عشق در زندگی

فکر می کردم عاشقیم!

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام
از زمانی که خودم و شناختم تصمیم داشتم با یه عشق اسطوره ای ازدواج کنم
کسی که از ندیدنش تب کنم
مثل لیلی مثل مجنون مثل شیرین مثل فرهاد
اما نبود
فصل این جور عشقا خیلی وقته که سر اومده
با خودم گفتم فدای سرت همین که عشقی این وسط باشه کافیه
حالا اسطوره ای هم نبود نبود ..خیلی مهم نیست
عاشق شدم .در همون یک نگاهی که همه میگن
دیوانه وار
عاشق خندیدنش .لحن حرف زدنش .لباس پوشیدنش .حتی کم حرف بودنش
ما به هم رسیدیم
چهار ساله که رسیدیم
حالا که نه ..دقیقا ده ماه بعد عقد متوجه شدم ما هیچ وقت عاشق نبودیم
تب تند خیلی زود عرق میکنه
اون از پر حرف بودن من ناراحت شد و من از سکوت همیشگیش
اون از خنده های همیشگی من ناراحت شد و من از اون اخم های همیشگیش
اون از لباس پوشیدن من ناراحت شد و من از اون لباسای ساده ی همیشگیش
ولی بازم مهم نبود
اگه عاشق نبودیم ولی همدیگه رو با همه ی تفاوت هامون دوست داشتیم
به امید اینکه همدیگه رو دوست داریم بچه دار شدیم و حالا
فهمیدم اسم این دوست داشتن فقط عادته
عادت
زندگی یه نواخت شده
اون سر کار میره و من ظرف میشورم اون مثل همه ی مردهای دیگه با خستگی به خونه میاد و چای طلب میکنه و من رخت میشورم اون مثل مردای دیگه هر موقع که نیاز داره ابراز علاقه میکنه و من مثل همه ی زن ها ی دیگه بچه داری میکنم
همون چیزی که ازش متنفر بودم زندگی بدون عشق از سر عادت
حالا دفتر زندگیم و با خودم مرور میکنم و میگم ما هیچ وقت عاشق نبودیم

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید