برای این که کامل از شما رفع ابهام شود که تبیین مقامی بالاتر از قرائت است به آیه زیر توجه کنید که خدا چند وظیفه را در قبال این قرآن برای پیامبر بیان می فرماید:
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ، وَ يُزَكِّيهِمْ، وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) (آل عمران 164)(آيات آن را بر شما ميخواند و شما را تزكيه نموده، كتاب و حكمت را تعليمتان مى دهد)
بطوری که از آیه مشخص است، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت بواسطه تلاوت آیات صورت می پذیرد و اینها در پی هم می آیند. به عنوان مثال در سوره جمعه می خوانیم:
به طوری که از آیات قرآن مشخص و مبرهن است، مردم همواره برخوردی دوگانه با انبیاء و رسولان الهی داشته اند؛ تا زمانی که انبیاء زنده بودند مردم معاصر شان به حرف آنها که در اصل حرف خدا بود، توجه نکرده و تکذیب شان می کردند و آنها را با القاب زشتی همچون دیوانه، شاعر، مجنون، کاهن و غیره خطاب می نمودند اما در نسل های بعد جایگاه و منزلت انبیاء ارتقاء می یافت تا حدی که مردم آنها را در حد خدا می پرستیدند! به قول خداوند: آیا نسلها، یکدیگر را سفارش کرده بودند که اینگونه عمل کنند؟!
این یک پدیده اتفاقی نیست بلکه دستی در کار است و کسی دارد آن را رهبری میکند.
تا زمانی که یک رسول زنده است و دارد پیام خدا را ابلاغ می کند اهریمن تا آنجا که بتواند، شخصیت پیامبر را تخریب می کند بعد قول خدا را که از زبانش جاری می شود به رسول نسبت داده و چنین وانمود می کند که این سخنان متعلق به خود اوست و طبیعی است که مردم به حرف یک شاعر دیوانه بی مقدار زیاد توجه نکنند. اما در نسل های بعدی، او برای اینکه بتواند سخنان خود را، که حالا به رسول نسبت داده می شود، جایگاه و منزلت بخشد،تا آنجا که بتواند مقام او را ارتقاء داده و به حد خدایی می رساند.این تصور و گمان من نیست بلکه در قرآن کاملاً مشهود است.
بیشترین دوره رسالت را در میان انبیاء نوح داشته است اما مردم با او چه کردند و برخوردشان با وی به چه صورت بود. موقعی که داشت کشتی را میساخت هرکس از راه میرسید مسخره اش می کرد و مردم، غالباً او را شخصی سفیه و بی خرد می دانستند. آخرین پیروان نوح بعد از نه قرن تبلیغ رسالت، فقط به اندازه یک کشتی بودند که شاید بیشتر فضای آن را حیوانات پر کرده بودند. خوب است بدانید تنها کسانی که به لوط ایمان آوردند فقط اهل منزلش بودند آنهم منهای همسرش!
در قرآن خوانده اید که مردم چقدر موسی را آزاردادند یا برخوردشان با عیسی چگونه بود؟ حالا عیسی برای خودش خدایی است که بیش از دو میلیارد بنده دارد. آیا او خودش این را می داند؟ عیسی می گوید نه اما ظاهراً مردم از خودش بهتر می دانند و او را حاضر و ناظر همه اعمال خود تصور می کنند!
اصلاً چرا راه دور برویم، همین پیامبر عزیز و شریف خودمان را چقدر اذیت و آزار کردند و او را شاعر و کاهن و دیوانه لقب دادند؟ حالا اگر کسی او را با قطاری از القاب رنگارنگ خطا نکند مردم فکر میکنند که دارد به رسول توهین می شود.
تا زنده بود، قومش کتاب خدا را که در دست داشت افسانه پیشینیان یا خوابهای آشفته تصور می کردند اما بعد از مرگش، به بهانه واسطه تشریع بودن او، کتابهای فراوانی از او به رشته تحریر درآمد و چارتا چارتا و شش تا شش تا در قفسه کتابخانه ها ردیف شد. کتاب هایی که با یکدیگر سر سازگاری ندارند و در مثل به شرکای متشاکسی می مانند که خوانندگان خود را حیران و سرگردان می کنند.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ(39:29) خداوند مثالی زده است: مردی را که مملوک شریکانی است که درباره او پیوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردی که تنها تسلیم یک نفر است؛ آیا این دو یکسانند؟! حمد، مخصوص خداست، ولی بیشتر آنان نمیدانند.
نظرت درباره آیه زیر چیست؟
بیان و کتمان در این آیه به چه معناست؟
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ ۙ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ(2:159)
كسانى را كه دلايل روشن و هدايتكننده ما را، پس از آنكه در كتاب براى مردم بيانشان كردهايم، كتمان مىكنند هم خدا لعنت مى كند و هم ديگر لعنتكنندگان.
با سلام
همانگونه که قبلا هم عرض شد تبیین مراتب دارد اینگونه نیست که شما گمان کنید که وقتی گفتیم تبیین کار رسول است یعنی امام دیگر نمی تواند تبیین کند و یا علما نمی توانند تبیین کنند و یا ... اتفاقا گاهی خود کتاب یک مساله ای را تبیین می کند مثلا در یک آیه می فرماید اقم الصلاة لذکری در آیه دیگر می فرماید أقم الصلاة لدلوک الشمس إلى غسق اللیل این آیه دوم تبیین آیه اول است اینگونه نیست که همه مردم به تمام کتاب آگاهی داشته باشند کسانی که به تبیین های آیات در قرآن آگاه اند نباید آن را کتمان و مخفی کنند . قرآن تبیانا لکل شی است بی تردید تبیان و تبیین کننده خود نیز هست.
آیه مورد نظر درمورد یهودیانی است که آگاه به کتاب تورات بودند و توضیحاتی را که درباره پیامبری پیامبر اسلام در ان کتاب آمده بود را کتمان کردند خدای تعالی در موضوع پیامبر آخر الزمان در تورات توضیحاتی داده بوده که علمای یهود سعی در پوشاندن آن داشتند نه این که بخواهند خط کتاب تورات و آنچه نازل شده بود را پاک کنند بلکه آنها به عنوان عالمان دینی (همان طور که قبلا هم گفتیم) وظیفه داشتند که مرادات کتاب تورات را برای مردم بازگو کنند اما در بحث پیامبر آخر الزمان آن را کتمان می کردند و بازگو نمی کردند.
بطوری که از آیه مشخص است، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت بواسطه تلاوت آیات صورت می پذیرد و اینها در پی هم می آیند. به عنوان مثال در سوره جمعه می خوانیم:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ(62:2)
در آیه مورد بحث چند چیز بیان شده است "یتلو علیهم آیاته " و "یزکیهم" "یعلمهم الکتاب" و "الحکمه" (یعلمهم الحکمه)
عطف کلمات در آیات قرآن نشان از تفاوت معنایی و کاربرد متفاوت آنها دارد اینگونه نیست که همه این ها یکی باشد قرآن کتاب داستان و قصه نیست که عطف های هم معنا برای زیبایی آورده باشد .
تلاوت یک چیز است تزکیه یک چیز است تعلیم کتاب یک چیز است و تعلیم حکمت هم یک چیز.
همین که کتاب و حکمت را از هم جدا کرده است نشان از تفاوت این دو دارد.
به طوری که از آیات قرآن مشخص و مبرهن است، مردم همواره برخوردی دوگانه با انبیاء و رسولان الهی داشته اند؛ تا زمانی که انبیاء زنده بودند مردم معاصر شان به حرف آنها که در اصل حرف خدا بود، توجه نکرده و تکذیب شان می کردند و آنها را با القاب زشتی همچون دیوانه، شاعر، مجنون، کاهن و غیره خطاب می نمودند اما در نسل های بعد جایگاه و منزلت انبیاء ارتقاء می یافت تا حدی که مردم آنها را در حد خدا می پرستیدند! به قول خداوند: آیا نسلها، یکدیگر را سفارش کرده بودند که اینگونه عمل کنند؟!
اگر دیگران هم این کار را کرده اند اشتباه کرده اند و ما کار آنها را تایید نمی کنیم ما نه حرف پیامبر را تکذیب می کنیم و نه او را در حد خدایی بالا منی بریم هر روز حد اقل 20 بار شهادت به عبد الله بودن پیامبر می دهیم.
بیشترین دوره رسالت را در میان انبیاء نوح داشته است اما مردم با او چه کردند و برخوردشان با وی به چه صورت بود. موقعی که داشت کشتی را میساخت هرکس از راه میرسید مسخره اش می کرد و مردم، غالباً او را شخصی سفیه و بی خرد می دانستند. آخرین پیروان نوح بعد از نه قرن تبلیغ رسالت، فقط به اندازه یک کشتی بودند که شاید بیشتر فضای آن را حیوانات پر کرده بودند. خوب است بدانید تنها کسانی که به لوط ایمان آوردند فقط اهل منزلش بودند آنهم منهای همسرش!
آیا بعدا نوح را در حد خدا بالا بردند و یا لوط را تقدیس کردند؟؟
در قرآن خوانده اید که مردم چقدر موسی را آزاردادند یا برخوردشان با عیسی چگونه بود؟ حالا عیسی برای خودش خدایی است که بیش از دو میلیارد بنده دارد. آیا او خودش این را می داند؟ عیسی می گوید نه اما ظاهراً مردم از خودش بهتر می دانند و او را حاضر و ناظر همه اعمال خود تصور می کنند!
اتفاقا در زمان حضرت عیسی مردم او را خدا و پسر خدا می دانستند و نه تنها او را خدا می دانستند که مادرش را هم خدا می دانستند تا جایی که به صورت کنایه خدا به حضرت عیسی وحی می کند: [FONT=me_quran]وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ
و (یاد کن) آن گاه که (در قیامت) خدا گوید: ای عیسیِ مریم، آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟ عیسی گوید: خدایا، تو منزهی، هرگز مرا نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم، چنانچه من این گفته بودمی تو میدانستی، که تو از سرائر من آگاهی و من از سرّ تو آگاه نیستم، همانا تویی که به همه اسرار غیب جهانیان کاملاً آگاهی.
اصلاً چرا راه دور برویم، همین پیامبر عزیز و شریف خودمان را چقدر اذیت و آزار کردند و او را شاعر و کاهن و دیوانه لقب دادند؟ حالا اگر کسی او را با قطاری از القاب رنگارنگ خطا نکند مردم فکر میکنند که دارد به رسول توهین می شود.
وقتی که حقانیت و جایگاه پیامبر برای مردم زمان خودش آشکار شد به شهادت تاریخ مردم آب وضوی او را به تبرک می بردند تا جایی که یک قطره آب وضوی پیامبر روی زمین نمی افتاد موی حضرت را به تبرک به منازل خود می بردند تا جایی که برخی از قبیله ها در زمان حیات پیامبر به خاطر داشتن یک تار موی پیامبر افتخار می کردند و ...
تا زنده بود، قومش کتاب خدا را که در دست داشت افسانه پیشینیان یا خوابهای آشفته تصور می کردند اما بعد از مرگش، به بهانه واسطه تشریع بودن او، کتابهای فراوانی از او به رشته تحریر درآمد و چارتا چارتا و شش تا شش تا در قفسه کتابخانه ها ردیف شد. کتاب هایی که با یکدیگر سر سازگاری ندارند و در مثل به شرکای متشاکسی می مانند که خوانندگان خود را حیران و سرگردان می کنند.
با یان داستان سرایی ها که نمی شود مباحث علمی را در و یا ثابت کرد بهتر است با تفکر و تعقل بر سر سفره قرآن به حقایق پی ببریم تا این که این گونه داستان سرایی کنیم.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ(39:29)
خداوند مثالی زده است: مردی را که مملوک شریکانی است که درباره او پیوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردی که تنها تسلیم یک نفر است؛ آیا این دو یکسانند؟! حمد، مخصوص خداست، ولی بیشتر آنان نمیدانند.
ما پیامبر را با این اوصاف قبول نداریم نه این که او را خدا بدانیم.
خود قرآن می فرماید مرتبه و مقام پیامبر بالاتر از همه شماست :
«لا تَجْعَلوُا دُعاءَ الْرَّسولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
و او را ناظر بر اعمال ما می داند:
«قُلِ اْعْمَلوُا فَسَیَرَیْ اللّهُ عَمَلُکُمْ وَ رَسوُلُهُ وَ الْمُؤْمِنون»
و رسول خود را فردی می داند که از او راضی است:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلایَظْهَرُ عَلی غِیْبِهِ اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسولٍ»
اینقدر این پیامبر مقام و منزلت داردکه خدا و پیامبرانش دائم در حال درود فرستادن بر او هستند و مومنین هم دستور دارند که بر او درود بفرستند:
«اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّموُا تَسْلیماً»
با سلام
همانگونه که قبلا هم عرض شد تبیین مراتب دارد اینگونه نیست که شما گمان کنید که وقتی گفتیم تبیین کار رسول است یعنی امام دیگر نمی تواند تبیین کند و یا علما نمی توانند تبیین کنند و یا ... اتفاقا گاهی خود کتاب یک مساله ای را تبیین می کند مثلا در یک آیه می فرماید اقم الصلاة لذکری در آیه دیگر می فرماید أقم الصلاة لدلوک الشمس إلى غسق اللیل این آیه دوم تبیین آیه اول است اینگونه نیست که همه مردم به تمام کتاب آگاهی داشته باشند کسانی که به تبیین های آیات در قرآن آگاه اند نباید آن را کتمان و مخفی کنند . قرآن تبیانا لکل شی است بی تردید تبیان و تبیین کننده خود نیز هست.
آیه مورد نظر درمورد یهودیانی است که آگاه به کتاب تورات بودند و توضیحاتی را که درباره پیامبری پیامبر اسلام در ان کتاب آمده بود را کتمان کردند خدای تعالی در موضوع پیامبر آخر الزمان در تورات توضیحاتی داده بوده که علمای یهود سعی در پوشاندن آن داشتند نه این که بخواهند خط کتاب تورات و آنچه نازل شده بود را پاک کنند بلکه آنها به عنوان عالمان دینی (همان طور که قبلا هم گفتیم) وظیفه داشتند که مرادات کتاب تورات را برای مردم بازگو کنند اما در بحث پیامبر آخر الزمان آن را کتمان می کردند و بازگو نمی کردند.
سلام و درود بر شما
خداوند بارها و بارها در قرآن بر این نکته تأکید کرده اند که رسول جز ابلاغ شریعت وظیفه دیگری ندارد. با این وجود کسانی که این وظیفه را برای رسول کم دانسته اند، درجه تبیین و تکمیل قرآن را نیز به او محول ساخته اند. هنگامی که از آنها دلیل قرآنی می خواهی معمولاً به سراغ آیه ای می روند که شما رفتید. در حالی که یگانه وظیفه رسول همین بیان و ابلاغ شریعت است که اگر نکند رسالتش را تمام نکرده است.
من برای شما آیه ای از قرآن آوردم که نشان می داد بیان و ابلاغ کتاب آسمانی و عدم کتمان آن، میثاقی است که خداوند نتنها با رسول، بلکه با همه پیروان کتاب بسته و در اینجا منظور از بیان، تفسیر یا تأویل آن نیست بلکه به معنای گفتن است که در مقابل نگفتن و کتمان کردن قرار می گیرد. با این وجود شما با تمسک به یک داستان که یهود در مورد پیامبر چه کرده ، سعی کردید از کلمه لتبینن معنای مورد نظر خود را احراز کنید.
بیان و تبیین اگرچه معنای تفسیر و تشریح را نیز می دهد اما سخن گفتن نیز یکی از معانی بر جسته آن است. مثلاً وقتی خداوند در مورد انسان می فرمایند: علمه البیان، این یعنی به او سخن گفتن آموخت نه تفسیر کردن.
یا مثلاً وقتی خداوند می فرمایند:بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ یعنی در کتاب برای مردم گفتمش نه تفسیرش کردم.
در آیه مورد بحث چند چیز بیان شده است "یتلو علیهم آیاته " و "یزکیهم" "یعلمهم الکتاب" و "الحکمه" (یعلمهم الحکمه)
عطف کلمات در آیات قرآن نشان از تفاوت معنایی و کاربرد متفاوت آنها دارد اینگونه نیست که همه این ها یکی باشد قرآن کتاب داستان و قصه نیست که عطف های هم معنا برای زیبایی آورده باشد .
تلاوت یک چیز است تزکیه یک چیز است تعلیم کتاب یک چیز است و تعلیم حکمت هم یک چیز.
همین که کتاب و حکمت را از هم جدا کرده است نشان از تفاوت این دو دارد.
اتفاقا در زمان حضرت عیسی مردم او را خدا و پسر خدا می دانستند و نه تنها او را خدا می دانستند که مادرش را هم خدا می دانستند تا جایی که به صورت کنایه خدا به حضرت عیسی وحی می کند: [FONT=me_quran]وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ
و (یاد کن) آن گاه که (در قیامت) خدا گوید: ای عیسیِ مریم، آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟ عیسی گوید: خدایا، تو منزهی، هرگز مرا نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم، چنانچه من این گفته بودمی تو میدانستی، که تو از سرائر من آگاهی و من از سرّ تو آگاه نیستم، همانا تویی که به همه اسرار غیب جهانیان کاملاً آگاهی.
این محاوره مربوط به روز قیامت است نه زمان زنده بودن حضرت عیسی. اگر به آیه بعدش دقت کنی خودت این را متوجه می شوی.
وقتی که حقانیت و جایگاه پیامبر برای مردم زمان خودش آشکار شد به شهادت تاریخ مردم آب وضوی او را به تبرک می بردند تا جایی که یک قطره آب وضوی پیامبر روی زمین نمی افتاد موی حضرت را به تبرک به منازل خود می بردند تا جایی که برخی از قبیله ها در زمان حیات پیامبر به خاطر داشتن یک تار موی پیامبر افتخار می کردند و ...
به تاریخ اعتماد نکن چون اصلاً قابل اعتماد نیست! خودت قرآن بخوان تا به حقیقت ماجرا واقف شوی.
مگر خودت نمی گویی یهودیان پی به حقانیت پیامبر برده بودند؟! پس چرا آنهمه او را اذیت و آزار می کردند؟
اصلاً بگذار فرض کنیم مردم دوره رسول الله بر خلاف مردم دوره سایر انبیاء، چیز دیگری شدند و به تار موی پیامبر افتخار می کردند، آب وضوی او را به تبرک می بردند و چنین می کردند و چنان.
وقتی رسول نازنین از آنها شکایت می کند که قرآن را رها کردند چه فایده؟
اینکه ما زیر علامت چند صد کیلو گرمی برویم ولی به عمرمان یک خط قرآن نخوانده باشیم چه فایده؟
اهل کتاب دوره رسول الله نیز خیلی ابراهیم ابراهیم می کردند، می دانی خداوند در پاسخشان چه می گوید؟
می فرماید آن کسانی به ابراهیم قرب دارند که از او تبعیت می کنند.
اگر دیگران هم این کار را کرده اند اشتباه کرده اند و ما کار آنها را تایید نمی کنیم ما نه حرف پیامبر را تکذیب می کنیم و نه او را در حد خدایی بالا منی بریم هر روز حد اقل 20 بار شهادت به عبد الله بودن پیامبر می دهیم.
به خدایی گرفتن این نیست که شخص او را تقدیس و تحمید و تکریم کند، همینکه وی را تعبد کند در واقع رسول را به خدایی گرفته است.
خداوند در آیه ۳۱ سوره توبه درباره یهود و نصارا می فرما یند: اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
آنها احبار و رهبان(=علمای دینی) و نیز مسیح ابن مریم را سوای خداوند به اربابی گرفتند در حالیکه امر نشده بودند مگر اینکه خدای یکتا را تعبد کنند هیچ خدایی جز او نیست و او منزه است از انچه برایش شریک می گیرند.
نقل از تفسیر المیزان:
می فرماید: اینها به جای اطاعت از خدا احبار و راهبان را اطاعت می کنندو بدون هیچ قید و شرطی به گفته های آنان عمل می کنند و حال آنکه جز خدا ازهیچ کس ، چنین اطاعتی سزاوار نیست
با این وجود شما با تمسک به یک داستان که یهود در مورد پیامبر چه کرده ، سعی کردید از کلمه لتبینن معنای مورد نظر خود را احراز کنید.
این یک داستان خود ساخته نیست این یک حقیقت قرآنی است که خود قرآن به آن اشاره فرموده است:
وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ.
خداوند بارها و بارها در قرآن بر این نکته تأکید کرده اند که رسول جز ابلاغ شریعت وظیفه دیگری ندارد. با این وجود کسانی که این وظیفه را برای رسول کم دانسته اند، درجه تبیین و تکمیل قرآن را نیز به او محول ساخته اند. هنگامی که از آنها دلیل قرآنی می خواهی معمولاً به سراغ آیه ای می روند که شما رفتید. در حالی که یگانه وظیفه رسول همین بیان و ابلاغ شریعت است که اگر نکند رسالتش را تمام نکرده است.
من برای شما آیه ای از قرآن آوردم که نشان می داد بیان و ابلاغ کتاب آسمانی و عدم کتمان آن، میثاقی است که خداوند نتنها با رسول، بلکه با همه پیروان کتاب بسته و در اینجا منظور از بیان، تفسیر یا تأویل آن نیست بلکه به معنای گفتن است که در مقابل نگفتن و کتمان کردن قرار می گیرد. با این وجود شما با تمسک به یک داستان که یهود در مورد پیامبر چه کرده ، سعی کردید از کلمه لتبینن معنای مورد نظر خود را احراز کنید.
بیان و تبیین اگرچه معنای تفسیر و تشریح را نیز می دهد اما سخن گفتن نیز یکی از معانی بر جسته آن است. مثلاً وقتی خداوند در مورد انسان می فرمایند: علمه البیان، این یعنی به او سخن گفتن آموخت نه تفسیر کردن.
این همه آیه درباره حجیت قول و فعل پیامبر در قرآن هست شما چرا آنها را نمی بینید و فکر می کنید همه چیز با بیان یک داستان تمام شده است؟؟
علاوه بر آیاتی که قبلا آورده شد و همه در دلالتش بر مدعی ثابت است آیات دیگری می آورم:
خدا به صورت مستقیم قول و رفتار پیامبر را حجت اعلام فرموده : «من یطع الرسول فقد أطاع الله »
در آیه دیگر:
«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
بحث روی امر و نهی پیامبر است نه این که آنچه در آیات قرآن است فقط و الا چرا نفرمود آنچه در قرآن است را بپذیرید امرا و نهیا.
این آیه واضح است.
خداوند متعال در آیهای دیگر میفرماید:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبینا»
قضاوت رسول در کنار قضاوت الله آمده است . اگر بخواهیم این دو را یکی و فقط بیان قرآن بگیریم که قائل به حشو و زیاده در قرآن شده ایم.
در آیه دیگر می فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا المر منکم»
آیا اگر پیامبر به مسلمانان فرمود نماز صبح را 2 رکعت و نماز ظهر را چهار رکعت بخوان در صورتی که همچین حکمی در قرآن نیامده است چه باید کرد؟؟ قرآن می فرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول..
پیامبر علاوه بر مقام نزول کتاب مقام حکم میان مردم را (به امر الهی) دارد:
«فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما»
«به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند»
علاوه بر این ها پیامبر الگوی حسنه مسلمانان معرفی شده است:
الگو کسی است که انسان هر کار و قول و رفتار او را تقلید کند به طریق درست رفته است پیامبر الگوی حسنه است هر کاری که می کند حجت است:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر»
از این آیات که بگذریم این مطلب مهم است که: چه کسی می خواهد اجمالات قرآن را تفصیل دهد و تبیین نماید؟؟
این که قرآن می فرماید اقم الصلاة حال صلوات را چگونه باید خواند ؟؟
یا این که زکات بدهید این زکات را چقدر بدهیم و ...
این محاوره مربوط به روز قیامت است نه زمان زنده بودن حضرت عیسی. اگر به آیه بعدش دقت کنی خودت این را متوجه می شوی.
درست است که این آیه را برخی از مفسرین به خطاب خدا به عیسی در روز قیامت تفسیر کرده اند (به قرینه چند آیه بعد) ولی این بیان نقضی به حرف ما نیست بلکه تایید است چرا که در زمان حضرت عیسی کسانی بودند که به خاطر نحوه تولد اعجاز گونه حضرت و شفاهایی که حضرت می داد و ... او را پسر خدا و و حتی خدا می دانستند . شاهد بحث ما اینجاست. اگر در این نقضی دارید بفرمایید
به تاریخ اعتماد نکن چون اصلاً قابل اعتماد نیست! خودت قرآن بخوان تا به حقیقت ماجرا واقف شوی.
مگر خودت نمی گویی یهودیان پی به حقانیت پیامبر برده بودند؟! پس چرا آنهمه او را اذیت و آزار می کردند؟
اولین که تاریخ می تواند قطعی و یا ظنی باشد به تاریخ قطعی باید اعتماد کرد. نقل متواتر تاریخی حجت است و حتی برخی از خبر های مستفیض و واحد (همراه با قرینه) نیز در تاریخ حجت است.
اما بگذارید از خود قرآن جواب شما را بدهم:[FONT=me_quran]الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ۖ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند.
اصلاً بگذار فرض کنیم مردم دوره رسول الله بر خلاف مردم دوره سایر انبیاء، چیز دیگری شدند و به تار موی پیامبر افتخار می کردند، آب وضوی او را به تبرک می بردند و چنین می کردند و چنان.
ما معتقدیم در هر دوره ای مومنان خالصی بوده اند که پیامبر زمان خود را در حد نهایت قبول داشته اند (برخی هم غلو کرده اند و خدا پنداشته اند ) مگر حواریون عیسی را در قرآن نخوانده اید تا جایی که از پیامبرشان خواستند که از آسمان طلب مائده بهشتی کنند !! اگر این را فقط تاریخ نقل کرده بود شما می گفتید این غلو است و ...
وقتی رسول نازنین از آنها شکایت می کند که قرآن را رها کردند چه فایده؟
اینکه ما زیر علامت چند صد کیلو گرمی برویم ولی به عمرمان یک خط قرآن نخوانده باشیم چه فایده؟
پیشنهاد ما به شما: هم قرآن بخوانید هم زیر علم بروید.
البته این پیشنهاد در اصل پیشنهاد پیامبر است:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی
هر کس که از این دو جدا شد و یا یکی از این دو را به تنهایی گرفت و آن دیگری را رها کرد گمراه می شود.
اهل کتاب دوره رسول الله نیز خیلی ابراهیم ابراهیم می کردند، می دانی خداوند در پاسخشان چه می گوید؟
می فرماید آن کسانی به ابراهیم قرب دارند که از او تبعیت می کنند.
آری
رمز رستگاری تبعیت است نه اسم و رسم مسلمان داشتن. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم»
به خدایی گرفتن این نیست که شخص او را تقدیس و تحمید و تکریم کند، همینکه وی را تعبد کند در واقع رسول را به خدایی گرفته است.
خداوند در آیه ۳۱ سوره توبه درباره یهود و نصارا می فرما یند:
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
آنها احبار و رهبان(=علمای دینی) و نیز مسیح ابن مریم را سوای خداوند به اربابی گرفتند در حالیکه امر نشده بودند مگر اینکه خدای یکتا را تعبد کنند هیچ خدایی جز او نیست و او منزه است از انچه برایش شریک می گیرند.
جواب شما در همین آیه آمده است:"مِنْ دُونِ اللَّهِ" اطاعت و ارباب گرفتن افراد غیر از خدا.
اما آیا کسی پیامبر را اطاعت من دون الله می کند؟؟
آیا پیامبر را اطاعت بی قید و شرط می کند ؟؟ آیا می توانید کسی را پیدا کنید که بگوید من پیامبر را اطاعت می کنم چه کلام خدا را بگوید چه ضد کلام خدا بگوید!!! چه از باب پیامبری حرف بزند چه از باب مقابله با خدا!!(نعوذ بالله)
بزرگوار همه حرف در همین من دون الله است احبار و رحبان شده بودند مرکز تشریع آنها حتی اگر این تشریع مخالف حرف خدا بود در واقع آنها برای احبار مقابل خدا جایگاهی قائل بودند. من دون الله یعنی همین .
اما ما چه می گوییم: می گوییم خدا فرموده کلام رسول کلام من است:«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
پس بنا بر حرف خدا هر چه که پیامبر بگوید را تبعیت می کنیم و هر چه که نهی کند را رها می سازیم .
این همان استقلالی و تبعی است که در بسیاری از مباحث اعتقادی مطرح می شود ما امر و نهی پیامبر را تبعی قبول داریم نه استقلالی .
خدا و پیامبر و امام در طول هم هستند نه در عرض هم . اگر کسی حرف پیامبر و امام را در عرض حرف خدا بداند مشرک است(من دون الله) اما اگر بگوید چون خدا حرف امام را موجه دانسته من از ا« تبعیت می کنم می شود معنای آیه: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم
این است که خدا اطاعت بی چون و چرا از پیامبر را اطاعت از خود می داندک «من یطع الرسول فقد أطاع الله »
برای همین خدا راه محبوب شدن در خانه خدا را تبعیت بی چون چرا از نبیش می داند:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
و
همین را مرحوم علامه به زیبایی توضیح می فرمایند:
اینها به جای اطاعت از خدا احبار و راهبان را اطاعت می کنندو بدون هیچ قید و شرطی به گفته های آنان عمل می کنند و حال آنکه جز خدا ازهیچ کس ، چنین اطاعتی سزاوار نیست
تعبد=پرستش= اطاعت بی قید و شرط
این حرف علامه درست است و هیچ تبعیتی نباید بی قید و شرط باشد همه تبعیت ها باید قید خدایی داشته باشد یعنی اذن الهی باید بر آن تبعیت بخورد و الا تبعیت اشتباه است.
این یک داستان خود ساخته نیست این یک حقیقت قرآنی است که خود قرآن به آن اشاره فرموده است:
وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ.
با سلام
بدیهی است این آیه داستانی را که شما به آن اشاره کردید نقل نمی کند فقط خبر می دهد که حضرت عیسی بشارت ظهور پیامبر عزیز و شریف را داده است.همچنین به شهادت قرآن؛ ظهور حضرت محمد در تورات و انجیل مکتوب شده است.
این همه آیه درباره حجیت قول و فعل پیامبر در قرآن هست شما چرا آنها را نمی بینید و فکر می کنید همه چیز با بیان یک داستان تمام شده است؟؟
علاوه بر آیاتی که قبلا آورده شد و همه در دلالتش بر مدعی ثابت است آیات دیگری می آورم:
خدا به صورت مستقیم قول و رفتار پیامبر را حجت اعلام فرموده : «من یطع الرسول فقد أطاع الله »
در آیه دیگر:
«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
بحث روی امر و نهی پیامبر است نه این که آنچه در آیات قرآن است فقط و الا چرا نفرمود آنچه در قرآن است را بپذیرید امرا و نهیا.
این آیه واضح است.
خداوند متعال در آیهای دیگر میفرماید:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبینا»
قضاوت رسول در کنار قضاوت الله آمده است . اگر بخواهیم این دو را یکی و فقط بیان قرآن بگیریم که قائل به حشو و زیاده در قرآن شده ایم.
در آیه دیگر می فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا المر منکم»
پیامبر نیاز به هیچ تعریف و تمجیدی ندارد، همینکه خداوند او را به رسالت برگزیده یعنی نمره اش بیست بوده است. هدف بنده در اینجا نه تعریف کردن از آن بزرگوار است و نه تخریب کردن آن نازنین. خداوند برای اینکه ما نیز از مسیر گذشتگان نرویم، درباره انبیاء می فرمایند:
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ(2:134) آن جماعت را روزگار به سر آمد؛ دستاورد آنان براى آنان و دستاورد شما براى شماست؛ و از آنچه آنان مىكردهاند، شما بازخواست نخواهيد شد.
و درباره حضرت محمد نیز می فرمایند:
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ - محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاند
تمام آیاتی که به آنها اشاره کردید به هیچ وجه مجوزی بر تعبد آنچه به رسول منسوب شده نیستند چرا که ما امر شده ایم غیر از الله را عبادت( = مطلقاً اطاعت ) نکنیم و رسول نیز از این قاعده غیر خدا بودن مستثنی نیست. در حوزه شریعت، جز ابلاغ رسالت پروردگار دیگر هیچ وظیفه ای بر عهده رسول نهاده نشده . تعبد رسول در کنار تعبد الله، به این بهانه که او دارای علم لدونی بوده و یا مکمل دین می باشد، مغایر با اصل توحید است.
شما اگر می خواهی مجمل بودن قرآن و نیاز به روایات منسوب به رسول، برای رفع این اجمال را ثابت کنی بهترین راهش این است که مصداق معرفی نمایی. مثلاً نمونه ای از مجملات قرآن را بیاوری و بعد نشان دهی چگونه توسط رسول به اکمال رسیده است. ظاهراً خودتان قبلاً این کار را کرده اید، معمولاً شیعه و سنی هرجا می خواهند مجمل بودن و نا کافی بودن قرآن را ثابت کنند اولین گزینه آنها مسئله رکعات نماز است:
آیا اگر پیامبر به مسلمانان فرمود نماز صبح را 2 رکعت و نماز ظهر را چهار رکعت بخوان در صورتی که همچین حکمی در قرآن نیامده است چه باید کرد؟؟ قرآن می فرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول..
اگر خداوند درباره رکعات نماز چیزی در قرآن ننوشته بخاطر این است که رکعات نماز به خداوند تعلق ندارند و اگر در این باره چیزی به پیامبر منسوب شده، متعلق به رسول الله نمی باشد. خداوند درمقابل عقاید خودسرانه قوم پیامبر و دیگر اقوام پیامبران از آنها کتاب و نوشته ای درخواست می کرد که از طرف خودش بوده و مصدر عقاید مذکور باشد.
حالا من از شما می پرسم؛ آیا مصدر رکعات نماز قرآن است؟ کدام قسمت قرآن به نمازهای سنتی و یاطریقه اقامه آنها اشاره کرده است؟
درست است که این آیه را برخی از مفسرین به خطاب خدا به عیسی در روز قیامت تفسیر کرده اند (به قرینه چند آیه بعد) ولی این بیان نقضی به حرف ما نیست بلکه تایید است چرا که در زمان حضرت عیسی کسانی بودند که به خاطر نحوه تولد اعجاز گونه حضرت و شفاهایی که حضرت می داد و ... او را پسر خدا و و حتی خدا می دانستند . شاهد بحث ما اینجاست. اگر در این نقضی دارید بفرمایید
در آیه ای که بدان اشاره کردید شاهدی وجود ندارد که دریابیم مردم دوره حضرت عیسی، او و مادرش را در حد خدا تقدیس و تعبد می کرده اند، این قضیه مربوط به دوران بعد از اوست توجه کنید:
آنگاه كه خدا گويد: اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستيد؟ گويد: منزّهى تو، مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم. اگر من اين را گفته بودم بىشك مىدانستى. تو آنچه در ضمير من است مىدانى، ولی من از درون تو آگه نیستم. تويى كه داناى رازهاى نهانى.( مائده آیه 116)
من به آنان نگفتم جز آنچه را به من امر كردى: اینکه خدا را كه پروردگار من و شماست بپرستيد، و تا وقتى كه در ميانشان بودم بر آنان شاهد و ناظر بودم پس چون جانم بستاندی، تو خود مراقب آنان بودى، و تو بر همه چيز شاهدى.117
بطوری که ملاحظه می فرمایید، عیسی از کارهایی که پیروانش بعد از او انجام می دادند ابراز بی خبری می کند! و باید چنین باشد چون کسی که می میرد تا روز رستاخیز از دنیا بی خبر است، حالا بگذر از اینکه مسیحیان هر لحظه عیسی را شاهد و ناظر بر اعمالشان می بینند و از او طلب حاجت دارند.
همچنین از سخنان او پیداست، مردم از این رو او را به خدایی گرفتند که تعبدش می کردند، یعنی حرفهایی را که به او نسبت داده بودند، بی قید و شرط تبعیت می کردند در حالیکه عیسی به مردم گفته بود نباید غیر از الله را پرستش کنند.
خوب است بدانید محور اصلی تمام بحثهای قرآن این است که مردم نباید احدی غیر از الله را تعبد کنند و اینکه مردم هیچگاه این قاعده را رعایت نکرده و همواره با تعبد از آنچه به رسولان منسوب شده ، از دایره توحید و یکتاپرستی خارج شده و به بیراهه زده اند.
اولین که تاریخ می تواند قطعی و یا ظنی باشد به تاریخ قطعی باید اعتماد کرد. نقل متواتر تاریخی حجت است و حتی برخی از خبر های مستفیض و واحد (همراه با قرینه) نیز در تاریخ حجت است.
اما بگذارید از خود قرآن جواب شما را بدهم:[FONT=me_quran]الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ۖ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند.
امیدوارم این حرف بنده را حمل به سوء نکنید بلکه بعنوان یک تذکر به آن توجه فرمایید، شما بیش از آنکه تحت تأثیر کلام آیه باشید، متأثر از روایاتی هستید که آن را برایتان تفسیر و تأویل می کنند. در این آیه نه اشاره ای به حضرت محمد شده و نه درباره او چیزی گفته است. خداوند در آیه بعد از آیه فوق، خطاب به رسولش چنین می گوید:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ(2:147) - حق از جانب پروردگارت است، پس تردید نکن.
بطوری که از فحوای کلام آیه قبل پیداست، اهل کتاب بر چیزی واقفاً و آنگونه آن را می شناسند که فرزندان خود را می شناسند اما عده ای از اهل کتاب، آن را کتمان می کنند با وجود اینکه می دانند حق است.
اگر منظور از این حق، محمد رسول الله می باشد پس چرا خودش مخاطب آیه دوم قرار گرفته است؟!
آیا خود او نیز شک دارد که پیامبر است؟!
بلکه در اینجا صحبت بر سر تغییر قبله است، اهل کتاب می دانند قبله ای که پیامبر به آن گشته حق است چون کتاب خودشان مفصل درباره آن صحبت کرده است منتهی آنها این را کتمان می کنند و نمی خواهند بپذیرند.
جواب شما در همین آیه آمده است:"مِنْ دُونِ اللَّهِ" اطاعت و ارباب گرفتن افراد غیر از خدا.
اما آیا کسی پیامبر را اطاعت من دون الله می کند؟؟
پس آیه سوره توبه چه می گوید؟!
دارد می گوید: آنها حضرت عیسی و علمای دین خود را به خدایی گرفتند. یعنی هرچه را علمایشان می گفتند و به عیسی منسوب شده بود تعبد می کردند. درحالیکه عیسی به پیروان خود فرموده بود فقط خدا را تعبد کنند.
آیا شیعه و سنی روایاتی را که قبول دارند تعبد نمی کنند؟
مگر فقط شمایید که معتقدید رسول اختیار تشریع دین و شریعت دارد؟
مگر فقط شمایید که احکام منتسب به رسول را حجت می شمارید؟
قوم پیامبرنیز چنین عقیده ای داشتند، اگر آنها در کنار تعبد خداوند، احکام ملائکه را نیز تعبد می کردند برای این بود که اعتقاد داشتند ملائکه مقربین درگاه الهی اند و دائم با او در تماسند. آنها اگر حکمی را گردن می نهادند نمی گفتند ملائکه امر کرده اند بلکه می گفتند خدا ما را به آن امر کرده( ولله امرنا بها).
یهود و نصارا نیز به همین شکل عمل می کنند. تثلیث مسیحیان را دیده ای؟در مرکز مثلث، خدا قرار گرفته و همه چیز به خدا ختم می شود. در واقع همه می گویند خدا اما خدای هرکس با دیگری متفاوت است. شیعیان خیلی از روایاتی را که سنیها قبول دارند باطل می شمارند، آیا رسول این دو یکی نیست؟ یا خدایی که به رسول حکم می کند دوتاست؟
اینجاست که باید قرآن ملاک قرار گیرد ولا غیر.
اما ما چه می گوییم: می گوییم خدا فرموده کلام رسول کلام من است:«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
امیدوارم ناراحت نشوید اما تمام آیاتی که معرفی می کنید، و همواره معرفی کرده اند، بوسیله روایتی پوشش داده شده اند اما اگر بدون توجه به روایت، آیه را به بسترش برگردانی و نظری به ماقبل و ما بعد آن بیندازی خواهی دید موضوع چیز دیگری است و ربطی به آنچه در پی اثباتش هستید ندارد.
اصلاً بگذار فرض کنیم منظور از ما ءاتاکم الرسول، احکام دینی هستند، با توجه به اینکه رسالت رسول در رساندن مرسوله الهی است، شما چه دلیلی دارید که آنچه رسول می دهد غیر از آیات قرآن باشد؟
وقتی خداوند می فرمایند:مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ یعنی آن چیزی که رسول دارد حکم می کند در اصل حکم خداوند است چون او رسول خداست و یگانه وظیفه اش این است که احکام خدایی را ابلاغ کند.
حکمی که خداوند به رسول ابلاغ می کند در قالب کتابی آشکار است و این ویژگی را خدا برای آن تعریف کرده تا مبادا زیر بار حکم قلابی برویم و دینمان را از خلوص در آوریم.
با سلام
بدیهی است این آیه داستانی را که شما به آن اشاره کردید نقل نمی کند فقط خبر می دهد که حضرت عیسی بشارت ظهور پیامبر عزیز و شریف را داده است.همچنین به شهادت قرآن؛ ظهور حضرت محمد در تورات و انجیل مکتوب شده است.
با سلام
پس مشخص شد داستان خود ساخته نبوده بلکه به نص قرآن در تورات و انجیل وعده به آمدن پیامبر آخر الزمان حضرت محمد بوده است و علمای بنی اسرائیل سعی در کتمان این حقیقت وارد شده در کتاب هایشان داشته اند پس مقصود در تبیین و کتمان واضح است.
تمام آیاتی که به آنها اشاره کردید به هیچ وجه مجوزی بر تعبد آنچه به رسول منسوب شده نیستند چرا که ما امر شده ایم غیر از الله را عبادت( = مطلقاً اطاعت ) نکنیم و رسول نیز از این قاعده غیر خدا بودن مستثنی نیست.
مشکل اصلی و مبنایی بحث شما همین جمله است و اگر این مطلب در اعتقادات شما اصلاح نشود بقیه بحث ها فایده ای نخواهد داشت شما گمان می کنید تبعیت از از رسول خدا تبعیت از غیر خدا است در حالی که تبعیت از رسول خدا در طول تبعیت خداست و پیامبر (ص) دکانی مقابل و در عرض و در کنار خدا باز نکرده است(نعوذ بالله ) که بگوییم تبعیت از او تبعیت غیر خداست بلکه او رسول خدا و ماذون از جانب خداست تبعیت از او تبعیت از خداست و آیات آن را هم آوردیم: من یطع الرسول فقد أطاع الله
اصلا خدا برای این که این تفکر انحرافی را در افراد از بین ببرد به پیامبر وحی می کند که به مردم بگو راه دوستی و تبعیت از خدا دوستی و تبعیت رسول است: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
این آیات به این وضوح و صراحت دیگر نیاز به بحث ندارد!!!
چرا که ما امر شده ایم غیر از الله را عبادت( = مطلقاً اطاعت ) نکنیم و رسول نیز از این قاعده غیر خدا بودن مستثنی نیست
چرا شما گمان می کنید تبعیت از قول و فعل رسول مکرم اسلام عبادت اوست ؟؟ اگر خدا بگوید از مردو هر آنچه که رسول من می گوید را تبعیت مطلق بکنید آیا این عبادت غیر خداست؟ اتفاقا این عین عبادت و پیروی از خداست.
وقتی این تفکر شما را می بینم یاد داستان شیطان می افتم خدا به شیطان امر کرد که بر آدم سجده کند شیطان بهانه کرد که خدایا سجده برای غیر تو جایز نیست و من فقط تو را سجده می کنم هرگز بر آدم سجده نمی کنم !! خدا فرمود من که خدای تو هستم به تو امر می کنم بر این آدم سجده کن تو قبول نمی کنی؟؟ این یعنی عبادت نکردن خدا .
امام صادق (ع) این مضمون را ضمن حدیثی بیان می فرمایند:
وقتی خدا به ابلیس امر کرد که به آدم سجده کند
قَالَ إِبْلِیسُ: یَا رَبِّ اعْفُنِی مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ(ابلیس به خدا عرض کرد خدایا مرا از این کار عفو کن من تو را آنگونه عبادت می کنم که تا به حال کسی از جن و انس و ملک تو را عبادت نکرده باشد) قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: لَا حَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ (خدا فرمود من به عبادت تو نیازی ندارم من می خواهم از آن راهی که اراده کرده ام مرا عبادت کنی نه از راهی که خود می خواهی) فَأَبَى أَنْ یَسْجُدَ؛ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: "فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ"(ص77) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ"(ص78)
در امور روزمره و عادی اجتماعی ما انسان ها همین قضیه حاکم است اگر یک مدیر کل و یا یک رئیس جمهور و یا رهبر و یا .. اجازه امضاء و دستور به یکی از کابینه خود داد آن فرد تبعیتش و حکمش و امضائش و امرش مانند آن رهبر و رئیس کل خواهد بود و تبعیت از این جانشین در واقع تبعیت از آن رئیس است.
در حوزه شریعت، جز ابلاغ رسالت پروردگار دیگر هیچ وظیفه ای بر عهده رسول نهاده نشده . تعبد رسول در کنار تعبد الله، به این بهانه که او دارای علم لدونی بوده و یا مکمل دین می باشد، مغایر با اصل توحید است.
اگر کاری به اذن الله باشد دیگر تغالیر با توحید ندارد.
این تفکر شما همان تفکر وهابیت است که همه چیز را شرک می دانند و مغایر با توحید.
آیا آتش خود می سوزاند و یا خدا می سوزاند؟؟
وهابی می گوید آتش هیچ اثری ندارد این خداست که می سوزاند ما می گوییم خدا این اثر را به آتش داده است که بسوزاند خدا اثر گرما را در آتش قرار داده است و باذن الله دائم آتش می سوزاند و آنجا که خدا اراده کند نمی سوزاند.
آیا حکم و سنت و قول و فعل رسول لازم الاتباع است یا حکم خدا؟؟ وهابی می گوید حکم خدا . ما می گوییم سنت رسول خدا باذن الله لازم الاتباع است . خدا فرموده است من یطع الرسول فقط اطاع الله.
حال سازکار این همسانی در تبعیت چیست جای بحث دارد که چگونه است که پیامبر همه رفتارش و همه حرف هایش قابل تبعیت و لازم التبعیه می شود که قرآن می فرماید : ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
یعنی هر چه که پیامبر می فرماید وحی الهی است یا این وحی تنزیلی است (وحی های قرآنی) و یا وحی تبیینی که پیامبر (ص) در ارتباط با عالم بالا دائم همه رفتار و گفتارش می شود اسوه حسنه و تبیین کننده دین الهی .
و این مطلب هیچ تغایری با توحید ندارد بلکه عین توحید است اصل توحید همین است. این که انسان آنکس را که خدا اذن داده است تبعیت کند این عین توحید است.
در امور تکوین هم همین است برخی گمان می کنند تصرفات برخی از اولیای الهی در عالم تکوین مغایر توحید است در صورتی که آیه قرآن می فرماید حضرت عیسی مرده زنده می کرد مریض شفا می داد از درون خانه های مردم خبر می داد به اذن الله . این اذن الله نقطه مهمی است برای تفکیک توحید و شرک.
اگر کسی ادعا کرد پیامبر از جانب خود حرفی می زند و شریعتی در مقابل آنچه خدا آورده می آورد و از او باید تبعیت کنیم این شرک و مغایر با توحید است.
اگر خداوند درباره رکعات نماز چیزی در قرآن ننوشته بخاطر این است که رکعات نماز به خداوند تعلق ندارند
یعنی این که مردم چگونه خدا را عبادت کنند به خدا ربطی ندارد(نعوذ بالله) !!! یعنی بر عهده خدا نیست که بگوید مردم چگونه او را عبادت کنند ؟؟ یا این که شکل عبادتشان چگونه باشد؟؟
عجیب است؟؟
و عجیب تر این که مدعی شده اید:
و اگر در این باره چیزی به پیامبر منسوب شده، متعلق به رسول الله نمی باشد.
شما نیازی نیست به خبر واحد ملتزم شوید یا به خبر مستفیض تن در دهید تعداد رکعات نماز دی بین مسلمین از متواترات است که هیچ عاقلی خبر متواتر را منکر نمی شود چرا که قبول خبر متواتر از امور عقلایی است.
حالا من از شما می پرسم؛ آیا مصدر رکعات نماز قرآن است؟ کدام قسمت قرآن به نمازهای سنتی و یاطریقه اقامه آنها اشاره کرده است؟
اتفاقا این سوال را باید از خودتان بپرسید. تعداد رکعات نماز و کثیری از جزئیات مهم احکام دین که در قرآن نیامده است را از چه طریقی باید دریافت کرد؟؟
آیا آن رابه سلایق مردم واگذار می کنند که هر کس هر گونه که خواست در پنج نوبت نماز بخواند؟؟ یکی بگوید نماز من نگاه به آسمان است یکی بگوید دراز شدن روی زمین یکی بگوید به هوا پریدن و یکی بگوید چشمکی به خدا می زنم یکی می گوید دست را بر گردن می آویزم یکی می گوید پشت سر هم خم می شوم و می نشینم و .....!!!!!!! آیا خودتان به این حرف ها خنده تان نمی گیرد.
و شایسته است این جا جمله شما را نقل قول کنم که کمی بیاندیشید:
خداوند درمقابل عقاید خودسرانه قوم پیامبر و دیگر اقوام پیامبران از آنها کتاب و نوشته ای درخواست می کرد که از طرف خودش بوده و مصدر عقاید مذکور باشد.
تبعیت مطلق از رسول خدا دستور قرآن است و آنکس که از این دستور الهی سر بپیچد به هر بهانه ای(مغایرت با توحید!!!) در قیامت مورد بازخواست قرار خواهد گرفت چرا که خدا وقتی رسولی برای ابلاغ شریعتش انتخاب می کند او را از همه کاستی ها و رجس و نا پاکی ها مبری می کند تا یک اسوه تمام عیار برای دینداران باشد "فی رسول الله اسوة حسنه" نماز او نشست و برخواست او انجام اعمال دینی او و ... همه برای مسلمانان لازم التبیعیه باشد که مردم دینشان را از او یاد بگیرند.
و السلام علی من التبع الهدی
در آیه ای که بدان اشاره کردید شاهدی وجود ندارد که دریابیم مردم دوره حضرت عیسی، او و مادرش را در حد خدا تقدیس و تعبد می کرده اند، این قضیه مربوط به دوران بعد از اوست توجه کنید:
آنگاه كه خدا گويد: اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستيد؟ گويد: منزّهى تو، مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم. اگر من اين را گفته بودم بىشك مىدانستى. تو آنچه در ضمير من است مىدانى، ولی من از درون تو آگه نیستم. تويى كه داناى رازهاى نهانى.( مائده آیه 116)
من به آنان نگفتم جز آنچه را به من امر كردى: اینکه خدا را كه پروردگار من و شماست بپرستيد، و تا وقتى كه در ميانشان بودم بر آنان شاهد و ناظر بودم پس چون جانم بستاندی، تو خود مراقب آنان بودى، و تو بر همه چيز شاهدى.117
بطوری که ملاحظه می فرمایید، عیسی از کارهایی که پیروانش بعد از او انجام می دادند ابراز بی خبری می کند! و باید چنین باشد چون کسی که می میرد تا روز رستاخیز از دنیا بی خبر است، حالا بگذر از اینکه مسیحیان هر لحظه عیسی را شاهد و ناظر بر اعمالشان می بینند و از او طلب حاجت دارند.
همچنین از سخنان او پیداست، مردم از این رو او را به خدایی گرفتند که تعبدش می کردند، یعنی حرفهایی را که به او نسبت داده بودند، بی قید و شرط تبعیت می کردند در حالیکه عیسی به مردم گفته بود نباید غیر از الله را پرستش کنند.
خوب است بدانید محور اصلی تمام بحثهای قرآن این است که مردم نباید احدی غیر از الله را تعبد کنند و اینکه مردم هیچگاه این قاعده را رعایت نکرده و همواره با تعبد از آنچه به رسولان منسوب شده ، از دایره توحید و یکتاپرستی خارج شده و به بیراهه زده اند.
امیدوارم این حرف بنده را حمل به سوء نکنید بلکه بعنوان یک تذکر به آن توجه فرمایید، شما بیش از آنکه تحت تأثیر کلام آیه باشید، متأثر از روایاتی هستید که آن را برایتان تفسیر و تأویل می کنند. در این آیه نه اشاره ای به حضرت محمد شده و نه درباره او چیزی گفته است. خداوند در آیه بعد از آیه فوق، خطاب به رسولش چنین می گوید:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ(2:147) - حق از جانب پروردگارت است، پس تردید نکن.
بطوری که از فحوای کلام آیه قبل پیداست، اهل کتاب بر چیزی واقفاً و آنگونه آن را می شناسند که فرزندان خود را می شناسند اما عده ای از اهل کتاب، آن را کتمان می کنند با وجود اینکه می دانند حق است.
اگر منظور از این حق، محمد رسول الله می باشد پس چرا خودش مخاطب آیه دوم قرار گرفته است؟!
آیا خود او نیز شک دارد که پیامبر است؟!
بلکه در اینجا صحبت بر سر تغییر قبله است، اهل کتاب می دانند قبله ای که پیامبر به آن گشته حق است چون کتاب خودشان مفصل درباره آن صحبت کرده است منتهی آنها این را کتمان می کنند و نمی خواهند بپذیرند.
شما انتظار دارید تک تک آیات را برای شما توضیح دهم و اشتباهی برداشت شما را اصلاح کنم نه در طاقت تاپیک است نه وظیفه بنده .
ولی برای این که به اشتباه برداشتی خود از این آیه توجه تان دهم بدانید که در کلمه "يَعْرِفُونَهُ" ضمیر "ه" نمی تواند به قبله بر گردد چرا که قبله مونث مجازی است و خود قرآن در دو آیه قبل نیز ضمیر مونث "ها" به آن بر می گرداند قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا
شما به تمامی ترجمه ها و تفاسیر مراجعه فرمایید هیچ اهل تحقیقی یعرفونه را به قبله بر نمی گرداند بلکه همه به پیامبر برگردانده اند.
دارد می گوید: آنها حضرت عیسی و علمای دین خود را به خدایی گرفتند. یعنی هرچه را علمایشان می گفتند و به عیسی منسوب شده بود تعبد می کردند. درحالیکه عیسی به پیروان خود فرموده بود فقط خدا را تعبد کنند.
آیا شیعه و سنی روایاتی را که قبول دارند تعبد نمی کنند؟
مگر فقط شمایید که معتقدید رسول اختیار تشریع دین و شریعت دارد؟
مگر فقط شمایید که احکام منتسب به رسول را حجت می شمارید؟
در پست های قبلی تفاوت این دو دیدگاه را توضیح دادیم. من دون الله و باذن الله
اصلا شما برای خدا هم تعیین تکلیف می کنید!! ؟؟ خدا دارد می فرماید من یطع الرسول فقط اطاع الله !! شما می گویید خدا هم اشتباه می گوید(نعوذ بالله)
واضح است البته اگر دست از نظر اشتباه خود بردارید.
یهود و نصارا نیز به همین شکل عمل می کنند. تثلیث مسیحیان را دیده ای؟در مرکز مثلث، خدا قرار گرفته و همه چیز به خدا ختم می شود.
نه هرگز اینگونه نیست بلکه آنها هر کدام از اقانیم پدر و پسر و روح القدس را دارای ذات واحد و جدای از هم دارای تشخص می دانند اگر همه آنها را به خدا بر می گرداندند که مشکلی نداشت بلکه آنها هر کدام را خدا (یعنی واجب الوجود بالذات) می دانند.
بحث ملاک قرار دادن قرآن که حرف جدیدی نیست بلکه خود حضرات اهلبیت هم راه تشخیص سره از نا سره را عرضه به قرآن می دانند.
مشکل شما خلط مباحث با هم است معیار تشخیص را با حقانیت و اصل اشتباه گرفته اید این که سخن پیامبر و اهلبیت پیامبر در طول کتاب خدا حق است یک حرف است و این که حالا بفهمیم که واقعا این کلام رسول و اهلبیت رسول هست یا نه یک حرف دیگر است.
در واقع شما خلط مقام اثبات و ثبوت کرده ایدو تا وقتی این خلط را متوجه نشوید در اشتباه خود می مانید.
امیدوارم ناراحت نشوید اما تمام آیاتی که معرفی می کنید، و همواره معرفی کرده اند، بوسیله روایتی پوشش داده شده اند اما اگر بدون توجه به روایت، آیه را به بسترش برگردانی و نظری به ماقبل و ما بعد آن بیندازی خواهی دید موضوع چیز دیگری است و ربطی به آنچه در پی اثباتش هستید ندارد.
چرا شما گمان کرده اید که این آیات با روایات معنا شده است؟!!!
آیا در این بحث برای توضیح آیه ای روایتی شاهد آورده ایم؟؟؟
هرگز.
اتفاقا این آیات از نصوص قرآن است و نیازی به تفسیر و تاویل ندارد که شما می خواهید با پیچ و خم های تفسیری آن را به معنای دیگری تاویل ببرید.
اصلاً بگذار فرض کنیم منظور از ما ءاتاکم الرسول، احکام دینی هستند
اتفاقا ما می خواهیم بگوییم ما آتاکم الرسول فراتر از مباحث دینی و احکام است بلکه به قرینه ابتدای این آیه هر رفتار پیامبر برای اطرافیان حجت است و باید مردم آن را اخذ به صحت و حجت کنند و اتفاقا این مرحله بالا تر از احکام است.
با توجه به اینکه رسالت رسول در رساندن مرسوله الهی است، شما چه دلیلی دارید که آنچه رسول می دهد غیر از آیات قرآن باشد؟
شریعت الهی فقط 6236 آیه و یک سری احکام محدود نیست بلکه هر آنچه که بشر در زندگی عادی خود به آن نیاز دارد محدوده شریعت است. از طرفی همین آیه 7 سوره حشر دلالت بر این دارد که تمام رفتار پیامبر برای امتش حجت است و هر آنچه رسول برای آنها انجام می دهد باید اخذ شود . به قول اهل ادب و اعراب "ما" افاده عموم دارد و تخصیص عموم نیاز به دلیل دارد ینا بر این قرآن می فرماید "ما آتاکم الرسول فخذوه " حال شما می خواهید آن را به آوردن آیات قرآن تخصیص بزنید باید دلیل بیاورید.
وقتی خداوند می فرمایند:مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ یعنی آن چیزی که رسول دارد حکم می کند در اصل حکم خداوند است چون او رسول خداست و یگانه وظیفه اش این است که احکام خدایی را ابلاغ کند.
شما گمان کرده اید که رسول از نزد خود حکمی دارد که اطاعت بی چون و چرا از او خروج از اطاعت خدا باشد؟؟ اتفاقا بر عکس "ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی" هر چه پیامبر از گفترا و رفتار و عملکرد دارد همه بر اساس وحی الهی است در واقع پیامبر یک دین مجسم و یک نمونه و اسوه کامل برای تبعیت است و هر کس از او تبعیت کند و او را اسوه خود قرار دهد به حقیقت دین دست یافته است "فی رسول الله اسوه حسنه" .
اسوه حسنه کیست؟؟ کسی است که هر عملی را که مطابق رفتار و گفتار و دستورات او انجام دادی عین صواب و درستی و راستی باشد خدا پیامبر را در همه شئون اسوه حسنه معرفی کرده است پس اطاعت از او اطاعت کامل از دین خدا و اطاعت خداست.
حکمی که خداوند به رسول ابلاغ می کند در قالب کتابی آشکار است و این ویژگی را خدا برای آن تعریف کرده تا مبادا زیر بار حکم قلابی برویم و دینمان را از خلوص در آوریم.
نگران چه هستید ؟؟
خدا می فرماید : اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم .
خدا اطاعت را تا اولوا الامر تسری داده است آن وقت شما می گویید این کار را نکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی عجیب است.
البته اولوا الامری که خدا در قرآن معرفی کرده است : إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
و وجه تبعیت از آنها را در آیه ای دیگر مطهر از رجس معرفی می فرماید و این که آنها معصوم هستند.زیاد این حرف ها مشکل نیست فقط کمی تفکر می خواهد و کمی انصاف
سوال:
لطفا در مورد چگونگی و چرایی واسطه فیض بودن امام (علیه السلام) توضیح بفرمایید.
جواب:
واسطه فیض بودن حضرات اهلبیت(علیهم السلام) و حجت های الهی به چند معنا است و چند کاربرد دارد که در زیر به آنها می پردازیم:
1-واسطه فیض تشریعی:
حجت های الهی و (پیامبران و ائمه اطهار(علیهم سلام الله)) شریعت الهی را دریافت کرده و تنزیل شده آن را به بشر می رسانند و آنها هستند که این قابلیت را دارند که واسطه بین خدا و خلق شده و حقیقت دین را از ملکوت الهی دریافت کرده و به انسان ها ابلاغ کنند و آن را در جامعه پیاده سازند:
خدای تبارک و تعالی می فرماید: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»(1)
و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا (خلق را) به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را (از انواع عبادات و خیرات) و خصوص اقامه نماز و اداء زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.
آن حضرات با عبودیت محض پروردگار این ظرفیت را پیدا کرده واسطه رساندن شریعت الهی به مردم شوند و به واسطه این هدایت گری و واسطه فیض بودن این حضرات است که انسان ها خدا را عبادت می کنند.
«ستايش خاص خدا، پروردگار جهانيان است، و درود و سلام خدا، سلامي كامل، بر سرور ما محمد، پيامبرش و اهل بيت او.خدايا تو را ستايش، بر آنچه به آن جاري شد قضاي تو درباره اوليايت، آنان كه تنها براي خود و دينت برگزيدي، آنگاه كه براي ايشان اختيار كردي، فراواني نعمت پابرجايي كه نزد توست، نعمتي كه تباهي و نابودي ندارد، پس از آنكه بي ميل بودن نسبت به رتبه هاي اين دنياي فرومايه، و زيب و زيورش را با آنان شرط نمودي، آنان هم آن شرط را از تو پذيرفتند، و تو هم وفا نمودن به آن را از جانب آنان دانستي، پس قبولشان كردي، و مقرّب درگاهشان نمودي، و براي آنان ياد والا، و ثناي روشن پيش آوردي، و فرشتگانت را بر آنها فرو فرستادي، و به وحي ات اكرامشان فرمودي، و به دانشت به آنان عطا كردي، و ايشان را دست آويز به سويت و وسيله به جانب خشنودي ات قرار دادي.»
بنابراین تعبیر، حجت های الهی با عبودیت محض پروردگار این ظرفیت را در خود ایجاد کردند که مردم را با دعوت به عبادت پروردگار و شریعت الهی از سطح حیوانیت به سطح انسانیت ارتقاء دهند؛ به گفته ملاصدرا انسان تا پیش از بلوغ و سن تکلیف در عالم حیوانی به سر می برد، تنها پس از سن تکلیف و به واسطه حجت الهی، از فیض انسانیت برخوردار می شود.
2- واسطه شفاعت خواهی در سرای آخرت نزد پروردگار:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ»(3) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! تقوا و پرهیزکاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب نمایید، «لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِی لَهُ قَوْلاً» (4) «در آن روز شفاعت هیچ کس سودی نمی دهد، مگر کسانی که خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها (در این زمینه) راضی است.
ائمه اطهار و پیامبران الهی (علیهم سلام الله) به درجه ای از بندگی و کمال رسیده اند که نزد خدا وجیه شده و می توان آنها را برای کارها و حوایج خود در خانه خدا واسطه قرار داد.
3-واسطه در دعا و استغفار
یکی از نیازهای ما برای پیشرفت در زندگی مادی و معنوی برداشته شدن گناهان از زندگی و رفع تاثیر آنها در عواقب امور ماست در دعای کمیل می خوانیم :«اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تهتک العصم. اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تنزّل النّقم. اللّهم اغفرلی الذّنوب التی تغیّر النّعم.» گناهانی وجود دارد که پردهها را میدرد. گناهانی وجود دارد که نقمت الهی را بر انسان نازل میکند. گناهانی وجود دارد که نعمتها را از انسان میگیرد. «اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء.» گناهانی هم وجود دارد که دعا را حبس میکند.پناه بر خدا! ممکن است انسان مرتکب گناهی شود که هر چه دعا کند، آن دعا بیاثر و بیفایده گردد.
ما نیاز داریم برای کمال در زندگی گناهانمان بخشیده شود که بهترین راه آن واسطه قرار دادن ولی خدا در خانه خداست همان گونه که در قرآن به مومنین سفارش می کند:
«وَ لَو اَنَّهُمْ اَذ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ جاووکَ فَاسْتَغفَرُوا الله وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسولَ لَوَجدُوا الله تَوّاباً رَحیماً»(5)؛ (و اگر آنان هنگامى که بر خود ستم کرده اند به نزد تو بیاند و خود از خدا آمرزش بخواهند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز براى آنان طلب آمرزش کند،خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.)
در مورد برادران یوسف هم قرآن بیان می کند که برای بخشش گناهانشان به پدر خود که ولی خدا بود مراجعه کردند.
«قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»(6) «در آن حال برادران یوسف عرضه داشتند: ای پدر بر تقصیراتمان از خدا آمرزش طلب که ما خطای بزرگ مرتکب شدهایم.»
در زیارت جامعه کبیره نیز یکی از کارکرد های وجود مقدس اهلبیت(علیهم السلام) را بخشش گناهان به واسطه قبول ولایت آنها و فرستادن صلوات بر آن حضرات معرفی فرموده است:
"جَعَلَ صَلواتَنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طِیبا لِخُلُقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"(7)
خدای تعالی هدف آفرینش را عبادت و معرفت خداوند دانسته است:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (8) و حقیقت این دو امر، تنها در وجود انبیا و ائمه(علیهم السلام) محقق می شود، و چون فعلِ بدون غایت محکوم به فناست، بنابراین، وجود مستمر یکی از اولیا باید باشد تا فیض الهی قطع نشود. این معنای فیض به برهانِ غایت برمی گردد که جداگانه مطرح می شود.
این حقیقت در برخی از رویات بیان شده است :
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امان اهل آسمانند، اگر نابود شوند اهل آسمان نيز نابود مي گردند. اهل بيت من امان ساكنين زمين مي باشند، پس اگر اهل بيت من وجود نداشته باشند اهل زمين نيز هلاك مي گردند.» (9)
ابو حمزه مي گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقي مي ماند؟ فرمود: «اگر زمين بي امام گردد فرو خواهد رفت.» (10)
وجود مقدس امام(علیهم السلام)، غايت نوع و فرد كامل انسانيت و رابطه ميان عالم مادي و عالم ربوبي است. اگر امام روي زمين نباشد نوع انسان منقرض خواهد شد. اگر امام نباشد خدا به حد كمال شناخته و عبادت نخواهد شد. اگر امام نباشد رابطه بين عالم مادي و دستگاه آفرينش منقطع مي گردد. اشراقات و افاضات عوالم غيبي اولا بر آينه پاك قلب امام و سپس به وسيله او بر دلهاي ساير افراد نازل مي گردد. امام، قلب عالم وجود و رهبر و مربي نوع انسان است و معلوم است كه حضور و غيبت او در تحقق اين آثار تفاوتي ندارد (11)
امام سجاد(عليه السلام) فرمودند: «ما پيشواي مسلمين و حجت بر اهل عالم و سادات مؤمنين و رهبر نيكان و صاحب اختيار مسلمين هستيم. ما امان اهل زمين هستيم، چنانكه ستارگان امان اهل آسمانند، به واسطه ما است كه آسمان بر زمين فرود نمي آيد مگر وقتي كه خدا بخواهد، به واسطه ما باران رحمت حق نازل و بركات زمين خارج مي شود. اگر ما روي زمين نبوديم اهلش را فرو مي برد و آنگاه فرمود: از روزي كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجت خالي نبوده است ولي آن حجت گاهي ظاهر و مشهور و گاهي غايب و مستور مي باشد، تا قيامت نيز از حجت خالي نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمي شود.»(12)
5- واسطه در ایجاد قابلیت و هدایت خاص
در کاربرد اول واسطه فیض بحث تشریعی واسطه فیض را مطرح کردیم که ائمه(علیهم السلام) هادی انسان ها هستند با دریافت و بیان و اجرای احکام الهی. اما یک مرتبه بالاتری هم ائمه در هدایت گری دارند و آن هدایت گری خاص و ایجاد قابلیت در افراد و دست گیری خاص آنها از انسان ها و ایصال الی المطلوب است.
با گفتار و کردارشان که برگرفته از وحی است، بندگان را ارشاد می کنند تا در نتیجه، قابلیت دریافت مراحل بالای از فیض و تداوم آن را پیدا کنند (ایجاد و اتمام قابلیت). گاهی ارشاد از راه تصرف در نفوس انجام می شود.
قرآن می فرماید :
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قَالَ لا يَنالُ عَهدي الظَالِمين»(13)
امام در این آیه مقامی است که بالاتر از هدایت به معنای نشان دادن راه "ایصال الی المطلوب" می کند به این معنا که نه تنها راه را نشان می دهد بلکه افراد را در آن راه می برد و به مطلوب می رساند.
حضرت ابراهیمی که مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به ایشان بفرماید: «اِنی جَاعِلُک للناس اماماً»(14) اگر امامت همان نبوت و به معنای ارائه طریق باشد، این تکرار، لغو و بی جاست بنابراین امامت غیر از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدایت است به معنای ارائه طریق علامه طباطبایی ذیل این آیه می فرمایند:" و لا تنفک النبوه عن الهدایه بمعنی ارائه الطریق " هدایت به معنای ارائه طریق همان نبوت است و نبوت جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست. سپس می فرمایند:" فلا یبقی للامامه الا الهدایه بمعنی الا یصال الی المطلوب" یعنی امامت یک نوع تحریک و ایصال مأموم است، یک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاری است و ایصال الی المطلوب یعنی رساندن و واصل کردن" و هو نوع تصرف تکوینی فی النفوس" چون امام دارای ولایت است، نوعی تصرف در دلها می کند و آنها را به سمت مطلوب می برد.(15)
پس امام واسطه فیض الهی در هدایت خاص است و اوست که انسان ها را برای رسیدن به کمال مستعد می کند و بعد از این که استعداد در آنها ایجاد شد آنها را به کمال انسانی می رساند.
6- واسطه در آفرینش عالم
ائمه (علیهم السلام) جایگاهی دارند که می توانند بی واسطه فیوض و کمالات را از خداوند بگیرند و به مخلوقات برسانند. وجود انبیا و ائمه (علیهم السلام) در مرتبه ای قرار دارند که شایستگی دریافت فیض را بی واسطه دارند و دیگر موجودات که فاقد آن مرتبه هستند، تحت ولایت آنها که در طول ولایت خداوند و به اذن اوست، قرار گرفته و کسب فیض می کنند.
بنا بر نظر عرفا و حکمای اسلامی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) و اهل بیت (علیهم السلام) واسطه در آفرینش هم هستند و بدون آفرینش آنان با توجه به نظام تکوین امکان خلق عالم نبوده و نوبت به آن نمی رسد چرا که بر اساس قاعده الواحد لا یصدر منه الا الواحد نخستین آفریده خدا باید کامل مطلق باشد که بسیاری از حکما و عرفا این مخلوق را عقل دانسته و بر حقیقت محمدیه تطبیق داده اند.
این قسم از واسطه فیض نیاز به مقدمات فلسفی و عرفانی دارد که می توانید به لینک زیر مراجعه کنید: http://intizar.ir/vdcfivd0aw6dj.giw.html
پی نوشت ها:
1- انبیاء: 73.
2- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
3- مائده:35
4-طه: 10
5- نساء: 64.
6- یوسف: 97.
7- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
8- زاریات: 56.
9- سبط بن جوزي، تذكرة الخواص الامة، چاپ سوم، 1285، ص182.
10- كليني، اصول كافي، چاپ المکتبةالاسلاميه، 1381، ج1، ص334.
11- امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، انتشارات شفق،
12- اميني، ابراهيم، دادگستر جهان، انتشارات شفق، چاپ قدس، ص155، به نقل از ينابيع المودة، ج2. ص217.
13- ابراهیم:40.
14- بقره: 124.
15- طباطبایی، المیزان، اعلمی، ج14، ص 330.
بطوری که از آیه مشخص است، تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت بواسطه تلاوت آیات صورت می پذیرد و اینها در پی هم می آیند. به عنوان مثال در سوره جمعه می خوانیم:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ(62:2)
همانگونه که می بینید خود رسول در ابتدا یکی از امیها(= کسانی که دین آسمانی ندارند) بوده که توسط همین قرآن تعلیم داده شده و تزکیه می شود.
....وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ۚ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا(4:113)
به طوری که از آیات قرآن مشخص و مبرهن است، مردم همواره برخوردی دوگانه با انبیاء و رسولان الهی داشته اند؛ تا زمانی که انبیاء زنده بودند مردم معاصر شان به حرف آنها که در اصل حرف خدا بود، توجه نکرده و تکذیب شان می کردند و آنها را با القاب زشتی همچون دیوانه، شاعر، مجنون، کاهن و غیره خطاب می نمودند اما در نسل های بعد جایگاه و منزلت انبیاء ارتقاء می یافت تا حدی که مردم آنها را در حد خدا می پرستیدند! به قول خداوند: آیا نسلها، یکدیگر را سفارش کرده بودند که اینگونه عمل کنند؟!
این یک پدیده اتفاقی نیست بلکه دستی در کار است و کسی دارد آن را رهبری میکند.
تا زمانی که یک رسول زنده است و دارد پیام خدا را ابلاغ می کند اهریمن تا آنجا که بتواند، شخصیت پیامبر را تخریب می کند بعد قول خدا را که از زبانش جاری می شود به رسول نسبت داده و چنین وانمود می کند که این سخنان متعلق به خود اوست و طبیعی است که مردم به حرف یک شاعر دیوانه بی مقدار زیاد توجه نکنند. اما در نسل های بعدی، او برای اینکه بتواند سخنان خود را، که حالا به رسول نسبت داده می شود، جایگاه و منزلت بخشد،تا آنجا که بتواند مقام او را ارتقاء داده و به حد خدایی می رساند.این تصور و گمان من نیست بلکه در قرآن کاملاً مشهود است.
بیشترین دوره رسالت را در میان انبیاء نوح داشته است اما مردم با او چه کردند و برخوردشان با وی به چه صورت بود. موقعی که داشت کشتی را میساخت هرکس از راه میرسید مسخره اش می کرد و مردم، غالباً او را شخصی سفیه و بی خرد می دانستند. آخرین پیروان نوح بعد از نه قرن تبلیغ رسالت، فقط به اندازه یک کشتی بودند که شاید بیشتر فضای آن را حیوانات پر کرده بودند. خوب است بدانید تنها کسانی که به لوط ایمان آوردند فقط اهل منزلش بودند آنهم منهای همسرش!
در قرآن خوانده اید که مردم چقدر موسی را آزاردادند یا برخوردشان با عیسی چگونه بود؟ حالا عیسی برای خودش خدایی است که بیش از دو میلیارد بنده دارد. آیا او خودش این را می داند؟ عیسی می گوید نه اما ظاهراً مردم از خودش بهتر می دانند و او را حاضر و ناظر همه اعمال خود تصور می کنند!
اصلاً چرا راه دور برویم، همین پیامبر عزیز و شریف خودمان را چقدر اذیت و آزار کردند و او را شاعر و کاهن و دیوانه لقب دادند؟ حالا اگر کسی او را با قطاری از القاب رنگارنگ خطا نکند مردم فکر میکنند که دارد به رسول توهین می شود.
تا زنده بود، قومش کتاب خدا را که در دست داشت افسانه پیشینیان یا خوابهای آشفته تصور می کردند اما بعد از مرگش، به بهانه واسطه تشریع بودن او، کتابهای فراوانی از او به رشته تحریر درآمد و چارتا چارتا و شش تا شش تا در قفسه کتابخانه ها ردیف شد. کتاب هایی که با یکدیگر سر سازگاری ندارند و در مثل به شرکای متشاکسی می مانند که خوانندگان خود را حیران و سرگردان می کنند.
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ(39:29)
خداوند مثالی زده است: مردی را که مملوک شریکانی است که درباره او پیوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردی که تنها تسلیم یک نفر است؛ آیا این دو یکسانند؟! حمد، مخصوص خداست، ولی بیشتر آنان نمیدانند.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ ۙ أُولَٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ(2:159)
كسانى را كه دلايل روشن و هدايتكننده ما را، پس از آنكه در كتاب براى مردم بيانشان كردهايم، كتمان مىكنند هم خدا لعنت مى كند و هم ديگر لعنتكنندگان.
با سلام
همانگونه که قبلا هم عرض شد تبیین مراتب دارد اینگونه نیست که شما گمان کنید که وقتی گفتیم تبیین کار رسول است یعنی امام دیگر نمی تواند تبیین کند و یا علما نمی توانند تبیین کنند و یا ... اتفاقا گاهی خود کتاب یک مساله ای را تبیین می کند مثلا در یک آیه می فرماید اقم الصلاة لذکری در آیه دیگر می فرماید أقم الصلاة لدلوک الشمس إلى غسق اللیل این آیه دوم تبیین آیه اول است اینگونه نیست که همه مردم به تمام کتاب آگاهی داشته باشند کسانی که به تبیین های آیات در قرآن آگاه اند نباید آن را کتمان و مخفی کنند . قرآن تبیانا لکل شی است بی تردید تبیان و تبیین کننده خود نیز هست.
آیه مورد نظر درمورد یهودیانی است که آگاه به کتاب تورات بودند و توضیحاتی را که درباره پیامبری پیامبر اسلام در ان کتاب آمده بود را کتمان کردند خدای تعالی در موضوع پیامبر آخر الزمان در تورات توضیحاتی داده بوده که علمای یهود سعی در پوشاندن آن داشتند نه این که بخواهند خط کتاب تورات و آنچه نازل شده بود را پاک کنند بلکه آنها به عنوان عالمان دینی (همان طور که قبلا هم گفتیم) وظیفه داشتند که مرادات کتاب تورات را برای مردم بازگو کنند اما در بحث پیامبر آخر الزمان آن را کتمان می کردند و بازگو نمی کردند.
در آیه مورد بحث چند چیز بیان شده است "یتلو علیهم آیاته " و "یزکیهم" "یعلمهم الکتاب" و "الحکمه" (یعلمهم الحکمه)
عطف کلمات در آیات قرآن نشان از تفاوت معنایی و کاربرد متفاوت آنها دارد اینگونه نیست که همه این ها یکی باشد قرآن کتاب داستان و قصه نیست که عطف های هم معنا برای زیبایی آورده باشد .
تلاوت یک چیز است تزکیه یک چیز است تعلیم کتاب یک چیز است و تعلیم حکمت هم یک چیز.
همین که کتاب و حکمت را از هم جدا کرده است نشان از تفاوت این دو دارد.
اگر دیگران هم این کار را کرده اند اشتباه کرده اند و ما کار آنها را تایید نمی کنیم ما نه حرف پیامبر را تکذیب می کنیم و نه او را در حد خدایی بالا منی بریم هر روز حد اقل 20 بار شهادت به عبد الله بودن پیامبر می دهیم.
آیا بعدا نوح را در حد خدا بالا بردند و یا لوط را تقدیس کردند؟؟
اتفاقا در زمان حضرت عیسی مردم او را خدا و پسر خدا می دانستند و نه تنها او را خدا می دانستند که مادرش را هم خدا می دانستند تا جایی که به صورت کنایه خدا به حضرت عیسی وحی می کند:
[FONT=me_quran]وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ
و (یاد کن) آن گاه که (در قیامت) خدا گوید: ای عیسیِ مریم، آیا تو مردم را گفتی که من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟ عیسی گوید: خدایا، تو منزهی، هرگز مرا نرسد که چنین سخنی به ناحق گویم، چنانچه من این گفته بودمی تو میدانستی، که تو از سرائر من آگاهی و من از سرّ تو آگاه نیستم، همانا تویی که به همه اسرار غیب جهانیان کاملاً آگاهی.
وقتی که حقانیت و جایگاه پیامبر برای مردم زمان خودش آشکار شد به شهادت تاریخ مردم آب وضوی او را به تبرک می بردند تا جایی که یک قطره آب وضوی پیامبر روی زمین نمی افتاد موی حضرت را به تبرک به منازل خود می بردند تا جایی که برخی از قبیله ها در زمان حیات پیامبر به خاطر داشتن یک تار موی پیامبر افتخار می کردند و ...
با یان داستان سرایی ها که نمی شود مباحث علمی را در و یا ثابت کرد بهتر است با تفکر و تعقل بر سر سفره قرآن به حقایق پی ببریم تا این که این گونه داستان سرایی کنیم.
ما پیامبر را با این اوصاف قبول نداریم نه این که او را خدا بدانیم.
«یا اَیُّهااْلْنَّبیُ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً* وَ داعیاً اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً وَ مُنیراً»
«هُوَ اْلَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِاْلْهُدی وَ دینِ اْلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عِلَی اْلْدّینِ کُلِّهِ».
« لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة»
«وَ اُنَّکَ لَعلَی خُلِقٍ عَظیمٍ»
«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین»
«بِالْمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ»
« نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمین عَلی قَلْبِک»
«اِنَّکَ لَتُلْقی مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ»
خود قرآن می فرماید مرتبه و مقام پیامبر بالاتر از همه شماست :
«لا تَجْعَلوُا دُعاءَ الْرَّسولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»
و او را ناظر بر اعمال ما می داند:
«قُلِ اْعْمَلوُا فَسَیَرَیْ اللّهُ عَمَلُکُمْ وَ رَسوُلُهُ وَ الْمُؤْمِنون»
و رسول خود را فردی می داند که از او راضی است:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلایَظْهَرُ عَلی غِیْبِهِ اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسولٍ»
اینقدر این پیامبر مقام و منزلت داردکه خدا و پیامبرانش دائم در حال درود فرستادن بر او هستند و مومنین هم دستور دارند که بر او درود بفرستند:
«اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّموُا تَسْلیماً»
سلام و درود بر شما
خداوند بارها و بارها در قرآن بر این نکته تأکید کرده اند که رسول جز ابلاغ شریعت وظیفه دیگری ندارد. با این وجود کسانی که این وظیفه را برای رسول کم دانسته اند، درجه تبیین و تکمیل قرآن را نیز به او محول ساخته اند. هنگامی که از آنها دلیل قرآنی می خواهی معمولاً به سراغ آیه ای می روند که شما رفتید. در حالی که یگانه وظیفه رسول همین بیان و ابلاغ شریعت است که اگر نکند رسالتش را تمام نکرده است.
من برای شما آیه ای از قرآن آوردم که نشان می داد بیان و ابلاغ کتاب آسمانی و عدم کتمان آن، میثاقی است که خداوند نتنها با رسول، بلکه با همه پیروان کتاب بسته و در اینجا منظور از بیان، تفسیر یا تأویل آن نیست بلکه به معنای گفتن است که در مقابل نگفتن و کتمان کردن قرار می گیرد. با این وجود شما با تمسک به یک داستان که یهود در مورد پیامبر چه کرده ، سعی کردید از کلمه لتبینن معنای مورد نظر خود را احراز کنید.
بیان و تبیین اگرچه معنای تفسیر و تشریح را نیز می دهد اما سخن گفتن نیز یکی از معانی بر جسته آن است. مثلاً وقتی خداوند در مورد انسان می فرمایند: علمه البیان، این یعنی به او سخن گفتن آموخت نه تفسیر کردن.
یا مثلاً وقتی خداوند می فرمایند:بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ یعنی در کتاب برای مردم گفتمش نه تفسیرش کردم.
تزکیه چیست و چگونه حاصل می شود؟
این محاوره مربوط به روز قیامت است نه زمان زنده بودن حضرت عیسی. اگر به آیه بعدش دقت کنی خودت این را متوجه می شوی.
به تاریخ اعتماد نکن چون اصلاً قابل اعتماد نیست! خودت قرآن بخوان تا به حقیقت ماجرا واقف شوی.
مگر خودت نمی گویی یهودیان پی به حقانیت پیامبر برده بودند؟! پس چرا آنهمه او را اذیت و آزار می کردند؟
اصلاً بگذار فرض کنیم مردم دوره رسول الله بر خلاف مردم دوره سایر انبیاء، چیز دیگری شدند و به تار موی پیامبر افتخار می کردند، آب وضوی او را به تبرک می بردند و چنین می کردند و چنان.
وقتی رسول نازنین از آنها شکایت می کند که قرآن را رها کردند چه فایده؟
اینکه ما زیر علامت چند صد کیلو گرمی برویم ولی به عمرمان یک خط قرآن نخوانده باشیم چه فایده؟
اهل کتاب دوره رسول الله نیز خیلی ابراهیم ابراهیم می کردند، می دانی خداوند در پاسخشان چه می گوید؟
می فرماید آن کسانی به ابراهیم قرب دارند که از او تبعیت می کنند.
به خدایی گرفتن این نیست که شخص او را تقدیس و تحمید و تکریم کند، همینکه وی را تعبد کند در واقع رسول را به خدایی گرفته است.
خداوند در آیه ۳۱ سوره توبه درباره یهود و نصارا می فرما یند:
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَٰهًا وَاحِدًا ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ
آنها احبار و رهبان(=علمای دینی) و نیز مسیح ابن مریم را سوای خداوند به اربابی گرفتند در حالیکه امر نشده بودند مگر اینکه خدای یکتا را تعبد کنند هیچ خدایی جز او نیست و او منزه است از انچه برایش شریک می گیرند.
نقل از تفسیر المیزان:
می فرماید: اینها به جای اطاعت از خدا احبار و راهبان را اطاعت می کنندو بدون هیچ قید و شرطی به گفته های آنان عمل می کنند و حال آنکه جز خدا ازهیچ کس ، چنین اطاعتی سزاوار نیست
تعبد=پرستش= اطاعت بی قید و شرط
این یک داستان خود ساخته نیست این یک حقیقت قرآنی است که خود قرآن به آن اشاره فرموده است:
وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبینٌ.
این همه آیه درباره حجیت قول و فعل پیامبر در قرآن هست شما چرا آنها را نمی بینید و فکر می کنید همه چیز با بیان یک داستان تمام شده است؟؟
علاوه بر آیاتی که قبلا آورده شد و همه در دلالتش بر مدعی ثابت است آیات دیگری می آورم:
خدا به صورت مستقیم قول و رفتار پیامبر را حجت اعلام فرموده : «من یطع الرسول فقد أطاع الله »
در آیه دیگر:
«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
بحث روی امر و نهی پیامبر است نه این که آنچه در آیات قرآن است فقط و الا چرا نفرمود آنچه در قرآن است را بپذیرید امرا و نهیا.
این آیه واضح است.
خداوند متعال در آیهای دیگر میفرماید:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیره من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضللا مبینا»
قضاوت رسول در کنار قضاوت الله آمده است . اگر بخواهیم این دو را یکی و فقط بیان قرآن بگیریم که قائل به حشو و زیاده در قرآن شده ایم.
در آیه دیگر می فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا المر منکم»
آیا اگر پیامبر به مسلمانان فرمود نماز صبح را 2 رکعت و نماز ظهر را چهار رکعت بخوان در صورتی که همچین حکمی در قرآن نیامده است چه باید کرد؟؟ قرآن می فرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول..
پیامبر علاوه بر مقام نزول کتاب مقام حکم میان مردم را (به امر الهی) دارد:
«فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما»
«به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند»
علاوه بر این ها پیامبر الگوی حسنه مسلمانان معرفی شده است:
الگو کسی است که انسان هر کار و قول و رفتار او را تقلید کند به طریق درست رفته است پیامبر الگوی حسنه است هر کاری که می کند حجت است:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر»
از این آیات که بگذریم این مطلب مهم است که: چه کسی می خواهد اجمالات قرآن را تفصیل دهد و تبیین نماید؟؟
این که قرآن می فرماید اقم الصلاة حال صلوات را چگونه باید خواند ؟؟
یا این که زکات بدهید این زکات را چقدر بدهیم و ...
درست است که این آیه را برخی از مفسرین به خطاب خدا به عیسی در روز قیامت تفسیر کرده اند (به قرینه چند آیه بعد) ولی این بیان نقضی به حرف ما نیست بلکه تایید است چرا که در زمان حضرت عیسی کسانی بودند که به خاطر نحوه تولد اعجاز گونه حضرت و شفاهایی که حضرت می داد و ... او را پسر خدا و و حتی خدا می دانستند . شاهد بحث ما اینجاست. اگر در این نقضی دارید بفرمایید
اولین که تاریخ می تواند قطعی و یا ظنی باشد به تاریخ قطعی باید اعتماد کرد. نقل متواتر تاریخی حجت است و حتی برخی از خبر های مستفیض و واحد (همراه با قرینه) نیز در تاریخ حجت است.
اما بگذارید از خود قرآن جواب شما را بدهم:[FONT=me_quran]الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ۖ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ
گروهی که ما بر آنها کتاب فرستادیم، (محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حقّانیّت) او را به خوبی میشناسند همان گونه که فرزندان خود را، و لکن گروهی از آنان (از راه عناد) حق را کتمان میکنند در صورتی که علم به آن دارند.
ما معتقدیم در هر دوره ای مومنان خالصی بوده اند که پیامبر زمان خود را در حد نهایت قبول داشته اند (برخی هم غلو کرده اند و خدا پنداشته اند ) مگر حواریون عیسی را در قرآن نخوانده اید تا جایی که از پیامبرشان خواستند که از آسمان طلب مائده بهشتی کنند !! اگر این را فقط تاریخ نقل کرده بود شما می گفتید این غلو است و ...
اگر به ایه قبل توجه بفرمایید مشخص است که این شکایت پیامبر مال آخرت است نه در دنیا .
[FONT=me_quran]وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا
[FONT=me_quran]يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا
[FONT=me_quran]لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا
[FONT=me_quran]وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
پیشنهاد ما به شما: هم قرآن بخوانید هم زیر علم بروید.
البته این پیشنهاد در اصل پیشنهاد پیامبر است:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی
هر کس که از این دو جدا شد و یا یکی از این دو را به تنهایی گرفت و آن دیگری را رها کرد گمراه می شود.
آری
رمز رستگاری تبعیت است نه اسم و رسم مسلمان داشتن. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم»
جواب شما در همین آیه آمده است:"مِنْ دُونِ اللَّهِ" اطاعت و ارباب گرفتن افراد غیر از خدا.
اما آیا کسی پیامبر را اطاعت من دون الله می کند؟؟
آیا پیامبر را اطاعت بی قید و شرط می کند ؟؟ آیا می توانید کسی را پیدا کنید که بگوید من پیامبر را اطاعت می کنم چه کلام خدا را بگوید چه ضد کلام خدا بگوید!!! چه از باب پیامبری حرف بزند چه از باب مقابله با خدا!!(نعوذ بالله)
بزرگوار همه حرف در همین من دون الله است احبار و رحبان شده بودند مرکز تشریع آنها حتی اگر این تشریع مخالف حرف خدا بود در واقع آنها برای احبار مقابل خدا جایگاهی قائل بودند. من دون الله یعنی همین .
اما ما چه می گوییم: می گوییم خدا فرموده کلام رسول کلام من است:«و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»
پس بنا بر حرف خدا هر چه که پیامبر بگوید را تبعیت می کنیم و هر چه که نهی کند را رها می سازیم .
این همان استقلالی و تبعی است که در بسیاری از مباحث اعتقادی مطرح می شود ما امر و نهی پیامبر را تبعی قبول داریم نه استقلالی .
خدا و پیامبر و امام در طول هم هستند نه در عرض هم . اگر کسی حرف پیامبر و امام را در عرض حرف خدا بداند مشرک است(من دون الله) اما اگر بگوید چون خدا حرف امام را موجه دانسته من از ا« تبعیت می کنم می شود معنای آیه: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم
این است که خدا اطاعت بی چون و چرا از پیامبر را اطاعت از خود می داندک «من یطع الرسول فقد أطاع الله »
برای همین خدا راه محبوب شدن در خانه خدا را تبعیت بی چون چرا از نبیش می داند:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
و
همین را مرحوم علامه به زیبایی توضیح می فرمایند:
این حرف علامه درست است و هیچ تبعیتی نباید بی قید و شرط باشد همه تبعیت ها باید قید خدایی داشته باشد یعنی اذن الهی باید بر آن تبعیت بخورد و الا تبعیت اشتباه است.
با سلام
بدیهی است این آیه داستانی را که شما به آن اشاره کردید نقل نمی کند فقط خبر می دهد که حضرت عیسی بشارت ظهور پیامبر عزیز و شریف را داده است.همچنین به شهادت قرآن؛ ظهور حضرت محمد در تورات و انجیل مکتوب شده است.
پیامبر نیاز به هیچ تعریف و تمجیدی ندارد، همینکه خداوند او را به رسالت برگزیده یعنی نمره اش بیست بوده است. هدف بنده در اینجا نه تعریف کردن از آن بزرگوار است و نه تخریب کردن آن نازنین. خداوند برای اینکه ما نیز از مسیر گذشتگان نرویم، درباره انبیاء می فرمایند: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ(2:134)
آن جماعت را روزگار به سر آمد؛ دستاورد آنان براى آنان و دستاورد شما براى شماست؛ و از آنچه آنان مىكردهاند، شما بازخواست نخواهيد شد.
و درباره حضرت محمد نیز می فرمایند:
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ - محمّد جز پیغمبری نیست و پیش از او پیغمبرانی بوده و رفتهاندتمام آیاتی که به آنها اشاره کردید به هیچ وجه مجوزی بر تعبد آنچه به رسول منسوب شده نیستند چرا که ما امر شده ایم غیر از الله را عبادت( = مطلقاً اطاعت ) نکنیم و رسول نیز از این قاعده غیر خدا بودن مستثنی نیست. در حوزه شریعت، جز ابلاغ رسالت پروردگار دیگر هیچ وظیفه ای بر عهده رسول نهاده نشده . تعبد رسول در کنار تعبد الله، به این بهانه که او دارای علم لدونی بوده و یا مکمل دین می باشد، مغایر با اصل توحید است.
شما اگر می خواهی مجمل بودن قرآن و نیاز به روایات منسوب به رسول، برای رفع این اجمال را ثابت کنی بهترین راهش این است که مصداق معرفی نمایی. مثلاً نمونه ای از مجملات قرآن را بیاوری و بعد نشان دهی چگونه توسط رسول به اکمال رسیده است. ظاهراً خودتان قبلاً این کار را کرده اید، معمولاً شیعه و سنی هرجا می خواهند مجمل بودن و نا کافی بودن قرآن را ثابت کنند اولین گزینه آنها مسئله رکعات نماز است:
اگر خداوند درباره رکعات نماز چیزی در قرآن ننوشته بخاطر این است که رکعات نماز به خداوند تعلق ندارند و اگر در این باره چیزی به پیامبر منسوب شده، متعلق به رسول الله نمی باشد.
خداوند درمقابل عقاید خودسرانه قوم پیامبر و دیگر اقوام پیامبران از آنها کتاب و نوشته ای درخواست می کرد که از طرف خودش بوده و مصدر عقاید مذکور باشد.
حالا من از شما می پرسم؛ آیا مصدر رکعات نماز قرآن است؟ کدام قسمت قرآن به نمازهای سنتی و یاطریقه اقامه آنها اشاره کرده است؟
در آیه ای که بدان اشاره کردید شاهدی وجود ندارد که دریابیم مردم دوره حضرت عیسی، او و مادرش را در حد خدا تقدیس و تعبد می کرده اند، این قضیه مربوط به دوران بعد از اوست توجه کنید:
آنگاه كه خدا گويد: اى عيسى بن مريم! آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را به جاى خدا به عنوان دو معبود بپرستيد؟ گويد: منزّهى تو، مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم. اگر من اين را گفته بودم بىشك مىدانستى. تو آنچه در ضمير من است مىدانى، ولی من از درون تو آگه نیستم. تويى كه داناى رازهاى نهانى.( مائده آیه 116)
من به آنان نگفتم جز آنچه را به من امر كردى: اینکه خدا را كه پروردگار من و شماست بپرستيد، و تا وقتى كه در ميانشان بودم بر آنان شاهد و ناظر بودم پس چون جانم بستاندی، تو خود مراقب آنان بودى، و تو بر همه چيز شاهدى.117
بطوری که ملاحظه می فرمایید، عیسی از کارهایی که پیروانش بعد از او انجام می دادند ابراز بی خبری می کند! و باید چنین باشد چون کسی که می میرد تا روز رستاخیز از دنیا بی خبر است، حالا بگذر از اینکه مسیحیان هر لحظه عیسی را شاهد و ناظر بر اعمالشان می بینند و از او طلب حاجت دارند.
همچنین از سخنان او پیداست، مردم از این رو او را به خدایی گرفتند که تعبدش می کردند، یعنی حرفهایی را که به او نسبت داده بودند، بی قید و شرط تبعیت می کردند در حالیکه عیسی به مردم گفته بود نباید غیر از الله را پرستش کنند.
خوب است بدانید محور اصلی تمام بحثهای قرآن این است که مردم نباید احدی غیر از الله را تعبد کنند و اینکه مردم هیچگاه این قاعده را رعایت نکرده و همواره با تعبد از آنچه به رسولان منسوب شده ، از دایره توحید و یکتاپرستی خارج شده و به بیراهه زده اند.
امیدوارم این حرف بنده را حمل به سوء نکنید بلکه بعنوان یک تذکر به آن توجه فرمایید، شما بیش از آنکه تحت تأثیر کلام آیه باشید، متأثر از روایاتی هستید که آن را برایتان تفسیر و تأویل می کنند. در این آیه نه اشاره ای به حضرت محمد شده و نه درباره او چیزی گفته است. خداوند در آیه بعد از آیه فوق، خطاب به رسولش چنین می گوید:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ(2:147) - حق از جانب پروردگارت است، پس تردید نکن.
بطوری که از فحوای کلام آیه قبل پیداست، اهل کتاب بر چیزی واقفاً و آنگونه آن را می شناسند که فرزندان خود را می شناسند اما عده ای از اهل کتاب، آن را کتمان می کنند با وجود اینکه می دانند حق است.اگر منظور از این حق، محمد رسول الله می باشد پس چرا خودش مخاطب آیه دوم قرار گرفته است؟!
آیا خود او نیز شک دارد که پیامبر است؟!
بلکه در اینجا صحبت بر سر تغییر قبله است، اهل کتاب می دانند قبله ای که پیامبر به آن گشته حق است چون کتاب خودشان مفصل درباره آن صحبت کرده است منتهی آنها این را کتمان می کنند و نمی خواهند بپذیرند.
آیا من گفتم مال دنیاست؟!
پس آیه سوره توبه چه می گوید؟!
دارد می گوید: آنها حضرت عیسی و علمای دین خود را به خدایی گرفتند. یعنی هرچه را علمایشان می گفتند و به عیسی منسوب شده بود تعبد می کردند. درحالیکه عیسی به پیروان خود فرموده بود فقط خدا را تعبد کنند.
آیا شیعه و سنی روایاتی را که قبول دارند تعبد نمی کنند؟
مگر فقط شمایید که معتقدید رسول اختیار تشریع دین و شریعت دارد؟
مگر فقط شمایید که احکام منتسب به رسول را حجت می شمارید؟
قوم پیامبرنیز چنین عقیده ای داشتند، اگر آنها در کنار تعبد خداوند، احکام ملائکه را نیز تعبد می کردند برای این بود که اعتقاد داشتند ملائکه مقربین درگاه الهی اند و دائم با او در تماسند. آنها اگر حکمی را گردن می نهادند نمی گفتند ملائکه امر کرده اند بلکه می گفتند خدا ما را به آن امر کرده( ولله امرنا بها).
یهود و نصارا نیز به همین شکل عمل می کنند. تثلیث مسیحیان را دیده ای؟در مرکز مثلث، خدا قرار گرفته و همه چیز به خدا ختم می شود. در واقع همه می گویند خدا اما خدای هرکس با دیگری متفاوت است. شیعیان خیلی از روایاتی را که سنیها قبول دارند باطل می شمارند، آیا رسول این دو یکی نیست؟ یا خدایی که به رسول حکم می کند دوتاست؟
اینجاست که باید قرآن ملاک قرار گیرد ولا غیر.
امیدوارم ناراحت نشوید اما تمام آیاتی که معرفی می کنید، و همواره معرفی کرده اند، بوسیله روایتی پوشش داده شده اند اما اگر بدون توجه به روایت، آیه را به بسترش برگردانی و نظری به ماقبل و ما بعد آن بیندازی خواهی دید موضوع چیز دیگری است و ربطی به آنچه در پی اثباتش هستید ندارد.
اصلاً بگذار فرض کنیم منظور از ما ءاتاکم الرسول، احکام دینی هستند، با توجه به اینکه رسالت رسول در رساندن مرسوله الهی است، شما چه دلیلی دارید که آنچه رسول می دهد غیر از آیات قرآن باشد؟
وقتی خداوند می فرمایند: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ یعنی آن چیزی که رسول دارد حکم می کند در اصل حکم خداوند است چون او رسول خداست و یگانه وظیفه اش این است که احکام خدایی را ابلاغ کند.
حکمی که خداوند به رسول ابلاغ می کند در قالب کتابی آشکار است و این ویژگی را خدا برای آن تعریف کرده تا مبادا زیر بار حکم قلابی برویم و دینمان را از خلوص در آوریم.
السلام علیک یا اباعبدالله
با سلام خدمت همه دوستان گرامی
به علت سفر زیارتی اربعین حسینی تا اطلاع ثانوی قادر به پاسخگویی نمی باشم
السلام علیک یا ابا عبد الله
بنده در خدمت نظرات و فرمایشات دوستان هستم.
با سلام
پس مشخص شد داستان خود ساخته نبوده بلکه به نص قرآن در تورات و انجیل وعده به آمدن پیامبر آخر الزمان حضرت محمد بوده است و علمای بنی اسرائیل سعی در کتمان این حقیقت وارد شده در کتاب هایشان داشته اند پس مقصود در تبیین و کتمان واضح است.
مشکل اصلی و مبنایی بحث شما همین جمله است و اگر این مطلب در اعتقادات شما اصلاح نشود بقیه بحث ها فایده ای نخواهد داشت شما گمان می کنید تبعیت از از رسول خدا تبعیت از غیر خدا است در حالی که تبعیت از رسول خدا در طول تبعیت خداست و پیامبر (ص) دکانی مقابل و در عرض و در کنار خدا باز نکرده است(نعوذ بالله ) که بگوییم تبعیت از او تبعیت غیر خداست بلکه او رسول خدا و ماذون از جانب خداست تبعیت از او تبعیت از خداست و آیات آن را هم آوردیم: من یطع الرسول فقد أطاع الله
اصلا خدا برای این که این تفکر انحرافی را در افراد از بین ببرد به پیامبر وحی می کند که به مردم بگو راه دوستی و تبعیت از خدا دوستی و تبعیت رسول است: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.
این آیات به این وضوح و صراحت دیگر نیاز به بحث ندارد!!!
چرا شما گمان می کنید تبعیت از قول و فعل رسول مکرم اسلام عبادت اوست ؟؟ اگر خدا بگوید از مردو هر آنچه که رسول من می گوید را تبعیت مطلق بکنید آیا این عبادت غیر خداست؟ اتفاقا این عین عبادت و پیروی از خداست.
وقتی این تفکر شما را می بینم یاد داستان شیطان می افتم خدا به شیطان امر کرد که بر آدم سجده کند شیطان بهانه کرد که خدایا سجده برای غیر تو جایز نیست و من فقط تو را سجده می کنم هرگز بر آدم سجده نمی کنم !! خدا فرمود من که خدای تو هستم به تو امر می کنم بر این آدم سجده کن تو قبول نمی کنی؟؟ این یعنی عبادت نکردن خدا .
امام صادق (ع) این مضمون را ضمن حدیثی بیان می فرمایند:
وقتی خدا به ابلیس امر کرد که به آدم سجده کند
قَالَ إِبْلِیسُ: یَا رَبِّ اعْفُنِی مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ(ابلیس به خدا عرض کرد خدایا مرا از این کار عفو کن من تو را آنگونه عبادت می کنم که تا به حال کسی از جن و انس و ملک تو را عبادت نکرده باشد)
قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: لَا حَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ (خدا فرمود من به عبادت تو نیازی ندارم من می خواهم از آن راهی که اراده کرده ام مرا عبادت کنی نه از راهی که خود می خواهی)
فَأَبَى أَنْ یَسْجُدَ؛
فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: "فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ"(ص77) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ"(ص78)
در امور روزمره و عادی اجتماعی ما انسان ها همین قضیه حاکم است اگر یک مدیر کل و یا یک رئیس جمهور و یا رهبر و یا .. اجازه امضاء و دستور به یکی از کابینه خود داد آن فرد تبعیتش و حکمش و امضائش و امرش مانند آن رهبر و رئیس کل خواهد بود و تبعیت از این جانشین در واقع تبعیت از آن رئیس است.
اگر کاری به اذن الله باشد دیگر تغالیر با توحید ندارد.
این تفکر شما همان تفکر وهابیت است که همه چیز را شرک می دانند و مغایر با توحید.
آیا آتش خود می سوزاند و یا خدا می سوزاند؟؟
وهابی می گوید آتش هیچ اثری ندارد این خداست که می سوزاند ما می گوییم خدا این اثر را به آتش داده است که بسوزاند خدا اثر گرما را در آتش قرار داده است و باذن الله دائم آتش می سوزاند و آنجا که خدا اراده کند نمی سوزاند.
آیا حکم و سنت و قول و فعل رسول لازم الاتباع است یا حکم خدا؟؟ وهابی می گوید حکم خدا . ما می گوییم سنت رسول خدا باذن الله لازم الاتباع است . خدا فرموده است من یطع الرسول فقط اطاع الله.
حال سازکار این همسانی در تبعیت چیست جای بحث دارد که چگونه است که پیامبر همه رفتارش و همه حرف هایش قابل تبعیت و لازم التبعیه می شود که قرآن می فرماید : ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
یعنی هر چه که پیامبر می فرماید وحی الهی است یا این وحی تنزیلی است (وحی های قرآنی) و یا وحی تبیینی که پیامبر (ص) در ارتباط با عالم بالا دائم همه رفتار و گفتارش می شود اسوه حسنه و تبیین کننده دین الهی .
و این مطلب هیچ تغایری با توحید ندارد بلکه عین توحید است اصل توحید همین است. این که انسان آنکس را که خدا اذن داده است تبعیت کند این عین توحید است.
در امور تکوین هم همین است برخی گمان می کنند تصرفات برخی از اولیای الهی در عالم تکوین مغایر توحید است در صورتی که آیه قرآن می فرماید حضرت عیسی مرده زنده می کرد مریض شفا می داد از درون خانه های مردم خبر می داد به اذن الله . این اذن الله نقطه مهمی است برای تفکیک توحید و شرک.
اگر کسی ادعا کرد پیامبر از جانب خود حرفی می زند و شریعتی در مقابل آنچه خدا آورده می آورد و از او باید تبعیت کنیم این شرک و مغایر با توحید است.
یعنی این که مردم چگونه خدا را عبادت کنند به خدا ربطی ندارد(نعوذ بالله) !!! یعنی بر عهده خدا نیست که بگوید مردم چگونه او را عبادت کنند ؟؟ یا این که شکل عبادتشان چگونه باشد؟؟
عجیب است؟؟
و عجیب تر این که مدعی شده اید:
شما نیازی نیست به خبر واحد ملتزم شوید یا به خبر مستفیض تن در دهید تعداد رکعات نماز دی بین مسلمین از متواترات است که هیچ عاقلی خبر متواتر را منکر نمی شود چرا که قبول خبر متواتر از امور عقلایی است.
اتفاقا این سوال را باید از خودتان بپرسید. تعداد رکعات نماز و کثیری از جزئیات مهم احکام دین که در قرآن نیامده است را از چه طریقی باید دریافت کرد؟؟
آیا آن رابه سلایق مردم واگذار می کنند که هر کس هر گونه که خواست در پنج نوبت نماز بخواند؟؟ یکی بگوید نماز من نگاه به آسمان است یکی بگوید دراز شدن روی زمین یکی بگوید به هوا پریدن و یکی بگوید چشمکی به خدا می زنم یکی می گوید دست را بر گردن می آویزم یکی می گوید پشت سر هم خم می شوم و می نشینم و .....!!!!!!! آیا خودتان به این حرف ها خنده تان نمی گیرد.
و شایسته است این جا جمله شما را نقل قول کنم که کمی بیاندیشید:
تبعیت مطلق از رسول خدا دستور قرآن است و آنکس که از این دستور الهی سر بپیچد به هر بهانه ای(مغایرت با توحید!!!) در قیامت مورد بازخواست قرار خواهد گرفت چرا که خدا وقتی رسولی برای ابلاغ شریعتش انتخاب می کند او را از همه کاستی ها و رجس و نا پاکی ها مبری می کند تا یک اسوه تمام عیار برای دینداران باشد "فی رسول الله اسوة حسنه" نماز او نشست و برخواست او انجام اعمال دینی او و ... همه برای مسلمانان لازم التبیعیه باشد که مردم دینشان را از او یاد بگیرند.
و السلام علی من التبع الهدی
توضیحات قبلی را کافی می دانم البته اگر تفکر کنید.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ(2:147) - حق از جانب پروردگارت است، پس تردید نکن.
بطوری که از فحوای کلام آیه قبل پیداست، اهل کتاب بر چیزی واقفاً و آنگونه آن را می شناسند که فرزندان خود را می شناسند اما عده ای از اهل کتاب، آن را کتمان می کنند با وجود اینکه می دانند حق است.
اگر منظور از این حق، محمد رسول الله می باشد پس چرا خودش مخاطب آیه دوم قرار گرفته است؟!
آیا خود او نیز شک دارد که پیامبر است؟!
بلکه در اینجا صحبت بر سر تغییر قبله است، اهل کتاب می دانند قبله ای که پیامبر به آن گشته حق است چون کتاب خودشان مفصل درباره آن صحبت کرده است منتهی آنها این را کتمان می کنند و نمی خواهند بپذیرند.
شما انتظار دارید تک تک آیات را برای شما توضیح دهم و اشتباهی برداشت شما را اصلاح کنم نه در طاقت تاپیک است نه وظیفه بنده .
ولی برای این که به اشتباه برداشتی خود از این آیه توجه تان دهم بدانید که در کلمه "يَعْرِفُونَهُ" ضمیر "ه" نمی تواند به قبله بر گردد چرا که قبله مونث مجازی است و خود قرآن در دو آیه قبل نیز ضمیر مونث "ها" به آن بر می گرداند قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا
شما به تمامی ترجمه ها و تفاسیر مراجعه فرمایید هیچ اهل تحقیقی یعرفونه را به قبله بر نمی گرداند بلکه همه به پیامبر برگردانده اند.
دارد می گوید: آنها حضرت عیسی و علمای دین خود را به خدایی گرفتند. یعنی هرچه را علمایشان می گفتند و به عیسی منسوب شده بود تعبد می کردند. درحالیکه عیسی به پیروان خود فرموده بود فقط خدا را تعبد کنند.
آیا شیعه و سنی روایاتی را که قبول دارند تعبد نمی کنند؟
مگر فقط شمایید که معتقدید رسول اختیار تشریع دین و شریعت دارد؟
مگر فقط شمایید که احکام منتسب به رسول را حجت می شمارید؟
در پست های قبلی تفاوت این دو دیدگاه را توضیح دادیم. من دون الله و باذن الله
اصلا شما برای خدا هم تعیین تکلیف می کنید!! ؟؟ خدا دارد می فرماید من یطع الرسول فقط اطاع الله !! شما می گویید خدا هم اشتباه می گوید(نعوذ بالله)
واضح است البته اگر دست از نظر اشتباه خود بردارید.
نه هرگز اینگونه نیست بلکه آنها هر کدام از اقانیم پدر و پسر و روح القدس را دارای ذات واحد و جدای از هم دارای تشخص می دانند اگر همه آنها را به خدا بر می گرداندند که مشکلی نداشت بلکه آنها هر کدام را خدا (یعنی واجب الوجود بالذات) می دانند.
بحث ملاک قرار دادن قرآن که حرف جدیدی نیست بلکه خود حضرات اهلبیت هم راه تشخیص سره از نا سره را عرضه به قرآن می دانند.
مشکل شما خلط مباحث با هم است معیار تشخیص را با حقانیت و اصل اشتباه گرفته اید این که سخن پیامبر و اهلبیت پیامبر در طول کتاب خدا حق است یک حرف است و این که حالا بفهمیم که واقعا این کلام رسول و اهلبیت رسول هست یا نه یک حرف دیگر است.
در واقع شما خلط مقام اثبات و ثبوت کرده ایدو تا وقتی این خلط را متوجه نشوید در اشتباه خود می مانید.
چرا شما گمان کرده اید که این آیات با روایات معنا شده است؟!!!
آیا در این بحث برای توضیح آیه ای روایتی شاهد آورده ایم؟؟؟
هرگز.
اتفاقا این آیات از نصوص قرآن است و نیازی به تفسیر و تاویل ندارد که شما می خواهید با پیچ و خم های تفسیری آن را به معنای دیگری تاویل ببرید.
اتفاقا ما می خواهیم بگوییم ما آتاکم الرسول فراتر از مباحث دینی و احکام است بلکه به قرینه ابتدای این آیه هر رفتار پیامبر برای اطرافیان حجت است و باید مردم آن را اخذ به صحت و حجت کنند و اتفاقا این مرحله بالا تر از احکام است.
شریعت الهی فقط 6236 آیه و یک سری احکام محدود نیست بلکه هر آنچه که بشر در زندگی عادی خود به آن نیاز دارد محدوده شریعت است. از طرفی همین آیه 7 سوره حشر دلالت بر این دارد که تمام رفتار پیامبر برای امتش حجت است و هر آنچه رسول برای آنها انجام می دهد باید اخذ شود . به قول اهل ادب و اعراب "ما" افاده عموم دارد و تخصیص عموم نیاز به دلیل دارد ینا بر این قرآن می فرماید "ما آتاکم الرسول فخذوه " حال شما می خواهید آن را به آوردن آیات قرآن تخصیص بزنید باید دلیل بیاورید.
شما گمان کرده اید که رسول از نزد خود حکمی دارد که اطاعت بی چون و چرا از او خروج از اطاعت خدا باشد؟؟ اتفاقا بر عکس "ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی" هر چه پیامبر از گفترا و رفتار و عملکرد دارد همه بر اساس وحی الهی است در واقع پیامبر یک دین مجسم و یک نمونه و اسوه کامل برای تبعیت است و هر کس از او تبعیت کند و او را اسوه خود قرار دهد به حقیقت دین دست یافته است "فی رسول الله اسوه حسنه" .
اسوه حسنه کیست؟؟ کسی است که هر عملی را که مطابق رفتار و گفتار و دستورات او انجام دادی عین صواب و درستی و راستی باشد خدا پیامبر را در همه شئون اسوه حسنه معرفی کرده است پس اطاعت از او اطاعت کامل از دین خدا و اطاعت خداست.
نگران چه هستید ؟؟
خدا می فرماید : اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم .
خدا اطاعت را تا اولوا الامر تسری داده است آن وقت شما می گویید این کار را نکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی عجیب است.
البته اولوا الامری که خدا در قرآن معرفی کرده است : إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
و وجه تبعیت از آنها را در آیه ای دیگر مطهر از رجس معرفی می فرماید و این که آنها معصوم هستند.زیاد این حرف ها مشکل نیست فقط کمی تفکر می خواهد و کمی انصاف
سوال:
لطفا در مورد چگونگی و چرایی واسطه فیض بودن امام (علیه السلام) توضیح بفرمایید.
جواب:
واسطه فیض بودن حضرات اهلبیت(علیهم السلام) و حجت های الهی به چند معنا است و چند کاربرد دارد که در زیر به آنها می پردازیم:
1-واسطه فیض تشریعی:
حجت های الهی و (پیامبران و ائمه اطهار(علیهم سلام الله)) شریعت الهی را دریافت کرده و تنزیل شده آن را به بشر می رسانند و آنها هستند که این قابلیت را دارند که واسطه بین خدا و خلق شده و حقیقت دین را از ملکوت الهی دریافت کرده و به انسان ها ابلاغ کنند و آن را در جامعه پیاده سازند:
خدای تبارک و تعالی می فرماید: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»(1)
و آنان را پیشوای مردم ساختیم تا (خلق را) به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را (از انواع عبادات و خیرات) و خصوص اقامه نماز و اداء زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.
آن حضرات با عبودیت محض پروردگار این ظرفیت را پیدا کرده واسطه رساندن شریعت الهی به مردم شوند و به واسطه این هدایت گری و واسطه فیض بودن این حضرات است که انسان ها خدا را عبادت می کنند.
در ابتدای دعای ندبه به این حقیقت اشاره شده است:
«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ الَّذِي لا زَوَالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَكَ ذَلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِيَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِيَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرِيعَةَ [الذَّرَائِعَ ] إِلَيْكَ وَ الْوَسِيلَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ»(2)
«ستايش خاص خدا، پروردگار جهانيان است، و درود و سلام خدا، سلامي كامل، بر سرور ما محمد، پيامبرش و اهل بيت او.خدايا تو را ستايش، بر آنچه به آن جاري شد قضاي تو درباره اوليايت، آنان كه تنها براي خود و دينت برگزيدي، آنگاه كه براي ايشان اختيار كردي، فراواني نعمت پابرجايي كه نزد توست، نعمتي كه تباهي و نابودي ندارد، پس از آنكه بي ميل بودن نسبت به رتبه هاي اين دنياي فرومايه، و زيب و زيورش را با آنان شرط نمودي، آنان هم آن شرط را از تو پذيرفتند، و تو هم وفا نمودن به آن را از جانب آنان دانستي، پس قبولشان كردي، و مقرّب درگاهشان نمودي، و براي آنان ياد والا، و ثناي روشن پيش آوردي، و فرشتگانت را بر آنها فرو فرستادي، و به وحي ات اكرامشان فرمودي، و به دانشت به آنان عطا كردي، و ايشان را دست آويز به سويت و وسيله به جانب خشنودي ات قرار دادي.»
بنابراین تعبیر، حجت های الهی با عبودیت محض پروردگار این ظرفیت را در خود ایجاد کردند که مردم را با دعوت به عبادت پروردگار و شریعت الهی از سطح حیوانیت به سطح انسانیت ارتقاء دهند؛ به گفته ملاصدرا انسان تا پیش از بلوغ و سن تکلیف در عالم حیوانی به سر می برد، تنها پس از سن تکلیف و به واسطه حجت الهی، از فیض انسانیت برخوردار می شود.
2- واسطه شفاعت خواهی در سرای آخرت نزد پروردگار:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ»(3) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! تقوا و پرهیزکاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب نمایید، «لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِی لَهُ قَوْلاً» (4) «در آن روز شفاعت هیچ کس سودی نمی دهد، مگر کسانی که خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده، و از گفتار آنها (در این زمینه) راضی است.
ائمه اطهار و پیامبران الهی (علیهم سلام الله) به درجه ای از بندگی و کمال رسیده اند که نزد خدا وجیه شده و می توان آنها را برای کارها و حوایج خود در خانه خدا واسطه قرار داد.
3-واسطه در دعا و استغفار
یکی از نیازهای ما برای پیشرفت در زندگی مادی و معنوی برداشته شدن گناهان از زندگی و رفع تاثیر آنها در عواقب امور ماست در دعای کمیل می خوانیم :«اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تهتک العصم. اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تنزّل النّقم. اللّهم اغفرلی الذّنوب التی تغیّر النّعم.» گناهانی وجود دارد که پردهها را میدرد. گناهانی وجود دارد که نقمت الهی را بر انسان نازل میکند. گناهانی وجود دارد که نعمتها را از انسان میگیرد. «اللّهم اغفرلی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء.» گناهانی هم وجود دارد که دعا را حبس میکند.پناه بر خدا! ممکن است انسان مرتکب گناهی شود که هر چه دعا کند، آن دعا بیاثر و بیفایده گردد.
ما نیاز داریم برای کمال در زندگی گناهانمان بخشیده شود که بهترین راه آن واسطه قرار دادن ولی خدا در خانه خداست همان گونه که در قرآن به مومنین سفارش می کند:
«وَ لَو اَنَّهُمْ اَذ ظَلَموُا اَنْفُسَهُمْ جاووکَ فَاسْتَغفَرُوا الله وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسولَ لَوَجدُوا الله تَوّاباً رَحیماً»(5)؛ (و اگر آنان هنگامى که بر خود ستم کرده اند به نزد تو بیاند و خود از خدا آمرزش بخواهند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز براى آنان طلب آمرزش کند،خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت.)
در مورد برادران یوسف هم قرآن بیان می کند که برای بخشش گناهانشان به پدر خود که ولی خدا بود مراجعه کردند.
«قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»(6) «در آن حال برادران یوسف عرضه داشتند: ای پدر بر تقصیراتمان از خدا آمرزش طلب که ما خطای بزرگ مرتکب شدهایم.»
در زیارت جامعه کبیره نیز یکی از کارکرد های وجود مقدس اهلبیت(علیهم السلام) را بخشش گناهان به واسطه قبول ولایت آنها و فرستادن صلوات بر آن حضرات معرفی فرموده است:
"جَعَلَ صَلواتَنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طِیبا لِخُلُقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"(7)
خدای تعالی هدف آفرینش را عبادت و معرفت خداوند دانسته است:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (8) و حقیقت این دو امر، تنها در وجود انبیا و ائمه(علیهم السلام) محقق می شود، و چون فعلِ بدون غایت محکوم به فناست، بنابراین، وجود مستمر یکی از اولیا باید باشد تا فیض الهی قطع نشود. این معنای فیض به برهانِ غایت برمی گردد که جداگانه مطرح می شود.
این حقیقت در برخی از رویات بیان شده است :
پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امان اهل آسمانند، اگر نابود شوند اهل آسمان نيز نابود مي گردند. اهل بيت من امان ساكنين زمين مي باشند، پس اگر اهل بيت من وجود نداشته باشند اهل زمين نيز هلاك مي گردند.» (9)
ابو حمزه مي گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقي مي ماند؟ فرمود: «اگر زمين بي امام گردد فرو خواهد رفت.» (10)
وجود مقدس امام(علیهم السلام)، غايت نوع و فرد كامل انسانيت و رابطه ميان عالم مادي و عالم ربوبي است. اگر امام روي زمين نباشد نوع انسان منقرض خواهد شد. اگر امام نباشد خدا به حد كمال شناخته و عبادت نخواهد شد. اگر امام نباشد رابطه بين عالم مادي و دستگاه آفرينش منقطع مي گردد. اشراقات و افاضات عوالم غيبي اولا بر آينه پاك قلب امام و سپس به وسيله او بر دلهاي ساير افراد نازل مي گردد. امام، قلب عالم وجود و رهبر و مربي نوع انسان است و معلوم است كه حضور و غيبت او در تحقق اين آثار تفاوتي ندارد (11)
امام سجاد(عليه السلام) فرمودند: «ما پيشواي مسلمين و حجت بر اهل عالم و سادات مؤمنين و رهبر نيكان و صاحب اختيار مسلمين هستيم. ما امان اهل زمين هستيم، چنانكه ستارگان امان اهل آسمانند، به واسطه ما است كه آسمان بر زمين فرود نمي آيد مگر وقتي كه خدا بخواهد، به واسطه ما باران رحمت حق نازل و بركات زمين خارج مي شود. اگر ما روي زمين نبوديم اهلش را فرو مي برد و آنگاه فرمود: از روزي كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچگاه زمين از حجت خالي نبوده است ولي آن حجت گاهي ظاهر و مشهور و گاهي غايب و مستور مي باشد، تا قيامت نيز از حجت خالي نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمي شود.»(12)
5- واسطه در ایجاد قابلیت و هدایت خاص
در کاربرد اول واسطه فیض بحث تشریعی واسطه فیض را مطرح کردیم که ائمه(علیهم السلام) هادی انسان ها هستند با دریافت و بیان و اجرای احکام الهی. اما یک مرتبه بالاتری هم ائمه در هدایت گری دارند و آن هدایت گری خاص و ایجاد قابلیت در افراد و دست گیری خاص آنها از انسان ها و ایصال الی المطلوب است.
با گفتار و کردارشان که برگرفته از وحی است، بندگان را ارشاد می کنند تا در نتیجه، قابلیت دریافت مراحل بالای از فیض و تداوم آن را پیدا کنند (ایجاد و اتمام قابلیت). گاهی ارشاد از راه تصرف در نفوس انجام می شود.
قرآن می فرماید :
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قَالَ لا يَنالُ عَهدي الظَالِمين»(13)
امام در این آیه مقامی است که بالاتر از هدایت به معنای نشان دادن راه "ایصال الی المطلوب" می کند به این معنا که نه تنها راه را نشان می دهد بلکه افراد را در آن راه می برد و به مطلوب می رساند.
حضرت ابراهیمی که مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به ایشان بفرماید: «اِنی جَاعِلُک للناس اماماً»(14) اگر امامت همان نبوت و به معنای ارائه طریق باشد، این تکرار، لغو و بی جاست بنابراین امامت غیر از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدایت است به معنای ارائه طریق علامه طباطبایی ذیل این آیه می فرمایند:" و لا تنفک النبوه عن الهدایه بمعنی ارائه الطریق " هدایت به معنای ارائه طریق همان نبوت است و نبوت جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست. سپس می فرمایند:" فلا یبقی للامامه الا الهدایه بمعنی الا یصال الی المطلوب" یعنی امامت یک نوع تحریک و ایصال مأموم است، یک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگاری است و ایصال الی المطلوب یعنی رساندن و واصل کردن" و هو نوع تصرف تکوینی فی النفوس" چون امام دارای ولایت است، نوعی تصرف در دلها می کند و آنها را به سمت مطلوب می برد.(15)
پس امام واسطه فیض الهی در هدایت خاص است و اوست که انسان ها را برای رسیدن به کمال مستعد می کند و بعد از این که استعداد در آنها ایجاد شد آنها را به کمال انسانی می رساند.
6- واسطه در آفرینش عالم
ائمه (علیهم السلام) جایگاهی دارند که می توانند بی واسطه فیوض و کمالات را از خداوند بگیرند و به مخلوقات برسانند. وجود انبیا و ائمه (علیهم السلام) در مرتبه ای قرار دارند که شایستگی دریافت فیض را بی واسطه دارند و دیگر موجودات که فاقد آن مرتبه هستند، تحت ولایت آنها که در طول ولایت خداوند و به اذن اوست، قرار گرفته و کسب فیض می کنند.
بنا بر نظر عرفا و حکمای اسلامی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله ) و اهل بیت (علیهم السلام) واسطه در آفرینش هم هستند و بدون آفرینش آنان با توجه به نظام تکوین امکان خلق عالم نبوده و نوبت به آن نمی رسد چرا که بر اساس قاعده الواحد لا یصدر منه الا الواحد نخستین آفریده خدا باید کامل مطلق باشد که بسیاری از حکما و عرفا این مخلوق را عقل دانسته و بر حقیقت محمدیه تطبیق داده اند.
این قسم از واسطه فیض نیاز به مقدمات فلسفی و عرفانی دارد که می توانید به لینک زیر مراجعه کنید:
http://intizar.ir/vdcfivd0aw6dj.giw.html
پی نوشت ها:
1- انبیاء: 73.
2- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
3- مائده:35
4-طه: 10
5- نساء: 64.
6- یوسف: 97.
7- قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
8- زاریات: 56.
9- سبط بن جوزي، تذكرة الخواص الامة، چاپ سوم، 1285، ص182.
10- كليني، اصول كافي، چاپ المکتبةالاسلاميه، 1381، ج1، ص334.
11- امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، انتشارات شفق،
12- اميني، ابراهيم، دادگستر جهان، انتشارات شفق، چاپ قدس، ص155، به نقل از ينابيع المودة، ج2. ص217.
13- ابراهیم:40.
14- بقره: 124.
15- طباطبایی، المیزان، اعلمی، ج14، ص 330.