با

●●•ابزارهای وبلاگ نویسی متناسب با دفاع مقدس●●•

انجمن: 




كد کارنامه عملياتها:
برای اولین بار توسط کد زیر می توانید خلاصه گزارشی از عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس را به شکلی بدیع ، آسان و شکیل به بازدیدکنندگان سایت یا وبلاگ خود عرضه نمایید.
بدین منظور کافی است ابتدا اطلاعات آماری مورد نیاز خود را انتخاب کرده و پس از تعیین شکل ظاهری ، کد نهایی را در قالب خود قرار دهید . شایان ذکر است این سرویس بی نظیر شامل کارنامه بیش از 90 عملیات مهم و اثرگذار در هشت سال دفاع مقدس می باشد.

مرا با لباس پاسداری دفن کنید


نماز ظهر و عصرش را که خواند دو زانو روبروی مادر نشست:

می خوام برا یکی که خیلی برام عزیزه کادو بخری!

مادر نگاهی متعجبانه به او دوخت و گفت: دوست داری کادوی گرونی باشه یا ارزون؟! اصلاً خودت بگو قیمتش چقدر باشه!

«عبدالرحمن» با حالتی صمیمی جواب داد: نه مادر! او اون قدر برام عزیزه که مطمئنم در هیج مغازه و بازاری چیزی وجود نداره که ارزش اون را داشته باشه!

مادرکه از پاسخ فرزندش متعجب شده بود، گفت: مگه اون کیه که این قدر برای تو عزیزه و اصلاً چرا من باید براش هدیه بخرم؟!

عبدالرحمن لبخندی زد و بعد از مکثی کوتاه گفت : اون عزیز ، خداست!

مادر که همه ماجرا را فهمیده بود از اینکه او با ایماء و اشاره حرفش را گفته بود بر آشفت و با صدایی نه چندان آرام گفت: یعنی میگی تو رو به خدا کادو بدم؟!

بعد هم بغضش ترکید و زار زار گریست...

عبدالرحمن مجبور شد لحن خودش را عوض کند و از راه دیگری وارد شود: مادر من! این همه تو جبهه تعریف تو رو کرده ام و به بچه ها گفتم مادرم خیلی صبر و استقامت داره! اونوقت تو می خوای من جلو دیگرون سرافکنده بشم؟! از تو می خوام که پدر و خواهران و برادرانم را دلداری بدی و سمبلی از استقامت باشی.

این را گفت و دست مادر را بوسید و با بدرقه اش راهی منطقه عملیاتی شوش شد...

ساعاتی بعد وصیت نامه کوتاه خود را می نویسد و وسایل شخصی اش را به دوستانش می دهد و تنها کارت پستال عکس امام و لباس سبز سپاه را نزد خویش نگاه می دارد...

دوستی تقاضای عکس امام را از او می کند؛ ناراحت شده و می گوید : من دو چیز را برای خودم باقی می گذارم اول همین عکس امام ، و دوم لباس پاسداری ام را!

او بامداد سی امین روز از بهار سال 1360 با گلوله دشمن آسمانی شد و خانواده و دوستانش فقط این چند کلمه را از «عبدالرحمن عطوان» به یادگار در گوشه قلب شان نشاندند:

1 ـ تفنگ و وسایل جنگی ام را به برادر بزرگم در صورتی که سپاه اجازه دهد بدهید.

2ـ کتابخانه ام نصیب بچه های محل .

3 ـ مرا با همان لباس سبز سپاه و بدون غسل دفن کنید

قصد رهبری از دیدار با خانواده شهدا چیست؟

قصد رهبری از دیدار با خانواده شهدا چیست؟

گزارشی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهدای دوراندیش در بجنورد



سفرهای آقا است و دیدارهای خانواده شهدایش. دلیلش هم معلوم است: انرژی متقابلی كه رهبر انقلاب و خانواده شهدا در این دیدارها به هم می‌دهند.
جایی نزدیك خانه شهدای دوراندیش داخل ماشین نشسته بودیم و منتظر كه به موقع برویم. وقتی داخل خانه شهدای دوراندیش شدیم قبل از هرچیز 5 زن و دختر جوان بهت زده بودند و یكی یكی به هق هق می‌افتادند و از بهت خارج می‌شدند و معلوممان شد سرتیم یك دقیقه قبل خبر آمدن رهبر انقلاب را بهشان داده. پدر پیر شهدا زل زده بود به گوشه ای و ساكت بود. پسر جوانش می‌گفت حیرت و هیجان پدر من همین طور است، همراه سكوت و سكون.

خواهرهای شهدا كم كم صدا به حنجره شان برگشت و بغض‌شان به گریه تبدیل شد و زبان گرفتند آمدن رهبر را و نبودن مادر را.
عروس پیرمرد از بقیه حواسش جمع تر بود. تند تند آب جوش گذاشت و چای دم كرد و میزها را جفت و جور كنار هم چید و البته گاهی قاطی بقیه اشكی می‌ریخت.

حمیدرضا و محمد و حسین سه شهید خانواده بودند و مادر شهدا هم روز 22 بهمن سال 68 سر كوچه شان به طرز مشكوكی تصادف كرده و از دنیا رفته بود. وقتی آمدن رهبر انقلاب نزدیك شد پیرمرد بلند شد، دنبال عصایش گشت و لرزان رفت جلوی در بالای پله ها. یكی از خواهرها كنار پدرش ایستاد و دیگری داخل اتاق.