بابایی

شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی : نوشابه پپسی نخور

در طول مدتی که من با عباس (بابایی)در آمریکا هم اتاق بودم،همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می شد:ورزش،عکاسی،و دیدن مناظر طبیعی.او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد،صبحانه و شام.

بعضی وقت ها عباس همراه شام،نوشابه می خورد؛اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و...که آن زمان موجود بود؛بلکه او همیشه نوشابه پرتقالی می خورد.چند بار به او گفتم برای من پپسی بگیرد،ولی دوباره می دیدم که نخریده است.

یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که تفاوتی ندارد،آرام و متین گفت:((حالا نمی شود شما نوشابه پرتقالی بخورید؟))

گفتم:((خب،عباس جان برای چه؟))سرانجام با اصرار من آهسته گفت:((کارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند.))

به او خیره شدم و دانستم که او تاچه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ،آفرین گفتم.

(راوی:خلبان آزاده امیر اکبر صیاد بورانی)


::❤:: طواف بی پایان ::❤:: مجموعه ای از خاطرات شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

طواف بی پایان

مجموعه ای از خاطرات شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی

خاطره ای از زبان مقام معظم رهبری

سال ۶۱ شهیدبابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه این جواب حزب‌اللهی سرگردی بود که او را به سرهنگ تمامی ارتقا دادیم. آن وقت آخرین درجه ما، سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می تراشید و ریش می گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می تواند؟ اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود.

افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می کردند حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی ها این چیزها مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی می گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس دعا کن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلی علیین الهی است؛ اما بنده که سی سال قبل از او در میدان مبارزه بودم هنوز در این دنیای خاکی گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوی اینگونه است خود عباس بابایی هم همین طور بود او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.

(بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی ۲۳/۱۰/۸۳)

*منبع خاطراتی که در این تاپیک قرار میگیرد سایت رسمی شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی میباشد
---------
زندگی نامه شهید