عشق بعد از ازدواج+بی توجهی به همسر+انصاف+شوهرداری

از کجا بدونم چقدر دوستم داره و چطور محبتش رو بیشتر کنم؟

انجمن: 

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:



دختری هستم که چندماهه عقد بستم. همسرم از لحاظ شخصیت مذهبی و اخلاقی خداروشکر دقیقاً همونه که میخوام اما از جهات دیگه...
ببینین من دختر فعالی بودم آزاد در روابط بین دوستان و با چندتا از دوستام رفت و آمد خانوادگی داشتیم اما همسرم متاسفانه خیلی روابط اجتماعی محدودی دارن و این و دلایل دیگه باعث شده ایشون خیلی از تجربیاتی که من از ارتباطاتم با دیگران کسب کردم رو نداشته باشن. این مقدمه رو گفتم تا بگم خودم میدونم خیلی از اشتباهات همسرم مغفوره و منم چشم می پوشم ازش ولی...
همسرم از همون روزای اول یه اخلاق خاصی داشت. تازه اوایل بهتر بود اما الان که هنوز شش ماه نشده از عقدمون میگذره اصلاً خیلی شدت گرفته بی توجهیاش.
اولاش میگفت من زیاد از پیام دادن خوشم نمیاد خب ما تو دوشهر مجاوریم و همشهری نیستیم و نه من رانندگیم خوبه نه ایشون وسیله دارن اینه که خیلی کم همو میبینیم. کلاً هفته ای یه بار که اونام گاهی وقتا کلاً به مهمون بازی میگذره(برای ماه های اول حرفی نبود اما الان بعد چندماه هنوز همون رویه داره اذیتم میکنه خصوصاً با رفتارای دیگه اش). بعد خب ایشون که از پیام دادن خوشش نمیاد. تلفن هم که میگه اصلاً شرایطش رو نداره بزنه و خوششم نمیاد(رفتارش انگار طوریه که مثلاً من همسر پنهانیشم و این فکر مث خوره مخمو میخوره). خب این یعنی چی؟
اگه واقعاً نامزدشو دوس داره یعنی نباید یه کم بیشتر براش وقت بذاره؟ مگه این همه روایت نداریم که باید برای همسر وقت گذاشت؟
کلاً به طور معمول روزی پنج دقیقه به زور برام وقت میذاره با اینکه کارشم تا ساعت دو بعد ازظهره. یعنی هرروز از ساعت دو تا 11 شب فقط 5دقیقه اش به زور حق منه؟

این از این طرف قضیه.
بعد وقتایی هم میاد خونمون حرف از تردید داشتن میزنه و حواله میده به ماه های آینده که بعدها برات درددل میکنم الان مشکلم چیه. و همش تاکیدش رو اینه که اونجور که میخواستم نشد. یه دفعه به زور ازش حرف کشیدم و حدس زدم از نظر ظاهر و هیکل و اینها هم خیلی گویا مورد پسندش نیستم.

من به دلایلی که نمیتونم بگم دچار اضافه وزن زیادی شدم یعنی شوک اضافه وزن یه جورایی. همسرم بشدت لاغره و همیشه سر پرخوری من و هله هوله خوردنم گیر میده.
و قدم حدود 12-13سانت ازش کوتاه تره (اون کسی همقد خودش رو ترجیه میداده)و پوستمم به همون دلیل بالا، خراب شده و خیلی جوش میزنم کلاً استرس هام هم مزید بر علت شده که بیشتر جوش بزنم.

و از هر نظر دیگه فکرش رو میکنم دارم مراعاتش رو میکنم اما اون اصلاً نمیبینه. بلکه برعکسشو همیشه به شوخی و جدی میگه.
میگه اصلاً امن نیستی برام هی میپرسی کجایی و چه میکنی. اصلاً پس انداز نداری و همه اش خرج میکنی! روحیاتت خیلی ضعیفه و...
تو این چندماه بااینکه مخارجم شاید بیشتر از500تومن شده(من به غیر از قبوض چهارگانه، اجاره خونه و خوراک، بقیه مخارجم با خودمه دوسه سالی هس که اینطوره. البته بابام حرفی نداره اما چون سنم بالا رفته ترجیح دادم کمکش باشم) و تقریباً کلی از حقوقمو برای جهاز و این مخارجم دادم شاید به زور ازش 100تومن هم گرفته باشم.
یه بار حرفش رو زدم که ازش بیشتر بگیرم همچین سرد برخورد کرد که شخصیتم له شد.

یا از نظر دلداری دادن وقتایی که خیلی به خودش می پیچه و احساس گناه میکنه خیلی سعی میکنم آرومش کنم اما بیشتر حس میکنم دارخ فکر بد راجع بهم میکنه سکوت های معناداری میکنه.

یه بار سعی کردم اعتراضمو ملایم بهش بگم اما نشد اینقد داشت بد میشد که کلاً نتونستم خیلی رو اعتراض هام مانور بدم و بحثو جمع کردم عوضش تو خونمون که درجریان مشکلاتمون اوایل بودن بلند بلند جار زدم که همه چی حل شد مبادا کسی فکر بد راجع بهش بکنه.
الانم دیگه هیچکسی خبر نداره از مسایلمون و همه فک میکنن رابطمون در اوج محبته.
وقتایی که خسته اس یا شرایطشو نداره اصلاً اصرار ندارم باهم حرف بزنیم و...

یا شب اول عقد و روز اولی که اومد خیلی دهنش بو میداد اما اصلاً به روش نیاوردم اما در شرایط مشابه من حتی با دهن مسواک زده رفتم پیشش یه ایرادی گرفت!
بار اول و دوم دست خالی اومد خونمون و من جمعش کردم قضیه رو نخواستم خونوادم بهشون بربخوره چون خیلی حساسن به این مسائل.

از نظر رابطه هم بخاطر حیای وحشتناکش تقریباً خیلی راضی نیستم اما همیشه وانمود میکنم همه چی خوبه تا یه وقت فک نکنه بی حیام. ما بشدت احساس میکنم اختلاف مزاج داریم. و میترسم اصلاً نیاد باهم بریم مشاوره.

خدایی اصلاً دوس ندارم ناشکری کنم اما دارم فک میکنم اگه قراره این رفتاراش اونو به سمت جدایی ببره بهتره من پیشقدم بشم و تموم کنمش. حداقل زودتر این دغدغه ها تموم بشه.
اما از طرفی تا فک میکنم از هم جدابشیم ذهنم و قلبم منفجر میشه.
من واقعاً دوسش دارم براش وقت میذارم بی منت تاحالا هرکاری داشته و تونستم براش انجام دادم.
اما من یه کار ازش میخوام خیلی کوچیک اصلاً اهمیت نمیده و فراموش میکنه و...

کلاً به سرم زده یه چک لیست آماده کنم تمام نکات منفی که در من باعث شده محبتش به من از بین بره بذارم جلوش ببینم واقعاً دلیل بی توجهیاش چیه؟
ببینم اصلاٌ میتونم اصلاح کنم یا نه؟


در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: