تشريفات

** خودت را کنار نکش**

انجمن: 

[="Tahoma"][="DarkGreen"]متن زير از يكي از كاربران محترم است كه به دلائلي نخواستند خودشان برايش تاپيك بزنند

** خودت را کنار نکش**


بالاتر از سیاهی، رنگی هست؛
بالاتر از سیاهی، رنگی هست؛
سرخ...
نه! خیال نکن هوای مرور خاطرات شهدا را دارم و می خواهم از خون بگویم و سرخی خون. نه!...
می شود پا به پای نوشته هایم اشک بریزی؟
می شود اشک بریزی تا سیل شویم نه سیلی.
ما سیلی شده ایم...
سیلی شده ایم به صورت ها...
صورت هایی که از حیا سرخند و بالاتر از آن رنگی نیست.
سرخند و دیگر احتیاجی به سیلی ما ندارند.
پای خود را از این معرکه ی بی در و پیکر کنار نکش. هر کدام از ما به سهم و مقام خود، هیزمی شده ایم به آتشی که همه جا را به نابودی خواهد کشاند.
بارها و بارها از درد ازدواج سخت ناله ها شنیده ایم و مشکلات ریز و درشتی که در خود را در مقام کارشناس جامعه شناسی دیده و منشاءش را تشریفات و تجملات خوانده ایم؛ بی خبر از آن که تجمل، بلای آسمانی نیست! تجمل فرهنگی نشأت گرفته از منش های خالی از فکر آدم هایی است که نه از مریخ آمده اند و نه مشخصه ی خاصی دارند. اندکی انصاف، تک تک ما را در این جرگه نام آشنا خواهد دانست؛ هر یک به سهمی.
چند روز پیش، پای روضه ی سه ساله ی اباعبدالله، شور عجیبی افتاد...
نه از اشک و گریه؛
نه از سینه زنی؛
نه از ورد و ذکر؛
و نه از لبیک ها؛
تنها از معرفی و بهم نشان دادن دختر محجبه ای حدوداً سی ساله که پای درب ورودی نشسته بود.
-جل الخالق! این مدلی اش رو ندیده بودیم!
-بی حیا!
-خدایا! شکرت دختر ندارم!
-کو؟ میخوام ببینمش؟ کدوم یکی؟
-آدم چقدر می تونه دور از حیا باشه؟
- نه بابا! گناه داره! این طوری نگین. حتما ناقص الخلقه اس. مشکل ذهنی داره. دیوونه اس بنده خدا.
- آره! آدم سالم که این کارا رو نمی کنه.
-...
می شود بی قضاوت، بخوانی؟
می شود پا به پای نوشته هایم اشک بریزی؟
می شود سیلی نشوی؟
سینی چای را به دستم گرفتم و تعارف میهمان ها کردم تا به دختری رسیدم که پای درب ورودی نشسته بود و قلم و کاغذ به دست، داشت چیزی می نوشت. سرش را بالا گرفت و سلام و خوش آمد گویی ام را جواب داد. گونه هایش سرخ بود و چشم هایش...
نه! از تو خواستم بی قضاوت بخوانی. یادت نیست؟
چشم هایش گود افتاده بود. نمی دانم از سرخی صورتش از حیای دخترانه اش بود که به اجبار داشت زیر پایش می گذاشت یا نگاه های معنا دار چند ده نفر زن که انگار نه انگار عزادار اسیر سه ساله ی نینوایند و بی خبر از حال و روز جوانانی که اسیر دردند؛ دردی که از مبارزه با آن، گاه راه به جایی نمی برند.
از کسی از اهل خانه قلم و کاغذ خواسته بود تا آدرس و مشخصات خود و خانواده اش را بنویسد و به چند نفر از اهل روضه بدهد تا در صورتی که کسی سراغ دختری نزدیک به مشخصات او را گرفت، معرفی اش کنند.
همین.
همین.
همین و صد نگاه...
همین و صد قضاوت...
همین و صد نظر...
همین و انگ دیوانگی...
خودت را دور نکش. خودت را از این فاجعه بی نصیب ندان.
من و شما این آتش را به راه انداخته ایم. من و شما به رسم و رسوم غلط ازدواج، مرحبا گفته ایم و اگر نگفته ایم، اعتراضی هم نکرده ایم و امروز اعتراض می کنیم که تقلای جوانی که به تنگ آمده. من و شما هیزم شده ایم.
او به مجلس سیدالشهدا پناه آورده بود. از میان هزار راه خطا و خشم خدا، این راه را انتخاب کرده بود. به درست و غلط اجرای تصمیمش کاری ندارم. فکرش این بود که گناه نکند و برای حل مشکلش راهی پیش بگیرد که لااقل از خشم خدا دور باشد. یادت نرود قرار شد بی قضاوت بخوانی.
فداکاری اش بی نظیر بود؛ حیای دخترانه اش را قربانی مبارزه با نفسش کرده بود؛ اگرچه حیا در دوری از گناه معنا می شود و من او را در اوج حیا دیدم و خداوند اجر هیچ بنده ای را زایل نمی کند...
خودت را کنار نکش. کسی اعدام نمی شود در این محکمه. خودت را کنار نکش. درخواست می کنم، درخواست می کنم و باز هم درخواست می کنم قدری بیندیش به این که کاسه ی مسئولیت پذیری ات چقدر ظرفیت دارد؟ هر قدر کم هم که باشد، مهم نیست. از آب دلسوزیِ عملگرا پر کن و بر این آتش بپاش؛ ملتمسانه درخواست می کنم.
[/][/]