نوجوانی شهدا

ஐ دوران طلایی ஐ « خاطرات دوران نوجوانی شهدا»

بسم الله الرحمن الرحیم
دوران طلایی شهدا

این دوره نوجوانی برای مطالعه کردن و یادگرفتن دوره خیلی خوبی است
واقعا یک دوره طلایی است

امام خامنه ای (حفظه الله تعالی)


نوجوانی شهید ابراهیم امیر عباسی

مادر بهش گفت:ابراهیم ، سرما اذیتت نمی کنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.
دلم نیامد، همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت بدون کلاه بود!
گفتم کلاهت کو؟
گفت : اگه بگم دعوام نمی کنی؟
گفتم: نه مادر ، مگه چی کارش کردی؟
گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد امروز سرماخورده بود، دیدم کلاه برای اون واجب تره

(ساکنان ملک اعظم،منزل امیرعباسی،ص5)

شهید مهرداد عزیزاللهی ،‌ كوچكترین ژنرال جهان

سرویس دفاع مقدس «تابناك» ـ دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد.

تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثه‌ای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد.

شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال 1364، درعملیات کربلای 4 در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.


به گزارش خبرنگار «تابناك»، خانواده «عزیز اللهی» 6 پسر داشته که 4 نفر از آنها در جبهه‌ها حاضر بوده‌اند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیده‌اند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی می‌باشد. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز بوده است.

سركار خانم «عذرا منتظری» مادر نوجوان شهید «مهرداد عزیز اللهی» می‌گوید:
1
در راهپیمایی‌های دوران انقلاب به طور مرتب شرکت می‌کرد. وقتی مجسمه شاه را از میدان انقلاب اصفهان پایین کشیدند. تا چهارراه تختی سر شاه را غلطانده بود.
2
مهرداد در اوایل انقلاب 10-12 سال سن داشت. یكروز كه برای اولین انتخاب رییس جمهوری می‌خواستیم به پای صندوق رای برویم، به ما گفت: «به چه کسی رای می‌دهید؟»
گفتیم: «بنی صدر!»
گفت: «اشتباه می‌کنید! روزی خواهد آمد که بنی صدر آرایش کرده و با چادر از مرز بیرون می‌رود.»
خدا شاهد است انگار همین دیروز بود این جمله را گفت. همیشه با بنی صدر مخالف بود و با آن سن کم بصیرت زیادی داشت.

3
یكروز آمدند و گفتند: «مهرداد می‌خواهد به جبهه برود»
من گفتم: «سنش کم است کاری از او بر نمی‌آید.» بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم: «حالا كه آموزش دیده مسئله‌ای نیست.»... و به جبهه رفت.

4
مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. یک بار یک مین گوجه‌ای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود!

5
برخلاف آنچه برخی می‌پندارند، مهرداد 6 سال در جبهه‌ها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در كار غواصی هم ماهر بوده است.

6
آن فیلم مصاحبه معروف مهرداد، مال اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را می‌بینند و بازوی او را بوسه می‌زنند و او هم دست امام را می‌بوسد.
مهرداد به امام می‌گوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا می‌خوانند و به او می‌دهند.
خیلی‌ها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند...»
عکس‌های این دیدار را عده‌ای که برای مصاحبه آمده بودند، بردند و نیاوردند!!

7
نبوغ و استعداد فوف العاده‌ای داشته است به گونه‌ای که از دفتر امام نامه‌هایی فرستاده و توصیه می‌شود که به خاطر «مغز» خوبی که دارد به جبهه نرود!
مهرداد در بهترین هنرستان اصفهان در رشته برق تحصیل می‌کرد و در کنار حضور در جبهه از درس و بحث خود غافل نبوده است.


8
در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می‌شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی‌آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده آوردند. اما او مهرداد نبود من قبول نکردم و می‌گفتم: مهرداد مفقودالاثر است. در جریان خوابی مهرداد به من گفت: «من در این قبر نیستم.»


رهبر سیزده ساله ... ıllıllı شهید محمد حسین فهمیده ıllıllı

انجمن: 

نوجواني جبهه ها را درك كرد


بازي پس كوچه ها را ترك كرد

رفت تا خط مقدم تا خدا
رفت تا معنا كند آيينه را

صورتش را با چفيه بسته بود
عزم او انگيزه اي پيوسته بود

مادر پيرش پر از دلواپسي
پشت پايش نور مي ريزد بسي

«دست حق پشت و پناهت اي پسر
دين و ايمان تكيه گاهت اي پسر»

آن بسيجي نبض فردا را گرفت
نبض فردايي فريبا را گرفت

رفت تا در جبهه ها زيبا شود
نيمه گم گشته اش پيدا شود

خاك ايران را حمايت مي نمود
خونفشاني را روايت مي نمود

«تكه اي از آسمان مال من است
راه پرواز من از اين روزن است»

جبهه درها را به رويش باز كرد
او خودش را تا خدا آغاز كرد

بوي باروت و مسلسل، بوي خون
جانفشاني هاي پي در پي، جنون

واحد پول جنون پروانگي است
شعله هاي آتش و ديوانگي است

يورش دشمن، شقايقهاي سرخ
عشق تا اوج دقايقهاي سرخ

تانكها ناگاه پيدا مي شوند
بي خدا يي ها هويدا مي شوند

نوجوان اما پر از دلدادگي است
او پر از انگيزه آزادگي است

داخل دستان او نارنجكي است
واي! اين با زندگي بيگانه كيست؟

او كه اين سان مست و بي پروا شده
او كه اين سان عاشق و شيدا شده

سنگر خود را رها كرد و پريد
پرده هاي خواب و رويا را دريد

تانك دشمن ناگهان آتش گرفت
نقشه گردنكشان آتش گرفت

يك كبوتر از ميان شعله ها
آسمان – پرواز آبي تا خدا

رضا حداديان