[=&] سلام خدمت مشاور و دوستان عزیز[/]
[=&]راستش مشکلی که من دارم اینه که متاسفانه من از چند سال پیش مبتلا به چندین گناه بودم.و فکر ترکشون رو هم نداشتم.
[/]
[=&]اما از حدود 2 سال پیش که قسمت شد رفتم کربلا تصمیم به توبه گرفتم و برای جبران گناهان گذشته ام تصمیم گرفتم قرآن حفظ کنم ، حجابم رو بیشتر رعایت کنم،نماز اول وقت بخونم، دعا و نماز شب هر وقت تونستم بخونم و همین عوامل باعث شد تا مدتها من بتونم خودم رو حداقل از گناه هایی که مد نظرم بود حفظ کنم، فکر کنم تاثیر همین اعمال بود که باعث شده بود کم کم حس کنم از عبادت واقعا لذت می برم.
ولی در مدت همین 2 سال چند باری مجبور شدم و توی شرایطی قرار گرفتم که باز هم تکرار گناه کردم. و این تکرار توبه شکستن ها باعث شد دیگه خیلی کارایی که بالاتر گفتم با انگیزه زیاد انجام میدادم رو دیگه انجام ندم.[/]
[=&]تا این که تصمیم گرفتم با ازدواج کردن سعی کنم به خدا نزدیک بشم.از خدا خیلی خواستم همسری رو برام در نظر بگیره که منو توی این راه کمک کنه، دعام مستجاب شد.همسرم دقیقا همون فردی بود که مد نظرم بود.[/]
[=&]ازدواج کردم ولی باز هم فرقی به اوضاعم نکرده، هرچند همسرم خیلی منو تشویق میکنه و کمکم میکنه که دوباره کارهای قبلی رو انجام بدم ولی نسبت به همه چیز تنبل شدم.هرکاری هم انجام میدم اون لذتی که قبلا برام داشت رو نداره.[/]
[=&]این اواخر برامون حج دراومد توی قرعه کشی ، راستش من حتی فکر میکردم برای حج رفتن هم احساسی ندارم، ولی خدا میدونه چقدر توی این مدت با دیدن مکه و مدینه گریه کردم. و چقدر دعا کردم.
راستش همین گریه هام برای حج بود که الان منو یکم به خودم آورده.حس کردم هنوز هم تمایل زیادی دارم مثل اون مدت خوبم بشم.تمایل قلبی دارم ولی نمیدونم چیه که مانع میشه از این کار، که انگار اصلا نمیتونم.[/]
[=&]یه فکرایی هست که اذیتم میکنه:
[/]1) [=&]این که من با این که توبه کردم ولی حس میکنم هربار توی شرایط انجام گناه قرار گرفتم توبه م رو شکستم!و اصلا توبه من قبول نشده. خیلی از گناه هام پشیمونم ، هرچند بعد از ازدواج دیگه تکرارشون نکردم ولی فکر گذشته آزارم میده،نمیدونم توبه م قبول شده یا نه،نمیدونم چیکار کنم که قبول بشه.[/]
2) [=&]همین فکر بالایی باعث شده من هرچی نذر میکنم هرچی ختم برمیدارم هرچی ذکر میگم همه و همه درجهت برآورده شدن دعام در رابطه با بخشش گناه هام باشه و با این که هربار تصمیم میگیرم برای مشکلات دیگه ختم بگیرم باز هم لحظه آخر دلم راضی نمیشه، یعنی با خودم میگم من که آدم گناهکاری هستم فعلا باید فکر مشکل اصلی خودم باشم.[/]
3) [=&]من برای ازدواج و حج خیلی طولانی مدت دعا نکردم، و شکر خدا و هزاران مرتبه شکر خدا زود به حاجتم رسیدم، حس میکنم خدا زود حاجت منو میده که دیگه نرم به درگاهش. این که میگن هرکه در این جام مقربتر است جام بلا بیشترش می دهند. نه که بلا بخوام از خدا! همیشه هم دعا میکنم که خدا نعمتهاشو ازم نگیره!خدا منو توی آزمایش سخت نزاره که از پسش بر نیام. ولی این فکر که میگن هرکی پیش خدا خوب باشه حاجتش رو دیرتر میده یک لحظه از سرم اصلا بیرون نمیاد.(الان خجالت میکشم این جملات رو میگم، حالا میگید عجب بنده ایه هیچ چی راضیش نمیکنه ولی به خدا من اصلا منظورم ناشکری و کفران نعمت نیست، اتفاقا همیشه این فکر توی ذهنم هست که من هرچی خدارو شکر کنم باز نمیتونم جبران کنم.همیشه میترسم خدا چیزایی که بهم داده رو ازم بگیره و همیشه دعا میکنم این اتفاق نیفته.) [/]
4) [=&]مسخره هست اینو بگم ولی این اواخر حس میکردم خدا نعوذ بالله ازم رو برگردونده و اصلا باورم نمیشد برامون حج در بیاد، برای همینم چندین و چند بار توی ذهنم این تصور پیش اومده که همه ش شانسی بوده و بعد استغفار می کنم که شانس هم دست خداست! ولی درونم یه جور احساس دوگانگی پیدا کردم نسبت به این قضیه.[/]