راهیان نور

کلیپ سفر راهیان نور فروردین 1397

[="Microsoft Sans Serif"][="DarkGreen"]

مشاهده کلیپ

پیشکشی به شهدای گمنام شلمچه ...
قطره ای از دریایی عاشقی ...
زیارت همگی قبول ...

90 درصد تصاویر و همه ی ویدئو توسط بنده تصویربرداری شده است ..

[/][/]

نماهنگ زیبای من یک انقلابی ام برای راهیان نـــور __ این حرف رهبر است

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

نماهنگ زیبای مـــن انقلابی ام . . .

[FLV]http://rahianenoor.com/images/docs/files/000009/nf00009239-1.flv[/FLV]

ღღღ سفر به سجده گاه ملائک ღღღ اینجا سیم دلت به آسمان وصل می شود !




هوای دلتنگی در شهرمان بیداد می کرد
دل ، تنگ گریه هایی بی دلیل بود
یاد پرستو کرده بود و سبکبالی و کوچ عاشقانه
چشمهایمان را برداشتیم و کوله پشتی دلهایمان را لبالب از هوای کوچ و پرستو کردیم و به دنبال دستانشان راه افتادیم .
رفتیم و رفتیم از مسیر رویش های سبز گذشتیم و به کوچه باغ آسمان رسیدیم .
اینجا ، خاک به رنگی بی رنگی بود
اینجا به جز یک مشت خاکستر چیزی نیست
اینجا بال کبوتر حراج کرده اند و گل های پر پر می فروشند
اینجا ، از تبار بی نامی است ، نه هویزه و نه فکه و نه طلائیه
اینجا کسی اروند رود را نمی شناسد
اینجا همه جا رنگ بیرنگی است ، همه چیز محو در عاشقی است
اینجا خاک سرفراز است و نخل ها سر به زیر .
اینجا ، خاک نشانه از لاله دارد و نخل ها نماز بی قنوت اقامه می کنند .
اینجا ، سقف آسمان بر زمین نزدیکتر است
اینجا بغض چه ساده تر در گلو می شکند و اشک چه آشنا تر بر گونه می نشیند
اینجا زمین به احترام پرستو ها ایستاده می خوابد .
اینجا آخر دنیاست ، قسمتی از آسمان .
..
اینجا سیم دلت به آسمان وصل می شود !

خاطرات خود را از سفر به مناطق عملیاتی جنوب و جنوب غرب در اینجا برایمان بنویسید
خاطراتی که شاید باور کردنش برای کسانی که به این مناطق نرفته اند سخت باشد...

لطفا مطالب دل نوشته و سایر مطالب خود را در تاپیک های مرتبط ارسال کنید

در این تاپیک فقط خاطرات ارسال می شود.




مجموعه صوتی بسیار زیبا از روایتگری مناطق عملیاتی جنوب(به صورت میکس شده)"کلیپ صوتی زیبای شکایت هجران

انجمن: 

مجموعه صوتی میکس شده روایتگری مناطق عملیاتی جنوب با روایتگری ،آقای علیرضا دلبریان ،حاج حسین یکتا و راویان بزرگوار دیگر

ویژه راهیان نور


شادی روح شـــهدا صـــلوات


کلیپ صوتی..روایتگری های خیلی زیبا در مورد شهدا...«شهدای تازه تفحص شده»

انجمن: 

[="Blue"]طلائيه

به روايت حاج آقا مهدوي بيات

بسيار زيباست.... ان شالله حتما دانلود كنيد...

دانلود (لينك مستقيم)

[/]

٭٭٭ حکایت یکی از کاروان های راهیان نور ٭٭٭ حاج آقا باید برقصه!!!!!


کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...



به گزارش جهان ؛ وبلاگ محجبه ها فرشته اند نوشت: این خاطره را همان سال ۸۷ در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کند... بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!

اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند...

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..."


╗■ اینجا کجاست ؟!؟! ■╔ دو کوهه عشق ...

انجمن: 

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجا دیگه کجاست ؟؟

ما: رفته بودید سفر ؟؟؟


اونا: آره بابا ما رفته بودیم پاریس نبودی ببینی برج ایفل چقد زیبایی داشت در شب های پاریس وای برج آزادی ایتالیا رو نگووو چرا نمیرین شما اینجاها ؟ ... سواحل آنتالیا آدم روحش پر میکشه ....


ما: خوب هر کجای جهان زیبایی خاص خودش رو داره اما من ترجیح میدم برم شلمچه، هویزه ،دهلرن ، فکه ، سوسنگرد و . . .


اونا: اینجاها دیگه کجاست ؟؟ ببینم آب و هواش خوبه ؟ ساحل داره ؟ منظره ای چیزی جای گردشی داره؟ من تا حالا اسمشونو نشنیدم ...


ما: آره منظره تا دلت بخواد داره از اون صحنه هایی که هر جا بگردی نمیتونی پیداش کنی


اونا:عجب چه مناظری داره یکیشو بگو خوب منم بدونم شایدم یک سفری بریم بگردیم.


ما: اینجایی که من میگم از اون جاهای نیست که بخوای با دلت بری بلکه باید با قلبت بری اصلا باید پرواز کنی تا بتونی بری، کار هر کسی نیست


اونا: یعنی کوه و صخره اینا داره ؟


ما: نه عزیز اینجاها رویاییه، جای کسانی که رفتند با جونشون رفتند از سرمایه ی حیاتشون سرمایه گذاری کردند تا تونستند خرج سفرشونو در بیارند .


اونا: پس بلیطش گرونه ، نه ؟


ما: آره خیلی ، هر کسی نمیتونه مثل اونا سفر کنه ،سفرش کار آدمای آسمونیه، آدمایی که از تعلقات مادی و فانی دل بردین و دل به زیبایی های همیشه باقی عالم هستی بستن ،آدمایی که ارزشهای معنوی رو کسب کردن و تونستن زندگی کردن رو یاد بگیرن و با معبود خودشون عشق بازی کنند و در این عشق معنای بنده بودن رو بشناسند...


اونا: جاهای جالبی میتونن باشن خوبه یک سفر بریم....


===========================================


پی نوشت: راهیان نور ،دوباره آغاز سفر هایش فرا رسید.خوش به حال اونهایی که اولین سفرشونه و خوش به حال اونهایی که درس زندگی گرفتن...


مارو هم دعا کنید



اللهم عجل لولیک الفرج

:Gol: