من یک زن 26ساله هستم مینویسم تادرس عبرتی باشد
ارسال شده توسط سلیم در سهشنبه, ۱۳۹۰/۰۴/۲۸ - ۱۷:۰۸ای کاش اینقدر که این سایتها و وبلاگهای دعانویسی ورمالگری زیاد شده یه همچین سایتهایی مثل سایت شما هم زیاد می شد تا مردم آگاه بشوند وطرف همچین آدمای کثیف و شیادی نرن.خواهش میکنم ازاتفاقاتی که میگم رو منتشر کنید که برام اتفاق افتاده شاید درس عبرتی باشد برای آدم های ساده لوحی مثل من .باتشکر
من یک زن 26ساله هستم مینویسم تادرس عبرتی باشد برای آدم هایی امثال خودم برای شفای فرزندم به دعانویسای بسیارزیادی مراجعه میکردم چه تلفنی چه حضوری ولی هیچکدام از دعاهاشون هیچ نتیجه ای نداد وفرزندم بهتر نشد هرچند دکترها گفتند مشکل بچه ی من به مرور زمان خوب میشه حتی بدون نیاز به دارو ولی من تحمل دیدن ناراحتی بچه ام رونداشتم دیگه داشتم دیوانه میشدم از اینکه نمیتوانست با بچه ها بدود وبازی کند شب وروزم شده بود گریه وناراحتی .
با شوهرم هم مشکل داشتم اون به من خیانت کرده بود و توبدترین شرایط بودم ولی برای خوب شدن فرزندم شب وروز به این در و اون درمیزدم شب وروزم شده بود اینترنت و وبلاگهای دعانویسی ورمالگری تااینکه با یه وبلاگ اشنا شدم شمارشو گرفتم واون آقا هم یه سوالاتی ازمن پرسید از فرزندم وحتی خودم وشوهرم اسامی مادرمان هم پرسید .
وقتی اسم مادرمان روهم پرسید گفت چون من درفلان شهر هستم وشما شهر....پس تلفنی براتون دعا میخونم یه سری کارها هم بهم گفت که خودم انجام بدم برای شفای فرزندم ومن انجام دادم هرچند خودم مفاتیح زیاد میخوندم ومیدونستم تمام اون چیزایی که گفته ناقص وناتمام میگه ولی انجام دادم بعد از دوهفته این دعاها هیچ تاثیر مثبتی روی بچه ام نداشت خودم هم عصبی تر شده بودم وارتباط من واون دعانویس قطع بود .
تواین دوهفته اون آقا دائم شبها پیامک میزد وحرف از خدا وپیغمبر میزد جوری که من فکر میکردم این آقا نعوذ بالله امام هست دوباره زنگ زدم وگفتم بچه که خوب نشد هیچ بدتر هم شد واوگفت خودم درستش میکنم با دعا فقط شما ارتباطت رو قطع نکن بعد هم گلایه که چراجواب پیامک هایم رو ندادی ومن تعجب کردم ازحرفش راستش دیگه به یقین رسیدم که سحروجادوگری حقیقت داره واین جور افراد با سحرهرکاری از جمله اینکه بتونند یه آدمی راعاشق یه آدم دیگه ای بکنند ، با توسل به شیطان انجام میدهند .
یقین دارم چون در خود قرآن هم آمده وهم اینکه روحانیون خیلی زیادی این روتأیید کردند . بگذریم باورتان نمیشود اون روز بعد از پایان مکالمه احساس خیلی عجیبی نسبت به اون آقا داشتم شرم میکنم ولی به طورعجیبی ندیده ونشناخته چنان شیفته اش شده بودم که دیگر قادر به انجام کارهای منزل نبودم غذا نمیخوردم وهیچ تمایلی به انجام اعمال مذهبی ام نداشتم جالب تر اینجاست که حتی بچه خودم را هم دوست نداشتم این اواخر کتکش میزدم چون دیگه کنترل خودم دست خودم نبود من چون باشوهرم به شدت مشکل داشتم ناخواسته جذب اون دعانویس شده بودم وندیده برایش گریه میکردم وتاحد جنون دیوانه وار دوسش داشتم .
چه بلاهایی که برسرمن نیاورد چه تهمت هایی که به شوهرم نسبت نداد و دست آخر بیچاره مان کرد من وشوهرمو با سحر وجادوگری تا مرز طلاق پیش برد بچه وشوهرم را از چشمم انداخته بود . میگفت بچه مال باباشه میگفت تو مراقبه بهم گفتند که بچه ات باید بدی به باباش تو مراقبه شنیدم که شوهرت امروز با فلان زن رابطه ی جنسی داشته و صد تا حرف زشت دیگه خیلی رک و راحت از رابطه ی جنسی حرف میزد وسعی داشت منو وسوسه کنه به طرفش برم به پیغمبرما حضرت محمد و حضرت فاطمه صلوات الله علیهما و آلهما ننگ می بست و میگفت بابا اونا هم غلام داشتند کنیز داشتند شوخی میکردند ، راحت بودن دائم از من تقاضای پول میکرد 800 هزار تومان به بالا از مدل گوشی موبایل سؤال میکرد از مدل ماشینمون و چون شوهرم کارمند بود وخیلی خیلی از خودش سرتر بود سعی میکرد اون رو مردی کثیف و خودش رو پاک ومعصوم نشون ده میگفت سه برابر شوهرت حقوق میگیرم شوهرت لایق بدترین فحش هاست وهزار تا حرف زشت دیگه هر روز پول میخواست واین اول ماجرابود.
راستش دیگه خسته شده بودم از کتک خوردن از دعوا و سر وصدا از اینکه با یک مرد نامحرم و کثیف ارتباط داشتم هرچند تلفنی ولی احساس بدی داشتم جهنم واقعی بود و بیشتر از همه کودک خردسالم زندانی این جهنم بود و ذرّه ذرّه آب میشد . اون دعانویس منو دوست نداشت فقط وفقط به خاطر دل کثیفش حاضر بود هر بلایی رو سرمن بیاره دیگه داشتم دیوانه میشدم عصبانیتهای شدید ریزش موی شدید پیدا کرده بودم ظرفهای خانه رو می شکاندم تا آرام بشوم . داشتم دیوانه می شدم کنترل اعصابم دست خودم نبود اون دعانویس از تمام نیات ودل من اگاه بود و من فکر میکردم اون امام هست که از دلها اگاه است زنگ زدم گفتم ازتو متنفرم گفت باشه بزار عشقمون یک طرفه باشه و باز همون آش و همون کاسه .
یک شب که دعوای سختی با شوهرم داشتم خیلی کتک خوردم خیلی گریه کردم دعای گنج العرش خوندم توبه کردم واز خدا خواستم وبه پاکترین بنده هایش قسمش دادم که کمکم کنه امام زمان رو به آبروی مادرش قسم دادم که هرآنچه که به صلاحم هست پیش بیاد وکمکم کنه با حالت گریه وزاری به خواب رفتم صبح با صدای پیامک اون مردک کثیف از خواب بلند شدم یه حس عجیبی داشتم انگار خدا جوابم را داده بود چنان از اون دعانویس متنفر شده بودم که زنگ زدم بهش گفتم دیگه حق نداری پیامک بفرستی یا زنگ بزنی اول بازبون چربی و حرفای کثیف سعی داشت آرومم کنه ولی گوشی رو قطع کردم دوباره زنگ زد گفت اگر ارتباط رو با من قطع کنی جن ها رو میفرستم سراغت و زندگی ات به آتش میکشم البته تاحدودی هم توانست خیلی بیشتر بین منو شوهرمو خراب کنه واین فقط تازمانی بود که ازمشکلم هیچکس خبر نداشت شمارمو قطع کردم تا دیگه نتونه زنگ بزنه .
[="]این شماره مربوط میشه به مرکز پاسخگویی به سوالات دینی [/][="](09640) [/][="]بخش مشاوره هم داره امیدوارم هرکسی مشکل داره مشکلش حل بشه واز راه درستش برای حل مشکلاتش وارد بشه شما میتونید با این شماره تماس بگیرید واز راهنماییهای ارزشمندشان بهره مند بشید.یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم. از سایتهای قرانی ومفید دیدن کنید و تا میتوانید این وبلاگهای دعانویسی و رمالگری رو فیلتر کنید.
باتشکر فاطمه از بوشهر[/]