اخلاق ، منطق

نقدی بر "فرار از بی خدایی"

سلام به خانواده ی اسک دین. این اولین پست منه و امیدوارم که گفتگوها برای من مفید باشه.
بدون مقدمه.
بنده علاقه ای به قرار گرفتن در ذیل یک نام یا فرقه یا مکتب فکری ندارم و فکر می کنم ذهن بشر پیچیده تر از اونیه که بشه جمع زیادی از افراد را تحت یک سیستم تفکر طبقه بندی کرد. ولی برای اینکه لازم می دونم خودمو و عقایدمو معرفی کنم به ناچار باید به این کار تن بدم. فکر می کنم برای بحث کردن واقعا لازمه که ما بدونیم طرف بحثمون چه اعتقاداتی داره. تا مثلا من برای یه بی خدا ار کلام امام صادق که برای من نوعی حجت حساب میشه و برای اون هیچ حجیت نقلی نداره استفاده نکنم.
قبل از شروع بحث لازم می دونم بگم که کن اینجا را محیطی علمی می دونم و به هیچ وجه قصد توهین ندارم ولی گاهی لازم خواهد شد که بدون تعارف حرفهایی بزنم که ممکنه تعبیر به توهین بشه.
من بی خدا هستم. اون چیزی که بهش میگن آتئیست. و مطلب را از همینجا شروع می کنم. عوام به راحتی روی خودشون اسم می گذارن. من مسلمونم. من کمنیست هستم. من بی دین هستم. بدون توجه به این مطلب که باید برای عقایدشون دلیل بیارن. و به همین خاطر مثل بادبان هر روز به سمتی می چرخند. معمولا قضاوت های اشتباهی در مورد آتئیسم وجود داره که من یه شخصه باهاشون مواجه شدم. یکیشون اینه که فکر می کنن وقتی من می گم به نظر من خدا وجود نداره، این جمله بار معناییش مثل جمله ی خودشونه که می گن فکر می کنن خدا وجود داره. یه جمله یه جا خوندم که می گفت فیلسوف فکر می کنه و سوال مطرح می کنه و دین فکر نمی کنه و جواب می ده. جواب قاطع دادن به پرسش های پیرامون هستی چیریست که فلسفه ی جدید با احتیاط به سمتش میره. بزرگترین بی خداها جرات اینکه حکم به قطعیت عدم وجود خدا بدند را ندارند. البته این به معنای سست بودن استدلال آنها و در نتیجه پیروزی دینداران نیست. ولی دینداران این را به عنوان پیراهن عثمان علم می کنند. باید به آنها گفت ایراد از شماست که جسورانه حکم به قطعیت اعتقاداتتان می دهید.
مطلب دیگر اخلاق و دینداری ست و نگاه برون دینی به اخلاق. دینداران اخلاق نیکو داشتن را مستلزم دینداری می دانند که به نظر اینجانب این طور نیست. بنده بیشترین مطالعاتم در فلسفه مربوط به فلسفه اخلاق است. سوال من همیشه این بود که بنیان اخلاق چیست؟ برهانها را به دو دسته تقسیم کرده بودم. برهانهای پیشینی و پسینی (اگر چنین اطلاقی درست باشد) یا برهان های ذاتی و غیر ذاتی. برهانهای دینی و غیر دینی همه از نوع غیر داتی هستند. زیرا بنیان اخلاق را چیزی بیرون آن می دانند. چه آنها که فرمان باری را بنیان آن می دانند چه آنها که نظم اجتماع و امثال آن را. جستجوی من برای یافتن آن بنیان ذاتی بود که چندی پیش به گمانم آن را یافتم. آنجا که نیچه می گوید: در این اخلاف گله ای (اخلاق فایده گرای انگلیسی) آن چیز که وجود ندارد اخلاق نوع دوستی ست. پایان نقل قول. به گمان من برای اخلاق بزرگترین بنیان انسان است. من اگر از دیدند طفلی گرسنه در خیابان ناراحت می شوم چرا برای آن به دنبال دلیل هستم ولی برای گرسنگی خود دلیل نمی خواهم؟ هر دوی اینها بر ساختار ذهن من استوار است و نیازهایم. و دلیل اش هم می تواند (تاکید کنم که می تواند) این باشد که اکثر انسانها در اصول اخلاق با هم مشترک هستند. ما انسانی را که جنایت را نیکو بداند غیر طبیعی می دانیم.
مطلب دیگر زبان مشترک گفتگوست. اگر قصد بررسی پدیده ای را داریم باید با نگاه از بیرون آن را بررسی کنیم و نیز با زبانی مشترک. بنده فکر می کنم منطق بهترین ابزار است. تا می توان باید از مغالطات پرهیز کرد.
یکی از این مغالطات این جمله است: اگر فکر می کنید با خواندن این مطالب اعتقاداتتان سست می شود نخوانید لطفا. مسلم است که هر بررسی دو رو دارد. یا فرضی اثبات می شود یا اثبات نمی شود. ترس از سست شدن ایمان نوعی فرض ابتدایی ست که باید از خود دور کرد. من نمی توانم به بررسی صحت ایکس بتشینم با این ترس که مبادا ایکس اشتباه باشد. این ترس مرا به سمت درستی ایکس خواهد برد. به یاد این جمله افتادم که: برای یافتن حقیقت، بیش از خردورزی به اندکی صداقت نیاز است. با این اوصاف من آتئیسم را دارای صداقتی می دانم که یا کمال تاسف در دین نمی دانم. انسان آتئیست با آگاهی از بی پناهی جهان بی خدا، تنها به خاطر ارزشی که برای خرد قائل است دست از دین می شوید و آرامشی مستحکمی را که دین برایش ایجاد می کند رها می کند و پا در بیابان تاریک عالم می گذاردو من برای این فرد ارزش بیشتری قائل هستم. اگر فکر می کنید بنیان های دینتان بسیار قویست باید به بی خداها احترام بگذارید. چرا که تاریخ نشان داده تا وقتی شبهه ای بر اصول الهی وارد نشده دینداران به تکاپوی خردورزی در راستای تحکیم اصولشان نپرداخته اند.
سوال من با تمام این مقدمه ها این است: اگر در مسیر تحقیق امکان دارد انسان به هر پدیده ای معتقد شود و یا بی اعتقاد شود، ایراد بی دینی چیست؟ به عنوان مثال من در جریان تحقیقاتم در حال حاضر به خدا اعتقاد ندارم و ممکن است تا پایان حیاتم هم دلیلی که برای ذهنم مستدل باشد نیابم. چرا باید از این بی دینی گریخت؟ آیا این گریز همان پیشداوری غیر علمی نیست؟
با تشکر
جابر