با نام و یاد دوست
سلام
یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که امکان طرح سوال با آیدی خودشان نبود
لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:
عرض سلام وخسته نباشید
من از13سالگی دچارخودارضایی شده والان 23سال دارم. ازکودکی شرایط زندگی خوبی نداشته ام. مادرم یک شخص روانی افسرده بود که مشکلات زندگی بهش فشارآورده بودو مرابه شدت تحقیرمی کرد.پدرم همیشه یک حالت خسته وافسرده داشت. مثل آدم های کتک خورده می ماند.همیشه من را باکودکی های خودش مقایسه می کردوتحقیرم می کند. به واسطه ازدواج نکردن تحت فشار هستم ولی به خاطردلایل دیگری خیلی بیشترتحت فشار هستم. به خاطر به جواب نرسیدن به این سوال بسیارتحت فشارم.
این سوال که خدا کجاست وقتی که یک کودک 13ساله دست به خودارضایی می زند. من ازکودکی واز3یا4سالگی ازخودم متنفربودم. چون فکرمی کردم یک آدم لجن پست فطرتم. به خاطر القائات پدرومادرم. همیشه ازخودم بدم می آمد.یک باردرکودکی دست به خودکشی زدم. همیشه درگوشه اتاقی کزمی کردم وگریه می کردم ومادروپدرم که ازبس درگیراین زندگی کوفتی بودند هیچ وقت فرصت فکربه این کودکش نداشت وهیچ وقت نفهمید بچه اش چه می گذرد. از پدرومادرم به شدت بدم می آید. سوال اصلی من این است که مگریک کودک 13ساله خداندارد. پدردرستی ندارد.مادردرستی ندارد.خدایش کجا نشسته است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چراباید بچه 13ساله ای که ازافسردگی رنج می برد به این دام بیفتد؟چرامن باید افسرده باشم ازابتدای کودکی؟ هرکار کردم ازاین دام نتوانستم رهایی پیداکنم. چراخیلی ازدوستان من هیچ وقت توی زندگیشان این راتجربه نکرده اند؟چرا دوستان من خیلی هاشون توی سن 20سالگی ازدواج کرده اند ولی من نمی توانم چون هیچ کاری ندارم. بازمی گویم پدرومادرراکار ندارم خداکجاست؟خدای من کجاست؟ چراخدابندگانش راخلق کرده وولشان کرده؟خدا واقعا مرا ول کرده است؟ تصمیم دارم نماز خواندن را ترک کنم زیرا خدایی راکه هیچ به فکر نابودشدن من نیست راقابل پرستش نمی دانم.خدایی که یک گوشه نشسته به حال من به به لجن کشیده شدن من نگاه می کند وهیچ کاربرای من نمی کند ارزش ندارد.خداباید قابل تکیه کردن باشد.خدای من مرا ول کرده.خدامرا ول کرده.خدامرا رها کرده.خدا به روی هیچ کافری نیاره که احساس کنه ول شده. ازکودکی ام هیچکس رونداشتم. هیچکس منودوست نداشت.باهیچ کس ارتباط عاطفی خوبی برقرار نمی کردم. سوال من این است که چرا خدامرا رها کرده؟ خسته شدم. ازاون خدا بدم می آید نه به خاطر مشکلاتم بلکه به خاطر این که منوول کرده. چندوقت پیش یک چیزی دریکی ازسخنرانی ها شنیدم که واقعا زندگی مرا تلخ ترکرد.دراواخرعمرآیت الله بروجردی شخصی خدمت ایشان می رود ومن این تکه رایاد دارم که ایشان به اون شخص فرمودند:من تا این سن که رسیده ام هیچ وقت نشده که خدا مرا درکاری وابگذارد وهیچ وقت نشده محتاج بنده خود مرابکند.هرچی من فکرکردم دیدم چقدرخدای من وخدای آیت الله بروجردی فرق می کند. خدای من همیشه مرارها کرده است. خدای من ازکودکی مرارهاکرده است.
الان می خوام ازدواج کنم ولی چون کارندارم به هردری می زنم برام جورنمی شود. حقیقت واقعا دیگه نمی تونم بودن دردنیا روتحمل کنم.کم کم دارم به فکرخودکشی می افتم.اصلا به خدا اعتقادی دیگه ندارم.قبلا نمازمی خوندم اما چون خدا محلم نمی ذاره دیگه نمازروهم ترک کردم.من چه کنم؟
با تشکر
در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol: