و تورا سرگردان یافت پس هدایت کرد...

واقعا سرگردان شده ام

سلام
جوانی هستم ۲۷ ساله از تهران.خلاصه وار بگم پسری با ایمان و عاشق خدا و ایمه اطهار بودم ولی رابطمو درسته ک با خدا حفظ کردم اما ب سوی گناه هم رفتم و کم کم این رابطه سردتر شد و ترس از گناه در وجودم رفته رفته کم رنگ تر طوری ک دیگر عذاب وجدان نمیگرفتم از گناه کردن اینم بخاطر این بود ک نماز و ترک کرده بودم مثلا عرق خوردم و دختر بازی و قمار و لاتی...این جریان قطع نمازو رفتن ب سوی گناه هفت سال طول کشید ولی حدود دوماه پیش بعد از مصرف ماری جوانا اونم ب طور تفریحی ن اینکه معتاد ب مواد مخدر باشم دچار ترس شدید ناشی از توهمش شدم و چهار ساعت عذاب داد اونم فقط منو ن دوستای دیگمو بعد از رفتن توهمات فکرمو داغون کرد ک چرا باید اینکارو بکنم و چرا باید زندگی من اینجوری باشه و اینجور سواالا تا حدی ک تا پای افسردگی شدید پیش رفتم ولی در اون تاریکی ک تمام زندگیمو گرفته بود خدا را حس کردم و با گریه اولین بار نماز خوندم جالبه ب چند تا دکترم رفتم و هیچ کدام از قرص ها حالمو خوب نکرد الا نماز الان ک یه ماهه نماز میخونم درسته حالم خوب شده تا حدی ولی کامل ن.میحواستم بپرسم این اتفاقات ربطی ب بازگشت دوباره من ب سوی خدا بود ک خدا بر سرم اورد یا کلا من اینجوری فکر میکنم و دیگر اینکه اگه کار خدا بود پس چرا حالم کامل خوب نمیکنه.در ضمن اینم بگم ک نماز الان من با نماز هفت سال پیش من کاملا فرق داره و از خونذن نماز احساس ارامش میکنم و رفته رفته عاشق خدا میشم ب طوریکه هیچی تو این دنیا برام باارزشتر از خدا و کارهای خوب ک در راه خدا میکنم نیست.خواهشا ب سوال من اونایی واقعا از ایجور چیزا سر در میارن جواب بدن چون تو مرحله ای هستم ک هر جوابی عمیقا تو ذهنم و نحوه فکرم تاثیر میزاره...
یاعلی