هندوستان

تاریخچه پیدایش روحانیت در شیعه

انجمن: 
لطفا این شبهه جدید را پاسخ بفرمائید تاریخچه آخوندیسم در ایران بر اساس شواهد تاریخی ؛ دولت انگلیس ، قبل از فرستادن برادران شرلی به ایران ، فردی بنام مقصود علی را که یک هندی الاصل در لباس دراویش بود را روانه ایران میکند . مقصود علی با کسوت درویشی اطلاعات زیادی را در در مورد فرهنگ و آداب و رسوم و مسائل داخلی ایران ، در اختیار دولت انگلیس قرار میدهد . بعدها برادران شرلی بر اساس اطلاعات مقصود علی وارد ایران میشوند . درویش علی چنان به زبان ایرانی تسلط داشت که حتی شعر فارسی میسروده است . او ، اولین ویروس شومی بود که انگلیس روانه ایران کرد . و همین درویش علی صنعت ملاسازی و اخوند سازی را در ایران راه اندازی کرد .ورود مقصودعلی ، سال ۹۹۸ هجری گزارش شده است . در این زمان خانقاه های زیادی در ایران وجود داشت . گرداننده های خانقاه را مجلس آرا میگفتند . از آنجا که مقصود علی درویش بود و شغلش مجلس آرایی خانقاه بود ؛ به مجلسی معروف شد . این آقا ، پدر مجلسیهای معروف میباشد .شاه عباس در سال ۱۰۰۲ هجری ؛؛ بنا به دلائلی با صوفیان و دراویش به مخالفت بر میخیزد و شروع به مبارزه و کشتار آنان میکند . (در صورتیکه خود در ابتدا از طرفداران صوفیان بود) این مبارزه بقدری شدید و پر از تعصب بود که مقصود علی بناچار از ایران میگریزد و دو پسرش بنامهای محمد تقی و محمد صادق را در ایران جا میگذارد . محمد صادق هنگام فرار پدر ؛ فردی نابالغ بوده و در بزرگسالی به صوفیان می پیوندد و بدون ترس به خانقاه رفت و آمد داشته است . این محمد صادق ، همان علامه مجلسی اول میباشد . بعد از مرگ شاه عباس ؛ پسرش شاه صفی به سلطنت میرسد و در ادامه کار پدرش ، به کشتار صوفیان ادامه میدهد .علامه مجلسی نیز به حمایت از شاه صفی دستور قتل صوفیان را میدهد و وقتی مردم به او اعتراض میکنند که چرا صوفیان را میکشی در حالیکه پدر خودت نیز یک صوفی بود ؛ میگوید : پدر من یک درویش واقعی نبود ؛ برای رسوخ و نفوذ در صوفیان و کسب اخبار ، به لباس دراویش در آمده بود . در واقع پدر علامه مجلسی اول ؛ جاسوس شاه عباس بوده است . پسرش محمد صادق هم جاسوس شاه صفی بوده است در بین دراویش . و بهمین دلیل بدون ترس از شاه به خانقاه رفت و آمد میکرده است . چیزی نمیگذرد که محمد صادق هم مورد غصب شاه صفی قرار میگیرد و مانند پدرش مجبور به فرار به هندوستان میشود . علامه مجلسی اول هم دو پسر داشت به نامهای عبدالله و عزیز الله عبدالله را با خود میبرد و عزیز الله در ایران میماند . او به ثروت بسیار زیادی دست مییابد که مشخص نیست منبع و ریشه اینهمه ثروت از کجا پیدا میشود . چندی بعد،محمد تقی که عموی علامه مجلسی بوده ؛ از طرف انگلیس،با شخصی بنام مراد هندی به عراق فرستاده میشود . مراد در آنجا خود را سید مراد معرفی میکند و لقب سید از اینجا ببعد وارد فرهنگ ما میشود . زیرا او خود را سید مراد هندی معرفی میکند . محمد تقی هم پسری داشته بنام محمد باقر که در عراق تحصیل میکرده . چندی بعد محمد تقی به اتفاق سید مراد و منشی های فراوانش و پسران سید مراد به ایران برمیگردند . محمد تقی با ثروت بسیار زیاد خود که هیچگاه مشخص نمیشود از کجا بدست آورده است ، حوزه های علمیه مذهبی متعددی در ایران براه می اندازد و طلبه های زیادی را جذب حوزه های علمیه خود میکند و به آنها آموزش میدهد و باصطلاح آخوند تربیت میکند . ماموریت محمد تقی مجلسی ؛ رواج خرافات تا سر حد افراط در بین مردم بوده است .زیرا انگلیس متوجه شده بود که تنها راه سلطه بر ایرانیان ؛ رواج خرافات و تفرقه افکنی در بین آنهاست . که البته تشخیص درستی هم بوده است. محمد تقی در ادامه کار خود ؛ شروع میکند به نوشتن کتابهای خود.با همان نام خودش یعنی علامه مجلسی . محمد تقی برای تمام امور و اوقات شیعیان ؛ از بدو تولد تا لحظه مرگ؛ دعاهای مخصوص را اختراع میکند. هر روز هفته یک دعا؛هر روز ماه یک دعا ؛ هر مراسم یک دعا و آداب وتعقیبات نمازهای مختلف . آنقدر دعا که هیچکس در واقع نمیتواند تمام انها را انجام دهد . منشی های او موظف میشوند که به سراسر ایران رفته و کتب و دعاهای او را تبلیغ کنند . محمد تقی یکی از فرزندانش را به ازدواج یکی از سادات در میاورد و از آنرو کلمه طباطبایی را ابداع میکند و پس از آن فرزند دو سید را طباطبایی مینامند . پس کلمه سید و طباطبایی یادگار مجلسی هاست. دخترش را هم به محمد اکمل میدهد . که نوه اش میشود وحید بهبهانی معروف . همان که اجتهاد و تقلید در شیعه را اختراع میکند.پس از او پسرش محمد باقر مجلسی؛ کار پدر را ادامه میدهد . بعد از محمد باقر مجلسی ؛ پسرش میر محمد حسین ادامه دهنده کار میشود .از آنروز تا کنون ؛ بیشتر امامان جمعه ؛ فرزندان میر محمد حسین بوده اند . میر محمد حسین مجلسی ؛ همان آخوندیست که باعث شکست ایرانیان از افغانها شد.  

طلبه فوق خوش شانس!!! ( بسيار زيباست - بخونيد )

[="Tahoma"][="Navy"]



فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده :

يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :
به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :
به آسمان رود و كار آفتاب كند


پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :
به آسمان رود و كار آفتاب كند

فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .



مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟

گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .

هنگامى كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد .

چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد ، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است .

طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟

راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است .

راجه سجده شكر كرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند


[/][/]