سلام و عرض ادب
استاد گرامی سرکار خانم حبیبه دستتون درد نکنه واقعا کم اوردیم
اصلا قبول نیست
من سوادم
و علممو معرفتم کمتره نمیدونم چی شد
ایشون همه امامها رو میشناسند و میدونن چی به چیه
بقول شاعر میگه
دست من بر دستگاه محکمی است
هر نخ اندر دست من ابریشمی است
اینجوری همیشه من بازنده میشم
قبول نیست
من میرم بای
سپهرم گشته آنک بی ستاره
دلم از غصه ها شد پاره ، پاره
مصیبت جان گداز وبی بدیل است
پیآمد های آن روشن دلیل است
زمین در اظطراب وبی قراری ست
سرشک از دیدگان چون سیل جاری ست
خوش آمد حامی این تاپیک ناز
خوش آمد آن یل وفرخنده سر باز
ز صفر وجنگ نرم وسخت گوید
نمی دانم چرا از تخت گوید ؟
عزیزم دلبرم ماه مبینم !
کمی روشن بگو ای ناز بینم
چه می خواهی از این گفتار ای دوست ؟
کمی بر دار از این مغز ها پوست
سلام و عرض ادب
استاد گرامی سرکار خانم حبیبه دستتون درد نکنه واقعا کم اوردیم
اصلا قبول نیست
من سوادم
و علممو معرفتم کمتره نمیدونم چی شد
ایشون همه امامها رو میشناسند و میدونن چی به چیه
بقول شاعر میگه
دست من بر دستگاه محکمی است
هر نخ اندر دست من ابریشمی است
اینجوری همیشه من بازنده میشم
قبول نیست
من میرم بای
با سلام و ادب
سرکار شهره خانم شما علاوه بر شعر و شاعری در تواضع نیز ید طولایی دارید!
از محبت و توجه شما سپاسگزارم،آن کلمه استاد را هم لطفا پیشوند اسم من بردارید
خیلی سنگین است.این تاپیک محل رفت و آمد اساتید گرانقدری است،آدم خجالت می کشد!
گفتا به شهره دلخون ، گردیده ام ز دریا
کان کودک سه ساله ، حد کفن نباشد
ما را به سبزه دیگر ، دلخوش مکن فلانی!! (1)
شادی کجاست وقتی ، گل در چمن نباشد؟!
دیدم که تیغ ظالم ، بُبرید ساقه ها را
باور به صلح این تیغ ، در فکر من نباشد
در شهر میگرفتند ، بسیار انجمن ها
(2)
افسوس حرفی از حق ، در انجمن نباشد
با نام حقِّ مردم (3) ، از خلق ، حق گرفتند!
در پشت این حقیقت ، از حق سخن نباشد (4)
شد پیکر زمانه ، از زرق و برق لبریز
اما سری به سامان ، بر این بدن نباشد
وقتی که کار دنیا ، جور است و ظلم و غارت
در سینه قلب یک مرد ، چون در شکن نباشد؟
فریاد یا اهورا ، خود آتشی فرود آر
دیگر امید برگشت ، زین اهرِمن نباشد
از هر رهی که رفتم ، حاصل فقط همین شد:
جز دکر نام
مهدی ، در نطق من نباشد
(1) کسانی که ادعای صلح جهانی دارن (2) سازمان ملل و مجامع فعالّ حقوق انسان ها (3) حقوق بشر (4) وقتی خوارج میگفتن "لا حکم الا لله" ، اما علی(ع) فرمودند: حرف حقی است که از آن نیت شر دارند
تشکر از سرکار خانم "شهره" که شعرشون ایتقدر زیبا بود که من رو واداشت تا این ادامه رو براش بنویسم
جسارت بنده رو ببخشید :Gol:
قسم بر ذات پاک لا یزالی
وآن زیبا ترین ماه هلالی
از آن روزی که عالم آفریده ست
چنین مرگ بزرگی کس ندیده ست
مصیبت بس بزرگ وبی مثال است
دو عالم تا ابد از غمگسال است
منم می تونم شعر نو / سپید بگم
در مورد خدا و امام زمان و غیره
ولی تو پست اول گفتید باید با قافیه باشه و در مناسبت ها خاص؟؟؟
سلام عرض ادب آبجی خوبم خوش اومدی نه راحت باش
ببین منم اولشش فکر میکردم :
باید غزل ناب بگوئیم که تنها
عشق ازلی باشد و انکار نباشد
بعدشش دیدم نه اصلا در مورد مرگ و موت هم گفتم
کسی نگفت تو چی میگی تو انجمن ما
میدونی چی گفتم:
مرگ نقل و انتقالی ساده ما بین دو جاست
هر که اینجا ادم است انجا دلش مسرور هست
بعدشش بحر طویل نوشتم هیچ کسی ، نگفت شهره چیکار میکنی
تازشم کم کم با حبیبه مناظره کردم هم اون یاد گرفت شعر بگه هم من
تازشششم همه مدیران اینجا بهم پیشنهاد مدیریت یه بخشی رو دادن موندم کجا برم
ورزشی سیاسی اقتصادی فرهنگی ادبی و....
من میگم بیا و هر چی دلنوشته داری بیار نترس من با کلمه ابر دو صفحه شعر بدون نقطه میگم
چه برسه هوا ابری باشه که هیچ!!!
گریان بودنم رو میخوام نشون بدم
بای بای
دنیا تاریک است
و تو ای خورشید بر چه می کوشی؟!؟!
دنیا سرد است
زمین، بر چه تکاپو میکنی؟!؟!
دنیا متروک است
آی مردم ، چه چیز را پنهان میکنید؟!؟!
حقیقت آشکار خواهد شد...فاطمه.ک
آی مردم ، چه چیز را پنهان میکنید؟!؟!
حقیقت آشکار خواهد شد...
fatemeh2000;728245 نوشت:
و آدم های دیار بی خدایی
چه تنها زندگی میکنند!
fatemeh2000;728250 نوشت:
ببخش ای صاحب عصر
آدمها مصرند بر دیار بی خدایی
بر دیار جهل...
سلام خدمت شما خواهر گرامی
خیلی خیلی خوش اومدید و باعث خوشحالی ماست که اشعار شما در این تاپیک قرار بگیره
توضیح لازم رو که خانم "شهره" فرمودن. البته مثل همیشه با چاشنی طنز :Nishkhand:
تشکر میکنم از اشعار زیبایی که قرار دادید. بدون هیچ تعارفی ، هم زیبا بودن و هم بامحتوافقط دو نکته:
1 - اگر کمی بین قرار دادن اشعار فاصله بذارید ممنون میشم
2 - هرچند ترکیب مطالبی که فرمودید با هم متفاوته ، اما موضوعش تقریباً یکی هست. پیشنهاد میکنم با این استعداد خوب ، درمورد موضوعات مختلف بگید
(البته این صرفاً یه پیشنهاده :Gol:)
سلام خدمت شما خواهر گرامی
خیلی خیلی خوش اومدید و باعث خوشحالی ماست که اشعار شما در این تاپیک قرار بگیره
توضیح لازم رو که خانم "شهره" فرمودن. البته مثل همیشه با چاشنی طنز :Nishkhand:
تشکر میکنم از اشعار زیبایی که قرار دادید. بدون هیچ تعارفی ، هم زیبا بودن و هم بامحتوافقط دو نکته:
1 - اگر کمی بین قرار دادن اشعار فاصله بذارید ممنون میشم
2 - هرچند ترکیب مطالبی که فرمودید با هم متفاوته ، اما موضوعش تقریباً یکی هست. پیشنهاد میکنم با این استعداد خوب ، درمورد موضوعات مختلف بگید
(البته این صرفاً یه پیشنهاده :Gol:)
من زیاد برام موضوع مهم نیست
هر وقت دلم بگیره برای هر چیزی اگه شدتش زیاد باشه شعر میگم
قبلا هم یه رتبه کوچولو آوردم
ببخشید که همه رو یهو گذاشتم
چون شعرام رو خیلی دوست دارم هر جا میرم و می ببینم جایی برای اشعارم هست همینطوری یهویی میزارمشون...
سه شعر اول رو در ابتدای سرودن با موضوع مشخص(دیار بی خدایی) گفتم و شعری که درباره خورشید و... بود رو تا اونجایی که یادمه دومین یا اولین شعرم در حدود دوسال پیش بوده
قسم بر ذات پاک لا یزالی
وآن زیبا ترین ماه هلالی
از آن روزی که عالم آفریده ست
چنین مرگ بزرگی کس ندیده ست
مصیبت بس بزرگ وبی مثال است
دو عالم تا ابد از غمگسال است خداوند در نُبی فریاد کرده ست
از این مر گ ومصیبت یاد کرده ست
روش زندگی وبندگی را
مسیر عزت وپویندگی را
برای بندگانش طرح کرده ست
شزیعت را برایش شرح کرده ست
اگر حکم خدا خواننده دارد
شریعت نامه اش داننده دارد
نُبی را در پگاه وشامگاهان
بخوانند قاریان اهل ایمان
دیدن روی اویس خوش تاب بود
رویتش چون رویت مهتاب بود
چون اویس از خویش فانی در خدا ست
دیدنش چون دیدنِ در خواب بود
[="]الا ای پیر خوش سیمای صادق [="]نباشم چون منی بر مدح لایق [="]تو خود لایق تری بر مدح خالق [="]چرا ؟ چون گشته ای سرمست رازق [="]خدایا پیر ما گویا به صدق است [="]بیا کن صبح قلبش را تو صادق [/]
الا ای پیر خوش سیمای صادق
نباشم چون منی بر مدح لایق
تو خود لایق تری بر مدح خالق
چرا ؟ چون گشته ای سرمست رازق
خدایا پیر ما گویا به صدق است
بیا کن صبح قلبش را تو صادق
اینجوریاست؟! اساتید همگی استعدادشونُ رو نمیکنن نه؟!
باشه ، باشه.... استاد "اویس" شما هم؟!
خیلی خب استاد ما هم بلدیم ، تحویل بگیرید
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
زدی بر فرق من با دستهء بیل!
که دیدم اینچنین شعری سرودی
دل از ما ، دلبرا ، زیبا ربودی
جفایی اندر این چت رووووم کردی
مرا از شعر خود محروووووم کردی!
چو دیدی حال من در بی قراری
از این بابت تو با من ناز داری
خریدارم ، به هر قیمت که باشد
از این بهتر بُوَد ، قلبم بپاشد!
که بینم دلبرا ، با دیگرانت
خدا داده تو را بر ما امانت
چه دولتمند باشم یا که درویش
نگه دارم تو را در کلبهء خویش
"اویس" از بهر ما درّ گرانی ست
خودش گل ، نام او گل ، نمره اش بیست
بخواهیم از شما ، باشی در اینجا
بمان با ما ، بگو اشعار خود را
الا ای پیر خوش سیمای صادق
نباشم چون منی بر مدح لایق
Reza-D;730059 نوشت:
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
زدی بر فرق من با دستهء بیل!
برادر شعر تو دیوانه ام کرد
مرا حال دلم،افسانه ام کرد
کجا دانستی این حال دل ماست
که ما را خط به خط گفتی ،همه راست
بلی یادش بخیر آن دسته ی بیل
که میزد بر سرم او بانگ ترحیل
Reza-D;730059 نوشت:
که دیدم اینچنین شعری سرودی
دل از ما ، دلبرا ، زیبا ربودی
امان از این کلام بی مثالش
دلم را بشکند زیبای قالش
Reza-D;730059 نوشت:
جفایی اندر این چت رووووم کردی
مرا از شعر خود محروووووم کردی!
چو دیدی حال من در بی قراری
از این بابت تو با من ناز داری
نگو،نه نه نگو،آخ بی قراری
نمیدانم به رنجم یا قراری؟
Reza-D;730059 نوشت:
خریدارم ، به هر قیمت که باشد
از این بهتر بُوَد ، قلبم بپاشد!
از این بهتر تو میخواهی ؟بیا هان
نشانت گر دهم اینجاست درمان
Reza-D;730059 نوشت:
چه دولتمند باشم یا که درویش
نگه دارم تو را در کلبهء خویش
چنین هم مطمئن ،خود را نیندیش
تو را چون ما کشانَد بر در خویش
Reza-D;730059 نوشت:
بخواهیم از شما ، باشی در اینجا
بمان با ما ، بگو اشعار خود را
و اکنون گر اویس(1) این را نخواند
تو را گویم برادر: نه نمانَد
بپرسی گر ز من این از چه دانی
تو را گویم همی راز نهانی
قدم رنجه بفرما در تاپیکش
بمان یک چند روزی در امیدش
نیاید،نه نیاید،نه نیاید
تو را صبری بیاموزد که باید(2)
----------------------------
1.بسیار عذرخواهم استاد گرامی
2.کلا معذرت میخوام.
در همرهی خضر ،چنین شیوه نشاید
گر بخشی ام ،این ناله دگر باز نیاید
برادر شعر تو دیوانه ام کرد
مرا حال دلم،افسانه ام کرد
کجا دانستی این حال دل ماست
که ما را خط به خط گفتی ،همه راست
بلی یادش بخیر آن دسته ی بیل
که میزد بر سرم او بانگ ترحیل
نگو،نه نه نگو،آخ بی قراری
نمیدانم به رنجم یا قراری؟
از این بهتر تو میخواهی ؟بیا هان
نشانت گر دهم اینجاست درمان
چنین هم مطمئن ،خود را نیندیش
تو را چون ما کشانَد بر در خویش
و اکنون گر اویس(1) این را نخواند
تو را گویم برادر: نه نمانَد
بپرسی گر ز من این از چه دانی
تو را گویم همی راز نهانی
قدم رنجه بفرما در تاپیکش
بمان یک چند روزی در امیدش
نیاید،نه نیاید،نه نیاید
تو را صبری بیاموزد که باید(2)
----------------------------
1.بسیار عذرخواهم استاد گرامی
2.کلا معذرت میخوام.
در همرهی خضر ،چنین شیوه نشاید
گر بخشی ام ،این ناله دگر باز نیاید
(1) = ابو حمزه نصیر خادم گفت: بارها شنیدم که حضرت امام حسن عسکرى (ع) با غلامان خود به زبان محلى آنها صحبت می کرد، بعضى رومى و برخى ترک و بعضى از صقالبه بودند من از این جریان در شگفت بودم.....
تا روزى آن جناب به من فرمود: خداوند پیشوا و امام را از بین سایر مردم ممتاز و برجسته می نماید و به او هر چیزى عنایت مىکند به همین جهت تمام زبان ها و نژادها و اتفاق ها را می داند اگر غیر از این باشد فرقى بین امام و سایر مردم نخواهد بود علامه مجلسى ، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطها ر، ج۵۰ ، ۲۶۸ ، ناشر اسلامیه تهران
میشه یه کمکی بکنید؟!؟!:Gig:
میشه بهم موضوع بدید؟؟؟
من تا یک موضوع خوب و مشخص نداشته باشم شعری به ذهنم نمیاد...:ok:
بله حتماً. اتفاقاً در این تاپیک معمولاً بر اساس موضوع شعر میگیم ، هر چند اجباری نیست
صحبت شما بهانه ای شد برای طرح موضوع جدید
موضوع جدید: عُمر (به سکون میم)
شعر کوتاه زیر(سپید) رو ندادم بررسی کنند و مثلا فی البداهه است
اگه زیادی بد و ضایع بود ببخشید... (چند جمله اول رو از یک شعر دیگه ام کپی کردم،بچه که بودم مادرم که میرفت سر کار،تقریبا هر روز یک قاصدک می اومد تو خونمون و من فوتش میکردم و میگفتم برو پیش مادرم...)
ز عرفان و حقیقت چیست ما را؟
.............................................
چو استاد ازل تصویر می کرد
وجود نفس کل تدبیر می کرد
به نورانیتش ربُّ المشارق
مه و ماه و فلک را سیر می کرد
به یک اشراقِ زهرا نفسِ بطحا
همه امِّ أبی تفسیر می کرد
قلم در دست مولا بود امّا
صدیقه مشق وی تقریر می کرد
نبودش یک مثل در عالم عین
اگر غیر علی تحریر می کرد
شب قدر از ازل تا مطلع الفجر
صدیقه سرّ ما تقدیر می کرد
مرا چون ذکر زهرایست روزی
بهشت و دوزخم توفیر می کرد؟
به جانم گر نمی گفتم ز زهرا
قلم در روز محشر گیر می کرد.
استاد گرامی سرکار خانم حبیبه دستتون درد نکنه واقعا کم اوردیم
اصلا قبول نیست
من سوادم
و علممو معرفتم کمتره نمیدونم چی شد
ایشون همه امامها رو میشناسند و میدونن چی به چیه
بقول شاعر میگه
دست من بر دستگاه محکمی است
هر نخ اندر دست من ابریشمی است
اینجوری همیشه من بازنده میشم
قبول نیست
من میرم بای
سپهرم گشته آنک بی ستاره
دلم از غصه ها شد پاره ، پاره
مصیبت جان گداز وبی بدیل است
پیآمد های آن روشن دلیل است
زمین در اظطراب وبی قراری ست
سرشک از دیدگان چون سیل جاری ست
......................... ...................
............... ...............
خوش آمد حامی این تاپیک ناز
خوش آمد آن یل وفرخنده سر باز
ز صفر وجنگ نرم وسخت گوید
نمی دانم چرا از تخت گوید ؟
عزیزم دلبرم ماه مبینم !
کمی روشن بگو ای ناز بینم
چه می خواهی از این گفتار ای دوست ؟
کمی بر دار از این مغز ها پوست
قدر و تقدیرش ز نو تزیین نما!
ای خدای مهربان چاره ساز
در دل بیچاره ام نوری بساز
من نگویم بنده خوب تو ام
عاشق تو یا که محبوب تو ام
این صفاتِ زشت ، در پرونده ام
کرده هم بیچاره هم شرمنده ام
گاهِ خشم و گاهِ شهوت ، گاهِ درد
زندگی و اتفاقِ گرم و سرد
من فراموشت نمودم ای خدا
سرزنش ها گر کنی باشد روا
این گناهانی که از من دیده ای
هم عطایم بر لقاء بخشیده ای
من همی گویم سزایم آتش است
ابتدا و انتهایم آتش است
لیک ربّاه ، خالقِ کون و مکان
روشنی بخشِ زمین و آسمان
این همه دانی و خلقت کرده ای
آفرینش را تو خیری دیده ای
گر که پیدایش نمودی این چنین
حتم دارم که مرجِّح دارد این
نورِ خیرت را بدین دل بازتاب
نیکیِ دیرین خود را سر متاب
سخت محتاجِ نگاهی دیگرم
تا که پُر گردد ز یُمنش باورم
روح سرد خفته را بیدار کن
راه خورشید لقاء هموار کن
وزنه "سجّاد" را سنگین نما
قدر و تقدیرش زنو تزیین نما
:Sham:جان من فدای آن شهید گمنام:Sham:
:Gol:آن سبوی در آسمان دارای نام:Gol:
:Gol:رفتی و در نزد حق ساکن شدی:Gol:
:Gol:ز دست دنیا و غصه ها فارغ شدی:Gol:
:Gol:حاشا که دنیا با جمالش حیله کرد:Gol:
:Gol:کرم شیطان در دلهای مرده پیله کرد:Gol:
:Gol:ای اسف بر ما،نامت فقط شد خاطره:Gol:
:Sham:اعمال و کردارت پاک شد از حافظه:Sham:
نه پیدا بود روی آن دلربا را
همه هستی فدای یک نگاهت
مپوشان روی از ما مَه نگارا
تمام مدت عمرم همین بس
که فرمایی برایم این دعا را
سلام این ابیات قشنگ شدن نه ؟ مدیرا نظر نمیدن؟
با سلام و ادب
سرکار شهره خانم شما علاوه بر شعر و شاعری در تواضع نیز ید طولایی دارید!
از محبت و توجه شما سپاسگزارم،آن کلمه استاد را هم لطفا پیشوند اسم من بردارید
خیلی سنگین است.این تاپیک محل رفت و آمد اساتید گرانقدری است،آدم خجالت می کشد!
با سپاس:Gol:
[="Tahoma"][="Black"]
دیده ای طفل سوری مظلوم
شده زآغوش مادرش محروم ؟
زین ستم که کرده ای ظالم
نشده قلب سنگ تو مغموم ؟ :geryeh:
http://www.askdin.com/thread51410.html[/]
هر چه کردیم نشد راز تو و فاش نگفت
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
لیک از شاپرک قصه کسی خار نگفت
ما ندانیم حقوق بشر از چیست که آن
صاحب بی پدرش هم سخنی راست نگفت
این که یک کودک سوری چو بمیرد در آب
کوسه ها صبر بر این شام کنند هیچ نگفت
کس نگوید که دگر سهم دنی دنیا نیست
گفت جز ما همه کس قهر بدین ،هیچ نگفت
به نام خدا
یک نفس سرد کشید عالم
آیلان را آب ربود
موجها روی دست او را بردند
تا ساحل آرامِ آرامش
آنجا جنگ نبود
آوارگی نبود
فرار نبود
آیلان آرام است
نه در آغوش آب
نه در خواب
بیدار است
بیشتر از همه ی ما
آیلان در آغوش خداوند
قصه می گوید
از جنگ
از آوارگی و قایق طوفان زده و غرق
آنگاه گوش خداوند چشم ما می شود
و دست مهربان دریا
و رحم کوسه ها
و شعر و اشک
آیلان بیدار است
در آغوش خداوند
یکدست جامی از می زین خوبتر نباشد
چندان بر رقیبان بنشسته ام به خوبی
کز دست عندلیبان روی سخن نباشد
گفتم برای دنیا دل کندن و صبوری
گفتا به چشم خوبان اینهم هنر نباشد
هر کس که روی خوبی دارد دلی چو خاره
این بیشتر بدانی حد بشر نباشد
ما جملگی سحر ها با باد صبح برپا
ما مست خواب دیده گویی سحر نباشد
تا از گناه لبریز گردیم خود ندانیم
کاین راه ناگزیر است چندین گذر نباشد
گفتا به
شهره دلخون گردیده ام ز دریا کان کودک سه ساله حد کفن نباشدما را به سبزه دیگر ، دلخوش مکن فلانی!! (1)
شادی کجاست وقتی ، گل در چمن نباشد؟!
دیدم که تیغ ظالم ، بُبرید ساقه ها را
باور به صلح این تیغ ، در فکر من نباشد
در شهر میگرفتند ، بسیار انجمن ها
(2)افسوس حرفی از حق ، در انجمن نباشد
با نام حقِّ مردم (3) ، از خلق ، حق گرفتند!
در پشت این حقیقت ، از حق سخن نباشد (4)
شد پیکر زمانه ، از زرق و برق لبریز
اما سری به سامان ، بر این بدن نباشد
وقتی که کار دنیا ، جور است و ظلم و غارت
در سینه قلب یک مرد ، چون در شکن نباشد؟
فریاد یا اهورا ، خود آتشی فرود آر
دیگر امید برگشت ، زین اهرِمن نباشد
از هر رهی که رفتم ، حاصل فقط همین شد:
مهدی ، در نطق من نباشدجز دکر نام
(1) کسانی که ادعای صلح جهانی دارن
(2) سازمان ملل و مجامع فعالّ حقوق انسان ها
(3) حقوق بشر
(4) وقتی خوارج میگفتن "لا حکم الا لله" ، اما علی(ع) فرمودند: حرف حقی است که از آن نیت شر دارند تشکر از سرکار خانم "شهره" که شعرشون ایتقدر زیبا بود که من رو واداشت تا این ادامه رو براش بنویسم
جسارت بنده رو ببخشید :Gol:
أَنطقکَ اللهُ بِذکرِ المهدی یا أَخی
أَعلمُ آنّکَ أَفضَل فی الشعرِ یا سَخی
أَمّا الفیوضاتِ مِنَ اللهِ یجری فی النطقِ
فیکَ الفُیوضاتِ الرَبِّ المُنجَلی
قسم بر ذات پاک لا یزالی
وآن زیبا ترین ماه هلالی
از آن روزی که عالم آفریده ست
چنین مرگ بزرگی کس ندیده ست
مصیبت بس بزرگ وبی مثال است
دو عالم تا ابد از غمگسال است
سلام
ترجمه کنید لطفاً (من عربیم خوب نیست)
منم می تونم شعر نو / سپید بگم
در مورد خدا و امام زمان و غیره
ولی تو پست اول گفتید باید با قافیه باشه و در مناسبت ها خاص؟؟؟
ببین منم اولشش فکر میکردم : باید غزل ناب بگوئیم که تنها
عشق ازلی باشد و انکار نباشد
بعدشش دیدم نه اصلا در مورد مرگ و موت هم گفتم
مرگ نقل و انتقالی ساده ما بین دو جاستکسی نگفت تو چی میگی تو انجمن ما
میدونی چی گفتم:
هر که اینجا ادم است انجا دلش مسرور هست
بعدشش بحر طویل نوشتم هیچ کسی ، نگفت شهره چیکار میکنی
تازشم کم کم با حبیبه مناظره کردم هم اون یاد گرفت شعر بگه هم من
تازشششم همه مدیران اینجا بهم پیشنهاد مدیریت یه بخشی رو دادن موندم کجا برم
ورزشی سیاسی اقتصادی فرهنگی ادبی و....
من میگم بیا و هر چی دلنوشته داری بیار نترس من با کلمه ابر دو صفحه شعر بدون نقطه میگم
چه برسه هوا ابری باشه که هیچ!!!
گریان بودنم رو میخوام نشون بدم
بای بای
پس شعر هایی که تا الان گفتم رو میگم:Nishkhand:
همراه با عکس که قشنگتر بشه:Gol:
طبیعت با تو ، از تو می گوید
آواز کبوتر ، از تو می گوید
آسمان از تو می گوید
آفتاب
مهتاب ، از تو می گوید
و من چه تنها میشوم
گر در دنیای از تو گفتن
از تو نگویم
و آدم های دیار بی خدایی
چه تنها زندگی میکنند!
فاطمه.ک
و تو ای خورشید بر چه می کوشی؟!؟!
دنیا سرد است
زمین، بر چه تکاپو میکنی؟!؟!
دنیا متروک است
آی مردم ، چه چیز را پنهان میکنید؟!؟!
حقیقت آشکار خواهد شد...فاطمه.ک
زمین از درد به لرزه در می آید
رودخانه ها طغیان میکند
و آتشفشان ها ، فوران
زمین و زمان از نبودنت می نالد
ببخش ای صاحب عصر
آدمها مصرند بر دیار بی خدایی
بر دیار جهل... فاطمه.ک
گرمای امید بخش زندگی
چشم می گشاید به دنیا
هر روز با امیدی تازه
هر روز به امید شاخه ای سرسبز؛غرقه در تاریکی های جهل
و چه روز ها و سال ها و عمر ها
غروبی خونین می گذارد،
چشم می بندد بر غول های جهل افکار
و چه روز هایی که چون نگهبان،
سر خم می کند به درگاه خدا
که این سایه شیطان،شده است،صفت این آدمیان
فاطمه.ک
سلام خدمت شما خواهر گرامی
خیلی خیلی خوش اومدید و باعث خوشحالی ماست که اشعار شما در این تاپیک قرار بگیره
توضیح لازم رو که خانم "شهره" فرمودن. البته مثل همیشه با چاشنی طنز :Nishkhand: تشکر میکنم از اشعار زیبایی که قرار دادید. بدون هیچ تعارفی ، هم زیبا بودن و هم بامحتوا فقط دو نکته:
1 - اگر کمی بین قرار دادن اشعار فاصله بذارید ممنون میشم
2 - هرچند ترکیب مطالبی که فرمودید با هم متفاوته ، اما موضوعش تقریباً یکی هست. پیشنهاد میکنم با این استعداد خوب ، درمورد موضوعات مختلف بگید
(البته این صرفاً یه پیشنهاده :Gol:)
من زیاد برام موضوع مهم نیست
هر وقت دلم بگیره برای هر چیزی اگه شدتش زیاد باشه شعر میگم
قبلا هم یه رتبه کوچولو آوردم
ببخشید که همه رو یهو گذاشتم
چون شعرام رو خیلی دوست دارم هر جا میرم و می ببینم جایی برای اشعارم هست همینطوری یهویی میزارمشون...
سه شعر اول رو در ابتدای سرودن با موضوع مشخص(دیار بی خدایی) گفتم و شعری که درباره خورشید و... بود رو تا اونجایی که یادمه دومین یا اولین شعرم در حدود دوسال پیش بوده
سلام علیکم
در مجموع منظورم این است که برتری شما در شعر و
همینطور توفیق شما در یاد صاحب الامر(عج) فیضی از سوی
خداوند است.
قسم بر ذات پاک لا یزالی
وآن زیبا ترین ماه هلالی
از آن روزی که عالم آفریده ست
چنین مرگ بزرگی کس ندیده ست
مصیبت بس بزرگ وبی مثال است
دو عالم تا ابد از غمگسال است
خداوند در نُبی فریاد کرده ست
از این مر گ ومصیبت یاد کرده ست
روش زندگی وبندگی را
مسیر عزت وپویندگی را
برای بندگانش طرح کرده ست
شزیعت را برایش شرح کرده ست
اگر حکم خدا خواننده دارد
شریعت نامه اش داننده دارد
نُبی را در پگاه وشامگاهان
بخوانند قاریان اهل ایمان
باسلام وتشکر .
مراد از کلمه قران کریم است .
مقصود این است که خداوند در قران از این ماجرا سخن گفته ویاد کرده است
باسلام .
در ابیات یاد شده در باره چندین مسله اشاره شده از جمله جریان مرگ رسول الله ص
آیه مربوطه رحلت حضرت در سوره آل عمرن آیه 144
دیدن روی اویس خوش تاب بود
رویتش چون رویت مهتاب بود
چون اویس از خویش فانی در خدا ست
دیدنش چون دیدنِ در خواب بود
به نام خدا
یا حبیب الله أَنتَ حبیبی
...................................................................
دوستی و مهر، از عهد ازل بر بسته اند
نیک احوال کسی کو را به حق پیوسته اند
من حبیب خویش می خواهم که از دنیا سر است
آیت لولاک با عِقدِ وجودش همسر است
از همه کون و مکان عالی تر و افزون تر است
از همه قدّوسیان و انس و جان هم برتر است
هر که او را اینچنین یاری دهندش در ازل
دوستیِ غیر او هم بی اثر هم أَبتر است
ای خدا ما را محمّد(ص) هم پدر شد هم حبیب
این عطایت یا ربّ از کلّ جهان هم بهتر است
سلام علیکم
باعرض ادب و احترام به محضر شاعران محترم
این آدرس سایت جشنواره ملی غدیر است، تا امروز(20 شهریور) بیشتر وقت ندارد( فکر کنم تا آخر شب بشود آثار را ارسال کرد) میتوانید اقدام بفرمایید
http://alghadir.ir/new/show_all_anavin.php?tblname=faaliyatha2&selID=29
یازهرا(س)
[="Georgia"][="Blue"] صادق;729426 نوشت:
[="]الا ای پیر خوش سیمای صادق
[="]نباشم چون منی بر مدح لایق
[="]تو خود لایق تری بر مدح خالق
[="]چرا ؟ چون گشته ای سرمست رازق
[="]خدایا پیر ما گویا به صدق است
[="]بیا کن صبح قلبش را تو صادق
[/]
اینجوریاست؟! اساتید همگی استعدادشونُ رو نمیکنن نه؟!
باشه ، باشه.... استاد "اویس" شما هم؟!
خیلی خب استاد ما هم بلدیم ، تحویل بگیرید
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
زدی بر فرق من با دستهء بیل!
که دیدم اینچنین شعری سرودی
دل از ما ، دلبرا ، زیبا ربودی
جفایی اندر این چت رووووم کردی
مرا از شعر خود محروووووم کردی!
چو دیدی حال من در بی قراری
از این بابت تو با من ناز داری
خریدارم ، به هر قیمت که باشد
از این بهتر بُوَد ، قلبم بپاشد!
که بینم دلبرا ، با دیگرانت
خدا داده تو را بر ما امانت
چه دولتمند باشم یا که درویش
نگه دارم تو را در کلبهء خویش
"اویس" از بهر ما درّ گرانی ست
خودش گل ، نام او گل ، نمره اش بیست
بخواهیم از شما ، باشی در اینجا
بمان با ما ، بگو اشعار خود را
ولی گر باز ، کردی بی قرارم
"حامی" می سپارم! :Nishkhand:تو را بر دست
برادر شعر تو دیوانه ام کرد
مرا حال دلم،افسانه ام کرد
کجا دانستی این حال دل ماست
که ما را خط به خط گفتی ،همه راست
بلی یادش بخیر آن دسته ی بیل
که میزد بر سرم او بانگ ترحیل
امان از این کلام بی مثالش
دلم را بشکند زیبای قالش
جفای اوستاد اندر دل ماست
کجا دانی دلم سرشار غوغاست
نگو،نه نه نگو،آخ بی قراری
نمیدانم به رنجم یا قراری؟
از این بهتر تو میخواهی ؟بیا هان
نشانت گر دهم اینجاست درمان
چنین هم مطمئن ،خود را نیندیش
تو را چون ما کشانَد بر در خویش
و اکنون گر اویس(1) این را نخواند
تو را گویم برادر: نه نمانَد
بپرسی گر ز من این از چه دانی
تو را گویم همی راز نهانی
قدم رنجه بفرما در تاپیکش
بمان یک چند روزی در امیدش
نیاید،نه نیاید،نه نیاید
تو را صبری بیاموزد که باید(2)
----------------------------
1.بسیار عذرخواهم استاد گرامی
2.کلا معذرت میخوام.
در همرهی خضر ،چنین شیوه نشاید
گر بخشی ام ،این ناله دگر باز نیاید
ماشالله همه هنرمندند اینجا:ok:
خییییییییلی جالب بود
سلام
الان هم یکی دیگه به چمع هنرمندان اضافه شد (البته یکی دیگه بجز سرکار خانم "یکی دیگه" :Nishkhand:)
تاپیک زیبای شما رو کم و بیش همه دیدن و میدونیم از هنرمندی کم ندارید
http://www.askdin.com/thread51431.html#post727789
به این تاپیک هم خیلی خوش آمدید و انشاالله از هنر شما در اینجا بهره ببریم
سلام و هم ادب گویای اسرار
بیا از رنج ما هم پرده بردار
زبان الکن شده در انتظارش
به جانت صبر هم گردیده سرشار
مرا درسِ معارف کرده عارف
به صبرِ بیکران، بل صبرِ صبّار
چه درسی داد این صبر جمیلش؟!
مرور صبر کردم، دَه، نه صد بار
بس است استاد حالا نوبت چیست؟
تعالیَ الله از این خوبان و ابرار!!!!
پ.ن
عذر تقصیر.
سلام به همه
با اجازهء برادر "اناالعبد" ، این پست رو دیدم شعری به ذهنم رسید
http://www.askdin.com/thread50565-11.html#post727263
بنام خدا
خدا شکرت که مولایم "علی" شد
از او نور تجلی منجلی شد
خدا شکرت که اَمرت گشت "کوثر"
که از او دشمنت گردیده ابتر
خدا شکرت ، "حسن" را آفریدی
ز خط صبر ، رسمش را کشیدی
خدا شکرت که الگویم "حسین" است
و عباسش برایم نور عین است
خدا شکرت که خیری حاصل افتاد
امام و مقتدایم گشت "سجاد"
خدا شکرت که "باقر" نور علم است
مرا الگو برای شور علم است
خدا شکرت صداقت شد پدیدار
ز لطف حضرت "صادق" به گفتار
خدا شکرت که کظم غیظ دادی
به ما با "کاظمت" صد فیض دادی
خدا شکرت "رضا" در میهن ماست
به هر مشکل حریمش مأمن ماست
خدا شکرت که لطفت بس زیاد است
که بر ما جلوهء جودت "جواد" است
خدا شکرت ، سر و جانم فدایت
که با "هادی" به ما دادی هدایت
خدا شکرت ، ز هر نطقی نشان است
امام "عسکری" استاد آن است (1)
خدا شکرت که کردی بی قرارم
برای "مهدیت" در انتظارم
گر "احمد" آخر آمد ، علت این است
که او هم اول و هم آخرین است (2)
--------------------------------------------------
(1) = ابو حمزه نصیر خادم گفت: بارها شنیدم که حضرت امام حسن عسکرى (ع) با غلامان خود به زبان محلى آنها صحبت می کرد، بعضى رومى و برخى ترک و بعضى از صقالبه بودند من از این جریان در شگفت بودم.....
تا روزى آن جناب به من فرمود: خداوند پیشوا و امام را از بین سایر مردم ممتاز و برجسته می نماید و به او هر چیزى عنایت مىکند به همین جهت تمام زبان ها و نژادها و اتفاق ها را می داند اگر غیر از این باشد فرقى بین امام و سایر مردم نخواهد بود
علامه مجلسى ، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطها ر، ج۵۰ ، ۲۶۸ ، ناشر اسلامیه تهران
(2) = اول و آخر در مخلوقات
به نام خدا
هی زهرةٌ زهراء فی لیلةٍ یلدا
و أنا طالبةُ نورها فی هذه الظلما
.................................................. ................
من نور تو می خواهم،هم سور تو می خواهم
ای نور و همه سورم منشور تو می خواهم
از عشق نیاسودم، من روح نیالودم
بی دغدغه ی جانم دستور تو می خواهم
گر جان طلبی شادم ایمان طلبی دادم
اینها نبود چیزی،میسور تو می خواهم
من بی غم و بی دردم یک تاس در این نردم
منداز مرا زهرا (س) من تور تو می خواهم
در بازی تقدیرم، بیگاه شده دیرم
تقدیر چون بنمایی گنجور تو می خواهم
پ.ن
گنجور:خطبه ی کوثر که پر از درّ و گهر معرفت است
میشه یه کمکی بکنید؟!؟!:Gig:
میشه بهم موضوع بدید؟؟؟
من تا یک موضوع خوب و مشخص نداشته باشم شعری به ذهنم نمیاد...:ok:
سلام و عرض ادب
بدون ذره ای اغراق عرض میکنم عالیییییییییییییییی بود . عالی .
مستی تان مدام باد
ممنون که در شور مستی شریکمان میکنید.
سلام و عرض ادب خواهر خوبم
من قابل این حرفها نیستم
هر چه هست نظر لطف شماست.:Gol:
سلام خواهر خوبم
در پستهای اولیه موضوعات مشخص شده بودند
مدح اهل بیت علیهم السلام،خدا،عشق،...............و همانطور که می بینید
گاهی هم مناسبتی می شود،همراهان این تاپیک اشعار یکدیگر را فی البداهة
پاسخ می گویند.
موفق باشید.
سلام
(من سر هر شعرم 1 ساعتی فکر میکنم تا کلمه خلق کنم...فی البداهه!؟؟!:Moteajeb!:)
من ندیدم موضوعات رو الان میرم میبینم،خوب شد گفتید:Gol:+ممنون
صحبت شما بهانه ای شد برای طرح موضوع جدید موضوع جدید:
عُمر
(به سکون میم)
شعر کوتاه زیر(سپید) رو ندادم بررسی کنند و مثلا فی البداهه است
اگه زیادی بد و ضایع بود ببخشید...
(چند جمله اول رو از یک شعر دیگه ام کپی کردم،بچه که بودم مادرم که میرفت سر کار،تقریبا هر روز یک قاصدک می اومد تو خونمون و من فوتش میکردم و میگفتم برو پیش مادرم...)
کودکی ام پر بود از قاصدکها
هر چه که میگذرد
دیدم بسته تر می شود...
از آفتاب دلگیرم
از قاصدکها که دیگر نمی آیند
حال کودکی را از دست دادم
سادگی را
شاید هم مهربانی را
دگر چه را از دست خواهم داد!؟؟!
ای عمر!
بس است دیگر...
نگذر...