انسان براي زندگي دائمي آفريده شده است. او پس از آفرينش در سه جهان زندگي ميکند: دنيا، عالم برزخ و جهان آخرت. انسان به دنيا ميآيد، در اين جا نشو و نما ميکند و براي زندگي در جهان ديگر زاد و توشه تهيه مينمايد.
زندگي جاويدان يکي از آرزوهاي مهم بشر است. هيچ کس نميتواند اين حقيقت را انکار کند که از مرگ به معني "نيستي" گريزان است و خواهان طول عمر، کوشش براي به دست آوردن "اکسير جواني" و اظهار علاقه به يافتن "سرچشمه آب حيات" ميباشد.
نشانههاي اين اشتياق در جاي جاي تاريخ بشر، و کوششهاي دانشمندان و سرودههاي شاعران ديده ميشود، که همه دليل بر اين است که انسان ذاتاً خواهان بقا است، حتي علاقه انسان به حيات فرزند خود که دنباله حيات او محسوب ميشود، نشانهاي از اين عشق غريزي است.(1) وجود جهان آخرت، پاسخي به اين خواسته و نياز است، يعني خداوند در انسان ميل به جاودانگي را قرار داده و طبعاً پاسخي براي اين ميل در نظر گرفته، وجود جهان آخرت که زندگي جاويد و ابدي است، پاسخي براي اين نياز و خواسته است، زيرا اگر بنا باشد زندگي انسان (که گل سر سبد جهان آفرينش است) در اين خلاصه شود که چند روزي در دنيا بماند، مدتي کودک و ناتوان، زماني پير و کار افتاده، زماني گرفتار طوفانهاي شديد جواني، گاه سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيه نيازهاي زندگي که درخوردن و "خواب" خلاصه ميشود، سپس مردن و فاني شدن، چقدر نازيبا و دور از حکمت است! خداي حکيم دست به چنين آفرينش دور از حکمت نميزند. پس خدا انسان را براي زندگي ابدي و دائمي آفريده و زمينه آن را هم فراهم کرده است. اين که بعد از قيامت که زندگي جاودانه و نامتناهي است، چه خواهد شد، معنايي نخواهد داشت اما آنچه موجب شبهه و سؤال ميشود اين که معنا جاودانگي چيست، و شايد سؤال از اين که بعد چه ميشود، مقصود همين باشد. در پاسخ ميگوييم: سبب اصلي اين اشکال آن است که زندگي در آخرت و کيفيت آن را با زندگي دنيا مقايسه ميکنيم و چون در اينجا هميشه به دنبال "بَعدي" هستيم و از چيزهايي که در اختيار ما است دلزده ميشويم، خواهان چيزي هستيم که نداريم.
در دنيا چيزهايي که داريم براي ما تکراري است و تکرار ما را دلزده ميکند و همه چيز در اينجا محدود است. به همين خاطر، همين حالت را در آخرت فرض کرده و سؤال ميکنيم: بعد از بهشت چه خواهد شد. در حالي که زندگي در آن عالم به طور کلي متفاوت با زندگي دنيا است. در آن جا هيچ چيز تکرار نيست و انسان از هيچ چيز دلزده نميشود. همه چيز تازه و جذاب است و محدوديت و دلزدگي و تغيير در آن جا معنا ندارد. در آن جا همه چيزهايي که انسان در همه عمر به دنبال آن بوده و به خاطر ويژگيهاي اين عالم هيچ گاه به آن نخواهد رسيد (يعني خوشبختي و سرور و لذت و سعادت و آرامش جاودانه و هميشگي) به دست خواهد آورد.
بنابراين آخرت ، به معناي زندگي نهايي انسان است و اين زندگي ، جاودانگي و ابدي است و سرنوشتي جز جاودانگي ندارد. دنبال سرنوشت ديگري جز اين بودن خطا است. انسان در مورد چيزي به دنبال پايان و سرنوشت مي رود که پايان داشته باشد و پس از آن چيز ديگري واقع شود، در حالي که اين موضوع براي جهان آخرت بي معنا است.
پينوشتها:
1. ناصر مکارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 235.
با سلام و وقت به خیر
چرا در دین ما هدف وسیله رو توجیه نمی کند؟
مثلا ما اگر یک هدف بزرگ در مقابلمان باشد و راهی برای رسیدن به آن نباشد جز یک راه اشتباه چرا حق استفاده از آن راه اشتباه را نداریم؟؟
1. اصلا معنا و هدف دوستی چیست؟ چرا باید غیر از خودمان کس دیگری را صمیمانه دوست بداریم؟
2. در احادیث در باب فضیلت دعای خیر پشت سر دوستان گفته شده. ولی اصلا چنین دوستی پیدا می شود که پشت سر دوستش دعای خیر کند؟ چه باید بکنیم که دوستی ها تا این حد خالصانه شود؟
3. چه چیز را در خودمان تغییر دهیم تا دوستانمان بیشتر شوند؟
4. اصلا آیا می شود با هر شخصی دوست شد ، صرفا بخاطر اینکه آن شخص گناه نمی کند یعنی دوست خوبی است؟ یا باید به خلقیات،علاقه مندی ها، سن و ... هم توجه کرد؟
5. آیا امامان و معصومین با فقرا و تکدی گران دوست صمیمی می شدند؟ یا فقط از روی دلسوزی و ترحم به آنها محبت می کردند؟
6. از جائی شندیم سائلی سراغ پیامبر (ص) آمد (حدیث دقیقش رو هرکاری میکنم نمیتونم پیدا کنم) و پیامبر به او مقداری غذا داد که برود، اما وقتی یک اسب سوار به سراغش آمد او را به سفره خود دعوت کرد و از او پذیرایی کرد و به مقداری که نیاز داشت کمکش کرد. چرا به سائل کمتر از سوار توجه کرد؟
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس به تازگی کتابی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است با نام «شهید مطهری در حدیث دیگران» که این کتاب با تدوین رضا مختاری اصفهانی به تاریخ شفاهی و زندگی و مبارزات آیتالله شهیدمرتضی مطهری اختصاص دارد، حاوی مطالب جالبی است که هم اینک توجه خوانندگان را به بخشی از این کتاب که به شهادت این شهید گرانقدر اختصاص دارد، جلب میکنیم:
*خوارج او را ترور کردند
آیت الله طالقانی در پیام خود به مناسبت ترور آیتالله مطهری بیان کرد:
«... همان خوارجی که خدا را تا آنجا میپذیرفتند و میپرستیدند که در جهت آرم آنها و هواها و هدفهای غرورانگیز و مبهمشان باشد. «و من الناس من یعبدالله علی حرف» اگر از این راه خبری و موفقیتی یافتند، آسوده خاطر میشوند و همین که به بنبست فکری و عملی برسند و با آزمایشی برخورند، هم از خدا روی بر میگردانند و هم از خلق هم دنیا را از دست میدهند و هم آخرت را «او را ترور کردند».
*پیش بینی شهادت، توسط خود شهید
استاد مطهری جزء اولین اهداف گروه فرقان بود و او خود پیشبینی چنین حادثهای را میکرد:
دکتر سید مصطفی محقق داماد میگوید: «یادم نمیرود که حدود یک هفته قبل از ترور ناجوانمردانه آن مرد بزرگ در منزل بنده تشریف داشت و روزنامهای در دست مبارکش بود. نگاهی به روزنامه انداخت و مرا صدا زد و گفت: روزنامه خبری را نقل کرده که یکی از مقامات ارتشی توسط گروه فرقان ترور شد. اعلامیه گروه فرقان در روزنامه چنین است که در برنامه گروه فرقان، ترور یک شخصیت مذهبی نیز هست. به نظرم میرسد که شخصیت مذهبی و روحانی که در برنامه گروه فرقان است، من باشم. گفتم: خدا نکند. گفت: یقین دارم آنهایی که از استقلال فرهنگ اسلامی میترسند و هراس دارند که این فرهنگ غنی اسلام گسترده شود، با کسی که بسیار دشمنی دارند و بغض او را در سینه دارند، منم. گفتم: استاد! اگر این یقین را دارید، خوب است که پیشگیری کنید و برای خود محافظی در نظر بگیرید. گفت: مرگ در دست خداست و من آرزو دارم که اگر میمیرم، مرگی در راه عقیدهام داشته باشم. اگر مرا بکشند، یقین دارم که در راه اعتقادم و در راه آنچه سالها برایش قلم زدهام و فریاد کشیدهام، کشته شوم.
يكي از معاني حكمت، غايتمند بودن فعل است. غايتمندي فعل يكي از ويژگيهاي فاعل حكيم است. آن دسته از متكلمان كه به اصل حسن و قبح عقلي اعتقاد داشته و عدل و حكمت الهي را براساس اين اصل تفسير كردهاند، بر غايتمند بودن آفرينش تأكيد ورزيدهاند و بر اين عقيدهاند كه افعال خداوند معلل به غايات است. ولي منكران حسن و قبح عقلي معلل بودن افعال خداوند به غايات را مردود دانستهاند.
استدلال عدليه
دليل متكلمان عدليه بر غايتمند بودن افعال الهي اين است كه فعل بدون غايت[1] و غرض عبث و قبيح است، و خداوند از فعل قبيح پيراسته است. چنان كه محقق طوسي گفته است:
«و نفي الغرض يستلزم العبث»[2].
بر اين استدلال اشكال شده است به اين كه فاعلي كه از فعل خود غايت و غرضي را دنبال ميكند، داراي نقص است، و از طريق آن غايت و غرض در پي آن است كه نقص خود را جبران كند. زيرا غايت و غرض آن است كه وجودش براي فاعل بر عدمش رجحان دارد. و اين، معني كمال خواهي فاعل است.[3]
عدليه به اين اشكال پاسخ داده و گفتهاند: در صورتي غايت داشتن فعل مستلزم استكمال فاعل خواهد بود، كه غايت فعل به خود فاعل باز گردد، ولي اگر غايت به غير فاعل باز گردد مستلزم استكمال فاعل نخواهد بود. چنان كه محقق طوسي در ادامه عبارت پيشين گفته است:
«و لا يلزم عوده إليه؛ يعني لازم نيست كه غرض افعال الهي به او بازگردد، بلكه غرض از افعال خداوند مربوط به موجودات است».
اشكال اشاعره
اشاعره اين پاسخ را نپذيرفته و گفتهاند: بازگشت نفع و غايت فعل به غير خداوند، از دو صورت بيرون نيست، يكي اين كه نفع رساندن به غير و نفع نرساندن به غير براي خداوند يكسان است، و ديگري اين كه اين دو با يكديگر تفاوت دارند، و نفع رساندن به غير اولي و انسب به حال خداوند است. فرض نخست ترجيخ بلا مرجح و باطل است. و فرض دوم مستلزم استكمال است، زيرا اولويت نفع رساندن به غير براي خداوند نوعي از استكمال است. و استكمال در خداوند به هر صورتي كه باشد محال است.[4]
پاسخ
اولويت مستلزم استكمال نيست، بلكه اعم از آن است. زيرا معناي اولويت داشتن فعل براي فاعل اين است كه فعل با صفات و ويژگيهاي فاعل هماهنگ است. حال اگر فاعل غني الذات و حكيم باشد اولويت نسبت به او اين است. كه فعلش غايتمند بوده، و آن غايت به غير او باز گردد، و اگر فاعل فقير بالذات باشد، اولويت غايتمندي فعل به حال او اين است كه او به واسطه آن فعل از نقص به كمال برسد.
اشكالي ديگر
غايتمندي فعل مستلزم آن است كه غير از فاعل و فعل او واقعيت ديگري باشد كه به عنوان غايت فعل بر آن مترتب گردد، يعني فعل واسطه تحقق غايت است. اين فرض در مورد خداوند و افعال او متصور نيست، زيرا همه موجودات افعال الهياند، و از اينجهت تفاوتي ميان آنها نيست كه برخي واسطه و برخي غايت به شمار آيند، بلكه همگي بدون واسطه مخلوق و آفريده خداوند ميباشند.[5]
پاسخ
اولاً: اين مطلب كه همه موجودات بدون واسطه از سوي خداوند آفريده ميشوند، نه از نظر عقلي و تجربي پذيرفته است و نه با نصوص و ظواهر ديني سازگار است، اصل عليت و معلوليت كه از اصول مسلم عقلي است، مورد تأييد وحي و تجربه نيز هست. بنابراين، برخي از موجودات واسطه پيدايش برخي ديگر ميباشند، اگر چه خالق بالذات جز خداوند نيست، و سلسله علتها و اسباب به خداوند منتهي ميشود.
ثانياً: اين كه همه موجودات آفريده خداوند ميباشند، حتي اگر عليت برخي را براي برخي ديگر نپذيريم، با اين فرض كه برخي از آنها غايت و غرض برخي ديگر باشد، و برخي در خدمت برخي ديگر، منافات ندارد. آري، در نگاه كلي به جهان، و اين كه جهان آفريده خداوند است. جز خداوند فاعل و غايت جهان نخواهد بود، اما در نگاه جزئي و تفصيلي آشكارا مييابيم كه پارهاي از ويژگيهاي روحي و جسمي مادر با نيازهاي كودك سازگاري كامل دارد، به گونهاي كه حيات فرزند در گرو وجود اين ويژگيهاست. همين نسبت را ميان پديدههاي طبيعي با حيات انسان مشاهده و ادراك ميكنيم، و اصولاً نظم غايي كه بر عالم طبيعت حاكم است مفادي جز اين ندارد.
غايت فعل و غايت فاعل
نكتهاي كه ممكن است منشأ اشتباه منكران غايتمندي جهان شده باشد اين است كه ميان غايت فعل و غايت فاعل تفكيك نكردهاند، و اين دو را ملازم با يكديگر دانستهاند، در حالي كه چنين نيست، غايتمندي فعل اعم از غايتمندي فاعل است، يعني هرگاه فاعل غايتمند باشد، فعل او نيز غايتمند خواهد بود. ولي عكس آن كليت ندارد. ميتوان فرض كرد كه فاعل غني بالذات است و هستي او غايتي وراي خود ندارد، ولي فعل او غايتمند است. يعني برخي از افعالش غايت برخي ديگر از افعال او است، هر چند براي مجموعه افعال او، غايتي وراي او وجود نخواهد داشت، در هر حال، فعل غايتمند است خواه غايت آن، ذات فاعل باشد، و خواه چيزي ديگر.
نظريه سوم (تفتازاني)
يكي از متكلمان اشعري در اين مسئله نظريه سومي را برگزيده است، يعني معلل بودن افعال خداوند به غايات را به صورت في الجمله پذيرفته ولي به صورت بالجمله انكار كرده است. سعد الدين تفتازاني در اين باره چنين گفته است: «حق اين است كه تعليل برخي از افعال به ويژه احكام شرعي به مصالح و حكمتها مطلبي است آشكار، مانند وجوب حدود و كفارات، و حرمت مسكرات، و مانند آن، چنان كه نصوص ديني نيز بر اين مطلب گواهي ميدهد.
قرآن كريم فرموده است:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ».[6]
«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ».[7]
«فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْلا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ».[8]
ولي تعميم اين مطلب و اين كه هيچ يك از افعال خداوند خالي از غايت و غرض نيست، محل بحث و تأمل است».[9]
يادآور ميشويم، مسئله غايتمندي افعال خداوند، از مسائل تعبدي نيست، تا به مواردي كه در نصوص ديني آمده است، بسنده شود، بلكه مسئلهاي است عقلي، و احكام عقلي غيرقابل تخصيص است.
ديدگاه حكما
شارح مواقف ديدگاه حكماي اسلامي را در مسئله غايي بودن افعال الهي، با ديدگاه اشاعره هماهنگ دانسته و پس از نقل نظريه اشاعره گفته است:
«و وافقهم علي ذلك جهابذه الحكماء و طوائف الإلهين»[10]
اين برداشت از كلام حكما نادرست است، چنان كه صدرالمتألهين گفته است:
حكما به طور كلي غايت و غرض را از افعال الهي نفي نكردهاند، آن چه آنان نفي كردهاند وجود غايت و غرضي غير از ذات الهي براي مطلق هستي، و براي نخستين فعل الهي است، اما براي افعال خاص و مقيد غايتهاي ويژهاي اثبات كردهاند، چنان كه كتابهاي آنان سرشار از بحث درباره فايده و غايت موجودات ميباشد.»[11]
غرض و مصلحت
برخي از محققان در اين مسئله ميان غرض و مصلحت فرق نهاده و گفته است: آنچه در افعال خداوند ميتوان گفت اين است كه افعال الهي داراي مصالح و حكمتهايي است، ولي معلل به اغراض نيست، فرق غرض و مصلحت در اين است كه غرض آن است كه به فاعل باز ميگردد، و مصلحت آن است كه عايد ديگران ميشود. بنابراين، اگر گفتهاند افعال خداوند معلل به اغراض است، نوعي مجاز گويي كرده و افعال خداوند را به افعال بشر تشبيه كردهاند، يعني بر افعال خداوند مصالح و حكمتهايي مترتب ميگردد، كه اگر آنها بر افعال انسان مترتب شود، غرض و غايت فعل او به شمار ميروند.[12]
حكيم لاهيجي در اين باره چنين گفته است:
«يادآور ميشويم، حاصل اين تحقيق به تفكيك ميان غايتمندي فعل و غايتمندي فاعل باز ميگردد كه پيش از اين يادآور شديم، يعني افعال الهي ـ اعم از تكويني و تشريعي ـ داراي فوايد، مصالح و حكمتهايي است، كه به موجودات باز ميگردد نه به خداوند، بدين جهت خداوند فاعل بالداعي و بالقصد نيست، بلكه فاعل بالرضا يا بالعنايه است، چنان كه در فلسفه ثابت شده است. يعني علم ذاتي خداوند به فعل منشأ صدور فعل است، و فاعليت خداوند متوقف بر قصد و داعي زائد بر ذات نيست، زيرا اگر چنين باشد، فاعليتش بالذات نخواهد بود، و آنچه متعلق علم ذاتي خداوند است، فعل به صورت مطلق نيست، بلكه فعل با ويژگي حكمت و مصلحت است. در نتيجه در عين اين كه فاعل بالقصد (غايتمند) نيست فعل او غايتمند است».[13]
:Sham:سلام به همگی
ازتون میخوام که کمکم کنید تا خدا رو بهتر و بهتر تو وجودم درکش کنم
بهترین راه بندگی چیه؟
چطور میشه به حدی رسید که خالصانه تسلیم درگاه حق بشیم ؟
چطور میشه تحت هر شرایطی صبور باشیم و یاد خدارو حتی در بدترین و بدترین اوضاع پر رنگ تر و پرنگ تر کنیم ؟
دلتنگ خدام ولی سر در گمم
نگرانم که نکنه پروردگارم ازم راضی نباشه
لطفا کمکم کنید