[="Indigo"]سلام ...
نمیدونم برا شماها هم پیش اومده یا نه ... اما گاهی وقتها خدا رو حقیقتا نزدیک تر از رگ گردن حس میکنی و با چشم دل میبینیش ...
سوای براهین اثبات خدا ... یه اتفاقایی میفته برات که خیلی راحت حضور و وجود خدا یه مهر تایید میشه تو زندگیت ...
**
چند وقتی بود شاید نزدیک دوهفته که بعد نماز صبح که میخوابیدم .... هر خوابی که خودم میخواستم میدیدم ..
با خودم میگفتم : مثلا کاش فلان خواب و ببینم و همون خواب و هم میدیدم ...
یعنی اولین دفعه که بعد نماز صبح داشتم میخوابیدم تو فکر و خیال بودم که با خودم گفتم :خدا دوست دارم اسمتو تو ابرا ببینم ... آخرم ندیدم ها:Ghamgin:
دقیقا همون موقع که خوابیدم ... خواب دیدم رو زمینم و وقتی تو اسمون و نگاه میکنم ... نوشته میشه : اشهد ان محمد رسول الله ...
گذشت تا شب بعدش ...
یاد خواب شب قبل افتادم و بعد نماز صبح با وضو هم بودم ... گفتم خدا اسم امام حسینم دوس دارم ببینم ... ( یعنی تا اینجا فک میکردم خواب شب قبل اتفاقیه ) اما درست همون روزم وقتی خوابیدم ... یه تیکه ابر به شکل نوشته حسین میدیدم که بالا سرم داره حرکت میکنه ...
حقیقت صبحش که بیدار شدم : یه مقدار جو منو گرفت که دچار ویژگی های خاص شدم :khaneh:
درست شاید یک هفته یا ده روز بعدش پدر شوهرم مریض شد ( منم تو این مدت دیگه هیچ نیتی نداشتم قبل خواب )
ولی همون شبی که مریض شد ... بازم بعد نماز صبح بود ... با وضو خوابیدم و تو دلم گفتم : خدا میدونم خواب بعد نماز صبح خیلی تایید شده نیست ... ولی یه جوری بهم بگو ... آخرش خوب میشه یا نه ؟ ( اگه خوابی دیدم ... اون خواب از طرف تو یه قوله برام ها )
وقتی خوابیدم ... خواب دیدم مرخص شده و اومده خونه : تو خواب بهم میگفت ... اینقدر گریه نکن حالم خوبه ...
****
گذشت تا چند هفته بعد که خالم رفت بیمارستان و معاینه اش کرد و گفت ... حاالش اصلا خوب نیست ... ممکنه هوشیاریش بیاد پایین و مرگ مغزی شه ... ممکنه هم هیچوقت از تو کما نیاد بیرون ... درسته امید خوبه اما سعی کن واقعیت رو هم در نظر بگیری ...
این جمله ها یه تبر بود به همه امیدم ... اینقدر از نظر روحی بهم ریختم که قران گرفتم تو دستم گفتم :
خدا کجایی ... من بی ارزش .. این همه ادم که دارن دعا میکنن بی ارزش ... این قرانتم ارزش نداره برات ... چند بار واسطه اش کردم ...
خیلی اوضام خراب بود ....یه بسم الله گفتم و قران و باز کردم ...
اولین آیه ای که اومد این بود ( از رحمت من خدا نا امید نشوید که جز کافران کسی از رحمت خدا ناامید نیست ) ( سوره ی یوسف )
**
دوباره گذشت ( این دیگه قسمت آخره ... الان تموم میشه پر چونگی هام :ok:)
یه مقدار هوشیاری پدر شوهرم اومد بالاتر و بعدم اوردنش تو خونه ... همچنان تو کمای سبک بود ...
همون شبی که اوردنش هم دوباره نیت کردم خواب ببینم خوب میشه یا نه ....
بازم درست همون شب خواب دیدم که داره میره مسجد ... تو خواب از مادر شوهرم پرسیدم بابا خوب شد ؟ میگه آره گوسفندی که براش سر بریدیم به نیت این بود که خوب شه دیگه ...
**
صبح اون روز که بیدار شده بودم ... دیگه مطمئن بودم که اگر چه دیر ولی بالاخره یه روز خوب میشه ...
والا چه دلیلی داشت هرشبی که نیت کردم همون خوابی که خواستم و دیدم ... ؟؟؟ حالش روز به روز بهتر میشد ... دکترا هم تعجب کرده بودن .. هوشیاریش خیلی اومده بود بالا ...
تا این که یه روز دوباره تو خونه یه سکته میزنه و تموم میکنه ... :Ghamgin:
نمیدونم ... اینقدر تو پرم خورد که هنوزم که هنوزه جرات نمیکنم نیت کنم و بخوابم ...
اون همه اطمینانم یهو رفت هوا ...
این خوابا تلقین و جذب و اینجور چیزا به حساب میاد ؟
یا میتونم روشون حساب کنم ...
ته دلم میدونم اگه بازم نیت کنم و بخوابم ... همون خوابی که میخوام و میبینیم ...
اما دیگه فک میکنم تلقین باشه و ارزشی نداشته باشه ...
ولی یه چیزی هم هست .... خیلیا نمیتونن با تلقین و این چیزا .. خوابی و که میخوان ببینن ...
اما من همیشه همونطور بوده که خواستم ... هیچ وقت نشده که نیت کنم و اون خواب و نبینم ...
تلقین تا این حد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟[/]