عشق

ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم ... (نجواهای شبانه)

ای آرزوی بندگیت مانده بر دلم... (نجواهای شبانه)
دوستان خوب و گرامی بیایید در تاپیکی مستقل گوشه هایی از نجواهای شبانه خود با خدای مهربانمان را بنگاریم شاید که برای خود و دیگرانمان تلنگری روحانی و معنوی باشد.
امیدوارم یکایک دوستان با خلوت خود نواهای به گوش جان رسیده از اعماق چشمه های درون را برایمان به یادگار بنگارند تا ببینیم هر کسی چه توشه ای دارد از او چه به بیرون می تراود.
پس این بار دل نوشته ای از حقیر که ساعتی قبل نگاشته شد تقدیم محضر پرفروغتان.

...آری عجیب نیست گر صدای دعایم نمی رسد از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد.
من تحبس الدعای غفلت و بی همتی خویشم آنجا که همتی نیست و اظهار فقر و نداری که عطایی نمی رسد.
عمری چشم انتظار بارقه ای از آسمان غیب بودیم تا معجزه ای سازد و این ویرانه دل را گلستان سازد بی خبر از آنکه بر دل مرده بی نصیب از حیات که لطفی نمی رسد.
آنگاه که پر باز میکنم و به پرم می خورم زمین بیخود شده خویشم و غافل که بال و پر شکسته به جایی نمی رسد.
ای کاش این تن نحیف خود را با سپر اعمال شایسته ای بیمه می کردم گرچه می دانم با اعمال چون منی او هم به نوایی نمی رسد.
با دست خالی ام نه گره زخود گشایم و نه گره گشای دیگری باشم آری دستی که قطع شد به گدایی نمی رسد.
ای میزبان فدای تو و سفره کرم بی کرانه ات، اکنون درد من این است که آیا به این فقیر غذایی نمی رسد؟
از من نخواه بیش از این با کشتی نجات او امید رستگاری و آزادگی بپرورم وقتی از جانب حبیب برات کرببلایی نمی رسد.
این دلخسته گم کرده راه به اسارت افتاده ای، سالها منتظر یک ضمانت است آخر چرا برای ضمانتش امام رضایی نمی رسد؟

چرا من باید عاشق بشم؟

انجمن: 

سلام.مدتیه پسری خیلی دوسش دارم اما اون هیچ عکس العملی به من نشون نمیده
دیوونش شدم
هردوتامونم از خانواده مذهبی هستیم.این قدرم حیا دارم که چیزی نگم .محیط کار باهاش اشنا شدم .یک سالو نیمه هرکاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم .پسر خوبیه.فراموشش نمیتونم کنم .تمام روشا امتحان کردم اما شدنی نیس
ایمان و اعتقادمم خوبه اما کم اوردم .حالم از خودم .زندگیم بهم میخوره.چرا من باید عاشق بشم/میدونم هم منو نمیخوادو بهم نمیرسیم.دعای اول واخرم شده خوشبختی اون

عشق کور دختر به دختر

سلام دوستان
باید اینطور شروع کنم که من پارسال که سوم دبیرستان بودم با دختری که تازه به مدرسه ما اومده بود دوست بودم . هر دومون وضعیت درسی خوب و بالایی داشتیم و باهم درس میخوندیم و معلم ها هم ازمون راضی بودن سر کلاس مفاهیم رو برای هم جا مینداختیم و مسایل رو باه حل میکردیم باهم مسابقه شرکت میکردیم و مقام میاوردیم حتی از دانشگاه شریف . خلاصه هم هدف شدیم و دوتامون دنبال هسته ای خوندن و ان شااله رهرو راه شهید احمدی روشن. همه چیز هم خوب پیش میرفت.
تا شد وسطای سال که ئوست من سارا متوجه یکی از بچه های کلاس ما شد که همیشه غم زده و بق کرده ست تو کلاس . ما چندبار با این دختر حرف زده بودیم اون عاشق یه دختر دیگه ای که قبلا هم کلاسش بوده ولی الان نه بود . چشمای کسی که بهش علاقه داشت سبز بود و هم کلاسی ما سمانه هم عاشق چشماش و خودش...
ما عادت کرده بودیم که همیشه سمانه رو این طور ببینیم ولی سارا دوستم گفت فاطمه با کمک تو باید کمکش کنم. از این عشث خلاص شه چون اون دختری که سمانه بهش علاقه داشت یا طردش میکرد یا اذیت.
خلاصه سارا قاطی بازی سمانه شد و تونست با سختی خیلی زیاد و البته کمی افت درسی که اعتراض اغلب معلم ها و کادر مدرسه سمانه رو از اون عشق نجات بده. بار ها و بارها معلم ها میگفتن بهش که تو از وقتی با سمانه دوستی افت پیدا کردی من بار ها و بار ها با سارا حرف زدم که اگر تو سمانه رو نجات دادی حالا نباید به خودت وابسته ش کنی و خیلی حرف های دیگه که مانع وابستگی این دو بهم و افت درسی سارا بشه ولی متاسفانه نتیجه بخش نبود.... در ضمن اینکه سمانه فکر میکرد وقتی من با سارا حرف میزنم قصد دارم دو بهم زنی کنم و نسبت به من نفرت پیدا کرد.
شد تابستون . روابط سارا و سمانه خیلی خیلی بیشتر شده بود جوری که ما از مهر این دوتا رو زنگ تفریح ها نمی دیدیم دایم میرفتن یه گوشه ای باهم دور از همه. سمانه دور سارا به حصار کشیده بود که فقط مال حودش باشه و یه وقت از دستش نده.
این رو هم بگم که سمانه هر روز صبح که میرسید سارا رو بغل میکرد بوسش میکرد نوازشش میکرد موقع خدافظی همینطور در طول روز هم چه بیشتر مخصوصا وقتی من کاری با مهدیه داشتم حتی سلام و حال و احوال بیشتر به سارا ابراز محبت میکرد...

تا شد چند وقت پیش که سارا گفت مندیگه خسته شدم من نمیتونم با این چیزا کنار بیام از اول تابستون که همه شروع کردن به خوندن کنکور من با هدفی که دوست داشتم حتما دانشگاه شریف قبول شم ولی اصلا خوب درس نخوندم یا مشغول احساسات سمانه بودم یا شکایت هاش که تو حتی حق نداری با فاطمه سلام کنی. وقتی ما باهم میخندیدیم دوست داشت من رو بکشه که نشون نمیداد و شده بود جنگ روانی بین سارا و سمانه.
سارا هم بهش میگفت من فاطمه رو دوست دارم فقط با فاطمه میتونم درس بخونم. جایی رسیده بود که میگقت اصلا غلط کردم وارد زندگیش شدم باید با همون عشق می مرد...
و ماجرا هنوز هم ادامه داره سمانه مانع شدید درس خوندن من و سارا ست. و سارا هم با وجود جنگ روانی هایی که سمانه واسش درست میکنه از درسش افتاده و ایندهش داره خراب میشه...
سارا این وضعیت رو نمیخواد ولی اگر سمانه رو ول کنه اون با توجه به شدیدا احساسی بودنش و هم چنین بیماریش که فشار بهش میاد کلیه اش به شدت درد میگیره میگه نمیتونم با سمانه قطع رابطه کنم. سمانه با روابط معمولی من با خودش و تو با من هم کنار نمیاد. همش فکر میکنه من میخوام سارا رو ازش بگیرم یا روابط عمیق تر از دوستی باهاش داشته باشم.
چون سارا و سمانه تو مدرسه باهم حلقه میندازن که البته سارا قبلا هم فقط خودش مینداخت ولی الان حلقه هاشون شبیه همه. و گاهی سمانه انقدر به سارا نزدیک میشه که من حس میکنم ازش لذت جنسی میبره....
این رو هم باید بگم که سمانه تا حالا تو زندگی به چند تا دختر وابسته بوده و به اصطلاح عاشقشون و اینکه سمانه یکسال رو جهشی خونده و از ما یکسال کوچیکتره..؟
حالا من باید چیکا رکنم؟ سارا چیکار کنه؟ من اصلا دوست ندارم سارا اینده شو بخاطر عشق کور یه ادم خراب کنه... و اینکه سارا و سمانه شاید بتونن باهم درس بخونن ولی سطح سارا خیلی بالاتر از سمانه ست هم چنین ارزو ها و هدف و خواسته هاش. سارا الان تنها هم نمیتونه درس بخونه چون دایما فکرش مشغوله

برچسب: 

عشق در دوران نوجوانی باز هم حادثه آفرید!

سلام
خخخخخخ موضوع رو کف کردین :khandeh!:
بنده 17 سالمه، کلاس سوم ریاضی، پسری ایده آل و اجتماعی که البته موضوع به من ربطی نداره!
بلکه به دوست من که 16 سالشه ربط داره:ok:
راسنش یکی از دوستای بنده البته صمیمی و بهترینشون ، عاشق شده:Ghamgin:

چه کاری از دست من بعنوان داداش متهم برمیاد؟

پ.ن:لدفن مسئولین زود پاسخگو باشن یا حداقل تاپیکو باز کنن ملت جواب بدن
با تشکر

شبهه: اولین چیزی که خدا خلق کرد، قبلش چطور بود؟

سلام عزیزان

من تازگیا با 1 شبهه روبرو شدم چیز مسخره ای هست ولی باز شبهست دیگه

لطفا دونه دونه به سوالات من جواب بدید

1.اولین چیزی که خدا خلق کرد چه بود ؟
2.قبل از اینکه خدا اولین چیز را خلق کند چیزی را خلق نکرده بود ؟

پس خدا قبل از اینکه چیزی رو خلق کنه . نعوذبه الله چیکار میکرد ؟

خوب میگیم n کارو میکرد . خوب قبل از اینکه n کارو بکنه ؟ n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n.n میلیارد ها بارم بگیم باز یه جا تموم میشه . باز یه جایی میرسه که خدا نعوذ به الله هیچ کاری نمیکرد . پس یعنی تو 1 زمانی به وجود امده .

این سوال منظورش اینه که خدا هم یه زمانی به وجود امده !

ببخشید میدونم سوالی بی معنی هست . ولی ممنون میشم جواب بدید

عشق و محبت زن و شوهر نسبت به یکدیگر از دید اسلام

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


با سلام و عرض ادب

عشق بین زن و شوهر نسبت به هم از منظر اسلام چیست؟

با تشکر ازشما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

***** عنقای مُغرِِب (= موعود موجود ) + معرفت + عشق + امید = نجات *****

رابطه بین افرادی که به یک دیگر عشق می ورزند، به دو نحو امکان پذیر است . شخصی که کسی رادوست می دارد و عاشقش شده است ،
یا مستقیماً به دیدارش می رود و یا اگر نتوانست او را از نزدیک ببیند، در دل به او عشق ورزیده و همیشه در خاطر و قلبش حاضر است .
جمله معروفی وجود دارد که :
گر در یمنی ، چو با منی ، پیش منی
:hamdel: گر پیش منی ، چو بی منی ، در یمنی .
عاشق از فراق معشوقش می سوزد و با اشک خود نهال عشقی را که در دل پرورانده است ، سیراب می کند. آن چه برای عاشق مهم است ، حضور معشوق نزد و یا در دل او است . هنگامی حضور معنی دارد که عاشق با یاد معشوق بخوابد، بیدار شود و تمام لحظاتش را با او زندگی کند وگرمی حضورش را با تمام وجود احساس کند.
اینک جهان هستی به برکت حضورش هر چند غیب از میان می باشد، مفتخر است . حضور پر صلابت معصومی که می تواند عدالت گستر گیتی باشد صاحب عصر و زمان است . اگر کسی عاشق امام مهدی (ع)است ، او را در دل زنده نگه می دارد و می داند اگر چشمایش به جمال نورانی اش منور شود و عصر ظهورش را درک کند، چیزی جزانجام تکلیف و مسلمانی از او خواسته نخواهد شد. حضرت از یاران خودش می خواهد که برای تعجیل در ظهورش دعا کنند تا با آمدنش جهان را پر از عدل و داد کند.
تلاش دشمنان دین این است که تعهّد ما را به مسائل دینی (احکام و اعتقادات) کم رنگ سازند. آنان در راستای اهداف خویش همه را مورد هدف قرار داده و می خواهند سنگرهای فرهنگی و اعتقادی ما را (که از مهم‏ترین آن‏ها اعتقاد به ظهور حضرت مهدی و انتظار فرج حضرت است) به تصرّف در آورند و دست ما را از اسلام و افتخارات آن کوتاه سازند.
در میدان مبارزه فرقی بین زن و مرد نیست و همگی باید در مسیر اعتقادات خود ثابت قدم و استوار باشیم و دین خدا را یاری دهیم و در مسیر ایفای مسئولیت خویش پایداری و مقاومت کنیم.
بخشی از وظایفی که می تواند در رشد و بالندگی جامعه اسلامی و منتظران فرج مؤثر باشد به شرح زیر است:
1- انتظار فرج:
پیامبرصلی الله وعلیه وآله فرمود: "برترین اعمال امتم انتظار فرج است".(1)
به انتظار زیستن و منتظرانه دین داشتن ، وظیفه ای است که شریعت اسلام از مؤمنان خواسته است . چشم داشتن به ظهور منجی و حاکمیت دوازدهمین امام از سلسلة امامان معصوم باور به تداوم امامت و عینیت رهبری دینی در نهایت تاریخ زندگی است ; نهایتی دور، ولی در پیش ، بسا امروز، فردا یا فردای دیگر.
معلوم است کسی می تواند منتظر باشد که خود را از همه جهت آماده کرده باشد.
شخصی که منتظر عزیزی است که از سفر دور بیاید و مهمان او بشود، خود را آماده کرده و از قبل اسباب پذیرایی و راحتی و آسایش او را فراهم می کند و هر لحظه در انتظار مقدمش بی صبرانه به پا می ایستند. پس چگونه است که در انتظار مصلح بزرگ و عدالت گستر بی نظیری چون حضرت قائم آل محمد به انتظار ننشیند! به همین جهت پیامبر(ص) بهترین اعمال مسلمانان را انتظار فرج می داند، زیرا در پی ظهور حضرت جهان از عدل و داد پُر خواهد شد.
2- شناخت امام زمان(عج):
مهم‏ترین وظیفه شیعه شناخت امام خویش است. در اهمیّت این مسئله همین بس که در روایات متواتر که شیعه و سنّی آن را نقل کرده‏اند، آمده است:
"من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیّة؛(2) هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است". در روایات از ائمه معصومین آمده است که: شناخت امام آن است که انسان بداند اطاعت از آن‏ها واجب است و انسان باید از آن‏ها پیروی کامل و خالص داشته باشد.
بدون تردید مراد از شناخت حضرت، شناختی است که شیعیان را از شبهه‏های ملحدان در امان نگه دارد و سبب نجات از اعمال گمراه کننده مدعیان دروغین مهدویّت یا مدعیان ارتباط با حضرت باشد.
3- پیوند و ارتباط معنوی با امام عصر(عج):
دیگر وظیفه شیعه در دوران غیبت، حفظ و تقویتِ پیوند معنوی با امام زمان(ع) و تجدید دائمی عهد و پیمان با حضرت است.
منتظران واقعی ظهور هرگز نباید احساس کنند که در جامعه دارای مسئولیتی نیستند و هیچ گونه تکلیفی نسبت به امام خود ندارند. از شیعیان خواسته شده که در آغاز هر روز با یکی از دعاهایی که مخصوص امام زمان(عج) است، با مقتدای خود و مقام ولایت ارتباط برقرار کنند. شیعه منتظر اگر در آغاز هر روز با حضور قلب و توجه کامل با امام خود عهد و پیمان ببندد، هرگز تن به ذلّت و خواری، ظلم و بی عدالتی نمی دهد. نیز هرگز دچار بحران فکری و فرهنگی و از خود بیگانگی و یأس و ناامیدی نمی شود.
یکی از دعاهایی که در این موضوع وارده شده "دعای عهد" است که از مضامین بسیار بالایی برخوردار می باشد. این دعا بهترین وسیله برای پیوند منتظران با امام زمان(عج) است.(3)
4- خودسازی و کسب فضایل اخلاقی‏:
یکی دیگر از وظایف منتظران مهدی(عج) تهذیب نفس و آراستگی به فضایل اخلاقی است. در توقیع (نوشته) شریفی که از سوی حضرت صاحب الزّمان(عج) خطاب به شیخ مفید نگاشته شده، آمده است: "از علل طولانی شدن غیبت و محروم ماندن شیعیان از ملاقاتشان با ما، اعمال ناشایستی است که آنان مرتکب می‏شوند و ما را ناراحت می کنند".(4)
از توقیع شریف استفاده می شود که منتظر واقعی، از اعمالی که سبب طولانی شدن غیبت حضرت و ناراحتی آن بزرگوار می شود، دوری می کند. بر این اساس:
با شناخت امام زمان(عج) و پرهیز از گناهان و در نهایت با تهذیب نفس و ارتباط معنوی با حضرت می توانیم به بخشی از وظایفی که در قبال آن عزیز داریم، دست یابیم.
سخن آخر: امام صادق(ع) فرمود: "کسی که با این عقیده یعنی در حال انتظار بمیرد، همانند کسی است که در خیمه حضرت مهدی(عج) باشد".(5)
5 - امر به معروف و نهی از منکر:
اگر همه ما به ویژه جوانان این فریضه الهی یعنی امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهیم، خیلی از مفاسد اجتماعی که جامعه را آلوده می‏کند و مردم را تشویق به گناه می‏کند و دل امام زمان (عج) را به درد می‏آورد، برچیده می‏شود، و جامعه امام زمان پسند به وجود می‏آید. امام باقرعلیه‏السلام در اهمیت فوق‏العاده امر به معروف و نهی از منکر می‏فرماید:
"امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه بزرگ الهی است که بقیه فرایض با آن‏ها بر پا می‏شوند و به وسیله این دو راه‏ها امن می‏گردد و کسب و کار مردم حلال می‏شود، حقوق افراد تأمین می‏گردد و در سایه آن زمین‏ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می‏شود. هم چنین در پرتو آن همه کارها رو به راه می‏گردد".(6)
6 - دعا برای سلامتی و فرج حضرت بقیةاله الاعظم (عج).
7 - صدقه برای حفظ وجود مبارک حضرت.
8 - غمگین شدن به خاطر غیبت آن جناب و غمگین بودن از ظلم و جنایاتی که در جهان انجام می‏شود.
9 - انجام حج و عمره به نیابت از حضرت.
10 - برخاستن برای تعظیم به هنگام شنیدن اسم مبارک (قائم).
11 - یاری از آن جناب و استمداد از وجود نازنینش به هنگام گرفتاری‏ها.
12 - دعا برای خود که از شر فتنه ‏ها در امان باشیم.(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. لطف اله صافی، منتخب الاثر، ص 629، حدیث‏5.
2. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، دارالأضواء، بیروت، ج 3، ص 250؛ بحارالأنوار، ج 8، ص 368.
3. مفاتیح الجنان.
4. الاحتجاج، طبرسی، انتشارات اسوه، ج 2، ص 602.
5. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد، برقی، المجمع العالمی لأهل البیت(ع)، ج 1، ص 277، ح 149.
6. وسائل الشیعه، ج 11، ص 395.
7. شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 483.

دختری از من تقاضای ازدواج کرده اما ظاهرش به دلم نمی نشیند. چه کنم؟

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم...با سلام...

آروز می کنم تمام مخلوقات خداوند غم تنهایی و بی کسی نداشته باشند...می روم سر اصل مطلب تا درسی شوم برای آیندگان.......بنده ی نا لایق خداوندی هستم که در کل عمر شرمنده او هستم...من 7 سال پیش عاشق دختری شدم در دانشگاه...در سن 18 سالگی....اکنون 25 سال سن دارم...7 سال خون گریستم و بدر گاه خدا طلب حاجت کردم و 7 سال تمام از این دختر خواستگاری کردم و علاقمو بهش نشون دادم...اکنون سرنوشت من خاتمه پیدا کرد و متاسفانه یا خوشبختانه! من به این دختر نرسیدم و ایشون با فرد دیگری ازدواج کرد...به همین راحتی بعد از 7 سال به جای حاجت روا شدن...حاجتم فنا شد...:Kaf: بنده قصد داشتم تا آخر عمر تنها زندگی کنم سر این مصیبتی که بهم وارد شد...تنها دختری که ازش خواستگاری کردم در طول عمرم و حرف زده بودم همین بود که نشد...طلسم شده بودم هیچ دختری رو نمی تونستم بپذیرم...خواهرم ازدواج کرد...برادر کوچکم ازدواج کرد...من تنها فرزند خانه تنها در یک خانه بدون همسر در سکوت مطلق هر شب با درد سنگین تنهایی می خوابم....در هفته 5 شب حداقل تا ساعت 3 نصف شب اتوماتیک وار از درد تنهایی بیدارم اصلا بدون اراده خوابم نمی بره...
.7 سال ابراز علاقه شدید به یک دختری که حتی حاضر نبود یکبار به خواستگاری او برویم با خانواده ام...سرتونو درد نمیارم...این دختر بقدری بد خلق بود بقدری بویی از انسانیت نبرده بود که به وحشتناک ترین شکل ممکن عشق و علاقه و خوبی من را با نفرت و بدی پاسخ می داد...بله هر انسانی حق انتخاب دارد...منم منطقی هستم اما نه دیگه با نفرت و بدی کسی که دوستش داره رو اونم 7 سال رد کنه...مثل آدم جواب منفی نداد!! این رسم انسانیت نیست همیشه بیاد داشته باشید ما حق نداریم اگر فردی را هم برای ازدواج نمی پسندیم تحقیر کنیم و به او بدی کنیم صرف اینکه به او علاقه نداریم! خب من یقین پیدا کردم این بشر اصلا زیبایی سیرت و باطن و اخلاقی نداره...من تا اینجا دردی بالاتر از این شکست رو نچشیده بودم و فکر می کردم بالاتر از این درد وجود ندارد تا اینکه فهمیدم دو برابرشم هست بدتر از این!!!

حالا اون کنار شوهرشه و ازدواج کرده گویا کاری نداریم...حدود 6 ماه هست در یک رابطه کاری خانومی مدام بمن خودشو نشان می داد و گویا می خواست ابراز علاقه کنه و خودنمایی کنه....انقدر با من حرف می زد بدون اینکه چیزی بگه و حرفی بزنه نذاشتم کار به درازا بکشه همون روز سوم آشنایی بهش خیلی رک گفتم ببخشید خانوم من قصد ازدواج ندارم!!! بنده خدا رنگش پرید و اصلا باور نکرد در عرض دو سه روز اول آشنایی بدون اینکه بمن بگه من به عمق وجودش پی بردم....بعد ناراحت شد و گفت نه مگه من از شما خوشم اومده یا چیزی بینمون بوده...خلاصه بگم بعد از چند روز مستقیم بهم گفت از من خوشش میاد پیشنهاد ازدواج داد....الان 6 ماه می گذره و هر روز با من در تماسه...تلفنمم از رابطه کاری از من گرفته بود قبلا...دنیا دنیا بمن ابراز علاقه می کنه....من بهش گفتم که شکست عشقی خوردم و چون دلم بد جور شکسته من دلت رو نمی شکنم چون می دونم گناه بزرگیه باهات بد رفتاری نمی کنم هر چقدر دوست داری می تونی تلاشت رو کنی تا منو جذب کنی من مانعت نمی شم اما جوابم منفی هست برا ازدواج...خلاصه درد شکستم کم بود حالا دل یکی دیگه رو هم بشکنم بدتر

6 ماه گذشت و بقدری بمن ابراز علاقه کرد که خود بخود مجذوب رفتارش شدم...دختر خانواده دار و مومن و پاکی بود...مسجد هیئت نماز اول وقت زیارت عاشورا روزه همه جوره سنگ تموم بود..بر خلاف دختر قبلیه که اصلا نه نماز خون بود نه هیچی...یه روز بهم گفت یعنی تو واقعا از من خوشت نمیاد...من گفتم بخدا قسم تو انقدر انسان خوبی هستی انقدر بمن خوبی کردی من عاشق انسانیت و سیرت پاکت شدم...گفتم آرزوم بود اخلاق و رفتار تو و با خدا بودن و مومن بودن تو رو اون دختری که می خواستم داشت...بهش گفتم تو ظاهرت از اون کمتره یعنی زیباییت کمتره ولی باطن و درونت و انسانیتت بیشتر در واقع اون اصلا انسانیتی ندیدم ازش ...بهش گفتم من اخلاق و رفتار و با خدا بودن خیلی خیلی برام مهم تر از زیبایی هست...اما زیبایی رو هم مثل هر انسانی دوست دارم... اما نه اینکه تو زیبا نباشی ولی بدلم نشست زیبایی تو...اینو که گفتم هر روز گریه می کرد:Ghamgin: دیوانه وار منو دوست داشت و این برای من خیلی عجیب بود و منو مجذوب می کرد!

گفتم باید بیای شهر ما زندگی کنی گفت باشه...گفتم درس حق نداری بخونی گفت باشه هر چی تو بگی...دیدم هر چی بگم گوش میده گفتم ببخشید آخه ظاهرت بدلم نشسته:Nishkhand: انقدر دلش شکست تا چند روز دیگه باهام حرف نزد...با این حال تا چیزی می گفتم به شوخی می گفتم دیگه منو نمی خوای سریع می گفت دوستت دارم! خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم انقدر من مهربون آفریده شدم نتونستم تحمل کنم گفتم باشه میام خواستگاریت بیشتر با هم آشنا بشیم...چون واقعا صدای بغض و گریه هاش روحمو شکنجه می داد مخصوصا یاد خودم می افتادم که چقدر سخته یکی رو بخوای و اون تو رو نخواد...باز من مثل آدم باهاش حرف می زدم...من خودم آرزوم بود یه بارم شده حداقل برم خواستگاری دختر مورد علاقم...اما او نذاشت لذا خودمو گذاشتم جا این خانوم و گفتم بذار خوشحالش کنم حداقل با یک خواستگاری...رفتم پارچه گرفتم امروز دادم خیاط برام کت و شلوار بدوزه...گفتم میام خواستگاریت....انقدر بهش جواب رد داده بودم می دونست الکی میام خواستگاری....گفت باشه بیا...زیاد خودشو خوشحال نشون نداد...کلا قراره چند وقت دیگه بریم خواستگاریش...

من از باطن و انسانیت و با خدا بودن این دختر بقدری خوشم اومد که فقط حسرت می خوردم که ای کاش کمی بیشتر زیبایی صورت داشت...نه اینکه زیبا نباشه ها...من توقعم بالاست...خواستگاراش صف کشیدن و دعوا می کنن با هم...!!! من واقعا یقین پیدا کردم ارزش درونی آدما خیلی بیشتر از ظاهر آدم هاست و این زیبایی درونه که جاویده و زیبایی ظاهری فانی و گذراست...این شد که نه تنها این دختر منو از طلسم زندانی شدنم در عشق دروغین قبلی نجات داد بلکه کم کم عاشق خودش کرد! کلام آخر من از یک عمر تجربه تلخ زندگی و هدر رفتن عمرم.فهمیدم..تا جایی که می توانید زود یعنی بموقع در جوانی ازدواج کنید و بیشتر درون آدم رو بسنجید تا ظاهرش رو..واقعا علاقه واقعی به خود شخصه عشق اینه نه به زیبایی ظاهرش...اون دختری که می خواستم عکس سر لخت خودشو می ذاشت در فیسبوک!! واقعا اون کجا و من مومن کجا چقدر بد کردم به خودم.. ببخشید از اینکه زیاد نوشتم عوضش یک عمر تجربه و جوونیم رو براتون به اشتراک گذاشتم تا مثل من اسیر نشید

حالا کلام پایانی می خوام نظر شما رو هم از زندگی و سرنوشت من و این ازدواج بدونم و راهنمایی بهتری کنید من را ممنون...بنده 25 سال دارم و دختر خانوم 16 سال سن دارد!!! اما از لحاظ ظاهر بمن می خوره 19 سالم باشه هر چقدر بهش گفتم من 25 سالمه باور نکرد که نکرد...گفت سن برای من مهم نیست...از خیلی جهات هم تفاهم داریم بعد این همه آشنایی فهمیدیم هر دومون...ممنون از همگی دعا کنید عاقبت بخیر شویم:Gol::khandeh!: من در خواب هم نمی دیدم روزی بروم خواستگاری یک دختری بس که زجر کشیده بودم اما خدا رو شکر زندگیم با یک معجزه تغییر پیدا کرد...باز هم خدا می دونه چه خواهد شد به امید خدا برم خواستگاری ببینیم چی میشه

درد عشقی کشیده ام که مپرس

با سلام وعرض ادب

درد عشقی کشیده ام که مپرس زهرهجری کشیده ام که مپرس

لطفا مضمون این بیت از غزل حافظ چیست .

با تشکر از استاد گرامی

***** مثنوی عشق + گفتگوی دلبرانه (= قرائت شاعرانه زیارت عاشورا ) *****

یاد حق باشد سر آغاز سخن
آمدم با یاد او در این چمن
حق تعالی داده در قران پیام
هر کلامی باید آغازش سلام
السلام است اسم حق اندر کلام
مثل گوهر می درخشد بین جام
ای عشیق نازمند لعل فام !
کن سلامی تا شوی والا مقام
بر حسین وراهیان کوی نور
تا کلیم الله شوی در کوی طور
او تکلم کرد با گلگون قبا
پس تکلم کن تو با خون خدا
عشق را با یک سلام اظهار کن
جان و دل را نقطه پر گار کن
صد سلامش داد باید هر پگاه
تا که اشک آلود گردد سجده گاه

(نقل از : مثنوی عشق )
(ادامه دارد )