكه شما[براى عبور از پل مرگ]خوانده شوید به گوش هاى خود بشنوانید"
گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید پیش از آنكه فریاد مرگ گوش هاى شما را بكوبد.
فرق بسیار است بین اینكه شما گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازید و اینكه فریاد جانكاه مرگ سراغ گوش شما را بگیرد و آن را چنان بكوبد كه دیگر هیچ كارى از دستتان بر نیاید و هیچ صدایى را نشنوید. از آن جمله:
1- كسى كه مىخواهد گوش هاى خود را با طنین مرگ آشنا بسازد، بدون تردید درباره زندگى و اصول و مبادى آن اندیشیده و صلاح و فساد آن را نیز تشخیص میدهد، در نتیجه مرگ و معناى با اهمیت آن را نیز درك مىكند.
2- شنیدن اختیارى طنین مرگ موجب آمادگى ورود به آن مىگردد، زیرا مىفهمد كه مرگ یعنى پل عبور به سراى ابدیتى كه ترس و اندوه در آن راهى ندارد.
در صورتى كه وصول اجبارى فریاد مرگ به گوش آدمى، جز به وحشت انداختن و رویاروى كردن او با مهیبترین و جانكاهترین حادثه، نتیجهاى در بر ندارد.
3- آن انسان كه مرگ را درك كرد و خود به استقبال شنیدن طنین پر معناى آن رفت به خوبى خواهد فهمید كه:
مرگ هر یك اى پسر همرنگ او است
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنكه مىترسى ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانى اى جان هوشدار روى زشت تست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ گر به خارى خستهاى خود كشتهاى ور حریر و قزدرى خود رشتهاى
نیز مىفهمد كه:
این جهان همچون درختست اى كرام ما بر او چون میوههاى نیم خام سخت گیرد خامها مر شاخ را زانكه در خامى نشاید كاخ را چون بپخت و گشتشیرین لب گزان سست گیرد شاخهها را بعد از آن چون از آن اقبال شیرین شد دهان سستشد بر آدمى ملك جهان
مولوى
(در این دنیا دل هاى پارسایان مىگرید اگر چه بخندند و اندوه آنان سخت می شود اگر چه شادمان باشند و خصومت آنان با نفسهاى امارهشان فراوان است اگر چه به آنچه به آنان روزى شده است مورد غبطه باشند.)
خلاصه کلام آنکه دنیا فریب کاری بیش نیست مبادا فریبش را خورده و به سرنوشت فریب خوردگان دچار گردی.
«یَابنَ آدمَ! لا تَحمِل هَمَّ الَّذی لَم یَاتِکَ عَلَی یَومِکَ الَّذی قَد اَتاکَ فَاِنَّهُ اِن یَکُ مِن عُمُرِکَ یَأتِ اللهُ فیهِ بِرِزقِک» (حکمت 259 ، نهج البلاغه) ؛ ای فرزند آدم! غصه رزق نیامده ات را بر روز آمده ات میفزا. که اگر فردای نیامده از عمر تو بود خداوند رزق و روزی تو را در آن روز می رساند. پس امروزت را با غم فردایی که نیامده برای خود سخت نگردان.
امام عليه السلام در يكى از اعياد فرمود: همانا امروز عيد است، براى كسى كه روزه اش مورد قبول و شب زنده دارى اش مشكور باشد و هر روزى كه در آن معصيت خدا نشود آروز، عيد است. (1)
حكمت روزه
حرس الله عباده المؤ منين بالصلوات و الزكوات، و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات، تسكينا لا طرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم
خداوند متعال بندگان را ايمان خود را از فريبكارى هاى شيطان محفوظ و مصون مى دارد، به وسيله نمازها و زكات دادن و تحمل مشقت به وسيله روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان مبارك) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و رام كردن نفس ها. (2)
آزمايش اخلاص بندگان
فرض الله... الصيام ابتلاء لا خلاص الخلق
خداوند روزه را آزمايشى براى اخلاص بندگانش قرار داد. (3)
زكات بدن
لكل شى ء زكاة، و زكاة البدن الصيام
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است. (4)
روزه دار ظاهرى
كم من صائم ليس له من صيامه اءلا الجوع و الظما، و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء، حبذا نوم الاكياس و افطارهم
بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى نصيبى نيابد، و بسا شب زنده دارى كه از عبادت شبانه اش جز رنج و بى خوابى بهره اى نبرد، خوشا خواب زيركان (عارف) و روزه خوارى آنان! (5)
سپر عذاب
... صوم شهر رمضان فانه جنة من العقاب
روزه ماه رمضان سپر عذاب است. (6)
وقت افطار
صلوا بهم المغرب حين يفطر الصائم
نماز مغرب را هنگامى به پا داريد كه روزه دار روزه اش را مى گشايد. (7)
--------------------------
1-حكمت 428.
2-خطبه 192.
3-حكمت 252.
4-حكمت 136.
5-حكمت 145.
6-خطبه 110.
7-نامه 52.
[h=1][/h]
هنگام سفر به مکانی که تا به حال نرفته اید وجود یک بلد، یعنی فردی که بتواند شما را طی راه همراهی کرده و مسیر درست و صحیح را نشان دهد، می تواند رسیدن به مقصد را تسریع بخشیده و سفری به دور از استرس و لبریز از آرامش را برای شما رقم زند. در سفر زندگی نیز می توان با استفاده از تجربیات دیگران و عبرت گرفتن از آنها راه درست را از نادرست تشخیص داد و اشتباهات آنان را تکرار نکرد. پیغمبر فرمود: بهترین ارمغانى كه مسلمان به برادر مسلمانش میدهد پند و اندرزیست كه هدایت او را زیاد و از هلاكت او را نگهدارد.(إرشاد القلوب/ترجمه رضایى/ج1/31)
حضرت علی علیه السلام در خطبه 85 نهج البلاغه می فرمایند: «فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اَللَّهِ بِالْعِبَرِ اَلنَّوَافِعِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْآیِ اَلسَّوَاطِعِ وَ اِزْدَجِرُوا بِالنُّذُرِ اَلْبَوَالِغِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالذِّکْرِ وَ اَلْمَوَاعِظِ» ؛
«ای بندگان خدا از عبرت های سودمند پند پذیرید و از آیات روشنگر عبرت آموزید و از آنچه با پیام رسا شما را ترسانده اند بپرهیزید و از یادآوری ها و اندرزها سود ببرید.»
حضرت در این خطبه از واژگان عبرت، ذکر و موعظه بهره می جوید که هر یک بار معنایی خاصی دارد.
واژه های «عبرت» و «ذکر» پیوند معناییِ نزدیکی با «موعظه» دارند. بنابراین، در تعریف موعظه یا همان پند و اندرز، می توان گفت: رهنُمونی است دلنشین، خالصانه و صادقانه که به سامان است و زداینده و زنگار دل. و زمانی پند و عبرت کارگشاست که هر یک از پند دهنده و پند پذیر ویژگی هایی را با خود به همراه داشته باشند.
[h=2]برخی ویژگی های پند دهنده[/h] 1- خودسازی
در برنامه های اصلاحگرایانه، نخست باید از خود و وابستگانمان آغاز کنیم. پند دهنده، باید نمونه ای علمی، از اندرز خویش باشد، بر همین اساس، خدای متعال مۆمنان را از گفتار بدون کردار نهی فرموده و آن را شایسته جامعه دینی نمی داند، چنان که می فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ)(صف2)
2- اخلاص در عمل
اخلاص برای خدا، به هر سخن و کرداری، ارزش می بخشد؛ امام علی علیه السلام در این باره می فرماید:(آفَةُ العَمَلِ تَرکُ الاِخلاصِ)؛( غررالحکم و دررالکلم) آفتِ عمل، نداشتن اخلاص است.
3- سخن ورزی
پند دهی، رابطه مستقیمی با چگونگیِ ارتباط با مردم دارد. از این رو، سخنوری و مهارت های کلامی در این زمینه، نقش بسیار مهمّی، بازی می کند.
[h=2]ویژگی های پندپذیر[/h] برای به ثمر رسیدن پند و اندرز، افزون بر شایستگی هایی که در پند دهنده، لازم است پند گیرنده نیز بایستگی هایی دارد، زیرا فاعلیّت و کار آمدی فاعل بدون پذیرنده ای، نتیجه ای نخواهد داشت؛
پیامبران الهی و جانشینان آنان، از پند و اندرز مردم چیزی فروگذار نکردند، با این حال، بسیاری بودند که پند دلسوازنه آنان را نمی پذیرفتند.
مولانا جلال الدین رومی در این باره گوید:
گوید: پند هنگامی سودمند افتد که در پندپذیر سه شرط باشد: الف- جان و دلی زنده که به گناه آلوده نشده باشد.ب- گوش دادن به نصیحت و خیرخواهی.ج- حضور قلب و توجه برای دریافت پند. (محمد ناجی مشرح، الوظائف الاعلامیه فی آفاق القصّه القرآنیه، صص 50-49)
[h=2]
موانعِ پندپذیری[/h] 1- پیروی از خواهش نفس
امیرمۆمنان علیه السلام می فرماید:
«ای مردم همانا بر شما از دو چیز بیشتر می ترسم: از خواهش نفس پیروی کردن، و آرزوی دراز در سر پروردن، که پیروی خواهش نفس، آدمی را از راه حق بازمی دارد؛ و آرزوی دراز، آخرت را به فراموشی می سپارد». (نهج البلاغه خطبه 42)
2- تقلیدهای کورکورانه
چنانچه تقلید از روی آگاهی و با مراجعه به کارشناسِ شایسته باشد، خردمندانه و پسندیده است، ولی اگر از روی تعصّبِ جاهلی و لجاجت باشد و با این منطقِ سست که «چون نیاکان ما این گونه بودند، پس ما هم دنباله رو آنان هستیم» انجام پذیرد سودی نخواهد داشت.
3- نبود اندرزدِهی درونی
وجدان اخلاقی یا واعظ و پند دهنده درونی، در همه افراد وجود دارد و انسان را از آلودگی به گناه بازداشته و سرزنش می کند، ولی چنانچه به آن بی توجهی شود، گاه به جایی می رسد که کارایی خود را از دست می دهد و در لایه هایی تاریک فرو می رود.
امیر مۆمنان حضرت علی علیه السلام می فرماید:
«بدانید آن کس که نتواند خود را پند دهد تا از گناه بازدارد، دیگری را نیابد تا این کار را برای او به جای آرد. »(خطبه 90)
4- سهل انگاری پدر و مادر
امیر مۆمنان علیه السلام در این باره می فرمایند: حق فرزند بر پدر و مادر است که او را نام نیکو نهد و به خوبی، ادب آموزد و قرآنش تعلیم دهد. (حکمت 399)
5- فقر فرهنگی
فقر فرهنگی، از موانع پندپذیری است که خیرخواهان جامعه می بایست تمام توان خود را در ریشه کن نمودن آن به کار گیرند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ناداری، بزرگترین مرگ است. به ایشان گفته شد: آیا مقصود، ناداریِ دینار و درهم است؟ فرمود: مراد ناداری و فقر دینی می باشد. (تحف العقول)
6- فقر و غِنای مفرط مادی
فقر اقتصادیِ فراوان و ثروت بیش از اندازه، از موانع و آفات پندپذیری است. بسیاری از مردم چون با فقرِ مادی شدید روبه رو می شوند و یا به ثروت های کلانی دست می یابند، به انحراف و بیراهه کشیده می شوند و از راه مستقیم، خارج می شوند و توجهی به پند و اندرز ندارند. حضرت امیر علیه السلام درباره نتیجه ها و پیامدهای زیانبار فقر، به فرزند خود می فرمایند:
پسرم! کسی که دچار فقر شود، به چهار ویژگی دچار شود: سست باوری، کم خردی، سستی در دین و کمیّ آزرم و شرم، پس به خدا از فقر پناه می بریم. (بحارالانوار، ج 69)
7- دوست ناشایست
دوست و همنشین بد یکی دیگر از موانع پندپذیری است. دوستان ناشایست به سان مارهای خوش خط و خالی هستند که سمّی کشنده دارند.
در این باره رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: انسان بر دین دوست خود است، پس بنگرید با چه کسی دوستی می کنید. (بحارالانوار،ج 71)
[h=2]سخن آخر آنکه[/h] امام موسى بن جعفر علیهما السّلام فرمودند: هر چه دیدگانت مشاهده مىكند در آن پندى هست.( ایمان و كفر(ترجمه الإیمان و الكفر بحار الأنوار)ج2/250) پندی که خدا و راه رسیدن به او را زمزمه می کند پس چه شده است که گوش ها از شنیدن سنگین و چشم ها از دیدن ناتوان است!
[/HR] منابع:
1) نهج البلاغه ترجمه دشتی
2) ایمان و كفر(ترجمه الإیمان و الكفر بحار الأنوار)ج2
3) إرشاد القلوب/ترجمه رضایى/ج1
4) سایت راسخون
لكل شى ء زكاة، و زكاة البدن الصيام
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن روزه گرفتن است. (حكمت 136.)
امیرمومنان علی(علیه السلام) می فرمایند: «القلب مصحف البصر»؛ (1) قلب بایگانی چشم است؛ یعنی هر چیزی را که چشم انسان نظاره کند، در قلب و روان او جای گرفته، فکر و ذهن را مشغول می سازد. نهج البلاغه، کلمات قصار شماره ی 417.
«والتصاق کرائم الجوارث بالارض تصاغرا، و لحوق البطون بالمتون من الصیام تزللا» . (1)
و با چسبانیدن اندامهای پاکیزه بر زمین خردی خویش را نمودن، و رسیدن شکم ها به پشت به فروتنی به خواری به خاطر روزه داری .
پی نوشت ها
1 . همان .
[h=1]بدترین مردمان![/h]
[/HR] سخنچینی در لغت، به معنی خبرکشی است. سخنچینی به این معناست که سخن کسی را به دیگری بگوید و موجب اختلاف آن دو گردد و یا راز شخصی را افشاء کردن میباشد.
[/HR] سخنچین در باطن خود حقارت و ذلت را احساس میکند و برای جبران شکستهای درونی و رسیدن به اهداف شوم خود، متوسل به این حربه (سخنچینی) میشود. نمونه بارز آن در صدر اسلام، وقتی منافقین از مقابله رودررو با دین اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نتیجهای نمیبردند، به وسیله چاپلوسی و نفاق سعی میکردند به اهداف شوم خود برسند که خداوند متعال نفاق آنان را همیشه آشکار میساخت: «لَوْ خَرَجُواْ فِیكُم مَّا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالًا ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَكُمْ یَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»؛ «اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج میشدند، جز اضطراب و تردید، چیزی بر شما نمیافزودند و بهسرعت در بین شما به فتنهگری (و ایجاد تفرقه و نفاق) میپرداختند و در میان شما، افرادی سست و ضعیف هستند که به سخنان آنها کاملاً گوش فرا میدهند و خداوند، ظالمان را میشناسند».(1)
سخنچینی نوعی بیماری است که از انسانهای پست و برای تخریب دیگران سر میزند که به پرهیز از آن سفارش شدهایم: «إِیَّاکَ وَ النَمِیمَةَ فَإِنَّهَا تَزرَعُ الضَفینَةَ وَ تُبعِدُ عَنِ اللهِ وَ النَّآسَ؛ بر تو باد به دوری از سخنچینی، زیرا سخنچینی بذر کینه را در دلها میکارد و انسان را از خدا و مردم دور میکند».(2)
[h=2]سخنچینیان بدترین مردم[/h] در مکتب امام علی(علیه السلام)، سخنچین به عنوان بدترین مردم معرفی شده است: «إِنِّی لأَعبَدُ أَن یَقُولَ قَائِلٌ بّبَاطِلٍ وَ أَن أُفسِدَ أَمرَاً قَد أصلَحَهُ اللهُ فَدَع عَنکَ مَا لا تَعرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ؛ من از آن کسی که به باطل سخن گوید، یا کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زند، بیزارم. آنچه را نمیدانی، واگذار؛ زیرا بدترین مردم با سخنانی نادرست به سوی تو خواهند شتافت».(3)
حضرت در سخن دیگری میفرماید: «وَ شِرَارُکُمُ المَشَّاۆُونَ بالنَّمِیمَةِ المُفَرُّقُونَ بَینَ الأحِبَّةِ المُبتَغُونَ لِلبُرَاءِ المَعَایبَ؛ بدترین شما سخنچینیان هستند که میان دوستان جدایی میافکنند و در جست و جوی عیبهای خوباناند».(4)
[h=2]راه درمان[/h] سخنچینی مانند بسیاری از صفات رذیله تدریجاً، بهصورت یک بیماری روانی در میآید؛ بهگونهای که سخنچین از کار خود لذت میبرد و از اینکه پیوسته دو بهمزنی میکند، احساس خشنودی میکند و این، یکی از مراحل بسیار خطرناک اخلاقی است. اینجاست که سخنچین باید قبل از هر چیز به درمان انگیزههای درونی که در اعماق روح است، بپردازد و باید از طریق خودسازی و تفکر در عواقب سوء این صفت رذیله و نتایج شومی که به بار میآورد، خود را از این معصیت کبیره نجات دهد.
[h=2]درمان حاکمان[/h] حاکم اسلامی باید از خود زیرکی نشان دهد و بداند اگر سخنچین همدم او شود، پیوندهای وی با کارگزارانش را قطع خواهد کرد، دوستانش جرئت بیان حقایق را نخواهند داشت و سامانه اعتماد و تلاش و محبت از هم میریزد و بذر اختلاف و کینه پاشیده میشود که مانع رشد و تعالی جامعه خواهد شد: «یَأتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لا یُقَرَّبُ فِیهِ إلاَّ المَاحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فِیهِ إلاَّ الفَاجِرُ وَ لا یُضَعَّفُ فِیهِ إلاَّ المُنصِفُ یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرمَاً وَ صِلَّةَ الرَّحِمِ وَ العِبَادَةَ استِطَالَةً عَلَی النَّاسِ؛ زمانی بر مردم فرا میرسد که مقرب نمیگردد، مگر سخنچین و جالب شمرده نشود، مگر فاجر و ضعیف شمرده نمیشوند مگر انسانهای منصف. در آن زمان کمک به نیازمندان خسارت و ضرر محسوب میشود و صلهرحم منت شمرده میشود و عبادت، وسیله برتریجویی بر مردم».(5)
[h=2]درمان عموم شنوندگان[/h] هر شنوندهای باید بداند هر اندازه که سخنچین به او نزدیک شود، رشته محبت او با دیگران بریده میشود. چه بسا سخنچین کانون خانوادهای را با یک نمامی ویران میکند و اعضای خانواده را که دارای محکمترین رشتههای محبتاند، به اختلاف میاندازد. سخنچین رشتههای محبت را آتش میزند و بذر اختلاف و یکنه و جدایی را در دلها میکارد. بنابراین تک تک افراد جامعه باید همانگونه که از پلیدیها و زشتیها دوری میکنند، از سخنچین نیز دوری کنند: «مَن أَطَاعَ الوَاشِیَ ضَیَّعَ الصِّدیقَ؛ هر کس از سخنچین پیروی کند، دوستی را به نابودی میکشاند».(6)
پرهیز از سخنچینی باعث پایداری محبتها و آرامش کانون خانواده و اجتماع میشود؛ بنابراین باید در برخورد با سخنچین همه ملاحظات را کنار گذاشت.
[h=2]درمان خود بیمار[/h] کسی که گرفتار این گناه کبیره است، باید توجه داشته باشد که از این کار جز آثار تخریبی در اجتماع همچون اختلاف و درگیری، چیزی نصیب سخنچین نمیشود؛ مگر قرب و نزدیکی به دربار حاکمان فاسد که ارزش فشار قبر و دوری از خدا و مردم را ندارد؛ همچنانکه امام علی(ع) فرموده است: «عَذَابُ القَبرِ یَکُونُ مِنَ النَمیمَةِ؛ یکی از عوامل عذاب قبر، سخنچینی است».(7)
برای اصلاح و رهایی خود اولاً باید در مفاسد و پیامدهای شوم سخنچینی بیندشید. ثانیاً: در آیات قرآن کریم و روایات اسلامی که درباره کیفر و عذابهای سخنچینی وارد شده، دقت کند. ثالثاً: بیاندیشد که در روز قیامت آن زمانی که در درگاه عدل الهی در حضور انبیاء و اولیاء برای رسیدگی به اعمال او حاضر میشوند، چه جوابی خواهد داد. انسان باید در این دنیا به حساب خود رسیدگی کند تا در آخرت رسوا و مفتضح نگردد و نیز باید بکوشد تا علل و عوامل سخنچینی را بشناسد تا بتواند باید از بین بردن علت، معلول را از میان بردارد.
پینوشت:
1.توبه: 47.
2.تمیمی آمدی، غررالحکم، ج2، ص 521.
3.نهجالبلاغه، نامه 78.
4.کلینی، اصولکافی، ج4، ص 71.
5. نهجالبلاغه، حکمت 102.
6.همان، حکمت 239.
7.حر عاملی، وسایلالشیعه، ج1، ص 239.
[h=2]جایگاه قرآن در نهج البلاغه
[/h]هذَا القُرآنُ إِنّمَا هوَ خَطٌّ مَستورُ بَینَ الدَّفَّتینِ لایَنطِقُ بِلِسانِ وَلابُدَّ لَهُ مِن تَرجُمانٍ وَ إِنّما یَنطِقُ عَنهُ الرَّجالٌ. (خطبه/125) ؛ این قرآن خطی است نوشته شده که میان دو جمله پنهان است زبان ندارد تا سخن گوید ونیازمند به کسی است که آن را ترجمه کند وهمانا انسان ها می توانند از آن سخن گویند.
شرح:حضرت علی (علیه السلام)این خطبه را در پاسخ خوارج که ماجرای حکمیت را نمی پذیرفتند ایراد فرمودند و در ضمن آن کتاب ظاهری و صوری را معرفی کرده اند:«ما که حکم بودن مردان را پذیرفتیم بدان جهت بود که قرآن که به ظاهر کتابی است مدوّن نمی تواند خود مفسر و توضیح و توجیح کننده ی خود باشد و لازم است مردانی با تقوا و با خلوص آن را تفسیر نمایند .
حضرت امیر(علیه السلام) در بیان اوصاف متقین و شیعیان می فرمایند:
اگر کسی مومنان ممتاز را تعریف و ستایش کند، آنها از حرف هایش نگران می شوند و اظهار می کنند: من خودم را بهتر می شناسم و خدا مرا بهتر از خودم می شناسد؛ و از خدا می خواهند: خدایا ما را به این ستایش ها و تعریف ها مواخذه نکن؛ ولی ما را بهتر از آنچه گمان می کنند، قرار بده و گناهانی را که مرتکب شده ایم و آنها نمی دانند، ببخش که تو داننده نهان ها و پوشاننده خطاها هستی. (نهج البلاغه، خ 193/ بحارالانوار ج 65 ص 192)
اگر یه روزی خدایی ناکرده جنسی را با هزار حقّه و کلک به یکی انداختیم، یا كلاه کسی را برداشتیم یا کلاه سرش گذاشتیم، احتكار كردیم، رشوه گرفتیم، اذیتش كردیم، حقش را خوردیم، از این عملمان خوشحال نباشیم و لذت نبریم ... ننشینیم با هزار آب و تاب برای دیگران تعریف کنیم و به زعم خودمان به زرنگی خودمان باریک الله بگوییم ... این ها هیچ لذت و کِیفی نیست ... آن كِیف و خوشی كه بعدش آتش است، كِیف نیست ...
شاید چند صباحی که البته آن چند صباح هم خیلی طول نمی کشد فرد خوشی کند و فکر کند که سود کلان کرده ، ولی بالأخره بازتاب عملش را خواهد دید ...
چرا که یکی از اعمالی که بازتابش در همین دنیا گریبان انسان را خواهد گرفت ظلم کردن در حق دیگران است .... (جعفری، علامه محمد تقی ؛ شرح نهج البلاغه ، ج 10، خطبة 47، ص 51.)
بر طرف كردن نیاز هاى مردم (كه جلوه اى از خدمت رسانى است) پایدار نیست، مگر به سه چیز: كوچك شمردن خدمت تا خدا آن را بزرگ نماید، پنهان داشتن آن تا خدا آن را آشكار سازد و شتاب در بر آوردن نیاز تا براى محتاج، گوارا باشد. (نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1131)
[h=1]اجری معادل شهیدان راه خدا ![/h] امام علی علیه السلام : مـَا الُْمجَاهِدُ الشَّهيدُ فِى سَبِيلِ اللّهِ بِاءَعْظَمَ اءَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ؛ لَكَادَ الْعَفيفُ اءَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلاَئِكَةِ؛
امام علی علیه السلام فرمود : اجـر مـجاهد شهيد در راه خدا بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتندارى مى كند. گويى كه انسان پاكدامن، فرشته اى است از فرشتگان!
[h=5]نهج البلاغه: ح 466، ص 1303[/h]
سخنان امام علی علیه السلام در مورد شب زنده داران
آن شب زنده داران و مردان الهی و عارفان و سالکان شب زنده دار، این راز و نیاز شبانه و عبادت عارفانه را، از امام العارفین، امیرالمؤمنان حضرت علی علیه السلام الهام گرفته اند؛ از آنجا که امام درباره این گونه انسان های تشنه عبادت و بندگی می فرماید:
«خوشبخت و سعادتمند آنکه فرائض پروردگار خویش را انجام دهد، رنج ها را مانند سنگ آسیا خرد کند، شب هنگام از خواب دوری گزیند، آنگاه که سپاه خواب حمله می آورد زمین را فرش و دست خود را بالش قرار می دهد!
در زمره گروهی که بیم روز بازگشت، خواب از چشمان شان ربوده و پهلوهاشان، جا خالی کرده است و لب هایشان به ذکر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهای گناهان بر اثر استغفار مُدام آنان برطرف شده است، آنانند حزب خدا، همانا تنها آنان رستگارانند».(26)
پس باید در نظر داشت که برای راز و نیاز و مناجات با پروردگار متعال و گفتگوی عاشقانه با او داشتن، زمانی بهتر و مناسب تر از شب هنگام نیست. آن هنگام که غوغای زندگی به خاموشی می گراید و فریادها و بانگ های تلاش گران دنیا به گوش نمی رسد و بساط پرآوای مردمان برچیده می شود و غافلان و بی خبرانِ از عالم معنا در بسترها خفته و آرامشی خاص برای بیدار دلان و عاشقان حق فراهم ساخته اند.
غزل سرای بیدار دل، حکیم قدوسی، حافظ شیرازی چنین می سراید:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند :Sham: دعای نیم شبی رفع صد بلا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند :Sham: هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
حضرت علی علیه السلام این رهبر و امام پروا پیشگان، با آن شناخت و معرفتی که به خدای بزرگ دارد و آن دلی به پهنای آسمان ها برای بندگی و پرستش دارد، حال و وصف پارسایان و عشّاق شب را چنین بازگو می کند:
«شب ها پاهای خود را برای عبادت جفت می کنند، آیات قرآن را به آرامی شمرده شمرده تلاوت می نمایند، با زمزمه آن آیات و دقّت در معنی آنها، غمی عارفانه در دل خود ایجاد می کنند و دوای دردهای خویش را بدین وسیله ظاهر می سازند. هر چه از زبان قرآن می شنوند، مثل این است که به چشم می بینند، هرگاه به آیه ای از آیات رحمت می رسند بدان طمع می بندند و قلب شان از شوق لبریز می گردد و چنین می نماید که نصب العین آنها است. و چون به آیه ای از آیات قهر و غضب می رسند، بدان گوش فرا می دهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعله های جهنم به گوش شان می رسد، کمرها را به عبادت خم کرده، پیشانی ها و کف دست ها و زانوها و سرانگشت پاها به خاک می سایند و از خداوندْ آزادی خویش را می طلبند. همین ها که چنین شب زنده داری می کنند و تا این حدّ روح شان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، نیک و پارسا.»(27)
آری، آنان که در دست یابی به کمالات معنوی و درجات عالی نزد پروردگار کامیاب شده و بدان دست یافته اند، رمز موفقیت خویش را همان راز و نیاز و گفتگوهای شبانه خود با پروردگار متعال می دانند.
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ :Sham: از یمن دعای شب و وِرد سحری بود
سحرخیزی و نماز شب در اشعار شاعر عارف، حافظ شیرازی
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند :Sham: وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند :Sham: باده از جام تجلّی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی :Sham: آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آیینه وصف جمال :Sham: که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب :Sham: مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد :Sham: که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد :Sham: اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همّت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود :Sham: که ز بند غم ایام نجاتم دادند
***
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی :Sham: خبر آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است :Sham: بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت نیست :Sham: ز عشق او چه می پرسی در او همّت چه می بندی؟
همایی چون تو عالی قدر، حرص استخوان تا کی؟ دریغ این سایه همت که بر نااهل افکندی
26 . نهج البلاغه، نامه 45.27 . نهج البلاغه، خطبه 193.
اگرچه امام على(عليهالسلام) بنا به مصلحت آن روز دنياى اسلام، سياست سكوت و انزوا در پيش گرفته بودند ليكن هرگاه كه همين مصلحت اقتضا داشت سكوت شكسته شود از برآوردن فرياد، دريغ نمىكردند. اين فرياد امام(عليهالسلام) گاه در قالب انتقادى كلى ـ بدون ذكر نامى از شخص و يا گروه خاصى ـ مطرح مىشد و گاه با صراحت تمام و با ذكر نام اشخاص بيان مىگرديد. براى نمونه:
الف) امام على(عليهالسلام) هنگامى كه مالك اشتر را به فرماندارى مصر منصوب نمودند، در نامهاى خطاب به وى، آشفتگى دوران پيش از حكومت خود را چنين توصيف كردند: «فان هذا الدين قد كان اسيراً فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا»(1)؛ همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود، با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مىآوردند.
ب) امام علي(عليهالسلام) در جايى ديگر، بدون آن كه به فرد خاصى تصريح نمايند، رفتار برخى را به افشاندن بذر گناه تشبيه مىكنند و مىفرمايند: «زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور»(2)؛ كسانى كه تخم گناه افشاندند و با آب فريب، آبيارى كردند و محصول آن را كه جز عذاب و بدبختى نبود، برداشتند.
ج) يكى ديگر از انتقادهاى كلى امام اين است كه آنها، منافقان را با آن كه مىشناختند، به حكومت و ولايت مىگماشتند: «ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكاماً على رقاب الناس، فأكلوا بهم الدنيا»(3)؛ آنان ـ منافقان ـ پس از پيامبر(صلى الله عليه و آله) باقى ماندند و به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزديك شده، پس به آنان ولايت و حكومت بخشيدند و بر گردن مردم سوار گرديدند و به وسيله آنان به دنيا رسيدند.
آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردم بر آن بخل ورزيده و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟
د) امام على(عليهالسلام) در جواب پرسش شخصى از طايفه بنى اسد كه از وى پرسيد: چگونه شما را كه از همه سزاوارتر بوديد از مقام خلافت كنار زدند؟؛ فرمود: «اما الاستبداد علينا بهذا المقام و نحن الاعلون نسباً و الاشدّون برسول الله(صلى الله عليه و آله) نوطاً، فانها كانت اثرة شحّت عنها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين»(4)؛ آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول الله(صلى الله عليه و آله) استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصارطلبى چيز ديگرى نبود كه گروهى بخيلانه بر كرسى خلافت نشستند و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند.
هـ) امام على(عليهالسلام) در نامهاى به عثمان بن حنيف به داستان غصب فدك اشاره مىكند و مىنويسد: «بلى، كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله»(5)؛ آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود كه مردم بر آن بخل ورزيده و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟
و) امام على(عليهالسلام) در نامهاى به مردم مصر در خصوص علت بيعت با خلفا مىنويسد: «فامسكت يدى، حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الى محق دين محمد(صلى الله عليه و آله) فخشيت إن لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً، تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل»(6)؛ از پذيرش خلافت امساك كردم تا آنگاه كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد(صلى الله عليه و آله) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روز دنياست.
از پذيرش خلافت امساك كردم تا آنگاه كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد(صلى الله عليه و آله) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روز دنياست.
ز) در سال چهلم هجرى امام على(عليهالسلام) دستور دادند تا براى روشن شدن وقايع تاريخى، مجموعهاى از آن مطالب افشاگرانه از زبان ايشان نوشته شود. در فرازهايى از آن نوشتهها، امام (عليهالسلام) به غصب حق خود و پايين آوردن منزلت بلند ايشان توسط قريش اعتراض مىكنند و مىفرمايند: «اللهم انّى استعديك على قريش و من اعانهم! فانهم قطعوا رحمى و صغّروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امراً هو لى»(7)؛ بار خدايا! از قريش و از تمامى كسانى كه يارىشان كردند به پيشگاه تو شكايت مىكنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند و در غصب حق من با يكديگر هم داستان شدند.
ح) امام على(عليهالسلام) در جايى ديگر، از گمراهى گروهى و هدايت و يقين خود ياد مىكنند و مىفرمايند: «و انّى من ضلالهم الذى هم فيه و الهدى الذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربى»(8)؛ من به گمراهى آنان و هدايت خود كه بر آن استوارم، آگاهم و از طرف پروردگارم به يقين رسيدهام.
ط) امام على(عليهالسلام) از فضاى اجتماعى و سياسى دوران خلافت خود كه متأثر از دوران گذشته است چنين انتقاد مىكنند: «واعلموا ـ رحمكم الله ـ انكم فى زمان القائل فيه بالحق قليل و اللّسان عن الصدق كليل و اللازم للحق ذليل. اهله معتكفون على العصيان، مصطلحون على الادهان»(9)؛ خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك، زبان از راستگويى عاجز و حقطلبان بى ارزشند و مردم گرفتار گناه و به سازشكارى هم داستان شدهاند.
[/HR]پينوشتها:
1- نهج البلاغه، نامه 53، بخش 70 ـ 71.
2- همان، خطبه 2، بخش 12.
3- همان، خطبه 210، بخش 6 ـ 7.
4- همان، خطبه 162، بخش 1 ـ 2.
5- همان، نامه 45، بخش 7 ـ 8.
6- همان، نامه 62، بخش 3 ـ 5.
7- همان، خطبه 172، بخش 4.
8- همان، خطبه 62، بخش 8.
9- همان، خطبه 233، بخش 2.