عشق مجازی

شکست در عشق مجازی

سلام

من نزدیک ۲۷ سالمه و متاسفانه درگیر عشقی از نوع مجازی شدم که منجر به افسردگی من داره میشه. پسر منطقی بودم و قصد دارم از ابتدا جریان رو توضیح بدم، شاید برای شما خنده دار به نظر برسه ولی هر چیزی ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و هیچکس از لغزش مصون نیست.
من در یک سایتی عضو بودم که مطالب متنوعی از علمی، سینمایی، ادبیات و... توی اون فروم بود، چند ماه اول من عادی فعالیت میکردم تا اینکه یه دختری بیشتر به فعالیت من حساسیت نشون می‌داد(البته این حساسیت بیشتر به برونگرا بودن و کنجکاو بودنش برمیگشت، الان که دارم نگاه میکنم، بدون قصد خاصی). خلاصه علایق و مطالبی که من داشتم کمابیش باعث شد که ما شروع به صحبت کنیم، ابتدا در مورد مسایل عادی حرف می‌زدیم و منم همیشه حریمی برای خودم و اون داشتم، صحبتهای ما در طول روزهای بعدی بیشتر شد و بیشتر اون پیگیر بود و در ابتدا از نظر من دختر سطحی به نظر می‌رسید و من خیلی بهش توجه نداشتم و فکر من در مورد اون با خروج از سایت تموم می‌شد. به نظر میومد بیشتر دوست داشت منو بشناسه و بیشتر حرفامون طولانی تر بشه و تا اینکه بالاخره بهم گفت تلگرام داری که تلگراممو بهش دادم و اون قیافه منو اینها و دید. حرفامون به تلگرام کشید و طبیعتاً بیشتر حرف می‌زدیم و اونم عکسشو به من نشون داد، چهره دلنشینی داشت، ولی روابطمون خیلی عمیق تر نشد تا اینکه اون شماره تلفن خودشو بهم داد و شروع به حرف زدن کردیم، از اخلاقای هم می‌گفتیم و نوع نگاه هم به زندگی و ...
همیشه در مورد غیرت و اینها از من می‌پرسید و خوشش می‌آمد که من پسر غیرتی هستم( با توجه به اینکه در خانواده ای که خیلی اهمیت داشته باشه این چیزا بزرگ نشده بود و تعجب می‌کرد پسری از نسل اون به این چیزا اهمیت بده). خلاصه صحبتهای تلفنیمون خیلی زیاد شده بود، هر شب حرف میزدیم، در این بین، قسمت اول داستان ما اون بیشتر به ادامه رابطه مایل بود و یادمه روزی رو که به من گفت بیا ارتباطمون رو قطع کنیم من ته دلم خوشحال شدم و موافقت کردم ولی اون توجه بیشتر می‌خواست و منم اینو می‌دونستم و بهش گفتم باشه قطع ارتباط کنیم و اون سریع جا زد و شروع به پیام دادن کرد...
ما هر روز بیشتر از قبل با هم حرف می‌زدیم تا اینکه مادرم از تلفنی صحبت کردنهای پیاپی من توی شب شک کرد و من اونجا بهش گفتم بهتر تلفنی صحبت نکنیم و ارتباط تلفنی ما خیلی کمتر شد.
قسمت دوم ماجرا این بود که من کم کم بهش علاقه م بیشتر شد و این به این خاطر بود که من یه سریال عاشقانه از تلویزیون می دیدم که داستان عشقشون خیلی جالب بود و دختر نقش اول داستان شباهت اخلاقی و قیافه ای به این دوست من داشت(می‌دونم کاملا عجیبه و باورش سخته، اما اتفاق افتاد) چیزی درون من در حال اتفاق بود که من داشتم همزاد پنداری میکردم با این سریال و به صورت عجیبی کم کم دچار دلتنگی میشدم، و از یه جایی به بعد این من بودم که بیشتر بی قرار بودم و من بودم که بیشتر قربون صدقه ی اون میرفتم، من بودم که دلتنگ میشدم، و از اینکه دیر جواب منو می‌داد بیشتر دلگیر میشدم، خلاصه این حساسیت‌ها باعث قهر و آشتی های زیادی بین ما شد و اعصاب خوردی تا اینکه رابطه کمرنگ‌تر شد و دو هفته پیش گفت که من مایل به ادامه این ارتباط نیستم ...
در صورتی که من خیلی دوستش داشتم، بعد از اون اتفاق مریض شدم، غذا نمیخورم، بعض می‌کنم و اشک می‌ریزم...
روزها کسی نیست و هجوم افکار منو دیونه میکنه، در صورتی که اون منطقی کنار اومده با این قضیه.

من گریه می‌کنم و از ته دلم از خدا می‌خوام یاد این دختر رو از من دور کنه، صدامو نمیشنوه،
افسرده شدم...

هر روز اون سایت رو چک میکنم، اگه ببینم با پسر دیگه ای حرف میزنه خیلی دپرس میشم

کلافه م و داغون

خودم به صورت منطقی می‌دونم که این رابطه ما آخر و عاقبت نداشت و نداره، ولی حال روحی من خیلی بده، کارم شده بعض کردن و گریه کردن

بابا درسته من انسان گناهکاری هستم ولی رسم بزرگواری این نیست که خدا منو رها کنه، آرامش از دلم رفته و اون کاری نمی‌کنه، روزی هزار بار خودمو لعنت می‌فرستم که چرا این رابطه رو شروع کردم.

این رابطه رو تموم کنم یا ادامه بدم تا نا کجا؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:

نقل قول:

+ عجب دختر شایسته ای هستی، بیا پی وی.
- نه من رل نمیزنم
+ بیا دیگه نمیدونی بعد از دیدن عکست قلبم به چه تاپ تاپی افتاده
- ای شیطون باشه میام اما نه الان.
+ باشه ولی اینو یادت باشه منتظرتم.

شاید شروعش به این شکل بود، اما ادامه اش با من نبود.

گذشت و گذشت وقتی که فراموشش کردم اومد سراغم:

- سلام بالاخره اومدم پیشت بگو چقد دلت برام تنگ شده ؟
+ به جا نمیارم !
- منتظرم بودی خودت گفتی بیام پی ویت
+ آهان اومدی ؟ چرا اینقد دیر ؟
- آخه درس داشتم، کنکور دارم امسال واسه همون نیومدم.
+ خوش اومدی دخترک، بیا تا روزهامون رو با هم بسازیم.

میگذره و میگذره روز به روز بیشتر به هم پی ام میدیم. اون بیشتر وابسته من میشه و من هم بیشتر دلبری میکنم.
یه جاهایی به خودم میام چرا ؟ من که حوصله این کارا رو ندارم ! من که خودم رو مدیریت کردم ! من که به خیلی از دخترا نه گفتم !
چرا این یکی رو نمیتونم پس بزنم ؟

به هر طریق و شیوه ای که به ذهنم رسید تلاش کردم از من متنفر بشه ولی نشد.

بهش گفتم رابطه جنسی، گفت چشم
بهش گفتم باید خونه خودتون بیام، گفت چشم
بهش گفتم من خشنم، گفت من ابزار زیر دستتم؛ هر کاری که دلت میخواد با من بکن
بهش گفتم من فقط تو رو واسه رابطه جنسی میخوام، گفت باشه تو فقط باش.
بهش گفتم من رابطه 3 نفره میخوام، گفت چشم دوستم رو راضی میکنم بیاد تا لحظه های قشنگ تری رو برات رقم بزنیم.
بهش گفتم من بعد از رابطه جنسی ولت میکنم و فراموشت میکنم، گفت بازم ایرادی نداره.

زیاد بهش بی محلی کردم، زیاد بهش گفتم فراموشم کنه، زیاد بهش گفتم من تو رو دوست ندارم ولی نشد که بشه.
توی این مدت نه چندان طولانی نذاشتم رابطه ای برقرار بشه، ولی شاید دیگه نتونم.
آره منم آدمم. چقدر یک نفر رو تخریب کنم ؟
آره دوستم داره ولی من دوستش ندارم، من هیچ حسی بهش ندارم، فقط یک شوخی بود که اینجوری بزرگ شد.

دلمم نمیخواد عوضی قصه باشم، هر چند میدونم عوضی بودن بهتر از حیوون بودنه.

شنبه باهاش قرار دارم، 48 ساعت دیگه، گفت در اختیارتم.

ولی من نمیتونم. اعتقادات که نه، ارزشها که نه، اما جواب وجدانم رو چی بدم ؟
میدونم فقط یکی دو ساعت اولی که باهاش تنها بشم سخت باشه و بعدش برام عادی میشه. ولی دوست ندارم برام عادی بشه.
دوست دارم همچنان برام یک تابو بمونه.
دوست دارم واسه اونی باشم که دوستش دارم.

کنکور داره و زندگیش به این امتحان گره خورده، ولش کنم ضربه میخوره و شاید اتفاقای بدتری رقم بخوره. با شرایطم کنار اومده، حتی اگر ازش پول هم بخوام فک نمیکنم دریغ کنه.

ادامه بدم ؟ خودم که مایل نیستم.
تمومش کنم ؟ چطور ؟ بلاک کردن و بی توجهی بهش اصلا راه عاقلانه ای نیست ! راه دیگه ای پیشنهاد بدید.

من اومدم اینجا که به یک راه منطقی برسم نه راه هایی که خودم بلدم.

پس کمک کنید که در آینده شرمنده گذشته خودم نباشم.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

عشق از روی ترحم!

سلام
من تا کنون شیفته ی هر کس شدم در اصل از ترحم شروع شده.
یعنی احساس می کنم که او نیازی دارد و من باید نیازش را برطرف کنم.

به این ترتیب ترحم و دلسوختگی را با عشق عوضی گرفتم.

حدس میزنم بخاطر این که مدتها در خانه ی ما نا آرامی هایی وجود داشت و من پیوسته نسبت به یکی از اعضای خانواده احساس ترحم میکردم...اما چون نمی توانستم به آن کمک کنم،برای همین در بزرگسالی هم وقتی دختری را میبینم که گریه می کند احساس دلسوختگی بهم دست میده و باید به او ترحم کنم، و نمی توانم بی تفاوت بمانم

من چه کنم؟

آیا در دین اسلام عاشق شدن حرام است؟

باسلام آیا در دین اسلام عاشق شدن حرام است؟

من با دختری دوستم و اون منو به خدا نزدیک میکنه

آیا عشق مجازی مقدمه وزمینه ساز عشق حقیقی است؟