سرّ دلبران در حدیث دیگران
ارسال شده توسط اویس قرنی در شنبه, ۱۳۹۱/۰۵/۰۷ - ۲۲:۵۲
آن یکی عاشق به پیش یار خود***************میشمرد از خدمت و از کار خود
کز برای تو چنین کردم چنان****************** تیرها خوردم درین رزم و سنان
مال رفت و زور رفت و نام رفت***************بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت*************هیچ شامم با سر و سامان نیافت
آنچه او نوشیده بود از تلخ و درد***************او به تفصیلش یکایک میشمرد
نه از برای منتی بل مینمود*******************بر درستی محبت صد شهود
عاقلان را یک اشارت بس بود*****************عاشقان را تشنگی زان کی رود
میکند تکرار گفتن بیملال****************کی ز اشارت بس کند حوت از زلال
صد سخن میگفت زان درد کهن***************در شکایت که نگفتم یک سخن
آتشی بودش نمیدانست چیست*********لیک چون شمع از تف آن میگریست
گفت معشوق این همه کردی ولیک*************گوش بگشا پهن و دریاب نیک
کانچه اصل اصل عشقست و ولاست***********آن نکردی آنچه کردی فرعهاست
گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست****گفت اصلش مردنست ونیستی ست
تو همه کردی نمردی زندهای*****************هین بمیر ار یار جان بازنده ای
هم در آن دم شد دراز و جان بداد********** همچو گل درباخت سر خندان و شاد
ماند آن خنده برو وقف ابد ******************همچو جان و عقل عارف بیکبد
نور مه آلوده کی گردد ابد********************گر زند آن نور بر هر نیک و بد
او ز جمله پاک وا گردد به ماه***************همچو نور عقل و جان سوی اله
وصف پاکی وقف بر نور مه است ************تابشش گر بر نجاسات ره است
زان نجاسات ره و آلودگی********************نور را حاصل نگردد بدرگی
مولانا