نا امید شدن از دعا
ارسال شده توسط lili66 در جمعه, ۱۳۹۴/۰۵/۲۳ - ۰۱:۲۴سلام بر همگی
نمیدونم از کجا شروع کنم !! ولی امیدوارم خسته نشوید
در دوران جوانی و سن 25 سالگی الان می بینم من که همیشه به همه میگفتم توکل بخدا کنید خودم دیگه نا امید شدم.
الان دیگه میگم تا خدا نخواد به هر دری هم بزنم بسته است . یعنی در اصل این فکر به سراغم امده که خدا خودش نمیخواد !! نمیخواد دیگه !! پس همه چیز دست به دست همدیگه میده تا کار درست نشه.
اشتباه نکنید اصلا موضوع عاشقی و ... نیست.
من یه جوانم و دنبال کار !! روزی با همه سختی ها وقتی دیدم برای کارشناسی کاری نیست شروع به خوندن واسه ارشد و یه رشته غیر مرتبط و سخت کردیم !!پذیرش پایین این رشته خیلی اذیتم کرد .
خلاصه بعد از قبولی یه ترم راه دور بودم و بعدش نزدیک خونه انتقالی گرفتم. بخاطر مریضی های پی در پی که همه از ضعف بدن بود و خودم بهتر میدونم از نخوردن و بی اشتهایی به غذا که عاملش نا امید شدن بود می شدم. بخاطر همین بیماری ها خواستگار هم کفو هم پیدا نشد .
بعد از ارشد به امید کاری که بهم پیشنهاد داده اند و استخدام که مطرح شد رهسپار غربت شدم. خونه گرفتم و مثلا شروع به کار !!
اما خوب اون کارم درست نبود و هیچی جز حرفهای پوچ توخالی مشخص نشد لذا شروع کردم به دنبال کار گشتن! تو این شهر بزرگی با همه بازار کار یه کار نتونستم پیدا کنم.
سراغ کار درمنزل ها و منشی و .... رفتم همون هام همه به نوعی درست نشد !!!
الان دیگه ناامید شدم. یه فکری مدام داره اذیتم میکنه خدا نمیخواد ! مگه میشه دعا کنی و رد بشه ؟؟ چرا میگویند چیز دیگری می دهد اما کو؟؟
چندین ماه هست که دارم می سازم !! چه مسافت ها بخاطر هزار تومن پول تاکسی یا حتی پونصد تومن اتوبوس پیاده رفتم !! چه روزها که با حداکثر صرفه جویی غذا خوردم.
اما دیگه خسته شدم !!! اخه این چه حکمتی هست ؟؟ چرا خدا نمیخواد ؟؟؟ الانم میگم توکل بخدای که نمیخواد درست بشه !!
نمیخواد شادی من ببینم. دلم میخواد ازش بپرسم چرا؟؟
حتی دیگه هیچ رغبتی به نماز ندارم !!
ببخشید طولانی بود !! عذر بنده را بپذیرید.