سپاهيان ابرهه

تاریخ اولیه حج

آغاز مکه به فرزندان اسماعیل نسبت داده شده است. بر اساس آنچه در عهد عتیق فصل مزمور 84: 3-6 آمده و اشاره ای که در زیارت دره باکا (Valley of Baca) به شهر شده است، مسلمانان معتقدند که شهر مکه در قرآن سوره 3 آیه 96 با عنوان بکاه (Bakkah) ذکر شده است. همچنین مورخ یونانی دیودور سیسیلی (Diodorus Siculus) که حدودا 60 تا 30 سال قبل از میلاد زندگی می کرده است، در کتاب تاریخ خود (Bibliotheca historica) در مورد منطقه ای مجزا از عربستان نوشته و حرم مطهری در مکه را توصیف می کند که مسلمانان به آن کعبه می گویند: "و معبدی در آنجه برپا شده که بسیار مقدس و بسیار مورد احترام همه اعراب است". برخی ادعا می کنند که بطلمیوس از مکه را با نام "Macoraba" یاد کرده است، هر چند این موضوع هنوز مورد بحث است. در شرح اساطیر، در تفسیر گاه شمار اسباط سامری عهد عتیق (به تاریخ نامعلوم، اما احتمالا در قرن دهم میلادی نوشته شده است)، ادعا شده است که مکه توسط فرزندان نبایوط (نبط)، پسر ارشد اسماعیل ساخته شده است.

IMAGE(http://s9.picofile.com/file/8304261792/%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%AF_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AE%D8%AF%D8%A7.jpg)

در برهه ای از قرن 5، کعبه محل عبادت خدایان قبایل بت پرست عرب بود. مهم ترین بت مکه هوبال (Hubal) بود، که توسط قبیله قریش که در آن زمان حکومت می کرد در آنجا قرار داده شده و تا قرن 7 باقی مانده بود. در قرن 5، قریش کنترل مکه را به دست گرفته، و تبدیل به بازرگانان و تجاری ماهر شدند. در قرن 6 آنها به تجارت پر سود ادویه پیوستند، چرا که جنگ هایی که در اطراف صورت می گرفت، مسیرهای تجاری را از مسیرهای دریایی خطرناک به مسیرهای زمینی امن تر منحرف کرده بود. پیش از آن، کنترل دریای سرخ به دست امپراتوری بیزانس بود، اما دزدی دریایی رو به افزایش بود. یکی دیگر از مسیرهای پیشین که از طریق خلیج فارس و رودخانه دجله و فرات عبور می کرد نیز توسط امپراتوری ساسانی تهدید شده، و به وسیله لخمیان، غسانیان و جنگ های روم-فارسی مختل شده بود. اهمیت مکه به عنوان یک مرکز تجاری، از شهرهای پترا و تدمر(پالمیرا) نیز پیشی گرفت. با این حال ساسانیان هرگز تهدیدی را علیه مکه مطرح نکنند و حتی در سال 575 بعد از میلاد آنها از شهر مکه در برابر حمله پادشاهی آکسوم به رهبری ابرهه مسیحی محافظت کردند. طوایف جنوب عربستان از پادشاه فارسی، خسرو اول، درخواست کمک کردند و وی در پاسخ، به همراه سربازان و یک ناوگان کشتی به جنوب عربستان یعنی مکه آمد. مداخله ایرانیان، از گسترش مسیحیت به سمت شرق عربستان و مکه و اسلام محمد، که در آن زمان در قبیله قریش بود و شش سال داشت، جلوگیری کرد.در اواسط قرن 6، سه شهر بزرگ در شمال عربستان، در طول ساحل جنوب غربی، هم مرز با دریای سرخ و در یک منطقه قابل سکونت بین دریا و رشته کوه بزرگ به سمت شرق قرار داشت. اگرچه منطقه اطراف مکه به طور کامل خشک و بی حاصل بود، اما به دلیل داشتن آب فراوان از چاه مشهور زمزم و قرار داشتن در تقاطع مسیرهای اصلی کاروانها، ثروتمندترین شهر میان این سه شهر بود. شرایط سخت و نوع زمین شبه جزیره عربستان، موجب صورت گرفتن درگیری های دائم میان قبایل محلی بود، اما یک بار در سال، به دلیل زیارت سالانه در مکه، آنها اعلام آتش بس می کردند. تا قرن 7 هدف این سفر حج ، دلایل مذهبی بود و اعراب بت پرست به منظور ادای احترام به حرم و نوشیدن از چاه زمزم به مکه می رفتند. با این حال در آن زمان از سال همچنین، اختلافات حل و فصل می گرفت، بدهی ها پرداخت می شد و تجارت در بازارهای مکه رونق می گرفت. این رویداد سالانه، به قبایل یک حس هویت مشترک می داد و مکه را تبدیل به مرکز مهم شبه جزیره کرده بود.

حمله سپاهيان ابرهه و استقبال سفيران دوزخ از آنان

محمد بن عبدالله آخرين فرستاده خدا و سفير اتمام مكارم اخلاق براي بشريت كه از مهمترين صفت او در آخرين كتاب آسماني اخلاق نيكوست، اسوه اي نيكو براي جهانيان مي باشد.

خبرگزاري شبستان: حناطه بشهر مكه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى كردند،و او نزد عبد المطلب آمد وپيغام ابرهه را رسانيد،عبد المطلب در جواب گفت:بخدا سوگندما سر جنگ با ابرهه را نداريم و نيروى مقاومت در برابر او نيز درما نيست،و اينجا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده‏فرمايد از ويرانى آن جلوگيرى خواهد كرد،وگرنه بخدا قسم ماقادر بدفع ابرهه نيستيم.

«حناطه‏»گفت:اكنون كه سر جنگ با ابرهه را نداريد پس برخيز تا بنزد او برويم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحركت كرده تا بلشگرگاه ابرهه رسيد،و پيش از اينكه او را پيش‏ابرهه ببرند«ذونفر»كه از جريان مطلع شده بود كسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصيت‏بزرگ عبد المطلب او را آگاه ساخت‏و بدو گفته شد:كه اين مرد پيشواى قريش و بزرگ اين سرزمين‏است،و او كسى است كه مردم اين سامان و وحوش بيابان رااطعام مى‏كند.

عبد المطلب-كه صرفنظر از شخصيت اجتماعى-مردى خوش‏سيما و با وقار بود همينكه وارد خيمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدوافتاد و آن وقار و هيبت را از او مشاهده كرد بسيار از او احترام‏كرد و او را در كنار خود نشانيد و شروع بسخن با او كرده پرسيد:

حاجتت چيست؟

عبد المطلب گفت:حاجت من آنست كه دستور دهى‏دويست‏شتر مرا كه بغارت برده‏اند بمن باز دهند!برهه گفت:

تماشاى سيماى نيكو و هيبت و وقار تو در نخستين ديدار مرامجذوب خود كرد ولى خواهش كوچك و مختصرى كه كردى‏از آن هيبت و وقار كاست!آيا در چنين موقعيت‏حساس وخطرناكى كه معبد تو و نياكانت در خطر ويرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبيله‏ات در معرض هتك و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مى‏گوئى؟!

عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبيت رب‏»!

من صاحب اين شترانم و كعبه نيز صاحبى دارد كه از آن‏نگاهدارى خواهد كرد!

ابرهه گفت:هيچ قدرتى امروز نمى‏تواند جلوى مرا از انهدام‏كعبه بگيرد!

عبد المطلب بدو گفت:اين تو و اين كعبه!

بدنبال اين گفتگو،ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را باوباز دهند و عبد المطلب نيز شتران خود را گرفته و بمكه آمد و چون‏وارد شهر شد بمردم شهر و قريش دستور داد از شهر خارج شوند وبكوهها و دره‏هاى اطراف مكه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهيان ابرهه محفوظ دارند.

آنگاه خود با چند تن از بزرگان قريش بكنار خانه كعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ريزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگريانش رادرخواست كرد و از جمله سخنانى كه بصورت نظم گفته اين دوبيت است:

يا رب لا ارجو لهم سواكا يا رب فامنع منهم حماكا ان عدو البيت من عاداكا امنعهم ان يخربوا قراكا

-پروردگارا در برابر ايشان جز تو اميدى ندارم پروردگاراحمايت و لطف خويش را از ايشان بازدار كه دشمن خانه همان‏كسى است كه با تو دشمنى دارد و تو نيز آنانرا از ويرانى‏خانه‏ات بازدار.

آنگاه خود و همراهان نيز بدنبال مردم مكه بيكى از كوههاى‏اطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببينند سرانجام ابرهه و خانه كعبه چه‏خواهد شد.

از آنسو چون روز ديگر شد ابرهه به سپاه مجهز خويش فرمان‏داد تا بشهر حمله كنند و كعبه را ويران سازند.

نخستين نشانه شكست ايشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخين نوشته‏اند،فيل مخصوص را مشاهده كردند كه‏از حركت ايستاد و به پيش نمى‏رود و هر چه خواستند او را به‏پيش برانند نتوانستند،و در اين خلال مشاهده كردند كه‏دسته‏هاى بيشمارى از پرندگان كه شبيه پرستو و چلچله بودند ازجانب دريا پيش مى‏آيند.

پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور كرده بود تا بوسيله‏سنگريزه‏هائى كه در منقار و چنگال داشتند-و هر كداميك ازآن سنگريزه‏ها باندازه نخود و يا كوچكتر از آن بود-ابرهه ولشگريانش را نابود كنند.

ماموران الهى بالاى سر سپاهيان ابرهه رسيدند و سنگريزه‏هارا رها كردند و بهر يك از آنان كه اصابت كرد هلاك شد وگوشت‏بدنش فرو ريخت،همهمه در لشگريان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع بفرار كرده و رو به هزيمت نهادند،و در اين گير ودار بيشترشان بخاك هلاك افتاده و يا در گودالهاى سر راه،وزير دست و پاى سپاهيان خود نابود گشتند.

خود ابرهه نيز از اين عذاب وحشتناك و خشم الهى در امان‏نماند و يكى از سنگريزه‏ها بسرش اصابت كرد،و چون وضع راچنان ديد به افراد اندكى كه سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى يمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنج‏بسيارى كه بيمن‏رسيد گوشت تنش بريخت و از شدت ضعف و بيحالى در نهايت‏بدبختى جان سپرد.

عبد المطلب كه آن منظره عجيب را مى‏نگريست و دانست‏كه خداى تعالى بمنظور حفظ خانه كعبه،آن پرندگان را فرستاده‏و نابودى ابرهه و سپاهيانش فرا رسيده است فرياد برآورد و مژده‏نابودى دشمنان كعبه را بمردم داد و بآنها گفت:

بشهر و ديار خود باز گرديد و غنيمت و اموالى كه از اينان‏بجاى مانده برگيريد،و مردم با خوشحالى و شوق بشهرباز گشتند. و گويند:در آنروز غنائم بسيارى نصيب اهل مكه شد،وقبيله خثعم كه از قبائل ديگر در چپاول‏گرى حريص‏تر بودند بيش‏از ديگران غنيمت‏بردند،و زر و سيم و اسب و شتر فراوانى‏بچنگ آوردند.

منبع :
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام