با عرض سلام و ادب و احترام
موضوع مورد بحثم در مورد الگو پذیری ما در زندگی است که ابتدا چند تعریف کامل از فرمایشات بزرگان رو مطرح میکنم لذا هدفم از مطرح نمودن این موضوع مشکلاتی است که در بین افراد جامعه وجود دارد و امید دارم با کمک و راهنمایی های شما بزرگوارن این مشکلات و ناآشنایی ها به یاری خدا بر طرف شوند . بعد فرمایشات بزرگوارن عرایضم را به خدمت شما عزیزان می رسانم
===============================================
انسان ، نیازمند الگو
براي کمتر کسي ترديدي در نقش تربيتي و سازندگي الگوها در زندگي آدمي وجود دارد . اگر هيچ تحليل روانشناختي و دليل علمي بر نقش اساسي الگوها در شکل گيري شخصيت فرد و نحوه ي سلوک او و نياز همه جانبه اي که به الگوها دارد ، وجود نداشته باشد جز همان تجربه ي گسترده اي که هر فرد در زندگي شخصي در اين خصوص دارد و احساس نياز به الگو و تأثير آن را عملا و از درون در خود يافته و مي يابد ، در ضرورت اهتمام به اين مهم کفايت مي کند ، بويژه براي کساني که احساسات و عواطف قوي و پر تأثير آنان احساس الگو خواهي و زمينه تأثير پذيري از الگوها را در آنان دو چندان مي سازد . آدمي همواره يک نگاه او به واقعيت موجود خود است و نگاه ديگرش به نقطه اي است که خود را شايسته وصول به آن مي داند . يا لااقل آرزوي دستيابي به آن را دارد .
يك چشم به کاستيها و استعدادهاي کنوني و يک چشم به آرمانها ، اهداف و وضعيت مطلوبي که براي خويش ترسيم مي کند دارد . هر کس مي کوشد فاصله ي ميان واقعيت موجود و حقيقت مطلوب را به حداقل برساند و اين اصلي است مشترک ميان آدميان و ترديدي در آن نيست . نيک مي دانيم که آنچه ميان آدميان متفاوت است واقعيتهاي متفاوت « موجود » ، و آرمانها و واقعيتهاي بسيار متفاوت « مطلوب » است . هر کسي شخصيت و واقعيت وجود خويش را در آينه ي آينده به گونه اي مي بيند و يا مي طلبد و يا لااقل آرزو مي کند ، حتي اگر آرزويي دست نايافتني باشد . خوشبختي ، همان حقيقت مطلوب ، واژه اي نيست که همه يک معنا و يک تفسير از آن داشته باشند . تلاش عمده ي پيامبران الهي (ع) و سرآمد همه ي آنان ، پيامبر خاتم (ص) و اولياء اسلام (ع) آشنا ساختن آدميان با چهره ي واقعي خوشبختي يعني همان « حقيقت مطلوب » است که کمال طلبي هر کس آن را فرياد مي کند و در پي آن مي باشد . آدميان تفاوتشان در شکل دادن به شخصيت خود و نحوه ي سلوک و حيات ، در تفسيري که از اين واژه محبوب ارائه مي دهند و در مسيري که براي وصول به آن ترسيم مي کنند و در عواملي که در اين مسير که گاه به درازاي يک عمر است - يار راه مي شمارند و در سطح و عمق آگاهي آنان به آنچه در پي آنند مي باشد . در اينها نيز ترديدي نيست . آنچه اينک در پي تأکيد برآنيم اين است که آدمي همه ، هر کس به فراخور و به مقتضاي جهان بيني ، باورها ، و تحليل و تفسيري که به اجمال يا به تفصيل از خوشبختي و حقيقت مطلوب خويش دارد ، در نقطه اي از آينده زندگي خود که لزوما عنصر زمان در آن دخالت ندارد و در واقع در نقطه اي ديگر از شخصيت و حيات انساني خود ، نمونه يا نمونه هايي را در پيش چشم آينده نگر خود نصب مي کند و آن را مرکز ثقل همت و تلاش خود قرار مي دهد . نمونه هايي که از آن به عنوان «الگو» ياد مي کنيم . الگوهايي که در شخصيت خويش و در شکل گيري کمالات انساني خود ، دستيابي به آن را هر چند نسبي ، امري شدني مي داند يا آرزوي آن را در سير مي پروراند . الگويي که مي تواند جامع خواستهاي آرماني و مطلوب شخص باشد يا مجموعه اي از الگوها که در ترکيب خود ، چهره اي از الگوي مطلوب شخص را ترسيم مي کند . اينجاست که نقش الگو و ميزان تأثير گذاري آن در شکل گيري و سلوک آدمي نمايان مي شود . تلاش وي در هر چه بهتر شناختن الگو و پي بردن به راز و رمزهاي موفقيت الگو و کوشش براي کنار زدن موانع و هماهنگ سازي و تطبيق خود با او و حتي و لا اقل آرزوي پيشي گرفتن از او ، آغاز مي شود ، آغازي که پايان ندارد ، آغازي که در مسير تا انتها و حتي پس از پشت سر گذاشتن الگو ادامه مي يابد . الگوها به فراخور جاذبه اي که در شخص ايجاد مي کند نه فقط دستمايه ي نحوه شکل گيري شخصيت آدمي مي شوند بلکه مايه اي براي تشخص اجتماعي و ميزاني براي نمود بيروني وي و معرفي او مي گردند . بس است که شخص براي معرفي خود ، الگوهاي شناخته شده ي خود را بازگو کند . و اين خود زمينه اي براي افتخارخوانيها و عاملي براي خط کشيهاي اجتماعي و تمايز شخصيتي آحاد جامعه در ميان خود وجوامع در سطح جهاني خواهد بود . و اين قاعده اي است نه براي فرد بلکه براي هر جامعه اي که در هيأت يک فرد با يک هويت جمعي ظاهر مي شود و از ديگر جوامع متمايز مي گردد .
و نيک مي دانيم آنچه نقطه مشترک و نخست در بحث الگوخواهي و الگوسازي است ، اصل اين نياز و اصل تأثير بخشي و اصل فراگيري و گستره ي آن به پهناي همه آدميان است ، اما نوع الگو ، خوب يا بد ، مثبت يا منفي ، ويرانگر يا اصلاح گر ، همه و همه در مرحله ي بعد است و همين اقعيت است که کار مصلحان را دشوار مي سازد و امر هدايت را در مسيري ناهموار مي افکند . و اينجاست که الگوهاي کاذب رخ مي نمايد و جاذبه هاي وسوسه گر و دلفريب آن ، تشخيص سره از ناسره را بر بسياري آدمان دشوار مي سازد و کار را بر مبلغان ارزشهاي واقعي و تفسيرگران خوشبختي حقيقي سخت مي سازد .
اديان آسماني ، در چهره ي کامل آن ، قرآن کريم ، اين زمينه غريزي و اين نياز فطري آدميان را فرصتي بس مغتنم دانسته و همواره در کنار رهنمودهاي خويش و در جهت رسالت هدايتگري خود ، نمونه هاي عيني و الگوهاي تجربه شده ي بشري را در پيش چشم آنان گذاشته و در وصف آنان سخن گفته و مستقيم و غير مستقيم آنها را در همان نقطه هايي نصب العين آدميان قرار داده که در دعوت خويش ، بشر را به آن نقطه مي خواند ؛ مثالها و نمونه هايي از ميان خود آدميان و از جنس آنان و در شکل و شمايل آنان . نمونه هاي عيني را در حيات و ممات الگو شمرده است و از هر فرصتي براي توجه دادن به آنان استفاده کرده است . تا آنجا که براي نگاه به چهره ي آنان و حتي براي نگاه به در خانه آنان ارزش قايل شده و در ادبيات دين ، براي آنان « ثواب » بر شمرده است .
منبع: کتاب امام خميني و الگوهاي دين شناختي در مسايل زنان - برگرفته از rasekhoon