علاقه ای به ازدواج ندارم!
ارسال شده توسط منتقد در دوشنبه, ۱۳۹۰/۰۲/۱۹ - ۱۹:۳۰تا حالا خوستگارای زیادی داشتم، همه رو تلفنی رد کردم،نذاشتم بیان خونمون
به مامانم گفتم هرکی زنگ میزنه رد کنه
هرکی ازم شماره میخواد نمیدم، کیسای خیلی خوبیو رد کردم،حتی از ادمهای معروف ،همه نوع رغم
فکرم درگیر چیزای دیگه ایه،کلی ارزو دارم که تمومی ندارن کلی کار برای انجام دادن دارم،ایندم رو همیشه با پدر و مادرم ترسیم کردم
نمیتونم ازشون دور بشم،تو هر تصمیمی یه تصویر از پدرم در کنارم دارم
نمیتونم از مادرم دور بشم
در زندگیم تا حالا کار خونه نکردم، تصور کار خونه برام محاله، اگه خواستم ازدواج کنم حتما باید کارگر یا آشپز مخصوص استخدام کنم.یعنی یا شوهرم باید خیلی پولدار باشه،یا خودم باید از پول خودم خرج کنم.
اگه با آدم غیرپولدار ازدواج کنم احساس میکنم حیف شدم!
یعنی احساس میکنم زندگیم شادی نداره!
همه میدونن که من اخلاقای خاصی دارم
اخلاقم مثل زنها نیست،مثل مردها دوست دارم از بیرون که میام یه کی بیاد استقبالم! غذام حاضر باشه!
ازم اطاعت کنن تا من به کارای شخصی و اجتماعیم برسم!:khaneh:
در مخیلم نمیگنجه که همسر آیندم قانونای مهمی که برای خودم دارم نقض کنه مثلا نمیتونم درک کنم رفتار تابلویی که بعضی نامزدها انجام میدن انجام بده!
چون خوشم نمیاد دید پدر و مادرم نسبت بهم عوض شه و تصوراتشون از چهره معصوم من عوض بشه!
یکی از فامیلامون رفته پیش دعانویس! اون دعانویسه مشخصات من رو صحیح توصیف کرده،دقیقا گفته خیلی تنداخلاقم! گفته بعدها با شوهر آینده ام اختلاف پیدا میکنم تا حدی که کار به طلاق میکشه!
به خاطر همین امیدومو برای ازدواج از دست دادم.:Ghamgin:فکر میکنم اگه ازدواج کنم حتما به بن بست میرسم.
به هر چیزی که بشه اسم انگیزه ازدواج روش گذاشت،میگم؛ آخرش که چی؟
چیکار باید بکنم؟ انگیزه ای ندارم،چه کار کنم انگیزه پیدا کنم؟
چون الان یه خواستگار با مشخصات خوب خونمون زنگ زدن، اینا به فکرم رسید.مشکل من واقعا چیه؟