باز میشه تا اگر دلت خواست یه زیارت دلی بکنی
باز میشه تا اگر دلت خواست عرض سلامی داشته باشی
باز میشه تا اگر دلت پر کشید برای زیارت خورشید هشتم
باز میشه تا اگر حرفی با آقا داشته باشی
اینجا با هم باشیم
در کنار همدیگه زیارت کنیم
وقتی خودم را از آن قدر گمشده میان انبوه جمعیتی که گرداگرد ضریحی که نماد جاودانگی است، حلقه زده اند، باز می یابم؛ بی اختیار دست و پایم را گم میکنم.خودم را آن
قدر ناچیز حس می کنم، آن طور که لیاقت درد دل کردن هم ندارم. با شمایی که بزرگی ات تز بزرگی تمام هستی فراتر است.
اما مهربانی شما مجابم می کند.
کم کم زبان دلم باز می شود ولی تا چند لحظه پیش مثل گنگ های مادرزاد هیچ چیز نمی توانست بگوید.
حالا شروع می کند...
از زمین و زمان حرف دارد که بگوید برای شما، شمایی که سرت شلوغ است اما سالیان سال است گاه و بی گاه به حرف های دل این زائرت گوش میدهی، بی آن که خسته
شوی، بی آن که نشنوی یا بی اعتنا باشی.
گاهی وقت ها از خودم آن قدر خسته میشوم که تحمل وجود داشتن برایم امکان پذیر نیست. به کوه و بیابان میزنم، دیوانگی میکنم، همه ی کارهایم را فراموش می کنم اما
بالأخره برمیگردم. به شما پناهنده می شوم. می آیم گوشه ای از صحن می نشینم، به گنبد طلایی زل میزنم و به گلدسته ها خیره می شوم.
اشک میریزم، زار میزنم، حرف میزنم، درد دل میکنم.
از خستگی هایم میگویم و میگویم و میگویم از همه چیز: از چیزی که بدم می آید، از چیزی که خوشم می آید و... شما آرام گوش می کنی. و ای بسا که دلداری ام میدهی.
سبک میشوم. نگاهم روشن می شود و به خانه بر میگردم. تنها شمایید که می توانم همه ی چیزها را برایش بگویم. بی آن که خجالت بکشم، شرم کنم یا ترس داشته باشم.
یادتان هست آن شب ناگهان دلم هوایی شد...
دلتنگم کرد. آن قدر فشار داد که نفسم به شماره افتاد و سراسیمه به دیدارتان آمدم و گوشه ای نشستم. آن قدر غرق حرف زدن شدم که گذشت زمان مرا فراموش کرد...
آن شب حس می کردم تمام وجودم پر از شماست.
حالا هم که اینجا نشسته ام، این گوشه، باز هم همان حال را دارم. دلم همان طور گرفته است. اشک هایم سرازیر شده اند.
از اینجا که بیرون بروم، جز غم و غربت چیز دیگری گریبانم را نمی گیرد ولی اینجا آرامم. خودم اینجا نشسته ام ولی دلم پر کشیده، بالا رفته مثل کبوترانت که دور گنبدت چرخ
می زنند.
بیرون از حرم که باشی، تمام مردم را می بینی که همه درگیر خودشان هستندو همیشه در برخورد با همدیگر، مهم تر از خودشان چیز دیگری نیست...
وقتی اینجایی، هیچ کس به فکر خودش نیست. همه خود را از یادمی برند، تمام دل ها به سمت شما گردن می کشند.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی
الامام التقی النقی
و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری
الصدیق الشهید
صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه
کافضل ما صلیت علی احد من اولیاءک....
یه بیت از شعرهای صابر خراسانی:
پس از سلام، جواب سلام لازم نیست؟
برای زخمی راه، التیام لازم نیست؟
بازم از صابر خراسانی:
اگرچه ساکن اینجام، خانه ام آنجاست
کبوتری شده ام کآشیانه ام آنجاست
.
.
.
جناب گل پسر هفتم از قبیله یاس
شمیم روح نواز محمدی داری
به آبروی تو شرمنده آبرومند است
رئوف هستی و الطاف بی حدی داری
میان این همه خوبان که دورتان هستند
خودم که معترفم نوکر بدی داری
کشید دست مرا ثامن الحجج، رفتم
فقیر بودم و مشهد به جای حج رفتم
خیلی سخت، خیلی آسان. راز فاصله ها شاید فقط همین باشد! و خدا بهشت را نزدیک قرار داد برای دل های دور. و قلب را به ما داد تا آن را بیاویزیم به ضریح های معطرِ اذان و حرم برای شفا. آی شمایی که نزدیک حُرمت های بهشتید! برای شفای قلبهای دور؛ التماس دعا...
این بار برای دعوتم کرده درنگ
بین من و اوست صدهزاران فرسنگ
وقتی که به پابوس رضا راهی نیست
تا شاهچراغ می روم با دل تنگ .........
باز میشه
باز میشه تا اگر دلت خواست یه زیارت دلی بکنی

باز میشه تا اگر دلت خواست عرض سلامی داشته باشی
باز میشه تا اگر دلت پر کشید برای زیارت خورشید هشتم
باز میشه تا اگر حرفی با آقا داشته باشی
اینجا با هم باشیم
در کنار همدیگه زیارت کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
دورِ ایوانِ طلای تو پریـــــــــــــدن دارد
دیر گاهیست دلم شوق رسیدن دارد
.
.
بدجور دلم هواي مشهد کرده ...
آقا جــان
ميداني . . .؟

بين خودمان بماند؛
گاهي
دلـم ميـــ خواهـد
دلِ شـما هم برايم تنــگ شود
از دور سلامي و تو از دور جوابي
اين فاصله انگار نه انگار زياد است....
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ...
ز کثرت کرمت ای کریم اهل البیت...خجالتی که کشیدم هماره می کشدم
بهای یک ثمن بخس هم ندارم لیک. ..به لطف خویش امام رئوف می خردم
السلام علیکــ یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
:Doaa:
نمیدانم چطور میشود از شما نوشت؟
وقتی خودم را از آن قدر گمشده میان انبوه جمعیتی که گرداگرد ضریحی که نماد جاودانگی است، حلقه زده اند، باز می یابم؛ بی اختیار دست و پایم را گم میکنم.خودم را آن
قدر ناچیز حس می کنم، آن طور که لیاقت درد دل کردن هم ندارم. با شمایی که بزرگی ات تز بزرگی تمام هستی فراتر است.
اما مهربانی شما مجابم می کند.
کم کم زبان دلم باز می شود ولی تا چند لحظه پیش مثل گنگ های مادرزاد هیچ چیز نمی توانست بگوید.
حالا شروع می کند...
از زمین و زمان حرف دارد که بگوید برای شما، شمایی که سرت شلوغ است اما سالیان سال است گاه و بی گاه به حرف های دل این زائرت گوش میدهی، بی آن که خسته
شوی، بی آن که نشنوی یا بی اعتنا باشی.
گاهی وقت ها از خودم آن قدر خسته میشوم که تحمل وجود داشتن برایم امکان پذیر نیست. به کوه و بیابان میزنم، دیوانگی میکنم، همه ی کارهایم را فراموش می کنم اما
بالأخره برمیگردم. به شما پناهنده می شوم. می آیم گوشه ای از صحن می نشینم، به گنبد طلایی زل میزنم و به گلدسته ها خیره می شوم.
اشک میریزم، زار میزنم، حرف میزنم، درد دل میکنم.
از خستگی هایم میگویم و میگویم و میگویم از همه چیز: از چیزی که بدم می آید، از چیزی که خوشم می آید و... شما آرام گوش می کنی. و ای بسا که دلداری ام میدهی.
سبک میشوم. نگاهم روشن می شود و به خانه بر میگردم. تنها شمایید که می توانم همه ی چیزها را برایش بگویم. بی آن که خجالت بکشم، شرم کنم یا ترس داشته باشم.
یادتان هست آن شب ناگهان دلم هوایی شد...
دلتنگم کرد. آن قدر فشار داد که نفسم به شماره افتاد و سراسیمه به دیدارتان آمدم و گوشه ای نشستم. آن قدر غرق حرف زدن شدم که گذشت زمان مرا فراموش کرد...
آن شب حس می کردم تمام وجودم پر از شماست.
حالا هم که اینجا نشسته ام، این گوشه، باز هم همان حال را دارم. دلم همان طور گرفته است. اشک هایم سرازیر شده اند.
از اینجا که بیرون بروم، جز غم و غربت چیز دیگری گریبانم را نمی گیرد ولی اینجا آرامم. خودم اینجا نشسته ام ولی دلم پر کشیده، بالا رفته مثل کبوترانت که دور گنبدت چرخ
می زنند.
بیرون از حرم که باشی، تمام مردم را می بینی که همه درگیر خودشان هستندو همیشه در برخورد با همدیگر، مهم تر از خودشان چیز دیگری نیست...
وقتی اینجایی، هیچ کس به فکر خودش نیست. همه خود را از یادمی برند، تمام دل ها به سمت شما گردن می کشند.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی
الامام التقی النقی
و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری
الصدیق الشهید
صلاه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه
کافضل ما صلیت علی احد من اولیاءک....
یه بیت از شعرهای صابر خراسانی:
پس از سلام، جواب سلام لازم نیست؟
برای زخمی راه، التیام لازم نیست؟
بازم از صابر خراسانی:
اگرچه ساکن اینجام، خانه ام آنجاست
کبوتری شده ام کآشیانه ام آنجاست
.
.
.
جناب گل پسر هفتم از قبیله یاس
شمیم روح نواز محمدی داری
به آبروی تو شرمنده آبرومند است
رئوف هستی و الطاف بی حدی داری
میان این همه خوبان که دورتان هستند
خودم که معترفم نوکر بدی داری
کشید دست مرا ثامن الحجج، رفتم
فقیر بودم و مشهد به جای حج رفتم
دوسش دارم خییییییلی
با نام خدا
السلام علیکــ یا علی بن موسی الرضا (ع)
هر روز در سکوت خیابان دور دست
خیلی دور، خیلی نزدیک.
خیلی سخت، خیلی آسان.
راز فاصله ها
شاید فقط همین باشد!
و خدا بهشت را نزدیک قرار داد
برای دل های دور.
و قلب را به ما داد تا آن را بیاویزیم
به ضریح های معطرِ اذان و حرم
برای شفا.
آی شمایی که نزدیک حُرمت های بهشتید!
برای شفای قلبهای دور؛ التماس دعا...
گرچه روسیاهم ولی دلم به دلگرمی خودتون فقط خوشه آقای مهربونِ دوست داشتنی...