نقدی بر شعر "هالو" (محمدرضا عالی پیام)
ارسال شده توسط Reza-D در شنبه, ۱۳۹۵/۱۱/۳۰ - ۰۴:۱۴سلام به همه
چندی پیش محمدرضا عالی پیام (ملقب به هالو) ، درمورد ماجرای دو نوجوان ایرانی در سفر مکه شعری سرود. در این شعر می توان نکات مثبت هم پیدا کرد ، اما نه به فراوانیِ نکات منفی و یک سو نگری. جناب هالو در این شعر خوب و بد ، و درست و غلط را با سفسطه و مغلطه در هم آمیخته و متاسفانه حتی از توهین به آن دو نوجوان هم خودداری نکرده است. لذا به پیشنهاد یکی از اساتید ، نقدی بر شعر ایشان نوشتم که به حضورتان تقدیم میکنم. ضمناً لازم است اشاره کنم به دلیل حفظ شأن کلام ، بخشهایی از شعر هالو را ناقص درج میکنم
شعر هالو:
دوستی گفت ، حضرت هالو
در زمینی که وحی جاری شد
شد تجاوز به حرمت دو جوان
تو فرو بسته ای لب از لب خود؟
گفتم آخر بگو چه میدانی؟
از سیاست ، هنر ، ادب ، تاریخ
همه اینها به یکدگر وصلند
تو چرا مانده ای به دمبه و سیخ؟
اولاً قبل از آن تجاوز شد
زیر گوشَت درون کهریزک
تو کجا بودی و چه میکردی؟
نگزیـد آدمیتت را کـک؟!
دوم اینکه فقط دوتایش را
تو شنیدی و غیرتی گشتی
یک هزار و چهارصد سال است
همه مان مورد .................
سوم اینکه بگو که آن دو نفر
در دیار عرب چه میکردند؟
رفته بودند پول این ملت
خرج کرده دوباره برگردند؟
دیده است این همه فقیر و گدا؟
که در این شهرِ پُر بلا باشد؟
آن که هرگز نمی کند باور
که خدا توی قلبِ ما باشد
پول خود را .......................
توی جیب گشاد قوم عرب
خب عرب هم ....................
من چه گویم؟ دگر نگو چه عجب!
چهارم اینکه شعارتان چل سال
مرگ بر انگلیس و آمریکا
چند میلیون مهاجر از ایران
زندگی می کنند در آنجا؟
هیچ آیا شنیده ای حتی
یک نفر مورد تجاوز بود؟
در عوض سالیانه صد میلیارد
ریختی توی جیب آل سعود
پاسخ:
بِین هر جمله ای که می گفتی
مغلطه ، سفسطه ، فراوان بود
آن چنانی کز این همه ترکیب
آشِ عاشوره نیز حیران بود! (آش عاشوره = نوعی آش در کشور ترکیه)
گفته بودی کنون چه می دانید
از سیاست ، هنر ، ادب ، تاریخ
جمله ات را به روی دیوارت
پیش چشمان خود بزن با میخ
بعد از آن هر شانزده ساعت
یک نظر بر کــلام خود انداز
تا شفا گیری از جهالت خود
سوی حق راهِ نو بیابی باز
از سیاست اگر خبر بودت
پیش تو مثل روز روشن بود
که همان انگلیس و آمریکاست
این زمان حامیان آل سعود
یا اگر که تاریخ می خواندی
ناو وینسِنس آشنایت بود
آن دِویست و نود مسافر را
آریایـی! زِ یــاد بُردی زود؟!
گفته بودی خدا میان دل است
این خدای دلت چه مغرور است!
دسته بندیِ خلق طبق نژاد؟!
این عمل از خدا بسی دور است
گفته بودی که سالیان دراز
شد تجاوز به حرمت انسان
صحبت از کجا کرده ای؟ ویتنام؟!
یا عراق و هم از فغانستان؟!
شایدم صحبت از آپارتاید است؟!
یا که شاید ز سرخ صورت ها (سرخ پوستان)
هیـچ دانـــی معلــم تاریــخ!
می بریدند ، جمله عورت ها؟! (برای مقطوع النسل کردن سرخپوستان)
آن سیاست که در زمان نیاز
یک "ندا" را به بوق و کرنا کرد (ندا آقاسلطان)
شد تجاوز به آن دو ایرانی
آن حقوق بشر کجا شد ؛ مرد؟!
این حقوق بشر چرا یک بار
حق ایران به رسمیت نشناخت؟!
جای جنگ و نبـــرد با ظــالم
روی مظلوم ، اسب خود را تاخت!
یک هزار و چهارصد سال است
دین اسلام خار چشمان است
خار چشمی که طالب دنیاست
کل هَم و غَمش فقط نان است
خار چشمی که در پی دست است
دست هر کس که دانه می پاشد
بهـــر چشـم گــــدا نـدارد فـرق
دست یانکی ست یا عرب باشد! (یانکی = آمریکایی)
تربیت گشتگان این آئیـــن
در شنا ، هم مسیر ، با رودند
گر عرب هم ، کنون مقامی داشت
این جمـاعـت مــریـــد او بودنــد