درد دل فرزند جانباز
ارسال شده توسط Reza-D در سهشنبه, ۱۳۹۵/۰۵/۱۹ - ۰۰:۴۰سلام و عرض احترام خدمت اسک دینی های عزیز
در خانه نشسته ایم
چای خوش رنگ را می ریزیم و همراه با دیدن فوتبال ، یا سریال مورد علاقه خود میل می کنیم
بدون شک آنها که در طول هشت سال جنگ به سوی معبود شنافتند
یا آنان که به اسارت دشمن در آمدند
یا آنان که هستند اما یا جراحات مانده از جنگ ، ریه های پر از مواد شیمیایی و یا لرزه های فکری حاصل از موج های انفجار
همهء آنها همین را می خواستند
می خواستند خواهر ها و برادرهایشان با خیالی آسوده از زندگی لذت ببرند
پس هیچکس نمی تواند بگوید آسایش امروز ما ایرادی دارد
اما انصاف این است که آنها را فراموش نکنیم و یادمان نرود آسایش امروزمان را مدیون چه کسانی هستیم
شهدا رفته اند ، اما خانواده های آنها که هستند
اسرا آزاد شدند ، اما شاید رنج های فرزندانشان هنوز در قلبشان اسیر است
جانبازان هستند ، اما ما چه؟ هستیم؟ هنوز اینجاییم؟ در کنارشان؟
این شعر را به احترام تمام جانبازان عزیز و خانواده های گرانقدر آنها سرودم
هرچند در برابر دریای زحمات آنها ، شعر من به اندازهء قطره ای هم نیست
بنام خداوند بخشنده مهربان
اتل متل یه دختر
که عاشق باباشه
میخواد برای بابا
جون بده و فنا شه
اتل متل یه دختر
که تو جوونی پیره
هرگز به زیرِ بارِ
منت کشی نمیره
هر روز برای بابا
سیب گلاب می چینه
باباش که چشم نداره
جای بابا ، می بینه
گاهی برای ظاهر
جای باباش میخنده
قیمت کار دختر
خدا میدونه چنده
دختر دلش گرفته
از طعنه های مردم
نون دیگه توی سفرش
نمیده بوی گندم
بهش میگن که بابات
سهمیه داره هر ماه
کار شب و روزشه
غصه و ناله و آه
میگن که خوش به حالت
سهمیه شو میگیری
هیچکی نمیگه اما
تو چه غمی اسیری
یه روز یه خانمی گفت
دنیا چه خوبه باهات!
چه حالی میکنی با
سهمیه های بابات!
دختر قصهء ما
دیگه طاقت نیاورد
یه سیلی زد تو گوشش!
جوری که اون زمین خورد!
گفت که باشه عزیزم!
هر چی بگی قبوله
ولی بدون معامله
پابند یک اصـولـه
میخوای که داشته باشی
معاملهء تمیزی؟!
هر چی بخوای بگیری
باید بدی یه چیزی
جوونیِ مامانت
به جای ده تا چادر!
پای چپ باباتم
جای یه ماشین آجر!
ببخش عمر باباتو
به جای چندتا پیرهن!
سهم بابام برا تو
چشم بابات برا من
شادی و شور و حالت
بجای چندتا مانتو
تو عمرمو بده پس
هر چی دارم برا تو